گنجنامه

گنجنامه0%

گنجنامه نویسنده:
گروه: سایر کتابها

گنجنامه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: هادی نجفی
گروه: مشاهدات: 8770
دانلود: 2331

توضیحات:

گنجنامه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 88 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8770 / دانلود: 2331
اندازه اندازه اندازه
گنجنامه

گنجنامه

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

امر ششم از خاتمه رساله: وصیّت پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حضرت امیرالمؤمنینعليه‌السلام است که در صحیحه معاویه بن عمّار روایت شده وی می گوید: از امام صادقعليه‌السلام شنیدم که فرمود: از وصایای حضرت رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علیعليه‌السلام این است که فرمود: ای علی! تو را درباره خودت به خصلت هایی توصیه می کنم. پس به آنها توجه کن و از من به یادگار نگهدار. سپس آن حضرت دعا کرد که خدایا علی را کمک کن (در انجام این سفارش ها). و امّا آن وصایا این است که:

اوّل: راستگویی، و هرگز دروغی از دهان تو صادر نشود.

دوّم: ورع و پرهیزکاری، و مبادا جرأت بر خیانتی پیدا بکنی.

سوّم: ترس از خداوند به طوری که گویا خدا را می بینی.

چهارم: گریه زیاد از خشیت خداوند و در این صورت برای تو به ازای هر قطره ای هزار خانه در بهشت ساخته می شود.

پنجم: این که مال و خونت را در راه دینت ببخشی.

ششم: در نماز و روزه و صدقه به سنّت و روش من عمل کنی. امّا روش من در نماز پنجاه رکعت است. روش من در روزه سه روز در هر ماه، پنج شنبه اوّل هر ماه و چهارشنبه وسط هر ماه و پنج شنبه آخر هر ماه. روش من در صدقه این است که در این کار طوری تلاش کنی به انفاق کردن که خودت بگویی من در صدقه دادن زیاده روی کردم در حالی که زیاده روی نکرده ای. و بر تو باد به نماز شب و بر تو باد به نماز ظهر. بر تو باد به نماز ظهر و بر تو باد به نماز ظهر، و بر تو باد به تلاوت قرآن در هر حال، و بر تو باد به بلند کردن دو دست هنگام نماز و برگرداندن آنها (در تکبیره الاحرام)، و بر تو باد به مسواک زدن هنگام هر وضو، و بر تو باد به اخلاق نیکو که خود را واجد آنها کنی و از اخلاق بد بپرهیزی. پس اگر چنین نکردی، غیر از خودت را ملامت و سرزنش نکن.

امر هفتم از خاتمه رساله: تو را توصیه می کنم به آن چه لقمان حکیم به پسرش سفارش کرد که وصایای او در کتاب های روایت ذکر شده است، از جمله عالمِ بزرگِ ما علّامه مجلسی قدس سره در کتابِ بحارالأنوار آن را یاد کرده است.

امر هشتم از خاتمه رساله: تو را وصیّت می کنم. به آن چه علّامه حلّی (رضوان اللّه

قواعده(۱) ، و هذه هی وصیه أبیرحمه‌الله إلیّ کما کتبه فی إجازته(۲) لی.

لا تنسانی من صالح دعواتک و طلب المغفره

و منها: لا تنسانی من صالح دعواتک و طلبِ المغفره لی فی الحیاه و بعد الممات و عند قبری:

مرا زنده پندار چون خویشتن بیایم بجان گر بیائی به تن(۳)

[اعتبرنی حیّا کما أنت حیٌّ/ فآتی بروحی لوتأتی بالجسد.]

سر تفوق الوحید البهبهانیقدس‌سره

و منها: ما ذکره الوحید البهبهانیقدس‌سره و هو أستاذ الکل- فی جواب سؤال عن سبب ترقّیه و تفوّقه علی المحققین الأعلام قائلاً قدس سره : «إنّ العبد لا یشاهد فی نفسه شیئا یوجب ذلک إلّا أنّی راعیتُ مدّه عمری ثلاثه أشیاء و لم أترکْها بقدر الاستطاعه:

أحدها: إنّی لم أتّکل فی شیء من اُموری علی أحدٍ سِوَی اللّه تعالی؛

و ثانیها: إنّی لم أُقصّر فی أمر أحد من العلماء الماضین و الأساتید اللّاحقین، بل عظّمتُهم و جلّلتُهم و أعلیتُ أمرهم بقدر الوسع و الطّاقه؛

و ثالثها: إنّی قهرتُ نفسی و اشتغلت بتحصیل العلوم و التّصنیف و التّألیف و التّدریس أکثر عمری، و لم اُرافق البطّالین و المعطّلین و المهملین من طلبه العلوم. فإن أعطانی اللّه شیئا فإنّما هو من برکه هذه الاُمور».(۴)

___________________________

۱- ۱. قواعدالأحکام ۳/۷۱۷-۷۱۴.

۲- ۲. فیض الباری إلی قره عینی الهادی /۴ المطبوعه ضمن «قبیله عالمان دین» /۲۱۹.

۳- ۳. البیت للنظامی الگنجوی.

۴- ۴. نقل الفقیه المیرزا محمّد هاشم الچهارسوقی عن الوحید فی إجازته للعلامه المیرزا محمّد بن عبدالوهاب الهمدانی، المطبوعه ضمن المجلد الرابع من «میراث حوزه اصفهان» /۵۰۴.

تعالی علیه) به فرزندش فخرالمحقّقین در آخر کتاب قواعدش توصیه نموده است که این توصیه در واقع سفارش پدرم که رحمت خدا بر او باد به من نیز می باشد؛ چنان که در اجازه اش به من نوشت.

امر نهم از خاتمه رساله: اینکه مرا از دعاهای خیر خود فراموش نکن و برای من آمرزش بخواه؛ چه در زمان حیاتم و چه بعد از مرگ و در قبرم.مرا زنده پندار چون خویشتن بیایم به جان گر بیایی به تن

امر دهم از خاتمه رساله: آن چیزی است که وحید بهبهانیقدس‌سره (استاد همه علمایِ عصر خود) در جواب سؤالی که از رمز موفقیّت و برتری خود نسبت به محققّین بزرگ از او نموده بودند فرمود: من چیزی را که موجب این موفقیّت باشد در خود نمی بینم، مگر اینکه در طول عمرم همواره سه امر مهم را رعایت می کردم و در حدّ توانم آنها را ترک نمی نمودم.

اوّل: من در تمام کارهایم به جز خداوند به هیچ کس تکیه و اعتماد نکردم؛

دوّم: درباره ادای حقّ هیچ یک از علمای گذشته و اساتید کوتاهی نکردم، بلکه به اندازه تواناییم به تجلیل و تعظیم آنها پرداختم؛

سوّم: من بر نفس خود چیره شدم و بیشتر عمرم را صرف یادگیری علوم و نوشتن و گردآوری آنها و تدریس نمودم و با افرادی که عمر خود را به بطالت و بیهودگی صرف می نمودند همراه نشدم. پس اگر خداوند به من چیزی بخشید فقط به برکت این سه امر بوده است.

و منها: إن ترد عملاً لأجل معاشک فکن زارعا و لأنّه؛ ورد فی خبر یزید بن هارون المروی فی الکافی قال: سمعت أباعبداللّهعليه‌السلام یقول: الزارعون کنوز الأنام. یزرعون طیّبا أخرجه اللّه عزوجل و هُم یوم القیامه أحسن الناس مقاما و أقربهم منزلهً، یدعون المبارکین.(۱)

و هکذا روی الشیخ الطوسی فی التهذیب بإسناده عن یزید بن هارون الواسطی قال: سألت جعفر بن محمّد علیهماالسلام عن الفلّاحین فقال: هم الزّارعون. کنوز اللّه فی أرضه و ما فی الأعمال شی ءٌ أحبَّ إلی اللّه من الزراعه، و ما بعث اللّه نبیّا إلّا زارعا إلّا ادریسعليه‌السلام ، فإنّه کان خیّاطا.(۲)

الزراعه

و روی أنّ أباعبداللّهعليه‌السلام قال: الکیمیاء الأکبر الزراعه.(۳)

الروایات کلها کنوز

و منها: و اعلم أنّ الروایات الوارده عن أئمتنا المعصومینعليهم‌السلام کلّها کنوز. فعلیک بمطالعتها و مراجعتها و العمل بها و قراءتها للناس(۴) . فأجزت لک هنا - کما أجزتک سابقا و شفهیّا عند ضریح باب مدینه علم النبیصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و وصیّه أمیرالمؤمنین علی بن أبیطالبعليه‌السلام فی صبیحه یوم الخمیس السابع و العشرین من شهر شعبان المعظم عام ۱۴۲۷ فی مدینه النجف الأشرف -نقل روایاتهمعليهم‌السلام من الکتب الأربعه و غیرها من الکتب المعروفه عند الأصحاب رضوان اللّه تعالی علیهم أجمعین، و الطریق

الإجازه للولد

_____________________________

۱- ۱. الکافی ۵/۲۶۱، ح۷ و نقلت عنه فی موسوعه أحادیث أهل البیتعليهم‌السلام ۴/۳۳۷ ح۶.

۲- ۲. التهذیب ۶/۳۸۴، ح۲۵۹.

۳- ۳. الکافی ۵/۲۶۱.

۴- ۴. فی هذا المجال یمکنک الرجوع إلی کتابی المطبوع: «موسوعه أحادیث أهل البیتعليهم‌السلام ».

امر یازدهم از خاتمه رساله: این است که اگر خواستی برای هزینه زندگی خود دست به کاری بزنی، کشاورزی را اختیار کن؛ به خاطر اینکه در خبر یزید بن هارون که در اصول کافی روایت شده است چنین آمده است که وی می گوید، از امام صادقعليه‌السلام شنیدم که می فرمود: کشاورزان گنجهای مردم می باشند. دانه هایِ خوراکیِ پاکی را می کارند که خداوند عزّوجلّ آنها را از زمین بیرون می آورد؛ و آنها در روز قیامت از نظر مقام بهترین مردم و نزدیک ترین آنها از جهت منزلت می باشند که در آن روز به عنوان انسانهای بابرکت خوانده می شوند.

و نیز شیخ طوسی در کتاب التّهذیب به اسناد خود از یزید بن هارون واسطی چنین روایت می کند که او می گوید: از امام جعفر بن محمّد صادقعليهما‌السلام درباره کشاورزان سؤال نمودم. حضرت فرمود: آنها گنجهایِ خداوند در زمینش هستند در بین کارها دوست داشتنی ترینِ آنها زراعت است و خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نفرمود مگر اینکه کشاورز بود به جز حضرت ادریسعليه‌السلام که او خیّاط بود.

و روایت شده است که امام صادقعليه‌السلام فرموده: بزرگ ترین کیمیا زراعت است.

امر دوازدهم از خاتمه رساله: اینکه بدان ای فرزندم، روایاتی که از جانب امامان معصومِعليهم‌السلام ما وارد شده است، همه آنها گنج است. پس بر تو باد به مطالعه آنها و مراجعه و عمل نمودن به آنها و خواندن آن روایات برای مردم که من اجازه نقل آنها را اینجا به تو می دهم؛ همان طور که قبلاً نیز به طور شفاهی در کنار ضریح دربِ شهر علم پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و وصیّ آن حضرت یعنی حضرت امیرالمؤمنین علیّ بن ابیطالبعليه‌السلام در صبح روز پنج شنبه بیست و هفتم ماه شعبان سال ۱۴۲۷ در شهر نجف اشرف به تو دادم. که از کتاب های چهارگانه و دیگر کتاب های معروف علمای مذهب امامیّه (رضوان اللّه تعالی علیهم) روایت نقل کنی. من سلسله سند خود را تا برسد به صاحبان کتابها و از آنها تا ائمه معصومینعليهم‌السلام را

مأخوذ من رسالتی «طریق الوصول إلی أخبار آل الرسولعليهم‌السلام ».

إن ترید المال و الثروه

و منها: و إن ترد المال و الثروه فی الدنیا التی تعدّ فی أعین الناس کنزا - و لیس بکنز حقیقهً - فاقرأ فی کلّ یوم من شهر رجب المرجب اثنتی عشره مرّه هذه الآیه الشریفه و هی قوله تعالی: «اللّه لطیفٌ بعباده یرزق من یشاء و هو القویالعزیز»(۱)(۲).

إلی هنا تمت هذه الرساله الشریفه المسماه ب_ «الکنز الجلی لِوَلدی علی» علی ید مؤلّفها العبد الفانی هادی النجفی، کان اللّه له و جعل مستقبل أمره خیرا من ماضیه و حشره اللّه مع موالیه أمیرالمؤمنین و أولاده المعصومینعليهم‌السلام فی یوم الثلاثاء الثالث و العشرین من صفر المظفر عام۱۴۲۸ ببلده إصبهان -صانها اللّه تعالی عن الحدثان- و الحمدللّه أولاً و آخرا و صلی اللّه علی سیدنا محمّد و آله الطیبین الطاهرین المعصومین.

_____________________________

۱- ۱. سوره الشوری /۱۹.

۲- ۲. مفتاح السعاده لعمّنا الأکرم آیه اللّه الشیخ محمّدتقی آقا النجفی الإصفهانی المتوفی عام ۱۳۳۲ ق.

در کتاب دیگرم بنام «طریق الوصول إلی اخبار آل الرسولعليهم‌السلام » یاد کرده ام و می توانی تمام سند را از آنجا بگیری.

امر سیزدهم از خاتمه رساله: این است که اگر مال و ثروت دنیا که در نظر مردم گنج است می خواهی (در حالی که گنج واقعی مال دنیا نیست)، برای این هدف در هر روز از ماه رجب المرجّب دوازده مرتبه این آیه شریفه را قرائت کن: «اللّه ُ لِطیفٌ بِعِبادِهِ یَرْزُقُ ما یَشاءُ وَ هُوَ الْقَویُّ الْعَزیزُ»

تمام شد این رساله شریفه به نام (گنج آشکار برای فرزندم علی) به دست نویسنده اش بنده فانی هادی نجفی که خدا با او باشد و آینده اش را بهتر از گذشته گرداند و او را با پیشوایانش حضرت امیرالمؤمنینعليه‌السلام و فرزندان معصومشعليهم‌السلام محشور گرداند.

تاریخ اتمام این رساله در روز سه شنبه ۲۳ ماه صفرالمظفّر سال ۱۴۲۸ در شهر اصفهان بود که خداوند متعال این شهر را از حوادث تلخ نگهدارد. سپاس مخصوص خداست در اوّل و آخر و خداوند بر پیامبرِ ما حضرت محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و خاندان پاک و معصومش درود و رحمت فرستد.

ترجمه رساله «گنجنامه» توسّط بنده حقیر علی اصغر حبیبی در تاریخ هشتم ذی القعده ۱۴۲۸ هجری قمری مطابق با ۲۸ آبان سال ۱۳۸۶ هجری شمسی به پایان رسید.

ضمائم

(۱)

. به طور خلاصه داستان ایاز از این قرار است: سلطان محمود غزنوی غلامی داشت به نام ایاز که او را بسیار دوست می داشت به طوری که وی مورد حسادت وزیران و دیگر غلامان پادشاه قرار گرفت و گاهی از او پیش سلطان سعایت و بدگویی می کردند و پادشاه از این موضوع باخبر بود که آنها درباره وی حسادت می ورزند، لذا برنامه ای را تدارک دید که علّت علاقه اش به ایاز برای همه روشن شود، به این صورت که در مراسمی که وزرای وی حضور داشتند سلطان یک دانه قیمتی از جواهرات الماس و یا از جنس دیگر به یکی از وزرا داد و دستور داد که آن را بشکند ولی او قبول نکرد و گفت این جواهر گرانبهایی است و با شکستن آن به خزانه حکومتی ضرر و زیان مهمّی می رسد و دیگر وزرا هم وقتی سلطان چنین دستوری را به آنها داد همان جواب را دادند و یا این که ترسیدند بعدها سلطان آنها را تنبیه کند آن را نشکستند، ولی ایاز که در آن جلسه حضور داشت وقتی که سلطان آن جواهر را به او داد و دستور داد که بشکند بلافاصله آن را به زمین زد و شکست و وزرا همه زبان به انتقاد گشودند که با این کار او زیان به خزانه مملکتی رسید. سلطان محمود گفت: درست است که از نظر مالی به خزانه سلطنتی من ضرر رسید ولی ایاز با این کارش حرف من را زمین نزد و به دستور من عمل کرد و این کارش مهم تر از آن ضرری است که شما می پندارید.

____________________________

۱- ۱. در ترجمه کتاب با علامت زده شده است.

یَا مَن أظْهَرَ الْجَمِیلَ وَ سَتَرَ الْقَبِیحَ، یَا مَنْ لَمْ یُؤَاخِذْ بِالْجَرِیرَهِ وَ لَمْ یَهْتِکِ السِّتْرَ، یَا عَظِیمَ الْعَفْوِ، یَا حَسَنَ التّجَاوُزِ، یَا وَاسعَ الْمَغْفِرَهِ، یَا بَاسِطَ الْیَدَیْنِ بِالرِّحْمَهِ، یَا صَاحِبَ کُلِّ نَجْوَی وَ مُنْتَهی کُلِّ شَکْوَی، یَا کَرِیمَ الصَّفحِ، یَا عَظِیمَ الْمَنِّ، یَا مُبْتَدِئاً بِالنِّعَمِ قَبْلَ اسْتِحْقَاقِهَا. یَا رَبَّنَا وَ یَا سَیِّدَنَا وَ یَا مَوْلَانَا وَ یَا غَایَهَ رَغْبَتِنَا، أسْألُکَ یَا اللّه ُ أنْ لَا تُشَوِّهَ خَلْقِی بِالنَّارِ. بحارالأنوار، ج۹۲، ص۱۹۸.

آن جریان از این قرار است: علّامه مجلسیقدس‌سره می گوید: در بعضی از کتاب ها داستانی را یافتم به این شرح که: حضرت عیسیعليه‌السلام با بعضی از حوارییّن در سفر سیاحتی که به شهری داشتند در نزدیکی آن شهر در مسیر راه گنجی را یافتند. همراهان حضرت به او گفتند: ای روح اللّه به ما اجازه بده در همین جا اقامت داشته باشیم و از این گنج بهره مند شویم تا ضایع نشود. حضرت فرمود: شما همین جا اقامت کنید ولی من داخل این شهر می روم چرا که گنجی در آن جا دارم که جویای آن هستم. لذا چون آن حضرت داخل شهر شد و مقداری گشت خانه خرابی را دید پس داخل آن خانه شد که پیره زنی در آن جا بود حضرت به او فرمود: من امشب مهمان تو هستم آیا غیر از تو در این خانه کسی هست؟ گفت: بله پسری دارم که پدرش فوت کرده است و او در کنار من یتیم مانده است. کارش این است که هر روز به صحرا می رود و خار می کند و جمع می کند و به شهر می آورد و می فروشد و با پول آن ما گذرانِ زندگی می کنیم. پس اتاقی را برای پذیرایی از حضرت عیسی آماده ساخت تا این که پسرش آمد. پیره زن به او گفت: خدا امشب مهمان شایسته ای را برای ما فرستاده است که از پیشانی او نور زهد و صلاح می بارد. پس فرصت را غنیمت بشمار و در خدمت او باش و با او همراهی کن. پس آن پسر وارد بر حضرت عیسی شد و در خدمت آن حضرت قرار گرفت و او را گرامی داشت. چون پاسی از شب گذشت حضرت عیسیعليه‌السلام از حال و زندگی او جویا شد. پس حضرت در آن جوان آثار خردمندی و هوشیاری و زمینه ترقّی و رشد برای رسیدن به درجات کمال را احساس نمود. ولی حضرت عیسی متوجّه شد که این جوان در درون خود اندوه بزرگی دارد. لذا به او فرمود: ای غلام من می بینم که قلب تو مشغول به غمی است که برطرف نمی شود. پس به من راجع به آن خبر ده شاید در نزد من برای این درد دوایی وجود داشته باشد. پس چون حضرت در این باره اصرار و مبالغه کرد آن جوان گفت: بله من در قلبم ناراحتی دارم که کسی غیر از خداوند نمی تواند آن را مداوا کند. پس غلام عرض کرد: من روزی خارها را که حمل می کردم به طرف شهر، عبورم به کاخ دختر پادشاه افتاد و نگاه به کاخ می کردم در این بین چشمم به دختر پادشاه افتاد. پس محبّت او به شدّت در دلم قرار گرفت و هر روز این علاقه زیاد شد و برای این درد دارویی غیر از مرگ نمی بینم.

حضرت عیسی فرمود: من راهی جلو تو می گذارم که تو بتوانی با او ازدواج کنی. پس جوان رفت و مادرش را در جریان فرمایش حضرت عیسیعليه‌السلام گذاشت. مادرش به او گفت: پسرم من گمان نمی کنم که این مرد وعده ای بدهد که امکان نداشته باشد به آن وفا کند. پس به او گوش کن و در هرچه می گوید او را اطاعت کن.چون شب را به صبح رساندند حضرت عیسی به غلام فرمود: برو به در خانه پادشاه، زمانی که افراد مخصوص دربار او و وزیران وی خواستند بر او وارد شوند به آنها بگو که به پادشاه از زبان تو بگویند که من آمده ام به خواستگاری دخترش. پس هر اتفاقی که بعد از این افتاد بین تو و پادشاه بیا و به من بگو. جوان خود را به درِ خانه پادشاه رساند و وقتی که خواسته خود را به افراد مخصوص پادشاه گفت: آنها به او خندیدند و از گفتارش شگفت زده شدند و رفتند به نزد پادشاه در حالی که وی را به مسخره گرفته بودند مطلب او را به پادشاه گفتند. پادشاه دستور داد او را در نزدش حاضر کنند. پس چون داخل شد و به حضور پادشاه رسید و از دختر پادشاه خواستگاری نمود پادشاه با حال تمسخر به او گفت: من دختر خود را به تو نمی دهم مگر این که تو به من مرواریدها و یاقوت ها و گوهرهای آن چنانی بدهی و خلاصه جواهراتی را از وی درخواست نمود که جز در خزانه پادشاه در جای دیگر پیدا نمی شد. پس جوان به پادشاه گفت: من می روم و جواب تو را می آورم. لذا به نزد حضرت عیسی آمد و جریان را گفت: پس حضرت عیسی به خرابه ای که در آن سنگ ها و کلوخ های بزرگی بود رفت و از خدا درخواستی کرد و دعا نمود. پس آن سنگ ها و کلوخ ها تبدیل به جواهراتی شد که پادشاه خواسته بود بلکه بهتر از آنها. بعد از آن فرمود: ای غلام هر چقدر از این ها را که می خواهی بردار و ببر به نزد پادشاه. پس غلام آن جواهرات را پیش پادشاه بُرد ولی او و افرادی که در مجلس او بودند درباره این جوان و کار وی تعجّب کردند. در عین حال گفتند که این مقدار ما را کافی نیست. جوان دوباره آمد به نزد حضرت عیسی و آن چه اتفّاق افتاده بود گزارش داد. حضرت عیسی فرمود: برو داخل خرابه شو و هرچه می خواهی از آن جواهرات بردار و ببر به نزد آنان در این مرتبه آن جوان دو برابر آن چه را برده بود برداشت از آن جواهرات و برد به نزد پادشاه که باعث شگفتی بیشتر وی و همراهانش شد. پادشاه گفت: کار این غلام عجیب است. پس با غلام خلوت کرد و از رازِ مطلب وی جویا شد. پس او هم آن چه که بین خود و حضرت عیسی اتفّاق افتاده بود و علاقه شدیدی که به دختر پادشاه پیدا کرده بود را به پادشاه اطلّاع داد. پادشاه پی برد که آن مهمان حضرت عیسیعليه‌السلام می باشد. لذا به جوان گفت: به مهمانت بگو به نزد من بیاید و دختر من را به ازدواج تو در آورد. پس حضرت عیسی حاضر شد و دخترِ پادشاه را به ازدواج آن جوان درآورد. پادشاه نیز لباس فاخری را دستور داد برای جوان آوردند و او پوشید و خلاصه شبی را آن جوان و دختر پادشاه با هم به صبح رساندند، وقتی صبح شد. پادشاه غلام را خواست و با او صحبت کرد. دید او شخص عاقل و پاکی است و برای پادشاه هم فرزندی غیر از همان دخترش وجود نداشت. لذا آن غلام را ولیعهد خود نمود و وارث پادشاهیش قرار داد و به خواصّ و اعیان حکومتش دستور داد که با او بیعت کنند و دستوراتش را اطاعات کنند. چون شب دوّم شد پادشاه به طور ناگهانی فوت کرد و آن غلام را بزرگان حکومت به تخت پادشاهی نشاندند و مطیع او شدند و خزانه های مملکت را به او سپردند. در روز سوّم حضرت عیسی آمد که با آن جوان که پادشاه شده بود خداحافظی کند. غلام گفت: ای حکیم تو به گردنِ من حقوقی داری که من سپاس یکی از آنها را نمی توانم به جای آوردم حتّی اگر همیشه زنده باشم و به تو خدمت کنم. ولی دیشب در دل من امری عارض شد که اگر در این باره جواب مرا ندهی از آن چه که من به دست آورده ام نفع و سودی نمی برم. حضرت عیسی فرمود: آن مطلب چیست؟ غلام گفت: تو که توانستی مرا در عرض دو روز از آن جایگاه پست به این درجه بالا برسانی چرا درباره خودت این کار را انجام نمی دهی و تو را در این لباس های ساده می بینم و در این شرایط خاصّ؟

حضرت عیسیعليه‌السلام به او فرمود: کسی که نسبت به خدا و خانه کرامت او [آخرت] و ثوابش علم دارد و به فانی بودن دنیا و پستیش آگاهی دارد رغبت به این پادشاهی و اموری که از بین می رود پیدا نمی کند و ما در مقام نزدیکیِ به خداوند متعال و دوستیش لذّت های روحانی داریم که این لذّت های از بین رفتنیِ دنیا در مقابل آنها چیزی نیست. پس چون حضرت عیسی او را به آفات و عیب های دنیا و نعمت های آخرت و درجات آن خبر داد غلام به آن حضرت گفت: برای من بر تو سؤال دیگری است و آن این که تو چرا برای خود لذّت های بهتر و بالاتر را برگزیدی و مرا در این بلای بزرگ قرار دادی؟ حضرت عیسیعليه‌السلام فرمود: من به این جهت تو را در این امر قرار دادم که هوش و عقل تو را بیازمایم تا به خاطر ترک این امور آسان برای تو پاداش بیشتر و کامل تر به دست آید و این پشت پا زدنِ تو به دنیا و پادشاهی آن برای دیگران حجّتی باشد. پس غلام پادشاهی را رها کرد و لباس های قبلی خود را پوشید و از همراهان حضرت عیسی شد. چون حضرت عیسی سویِ حوارییّن برگشت فرمود: این همان گنجی بود که من گمان می کردم در این شهر است و خدا را سپاس که آن را پیدا کردم.