مادرش امیمه، بنت عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی، عمه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
بود. زینب و تمامی آل جحش، در صدر اسلام ایمان آوردند. زینب همراه خانوادهاش، هنگامی که در سنین بلوغ بود، به سوی مدینه مهاجرت کرد. بسیاری از جوانان عرب، از بزرگان و اشراف خواستار او بودند. او علاوه بر شأن والای خانوادگی، دارای جمال نیز بود، زیبایی او به اندازهای بود که در بین زن و مرد، مثال گشته بود.
زید کیست؟
اشاره
زید بن حارثه بن شراحیل بن کعب کعبی (بنده رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
)، از نزدیکترین افراد به رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
بود. این جوان دانا، از سرچشمه وحی محمد مصطفیصلىاللهعليهوآلهوسلم
سیراب میشد. او در خانه پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
پرورش یافته و از نخستین مسلمانان بود.
در زمان جاهلیت، هنگامی که کودک بود، او را از خانوادهاش ربودند و در بازار مکه فروختند. حکیم بن حزام او را برای خدیجه بنت خویلد همسر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
خرید و خدیجه نیز او را به پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بخشید. زید در آن هنگام هشت ساله بود.
پدرش، مدت طولانی به دنبال او گشت، تا اینکه او را در مکه یافت. پدر و عمویش نزد پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
رفته و خواستار بازگشت او شدند و حتی حاضر شدند او را بخرند و فدیه آزادی او را بپردازند.
پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
از روی سخاوت به ایشان فرمود: «او مختار است که بماند یا با شما بیاید، چنانچه با شما بیاید، پولی از شما نخواهم گرفت».
پس به نزد زید آمد و از او پرسید: «آیا اینان را میشناسی؟» زید گفت: «بله، ایشان را شناختم، اما دوست دارم کنار شما بمانم، تا اینکه با آنها بروم». پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
دست زید را گرفت و گرد خانه گردانید و به همه اعلان فرمود: «زید پسر من است، از من ارث میبرد و من نیز، از او ارث میبرم». پس از آن روز، همه او را «زید بن محمد» نامیدند و اقوام او نیز، به این افتخار راضی شدند که زید پسر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
باشد و بماند.
ازدواج زید و زینب
پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
از زمانی که در مدینه مستقر شد، دریافت که زید، قصد ازدواج دارد و چون رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
میخواست به زید کرامت ببخشد، دختری از بزرگان قریش، یعنی دختر عمهاش زینب بنت جحش را برای او خواستگاری کرد.
زینب، به این خواسته رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
اعتراض کرده و گفت: «من به این ازدواج راضی نیستم». رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به او فرمود: «ولی من دوست دارم تو این کار را بکنی». زینب میخواست با مردی از خانوادهای بزرگ ازدواج کند، در حالی که زید بندهای بیش نبود، تا اینکه این آیه نازل شد:
(
وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللهُ وَ رَسُولُهُ امْراً انْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ امْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اللهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِیناً
)
(احزاب: ۳۶)
زینب پس از نزول این آیه، به این ازدواج راضی شد، زیرا او و خانوادهاش دریافتند که این امر، از طرف خدا و رسول اوست. بدین ترتیب، زینب به ازدواج این بنده درآمد.
طبق دستور خدا و رسولش زید نیز این ازدواج را پذیرفت. اسلام صفحهای جدید و نورانی در شناسنامه بشریت بود؛ اسلامی که بین مردم تفاوتی قائل نمیشد، مگر به خاطر تقوای ایشان.
در این ازدواج بیشترین تأکید اسلام بر این بود که مشخص کند مردم همچون دندانههای یک شانه با هم برابراند. عرب بر عجم، سفید بر سیاه و آزاد بر بنده برتری ندارد، مگر در تقوا.
جریان طلاق زینب و زید
زینب هیچ احساس محبتی نسبت به زید نداشت و در خانه جدید خود، احساس خوشبختی نمیکرد، تا اینکه زید نیز، کمکم از او دلزده شد، زیرا هر دوی آنها، این ازدواج را تنها برای امتثال امر خدا و رسولش انجام داده بودند. زید به این نتیجه رسید که کرامت او، ارتباطی به زینب ندارد و در اصل هیچ نیازی به این نوع کرامت ندارد. ازاینرو، نزد رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
رفت و اجازه خواست تا زینب را طلاق دهد. پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
پرسید: «چه شده زید؟ آیا به همسرت سوءظن داری؟» زید جواب داد: «به خدا قسم نه یا رسول الله، به او سوءظن ندارم، ولی از او خیری ندیدهام، او بر من فخر می فروشد و این بسیار بر من گران است».
رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به او فرمود: «با همسرت بساز». از طرفی زینب هم دوست نداشت که دیگر با زید زندگی کند و خداوند هم میخواست که به زینب منت نهد. پس به رسولش فرمود: «اراده خداوند بر این قرار گرفته که تو زینب را به همسری برگزینی». حکمت و اراده خداوند بر آن بود که این کار انجام شود، پس این آیه را بر پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
نازل فرمود:
(
وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِی انْعَمَ اللهُ عَلَیْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ امْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَ اتَّقِ اللهَ وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللهُ مُبْدِیهِ وَ تَخْشَی النَّاسَ وَ اللهُ احَقُّ انْ تَخْشاهُ
)
(احزاب: ۳۷)
پیامبر اکرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
میخواست که این تقدیر الهی را مخفی کند، زیرا بیم داشت که دیگر شفاعتش سودمند نباشد و میترسید که مردم به سبب معترض بودن به این امر، گمراه شوند، زیرا آنها این موضوع را درک نمیکردند، اما خداوند هر کسی را بخواهد، هدایت میکند و هر که گمراه شود، برای او راهنمایی نخواهد بود و خداوند شایستهتر است به اینکه از او بترسند و او را بر غیر ترجیح دهند، زیرا عرف مردم و عادت ایشان در شریعت مهم نیست و مبنای قانون قرار نمیگیرد. پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
باید در اولین قدم، عادتهای فاسد آنها را براندازد و خرافات آنها را از بین ببرد.
طلاق در عرب، امری ناپسند محسوب میشود. فرزندان اعراب، اگر چنین کاری میکردند، از ارث محروم میشدند. این باور در ذهنهای آنها رسوخ کرده و برایشان بسیار سخت بود که ریسمان سنگین این اعتقاد را از گردن بازکنند.
پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
اولین کسی بود که اقدام به این کار کرد. ایشان از طریق این آیه، که حجتی قاطع بود، آنقدر بر این اعتقاد ایستاد، تا آن را ملکه ذهن آنها کرد، همچون زمانی که حرام بودن ربا را اعلام کرد و در این مورد حتی بر نزدیکان خود نیز، سخت گرفت.