نامه هاى امام در نهج البلاغه

نامه هاى امام در نهج البلاغه0%

نامه هاى امام در نهج البلاغه نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

نامه هاى امام در نهج البلاغه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: دكتر على شيروانى
گروه: مشاهدات: 10361
دانلود: 3544

توضیحات:

نامه هاى امام در نهج البلاغه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 71 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10361 / دانلود: 3544
اندازه اندازه اندازه
نامه هاى امام در نهج البلاغه

نامه هاى امام در نهج البلاغه

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٣١ - وصيتى از اوست به حسن بن علىعليه‌السلام كه هنگام بازگشت از صفين در حاضرين نوشت.

انسان و حوادث روزگار

از پدر فانى ، پذيراى دشوارى هاى زمانه ، كه عمر را پشت سر گذاشته ، و تسليم روزگار گشته ، نكوهنده دنيا، و ساكن سراى مردگان كه فردا از آن سفر خواهد كرد، به فرزندى كه آرزومند چيزى است كه به دست نيايد، و رونده راهى است كه رهروانش به هلاكت رسيدند، هدف تيرهاى بيمارى و گروگان گذشت ، روزهاست پسرى كه آماج تيرهاى مصيبت ، بنده دنيا، سوداگر فريب ، اسير مرگ ، هم قسم اندوه ها، هدف آفت ها، زمين خورده شهوت ها، و جانشين مردگان است

اما بعد من از پشت كردن دنيا به خود، و سركشى روزگار بر خود، و روى آوردن آخرت به خود، دريافتم كه بايد ديگران را رها سازم ، و به خود پردازم ، و همه همت خويش را در كار آخرت به كار بندم (يا: از توجه به آنچه (از مال و فرزند) كه پشت سر مى گذارم بازمانم) و هرچند در انديشه مردم هستم ، در فكر خويش نيز باشم ، و غم خود نيز بخورم ، اين انديشه مرا بازگرداند و از خويش نيز باشم ، و غم خود نيز بخورم اين انديشه مرا بازگرداند و از (پيروى) خواهش هاى نفس بازداشت ، و حقيقت كارم را برايم آشكار ساخت و در نتيجه مرا به تلاشى جدى برانگيخت كه در آن بازيچه اى نبود، و با حقيقتى آشنا ساخت ، كه در آن دروغى راه نداشت من تو را پاره اى از وجود خود، بلكه تمام وجود، خودم يافتم ، چنان كه اگر آسيبى به تو رسد گويا به من رسيده ، و اگر مرگت فرا رسد گويا مرگ من فرا رسيده از اين روى ، كار تو را چنان خود دانستم ، و بدين سبب اين نامه را نوشتم تا براى تو تكيه گاهى باشد، چه من بمانم و چه نمانم

مراحل خودسازى

پسرم ، تو را به پرواى از خداوند سفارش مى كنم ، و به ملازمت امر او، و آباد كردن دل خود به ياد او، و چنگ زدن ، به ريسمانش ، و كدام ريسمان از ريسمانى كه ميان تو و خداست ، محكم تر است ، اگر به آن چنگ زنى ؟

دلت را با موعظه زنده كن ، و با بى ميلى ، به دنيا بميران آن را با يقين قوى ساز، و با حكمت روشن كن ، و با ياد مرگ فروتن و خوار گردان وادارش كن به فناى خويش (يا: فناى همه چيز) اقرار كند او را بر فجايع دنيا بينايش كن ، و از هجوم (سختى هاى) روزگار، و زشتى دگرگونى شب ها و روزها بر حذر دار. خبرهاى گذشتگان را به او عرضه كن ، و آنچه را بر سر پيشينيان تو آمد به يادش آورد. در شهرها و خانه ها و آثارشان بگذر، پس نيك بنگر كه چه كردند، و از كجا رفتند، و در كجا فرود آمدند، و منزل گزيدند! درمى يابى كه از ميان دوستان رفتند و به سراى غربت در آمدند، و گويى ديرى نپايد كه تو نيز چونان يكى از آنان خواهى شد. پس منزلگاه (جاودانى) خويش را نيكو ساز، و آخرت تو را به دنيايت مفروش از آنچه نمى دانى سخن مگو و از آن چه بر عهده ات نيست دم مزن از حركت در راهى كه بيم گمراهى در آن هست باز ايست كه خوددارى از كارى كه سبب سرگردانى و ضلالت است بهتر از افتادن در ورطه اى خطرناك است

اخلاق اجتماعى

به كار نيك امر كن تا خود در زمره نيكوكاران باشى ، و با دست و زبانت از بدى باز دار، و بكوش كه خود را از بدكاران جدا سازى در راه خدا آنسان كه شايسته است جهاد كن ، و در راه خدا نكوهش ، نكوهش گران تو را باز ندارد. در هر جا كه باشد، براى حق در گرداب سختى ها و مشكلات فرو شو. دين را عميق بفهم خود را به صبر و پايدراى در امور ناخوش آيند، عادت ده ، كه صبر و پايدارى در راه حق نيكو اخلاقى است خود را در همه كارها در پناه خداى خويش قرار ده ، كه اگر چنين كنى ، به پناهگاهى استوار و در پناه نگاهبانى نيرومند درآمده اى تنها از پروردگارات بخواه كه بخشيدن و نبخشيدن دست اوست از خدايت فراوان طلب خير كن ، و سفارشم را نيك درياب ، واز آن روز متاب ، كه بهترين گفته آن است كه سودمند باشد. بدان دانشى كه سودى نبخشيد خيرى در بر ندارد، و دانشى كه فراگرفتنش ‍ سزاوار نباشد، سودى نمى بخشد.

ضرورت تربيت فرزند

پسرم ! هنگامى كه ديدم به پيرى رسيده ام ، و نيروهايم ، رو به سستى دارد، به نوشتن اين وصيت براى تو مبادرت كردم و در آن خصلت هايى را آوردم ، پيش از آن كه مرگ به سوى من بشتابد، و نتوانم آنچه در سينه دارم برايت بازگويم ، و يا همان گونه كه در بدنم فتور راه يافته ، در انديشه ام ، نقصانى پديد آيد، و يا پيش از آنكه تو را اندرز دهم برخى هواهاى نفسانى يا فتنه هاى دنيا بر تو چيره شود، و چون شترى رمنده شوى ، و ديگر فرمان نبرى دل جوان چونان زمين كشت نشده است ، كه هر بذرى در آن افكنند، مى پذيرد، من نيز پيش از آن كه دلت سخت شود، و خردت (به امور دنيا) مشغول شود، به ادب آموزيت ، پرداختم ، تا با انديشه اى استوار در كارها به امرى آورى كه مردمان كار آزموده تو را از طلب و آزمودن آن بى نياز ساخته اند، در نتيجه از رنج طلب آسوده گشته ، ديگر محتاج آن نيستى كه خود آزمودن از سرگيرى از اين رهگذر به تو فايده اى رسد كه ما به آن دست يافتيم ، و برايت چيزى آشكار شود كه بسا بر ما پنهان بوده است

پسرم ! اگر چه من به اندازه همه كسانى كه پيش از من بوده اند عمر نكرده ام ، ولى در كارهايشان نگريستم ، و در خبرهايشان ، انديشيدم ، و در آثارشان گذر كردم ، تا آن جا كه گويى خود يكى از آنان شدم ، بلكه به سبب آنچه از اخبار آنان به من رسيده ، گويى از آغاز تا انجام با آنان زيسته ام ، و كارهاى زلال و شفاف را از تيره و كدر و اعمال سودمند را از زيانبار بازشناختم ، پس براى تو از هر كار پاكيزه اش را برگزيدم ، و از هر امر زيبايش را انتخاب كردم ، و آنچه نامعلوم بود از تو دور داشتم و چون به كارت مانند پدرى مهربان عنايت داشتم و بر تربيت تو همت گماشتم ، بهتر آن ديدم كه اين عنايت و توجه در اين هنگام باشد، كه تو در عنفوان جوانى هستى و روزهاى آغازين زندگانى را مى گذرانى ، و نيتى سالم ، و نفسى پاك دارى

روش تربيت فرزند

و مناسب دانستم كه نخست كتاب خدا و تاءويل آن را به تو بياموزم ، و قوانين و احكام اسلام و حلال و حرام آن را برايت بگويم ، و از اين امور به چيز ديگرى نپردازم آنگاه ترسيدم ، كه مبادا آنچه از هواها و انديشه ها مردم را به اختلاف افكند تا امر بر ايشان مشتبه شد، تو را نيز به اشتباه اندازد. پس ‍ هرچند آگاه ساختت از آن را خوش نداشتم ، واضح ساختن آن را خوش تر داشتم از آن كه تو را به جريانى واگذارم ، كه از هلاكت در آن ايمنى ندارم و بدان اميد بستم كه خداوند تو را در اين كار به آنچه صلاح تو در آن است توفيق دهد، و به راه راست هدايتت نمايد. پس عمل به اين وصيت را به تو سفارش مى كنم

پسرم ! بدان محبوبترين چيزى كه از اين وصيت فرا مى گيرى ، پرواى خداست ، و بسنده كردن ، به آن چه خداوند بر تو واجب كرده ، و حركت در مسيرى كه پيشينيان ، يعنى پدرانت ، و صالحان از خاندانت رفته اند. زيرا آنان همواره در (صلاح) كار خويش ، مى نگريستند، همانگونه كه تو مى نگرى ، و در آن مى انديشيدند، آنسان كه تو مى انديشيدى تا سرانجام به جايى رسيدند كه آنچه را (نيكو) شناختند عمل كردند، و از آن چه تكليفشان نبود باز ايستادند، پس اگر نفس تو از پذيرش شيوه آنان سرباز مى زند و مى خواهد خود بداند همان گونه كه آنان دانستند، بايد جستجوى تو از روى دريافتن و دانستن باشد، نه افتادن در ورطه شبهه ها و بالا بردن بحث ها و جدلها. پيش از آن كه در اين وادى گام نهى از خداى خود يارى بخواه ، و براى توفيق يافتنت به او روى آور، و هر چه تو را به شبهه افكند، يا به گمراهى كشاند، كنار گذار. و چون يقين كردى كه دلت صفا يافت و خاشع شد و انديشه ات به تمامت رسيد و از پراكندگى رها شد، و همه همتت بر اين كار مصروف گشت ، در اين هنگام به آن چه در آن وصيت برايت روشن مى كنم نيك بنگر، و اگر آن چه دوست دارى برايت فراهم نشد و آسودگى نظر و انديشه به دست نياوردى ، بدان كه همچون شترى راه مى روى كه جلوى پايش را نمى بيند، و در تاريكى ها ره مى سپارد، و كسى كه به خطا مى رود و يا حق از باطل تمييز نمى دهد، طالب دين نيست ، و در چنين شرايطى بهتر آن است كه از رفتن باز ايستد.

ضرورت توجه به معنويات

پسرم !وصيتم را نيك بفهم ، و بدان كه مرگ از آن كسى است كه حيات از آن اوست ، و آفريننده همان است كه مى ميراند و فنا كننده همان است كه باز مى گرداند و گرفتار كننده همان است كه عافيت مى بخشد.

(بدان كه) دنيا استقرار نمى يابد مگر بر آن حال كه خداوند مقرر داشته از نعمت ها و بلاها و پاداش در روز جزا، و ديگر امورى كه او خواسته و ما نمى دانيم اگر (درباره جهان و نظام حاكم بر آن) درك بعضى امور بر تو دشوار آمد آن را به حساب نادانى خود گذار، زيرا تو در آغاز آفرينشت نمى دانستى و سپس چيزهايى را آموختى چه فراوان است چيزهايى كه نميدانى ، و انديشه ات در آن سرگردان است و ديده ات بدان راه نمى جويد، آنگاه پس از مدتى مى بينى (و مى شناسى ) پس به خدايى كه تو را آفريده و روزيت داده و اندامى نيكو بخشيده پناه آور، و بايد بندگيت براى او، و توجهت به سوى او، و بيمت از او باشد.

پسرم ! بدان كه هيچ كس از خدا خبر نداده آن سان كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خبر داده ، پس به او خشنود شو كه پيشوايت و راه برت به سوى نجات باشد كه من از نصيحت به تو كوتاهى نكردم ، و تو در انديشه ات براى خود - هرچند بكوشى - به مقدارى كه من در حق تو مى انديشم نخواهى رسيد.

پسرم ! بدان كه اگر پروردگارت شريكى داشت ، فرستادگانش به سويت مى آمدند و آثار ملك و پادشاهى او را مشاهده مى كردى ، و افعال و صفاتش ‍ را مى شناختى ، اما او خدايى يگانه است ، آن سان كه خود وصف كرده ، كسى در قلمرو حكمرانيش بر ضد او نباشد. همواره هست و همواره بوده اول است پيش از هر چيز بى آنكه او را اوليتى باشد، و آخر است پس از هر چيز بى آن كه او را نهايتى باشد. بزرگتر از آن است كه ربوبيتش را دلى يا ديده اى فرا گيرد. اكنون كه اين حقيقت را دانستى چنان عمل كن كه مثل تويى كه منزلتت كوچك ، و نيرويت اندك و ناتوانيت بسيار و نيازت به پروردگارت بزرگ است در طلب اطاعت او و ترس از عذاب و هراس از خشم او عمل مى كند، زيرا خداوند تو را دستور نداده مگر به نيكى و تو را نهى نكرده مگر از زشتى

ضرورت آخرت گرايى

پسرم ! تو را از دنيا و چگونگى آن ، و نابودى و دست به دست گشتن آن خبر دادم و نيز از آخرت و آن چه در آن براى اهلش مهيا شده آگاه ساختم ، و براى تو درباره هر دوى اينها مثل ها آوردم ، تا از آن ها اندرز گيرى ، و از آنها پيروى نمايى داستان كسانى كه دنيا را آزموده اند، داستان مسافرانى است كه در منزلگاهى خراب و قحطى زده منزل دارند، و آهنگ آن كردند، كه به جايى پر نعمت و سرسبز و خرم و پر آب و گياه روند. اينان رنج راه ، و دورى يار، و دشوارى راه ، و ناگوارى طعام را تحمل نمودند، تا به سراى فراخ ، كه قرارگاه آنهاست ، درآيند. اينان از آن همه رنج ها كه برده اند، دردى احساس ‍ نمى كنند و آنچه را در اين سفر هزينه كرده اند، خسارت نمى شمارند و چيزى در نظرشان از آن چه آنان را به منزل جاودانشان نزديك كند و به محل موعودشان درآورد، محبوبتر نيست و داستان كسانى كه فريب دنيا و از آن جا به سوى محلى خشك و ويران و بى آب و گياه عزيمت كردند. پس ‍ چيزى براى آنان ناخوشايندتر و دشوارتر از جدايى از آنچه در آن بودند، و رسيدن به آنچه به سويت در حركت شدند و به طرفش مى روند نيست

معيارهاى روابط اجتماعى

پسرم !خود را ميزان ميان خود و ديگران قرار بده آنچه را براى خود مى پسندى براى ديگران نيز بپسند و آنچه را براى خود نمى پسندى ، براى ديگران نيز نپسند. همان گونه كه نمى خواهى بر تو ستم شود تو نيز به ديگران ستم مكن ، و همان گونه كه مى خواهى به تو نيكى شود تو نيز به ديگران نيكى نما. كارى كه از ديگران زشت مى شمارى از خودت نيز زشت شمار از مردم براى خود به آن خشنود باش كه از خود در حق آنان خشنود هستى آنچه را نمى دانى مگر هر چند دانسته هايت اندك باشد، و آنچه نمى پسندى كه درباره ات بگويند، تو نيز در حق ديگران مگو.

بدان كه خودپسندى خلاف راه صواب ، و آفت خرد آدمى است سخت بكوش ، اما خزانه دار ديگران ( وارثان) مباش چون راه خويش را يافتى ، در برابر پروردگارت بيش از هرزمان خاشع باش

لزوم تلاش براى آخرت

بدان كه راه بس و پر از مشقت و سختى در پيش دارى ، پيمودن اين راه ، نيازمند جستجويى شايسته و توشه اى كافى ، و پشتى سبكبار است پس ‍ پيش از توانت بار بر پشت خويش منه ، كه سنگينى اش وبالت شود.

اگر از مستمندان كسى را يافتى كه توشه اى از جانب تو به قيامت ، برد و در آن روز هنگام نياز آن را به تو رساند، وجود او را غنيمت شمار و بار را به او بسپار و تا مى توانى در افزايش زاد و توشه او بكوش ، شايد روزى او را بجويى و نيابى هر كس از تو در حال توانگريت وامى بخواهد وجودش را مغتنم بشمار و نيازش را برآور تا در روز دشواريت آن را به تو پردازد.

بدان كه در برابرت گردنه اى دشوار است كه مردم سبكبار راحت تر از آن عبور مى كنند تا سنگين باران ، و آن كه آهسته و كند از آن مى گذرد بد حال تر از تند روان است از آن مسير به ناچار يا بر بهشت و يا بر دوزخ فرود خواهى آمد. پس پيش از آن كه به آن منزل درآيى توشه اى فراهم آور، و قبل از آن كه در آن اقامت كنى ، جايگاهت را هموار ساز، كه پس از مرگ ، نه جاى پوزشى است و نه راه بازگشتى به دنيا.

نشانه هاى رحمت الهى

بدان خدايى كه گنجه هاى آسمان ها و زمين به دست اوست به تو اجازه دعا داده ، و اجابت آن را بر عهده گرفته و تو را فرمان داده كه از او بخواهى تا به تو ببخشد، و از او رحمت طلب كنى تا تو را رحمت آورد ميان خودش و تو حاجب (و دربانى) ننهاد، و تو را به توسل جستن به ميانجى وا نداشت و اگر گناهى مرتكب شدى از توبه بازت نداشت ، و در كيفر تو شتاب نكرد، و بر بازگشتن به سويش نكوهشت نكرد و آنجا كه سزاوار رسوايى بودى رسوايت نساخت ، و در پذيرش توبه ات سخت نگرفت ، و حساب گناهت را رسيدگى نكرد از رحمت نوميدت نساخت ، بلكه خودداريت از گناه را برايت حسنه قرار داد. كار بدت را يكى و كار نيكت را ده تا به شمار آورد. باب توبه و طلب خشنوديش به رويت گشوده ، هرگاه او را بخوانى آوازت را بشنود و هرگاه با او به نجوا برخيزى از راز و نيازت آگاه باشد، پس (حال كه او را اين گونه شناختى) نيازت را به سوى او ميبرى ، و سفره دلت را نزد او مى گسترانى از غم هايت به سوى او شكوه مى كنى ، و حل مشكلاتت را از او مى خواهى ، و كارهايت از او يارى مى جويى ، و از گنجينه هاى رحمتش ‍ چيزهايى را مى طلبى كه ديگران قدرت بخشيدنش را ندارند، چيزهايى چون فزونى عمر، سلامت بدن ، و گشايش روزى

شرايط اجابت دعا

خداوند كليدهاى گنجينه هاى خويش را در دستان تو گذاشته است ، چرا كه به تو اجازه داده كه از او بخواهى پس هر گاه بخواهى مى توانى درهاى نعمتش را با دعا بگشايى و ريزش باران رحمتش را طلب نمايى پس تاءخير در اجابت دعا تو را نوميد نكند، زيرا عطاى خداوند به اندازه نيت است چه بسا در اجابت دعايت تاءخير اندازد، تا پاداش دعا كننده بيشتر، و عطاى آرزومند، افزون تر گرد. چه بسا در اجابت دعايت تاءخير اندازد تا پاداش دعا كننده بيشتر و عطاى آرزومند افزون تر گردد. چه بسا چيزى را خواسته اى و به تو ندهند، ولى بهتر از آن را در دنيا يا آخرت به تو مى دهند، و يا صلاحت در آن بوده كه آن را از تو دريغ دارند چه بسا چيزى از خداوند خواهى كه اگر عطايت كند موجب تباهى دينت شود پس هميشه از خداوند چيزى را طلب كن زيباييش برايت بماند و وبالش از تو دور باشد كه نه ثروت براى تو مى ماند، و نه تو براى ثروت مى مانى

ضرورت ياد مرگ

پسرم ! بدان كه تو براى آخرت آفريده شده اى نه براى دنيا، براى فنا آمده اى نه براى بقا، و براى مرگ خلق شده اى نه براى حيات در سرايى ناپايدار هستى كه بايد از آن بار سفر بندى و به جايى ديگر روى

تو در راه به سوى آخرتى ، و شكار مرگ كه گريزنده ، از آن رهايى نيابد، و هر كس را كه بجويد، دريابد، و ناچار گريبانش را بگيرد. پس بر حذر باش از اين كه مرگ تو را در حال گناه دريابد، گناهى كه با خود مى گفتى از آن توبه ميكنم و آنگاه مرگ ميان تو و توبه ات فاصله انداخت ، و بدين صورت خود را هلاك سازى

پسرم ! مرگ را و موقعيتى را كه ناگهان در آن قرار مى گيرى ، و پس از مرگ به آن مى رسى ، فراوان ياد كن ، تا چون مرگ به سراغت آمد براى آن مهيا باشى ، و كمر خود را بسته باشى ، نه آن كه مرگ ناگهان به سراغت آيد و تو را مغلوب سازد. خداوند تو را از حال دنيا آگاه كرده ، و دنيا نيز تو را از زوال و مرگ خويش با خبر ساخته و زشتى هايش را برايت آشكار نموده دنياپرستان چون سگانى عوعو كننده و درندگان خون آشامند، كه بعضى بر بعض ديگر (بر سر طعمه) از روى خشم زوزه مى كشند، و نيرومندشان ناتوانشان را مى خورد، و بزرگان بر كوچكشان غلبه مى كند، دنيا جويان چارپايانى هستند برخى پاى بسته و برخى رها شده كه عقل خود را از دست داده و به راهى ناشناخته ، گام نهاده اند. آنان در بيابانى آفت زده و شن زار، كه با دشوارى مى توانى آن را پيمود، رها گشته اند نه شبانى دارند كه نگهداريشان كند و نه چراننده اى كه آنها را بچراند. دنيا آنان را به كوره راه رانده ، و ديدگانشان را از ديدن فروغ چراغ هدايت فرو بسته ، پس در وادى حيرت سرگردانند، ولى غرق در نعمتند. دنيا را خداى خويش ساختند پس ‍ دنيا آنان را به بازى گرفت و آنان سرگرم بازى با دنيا شدند، و آنچه را به دنبال آن است از ياد بردند.

اندازه در طلب

اندكى درنگ كن تا پرده تاريكى به كنارى رود، گويى كوچ كنندگان رسيدند. آن كه با شتاب برود به كاروان ملحق شود. پسرم ! بدان كسى كه مركبش شب و روز باشد، قطعا او را مى روند، هر چند در ظاهر ايستاده باشد، و مسافت را مى پيمايد هر چند مقيم و آسوده باشد.

به يقين بدان كه هرگز به آرزويت نرسى ، و از اجلت فراتر نروى ، و در همان راه پيشينيان گام برميدارى پس در طلب دنيا آرام باش و با نيكويى به كسب و كارپرداز: زيرا بسا سلامتى كه به نابودى سرمايه مى انجامد. چنان نيست كه هر كوشنده اى را روزى دهند، و هر مدارا كننده اى را محروم سازند. نفس ‍ خويش را گرامى شمار و از هر پستى دور بدار هرچند تو را به نعمت ها فراوان رساند. زيرا در برابر آنچه از بزرگوارى خويش از دست مى دهى عوضى دريافت نمى كنى بنده ديگرى مباش كه خداوند آزادت آفريده خيرى كه جز با شر به دست نيايد، و آسايشى كه جز با سختى فراهم نيايد، چه خيرى در بردارد؟!

بپرهيز از اينكه مركبهاى آزمندى تو را به آبشخورهاى مهلكه برند اگر توانستى صاحب نعمتى را ميان خود و خدايت قرار ندهى چنين كن ، زيرا سرانجام به نصيبت خواهى رسى ، سهمت را خواهى گرفت و اندك نعمتى كه از جانب خداى سبحان باشد بزرگ تر و گرامى تر از فراوان نعمتى است كه از غير خدا برسد اگر چه همه نعمت ها در واقع از اوست

سفارش هاى گونه گون

جبران آنچه به سبب نگفتن به دست نياورده اى آسان تر است از به دست آوردن آنچه به سبب گفتن از دست داده اى نگهدارى آنچه در ظرف است بسته به محكم كردن سربند آن است نگهدارى ، آنچه در دست دارى نزد من محبوب تر است از طلب كردن آن چه در دست غير توست تلخى نااميدى بهتر از دست نياز به سوى مردم دراز كردن است كار و پيشه با پاكدامنى بهتر از توانگرى با بدكارگى است

آدمى بهتر از هر كس ديگر راز خويش را حفظ مى كند. بسا كوشنده اى كه در راه زيان خود تلاش مى كند. زياده گو بيهوده گو مى شود. آن كه انديشيد بصيرت يافت با خوبان همراه شو از آنان خواهى شد. از بدان دور شو از آنان جدا خواهى شد. بد خوراكى است طعام حرام ستم بر ناتوان زشت ترين نوع ستم است اگر مدارا خشونت تلقى شود، خشونت جاى مدارا را مى گيرد. چه بسا دارو درد شود، و درد دارو باشد، چه بسا خواسته شده از تكيه كردن بر آرزوها بر حذر باش كه آرزو سرمايه ابلهان است خرد حفظ كردن تجربه هاست و بهترين تجربه ها تجربه اى است كه تو را پندى آموزد. فرصت ها را مغتنم شمار پيش از آن كه به اندوه بدل شود. هر جوينده اى به مقصود نمى رسد. و هر غايبى باز نمى گردد. از تباهى است ضايع كردن زاد و توشه و تباه ساختن معاد. هر كارى سرانجامى دارد. آنچه برايت مقدر شده نزدت خواهد آمد. بازرگان در معرض خطر است چه بسيار مال اندكى كه از مال فراوان با بركت تر است ياورى كه پست باشد و دوستى كه بدگمان (يا: متهم) باشد خيرى به همراه ندارد. بر روزگار سهل گير مادام كه با تو مى سازد. نعمتى را به اميد دست يافتن به بيشتر از آن به مخاطره ميفكن از اينكه مركب ستيزه گرى تو بناى چموشى گذارد بر حذر باش

حقوق دوستان

اگر دوستت پيوند از تو گسست خود را به پيوستن با او وادار. چون تو از روى برتافت به لطف و نزديكى با او روى آور. هنگام بخل ورزيش به او بخشش كن در وقت درويش به او نزديكى نما زمان درشتخويى اش با او نرمخو باش هنگام گناه عذرش را بپذير، گويا تو برده اويى ، و او ولى نعمت توست اما بپرهيز از اينكه در غير جاى خود چنين كنى ، يا با ناملايمان اهلان اين گونه رفتار نمايى دشمن درست خوى را دوست مگير كه با دوستت دشمنى كرده اى

خيرخواهى خود را براى دوستت خالص نما، چه او را خوش آيد چه ناخوش خشم خويش

رافرو خور، كه من جرعه اى شيرين عاقبت تر و خوش سرانجام تر از آن نديدم با كسى كه با تو به درشتى رفتار كرد نرمى كن ، كه به زودى او نيز نسبت به تو نرم شود.با دشمن نيكى كن كه آن شيرين ترين دو پيروزى ( انتقام و بخشش) است اگر خواستى ازدوستت جدا شوى جايى براى او باقى گذار كه اگر روزى خواست بازگردد، بتواند. آنكه به تو گمان نيك ، برد (با كار نيك خود) گمانش را راست شمار. حق دوستت را باتكيه بر رفاقتى كه ميان شماست ، تباه مساز، زيرا آن كه حقش را تباه ساخته اى دوست تو نباشد. مبادا خانواده ات به سبب تو بدبخترين مردمان باشند. به كسى كه از تودورى كند رغبت نشان مده مبادا برادرت در گسستن از تو تواناتر از تو باشد درپيوستن با او. او در بدى كردن تواناتر از تو باشد، در نيكويى كردن ستم آن كه به تو ستم كرد تو را گران نيايد، كه به او زيان خويش ، و به سود تو مى كوشد.پاداش آن كه تو را شادمان كرد آن نيست كه اندوهگينش سازى

ارزشهاى اخلاقى

پسرم ! بدان رزق و روزى دو گونه است : يك روزى است آن است كه تو آن را مى جويى و يك روزى آن است كه او تو را مى جويد، كه اگر تو به سويش ‍ نروى او به نزد تو مى آيد. چه زشت است فروتنى به وقت نياز، و ستم به وقت توانگرى از دنيا همان چيزى به سود توست كه با آن امر آخرتت را اصلاح مى كنى اگر براى آن چه از كف داده اى ناله مى كنى ، پس براى هر چه به دست نياورده اى نيز ناله و فرياد برآورد. بر آنچه نبوده با آنچه بوده استدلال كن ، زيرا امور دنيا شبيه يكديگرند از آنان مباش كه اندرز سودشان نرساند مگر وقتى كه او را شديدا به درد آورى ، كه خردمند با تربيت پند مى گيرد و چارپايان جز با ضرب تازيانه پند نمى گيرد. امواج اندوه ها را با تصميم هاى استوار بر شكيبايى كردن و حسن يقين از خود دور ساز.

هركه اعتدال را رها كند، منحرف مى شود يار حقيقى چونان خويشان است دوست كسى است كه در نهان دوستى بورزد هواى نفس شريك كورى است بسا دورى كه از نزديك نزديك تر است و بسا نزديكى كه از دور دورتر است

غريب كسى است كه دوستى ندارد آن كه از تجاوز كند راه بر او تنگ شود هر كس به مقدار خويش بسنده كند قدر و منزلتش پايدار است مطمئن ترين رشته اى كه به آن چنگ زدى رشته پيوند ميان تو و خداست هر كه به تو اعتنايى ندارد دشمن توست آنگاه كه طمع موجب هلاكت است ، نوميدى دست يافتن است چنان نيست كه هر عيبى آشكار شود، و هر فرصتى به دست آيد. چه بسا بينا در راه خطا كند و نابينا به رشد و كمال رسد. شر را به تاءخير انداز زيرا هر گاه بخواهى مى توانى آن را جلو بيندازى بريدن از نادان برابر است با پيوستن به دانا. هر كس به زمانه اطمينان كند زمانه به او خيانت ورزد و هر كس آن را بزرگ بدارد، پست و خوارش سازد. چنان نيست كه هر كس تير اندازد به نشانه زند. هرگاه حاكم دگرگون شود زمانه نيز دگرگون گردد. پيش از سفر ببين كه همراه كيست ، و پيش از خانه بنگر كه همسايه ات كيست ؟ از سخن خنده آور بپرهيزد هرچند آن را از ديگرى حكايت كنى

درباره زنان

از مشورت با زنان ، بپرهيز چرا كه نظر آنان سست و عزمشان بى پايه است زنان را در حجاب گير تا از نگريستن به مردان بازمانند، زيرا سخت گرفتن در حجاب عفت آنان را بيشتر حفظ مى كند. بيرون رفتن آنان از خانه بدتر از وارد شدن افراد غير مطمئن به خانه نيست اگر بتوانى كارى كنى كه غير تو را نشناسد، چنان كن بيش از تو توانش كار به او مسپار كه زن گلى ظريف است نه پهلوان قدرتمند. در تكريمش زياده روى مكن ، او را به طمع مينداز كه براى ديگران ميانجى گرى كند.

از غيرت ورزيدن بى مورد بپرهيز، زيرا سبب مى شود كه زن درستكار به نادرستى و زن پاكدامن به بدگمانى افتد. براى هر يك از خادمانت وظيفه اى مشخص كن كه مسؤول آن باشد، زيرا سبب مى شود كه كدام كار تو را بر عهده ديگرى نيندازد. اقوامت را گرامى بدار، كه آنان بالهاى تو هستند كه با آن مى پرى ، و ريشه تو هستند كه به آن باز مى گردى ، و دست تو هستند كه به وسيله آن به دشمن حمله مى برى

دين و دنيايت را به خدا مى سپارم ، و از او بهترين تقدير را براى تو طلب مى كنم ، در امروز و فردا و در دنيا و آخرت والسلام

٣٢ - و من كلامعليه‌السلام الى معاوية

و ارديت جيلا من الناس كثيرا اخدعتهم بغيك القيتهم فى موج بحرك تغشاهم الظلمات و تتلاطم بهم الشبهات فجازوا (فجاروا - فحاروا) عن وجهتهم و نكصوا على اعقابهم وتولوا على ادبارهم و عولوا على احسابهم الا من فاء من اهل البصائر فانهم فارقوك بعد معرفتك و هربوا الى الله من موازرتك اذ حملتهم على الصعب و عدلت بهم عن القصد فاتق الله يا معاوية فى نفسك و جاذب الشيطان قيادك فان الدنيا منقطعة عنك و الاخرة قريبة منك والسلام.

٣٢ - نامه اى از اوست به معاويه

افشاى نيرنگ بازى معاويه

بسيارى از مردم را هلاك ساختى و به گمراهيت فريب دادى و به امواج نفاق خود افكندى ، تاريكى ها آنان را فرا گرفت ،. و در تلاطم شبهه ها گرفتار شدند، پس از راه راست خود منحرف گشتند؛ به گذشته جاهلى برگشتند و راه قهقرا در پيش گرفتند و به دودمان خود تكيه كردند و به آنها باليدند، جز گروهى اندك از اهل بصيرت كه بازگشتند، آنان چون تو را شناختند، خود را از تو جدا كردند و از يارى تو دست كشيدند و به سوى خدا گريختند زيرا تو آنان را به كارى دشوار واداشتى و از راه راست بازداشتى اى معاويه درباره خود از خدا بترس و افسار خود را از دست شيطان در آور كه دنيا از تو جدا شده و آخرت به تو نزديك است والسلام

٣٣ - و من كتاب لهعليه‌السلام لى قثم بن العباس و هو عامله على مكة

اما بعد فان عينى - بالمغرب - كتب الى يعلمنى انه وجه الى الموسم اناس من اهل الشام العمى القلوب ، الصم الاسماع الكمه الابصار الذين يلبسون (يلتمسون) الحق بالباطل ، و يطيعون المخلوق فى معصية الخالق ، و يحتلبون الدنيا درها بالدين ، و يشترون عاجلها، بآجل الابرار المتقين ، و لن يفوز بالخير الا عامله ولايجزى جزاء الشر الا فاعله ، فاقم على ما فى يديك قيام الحازم ، الصليب (المصيب) و الناصح اللبيب (و) التابع لسلطانه ، المطيع لامامه ، و اياك و ما يعتذر منه و لاتكن عند النعماء بطرا و لاعندالباءساء فشلا و السلام.

٣٣ - نامه اى از اوست به قثم بن عباس كارگزار امام در مكه

(درسال (٣٩ هجرى كه عوامل معاويه قصد توطئه در شهر مكه را داشتند).

تبليغات عوامل معاويه در مراسم حج

اما بعد. جاسوس من در مغرب به من نوشت و مرا با خبر كرد كه مردمى از اهل شام را به حج فرستاده اند كه دل هايشان نابينا، گوش هايشان ناشنوا، و ديدگانشان كور است ، حق و باطل را درهم مى آميزند. از مخلوق در گناه و معصيت فرمانبردارى مى كنند، دين را وسيله ساخته اند و با آن منافع دنيا مى دوشند، به بهاى آخرت نيكان پرهيزگار، دنياى نقد را مى خرند، حال آن كه جز نيكوكار به خير دست نيابد، و جز بدكردار كسى جزاى بد نبيند، پس ‍ زمام كار خويش را با هوشيارى و سرسختى به دستگير، و چون خيرخواه خردمند كه پيرو حكومت و فرمانبردار امام خويش است به كار پرداز. مبادا كارى انجام دهى كه به عذر خواهى مجبور شدى ، چون نعمتى به چنگ آورى سرخوشى مكن ، و آنگاه كه به سختى درافتادى سستى مكن والسلام

٣٤ - و من كتاب لهعليه‌السلام الى محمد بن ابى بكر لما بلغه توجده من

عزلهبالاشتر عن مصر ثم توفى الاشتر فى توجهه الى هناكقبل وصوله اليهااما بعد فقد بلغنى موجدتك من تسريح الاشتر الى عملك و انى لى افعل ذلك استبطاء لك فى الجهد، و لا ازديادا لك فى الجد؛ و لو نزعت ما تحت يدك من سلطانك لوليتك ما هو ايسر عليك مؤ ونة و اعجب اليك ولاية

ان الرجل الذى كنت وليته امر مصر كان رجلا لنا ناصحا و على عدونا شديدا ناقما، فرحمه الله ! فلقد استكمل ايامه ، ولاقى حمامه و نحن عنه راضون ؛ اولاده الله رضوانه ، و ضاعف الثواب له ! فاصحر لعدوك و امض على بصيرتك وشمر لحرب من حاربك ودع الى سبيل ربك و اكثر الاستعانة بالله يكلف ما اهمك و يعنك على ما ينزل بك ان شاء الله.

٣٤ - نامه اى از اوست به محمد بن ابى بكر

(درسال ٣٨ هجرى) هنگامى كه از دلتنگى او به سبب عزل شدن از حكومت مصر و جايگاهى مالك اشتر با خبر شد و اشتر در ميان راه پيش ازرسيدن به مصر از دنيا رفت

دلجوئى از فرماندار بر كنار شده

اما بعد. خبر يافتم كه از فرستادن اشتر به قلمرو حكومتت دلتنگ شده اى من اين كار را به سبب كاهل دانستن تو در كار و يا انتظار تلاش بيشتر از تو انجام ندادم ، اگر من حكومت مصر را از تو گرفتم تو را به حكومت منطقه اى مى گمارم كه اداره آن براى تو آسان تر و حكومتش برايت خوشايندتر است

مردى را كه به فرمانروايى مصر گماردم كه برای ما مردى خيرخواه ، و بر دشمن ما سرسخت انتقام گير بود. خداوند رحمتش كند، روزهاى زندگانيش را به پايان برد و با مرگ ديدار كرد. ما از او خشنوديم خداوند نيز از او خشنود باد و ثوابش را دو چندان كند. براى تعقيب دشمن بيرون شو، و با بصيرت راه خويش را پيش گير، با كسى كه به جنگ تو برخاست بجنگ به راه پروردگارت بخوان از خداوند فراوان يارى بجوى تا در آنچه دل مشغولت مى دارد، تو را كفايت كند، و در حوادث ياريت دهد، اگر خدا بخواهد.

٣٥ - و من كتاب لهعليه‌السلام الى عبدالله بن العباس ،

بعدمقتل محمد بن ابى بكراما بعد، فان مصر قد افتتحت و محمد بن ابى بكر - رحمه الله - قد استشهد، فعند الله نحتسبه ولدا ناصحا (صالحا) و عاملا كادحا، وسيفا قاطعا، و ركنا دافعا. وقد كنت حثثت الناس على لحاقه و امرتهم بغياثه قبل الوقعة و دعوتهم سرا و جهرا، و عودا و بدءا فمنهم الاتى كارها، و منهم المعتل كاذبا و منهم القاعد خاذلا. اساءل الله تعالى ان يجعل لى منهم فرجا عاجلا؛ فوالله لولا طمعى عند لقائى عدوى فى الشهادة و توطينى نفسى على المنية لاحببت الا القى مع هولاء يوما واحدا ولا التقى بهم ابدا.

٣٥ - نامه اى از اوست به عبدالله بن عباس ، پس از كشته شدن محمد بن ابى بكر

درمصر (در سال ٣٨ هجرى)

علل سقوط مصر

اما بعد. مصر به دست دشمن افتاد و محمد بن ابى بكر - كه خدايش ‍ رحمت كند - به شهادت رسيد. پاداش مصيبت او را از خدا مى خواهم كه او برايم فرزندى خيرخواه ، كارگزارى پر تلاش شمشيرى بران ، و ركنى دفاع كننده بود، مردم را فراخوانده ام ، كه به او بپيوندند، و دستورشان دادم كه پيش از وقوع حادثه ياريش دهند، آنان را پنهان و آشكارا چندين و چند بار فرا خواندم ؛ گروهى با بى ميلى آمدند، و جمعى بهانه دروغ تراشيدند، و دسته اى در خانه نشستند و ياريش نكردند. از خداوند مى خواهم كه مرا به زودى از اين جماعت برهاند. به خدا سوگند، اگر اشتياقم به شهادت به هنگام رويارويى با دشمن ، و آمادگيم براى مردن نبود، دوست داشتم كه حتى يك روز هم در ميان اين مردم نباشم ، و هرگز با آنان روبرو نشوم

٣٦ - و من كتاب لهعليه‌السلام الى اخيه و هو جواب كتاب كتبه

اليهعقيلفسرحت اليه جيشا كثيفا من المسلمين فلما بلغه ذلك شمر هاربا و نكص نادما، فلحقوه ببعض الطريق و قد طفلت الشمس للاياب فاقتتلوا شيئا كلا و لا فما كان الا كموقف ساعة حتى نجا جريضا بعد ما اخيه منه بالمخنق و لم يبق منه غير الرمق ، فلاءيا بلاى ما نجا، فدع عنك قريشا و تركاضهم فى الضلال و تجوالهم فى الشقاق و جماحهم فى التية فانهم قد اجمعوا على حربى كاجماعهم على حرب رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قبلى : فجزت قريشا عنى الجوازى ! فقد قطعوا رحمى ، و سلبونى سلطان ، ابن امى

و اما ما ساءلت عنه من راءيى ، فى القتال فان راءيى قتال المحلين حتى القى الله ؛ لايزيدنى كثرة الناس حولى عزة ، و لاتفرقهم عنى وحشة ، و لاتحسبن ابن ابيك - و لو اسلمه الناس - متضرعا متخشعا ولامقرا للضيم واهنا، و لا سلس الزمام للقائد و لا وطى ء الظهر للراكب المقتعد (المتقعد) ولكنه كما قال اخوبنى سليم :

فان تساءلينى كيف انت فاننى صبور على ريب الزمان صليب

يعز على ان ترى بى كابة فيشمت عاد او يساء حبيب.