شیعه در اسلام

شیعه در اسلام0%

شیعه در اسلام نویسنده:
گروه: اصول دین

شیعه در اسلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید محمد حسین طباطبایی
گروه: مشاهدات: 10361
دانلود: 3226

توضیحات:

شیعه در اسلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 91 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10361 / دانلود: 3226
اندازه اندازه اندازه
شیعه در اسلام

شیعه در اسلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

شيعه در قرن دوم هجرى

در اواخر ثلث اول قرن دوم هجرى ، به دنبال انقلابات و جنگهاى خونينى كه در اثر بيدادگرى و بد رفتاريهاى بنى اميه در همه جاى كشورهاى اسلامى ادامه داشت ، دعوتى نيز به نام اهل بيت پيغمبر اكرم در ناحيه خراسان ايران پيدا شده ، متصدى دعوت (ابومسلم مروزى ) سردار ايرانى بود كه به ضرر خلافت اموى قيام كرد و شروع به پيشرفت نمود تا دولت اموى را برانداخت(٨٤) اين نهضت و انقلاب اگر چه از تبليغات عميق شيعه سرچشمه مى گرفت و كم و بيش عنوان خونخواهى شهداى اهل بيت را داشت و حتى از مردم براى يك مرد پسنديده از اهل بيت (سربسته ) بيعت مى گرفتند با اينهمه به دستور مستقيم يا اشاره پيشوايان شيعه نبود، به گواهى اينكه وقتى كه (ابومسلم ) بيعت خلافت را به امام ششم شيعه اماميه در مدينه عرضه داشت ، وى جدا رد كرد و فرمود:(تو از مردان من نيستى و زمان نيز زمان من نيست )(٨٥)

بالا خره بنى عباس به نام اهل بيت خلافت را ربودند(٨٦) و در آغاز كار روزى چند به مردم و علويين روى خوش نشان دادند حتى به نام انتقام شهداى علويين ، بنى اميه را قتل عام كردند و قبور خلفاى بنى اميه را شكافته هر چه يافتند آتش زدند(٨٧) ولى ديرى نگذشت كه شيوه ظالمانه بنى اميه را پيش گرفتند و در بيدادگرى و بى بندوبارى هيچگونه فروگذارى نكردند.

(ابوحنيفه ) رئيس يكى از چهار مذهب اهل تسنن به زندان منصور رفت(٨٨) و شكنجه ها ديد و (ابن حنبل ) رئيس يكى از چهار مذهب ، تازيانه خورد(٨٩) و امام ششم شيعه اماميه پس از آزار و شكنجه بسيار، با سمّ درگذشت(٩٠) و علويين را دسته دسته گردن مى زدند يا زنده زنده دفن مى كردند يا لاى ديوار يا زير ابنيه دولتى مى گذاشتند.

(هارون ) خليفه عباسى كه در زمان وى امپراطورى اسلامى به اوج قدرت و وسعت خود رسيده بود و گاهى خليفه به خورشيد نگاه مى كرد و آن را مخاطب ساخته مى گفت به هر كجا مى خواهى بتاب كه به جايى كه از ملك من بيرون است نخواهى تابيد! از طرفى لشكريان وى در خاور و باختر جهان پيش مى رفتند ولى از طرفى در جسر بغداد كه در چند قدمى قصر خليفه بود، بى اطلاع و بى اجازه خليفه ، ماءمور گذاشته از عابرين حق عبور مى گرفتند، حتى روزى خود خليفه كه مى خواست از جسر عبور كند، جلويش را گرفته حق العبور مطالبه كردند!(٩١)

يك مغنى با خواندن دو بيت شهوت انگيز، (امين ) خليفه عباسى را سر شهوت آورد، امين سه ميليون درهم نقره به وى بخشيد، مغنى از شادى خود را به قدم خليفه انداخته گفت : يا اميرالمؤ منين ! اين همه پول را به من مى بخشى ؟ خليفه در پاسخ گفت اهميتى ندارد ما اين پول را از يك ناحيه ناشناخته كشور مى گيريم !!(٩٢)

ثروت سرسام آورى كه همه ساله از اقطاركشورهاى اسلامى به عنوان بيت المال مسلمين به دارالخلافه سرازير مى شد، به مصرف هوسرانى و حقكشى خليفه وقت مى رسيد، شماره كنيزان پريوش و دختران و پسران زيبا در دربار خلفاى عباسى به هزاران مى رسيد!!

وضع شيعه از انقراض دولت اموى و روى كار آمدن بنى عباس ، كوچكترين تغييرى پيدا نكرد جز اينكه دشمنان بيدادگر وى تغيير اسم دادند.

شيعه در قرن سوم هجرى

با شروع قرن سوم ، شيعه نفس تازه اى كشيد و سبب آن

اولاً:

اين بود كه كتب فلسفى و علمى بسيارى از زبان يونانى و سريانى و غير آنها به زبان عربى ترجمه شد و مردم به تعليم علوم عقلى و استدلالى هجوم آوردند. علاوه بر آن (ماءمون ) خليفه عباسى (١٩٥ ٢١٨) معتزلى مذهب به استدلال عقلى در مذهب علاقه مند بود و در نتيجه به تكلم استدلالى در اديان و مذاهب رواج تام و آزادى كامل داده بود و علما و متكلمين شيعه ازاين آزادى استفاده كرده در فعاليت علمى و در تبليغ مذهب اهل بيت فروگذارى نمى كردند(٩٣)

وثانيا :

ماءمون عباسى به اقتضاى سياست خود به امام هشتم شيعه اماميه ولايت عهد داده بود و در اثر آن علويين و دوستان اهل بيت تا اندازه اى از تعرض اولياى دولت مصون بوده و كم و بيش از آزادى بهره مند بودند ولى باز ديرى نگذشت كه دم برنده شمشير به سوى شيعه برگشت و شيوه فراموش شده گذشتگان به سراغشان آمد، خاصه در زمان متوكل عباسى (٢٣٢ ٢٤٧ هجرى ) كه مخصوصا با على و شيعيان وى دشمنى خاصى داشت و هم به امر وى بود كه مزار امام سوم شيعه اماميه را در كربلا با خاك يكسان كردند(٩٤)

شيعه در قرن چهارم هجرى

در قرن چهارم هجرى عواملى به وجود آمد كه براى وسعت يافتن تشيع و نيرومند شدن شيعه كمك به سزايى مى كرد كه از آن جمله سستى اركان خلافت بنى عباسى و ظهور پادشاهان (آل بويه ) بود.

پادشاهان (آل بويه ) كه شيعه بودند، كمال نفوذ را در مركز خلافت كه بغداد بود و همچنين در خود خليفه داشتند(٩٥) و اين قدرت قابل توجه به شيعه اجازه مى داد كه در برابر مدعيان مذهبى خود كه پيوسته به اتكاى قدرت ، خلافت آنان را خورد مى كردند، قد علم كرده آزادانه به تبليغ مذهب بپردازند.

چنانكه مورخين گفته اند در اين قرن ، همه جزيرة العرب يا قسمت معظم آن به استثناى شهرهاى بزرگ ، شيعه بودند و با اين وصف برخى از شهرها نيز مانند هجر و عمان و صعده در عين حال شيعه بودند. در شهر بصره كه پيوسته مركز تسنن بود و با شهر كوفه كه مركز تشيع شمرده مى شد رقابت مذهبى داشت ، عده اى قابل توجه شيعه بودند و همچنين در طرابلس و نابلس و طبريه و حلب و هرات ، شيعه بسيار بود و اهواز و سواحل خليج فارس از ايران نيز مذهب شيعه رواج داشت(٩٦)

در آغاز اين قرن بود كه (ناصر اطروش ) پس از سالها تبليغ كه در شمال ايران به عمل آورد به ناحيه طبرستان استيلا يافت و سلطنت تاءسيس كرد كه تا چند پشت ادامه داشت و پيش از (اطروش ) نيز حسن بن زيد علوى سالها در طبرستان سلطنت كرده بود(٩٧) .

در اين قرن ، فاطميين كه اسماعيلى بودند به مصر دست يافتند و سلطنت دامنه دارى (٢٩٦ ٥٢٧) تشكيل دادند(٩٨)

بسيار اتفاق مى افتاد كه در شهرهاى بزرگ مانند بغداد و بصره و نيشابور كشمكش و زد و خورد و مهاجمه هايى ميان شيعه و سنى در مى گرفت و در برخى از آنها شيعه غلبه مى كرد و از پيش مى برد.

شيعه در قرن نهم هجرى

از قرن پنجم تا اواخر قرن نهم ، شيعه به همان افزايش كه در قرن چهارم داشت ادامه مى داد و پادشاهانى نيز كه مذهب شيعه داشتند به وجود آمده از تشيع ترويج مى نمودند.

در اواخر قرن پنجم هجرى ، دعوت اسماعيليه در قلاع اَلَموت ريشه انداخت و اسماعيليه نزديك به يك قرن و نيم در وسط ايران در حال استقلال كامل مى زيستند(٩٩) و سادات مرعشى در مازندران ، سالهاى متمادى سلطنت كردند(١٠٠)

(شاه خدابنده ) از پادشاهان مغول ، مذهب شيعه را اختيار كرد و اعقاب او از پادشاهان مغول ، ساليان دراز در ايران سلطنت كردند و از تشيّع ترويج مى كردند و همچنين سلاطين (اق قويونلو و قره قويونلو) كه در تبريز حكومت مى كردند(١٠١) و دامنه حكمرانى شان تا فارس و كرمان كشيده مى شد و همچنين حكومت فاطميين نيز ساليان دراز در مصر برپا بود.

البته قدرت مذهبى جماعت با پادشاهان وقت تفاوت مى كرد چنانكه پس از برچيده شدن بساط فاطميين و روى كار آمدن سلاطين (آل ايوب )، صفحه برگشت و شيعه مصر و شامات ، آزادى مذهبى را بكلى از دست دادند و جمع كثيرى از تشيّع از دم شمشير گذشتند(١٠٢)

و از آن جمله (شهيد اول محمد بن محمد مكى )، يكى از نوابغ فقه شيعه ، سال ٧٨٦ هجرى در دمشق به جرم تشيع كشته شد(١٠٣) !!

و همچنين شيخ اشراق (شهاب الدين سهروردى ) در حلب به جرم فلسفه به قتل رسيد(١٠٤) !!

روى هم رفته در اين پنج قرن ، شيعه از جهت جمعيت در افزايش و از جهت قدرت و آزادى مذهبى ، تابع موافقت و مخالفت سلاطين وقت بوده اند و هرگز در اين مدت ، مذهب تشيع در يكى از كشورهاى اسلامى ؛ مذهب رسمى اعلام نشده بود.

شعيه در قرن دهم تا يازدهم هجرى

سال ٩٠٦ هجرى ، جوان سيزده ساله اى از خانواده شيخ صفى اردبيلى (متوفاى ٧٣٥ هجرى ) كه از مشايخ طريقت در شيعه بود با سيصد نفر درويش از مريدان پدرانش به منظور ايجاد يك كشور مستقل و مقتدر شيعه از اردبيل قيام كرده شروع به كشورگشايى و برانداختن آيين ملوك الطوايفى ايران نمود و پس از جنگهاى خونين كه با پادشاهان محلى و مخصوصا با پادشاهان آل عثمان كه زمام امپراطورى عثمانى را در دست داشتند، موفق شد كه ايران قطعه قطعه را به شكل يك كشور در آورده و مذهب شيعه را در قلمرو حكومت خود رسميت دهد(١٠٥) پس از درگذشت شاه اسماعيل صفوى ، پادشاهان ديگرى از سلسله صفوى تا اواسط قرن دوازهم هجرى سلطنت كردند و يكى پس از ديگرى رسميت مذهب شيعه اماميه را تاءييد و تثبيت نمودند، حتى در زمانى كه در اوج قدرت بودند (زمان شاه عباس كبير) توانستند وسعت ارضى كشور و آمار جمعيت را به بيش از دو برابر ايران كنونى (سال ١٣٨٤ هجرى قمرى ) برسانند(١٠٦) گروه شيعه در اين دو قرن و نيم تقريبا در ساير نقاط كشورهاى اسلامى به همان حال سابق با افزايش طبيعى خود باقى بوده است

شيعه در قرن دوازده تا چهاردهم هجرى

در سه قرن اخير، پيشرفت مذهبى شيعه به همان شكل طبيعى سابقش بوده است و فعلاً كه اواخر قرن چهاردهم هجرى است تشيع در ايران مذهب رسمى عمومى شناخته مى شود و همچنين در يمن و در عراق اكثريت جمعيت را شيعه تشكيل مى دهد و در همه ممالك مسلمان نشين جهان ، كم و بيش شيعه وجود دارد و روى هم رفته در كشورهاى مختلف جهان ، نزديك به صد ميليون شيعه زندگى مى كند.

انشعابات شيعه

اصل انشعاب [و انقراض برخى از شعب ]

هر مذهبى يك رشته مسائلى (كم يا زياد) دارد كه اصول اوليه آن مذهب را تشكيل مى دهند و مسائلى ديگر كه در درجه دوم واقعند و اختلاف اهل مذهب در چگونگى مسائل اصلى وقوع آنها با حفظ اصل مشترك (انشعاب ) ناميده مى شود.

(انشعاب ) در همه مذاهب و خاصه در چهار دين آسمانى كليمى و مسيحى و مجوسى و اسلام و حتى در شعب آنها نيز وجود دارد. (مذهب شيعه ) در زمان سه پيشواى اول از پيشويان اهل بيت (حضرت اميرالمؤ منين على و حسن بن على و حسين بن علىعليهم‌السلام ) هيچگونه انشعابى نپذيرفت ولى پس از شهادت امام سوم ، اكثريت شيعه به امامت حضرت على بن الحسين (امام سجاد) قائل شدند و اقليتى معروف به (كيسانيه ) پسر سوم علىعليه‌السلام محمد بن حنفيه را امام دانستند و معتقد شدند كه محمد بن حنفيه پيشواى چهارم و همان مهدى موعود است كه در كوه رضوى غايب شده و روزى ظاهر خواهد شد!

پس از رحلت امام سجادعليه‌السلام اكثريت شيعه به امامت فرزندش امام محمد باقرعليه‌السلام معتقد شدند و اقليتى به زيد شهيد كه پسر ديگر امام سجاد بود گرويدند و به (زيديه ) موسوم شدند.

پس از رحلت امام محمد باقرعليه‌السلام شيعيان وى به فرزندش امام جعفر صادقعليه‌السلام ايمان آوردند و پس از درگذشت آن حضرت ، اكثريت ، فرزندش امام موسى كاظمعليه‌السلام را امام هفتم دانستند و جمعى اسماعيل پسر بزرگ امام ششم را كه در حال حيات پدر بزرگوار خود در گذشته بود امام گرفتند و از اكثريت شيعه جدا شده به نام (اسماعيليه ) معروف شدند. و بعضى پسر ديگر آن حضرت ، (عبداللّه افطح ) و بعضى فرزند ديگرش (محمد) را پيشوا گرفتند و بعضى در خود آن حضرت توقف كرده آخرين امامش پنداشتند.

پس از شهادت امام موسى كاظمعليه‌السلام اكثريت شيعه فرزندش امام رضاعليه‌السلام را امام هشتم دانستند و برخى در امام هفتم توقف كردند كه به (واقفيه ) معروفند.

ديگر پس از امام هشتم تا امام دوازدهم كه پيش اكثريت شيعه (مهدى موعود) است ، انشعاب قابل توجهى به وجود نيامد و اگر وقايعى نيز در شكل انشعاب پيش ‍ آمده چند روز بيش نپاييده و خود به خود منحل شده است مانند اينكه (جعفر) فرزند امام دهم پس از رحلت برادر خود (امام يازدهم ) دعوى امامت كرد و گروهى به وى گرويدند ولى پس از روزى چند متفرق شدند و (جعفر) نيز دعوى خود را تعقيب نكرد و همچنين اختلافات ديگرى در ميان رجال شيعه در مسائل علمى كلامى و فقهى وجود دارد كه آنها را انشعاب مذهبى نبايد شمرد.

فرقه هاى نامبرده كه منشعب شده و در برابر اكثريت شيعه قرار گرفته اند، در اندك زمانى منقرض شدند جز دو فرقه (زيديه و اسماعيليه ) كه پايدار مانده اند و هم اكنون گروهى از ايشان در مناطق مختلف زمين مانند يمن و هند و لبنان و جاهاى ديگر زندگى مى كنند. از اين روى تنها به ذكر اين دو طايفه با اكثريت شيعه كه دوازده امامى مى باشند اكتفا مى شود.

شيعه زيديه

(زيديه ) پيروان زيد شهيد، فرزند امام سجادعليه‌السلام مى باشند. زيد سال ١٢١ هجرى بر خليفه اموى ، هشام بن عبدالملك قيام كرد و گروهى بيعتش كردند و در جنگى كه در شهر كوفه ميان او كسان خليفه درگرفت كشته شد.

وى پيش پيروان خود امام پنجم از امامان اهل بيت شمرده مى شود و پس از وى فرزندش (يحيى بن زيد) كه بر خليفه اموى وليد بن يزيد قيام كرده و كشته شد، به جاى وى نشست و پس از وى محمد بن عبداللّه و ابراهيم بن عبداللّه كه بر خليفه عباسى ، منصور دوانقى شوريده و كشته گرديدند، براى امامت برگزيده شدند.

پس از آن تا زمانى امور زيديه غير منظم بود تا (ناصر اطروش ) كه از اعقاب برادر زيد بود در خراسان ظهور كرد و در اثر تعقيب حكومت محل از آنجا فرار كرده به سوى مازندران كه هنوز اهالى آن اسلام نپذيرفته بودند رفت و پس از سيزده سال دعوت ، جمع كثيرى را مسلمان كرده به مذهب زيديه درآورد، سپس به دستيارى آنان ناحيه طبرستان را مسخر ساخته و به امامت پرداخت و پس از وى اعقاب او تا مدتى در آن سامان امامت كردند.

به عقيده زيديه هر فاطمى نژاد، عالم زاهد شجاع ، سخى كه به عنوان قيام به حق خروج كند مى تواند امام باشد.

(زيديه ) در ابتداى حال ، مانند خود زيد دو خليفه اول (ابوبكر و عمر) را جزو ائمه مى شمردند ولى پس از چندى ، جمعى از ايشان نام دو خليفه را از فهرست ائمه برداشتند و از علىعليه‌السلام شروع كردند.

بنا به آنچه گفته اند (زيديه ) در اصول اسلام ، مذاق معتزله و در فروع ، فقه ابى حنيفه رئيس يكى از چهار مذهب اهل سنت را دارند. اختلافات مختصرى نيز در پاره اى از مسائل در ميانشان هست(١٠٧)

شيعه اسماعيليه و انشعاباتشان

باطنيه :

امام ششم شيعه فرزند پسرى داشت به نام (اسماعيل )(١٠٨) كه بزرگترين فرزندانش بود و در زمان حيات پدر وفات نمود و آن حضرت به مرگ اسماعيل استشهاد كرد حتى حاكم مدينه را نيز شاهد گرفت ، در اين باره جمعى معتقد بودند كه اسماعيل نمرده بلكه غيبت اختيار كرده است ! و دوباره ظهور مى كند و همان مهدى موعود است و استشهاد امام ششم به مرگ او يك نوع تعميد بوده كه از ترس منصور خليفه عباسى به عمل آورده است و جمعى معتقد شدند كه امامت ، حق اسماعيل بود و با مرگ او پسرش (محمد) منتقل شد. و جمعى معتقد شدند اسماعيل با اينكه در حال حيات پدر درگذشت امام مى باشد و امامت پس از اسماعيل در (محمد بن اسماعيل ) و اعقاب اوست

دو فرقه اولى پس از اندك زمانى منقرض شدند ولى فرقه سوم تا كنون باقى هستند و انشعاباتى نيز پيدا كرده اند.

(اسماعيليه ) به طور كلى فلسفه اى دارند شبيه به فلسفه ستاره پرستان كه با عرفان هندى آميخته مى باشد و در معارف و احكام اسلام براى هر ظاهرى ، باطنى و براى هر تنزيلى ، تاءويلى قائلند. اسماعيليه معتقدند كه زمين هرگز خالى از حجت نمى شود و حجت خدا بر دو گونه است : ناطق و صامت ، ناطق ، (پيغمبر) و صامت ،(ولى و امام ) است كه وصى پيغمبر مى باشد و در هر حال حجت مظهر تمام ربوبيت است

اساس حجت ، پيوسته روى عدد هفت مى چرخد به اين ترتيب كه يك نبى مبعوث مى شود كه داراى نبوت (شريعت ) و ولايت است و پس از وى هفت وصى داراى وصايت بوده و همگى داراى يك مقام مى باشند جز اينكه وصى هفتمين ، داراى نبوت نيز هست و سه مقام دارد:(نبوت و وصايت و ولايت ). باز پس از وى هفت وصى كه هفتمين داراى سه مقام مى باشد و به همين ترتيب

مى گويند: آدمعليه‌السلام مبعوث شد با نبوت و ولايت و هفت وصى داشت كه هفتمين آنان نوح و داراى نبوت و وصايت و ولايت بود و ابراهيمعليه‌السلام وصى هفتمين نوح و موسى وصى هفتمين ابراهيم و عيسى وصى هفتمين موسى و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وصى هفتمين عيسى و محمد بن اسماعيل وصى هفتمين محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اين ترتيب محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و على و حسين و على بن الحسين (امام سجاد)و محمد باقر و جعفر صادق و اسماعيل و محمد بن اسماعيل (امام دوم حضرت حسن بن على را امام نمى دانند) و پس از محمد بن اسماعيل ، هفت نفر از اعقاب محمد بن اسماعيل كه نام ايشان پوشيده و مستور است و پس از آن هفت نفر اولى از ملوك فاطميين مصر كه اول آنها (عبيداللّه مهدى ) بنيانگذار سلطنت فاطميين مصر مى باشد.

اسماعيليه معتقدند كه علاوه بر حجت خدا، پيوسته در روى زمين دوازده نفر نقيب كه حواريين و خواص حجت اند وجود دارد ولى بعضى از شعب باطنيه (دروزيه )، شش نفر از نقباء را از ائمه مى گيرند و شش نفر از ديگران

در سال ٢٧٨ هجرى (چند سال قبل از ظهور عبيداللّه مهدى در آفريقا) شخصى خوزستانى ناشناسى كه هرگز نام و نشان خود را اظهار نمى كرد در حوالى كوفه پيدا شد. شخص نامبرده روزها را روزه مى گرفت و شبها را به عبادت مى گذرانيد و از دسترنج خود ارتزاق مى كرد و مردم را به مذهب اسماعيليه دعوت نمود. به اين وسيله مردم انبوهى را به خود گروانيد و دوازده نفر به نام نقباء از ميان پيروان خود انتخاب كرد و خود عزيمت شام كرده از كوفه بيرون رفت و ديگر از او خبرى نشد.

پس از مرد ناشناس ، (احمد) معروف به (قرمط) در عراق به جاى وى نشست و تعليمات باطنيه را منتشر ساخت و چنانكه مورخين مى گويند او نماز تازه اى را به جاى نمازهاى پنجگانه اسلام گذاشت و غسل جنابت را لغو و خمر را اباحه كرد و مقارن اين احوال ، سران ديگرى از باطنيه به دعوت قيام كرده گروهى از مردم را به دور خود گرد آوردند.

اينان براى جان و مال كسانى كه از باطنيه كنار بودند هيچگونه احترامى قائل نبودند و از اين روى در شهرهايى از عراق و بحرين و يمن و شامات نهضت راه انداخته خون مردم را مى ريختند و مالشان را به يغما مى بردند و بارها راه قافله حج را زده دهها هزار نفر از حجاج را كشتند و زاد و راحله شان را به يغما بردند.

(ابوطاهر قرمطى ) يكى از سران باطنيه كه در سال ٣١١ بصره را مسخر ساخته و از كشتار و تاراج اموال مردم فروگذارى نكرد و در سال ٣١٧ با گروه انبوهى از باطنيه در موسم حج عازم مكه گرديد و پس از در هم شكستن مقاومت مختصر دولتيان ، وارد شهر مكه شد و مردم شهر و حجاج تازه وارد را قتل عام نمود و حتى در مسجدالحرام و داخل كعبه جوى خون روان ساخت پيراهن كعبه را در ميان ياران خود قسمت نمود و درِ كعبه را كند و حجرالا سود را از جاى خود درآورده به يمن برد كه مدت ٢٢ سال پيش قرامطه بود.

در اثر اين اعمال بود كه عامه مسلمين از باطنيه برائت كرده آنان را خارج از آيين اسلام شمردند و حتى (عبيداللّه مهدى ) پادشاه فاطمى كه آن روزها در افريقا طلوع كرده ، خود را مهدى موعود و امام اسماعيليه معرفى مى كرد، از قرامطه بيزارى جست

طبق اظهار مورخين ، مشخصه مذهبى باطنيه اين است كه احكام و مقررات ظاهرى اسلام را به مقامات باطنى و عرفانى تاءويل مى كنند و ظاهر شريعت را مخصوص ‍ كسانى مى دانند كه كم خرد و از كمال معنوى بى بهره بوده اند، با اين وصف گاهى برخى از مقررات از مقام امامتشان صادر مى شود.

نزاريه و مستعليه و دروزيه و مقنعه

عبيداللّه مهدى كه سال ٢٩٦ هجرى قمرى در آفريقا طلوع كرد، به طريق اسماعيليه به امامت خود دعوت كرد و سلطنت فاطمى را تاءسيس نمود. پس از وى اعقابش ‍ مصر را دارالخلافه قرار داده تا هفت پشت بدون انشعاب ، سلطنت و امامت اسماعيليه را داشتند. پس از هفتمين كه مستنصر باللّه ، سعد بن على بود، دو فرزند وى (نزار و مستعلى ) سر خلافت و امامت منازعه كردند و پس از كشمكش بسيار و جنگهاى خونين ، (مستعلى ) غالب شد و برادر خود (نزار) را دستگير نموده زندانى ساخت تا مرد. در اثر اين كشمكش ، پيروان فاطميين دو دسته شدند:(نزاريه و مستعليه ).

الف نزاريه :

گروندگان به (حسن صباح ) مى باشند كه وى از مقربان مستنصر بود و پس از مستنصر، براى طرفدارى كه از نزار مى نمود، به حكم مستعلى از مصر اخراج شد. وى به ايران آمده پس از چندى از قلعه الموت از توابع قزوين سر درآورد. قلعه الموت و چند قلعه ديگر مجاور را تسخير كرد و به سلطنت پرداخت در آغاز كار به نزار دعوت كرد و پس از مرگ حسن (سال ٥١٨ هجرى قمرى ) (بزرگ اميد رودبارى ) و پس از وى فرزندش (كيامحمد) به شيوه و آيين حسن صباح سلطنت كردند و پس از وى فرزندش (حسن على ذكره السلام ) پادشاه چهارم الموتى ، روش ‍ حسن صباح را كه نزارى بود برگردانيده به باطنيه پيوست

تا اينكه هلاكوخان مغول به ايران حمله كرد، وى قلاع اسماعيليه را فتح نمود و همه اسماعيليان را از دم شمشير گذرانيد، بناى قلعه ها را نيز با خاك يكسان ساخت و پس از آن در سال ١٢٥٥ هجرى ، آقاخان محلاتى كه از نزاريه بود در ايران به محمد شاه قاجار ياغى شد و در قيامى كه در ناحيه كرمان نمود شكست خورده به بمبئى فرار كرد و دعوت باطنى نزارى را به امامت خود منتشر ساخت و دعوتشان تا كنون باقى است و نزاريه فعلاً (آقا خانيه ) ناميده مى شوند.

ب مستعليه :

پيروان (مستعلى ) فاطمى بودند كه امامتشان در خلفاى فاطميين مصر باقى ماند تا در سال ٥٥٧ هجرى قمرى منقرض شدند و پس از چندى فرقه (بهره ) در هند به همان مذهب ظهور كردند و تا كنون نيز مى باشند.

ج دروزيه :

طايفه دروزيه كه در جبال دروز شامات ساكنند در آغاز كار، پيروان خلفاى فاطميين مصر بودند تا در ايام خليفه ششم فاطمى به دعوت (نشتگين دروزى ) به باطنيه ملحق شدند. دروزيه در (اَلْحاكِمُ بِاللّهِ) كه به اعتقاد ديگران كشته شده ، متوقف گشته مى گويند وى غيبت كرده و به آسمان بالا رفته ! و دوباره به ميان مردم خواهد برگشت !

د مقنعه :

در آغاز پيروان (عطاء مروى ) معروف به (مقنع ) بودند كه طبق اظهار مورخين از اتباع ابومسلم خراسانى بوده است و پس از ابومسلم ، مدعى شد كه روح ابومسلم در وى حلول نموده است و پس از چندى دعوى پيغمبرى و سپس دعوى خدايى كرد! و سرانجام در سال ١٦٢ در قلعه كيش از بلاد ماوراءالنهر به محاصره افتاد و چون به دستگيرى و كشته شدن خود يقين نمود، آتش روشن كرده با چند تن از پيروان خود داخل آتش شده و سوخت پيروان (عطاء مقنع ) پس از چندى مذهب اسماعيليه را اختيار كرده و به فرقه باطنيه ملحق شدند.

شيعه دوازده امامى و فرق ايشان با زيديه و اسماعيليه

اكثريت شيعه كه اقليتهاى نامبرده از آن منشعب و جدا شده اند (شيعه اماميه و دوازده امامى ) ناميده مى شوند و چنانكه گفتيم در آغاز پيدايش به عنوان انتقاد و اعتراض در دو مسئله اساسى از مسائل اسلامى پيدا شده اند بى آنكه در آيينى كه طبق تعليم پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ميان مسلمين معاصر آن حضرت بود، سخنى داشته باشند. و آن دو مسئله (حكومت اسلامى و مرجعيت علمى ) بود كه شيعه آن را حق اختصاصى اهل بيت مى دانستند.

(شيعه ) مى گفتند: خلافت اسلامى كه البته ولايت باطنى و پيشوائى معنوى لازم لاينفك آن است ، از آن على و اولاد علىعليه‌السلام است كه به موجب تصريح خود پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ساير ائمه اهل بيت ، دوازده تن مى باشند و مى گفتند: تعليمات ظاهرى قرآن كه احكام و قوانين شريعت مى باشند و در عين حال كه به حيات معنوى كامل نيز مشتملند، داراى اصالت و اعتبارند و تا قيامت ، فسخ بردار نيستند و اين احكام و قوانين را از راه اهل بيت بايد به دست آورد وبس

و از اينجا روشن مى شود كه : فرق كلى ميان شيعه دوازده امامى و شيعه زيدى اين است كه (شيعه زيدى ) غالبا امامت را مختص به اهل بيت نمى داند و عدد ائمه را به دوازده منحصر نمى بيند و از فقه اهل بيت پيروى نمى كند برخلاف (شيعه دوازده امامى ). و فرق كلى ميان شيعه دوازده امامى و شيعه اسماعيلى نيز اين است كه اسماعيليه معتقدند كه امامت به دور (هفت ) گردش مى كند و نبوت در حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ختم نشده است و تغيير و تبديل در احكام شريعت بلكه ارتفاع اصل تكليف خاصه به قول باطنيه مانع ندارد! برخلاف شيعه دوازده امامى كه حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را خاتم الانبياء مى دانند و براى وى دوازده وصى و جانشين قائلند و ظاهر شريعت را معتبر و غير قابل نسخ مى بيند و براى قرآن كريم هم ظاهر و هم باطن اثبات مى كنند.

خاتمه فصل :

دو طايفه (شيخيه و كريمخانيه ) كه در دو قرن اخير در ميان شيعه دوازده امامى پيدا شده اند نظر به اينكه اختلافشان با ديگران در توجيه پاره اى از مسائل نظرى است نه در اثبات و نفى اصل مسائل ، جدايى ايشان را انشعاب نشمرديم

و همچنين فرقه (على اللّهى ) از شيعه دوازده امامى كه غلاة نيز ناميده مى شوند و مانند باطنيه ، شيعه اسماعيلى ، تنها به باطن قائلند از اين روى كه هيچگونه منطق منظمى ندارند به حساب نياورديم

خلاصه تاريخچه شيعه دوازده امامى

چنانكه در فصول گذشته روشن شد اكثريت شيعه همان شيعه دوازده امامى بودند و همان عده از دوستان و هواداران علىعليه‌السلام بودند كه پس از رحلت پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى احياى حقوق اهل بيت ، در خصوص خلافت و مرجعيت علمى به انتقاد و اعتراض پرداختند و از اكثريت مردم جدا شدند.

(شيعه ) در زمان خلفاى راشدين (١١ ٣٥ هجرى قمرى ) پيوسته زير فشار قرار داشتند و پس از آن در مدت خلافت بنى اميه (٤٠ ١٣٢) هر گونه امن و مصونيت از جان و مالشان برداشته شده بود، ولى هر چه فشار ستم و بيدادگرى برايشان بيشتر مى شد، در عقيده خود استوارتر مى گشتند و مخصوصا از مظلوميت خود در پيشرفت عقيده بيشتر بهره مى بردند و از آن پس در اواسط قرن دوم كه خلفاى عباسى زمام حكومت اسلامى را به دست گرفتند، شيعه از فتورى كه در اين ميان پيدا شد، نفسى تازه كرد ولى با مهلت كمى باز عرصه برايشان تنگ شد تا اواخر قرن سوم هجرى ، روز به روز تنگتر مى شد.

در اوايل قرن چهارم كه سلاطين با نفوذ آل بويه كه شيعه بودند روى كار آمدند، شيعه قدرتى كسب كرد و تا حدود زيادى آزادى عمل يافت و به مبارزه علنى پرداخت و تا آخر قرن پنجم جريان كار به همين ترتيب بود و در اوايل قرن ششم كه حمله مغول آغاز شد، در اثر گرفتاريهاى عمومى و هم در اثر ادامه يافتن جنگهاى صليبى حكومتهاى اسلامى چندان فشار به عالم تشيّع وارد نمى ساختند. و مخصوصا شيعه شدن جمعى از سلاطين مغول در ايران و حكومت سلاطين مرعشى در مازندران ، در قدرت و وسعت جمعيت شيعه كمك بسزايى نمود و در هر گوشه از ممالك اسلامى و خاصه در ايران ، تراكم ميليونها نفر شيعه را محسوس ‍ ساخت و اين وضع تا اواخر قرن نهم هجرى ادامه داشت و از حدود افتتاح قرن دهم هجرى در اثر ظهور سلطنت صفويه در ايران پهناور آن روز، مذهب شيعه رسميت يافت و تا كنون كه اواخر قرن چهارده هجرى مى باشد به رسميت خود باقى است و به علاوه در همه نقاط جهان ، دهها ميليون شيعه زندگى مى كنند.

بخش دوّم : تفكر مذهبى شيعه

معناى تفكر مذهبى

تفكر مذهبى ، تفكر بحث و كنجكاوى را مى گوييم كه ماده اى از مواد مذهبى را كه در تعاليم آن مذهب است نتيجه بدهد؛ چنانكه تفكر رياضى مثلاً تفكرى را مى گويند كه يك نظريه رياضى را نتيجه بدهد يا يك مسئله رياضى را حل كند.

ماءخذ اساسى تفكر مذهبى در اسلام

البته تفكر مذهبى نيز مانند ساير تفكرات ، ماءخذى مى خواهد كه مواد فكرى از آن سرچشمه بگيرد و به آن تكيه بزند؛ چنانچه در تفكر براى حل يك مسئله رياضى ، يك رشته معلومات رياضى را بايد استخدام نمود كه بالا خره به عمليات فن مربوط منتهى شود. يگانه ماءخذى كه دين آسمانى اسلام (از آن جهت كه به وحى آسمان مى رسد) به آن اتكا دارد، همانا (قرآن كريم ) است قرآن كريم است كه مدرك قطعى نبوت همگانى و هميشگى پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است و محتويات آن دعوت اسلامى مى باشد، البته تنها ماءخذ بودن قرآن كريم ماَّخذ و مصادر ديگر تفكر صحيح و حجتهاى ديگر را الغا نمى كند چنانكه خواهيم گفت