نامه هاى امام در نهج البلاغه

نامه هاى امام در نهج البلاغه0%

نامه هاى امام در نهج البلاغه نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

نامه هاى امام در نهج البلاغه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: دكتر على شيروانى
گروه: مشاهدات: 10336
دانلود: 3536

توضیحات:

نامه هاى امام در نهج البلاغه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 71 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10336 / دانلود: 3536
اندازه اندازه اندازه
نامه هاى امام در نهج البلاغه

نامه هاى امام در نهج البلاغه

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نامه هاى امام در نهج البلاغه

ترجمه : دكتر على شيروانى

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است .

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است

به نام خداى على اعلى

بسم الله الرحمن الرحيم

اين نوشتار در بردارنده هفتاد و نه نوشته و گفته از امير مؤ منانعليه‌السلام است كه سيد رضىرضي‌الله‌عنه آنها را در بخش دوم نهج البلاغه (نامه ها) گرد آورده است ، با ترجمه اى سليس ، خوشخوان ، و همه فهم اين نامه ها و برنامه ها و سفارش ها برخى به دشمنان آن حضرت به ويژه معاويه در جريان جنگ صفين است ، برخى به فرمانداران ، و كارگزاران آن حضرت و برخى به صورت عهدنامه ، و يا سفارش نامه و همگى خواندنى و به ياد ماندنى است

براى كسانى كه خواهان آشنائى با دنياى نهج البلاغه اند، نامه ها بهترين آغاز است امير مؤ منان در نامه هايش با صراحت و روشنى سخن مى گويد، مخاطب ، او گاهى معاويه است و گاهى فرماندارانش و زمانى فرزندانش

اين نامه ها، برنامه هايى ، زنده زندگى ساز و حركت آفرين را در بر دارند، حركتى از دنيا به سوى آخرت از هوا به سوى آسمان از خود به سوى خدا، يعنى از هيچ به سوى همه چيز از آن جا كه امير مؤ منانعليه‌السلام خود تجسم همه خوبى ها و ترك همه هواها و روهايى از همه علقمه ها و علاقه هاى پست مادى است ، سخنش بر دل مى نشيند و شور و هيجانى قدسى در خواننده پديد مى آورد او از سر دلسوزى و مهربانى و خيرخواهى با ما سخن مى گويد، كه بالا مى رويم و به قدسيان بپيونديم ، دل به متاع اندك دنيا خوش نداريم ، و فريب اين فريبكار را مخوريم و خود را براى حياتى ابدى آماده سازيم ، آزاد باشيم و آزادمنشانه زندگى كنيم و خود را عزيزتر از آن بدانيم كه آن را به چند سكه زر و سيم بفروشيم

در اين نامه ها نگاهى به ديگر به زندگى عرضه شده است ، امير مؤ منان دست خواننده را مى گيرد، و با خود به سوى ملكوت مى برد و افقى گسترده را به رويش مى گشايد، افقى به پهناى ابديت ، به ما مى آموزد كه هستى شما تا ابديت گسترده است ، يعنى نهايت ندارد، پايان نمى پذيرد و عمر دنيوى در اين حيات ابدى ، حتى كمتر از لحظه اى ناماندنى است ، دامن سخن را برچينيم ، و شما را با آموزهاى آموزنده على تنها بگذاريم كه به حق دل آرام و آرامبخش دلهاى پر اندوه انسان تنها و وامانده روزگار است

پروردگارا! ما را به على زنده بدار، با على بميران ، با على محشور ساز و او را مقتدايمان در دنيا و دستگيريمان در آخرت قرار ده و شفاعتش را در حق ما پذيرا باش آمين يا رب العالمين

على شيروانى ، قم - حوزه علميه ، ١٩ / ٨ / ٨٠

١ - و من كتاب لهعليه‌السلام الى اهل الكوفة ، عند مسيره من المدينة الى البصرة

اما بعد فانى اخبركم عن امر عثمان حتى يكون سمعه كعيانه ان الناس ‍ طعنوا عليه ، فكنت رجلا من المهاجرين اكثر استعتابه ، و اقل عتابه ، وكان طلحة و الزبير اهون سيرهما فيه الوجيف و ارفق حدائهما العنيف ، وكان من عائشة فيه فلته غضب فاتيح له قوم فقتلوه و بايعنى الناس غير مستكرهين و لامجبرين ، بل طائعين مخيرين

و اعلموا ان دار الهجرة قد قلعت باهلها، و قلعوا بها، و جاشت جيش ‍ المرجل ، و قامت الفتنة على القطب ، فاسرعوا الى اميركم ، و بادروا جهاد عدوكم ان شاء الله عزوجل

١ - نامه از اوست به مردم كوفه هنگامى كه از مدينه به بصره مى رفت

(١)

افشاى سران ناكثين

از بنده خدا على امير مؤ منان به مردم كوفه ، بلند پايگان انصار، و سروان عرب اما بعد من شما را از كار عثمان به گونه اى كه شنيدنش چون ديدن آن باشد، آگاه سازم : مردم بر او خرده گرفتند، و من يكى از مهاجران بودم كه بيشتر از او مى خواستم كه رضايت مردم را جلب نمايد و كمتر سرزنشش مى كردم اما طلحه و زبير آسانترين كارشان آن بود كه بر او بتازند و نرم ترين برنامه شان اعمال فشار بر وى بود. عايشه نيز ناگهان بر او خشمگين شد، سپس گروهى براى كشتن عثمان مهيا شدند و او را كشتند، و مردم بدون اكراه و اجبار بلكه از روى رضا و اختيار با من بيعت كردند.بدانيد سراى هجرت (مدينه) مردم را از خود راند و مردم نيز از آن جا رفتند. ديگ آشوب در مدينه جوشان شد، و فتنه برپا گشت پس به سوى اميرتان بشتابيد، و اگر خدا خواهد به سوى جهاد با دشمن خود، به پيش ‍ تازيد.

٢ - و من كتابعليه‌السلام اليهم بعد فتح البصرة

و جزاكم الله من اهل مصر عن اهل بيت نبيكم احسن ما يجزى العالمين بطاعتة و الشاكرين لنعمته فقد سمعتم و اطعتم و دعيتم فاجبتم

٢ - نامه اى از اوست به مردم كوفه پس از فتح بصره

(٢)

قدردانى از مجاهدان پس از پيروزى

خداوند به شما مردم كوفه ، از جانب خاندان پيامبرتان پاداش دهد، نيكوترين پاداشى كه به فرمانبران و شكرگزاران نعمتش مى بخشد، كه (فرمانم را) شنيديد و اطاعت كرديد، و فرا خوانده شديد و پاسخ گفتيد.

٣ - و من كتاب لهعليه‌السلام لشريح بن الحارث قاضيه

و روى ان شريح بن الحارث قاضى اميرالمؤ منينعليه‌السلام ، اشترى على عهده دارا بثمانين دينارا بلغه ذلك ، فاستدعى شريحا و قال له :

بلغنى انك ابتغت دارا بثمانين دينارا، و كتبت لها كتابا و اشهدت فيه شهودا.

فقال له شريح : قد كان يا اميرالمؤ منين قال : فنظر اليه نظر المغضب ثم قال له :

يا شريح اما انه سياءتيك من لاينظر فى تابك و لايساءلك عن بينك حتى يخرجك منها شاخصا، و يسلمك الى قبرك خالصا فانظر يا شريح لاتكون ابتعت هذه الدار من غير مالك ، او نقدت الثمن من غير حلالك ! فاذا انت قد خسرت دار الدنيا و دارالاخرة !

اما انك لوكنت اتيتنى عند شرائك ما اشتريت لكتبت لك كتابا على هذه النسخة فلم ترغب فى شراء هذه الدار بدرهم فما فوق

و النسخة هذه : (هذه ما اشترى عبد ذليل (من عبد) ميت قد ازعج للرحيل ، اشترى منه دارا من دار الغرور، من جانب الفانينت و خطة الهالكين ، و تجمع هذه الدار حدود اربعة : الحد الاول ينتهى الى دواعى الافات و الحد الثانى بنتهى الى دواعى المصيبات ، والحد الثالث ينتهى الى الهوى المردى ، و الحد الرابع ينتهى الى الشيطان المغوى ، و فيه يشرع باب هذه الدار اشترى هذه المغتر بالامل من هذا المزعج بالاجل هذه الدار بالخروج من عز القناعة و الدخول فى ذل الطلب و الضراعة فما ادرك هذا المشترى فيما اشترى منه فى ذل الطلب و الضراعة فما ادرك هذا المشترى فيما اشترى منه من درك فعلى مبلبل (مبلى) اجسام الملوك و سالب نفوس الجبابرة ، و مزيل ملك الفراعنة ، مثل كسرى و قيصر، و تبع و حمير، و من جمع المال على المال فاكثر و من بنى و شيد و زخرف و نجد، و ادخرو اعتقد و نظر بزعمه للولد، اشخاصهم جميعا الى موقف العرض ، و الحساب و موضع الثواب و العقاب : اذا وقع الامر بفصل القضاء (و خسر هنالك المبطلون) شهد على ذلك العقل اذا خرج من اسر الهوى و سلم من علائق الدنيا).

٣ - نامه اى از اوست براى شريح پسر حارث ، قاضى خود

گفته اند شريح پسر حارث قاضى امير مؤ منانعليه‌السلام در زمان حكومت آن حضرت خانه اى به هشتاد دينار خريد اين خبر به امام رسيد و آنگاه شريح را خواست و به او فرمود:

بر خود با تجمل گرايى مسئولان

به من خبر دادند كه خانه اى به هشتاد دينار خريده اى و براى آن سندى نوشته اى و بر آن گواهى گرفته اى ؟

شريح گفت : آرى چنين است ، اى امير مؤ منان امام خشمگين ، به او نگريست ، و سپس به او فرمود:

اى شريح آگاه باش ، به زودى كسى (عزرائيل) به سراغ تو مى آيد كه سند خانه

را نگاه نمى كند، و از گواهت نمى پرسد، تا آن كه تو را از آن خانه بيرون كند، وتنهايى هيچ چيز به گورت سپارد اى شريح ، بنگر مبادا اين خانه را از غيرمال خود خريده باشى يا بهاى آن را از غير حلال به دست آورده باشى ، كه در اينصورت هم در دنيا زيان كرده اى و هم در آخرت

آگاه باش ، اگر هنگام خريد اين خانه ، به نزد من آمده بودى ، برايت قباله اى ، مى نوشتم به اين نسخه ، و تو رغبت نمى كردى حتى يك درهم - چه رسد بالاتر - براى خريد آن بپردازى

و آن قباله چنين است : اين خانه اى است كه آن را بنده اى خوار، از مرده اى كه براى كوچ كردن (به سراى ديگر) از آن خانه بيرونش كرده اند، خريده است از او، خانه اى از سراى فريب خريده است ، از كوى نابود شوندگان ، و سرزمين تباه ، شوندگان ، اين خانه را چهار حد در بردارد: حد نخست به آفات و بلاها منتهى مى شود، و حد دوم به مصيبت ها، و حد سوم به هواها و هوس هاى تباه كننده ، و حد چهارم به شيطان گمراه كننده ختم مى گردد و در آن به حد چهارم باز مى شود اين شخص فريفته به آرزو، اين خانه را از كسى كه اجل او را از جاى كند، به قيمت خروج از عزت قناعت ، و ورود، در خوارى ، و پستى ، خريد هر زيانى كه بر اين خريدار در آن چه خريده وارد شود، بر عهده ، خراب كننده ، بدنهاى پادشاهان ، و گيرنده جان جباران ، و نابود كننده فرمانروايى ، فرعونيان ، (يعنى ملك الموت) است كسانى چون پادشاهان ايران ، روم ، يمن و حمير، و آنان كه ثروت بر روى ثروت نهادند، و همچنان بر آن افزودند، و آنان كه ساختند، و استوار كردند، و آراستند و زينت نمودند، ذخيره ساختند و به ظن و گمان خويش براى فرزند تدبيرى انديشيدند، فرشته مرگ همه اينان را به محل بازپرسى ، و حساب ، و جايگاه ، ثواب و عقاب روانه كند؛ آنگاه كه فرمان خداوند براى جدايى ، حق از باطل فرود آيد، و آن جاست كه تبهكاران زيان برند بر اين قباله عقلى گواهى مى دهد كه از اسارت هوا و هوس بيرون آمده ، و از وابستگى هاى دنيا سالم مانده باشد.

٤ - و من كتاب لهعليه‌السلام الى بعض امراء جيشه

فان عادوا الى ظل الطاعة فذاك الذى نحب و ان توافت الامور بالقوم ، الى الشقاق و العصيان ، فانهد، بمن اطاعك الى من عصاك ، و استغن بمن انقاد معك عمن تقاعس عنك ، فان المتكاره مغيبه خير من مشهده (شهوده) و قعوده ، اغنى من نهوضه.

٤ - نامه اى از اوست به برخى از فرماندهان سپاهش

(٣)

شيوه گزينش نيرو

اگر به سايه اطاعت از ما بازگشتند، اين همان است كه ما دوست داريم ، و اگر حوادث و پيش آمدها آنان را به اختلاف و سرپيچى كشاند، تو با يارى ، كسانى كه از تو فرمان مى برند، با عصيان گران پيكار كن ، و با كسى كه مطيع توست ، از كسى كه ياريت نمى دهد، بى نيازى جو، زيرا كسى كه از پيكار ناخشنود است ، نبودنش بهتر از بودنش و در خانه نشستنش ، بهتر از به يارى برخاستنش است

٥ - و من كتاب لهعليه‌السلام الى الاشعث بن

قيسعامل اءذربيجانو ان عملك ليس لك بطعمة (مطعمة) ولكنه فى عنقك امانة و انت مسترعى لمن فوقك ، ليس لك ان تفتات فى رعية ، ولا تخاطر الا بوثيقة ، و فى يديك مال من مال الله عزوجل ، و انت من خزانه حتى تسلمه الى ، و لعلى الا اكون شر ولاتك لك والسلام.

٥ - نامه اى از اوست به اشعث پسر قيس ، عامل آذربايجان

(٤)

لزوم اطاعت از مافوق

كارى كه بر عهده توست (حكمرانى) طعمه تو نيست ، بلكه امانتى برگردنت است ، و

ازتو خواسته شده تا فرمانبردار مافوق خود باشى تو حق ندارى كه در امور رعيت به دلخواه خويش عمل نمايى ، و يا به كارى خطير اقدام كنى ، مگر با استناد به فرمانى كه به تو مى رسد، در دست تو مالى از اموال خداى عزوجل است ، و تو يك از خزانه داران او هستى ، تا آن را به من تسليم كنى ، اميدوارم براى تو از بدترين واليان نباشم والسلام

٦ - و من كتاب لهعليه‌السلام الى معاوية

انه بايعنى القوم الذين بايعوا ابابكر و عمر و عثمان على ما بايعوهم عليه ، فلم يكن للشاهد ان يختار، ولا للغائب ان يرد، و انما الشورى للمهاجرين ، و الانصار، فان اجتمعوا على رجل و سموه اماما كان لله رضى ، فان خرج عن امرهم خارج بطعن او بدعة ردوه ، الى ما خرج منه ، فان ابى قاتلوه على اتباعه غير سبيل المؤ منين و ولاه الله ما تولى

و لعمرى ، يا معاوية ، لئن نظرت بعقلك دون هواك لتجدنى ابراء الناس من دم عثمان و لتعلمن انى كنت فى عزلة عنه الا ان تتجنى ؛ فتجن ما بدالك ! و السلام.

٦ - نامه اى از اوست به معاويه

(٥)

مشروعيت حكومت امام

همان مردمى كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كردند، با همان شرايط دست بيعت به من دادند، آن كه حضور داشت ، حق ندارد ديگرى را برگزيند، و آن كه غائب بود، حق ندارد،آن را رد كند شورا تنها براى مهاجران و انصار است اگر بر خلافت كسى اتفاق كردند واو را پيشوا خواندند، خداوند را خشنود ساخته اند. پس اگر كسى با عيب گذارى ، و يابدعت از فرمان آن جمع خارج شود، او را به آن جمعى كه از آن خارج شده (اهل شورا) باز گردانند. و اگر فرمان نبرد، با او به خاطر پيروى از غير راه مؤ منان پيكار مى كنند. و خداوند آنچه را خود بر عهده گرفته ، بر گردن او نهد.

اى معاويه ، به جان خودم سوگند، اگر با ديده ، عقل خود، نه از روى هوا و هوس ، بنگرى مرا از بيزارترين مردم نسبت به خون عثمان خواهى يافت و خواهى دانست ، كه از آن گوشه گيرى كردم ، مگر آن كه بخواهى جنايت را بر گردن من گذارى و آن چه برايت آشكار است ، بپوشانى والسلام

٧ - و من كتاب لهعليه‌السلام اليه ايضا

اما بعد، فقد اتتنى منك موعظة موصلة و رسالة محبرة ، نمقتها، بضلالك ، و امضيتها بسوء راءيك ، و كتاب امرى ليس له بصر يهديه ، ولاقائد يرشده قد دعاه الهوى ، فاجابه ، و قاده ، الضلال فاتبعه فهجر لاغطا و ضل خابطا.

و منه : لانها، بيعة واحدة لايثنى فيها النظر ولايستاءنف فيها الخيار، الخارج منها طاعن ، و المروى ، فيها مداهن.

٧ - نامه اى از اوست به معاويه

(٦)

افشاى نفاق معاويه

اما بعد، پند نامه اى با جمله هايى بر بافته از تو به من رسيد، نامه اى آراسته كه آن را به گمراهيت مزين كرده اى و از روى بدانديشى ، به سوى من فرستاده اى نوشته كسى است كه نه خود بصيرتى دارد تا هدايتش كند، و نه رهبرى كه ارشادش نمايد. هوا و هوس او را خوانده ، و او نيز اجابت كرده ، و گمراهى او را كشانده و او نيز به دنبالش رفته ، پس هذيان ، درهم آميخت و بانگ بيهوده ، برآورد، و گمراه گشت و خطا رفت

از اين نامه است : زيرا خلافت يك بيعت است و تجديد نظر در آن راه ندارد، و گزينش از سر گرفته نشود، هر كس از آن سر باز زند حق را انكار كرده ، و هر كس در پذيرفتنش درنگ كند منافق است

٨ - و من كتاب لهعليه‌السلام الى جرير بن عبدالله البجلى لما ارسله الى

معاويةاما بعد فاذا اتاك كتابى فاحمل معاوية على الفصل ، و خذه ، بالامر الجزم (الحزم) ثم خيره بين حرب مجلية او سلم مخزية ، فان اختار الحرب فانبذ اليه ، و ان اختار السلم فخذ بيعته و السلام.

٨ - نامه اى از اوست ، به جرير پسر عبدالله بجلى (درسال ٣٨ هجرى) آنگاه كه او را نزد معاويه فرستاد

وادار ساختن معاويه به بيعت

اما بعد وقتى نامه من به تو رسيد معاويه را وادار تا كار را يكسره كند وترديد را كنار گذارد. آنگاه او را ميان جنگى آواره ساز، و صلحى ، ذلت بار مخير گذار اگر جنگ را برگزيد، به او اعلام جنگ كن ، و اگر تسليم شدن را برگزيد، از او بيعت بگير و السلام

٩ - و من كتابعليه‌السلام الى معاوية

فاراد قومنا قتل نبينا، و اجتياح اصلنا، و هموا بنا الهموم و فعلوا بناالافاعيل ، و منعونا العذب ، و احلسونا الخوف ، و اضطرونا الى جبل وعر، واوقدوا لنا نار الحرب ، فعزم الله لنا على الذب عن حوزته و الرمى من وراء حرمته ، مؤ مننا، يبغى ، بذلك الاجر، و كافرنا يحامى ، عن الاصل و من اسلم من قريش خلو مما نحن فيه بحلف ، يمنعه او عشيرة تقوم دونه ، فهو من القتل بمكان امن

و كان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اذا احمر الباءس ، و احجم الناس ، قدم اهل بيته فوقى بهم اصحابه حر السيوف ، و الا سنة ، فقتل عبيدة بن الحارث يوم بدر، و قتل حمزة يوم احد، و قتل جعفر يوم مؤ منة و اراد من لوشئت ذكرت اسمه مثل الذى ارادوا من الشهادة و لكن آجالهم عجلت ، و منيته اجلت فا عجبا للدهر! اذصرت يقرن بى من لم يسع بقدمى ، و لم تكن له كسابقتى التى لايدلى احد بمثلها الا ان يدعى مدع ما لا اعرفه ، و لااظن الله يعرفه و الحمد لله على كل حال

و اما ما ساءلت من دفع قتلة عثمان اليك فانى نظرت فى هذا الامر، فلم اره يسعنى دفعهم اليك و لاالى غيرك ، و لعمرى لئن لم تنزع عن غيك و شقاقك لتعرفنهم عن قليل يطلبونك ، لايكلفونك طلبهم فى بر و لابحر، و لا جبل سهل ، الا انه طلب يسوءك وجدانه ، و زور لايسرك لقيانه ، والسلام لاهله.

٩ - نامه اى از اوست به معاويه (در سال ٣٦ هجرى)

بيان دشمنى هاى قريش و استقامت پيامبر

قوم ما (قريش) خواستند پيامبر ما را بكشند، و ريشه ما را بركنند، عليه ما نقشه هاكشيدند، و چه كارها كردند، و ما را از زندگى شيرين بازداشتند و با وحشت دست به گريبان ساختند، و به اقامت در كوههاى صعب العبور واداشتند و آتش جنگ را عليه مابرافروختند. اما خداوند خواست كه ما پاسدار پيامبر (يا: آئين) او و حافظ حريمش باشيم، مؤ من ما در اينكار، پاداش الهى را مى جست ، و كافر ما، از خاندان و تبار خود حمايت مى كرد. از قريش هر كس مسلمان مى شد از آن آزار كه ما گرفتارش بوديم ، ايمن بود، چه ياهم سوگند، (كافران) بود و از او دفاع مى كردند، و يا خويشانش به ياريش برمى خاستند، و در نتيجه از كشته شدن در امان بود.

هرگاه تنور جنگ گرم مى شد (كارزار سخت مى شد) و مردم پاى او پس ‍ مى

گذاشتند،رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اهل بيت خود را پيش ‍ مى فرستاد و بدين روش اصحاب خود را از ضربه هاى سخت شمشير و نيزه مصون مى ساخت ، پس عبيده شدند، يكى در جنگ بدر، حمزه در جنگ احد، و جعفر در جنگ موته كشته شدند. يكى ديگر بود كه اگر مى خواستم نامش را مى آوردم (٧) او نيز همچون آنان خواهان شهادت بود، اما مدت آنان زودتربه سر رسيد، و مرگ او به تاءخير برنداشته ، و در اسلام ، سابقه اى چون سابقه من نداشته است سابقه اى كه كسى را به مثل آن دست رسى نيست مگر آن كه مدعى چنين ادعايى كند كه من خبر ندارم ، و گمان نمى برم كه خداوند نيز آن را بداند، و در همه حال خداى را سپاس

نيرنگ معاويه در خونخواهى عثمان

اما اين كه خواسته بودى قاتلان عثمان را نزد تو فرستم ، من در اين كار انديشيدم ، ديدم برايم ميسر نيست كه آنان را به سوى تو و يا شخص ديگرى روانه سازم به جان خودم سوگند، اگر از اين گمراهى و اختلاف باز نايستى ، به زودى آنان را خواهى شناخت ، كه تو را مى جويند، و تو را به زحمت نيندازند كه در بيابان ، و دريا و كوه و دشت در پى ايشان روى لكن اين جستجو براى تو ناخوش آيند، است و زيارتى است كه ديدارش تو را خرسند نسازد. سلام بر آن كه شايسته سلام است

١٠ - و من كتاب لهعليه‌السلام اليه ايضا

و كيف انت صانع اذا تكشفت عنك جلابيب ما انت فيه من دنيا قد تبهجت بزينتها، و خدعت بلذتها، دعتك فاجبتها، و قادتك فاتبعتها، و امرتك فاءطعتها و انه يوشك ان يقفك واقف على ما لا ينجيك منه مجن (منج) فاقعس عن هذا الامر و خذ اهبة الحساب ، و شمر لما قد نزل بك ، و لاتمكن الغواة من سمعك ، و الا تفعل اعلكم ما اغفلك من نفسك ، فانك مترف قداخذ الشيطان ، منك ماءخذه و بلغ فيك امله ، وجرى منك مجرى الروح و الدم

و متى كنتم يا معاوية ساسة الرعية ، و ولاة امر الامة ؟ بغير قدم سابق ، ولاشرف باسق ، و نعوذ بالله من لزوم سوابق الشقاء، و احذرك ان تكون ممتاديا فى غرة الامنية مختلف العلانية و السريرة

و قد دعوت الى الحرب فدع الناس جانبا و اخرج الى و اعف الفريقين من القتال ، ليعلم اينا المرين على قلبه ، و المغطى على بصره ! فانا ابوحسن قاتل جدك و اخيك و خالك شدخا يوم بدر، و ذلك السيف ، معى ، و بذلك القلب القى ، عدوى ، ما استبدلت دينا، و لااستخدثت و انى لعلى المنهاج الذى تركموه طائعين و دخلتم فيه مكرهين

و زعمت انك جئت ثائرا بدم عثمان و لقد علمت حيث وقع دم عثمان فاطلبه من هناك ان كنت طالبا، فكاءنى قد راءيتك تضج من الحرب اذا عضتك ضجيج الجمال بالاثقال ، و كاءنى بجماعتك تدعونى - جزعا من الضرب المتتابع ، والقضاء، الواقع ، و مصارع بعد مصارع - الى كتاب الله ، وهى كافرة جاحدة ، او مبايعة حائدة للّه.

١٠ - نامه اى از اوست به معاويه

(در صفين سال ٣٦ هجرى پيش از آغاز)

افشاى چهره معاويه

چه خواهى كرد اگر از دنيايى كه در آن هستى پرده ها كنار رود؟ دنيايى كه با زينت هايش خود را آراسته ، و با لذت هايش فريب داده ، تو را خواند، و تو اجابت كردى ، به سوى خود كشاند، و تو در پيش شدى ، فرمانت داد و اطاعتش كردى ديرى نخواهد گذشت كه كسى تو را بر موقفى نگاه دارد كه نجات دهنده اى از آن نجاتت ندهد. پس از اينكار دست بردار. براى حساب مهيا شو و خود را براى بلاهايى كه بر سرت فرود مى آيد، آماده ساز. به سخن گمراهان گوش فرامده و اگر چنين نكنى تو را از آنچه در غفلتى آگاه سازم همانا تو ناز پرورده اى هستى كه شيطان در بندت كشيده و به آرزوى خويش درباره تو رسيده و چون جان و خون در وجودت روان گشته

اى معاويه ! از چه زمان شما زمامدار رعيت ، و والى امر امت بوده اند؟ نه پيشينه اى در دين و نه شرفى بلند پايه داشته ايد؟ به خدا پناه مى بريم از آن كه به شقاوت ديرينه دچار شويم تو را بر حذر مى دارم از اين كه همچنان فريب آرزوها را خورى ، و ظاهرت برخلاف باطنت باشد. مرا به جنگ فرا خواندى پس مردم را واگذار، و خود به تنهائى به جانب من بيا، و هر دو سپاه را از پيكار معاف دار، تا دانسته شود كه قلب كدام يك از ما را زنگار گناه ، سياه كرده ، و بر ديده كدام يك از ما پرده افتاده ؟ منم ابوالحسن ، كشنده جد و دايى و برادرت كه ، آنان را در جنگ بدر درهم كوفتم اينك همان شمشير با من است ، و با همان قلب دشمنم را ملاقات مى كنم ، نه دينم را تغيير داده ام ، و نه پيامبرى تازه برگزيده ام بر همان راه حقى گام مى نهم كه شما آن را به اختيار خود رها كرديد، و به اجبار در آن وارد شديد.

مى پندارى كه به خون خواهى عثمان آمده اى ! حال آن كه مى دانى خون عثمان را چه كسانى ريختند، اگر طالب خون اويى از آنان بخواه گويى تو را مى بينم چون شترانى كه زير بار سنگين ، فرياد مى كشند از فرو رفتن دندان هاى جنگ بر پيكر خويش فرياد برآورده اى و گويى سپاهيانت را مى بينم كه از ضربه هاى پياپى ، و سرنوشتى كه بر سرشان فرود آمده ، و از سرنگون شدن هاى پى در پى ، با ناله و زارى مرا به كتاب خدا مى خوانند، همان كسانى كه يا كافر و منكر حقند، و يا بيعت كرده و پيمان شكسته اند.

١١ - و من وصيته لهعليه‌السلام وصى بها جيشا بعثه الى العدو

فاذا نزلتم بعدو او نزل بكم ، فليكن معسركم فى قبل الاشراف ، او سفاح الجبال او اثناء الانهار، كيمايكون لكم ردءا و دونكم مردا ولتكن مقاتلتكم من وجه واحد او اثنين واجعلا لم رقباء فى صياصى الجبال ومناكب الهضاب ، لئلا ياءتيكم العدو من مكان مخافة او امن و اعلموا ان مقدمة القوم عيونهم ، وعيون المقدمة طلاعهم و اياكم و التفرق فاذا نزلتم فانزلوا جميعا، و اذا ارتحلتم فارتحلوا جميعا، و اذا غشيكم الليل فاجعلونا الرماح كفة و لاتذوقوا النوم الا غرارا او مضمضة

١١ - از سفارش اوست به سپاهى كه به سوى دشمن فرستاد

(٨)

آموزش نظامى

چون بر دشمن فرود آمديد، يا دشمن بر شما فرود آمد، لشکرگاه ، خود را در

مكانى بلند، يا دامنه كوه ها، يا ميان رودها قرار دهيد، تا پناهگاهى براى شما و مانعى بر سرراه دشمن باشد، جنگ شما بايد از يك جانب يا از دو جانب باشد. بر قله كوهها و بر فرازتپه ها ديده بان هايى بگماريد، تا دشمن از جايى كه مى ترسيد و يا خود را در امان مى دانيد، بر شما نتازد بدانيد مقدمه سپاه ، ديده بان ، آن است ، و ديده بان ها جاسوسان لشگراند از تفرقه دورى كنيد هرگاه فرود مى آييد همگان فرود آييد، و هرگاه كوچ مى كنيد همگان كوچ كنيد. وقتى شب فرا مى رسد نيزه ها را گرداگرد خود قرار دهيد،نخوابيد مگر اندك يا همچون مضمضه آب در دهان ( اندكى بخوابيد و بيدار شويد، بازبخوابيد و به همين ترتيب تا به صبح).

١٢ - و من وصية لهعليه‌السلام وصى

بهامعقل بن قيس الرياحى حين انفذه الى الشام فى ثلاثة الاف مقدمة له :اتق الله الذى لابدلك من لقائه ، و لامنتهى لك دونه ، ولاتقاتلن الا من قاتلك و سر البردين ، و غور بالناس و رفه فى السير و لاتسر اول الليل فان الله جعله سكنا وقدره مقاما لا ضعنا فارح فيه بدنك و روح ظهرك فاذا وقفت حين ينبطح السحر، او حين ينفجر الفجر، فسر على بركة الله ، فاذا لقيت العدو فقف من اصحابك وسطا، ولاتدن من القوم ، دنو من يريد ان ينشب الحرب و لاتباعد عنه م تباعد من يهاب الباءس حتى ياءتيك امرى ، ولايحملنكم شنانهم على قتالهم قبل دعائهم و الاعذار اليهم.

١٢ - سفارشى از اوست به معقل پسر قيس رياحى هنگامى كه او را با سه هزار

نفربه عنوان مقدمه سپاه خود به شام فرستاد.

احتياطهاى نظامى نسبت به طلايه سپاه

از خداوندى كه ناگريز از ديدار او هستى ، و جز آستان او تو را پايانى نيست ، بترس جز با كسى كه با تو پيكار مى كند نه جنگ سپاه خود را در صبح و عصر كه برو، و در آغاز شب حركت مكن ، زيرا خداوند سر شب را براى آرامش ‍ قرار داده و آن را براى درنگ نهاده و نه براى سير و سفر در اين هنگام خستگى را از خود و مركبت بدر آر. چون شب را استراحت كردى تا هنگام سحر يا زمان دميدن سپيده ، به بركت خداوندى حركت كن هرگاه با دشمن روياروى شدى وسط سپاه بايست نه مانند كسى كه خواهان جنگ است به دشمن نزديك شو و نه چون كسى كه از جنگ مى ترسد، از او فاصله بگيرد (در اين حال باش) تا فرمان من به تو برسد. كينه آنان سبب نشود تا پيش از آن كه آنان را به اطاعت فراخوانى و حجت را بر ايشان تمام كنى ، جنگ را آغاز نمايى

١٣ - و من كتاب لهعليه‌السلام الى اميرين من امراء حبشه

و قد امرت عليكما و على من فى حيزكما مالك بن الحارث الاشتر، فاسمعا له و اطيعا، و اجعلاه درعا و مجنا، فانه ممن لا يخاف و هنه ولاسقطته و لابطوه عما الاسراع اليه احزم و لا اسراعه الى ما البطء عنه امثل.

١٣ - نامه اى از اوست به دو نفر از فرماندهان سپاهش

رعايت سلسله مراتب فرماندهى

مالك بن حارث اشتر را فرمانده شما و همه كسانى كه در فرمان شما هستند، قرار دادم فرمانش را بشنويد، و اطاعت كنيد، و او را از زره و سپر خويش ‍ قرار دهيد، كه او كسى نيست كه بيم سستى و يا خطا و لغزش بر او رود و در جايى كه شتاب بايد كرد، كندى كند، و يا در جايى كه درنگ بايد كرد شتاب نمايد.

١٤ - و من وصية لهعليه‌السلام لعسكرة قبل لقاء العدو بصفين

لا تقاتلوهم حتى يبدؤ وكم ، فانكم ، بحمد الله على حجة ، و ترككم اياهم حتى يبدؤ وكم حجة اخرى ، لكم عليهم فاذا كانت الهزيمة باذن الله لا تقتلوا مدبرا، و لاتصببوا، معورا، ولاتجهزوا على جريح ، و لاتيهجوا النساء باذى و ان شتمن اعراضكم و سببن امراءكم فانهن ضعيفات القوى و الانفس ‍ و العقول ؛ ان كنا لنؤ منر بالكف عنه ن و انهن لمشركات و ان كان الرجل ليتناول المراءة فى الجاهلية بالفهر او الهراوة فيعيربها و عقبه من بعده.

١٤ - سفارشى از اوست به سپاهش ، پيش از رويارويى با دشمن در صفين

رعايت اصول انسانى در جنگ

با آنان نجنگيد، مگر آن كه آنان آغاز كنند، زيرا سپاس خدا را كه حجت با شماست ، و اين نيز حجت ديگرى از شما بر آنها خواهد بود كه آنان آغازگر جنگ باشد. هرگاه دشمن به اذن خدا گريخت فرارى را نكشيد، و ناتوان را آسيب نرسانيد، و زخمى را از پاى درنياوريد، و زنان را با آزار دادن ، تهييج ، نكنيد، هرچند آبروى شما را بريزند، يا اميرانتان را دشنام گويند، چون توان و جان و عقلشان ضعيف است حتى زمانى كه مشرك بودند، دستور داشتيم كه از آنان دست باز داريم و اگر در جاهليت مردى به زنى با سنگ يا چماق تعرض مى كرد، او و فرزندش را سرزنش مى كردند.

١٥ - و من دعاء لهعليه‌السلام و كان عليه

السلاميقول اذا لقى العدو محاربا:اللهم اليك افضت القلوب و مدت الاعناق ، وشخصت الابصار و نقلت الاقدام و انضيت الابدان ، اللهم قد صرح مكنون الشنان و جاشت مراجل الاضغان اللهم انا نشكوا اليك غيبة نبينا و كثرة عدونا و تشتت اهوائنا (ربنا افتح بيننا و بين قومنا بالحق انت خير الفاتحين).

١٥ - هنگام رويارويى با دشمن در جنگ مى گفت :

نيايش امام در ميدان جنگ

بار الها، دلها به سوى تو روانه گشته ، گردنها به سمت تو كشيده ، چشمها به تو دوخته ، قدم ها به جانب تو رهسپار گشته و بدن ها در راه تو به لاغرى رسيده است ، بار الها، كينه پنهان آشكار شده ، و ديگهاى دشمنى به جوش ‍ آمده است بار الها، به تو شكوه مى كنم از نبودن پيامبران و فراوانى دشمنانمان و پراكندگى خواسته هايمان پروردگارا، ميان ما و دشمنانمان به حق حكم فرما، كه تو بهترين داورانى(اعراف / ٨٩).

١٦ - و من وصية لهعليه‌السلام لاصحابه عند الحرب

لا تشتدن عليكم فرة بعدها كرة ، ولاجولة بعدها حملة و اعطوا السيوف ، حقوقها، و وطئوا (وطنوا) للجنوب مصارعها و اذمرا انفسكم على الطعن الدعسى ، و الضرب الطلحفى و اميتوا الاصوات فانه اطرد للفشل فوالذين فلق الحبة و براء النسمة ما اسلموا ولكن استسملوا و اسروا الكفر، فلما وجدوا اعوانا عليه اظهروه