(٢٥) وَبَشِّرِ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّلِحَتِ اءَنَّ لَهُمْ جَنَّتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الاَْنْهاَرُ كُلَّمَا رُزِقُواْ مِنْهَا مِنْ ثَمَرَةٍ رِّزْقاً قَالُواْ هَذَا الَّذِى رُزِقْنَا مِن قَبْلُ وَاءُتُواْ بِهِ مُتَشَبِهاً وَلَهُمْ فِيهَااءَزْوَ اجٌ مُّطَهَّرَةٌ وَهُمْ فِيهَا خَلِدُونَ
ترجمه : و كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، مژده بده كه برايشان باغ هايى است كه نهرها از پاى درختانِ آن جارى مى باشد. هرگاه ميوه اى از آن (باغ ها) به اهل بهشت ، روزى شود، گويند:(اين همان است كه قبلاً روزىِ ما شده بود)، در حالى كه مشابه آن (نعمت هاى دنيوى ) به ايشان داده شده است ، (نه خودِ آنها). و برايشان در بهشت همسرانى پاك و پاكيزه است و در آنجا جاودانه اند.
بدنبال آيه قبل كه كافران را به آتش دوزخ تهديد كرد، اين آيه سرانجامِ مؤ منان را بيان مى دارد، تا از مقايسه سرنوشتِ اين دو گروه ، حقيقت روشن تر شود. البته ايمان در صورتى مفيد است كه همراهِ عمل صالح باشد. نه ايمان و نه عمل ، هيچكدام به تنهايى ، سعادت انسان را تضمين نمى كند.
ايمان همچون ريشه درخت ، و عمل صالح ميوه آن است وجود ميوه شيرين دليل بر سلامتِ ريشه و وجود ريشه قوى ، سبب پرورش ميوه سالم است
افراد بى ايمان ، گهگاه كار خوبى انجام مى دهند، اما چون ايمان در اعماق وجودشان ، ريشه ندارد، هميشگى و دائمى نخواهد بود.
جايگاه اهل ايمان در قيامت ، بهشتى است كه باغ هاى آن پاييز و خزان ندارد، همواره سبز و پر ميوه است ، و آب ، اين مايه طراوت و شادابى ، دائماً از پاى درختان آن جارى است
گرچه ميوه هاى بهشتى از نظر ظاهر، شبيه ميوه هاى دنيوى است ، تا اهل بهشت آن ها را بشناسند و با آنها ناماءنوس نباشند، اما از نظر طعم و مزه ، كاملاً متفاوت و متمايز است
در قيامت ، زاد و ولدى نيست ، امّا از آنجا كه انسان به همسر و همدم نياز دارد، خداوند براى اهل بهشت همسرانى بهشتى قرار داده كه پاكى و طهارت ، ويژگى اصلى آنهاست
گرچه بسيارى از آيات قرآن مثل اين آيه ، نعمت هاى مادىِ بهشت را از قبيل باغ و قصر و همسر، مطرح كرده است ، امّا در كنار اين امور، در آيات ديگر، به نعمت هاى معنوىِ بهشت نيز اشاراتى شده است
چنانكه در آيه ٧٢ سوره توبه ، بدنبال ذكر نعمت هاى مادىِ بهشت ، مى فرمايد:(و رضوان من اللّه اكبر)(خشنودى خداوند از همه اينها بالاتر است)، و در آيه ٨ سوره بيّنه نيز مى فرمايد:(رضى اللّه عنهم و رضوا عنه)خداوند از آنان راضى است و آنان نيز از خداوند خشنود.
بنظر مى رسد آنچه در مورد نعمت هاى بهشتى در قرآن آمده ، ويژگىِ مكان و مسكنِ اهل بهشت را بيان مى دارد، نه آنكه اين امور، تمام پاداشِ آنها باشد، بلكه حضور در ميان پيامبران و اولياى خدا و پاكان و صالحانِ تاريخِ بشريت ، از بهره هاى معنوى و لذت بخش بهشتيان است
از اين آيه مى آموزيم كه :
١ - نشانه وجود ايمان ، عمل صالح است ، لذا قرآن همواره اين دو را در كنار يكديگر آورده و مى فرمايد(آمنوا و عملوا الصالحات)
٢ - در فرهنگِ قرآن ، عمل صالح ، عملى است كه با انگيزه و نيّت الهى انجام بگيرد، نه هر كار نيكى كه بر اساس تمايلات شخصى يا جاذبه هاى اجتماعى انجام گرفته باشد. لذا، عمل صالح ، پس از ايمان به خدا مطرح شده است
٣ - محروميت هايى كه مؤمن به جهت رعايتِ حلال و حرام ، در اين دنيا مى بيند، در بهشتِ آخرت جبران مى شود.
٤ - نعمت هاى دنيا تمام شدنى است ، لذا با رفتنش ، خاطرِ انسان پريشان مى شود، اما نعمت هاى آخرت دائمى و هميشگى است ، لذا انسان ، غصّه از دست دادنش را ندارد. چنانكه اين آيه مى فرمايد:(و هم فيها خالدون)اهل بهشت در آن جاودان و هميشگى اند.
٥ - همسر مناسب ، همسرى است كه از هر جهت پاك و پاكيزه باشد، هم از نظر روح و قلب ، هم از نظر جسم و تن ، لذا اين آيه در مورد ويژگى همسران بهشتى مى فرمايد:(ازواج مطهرّة)
(٢٦) إِنَّ اللّهَ لاَ يَسْتَحِى اءَن يَضْرِبَ مَثَلاً مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَاءَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ فَيَعْلَمُونْ اءَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَاءَمَّا الَّذِينَ كَفَرُواْ فَيَقُولُونَ مَاذآ اءَرَادَ اللّهُ بِهَذا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثِيراًوَيَهْدِى بِهِ كَثِيراً وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَسِقِينَ
ترجمه : همانا خداوند از اينكه به پشه اى ، (يا پست تر) و يا بالاتر از آن مثال بزند، شرم ندارد. پس آنها كه ايمان دارند، مى دانند كه آن مثال ، از طرف پروردگارشان ، به حق و بجاست ، ولى كسانى كه كفر ورزيدند، مى گويند:(خدا، از اين مثل چه قصد و منظورى داشته است ؟)آرى خداوند با اين مثال ، بسيارى را گمراه و بسيارى را هدايت مى فرمايد. امّا بدانيد كه خداوند، جز افرادفاسق را، بدان گمراه نمى سازد.
مخالفان اسلام كه از آوردنِ كتابى مثل قرآن عاجز مانده و در برابر منطقِ محكم قرآن ، حرفى نداشتند، مثال هاى قرآن را بهانه قرار داده و مى گفتند: خداوند برتر از آن است كه چنين مثال هايى بزند، براى خدا زشت است كه به عنكبوت يا مگس مثال بزند؛ اين مثال ها با مقام خداوند سازگار نيست ؛ مَثَل زدن كار بشر است نه كار خدا.
آنها كه اصلِ وجود خدا را هم قبول نداشتند، مى خواستند با اين حرف ها مسلمانان را نسبت به قرآن و پيامبر، دچار شك و ترديد كرده و ايمان آنها را متزلزل سازند.
در حاليكه اوّلاً همه مثال هاى قرآن اينگونه نيست ، چنانكه در آيات قبل ، خداوند منافقان را به مسافر در راه مانده اى تشبيه كرد كه انواع خطراتِ زمينى و آسمانى ، او را فراگرفته و نورى براى ادامه مسير ندارد.
و ثانياً مثال ، وسيله اى است براى تجسّم حقيقت ، لذا وقتى گوينده در مقام تحقير و يا بيان ضعفِ كسى است ، او را به موجود ضعيفى همچون مگس يا پشه ، تشبيه مى كند، چنانكه در آيه ٧٣ سوره حج مى فرمايد:(آنهايى را كه بجاى خداوند مى پرستيد، حتى نمى توانند مگسى بيافرينند، اگرچه به كمك يكديگر هم بيايند. و اگر هم مگس چيزى از آنها بربايد، قدرت پس گرفتنِ آن را ندارند. چه ضعيف است طلب كننده و طلب شونده)
اين آيه نيز مى فرمايد: خداوند از اينكه به پشه يا پست تر از آن مثال بزند، اِبايى ندارد، زيرا حقايقِ معنوى و عقلانى را بايد در لباسِ مثال هاىِ محسوس بيان كرد تا مردم بفهمند، و در مثال تفاوتى ميان فيل و پشه نيست ، هر كدام به مناسبت موضوع بكار مى رود.
البته مردم در برابر مثال هاى قرآن دو دسته اند، گروهى آن را مى فهمند و مايه هدايت آنها مى شود، ولى كسانى از روى بهانه جويى و كينه توزى با قرآن و پيامبر برخورد مى كنند، كه نه فقط از قرآن بهره اى نمى برند، بلكه بخاطر شك و دودلى كه نسبت به قرآن پيدا مى كنند از هدايت دور شده و گرفتار گمراهى بيشتر مى شوند.
از اين آيه مى آموزيم كه :
١ - شرم و حيا، در آموزش و يادگيرى معارفِ دينى ، پسنديده نيست ، بلكه مربوط به مواردى است كه كارى شرعاً يا عقلاً يا عرفاً زشت و ناپسند باشد.
٢ - حقايق و معارفِ بلند را بايد به زبان ساده گفت تا عموم مردم استفاده كنند. همانگونه كه خداوند هم با مثال مطالب خود را بيان مى كند.
٣ - مثال هاى قرآن ، بر اساس امور واقعى و محسوس است ، نه امورى تخيّلى و موهوم ، لذا گاهى به حيوانات ، مَثَل مى زند و گاهى به پديده هاى طبيعى همچون رعد و برق و باران
٤ گناه ، مانعِ شناخت درست حقايق ، و موجب گمراهى انسان مى گردد.
٥ - آنچه از جانب خداست ، بيان حقايق است ، هدايت پذيرى يا گمراهى ، نتيجه عكس العمل انسان در برابر آن حقيقت است
(٢٧) الَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِن بَعْدِ مِيثَقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَآ اءَمَرَ اللّهُ بِهِ اءَنْ يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِى الاَْرْضِ اءُوْلََّئِكَ هُمُ الْخا سِرُونَ
ترجمه : فاسقان كسانى هستند كه پيمان خدا را پس از آنكه محكم بستند، مى شكنند و پيوندهايى را كه خداوند دستور داده برقرار سازند، قطع مى نمايند و در زمين فساد مى كنند. آنان زيانكارانند.
در پى آيه قبل كه سخن از گمراهىِ فاسقان مطرح بود، اين آيه سه ويژگى آنان را بيان مى دارد.
اول آنكه پيمان هاى الهى را زير پاى مى گذارند و از خواسته هاو غرايز خود پيروى مى كنند. مراد از پيمان الهى در اين آيه ، همان فطرت پاكى است كه خداوند در نهاد همه انسان ها قرار داده و از طريق آن ، مى توانند خوب و بد و حق و باطل را بفهمند و آمادگى پذيرش دعوت پيامبران را پيدا كنند.
دوم آنكه ، پيوندهايى را خداوند، به وصلِ آنها دستور داده ، قطع مى كنند، چه پيوندهاى مكتبى با رهبران الهى و چه پيوندهاى اجتماعى با مؤ منان و چه پيوندهاى خانوادگى با خويشان و نزديكان
سوم آنكه با فسق و گناه ، فساد و فحشا را در زمين گسترش مى دهند. شايد گمان مى كنند كه گناه ، يك امر فردى و شخصى است و آثار آن فقط مربوط به خودشان مى شود، در حاليكه آثار اجتماعى گناه ، كمتر از آثار فردى آن نيست و جامعه را به فساد مى كشاند.
روشن است كسى كه پيمان هاى الهى و پيوندهاى بشرى را محترم نمى شمرد و آزادانه هر گونه كه مى خواهد عمل مى كند، بزرگترين خسارت ها را مى بيند، زيرا با از دست دادن سرمايه هاى مادى و معنوى خود، چيزى جز زشتى و پليدى و سيه روزى بدست نياورده است
از اين آيه مى آموزيم كه :
١ - پيمان شكنى ، با دين دارى سازگار نيست مؤ من ، حتى پيمان با كافران را نمى شكند، چه رسد به آنكه پيمان خدا را زير پا بگذارد.
٢ - زير پا گذاشتن نداىِ فطرت ، زمينه را براى انجام گناه آماده مى كند.
٣ - خسارت واقعى ، زيانِ عمر و فكر است ، نه مال و ثروت
٤ - بر طبق آيه ١٢٤ سوره بقره كه مى فرمايد:(لا يَنالُ عَهْدِى الظّالِمين)، امامت عهد الهى است ، پس هر كه با رهبر الهى پيمان شكنى كند، از فاسقان است
٥ - سفارشِ اسلام ، بر(وَصل)است نه(فَصل)، بر(پيوستن)است ، نه(گسستن)، لذا صله رحم و رفت و آمد با فاميل و خويشان و خصوصاً والدين ، همواره مورد تاءكيد است
٦ - اسلام با گوشه گيرى و دورى از جامعه و خانواده مخالف است ، لذا همواره مردم را به حضور در جماعت مسلمين ، نماز جمعه ، و عيادت از بيماران ، و رسيدگى به محرومان ، و توجه به همسايگان ، دعوت مى كند.
در روايات ، سفارش هاى بسيارى در مورد صله رحم آمده كه به گوشه اى از آنها، اشاره مى كنيم
به ديدار خويشان برويد، گرچه آنها به شما بى اعتنايى كنند، و يا از نيكان و صالحان نباشند.
صله رحم كنيد، گرچه يكسال راه برويد و يا به قدر سلام كردن يا نوشيدن آبى فرصت بيابيد.
صله رحم ، مرگ و حساب روز قيامت را آسان و موجب دست يافتن به مقامى خاص در بهشت مى گردد.
(٢٨) كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَكُنْتُمْ اءَمْوَ تاً فَاءَحْيَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ
ترجمه : چگونه به خدا كافر مى شويد در حاليكه شما، (اجسام بى روح و) مردگانى بوديد كه او شما را زنده كرد. سپس شما را مى ميراند و بار ديگر شما را زنده مى كند، آنگاه به سوى او باز گردانده مى شويد.
بهترين راه خداشناسى ، تفكر در آفرينش خود و جهان است انديشه در مرگ و حيات ، انسان را متوجه اين حقيقت مى سازد، كه اگر حيات من از خودم بود، بايد هميشگى باشد. در حاليكه قبلاً نبودم ، سپس پيدا شدم و دوباره اين حيات از من گرفته خواهد شد.
قبل از اين ، ما نيز همچون سنگ ها، چوب ها و جمادات ، موجودات بى جان و مرده بوديم نسيم حيات الهى به ما جان و روح بخشيد، كه به درك و شعور و فهم رسيديم ، لذا بزرگ ترين نعمت خداوند بر ما، نعمتِ حيات است ، كه بشر با آن همه پيشرفت در علوم ، از درك اسرار آن عاجز مانده است
امّا نه فقط تولد و حيات ، كه مرگ و ممات نيز بدست خداست ما به اختيار خود نيامده ايم ، كه به اختيار خود برويم او آورد و او مى برد و در اين ميان ، تنها عملِ ما، به اختيار ماست
چگونه مى توان منكرِ خدايى شد كه آغاز و انجام ما بدست اوست ، و يا چگونه مى توان حياتِ دوباره انسان را پس از مرگ ، انكار كرد، در حاليكه دادن حياتِ دوباره ، از اعطاى حيات اوليه ، آسان تر و يا لااقل مثلِ آن است ، و چگونه خدايى كه ما را از عدم به وجود آورد، از آفرينش دوباره ما عاجز باشد؟
از اين آيه مى آموزيم كه :
١ - از شيوه هاى هدايت قرآن ، طرح سؤ ال در برابرِ عقل و فطرت است ، تا انسان با تفكّر و انديشه ، حقايق را بفهمد.
٢ - پديده مرگ و حيات ، دليل وجود خداوند و نشانه قدرت او بر ايجاد معاد و قيامت است
٣ - خودشناسى ، مقدمه خداشناسى است اگر انسان حقيقتِ خود را بشناسد، خدا را هم خواهد شناخت ، زيرا خواهد فهميد كه از خود هيچ ندارد و هر چه هست از آنِ اوست
٤ - پايان مسير انسان ، رسيدن به خدا و بازگشت به مبداء حيات است
٥ - مرگ ، پايان نيست ، بلكه آغاز حياتى ديگر و حركت بسوى خداست
٦ - كفّار، دليلى بر نفى معاد ندارند، لذا با طرحِ برخى سؤ الات ، درباره حياتِ پس از مرگ ، ايجاد شك و شبهه مى كنند. قرآن نيز با طرح اين سؤ ال كه حياتِ اوليه شما از كجاست ؟ پاسخ آنها را مى دهد.
درس پنجم : كرامت انسان
(
هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَكُم مَّا فِى الاَْرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَآءِ فَسَوَّيهُنَّ سَبْعَ سَمَوا تٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَى ءٍ عَلِيمٌ
)
ترجمه : اوست آن كه آنچه را در زمين است ، همه را براى شما آفريد، آنگاه به آفرينش آسمان ها پرداخت و آنها را به صورت هفت آسمان ، استوار و برقرار نمود و او بر هرچيزى آگاه است
خداوندى كه ما را آفريد، اسباب رفاه و آسايش ما را نيز فراهم ساخت زمين و آسمان را براى بشر و در اختيار او قرار داد. زيرا انسان برترين موجودى بود كه خداوند آفريد و بايد همه چيز از جماد و نبات و حيوان ، و زمين و آسمان ، در خدمت او در مى آمد.
در اين آيه مى فرمايد:(آنچه را در زمين است براى شما آفريده)و در آيه ١٣ سوره جاثيه مى فرمايد:(
سَخَّرَ لَكُمْ ما فِى السَّمواتِ وَ اْلاَرْض
)
يعنى نه فقط زمين ، بلكه آنچه را در آسمان هاست خداوند مسخّر شما قرار داد.
يكى از دلايل توحيد، نظام بسيار پيچيده ، امّا پر از تدبير آسمان هاست كه دانشمندان ، به عجز خود از شناخت آن اقرار كرده اند. كره زمين كه مايه حيات و انواع نعمت ها براى ما گرديده ، سياره اى كوچك بيش نيست ، كه قرآن از آن با واژه مفردِ(الارض)تعبير مى كند، امّا درباره آسمان در آيات بسيارى ، از جمله اين آيه مى فرمايد:(سَبْعَ سَمَواتٍ)يعنى خداوند هفت آسمان را بر اساس تدبير و قدرت خود برافراشت و آنچه را بشر از آسمان مشاهده مى كند، تنها آسمانِ دنياست ، كه پايين ترين طبقه آن است و شش آسمان ديگر از دسترس بشر بيرون است
از اين آيه مى آموزيم كه :
١ - هستى براى بشر آفريده شده است ، پس انسان ، برتر از همه موجودات ، و هدف نهايى آفرينش است
٢ - اكنون كه خداوند هستى را براى ما قرار داده ، پس ما نيز تنها براى خدا باشيم
٣ - هيچ آفريده اى در طبيعت ، بيهوده نيست ، بلكه براى خدمتى به بشر آفريده شده ، هر چند، ما تاكنون راه بهره گيرى از آن را ندانيم
٤ - دنيا وسيله است نه هدف
٥ - هر گونه بهره بردارى از مواهب طبيعت ، براى انسان مباح و حلال است ، مگر آنكه دليل مخصوصى از عقل يا شرع آن را نهى كند.
(٣٠) وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلََّئِكَةِ إِنّى جَاعِلٌ فِى الاَْرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا اءَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمآءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّى اءَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ
ترجمه : و چون پرودگارت به فرشتگان گفت : من برآنم تا در زمين ، جانشينى قرار دهم ، فرشتگان گفتند: آيا كسى را در زمين قرار مى دهى كه در آن فساد كند و خون ها بريزد؟ در حالى كه ما با حمد و ستايش تو، ترا تنزيه و تقديس مى كنيم خداوند فرمود: همانا من چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد.
در آيات قبل ، خداوند نعمت هاىِ بى شمار مادّىِ خود را بر ساكنان زمين برشمرد. اين آيه جايگاه و موقعيّت معنوى انسان را، كه شايسته آن همه مواهب گرديده ، بيان مى دارد.
خداوند، پس از خلقتِ انسان ، اين موضوع را به فرشتگان خبر داد، كه(آدم)به قدرى لياقت و شايستگى دارد كه قرار است جانشين او در زمين شود و به مقام خلافتِ الهى برسد. امّا فرشتگان ، از اين موضوع ، اظهار نگرانى كرده و گفتند: چگونه كسى را كه نسل او اهل فساد و خونريزى هستند، جانشين خود در زمين قرار مى دهى ؟
نظرِ فرشتگان بر اين بود كه اگر خداوند مى خواهد از سوى خود نماينده اى در زمين قرار دهد، طبيعتاً بايد آن موجود، از هرگونه گناه و فساد به دور، و مطيعِ محض خداوند باشد و با شناختى كه آنها از طبيعت و سرشت آدمى داشتند، تعجب كردند كه چرا خداوند چنين مقامى را به انسان مى بخشد.
خداوند در پاسخ آنها فرمود: شما فقط نقطه ضعف بشر را ديده ايد و از جنبه هاى مثبت و با ارزش او بى خبريد. امّا من چيزى را مى دانم كه شما نمى دانيد. در ميان بشر افراد بسيارى يافت مى شوند كه از شما برترند و لياقت چنين مقامى را دارا هستند.
البته مقصود از خلافت الهى ، آن نيست كه همه افراد بشر جانشين خدا در زمين باشند، بلكه مراد آن است كه :
خداوندى كه انسان را در(
اَحْسَنَ تَقْويم
)
يعنى بهترين قِوام آفريده و با(
نَفَخْتُ فيهِ مِنْ روحِى
)
، از روح الهى خود در او دميده است ، در نهاد و سرشتِ او اين استعداد و شايستگى را قرار داده ، كه مى تواند نماينده خدا در زمين باشد. نمونه اين انسانها، كه خليفه خدا در زمين گرديده اند پيامبران و امامان ، پاكان و صالحان و شهدا هستند.
چنانكه بعضى انسان ها كه اين استعداد الهى را نابود كرده اند، از حدّ انسانيت هم پايين تر رفته ، و قرآن در مورد آنها مى فرمايد:(
اُولئِكَ كَالْاَنْعامِ بَلْ هُمْ اَضَّل
)
(آنان همچون چهارپايان ، بلكه پست تر و گمراه ترند)
روشن است كه جانشينى انسان از خدا، نشانه عجز خداوند از اداره زمين نيست ، بلكه نشانه كرامت و فضيلتِ مقام انسانيت است كه لياقتِ چنين خلافتى را يافته است علاوه بر آنكه نظام آفرينش و تدبير هستى ، بر اساس اسباب و علل است يعنى با آنكه خداوند خود قادر به انجام همه كارهاى هستى است ، امّا براى اجراى امور، واسطه ها و اسبابى را قرار داده است ، چنانكه در مورد فرشتگان مى فرمايد:(
وَ الْمُدَبِّراتِ اَمْراً
)
(تدبير امور هستى به عهده آنان است)، با آنكه در حقيقت مدّبر اصلى خداست
از اين آيه مى آموزيم كه :
١ - جايگاه و منزلت بشر چنان بالاست كه خداوند، تنها در مورد خلافتِ او، موضوع را با فرشتگان طرح مى نمايد.
٢ - نصبِ خليفه و حاكمِ الهى ، تنها به دست خداست نه ديگران
٣ - بيان موضوعات مهم و سؤ ال برانگيز براى زيردستان ، و پاسخ دادن به سؤ الات و ابهام هاى آنان ، يك ارزش است كه خداوند در مورد خلافت انسان چنين كرد و ابهام فرشتگان را بر طرف نمود.
٤ - در مقايسه خود با ديگران ، چنين نباشيم كه از طرف مقابل تنها جنبه هاى منفى و نقاط ضعف ، و از خود تنها جنبه هاى مثبت را ببينيم و زود قضاوت كنيم (فرشتگان از خود، عبادت ، و از انسان تنها خون ريزى او را گفتند.)
٥ - معيارِ گزينش ، تنها عبادت نيست بلكه امور ديگر نيز لازم است فرشتگان با آنكه در تسبيح و عبادت خداوند، بر انسان برترى داشتند، اما از سوى خدا براى مقام خلافت ، برگزيده نشدند.
٦ - به خاطر انحراف يا فساد گروهى از مردم ، نبايد جلوى امكان رشد ديگران گرفته شود. گرچه خداوند مى دانست برخى انسان ها مسير خلاف را انتخاب مى كنند، اما نسل بشر را از خلقت و خلافت ، محروم نساخت
٧ - سؤ ال كردن به قصد دانستن و رفع ابهام ، اشكالى ندارد.(سؤ الِ فرشتگان از باب اعتراض به كار خدا نبود، بلكه براى رفع ابهام خود بود)
(٣١) وَعَلَّمَ ءَادَمَ الاَْسْمَآءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلََّئِكَةِ فَقَالَاءَنبِئُونِى بِاءَسْمَآءِ هََّؤُلاََّءِ إِن كُنْتُمْ صا دِقِينَ
(٣٢) قَالُواْ سُبْحَا نَكَ لاَ عِلْمَ لَنَآ إِلا مَا عَلَّمْتَنَآ إِنَّكَ اءَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ
ترجمه : خداوند نام ها(ى موجودات هستى )، همه را به آدم آموخت ، سپس آنها را بر فرشتگان عرضه كرد و فرمود: اگر راست مى گوييد از اسامى اينها مرا خبر دهيد. فرشتگان در پاسخ گفتند: خداوندا تو از هر خطا و نقص ، پاك و منزهى ، ما جز آنچه به ما آموخته اى چيزى نمى دانيم ، همانا تو دانا و حكيمى خداوند براى اثبات لياقت انسان به فرشتگان ، هر دو گروه را مورد آزمايش و امتحان قرار داد. ابتدا علومى را به آنان عرضه داشت و سپس از آنان باز خواست
قرآن درباره اينكه آن علوم چه بوده ، سخنى نفرموده است ، امّا نظر اكثر مفسّران بر آن است كه خداوند، جهان هستى و طبيعت را، در همان آغاز خلقت ، به انسان شناساند و نام هاى آنها را به او آموخت ، و اين همان استعداد و توان شناختِ اشيا است ، كه در نهاد و فطرت ما انسان ها نهاده شده است
از آنجا كه فرشتگان تصور مى كردند بخاطر عبادات خود، بر انسان برترى دارند، لذا خداوند ابتدا آنان را مورد آزمايش قرار داد و فرمود: اگر در اين ادعاى خود راستگوييد، پس نام آن حقايقى را كه به انسان آموختم به من خبر دهيد. اما فرشتگان كه به خطاى خود در چنين ادعايى پى برده ، و فهميدند كه عبادت و تسبيح ، تنها معيار گزينش الهى نيست و خليفه خداوند، بايد از جايگاه و موقعيتِ علمى و معرفتىِ بالايى برخوردار باشد، در پاسخ سؤ ال خداوند گفتند: خداوندا تو از هر كارِ بى دليل و حكمت ، منزّه و مبرّايى يقيناً در خلقت و خلافتِ نژادِ انسان در زمين ، مصلحتى بزرگ بوده كه تو بر اساس آن ، آدم را آفريده و او را جانشين خود قرار داده اى
خداوندا، جز آنچه را تو به ما آموخته اى ، ما چيزى نمى دانيم ، و سؤ ال ما از ناآگاهى ما به اين مطلب بود كه بشر چنين امتيازى دارد و از چنين استعداد و قدرتى برخوردار است خداوندا، اين تو هستى كه بر همه چيز آگاهى و بر اساس حكمت و مصلحت عمل مى كنى
از اين آيه مى آموزيم كه :
١ - اولين معلّم بشر، خداوند است كه حقايق هستى را به او شناساند. شناختى كه علوم بشرى مديون آن است
٢ - انسان ، استعداد و لياقتِ درك همه علوم ، و كشف همه حقايق هستى را داراست گرچه هنوز در ابتداى راه بوده و مجهولات بسيار دارد.
٣ - امتياز و برترى انسان بر همه موجودات هستى از جمله فرشتگان ، به علم و دانش و تعقل و تفكر اوست كه تحصيلِ آن از بزرگ ترين عبادت هاست
٤ - خليفه الهى و حاكم اسلامى ، بيش از عبادت و تسبيح ، به علم و دانش نيازمند است ، و لذا خداوند براى اثباتِ برترى انسان ، علم او را مطرح نمود.
٥ - معلّم واقعى ما، خداوند است استاد و كتاب ، زمينه هاىِ تعليم و يادگيرى ما هستند.
٦ - عذرخواهىِ سريع از گفته نابجا، ادبى آسمانى است فرشتگان همينكه دريافتند سخنى نادرست گفته اند با گفتنِ(سُبْحَانَكَ)از كلام خود پوزش خواستند.
٧ - از گفتنِ(نمى دانم)خجالت نكشيم كه فرشتگان الهى به صراحت به جهل خود اقرار كرده و گفتند:(لاَعِلْمَ لَنا)
٨ - عذرخواهى و توبه مايه نجات است فرشتگان كه عبادت و تسبيح خود را مايه برترى بر انسان مى پنداشتند، همينكه حقيقت بر آنان روشن شد، از كلام خود پوزش خواستند و خداوند پذيرفت اما شيطان كه خلقت خود را از آتش ، مايه برترى بر آدمِ خاكى مى شمرد، چون بر ادعاى باطل خود سرسختى و لجاجت نمود، از درگاه الهى رانده شد.
(٣٣) قَالَ يَّا ادَمُ اءَنْبِئْهُمِ بِاءَسْمَآئِهِمْ فَلَمَّآ اءَنبَاءَهُمِ بِاءَسْمَآئِهِمْ قَالَ اءَلَمْ اءَقُل لَّكُمْ إِنِّى اءَعْلَمُ غَيْبَ السَّموات وَالاَْرْضِ وَاءَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ
ترجمه : آنگاه خداوند فرمود: اى آدم ، فرشتگان را از نام هاىِ آن حقايق ، آگاه كن ، پس چون آنان را به آن اسامى خبر داد، خداوند به فرشتگان فرمود: آيا به شما نگفتم كه من غيبِ آسمان ها و زمين را مى دانم ، و آنچه را شما آشكار يا پنهان مى داريد مى دانم
آدم از اين امتحان ، سرفراز بيرون آمد و بر اساس تعليم الهى ، اسماء و اسرار هستى را براى فرشتگان بيان كرد و آنان اين حقيقت را دريافتند كه خداوند، استعداد بزرگى براى يادگيرى ، به بشر عطا كرده و آنها از اين استعداد محرومند.
پس از اين آزمايش ، خداوند خطاب به فرشتگان مى فرمايد: شما تصور مى كرديد كه شايسته تر از هركس براى خلافت الهى هستيد، ولى اين مطلب را كتمان نموده و آن را به صراحت بيان نمى كرديد، اما بدانيد خداوند به همان اندازه كه از آشكار شما آگاه است ، از باطن شما نيز آگاه است ، چنانكه باطن و نهان همه هستى را مى داند و چيزى از تحت احاطه او خارج نيست تاءكيد اين آيه بر آگاهى خداوند از ظاهر و باطنِ افراد و اشياء، براى آن است كه بگويد: شما كه از اسرار هستى آگاه نيستيد و فقط ظاهر امور را مى بينيد، بى جهت به كارهاى خداوند كه همه بر اساس علم و حكمت است اعتراض و انتقاد نكنيد. اگر جايى از نظام هستى بنظر شما نادرست آمد، ناشى از جهل و ناآگاهى شماست نه آنكه در كار خداوند ايرادى باشد.
از اين آيه مى آموزيم كه :
١ - انسان از جهت علم و دانش و استعداد يادگيرى ، بر فرشتگان برترى دارد و لذا امورى را كه فرشتگان نمى دانستند، آدم به آنها خبر داد.
٢ - براى اثبات لياقت و برترى ، آزمايش و امتحان لازم است با آنكه خداوند به برترى آدم بر فرشتگان علم داشت ، اما براى اثبات آن به ديگران چنين امتحانى را پيش آورد.
٣ - بايد زمينه را براى شكوفائى و بروز استعدادها فراهم ساخت خداوند با برگزارى يك امتحان ، استعدادهاى نهفته آدم را ظاهر ساخت ، تا هم بشر به لياقت خود پى برد و هم ديگران از اين امتياز او آگاه شوند.
(٣٤) وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلََّئِكَةِ اسْجُدُواْ لاَِدَمَ فَسَجَدُوَّاْ إِلا إِبْلِيسَ اءَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكا فِرين
ترجمه : هنگامى كه به فرشتگان گفتيم براى آدم سجده كنيد، پس همه سجده كردند جز ابليس كه نافرمانى كرد و تكبر ورزيد و از كافران شد.
بدنبال آيات گذشته كه نعمت هاى مادى و معنوى خداوند را بر انسان بر شمرد، و خلافت الهى را كه نشانه كرامت اوست بيان نمود، اين آيه ، شرافتى ديگر را مطرح كرده ، و آن سجده فرشتگان بر آدم ، بخاطر خلقت اوست
چنانكه از آيات سوره هاى(حجر)و(ص)بدست مى آيد، خداوند بهنگام خلقت بشر، به فرشتگان فرمود:(
فَاِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ روحى فَقَعوا لَهُ ساجِدين
)
(آنگاه كه آفرينش آدم را كامل ساختم و از روح خودم در او دميدم ، براى او به سجده افتيد)
البته اين سجده ، به عنوان پرستش آدم نبود، زيرا پرستش غير خدا جايز نيست ، بلكه فرشتگان بر اساس فرمان الهى ، به عنوان اِكرام و احترام ، او را سجده كردند. و در حقيقت ، سجده براى خداوند بود، ولى بخاطر آفرينشِ چنين موجود شريفى به نام انسان
اما ابليس كه مطابق آيه ٥٠ سوره كهف ، از طائفه جن بود، (و بخاطر عبادات بسيار در صفِ فرشتگان قرار گرفته بود)، اين دستور الهى را نافرمانى كرد و دچار غرور و تكبر گرديد و گمان كرد كه در خلقت ، برتر از آدم ، است و آدم بايد بر او سجده كند، نه او بر آدم
او نه تنها در عمل ، عصيان و گناه كرد، بلكه از نظر اعتقادى نيز، دستور خدا را غير عادلانه و بدون حكمت دانست و دچار كفر و بى دينى گرديد.
از اين آيه مى آموزيم كه :
١ - عبادت واقعى ، آن است كه انسان ، در برابر همه دستورات خدا تسليم باشد، نه آنكه هر دستورى را كه مطابق ميلش بود، عمل نمايد. ابليس حاضر بود قرن ها در برابر خداوند سجده كند، امّا لحظه اى بر آدم سجده ننمايد.
٢ - دور از عدل و انصاف است كه فرشتگان بر انسان سجده كنند، اما انسان در مقابل خدا سجده نكند.
٣ - تكبّر در برابر حق ، انسان را به كفر و بى دينى مى كشاند.
٤ - سجده و خضوع در برابر غير خدا، اگر به فرمان خدا باشد، نه تنها شرك نيست ، بلكه عين توحيد است
٥ - لياقت و شايستگى ، از سنّ و سابقه مهم تر است فرشتگانِ قديمى بايد در برابر آدم ، سجده كنند.
(٣٥) وَقُلْنَا يَََّادَمُ اسْكُنْ اءَنتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلاَ مِنْهَا رَغَداً حَيْثُ شِئْتَُما وَلاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَة فَتَكُونَا مِنَ الظّاَ لِمِينَ
ترجمه : و گفتيم اى آدم ، تو با همسرت در اين باغ سكونت كن و از ميوه هاى فراوان و گواراى آن هر چه مى خواهيد، بخوريد ولى به اين گياه نزديك نشويد كه از ستمگران خواهيد شد.
خداوند كه بشر را از خاكِ زمين ، و براى خلافت در زمين ، آفريده بود، براى آنكه اسباب زندگى او را در زمين فراهم سازد،ابتدا همسرى از جنس خودش براى او آفريد، تا هم انيس و مونس او باشد، و هم مايه دوام و بقاىِ نسل او. سپس براى آن دو، باغى بهشت گونه در زمين آماده ساخت كه هم مسكن آنان باشد و هم منبع غذا و خوراك آنان
با اين كار، خداوند نعمت را بر آدم تمام كرد و همسر و مسكن و غذاى او را تاءمين نمود، تا اسباب رفاه و آسايش آنان در زمين فراهم گردد و راه بهره گيرى از زمين و مواهب گسترده آن را به تجربه بياموزند.
امّا خداوند آنان را از خوردن گياهى خاص ، نهى فرمود، زيرا خوردن از آن گياه ، موجب ستم به جان و نفس آنان مى گرديد و خروج آنان از بهشت را بدنبال مى داشت
از آنچه گفتيم روشن گرديد، بهشتى كه آدم در آن مسكن گزيد، بهشتِ موعود در قيامت نبوده است ، زيرا:
اولاً آن بهشت براى پاداش است و آدم هنوز كار نيكى انجام نداده بود كه استحقاق پاداش داشته باشد.
و ثانياً كسى كه به بهشت موعود وارد شود، ديگر از آن خارج نمى گردد. و ثالثاً در بهشتِ موعود، گياه ممنوع وجود ندارد كه خداوند از خوردن آن ، نهى كند بلكه همه چيز مباح و حلال است
علاوه بر آنكه ، خداوند به باغ هاى سرسبز دنيا نيز(جَنَّت)اطلاق كرده و اين كلمه اختصاص به بهشتِ قيامت ندارد، چنانكه در آيه ١٧ سوره قلم مى فرمايد:(
اِنّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا اَصْحابَ الْجَنَّة
)
(اى پيامبر ما ثروت اندوزانِ متكبر و مشرك را، همانند آن صاحبان باغ مورد آزمايش و ابتلا قرار مى دهيم).
از اين آيه مى آموزيم كه :
١ - همسر، مسكن و غذا، نعمت هايى است كه خداوند براى رفاه و آسايش بشر در زمين به او عنايت كرده است
٢ - قبل از ممنوع كردن چيزى ، بايد ابتدا راه هاى صحيح برطرف كردن آن نياز را باز نمود. بشر نياز به غذا دارد، لذا خداوند ابتدا خوردنى هاى مجاز را در اختيار آدم و همسرش قرار مى دهد، آنگاه آنان را از خوردنِ گياهى خاص منع مى كند.
٣ گناه به قدرى خطرناك است كه حتى نبايد نزديك آن گرديد، چه رسد به آنكه انسان مرتكب آن شود. لذا خداوند بجاى آنكه بفرمايد:(
لاتَاءْكُلا
)
(از اين گياه نخوريد)، فرمود:(
لاتَقْرَبا
)
(به اين گياه نزديك نشويد).
٤ - انجام آنچه را خداوند نهى فرموده ، ضررش به خود انسان مى رسد نه به خدا. تخلّف از دستوراتِ الهى ، ظلم به خويشتن است و انسان را از نعمت هاى الهى محروم مى سازد.
٥ - انسان در خوردن ، نبايد همچون حيوانات تسليم شكم باشد، كه هر چه را ميل داشت بخورد، بلكه بايد مطيع خدا باشد كه هر چه را او برايش صلاح ديده ، بخورد و آنچه را ممنوع كرده ، رها سازد.
(٣٦) فَاءَزَلَّهُمَا الشَّيْطَنُ عَنْهَا فَاءَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانا فِيهِ وَقُلْنَا اهْبِطُواْ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوُّ وَلَكُمْ فِى الاَْرْضِ مُسْتَقَرُّ وَمَتَعٌ إِلَى حِينٍ
ترجمه : پس شيطان ، آدم و همسرش را به لغزش انداخت و آنان را از آن بهشتى كه در آن بودند خارج ساخت در اين هنگام به آنان گفتيم فرود آييد كه دشمن يكديگر خواهيد بود و براى شما در زمين ، تا زمانى (محدود)، جايگاه و بهره اى است
شيطان كه بخاطر سرپيچى از دستور الهى در سجده بر آدم ، از درگاه خداوند رانده شده بود، در فكر انتقام از آدم بر آمد و تصميم گرفت او را از جايگاه آرام و در رفاه و آسايش ، بيرون سازد. لذا با وسوسه هاى بسيار و تظاهر به خيرخواهى ، آنقدر از گياه ممنوعه تعريف كرد و براى آن ، آثار و فوايد شمرد كه بالاخره آدم و همسرش از آن گياه خوردند.
آنان قصد مخالفتِ فرمان خدا را نداشتند، امّا همچون كودكى كه تجربه اى از دروغ و فريب ندارد و ديگران را همچون خود راستگو مى داند، وقتى شيطان براى آنها قسم خورد كه آنچه در مورد فوايد آن گياه مى گويد، راست و درست است ، باور كرده و فريب خوردند.
مخالفتِ فرمان الهى ، نتيجه اش ، خروج از بهشت گرديد و بدنبال آن از جانب خداوند چنين دستور آمد: از درگاه قُرب الهى فرود آييد كه بذر كينه و دشمنى ميان شما و شيطان افكنده شده و تا مدتى معين در زمين بهره مند خواهيد بود.
غرض از خلقت آدم ، خلافت او در زمين بود، پس آدم مى بايست در زمين ساكن شود، لكن خداوند ابتدا محيطى آرام و دور از مشكلات را براى او فراهم ساخت تا در اين اردوى آمادگى ، هم با شرايط زندگى در زمين آشنا شود و هم دشمن واقعى خود يعنى شيطان را بشناسد.
از اين آيه مى آموزيم كه :
١ - اطاعت از شيطان ، نه فقط انسان را از مقامات الهى دور مى سازد، بلكه رفاه و آسايش واقعى را از انسان سلب نموده و او را در رنج و زحمت قرار مى دهد. چنانكه آدم و همسرش را از بهشتِ رحمت ، به زمينِ زحمت خارج ساخت
٢ - دشمنىِ شيطان با انسان ، دشمنى ديرينه و از آغاز خلقت تاكنون بوده است
٣ - زمين ، جايگاه موقتِ زندگى ، و بهره انسان از آن محدود و موقتى است به فكر آماده ساختنِ جايگاه دائمى خود در بهشتِ الهى باشيم
٤ - هر انسانى به خاطر استعدادها و لياقت هايى كه خداوند در او نهاده ، بهشتى است ، ولى نافرمانى ها موجب سقوط و هبوط او مى گردد.
٥ - هيچ انسانى از خطر لغزش و انحراف مصون نيست ، مگر آنكه خداوند او را حفظ كند. آدم كه خليفه خدا در زمين و مَسجود فرشتگان بود، لحظه اى غفلت او را از درگاه الهى بيرون راند. (البته لغزشِ آدم قبل از رسيدن او به مقام نبوت بوده است ).
(٣٧) فَتَلَقَّى ءَادَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِمَتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُالرَّحِيمُ
ترجمه : سپس آدم از جانب پروردگارش ، كلماتى دريافت كرد (و با آنها توبه نمود)، پس خداوند توبه او را پذيرفت ، همانا او توبه پذير مهربان است
به دنبال خروج از آن محيط آرام و پرنعمت ، و هبوط به زمين پررنج و زحمت ، آدم متوجه خطاى خود و فريب شيطان گرديد، لذا از كار خود پشيمان و در فكر توبه شد. امّا چگونه توبه كند كه به درگاه خداوند پذيرفته شود؟
اينجا نيز خداوند آدم را رها نكرد و كلمات و جملاتى را به او آموخت كه با آن ، توبه كند. اين كلمات ، آن گونه كه در سوره اعراف آيه ٢٣ آمده ، چنين بوده است :(
رَبَّنا ظَلَمْنا اَنْفُسَنا وَ اِنْ لَمْتَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكونَنَّ مِنَ الْخاسِرين
)
(خداوندا ما بر نفس خود ستم كرديم و اگر تو ما را نبخشى و بر ما رحم نكنى از زيانكاران خواهيم بود.)
در روايات مى خوانيم كه خداوند نام پنج نفر از نسل آدم را كه قرن ها بعد از او ظاهر خواهند شد، به او آموخت ، تا براى پذيرفته شدنِ توبه اش ، آنان را واسطه بخشش و شفيع خود قرار دهد. و او چنين كرد:(سَاءَلَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ عَلِي وَ فاطِمَة وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ)(خداوند را به حق محمّد، على ، فاطمه ، حسن و حسينعليهمالسلام
سوگند داد و توبه اش پذيرفته شد.)(دُرّالمنثور ج ١ص ٦٠)
(توبه)، در لغت به معناى بازگشت مى باشد. هرگاه اين كلمه به انسان نسبت داده شود، منظور بازگشت انسان از گناه است و هرگاه به خداوند نسبت داده شود، به معنى بازگشتِ رحمتِ الهى است يعنى رحمتى را كه خداوند به خاطر ارتكاب گناه از انسان سلب نموده ، بدنبال بازگشت او از گناه ، به او بازمى گرداند.
از اين آيه مى آموزيم كه :
١ - همچنانكه توفيقِ توبه از خداست ، چگونگى انجام توبه و راه آن را نيز بايد از خدا دريافت كنيم اين آيه مى فرمايد: كلمات و الفاظ توبه را خداوند به آدم آموخت
٢ - اگر توبه انسان واقعى باشد خداوند توبه او را مى پذيرد، زيرا او توّاب و توبه پذير است
٣ - عذرپذيرىِ خداوند همراه با رحمت و محبت است ، نه عتاب و سرزنش و يا منّت گذاردن و آبروريختن
٤ - اگر توبه شكستيم و گناه كرديم از لطف خداوند ماءيوس نشويم ، زيرا او توّاب يعنى بسيار توبه پذير است و اگر دوباره توبه كنيم ، بار ديگر توبه ما را مى پذيرد.
(٣٨) قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنْهَا جَمِيعاً فَإِمَّا يَاءتِيَنَّكُم مِّنِّى هُدىً فَمَن تَبِعَهُدَاىَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ
ترجمه : گفتيم همگى از آن باغ فرود آييد، پس آنگاه كه از جانب من هدايتى بسوى شما آمد، آنان كه هدايتم را پيروى كنند، نه ترسى بر آنهاست و نه اندوهگين شوند.
بدنبال توبه آدم و پذيرش آن از سوى خداوند مهربان ، بار ديگر فرمانِ(اِهبطوا)آمد، تا گمان نشود كه توبه سبب بازگشت به آن باغِ بهشت گونه مى گردد.
آرى عفوِ خداوند، كيفر گناه را برمى دارد، اما آثار طبيعىِ گناه با عفو و بخشش از بين نمى رود. چنانكه اگر شراب خوار توبه كند، خداوند او را مى بخشد، ولى آثار شراب در مست كردن باقى مى ماند.
خروج آدم از بهشت ، اثر طبيعىِ خوردن از گياهِ ممنوعه بود، كه با توبه از بين نمى رفت و به هر حال آدم و همسرش بايد از بهشت خارج مى شدند و در نقاط ديگر زمين كه چنان امكاناتى را نداشت مستقر مى شدند.
از آنجا كه خروج آدم از بهشت ، موجب خروج ابدى نسل و فرزندان او، از آن بهشت مى گرديد، لذا فرمانِ هبوط خطاب به همه انسان ها صادر شده است ، ولى بدنبالِ آن ، هدايت بشر مطرح گرديده كه خداوند مى فرمايد: من اسباب هدايت را براى شما مى فرستم ، چه كتاب و چه پيامبر، امّا مردم در مقابل آن دو دسته مى شوند، يك گروه تبعيت مى كنند و يك گروه كافر مى شوند.
علم به تنهايى كافى نيست
خداوند در آغاز خلقت ، نام هاى موجودات و حقايق هستى را به آدم آموخت و در نهاد او استعداد فراگيرى و دانش اندوزى را قرار داد و همان علم ، مايه برترى او بر فرشتگان گرديد. اما اين علم و دانش ، مايه نجات او از وسوسه هاى شيطان نگرديد و آدم در همان آغاز، فريب خورد و دچار گمراهى گرديد.
لذا خداوند پس از پذيرش توبه او و استقرارش در زمين ، اسباب هدايتش را فراهم مى سازد، تا بتواند حق را از باطل و خير را از شرّ بازشناسد و گمراه نگردد. نزول وحى ، دومّين نعمتِ بزرگ الهى بود كه خداوند در كنار عقل به بشر عنايت فرمود.
گرچه نزول وحى و اسباب هدايت بر خدا لازم است ، امّا هدايت يافتن بر اساس اختيار بشر است ، نه آنكه هدايت الهى ، هدايتى تكوينى و يا اجبارى باشد و خداوند انسان ها را مجبور به پذيرش آن كرده باشد، بلكه انسان در انتخاب مسير خود آزاد است و مى تواند از هدايت الهى تبعيت كند و يا سرپيچى ورزد.
مهم ترين نگرانى انسان از آينده خود است ، آينده خود در دنيا و آخرت چنانكه توجه به گذشته و عمر بر باد رفته ، موجب حزن و اندوه ، و ندامت بر فرصت ها و امكانات از دست رفته مى شود. اما هر كه هدايتِ الهى را بپذيرد، خداوند آينده او را تضمين نموده و ديگر از آينده اش نگرانى ندارد، چنانكه بر گذشته خود اندوهگين نمى شود، زيرا او طبق وظيفه اش عمل نموده است ، گرچه كارش به نتيجه نرسيده و موفقيت هاى ظاهرى را بدست نياورده باشد.
از اين آيه مى آموزيم كه :
١ - گاهى يك حركتِ خطا، آثارش ، يك نسل و نژاد را در بر مى گيرد. آدم يك خطا بيش نكرد، اما او و نسلش را از بهشت بيرون ساخت
٢ - خداوند هيچگاه لطف خود را از انسان دور نمى سازد. گرچه آدم عصيان كرد، اما خداوند هم راه توبه را برايش قرار داد و هم اسبابِ هدايتش را فراهم ساخت
٣ - هدايت الهى ، با سكونت انسان در زمين آغاز شده و خداوند انسان را به حال خود رها نكرده است
٤ - اختيار ويژگى انسان است و مردم مجبور به پذيرش هدايت نيستند، لذا گروهى مومن و گروهى كافر مى شوند.
٥ - هدايت شدگانِ الهى ، در آرامش واقعى بسر برده و از هرگونه اضطراب و نگرانى بدور هستند.
(٣٩) (
وَالَّذِينَ كَفَرُواْ وَكَذَّبُواْ بَِايَتِنَآ اءُولََّئِكَ اءَصْحَ با النَّارِهُمْ فِيهَا خَا لِدوُنَ )
ترجمه : و كسانى كه كافر شده و آيات ما را تكذيب كردند،آنان اهل دوزخ اند و همواره در آن خواهند بود.
در برابر آنان كه هدايت الهى را از روى اختيار مى پذيرند و به سرانجام نيكو مى رسند، گروهى از مردم ، از روى كفر و عناد، آياتِ الهى را ناديده گرفته و آنرا تكذيب مى كنند.
اسبابِ هدايتِ خداوند، آياتِ روشن و روشنگر اوست امّا كسى كه از روى كفر و حق پوشى به آنها بنگرد، نه فقط آنرا نمى پذيرد، بلكه حقانيّت و درستى آنرا نيز تكذيب مى كند و ارتباط آن را به خداوند، دروغ مى شمرد.
سرانجامِ چنين افرادى در قيامت ، آتش دوزخ است و چون عناد و لجاجت ، خُلق و خوىِ دائمى آنها شده ، دوزخ ، جايگاه جاودان آنان خواهد بود.
از اين آيه مى آموزيم كه :
خداوند براى كافران نيز، اسباب هدايت را فراهم نموده ، اما آنها خود نخواسته اند كه هدايت پذيرند و به دست خود، آتش دوزخ را خريدار شده اند.
درس ششم : فرمان هاى الهى
(٤٠) يَبَنِىَّ إِسْرَّءِيلَ اذْكُرُواْ نِعْمَتِىَ الَّتِىَّ اءَنْعَمْتُ عَلَيْكُم ,واءَوْفُواْ بِعَهْدِىَّ اءُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَإِيي فَارْهَبُونِ
ترجمه : اى بنى اسرائيل ، نعمت هايم را كه به شما ارزانى داشته ام به ياد آريد، و به پيمانم وفا كنيد تا به پيمانتان وفا كنم ، و تنها از (مخالفت ) من بترسيد.
به دنبال داستانِ خلافتِ آدم در زمين ، و خروج او از بهشت بخاطر خوردن از گياه ممنوعه و فراموش كردن پيمان الهى ، خداوند در اين آيات ، داستان گروهى از فرزندان آدم ، يعنى قوم بنى اسرائيل را كه به سرنوشتى شبيه او دچار شدند بيان مى دارد.
(اسرائيل)، نام ديگر حضرت يعقوب است و مراد از(بنى اسرائيل)فرزندان و قوم او مى باشند. قومى كه تاريخِ بسيار پرفراز و نشيبى دارند، و در آيات زيادى از قرآن ، داستان آنها مطرح شده است
در اين آيه سه موضوع مهم آمده است اول ، ياد نعمت هاى خداوند كه حسّ شكرگزارى را در انسان زنده مى كند.
دوّم ، مسئوليت انسان در مقابل نعمت ها، كه بايد به عهد و پيمانى كه خداوند از او گرفته عمل كند، و بداند بهره مندى از الطاف خداوند، مشروط به گام برداشتن در مسير اوست
سوّم ، آن كه در راه انجام تكاليف الهى ، نبايد از هيچ قدرتى ترسيد و نبايد به تهديدهاى دشمن توجهى كرد.
از اين آيه مى آموزيم كه :
١ - نعمت هايى را كه خداوند به ما و خانواده و جامعه ما بخشيده است ، براى يكديگر بازگو كنيم كه زمينه ساز شكر و سپاس از او، و محبّت و اطاعت اوست
٢ - به پيمان هايى كه خداوند براى انجام تكاليف ، از طريق فطرتِ درونى يا شريعتِ آسمانى ، از ما گرفته است پايبند باشيم
(٤١) وَءَامِنُواْ بِمَآ اءَنزَلْتُ مُصَدِّقاً لِّمَا مَعَكُمْ وَلاَ تَكُونُوَّاْ اءَوَّلَكَافِرٍ بِهِ وَلاَ تَشْتَرُواْ با ايتِى ثَمَناً قَلِيلاً وَإِيَّىَ فَاتَّقُونِ
ترجمه : و به آنچه (از قرآن ) نازل كرده ام ايمان بياوريد، كه آنچه را (از تورات ) با شماست ، تصديق مى كند. و نخستين كافر به آن نباشيد، و آيات مرا به بهاى اندك نفروشيد، و تنها از (مخالفت ) من بترسيد.
قرآن از پيروان اديان پيشين دعوت مى كند تا به قرآن ، ايمان بياورند كه مطالبِ آن با كتب آنان هماهنگ و بدور از تحريف و كتمان است ، و در اين امر تنها خدا را در نظر بگيرند نه ديگران را.
اين آيه خطاب به دانشمندان يهود مى فرمايد: شما كه بر اساس بشارت هاى تورات ، منتظر ظهور پيامبر اسلام بوديد، پس اكنون به قرآنِ او كه با تورات شما هماهنگ است ايمان بياوريد. و بخاطر حفظ موقعيت خود، آياتى از تورات را كه مربوط به نشانه هاى پيامبر اسلام است ، كتمان نكنيد. دين خود را به دنيا نفروشيد و لااقل ، در كفر به او پيشگام نشويد، كه به پيروى از شما ساير يهوديان نيز از اسلام آوردن سر باز زنند.
از اين آيه مى آموزيم كه :
در انجام تكاليف الهى از هيچ قدرتى نترسيم و بخاطر حفظ مال و مقام ، به آيات و دستورات خدا، كفر نورزيم
(٤٢) وَلاَ تَلْبِسُواْ الْحَقَّ بِالْبَطِلِ وَتَكْتُمُواْ الْحَقَّ وَاءَنْتُم تَعْلَمُونَ
ترجمه : و حق را با باطل نپوشانيد و حقيقت را كتمان نكنيد،با آنكه مى دانيد.
از خطراتى كه دانشمندانِ هر قوم و آيينى را تهديد مى كند، آن است كه حقايق را براى مردم بيان نكنند و يا آنكه باطلى را در لباس حق ، آن گونه كه خود مى خواهند نشان دهند. كه در نتيجه ، مردم دچار جهل و غفلت يا شك و ترديد مى گردند و اين بزرگ ترين ظلمى است كه بزرگان هر قومى ممكن است مرتكب شوند.
امير مؤ منان علىعليهالسلام
در اين باره مى فرمايد: اگر باطل ، خالصانه مطرح شود، جاى نگرانى نيست (چون مردم باطل بودن آنرا مى فهمند و خود آنرا ترك مى كنند)، و اگر حق نيز خالصانه مطرح شود، زبانِ مخالف بسته مى شود و مردم آنرا مى پذيرند، خطر آنجاست كه حق و باطل چنان به هم آميخته شود كه مردم سرگردان شده و زمينه تسلّط شيطان فراهم گردد. (نهج البلاغه ، كلام ٤٩)
از اين آيه مى آموزيم كه :
يكى از دلايل كفر بسيارى از مردم دنيا، كتمان حقيقت يا باطل نشان دادن حق ، توسط دانشمندان اديان ديگر است