مغز متفکر
بدیهی است که زندگی انسان یک زندگی فکری بوده و جز با درک که آن را فکر می نامیم به پا نمی ایستد و از لوازم حیات و زندگی در مسئله فکر این است که فکر هر چه صحیح تر و تمام تر باشد زندگی بهتر و محکم تر خواهد بود بنابراین زندگی باارزش مربوط به فکر باارزش است و به هر اندازه که فکر مستقیم باشد زندگی هم استقامت و ارزش خواهد داشت .انسان گرچه به هنگام چشم گشودن به جهان جز گریه دل خراش و مکیدن شیر مادر چیزی نمی داند ولی رفته رفته در نتیجه رشد قوه فکر با تمام عوامل بسته به زندگی آشنا شده و بر آن ها تسلط می یابد .به وسیله فکر مواد اولیه را بدست می آورد ، وسیل ه آسایش خو را در سایه صنایع گوناگون فراهم می سازد ، از دریا و صحرا بهره برداری می کند از لابلای طبقات خاک و آب گنج ها و ذخایر فراوانی تحصیل می نماید دانش پدید می آورد ، حوادث و تجربه های گذشته را به زنجیر تاریخ می کشد و برای آینده حفظ می کند ، و بالاخره علاوه بر مهار کردن قوای طبیعت کمر همّت برای تسخیر سیارات آسمانی می بندد .آری ، کلی ه اختراعات و اکتشافات شگرفی که در میدان حیات خودنمایی می کند و تحولات عجیبی که زندگی بوجود می آید همه محصول این نیروی فوق العاده است
خدای بزرگ در قرآن مجید امر به تفکر در برنامه ها می کند و انسان را دعوت به ایجاد رشد فکر می نماید ، و او را از پیمودن هر راهی بدون اندیشه نهی می کند
ما در این زمینه توضیح بیشتری می دهیم ، باشد که از این رهگذر سودی وافر و حظی جامع نصیب گردد
هر فردی خود را گُل سرسبد عالم فرض می کند و هیچ چیز مهمتر از زندگی در نظرش نمی آید و این احساس را دارد که زندگی خیلی پرمعنا است
بلا شک انسان فرمانروای زمین است ولی زمین جز سیاره ای کوچک که به دور خورشید می گردد چیز دیگری نیست ، و خورشید جز ستاره کوچکی از میلیون ها ستاره ای است که کهکشان شیری را می سازد و بالاتر از آن کهکشان شیری دنیاهای برگتریا وجود داد که در فضای پهناور همچون جزایر کوچکی پراکنده اند و تا آنجا که علم نجوم نشان می دهد تلسکوپ کوه ویلسن تا فاصله ۴ هزار میلیون سال نوری در این دنیاها راه یافته روشن است که وجود انسان از نظر کمیت و مقدار ذره ای است که در حساب ناید ولی ارزش همه چیز بستکی به وزن و حجمش ندارد بلکه معیار شناخت بسیاری از چیزها غیر از کمیت است ، در وجود این انسان که ازنظر کمیت بسیار ناچیز است حقیقتی وجود دارد به نام مغز که در مقایسه کمیت یعنی حجم و وزن آن دو برابر عظمت سرسام آور جهان حتی زمین آن را خیلی ناچیز می بینیم ، ولی کیفیت آن عظیم است در حدی که جهان با آن وسعت در برابرش کوچک می نماید .مغز عبارت از اجتماع کوچک سلول های هماهنگی است که تعداد آن سلول ها بیش از دوازده میلیارد می رسد که بین آنها را بیش از چند تریلیون رشته ظریف ارتباط داده و این برنامه در هیچ کجای عالم نظیر ندارد .فکر از این مقدار ناچیز تجلی می کند و نه تنها تمام دنیای مادی از عظیم ترین کهکشان ها تا هسته اتم را فرا می گیرد بلکه از ورای آن نیز می گذرد .انسان بخاطر این حقیقت دارای کیفیت می شود و ارزشی بیش از توده عظیم بیجان عالم پیدا می کند .جانداران دیگر که دارای زندگی اجتماعی هستند و هم چنین بعضی از حیواناتی که در حال انفراد زندگی می کنند ، به طوری که معروف است دارای غرایزی هستند که طبق آنها اعمال عجیبی انجام می دهند ولی هیچ یک از آنها از مسیر غرایز منحرف نمی شوند و در عین حال نباید غریزه را با فکر اشتباه کرد ، زنبور عسل در زندگی خود دارای تشکیلاتی است قابل توجه ، عصاره گلها را می مکد و غذایی لذت بخش فراهم می کند ، لانه منظم می سازد و نوزاد خود را به طرز جالبی تربیت می نماید و هم چنین مورچگان زندگی اجتماعی جالبی دارند ، مخصوصاً به آشیانه و وطن خود عشق می ورزند ، در فصل تابستان برای زمستان خود خوار و بار تهیه دیده و در انبار مخصوصی ذخیره می کنند ، و با مهارت فوق العاده ای برای این که دانه ها سبز نشود و فاسد نگردد از دانه ها مواظبت می نمایند ، و حتی در دامپروری و تربیت و نگهداری بعضی از حشرات که مواد مخصوصی از بدن آنها ترشح می کند مهارت خاصی دارند ، طرز زندگی موریانه نیز جالب است ، ساختمان های خود را با سیمان خیلی محکم بنا می کنند ، و از اجتماع آنها خیابانهای مرتب و منظمی بوجود می آورند ، و تقسیم کار بین افراد با وضع دقیقی انجام می گیرد و همچنین بسیاری از حیوانات دیگر در طرز لانه ساختن و تهیه غذا و تربیت نوزاد دقّت های عجیبی دارند که بسیار جالب است ، ولی همه اینها نتیجه غرایزی است که در وجود آنان به طور خودکار تعبیه شده ، لذا همیشه یکنواخت و ثابت زندگی می کنند
اما انسان روز به روز در نتیجه قوه فکر رژیم زندگی را عوض کرده و نقش های نوینی طرح می نماید ، و در تحولات تغییرات دامنه داری پدید می آورد همان قدرتی که آفرینش را در پرتو علم و حکمتش این قدر با نظم و دقت ساخته و پرداخته که در یک سلول جاندارش این همه وظیفه شناسی نهفته ، و در یک اتم بیجانش دنیایی از انرژی قرار داده ، به ما انسان ها همه نیروی شگرفی به نام فکر ارزانی داشته که با آن می توانیم تدبیر کرده و از حافظه و اراده بسیار قوی برخوردار گردیم ، و از راه تحصیل علم و دانش ، و در نتیجه تجربیات پیشینیان بر قو ه عقل افزوده و با کنجکاوی زیاد که خاص بشر و ناشی از احتیاجی است که دماغش به تفکر و تعقل دارد دربار ه علل و جهات هر چیز و هر موضوعی که می بینیم یا می شنویم اندیشه نموده و مجهولات را کشف کنیم ، و با تعیم و تمرین روز به روز بر نیروی مغز افزوده تا آنجا که عوامل طبیعت را استخدام کرده و آنچه را برای موجودات جبر صرف است به اختیار بگیریم .مغز دنیای عجیبی است هر انسان منظره ای را که آغاز عمر دیده هر آوازی را که شنیده و هر مطلبی را که خوانده و بالاخره هر موضوعی را که درک نموده ، خورشید و ماه و ستارگان ، آسمان ها ، و زمین ، و دریا ، و صحرا ، و کوه و کاه ، آشنا و بیگانه ، کوچک و بزرگ ، لطف و خشم دیگران و هزاران خاطره و حادثه همه و همه را مغز بایگانی کرده و علاوه کلیه معلومات را این مخزن نگهداری می کند و از همه مهمتر خلاقیّت اوست که هر چیزی را شما بخواهید فوراً جلوه می دهد و حاضر می نماید ، و این نمونه بارزی از قدرت خداوندی است که این اندازه نیرو در محیطی کوچک قرار داده ، با این همه وصف یک نکته بسیار مهم را نباید فراموش کرد که این نکته مرز بین سعادت و شقاوت و خوشبختی و بدبختی است و آن اینکه :قوه فکر انسان با آن همه عظمت به تنهایی قادر نیست انسان را از حوادث جسمی و روحی نجات بخشد بهترین دلیلی که این مطلب را ثابت می کند ، این همه هرج و مرج و فسادی است که به وسیل ه بشر به خاطر تکیه به فکر تنها و مغرور شدن به محصولات اندیشه بوجود آمده ، و اطمینان و آرامش را از تمام زوایای حیات سلب نموده است ، گروهی را مست جاه و برخی را غرق در شهوت و عده ای را گرفتار به بند مادیگری می بینیم و عجیب که کارگردانان جهانی از میان همین گروه اند ، و خود فکر کنید که اینان با جهان و مردم آن چه می کنند ؟
اگر به دید ه حقیقت بنگریم درمی یابیم که عقل به تنهایی قادر نیست ما را به
فلسفه آفرینش خود یعنی اینکه خلفه خداوندی در زمین باشیم و آبادی و امنیت و پایداری و رشد و رفاه کامل برقرار سازیم برساند بشریت مدتها به خیال خود عقل را ملاک زندگی قرار داده ، ولی به تجربه دریافت که زندگیش پیوسته میان یک جنگ گرم و خانمان برانداز و جنگ دیگری سرد و دهشت زا و بسی رعب آور واقع شده و اکنون چنان در این میان گرفتار آمده که نه قدرت دارد داد مظلوم را از ستمکار بستاند و نه از بردگی ناتوانان ، و پایمال شدن آزادی و حقوق مردمان وارستگی ایجاد کند .اینها نتیجه نارسایی عقل بشر است زیرا عقل اگر در میان زندگی بدون دستیار باشد دارای اشتباهاتی است ، عقل ها که سرچشمه رأی ما هستند از لحاظ درک واقعیت و قضاوت دربار ه اشیاء و اینکه چگونه خیر و شر را ارزیابی کنند بسیار متفاوتند ، بعضی از امور به نظر پاره ای از عقول خوبست ، ولی دیگران آنها را بد می دانند ، در همین عصر به قدری قضاوت عقول را به رنگهای گوناگون می بینیم که ملت ها را دچار سرگردانی عجیبی در مسائل حیات کرده
علاوه بر آن عقل ها دستخوش تزلزل در برابر شهواتند و نیز امور شخصی ، نژادی ، منطقه ای و بقیه خواسته های درون آدمی در عقل تأثیر بسزایی دارند ، چه بسیار قوانینی که وضع شد و گفتند بخاطر جانبداری از بشر است ، ولی ولی نکشید که جهان دریافت انگیزه آن قانون براساس میل شخصی یا نژادی یا تعصب های دیگر بود از این گذشته عقل ها در ادراک خود جولانگاهی محدود دارند ، مثلاً قوانین بسیاری که برای وضع آن سر و صدایی زیاد به راه انداختند ، خوشحالی ها کردند ، و جشن ها گرفتند ، اما پس از مدتی پی به کوتاهی و نارسایی آن قانون یا قوانین برده و مقررات دیگری جایگزین آن کردند
خلاصه : اگر در تنظیم امور زندگی و جهان بر عقل تنها تکیه کنیم مانند آن است که لب پرتگاهی ایستاده و جهان را با تمام مسائلش به خرابی و نابودی سوق دهیم ، از این رو باید با قدرت خود اندیشه دقت بیشتری کنیم و در نتیجه به درک این مسئله نائل گردیم که :
عقل و اندیشه مستقلاً سعادت ساز نیست
باید برای برقراری صلح واقعی و آرامش حتمی ، و اطمینان خاطر ، و استیفا و ایفای حقوق به دنبال دستیاری رفت که به کمک عقل برخاسته انسان را در ظاهر و باطن و در تنهایی و آشکار آرام سازد ، و آن دستیار چنانچه تجربه در تاریخ ثابت کرده جز راه خدا و دین الهی چیزی نیست که انسان را با مراقب بیداری آشنا ساخته و در سایه این آشنایی انسان را از هر گونه انحراف باز داشته ، و فعالیت های جسم و جان را در مسیر واقعی قرار می دهد در سای ه تربیت دینی فکر آدمی بر مبنای صحیحی با درک واقعیات نائل می آید و پس از فکر درست کار اساسی از انسان سر می زند و به دنبال آن آرامش و اطمینان می آید
اصول کافی در باب عقل و جهل از امام موسی بن جعفرعليهالسلام
خطاب به هشام ابن حکم نقل می کند : که آن حضرت فرمود : هشام خداوند به انسان دو نیرو بخشیده :
۱ - نیروی ظاهر
۲ - نیروی باطن .اما نیروی ظاهر عبارت است : از وجود انبیاء و ائمه ، و باطن عبارت است از عقل و خرد ، و بدون تردید سعادت واقعی در پیروی از هر دو نیرو است لقمان حکیم : قهرمان عقل و اندیشه بود ، او برای ورود به هر برنامه ای ، و به دست آوردن آنچه می خواست ابتدا فکر می کرد و در نتیجه برنامه را با دوربین خرد مشاهده می فرمود ، آن گاه اقدام به برنامه می کرد علاوه بر فکر تنها تکیه نداشت ، در
احوالات آن بزرگ مرد نوشته اند : که بسیاری از اوقات خود را با پیامبران و برگزیدگان می گذراند ، و از قدرت روحی آنان و حکمتشان برای نیرو بخشیدن به فکر و اندیشه اش استفاده می کرد ، در سایه این برنامه روحی آرام و دلی مطمئن داشت بی تردید طوفان حوادثی که در مسیر تاریخ در جریان است کشتی یاد او را در هم نخواهد شکست ، او در سای ه نور عقل و روشنایی دین یادش ابدی و جاوید است