در سایه اسلام
اسلام انسان را از هر نژاد و منطقه ای باشد انسان می داند ، و برای کسی جز به تقوا و پاکی امتیازی قائل نیست اسلام مؤمن را هم شأن مؤمن و مؤمنه را نیز هم شأن مؤمن و مؤمنه می داند ، امروز با این فاصله طبقاتی عجیبی که در زندگی مردم جهان حکم فرماست ، مشکلات زیادی در جوانب حیات ظهور کرده و حل آن جز در سایه برگشت به اسلام راهی ندارد
مسئله ازدواج در میان مسائل زندگی که امری است ضروری و طبیعی به خاطر اختلافات طبقاتی آن چنان پیچیده به مشکلات فوق العاده ای شده که راستی قوانین حکم فرمای بر ملت ها از رفع آن مشکلات به کلی عاجز است ولی همین مسئله آن چنان در اسلام بین مردم به سادگی برگزار می شد و عمری هم مرد و زن در کمال صفا و صمیمیت زندگی می کردند که مورث اعجاب است نمونه زیر که در صدر اول زیاد اتفاق افتاد نشان دهنده راحتی زندگی در سای ه اسلام است آوازه نبی اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم
در گوشه و کنار کشورهای نزدیک و دوردست طنین انداز شد از اطراف جهان دسته دسته از تعلیمات او با خبر شده و دین او را می پذیرفتند ، یا به مدینه شتافته خدمت آن حضرت می رسیدند
مردی سیاه پوست ، قدکوتاه بد منظری بنام جویبر که هیچ کس از حسب و نسب و محل او اطلاع نداشت به حضور نبی اکرم شتافت و با شوقی فراوان اسلام را پذیرفت ، و چیزی نگذشت که از بزرگان و پرهیزکاران صحابه پیامبر شد
رهبر اسلام به ملاحظه اینکه وی مردی غریب و ناشناس بود او را مورد تفقد و توجه قرار داد ، و امر فرمود که پیراهن به طرز پوشش آن روز به وی بپوشانند و روزانه تقریباً سه کیلو خوراک برای وی مقرر دارند
کم کم افراد غریب و حاجتمند که مثل او به شرف اسلام نائل می شدند و از روی ناچاری در مدینه می ماندند رو به فزونی گذاشتند و مسجد پیامبر برای سکونت آنان تنگ شد
خدای بزرگ به پیامبر وحی فرستاد : که آنان را از مسجد بیرون برد و آن مکان مقدس را همچنان برای عبادت پاک و منزه و پاکیزه نگه دارد پیامبر هم دستور داد محلی را در جنب مسجد برای مسکن گزیدن آن فراهم کنند ، محل فراهم شد از آنجا تعبیر به صفّه کردند ، به همین جهت آن عده از فقرا و غربای تهی دست که در صدر اول اسلام و روزگار تنگدستی مسلمین با آن وضع رقت بار می ساختند معروف به اصحاب صفه شدند
رسول اکرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
شخصاً از آنان دلجویی می کرد ، و هر قدر ممکن بود خرما و مویز و گندم به آنها مرحمت می فرمود ، مسلمانان متمکن هم از نبی اسلام پیروی نموده به اندازه قدرت از آنان دستگیری می کردند
روزی پیامبر بزرگ در جمع آنان حاضر شد ، و با کمال لطف به جویبر نظر کرده فرمود :
چه خوب بود همسری اختیار می کردی تا شریک زندگیت گردد ، و در امر آخرت به تو یاری دهد عرض کرد : پدر و مادرم فدایت ، کدام دختر حاضر است به همسری من درآید ، من که از مال و جمال و حسب و نسب بی بهره ام ؟پیامبر فرمود : خدای بزرگ جمال کسانی که در عهد جاهلیت ضعیف بودند توانا و آنان که ذلیل شمرده می شدند عزیز گردانید ، و آن همه نخوت و جاهلی و تفاخر به قبیله و نسبت را از بین برد ، امروز مردم سپید و سیاه ، عرب و عجم و قریش با هم برابرند و همه فرزندان آدمند و آدمند و آدم از خاک است
جویبر ! من کسی را نمی بینم که امروز بر تو فضیلت و برتری داشته باشد ، مگرآنکه از تو پرهیزکارتر باشد ، بدون تردید در روز قیامت هم محبوبترین مردم در نزد حق پرهیزکارترین آنهاست
آنگاه فرمود : جویبر ! بی درنگ نزد زیاد بن ولید که از شریف ترین مردم قبیله بنی بیاضه است می روی و می گویی رسول خدا مرا فرستاده برای این که دخترت ذلفا را به عقد من درآوری
جویبر ، به دنبال فرمان پیامبر رفت ، وقتی رسید که زیاد با جمعی از مردم قبیله در خانه نشسته بود ، به حضار سلام کرد ، سپس اجازه ورود به مجمع گرفت ، پس از ورود گفت :
ای زیاد ! من از طرف رسول اکرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
برای حاجتی که به شما دارم پیامی آورده ام ، آن را آشکارا بگویم ، یا پنهانی ؟
زیاد گفت : آشکارا بگو ، زیرا من پیام نبی بزرگ را برای خود شرافت و فخر می دانم
جویبر گفت : پیامبر فرموده : دخترت ذلفا را به عقد همسری من در آور
زیاد گفت : پیغمبر تو را فقط برای این پیام فرستاد ؟
گفت : آری ، من بر آن حضرت دروغ نمی بندم
زیاد گفت : ما انصار دختران خود را به اشخاصی که هم شأن ما نیستند تزویج نمی کنیم برگرد و عذر مرا به پیامبر برسان
جویبر در حالی که می گفت به خدا قسم این عمل مطابق با دستور قرآن و رسول الهی نیست مراجعه کرد
ذلفا گفتگوی پدر را با جویبر شنید ، پدر را به اندرون خواست و از برنامه پرسش کرد ، زیاد مسئله را با دختر خود در میان گذاشت ، در جواب پدر گفت : به خدا قسم او دروغ نمی گوید پیش از آنکه نزد پیامبر رود بفرست او را برگردانند
زیاد جویبر را برگرداند او را مورد لطف و نوازش خود قرار داد ، سپس به او گفت : در اینجا باش تا من برگردم ، آن گاه به محضر پیامبر شتافت عرضه داشت :
از طرف شما پیامی آورده بودند من به نرمی جواب ندادم ، و خواستم شخصاً به محضر شما شرفیاب شده بگویم ما انصار دختران خود را به جز به افراد هم شأن خود تزویج نمی کنیم ، پیامبر فرمود :
ای زیاد ! جویبر مردی باایمان است ، و مرد مؤمن هم شأن زن مؤمنه است ، و نیز مرد مسلمان هم شأن زن مسلمان ، دخترت را به همسری او در آور و از دامادی وی ننگ مدار زیاد به خانه برگشت ، برنامه پیغمبر را به اطلاع دختر رساند ، دختر در جواب پدر گفت : پدر جان این را بدان که اگر از فرمان فرستاده حق سرپیچی کنی کافر خواهی شد ، به صلاحدید پیغمبر جویبر را به دامادی خود بپذیر
زیاد از پیش دختر خارج شد ، سپس دست جویبر را گرفت و به میان رجال قبیله آورد و ذلفا را برای او عقد بست ، مهریه و جهیزیه را نیز خود بر عهده گرفت ، از جویبر پرسید خانه داری که عروس را به آنجا ببری ؟
گفت : نه
بدستور زیاد خانه ای با تمام وسایل در اختیارش گذاشته و بالاخره در سای ه اسلام دختر زیبای یکی از بزرگ ترین اشراف قبیله خزرج که از قبایل نامدار عرب بود به همسری مردی سیاه پوست که آراسته به نور ایمان و معرفت بود درآمد
در حوزه اسلام رنگ سپید و سیاه ، چهره زیبا و نازیبا ، غنی و فقیر ، امیر و رعیت مطرح نیست ، آنچه مطرح است انسانیت است و فضیلت
از داستان مهیج و ازدواج بی سابقه جویبر چیزی نگذشت که ماجرای مهمش تحت عنوان ازدواج یک سیاه پوست با دختری زیبا از نژاد سپید و فرزند یکی از از اعیان نامی عصر بر سر زبان ها افتاد ، و این مسئله از شاهکارهای قوانین پربهای اسلام به شمار آمد
یکی از یاران پیامبر می گوید : روزی غلام خود را چندین بار آواز دادم با اینکه صدای مرا می شنید جواب نداد ، بر او خشم گرفتم و از سر غضب فریاد کردم : یا ابن السودا ، ای پسر زن سیاه ، چرا جوابم را نمی گویی ؟ در این هنگام باز پس نگریستم خویش را زیر نگاه خشم آگین رسول اکرم دیدم و خطاب قهرآمیزش را شنیدم که به من فرمود :
چرا این مرد را به سیاهی رنگ مادرش سرزنش کردی ؟ همانا تو هنوز در گرد افکار و تقالید جاهلیت هستی ، مگر نشنیدی که من بارها گفتم همگی خلق جهان از سپید و سیاه در برابر خداوند مانند دندانه های یک شانه برابرند ، و هیچ کس را بر دیگری جز به تقوی مزیتی نیست ، سپس فرمود هم اکنون بر تو لازم است خشنودی خاطر این غلام را جلب کنی ، در این هنگام من گونه چپ خود را بر زمین نهادم و از غلام خواستم تا چندان با پای خاک آلود خود بر گونه ام بیاساید که ضمیرم راحت شود ، آن گاه گونه راست را همان گونه بر زمین نهادم و پس از آن با صورت خاک آلود نزد پیامبر رفتم و رضایت خاطر غلام را اعلام نمودم تا تبسم خشنودی بر لبان پیامبر نقش بست
در اینجا باید گفت : هر انسان باشرف و باوجدانی که فطرت پاک و بی آلایش خود را قاضی قرار دهد حکم می کند که پیروی از یک نژاد خاص خلاف انسانیّت است ، و اختلاط نژاد هیچ مانعی ندارد