شیعه در اسلام

شیعه در اسلام0%

شیعه در اسلام نویسنده:
گروه: اصول دین

شیعه در اسلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید محمد حسین طباطبایی
گروه: مشاهدات: 10363
دانلود: 3226

توضیحات:

شیعه در اسلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 91 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10363 / دانلود: 3226
اندازه اندازه اندازه
شیعه در اسلام

شیعه در اسلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

پى ‏نوشت‏ها

١ و ٢ با توجه به اينكه متن فوق مربوط به سالها پيش است ، در عصر حاضر به احتمال قوى تمام اين كتابها به طبع رسيده است

٢با توجه به اينكه متن فوق مربوط به سالها پيش است ، در عصر حاضر به احتمال قوى تمام اين كتابها به طبع رسيده است

٣بعد از چاپ اين كتاب ، بحمداللّه تمام مجلدات عربى و فارسى به چاپ رسيده و در اختيار علاقه مندان قرار گرفت

٤لازم به ذكر است كه اين مطلب مربوط به ايامى است كه مرحوم علامه ، مشغول نوشتن كتاب ارزشمند الميزان بوده است ليكن امروزه تفسير الميزان ، عربى و فارسى آن مكرر به طبع رسيده است

٥(اَنْ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمينَ الَّذينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَيَبْغُونَها عِوَجاً ).

يعنى :(آگاه باشيد لعنت خدا بر ستمكاران باد، كسانى كه از راه دين خدا، مردم را برمى گردانند و خودشان آن را كج و معوج مى خواهند و مى پذيرند)، (سوره اعراف ، آيه ٤٤ و ٤٥)

٦(وَمَنْ اَحْسَنُ ديناً مِمَّنْ اَسْلَمَ وَجْهَهُ للّهِِ وَهُوَ مُحْسِنٌ وَاتّبَعَ مِلَّةَ اِبْراهيمَ حَنيفاً ).

يعنى :(كدام دين بهتر از آن است كه شخص خودش را تسليم حكم خدا كند و نيكوكار هم باشد و از آيين پاك و معتدل ابراهيم پيروى نمايد)، (سوره نساء، آيه ١٢٥)

(قُلْ يا اَهْلَ الْكِتابِ تَعالَواْ اِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَبَيْنَكُمْ اَلاّ نَعْبُدَ اِلا اللّهَ وَلا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً اَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ فَاِنْ تَوَلَّوا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِاَنّا مُسْلِمُونَ ).

يعنى :(به اهل كتاب بگو بياييد در يك سخن مشترك با هم همكارى كنيم : جز خدا را عبادت نكنيم و شريكى برايش قرار ندهيم و بعضى از ما بعضى ديگر را ارباب قرار ندهد اگر از اين سخن اعراض كردند به ايشان بگو: پس گواه باشيد ما تسليم حق هستيم )، (سوره آل عمران ، آيه ٦٤)

(يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِى الِسّلْمِ كافَّةً ). يعنى :(اى اهل ايمان ! همگى داخل در مقام تسليم شويد)، (سوره بقره ، آيه ٢٠٨)

٧(رَبَّنا وَاجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنا اُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ ).

يعنى :(ابراهيم و اسماعيل گفتند:) پروردگارا! ما را تسليم فرمان خود گردان و از فرزندان ما نيز امتى را مسلم قرار ده )، (سوره بقره ، آيه ١٢٨)

(مِلَّةَ اَبيكُمْ اِبْراهيمَ هُوَ سَمّيكُمُ الْمُسْلِمينَ. ) يعنى :(اين آيين پدر شما ابراهيم است اوست كه شما را مسلمان (تسليم شونده ) ناميده است ).

٨به طايفه اى از (زيديه ) كه پيش از علىعليه‌السلام دو خليفه ديگر را اثبات مى نمايند و در فروع به فقه ابى حنيفه عمل مى كنند نيز (شيعه ) گفته مى شود به مناسبت اينكه در برابر خلفاى بنى اميه و بنى عباس ، خلافت را مختص على و اولاد على مى دانند.

٩اولين اسمى كه در زمان رسول خدا پيدا شد، (شيعه ) بود كه سلمان و ابوذر و مقداد و عمار با اين اسم مشهور شدند (حاضر العالم الاسلامى ، ج ١، ص ١٨٨)

١٠(وَاَنْذِرْ عَشيرَتَكَ اْلاَقْرَبينَ ) (سوره شعرا، آيه ٢١٤)

١١در ذيل اين حديث ، على (ع ) مى فرمايد:(من كه از همه كوچكتر بودم عرض كردم : من وزير تو مى شوم ، پيغمبر دستش را به گردن من گذاشته فرمود: اين شخص برادر و وصى و جانشين من مى باشد بايد از او اطاعت نماييد، مردم مى خنديدند و به ابى طالب مى گفتند: تو را امر كرد كه از پسرت اطاعت كنى )، (تاريخ طبرى ، ج ٢ ص ٣٢١. تاريخ ابى الفداء، ج ١، ص ١١٦. البداية والنهاية ، ج ٣، ص ٣٩. غاية المرام ، ص ٣٢٠)

١٢ام سلمه مى گويد پيغمبر فرمود:(على هميشه با حق و قرآن است و حق و قرآن نيز هميشه با اوست و تا قيامت از هم جدا نخواهند شد.)، (اين حديث با پانزده طريق از عامه و يازده طريق از خاصه نقل شده و ام سلمه و ابن عباس و ابوبكر و عايشه و على (ع ) و ابوسعيد خدرى و ابوليلى و ابوايوب انصارى از راويان آن هستند. غاية المرام بحرانى ، ص ٥٣٩ و ٥٤٠)

پيغمبر فرمود:(خدا على را رحمت كند كه هميشه حق با اوست )، (البداية والنهايه ، ، ج ٧، ص ٣٦)

١٣پيغمبر فرمود:(حكمت ده قسمت شده ، نه جزء آن بهره على و يك جزء آن در ميان تمام مردم قسمت شده است ) (البداية والنهايه ، ج ٧، ص ٣٥٩)

١٤هنگامى كه كفار مكه تصميم گرفتند محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به قتل رسانند و اطراف خانه اش را محاصره كردند، پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تصميم گرفت به مدينه هجرت كند، به على فرمود:(آيا تو حاضرى شب در بستر من بخوابى تا گمان برند من خوابيده ام و از تعقيب آنان در امان باشم )، على در آن وضع خطرناك ، اين پيشنهاد را با آغوش باز پذيرفت

١٥تواريخ و جوامع حديث

١٦(حديث غدير) از احاديث مسلّمه ميان سنى و شيعه مى باشد و متجاوز از صد نفر صحابى با سندها و عبارتهاى مختلف آن را نقل نموده اند و در كتب عامه و خاصه ضبط شده ، براى تفصيل به كتاب غاية المرام ، ص ٧٩ و عبقات ، جلد غدير والغدير مراجعه شود.

١٧تاريخ يعقوبى (ط نجف ) ج ٢، ص ١٣٧ و ١٤٠. تاريخ ابى الفداء ج ١، ص ١٥٦. صحيح بخارى ، ج ٤، ص ١٠٧. مروج الذهب ، ج ٢، ص ٤٣٧. ابن ابى الحديد، ج ١، ص ١٢٧ و ١٦١.

١٨صحيح مسلم ، ج ١٥، ص ١٧٦. صحيح بخارى ، ج ٤، ص ٢٠٧. مروج الذهب ، ج ٢، ص ٢٣ و ج ٢، ص ٤٣٧. تاريخ ابى الفداء، ج ١، ص ١٢٧ و ١٨١.

١٩جابر مى گويد: نزد پيغمبر بوديم كه على از دور نمايان شد، پيغمبر فرمود:(سوگند به كسى كه جانم به دست اوست ! اين شخص و شيعيانش در قيامت رستگار خواهند بود)، ابن عباس مى گويد وقتى آيه :(اِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُواالصّالِحاتِ اُولئكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ ) نازل شد، پيغمبر به على فرمود:(مصدق اين آيه تو و شيعيانت مى باشيد كه در قيامت خشنود خواهيد بود و خدا هم از شما راضى است )، اين دو حديث و چندين حديث ديگر، در تفسير الدرالمنثور، ج ٦، ص ٣٧٩ و غاية المرام ، ص ٣٢٦ نقل شده است

٢٠محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مرض وفاتش لشكرى را به سردارى اسامة بن زيد مجهز كرده اصرار داشت كه همه در اين جنگ شركت كنند و از مدينه بيرون روند، عده اى از دستور پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تخلف كردند كه از آن جمله (ابوبكر و عمر) بودند و اين قضيه پيغمبر را بشدت ناراحت كرد (شرح ابن ابى الحديد، ط مصر، ج ١، ص ٥٣)

پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هنگام وفاتش فرمود:(دوات و قلم حاضر كنيد تا نامه اى براى شما بنويسم كه سبب هدايت شما شده گمراه نشويد)، عمر از اين كار مانع شده گفت : مرضش طغيان كرده هذيان مى گويد!!! (تاريخ طبرى ، ج ٢، ص ٤٣٦. صحيح بخارى ، ج ٣. صحيح مسلم ، ج ٥. البداية والنهايه ، ج ٥، ص ‍ ٢٢٧. ابن ابى الحديد، ج ١، ص ١٣٣)

همين قضيه در مرض موت خليفه اول تكرار يافت و خليفه اول به خلافت عمر وصيت كرد و حتى در اثناى وصيت بيهوش شد، ولى عمر چيزى نگفت و خليفه اول را به هذيان نسبت نداد در حالى كه هنگام نوشتن وصيت ، بيهوش شده بود، ولى پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم معصوم و مشاعرش بجا بود (روضة الصفا، ج ٢ ص ٢٦٠)

٢١شرح ابن ابى الحديد، ج ١، ص ٥٨ و ص ١٢٣ ١٣٥. يعقوبى ، ج ٢، ص ١٠٢. تاريخ طبرى ، ج ٢، ص ٤٤٥ ٤٦٠.

٢٢تاريخ يعقوبى ، ج ٢، ص ١٠٣ ١٠٦. تاريخ ابى الفداء ج ١، ص ١٥٦ و ١٦٦. مروج الذهب ، ج ٢، ص ٣٠٧ و ٣٥٢. شرح ابن ابى الحديد، ج ١، ص ١٧ و ١٣٤.

٢٣عمرو بن حريث به سعيد بن زيد گفت : آيا كسى با بيعت ابى بكر مخالفت كرد؟ پاسخ داد: هيچ كس مخالف نبود جز كسانى كه مرتد شده بودند يا نزديك بود مرتد شوند! (تاريخ طبرى ، ج ٢، ص ‍ ٤٤٧)

٢٤در حديث معروف ثقلين مى فرمايد:(من در ميان شما دو چيز با ارزش را به امانت مى گذارم كه اگر به آنها متمسك شويد هرگز گمراه نخواهيد شد. قرآن و اهل بيتم تا روز قيامت از هم جدا نخواهند شد)، اين حديث با بيشتر از صد طريق از ٣٥ نفر از صحابه پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل شده است ، رجوع شود به طبقات حديث ثقلين غاية المرام ، ص ٢١١.

پيغمبر فرمود:(من شهر علم و على درب آن مى باشد پس هر كه طالب علم است از درش وارد شود)، (البداية والنهايه ، ج ٧، ص ٣٥٩)

٢٥تاريخ يعقوبى ، ج ٢، ص ١٠٥ ١٥٠ مكررا ذكر شده است

٢٦كتاب خدا و بيانات پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمه اهل بيت با ترغيب و تحريص به تحصيل علم تا جايى كه پيغمبر اكرم مى فرمايد:(طَلَبُ الْعِلْمِ فَريضةٌ عَلى كُلِّ مُسْلِمٍ) طلب دانش به هر مسلمانى واجب است (بحار، ج ١، ص ١٧٢)

٢٧البداية والنهايه ، ج ٧، ص ٣٦٠.

٢٨تاريخ يعقوبى ، ص ١١١، ١٢٦ و ١٢٩.

٢٩ خداى تعالى در كلام خود مى فرمايد:( وَاِنَّهُ لَكِت ابٌ عَزيزٌ لا يَاءتيهِ الْب اطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِوَلا مِنْ خَلْفِهِ ) يعنى :(قرآن كتابى است گرامى كه هرگز باطل از پيش و پس به آن راه نخواهد يافت )، (سوره فصّلت ، آيه ٤١ و ٤٢) مى فرمايد:( اِنِ الْحُكْمُ اِلاّ للّهِِ ) يعنى :(جز خدا كسى نبايد حكم كند)، (سوره يوسف ، آيه ٦٧) يعنى شريعت تنها شريعت و قوانين خداست كه از راه نبوت بايد به مردم برسد و مى فرمايد:( وَل كِنْ رَسُولَ اللّهِ وَخ اتَمَ النَّبِيّينَ )، (سوره احزاب ، آيه ٤٠) و با اين آيه ، ختم نبوت و شريعت را با پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اعلام مى فرمايد. و مى فرمايد:( وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِم ا اَنْزَلَ اللّهُ فَاُول ئكَ هُمُ الْك افِرُونَ ). يعنى :(هر كس مطابق حكم خدا حكم نكند، كافر است )، (سوره مائده ، آيه ٤٤)

٣٠تاريخ يعقوبى ، ج ٢، ص ١١٠. تاريخ ابى الفداء، ج ١، ص ١٥٨.

٣١در الدرالمنثور، ج ٣، ص ١٨٦. تاريخ يعقوبى ، ج ٣، ص ٤٨، گذشته از اينها وجوب خمس در قرآن كريم منصوص مى باشد:(واعْلَمُوا اَنَّما غَنْمتُمْ مِنْ شَىْءٍ فَاَنَّ للّهِِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلذِى اْلقُرْبى )، (سوره انفال ، آيه ٤١)

٣٢ابوبكر در خلافتش پانصد حديث جمع كرد، عايشه مى گويد يك شب تا صبح پدرم را مضطرب ديدم ، صبح به من گفت : احاديث را بياور، پس همه آنها را آتش زد (كنزل العمال ، ج ٥، ص ٢٣٧)

عمر به همه شهرها نوشت : نزد هركس حديثى هست بايد نابودش كند (كنزالعمال ج ٥، ص ٢٣٧)

محمد بن ابى بكر مى گويد: در زمان عمر، احاديث زياد شد، وقتى به نزدش آوردند دستور داد آنها را سوزانيدند (طبقات ابن سعد، ج ٥، ص ١٤٠)

٣٣تاريخ ابى الفداء، ج ١، ص ١٥١ و غير آن

٣٤پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حجة الوداع عمل حج را براى حجاج كه از دور به مكه وارد شوند (طبق آيه :(فَمَنْ تَمَتَّعَ بِاْلعُمْرَةِ ) الخ ) به شكل مخصوص مقرر داشت و عمر در خلافت خود آن را ممنوع ساخت و همچنين در زمان رسول خدا متعه (ازدواج موقت ) داير بود ولى عمر در ايام خلافت خود آن را قدغن كرد و براى متخلفين مقرر داشت كه سنگسار شوند. و همچنين در زمان رسول خدا در اذان نماز (حَىَّ عَلى خَيْرِ الْعَمَلِ)؛ يعنى مهيا باش براى بهترين اعمال كه نمازاست )، گفته مى شد، ولى عمر گفت : اين كلمه مردم را از جهاد باز مى دارد و قدغن كرد! و همچنين در زمان رسول خدا به دستور آن حضرت در يك مجلس يك طلاق بيشتر انجام نمى گرفت ولى عمر اجازه داد كه در يك مجلس سه طلاق داده شود!! قضاياى نامبرده در كتب حديث و فقه و كلام سنى و شيعه مشهور است

٣٥تاريخ يعقوبى ، ج ٢، ص ١٣١. تاريخ ابى الفداء، ج ١، ص ١٦٠.

٣٦اسدالغابة ، ج ٤، ص ٣٨٦. الاصابه ، ج ٣.

٣٧تاريخ يعقوبى ،ج ٢،ص ١٥٠.تاريخ ابى الفداء، ج ١،ص ١٦٨. تاريخ طبرى ، ج ٣،ص ٣٧٧ و غير آنها.

٣٨ تاريخ يعقوبى ، ج ٢، ص ١٥٠. تاريخ طبرى ، ج ٣، ص ٣٩٧.

٣٩جماعتى از اهل مصر به عثمان شوريدند، عثمان احساس خطر كرده از على بن ابيطالب استمداد نموده اظهار ندامت كرد، على به مصريين فرمود: شما براى زنده كردن حق قيام كرده ايد و عثمان توبه كرده مى گويد: من از رفتار گذشته ام دست برمى دارم و تا سه روز ديگر به خواسته هاى شما ترتيب اثر خواهم داد و فرمانداران ستمكار را عزل مى كنم ، پس على از جانب عثمان براى ايشان قراردادى نوشته و ايشان مراجعت كردند.

در بين راه ، غلام عثمان را ديدند كه بر شتر او سوار و به طرف مصر مى رود، از وى بدگمان شده او را تفتيش ‍ نمودند، با او نامه اى يافتند كه براى والى مصر نوشته بود بدين مضمون : به نام خدا، وقتى عبدالرحمان بن عديس نزد تو آمد، صد تازيانه به او بزن و سر و ريشش را بتراش و به زندان طويل المده محكومش ‍ كن و مانند اين عمل را در باره عمرو بن الحمق و سودان بن حمران و عروة بن نباع اجراء كن !!

نامه را گرفته و با خشم به جانب عثمان برگشته اظهار داشتند: تو به ما خيانت كردى ! عثمان نامه را انكار نمود. گفتند غلام تو حامل نامه بود. پاسخ داد بدون اجازه من اين عمل را مرتكب شده گفتند مركوبش ‍ شتر تو بود، پاسخ داد شترم را دزديده اند! گفتند: نامه به خط منشى تو مى باشد، پاسخ داد بدون اجازه و اطلاع من اين كار را انجام داده !!

گفتند پس به هر حال تو لياقت خلافت ندارى و بايد استعفا دهى ؛ زيرا اگر اين كار به اجازه تو انجام گرفته خيانت پيشه هستى و اگر اين كارهاى مهم بدون اجازه و اطلاع تو صورت گرفته پس بى عرضگى و عدم لياقت تو ثابت مى شود و به هر حال يا استعفا كن و يا الا ن عمال ستمكار را عزل كن

عثمان پاسخ داد: اگر من بخواهم مطابق ميل شما رفتار كنم پس شما حكومت داريد، من چه كاره هستم ؟ آنان با حالت خشم از مجلس بلند شدند (تاريخ طبرى ، ج ٣، ص ٤٠٢ ٤٠٩. تاريخ يعقوبى ، ج ٢ ص ‍ ١٥٠ و ١٥١)

٤٠تاريخ طبرى ، ج ٣، ص ٣٧٧.

٤١صحيح بخارى ، ج ٦، ص ٨٩. تاريخ يعقوبى ، ج ٢، ص ١١٣.

٤٢تاريخ يعقوبى ، ج ٢، ص ١١١. تاريخ طبرى ، ج ٣، ص ١٢٩ ١٣٢.

٤٣تاريخ يعقوبى ، ج ٢، ص ١١٣. شرح ابن ابى الحديد، ج ١، ص ٩: در روايات زيادى وارد شده كه بعد از انعقاد بيعت ابى بكر، وى پيش على فرستاد و از وى بيعت خواست ، على پاسخ داد كه من عهد كرده ام كه از خانه بجز براى نماز بيرون نروم تا قرآن را جمع كنم و باز وارد است كه على پس از شش ‍ ماه با ابى بكر بيعت كرد و اين دليل تمام كردن جمع قرآن مى باشد. و نيز وارد است كه على پس از جمع قرآن مصحف را به شترى بار كرده پيش مردم آورده نشان داد. و نيز وارد است كه جنگ يمامه كه قرآن پس از آن تاءليف شده ، در سال دوم خلافت ابى بكر بوده است ، مطالب نامبرده در غالب كتب تاريخ و حديث كه متعرض قصه جمع مصحف شده اند يافت مى شود.

٤٤تاريخ يعقوبى ، ج ٢، ص ١٥٤.

٤٥تاريخ يعقوبى ، ج ٢، ص ١٥٥ مروج الذهب ، ج ٢، ص ٣٦٤.

٤٦نهج البلاغه ، خطبه ١٥.

٤٧پس از رحلت پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اقليت انگشت شمار به پيروى على (ع ) از بيعت تخلف كردند و در راءس اين اقليت از صحابه سلمان و ابوذر و مقداد و عمار بودند و در آغاز خلافت على (ع ) نيز اقليت قابل توجهى به عنوان مخالف از بيعت سر باز زدند و از جمله متخلفين و مخالفين سرسخت سعيد بن عاص و وليد بن عقبه و مروان بن حكم و عمرو بن عاص و بسر بن ارطاة و سمرة بن جندب و مغيرة بن شعبه و غير ايشان بودند.

مطالعه بيوگرافى اين دو دسته و تاءمل در اعمالى كه انجام داده اند و داستانهايى كه تاريخ از ايشان ضبط كرده ، شخصيت دينى و هدف ايشان را به خوبى روشن مى كند.

دسته اولى از اصحاب خاص پيغمبر اكرم و از زهاد و عباد و فداكاران و آزاديخواهان اسلامى و مورد علاقه خاص پيغمبر اكرم بودند. پيغمبر فرمود خدا به من خبر داد كه چهار نفر را دوست دارد و مرا نيز امر كرده كه دوستشان دارم نام ايشان را پرسيدند سه مرتبه فرمود: على سپس نام ابوذر و سلمان و مقداد را برد (سنن ابن ماجه ، ج ١، ص ٦٦)

عايشه گويد رسول خدا فرمود: هر دو امرى كه بر عمار عرضه شود حتما حق و ارشد آنها را اختيار خواهد كرد (سنن ابن ماجه ، ج ١، ص ٦٦)

پيغمبر فرمود:(راستگوتر از ابوذر در ميان زمين و آسمان وجود ندارد)، (سنن ابن ماجه ، ج ١، ص ٦٨)

از اينان در همه مدت حيات ، يك عمل غير مشروع نقل نشده و خونى به ناحق نريخته اند، به عرض كسى متعرض نشده اند، مال كسى را نربوده اند يا به افساد و گمراهى مردم نپرداخته اند.

ولى تاريخ از فجايع اعمال و تبهكاريهاى دسته دوم پر است و خونهاى ناحق كه ريخته اند و مالهاى مسلمانان كه ربوده اند و اعمال شرم آور كه انجام داده اند، از شماره بيرون است و با هيچ عذرى نمى توان توجيه كرد جز اينكه گفته شود (چنانكه جماعت مى گويند) خدا از اينان راضى بود و در هر جنايتى كه مى كردند آزاد بودند و مقررات اسلام كه در كتاب و سنت است در حق ديگران وضع شده بوده است !!

٤٨مروج الذهب ، ج ٢، ص ٣٦٢. نهج البلاغه ، خطبه ١٢٢.تاريخ يعقوبى ، ج ٢، ص ١٦٠ شرح ابن ابى الحديد، ج ١، ص ١٨٠.

٤٩تاريخ يعقوبى ، ج ٢ تاريخ ابى الفداء، ج ١، ص ١٧٢. مروج الذهب ، ج ٢، ص ٣٦٦.

٥٠تاريخ يعقوبى ، ج ٢، ص ١٥٢.

٥١تاريخ يعقوبى ، ج ٢، ص ١٥٤. تاريخ ابى الفداء، ج ١، ص ١٧١.

٥٢تاريخ يعقوبى ، ج ٢، ص ١٥٢.

٥٣هنگامى كه عثمان در محاصره شورشيان بود به وسيله نامه از معاويه استمداد كرد، معاويه دوازده هزار لشكر مجهز تهيه كرده به سوى مدينه حركت نمود ولى دستور داد در حدود شام توقف نمايند و خودش نزد عثمان آمد آمادگى لشگر را گزارش داد، عثمان گفت : تو عمدا لشگر را در آنجا متوقف كردى تا من كشته شوم سپس خونخواهى مرا بهانه كرده قيام كنى (تاريخ يعقوبى ، ج ٢، ص ١٥٢. مروج الذهب ، ج ٣، ص ٢٥. تاريخ طبرى ، ص ٤٠٢)

٥٤مروج الذهب ، ج ٢، ص ٤١٥.

٥٥به شاءن نزول آيه :(وَانْطَلَقَ اْلمَلاُ مِنْهُمْ اَنِ امْشُوا وَاصْبِروُا عَلى الِهَتِكُمْ )، (سوره ص ، آيه ٥) و آيه :(وَلَوْلا اَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ اِلَيْهِمْ شَيْئاً قَليلاً ) (سوره اسرى ، آيه ٧٤) و آيه :(وَدّوُالَوْتُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ ) (سوره قلم ، آيه ٩) در تفاسير روايتى مراجعه شود.

٥٦كتاب الغرر والدرر آمدى و متفرقات جوامع حديث

٥٧مروج الذهب ، ج ٢، ص ٤٣١. شرح ابن ابى الحديد ج ١، ص ١٨١.

٥٨اشباه و نظاير سيوطى در نحو، ج ٢. شرح ابن ابى الحديد، ج ١، ص ٦.

٥٩ر، ك : نهج البلاغه

٦٠در بحبوحه جنگ جمل ، عربى خدمت على (ع ) عرض كرد: يا اميرالمؤ منين ! تو مى گويى خدا واحد است ؟ مردم از هر طرف به وى حمله كرده گفتند اى عرب ! مگر پراكندگى قلب و تشويش خاطر على را مشاهده نمى كنى كه به بحث علمى مى پردازى ؟ على (ع ) به اصحاب خود فرمود: اين مرد را به حال خود بگذاريد؛ زيرا من در جنگ با اين قوم هم جز روشن شدن عقايد درست و مقاصد دين ، منظورى ندارم ، سپس تفصيلاً به پاسخ سؤ ال عرب پرداخت (بحار، ج ٢، ص ٦٥)

٦١شرح ابن ابى الحديد، ج ١، ص ٦ ٩.

٦٢تاريخ يعقوبى ، ج ٢، ص ١٩١ و ساير تواريخ

٦٣شرح ابن ابى الحديد، ج ٤، ص ١٦٠. تاريخ طبرى ، ج ٤، ص ١٢٤. تاريخ ابن اثير، ج ٣، ص ٢٠٣.

٦٤همان مدرك

٦٥تاريخ يعقوبى ، ج ٢، ص ١٩٣.

٦٦تاريخ يعقوبى ، ج ٢، ص ٢٠٢.

٦٧يزيد مردى بود عياش و هوسران و دائم الخمر، لباسهاى حرير و جلف مى پوشيد، سگ و ميمونى داشت كه ملازم و همبازى وى بودند، مجالس شب نشينى او با طرب و ساز و شراب برگزار مى شد، نام ميمون او (ابوقيس ) بود و او را لباس زيبا پوشانيده در مجلس شربش حاضر مى كرد! گاهى هم سوار اسبش كرده به مسابقه مى فرستاد (تاريخ يعقوبى ، ج ٢، ص ١٩٦. مروج الذهب ، ج ٣، ص ٧٧)

٦٨مروج الذهب ، ج ٣، ص ٥. تاريخ ابى الفداء، ج ١، ص ١٨٣.

٦٩النصايح الكافيه ، ص ٧٢، نقل از كتاب الاحداث

٧٠رَوى اَبُوالْحَسَنِ الْمَدائِنى فى كِتابِ اْلاَحْداثِ قالَ: كَتَبَ مُعاوِيَةُ نُسْخَةً واحِدَةً اِلى عُمّالِهِ بَعْدَ عامِّ الْجَماعَةِ: اِنّى بَرِئْتُ الذِّمَّةَ مِمَّنْ رَوى شَيْئاً مِنْ فَضْلِ اَبى تُرابٍ وَاَهْلِ بَيْتِهِ (النصايح الكافيه ، تاءليف محمد بن عقيل ، چاپ نجف ، سال ١٣٨٦ هجرى ، ص ٨٧ و ١٩٤.

٧١النصايح الكافيه ، ص ٧٢ ٧٣.

٧٢النصايح الكافيه ، ص ٥٨، ٦٤، ٧٧ و ٧٨.

٧٣سوره توبه ، آيه ١٠٠.

٧٤تاريخ يعقوبى ، ج ٢، ص ٢١٦ تاريخ ابى الفداء، ج ١، ص ١٩٠. مروج الذهب ، ج ٣، ص ٦٤ و تواريخ ديگر.

٧٥تاريخ يعقوبى ، ج ٢، ص ٢٤٣. تاريخ ابى الفداء، ج ١، ص ١٩٢. مروج الذهب ، ج ٣، ص ٧٨.

٧٦تاريخ يعقوبى ، ج ٢، ص ٢٢٤ تاريخ ابى الفداء، ج ١، ص ١٩٢. مروج الذهب ، ج ٣، ص ٨١.

٧٧تاريخ يعقوبى ، ج ٣، ص ٧٣.

٣ اذا ما جئت رَبّك يوم حَشْرفقل يا ربّ خَرَّقنى الوليد

٧٨(مروج الذهب ، ج ٣، ص ٢١٦)

٧٩ر.ك : بحث امام شناسى همين كتاب

٨٠معجم البلدان ، ماده (قم )

٨١مروج الذهب ، ج ٣، ص ٢١٧ ٢١٩. تاريخ يعقوبى ، ج ٣، ص ٦٦.

٨٢بحار، ج ١٢ و ساير مدارك شيعه

٨٣تاريخ يعقوبى ، ج ٣، ص ٨٤.

٨٤تاريخ يعقوبى ، ج ٣، ص ٧٩. تاريخ ابى الفداء، ج ١، ص ٢٠٨ و تواريخ ديگر.

٨٥تاريخ يعقوبى ، ج ٣، ص ٨٦. مروج الذهب ، ج ٣، ص ٢٦٨.

٨٦تاريخ يعقوبى ، ج ٣، ص ٨٦. مروج الذهب ج ٣، ص ٢٧٠.

٨٧تاريه يعقوبى ، ج ٣، ص ٩١ ٩٦. تاريخ ابى الفداء، ج ١، ص ٢١٢.

٨٨تاريخ ابى الفداء، ج ٢، ص ٦.

٨٩تاريخ يعقوبى ، ج ٣، ص ١٩٨. تاريخ ابى الفداء، ج ٢، ص ٣٣.

٩٠بحار، ج ١٢، احوالات حضرت صادق (ع ).

٩١قصه جسر بغداد.

٩٢آغانى ابى الفرج ، قصه امين

٩٣تواريخ

٩٤تاريخ ابى الفداء و تواريخ ديگر.

٩٥به تواريخ مراجعه شود.

٩٦الحضارة الاسلاميه ، ج ١، ص ٩٧.

٩٧مروج الذهب ، ج ٤، ص ٣٧٣. الملل والنحل ، ج ١، ص ٢٥٤.

٩٨تاريخ ابى الفداء، ج ٢، ص ٦٣ و ج ٣، ص ٥٠.

٩٩ر.ك : تواريخ كامل ، روضة الصفا و حبيب السير.

١٠٠تاريخ كامل و تاريخ ابى الفداء، ج ٣.

١٠١تاريخ حبيب السير.

١٠٢تاريخ حبيب السير و تاريخ ابى الفداء و غير آنها.

١٠٣روضات الجنات و رياض العلماء به نقل از ريحانة الادب ، ج ٢، ص ٣٦٥.

١٠٤روضات و كتاب مجالس و وفيات الاعيان

١٠٥روضة الصفا و حبيب السير و غيره

١٠٦روضة الصفا و حبيب السير.

١٠٧اين مطالب از ملل و نحل شهرستانى و كامل ابن اثير ماءخوذ است

١٠٨اين مطالب از كامل ابن اثير، روضة الصفا، حبيب السير، ابى الفداء و ملل و نحل شهرستانى و بعضى جزئيات آن از تاريخ آقا خانيه ماءخوذ است

١٠٩از آيه فهميده مى شود كه پرستش در دين خدا فرع توحيد و بر اساس آن تنظيم و بنا شده است

١١٠توصيف فرع درك است و از آيه فهميده مى شود كه جز مخلصين و پاك شدگان خدا به نحوى كه بايد شناخته شود نمى شناسد و خدا از توصيف ديگران منزه است

١١١از آيه فهميده مى شود كه براى لقاى حق ، جز توحيد و عمل صالح راهى نيست

١١٢از آيه فهميده مى شود كه پرستش واقعى خدا منتج يقين است

١١٣از آيه فهميده مى شود كه يكى از لوازم يقين ، مشاهده ملكوت آسمانها و زمين است

١١٤از آيات فهميده مى شود كه سرنوشت (ابرار) در كتابى است به نام عليين (بسيار بلند) كه مقربان خدا آن را مشاهده مى كنند و ضمنا از لفظ (يشهده ) پيداست كه مراد، كتاب مخطوط نيست بلكه عالم قرب و ارتقاست

١١٥از آيه فهميده مى شود كه علم يقين باعث مشاهده سرانجام حال اشقيا كه جحيم (جهنم ) ناميده مى شود، مى باشد.

١١٦ و از اينجاست كه پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در روايتى كه عامه و خاصه نقل كرده اند مى فرمايد:(ما گروه پيامبران با مردم به اندازه خرد ايشان سخن مى گوييم )، (بحار، ج ١، ص ٣٧. اصول كافى ، ج ١، ص ٢٠٣)

١١٧سوره نحل ، آيه ٤٤.

١١٨سوره جمعه ، آيه ٢.

١١٩سوره احزاب ، آيه ٢١.

١٢٠مدرك روايت در بخش اول گذشت

١٢١نهج البلاغه ، خطبه ٢٣١ در پاورقى قرآن در اسلام نيز هست

١٢٢درالمنثور، ج ٢، ص ٦.

١٢٣تفسير صافى ، ص ٨. بحار، ج ١٩، ص ٢٨.

١٢٤سوره شعراء، آيه ١٢٧.

١٢٥سوره حجر، آيه ٧٤.

١٢٦تفسير صافى ، ص ٤.

١٢٧سفينة البحار تفسير صافى ، ص ١٥ و در تفاسير مرسلاً از آن حضرت منقول است و در كافى و تفسير عياشى و معانى الاخبار، رواياتى در اين معنا نقل شده است

١٢٨بحار، ج ١، ص ١١٧.

١٢٩سوره اعراف ، آيه ٥٨.

١٣٠سوره زخرف ، آيه ٣ و ٤.

١٣١سوره واقعه ، آيه ٧٩.

١٣٢سوره احزاب ، آيه ٣٣.

١٣٣سوره يونس ، آيه ٢٩.

١٣٤سوره اعراف ، آيه ٥٣.

١٣٥مسئله فسخ قرآن به حديث ، يكى از مسائل علم اصول است و جمعى از علماى عامه به آن قائلند و از قضيه فدك نيز معلوم مى شود كه خليفه اول نيز به آن قائل بوده است

١٣٦و گواه اين مطلب تاءليفات زيادى است كه علما در اخبار موضوعه كرده اند و همچنين در كتب رجال جماعتى از روات را كذاب و وضاع معرفى نموده اند.

١٣٧بحار، ج ١، ص ١٣٩.

١٣٨بحار، ج ١، ص ١١٧.

١٣٩بحث حجيت خبر واحد از علم اصول

١٤٠بحار، ج ١، ص ١٧٢.

١٤١سوره اسرى ، آيه ٣٦.

١٤٢در اين مسائل به بحث اجتهاد و تقليد از علم اصول مراجعه شود.

١٤٣وفيات ابن خلكان ، ص ٧٨. اعيان الشيعه ، ج ١١، ص ٢٣١.

١٤٤وفيات ، ص ١٩٠. و اعيان الشيعه و ساير كتب تراجم

١٤٥اتقان سيوطى

١٤٦بخش اول كتاب

١٤٧سوره نحل ، آيه ١٢٥.

١٤٨شرح ابن ابى الحديد، اوايل ج ١.

١٤٩مطالب فوق را بايد از اخبارالحكماء و وفيات و ساير كتب تراجم به دست آورد.

١٥٠امام ششم مى فرمايد:(عبادت سه نوع است ؛ گروهى خدا را از ترس مى پرستند و آن پرستش ‍ بردگان مى باشد و گروهى خدا را براى پاداش نيك مى پرستند و آن پرستش مزدوران مى باشد و گروهى خدا را به مهر و محبت مى پرستند و آن پرستش آزادمردان است و آن نيكوترين پرستشهاست )، (بحار، ج ١٥، ص ٢٠٨)

١٥١به كتب تراجم و تذكرة الاولياء و طرائق و غير آن مراجعه شود.

١٥٢خداى متعال ، مى فرمايد:(و رهبانيتى كه نصارا از خود درآورده بودند ما آن را در حقشان ننوشته بوديم جز اينكه در اين كار رضاى خدا را منظور داشتند)، (سوره حديد، آيه ٢٧)

١٥٣على (ع ) مى فرمايد:(خدانيست آنكه خود تحت احاطه معرفت درآيد، اوست كه دليل را به سوى خود هدايت مى كند)، (بحار، ج ٢، ص ١٨٦)

١٥٤سوره مائده ، آيه ١٠٥.

١٥٥(مَنْ عَرَفَ نَفْسَهْ، فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ)، (غررالحكم ، ج ٢، ص ٦٦٥)

١٥٦(اَعْرَفُكُمْ بِنَفسِهِ، اَعْرَفُكُمْ بِرَبِّهِ).

١٥٧سوره بقره ، آيه ١٥٢.

١٥٨سوره احزاب ، آيه ٢١.

١٥٩سوره نحل ، آيه ٨٩.

١٦٠ در كتاب خدا به اين برهان اشاره كرده مى فرمايد:( ق الَتْ رُسُلُهُمْ اءَفِى اللّهِ شَكُّ ف اطِرِ السَّم و اتِ وَاْلاَرْضِ ) يعنى :(آيا مى شود در خدا شك كرد خدايى كه آسمانها و زمين را به وجود آورده ، عدم را شكافته و آسمانها و زمين را پايدار ساخته است ). (سوره ابراهيم ، آيه ١٠)

١٦١خداى تعالى مى فرمايد:(اِنَّ فِى السَّمواتِ وَاْلاَرْضِ لاَ ياتٍ لِلْمُؤْمِنينَ وَفِى خَلْقِكُمْ وَما يَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ اياتٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ وَاخْتِلافِ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ وَما اَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِزْقٍ فَاَحْيا بِهِ اْلاَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَتَصْريفِ الرَّياحِ آياتٌ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ تِلْكَ آياتُ اللّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ فَبِاَىِّ حَديثٍ بَعْدَاللّهِ وَاياتِهِ يُؤْمِنُونَ ) (سوره جاثيه ، آيه ٣ ٦)

١٦٢مرد عربى در جنگ جمل به اميرالمؤ منين على (ع ) نزديك شد و گفت يا اميرالمؤ منين آيا مى گويى خداى يكى است ؟ مردم از هر سوى به مرد عرب حمله كرده گفتند: آيا نمى بينى كه اميرالمؤ منين تا چه اندازه تقسّم قلب (تشويش خاطر)دارد؟

اميرالمؤ منين فرمود:(او را به حال خود بگذاريد؛ زيرا آنچه اين مرد عرب مى خواهد همان است كه ما از اين جماعت مى خواهيم )، پس به مرد عرب فرمود:(اينكه گفته مى شود خدا يكى است ، چهار قسم است ، دو معناى از آن چهار معنا درست نيست و دو معنا درست است ، اما آن دو معنا كه درست نيست يكى اين است كه كسى گويد خدا يكى است و عدد و شماره را در نظر گيرد، اين معنا درست نيست ؛ زيرا آنكه دوم ندارد داخل عدد نمى شود آيا نمى بينى كسانى كه گفتند: خدا، سوم سه تا است (اشاره به قول نصارا ثالث ثلاثه ) كافر شدند؟ و يكى اين است كه كسى بگويد: فلانى يكى از مردم است ؛ يعنى نوعى است از اين جنس (يا واحد است از اين نوع ) اين معنا نيز در خدا درست نيست ؛ زيرا تشبيه است و خدا از شبيه منزه است

و اما آن دو معنا كه در خدا درست است يكى اين است كه كسى بگويد خدا يكى است به اين معنا كه در ميان اشياء شبيه ندارد، خدا چنين است و يكى اينكه كسى بگويد: خدا يكى است (احد يعنى هيچگونه كثرت و انقسام برنمى دارد نه در خارج و نه در عقل و نه در وهم ) خدا چنين است )، (بحار، ج ٣، ص ٢٠٧)

و باز على (ع ) مى فرمايد:(شناختن خدا همان يگانه دانستن اوست )، (بحار، ج ٢، ص ١٨٦) يعنى اثبات وجود خداى تعالى كه وجودى است نامتناهى و غير محدود در اثبات وحدانيت وى كافى است ؛ زيرا دوم براى نامتناهى تصور ندارد.

١٦٣امام ششم مى فرمايد:(خدا هستى ثابت دارد و علم او خود اوست در حالى كه معلومى نبود و سمع او خود اوست در حالى كه مسموعى نبود و بصر او خود او بود در حالى كه مبصرى نبود و قدرت او خود او بود در حالى كه مقدورى نبود)، (بحار، ج ٢، ص ١٢٥) و اخبار اهل بيت در اين مسائل از شماره بيرون است (ر.ك : نهج البلاغه ، توحيد عيون و بحار، ج ٢)

١٦٤امام پنجم ، ششم و هشتمعليهم‌السلام مى فرمايند:(خداى تعالى نورى است كه با ظلمت مخلوط نيست و علمى است كه جهل در آن نيست و حياتى است كه مرگ در آن نيست )، (بحار، ج ٢، ص ١٢٩)

امام هشتم (ع ) مى فرمايد:(مردم در صفات ، سه مذهب دارند: گروهى صفات را به خدا اثبات مى كنند با تشبيه به ديگران و گروهى صفات را نفى مى كنند و راه حق مذهب سوم و آن اثبات صفات است با نفى تشبيه به ديگران )، (بحار، ج ٢، ص ٩٤)

١٦٥امام ششم مى فرمايد:(خداوند تبارك و تعالى با زمان و مكان و حركت و انتقال و سكون متصف نمى شود بلكه او آفريننده زمان و مكان و حركت و سكون است )، (بحار، ج ٢، ص ٩٦)

١٦٦سوره شورى ، آيه ١١.

١٦٧امام ششم مى فرمايد:(خدا پيوسته در ذات خود (عالم ) بود در حالى كه معلومى نبود و (قادر) بود در حالى كه مقدورى نبود). راوى گويد گفتم : و (متكلم ) بود؟ فرمود:(كلام ، حادث است ، خدا بود و (متكلم ) نبود پس از آن كلام را احداث و ايجاد كرد)، (بحار، ج ٢، ص ١٤٧)

و امام هشتم (ع ) مى فرمايد:(اراده از مردم ضمير است و پس از آن فعل پيدا مى شود و از خدا احداث و ايجاد اوست و بس ؛ زيرا خدا مانند ما تروى و و هم (قصد) و تفكر ندارد)، (بحار، چاپ كمپانى ، ج ٢، ص ١٤٤)

١٦٨سوره اعرف ، آيه ٥٤.

١٦٩سوره بقره ، آيه ١١٧.

١٧٠سوره رعد، آيه ٤١.

١٧١سوره قمر، آيه ٤٩.

١٧٢و ٣ سوره حجر، آيه ٢١.امام ششم (ع ) مى فرمايد:(خداى تعالى وقتى كه چيزى را اراده كرد، مقدر مى كند و وقتى كه تقدير كرد، قضاء مى كند و وقتى قضاء كرد، امضا (اجرا) مى كند)، (بحار، چاپ كمپانى ، ج ٣، ص ٣٤)

١٧٣(بحار، ج ٣، ص ٥) و از امام ششم (ع ) از يزيد شامى از امام هشتم (ع ) و امام پنجم و ششم (ع ) فرمودند:(خدا به آفرينش خود مهربانتر از آن است كه آنان را به گناه اجبار كند و پس از آن عذاب كند. و خدا عزيزتر از آن است كه امرى را بخواهد ونشود)، (بحار، ج ٣، ص ٦)

و باز امام ششم مى فرمايد:(خدا اكرم از آن است كه مردم را به چيزى كه قدرت ندارند تكليف كند و اعز از آن است كه در ملك او امرى بوجود آيد كه وى نمى خواهد)، (بحار، ج ٣، ص ١٥) اشاره به دو مذهب جبر و تفويض ا

١٧٤يعنى :(خدايى كه به هر چيزى آفرينش ويژه اش را داده و پس از آن راهنمايى كرده (به سوى هدف زندگى و آفرينش ) )، (سوره طه ، آيه ٥٠)

١٧٥سوره اعلى ، آيه ٣٢.

١٧٦يعنى :(هر كدام هدف و غايتى دارد كه آن را در پيش مى گيرد)، (سوره بقره ، آيه ١٤٨)

١٧٧يعنى :(ما آسمانها و زمين و آنچه را كه در ميان آنهاست براى اينكه بازى كنيم ، نيافريديم (بى هدف نيستند)، نيافريديم آنها را مگر با آفرينش حق (هدف و غرضى در ميان است ) ولى بيشتر مردم نمى دانند)، (سوره دخان ، آيه ٣٩)

١٧٨افراد انسان حتى ساده ترين و بى فكرترين آنان به حسب طبع ، دوست دارد كه جهان انسانى ، وضعى داشته باشد كه همه با آسايش و صلح و صفا زندگى كنند و از نظر فلسفى خواستن و ميل و رغبت و اشتها، اوصافى هستند اضافى و ارتباطى و به دو طرف قائمند مانند خواهان و خواسته و دوست دارنده و دوست داشته شده و روشن است اگر دوست داشتنى امكان نداشت ، دوست داشتن آن معنا نداشت و بالا خره همه اينگونه به درك نقص برمى گردد و اگر كمال امكان نداشت ، نقص معنا نداشت

١٧٩يعنى :(ما معيشت و زندگى مردم را در ميانشان قسمت نموديم (هر فرد متكفل بخشى از آن است ) و برخى از ايشان را برترى داديم تا بعضى از ايشان بعضى را تحت تسخير بياورند (چنانكه هر يك از كارگر و كارفرما با موقع اختصاصى خود، ديگرى را مسخر دارد و همچنين رئيس و مرؤ وس و موجر و مستاءجر و خريدار و فروشنده ) )، (سوره زخرف ، آيه ٣٢)

١٨٠يعنى :(انسان ، هلوع (حريص ) آفريده شده وقتى كه به وى شر و ناگوارى مس كرد (رسيد) جزع و وقتى كه خيرى به او برسد، ديگران را منع مى كند)، (سوره معارج ، آيه ٢١)

١٨١يعنى :(ما وحى كرديم به سوى تو چنانكه وحى كرديم به سوى نوح و پيغمبرانى كه بعد از او بودند پيغمبرانى كه نويد دهندگان و ترسانندگان بشر بودند براى اينكه پس از فرستادن پيغمبران ، مردم بر خدا حجتى نداشته باشند (بديهى است كه اگر عقل در اتمام حجت خدا كافى بود، حاجتى به پيغمبران در اتمام حجت نبود) )، (سوره نساء، آيه ١٦٢)

١٨٢يعنى :(و پيغمبران را به سوى خود جمع آورى كرديم (به غير ما نمى پردازند و از غير ما اطاعت نمى كنند) و به راهى راست رسانيديم )، (سوره انعام ، آيه ٨٧)

١٨٣يعنى :(تنها اوست كه داننده غيب است و به غيب خود كسى را مسلط نمى كند مگر پسنديدگان را از پيغمبران و در اين صورت از پس و پيش او (پيغمبر يا وحى ) مراقبت كامل و رصدى به راه مى اندازد كه محققا پيامهاى خداى خود را برسانند)، (سوره جن ، آيه ٢٦ ٢٨)

١٨٤به مقدمه كتاب مراجعه شود.

١٨٥يعنى :( و فرستاديم كتاب (قرآن ) را به سوى تو به حق در حالى كه كتابى (مانند تورات و انجيل ) را كه در برابر خود دارد تصديق مى كند و تسلط و برترى دارد نسبت به آن )، (سوره مائده ، آيه ٤٨)

١٨٦يعنى :(و تحقيقا قرآن كتابى است گرامى و از حريم خود منع كننده كه هيچ باطلى را از پس و پيش ‍ نمى پذيرد)، (سوره حم سجده ، آيه ٤١ و ٤٢)

١٨٧يعنى :(محمد پدر كسى از شماها نيست بلكه پيغمبر خدا و ختم پيغمبران مى باشد)، (سوره احزاب ، آيه ٤٠)

١٨٨يعنى :(و نازل كرديم به سوى تو كتاب را در حالى كه روشن كننده هر چيز است ). (سوره نحل ، آيه ٨٩)

١٨٩يعنى :(خدا تشريع فرمود براى شما از دين آنچه به نوح (ع ) توصيه شده و آنچه را كه به خودت وحى كرديم و آنچه را كه به ابراهيم و موسى و عيسى (ع ) توصيه شده است )، (سوره شورى ، آيه ١٣)

آيه در مقام امتنان است و معلوم است در اين صورت اگر غير از اين پنج تن كه در آيه ذكر شده اند اگر پيغمبر ديگرى صاحب شريعت بود ذكر مى شد.

١٩٠يعنى :(و وقتى كه از پيغمبران پيمانشان را گرفتيم و از تو ابراهيم و موسى و عيسى و از ايشان پيمان محكمى گرفتيم )، (سوره احزاب ، آيه ٧)

١٩١در روايت مشهور مى فرمايد:(اَلْفَقْرُ فَخْرى )، (در مطالب اين فصل به كتاب سيره ابن هشام ، سيره حلبى ، بحار، ج ٦ و غير آن مراجعه شود)

١٩٢چنانكه مى فرمايد:(فَلْيَاءْتُوا بِحَديثٍ مِثْلِهِ اِنْ كانُوا صادِقينَ )

يعنى :(اگر راست مى گويند سخنى مانند قرآن بياورند)، (سوره طور، آيه ٣٤)

١٩٣چنانكه مى فرمايد:(اَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَاءْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ ) يعنى :(بلكه مى گويند: محمد قرآن را به خدا تهمت بسته ، بگو بنابراين ، ده سوره افترايى مانند قرآن بياوريد و از هر كه مى توانيد استمداد كنيد)، (سوره هود، آيه ١٣)

١٩٤چنانكه مى فرمايد:(اَمْ يَقُولُونَ اْفَتراهُ قُلْ فَاءْتُوا بِسُورَةٍ مِثِلْهِ )

يعنى :(بلكه مى گويند: قرآن دروغى است كه به خدا بسته ، بگو بنابراين ، يك سوره مانند قرآن بياوريد)، (سوره يونس ، آيه ٣٨)

١٩٥چنانكه از يكى از سخنوران عرب نقل مى كنند:(فَقالَ اِنْ هذا اِلاّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ اِنْ هذا اِلاّ قَوْلُ الْبَشَرِ )

يعنى :(وليد پس از فكر بسيار، پشت به حق كرده و سركشى نموده ) گفت : اين قرآن جز سحر (جذاب ) نيست اين قرآن جز سخن بشر نيست )، (سوره مدثر، آيه ٢٤ و ٢٥)

١٩٦چنانكه از زبان پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد:(فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ اَفَلا تَعْقِلُونَ )

يعنى :(من در ميان شما پيش از نبوت و نزول قرآن ، عمرى بوده و گذرانيده ام آيا تعقل نمى كنيد؟) (سوره يونس ، آيه ١٦)

و مى فرمايد:(وَما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَلا تَخُطُّهُ بِيَمينِكَ )

يعنى :(تو پيش از نزول قرآن نوشته اى را نمى خواندى و با دست خود نمى نوشتى )، (سوره عنكبوت ، آيه ٤٨)

و باز مى فرمايد:(وَاِنْ كُنْتُمْ فى رَيْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَاءْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ )

يعنى :(و اگر از قرآنى كه به بنده خودمان نازل كرديم در شك مى باشيد، يك سوره از شخصى كه در شرايط وجود (نخواندن و ننوشتن و مربى نديدن ) مانند محمد باشد بياوريد تا معلوم شود كه قرآن سخن خدا نيست )، (سوره بقره ، آيه ٢٣)

١٩٧چنانكه مى فرمايد:(اَفَلا يَتَدَبَّرُونَ اْلقُرْآنَ وَلَوْكانَ مِنْ عِنْدِ غير اللّهِ لَوجَدوُا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً ).

يعنى :(آيا در قرآن تدبر نمى كنند؟ و اگر از پيش غير خدا بود در آن اختلاف بسيارى مى يافتند)، (سوره نساء، آيه ٨٢)

١٩٨سوره مؤ منون ، آيه ١٢ ١٤.

١٩٩سوره سجده ، آيه ١١.

٢٠٠سوره اسرى ، آيه ٨٥.

٢٠١سوره يس ، آيه ٨٣.

٢٠٢بحار، ج ٣، ص ١٦١ از اعتقادات صدوق

٢٠٣ و ٢ بحار، ج ٢، باب البرزخ

٢٠٤بحار، ج ٢، باب البرزخ

٢٠٥سوره آل عمران ، آيه ١٦٩.

٢٠٦سوره مؤ منون ، آيه ٩٩ و ١٠٠.

٢٠٧سوره ص ، آيه ٢٦.

٢٠٨سوره دخان ، آيه ٣٨.

٢٠٩سوره جاثيه ، آيه ٢١ و ٢٢.

٢١٠سوره علق ، آيه ٨.

٢١١سوره شورى ، آيه ٥٣.

٢١٢سوره انفطار، آيه ١٩.

٢١٣سوره فجر، آيه ٢٧ ٣٠.

٢١٤سوره ق ، آيه ٢٢.

٢١٥سوره اعراف ، آيه ٥٣.

٢١٦سوره نور، آيه ٢٥.

٢١٧سوره انشقاق ، آيه ٦.

٢١٨سوره عنكبوت ، آيه ٥.

٢١٩سوره كهف ، آيه ١١٠.

٢٢٠سوره فجر، آيه ٢٧ ٣٠.

٢٢١سوره نازعات ، آيه ٣٤ ٤١.

٢٢٢سوره تحريم ، آيه ٧.

٢٢٣سوره احقاف ، آيه ٣.

٢٢٤بحار چاپ كمپانى ، ج ١٤، ص ٧٩.

٢٢٥در باره مطالب مربوط به امامت و جانشينى پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حكومت اسلامى به اين مدارك مراجعه شود: تاريخ يعقوبى ، ج ٢، ص ٢٦ الى ٦١. سيره ابن هشام ، ج ٢، ص ٢٢٣ ٢٧١. تاريخ ابى الفداء، ج ١، ص ١٢٦. غاية المرام ، ص ٦٦٤ از مسند احمد و غير آن

٢٢٦براى اثبات خلافت على بن ابيطالب به آياتى از قرآن استدلال شده و از جمله آنها اين آيه است :(اِنَّما وَليُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَيُؤْتُونَ الَّزكوةَ وَهُمْ راكِعُونَ )

يعنى :(ولى امر و صاحب اختيار شما فقط خدا و رسولش و مؤ منان هستند كه نماز مى خوانند و در حال ركوع صدقه و زكات مى دهند)، (سوره مائده ، آيه ٥٥)

مفسرين سنى و شيعى اتفاق دارند كه آيه مذكور در شاءن على بن ابيطالب نازل شده است و روايات كثيرى از عامه و خاصه نيز بر آن دلالت دارد.

ابوذر غفارى مى گويد: روزى نماز ظهر را با پيغمبر خوانديم سائلى از مردم تقاضاى كمك نمود ولى كسى به او چيزى نداد، سائل دستش را به جانب آسمان بلند كرده گفت : خدايا! شاهد باش در مسجد پيغمبر كسى به من چيزى نداد. على بن ابيطالب در حال ركوع بود با انگشتش به سائل اشاره كرد، او انگشتر را از دست آن حضرت گرفت و رفت

پيغمبراكرم كه جريان را مشاهده مى فرمود سرش را به جانب آسمان بلند كرده عرضه داشت : خدايا! برادرم موسى به تو گفت : خدايا! شرح صدرى به من عطا كن و كارهايم را آسان گردان و زبان گويايى به من بده تا سخنانم را بفهمند و برادرم هارون را وزير و كمك من قرار بده ، پس وحى نازل شد كه ما بازوى تو را به واسطه برادرت محكم مى گردانيم و نفوذ و تسلطى به شما عطا خواهيم نمود. خدايا! من هم پيغمبر تو هستم ، صدرى برايم عطا كن و كارهايم را آسان گردان و على را وزير و پشتيبانم قرار بده ).

ابوذر مى گويد: هنوز سخن پيغمبر تمام نشده بود كه آيه نازل گشت (ذخائرالعقبى ، تاءليف طبرى ، ط قاهره ، سال ١٣٥٦ ، ص ١٦) حديث مذكور با اندكى اختلاف در درّالمنثور، ج ٢، ص ٢٩٣ نيز نقل شده بحرانى در كتاب غاية المرام ، ص ١٠٣، ٢٤ حديث از كتب عامه و ١٩ حديث از كتب خاصه در شاءن نزول آيه نقل كرده است از جمله آيات اين آيه است :(اَلْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ اَلْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَاَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَرَضيتُ لَكُمُ اْلاِسْلامَ ديناً ).

يعنى :(كفار امروز از برچيده شدن دستگاه اسلام ناميد شدند پس ديگر از آنان نهراسيد ولى از من بترسيد. امروز دين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام رابراى شما برگزيدم )، (سوره مائده ، آيه ٣)

ظاهر آيه اين است كه : قبل از نزول آيه كفار اميدوار بودند كه روزى خواهد آمد كه دستگاه اسلام برچيده شود، ولى خداوند متعال به واسطه انجام كارى آنان را براى هميشه از نابودى اسلام ماءيوس گردانيده و همان كار سبب كمال و استحكام اساس دين بوده است و لابد از امور جزئى مانند جعل حكمى از احكام نبوده بلكه موضوع قابل توجه و مهمى بوده كه بقاى اسلام مربوط به آن بوده است

ظاهرا اين آيه با آيه اى كه در اواخر اين سوره نازل گشته بى ربط نباشد:(يا اَيُّهَا الَّرَسُولُ بلّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَاِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ واللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ ).

يعنى :(اى پيغمبر! موضوعى را كه به تو دستور داديم به مردم ابلاغ كن كه اگر ابلاغ نكنى رسالت خدا را انجام نداده اى و خدا تو راز هر گونه خطرى كه متوجه تو باشد در امان خواهد داشت )، (سوره مائده ، آيه ٧٢)

اين آيه دلالت مى كند كه : خدا موضوع قابل توجه و بسيار مهمى را كه اگر انجام نگيرد اساس اسلام و رسالت در خطر واقع مى شود به پيغمبر دستور داده ولى از بس با اهميت بوده پيغمبر از مخالفت و كارشكنى مردم مى ترسيده و به انتظار موقعيت مناسب آن را به تاءخير مى انداخته است ، تا اينكه از جانب خدا امر مؤ كد و فورى صادر شده كه بايد در انجام اين دستور تعلل نورزى و از هيچ كس ‍ نهراسى اين موضوع هم لابد از قبيل احكام نبوده ؛ زيرا تبليغ يك يا چند قانون نه آن اهميت را دارد كه از عدم تبليغش اساس اسلام واژگون گردد و نه پيغمبر اسلام از بيان قوانين ترسى داشته است

اين قرائن و شواهد، مؤ يد اخبارى هستند كه دلالت دارند كه آيه هاى مذكور در غدير خم در باره ولايت على بن ابيطالب نازل گشته است و بسيارى از مفسرين شيعه و سنى نيز آن را تاءييد نموده اند.

ابوسعيد خدرى مى گويد: پيغمبر در غدير خم مردم را به سوى على دعوت نموده بازوهاى او را گرفته به طورى بلند كرد كه سفيدى زير بغل رسول خدا نمايان شد، سپس آيه نازل شد:(اَلْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينكُمْ وَاَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَرَضيتُ لَكُمُ اْلا سْلامَ ديناً ) پس پيغمبر فرمود:(اَللّه اَكْبَرُ، از كامل شدن دين و تمامى نعمت و رضايت خدا و ولايت على بعد از من ).

سپس فرمود:(هر كس من صاحب اختيار و متصدى امور او هستم ، على صاحب اختيارش مى باشد. خدايا! با دوست على دوست باش و با دشمنش دشمنى كن هر كس او را يارى نمود، تو ياريش كن و هر كس ‍ او را رها كرد تو نيز او را رها كن ).

بحرانى در كتاب غاية المرام ، ص ٣٣٦، ٦ حديث از طريق عامه و ١٥ حديث از طرق خاصه در شاءن نزول آيه نقل كرده است

خلاصه سخن : دشمنان اسلام كه در راه نابودى آن از هيچ كارى خوددارى نمى نمودند و از همه جا ماءيوس ‍ گشتند فقط به يك جهت اميدوار بودند، آنها فكر مى كردند كه چون حافظ و نگهبان اسلام پيغمبر است وقتى از دنيا رفت ، اسلام بى قيم و سرپرست مى گردد و نابودى برايش حتمى خواهد بود. ولى در غدير خم ، انديشه آنان باطل گشت و پيغمبر على را به عنوان سرپرست و متصدى اسلام به مردم معرفى نمود و پس از على هم اين وظيفه سنگين و ضرورى به عهده دودمان پيغمبر كه از نسل على به وجود مى آيند خواهد بود. (براى توضيح بيشتر رجوع شود به تفسير الميزان ، تاءليف استاد علامه طباطبائى ، ج ٥، ص ١٧٧ ٢١٤ و ج ٦، ص ٥٠ ٦٤)

(حديث غدير): پيغمبر اسلام بعد از مراجعت از حجة الوداع در غدير خم توقف نموده مسلمين را گرد آورده پس از اداى خطبه اى على را به ولايت و پيشوائى مسلمين منصوب كرد.

براء مى گويد: در سفر حجة الوداع خدمت رسول خدا بودم ، وقتى به غديرخم رسيديم دستور داد آن مكان را پاكيزه نمودند سپس دست على را گرفته طرف راست خودش قرار داد و فرمود آيا من اختياردار شما نيستم ؟ پاسخ دادند: اختيار ما به دست شما است پس فرمود:(هر كس من مولا و صاحب اختيار او هستم ، على مولاى او خواهد بود، خدايا! با دوست على دوستى و با دشمنش دشمنى كن ).

پس عمر بن خطاب به على گفت : اين مقام گوارايت باد كه تو مولاى من و تمام مؤ منين شدى (البداية والنهايه ، ج ٥، ص ٢٠٨ و ج ٧، ص ٣٤٦. ذخائرالعقبى ، تاءليف طبرى ، ط قاهره ، سال ١٣٥٦، ص ٦٧. فصول المهمه ، تاءليف ابن صباغ ، ج ٢، ص ٢٣. خصائص ، تاءليف نسائى ، ط نجف ، سال ١٣٦٩ هجرى ص ٣١. بحرانى در كتاب غاية المرام ، ص ٧٩ مانند اين حديث را به ٨٩ طريق از عامه و ٤٣ طريق از خاصه نقل كرده است )

(حديث سفينه ): ابن عباس مى گويد پيغمبر فرمود:(مثل اهل بيت من مثل كشتى نوح است كه هركس در آن سوار شد نجات يافت و هركس تخلف نمود غرق گشت )، (ذخائرالعقبى ، ص ٢٠. الصواعق المحرقه ، تاءليف ابن حجر، قاهره ، ص ١٥٠ و ٨٤. تاريخ الخلفاء تاءليف جلال الدين سيوطى ، ص ٣٠٧. كتاب نورالابصار، تاءليف شبلنجى ، مصر، ص ١١٤. بحرانى در غاية المرام ، ص ٢٣٧ حديث مذكور را با يازده طريق از عامه و هفت طريق از خاصه نقل كرده است )

(حديث ثقلين ): زيد بن ارقم از پيغمبر نقل كرده كه فرمود:(گويا خدا مرا به سوى خويش دعوت نموده بايد اجابت كنم ولى دو چيز بزرگ و وزين را در بين شما مى گذارم : كتاب خدا و اهل بيتم ، مواظب باشيد كه چگونه با آنها رفتار مى كنيد، آن دو امر هرگز از هم جدا نخواهند شد تا اينكه بر كوثر بر من وارد شوند)، (البداية والنهايه ، ج ٥، ص ٢٠٩. ذخائرالعقبى ، ص ١٦. فصول المهمه ، ص ٢٢ خصائص ، ص ٣٠. الصواعق المحرقه ، ص ١٤٧. در غاية المرام ، ٣٩ حديث از عامه و ٨٢ حديث از خاصه نقل شده است )

حديث ثقلين از احاديث مسلم و قطعى است كه به سندهاى بسيار و عبارات مختلفى روايت شده و سنى و شيعه به صحتش اعتراف و اتفاق دارند. از اين حديث و امثالش چند مطلب مهم استفاه مى شود:

١ چنانچه قرآن تا قيامت در بين مردم باقى مى ماند، عترت پيغمبر نيز تا قيامت باقى خواهند ماند؛ يعنى هيچ زمانى از وجود امام و رهبر حقيقى خالى نمى گردد.

٢ پيغمبر اسلام به وسيله اين دو امانت بزرگ ، تمام احتياجات علمى و دينى مسلمين را تاءمين نموده و اهل بيتش را به عنوان مرجع علم و دانش به مسلمين معرفى كرده اقوال و اعمالشان را معتبر دانسته است

٣ قرآن و اهل بيت نبايد از هم جدا شوند و هيچ مسلمانى حق ندارد از علوم اهل بيت اعراض كند و خودش را از تحت ارشاد و هدايت آنان بيرون نمايد.

٤ مردم اگر از اهل بيت اطاعت كنند و به اقوال آنان تمسك جويند، گمراه نمى شوند و هميشه حق در نزد آنهاست

٥ جميع علوم لازم و احتياجات دينى مردم در نزد اهل بيت موجود است و هركس از آنها پيروى نمايد در ضلالت واقع نمى شود و به سعادت حقيقى نايل مى گردد؛ يعنى اهل بيت از خطا و اشتباه معصومند. و به واسطه همين قرينه معلوم مى شود كه مراد از اهل بيت و عترت تمام خويشان و اولاد پيغمبر نيست بلكه افراد معينى مى باشند كه از جهت علوم دين ، كامل باشند و خطا و عصيان در ساحت وجودشان راه نداشته باشد تا صلاحيت رهبرى داشته باشند و آنها عبارتند از على بن ابيطالب و يازده فرزندش كه يكى پس از ديگرى به امامت منصوب شدند. چنانچه در روايات نيز به همين معنا تفسير شده است از باب نمونه : ابن عباس مى گويد به پيغمبراكرم گفتم خويشان تو كه دوست داشتن آنها واجب است كيانند؟ فرمود:(على و فاطمه و حسن و حسين )، (ينابيع الموده ، ص ٣١١) جابر مى گويد پيغمبر فرمود:(خدا ذريه هر پيغمبرى را در صلب خودش قرار داد ولى ذريه مرا در صلب على قرار داد)، (ينابيع الموده ، ص ٣١٨).

(حديث حق ): ام سلمه مى گويد از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود:(على با حق و قرآن مى باشد و حق و قرآن نيز با على خواهند بود و از هم جدا نمى شوند تا اينكه بر كوثر بر من وارد شوند)، (در غاية المرام ، ص ٥٣٩ اين مضمون با چهارده حديث از عامه و ده حديث از خاصه نقل شده است )

(حديث منزلت ): سعد بن وقاص مى گويد رسول خدا به على فرمود:(آيا راضى نيستى كه تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسى باشى جز اينكه بعد از من پيغمبرى نخواهد بود؟)، (البداية والنهايه ، ج ٧، ص ‍ ٣٣٩. ذخائرالعقبى ، ص ٦٣. فصول المهمه ، ص ٢١. كفاية الطالب ، تاءليف گنجى شافعى ، ص ١٤٨ ١٥٤. خصائص ، ص ١٩ ٢٥. صواعق ، ص ١٧٧. در غاية المرام ، ص ١٠٩، صد حديث از عامه و هفتاد حديث از خاصه نقل است )

(حديث دعوت عشيره ): پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خويشانش را براى صرف غذا دعوت نمود پس از تناول غذا به آنان فرمود:(من كسى را سراغ ندارم كه بهتر از آنچه را كه من براى شما آورده ام براى قومش آورده باشد. خدا به من دستور داده كه شما را به سويش دعوت كنم پس كيست كه در اين امر با من كمك كند و برادر و وصى و خليفه من در بين شما گردد؟)

تمام مردم سكوت كردند ولى على در عين حال كه از همه كوچكتر بود عرضه داشت : من وزير و يار شما مى شوم پس پيغمبر دست بر گردن او نهاده فرمود: اين برادر و وصى و خليفه من است ، بايد از او اطاعت كنيد. پس آن جماعت از جا حركت نموده مى خنديدند و به ابوطالب مى گفتند: محمد به تو دستور داد كه از پسرت اطاعت كنى (تاريخ ابى الفداء، ج ١، ص ١١٦)

و از اينگونه احاديث زياد است از جمله حذيفه مى گويد رسول خدا فرمود:(اگر على را خليفه و جانشين من قرار بدهيد و گمان نمى كنم چنين كارى را انجام بدهيد او را راهنمايى با بصيرت خواهيد يافت كه شما را به راه راست وادار مى كند)، (حلية الاولياء، تاءليف ابونعيم ، ج ١، ص ٦٤. كفاية الطالب ، ط نجف ، سال ١٣٥٦، ص ٦٧)

ابن مردويه مى گويد پيغمبر فرمود:(هر كس دوست دارد حيات و مرگش مانند من باشد و ساكن بهشت گردد، بعد از من دوست دار على باشد و به اهل بيت من اقتدا كند؛ زيرا آنها عترت من و از گل من آفريده شده اند و علم و فهم من نصيب آنان گشته پس بدا به حال كسانى كه فضل آنها را تكذيب نمايند، شفاعتم هرگز شامل حالشان نخواهد شد)، (منتخب كنزالعمال كه در حاشيه مسند احمد به چاپ رسيده ، ج ٥، ص ٩٤)

٢٢٧البداية والنهاية ، ج ٥، ص ٢٧٧. شرح ابن ابى الحديد، ج ١، ص ١٣٣. الكامل فى التاريخ ، ج ٢، ص ‍ ٢١٧. تاريخ الرسل و الملوك ، تاءليف طبرى ، ج ٢، ص ٤٣٦.

٢٢٨الكامل ، تاءليف ابن اثير، ج ٢، ص ٢٩٢. شرح ابن ابى الحديد، ج ١، ص ٥٤.

٢٢٩شرح ابن ابى الحديد، ج ١، ص ١٣٤.

٢٣٠تاريخ يعقوبى ، ج ٢، ص ١٣٧.

٢٣١البداية والنهايه ، ج ٦، ص ٣١١.

٢٣٢سوره انعام ، آيه ٨٩.

٢٣٣سوره بقره ، آيه ١٢٤.

٢٣٤سوره انبيا، آيه ٧٣.

٢٣٥از باب نمونه :(وَالْكِتابِ الْمُبينِ اِنّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَانَّهُ فى اُمِّالْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِىُّ حَكيمٌ )

يعنى :(قسم به اين كتاب روشن ! ما قرآن را عربى قرار داديم شايد تعقل كنيد. و اين قرآن در ام الكتاب نزد ما عالى و حكيم است ). (سوره زخرف ، آيه ٤)

٢٣٦مانند اين آيات :(وَجاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَشَهيدٌ لَقَدْ كُنْتَ فى غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ ).

يعنى :(تمام نفوس با گواه و ماءمور در قيامت مبعوث مى گردند (و به آنان گفته مى شود) تو از اين زندگى غافل بودى ، پس ما پرده غفلت را از ديدگانت برداشتيم و اكنون ديده ات تيز بين شده است )، (سوره ق ، آيه ٢١)

(مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ اَوْ اُنْثى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِينَّهُ حَيوةً طَيِّبَةً ).

يعنى :(هر كس عمل نيكى انجام دهد و مؤ من باشد، ما او را زنده مى كنيم ، زندگى پاكيزه و خوبى )، (سوره نحل ، آيه ٩٧)

(اِسْتَجيبُوا للّهِِ وَلِلرَّسُولِ اِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ ).

يعنى :(وقتى كه خدا و رسول شما را به چيزى دعوت كردند كه زنده تان مى كند اجابت كنيد)، (سوره انفال ، آيه ٢٤)

(يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ ).

يعنى :(روزى كه هر كس هر كار خوب و بدى انجام داده حاضر بيابد)، (سوره آل عمران ، آيه ٣٠)

(اِنّا نَحْنُ نُحْىِ الْمَوْتى وَنَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَآثارَهُمْ وَكُلَّ شَىْءٍ اَحْصَيْناهُ فى اِمامٍ مُبينٍ ).

يعنى :(ما مردگان را زنده مى كنيم و اعمال و آثارشان را ثبت مى كنيم و همه چيز را در امام مبين احصا كرده ايم )، (سوره يس ، آيه ١٢)

٢٣٧از باب نمونه : خداوند متعال در حديث معراج به پيغمبر مى فرمايد:(فَمَنْ عَمِلَ بِرِضائى اُلْزِمُهُ ثَلثَ خِصالٍ اَعْرِضُهُ شُكْراً لاُهُ الْجَهْلُ وَذِكْراً لايُخالِطُهُالنِّسْيانُ وَمَحَ٤بَّةً لا يُؤْثِرُ عَلى مَحَبَّتى مَحَبَّةَ الْمَخْلُوقين فَاِذا اَحَبَّنى ، احْبَبْتُهُ وَاَفْتَحُ عَيْنَ قَلْبِهِ اِلى جَلالى وَلا اُخْفى عَلَيْهِ خاصَّةَ خَلْقى وَاُناجيهِ فى ظُلَمِ الَّيْلِ وَنُورِالنَّهارِ يَنْقَطِعَ حَديثُهُ مَعَ الْمَخْلُوقينَ وَمُجالَسَتِهَ مَعَهُمْ واءسْمَعُهُ كَلامى وَكلامَ مَلائِكَتى واءعَرِّفُهُ السَّرَّ الَّذى سَتَرْتُهُ عَنْ خَلْقى واءَلْبَسُهُ الْحَيا حَتّى يَسْتَحِىَ مِنْهُ الْخَلْقُ وَيَمْشِىَ عَلَى اْلاَرْضِ مَغْفُوراً لَهُ وَاجْعَلُ قَلْبَهُ واعِياً وَبَصيراً وَلا اُخْفى عَلَيْهِ شَيْئاً مِنْ جَنَّةٍ وَلا نارٍ وَاُعَرِّفُهُ ما يَمُرُّ عَلَى النّاسِ فِى الْقِيامَةِ مِنَ الْهَوْلِ وَالِشّدَّةِ)، (بحارالانوار، چاپ كمپانى ، ج ١٧، ص ٩)

ْدِاللّهِ عَليْهِالسَّلامُقالَاسْتَقْبَلَ رَسُولُاللّه صَلى اللّه عَلَيْهِوَآلِهِ حارِثَةَبْنَ مالِكٍ بْنِ النُّعْمانِ اْلاَنْصارى فَقالَ لَهُ: كَيْفَ اَنْتَ يا حارِثَةُ بْنُ مالِكٍ؟ فَقالَ: يا رَسُولَاللّهِ مُؤ مِنٌ حَقّاً فَقالَ رَسُولُاللّهُ لِكُلِّ شَيْى ءٍ حَقيقَةٌ فَما قَوْلِك ؟ فَقالَ يا رَسُولَاللّه عَرَفْتُ نَفْسى عَنِ الدُّنْيا فَاَسْهَرْتُ لَيْلى وَاظَْماءْتُ هَو اجِرى فَكَاءَنّى اَنْظُرُ اِلى عَرْشِ رَبّى وَقَدْ وُضِعَ لِلْحِسابِ وَكَاءَنّى اَنْظُرُ اِلى اَهْلِ اْلجَنَّةِ يَتَزاوَرُونَ فِى الْجَنَّةِ وَكَاءَنّى اَسْمَعُ عُواَ اَهْلٍ فِى النّارِ فَقالَ رَسُولُاللّهِ: عَبْدٌ نَوَّراللّهُ قَلْبَهُ)، (وافى ، تاءليف فيض ، جزء سوم ، ص ٣٣)

٢٣٨(وَجَعَلْناهُمْ اَئِمَّةً يَهْدُونَ بِاَمْرِنا وَاَوْحَيْنا اِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ )،

يعنى :(ما آنها را امام قرار داديم كه به وسيله امر ما مردم را هدايت كنند و انجام كارهاى نيك را به آنها وحى كرديم )، (سوره انبياء، آيه ٧٣)

(وَجَعَلْنا منهُمْ اَئِمَّةً يَهْدُونَ بِاَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا ).

يعنى :(ما بعضى از آنها را امام قرار داديم تا مردم را به وسيله امر ما هدايت كنند؛ زيرا آنان صبر كردند)، (سوره سجده ، آيه ٢٤)

از اينگونه آيات استفاده مى شود كه امام ، علاوه بر ارشاد و هدايت ظاهرى ، داراى يك نوع هدايت و جذبه معنوى است كه از سنخ عالم امر و تجرد مى باشد. و به وسيله حقيقت و نورانيت و باطن ذاتش ، در قلوب شايسته مردم تاءثير و تصرف مى نمايد و آنها را به سوى مرتبه كمال و غايت ايجاد، جذب مى كند (دقت شود)

٢٣٩از باب نمونه :(عَنْ جابِرِ بْنِ سُمْرَةٍ قالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ يَقُولُ: لا يَزالُ هذَا الدّينُ عَزيزاً اِلى اِثْنى عَشَرَ خَليفةً قالَ: فَكَبَّرَالنّاسُ وَضَّحبُوا ثُمَّ قالَ كَلِمَةً خَفِيَّةً، قُلْتُ لاَِبى : يا اَبَةُ، ما قالَ؟ قالَ: قالَ كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ)، (صحيح ابى داوود، ج ٢، ص ٢٠٧. مسند احمد، ج ٥، ص ٩٢ و چندين حديث ديگر قريب به همين مضمون )

َلْتُ عَلَى النَّبِىّ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ فَاذاً الْحُسَيْنُ عَلى فَخذَيْهِ وَهُوَ يُقَبِّلُ عَيْنَيْهِ ويُقَبَّلُ فاهُ وَيَقُولُ: اَنْتَ سَيّدُ ابْنِ سَيِّدٍ وَاَنْتَ اِمامُ ابْنِ اِمامٍ وَاَنْتَ حُجَّةُ ابْنِ حُجَّةٍ وَاَنْتَ اَبُو حُجَجٍ تِسْعَةٍ، تاسِعُهُمْ قائمُهُمْ)، (ينابيع الموده ، تاءليف سليمان بن ابراهيم قندوزى ، چاپ هفتم ، ص ٣٠٨)

٢٤٠ر.ك : الغدير، امينى غاية المرام ، سيد هاشم بحرانى اثبات الهداه ، محمد بن حسن حر عاملى ذخائرالعقبى ، محب الدين احمد بن عبداللّه طبرى مناقب ، خوارزمى تذكرة الخواص ، سبط ابن جوزى ينابيع الموده ، سليمان ابراهيم حنفى فصول المهمه ، ابن صباغ دلائل الامامه ، محمد بن جرير طبرى النص والاجتهاد، شرف الدين موسوى اصول كافى ، محمد بن يعقوب كلينى ، ج ١. الارشاد، مفيد.

٢٤١فصول المهمه (چاپ دوم ) ص ١٤. مناقب خوارزمى ، ص ١٧.

٢٤٢ذخائرالعقبى (چاپ قاهره ، سال ١٣٥٦) ص ٥٨. مناقب خوارزمى (چاپ نجف ، سال ١٣٨٥ هجرى ) ص ١٦ ٢٢. ينابيع الموده (چاپ هفتم ) ص ٦٨ ٧٢.

٢٤٣ارشاد مفيد (چاپ تهران ، سال ١٣٧٧) ص ٤. ينابيع الموده ، ص ١٢٢.

٢٤٤فصول المهمه ، ص ٢٨ ٣٠. تذكرة الخواص (چاپ نجف ، سال ١٣٨٣ هجرى ) ص ٣٤. ينابيع الموده ، ص ١٠٥. مناقب خوارزمى ، ص ٧٣ و ٧٤.

٢٤٥فصول المهمه ، ص ٣٤.

٢٤٦فصول المهمه ، ص ٢٠. تذكرة الخواص ، ص ٢٠ ٢٤. ينابيع المودة ، ص ٦٥ ٦٣.

٢٤٧تذكرة الخواص ، ص ١٨. فصول المهمه ، ص ٢١. مناقب خوارزمى ، ص ٧٤.

٢٤٨مناقب آل ابيطالب ، تاءليف محمد بن على بن شهراشوب (چاپ قم ) ج ٣، ص ٦٢ و ٢١٨. غاية المرام ، ص ٥٣٩. ينابيع الموده ، ص ١٠٤.

٢٤٩مناقب آل ابيطالب ، ج ٣، ص ٣١٢. فصول المهمه ، ص ١١٣ ١٢٣. تذكرة الخواص ، ص ١٧٢ ١٨٣.

٢٥٠تذكرة الخواص ، ص ٢٧.

٢٥١تذكرة الخواص ، ص ٢٧. مناقب خوارزمى ، ص ٧١.

٢٥٢مناقب آل ابيطالب ، ج ٣، ص ٢٢١. مناقب خوارزمى ، ص ٩٢.

٢٥٣نهج البلاغه ، جزء ٣، كتاب ٢٤.

٢٥٤مناقب ابن شهراشوب ، ج ٤، ص ٢١ و ٢٥. ذخائرالعقبى ، ص ٦٧ و ١٢١.

٢٥٥مناقب ابن شهراشوب ، ج ٤، ص ٢٨. دلائل الامامه ، محمد بن جرير طبرى (چاپ نجف ، سال ١٣٦٩ هجرى ) ص ٦٠ فصول المهمه ، ص ١٣٣. تذكره الخواص ، ص ١٩٣. تاريخ يعقوبى (چاپ نجف سال ١٣١٤ هجرى ) ج ٢، ص ٢٠٤. اصول كافى ، ج ١، ص ٤٦١.

٢٥٦ارشاد مفيد، ص ١٧٢. مناقب ابن شهراشوب ، ج ٤، ص ٣٣. فصول المهمه ، ص ١٤٤.

٢٥٧ارشاد مفيد، ص ١٧٢. مناقب ابن شهراشوب ، ج ٤، ص ٣٣. الامامة والسياسه ، عبداللّه بن مسلم بن قتيبه ، ج ١، ص ١٦٣. فصول المهمه ، ص ١٤٥. تذكرة الخواص ، ص ١٩٧.

٢٥٨ارشاد مفيد، ص ١٧٣. مناقب ابن شهراشوب ، ج ٤ ص ٣٥ الامامة والسياسة ج ١، ص ١٦٤.

٢٥٩ارشاد مفيد، ص ١٧٤. مناقب ابن شهراشوب ، ج ٤، ص ٤٢. فصول المهمه ، ص ١٤٦. تذكرة الخواص ، ص ٢١١.

٢٦٠ارشاد مفيد، ص ١٨١. اثبات الهداه ، ج ٥، ص ١٢٩ و ١٣٤.

٢٦١ارشاد مفيد، ص ١٧٩. اثبات الهداه ، ج ٥، ص ١٦٨ ٢١٢. اثبات الوصيه ، مسعودى (چاپ تهران ، سال ١٣٢٠) ص ١٢٥.

٢٦٢ارشاد مفيد، ص ١٨٢. تاريخ يعقوبى ، ج ٢، ص ٢٢٦ ٢٢٨. فصول المهمه ، ص ١٦٣.

٢٦٣مناقب ابن شهراشوب ، ج ٤، ص ٨٨.

٢٦٤مناقب ابن شهراشوب ، ج ٤، ص ٨٨. ارشاد مفيد، ص ١٨٢. الامامة والسياسه ، ج ١، ص ٢٠٣. تاريخ يعقوب ، ج ٢، ص ٢٢٩. فصول المهمه ، ص ١٦٣. تذكرة الخواص ، ص ٢٣٥.

٢٦٥ارشاد مفيد، ص ٢٠١.

٢٦٦مناقب ابن شهراشوب ، ج ٤، ص ٨٩.

٢٦٧ارشاد مفيد، ص ٢٠١. فصول المهمه ، ص ١٦٨.

٢٦٨ارشاد مفيد، ص ٢٠٤. فصول المهمه ، ص ١٧٠. مقاتل الطالبيين (چاپ دوم ) ص ٧٣.

٢٦٩ارشاد مفيد، ص ٢٠٥. فصول المهمه ، ص ١٧١. مقاتل الطالبيين ، ص ٧٣.

٢٧٠مناقب ابن شهراشوب ، ج ٤، ص ٩٨.

٢٧١مناقب ابن شهراشوب ، ج ٤، ص ٩٩. ارشاد مفيد، ص ٢١٤.

٢٧٢مناقب ابن شهراشوب ، ج ٤، ص ٩٨. ارشاد مفيد، ص ٢١٤.

٢٧٣بحارالانوار (چاپ كمپانى ) ج ١٠، ص ٢٠٠، ٢٠٢ و ٢٠٣.

٢٧٤مقاتل الطالبيين ، ص ٥٢ و ٥٩.

٢٧٥تذكرة الخواص ، ص ٣٢٤. اثبات الهداه ، ج ٥، ص ٢٤٢.

٢٧٦مناقب ابن شهراشوب ، ج ٤، ص ١٧٦. دلائل الامامه ، ص ٨٠. فصول المهمه ، ص ١٩٠.

٢٧٧ارشاد مفيد، ص ٢٤٦. فصول المهمه ، ص ١٩٣. مناقب ابن شهراشوب ، ج ٤، ص ١٩٧.

٢٧٨اصول كافى ، ج ١، ص ٤٦٩. ارشاد مفيد، ص ٢٤٥. فصول المهمه ، ص ٢٠٢ و ٢٠٣. تاريخ يعقوبى ، ج ٣، ص ٦٣. تذكرة الخواص ، ص ٣٤٠. دلائل الامامه ، ص ٩٤. مناقب ابن شهراشوب ، ج ٤، ص ٢١٠.

٢٧٩ارشاد مفيد، ص ٢٤٥ ٢٥٣. ر.ك : رجال كشى ، محمد بن عمر بن عبدالعزيز كشى و رجال طوسى ، محمد بن حسن طوسى فهرست طوسى و ساير كتابهاى رجال

٢٨٠اصول كافى ، ج ١، ص ٤٧٢. دلائل الامامه ، ص ١١١. ارشاد مفيد، ص ٢٥٤. تاريخ يعقوبى ، ج ٣، ص ١١٩. فصول المهمه ، ص ٢١٢. تذكرة الخواص ، ص ٣٤٦. مناقب ابن شهراشوب ، ج ٤، ص ٢٨٠.

٢٨١ارشاد مفيد، ص ٢٥٤. فصول المهمه ، ص ٢٠٤. مناقب ابن شهراشوب ، ج ٤، ص ٢٤٧.

٢٨٢فصول المهمه ، ص ٢١٢. دلائل الامامه ، ص ١١١. اثبات الوصيه ، ص ١٤٢.

٢٨٣اصول كافى ، ج ١، ص ٣١٠.

٢٨٤اصول كافى ، ج ١، ص ٤٧٦. ارشاد مفيد، ص ٢٧٠. فصول المهمه ، ص ٢١٤ ٢٢٣. دلائل الامامه ، ص ١٤٦ ١٤٨. تذكرة الخواص ، ص ٣٤٨ ٣٥٠. مناقب ابن شهراشوب ، ج ٤، ص ٣٢٤. تاريخ يعقوبى ، ج ٣، ص ١٥٠.

٢٨٥ارشاد مفيد، ص ٢٧٩ ٢٨٣. دلائل الامامه ، ص ١٤٨ و ١٥٤. فصول المهمه ، ص ٢٢٢. مناقب ابن شهراشوب ، ج ٤، ص ٣٢٣ و ٣٢٧. تاريخ يعقوبى ، ج ٣، ص ١٥٠.

٢٨٦اصول كافى ، ج ١، ص ٤٨٦. ارشاد مفيد، ص ٢٨٤ ٢٩٦. دلائل الامامه ، ص ١٧٥ ١٧٧. فصول المهمه ، ص ٢٢٥ ٢٤٦. تاريخ يعقوبى ، ج ٣، ص ١٨٨.

٢٨٧اصول كافى ، ج ١، ص ٤٨٨. فصول المهمه ، ص ٢٣٧.

٢٨٨دلائل الامامة ، ص ١٩٧. مناقب ابن شهراشوب ، ج ٤، ص ٣٦٣.

٢٨٩اصول كافى ، ج ١، ص ٤٨٩. ارشاد مفيد، ص ٢٩٠. فصول المهمه ، ص ٢٣٧. تذكرة الخواص ، ص ‍ ٣٥٢. مناقب شهراشوب ، ج ٤، ص ٣٦٣.

٢٩٠مناقب ابن شهراشوب ، ج ٤، ص ٣٥١. احتجاج ، احمد بن على بن ابى طالب الطبرسى (چاپ نجف ، سال ١٣٨٥ هجرى ) ج ٢، ص ١٧٠ ٢٣٧.

٢٩١ارشاد مفيد، ص ٢٩٧. اصول كافى ، ج ١، ص ٤٩٢ ٤٩٧. دلائل الامامه ، ص ٢٠١ ٢٠٩. مناقب ابن شهراشوب ، ج ٤، ص ٣٧٧ ٣٩٩. فصول المهمه ، ص ٢٤٧ ٢٥٨. تذكرة الخواص ، ص ‍ ٣٥٨.

٢٩٢اصول كافى ، ج ١، ص ٤٩٧ ٥٠٢. ارشاد مفيد، ص ٣٠٧. دلائل الامامه ، ص ٢١٦ ٢٢٢. فصول المهمه ، ص ٢٥٩ ٢٦٥. تذكرة الخواص ، ص ٣٦٢. مناقب ابن شهراشوب ، ج ٤، ص ٤٠١ ٤٢٠.

٢٩٣ارشاد مفيد، ص ٣٠٧ ٣١٣. اصول كافى ، ج ١، ص ٥٠١. فصول المهمة ، ص ٢٦١. تذكرة الخواص ، ص ٣٥٩، مناقب ابن شهراشوب ، ج ٤، ص ٤١٧. اثبات الوصيه ، ص ١٧٦. تاريخ يعقوبى ، ج ٣، ص ٢١٧.

٢٩٤مقاتل الطالبيين ، ص ٣٩٥.

٢٩٥مقاتل الطالبيين ، ص ٣٩٥ و ٣٩٦.

٢٩٦ارشاد مفيد، ص ٣١٥. دلائل الامامه ، ص ٢٢٣. فصول المهمه ، ص ٢٦٦ ٢٧٢. مناقب ابن شهراشوب ، ج ٤، ص ٤٢٢. اصول كافى ، ج ١، ص ٥٠٣.

٢٩٧ارشاد مفيد، ص ٣٢٤. اصول كافى ، ج ١، ص ٥١٢. مناقب ابن شهراشوب ، ج ٤، ص ٤٢٩ و ٤٣٠.

٢٩٨ر.ك : صحيح ترمذى ، ج ٩، باب ماجاء فى المهدى صحيح ابى داوود، ج ٢، كتاب المهدى صحيح ابن ماجه ، ج ٢، باب خروج المهدى ينابيع الموده البيان فى اخبار صاحب الزمان ، محمد بن يوسف شافعى نورالابصار شبلنجى مشكوة المصابيح ، محمد بن عبداللّه خطيب الصواعق المحرقه ، ابن حجر. اسعاف الراغبين ، محمدالصبان ، فصول المهمه صحيح مسلم الغيبه ، محمد بن ابراهيم نعمانى كمال الدين ، شيخ صدوق اثبات الهداه ، محمد بن حسن حر عاملى بحارالانوار، مجلسى ، ج ٥١ و ٥٢.

٢٩٩اصول كافى ، ج ١، ص ٥٠٥. ارشاد مفيد، ص ٣١٩.

٣٠٠ر.ك : رجال كشى ، رجال طوسى ، فهرست طوسى و ساير كتابهاى رجال

٣٠١بحارالانوار، ج ٥١، ص ٣٤٢ و ٣٤٣ ٣٦٦. الغيبه ، محمد بن حسن طوسى (چاپ دوم ) ص ‍ ٢٤٣٢١٤. اثبات الهداه ، ج ٦ و ٧.

٣٠٢بحارالانوار، ج ٥١، ص ٣٦٠ و ٣٦١. الغيبه ، شيخ طوسى ، ص ٢٤٢.

٣٠٣از باب نمونه :(عَبْدُاللّهِ بْنُ مَسْعُودٍ قالَ قالَ النَّبِىُّ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ: لَوْلَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا اِلاّ يَوْمٌ واحِدٌ لَطَوَّلَ اللّهُ ذلِكَ الْيَوْمَ حَتّى يَبْعَثَ فيهِ رَجُلاً مِنْ اُمَّتى وَمِنْ اَهْلِ بَيْتى يُواطى اِسْمهُ اِسْمى يَمَْلاُ اْلاَرْضَ قِسْطاً وَعَدْلاً كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَظُلْماً)، (فصول المهمه ، ص ٢٧١)

٣٠٤از باب نمونه :(قالَ اَبُوجَعْفَرٍ عَلَيْهِالسَّلامُ: اِذا قامَ قائِمُنا وَضَعَ اللّهُ يَدَهُ عَلى رُؤ وُسِ الْعِبادِ فَجَمَعَ بِهِ عُقُولَهُمْ وَكَمِلَتْ بها اَحْلامُهُمْ)، (بحارالانوار، ج ٥٢، ص ٣٢٨ و ٣٣٦)

ْهِالسَّلامُ: اَلْعِلْمُ سَبْعَةُ وَعِشْرُونَ حَرْفاً فَجَميعُ ما جاءَتْ بِهِ الرُّسُلُ حَرْفان فَلَمْ يَعْرِفِ النّاسُ حَتىَّ اْليَوْمِ غَيْرَالْحَرْفَيْنِ. فَاِذا قامَ قائِمُنا اَخْرَجَ الْخَمْسَةَ وَالْعِشْرينَ حَرْفاً فَبَثَها فِى النّاسِ وَضَمَّ اِلَيْهَا الْحَرْفَيْنِ حَتّى يَبُثَّها سَبْعَةَ وَعِشْرينَ حَرْفاً)، (بحارالانوار، ج ٥٢، ص ٣٣٦)

مونه (قالَ عَلِىُّ بْنُ مُوسَى الرِّضا عَلَيْهِالسَّلامُ فى حَديثٍ (اِلى اَنْ قالَ) اْلاِمامُ بَعْدى مُحَمَّدٌ ابْنى وَبَعْدَ مُحَمَّدٍ ابْنُهُ عِلىُّ وَبَعْدَ عِلىٍّ ابْنُهُ الْحَسَنُ وَبَعْدَ الْحَسَنِ ابْنُهُ الْحُجَّةُ الْقائِمُ الْمُنْتَظَرُ فى غَيْبَتِهِ رِهِ لَوْلَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا اِلاّ يَوْمٌ واحدٌ لَطَوَّلَ اللّهُ ذلِكَ الْيَوْمَ حَتّى يَخْرُجَ فَيَمْلاُها عَدْلاً كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَاَمّا مَتى فَاِخْبارٌ عَنِ الْوَقْتِ وَلَقَدْ حَدَّثَنى اَبى عَنْ اَبيهِ عَنْ آبائهِ عَنْ عَلِىٍّ (ع ) اَنَّ النَّبِىَّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قيلَ لَهُ: يا رَسُول اللّهِ مَتى يَخْرُجُ الْقائِمُ مِنْ ذُرّيَّتِكَ فَقالَ: مَثَلُهُ مَثَلُ السّاعَةِ لا يُجَلّيها لِوَقْتِها اِلا هُوَ ثَقُلَتْ فِى السَّمواتِ وَاْلاَرْضِ لا ياءْتيكُمْ اِلاّ بَغْتَةً) ، (بحارالانوار، ج ٥١، ص ١٥٤)

َ: سَمِعْتُ اَباجَعْفَرٍ مُحَمّدَ بْنَ الّرِضا عَلْيهِالسَّلامُ يَقُولُ: الا مامُ بَعْدى اِبْنى عَلِىُّ، اَمْرُهُ اَمْرى وَقَوْلُهُ قَوْلى وَطاعَتُهُ طاعَتى وَالاِمامُ بَعْدهُ وَقْولُهُُلْحَسَنُ، اَمْرُهُ اَمْرُ اَبيهِ قَوْلُ اَبيهِ وَطاعَتُهُ طاعَةُ اَبيهِ. ثُمَّ سَكَتَ، فَقُلْتُ لَهُ: يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ فَمَنِ اْلاِمامُ بَعْد الْحَسَنِ فَبَكى بُكاءً شَديداً ثُمَّ قالَ: اِنَّ مِنْ بَعْدِ الْحَسَنِ ابْنُهُ الْقائمُ بِالْحَقِّ الْمُنْتَظَرِ)، (بحارالانوار، ج ٥١، ص ١٥٨)

سَمِعْتُ اَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِىٍّ يَقُولُ: كاءَنّى بِكُمْ وَقَدِْ اخْتَلَفْتُمْ بَعْدى فِى الْخَلَفِ مِنَى اَما اِنَّ الْمُقِرَّ بِاْلاَئِمَّةِ بَعْدَ رَسُولِاللّهِ الْمُنْكِرَ لَوِلَدى كَمَنْ اَقَرَّ بِجَميعٍ اَنْبِياءٍ اللّهِ وَرُسُلِهِ ثُمَّ اَنْكَرَ نُبُوَّةَ مُحَمَّدٍ رَسُولِاللّهِ وَالْمُنْكِرُ لِرَسُول اللّهِ كَمَنْ اَنْكَرَ جَميعَ اْلاَنْبِياءِ لاَِنّ طاعَةَ آخِرِنا كَطاعَةِ اَوَّلِنا وَالْمُنْكِرُ لاَخِرِنا كَاْلمُنْكِرِ لاَِوَّلِنا اَما اِنَّ لِوَلَدى غَيْبَةً يَرْتابُ فيهَا النّاسُ اِلاّ مَنْ عَصَمَهُ اللّه )، (بحارالانوار، ج ٥١، ص ١٦٠)