را به قریش برساند. ابان، عثمان را در پناه خود قرار داد و او را نزد قریش برد. بدین ترتیب، عثمان پیام آن حضرت را رسانید.
قریش با اکراه سخنان او را گوش دادند و در پاسخ گفتند: «ما اجازه نمیدهیم محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
به این شهر بیاید و طواف کند، ولی خودت که به اینجا آمدهای، میتوانی طواف کنی!»
عثمان گفت: «من قبل از پیامبر این کار را نخواهم کرد و تا او طواف نکند، من نیز طواف نمیکنم». با شنیدن این سخن، قریشیان اجازه ندادند عثمان نزد پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
برگردد و او را در مکه به زندان افکندند.
بیعت رضوان
به مسلمانان خبر رسید که عثمان را کشتهاند! با شنیدن این خبر، مسلمانان دچار هیجان شدند. رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
نیز، که در زیر درختی نشسته بود، فرمود: «از اینجا برنخیزم تا تکلیف خود را با قریش معلوم سازم». سپس برای دفاع از اسلام از مسلمانان بیعت گرفت و چون این بیعت در زیر درخت انجام شد، آن را «بیعت شجره» نیز گفتهاند.
منادی آن حضرت فریاد زد: «کسانی که حاضراند تا پای جان در راه دین پایداری کنند و نگریزند، بیایند و با پیامبر خود بیعت کنند. مسلمانان دسته دسته آمدند و با آن حضرت بیعت کردند و تنها یک نفر از منافقان مدینه، به نام جد بن قیس- که خود را زیر شکم شترپنهان کرد- در این پیمان مقدس شرکت نکرد.
پیامبر اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم
با این عمل به قریشیان هشدار داد که اگر به راستی سر جنگ دارند و بهانهجویی میکنند، او نیز آماده جنگ میشود، اگرچه عواقب سیاسی و زیانهای مالی و جانی آن متوجه خود آنها خواهد شد، مگر اینکه در حقیقت- همانطور که گفته بود- سر جنگ نداشت و مأمور به قتال نبود و شاید جهت دیگر آن نیز، آرام کردن احساسات تند مسلمانان و افرادی بود که با شنیدن خبر قتل عثمان، خونشان به جوش آمده و در آن حال، نرمشها را از پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
میدیدند.
آمدن سهیل بن عمرو نماینده قریش و تنظیم قرارداد صلح
با پایان یافتن کار بیعت، خبر دیگری رسید که عثمان زنده و در دست مشرکان زندانی شده است. از سوی دیگر، سهیل بن عمرو- یکی از سرشناسان و متفکران قریش- را دیدند که به نمایندگی از سوی قریش و برای مذاکره با رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
میآید.
پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
که از دور چشمش به سهیل افتاد، فرمود: «قریش به فکر صلح افتاده که این مرد را فرستادهاند». همینطور هم بود، زیرا قریش پس از شور و گفتوگوی بسیار، سهیل بن عمرو را فرستاده بودند تا به نمایندگی از طرف آنها، به هر نحو که میتواند پیامبر اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم
را راضی کند تا در آن سال، از انجام عمره و ورود به مکه خودداری کرده و سال دیگر این کار را انجام دهد. در ضمن مذاکراتی هم درباره ترک دشمنی و روشن شدن تکلیف مهاجرینی که از مکه به مدینه میروند و نیز افراد مسلمانی که در مکه زندگی میکردند و انجام دهد تا طی آن، قراردادی مبنی بر صلح از سوی هر کدام امضا شود.
به یقین، این قرارداد صلح، از نظر سیاسی به نفع مسلمانان بود، زیرا مسلمانان از طرف قریش به رسمیت شناخته شده بودند، بدون آنکه خونی ریخته شود و جنگی برپا گردد، اما از نظر برخی از افراد، تحمل این شرایط، دشوار مینمود. از جمله آنها عمر بن خطاب بود که بهسختی به این کار پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
اعتراض کرد.
طبق گفته مورخان، هنگامی که مذاکرههای مقدماتی برای نوشتن و تنظیم صلحنامه میان رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
و سهیل بن عمرو انجام شد، عمر از جا برخواست و نزد ابوبکر (دوست صمیمی خود) آمد و با ناراحتی از او پرسید: «مگر این مرد پیامبر خدا نیست؟» ابوبکر گفت: «بله!» عمر گفت: «مگر ما مسلمان نیستیم؟» ابوبکر گفت: «بله!» عمر گفت: «مگر اینها مشرک نیستند؟» ابوبکر گفت: «آری!» عمر گفت: «پس با این وضع، چرا ما زیر بار ذلّت برویم و خواری را برای خود بخریم؟» ابوبکر گفت: «هر چه هست، مطیع و فرمانبردار وی باش که او رسول خداست!»
اما عمر قانع نشد و نزد آن حضرتصلىاللهعليهوآلهوسلم
آمد و همان سؤالها را تکرار کرد و پرسید: «پس چرا ما باید زیر بار ذلّت و خواری برویم؟» رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: «این دیگر امر خداست و من نیز، بنده و فرمانبردار اویم و نمیتوانم مخالف امر او باشم».
عمر گفت: «مگر تو نبودی که به ما وعده دادی که به زودی خانه خدا را طواف خواهیم کرد؟» پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: «آری! من چنین وعده دادم، ولی آیا وقت آن را هم تعیین کردم؟ و هیچ گفتم که همین امسال خواهد بود؟»
عمر گفت: «نه». حضرتصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: «پس به تو وعده میدهم که این کار انجام خواهد شد و ما خانه خدا را طواف و زیارت خواهیم کرد».
عمر، دیگر سخنی نگفت و رفت. در بسیاری از تواریخ اهل سنت و دیگران آمده که عمر بارها میگفت: «من آن روز در نبوت پیغمبر شک و تردید کردم».
پس از این مذاکرهها رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
، علیعليهالسلام
را طلبید و به او فرمود: «بنویس بسم الله الرَّحمن الرَّحیم». سهیل بن عمرو گفت: «من این عنوان را به رسمیت نمیشناسم، باید همان عنوان رسمی ما را بنویسی باسمک اللّهم».
حضرت علیعليهالسلام
نیز به دستور رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
همانگونه نوشت. آن گاه فرمود: «بنویس، این است آنچه محمد رسول الله با سهیل بن عمرو نسبت به آن موافقت کردند ...».
سهیل گفت: «اگر ما تو را به عنوان «رسول الله» میشناختیم که دیگر این همه با تو جنگ و کارزار نمیکردیم. باید این عنوان نیز پاک و به جای آن «محمد بن عبدالله» نوشته شود».
پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
قبول کرد و چون متوجه شد که برای علی بن ابیطالب دشوار بود که عنوان «رسول الله» را از ادامه نام پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
پاک کند، خود آن حضرت انگشتش را پیش برد و فرمود: «ای علی! جای آن را به من نشان ده و بگذار من خود این عنوان را پاک کنم».
پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در ادامه فرمود: «اکْتُبْ فَإنَّ لَکَ مِثْلَها تُعْطِیها وَ انْتَ مُضْطَهِد»؛ «بنویس که برای تو نیز، چنین ماجرای دردناکی پیش خواهد آمد و به ناچار به چنین کاری راضی خواهی شد!»
و سپس مواد زیر را نوشت:
«۱ - از این تاریخ تا ده سال جنگ و مخاصمه میان طرفین ترک و به حالت جنگ پایان داده شود.
۲ - اگر کسی از قریشیان، که تحت قیمومیت و ولایت دیگری است، بدون اجازه ولی خود نزد محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
آمد، مسلمانان او را به ولیاش بازگردانند، ولی از آن سو چنین الزامی نباشد.
۳ - هر یک از قبایل عرب که بخواهند با یکی از دو طرف پیمان بندند در این کار آزاد باشند و از طرف قریش الزام و تهدیدی در این کار انجام نشود.
۴ - محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
و پیروانش ملزم میشوند که امسال، از رفتن به مکه صرف نظر کرده و به مدینه بازگردند و سال دیگر میتوانند برای زیارت خانه خدا و عمره به مکه بیایند، مشروط بر آنکه سه روز بیشتر در مکه نمانند و بهجز شمشیر که آن هم در غلاف باشد، اسلحه دیگری با خود نیاورند.
۵ - طرفین متعهد شدند، راههای تجارتی را برای رفت و آمد همدیگر آزاد بگذارند و مزاحمتی برای یکدیگر فراهم نکنند.
۶ - در مکه تبلیغ اسلام آزاد باشد و مسلمانان مکه بتوانند آزادانه مراسم مذهبی خود را انجام دهند و کسی حق سرزنش و آزار آنها را نداشته باشد».
پس از انعقاد قراداد، طرفین آن را امضا کردند. در این هنگام مردی به نام ابوجندل بن سهیل بن عمرو با دستانی بسته به پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
پناه آورد و گفت: «ای رسول خدا! وقتی دعوت تو را شنیدم، اسلام آوردم، اما قریش نمیدانست که من به دین تو درآمدهام، حال که فهمیدهاند مرا در غل و زنجیر کردهاند. من میخواهم به سوی شما هجرت کنم».
سهیل که شاهد ماجرا بود، خطاب به رسول اکرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
گفت: «ای محمد! ما هماکنون این قرارداد را بستهایم و هنوز جوهر امضایمان خشک نشده است. نباید که عهدنامه را نادیده بگیری، چه بخواهی و چه نخواهی، باید او را به ما تحویل دهی».
رسول اکرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
با ناراحتی گفت: «حق با شماست». در همین هنگام، زنی با عجله خود را به رسول اکرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
رساند. او کسی نبود جز سبیعه بنت حارث که زنی مؤمنه و نیک بود. او خود را در پناه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
قرار داد و گفت: «ای رسول خدا! من زنی مسلمان هستم، ولی همسرم از مشرکان است، به شما پناه آوردهام تا به مدینه مهاجرت کنم و در بین مردم مسلمان زندگی کنم».
شوهر سبیعه نیز به حضور رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
رسید و گفت: «ای محمد! همسرم را به من پس بده، طبق شرطمان تو باید چنین کاری را انجام دهی». در همین هنگام بود که سفیر وحی بر پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
نازل شد و این آیه را برای وی قرائت کرد:
(
یا ایُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللهُ اعْلَمُ بِإِیمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی الْکُفَّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ انْ تَنْکِحُوهُنَّ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ اجُورَهُنَّ وَ لاتُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ وَ سْئَلُوا ما انْفَقْتُمْ وَ لْیَسْئَلُوا ما انْفَقُوا ذلِکُمْ حُکْمُ اللهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ وَ اللهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ
)
(ممتحنه: ۱۰)
بدین ترتیب، خداوند به پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
اینگونه فرمود: «قرارداد شما درباره مردان است نه زنان، و تو ای پیامبر و مؤمنان! چنانچه پس از این صلح، زنانی از قریش به سوی شما آمدند، از ایمان آنها تحقیق کنید. چناچه از شوهر خود قهر کرده یا به خاطر تنگنای مالی این کار را کرده بودند، در حالی که فکر میکنند در مدینه زندگی آسانتری خواهند داشت، آنها را به قریش ارجاع دهید، ولی چنانکه دانستید که مهاجرت آنها تنها به خاطر ایمان به خدا و رسول او و نفرت از مشرکان است، آنها را به کفار ندهید، زیرا در این حال، بر شوهران
خود حرام میشوند. مهریهای که از شوهران خود گرفتهاند را به آنها پس دهید و اگر مردی، زن مشرکی در مکه دارد، عقد او فسخ و مهریهای که به او داده، باز پس گیرد».
داستان ابیالعاص بن ربیع، همسر زینب دختر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
نیز از این دست است.
زینب مسلمان شده بود و خود را در مدینه به رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
رسانید و همسرش در مکه ماند، تا اینکه در روز جنگ بدر اسیر شد. زینب گردنبندی که از مادرش خدیجه به ارث برده بود را به عنوان فدیه آزادی او پرداخت و او را آزاد کرد. وقتی رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
این امر را دید و دلش به حال زینب سوخت، خطاب به مسلمانان گفت: «او بهای آزادی اسیرش را پرداخت، اسیر او را آزاد کنید و اگر مایلید فدیه او را نیز، به او پس دهید».
مسلمانان چنین کردند. پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به سمت ابیالعاص رفت و از او قول گرفت که نسبت به زینب، وفادار باشد. ابی العاص به مکه بازگشت و زینب در مدینه ماند.
در جمادیالاول سال ششم هجری، هنگامی که ابیالعاص برای تجارت به سوی شام میرفت، خبر این قافله به رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
رسید. زید بن حارثه، در رأس هفده مرد جنگی به این قافله حمله کرد و آنها را به اسارت گرفت. ابیالعاص پنهان شد و مخفیانه به خانه زینب رفت و به او پناهنده شد.
رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
صبح زود، به درِ خانه زینب رفت و با صدای بلند خطاب به او گفت: «ای ابیالعاص! من میدانم که تو به این خانه پناه گرفتهای. آیا شنیدی چه گفتم؟»
اهل خانه گفتند: «بله! به جانمان سوگند، چیزی پیش ما نیست که تو از آن اطلاع نداشته باشی. ما پناه دادیم به کسی که پناه میخواست».
رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به خانهاش بازگشت و زینب به حضور ایشان رفت و گفت: «آیا نمیخواهی آنچه را که از ابیالعاص گرفتهای، به او پس دهی؟» پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: «مادامی که او مشرک است، بر او حرامی».
ابیالعاص به مکه بازگشت و امانات مردم را پس داد و مسلمان شد و در محرم سال هفتم هجری به سوی رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
رفت. پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
دوباره زینب را به ازدواج او درآورد.
پس از نازل شدن آیه(
وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ
)
که خداوند در آن، ازدواج و عقد دایم با زنان مشرک مکه را حرام کرد، عمر بن خطاب از دو همسر مشرک خود در مکه جدا شد. یکی از آنها «قریبه» دختر «ابی امیه بن مغیره» بود که پس از جدایی از عمر، با «معاویه بن ابیسفیان» ازدواج کرد و دیگری «امکلثوم» دختر «عمرو بن جرول خزاعی» بود.
«طلحه بن عبیدالله» نیز، از زن مشرکش، «اروی» دختر «ربیعه بن حارث بن عبدالمطلب» جدا شد.
کلام آخر
این آیه شریفه، در شأن زنی بزرگوار به نام سبیعه که با ایمان قلبی به پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
پناه آورد و پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در مورد او منتظر حکم الهی بود، نازل گردید. خداوند در این آیه، به پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
گوشزد میکند که زنان، از حکم «صلح حدیبیه» مستثنا هستند، [شاید علت آن، چنین باشد] اگر مرد مسلمانی را به کفار پس دهند، او به دلیل قوت جسمانی میتواند سختیها و شکنجهها را تحمل کند، ولی زنان به دلیل قدرت جسمی پایین، ممکن است نتوانند شکنجههای مشرکان را تاب آورند.