غرضم از این کار این بود که عزیز بداند من در نهان به وی خیانت نکردم و در حق ناموس او نظری نداشتم
سید جمال الدین اسدآبادی در کتاب خود علت سیر تکامل جامعه را امانت می داند ، زیرا جامعه امین حافظ اسرار و برنامه های دیگر است ،و به موقع در اداء امانت قیام می کند ، در این جا باید به این نکته توجه کرد که کارگردانان امور اجتماع ، و سران ملت ، و آنان که عهده دار امور مردمند مخصوصاً پاسداران آب و خاک که همه از دسترنج ملت ارتزاق می کنند باید بدانند که از طرف ملت امین هستند چه ملت این معنی را بداند و چه نداند ، اینان باید در حفظ تمام امانت ها که مال و آبرو ، و ناموس ، و آب و خاک است بکوشند ، و سعی کنند در هیچ برنامه ای آلوده به خیانت نشوند ، و اگر کسی را به خیانت شناختند دست آلوده و پلیدش را از سر ملت کوتاه کنند تا عبرت دیگران باشد ، مبارزه با خائن و خیانت باعث سربلندی ملت و دولت است ، و با برچیده شدن دست های خائن فرد فرد ملت به حقوق انسانی و طبیعی خود می رسند
هر کسی در هر شأن و مقامی از اداره امور است باید خود را به رعایت امانت و مبارزه با خائن موظف بداند ، یا یک ملت در حوزه امنیت و آسایش قرار بگیرند ، در ذیل این مسئله بد نیست به داستانی که در زمان محمود غزنوی اتفاق افتاد توجه کنید و از این داستان نکات ارزنده تربیتی استفاده کرده بکار بندید شهر غزنین در تاریکی شب فرو رفته بود ، و در آرامش خاصی بسر می برد ، مردم همه در خواب ناز و استراحت بودند ، اما در میان آن مردم فقط یک انسان با وجدان و زنده بیدار بود که خوابش نمی برد گاهی برمی خواست و گاهی می نشست ، از بی خوابی ناراحت بود و دائم می پرسید :
چرا خوابم نمی برد ؟ شاید مظلومی مورد ستم قرار گرفته باشد و در این ظلمت شب کسی از حالش مطلع نیست تا به دادش برسد ، بر من است که از این مشکل جستجو کرده و راه اصلاحش را بیابم
محمود به یکی از افرادش دستور داد : تمام شهر را گردش کن و کاملاً توجه داشته نما که جایی فریادی به گوش می رسد یا نه ، اگر ستمدیده ای را مشاهده کردی او را به همراه خود نزد من آر
فرستاده سلطان پس از یک گردش سطحی برگشت و به عرض محمود رساند : که در شهر بیداری نیافتم ، خاطر خطیر ملوکانه از هر جهت آسوده باشد
سلطان به بستر رفت و برای استراحت آماده شد ، اما گویی وجدانش نمی گذارد ، و دیدگانش از خواب می هراسد
دانست که مأمورش در تجسس کوتاهی کرده و برای جستجوی کامل باید خودش از کاخ بیرون رود
به ناچار از کاخ خارج شد ، به آرامی قدم می زد ، و به هر گوشه و کناری نگاه می انداخت و به هر صدایی دقت می کرد
ناگاه صدای ضعیف و مظلومانه ای از گوش ه مسجدی توجهش را جلب کرد ، محمود به دنبال آن صدا وارد مسجد شد ، دید مردی در نهایت ناراحتی و افسردگی ناله می کند ، و با کمال زاری بدرگاه حضرت حق شکایت می نماید و می گوید :
ای خدایی که تو را خواب نمی گیرد ، و آنی از بندگانت غافل نمی شوی بدان که محمود بارگاهش را به روی ستمدیدگان بسته و با محبوبانش در حرم سرا به عیش و عشرت است ، خداوندا ! محمود غزنوی به ناله دردمندان و به فریاد ستمدیدگان توجهی نمی کند ، پیوسته در کاخ خود بسر برده و خبر از حال ضعیفان ندارد
سلطان فریاد زد : ناله مکن ، محمود غزنوی من هستم که برای رفع گرفتاری هایت آمده ام مطلب چیست با من در میان بگذار
گفت : سلطان یکی از افسران ناپاکت که از نزدیکان توست هر شب به خانه من وارد می شود و با سوءاستفاده از قدرت تو دامن ناموس مرا به بدترین صورتی آلوده می کند ، و با زور و جبر به حریم پاک عفت و عصمت من تجاوز می نماید
محمود سخت برآشفت و متأثر شد ، آن گاه پرسید :
آیا الآن در خان ه توست ؟
گفت : شاید باشد و شاید رفته باشد ، سلطان با نارحتی و غضب به آن مرد گفت :
هرگاه به سرای تو آمد مرا خبر کن ، سپس به کاخ برگشت و به نگهبانان قصر گفت : هرگاه چنین کسی بخواهد مرا ملاقات کند از ورودش مانع نشوید ، آن شب گذشت ، شبانگاه دیگر آن افسر خائن و آن عنصر ناپاک و پست که دولت او را امین جان و ناموس و مال مردم قرار داده بود ، و او هم روز گرفتن دانشنامه برای استقامت در کار قسم یاد کرده بود به سراغ آن خانه رفت
مرد ضعیف و ستمدیده از طرفی خود را به محمود رساند و از ورود آن جنایتکار خبر داد ، پادشاه از جای خود برخاست و با شمشیر شرربار خود را به خانه درانداخت و افسر متجاوز را در بستر آن زن بی دفاع دید
به صاحبخانه گفت : چراغ را خاموش کن ، سپس با شمشیر پیش آمد و با یک ضربت مردانه آن افسر را در رختخواب کشت ، آن گاه فرمان داد که چراغ را روشن کن ، پیش آمد و با دقت به صورت مقتول خیره شد ، بلافاصله به زمین افتاد و سجده شکر به جای آورد ، سپس به صاحبخانه گفت غذایی در خانه داری ؟
گفت : آری ، ولی نان خشک و نامطبوع که سلطان نمی تواند از آن تناول کند ، گفت : بیاور ، صاحبخانه غذا حاضر کرد ، محمود با رغبتی هر چه تمام تر نان خشک را خورد ، رعیت ستمدیده که این صفا را از محمود دید عرض کرد :
اجازه می فرمایید مطلبی از حضورتان سؤال کنم ؟
محمود با نهایت محبت گفت : بپرس ، عرض کرد : دستور خاموش کردن چراغ و سپس روشن کردن آن و سجده شکر و خوردن نان خشک در خانه رعیتی بینوا
برای چه بود ؟
سلطان محمود که سعی داشت دلی از آن شکسته دل بدست آورد ، و خاطره تلخ گذشته را از یادش ببرد با کمال مهر گفت : هر یک از اینها که پرسیدی علتی دارد
اول : هنگامی که از جریان تجاوز یک افسر مطلع شدم ، با خود فکر کردم که در زمان حکومت من کسی جرأت این واقعه را ندارد مگر این که فرزند من باشد ، گفتم :
چراغ را خاموش کن که اگر فرزندم باشد مهر پدری مرا از اجرای عدالت باز ندارد ، چون از انجام مقصود فارغ شدم گفتم چراغ را روشن کن تا ببینم کیست ، هنگامی که دیدم از خاندان من نبود خدا را سجده کردم که ساحت خانواده من از این آلودگی ها پاک است
دوم : من از هنگام شنیدن این داستان اسف بار با خود پیمان بستم که لب به خوردن نزنم تا داد تو را از آن ستمگر بگیرم ، به این خاطر از شب گذشته تا هم اکنون غذایی به من نرسیده بود ، در شدت گرسنگی به سر می بردم و این نان خشکی که خوردم از غذای کاخ برایم لذیذتر بود
در حوزه هدایت اسلام در مرحله اخلاق بیش از هر چیز درس امانت داده شده و مسئله آن قدر مهم است که نبی اکرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
می فرماید :
اداء امانت جلب روزی می کند
امیر المؤمنینعليهالسلام
فرمود :چه گمان می کنید ؟ من که پیش از همه به رسول خدا ایمان آورده و بیشتر از همه با او صمیمیت و دوستی نشان داده ام خیال می کنید مرام مقدسش را زیر پا خواهم گذاشت ، گمان مکنید که من از احکام قرآن سرپیچی خواهم کرد ، حاشا تا آن روز که با پیراهن کفن در محکمه عدل الهی قدم بگذارم مدیون بیعت پیامبر و قرآن مجیدم
شمشیر من همیشه بروی آنان که دست تجاوز به دیگران آلوده می کنند برآمیخته
است ، به خدای بزرگ قسم اگر حسن و حسین دلی به ناحق بیازارند تا دیناری به ستم از دیگران بربایند با همان شمشیر که بت پرستان را از مرکب حیات سرنگون کرده ام جواب نوادگان پیامبر را خواهم داد
اکنون شما ، شما ای اشراف و بزرگان عرب ، شما ای سرداران سپاه اگر می توانید با این روش پا بپای من حرکت کنید بیایید ، و گرنه علی را به جنایتکاران و حکام ستمگر نیازی نیست
لقمان حکیم : هرگز امانت را به خیانت نیالود ، او در تمام جوانب زندگی چه نسبت به خود ، و چه نسبت به دیگران امین بود ، از این رو شعله گذشت زمان او را نسوخت ، تاریخ نامش را به امانت نگاه داشته تا در هر عصری آن گوهر بی همتا را به عنوان الگو برای زیبایی زندگی به نسل بشر همچون امانت داران امین که اداء امانت می کنند عرضه کند