شیعه در اسلام

شیعه در اسلام0%

شیعه در اسلام نویسنده:
گروه: اصول دین

شیعه در اسلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید محمد حسین طباطبایی
گروه: مشاهدات: 9855
دانلود: 2604

توضیحات:

شیعه در اسلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 91 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9855 / دانلود: 2604
اندازه اندازه اندازه
شیعه در اسلام

شیعه در اسلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

فرق ميان نبى و امام

دليل گذشته در مورد دريافت داشتن احكام و شرايع آسمانى كه به واسطه پيغمبران انجام مى گيرد، همين قدر اصل وحى يعنى گرفتن احكام آسمانى را اثبات مى كند نه استمرار و هميشگى آن را به خلاف حفظ و نگهدارى آن كه طبعا امرى است استمرارى و مداوم ، و از اينجاست كه لزوم ندارد پيوسته پيغمبرى در ميان بشر وجود داشته باشد ولى وجود امام كه نگهدارنده دين آسمانى است ، پيوسته در ميان بشر لازم است و هرگز جامعه بشرى از وجود امام خالى نمى شود، بشناسند يا نشناسند و خداى متعال در كتاب خود مى فرمايد:

( فَاِنْ يَكْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْماً لَيْسُوابِها بِكافِرينَ ) (٢٣٢) .

يعنى :(و اگر به هدايت ما كه هرگز تخلف نمى كند كافران ايمان نياوردند ما گروهى را به آن موكل كرده ايم كه هرگز به آن كافر نخواهند شد).

و چنانكه اشاره شد، نبوت و امامت گاهى جمع مى شود و يك فرد داراى هر دو منصب پيغمبرى و پيشوايى (اخذ شريعت آسمانى و حفظ بيان آن ) مى شود و گاهى از هم جدا مى شوند چنانكه در ازمنه اى كه از پيغمبران خالى است در هر عصر امام حقى وجود دارد و بديهى است عدد پيغمبران خدا محدود و هميشه وجود نداشته اند.

خداى متعال در كتاب خود جمعى از پيغمبران را به امامت معرفى فرموده است چنانكه در باره حضرت ابراهيم مى فرمايد:

( وَاِذِ ابْتَلى اِبْرهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَاَتَمَّهُنَّ قالَ اِنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتى قالَ لا يَنالُ عَهْدِى الظّالِمينَ ) (٢٣٣)

يعنى :(وقتى كه خداى ابراهيم او را به كلمه هايى امتحان كرد پس آنها را تمام كرده و به آخر رسانيد، فرمود: من تو را براى مردم امام و پيشوا قرار مى دهم ، ابراهيم گفت و از فرزندان من ، فرمود عهد و فرمان من به ستمكاران نمى رسد).

و مى فرمايد:

( وَجَعَلْناهُمْ اَئِمَّةً يَهْدُونَ بِاَمْرِنا ) (٢٣٤)

يعنى :(و ما ايشان را پيشوايانى قرار داديم كه به امر ما هدايت و رهبرى مى كردند).

امامت در باطن اعمال

امام چنانكه نسبت به ظاهر اعمال مردم ، پيشوا و راهنماست ، همچنان در باطن نيز سمت پيشوايى و رهبرى دارد و اوست قافله سالار كاروان انسانيت كه از راه باطن به سوى خدا سير مى كند. براى روشن شدن اين حقيقت بدو مقدمه زيرين بايد توجه نمود.

اوّل : جاى ترديد نيست كه به نظر اسلام و ساير اديان آسمانى يگانه وسيله سعادت و شقاوت (خوشبختى و بدبختى ) واقعى و ابدى انسان ، همانا اعمال نيك و بد اوست كه دين آسمانى تعليمش مى كند و هم از راه فطرت و نهاد خدادادى نيكى و بدى آنها را درك مى نمايد.

و خداى متعال از راه وحى و نبوت اين اعمال را مناسب طرز تفكر ما گروه بشر با زبان اجتماعى خودمان ، در صورت امر و نهى و تحسين و تقبيع بيان فرموده و در مقابل طاعت و تمرد آنها، براى نيكوكاران و فرمانبرداران ، زندگى جاويد شيرينى كه مشتمل بر همه خواستهاى كمالى انسان مى باشد، نويد داده و براى بدكاران و ستمگران زندگى جاويد تلخى كه متضمن هرگونه بدبختى و ناكامى مى باشد خبر داده است

و جاى شك و ترديد نيست كه خداى آفرينش كه از هر جهت بالاتر از تصور ماست ، مانند ما تفكر اجتماعى ندارد و اين سازمان قراردادى آقايى و بندگى و فرمانروايى و فرمانبرى و امر و نهى و مزد و پاداش در بيرون از زندگى اجتماعى ما وجود ندارد و دستگاه خدايى همانا دستگاه آفرينش است كه در آن هستى و پيدايش هر چيز به آفرينش خدا طبق روابط واقعى بستگى دارد و بس

و چنانكه در قرآن كريم(٢٣٥) و بيانات پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اشاره شده دين مشتمل به حقايق و معارفى است بالاتر از فهم عادى ما كه خداى متعال آنها را با بيانى كه با سطح فكر ما مناسب و با زبانى كه نسبت به ما قابل فهم است ، براى ما نازل فرموده است

از اين بيان بايد نتيجه گرفت كه ميان اعمال نيك و بد و ميان آنچه در جهان ابديت از زندگى و خصوصيات زندگى هست ، رابطه واقعى برقرار است كه خوشى و ناخوشى زندگى آينده به خواست خدا مولود آن است

و به عبارت ساده تر: در هر يك از اعمال نيك و بد، در درون انسان واقعيتى به وجود مى آيد كه چگونگى زندگى آينده او مرهون آن است

انسان بفهمد يا نفهمد، درست مانند كودكى است كه تحت تربيت قرار مى گيرد، وى جز دستورهايى كه از مربى با لفظ (بكن و نكن ) مى شنود و پيكر كارهايى كه انجام مى دهد، چيزى نمى فهمد ولى پس از بزرگ شدن و گذرانيدن ايام تربيت به واسطه ملكات روحى ارزنده اى كه در باطن خود مهيّا كرده در اجتماع به زندگى سعادتمندى نايل خواهد شد و اگر از انجام دستورهاى مربى نيكخواه خود سر باز زده باشد، جز بدبختى بهره اى نخواهد داشت

يا مانند كسى كه طبق دستور پزشك به دوا و غذا و ورزش مخصوصى مداومت مى نمايد وى جز گرفتن و به كار بستن دستور پزشك با چيزى سر و كار ندارد ولى با انجام دستور، نظم و حالت خاصى در ساختمان داخلى خود پيدا مى كند كه مبداء تندرستى و هر گونه خوشى و كاميابى است

خلاصه انسان در باطن اين حيات ظاهرى ، حيات ديگرى باطنى (حيات معنوى ) دارد كه از اعمال وى سرچشمه مى گيرد و رشد مى كند و خوشبختى و بدبختى وى در زندگى آن سرا، بستگى كامل به آن دارد.

قرآن كريم نيز اين بيان عقلى را تاءييد مى كند و در آيات(٢٣٦) بسيارى براى نيكوكاران و اهل ايمان حيات ديگر و روح ديگرى بالاتر از اين حيات و روشن تر از اين روح اثبات مى نمايد و نتايج باطنى اعمال را پيوسته همراه انسان مى داند و در بيانات نبوى نيز به همين معنا بسيار اشاره شده است(٢٣٧)

دوم : اينكه بسيار اتفاق مى افتد كه يكى از ما كسى را به امرى نيك يا بد راهنمايى كند در حالى كه خودش به گفته خود عامل نباشد ولى هرگز در پيغمبران و امامان كه هدايت و رهبريشان به امر خداست ، اين حال تحقق پيدا نمى كند ايشان به دينى كه هدايت مى كنند و رهبرى آن را به عهده گرفته اند، خودشان نيز عاملند و به سوى حيات معنوى كه مردم را سوق مى دهند، خودشان نيز داراى همان حيات معنوى مى باشند؛ زيرا خدا تا كسى را خود هدايت نكند هدايت ديگران را به دستش ‍ نمى سپارد و هدايت خاص خدايى هرگز تخلف بردار نيست از اين بيان مى توان نتايج ذيل را به دست آورد:

١ در هر امتى ، پيغمبر و امام آن امت در كمال حيات معنوى دينى كه به سوى آن دعوت و هدايت مى كنند، مقام اول را حايز مى باشند؛ زيرا چنانكه شايد و بايد به دعوت خودشان عامل بوده و حيات معنوى آن را واجدند.

٢ چون اولند و پيشرو و راهبر همه هستند از همه افضلند.

٣ كسى كه رهبرى امتى را به امر خدا به عهده دارد چنانكه در مرحله اعمال ظاهرى رهبر و راهنماست در مرحله حيات معنوى نيز رهبر و حقايق اعمال با رهبرى او سير مى كند(٢٣٨)

ائمه و پيشوايان اسلام

به حسب آنكه از فصلهاى گذشته نتيجه گرفته مى شود، در اسلام پس از رحلت پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ميان امت اسلامى پيوسته امامى (پيشواى منصوب ) از جانب خدا بوده و خواهد بود. و احاديث انبوهى(٢٣٩) از پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در توصيف ايشان و در عدد ايشان و در اينكه همه شان از قريشند و از اهل بيت پيغمبرند و در اينكه (مهدى موعود) از ايشان و آخرينشان خواهد بود، نقل شده است

و همچنين نصوص(٢٤٠) از پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در امامت علىعليه‌السلام كه امام اول است وارد شده است و همچنين نصوص قطعى از پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علىعليه‌السلام در امامت امام دوم و به همين ترتيب گذشتگان ائمه به امامت آيندگانشان نص قطعى نموده اند.

به مقتضاى اين نصوص ، ائمه اسلام دوازده تن مى باشند و نامهاى مقدسشان به اين ترتيب است :

١ على بن ابى طالب ٢ حسن بن على

٣ حسين بن على ٤ على بن حسين

٥ محمد بن على ٦ جعفر بن محمد

٧ موسى بن جعفر٨ على بن موسى

٩ محمد بن على ١٠ على بن محمد

١١ حسن بن على ١٢ مهدىعليهم‌السلام

اجمالى از تاريخ زندگى دوازده امامعليهم‌السلام

امام اوّل

حضرت اميرالمؤ منين علىعليه‌السلام وى فرزند ابوطالب شيخ بنى هاشم ، عموى پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود كه پيغمبر اكرم را سرپرستى نموده و در خانه خود جاى داده و بزرگ كرده بود و پس از بعثت نيز تا زنده بود از آن حضرت حمايت كرد و شرّ كفار عرب و خاصه قريش را از وى دفع نمود.

علىعليه‌السلام (بنا به نقل مشهور) ده سال پيش از بعثت متولد شد و پس از شش ‍ سال در اثر قحطى كه در مكه و حوالى آن اتفاق افتاد، بنا به درخواست پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از خانه پدر به خانه پسر عموى خود پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منتقل گرديد و تحت سرپرستى و پرورش مستقيم آن حضرت درآمد(٢٤١) .

پس از چند سال كه پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به موهبت نبوت نايل شد و براى نخستين بار در (غار حرا) وحى آسمانى به وى رسيد وقتى كه از غار رهسپار شهر و خانه خود شد، شرح حال را فرمود، علىعليه‌السلام به آن حضرت ايمان آورد(٢٤٢) و باز در مجلسى كه پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خويشاوندان نزديك خود را جمع و به دين خود دعوت نموده فرمود:

نخستين كسى كه از شما دعوت مرا بپذيرد خليفه و وصى و وزير من خواهد بود، تنها كسى كه از جاى خود بلند شد و ايمان آورد علىعليه‌السلام بود و پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ايمان او را پذيرفت و وعده هاى خود را در باره اش امضا نمود(٢٤٣) و از اين روى علىعليه‌السلام نخستين كسى است در اسلام كه ايمان آورد و نخستين كسى است كه هرگز غير خداى يگانه را نپرستيد.

علىعليه‌السلام پيوسته ملازم پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود تا آن حضرت از مكه به مدينه هجرت نمود و در شب هجرت نيز كه كفار خانه آن حضرت را محاصره كرده بودند و تصميم داشتند آخر شب به خانه و آن حضرت را در بستر خواب قطعه قطعه نمايند، علىعليه‌السلام در بستر پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خوابيده و آن حضرت از خانه بيرون آمده رهسپار مدينه گرديد(٢٤٤) . و پس از آن حضرت مطابق وصيتى كه كرده بود، امانتهاى مردم را به صاحبانش رد كرده ، مادر خود و دختر پيغمبر را با دو زن ديگر برداشته به مدينه حركت نمود(٢٤٥)

در مدينه نيز ملازم پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود و آن حضرت در هيچ خلوت وجلوتى علىعليه‌السلام را كنار نزد و يگانه دختر محبوبه خود فاطمه را به وى تزويج نمود. و در موقعى كه ميان اصحاب خود عقد اخوت مى بست او را برادر خود قرار داد(٢٤٦)

علىعليه‌السلام در همه جنگهاكه پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شركت فرموده بود حاضر شد جز جنگ تبوك كه آن حضرت او را در مدينه به جاى خود نشانيده بود(٢٤٧) و در هيچ جنگى پاى به عقب نگذاشت و از هيچ حريفى روى نگردانيد و در هيچ امرى مخالفت پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نكرد چنانكه آن حضرت فرمود:(هرگز على از حق و حق از على جدا نمى شوند )(٢٤٨)

علىعليه‌السلام روز رحلت پيغمبراكرم ٣٣ سال داشت و با اينكه در همه فضائل دينى سرآمد و در ميان اصحاب پيغمبر ممتاز بود، به عنوان اينكه وى جوان است و مردم به واسطه خونهايى كه در جنگها پيشاپيش پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ريخته با وى دشمنند از خلافت كنارش زدند و به اين ترتيب دست آن حضرت از شؤ ونات عمومى بكلى قطع شد. وى نيز گوشه خانه را گرفت به تربيت افراد پرادخت و ٢٥ سال كه زمان سه خليفه پس از رحلت پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، گذرانيد و پس از كشته شدن خليفه سوم ، مردم با آن حضرت بيعت نموده و به خلافتش برگزيدند.

آن حضرت در خلافت خود كه تقريبا چهار سال و نه ماه طول كشيد، سيرت پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را داشت و به خلافت خود صورت نهضت و انقلاب داده به اصلاحات پرداخت والبته اين اصلاحات به ضرر برخى از سودجويان تمام مى شد و از اين روى عده اى از صحابه كه پيشاپيش آنها ام المؤ منين (عايشه و طلحه و زبير و معاويه ) بودند، خون خليفه سوم را دستاويز قرار داده سر به مخالفت برافراشتند و بناى شورش و آشوبگرى گذاشتند.

آن حضرت براى خوابانيدن فتنه ، جنگى با ام المؤ منين عايشه و طلحه و زبير در نزديكى بصره كرد كه به (جنگ جمل ) معروف است و جنگى ديگر با معاويه در مرز عراق و شام كرد كه به جنگ (صفين ) معروف است و يك سال و نيم ادامه يافت و جنگى ديگر با خوارج در نهروان كرد كه به جنگ (نهروان ) معروف است و به اين ترتيب ، بيشتر مساعى آن حضرت در ايام خلافت خود، صرف رفع اختلاف داخلى بود و پس از گذشت زمان كوتاه ، صبح روز نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرى در مسجد كوفه در سر نماز به دست بعضى از خوارج ضربتى خورده و در شب ٢١ همان ماه شهيد شد(٢٤٩)

اميرالمؤ منين علىعليه‌السلام به شهادت تاريخ و اعتراف دوست و دشمن در كمالات انسانى نقيصه اى نداشت و در فضائل اسلامى نمونه كاملى از تربيت پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود.

بحثهايى كه در اطراف شخصيت او شده و كتابهايى كه در اين باره شيعه و سنى و ساير مطلعين و كنجكاوان نوشته اند، در باره هيچيك از شخصيت هاى تاريخ اتفاق نيفتاده است

علىعليه‌السلام در علم و دانش ، داناترين ياران پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ساير اهل اسلام بود و نخستين كسى است در اسلام كه در بيانات علمى خود، در استدلال و برهان را باز كرد و در معارف الهيّه بحث فلسفى نمود و در باطن قرآن سخن گفت و براى نگهدارى لفظش دستور زبان عربى را وضع فرمود و تواناترين عرب بود در سخنرانى (چنانكه در بخش اوّل كتاب نيز اشاره شد).

علىعليه‌السلام در شجاعت ضرب المثل بود و در آن همه جنگها كه در زمان پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و پس از آن شركت كرد، هرگز ترس و اضطراب از خود نشان نداد و با اينكه بارها و ضمن حوادثى مانند جنگ احد و جنگ حنين و جنگ خيبر و جنگ خندق ، ياران پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و لشكريان اسلام لرزيدند و يا پراكنده شده فرار نمودند، هرگز پشت به دشمن نكرد و هرگز نشده كه كسى از ابطال و مردان جنگى با وى درآويزد و جان به سلامت برد و در عين حال با كمال توانايى ، ناتوانى را نمى كشت و فرارى را دنبال نمى كرد و شبيخون نمى زد و آب به روى دشمن نمى بست

از مسلمات تاريخ است كه آن حضرت در جنگ خيبر در حمله اى كه به قلعه نمود، دست به حلقه در رسانيده با تكانى در قلعه را كنده به دور انداخت(٢٥٠)

و همچين روز فتح مكه كه پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امر به شكستن بتها نمود، بت (هبل ) كه بزرگترين بتهاى مكه و مجسمه عظيم الجثه اى از سنگ بود كه بر بالاى كعبه نصب كرده بودند، علىعليه‌السلام به امر پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پاى روى دوش آن حضرت گذاشته بالاى كعبه رفت و (هبل ) را از جاى خود كند و پايين انداخت(٢٥١)

علىعليه‌السلام در تقواى دينى و عبادت حق نيز يگانه بود، پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در پاسخ كسانى كه نزد وى از تندى علىعليه‌السلام گله مى كردند مى فرمايد:(على را سرزنش نكنيد؛ زيرا وى شيفته خداست ).(٢٥٢)

ابودرداى صحابى پيكر آن حضرت را در يكى از نخلستهانهاى مدينه ديد كه مانند چوب خشك افتاده است ، براى اطلاع ، به خانه آن حضرت آمد و به همسر گرامى وى كه دختر پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، درگذشت همسرش را تسليت گفت ، دختر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:(پسر عم من نمرده است بلكه در عبادت از خوف خدا غش نموده است و اين حال براى وى بسيار اتفاق مى افتد).

علىعليه‌السلام در مهربانى به زيردستان و دلسوزى به بينوايان و بيچارگان و كرم و سخا به فقرا و مستمندان ، قصص و حكايات بسيار دارد. آن حضرت هر چه را به دستش مى رسيد در راه خدا به مستمندان و بيچارگان مى داد و خود با سخت ترين و ساده ترين وضعى زندگى مى كرد. آن حضرت كشاورزى را دوست مى داشت و غالبا به استخراج قنوات و درختكارى و آباد كردن زمينهاى باير مى پرداخت ولى از اين راه هر ملكى را كه آباد مى كرد و يا هر قناتى را كه بيرون مى آرود وقف فقرا مى فرمود و اوقاف آن حضرت كه به صدقه على معروف بود در اواخر عهد وى ، عوايد ساليانه قابل توجهى (٢٤ هزار دينار طلا) داشت(٢٥٣)

امام دوّم

امام حسن مجتبىعليه‌السلام آن حضرت و برادرش امام حسينعليه‌السلام دو فرزند اميرالمؤ منين علىعليه‌السلام بودند از حضرت فاطمه عليهاالسّلام دختر پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و پيغمبراكرم بارها مى فرمود كه :(حسن و حسين فرزندان منند) و به پاس همين كلمه ، علىعليه‌السلام به ساير فرزندن خود مى فرمود:(شما فرزندان من هستيد و حسن و حسين فرزندان پيغمبر خدايند ).(٢٥٤)

امام حسنعليه‌السلام سال سوم هجرت در مدينه متولد شد(٢٥٥) و هفت سال و خرده اى جد خود را درك نمود و در آغوش مهر آن حضرت بسر برد و پس از رحلت پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه با رحلت حضرت فاطمه ، سه ماه يا شش ‍ ماه بيشتر فاصله نداشت ، تحت تربيت پدر بزرگوار خود قرار گرفت

امام حسنعليه‌السلام پس از شهادت پدر بزرگوار خود به امر خدا و طبق وصيت آن حضرت ، به امامت رسيد و مقام خلافت ظاهرى را نيز اشغال كرد نزديك به شش ‍ ماه به اداره امور مسلمين پرداخت و در اين مدت معاويه كه دشمن سرسخت علىعليه‌السلام و خاندان او بود و سالها به طمع خلافت (در ابتدا به نام خونخواهى خليفه سوم و اخيرا به دعوى صريح خلافت ) جنگيده بود به عراق كه مقر خلافت امام حسنعليه‌السلام بود لشكر كشيد و جنگ آغاز كرد و از سوى ديگر سرداران لشكريان امام حسنعليه‌السلام را تدريجا با پولهاى گزاف و نويدهاى فريبنده اغوا نمود و لشكريان را بر آن حضرت شورانيد(٢٥٦)

بالا خره آن حضرت به صلح مجبور شده ، خلافت ظاهرى را با شرايطى (به شرط اينكه پس از درگذشت معاويه دوباره خلافت به امام حسنعليه‌السلام برگردد و خاندان و شيعيانش از تعرض مصون باشند) به معاويه واگذار نمود(٢٥٧) معاويه به اين ترتيب خلافت اسلامى را قبضه كرد و وارد عراق شد و در سخنرانى عمومى رسمى شرايط صلح را الغاء نمود(٢٥٨) و از هر راه ممكن استفاده كرده سخت ترين فشار و شكنجه را به اهل بيت و شيعيان ايشان روا داشت

امام حسنعليه‌السلام در تمام مدت امامت خود كه ده سال طول كشيد در نهايت شدت و اختناق زندگى كرد و هيچگونه امنيتى حتى در داخل خانه خود نداشت و بالا خره در سال پنجاه هجرى به تحريك معاويه به دست همسر خود مسموم وشهيد شد(٢٥٩)

امام حسنعليه‌السلام در كمالات انسانى يادگار پدر و نمونه كامل جدّ بزرگوار خود بود و تا پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در قيد حيات بود، او و برادرش در كنار آن حضرت جاى داشتند و گاهى آنان را بر دوش خود سوار مى كرد.

عامه و خاصه از پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده اند كه در باره حسن و حسين عليهماالسّلام فرمود: اين دو فرزند من امام مى باشند خواه برخيزند و خواه بنشينند (كنايه است از تصدى مقام خلافت ظاهرى و عدم تصدى آن ).(٢٦٠) و روايات بسيار از پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اميرالمؤ منين علىعليه‌السلام در امامت آن حضرت بعد از پدر بزرگوارش ، وارد شده است