آشنایی با زنان قرآنی

 آشنایی با زنان قرآنی 0%

 آشنایی با زنان قرآنی نویسنده:
گروه: زنان

 آشنایی با زنان قرآنی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: فواد حمدو الدقس
گروه: مشاهدات: 10775
دانلود: 2766

توضیحات:

آشنایی با زنان قرآنی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 74 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10775 / دانلود: 2766
اندازه اندازه اندازه
 آشنایی با زنان قرآنی

آشنایی با زنان قرآنی

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

آنها در اول روز کافر بودند و در آخر روز شهید شدند و به بهشت داخل گردیدند. حزقیل نیز، به همراه ساحران مصلوب و کشته شد.

همسر حزقیل، که به موسیعليه‌السلام ایمان آورد، آرایشگر دختر فرعون بود. هنگامی که این آرایشگر، شانه را در دست گرفت و خواست کار خود را آغاز کند گفت: «بسم الله»، دختر فرعون گفت: «پدرم را می‌گویی». آرایشگر گفت: «نه کسی را می‌گویم که خدای من و خدای تو و خدای پدرت است». دختر آنچه شنیده بود را به پدرش خبر داد. فرعون آرایشگر را خواست و گفت: «خدایت کیست؟» گفت: «خدای من و خدای تو الله است».

فرعون دستور داد تا تنوری بیفروزند تا او و فرزندانش را عذاب کند. طبق دستور او ابتدا کودکانش را یکی‌یکی در تنور انداختند. نوبت به کوچک‌ترین فرزند که شیرخواره بود رسید. آرایشگر خواست از ایمانش بازگردد. کودک در گهواره شروع به صحبت کرد و گفت: «صبر کن ای مادرم! چرا که تو بر حقی». زن از ایمانش برنگشت و فرعون او و کودکش را در تنور انداخت.

آسیه همسر فرعون نیز، پنهانی به موسیعليه‌السلام ایمان آورده بود، ولی ایمانش را آشکار نمی‌کرد. هنگامی که زن آرایشگر مرد، ملایک را دید که روح او را به آسمان‌ها می‌برند، بدین‌وسیله بصیرت واقعی چشم دل آسیه را روشن کرد و ایمانش قوی‌تر شد. وقتی فرعون به سوی آسیه آمد و گفت که چگونه آرایشگر را به قتل رسانیده است، آسیه به او گفت: «وای بر تو، خداوند جزایت را خواهد داد». فرعون گفت: «چه می‌گویی دیوانه شده‌ای؟» آسیه گفت: «دیوانه نیستم، بلکه به خدایی که خدای من و خدای تو و خدای جهانیان است، ایمان آورده‌ام». فرعون مادر آسیه را خواست و به او گفت: «همان بلایی که سر آرایشگر آوردم را سر دخترت هم می‌آورم، مگر اینکه خدای موسی را کافر شود».

مادر آسیه به دست و پای دخترش افتاد و از او خواست تا هر چه فرعون می‌خواهد انجام دهد و خدای موسی را کفر گوید، ولی آسیه گفت: «هرگز خدای یگانه را کفر نخواهم گفت». فرعون دستور داد دست و پای آسیه را از چهار طرف به چهار اسب ببندند و اسب‌ها را هی کنند تا از چهار جهت حرکت کنند (در برخی منابع آمده که دستور داد تا او را از چهار جهت ببندند و سپس سنگ بزرگی را روی او بغلتانند تا زیر آن سنگ آن‌قدر عذاب بکشد تا بمیرد)؛ آسیه چون مرگ را نزدیک دید این‌گونه مناجات کرد:

( رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ ) (تحریم: ۱۱)

پروردگارا! خانه‌ای برای من نزد خودت در بهشت بساز و مرا از فرعون و کار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهایی بخش.

خداوند بار دیگر چشم بصیرت او را گشود و او ملایک را دید که او را تکریم می‌کنند، از شادی خنده‌ای بر لب آورد. فرعون گفت: «او را نگاه کنید دیوانه شده است، عذاب می‌کشد و می‌خندد»، فرعون نمی‌دانست که او چرا می‌خندد. آسیه به شهادت رسید و روحش در بهشت آرام گرفت.

موسیعليه‌السلام از مرگ آسیه بسیار غمگین شد، زیرا او کسی بود که موسیعليه‌السلام را بزرگ کرده بود، او را به مادرش داده بود تا شیرش دهد. او بسیار انفاق می‌کرد و به احوال مستضعفان می‌رسید. آری! موسیعليه‌السلام بسیار غمگین شد، زیرا آسیه کسی بود که به خدا و دعوت موسیعليه‌السلام ایمان آورده بود.

فضیلت‌های آسیه‌

همین عزت و سربلندی برای آسیه همسر فرعون بسی است که او یکی از بهترین زنان عالم و کسی است که خداوند از او در قرآن نامبرده است. آسیه با آنکه در قصر فرعون زندگی می‌کرد، فرمان خداوند را اطاعت نمود و هرگز از فرعون نترسید و از قوم خود نیز، خواست که به خدا ایمان آورند. او به خدا ایمان آورد و از خدا خواست تا برای او خانه‌ای در بهشت بنا نهد و او را از دست فرعون و مردم را از دست ظالمان نجات دهد و خداوند نیز، دعای او را اجابت کرد.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می‌فرماید: «بهترین زنان اهل بهشت خدیجه، فاطمه، مریم و آسیه: هستند». پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حدیث دیگری می‌فرماید:

«کمال به آسیه و مریم منحصر می‌شود، چرا که آنها در زمانه خود کفالت پیامبران خدا را بر عهده گرفتند. آسیه کفالت موسی کلیم و مریم کفالت پسرش عیسی مسیح».

در روایت‌ها آمده است که آسیه و مریم، زنان بهشتی پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستند و بعضی این آیه را دلیل گفته خود می‌آورند: ثَیِّباتٍ وَ ابْکاراً (تحریم: ۵). منظور از بیوه‌گان آسیه و منظور از ابکار مریم است.

امّ سلیم، دختر ملحان‌

اشاره

( یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ) (حشر: ۹)

و آنها را بر خود مقدم می‌دارند، هر چند خودشان بسیار نیازمند باشند، کسانی که از بخل و حرص نفس خویش بازداشته شده‌اند، رستگارانند.

شأن نزول آیه‌

گفته شده که این آیه درباره خانواده زنی به نام امّ‌سلیم بنت ملحان نازل شده، که با وجود تنگدستی، مرد فقیری را اطعام کرده و خود سر گرسنه بر زمین نهادند.

امّ سلیم کیست؟

این زن، رمیصاء دختر ملحان بن خالد بن زید بن حرام بن جندب بن عامر بن غنم بن عدی بن النجار انصاری خزرجی و مادرش ملیکه،

دختر مالک بن عدی بن زید مناه بن عدی بن عمرو بن مالک بن النجار بود. او در ابتدا با مالک بن نضر بن ضمضم بن زید بن حرام بن جندب بن عامر بن غنم بن عدی بن النجار ازدواج کرد و از او صاحب فرزندی به نام انس بن مالک شد که از اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود.(۱)

پس از مرگ پدر انس، با ابوطلحه زید بن سهل بن اسود بن حرام بن عمرو بن زید مناه بن عدی بن عمرو بن مالک بن النجار ازدواج کرد که از او صاحب دو فرزند به نام‌های عبدالله و اباعمیر شد. پس از ظهور اسلام، امّ‌سلیم مسلمان شد و با پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بیعت کرد. هنگامی که امّ‌سلیم به پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ایمان آورد، همسرش مالک بن نضر، (پدر انس) در شهر نبود، و هنگامی که بازگشت به امّ‌سلیم گفت: «ترک این دین کن». امّ‌سلیم گفت: «چرا ترک این دین کنم. من به این مرد ایمان آورده‌ام». امّ‌سلیم می‌گوید: «سپس به انس که آن موقع کودکی بیش نبود تلقین کردم تا بگوید: «اشْهَدُ انْ لا إلهَ إلَّا الله وَ اشْهَدُ انَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله» و انس چنین کرد». مالک گفت: «تو فرزندم را علیه من تحریک می‌کنی؟» گفتم: «نه من این کار را نمی‌کنم». مالک با عصبانیت از خانه خارج شد، با کسی که از قبل دشمنی داشت، برخورد کرد و آن شخص او را کشت. امّ‌سلیم می‌گوید: «من به قضا

_________________________________

۱ - نساء فی القرآن الکریم ام سلیم بنت ملحان.

رضا دادم و خود را سرگرم تربیت انس نمودم و ازدواج نکردم تا زمانی که انس به من اجازه داد».

امّ‌سلیم صاحب زیبایی و هوش و دارای اخلاقی نیکو بود. امّ‌سلیم تمام تلاشش را برای تربیت تنها فرزندش به کار گرفت و چون او به سن رشد رسید، با شرم به حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفته و عرض کرد: «ای رسول خدا! می‌خواهم جگرگوشه‌ام انس بن مالک را، به خدمت شما درآورم، تا در خدمت شما تعالیم اسلامی را بیاموزد». پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نیز پذیرفت.

پس از مدتی، ابوطلحه به خواستگاری امّ سلیم رفت و او هنوز مشرک بود. ابوطلحه می‌خواست مهریه سنگینی برای او قرار دهد و بدین‌وسیله زبان و چشم او را ببندد، اما آن زن مؤمنه گفت: «من هرگز با یک مشرک ازدواج نخواهم کرد. اما بدان ای ابوطلحه که خدایان شما نابود می‌شوند و شما نیز، در آتش جهنم خواهید سوخت، مگر آنکه به خدا و رسولش ایمان آوری، آنگاه با تو ازدواج خواهم نمود و از تو مهریه نمی‌خواهم». ابوطلحه مدتی به فکر فرو رفت. امّ‌سلیم می‌گوید: «او رفت و دوباره آمد و شهادتین گفت. به انس گفتم برخیز و مرا به ازدواج ابا طلحه درآور». انس از مادرش پرسید: «ای امّ‌سلیم چگونه مال آن مرد چشم تو را نگرفت و تنها اسلام او، تو را کفایت کرد؟» مادرش گفت: «برای آنکه یک زن مسلمان نمی‌تواند با یک مرد کافر ازدواج کند».

ابوطلحه از امّ‌سلیم پرسید: «در زندگی به چه اعتماد داری؟» او گفت: «به هیچ چیزی». ابوطلحه، امّ‌سلیم را در انواع نعمت‌های دنیا از طلا و نقره غرق کرد، ولی او گفت: «من طلا و نقره نمی‌خواهم و فقط از تو اسلام می‌خواهم». ابوطلحه گفت: «چه کسی آن را به من می‌آموزد؟» امّ‌سلیم با شادی گفت: «پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ».

ابوطلحه رفت و در بین اصحاب ایشان نشست. پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او نگاه کرد و سپس فرمود: «ابوطلحه اسلام آورده است» و بدین ترتیب، اسلام او در بین مردم علنی شد. سپس طبق سنت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن دو به ازدواج هم درآمدند و مهریه آنها اسلام ابوطلحه بود.

ازدواج امّ‌سلیم و ابوطلحه برای زندگی هر دوی آنها شادی و آرامش به همراه آورده بود، زیرا بر اساس معانی دقیق اسلامی بنا نهاده شده بود. امّ‌سلیم همسر بسیار خوبی برای ابوطلحه بود و تمامی حقوق او را به جای می‌آورد و مانند مادری صالح، مراقب احوال او بود.

انس بن مالک می‌گوید: «ابوطلحه صاحب مکنت بسیاری در مدینه بود و اموالش را بسیار دوست می‌داشت. روزی به مسجد آمد. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر او وارد شد و مقداری از آب نوشید. در همان هنگام این آیه نازل شد:( لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّی تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ ؛) «هرگز به نیکی نمی‌رسید، تا اینکه آنچه را دوست دارید انفاق کنید.» (آل‌عمران: ۹۲) ابوطلحه برخواست و به سوی رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفت و گفت: ای رسول‌خدا! من اموالم را دوست می‌دارم و می‌خواهم همه آنها را در راه خدا صدقه دهم. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: چه خوب، چه خوب مالی است اموال تو. ابوطلحه برخواست و از مسجد بیرون رفت و اموالش را در بین نزدیکان و پسر عموهایش تقسیم کرد».

ابوطلحه و امّ‌سلیم صاحب فرزندی به نام اباعمیر شدند. چشم آنها به او روشن شد و به شیرین‌کاری‌هایش انس گرفتند. پس از مدتی خداوند اراده کرد تا آنها را از طریق این کودک امتحان کند. بدین ترتیب، کودک بیمار شد. عادت ابوطلحه این بود که وقتی از کار یا نماز به خانه بازمی‌گشت، پس از سلام، بی‌درنگ احوال کودک را می‌پرسید و تا از خوبی حال کودک مطمئن نمی‌شد، نمی‌نشست. روزی پس از اینکه اباطلحه برای کاری از خانه بیرون رفت، کودک مرد. مادر مؤمنه صابره‌اش که مرگ کودک را با نفسی آرام و راضی پذیرفته بود، برخواست و کودک را غسل داده، کفن کرد و او را درگوشه‌ای از خانه گذاشت. امّ‌سلیم مرتب می‌گفت:( إنّا لله وَ إنّا إلَیْهِ راجِعُون ) و متوجه اطراف بود که مبادا کسی این خبر را برای اباطلحه ببرد، زیرا می‌خواست خود این خبر را به او بدهد. همسرش به خانه بازگشت، امّ‌سلیم اشک‌هایش را پاک کرد و با شادی تصنعی از همسرش استقبال کرد و تا آخر شب با او مشغول گفت و شنود بود، تا اینکه اباطلحه پرسید: «امّ‌سلیم، ابا عمیر چه می‌کند؟» او با آرامش پاسخ داد: «او به آرامش رسیده».

اباطلحه تصور کرد که خدا کودکش را شفا داده و شادمان از راحتی کودک به تصور اینکه کودک خواب است، شامش را خورد و با همسرش به گفت‌وگو نشست و خدا را از این بابت شکر کرد. امّ‌سلیم خود را برای همسر معطر کرد و بهترین لباس‌هایش را پوشید و شب را در کنار او سرآورد. پس از آنکه ابوطلحه غذا خورد و متمتع شد و خواست که بخوابد، امّ‌سلیم در کنار رختخواب او نشست و گفت: «ای اباطلحه تا به حال دیده‌ای که بعضی از آدم‌ها چیزی را که به امانت می‌گیرند، دیگر دوست ندارند، آن را به صاحبش پس دهند، به نظر من وقتی انسان از یک شی عاریتی استفاده کرد، آن را باید به صاحبش پس دهد».

اباطلحه گفت: «درست است». امّ سلیم گفت: «پسر تو امانتی بود که خدایت به تو داده بود و امروز آن را پس گرفت». اباطلحه که بر خود مسلط نبود، بر سر او فریاد زد و گفت: «حالا باید این خبر را به من بدهی؟! به خدا قسم از دست تو به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شکایت می‌کنم». فردای آن روز، اباطلحه نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفت و ماجرا را برای ایشان بازگو کرد. پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «خداوند دیشبِ شما را، بر شما مبارک گردانید» و در همان شب بود که امّ‌سلیم عبدالله را حامله شد.

هنگامی که زمان وضع حمل امّ‌سلیم فرا رسید، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به انس بن مالک فرمود: «برو و کودک را به نزد من بیاور، تا او را نام‌گذاری کنم و سقش را بردارم». انس چنین کرد. انس بن مالک می‌گوید: «وقتی کودک را به پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دادم، ایشان انگشت خود را به شیره خرما زدند و به دهان کودک بردند و سق او را برداشتند و سپس او را عبدالله نامیدند. وقتی عبدالله بن اباطلحه به سن جوانی رسید، با زنی صالحه ازدواج کرد و صاحب فرزندانی قاری قرآن، شد».

ابوهریره می‌گوید: مردی به نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده گفت: من ناتوانم و فقیر، یاریم ده. پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را به نزد برخی از زنانش فرستاد، آنها گفتند: ما در خانه غیر از آب چیزی نداریم و هر کدام او را به سوی دیگری فرستاد و دیگری هم همین جواب را داد. مرد دوباره به نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و گفت: آنها چیزی نداشتند که به من بدهند. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: آیا کسی هست که او را مهمان کند تا خدا به او رحم کند. اباطلحه برخواسته و گفت: من یا رسول خدا! سپس با آن مرد به سوی خانه نزد همسرش، امّ‌سلیم، رفت و گفت: آیا چیزی در خانه داریم؟ امّ‌سلیم گفت: نه غیر از کمی غذا که سهم کودکانمان است. اباطلحه گفت: کودکان را سرگرم کن و بخوابان و هرچه داریم برای مهمان بیاور و چراغ را از خانه بیرون ببر، من دستم را به طرف سفره می‌برم و خالی بیرون می‌آورم تا مهمان غذا بخورد. آن شب مهمان غذا را خورد و کودکان امّ‌سلیم و اباطلحه گرسنه خوابیدند. صبح که شد آن مرد به سوی رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفته و گفت: من از مهمان داری شما تعجب می‌کنم. در همان لحظه این آیه نازل شد:

( وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَاولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ) (حشر: ۹)

و آنها را بر خود مقدم می‌دارند، هر چند خودشان بسیار نیازمند باشند، کسانی که از بخل و حرص نفس خویش بازداشته شده‌اند، رستگارانند.

امّ‌سلیم در جنگ‌های علیه مشرکان شرکت می‌کرد و به مجاهدان مسلمان یاری می‌رساند. از جمله آن جنگ‌ها، جنگ حنین بود که از خود شجاعت بسیاری نشان داد. در طول جنگ به مداوای مجروحان می‌پرداخت، تشنگان را آب می‌داد و مریضان را مداوا می‌نمود. او توانایی دفاع ازخود را داشت و در آن زمان عبدالله بن اباطلحه را حامله بود. او را در گیر و دار جنگ دیده بودند که برای دفاع از خود، خود را به خنجر مسلح نموده بود.

همسرش اباطلحه به پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت: «ای رسول خدا! این امّ‌سلیم خنجر برگرفته!». امّ‌سلیم گفت: «ای رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! خنجر برگرفتم تا هیچ یک از مشرکان جرأت نکند به من نزدیک شود». رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تبسم کرده، فرمود: «ای امّ‌سلیم! همانا خدا تو را کفایت کند و با تو نیکویی نماید».

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می‌فرماید: «در معراج به بهشت داخل شدم، صدای راه رفتن کسی را شنیدم، پرسیدم این چه صدایی است؟ گفتند: این رمیصاء بنت ملحان مادر انس بن مالک است».

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امّ‌سلیم را بزرگ می‌داشت و به او احترام می‌کرد، به دیدار او می‌رفت و در خانه‌اش نماز می‌خواند.

انس بن مالک می‌گوید: «رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، گاهی به دیدن امّ سلیم می‌آمد و در خانه‌اش نماز می‌خواند. امّ‌سلیم مقام والایی در نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داشت، چرا که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خانه هیچ کس غیر از او نمی‌رفت.

نووی در «شرح صحیح مسلم» می‌گوید: «امّ‌سلیم و خواهرش امّ‌حرام، هر دو خاله‌های رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودند و پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به دیدار آنها می‌رفت». امّ‌سلیم می‌گوید: «پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در خانه من قیلوله می‌کرد و من برای ایشان فرشی می‌گستردم و ایشان بر آن می‌خوابید.

انس بن مالک می‌گوید: «پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خانه امّ‌سلیم وارد شد و به او مقداری خرما و روغن داد و فرمود: این روغن را در کوزه بریز و این خرما را در ظرف بگذار، من روزه‌ام. سپس در گوشه‌ای از خانه به نماز ایستاد و برای امّ‌سلیم و خانواده‌اش دعا کرد. امّ‌سلیم گفت: برای پیش‌خدمت مخصوصتان هم دعا کنید. پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسید: چه کسی؟ امّ‌سلیم گفت: خادم شما انس بن مالک».

انس می‌گوید: «خیر دنیا و آخرت به خاطر این دعا به سویم روانه شد، چرا که ایشان در آن نماز فرمود: خدایا! به مال و فرزندانش روزی ده و بر او مبارک گردان». انس می‌گوید: «پس از آن دعا، من از مال و فرزند چیزی کم ندارم».

امّ سلیم می‌گوید: «پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: ای امّ‌سلیم! چرا با ما به حج نمی‌آیی؟ گفتم: ای رسول خدا! همسرم دو شتر بیشتر ندارد؛ با یکی به حج می‌آید و با دیگری آب به نخلستان می‌برد. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: در رمضان این کار را بکن، چرا که عمره رمضان مانند حج است».

و این چنین صحابیه بزرگ‌قدر امّ‌سلیم بنت ملحان، زندگی خود را در جوار رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گذراند و از سرچشمه نبوت سیراب شد و تعالیم دینی صحیحی را فرا گرفت.

بلقیس، ملکه سبا

اشاره

( إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْ‌ءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِیمٌ ) (نمل: ۲۳)

هدهد گفت: من زنی را دیدم که بر آنها حکومت می‌کند و همه چیز در اختیار دارد و به خصوص تخت عظیمی دارد.

شأن نزول آیه‌

آیه‌های ۲۰ تا ۴۴ سوره نمل به داستان «سلیمان و ملکه سبا» (بلقیس) می‌پردازد. هدهد خبر او را برای سلیمان آورد و سلیمان خواست که آن زن و قومش را به پرستش خدای یکتا و اطاعت از خود دعوت کند.(۱)

بلقیس کیست؟

اشاره

بلقیس دختر شراحیل بن ذی جدن بن السیرح بن الحرث بن قیس بن صیفی بن سبأ بن یشجب بن یعرب بن قحطان بود.

___________________________________

۱- نساء فی القرآن الکریم ملکه سبا.