آشنایی با زنان قرآنی

 آشنایی با زنان قرآنی 0%

 آشنایی با زنان قرآنی نویسنده:
گروه: زنان

 آشنایی با زنان قرآنی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: فواد حمدو الدقس
گروه: مشاهدات: 10786
دانلود: 2771

توضیحات:

آشنایی با زنان قرآنی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 74 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10786 / دانلود: 2771
اندازه اندازه اندازه
 آشنایی با زنان قرآنی

آشنایی با زنان قرآنی

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

زینب، دختر جحش‌

اشاره

( وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اللهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِیناً* وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللهُ عَلَیْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَ اتَّقِ اللهَ وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللهُ مُبْدِیهِ وَ تَخْشَی النَّاسَ وَ اللهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فَلَمَّا قَضی زَیْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناکَها لِکَیْ لایَکُونَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْواجِ أَدْعِیائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ کانَ أَمْرُ اللهِ مَفْعُولًا* ما کانَ عَلَی النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ فِیما فَرَضَ اللهُ لَهُ سُنَّةَ اللهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ کانَ أَمْرُ اللهِ قَدَراً مَقْدُوراً* الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللهَ وَ کَفی بِاللهِ حَسِیباً* ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ وَ کانَ اللهُ بِکُلِ شَیْ‌ءٍ عَلِیماً )

(احزاب: ۳۶- ۴۰)

هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم بدانند، اختیاری [در برابر فرمان خدا] داشته باشد، و هر کس نافرمانی خدا و رسولش را کند، به گمراهی آشکاری گرفتار شده است. [به خاطر بیاور] زمانی را که به آن کس که خداوند به او نعمت داده بود و تو نیز به او نعمت داده بودی [به فرزند خوانده‌ات زید] می‌گفتی: همسرت را نگاه دار و از خدا بپرهیز. [و پیوسته این امر را تکرار می‌کردی] و در دل چیزی را پنهان می‌داشتی که خداوند آن را آشکار می‌کند و از مردم می‌ترسیدی در حالی که خداوند سزاوارتر است که از او بترسی. هنگامی که زید نیازش را از آن زن به سرآورد [و از او جدا شد]، ما او را به همسری تو درآوردیم، تا مشکلی برای مؤمنان در ازدواج با همسران پسر خوانده‌هایشان [هنگامی که طلاق گیرند] نباشد و فرمان خدا انجام شدنی است [و سنت اشتباه تحریم این زنان، باید شکسته شود]. هیچ‌گونه منعی بر پیامبر در آنچه خدا بر او واجب کرده نیست، این سنت الهی در مورد کسانی که پیش از این بوده‌اند نیز جاری بوده و فرمان خدا روی حساب

و برنامه دقیقی است. [پیامبران پیشین] کسانی بودند که تبلیغ رسالت‌های الهی می‌کردند و [تنها] از او می‌ترسیدند و از هیچ کس جز خدا، بیم نداشتند و همین بس که خداوند حساب‌گر [و پاداش‌دهنده اعمال آنها] است. محمد، پدر هیچ یک از مردان شما نبوده و نیست، ولی رسول خدا و ختم‌کننده و آخرین پیامبران است و خداوند به همه چیز آگاه است.

شأن نزول آیه‌ها

این آیه‌ها، درباره زید (پسر خوانده پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و همسرش زینب بنت جحش است. قضا و قدر الهی بر آن قرار گرفته بود که زینب به ازدواج پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درآید، در احادیث آمده که خداوند نام زنان پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در دنیا و آخرت را به ایشان الهام فرموده بود و پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می‌دانست که زینب همسر زید به همسری او درخواهد آمد، اما از ترس تهمت و افترای مردمان و بدگمانی ایشان، این امر را فاش نمی‌فرمود.

زید پس از آنکه مدتی با زینب زندگی کرد، نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و به ایشان گفت که قصد دارد همسرش را طلاق گوید، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به زید فرمود: «همسرت را نگه دار» و خداوند طبق آیه ۳۷ سوره احزاب،

به پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود که چرا گفتی همسرت را نگه دار؟ تو از سخن مردمان می‌ترسی در صورتی که خداوند به ترس از همگان شایسته‌تر است. سپس در آیه بعدی، از پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفع مسئولیت می‌کند که بر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حرجی نیست اگر ملزم به اراده پروردگار شده است.

خداوند در این آیه‌ها، حکمی از احکام ازدواج را نیز بیان می‌کند و آن این است که همسر پسرخواندگان، جزء محارم نیستند و اگر فردی از مسلمانان با همسر پسرخوانده‌اش ازدواج کرد، خود را گناه‌کار نداند. سپس با تأکید می‌فرماید: «پیامبر پدر هیچ کدام از مردان شما نیست».

زینب بنت جحش کیست؟

زینب زنی است که به پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت: «من به حق از بزرگ‌ترین زنان توام و به این افتخار می‌کنم، زیرا از بهترین و مکرم‌ترین آنها هستم. خداوند در عرش، مرا به عقد تو درآورد و جبرییل خواستگار من بود. من دختر عمه تو هستم و هیچ کدام از زنان، به اندازه من به تو نزدیک نیست».

زینب بنت جحش بن ریاب بن یعمر بن صبره بن مره بن کبیر بن غنم بن داودان بن اسد بن خزیمه بود. اسم او ابتدا «بره» بود که بعدها پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را زینب نامید.(۱)

__________________________________

۱- نساء فی القرآن الکریم زینب بنت جحش.

مادرش امیمه، بنت عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی، عمه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود. زینب و تمامی آل جحش، در صدر اسلام ایمان آوردند. زینب همراه خانواده‌اش، هنگامی که در سنین بلوغ بود، به سوی مدینه مهاجرت کرد. بسیاری از جوانان عرب، از بزرگان و اشراف خواستار او بودند. او علاوه بر شأن والای خانوادگی، دارای جمال نیز بود، زیبایی او به اندازه‌ای بود که در بین زن و مرد، مثال گشته بود.

زید کیست؟

اشاره

زید بن حارثه بن شراحیل بن کعب کعبی (بنده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )، از نزدیک‌ترین افراد به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود. این جوان دانا، از سرچشمه وحی محمد مصطفیصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سیراب می‌شد. او در خانه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرورش یافته و از نخستین مسلمانان بود.

در زمان جاهلیت، هنگامی که کودک بود، او را از خانواده‌اش ربودند و در بازار مکه فروختند. حکیم بن حزام او را برای خدیجه بنت خویلد همسر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خرید و خدیجه نیز او را به پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بخشید. زید در آن هنگام هشت ساله بود.

پدرش، مدت طولانی به دنبال او گشت، تا اینکه او را در مکه یافت. پدر و عمویش نزد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفته و خواستار بازگشت او شدند و حتی حاضر شدند او را بخرند و فدیه آزادی او را بپردازند.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از روی سخاوت به ایشان فرمود: «او مختار است که بماند یا با شما بیاید، چنانچه با شما بیاید، پولی از شما نخواهم گرفت».

پس به نزد زید آمد و از او پرسید: «آیا اینان را می‌شناسی؟» زید گفت: «بله، ایشان را شناختم، اما دوست دارم کنار شما بمانم، تا اینکه با آنها بروم». پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست زید را گرفت و گرد خانه گردانید و به همه اعلان فرمود: «زید پسر من است، از من ارث می‌برد و من نیز، از او ارث می‌برم». پس از آن روز، همه او را «زید بن محمد» نامیدند و اقوام او نیز، به این افتخار راضی شدند که زید پسر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باشد و بماند.

ازدواج زید و زینب‌

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از زمانی که در مدینه مستقر شد، دریافت که زید، قصد ازدواج دارد و چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می‌خواست به زید کرامت ببخشد، دختری از بزرگان قریش، یعنی دختر عمه‌اش زینب بنت جحش را برای او خواستگاری کرد.

زینب، به این خواسته رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اعتراض کرده و گفت: «من به این ازدواج راضی نیستم». رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود: «ولی من دوست دارم تو این کار را بکنی». زینب می‌خواست با مردی از خانواده‌ای بزرگ ازدواج کند، در حالی که زید بنده‌ای بیش نبود، تا اینکه این آیه نازل شد:

( وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللهُ وَ رَسُولُهُ امْراً انْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ امْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اللهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِیناً ) (احزاب: ۳۶)

زینب پس از نزول این آیه، به این ازدواج راضی شد، زیرا او و خانواده‌اش دریافتند که این امر، از طرف خدا و رسول اوست. بدین ترتیب، زینب به ازدواج این بنده درآمد.

طبق دستور خدا و رسولش زید نیز این ازدواج را پذیرفت. اسلام صفحه‌ای جدید و نورانی در شناسنامه بشریت بود؛ اسلامی که بین مردم تفاوتی قائل نمی‌شد، مگر به خاطر تقوای ایشان.

در این ازدواج بیشترین تأکید اسلام بر این بود که مشخص کند مردم همچون دندانه‌های یک شانه با هم برابراند. عرب بر عجم، سفید بر سیاه و آزاد بر بنده برتری ندارد، مگر در تقوا.

جریان طلاق زینب و زید

زینب هیچ احساس محبتی نسبت به زید نداشت و در خانه جدید خود، احساس خوشبختی نمی‌کرد، تا اینکه زید نیز، کم‌کم از او دل‌زده شد، زیرا هر دوی آنها، این ازدواج را تنها برای امتثال امر خدا و رسولش انجام داده بودند. زید به این نتیجه رسید که کرامت او، ارتباطی به زینب ندارد و در اصل هیچ نیازی به این نوع کرامت ندارد. ازاین‌رو، نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفت و اجازه خواست تا زینب را طلاق دهد. پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسید: «چه شده زید؟ آیا به همسرت سوءظن داری؟» زید جواب داد: «به خدا قسم نه یا رسول الله، به او سوءظن ندارم، ولی از او خیری ندیده‌ام، او بر من فخر می فروشد و این بسیار بر من گران است».

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود: «با همسرت بساز». از طرفی زینب هم دوست نداشت که دیگر با زید زندگی کند و خداوند هم می‌خواست که به زینب منت نهد. پس به رسولش فرمود: «اراده خداوند بر این قرار گرفته که تو زینب را به همسری برگزینی». حکمت و اراده خداوند بر آن بود که این کار انجام شود، پس این آیه را بر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل فرمود:

( وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِی انْعَمَ اللهُ عَلَیْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ امْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَ اتَّقِ اللهَ وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللهُ مُبْدِیهِ وَ تَخْشَی النَّاسَ وَ اللهُ احَقُّ انْ تَخْشاهُ ) (احزاب: ۳۷)

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می‌خواست که این تقدیر الهی را مخفی کند، زیرا بیم داشت که دیگر شفاعتش سودمند نباشد و می‌ترسید که مردم به سبب معترض بودن به این امر، گمراه شوند، زیرا آنها این موضوع را درک نمی‌کردند، اما خداوند هر کسی را بخواهد، هدایت می‌کند و هر که گمراه شود، برای او راهنمایی نخواهد بود و خداوند شایسته‌تر است به اینکه از او بترسند و او را بر غیر ترجیح دهند، زیرا عرف مردم و عادت ایشان در شریعت مهم نیست و مبنای قانون قرار نمی‌گیرد. پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باید در اولین قدم، عادت‌های فاسد آنها را براندازد و خرافات آنها را از بین ببرد.

طلاق در عرب، امری ناپسند محسوب می‌شود. فرزندان اعراب، اگر چنین کاری می‌کردند، از ارث محروم می‌شدند. این باور در ذهن‌های آنها رسوخ کرده و برایشان بسیار سخت بود که ریسمان سنگین این اعتقاد را از گردن بازکنند.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اولین کسی بود که اقدام به این کار کرد. ایشان از طریق این آیه، که حجتی قاطع بود، آن‌قدر بر این اعتقاد ایستاد، تا آن را ملکه ذهن آنها کرد، همچون زمانی که حرام بودن ربا را اعلام کرد و در این مورد حتی بر نزدیکان خود نیز، سخت گرفت.

ازدواج پیامبر با زینب‌

خداوند در این باره این آیه روشن را نازل فرمود:

( فَلَمَّا قَضی زَیْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناکَها لِکَیْ لا یَکُونَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی ازْواجِ ادْعِیائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ کانَ امْرُ اللهِ مَفْعُولًا ) (احزاب: ۳۷)

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اعلام فرمود که خداوند به ایشان دستور داده است که با زینب بنت جحش، پس از اتمام عده‌اش ازدواج کند. مردم این سخن را دهان به دهان نقل کردند که محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می‌خواهد با مطلقه پسرش ازدواج کند. او را زید بن محمد می‌خواندند، زیرا شاهد بودند که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در بین مردم زید را پسر خود خواند و گفت که او از محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ارث می‌برد.

در عرب رسم بر این بود که وقتی کسی، یتیمی را تحت تکفل خود می‌گرفت، او را فرزند خود می‌خواند. از دیگر حکمت‌های این ازدواج آن بود که خداوند برای پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مؤمنان، آیه‌های روشنی را بفرستد مبنی بر اینکه در شرع خدا، مجاز نیست که کسی، مردی را که از روی بخشندگی او را بزرگ می‌کند، پدر بنامد. خداوند این رسم جاهلی را تحریم و آن را به صراحت اعلام فرمود:

( ما کانَ مُحَمَّدٌ ابا احَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ وَ کانَ اللهُ بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلِیماً ) (احزاب: ۴۰)

ثابت بنانی می‌گوید، «از انس بن مالک پرسیدم: چند سال در خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودی؟ گفت: ده سال. گفتم: عجیب‌ترین چیزی که در این ده سال دیدی، چه بود؟ گفت: ماجرای ازدواج رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با زینب بنت جحش. مادرم گفت: ای انس! رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شب عروسی را به صبح می‌آورد در حالی که طعامی ندارد، آن خیک خرمای آغشته به روغن و پنیر را بیار و به اندازه خوراک ایشان برای آنها ببر. چنین کردم و یک ظرف سفالین آوردم و به اندازه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و همسرش در آن ریختم. سپس گفت: آن را نزد ایشان ببر. پس بر ایشان وارد شدم و آن زمان هنوز آیه حجاب نازل نشده بود. پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: آن ظرف را کنار دیوار بگذار و برو علیعليه‌السلام ، عمر، ابوبکر و عثمان- و برخی از صحابه را که به نام فرمودند- دعوت کن. انس می‌گوید: من از تعداد زیاد مهمانان و کمی غذا تعجب کردم، اما نمی‌خواستم فرمان ایشان را اطاعت نکنم. پس رفتم و آنها را دعوت کردم. سپس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت: هر کسی که در مسجد هست را نیز دعوت کن، امروز روز عروسی است و این خانه باید پر شود. سپس به من فرمود: آیا کسی در مسجد مانده؟ گفتم: نه. فرمود: هر رهگذری که از اینجا می‌گذرد را نیز دعوت کن. انس گفت: همه را دعوت کردم تا اینکه خانه پر شد. پس فرمود: آیا کسی باقی‌مانده؟ گفتم: نه یا رسول الله. فرمود آن دبه را بیاور، پس آن را میان دستانش گرفت و انگشتش را در آن برد و به مردم گفت: بخورید به نام خدا و من به خرما نگاه می‌کردم که مدام زیاد می‌شد و به روغن که گویی می‌جوشید، تا جایی که هر کسی که در خانه بود، از آن تناول کرد و مقدار بسیاری هم در دبه ماند. پس آن را نزد همسرش نهادم، سپس خارج شدم و به سوی مادرم رفتم و آنچه را دیده بودم گفتم. مادرم گفت: تعجب نکن اگر خدا می‌خواست که همه اهل مدینه از آن طعام بخورند، می‌خوردند».

نزول آیه «حجاب»

انس بن مالک می‌گوید: «من داناترین مردم هستم به آیه حجاب، زیرا روزی که خدا، زینب را به پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هدیه کرد، این آیه نازل شد و علت آن این بود که وقتی پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همه را برای خوردن طعام

عروسی دعوت کرد، پس از اتمام مهمانی، تعدادی رفتند و برخی همچنان نشسته بودند و با هم صحبت می‌کردند و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منتظر بود که ایشان خارج شوند، ولی چنین نشد. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از خانه بیرون آمد و دوباره پس از مدتی بازگشت و آنها همچنان نشسته و بحث می‌کردند. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نیز به علت رعایت حجب، حیا و احترام چیزی نمی‌گفت، تا اینکه خداوند جهت رعایت آداب اجتماعی و نیز وجوب حجاب زنان پیامبر این آیه را نازل فرمود:

( یا ایُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلَّا انْ یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلی طَعامٍ غَیْرَ ناظِرِینَ إِناهُ وَ لکِنْ إِذا دُعِیتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لا مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ إِنَّ ذلِکُمْ کانَ یُؤْذِی النَّبِیَّ فَیَسْتَحْیِی مِنْکُمْ وَ اللهُ لا یَسْتَحْیِی مِنَ الْحَقِّ وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ) (احزاب: ۵۳)

ای کسانی که ایمان آورده‌اید در خانه‌های پیامبر داخل نشوید، مگر به شما برای صرف غذا اجازه داده شود، در حالی که [قبل از موعد نیایید و] در انتظار وقت غذا ننشینید، اما هنگامی که دعوت شدید، داخل شوید و وقتی غذا خوردید، پراکنده شوید و [بعد از صرف غذا] به بحث و صحبت ننشینید، این عمل، پیامبر را ناراحت می‌کند، ولی از شما شرم می‌کند [و چیزی نمی‌گوید]، اما خداوند از [بیان] حق شرم ندارد. و هنگامی که چیزی از وسایل زندگی را [به‌عنوان عاریت] از آنها [همسران پیامبر] می‌خواهید، از پشت پرده بخواهید.

انس می‌گوید: پس از نزول آیه، مردم برخواستند و حجاب‌ها آویختند».

مناقب‌

در مناقب او گفته‌اند که پس از وفات حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هرگز به حج نرفت. او و سوده بنت زمعه هر دو می‌گفتند: «از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حجه‌الوداع شنیدیم که فرمود: پس از این حج، ماندن در خانه الزامی است». [پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حجه‌الوداع همه همسرانش را با خود برده بود].

فضیلت‌ها

زینب بنت جحش می‌خواست دوازده هزار درهم را ببخشد، پس گفت: «خداوندا! این مال را از من بپذیر، چرا که آن برای من فتنه‌ای بیش نیست، سپس آن را بین نیازمندان و اهل حاجت بذل کرد».

جزو نخستین گروندگان به پیامبر

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت: «هر که دستش گشاده‌تر باشد، زودتر به من می‌پیوندد». زینب از زنان اشرافی قریش و دارای جواهرات و زینت‌آلات بسیاری بود که همه آنها را فروخت و بین فقرا تقسیم کرد. عایشه می‌گوید: «پس از فوت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گاهی از اوقات در منزل یکی از همسران پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جمع می‌شدیم و زینت‌آلات خود را به رخ هم می‌کشیدیم، او این کار را نمی‌کرد. تا اینکه پس از مدتی او درگذشت، در حالی که بسیار جوان بود. آن روز بود که فهمیدیم منظور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از گشاده‌دستی، انفاق و صدقه دادن بوده است».

وفات‌

زینب در سال ۲۰ هجری و در زمان خلافت عمر در مدینه درگذشت و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.

کلام آخر

زینب، به امر خدا و رسولش با زید ازدواج کرد. ازدواج او با پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از طلاق از زید و پس از انقضای عده‌اش نیز، به امر خدا و رسولش بود. حکم اجازه‌خواهی و تنظیم دیدارهای مسلمانان با پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در خانه او به مناسبت ازدواج او با پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد. همچنین واجب‌شدن حجاب بر زنان و مسلمانان، هنگام ازدواج او با پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد. همه اینها نشان‌دهنده شأن والای این زن صالحه است که به تمامی اوامر خدا و رسولش گردن نهاد.

زلیخا، همسر عزیز مصر

اشاره

( وَ راوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الابْوابَ وَ قالَتْ هَیْتَ لَکَ قالَ مَعاذَ اللهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ ) (یوسف: ۲۳)

و آن زن که یوسف در خانه او بود از او تمنّای کامجویی کرد، درها را بست و گفت: بیا [به سوی آنچه برای تو مهیاست]. [یوسف] گفت: پناه می‌برم به خدا! او [عزیز مصر]، صاحب نعمت من است، مقام مرا گرامی داشته، [آیا ممکن است به او ظلم و خیانت کنم]، مسلماً ظالمان رستگار نمی‌شوند.

شأن نزول آیه‌

از آیه‌های ۲۳ تا ۳۴ سوره یوسف، داستان عشق زلیخا بر حضرت یوسفعليه‌السلام را بیان می‌کند که چگونه این زن برای دست‌یابی به نیت خود، به هر حیله‌ای متوسل شد، اما یوسف که نبی خدا و بنده‌ای پرهیزگار بود، به این خواسته تن نداد و عاقبت، آن عاشق زخم خورده او را گرفتار زندان کرد.

زلیخا کیست؟

اشاره

این زن «راعیل» دختر «رعاییل» بود. گفته شده که لقب او زلیخا بوده است. در قرآن از زلیخا با نام همسر عزیز یاد شده است. او همسر عزیز مصر، «أطفیرو» یا «قطفیرو»، حاکم مصر و در زمان ریان بن ولید فرمانروای «عمالیق»، حاکم مطلق مصر بود.(۱)

یوسف عليه‌السلام در چاه‌

هنگامی که برادران یوسف او را به چاه انداختند، تاریکی و سکوت او را فراگرفت. خداوند او را به‌وسیله این مصیبت بزرگ، امتحان کرد. خداوند، بندگان مخلص خود را با انواع سختی‌ها می‌آزماید تا تحمل آنها را در امور مهم و دشواری‌ها بالا ببرد. خداوند در بن چاه به او وحی کرد که صبر داشته باش که من تو را از غم و غصه نجات خواهم داد و من در آینده در برابر برادرانت یاور و پشتیبان تو هستم. با شنیدن این کلام غم‌های یوسف از بین رفت و او منتظر امر الهی بود، تا اینکه از دور صداهای درهم آدمیانی را شنید. صداها هر لحظه نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد. دیگر کم‌کم صدای راه

_____________________________________

۱- نساء فی القرآن الکریم امرات العزیز.

رفتن آنها و صدای سگ‌هایشان به وضوح شنیده می‌شد. یوسف دانست که قافله‌ای به نزدیکی چاه رسیده و در همان‌جا منزل کرده است. یوسف دانسته بود که رهایی او نزدیک است. کاروانیان برای رفع تشنگی، دلوهای خود را در چاه انداختند و هنگامی که دلوها را بیرون کشیدند، دیدند که یوسف به دلو آویزان است. آنها با دیدن او فریاد زدند: «مژده، مژده، پسری در چاه بود».

همه دور او جمع شدند و از آنچه می‌دیدند، تعجب کردند. آنها تصمیم گرفتند که او را با خود ببرند و در مصر بفروشند. بدین ترتیب، او را در میان کالاهایشان پنهان کردند، تا کسی ادعای مالکیت نکند. لطف و آگاهی خداوند با یوسف همراه بود:

( وَ جاءَتْ سَیَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلی دَلْوَهُ قالَ یا بُشْری هذا غُلامٌ وَ اسَرُّوهُ بِضاعَةً وَ اللهُ عَلِیمٌ بِما یَعْمَلُونَ ) (یوسف: ۱۹)

هنگامی که کاروانیان دریافتند برادران یوسف در حق او چه کرده‌اند، به او محبت نمودند. یوسف نیز، در طول مسیر با همه آنها الفت گرفت. هنگامی که به مصر رسیدند، او را در بازار برده‌فروشان برای فروش عرضه کردند. کاروانیان او را به بهای اندکی فروختند تا کسی شک نکند که او را چگونه و از کجا به دست آورده‌اند. به یقین، یوسف به اندازه تمام طلاهای زمین ارزش داشت، زیرا او دارای روحی بزرگ و متعالی بود:

( وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ کانُوا فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ ) (یوسف: ۲۰)

و او را به بهای ناچیزی، چند درهمی فروختند و نسبت به او بی‌رغبت بودند.

یوسف در نزد عزیز مصر

عزیز مصر، اطفیرو (بوتیفار) یوسف را خرید و به همسرش گفت: «به گمانم این پسر، طبع بلند و ذاتی بزرگوار دارد و دارای اخلاق نیکویی است. این را از چهره زیبا و نورانی او می‌خوانم».

( اکْرِمِی مَثْواهُ عَسی انْ یَنْفَعَنا اوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الأَحادِیثِ وَ اللهُ غالِبٌ عَلی امْرِهِ وَ لکِنَّ اکْثَرَ النَّاسِ لایَعْلَمُونَ ) (یوسف: ۲۱)

جایگاه او را گرامی بدار شاید او در آینده به ما سود رساند یا او را به فرزندی بپذیریم، و این‌چنین ما در آن سرزمین به یوسفعليه‌السلام مکنت دادیم و به او علم تعبیر خواب آموختیم، و خداوند بر کار خویش غالب است، ولی بیشتر مردم نمی‌دانند.

یوسف را همچون فرزندی در خانه عزیز، گرامی داشتند و یوسف، بسیار از این بابت خدا را شکر می‌کرد که پس از تنگنای چاه، او را به خانه‌ای فرستاد که مانند فرزند خودشان با او رفتار می‌کردند.