خاطرات زندگی یاسرگذشت تلخ وشیرین من

خاطرات زندگی یاسرگذشت تلخ وشیرین من0%

خاطرات زندگی یاسرگذشت تلخ وشیرین من نویسنده:
گروه: سایر کتابها

خاطرات زندگی یاسرگذشت تلخ وشیرین من

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد امینی گلستانی
گروه: مشاهدات: 22852
دانلود: 3240

توضیحات:

خاطرات زندگی یاسرگذشت تلخ وشیرین من
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 151 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 22852 / دانلود: 3240
اندازه اندازه اندازه
خاطرات زندگی یاسرگذشت تلخ وشیرین من

خاطرات زندگی یاسرگذشت تلخ وشیرین من

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

اعصابش می خورد و وجودش روز به روز به تحلیل و ناتوانی می رود و کم کم آب می شود با اینکه من خودم هم برای فشار خون و قند خون و چربی خون روزانه ۷ عدد قرص و کپسول می خورم اما بیماری خودم را فراموش کرده ام و فقط در فکر بهبودی حاجی خانم هستم زیرا رکن و قوام زندگی من با وجود اوست و ناراحتی او ناراحتی تمام اعضای خانواده بخصوص خود من است!.

و همچنین بیماری مزمن پسر بزرگم حسین هنوز هم ادامه دارد تا خدا چه بخواهد.

خدارا به مقدسات عالم و پنج تن آل عبا قسم می دهم، به تمام بیمارها شفا عطا فرماید و حاجی خانم و حسین را هم با آنهاشفا دهد انشاءالله.

در ۱۰/ ۲/ ۸۶ برای وصول یک میلیون تومان حواله آقای احمدی نژاد رئیس جمهور برای مسجد باب الحوائج حضرت ابوالفضلعليه‌السلام با حاجی خانم با پیکان از قم به سرعین رفتیم و به کارهای مربوط به مسجد هم رسیدگی کرده بعد از پنج روز به قم برگشتیم.

در ۲۹/ ۳/ ۸۶ به سرعین عزیمت نمودم تابه کارهای مربوط به آن نواحی رسیدگی نمایم؛ از قبیل مرده شوی خانه های گازیر و علیداشی (آلداشین) که در مرداد ماه به اتمام رسید.

در این سال دستشوئی های زنانه و مردانه و آشپزخانه مسجد گلستان را سنگ کاری و کاشی کاری نمودم که در اواسط شهریور ماه به پایان رسید.

اما جریان سرعین: به علت بد قولی هیئت امنای مسجد امام زمان روحی لتراب قدمه الفداء و عجّل اللّه فرجه الشّریف که قرار بود برای سکونت موقت من، خانه فراهم کنند، نکردند زیرا برای مسجد یک نفر روحانی به نام آقای یزدان رستمی خلخالی آورده بودند و برای اینکه نشان دهند که دیگر به وجود من احتیاج ندارند اما

چراغی که ایزد برفروزد

هر آن کس پف کند ریشش بسوزد

و بنا به مثل مشهور «العبد یُدبّر واللّه یُقدّر» (بنده تدبیر می کند و نقشه می کشد ولی خداوند تقدیر می نماید و نقشه آنها را، نقش بر آب می کند و به خیال اینکه من در سرعین نه مسجدی دارم و نه منزلی و

مدعی خواست که از بیخ کَنَد ریشه ما

غافل از اینکه خدا هست در اندیشه ما

آقای محمدی بخشدار محترم سرعین و بعداز اوهم آقای واحدی بخشدار جدید، خانه سازمانی خود را در اختیار من قرار داد و تا آخر تابستان در آن ساکن شدیم و بعد از تابستان با درخواست خودم که در خانه تنها بودم و اهل بیت به قم برگشته بودند، خانه را تحویل دادم اما بزرگان مسجد جامع خانه مجلل جدید در اختیارم، گذاشتند و خداوند به صاحب آن آقای کربلای کرامت موسی زاده اجر آخرت و سعادت دنیا ارزانی دارد انشاءاللّه.

و به علت بدقولی معاون فرهنگی سازمان تبلیغات اردبیل که قرار بود شبها من در مسجد امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه نماز جماعت اقامه نمایم و به علت اصرار مخالفت هیئت امناء این هم عملی نشد و در نتیجه من بی مسجد ماندم ولی به کارهای مسجد باب الحوایج، پیگیری جدّی نمودم این کار هم به علت مخالفت شهردار جدید به نام آقای کنعانپور که سه ماه متوالی سستی و بدقولی های مکرر، به جایی نرسید که در اواسط شهریورماه واواخر ماه مبارک رمضان، به اردبیل رفته و با آقای استاندار اردبیل جناب آقای مهندس نیکزاد دیدار نموده و جریان را تشریح کردم، فوراً در حضور من به شهردار سرعین دستور اکید داد که باید دیوارحایل مسجد را بنا کرده و به اتمام برسانید و بیست میلیون تومان هم خودش از محل حوادث بودجه تعیین نمودند پس از این دستور باگذشت چند روز دیدم باز شهردار وقت گذرانی می کند تا فصل کار سپری شود، من دوباره در اواخر ماه رمضان به اردبیل رفته و با رئیس دفتر استاندار جناب آقای جاویدان ملاقات کرده و موضوع را که خودشان اطلاع داشتند، گفتم، مجدداً در حضور من به شهردار اکیداً دستور دادند که من با خیال راحت، به علت ناراحتی و بیماری شدید حاجیه خانم به قم برگشتم.

پس از سپری شدن ۲۵ روز با پیمانکار مسجد تماس تلفنی گرفتم به خیال اینکه تا به حال باید دیوار حایل تمام شده باشد، بر خلاف انتظار گفت حاجی آقا شهردار و رئیس امور مالی سنگ اندازی می کنند با این عنوان که ماباید دوباره این پروژه را به مناقصه بگذاریم و آن مناقصه ها و امضای پیمان شهردار قبلی را قبول نمی کنیم!!.

من با ناراحتی تمام بادفتر استاندار و رئیس دفتر تماس گرفتم، آنها نیز شدیداً ناراحت شده بلافاصله دستور دادند که بدون تشریفات اداری باید پیمانکار دست به کار شده و دیوار را شروع نماید، پس از این دستور صریح که شهردار نتوانست تعلل نماید، دستور شروع به کار را صادر نمود.

در این سال مرا برای تبلیغ به مسجد جامع شهر دعوت نمودند که با استقبال پرشور مردم که سالها آرزو داشتند من مانند چهل سال قبل در آن مسجد که آن زمان چوبی و مخروبه بود؛ به منبر روم ولی به علت بودنم در مسجد امامعليه‌السلام که خودم ساخته بودم، از این کار مأیوس بودند ولی امسال به علت عدم دعوت هیئت امنای مسجد امام به دستشان بهانه افتاد که مرا دعوت کردند و زن و مرد وپیر جوان تا آخر ماه رمضان با آن شور و حال در مسجد حضور یافتند و شنیدنی است که مردم مسجد امام هم به خاطر من و به علت آشکار کردن اعتراض و مخالفت با هیئت امناء، همگی به مسجد جامع رو آوردند که عملا مسجد امامعليه‌السلام به تعطیلی کشیده شد و هیئت امناء مورد نفرت و لعنت مردم قرار گرفتند و در میان خودشان نیز به همدگر نفرین می کردند این می گفت: او کرد و او می گفت: این کرد ولی نمی دانستند

(دری که بنده ببندد، دَر دگر باز) است!!.

در پایان ماه مبارک رمضان ریش سفیدان مسجد جامع که برای تودیع من، به منزل مجلل دوطبقه و نیم خالی آقای کربلای کرامت موسی زاده را که در اختیار من گذاشته بودند، حضور یافتند و با اصرار زیاد مبلغ یک میلیون و دویست هزار تومان که (آن زمان پول زیادی بود) با احترام تام در اختیار من گذاشتند با اینکه من هیچگونه قصد گرفتن نداشتم، گویا خواست خدا بود هم من در مقابل چند تن بد خواهان، سرشکسته نشوم و هم برای مسجد باب الحوائج در حدود نُه میلیون تومان، پول جمع نمایم.

در ماه مبارک رمضان امسال علاوه بر سرعین در هر یک از مساجد روستاهای گلستان، تجرق: گازیر آلداشین، ورنیاب و اسمبرز و ورگه سران هر روز سخنرانی و تبلیغات اسلامی مشغول شده و خدارا شکر بااین سن وسال پیری، و با توجه مولایم امام حسین و امام زمانعليهما‌السلام و با موفقیت و صحت و سلامت، همه را به پایان رساندم.

در این سال برای سکونت خود و عائله ام که شدیداً نیاز داشتم، یک قطعه زمین به مساحت ۳۰۰ متر ۳۰* ۱۰ در روستای ورنیاب که چسبیده به سرعین است، به مبلغ هفت میلیون و سیصد هزار تومان خریداری نمودم و از وام روستائی استفاده کرده و به پیمانکار دادم و فعلًا که مورخه ۱۴/ ۸/ ۱۳۸۶ است به بنای آن مشغولند خداوند به همه بی خانمان ها خانه وسیع عنایت فرماید انشاءاللّه آمین. ۸

اواخر ماه مبارک رمضان امسال به من خبردادند که حاجی خانم در وضعیت وخیم قرار گرفته است که باید خودت را برسانی! حالا من سر دو راهی سخت قرار گرفته ام، مجالس ۷ روستا رارها سازم یا موقتاً از وضعیت حاجی خانم چشم پوشی نمایم و مردم را سرگردان ننمایم، آخر به این نتیجه رسیدم که خدا را شکر حاجی خانم تنها نیست دو پسر هم قواره من در خدمتش هست، آنها رسیدگی می کنند من هم به وظیفه شرعی و اخلاقی خود عمل می نمایم و مرتب با تلفن از حالش با خبر می شوم؛

روزها بدین منوال گذشت تا این که ماه رمضان به پایان رسید درمورخه ۲۲/ ۷/ ۱۳۸۶ من بعد از ماه رمضان به قم برمی گشتم خبر دادند ایشان را به شهر قدس (قلعه حسنخان) پیش دختر هایش آورده اند که یک مقدار اعصابش آرامش خود را باز یابد؛

من غروب به خانه دخترم امینه رسیدم که حاجیه خانم آنجا بود، دیدم الحمدللّه مقداری حالش خوب است و می گفتند: شبهای گذشته حالش خیلی خراب بود، فردای آن شب به قم برگشتیم و مشغول معالجه ایشان شدم و زیر نظر ۴ دکتر فوق تخصص قرار دادم ۱- دکتر اعصاب و روان آقای دکتر و بعدها زیر نظر آقای دکتر محمد کیهانی، ۲- دکتر متخصص قلب آقای دکتر رضا صابری همدانی، ۳- دکتر فوق تخصص معده آقای دکتر هومن هوشنگ، ۴- فوق تخصص قند خانم دکتر حسینی.

البته ناگفته نماند این چهار دکتر در مریضی اخیر زیر نظر گرفتند ولی در بیماریهای قبلی به دکترهای زیاد در تهران و قم و اصفهان مراجعه کردیم که شمردن آنها به طول می انجامد.

زمستان امسال از زمستان های تاریخی و بی سابقه بود که سرما و یخبندان همه جارا فراگرفته است حتی در مناطق گرمسیر مانند شهر قم سردی هوا به ۳۵ درجه زیر صفر رسید که تمام درختان گرمسیری یخ زد و خشکید و تماماً نابود گردید و دیگر جوانه نزد مگر بعضی از آنها که از ریشه جوانه می زندبالای تنه همه خشکیده و شهرداری همه را برید و به زمین ریخت، بهر حال این سال نیز مانند سال های دیگر سپری شد و بیماری حاجیه خانم سرجایش هست و روز بروز حاجیه خانم حالش نا مساعد شد، یک ماه بعد او را به اردبیل و سرعین بردم که حالش جا بیاید ولی پس از گذشت بیست روز نتیجه ای نگرفته به قم برگشتیم.

در طول این روزها از دوستان سراغ دو دختر را می گرفتم برای پسرانم حسن وطاهر.

روزی حسن آدرس دختری به نام (شبنم «فاطمه» ارجمند نسیمی) را از یکی از آشنایانش برای طاهر آورد، من پیگیر قضیه شدم و پس از پرس جو مصلحت در آن دیدیم که این وصلت سر بگیرد و خدا را شکر در مدت کمتر از یک هفته، طی رفت و آمدهای مکرر و سریع، قضیه فیصله یافت و پدر دختر آقای احمد ارجمند نسیمی در کرمانشاه مشغول ساختمان سازی بود، آمد و در شب هیجدهم ذی الحجه الحرام ۱۴۲۸ هجری قمری و شب ۸/ ۱۰/ ۱۳۸۶ شمسی. جشن گرفته و بچه ها از تهران و اردبیل آمدند و فردایش روز شنبه روز عید غدیر در دفتر خانه شماره ۳۶ قم خیابان گلستان کوچه گلستان ۱ به مبارکی و میمنت، بنا به پیشنهاد خود عروس خانم با مهریه «یک جلد کلام الله مجید تبرکاً و تیمناً و یک آینه شمعدان و ۱۴ سکه تمام بهار آزادی بنام ۱۴ معصومعليهم‌السلام و یک سفر حج تمتع واجب» عقد جاری گشت و من پس از پاگشائی عروس با خیال راحت روز ۲۵ ذیحجه برای عزاداری سالار شهیدان اباعبداللّه الحسینعليه‌السلام به سرعین رفتم.

امسال نیز دهه محرم را از مسجد امام زمانعليه‌السلام دعوت نداشتم و مسجد جامع را هم امام جمعه محل تصرف کرده بود و در نتیجه من در دهات اطراف (آلداشین، گازیر، ورنیاب، و تجرق، گلستان سپری نمودم و با فراغت کامل در این ۵ روستا مشغول تبلیغات بودم و خدا را شکر مولایم امام حسینعليه‌السلام یک میلیون و هفتصد هزار تومان برات نمود و ۵ روز بعد از سوم امام به قم برگشتم.

از کارهای مثبت و مورد پسند خداوند که در سرعین پیش آمد، من تعدادی از قبض های مسجد باب الحوایج را به آقای حاجی فیضعلی شکفته دل فرزند آقا ویردی مرحوم که از دوستان نزدیک و شخص خیر و خسته نشو بود، دادم که اقلًا از طرف من در دو مسجد سرعین مشغول جمع آوری کمک نقدی به آن مسجد شود.

او هم با جدیت تمام مشغول شد ولی در نهایت دیدم کار با این وضع پیش نخواهد رفت و با این پول های جزئی، به جائی نمی رسد، من برای این که در پیش مولایم حضرت ابوالفضلعليه‌السلام شرمنده نشوم و اتمام حجتی برای انصرافم ازاین تصمیم شود و به طورکلی سرعین را رها سازم و در قم به نوشته جات و کارهای دیگرم برسم.

روز تاسوعا به آقای حاج فیضی گفتم می خواهم شب عاشورا را به مسجد جامع بروم و از مردم کمک بخواهم، با اینکه می دانستم نتیجه ای به دست نخواهم آورد، شب به مسجد جامع رفتم، با اینکه سر و صدای عجیبی مسجد را فرا گرفته بود به منبر رفتم و خطبه مختصری خواندم، انگار نه انگار که من بالای منبر هستم مخصوصاً سر و صدای بچه ها و خانمها!! دیدم نشد گوش کسی به حرف های من بدهکار نیست با اینکه من شبهای ماه رمضان در همین مسجد منبر می رفتم نه صدائی و نه حس و حرکتی بود اما برعکس، حالا کسی به حرفم گوش نمی دهد!!!.

زدم به سیم آخر باصدای بلند شروع کردم به خواندن اشعار و مرثیه و پشت سرش خواندن روضه که بگونه ای داخل مسجد را آرام کردم و فرصت را غنیمت شمرده با نا امیدی کامل شروع کردم به سخنرانی برای مسجد و پیشنهادها و بیان موقعیت مسجد.

روایتی از امام صادقعليه‌السلام آمده است «انی لما لا أرْجُوا أرْجی منی لما أرْجُوا» من به آنچه که امید ندارم، امیدوارترم از آنچه که به آن امید دارم) من این حدیث را زیاد تجربه کرده به چیزی که امیدوار بودم نرسیدم ولی به چیزهائی امید نداشتم به آسانی دست یافتم که یکی از موارد همین شب بود که درعرض یک ساعت مردم سرعین، چنان مرا چک باران کردند، حتّی آقای امام جمعه هم که ساعت منبرش بود، مردم مانع شدند که آقا اجازه دهید حاجی آقا (یعنی من) کارش را انجام دهد ایشان هم موافقت کردند و بگونه ای جوّ مسجد او را گرفته بود خودش نیز یک صد هزار تومان نقداً برای مسجد باب الحوائج پرداخت کرد و چون ساعت یازده شب فرارسید و زنجیر زنان حسینی آماده عزاداری بودند و یک ساعت از وقتشان گذشته بود، من مجلس را به پایان بردم و اعلام نمودم که دو شماره حساب مسجد در بانک صادرات و صندوق قرض الحسنه مهدیه باز کرده ام هرکس بعداً خواست چک و نقد بدهد می تواند به آن حساب ها بریزد و یا به حاجی فیضی و یا مغازه آقای مشهدی ارشد عظیمی تحویل دهد؛

خلاصه با توجه مولایم و باکوری چشم حسودان مبلغ شصت و سه میلیون تومان نقد و چک در آن شب جمع گردید و فردا شب هم شام غریبان را به مسجد امام زمانعليه‌السلام رفتم و در آنجا هم باحضور خائنین به مسجد و با ریخت و قیافه جهنّمی هیئت أمناء مبلغ ده میلیون تومان هم در آنجا جمع آوری شد که خدا را شکر با خیال راحت به قم برگشتم تا اگر پیشامد نا خواسته ای نباشد، فصل بهار را که فصل کار است به سرعین برگشته، کار فونداسیون مسجد را شروع نمایم.

ناگفته نماند من می خواستم به مولایم حضرت ابالفضلعليه‌السلام اتمام حجت نمایم که آقاجان مردم دستم را نگرفتند و من هم در رفتم ولی این دفعه مولایم به من اتمام حجت نمود که نمی توانی خودت را کنار کشیده و ساختن این مسجد را ترک نمایی.

جای بسی تعجب است من به قم که برگشتم روز ۹/ ۱۱/ ۱۳۸۶ یعنی چند روز

بعد موبایلم زنگ زد با اینکه با تأخیر آمدم ولی زنگ قطع نگردید، با کمال نا باوری دیدم از دفتر رئیس جمهور آقای دکتر محمود احمدی نژاد است که اطلاع دادند آقای رئیس جمهور ازکتاب های «سیمای جهان در عصر امام زمانعليه‌السلام » و «از مباهله تاعاشورا» ی شما تشکر و قدر دانی نمودند و چون به استان بوشهر عازم بودند گفتند اگر حاجی آقا (یعنی من) امری دارند، کتباً برای من بنویسند،!! یادم آمد روزهائی که یک ماه پیش حاجیه خانم را به سرعین برده بودم، ایشان با هیئت دولت، سفردوم را به استان اردبیل آمده و از آنجا هم پس از مطلع شدن از موقعیت نویسندگی و کتاب های من، به روستای زلزله زده صد در صد تخریب شده «گلستان» یعنی زادگاه و وطن مادری من، رفته و از اهالی آنها دلجوئی نموده و کتابهای بالا به دستش رسیده است.

یک روز بعد نامه دعوت به دستم رسید که صبح فردا ساعت ۵/ ۷ با آقای رئیس جمهور دیدار نمایم، و هم نامه ای درخواست کمک به هزینه مسجد باب الحوایج به دستشان دادم واین تلفن را هم به فال نیک گرفته فرصت را غنیمت شمردم نامه زیر را با کتاب های «سرچشمه حیات و والدین دو فرشته جهان آفرینش و فلسفه قیام و عدم قیام امامانعليهم‌السلام و آغلار ساوالان» در تاریخ ۱۳/ ۱۱/ ۱۳۸۶ به خدمت ایشان فرستادم.

بسمه تعالی

محضر مبارک رئیس جمهور محترم و محبوب ایران جناب آقای دکتر احمدی نژاد دامت برکاته

سلامٌ علیکم ورحمه اللّه

پس از تقدیم شایسته ترین سلام. اینجانب محمد امینی گلستانی در سفر اخیر حضرتعالی به استان اردبیل، با تقدیم سه جلد کتاب از نوشته های خودم به نام های «سیمای جهان در عصر امام زمانعليه‌السلام » و «از مباهله تا عاشورا»، به نماینده محترمتان، در روستای «گلستان» اردبیل یعنی زادگاه و وطن مادریم، ارادت قلبی خود را ابراز داشته بودم، اخیراً مراتب لطف و ذرّه نوازی از سوی جنابعالی را، به اینجانب ابلاغ نموده و سبب سرفرازی و مسرت را فراهم آوردند، اینک مجدداً با ارسال چهار جلد دیگر از تألیفاتم، مراتب قدر دانی و تشکر خود را اظهار داشته نظر مبارک را به مطالب ذیل معطوف می دارم.

۱ - در آن سفر، با آن همه اشتغالات فراوان و گرفتاری های بی شمار که داشتید، به فکر دیدار از اهالی مظلوم یک روستای زلزله زده و صد در صد تخریب شده افتاده و بر دلهای رنجور آنها، التیام بخشیده و خوشحال نموده بودید، برای خود فرض و واجب دانستم که در حرم مطهر کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومهعليها‌السلام ، برای حضرتعالی و والدین بزرگوارتان، نایب الزّیاره شده و در مظانّ استجابت دعا، مخصوصاً در دعاهای سحریم، فراموشتان نکرده و توفیقات روز افزون و سلامتی وجود مبارکتان را از خدای توانامسئلت دارم.

۲ - به علت زیر آوار ماندن و از میان رفتن ۷۷ نفر از عزیزان نسبی و سببی اینجانب در اثر زلزله ۱۳۷۵ اردبیل، در رثای آنان روی برف و طوفان و یخبندان آن روزها، اشعاری به زبان محلی، سروده و با نام «آغلار ساوالان» یعنی «سبلان گریان»

منتشر کردم تایادی از عزیزان از دست رفته و نوای غم به بازماندگان داغدیده و مصیبت زده بوده باشد، یک نسخه از آن را به خدمت مبارک فرستادم تا حد اقل با خواندن مقدمه آن، به طور اختصار از تألّمات روحی حقیر و باز ماندگان آن رفته گان، واقف گشته و بدانید که سفر حضرتعالی به دیدن آنها، چه اندازه اثر کلی در روحیه آنها داشت.

۳ - از تلویزیون به فرمایشات شما در روستای گلستان گوش می دادم، امیدوارم آنگونه که وعده فرموده اید، گلستان ویران را به گلستان آباد، تبدیل نموده و اهالی را قرین امتنان قرار دهید.

۴ - به استحضار آن برادر بزرگوار می رسانم که در آن روستا یک مجموعه غار تاریخی وجود دارد بنا به اظهار کارشناسان، قدمت آن به بیش از چهار هزار سال برمی گردد که نه تنها در ایران بلکه می توان گفت، دردنیا مثل و مانند آن وجود ندارد اخیراً سازمان میراث فرهنگی اطلاع یافته و به بررسی و ترمیم آن اقدام نموده ولی به علت عدم بودجه، کار به کندی پیش می رود امیدوارم با عنایت حضرتعالی، آنجا به یک محل گردشگری مهم در آمده و مایه سر و سامان گرفتن اهالی آن سامان گردد.

۵ - آن برادر بزرگوار به خوبی مستحضر است(۱) که شهر توریستی «سرعین» اردبیل و آبگرم های آن، مورد توجه مردم داخل و خارج کشور قرار گرفته است و در طول سال میلیون ها مسافر به آنجا سرازیر می شود و در امتداد این پیشرفت ها، آنجا به اماکن مذهبی بیشتری نیاز دارد بدینجهت اینجانب در سال ۱۳۴۶ در خیابان ورودی شهر، مسجد مجللی به نام نامی حضرت «بقیّهاللّه الأعظم امام زمان روحی و

۱ - ایشان در اولین مأموریت شغلی استاندار اردبیل بودند و از موقعیت سرعین کاملا آگاهی داشتند.

أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء» بنا نموده و در مدت سه سال به پایان رساندم، ولی پس از گذشت چهل سال تمام، باز جوابگوی احتیاجات مردم نمی باشد، بدینجهت در مرکز هتلهای شهر، زمینی به مساحت ۱۵۰۰ متر فراهم آورده و مشغول پیاده کردن مسجد مجلل تری به نام باب الحوایج حضرت ابوالفضلعليه‌السلام هستم و از آنجائی که این مسجد با متعلقات آن از قبیل (درمانگاه و حوزه علمیه و شبستان زنانه وغیره) می باشد وزیربنای آنها بالغ بر ۴۵۰۰ متر است و هزینه آن از مردم تأمین می شود و پر واضح است که این هزینه ها به سادگی به دست نخواهد آمد و کهولت سن حقیر هم مزید برعلت ناتمام ماندن آن و زمین پرقیمت آن عاطل و باطل خواهد ماند، علیهذا استدعا دارد دستور بفرمایید، بودجه مناسبی به اجرای آن اختصاص داده شود تا این بار سنگین هم به مقصد برسد چون «سرعین» و مسافرین وارد بر آن، به این مسجد نیاز مبرم دارد.

۶ - گویا فرموده اید اگر خواسته ای داشته باشم کتباً به عرض برسانم، البته پنجاه سال است سر به آستان مقدس سالار شهیدان ابا عبداللّه الحسینعليه‌السلام می سایم و هنوز هم بنا به فرموده قرآن کریم( وَ کَلْبُهُمْ باسطٌ ذراعَیْه باْلوَصید ) سر به آن آستان عرش مقام گذاشته ام و خواسته شخصی بخصوصی ندارم، جز دعاگوئی به وجود آن سرور بزرگوار و خانواده محترمتان، در پایان استدعا دارد اگر به عرایض مشروحه بالا توجهی داشتید، بنده را بی اطلاع نگذارید والسّلام علیکم ورحمه اللّه و برکاته.

نشانی- قم بلوار امین کوی دکتر صادقی بیست متری اسحاقی کوچه ۷ پلاک ۴۴.

تلفن منزل ۲۹۳۹۵۶۹ همراه ۰۹۱۲۳۷۹۳۹۱۵. بتاریخ ۱۱/ ۱۱/ ۱۳۸۶ هجری شمسی.

الفانی: محمد امینی گلستانی.

وفات حاج سهراب شوهر خواهرم زبیده

همین حالا که مشغول نوشتن این جریان ها بودم تلفن زنگ زد، دیدم پسر خواهرم «زبیده خانم» آقای علی دانش است که اطلاع داد پدرش آقای حاج سهراب مرحوم ساکن صالح آباد شهرک گلستان بود در بیمارستان فوت شده است، قرار شد فردا برای شرکت در مراسم ایشان شرکت نمایم خدایش رحمت کند. البته حالات عمومی حاجیه خانم روز به روز به وخامت می رود و اعصابش داغون است و شبها بیدار و روزها افسرده و ناراحتی معده و قلب را تحمل می کند.

بنا به اظهار خودش چون در ماه رمضان تابیست و دوم روزه گرفته و شبها مابین افطاری و سحری تعداد ۱۷ کپسول و قرص از انواع مختلف می خورده که بعد از بیست دوم ماه رمضان می افتد ووضع روحی و جسمانی اش، روز به روز وخیم تر می شود.

الان که ۳ و ۴۳ دقیقه بعد از ظهر روز شنبه ۱۳ ماه بهمن ۱۳۸۶ است و این سطرها را می نویسم، با آرزوی مختصر خوابی، در روی تختخواب فاطمه دراز کشیده است و من هم غمگین و ناراحت تا خدا چه بخواهد.

چاپ کتاب (آداب ازدواج و زندگی خانوادگی)

در زمستان امسال کتاب آداب ازدواج که برای راهنمائی جوانان نوشته ام، به چاپ رسیده و در دست علاقه مندان قرار گرفت، کتابیست تحلیلی و تحقیقی در باره ازدواج و کیفیت زندگی در خانواده، خدا را شکر مورد استقبال قرار گرفته است.

خاطرات سال ۱۳۸۷

در مورخه ۱۸/ ۱/ ۱۳۸۷ شمسی حاجیه خانم را برداشته به اردبیل و سرعین و گلستان بردم تا تغییر آب و هوا داشته باشد و من هم به کارهای اداری و نقشه وفراهم نمودن مصالح ساختمانی مسجد باب الحوائج مشغول شدم و زیرسازی آن را با مصالح به پیمانکار دادم که خرج آن به ۳۱ میلیون تومان بالغ گردید.

میل گرد مسجد را علاوه بر میل گرد ۶ تن دوسال پیش که در جلوی هتل چالدران زیر خاک پنهان نموده بودم، دوباره ۱۳ تُن به مبلغ ۱۴ میلیون تومان از بازار آهن فروشان اردبیل خریده و با تریلر به زمین مسجد، حمل نمودم.

حواله ۲۰۰ تن سیمان را از سازمان اوقاف اردبیل به وزارت بازرگانی و از آنجا به کارخانه سیمان اردبیل، فراهم نمودم.

به سوی میعادگاه عشق (کربلا)

در موازات این کارها و روزها، گروهی از دوستان سرعین به من فشار آوردند که (حاجی آقا ترا به امام حسینعليه‌السلام ما را به زیارت کربلا ببر) با اینکه راه بسته بود من برای اینکه درخواست اینها را اجابت نمایم و همراه اینان به زیارت دیار عاشقان مشرف شوم، با آقای عباسی مدیر کل محترم سازمان حج اردبیل تماس گرفتم ایشان ۳۱/ ۱/ ۱۳۸۷ را نوبت دادند مشروط براینکه راهها و مرزها باز شود.

من مشغول تهیه مقدمات مسافرت شده و تعداد ۳۶ زوار را آماده ساختم تا اینکه عصر روز ۲۸ فروردین از آژانس مسافرتی رضوانگشت اردبیل زنگ زدند حاجی آقا مسافرانت را برای حرکت در روز ۳۰ آماده نمایید.

واقعاً آماده حرکت نمودن آنها با این ضرب الأجل خیلی سخت بود زیرا باید دخترم فاطمه از قم و عروس بزرگم مهشید خانم را از تهران می آوردیم، با پسر بزرگم کربلای حسین تماس گرفتم که شبانه به قم رفته فاطمه را آورده و روز ۲۹ صبح آنها را با اتوبوس، به اردبیل برساند با هر شرایطی آنها شب به اردبیل رسیدند و من به ترمینال رفته و به سرعین رساندم که فردا صبح به سوی دیار عاشقان رهسپار شدیم.

ساعت ۴ شب به مرز مهران رسیدیم و صبح با طی تشریفات قانونی، به سوی مرز عراق حرکت نمودیم وبعد از ظهر از مرز گذشتیم و شب به نجف اشرف شهر مولای متقیان امیرمؤمنانعليه‌السلام وارد شدیم شهری که نزدیک به ۶ سال جوانی ام را باخواندن درس در آنجا گذراندم و خاطرات شیرینی را در روح و روانم به یادگار گذاشته بود رسیدیم و ساعت ۱۰ شب به حرم مطهر مشرف شدیم و زیارت کرده به «هتل الجواد» که منزل ما بود، برگشتیم.

صبح فردا برای ادای نماز صبح وزیارت، به حرم مشرّف شدیم و به منزل برگشتیم و پس از صرف صبحانه، زوار را (با اینکه به خاطر حفظ امنیت ممنوع بود) به قبرستان بزرگ «وادی السّلام» بردم و پس از قرائت فاتحه به زیارت دو پیغمبر بزرگوار حضرت «هود و صالحعليهما‌السلام » بردم و سپس به زیارت مقام امام صادقعليه‌السلام و امام زمان عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف بردم و پس از اتمام زیارات نزدیک ظهر به هتل برگشتیم.

یک شنبه بعد از ظهر برای انجام اعمال مسجد مقدس «سهله» حرکت کردیم، نخست به مسجد «زید بن صوحان» که از اصحاب کبار امیرمؤمنانعليه‌السلام بود رفتیم و پس از ادای نماز بیرون مسجد به نوه امام سجادعليه‌السلام که سمت چپ مسجد است، فاتحه خواندیم و وارد مسجد سهله شدیم.

در ۷ مورد اعمال مسجد را، بجا آوردیم و نزدیک غروب بیرون آمده به مسجد«صعصعه بن صوحان» که او هم از اصحاب امیرمؤمنانعليه‌السلام بود، رفتیم و به حرم مشرف شده به هتل برگشتیم.

فردا پیش از ظهر برای انجام اعمال مسجد کوفه، به سوی کوفه حرکت نمودیم، نخست «میثم تمّار» را زیارت کردیم و بعد به خانه امیرمؤمنانعليه‌السلام و محل غسل دادن آن حضرت رفتیم و بعد به مسجد رفته توسط یک راهنمای عرب مسجد در ۱۷ مورد و محراب ضربت خوردن حضرت را زیارت و به زیارت دو شهید بزرگوار حضرت مسلم و هانی بن عروه رفته و در حرم حضرت مسلم برای مختار بن ابی عبیده ثقفی فاتحه خواندیم وبه محراب برگشته و نماز ظهرین را با جماعت خواندیم و به هتل برگشتیم و پس از خواندن زیارت وداع، بعد از ظهر به کربلا حرکت کردیم، غروب وارد کربلا شدیم و در هتل الزّهراء نزدیک حرم حضرت ابوالفضلعليه‌السلام استقرار یافته پس از جابجا شدن به حرم حضرت ابوالفضلعليه‌السلام مشرّف شدیم به علت گذشتن وقت نتوانستیم به حرم امام حسینعليه‌السلام شرفیاب شویم؛

صبح برای ادای نماز و زیارت به حرم امام حسینعليه‌السلام رفتیم و پس از گذراندن، به حرم حضرت ابوالفضل رفتیم و پس از زیارت و نماز برای صرف صبحانه به هتل برگشتیم.

بعد از ظهر به زیارت «تلّ زینبیه» و از آنجا به دیدن خیمه گاه حرم رفتیم و در آنجا اتاقک منسوب به حضرت قاسم و سایر شهداء را دیدیم و در سرراه به محل افتادن دو دست حضرت ابوالفضلعليه‌السلام رفته و زیارت نمودیم و به هتل برگشتیم.

فردا برای دیدن محل تیر خوردن حضرت علی اصغرعليه‌السلام و محل از اسب افتادن حضرت علی اکبرعليه‌السلام رفتیم و پس دیدار با این امکنه مقدسه به مسجد منسوب به مقام امام زمانعليه‌السلام و بعد از آن به مقام و مسجد امام جعفر صادقعليه‌السلام رفته و نماز خواندیم و ظهر به منزل برگشتیم.

روزهای چهارشنبه، پنجشنبه، جمعه در کربلاء بودیم و روز شنبه ۸ اردیبهشت پس از زیارت وداع به سوی ایران حرکت نمودیم.

بعد از ظهر به خاک ایران وارد شدیم، هنگام وضو برای نماز یکی از بانوان به نام کربلائی جمیله وصالی پایش لیز خورد و افتاد و دستش شکست و به بیمارستان امام حسینعليه‌السلام در مهران فرستادیم و گچ گرفتند و فردا بعد از ظهر وارد سرعین شدیم. پس از یک روز توقف به سوی قم حرکت کردیم و در ۱۹/ ۲/ ۱۳۸۷ عروسی طاهر با تشریفات خاص در تالار خاطره قم به مبارکی و میمنت، به پایان رسید.

روز دوشنبه ۲۳/ ۲/ ۸۷ با هواپیما برای پابوسی امام رضاعليه‌السلام به مشهد رفتند و من ماشین را به حسین دادم تا حاجیه خانم را به قم برگرداند و خودم به فرودگاه رفتم و با هوا پیما به سرعین برگردم و به کارهای مسجد برسم، شب به علت بدی هوا بلیطها را باطل اعلام نمودند و ما با اتوبوس به اردبیل رفتیم و بعد از ظهر وارد سرعین شدم پس از رسیدگی به کارهای مسجد روزدوشنبه ۲۹/ ۲/ ۸۷ با همراه نماینده مقام معظم رهبری بنام آقای غلامرضائی همراه دونفر بنام آقایان جوادی و یاقوتی که به دیدن من و کارهای مسجد و فعالیت های دیگرم، به سرعین آمده بودند، در مسجد امام زمانعليه‌السلام چایی و میوه خوردیم و برای بازدید از پروژه مسجد باب الحوائج حضرت ابوالفضلعليه‌السلام حرکت کردیم، پس از بازدید کامل از زوایای پروژه، چهارنفری با راننده سازمان تبلیغات، برای آب تنی به آب درمانی رفته و از آنجا به مسجد جامع: شهر رفتیم که نماز مغرب و عشا را بخوانیم؛

خواستیم از درمسجد وارد شویم، یک نفر از مسجدی ها با صدای بلند گفت: هاخدا به جای یکی چهار نفر رساند، پرسیدم یعنی چه؟! گفت: امام جمعه آقای عبداللهی، امروز که می رفت گفت: من شب نمی توانم بیایم یکی را پیدا کنید! چون امشب شب شهادت حضرت زهراءعليها‌السلام است، پس از صرف چای نماز جماعت را اقامه کردم و بلافاصله به منبر رفته پس از ذکر مختصری از فضایل آن بانوی دوعالم روضه گیرائی خواندم و آقای یاقوتی نیز پای منبر خواند و از مسجد بیرون آمده و سالن چلوکبابی حاج قاسمعلی مینائی رفتیم و شام را خوردیم و به اردبیل حرکت نمودیم و مرا درکارشناسان دم در دخترم وحیده پیاده کردند.

فردا ساعت ۵/ ۸ به فرودگارفتم، با هواپیما با نماینده دفتر آقای خامنه ای به تهران بازگشتیم و از آنجا با ماشین ایشان وارد قم شدیم و در ۳۱/ ۲/ ۸۷ این جریان ها را یاد داشت نمودم.

ساعت چهار همان روز دوشنبه ۲۹/ ۲/ ۸۷ در سرعین در مغازه آقای کربلای ارشد عظیمی بودم که موبایلم زنگ زد دیدم آقای گرجی رئیس دفتر آقای احمدی نژاد رئیس جمهور ایران بود، پس از احوال پرسی گفت: کتاب «از مباهله تا عاشورا» ی شما به دست آقا رسید، دستور دادند از شماسؤال کنیم آیا درخواستی دارید بفرمائید؟ من گفتم: درخواست بخصوصی ندارم مگر مفاد نامه قبلی که راجع کمک به مسجد حضرت ابوالفضلعليه‌السلام بود، خداحافظی کرد و بعد از چند دقیقه دوباره زنگ زد (ما از سازمان اوقاف که به آنجا دستور داده شده است) را پیگیری می نماییم، پس از پایان مذاکرات آقای کربلای ارشد گفت: حاجی آقا مثل اینکه ما شمارا نشناخته ایم در عرض چند دقیقه دوبار از طرف رئیس جمهور، به شما زنگ می زنند و از آن طرف نماینده مقام معظم رهبری به دیدن شما می آید چه خبره؟!!.