شیعه در اسلام

شیعه در اسلام0%

شیعه در اسلام نویسنده:
گروه: اصول دین

شیعه در اسلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید محمد حسین طباطبایی
گروه: مشاهدات: 9856
دانلود: 2604

توضیحات:

شیعه در اسلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 91 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9856 / دانلود: 2604
اندازه اندازه اندازه
شیعه در اسلام

شیعه در اسلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

امام سوم

امام حسين (سيدالشهداء) فرزند دوم علىعليه‌السلام از فاطمه عليهاالسّلام دختر پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه در سال چهارم هجرى متولد شده است آن حضرت پس از شهادت برادر بزرگوار خود امام حسن مجتبىعليه‌السلام به امر خدا و طبق وصيت وى ، به امامت رسيد(٢٦١)

امام حسينعليه‌السلام ده سال امامت نمود و تمام اين مدت را به استثناى (تقريبا) شش ماه آخر در خلافت معاويه واقع بود و در سخت ترين اوضاع و ناگوارترين احوال با نهايت اختناق زندگى مى فرمود زيرا گذشته از اينكه مقررات و قوانين دينى اعتبار خود را از دست داده بود و خواسته هاى حكومت جايگزين خواسته هاى خدا و رسول شده بود و گذشته از اينكه معاويه و دستياران او از هر امكانى براى خرد كردن و از ميان بردن اهل بيت و شيعيانشان و محو نمودن نام على و آل على استفاده مى كردند، معاويه در صدد تحكيم اساس خلافت فرزند خود يزيد برآمده بود و گروهى از مردم به واسطه بى بندوبارى يزيد، از اين امر خشنود نبودند، معاويه براى جلوگيرى از ظهور مخالفت ، به سخت گيريهاى بيشتر و تازه ترى دست زده بود.

امام حسين خواه ناخواه اين روزگار تاريك را مى گذرانيد و هرگونه شكنجه و آزار روحى را از معاويه و دستياران وى تحمل مى كرد تا در اواسط سال شصت هجرى ، معاويه درگذشت و پسرش يزيد به جاى پدر نشست(٢٦٢)

بيعت يك سنت عربى بود كه در كارهاى مهم مانند سلطنت و امارت ، اجرا مى شد و زيردستان بويژه سرشناسان دست بيعت و موافقت و طاعت به سلطان يا امير مثلاً مى دادند و مخالف بعد از بيعت ، عار و ننگ قومى بود و مانند تخلف از امضاى قطعى ، جرمى مسلم شمرده مى شد و در سيره پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فى الجمله يعنى در جايى كه به اختيار و بدون اجبار انجام مى يافت ، اعتبار داشت

معاويه نيز از معاريف قوم براى يزيد بيعت گرفته بود ولى متعرض حال امام حسينعليه‌السلام نشده و به آن حضرت تكليف بيعت ننموده بود و بالخصوص به يزيد وصيت كرده بود(٢٦٣) كه اگر حسين بن على از بيعت وى سر باز زند پيگيرى نكند و با سكوت و اغماض بگذراند؛ زيرا پشت و روى مسئله را درست تصور كرده عواقب وخيم آن را مى دانست

ولى يزيد در اثر خودبينى و بى باكى كه داشت ، وصيت پدر را فراموش كرد، بى درنگ پس از درگذشت پدر به والى مدينه دستور داد كه از امام حسين براى وى بيعت گيرد و گرنه سرش را به شام فرستد(٢٦٤) !!

پس از آنكه والى مدينه درخواست يزيد را به امام حسينعليه‌السلام ابلاغ كرد آن حضرت براى تفكر در اطراف قضيه مهلت گرفت و شبانه با خاندان خود به سوى مكه حركت فرمود و به حرم خدا كه در اسلام ماءمن رسمى مى باشد پناهده شد.

اين واقعه در اواخر ماه رجب و اوايل ماه شعبان سال شصت هجرى بود و امام حسينعليه‌السلام تقريبا چهار ماه در شهر مكه در حال پناهندگى بسر برد و اين خبر تدريجا در اقطار بلاد اسلامى منتشر شد. از يك سوى بسيارى از مردم كه از بيدادگريهاى دوره معاويه دلخور بودند و خلافت يزيد بر نارضايتيشان مى افزود با آن حضرت مراوده و اظهار همدردى مى كردند و از يك سوى سيل نامه از عراق و بويژه از شهر كوفه به شهر مكه سرازير مى شد و از آن حضرت مى خواستند كه به عراق رفته و به پيشوايى و رهبرى جمعيت پرداخته براى برانداختن بيداد و ستم قيام كند. و البته اين جريان براى يزيد خطرناك بود.

اقامت امام حسينعليه‌السلام در مكه ، ادامه داشت تا موسم حج رسيد و مسلمانان جهان به عنوان حج ، گروه گروه و دسته دسته وارد مكه و مهياى انجام عمل حج مى شدند، آن حضرت اطلاع پيدا كرد كه جمعى از كسان يزيد در زى حجاج وارد مكه شده اند و ماءموريت دارند با سلاحى كه در زير لباس احرام بسته اند آن حضرت را در اثناء عمل حج به قتل رسانند(٢٦٥)

آن حضرت عمل خود را مخفف ساخته تصميم به حركت گرفت و در ميان گروه انبوه مردم سرپا ايستاده سخنرانى كوتاهى كرده(٢٦٦) حركت خود بسوى عراق خبر داد. وى در اين سخنرانى كوتاه شهادت خود را گوشزد مى نمايد و از مسلمانان استمداد مى كند كه در اين هدف ياريش نمايند و خون خود را در راه خدا بذل كنند و فرداى آن روز با خاندان و گروهى از ياران خود رهسپار عراق شد.

امام حسينعليه‌السلام تصميم قطعى گرفته بود كه بيعت نكند و به خوبى مى دانست كه كشته خواهد شد و نيروى جنگى شگرف و دهشتناك بنى اميه كه با فساد عمومى و انحطاط فكرى و بى ارادگى مردم و خاصه اهل عراق تاءييد مى شد، او را خرد و نابود خواهد كرد.

جمعى از معاريف به عنوان خيرخواهى سر راه را بر وى گرفته و خطر اين حركت و نهضت را تذكر دادند، ولى آن حضرت در پاسخ فرمود كه من بيعت نمى كنم و حكومت ظلم و بيداد را امضا نمى نمايم و مى دانم كه به هر جا روم و در هر جا باشم مرا خواهند كشت و اينكه مكه را ترك مى گويم براى رعايت حرمت خانه خداست كه با ريختن خون من هتك نشود(٢٦٧)

امام حسينعليه‌السلام راه كوفه را پيش گرفت ، در اثناى راه كه هنوز چند روز راه تا كوفه داشت ، خبر يافت كه والى يزيد در كوفه نماينده امام را با يك نفر از معاريف شهر كه طرفدارى جدى بود، كشته و به دستور وى ريسمان به پايشان بسته در كوچه و بازار كوفه كشيده اند(٢٦٨) و شهر و نواحى آن تحت مراقبت شديد درآمده و سپاه بى شمار دشمن در انتظار وى بسر مى برند و راهى جز كشته شدن در پيش نيست همينجا بود كه امام تصميم قطعى خود را به كشته شدن بى ترديد اظهار داشت و به سير خود ادامه داد(٢٦٩) .

در هفتاد كيلومترى كوفه (تقريبا) در بيابانى به نام كربلا، آن حضرت و كسانش به محاصره لشگريان يزيد درآمدند و هشت روز توقف داشتند كه هر روز حلقه محاصره تنگتر و سپاه دشمن افزونتر مى شد و بالا خره آن حضرت و خاندان و كسانش با شماره ناچيز، در ميان حلقه هاى متشكل از سى هزار مرد جنگى قرار گرفتند(٢٧٠)

در اين چند روز امام به تحكيم موضع خود پرداخته ياران خود را تصفيه نمود، شبانه عموم همراهان خود را احضار فرمود در ضمن سخنرانى كوتاهى اظهار داشت كه : ما جز مرگ و شهادت در پيش نداريم و اينان با كسى جز من كار ندارند، من بيعت خود را از شما برداشتم هر كه بخواهد مى تواند از تاريكى شب استفاده نموده جان خود را از اين ورطه هولناك برهاند.

پس از آن فرمود چراغها را خاموش كردند و اكثر همراهان كه براى مقاصد مادى همراه بودند پراكنده شدند و جز جماعت كمى از شيفتگان حق (نزديك به چهل تن از ياران امام ) و عده اى از بنى هاشم كسى نماند.

امامعليه‌السلام بار ديگر بازماندگان را جمع كرده و به مقام آزمايش درآورده در خطابى كه به ياران و خويشاوندان هاشمى خود كرد، اظهار داشت كه : اين دشمنان تنها با من كار دارند، هر يك از شما مى توانيد از تاريكى شب استفاده كرده از خطر نجات يابد، ولى اين بار هر يك از ياران باوفاى امام با بيانهاى مختلف پاسخ دادند كه ما هرگز از ره حق كه تو پيشواى آنى روى نخواهيم تافت و دست از دامن پاك تو نخواهيم برداشت و تا رمقى در تن و قبضه شمشير به دست داريم از حريم تو دفاع خواهيم نمود(٢٧١)

آخر روز نهم ماه محرم ، آخرين تكليف (يا بيعت يا جنگ ) از جانب دشمن به امام رسيد و آن حضرت شب را براى عبادت مهلت گرفت و مصمم به جنگ فردا شد(٢٧٢)

روز دهم محرم سال ٦١ هجرى ، امام با جمعيت كم خود (روى هم رفته كمتر از نود نفر كه چهل نفر از ايشان از همراهان سابق امام و سى و چند نفر در شب و روز جنگ از لشكر دشمن به امام پيوسته بودند و مابقى خويشاوندان هاشمى امام ، از فرزندان و برادران و برادرزداگان و خواهرزادگان و عموزادگان بودند) در برابر لشكر بى كران دشمن صف آرايى نمودند و جنگ در گرفت

آن روز از بامداد تا واپسين جنگيدند و امامعليه‌السلام و ساير جوانان هاشمى و ياران وى تا آخرين نفر شهيد شدند (در ميان كشته شدگان دو فرزند خردسال امام حسن و يك كودك خرسال و يك فرزند شيرخوار امام حسين را نيز بايد شمرد(٢٧٣)

لشكر دشمن پس از خاتمه يافتن جنگ ، حرمسراى امام را غارت كردند و خيمه و خرگاه را آتش زدند و سرهاى شهدا را بريده ، بدنهاى ايشان را لخت كرده ، بى اينكه به خاك بسپارند، به زمين انداختند. سپس اهل حرم را كه همه زن و دختر بى پناه بودند با سرهاى شهدا به سوى كوفه حركت دادند (در ميان اسيران از جنس ذكور تنى چند بيش نبود كه از جمله آنان فرزند ٢٢ ساله امام حسين كه سخت بيمار بود يعنى امام چهارم و ديگر فرزند چهار ساله وى محمد بن على كه امام پنجم باشد و ديگر حسن مثنى فرزند امام دوم كه داماد امام حسينعليه‌السلام بود و در جنگ زخم كارى خورده و در ميان كشتگان افتاده بود او را نيز در آخرين رمق يافتند و به شفاعت يكى از سرداران ، سر نبريدند و با اسيران به كوفه بردند) و از كوفه نيز به سوى دمشق پيش يزيد بردند.

واقعه كربلا و اسيرى زنان و دختران اهل بيت و شهر به شهر گردانيدن ايشان و سخنرانيهايى كه دختر اميرالمؤ مينعليه‌السلام و امام چهارم كه جزء اسيران بودند در كوفه و شام نمودند بنى اميه را رسوا كرد و تبليغات چندين ساله معاويه را از كار انداخت و كار به جايى كشيد كه يزيد از عمل ماءمورين خود در ملا عام بيزارى جست و واقعه كربلا عامل مؤ ثرى بود كه با تاءثير مؤ جل خود، حكومت بنى اميه را برانداخت و ريشه شيعه را استوارتر ساخت و از آثار معجل آن ، انقلابات و شورشهايى بود كه به همراه جنگهاى خونين تا دوازده سال ادامه داشت و از كسانى كه در قتل امام شركت جسته بودند، حتى يك نفر از دست انتقام نجستند.

كسى كه در تاريخ حيات امام حسينعليه‌السلام و يزيد و اوضاع و احوالى كه آن روز حكومت مى كرد، دقيق شود و در اين بخش از تاريخ كنجكاوى نمايد، شك نمى كند كه آن روز در برابر امام حسينعليه‌السلام يك راه بيشتر نبود و آن همان كشته شدن بود و بيعت يزيد كه نتيجه اى جز پايمال كردن علنى اسلام نداشت ، براى امام مقدور نبود؛ زيرا يزيد با اينكه احترامى براى آيين اسلام و مقررات آن قائل نبود و بندوبارى نداشت ، به پايمال كردن مقدسات و قوانين اسلامى بى باكانه تظاهر نيز مى كرد.

ولى گذشتگان وى اگر با مقررات دينى مخالفت مى كردند، آنچه مى كردند در لفافه دين مى كردند و صورت دين را محترم شمرده با يارى پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ساير مقامات دينى كه مردم براى ايشان معتقد بودند، افتخار مى نمودند.

و از اينجا روشن مى شود كه آنچه برخى از مفسرين حوادث گفته اند كه اين دو پيشوا (امام حسن و امام حسين ) دو سليقه مختلف داشتند و امام حسن مسلك صلح را مى پسنديد به خلاف امام حسين كه جنگ را ترجيح مى داد چنانكه آن برادر با داشتن چهل هزار مرد جنگى با معاويه صلح كرد و اين برادر با چهل نفر به جنگ يزيد برخاست ، سخنى است نابجا؛ زيرا مى بينيم همين امام حسين كه يك روز زير بار بيعت يزيد نرفت ، ده سال در حكومت معاويه و مانند برادرش امام حسن (كه او نيز ده سال با معاويه به سر برده بود) به سر برد و هرگز سر به مخالفت برنداشت و حقا اگر امام حسن يا امام حسين با معاويه مى جنگيدند كشته مى شدند و براى اسلام كمترين سودى نمى بخشيد و در برابر سياست حق به جانبى معاويه كه خود را صحابى و كاتب وحى و خال المؤ منين معرفى كرده و هر دسيسه را به كار مى برد، تاءثيرى نداشت

گذشته از اينكه با تمهيدى كه داشت مى توانست آنان را به دست كسان خودشان بكشد و خود به عزايشان نشسته به مقام خونخواهى بيايد چنانكه با خليفه سوم نظير همين معامله را كرد.

امام چهارم

امام سجاد (على بن حسين ملقب به زين العابدين و سجاد) وى فرزند امام سوم بود كه از شاه زنان دختر يزدجرد شاهنشاه ايران متولد شده بود و تنها فرزند امام سوم بود كه باقى مانده بود؛ زيرا سه برادر ديگرش در واقعه كربلا به شهادت رسيدند(٢٧٤) و آن حضرت نيز همراه پدر به كربلا آمده بود ولى چون سخت بيمار بود و توانايى حمل اسلحه و جنگ نداشت ، از جهاد و شهادت بازماند و با اسيران حرم به شام اعزام گرديد.

پس از گذرانيدن دوران اسيرى ، به امر يزيد براى استمالت افكار عمومى محترما به مدينه روانه گرديد، آن حضرت را بار دوم نيز به امر عبدالملك خليفه اموى ، با بند و زنجير از مدينه به شام جلب كرده اند و بعد به مدينه برگشته است(٢٧٥)

امام چهارم پس از مراجعه به مدينه گوشه خانه را گرفته و در به روى بيگانه بسته مشغول عبادت پروردگار بود و با كسى جز خواص شيعه مانند (ابوحمزه ثمالى و ابوخالد كابلى ) و امثال ايشان تماس نمى گرفت البته خواص ، معارفى را كه از آن حضرت اخذ مى كردند در ميان شيعه نشر مى دادند و از اين راه ، تشيّع توسعه فراوانى يافت كه اثر آن در زمان امامت امام پنجم به ظهور پيوست

از جمله آثار امام چهارم ، ادعيه اى است به نام (ادعيه صحيفه ) و آن ٥٧ دعاست كه به دقيقترين معارف الهيه مشتمل مى باشد و زبور آل محمدش مى گويند.

امام چهارم پس از ٣٥ سال امامت به حسب بعضى از روايات شيعه به تحريك هشام خليفه اموى ، به دست وليد بن عبدالملك مسموم شد (٢٧٦) و در سال ٩٥ هجرى درگذشت

امام پنجم

امام محمد بن على (باقر) لفظ (باقر) به معناى (شكافنده ) است و لقبى است كه پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آن حضرت داده بود(٢٧٧) آن حضرت فرزند امام چهارم و در سال ٥٧ هجرى متولد شده بود، در واقعه كربلا چهارساله و حاضر بود و پس از پدر بزرگوارش به امر خدا و معرفى گذشتگان خود، به امامت رسيد و در سال ١١٤ و يا ١١٧ هجرى (به حسب بعضى از روايات شيعه(٢٧٨) توسط ابراهيم بن وليد بن عبدالملك برادرزاده هشام خليفه اموى مسموم شده ) درگذشت

در عهد امام پنجم از طرفى در اثر مظالم بنى اميه ، هر روز در قطرى از اقطار بلاد اسلامى انقلاب و جنگهايى رخ مى داد و از خود خاندان اموى نيز اختلافات بروز مى كرد و اين گرفتاريها دستگاه خلافت را مشغول و تا اندازه اى از تعرض به اهل بيت صرف مى كرد.

و از طرفى وقوع فاجعه كربلا و مظلوميت اهل بيت كه ممثل آن ، امام چهارم بود مسلمانان را مجذوب و علاقه مند اهل بيت مى ساخت اين عوامل دست به دست هم داده مردم و خاصه شيعه را مانند سيل به سوى مدينه و حضور امام پنجم سرازير ساخت و امكاناتى در نشر حقايق اسلامى و معارف اهل بيت براى آن حضرت به وجود آمد كه براى هيچيك از پيشوايان گذشته اهل بيت ميسر نشده بود. و گواه اين مطلب اخبار و احاديث بى شمارى است كه از امام پنجم نقل گورهى انبوهى است از رجال علم و دانشمندان شيعه كه در فنون متفرقه معارف اسلامى در مكتب آن حضرت پرورش يافته اند و در فهرستها و كتب رجال ، اساميشان ضبط شده است(٢٧٩)

امام ششم

امام جعفر بن محمد (صادق ) فرزند امام پنجم كه در سال ٨٣ هجرى ، متولد و در سال ١٤٨ هجرى (طبق روايات شيعه ) به تحريك منصور خليفه عباسى مسموم و شهيد شده است(٢٨٠) .

در عهد امامت امام ششم در اثر انقلابهاى كشورهاى اسلامى و خصوصا قيامى كه مسوده (سياه جامگان ) براى برانداختن خلافت بنى اميه كرده بودند و جنگهاى خونينى كه منجر به سقوط خلافت و انقراض بنى اميه گرديد و در اثر آنها زمينه خوبى كه امام پنجم در بيست سال زمان امامت خود با نشر حقايق اسلامى و معارف اهل بيت مهيا كرده بود، براى امام ششم امكانات بيشتر و محيط مناسبترى براى نشر تعاليم دينى پيدا شد.

آن حضرت تا اواخر زمان امامت خود كه مصادف با آخر خلافت بنى اميه و اول خلافت بنى عباس بود از فرصت استفاده نموده به نشر تعاليم دينى پرداخت و شخصيتهاى علمى بسيارى در فنون مختلفه عقلى و نقلى مانند (زراره ) و (محمد بن مسلم ) و (مؤ من طاق ) و (هشام بن حكم ) و (ابان بن تغلب ) و (هشام بن سالم ) و (حريز) و (هشام كلبى نسابه ) و (جابر بن حيان صوفى ) شيميدان و غير ايشان را پررورش داد، حتى عده اى از رجال علمى عامه نيز مانند (سفيان ثورى ) و (ابوحنيفه ) رئيس مذهب حنفيه و (قاضى سكونى ) و (قاضى ابوالبخترى ) و غير ايشان افتخار تلمذش را پيدا كردند (معروف است كه از مجلس درس و حوزه تعليم امام ششم چهارهزار نفر محدث و دانشمند بيرون آمده است ).(٢٨١)

احاديثى كه از صادقين يعنى از امام پنجم و ششم ماءثور است ، از مجموع احاديثى كه از پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ده امام ديگر ضبط شده است ، بيشتر است

ولى در اواخر عهد خود، دچار منصور خليفه عباسى شد و تحت مراقبت و محدوديت شديد درآمد. منصور آزارها و شكنجه ها و كشتارهاى بيرحمانه اى در حق سادات علويين روا ديد كه از بنى اميه با آن همه سنگدلى و بى باكى سر نزده بود. به دستور وى آنان را دسته دسته مى گرفتند و در قعر زندانهاى تاريك با شكنجه و آزار به زندگيشان خاتمه مى دادند و جمعى را گردن مى زدند و گروهى را زنده زير خاك مى كردند و جمعى را در پى ساختمانها يا ميان ديوارها گذاشته رويشان بنا مى ساختند.

منصور، دستور جلب امام ششم را از مدينه صادر كرد (امام ششم پيش از آن نيز يك بار به امر سفاح خليفه عباسى به عراق و پيش از آن نيز در حضور امام پنجم به امر هشام خليفه اموى به دمشق جلب شده بود)

مدتى امام را زير نظر گرفتند و بارها عزم كشتن آن حضرت را نموده و هتكها كرد ولى بالا خره اجازه مراجعه به مدينه را داده و امام به مدينه مراجعت فرمود و بقيه عمر را با تقيه شديد و نسبتا با عزلت و گوشه نشينى برگزار مى كرد تا به دسيسه منصور مسموم و شهيد شد(٢٨٢)

منصور پس از آنكه خبر شهادت امام ششم را دريافت داشت ، به والى مدينه نوشت كه به عنوان تفقد بازماندگان ، به خانه امام برود و وصيتنامه آن حضرت را خواسته و بخواند و كسى را كه وصى امام معرفى شده فى المجلس گردن بزند. و البته مقصود منصور از جريان اين دستور اين بود كه به مسئله امامت خاتمه دهد و زمزمه تشيع را بكلى خاموش كند ولى برخلاف توطئه وى وقتى كه والى مدينه طبق دستور، وصيتنامه را خواند ديد امام پنج نفر را براى وصايت تعيين فرموده. خود خليفه و والى مدينه و عبداللّه افطح فرزند بزرگ و موسى فرزند كوچك آن حضرت و حميده و به اين ترتيب تدبير منصور نقش برآب شد)(٢٨٣)

امام هفتم

امام موسى بن جعفر (كاظم ) فرزند امام ششم در سال ١٢٨ هجرى متولد شد و سال ١٨٣ هجرى در زندان مسموما شهيد شد(٢٨٤) . آن حضرت پس از درگذشت پدر بزرگوار خود به امر خدا و معرفى گذشتگان خود به امامت رسيد.

امام هفتم از خلفاى عباسى با منصور و هادى و مهدى و هارون معاصر و در عهد بسيار تاريك و دشوار با تقيه سخت مى زيست تا اخيرا هارون در سفر حج به مدينه رفت و به امر وى امام را در حاليكه در مسجد پيغمبر مشغول نماز بود گرفته و به زنجير بسته زندانى كردند و از مدينه به بصره و از بصره به بغداد بردند و سالها از زندانى به زندانى منتقل مى نمودند وبالا خره در بغداد در زندان سندى ابن شاهك با سم درگذشت(٢٨٥) و در مقابر قريش كه فعلاً شهر كاظميه مى باشد مدفون گرديد.

امام هشتم

امام على بن موسى (رضا) فرزند امام هفتم كه (بنا به اشهر تواريخ ) سال ١٤٨ هجرى متولد وسال ٢٠٣ هجرى درگذشته است(٢٨٦) .

امام هشتم پس از پدر بزرگوار خود به امر خدا و معرفى گذشتگان خود به امامت رسيد و مدتى از زمان امامت خود با هارون خليفه عباسى و پس از آن با پسرش امين و پس از آن با پسر ديگرش ماءمون معاصر بود.

ماءمون پس از پدر، اختلافاتى با برادر خود امين پيدا كرد كه منجر به جنگهاى خونين و بالا خره كشته شدن امين گرديد و ماءمون به سرير خلافت استيلا يافت(٢٨٧) . تا آن روز سياست خلافت بنى عباس نسبت به سادات علوى ، سياست خشونت آميز و خونينى بوده ، پيوسته رو به سختى مى رفت و هر چند گاهى يكى از علويين قيام كرده جنگ خونين و آشوبى برپا مى شد و اين خود براى دستگاه خلافت گرفتارى سختى بود.

و ائمه و پيشوايان شيعه از اهل بيت اگرچه با نهضت و قيام كنندگان همكارى نمى كردند و مداخله اى نداشتند ولى شيعه كه آن روز جمعيت قابل توجهى بودند، پيوسته ائمه اهل بيت را پيشوايان دينى مفترض الطاعه و خلفاى واقعى پيغمراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى دانستند و دستگاه خلافت را كه قيافه دربار كسرى و قيصر داشت و به دست يك مشت مردم بى بندوبار اداره مى شد، دستگاهى ناپاك و دور از ساحت قدس پيشوايان خود مى ديدند و دوام و پيشرفت اين وضع براى دستگاه خلافت خطرناك بود و آن را بشدت تهديد مى كرد.

ماءمون به فكر افتاد كه به اين گرفتاريها كه سياست كهنه و هفتاد ساله پيشينيان وى نتوانست چاره كند، با سياست تازه ديگرى خاتمه بخشد و آن اين بود كه امام هشتم را ولايت عهد بدهد و از اين راه هر گرفتارى را رفع كند؛ زيرا سادات علوى پس از آنكه دست خودشان به خلافت بند شد ديگر به ضرر دستگاه قيام نمى كردند و شيعه نيز پس از آنكه آلودگى امام خود را به خلافتى كه پيوسته آن را و كارگردانان آن را پليد و ناپاك مى شمردند، مشاهده كردند، ديگر آن اعتقاد معنوى و ارادت باطنى را كه در حق امامان اهل بيت داشتند، از دست مى دهند و تشكل مذهبيشان سقوط كرده ديگر خطرى از اين راه متوجه دستگاه خلافت نخواهد گرديد(٢٨٨) .

بديهى است كه پس از حصول مقصود، از بين بردن امام براى ماءمون اشكالى نداشت ، ماءمون براى تحقق دادن به اين تصميم ، امام را از مدينه به مرو احضار كرد و پس از حضور اول خلافت و پس از آن ولايت عهد خود را به امام پيشنهاد نمود و آن حضرت اعتذار جسته نپذيرفت ولى بالا خره به هر ترتيب بود قبولانيد و امام نيز به اين شرط كه در كارهاى حكومتى و عزل و نصب عمال دولت مداخله نكند، ولايت عهد را پذيرفت(٢٨٩)

اين واقعه در سال دويست هجرى اتفاق افتاد ولى چيزى نگذشت كه ماءمون از پيشرفت سريع شيعه و بيشتر شدن ارادت ايشان نسبت به ساحت امام و اقبال عجيب عامه مردم و حتى سپاهيان و اولياى امور دولتى ، به اشتباه خود پى برد و به صدد چاره جويى برآمده آن حضرت را مسموم و شهيد ساخت امام هشتم پس از شهادت در شهر طوس ايران كه فعلاً شهر مشهد ناميده مى شود مدفون گرديد.

ماءمون ، عنايت بسيارى به ترجمه علوم عقلى به عربى نشان مى داد و مجلس علمى منعقد كرده بود كه دانشمندان اديان و مذاهب در آن حضور يافته به مناظره علمى مى پرداختند امام هشتم نيز در آن مجلس شركت مى فرمود و با علماى ملل و اديان به مباحثه و مناظره مى پرداخت و بسيارى از اين مناظره ها در جوامع حديث شيعه مضبوط است(٢٩٠)

امام نهم

امام محمد بن على (تقى و گاهى به لقب امام جواد و ابن الرضا نيز ذكر مى شود) فرزند امام هشتم كه سال ١٩٥ هجرى در مدينه متولد شده و طبق روايات شيعه ، سال ٢٢٠ هجرى به تحريك معتصم خليفه عباسى به دست همسر خود كه دختر ماءمون خليفه عباسى بود مسموم و شهيد شده در جوار جد خود امام هفتم در كاظميه مدفون گرديد.

پس از پدر بزرگوار خود به امر خدا و معرفى گذشتگان خود به امامت رسيد. امام نهم موقع درگذشت پدر بزرگوار خود در مدينه بود، ماءمون وى را به بغداد كه آن روز عاصمه خلافت بود احضار كرده به حسب ظاهر محبت و ملاطفت بسيارى نمود و دختر خود را به عقد ازدواج وى درآورد و در بغداد نگهداشت و در حقيقت مى خواست به اين وسيله امام را از خارج و داخل تحت مراقبت كامل درآورد.

امام مدتى در بغداد بود سپس از ماءمون استجازه كرده به مدينه رفت تا آخر عهد ماءمون در مدينه بود و پس از درگذشت ماءمون كه معتصم ، زمام خلافت را به دست گرفت ، دوباره امام را به بغداد احضار كرده تحت نظر گرفت و بالا خره چنانكه گذشت به تحريك معتصم ، آن حضرت به دست همسر خود مسموم شد و درگذشت(٢٩١)

امام دهم

امام على بن محمد (نقى و گاهى به لقب هادى ذكر مى شود) فرزند امام نهم در سال ٢١٢ در مدينه متولد شده و در سال ٢٥٤ (طبق روايات شيعه ) معتز، خليفه عباسى با سَم شهيدش كرده است(٢٩٢)

امام دهم در ايام حيات خود با هفت نفر از خلفاى عباسى ، ماءمون و معتصم و واثق و متوكل و منتصر و مستعينى و معتز معاصر بوده است در عهد معتصم ، سال ٢٢٠ بود كه پدر بزرگوارش در بغداد با سم درگذشت ، وى در مدينه بود و به امر خدا و معرفى امامان گذشته به امامت رسيد و به نشر تعاليم دينى مى پرداخت تا زمان متوكل رسيد.

متوكل در سال ٢٤٣ در اثر سعايتهايى كه كرده بودند يكى از امراى دولت خود را ماءموريت داد كه آن حضرت را از مدينه به سامرا كه آن روز عاصمه خلافت بودجلب كند و نامه اى مهرآميز با كمال تعظيم به آن حضرت نوشته تقاضاى حركت و ملاقات نمود(٢٩٣) و البته پس از ورود آن حضرت به سامرا در ظاهر اقداماتى به عمل نيامد ولى در عين حال آنچه مى توانست در فراهم آوردن وسائل اذيت و هتك آن حضرت كوتاهى نمى كرد و بارها به منظور قتل يا هتك ، امام را احضار كرده و به امر وى خانه اش را تفتيش مى نمودند.

متوكل در دشمنى با خاندان رسالت در ميان خلفاى عباسى نظير نداشت و بويژه با علىعليه‌السلام دشمن سرسخت بود و آشكارا ناسزا مى گفت و مرد مقلدى را موظف داشت كه در بزمهاى عيش ، تقليد آن حضرت را در مى آورد و خليفه مى خنديد!! و در سال ٢٣٧ هجرى بود كه امر كرد قبه ضريح امام حسين را در كربلا و همچنين خانه هاى بسيارى كه در اطرافش ساخته بودند، خراب و با زمين يكسان نمودند! و دستور داد كه آب به حرم امام بستند و دستور داد زمين قبر مطهر را شخم و زراعت كنند تا بكلى اسم و رسم مزار فراموش شود(٢٩٤)

در زمان متوكل ، وضع زندگى سادات علوى كه در حجاز بودند به مرحله رقت بارى رسيده بود چنانكه زنهاى ايشان ساتر نداشتند و عده اى از ايشان يك چادر كهنه داشتند كه در اوقات نماز آن را به نوبه پوشيده نماز مى خواندند(٢٩٥) و نظير اين فشارها را به سادات علوى كه در مصر بودند نيز وارد مى ساخت

امام دهم به شكنجه و آزار متوكل صبر مى فرمود تا وى درگذشت و پس از وى منتصر و مستعين و معتز روى كار آمدند و به دسيسه معتز، آن حضرت مسموم و شهيد شد.

امام يازدهم

امام حسن بن على (عسكرى ) فرزند امام دهم در سال ٢٣٢ هجرى متولد شده و در سال ٢٦٠ هجرى (بنا به بعضى از روايات شيعه ) به دسيسه معتمد خليفه عباسى مسموما درگذشته است(٢٩٦)

امام يازدهم پس از درگذشت پدر بزرگوار خود به امر خدا و حسب التعين پيشوايان گذشته به امامت رسيد و هفت سالى كه امامت كرد به واسطه سختگيرى بيرون از اندازه مقام خلافت ، با تقيه بسيار شديد رفتار مى كرد، درب روى مردم حتى عامه شيعه بسته جز خواص شيعه كسى را بار نمى داد با اينحال اكثر اوقات زندانى بود(٢٩٧)

و سبب اين همه فشار اين بود كه اولاً: در آن ازمنه جمعيت شيعه كثرت و قدرتشان به حد قابل توجهى رسيده بود و اينكه شيعه به امامت قائلند براى همگان روشن و آفتابى شده بود و امامان شيعه نيز شناخته مى شدند و از اين روى مقام خلافت بيش ‍ از پيش ائمه را تحت مراقبت درآورده و از هر راه بود با نقشه هايى مرموز در محو و نابود كردن ايشان مى كوشيدند.

ثانيا: مقام خلافت پى برده بود كه خواص شيعه براى امام يازدهم فرزند معتقدند و طبق رواياتى كه از خود امام يازدهم و هم از پدرانش نقل مى كنند فرزند او را همان مهدى موعود مى شناسند كه به موجب اخبار متواتره از طرق عامه و خاصه پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خبر داده بود(٢٩٨) و او را امام دوازدهم مى دانند.

بدين سبب امام يازدهم بيشتر از ساير ائمه تحت مراقبت مقام خلافت درآمده بود و خليفه وقت تصميم قطعى گرفته بود كه به هر طريق باشد به داستان امامت شيعه خاتمه بخشد و دَرِ اين خانه را براى هميشه ببندد.

و از اين روى همينكه بيمارى امام يازدهم را به معتمد، خليفه وقت گزارش دادند، طبيب نزد آن حضرت فرستاد و چند تن از معتمدان خود و چند نفر از قضات را به منزلش گماشت كه پيوسته ملازم وى و مراقب اوضاع داخلى منزل بوده باشند و پس از شهادت امام نيز خانه را تفتيش و توسط قابله ها كنيزان آن حضرت را معاينه كردند و تا دو سال ماءمورين آگاهى خليفه در خط پيدا كردن خلف آن حضرت مشغول فعاليت بودند تا بكلى نوميد شدند(٢٩٩) .

امام يازدهم را پس از درگذشت در خانه خودش در شهر سامرا، پهلوى پدر بزرگوارش به خاك سپردند و بايد دانست كه ائمه اهل بيت در دوره زندگيشان گروه انبوهى از علما و محدثين را پرورش دادند كه شماره ايشان به صدها تن مى رسد و ما براى رعايت اختصار در اين كتاب متعرض فهرست اسامى خودشان و مؤ لفان و آثار علمى و شرح احوالشان نشديم(٣٠٠)

امام دوازدهم

حضرت مهدى موعود (كه غالبا به لقب امام عصر و صاحب الزمان ذكر مى شود) فرزند امام يازدهم كه اسمش مطابق اسم پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود در سال ٢٥٦ هجرى در سامرا متولد شده و تا سال ٢٦٠هجرى كه پدر بزرگوارش ‍ شهيد شد تحت كفالت و تربيت پدر مى زيست و از مردم پنهان و پوشيده بود و جز عده اى از خواص شيعه كسى به شرف ملاقات وى نايل نمى شد.

و پس از شهادت امام يازدهم كه امامت در آن حضرت مستقر شد به امر خدا غيبت اختيار كرد و جز با نوّاب خاص خود بر كسى ظاهر نمى شد جز در موارد استثنايى(٣٠١)

نوّاب خاص

آن حضرت چندى عثمان بن سعيد عمرى را كه از اصحاب جد و پدرش بود و ثقه و امين ايشان قرار داشت نايب خود قرار داد و به توسط وى به عرايض و سؤ الات شيعه جواب مى داد.

و پس از عثمان بن سعيد، فرزندش محمد بن عثمان به نيابت امام منصوب شد و پس از وفات محمد بن عثمان عمرى ، ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى ، نائب خاص بود و پس از وفات حسين بن روح نوبختى ، على بن محمد سمرى نيابت ناحيه مقدسه امام را داشت

و چند روز به مرگ على بن محمد سمرى (كه در سال ٣٢٩ هجرى اتفاق افتاد) مانده بود كه از ناحيه مقدسه توقيعى صادر شد كه در آن به على بن محمد سمرى ابلاغ شده بود كه تا شش روز (ديگر) بدرود زندگى خواهد گفت و پس از آن دَرِ نيابت خاصه بسته ، غيبت كبرى واقع خواهد شد و تا روزى كه خدا در ظهور آن حضرت اذن دهد، غيبت دوام خواهد يافت(٣٠٢) و به مقتضاى اين توقيع ، غيبت امام زمانعليه‌السلام به دو بخش منقسم مى شود.

اوّل (غيبت صغرى ): كه از سال ٢٦٠ هجرى شروع نموده و در سال ٣٢٩ خاتمه مى يابد و تقريبا هفتاد سال مدت امتداد آن مى باشد.

دوم (غيبت كبرى ): كه از سال ٣٢٩ شروع كرده و تا وقتى كه خدا بخواهد ادامه خواهد يافت پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حديث متفق عليه مى فرمايد:(اگر نمانده باشد از دنيا مگر يك روز، خدا آن روز را دراز مى كند تا مهدى از فرزندان من ظهور نموده دنيا را پر از عدل و داد كند چنانكه از ظلم و جور پر شده باشد(٣٠٣) .