هشدار از خودپسندى
بپرهيز از خود پسندى ، و تكيه بر آنچه تو را به خودپسندى كشاند و دوستى ستايش و تمجيد مردم از تو. زيرا اين امور در نظر شيطان از مطمئن ترين فرصت ها است براى آنكه نيكى نيكوكاران را تباه سازد.
هشدار از منت گذارى
بپرهيز از اين كه احسان خود را بر مردم منت گذارى ، يا كرده خود را زيادتر از آنچه هست بدانى ، يا به مردم وعده اى دهى و برخلاف آن عمل نمايى زيرا منت نهادن احسان را تباه كند و زياد شمردن كارهاى خود نور حق را در دل خاموش سازد، و عمل نكردن به وعده خشم خدا و مردم را برانگيزد. خداى متعال فرموده :خداوند سخت خشمگين شود كه چيزى بگوييد و به جاى نياوريد(صف / ٣)
هشدار از شتابزدگى
بپرهيز از شتاب كردن در كار پيش از رسيدن زمانش ، و سهل انگارى ، در آن وقتى كه انجامش ممكن شده ، و لجاجت و اصرار در آن هنگامى كه ابهام انگيز باشد و سستى در آن زمانى كه آشكار شده است هر چيز را در جاى خويش بنه و هر كار را در جايگاه مناسب خويش قرار بده
هشدار از امتياز خواهى
بپرهيز از آن كه چيزى را كه مردم در آن برابرند، به خود اختصاص دهى ، و از غفلت از چيزى كه در خور توجه است و چشم همگان آن را مى بيند، زيرا آن چه را به خود اختصاص داده اى از تو مى ستانند، و به ديگران مى سپارند، و ديرى نپايد كه پرده از كارهايت كنار رود، و داد ستمديده را از تو بستانند. هنگام خشم خويشتن دار باش ، و از شدت و تيزى خود بكاه ، و قدرت دست و تندى زبانت را نگاه دار، و با خوددارى از دشنام گويى به هنگام خشم و به ، تاءخير انداختن قهر از اين امور خود را در اما بدر، تا آتش فرو نشيند، و زمام اختيارت را به دست گيرى و اين خويشتن دارى را استوار نسازى مگر آنكه با ياد بازگشت به سوى پروردگارت خاطر خويش را مشغول بدارى
بر تو لازم است كه سرگذشت زمامداران ، پيش از خود را به ياد آورى ، از حكومت عادلانه اى كه داشته اند، يا سنت نيكويى كه نهاده اند يا اثرى از پيامبر (كه پيروى نموده اند،) يا فريضه اى در كتاب خدا (كه بدان عمل كرده اند) پس از آنچه ما عمل كرديم و تو شاهد آن بودى پيروى كن و در عمل به آنچه در اين عهدنامه برايت نوشتم و در اجراى آن از تو تعهد گرفتم و حجت خويش را بر تو تمام كردم ، كوشا باش ، تا آن هنگام كه نفست بخواهد به سوى هوا و هوس بشتابد، عذرى خواسته باشد.
من از خداوند مى طلبم كه به رحمت فرا گيرد و قدرت عظيمش در بر آوردن هر خواسته اى من و تو را توفيق دهد بر آنچه خشنوديش در آن است ، از معذور بودن نزد خودش و مخلوقش همراه با آوازه نيك در ميان بندگانش و نشانه هاى زيبا در شهرها و تمام نمودن نعمت ، و فزونى كرامت ، و زندگى من تو را با سعادت و شهادت به انجام رساند كه ما به سوى او باز مى گرديم ، و سلام و درود بر فراوان بر رسول خدا و بر خاندان پاكيزه و پاش باشد و السلام
٥٤ - و من كتاب لهعليهالسلام
ابى طلحة و الزبير (مع عمران بن الحصين الخزاعى)
ذكره ابوجعفر الاسكافى فى كتابالمقامات فى مناقباميرالمؤ منين عليهالسلاماما بعد فقد علمتما و ان كتمتما، انى لم ارد الناس حتى ارادونى ، و لم اءبايعهم حتى بايعونى و انكما ممن ارادنى و بايعنى و ان العامة لم تبايعنى لسلطان غالب (غاصب) و لا لعرض حاضر، فان كنتما بايعتمانى طائين فارجعا وتوبا الى الله من قريب ، و ان كنتما بايعتمانى كارهين ، فقد جعلتما لى عليكما السبيل باظهار كما الطاعة و اسرار كما المعصية و لعمرى ما كنتما باحق المهاجرين بالتقية و الكتمان و ان دفعكما هذا الامر من قبل ان تدخلا فيه كان اوسع عليكما من خروجكما منه بعد اقراركما به
و قد زعتما انى قتلت عثمان ، فبينى و بينكما من تخلف عنى و عنكما من اهل المدينة ثم يلزم كل امرى بقدر ما احتمل فارجعا ايها الشيخان عن راءيكما فان الان اعظم امركما العار، من قبل ان يجتمع العار و النار و السلام
٥٤ - نامه اى از اوست (در سال ٣٦ هجرى) به طلحه و زبير توسط عمر ابن حصين خزاعى
ابوجعفر اسكافى اين نامه را در كتاب مقامات در مناقب اميرمؤمنان آورده است
پاسخ ادعاى رهبران جمل
اما بعد شما دو نفر مى دانيد - هرچند پنهان مى داريد - كه من در پى مردم نرفتم تا آنان به من روى آوردند و با آنان بيعت نكردم تا آنان من بيعت كردند. و شما از كسانى بوديد كه به من روى آورديد و با من بيعت نموديد. عموم مردم با من به سبب سلطه و چيرگى من و يا به خاطر مالى آماده بيعت نكردند. پس اگر از شما روى ميل با من بيعت كرديد تا زود است باز گرديد و به سوى خداوند توبه نماييد. و اگر با خشنودى بيعت كرديد اطاعت خويش را بر من آشكار نمويد و سرپيچى خود را از من پوشيده داشتيد و با اين كار راه بازخواست از خودتان را بر من گشوديد. به جانم سوگند شما از ديگر مهاجران به تقيه و كتمان سزاوارتر نبوديد. نپذيرفتن بيعت من پيش از آنكه در آن شركت جوييد، براى شما آسانتر بود از اين كه پس از شركت جستن در آن خارج شويد.
پنداشتيد كه من عثمان را كشتم ! ميان من و شما از مردم مدينه كسانى هستند كه با من بيعت نكرده و به شما نيز يارى نرسانيده اند. اينان داورى كنند تا هر كس به هر اندازه دخالت داشته ، گناه را به گردن گيرد. اى دو پيرمرد از نظر خويش بازگرديد، كه اگر امروز بازگرديد، بزرگترين چيز (كه دامن گيرتان شود) ننگ است و فردا هم ننگ است و هم آتش دوزخ و السلام
٥٥ - و من كتاب لهعليهالسلام
الى معاوية
اما بعد فان الله سبحانه قد جعل الدنيا لما بعدها، و ابتلى فيها اهله ليعلم ايهم احسن عملا، و لسنا للدنيا خلقنا ولابالسعى فيه امرنا، و انما وضعنا فيها لنبتلى بها و قد ابتلانى الله بك ابتلاك بى : فجعل احدنا حجة على الاخر، فعدوت على الدنيا بتاءويل القرآن ، فطلبتنى بما لم تجن يدى و لالسانى ، و عصيته انت و اهل الشام ، بى و الب عالمكم جاهلكم ، وقائمكم قاعدكم ؛ فاتق الله فى نفسك و نازع الشيطان قيادك ، و اصرف الى الاخرة وجهك فهى طريقنا و طريقك و احذر ان يصيب الله منه بعاجل قارعة تمس الاصل وتقطع الدابر فانى اولى لك بالله الية غير فاجرة لئن جمعتنى واياك جوامع الاقدار لا ازال بباحتك (حتى يحكم الله بيننا و هو خيرالحاكمين) للّه.
٥٥ - نامه اى از اوست به معاويه (در سال ٣٧ هجرى پيش از جنگ صفين)
اندرز به دشمن
اما بعد خداوند سبحان دنيا را براى جهان پس از آن قرار داد و مردم را در آن مى آزمايد تا بداند كدامين آنان كردارش نيكوتر است ما براى دنيا آفريده نشده ايم ، و به كوشيدن در آن ماءمور نگشته ايم بلكه ما را در دنيا نهاده اند، تا به آن آزموده شويم و خداوند مرا به وسيله تو و تو را به وسيله من آزموده و هر يك از ما را حجت بر ديگرى نهاده است تو با تاءويل قرآن در پى دنيا دويده اى و از من خونى را طلب كرده اى كه دست و زبانم به آن آلوده نگشته است و تو و مردم شام مرا به آن متهم ساختيد. داناى شما نادانتان را و ايستاده تان نشسته ها را (به جنگ با من) تحريك كرد از خدا بترس و مهار خويش را از دست شيطان بيرون آور، روى خود را به سوى آخرت بگردان ، كه اين راه ، راه راه ما را و راه توست بترس از آن كه خداوند به زودى بلايى به تو رساند كه بنيادت را بركند و نسلت را نابود سازد. من برايت به خدا سوگند مى خورم - سوگندى كه آن را بر هم نمى زنم - كه اگر دست تقدير بر من و تو را در آشيانه تو يك جا جمع كند آنقدر در برابر تو بمانم ،تا آنگاه كه خدا ميان ما داورى كند كه او بهترين داوران است(اعراف ٨٧)
٥٦ - و من صيته لهعليهالسلام
وصى بها شريح بن هانى لما جعله على مقدمته
الىالشاماتق الله فى كل صباح و مساء، و خف على نفسك الدنيا، الغرور و لاتاءمنها على حال ، و اعلم انك ان لم تردع نفسك من كثير مما تحب مخافة مكروه ، سمت بك الاهواء الى كثيرمن الضرر، فكن لنفسك مانعا رادعا، و لنزوتك عند الحفيظة واقما قامعا.
٥٦ - سفارشى از اوست به شريح بن هانى (درسال ٣٦ هجرى)
هنگامى كه او را فرمانده دسته مقدم سپاه خود در شام قرار داد
اخلاق فرماندهى
در هر صبح و شب از خدا پروا كن ، و از دنياى فريبكار بر خود بيم دار، و در هيچ حال خود را از او ايمن مپندار. بدان كه اگر از بسيارى از چيزهايى كه دوست دارى به سبب ترس از امرى ناخوشايند، خوددارى نكنى ، هوا و هوس ها تو را به زيانهاى بسيارى مى كشاند. پس نفس خويش را از بسيارى از هوس ها بازدار و بازگردان ، و سركشى خشم خود را خرد و سركوب كن
٥٧ - و من كتاب لهعليهالسلام
الى اهل الكوفة ، عند مسيره من المدينة الى
البصرهاما بعد فانى خرجت من حيى هذا: اما ظالما و اما مظلوما؛ و اما باغيا و اما مبغيا عليه و انى اذكرالله من بلغه كتابى هذا لما نفر الى فان كنت محسنا اعاننى و ان كنت مسيئا استعتبنى.
٥٧ - نام اى از اوست به مردم كوفه (در سال ٣٦ هجرى) هنگامى كه از مدينه به بصره مى رفت
روش بسيج كردن مردم براى جهاد
اما بعد. من از جايگاه خود بيرون آمدم ، يا ستمگرم و يا ستمديده ، يا متجاوزم و يا كسى كه به او تجاوز شده من خدا را به ياد كسى مى آورم كه نامه ام به او مى رسد، تا چون به سوى من كوچ كرد، اگر نيكوكار بودم ياریم ، رساند و اگر بدكار بودم مرا به حق بازگرداند.
٥٨ - و من كتاب لهعليهالسلام
كتبه الى
اهل الامصار، يقص فيه ماجرى بينه و بيناهل صفينو كان بدء امرنا انا التقينا و القوم من اهل الشام ، والظاهر ان ربنا واحد، و نبينا واحد، و دعوتنا فى الاسلام واحدة و لانستزيدهم فى الايمان بالله و التصديق برسوله و لايستزيدوننا: الامر واحد الا ما اختلفنا فيه من دم عثمان و نحن منه براء! فقلنا: تعالوا نداوما لايدرك اليوم باطفاء النائرة و تسكين العامة حتى يشتدالامر و يستجمع فنقوى على وضع الحق مواضعه فقالوا: بل نداويه بالمكابرة !فابوا حتى جنحت الحرب و ركدت و وقدت نيرانها و حمشت (حمست) فلما ضرستنا و اياهم و وضعت مخالبها فينا و فيهم ، اجابوا عند ذلك الى الذى ، دعوناهم اليه ، فاجبناهم الى ما دعوا، و سارعناهم الى ما طلبوا حتى استبانت عليهم الحجة و انقطعت منهم المعذرة فمن تم على ذلك منهم فهوالذى انقذه الله من المهلكة و من لج و تمادى فهو الراكس الذى ران الله على قلبه ، و صارت دائرة السوء على راءسه.
٥٨ - نامه اى از اوست به مردم شهرها
آن چه را ميان خودواهل صفين گذشت در آن گزارش مى دهد.
افشاى حوادث جنگ صفين
آغاز ماجرا اين بود كه ما با شاميان روبرو شديم ظاهر قضيه آن بود كه پروردگار مايكى است و پيامبر ما يكى است و دعوت ما به اسلام يكسان است نه ما از ايشان مى خواستيم كه بر ايمانشان به خدا و تصديقشان به پيامبرش بيفزايند و نه ايشان از ما چنين چيزى را طلب مى كردند. در همه چيز يكسان بوديم ، جز در مورد خون عثمان كه با هم اختلاف داشتيم دست ما به آن آلوده نبود. گفتيم : بياييد تا امروز با خاموش كردن آتش جنگ ، وآرام كردن مردم مساءله را حل كنيم تا خلافت استوار شود و مسلمانان متحد گردند، و نيرو يابيم تا حق را در جايگاهش بنهيم گفتند: چاره كار را جز در جنگ ندانيم پيشنهاد ما رانپذيرفتند تا جنگ پر گشود و استوار شد، و شعله هايش برافروخت و زبانه كشيد.هنگامى كه جنگ دندانهايش را در ما و در آنان فرو برد، و چنگالهايش را در تن ما وآنان بفشرد، به آنچه آنان را فراخوانده بوديم گردن نهادند، ما نيز دعوتشان راپذيرفتيم و به سرعت به آنچه خواستند تن داديم ، تا حجت بر آنان آشكار گشت وعذرشان پايان يافت هر كس از آنان بر اين سخن اقرار دارد، خداوند او را از هلاكت برهاند، و هر كه لجاجت ورزد و در گمراهيش بماند، ( خوارج) پيمان شكسته است و خداوندبر دلش پرده افكنده و حوادث ناگوار به گرد سرش چرخيده
٥٩ - و من كتاب لهعليهالسلام
الى الاسود بن قبطة (قطيبة) صاحب جند حلوان
اما بعد فان الوالى اذا اختلف هواه منعه ذلك كثيرا من العدل ، فليكن امر الناس عندك فى الحق سواء؛ فانه ليس فى الجور عوض من العدل ، فاجتنب ما تنكر امثاله ، و ابتذل نفسك فيما افترض الله عليك راجيا ثوابه ، و متخوفا عقابه
و اعلم ان الدنيا دار بلية لم يفرغ صاحبها فيها قط ساعة الا كانت فرغته عليه حسرة يوم القيامة و انه لن يغنيك عن الحق شى ء ابدا؛ و من الحق عليك حفظ نفسك و الاحتساب على الرعية بجهدك ، فان الذى يصل من اليك من ذلك افضل من الذى يصل بك ، و السلام.