ضرورت ياد مرگ
اى بندگان خدا، از مرگ و نزديكى آن بترسيد، و براى آن ساز و برگ مهيا كنيد، كه مرگ امرى بزرگ ، و رويدادى عظيم را با خود مى آورد، يا خيرى را به همراه مى آورد، كه با آن هيچ شرى نيست ، و يا شرى را مى آورد، كه با آن هيچ خيرى نيست پس چه كس به بهشت نزديكتر از آن كه براى بهشت كار كند؟ و چه كس به آتش دوزخ نزديك تر از آن كه براى دوزخ كار كند؟ و چه كس به آتش دوزخ نزديك تر از آن كه براى دوزخ كار كند؟ (همچون شكارهايى هستيد كه) مرگ شما را (از جايتان) رانده ، اگر بايستيد، شما را مى گيريد، و اگر بگريزيد، شكار خواهد يافت مرگ از سايه هايتان با شما همراه تر است ، مرگ به پيشانى شما بسته است ، و دنيا پشت سرتان چون بساطى پيچيده ، مى شود. بترسيد از آتشى كه ژرفاى آن بسيار گرمايش سخت و عذابش تازه است ، خانه اى كه نشانى از رحمت در آن نيست ، ندايى را نشنوند، و اندوهى را برطرف نسازند. اگر بتوانيد كه بيمتان از خدا فراوان و گمانتان به او نيكو باشد اين دو را با هم جمع كنيد، زيرا گمان نيكوى بنده ، به پروردگارش به اندازه ترسش از او است ، و خوش گمان ترين به خداوند بيمناك ترين ايشان از خداوند است
اخلاق مديران اجرايى
محمد بن ابى بكر! بدان كه تو را فرمانده ، بزرگ ترين ، سپاهيانم ، يعنى مردم مصر كردم پس شايسته توست كه با هواى نفس خويش مخالفت ورزى و از دينت حمايت كنى ، هرچند ساعتى بيش از زندگانى تو باقى نمانده باشد، خدا را براى خشنودى احدى از آفريدگان او به خشم مياور. زيرا كه خشنودى خدا جانشين هر چيز شود، و هيچ چيز جايگزين ، خشنودى خدا نشود، نماز را در وقت معين آن بخوان ، به سبب بيكارى نماز از پيش مينداز و به جهت كار داشتن آن را از وقتش تاءخير مينداز، و بدان كه هر كارى كه مى كنى تابع نماز توست
از اين عهدنامه است : امام هدايت و امام گمراهى ، و دوست پيامبر و دشمن پيامبر يكسان نيستند. رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به من فرمود:بر امتم از مؤ من و مى دارد، و مشرك را به سبب شركش سركوب مى كند، اما بر شما از كسى مى ترسم كه در دل منافق و بر زبان داناست ، كه مى گويد، آنچه را نيكو مى شماريد، و انجام مى دهد آنچه را ناپسند مى داريد.
٢٨ - و من كتاب لهعليهالسلام
الى معاوية جوابا، و هو محاسن الكتب
اما بعد فقد اتانى كتابك تذكر فيه اصطفاء الله محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
لدينه ، و تاءييده اياه بمن ايده من اصحابه ، فلقد، خباء لنا الدهر منك عجبا، اذا طفقت تخبرنا ببلاء الله تعالى عندنا و نعمته علينا فى نبينا فكنت فى ذلك كناقل التمر الى هجر، او داعى مسدده ، الى النضال ، و زعمت ان افضل الناس فى الاسلام فلان و فلان ؛ فذكرت امرا ان تم اعتزلك كله ، و ان نقص لم يلحقك ثلمه ، و ما انت و الفاضل و المفضول والسائس و المسوس ! و ما للطلقاء و ابناء الطلقاء، و التمييز بين المهاجرين ، الاولين ، و ترتيب درجاتهم ، و تعريف طبقاتهم ! هيهات لقد حن قدح ليس منها، و طفق يحكم فيها من عليه الحكم لها!الا تربع ايها الانسان على ظلعك و تعرف قصور ذرعك ، و تتاءخر حيث اخرك القدر!فما عليك غلبة المغلوب ، و لاظفر الظافر!وانك لذهاب فى التيه ، رواغ عن القصد.
الا ترى -غير مخبر لك ، ولكن بنعمة الله احدث - ان قوما استشهدوا فى سبيل الله تعالى من المهاجرين ، و الانصار و لكل فضل ، حتى اذا استشهد شهيدنا قيل : سيد الشهداء، و خصه رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
بسبعين ، تكبيرة عند صلاته ، عليه ! اولاترى ان قوما قطعت ايديهم ، فى سبيل الله - و لكل فضل - حتى اذا فعل بواحدنا ما فعل بواحدهم ، قيل :الطيار فى الجنة ذوالجناحين !.
و لو لا ما نهى الله عنه من تزكية المرء نفسه لذكر ذاكر فضائل جمة تعرفها قلوب المؤ منين و لاتمجها آذان السامعين ، فدع عنك من مالت به الرمية ، فانا صنائع ربنا، و الناس بعد صنائع لنا لم يمنعنا قديم عزنا ولاعادى طولنا على قومك ان خلطنا كم بانفسكم ؛ فنكحنا و انكحنا فعل الاكفاء، و لستم ، هناك !و انى يكون ذلك و منا النبى و منكم المكذب ، و منا اسد الله و منكم اسد الاحلاف و منا سيد اشباب اهل الجنة و منكم صبية النار و منا خيرنساء، العالمين ، و منكم حمالة الحطب فى كثير مما لنا و عليكم !
فاسلامنا قد سمع ، و جاهلتينا لاتدفع ، و كتاب الله يجمع ، لنا ما شذعنا، و هو قوله ، سبحانه ، و تعالى (و اولو الارحام ، بعضهم ، اولى ببعض ، فى كتاب الله) و قوله تعالى : (ان اولى الناس بابراهيم ، للذين ، اتبعوه و هذا النبى و الذين آمنوا و الله ولى المؤ منين) فنحن مرة اولى بالقرابة و تارة اولى بالطاعة ، و لما احتج المهاجرون على الانصار يوم السقيفة برسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
فلجوا عليهم ، فان يكن الفلج ، به فالحق لنا دونكم ، و ان يكن بغيره فالانصار على دعواهم
و زعمت انى لكل الخلفاء حسدت ، و على كلهم ، بغيت فان يكن ذلك كذلك فليست الجناية ، عليك ، فيكون ، العذر اليك
*و تلك شكاة ظاهر عنك عارها *
و قلت : انى كنت اقادكما يقاد الجمل المخشوش حتى ابايع ؛ و لعمرالله لقد اردت ان تذم فمدحت ، و ان تفضح فافتضحت !و ما على المسلم من غضاضة فى ان يكون مظلوما ما لم يكن شاكا فى دينه ، و لا مرتابا بيقينه ! و هذه حجتى الى غيرك قصدها، ولكنى الطلقت لك منها بقدر ما سنح من ذكرها.
ثم ذكرت ما كان من امرى ، و امر عثمان ، فلك ان تجاب عن هذه لرحمك منه ، فاينا كان اعدى له ، واهدى الى مقاتله ! امن بذل له نصرته ، فاستقعده ، و استكفه ، ام من استنصره ، فتراخى عنه و بث المنون ، اليه ، حتى قدره ، عليه ، كلا والله (لقد يعلم الله المعوقين منكم و القائلين لاخوانهم هلم الينا و لا ياءتون الباءس الا قليلا).و ما كنت لاعتذر من انى كنت انقم ، عليه احداثا؛ فان كان الذنب اليه ارشادى و هدايتى له ، فرب ملوم لا ذنب له * و قد يستفيد الظنة المتنصح * و ما اردت (الا الاصلاح ما استطعت ، و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت و اليه انيب) و ذكرت انه ليس لى و لاصحابى عندك الا السيف فلقد اضحكت بعد استبعار!متى الفيت بنى عبد المطلب عن الاعداء ناكلين ، و بالسيف مخوفين ؟! * لبث قليلا يلحق الهيجا حمل فسيطلبك من تطلب ، ويقرب منك ما تستبعد و انا مرقل نحوك فى جحفل من المهاجرين و الانصار، و التابعين ، لهم باحسان ، شديد زحامهم ، ساطع قتامهم ، متسربلين ، سرابيل الموت ؛ احب اللقاء، اليهم لقاء ربهم ، وقد صبحتهم ذرية بدرية و سيوف هاشمية قد عرفت مواقع نصالها، فى اخيك و خالك و جدك و اهلك (و ما هى من الظالمين ببعيد).
٢٨ - نامه اى از اوست در پاسخ معاويه كه از بهترين نامه هاست
افشاى ادعاهاى دروغين معاويه
اما بعد. نامه ات به من رسيد. در آن ياد آور شده بودى كه خداوند محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
را براى دين خود برگزيد، و او را با اصحابش كه خود تاءييدشان كرده بود، يارى داد!روزگار چيزى شگفت از تو بر ما پنهان داشت ، چون مى خواهى ما را از احسان خداوند در حق ما، و از نعمت پيامبرش در ميان ما با خبرسازى !
تو در اين كار مانند كسى هستى كه خرما به هجر (١٢) مى برد، يا كسى را كه به او تيراندازى آموخته به مبارزه دعوت مى كند، پنداشتى كه برترين مردم در اسلام ، فلان و فلان ، هستند. چيزى را ياد كردى كه اگر درست باشد تو را از آن بهره اى نيست و اگر نادرست باشد زيانى به تو نرساند. تو را چه كار كه چه كسى برتر است و چه كسى پايين تر، و يا چه كسى رئیس است و چه كسى زير است ؟ آزاد شدگان (از بند بردگى) و فرزندان آزاد شدگان ، را چه رسد كه ميان مهاجران نخستين فوق نهند، و درجات و مراتب ايشان را شناسند؟ هرگز! تيرى كه از جنس تيرهاى مسابقه نبود صدا داد (١٣) (و خود را شناساند) كسى در اين مساءله زبان به داورى گشود، كه خود محكوم بود! اى انسان ! چرا در جاى خود نمى نشينى ، و كاستى ها و ناتوانى هاى خود را نمى شناسى ؟ چرا به آن درجه پايين كه تقدير الهى برايت رقم زده ، باز نمى گردى ؟ نه از مغلوب شدن كسى زيانى به تو رسد و نه از پيروز شدن كسى سودى نصيب تو گردد تو در بيابان ، گمراهى گام برمى دارى ، و از راه مستقيم منحرف گشته اى
فضيلت هاى بنى هاشم
آيا نمى بينى هرچند قصدم خبر دادن به تو نيست ، بلكه از نعمت خدا سخن مى گويم
كه- گروهى از مهاجران و انصار در راه خدا شهيد شدند - و هر يك را فضيلتى بود - تاآنگاه كه شهيد ما حمزه به شهادت رسيد؛ و او را سيدالشهداء خواندند، ورسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
در نماز بر پيكر او هفتاد تكبير را به او اختصاص داد؟آيا نديدى كه گروهى در راه خدا دستشان بريده شد - و هر يك را فضيلتى بود - تاآنگاه كه آنچه به سر ديگران ، آمده بود، بر سر يكى از ما آمد ( دست يكى از ما در جنگاز بدن جدا شد) او راطياردر بهشت وذوالجناحينخواندند؟
اگر خداوند از خودستايى نهى نكرده بود، اين
گويندهفضايل فراوانى را ياد مى كرد كه دلهاى مؤ منان با آن ها آشناست ، و گوشهاىشنوندگان آنها را پذيراست تو سخن غرض ورزان ، و منحرفان را فروگذار، كه مادست پرورده ، پروردگارمان هستيم ، و مردم پرورش يافتگان ما هستند. عزت ديرين وشرافت پيشين ما بر شما سبب نشد كه از آميزش با شما دريغ ورزيم ، پس همچون مردمىهمسان ، از شما زن گرفتيم ، و به شما زن داديم ، در حالى كه شما را از اين منزلتنبود. به راستى شما را با ما چه نسبت ؟ پيامبر از ماست و آن دروغزن (ابوجهل) از شماستاسدالله(حمزه) از ما واسدالاحلاف(=شير سوگندهاى جاهلى ، ابوسفيان) از شماست دو سيد جواناناهل بهشت (= حسن و حسين علهيما السلام) از ماست و كودكان آتش (١٤) از شماست بهترينزنان (= فاطمه عليها السلام وخديجه عليها السلام) از ماست وحمالة الحطب(هيزم كش آتش جهنم ، زن ابولهب) از شماست و بسا چيزهاى ديگر كه فضيلتها ما و عيب شما در آن است
اسلام ما را همگان شنيده اند، و شرافت ما در جاهليت بر كسى پوشيده نيست و آنچه از (حق و فضيلت) پراكنده بود، در كتاب خدا گرد آمده ، كه خداى سبحان ، فرمايد:به حكم كتاب خدا بعضى از خويشان به بعضى ديگر سزاوارترند(انفال / ٧٥) ونيز فرمايد:سزاورترين مردم به ابراهيم پيروان او و اين پيامبر و مؤ منان هستند و خداوند سرپرست مؤ منان است(آل عمران /٦٨) پس ما يك بار به سبب خويشاوندى با پيامبر و بار ديگر به واسطه طاعت به خلافت سزاوارتريم وقتى مهاجران ، در سقيفه عليه انصار استدلال كردند كه ما از خويشاوندى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
هستيم ، بر آنان پيروز شدند، حال اگر اين خويشاوندى ، سبب پيروزى در حجت است ، حق با ماست نه با شما، و اگر سببى ديگر دارد، انصار بر دعوى خويش باقى هستند.
تو پنداشته اى كه من به همه خلفا رشك برده ام ، و بر همه آنان شوريده ام اگر چنين باشد جنايتى بر تو وارد نيامده ، تا از تو عذر خواهنداين گناهى است كه ننگ آن دامن تو را نگيرد.
مظلوميت امامعليهالسلام
گفتى : آن گونه كه شتر مهار در بينى را مى كشند، مرا مى كشيدند، تا بيعت كنم ! به خدا سوگند، خواستى مرا نكوهش كنى ، ستايش كردى ، خواستى مرا رسوا سازى خود رسوا گشتى ، مظلوم بودن ، براى مسلمان عيب و نقص نباشد مادامى كه در دين خود شك نورزد، و در يقين ، خود ترديد نكند. اين سخنان احتجاج بر غير توست ، اما من شمه اى از آن احتجاج را كه در ضمن سخن پيش آمد، برايت باز گفتم
سپس آن چه را ميان من و عثمان رخ داد، ياد آور شدى چون خويشاوند او هستى حق دارى پاسخ آن را بدانى كدامين ما با او بيشتر دشمنى كرد، و مردم را بر كشتن او راهبر شد؟ آيا كسى كه يارى خود را به عثمان پيشنهاد كرد؛ اما او (نپذيرفت و) از وى خواست كه بر جاى خود نشيند، و از يارى او دست بدارد، يا كسى كه عثمان از او يارى خواست ولى او يارى دادنش را به تاءخير انداخت ، و مرگ را به سوى او روانه ساخت ، تا تقدير الهى بر او جارى گشت ؟ سوگند به خداوندى كه هرگز چنين نيستخداوند مى داند چه كسانى از شما مردم را از جنگ باز مى دارند، و نيز مى شناسد كسانى را كه به برادران خود مى گويند: به نزد ما بياييد، ولى جز اندكى به جنگ نمى آيند(احزاب / ١٨) از اين كه بر عثمان به خاطر برخى بدعتهايش خرده مى گرفتم ، پوزش نمى خواهم ، اگر ارشاد و هدايت من در حق او گناه باشد، بسا ملامت شده اى كه گناهى ندارد،گاهى شود كه خيرخواه خود مورد تهمت قرار گيرد.
من جز آن نخواستم كه تا مى توانم (امور را) اصلاح كنم .توفيق من تنها با خداست ، بر او توكل كرده و به درگاه او روى مى آورم.
پاسخ تهديد نظامى
نوشتى كه من و يارانم را نزد تو جز شمشير پاسخى نيست !به راستى كه پس از گرياندن ، خنداندى ! چه وقت ديده اى كه پسران عبدالمطلب به دشمنان پشت كنند، و از شمشيرها بترسند.اندكى درنگ كن تا حمل به آورده گاه برسد.
ديرى نپايد كه كسى در پى او هستى تو را بجويد، و آنچه كه دور مى انگارى به تو نزديك گردد. من با سپاهى از مهاجران و انصار و تابعان آنان كه راهشان را به نيكويى ادامه داده اند، به سرعت به سوى تو مى آييم سپاهى انبوه كه غبارشان فضا را پر كرده ، جامه مرگ پوشيده اند، و خوش ترين ديدار براى آنان ديدار با پروردگارشان ، است آنان را فرزندان بدر و شمشيرهاى بنى هاشم ، همراهى مى كند، و تو خوب جاى زخم آن شمشيرها را بر تن برادر و دايى و جد و خاندانت مى شناسىو اينها از ستمكاران دور نيست(هود / ٨٣).
٢٩ - و من كتاب لهعليهالسلام
الى اهل البصرة
و قد كان من انتشار حبلكم (خيلكم) و شقاقكم مالم تغبوا عنه ، فعفوت عن مجرمكم و رفعت السيف عن مدبركم ، و قبلت من مقبلكم فان خطت بكم الامور المردية ، و سفه الاراء، الجائرة الى منابذتى و خلافى فها انا قد قربت جيادى و رحلت ركابى ، و لئن الجؤ تمونى الى المسير اليكم لاوقعن بكم وقعة لايكون يوم الجمل اليها الا كلعقة لاعق ؛ مع انى عارف لذى ، الطاعة منكم فضله و لذى النصيحة حقه ، غير متجاوز متهما الى برى ، ولا ناكثا الى وفى
٢٩ - نامه اى از اوست به مردم بصره (درسال ٣٨ هجرى هنگامى كه معاويه قصد توطئه در بصره را داشت)
هشدار به مردم بصره
خود مى دانيد چگونه رشته طاعت را گسستيد، و در راه دشمنى و جدايى گام نهاديد. من از گناهكارتان در گذشتيم ، و از گريختگانتان شمشير را برداشتيم ، و آنان را كه به ما روى آوردند، پذيرفتم از اين پس اگر كارهاى مرگ آور، و انديشه هاى ابلهانه ، و دور از صوابتان شما را به دشمنى و مخالفت با من وادارد، بدانيد كه من اسبان سوارى را مهيا ساخته ، شتران را مجهز كرده ، و براى پيكار آماده ام اگر مجبورم كنيد كه بسوى شما لشگر كشم ، چنان نبردى در آغازكنم كه جنگ جمل در برابر آن چون بازى كودكان باشد. با اين همه ، فضيلت ، فرمانبرداران شما، و حق خير خواهانتان را مى شناسم بى گناه را به جاى متهم و وفادار را به جاى پيمان شكن نخواهم گرفت
٣٠ - و من كتاب لهعليهالسلام
الى معاوية
فاتق الله فيما لديك ، وانظر فى حقه عليك ، و ارجع الى معرفة ما لاتعذبر بجهالته ، فان للطاعة اعلاما، واضحة ، و سبلا نيرة و محجة نهجة ، و غاية مطلبة (مطلوبه) يردها، الاكياس ، و يخالفها الانكاس ؛ من نكب عنه ا جار عن الحق و خبط فى التيه و غير الله عمته ، و احل به نقمته فنفك نفسك !فقد بين الله لك سبيلك ، و حيث تناهت بك امورك ، فقد اجريت الى غاية خسر و محلة كفر فان نفسك قد اولجتك شرا و اقحمتك غيا، و اوردتك المهالك و اوعرت عليك المسالك.
٣٠ - نامه اى از اوست به معاويه
اندرز و هشدار به معاويه
در آنچه نزد توست از خدا پروا كن ، ودر حق او بر خودت نيك بنگر، و آنچه را كه در ندانستنش ، عذرى ندارى ، بازشناست ، زيرا كه طاعت را نشانه هاى آشكار و راههاى روشن ، و جاده هاى هويدا، و هدفى خواستنى است كه زيركان در آن گام نهند و فرومايگان ، با آن مخالفت ورزند، هر كس از آن راه ها و نشانه ها روى برتابد، از حق منصرف شده ، و گام در وادى گمراهى نهاده ، و خداوند نعمتش را بر او دگرگون سازد، و عذاب خود را بر او فرود آورد. پس خود را به پاى ، خود را به پاى ! كه خداوند راه سعادت را برايت هويدا ساخت همان جا كه هستى باش ، كه كار را به نهايت خسران ، و منزل كفر رانده اى نفست تو را به بدى گرفتار ساخته ، و در پرتگاه گمراهى در انداخته ، و به مهلكه ها كشانده و راهها را بر تو دشوار ساخته است
٣١ - و من وصية لهعليهالسلام
للحسن بن على عليهما السلام كبتها اليه
بحاضرينعند انصرافه من صفينمن الولد الفان ، المقر للزمان ، المدبر العمر، المستسلم للدهر، الذام للدنيا، الساكن مساكن الموتى و الظاعن عنه ا غدا؛ الى المولود المؤ مل ما لا يدرك السالك سبيل من قد هلك ، غرض الاسقام ، و رهينة الايام ، و رمية المصائب و عبد الدنيا و تاجرالغرور، و غريم المنايا، و اسير الموت ، و حليف الهموم و قرين الاحزان ، و نصب الفات ، و صريع الشهوات ، و خليفة الاموات
اما بعد، فان فيما تبينت من ادبار الدنيا عنى ، و جموح الدهر، على ، و اقبال الاخرة الى ما يزعنى عن ذكر من سواى ، و الاهتمام بماورائى غير انى ، حيث تفرد بى دون هموم الناس هم نفسى فصدفنى راءيى وصرفنى عن هواى ، و صرح لى محض امرى ، فافضى بى الى جد لايكون فيه لعب و صدق ، لايشوبه ، كذب و وجدتك بعضى بل وجدتك حتى كاءن شيئا لو اصابك اصابنى و كان الموت لو اتاك اتانى فعنانى من امرك ما يعنينى من امر نفسى ، فكتبت اليك كتابى مستظهرا به ان انا بقيت لك او فنيت
فانى اوصيك بتقوى الله - اى بنى - و لزوم امره و عمارة قلبك بذكره و الاعتصام بحبله ، و اى سبب اوثق من سبب بينك و بين الله ان انت اخذت به !
احى قلبك بالموعظة ، و امته بالزهادة و قوه باليقن ، و نوره ، بالحكمة و ذلله بذكر الموت ، و قرره ، بالفناء، و بصره ، فجائع الدنيا، وحذره ، صولة الدهر، و فحش تقلب الليالى ، و الايام ، و اعرض عليه اخبار الماضين ، و ذكره ، بما اصاب من كان قبلك من الاولين وسرفى ديارهم و آثارهم ، فاظر فيما فعلوا و عما انتقلوا و اين حلوا و نزلوا! فانك تجدهم ، قد انتقلو عن الاحبة و حلو ديارالغربة و كاءنك عن قليل قد صرت كاحدهم فاصلح ، مثوالك و لاتبع آخرتك بدنيايك ؛ ودع القول فيما لاتعرف و الخطاب فيما لم تكلف و امسك عن طريق اذ خفت ضلالته ، فان الكف عند حيرة الضلال خيرمن ركوب الاهوال
واءمر بالمعروف تكن من اهله ، وانكر المنكر بيدك و لسانك ، و باين من فعله بجهدك ، و جاهد فى الله حق جهاده ، و لاتاءخذك فى الله لومة لائم ، و خض الغمرات للحق حيث كان ، و تفقه فى الدين و عود نفسك التصبر على المكروه ، و نعم الخلق التصبر فى الحق ! و الجى ء نفسك فى امورك كلها الى الهلك فانك تلجئها الى كهف حريز و ما نع عزيز و اخلص فى المساءلة لربك فان بيده العطاء والحرمان ، و اكثر الاستخارة ، و تفهم ، وصيتى ، ولاتذهبن عنه ا صفحا، فان خير القول ، ما نفع و اعلم انه لاخير فى علم لاينفع و لا ينتفع بعلم ، لايحق تعلمه
اى بنى انى لما راءتينى قد بلغت سنا، و راءيتنى ازداد وهنا بادرت بوصيتى اليك ، و اوردت خصالا منها قبل ان يعجل بى اجلى دون ان افضى اليك بما فى نفسى ، او ان انقص فى راءيى كما نقصت فى جسمى ، او يسبقنى اليك بعض غلبات الهوى و فتن الدنيا، فتكون كالصعف النفور. و انما قلب الحدث كالارض الخالية ما القى فيها من شى ء قبلته ، فبادرتك بالادب قبل ان يقسو قبلك و يشتغل لبك ، لتسقبل بجد راءيك من الامر ما قد كفاك اهل التجارب بغيته و تجربته ، فتكون قد كفيت مؤ ونة الطلب ، و عوفيت من علاج التجربة فاءتاك من ذلك ما قد كنا ناءتيه ، و استبان لك ما ربما اظلم علينا منه
اى بنى انى و ان لم اكن عمرت عمر من كان قبلى ، فقد نظرت فى اعمالهم و فكرت فى اخبارهم ، و سرت فى آثارهم حتى عدت كاحدهم ؛ بل كاءنى بما انتهى الى من امورهم قد عمرت مع اولهم الى آخرهم فعرفت صفو ذلك من كرده ، و نفعه من ضرره فاستخلصت لك من كل امر نخيله و توخيت لك جميله و صرفت عنك مجهوله و راءيت حيث عنانى من امرك ما يعنى الوالد الشفيق و اجمعت عليه من ادبك ان يكون ذلك و انت مقبل العمر و مقتبل الدهر، ذونية سليمة ونفس صافية
و ان ابتدئك بتعليم كتاب الله عزوجل و تاءويله وشرائع الاسلام و احكامه و حلاله و حرامه ، لااجاوز ذلك بك الى غيره ، ثم اشفقت ان يلتبس عليك ما اختلف الناس فيه من اهوائهم و آرائهم مثل الذى التبس عليهم ، فكان احكام ذلك على ما كرهت من تنبيهك له احب الى من اسلامك الى امر لا آمن عليك به الهلكة و رجوت ان يوفقك الله فيه لرشدك و ان يهديك لقصدك فعهدت اليك وصيتى هذه
و اعلم يا بنى ان احب انت آخذ به الى من وصيتى تقويالله و الاقتصار على ما فرضه الله عليك ، و الاخذ بما مضى عليه الاولون من آبائك و الصالحون من اهل بيتك ، فانهم لم يدعوا ان نظروا لانفسهم ، كما انت ناظر، و فكروا كما انت مفكر ثم ردهم آخر ذلك الى الاخذ بما عرفوا، و الامساك ، عما لم يكلفوا فان ابت نفسك ان تقبل ذلك دون ان تعلم كما عملوا فليكن طلبك ذلك بتفهم و تعلم ، لابتورط الشبهات و غلو الخصومات و ابداء قبل نظرك فى ذلك بالاستعانة بالهك ، و الرغبة اليه فى توفقك و ترك كل شائبة اولجتك فى شبهة او اسلمتك الى ضلالة فان ايقنت ان قد صفا قلبك فخشع و تم راءيك فاجتعم و كان همك فى ذلك هما واحدا، فانظر فيما فسرت لك و ان لم يجتمع لك ما تحب من نفسك ، و فراغ ، نظرك و فكرك فاعلم انك انما تخبط العشواء و تتورط الظلماء و ليس طالب الدين ، من خطب او خلط، و الامساك عن ذلك امثل
فتفهم يا بنى وصيتى ، و اعلم ان مالك الموت هو مالك الحياة ، و ان الخالق هو المميت و ان المفنى هو المعيد، و ان المبتلى هو المعافى ، و ان الدنيا لم تكن لتستقر الا على ما جعلها الله عليه من النعماء و الابتلاء و الجزاء فى المعاد او ما شاء مما لا نعلم فان اشكل عليك شى ء من ذلك فاحمله على جهالتك فانك اول ما خلقت به جاهلا ثم علمت و ما اكثر تجهل من الامر،و يتحير فيه راءيك و يضل فيه بصرك ثم تبصره بعد ذلك ! فاعتصم بالذى خلقك ورزقك و سوالك ، وليكن له تعبدك و اليه رغبتك و منه شفقتك
و اعلم يا بنى ان احدا لم ينبى ء عن الله سبحانه كما ابناءعنه الرسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
فارض به رائدا و الى النجاة قائدا فانى لم الك نصيحة و انك لن تبلغ ، فى النظر لنسفك - و ان اجتهدت - مبلغ نظرى لك
و اعلم يا بنى انه لو كان لربك شريك لاءتتك رسله و لراءيت آثار ملكه و سلطانه ، ولعرفت افعاله و صفاته ولكنه اله واحد كما وصف نفسه لايضاده فى ملكه احد و لايزول ابدا و لم يزل اول قبل الاشياء بلا اولية و آخر بعد الاشياء بلا نهاية عظم عن ان تثبت ربوبيته باحاطة قبل او بصر. فاذا عرفت ذلك فافعل كما ينبغى لمثلك ان يفعله فى صغر خطره ، و قلة مقدرته و كثرة عجزه و عظيم حاجته الى ربه ، فى طلب طاعته ، والخشية من عقوبته ، و الشفقة من سخطه : فانه لم ياءمرك الا بحسن ، و لم ينهك الا عن قبيح
يا بنى انى قد ابناءتك عن الدنيا و حالها، و زوالها، انتقالها، و انباءتك عن الخرة و ما اعد لاهلها فيها، و ضربت لك فيهما الامثال لتعتبربها، و تحذو عليها انما مثل من خبر الدنيا كمثل قوم سفر نبابهم منزل جديب ، فاموا منزلا خصيبا و جنابا مريعا، فاحتملوا و عثاء الطريق وفراق الصديق ، وخشونة السفر و جشوبة المطعم ، لياءتوا سعة دارهم ، و منزل قرارهم ، فليس يجدون لشى ء من ذلك الما ولايرون نفقة فيه مغرما ولاشى ء احب اليهم ، مما قربهم من منزلهم و ادناهم من محلتهم و مثل من اغتربها كمثل قوم كانوا بمنزل خصيب فنبابهم الى منزل جديب ، فليس شى ء اكرة اليهم و لا افظع ندهم من مفارقة ماكانوا فيه ، الى ما يهجمون عليه ، و يصيرون اليه
يابنى اجعل نفسك ميزانا فيما بينك و بين غيرك فاحبب لغيرك ما تحب لنفسك و اكره له ما تكره لها و لاتظلم كما لا تحب ان تظلم و احسن كما تحب ان يحسن اليك و استقبح من نفسك ما تستقبحه من غيرك و ارض من الناس بما ترضاه لهم من نفسك و لاتقل ما لا تعلم و ان قل ما تعلم ، ولاتقل ما لاتحب ان يقال لك
و اعلم ان الاعجاب ضد الصواب ، و آفة الالباب فاسع فى كدحك و لاتكن خازنا لغيرك و اذا انت هديت لقصدك فكن اخشع ما تكون لربك
و اعلم ان امامك طريقا ذا مسافة بعيدة و مشقة شديدة و انه لاغنى بك فه عن حسن الارتياد، و قدر بلاغك من الزاد مع خفة الظهر لاتحمل على ظهرك فوق طاقتك فيكون ثقل ذلك وبالا عليك و اذا وجدت من اهل الفاقة من يحمل لك زادك الى يوم القيامة فيوافيك به غدا حيث تحتاج اليه فاغتنمه و حمله اياه و اكثر من تزويده ، و انت قادر عليه فلعلك تطلبه لاتجده ، و اغتنم من استقرضك فى حال غنك ليجعل قضائه لك فى يم عسرتك
و اعلم ان امامك عقبة كؤ ودا المخف فيها احسن حالا من المثقل و المبطء عليها اقبح حالا من المسرع و ان مهبطك بها لامحالة اما على جنة او على نار، فارتد لنفسك قبل نزولك و وطى ء المنزل قبل حلولك فليس بعد الموت مستعتب ، ولاالى الدنيا منصرف
و اعلم ان الذى بيده خزائن السموات والارض قد اذن لك فى الدعاء، و تكفل لك بالاجابة و امرك ان تساءله ليعطيك ، و تسترحمه ليرحمك و لم يجعل بينك و بينه من يحجبك عنه ، و لم يلجئك الى من يشفع لك اليه ، و لم يمنعك ان اساءت من التوبة و لم يعاجلك بالنقمة و لم يعيرك بالانابة و لم يفضحك حيث الفضيحة بك اولى ، و لم يشدد عليك فى قبول الانابة و لم يناقشك باجريمة و لم يؤ يسك من الرحمة بل جعل نزوعك عن الذنب حسنة و حسب سيئتك واحدة و حسب حسنتك عشرا و فتح لك باب المتاب ، وباب الاتسعتاب ؛ فاذا ناديته سمع نداك ، و اذا ناجيته ، علم نجواك ، فافضيت اليه بحاجتك و ابثثته ذات نفسك و شكوت اليه همومك و استكشفته كروبك و استعنته على امورك ، و ساءلته من خزائن رحمته مالا يقدر على اعطائه ، غيره من زيادة الاعمار، و صحة الابدان ، وسعة الارزاق
ثم جعل فى يديك مفاتيح خزائنه بما اذن لك فيه من مساءلته فمتى شئت استفتحت بالدعاء ابواب نعمته ، و استمطرت شآبيب رحمته فلايقنطنك ابطاء اجابته فان العطية على قدر النية و ربما اخرت عنك الاجابة ليكون ذلك اعظم لاجر السائل ، و اجزل لعطاء الامل و ربما ساءلت الشى ء فلا تؤ تاه و اوتيت خيرا منه عاجلا او آجلا او صرف عنك لما هو خير لك ، فلرب امر قد طلبته فيه هلاك دينك لو اوتيته فلتكن مساءلتك فيما يبقى لك جماله و ينفى عنك و باله : فالمال لايبقى لك و لاتبقى له
و اعلم يا بنى انك انما خلقت للاخرة لا للدنيا و للفناء لا للبقاء و للموت لا للحياة ؛ و انك فى قلعة و دار بلغة و طريق الى الاخرة ، و انك طريد الموت الذى لاينجو منه هاربه ، ولايفوته طالبه ، و لابد انه مدركه ، فكن منه على حذر ان يدركك وانت على حال سيئة قد كنت تحدث نفسك منها بالتوبة فيحول بينك و بين ذلك فاذا انت قد اهلكت نفسك
يا بنثى اكثر من ذكر الموت ، و ذكر ما تهجم عليه ، و تفضى بعد المو اليه ، حتى ياءتيك و قد اخذت منه حذرك و شددت له ازرك و لاياءتيك بغتة فيبهرك و اياك ان تغتر بماترى من اخلاد اهل الدنيا اليها، و تكالبهم عليها، فقد نباءك الله عنه ا، و نعت هى لك عن نفسها و تكشفت لك عن مساويها فانما اهلا كلاب عاوية وسباع ضارية ، يهر بعضها على بعض و ياءكل عزيزها ذليلها و يقهر كبيرها صغيرها. نعم معقلة و اخرى مهملة قد اضلت عقولها و ركبت مجهولها سروح عاهة بواد وعث ليس لها راع يقيمها و لامسيم يسيمها، سلكت بهم الدنيا طريق العمى ، و اخذت بابصارهم عن منار الهدى ، فتاهوا فى حيرتها، و غرقوا فى نعمتها و اتخذوها ربا، فلعبت بهم و لعبوا بها و نسوا ما وراءها.
رويدا يسفر الظلام ، كان قد وردت الاظعان ؛ يوشك من اسرع ان يلقح !و اعلم يا بنى ان من كانت مطيته الليل و النهار فانه يسار به و ان كان واقفا و يقطع المسافة و ان كان مقيما وادعا.
واعلم يقينا انك لن تبلغ املك و لن تعدوا اجلك و انك فى سبيل من كان قبلك ، فخفض فى الطلب و اجمل فى المكتسب فانه رب طلب قد جر الى حرب ؛ فليس كل طالب بمرزوق ، ولاكل مجمل بمحروم ، و اكرم نفسك عن كل دنية و ان ساقتك الى الرغائب ، فانك لن تعتاض بما تبذل من نفسك عوضا و لاتكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرا و ما خير خير لاينال الا بشر، و يسر لا ينال الابعسر؟!
و اياك ان توجف بك مطايا الطمع ، فتوردك مناهل الهكة و ان استطعت الا يكون بينك و بين الله ذو نعمة فافعل ، فانك مدرك قسمك و آخذ سهمك و ان اليسير من الله سبحانه ، اعظم و اكرم من الكثير من خلقه و ان كان كل منه
و تلافيك ما فرط من صمتك ايسر من ادراكك مافات من منطقك و حفظ مافى الوعاء بشد الوكاء و حفظ ما فى يديك احب الى من طلب ما فى يدى غيرك و مرارة الياءس خير من الطلب الى الناس ، و الحرفة مع العفة خير من الغنى مع الفجور، و المرء احفظ لسره و رب ساع يما يضره ! من اكثر اهجر و من تفكر ابصر قارن اهل الخير تكن منهم ، و باين اهل الشر تبن عنه م بئس العطام الحرام ! و ظلم الضعيف افحش الظلم ! اذا كان الرفق خرقا كان الخرق رفقا ربما كان الدواء داء، و الداء دواء، و ربما نصح غير الناصح ، و غش المستنصح و اياك و الاتكال على المنى ، فانها، بضائع الموتى ، و العقل حفظ التجارب و خير ما جربت ما وعظك بادر الفرضة قبل ان تكون غصة ليس كل طالب يصيب و لاكل غائب يؤ وب و من الفساد اضاعة الزاد، و مفسدة المعاد و لكل امر عاقبة سوف ياءتيك ماقدر لك التاجر مخاطر و رب يسر انمى من كثير! لاخير فى معين مهين ، و لافى صديق ظنين ساهل الدهر ماذل لك قعوده ، ولاتخاطر بشى ء رجاء اكثر منه و اياك ان تجمح بك مطية اللجاج
احمل نفسك من اخيك عند صرمه على الصلة ، وعند صدوده على الطف و المقاربة وعند جموده على البذل و عند تباعده على الدنو، و عند شدته على اللين ، و عند جرمه على العذر حتى كانك له عبد و كانه ذو نعمة عليك و اياك ان تضع ذلك فى غير موضعه ، او ان تفعله بغير اهله ، لاتتخذن عدو صديقك صديقا فتعادى صديقك ، و امحض اخاك النصيحة حسنة كانت او قبيحة و تجرع الغيظ فانى لم ار جرعة احلى منها عاقبة ولا الذ مغبة ، ولن لمن غالظلك ، فانه يوشك ان يلين لك ، و خذ على عدوك ، بالفضل ، فانه احلى ، الظفرين ، و ان اردت قطيعة اخيك فاستبق له من نفسك بقية يرجع اليها ان بداله يوما ما و من ظن بك خيرا فصدق ظنه ، و لاتضيعن حق اخيك اتكالا على ما بينك و بينه ، فانه ليس لك باخ من اضعت حقه و لايكن اهلك اشقى الخلق بك ، ولاترغبن فيمن زهد عنك ولايكون اخوك اقوى على قطيعتك منك على صلته ، ولا يكون على الاساءة اقوى منك على الاحسان و لايكبرن عليك ظلم من ظلمك فانه يسعى من مضرته و نفعك و ليس جزاء من سرك ان تسوءه
و اعلم يا بنى ان الرزق رزقان : رزق تطلبه ، و رزق يطلبك فان انت لم تاءته اتاك ما اقبح الخضوع عند الحاجة ، و الجفاء، عند الغنى !انما لك من دنياك ، ما اصلحت به مثواك و ان كنت جازعا، على ما تفلت من يديك ، فاجزع ، على كل ما لم يصل اليك ، استدل على ما لم يكن بما قد كان فان الامور، اشباه ؛ و لاتكون ممن لاتنفعه العظة الا ذا بالغت فى ايلامه ، فان العاقل ، يتعظ بالاداب و البهائهم ، لاتتعظ الا بالضرب ، اطرح عنك واردات الهموم بعزائم الصبر و حسن اليقين
من ترك الصد جار و الصاحب مناسب و الصديق من صدق غيبه و الهوى شريك العمى ، و رب بعيد اقرب من قريب و قريب ابعد من بعيد؛ و الغريب من لم يكن له ، حبيب ؛ من تعدى الحق ضاق مذهبه ، و من اقتصر على قدره كان ابقى له و اوثق سبب اخذت به سبب بينك و بين الله سبحانه و من لم يبالك فهو عدوك قد يكون الياءس ادراكا اذا كان الطمع هلاكا، ليس كل عورة تظهر و لاكل فرصة تصاب و ربما اخطاء البصير قصده ، و اصاب الاعمى رشده ، اخر الشر فانك فاذا اذا شئت تعجلته و قطيعة الجاهل تعدل صلة العاثل من امن الزمان خانه و من اعظمه اهانه ليس كل من رمى اصاب ، اذا تغير السلطان تغير الزمان سل عن الرفيق قبل الطريق ، وعن الجار قبل الدار. اياك ان تذكر من الكلام ما يكون مضحكا و ان حكيت ذلك عن غيرك
و اياك و مشاورة النساء فان راءيهن الى افن و عزمهن الى وهن ، واكفف عليهن من ابصارهن بحجابج اياهن فان شدة الحجاب ابقى عليهن و ليس خروجهن باشد من اذخالك من بايوثق به عليهن و ان استطعت الا يعرفن ، غيرك فافعل ، ولاتمك المراءة من امرها ما جاوز نفسها فان المراءة ريحانة و ليست بقهرمانة ، ولا تعد بكرامتها نفسها، و لاتطمعا فى ان تشفع لغيرها.
و اياك و التغاير فى غير موضع غيرة ، فان ذلك يدعوا الصحيحة الى السقم ، و البريئة الى الريب و اجعل لكل انسان من خدمك عملا تاءخذه به فانه ان لايتوا كلوا فى خدمتك و اكرم عشيرتك ، فانهم جناحك الذى به تطير، و اصلك الذى اليه تصير و يدك التى بها تصول
استودع الله دينك و دنياك ، و اساءله خير القضاء، لك فى العاجلة و الاجلة ، و الدنيا و الاخرة و السلام.