خاطرات زندگی یاسرگذشت تلخ وشیرین من

خاطرات زندگی یاسرگذشت تلخ وشیرین من0%

خاطرات زندگی یاسرگذشت تلخ وشیرین من نویسنده:
گروه: سایر کتابها

خاطرات زندگی یاسرگذشت تلخ وشیرین من

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد امینی گلستانی
گروه: مشاهدات: 22875
دانلود: 3244

توضیحات:

خاطرات زندگی یاسرگذشت تلخ وشیرین من
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 151 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 22875 / دانلود: 3244
اندازه اندازه اندازه
خاطرات زندگی یاسرگذشت تلخ وشیرین من

خاطرات زندگی یاسرگذشت تلخ وشیرین من

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

سرعین- خاطرات زندگی چهارده ساله سرعین، شروع می شود

خاطرات سال ۱۳۳۹ ببعد

تاریخ ورود به سرعین ۱۵ شوال ۱۳۷۹ قمری برابر با ۱۷/ ۶/ ۱۳۳۹ شمسی.

سرعین که نام دولتی و قدیمی او «سرقین» است، محل خوش آب و هوا و دارای مناظر طبیعی و زیبا و آب گرم های معدنی و مردم مهمان نواز دارد که بیشتر مردم کشور آنجا را دیده و یا نامش را شنیده اند!.

اهالی سرعین بعد از سفر حاج شیخ به مکه، مرا به مسجد دعوت نمودند، تا یکی و دو مجلس برای آنها سخنرانی دینی و ارشاد مذهبی داشته باشم، البته به ظاهر دعوت عادی بود ولی در باطن برای سنجش استعداد و مجلس آرائی من بود

کم کم بامن مأنوس شدند، دو ماه متوالی (ذی القعده و ذی الحجه سال ۱۳۷۹ قمری) در مسجد قدیمی ۱۸- ۱۲ چوبی و پژمرده،(۱) به تعلیم و تربیت اسلامی مشغول شدم؛

اواخر ذی الحجه حاج شیخ از سفر حج برگشت، مردم از ایشان استقبال شایان نمودند و قربانی ها کشتند؛

روز چهارم ماه محرم ۱۳۸۰ هجری قمری مطابق با ۲/ ۹/ ۱۳۳۹ شمسی، نخستین ثمره ازدواج و اولین فرزند ما، قدم به عرصه وجود گذاشت و چشم به دنیا گشود و به نام مبارک مادر امام هفتم موسی بن جعفرعليه‌السلام «حمیده» نام گذاری شد؛

سفری به زیارت ثامن الأئمهعليه‌السلام

منظور اصلی از این سفر، شکر نعمت های خدا و خضوع در برابر حجت خدا و عرض ارادت به آستان مقدس آن حضرتعليه‌السلام و کمی تغییر آب و هوا و انشاءاللّه به سرعین برگشته و مشغول ارشاد بندگان خدا باشم؛

این مسافرت از جهت اینکه به محضر امام رضاعليه‌السلام مشرف می شوم حائز اهمیت و آرامش روحی بود،

پس از یک ماه، مسافرت به پایان رسید و به سرعین برگشتم و پس از دید وباز دید چند روزه، برف های سنگین زمستان، راهها را مسدود نمود و رفت و آمد به سختی انجام می گرفت، هوا کاملًا سرد و یخبندان است که مردم در اثر آن در فشارند، هر روز صبح زنها تنور را آتش می کنند و نان روزانه می پزند و کرسی ها را

__________________________________

۱- تقریباً در سال ۱۳۵۷ شمسی تجدید بنا شد و فعلًا یکی از مساجد آباد است و دستگاه حرارتی شوفاژ آن به وسیله اینجانب در مدت ده روز نصب و آماده بهره برداری گردید.

روی تنور گذاشته و اعضای خانواده، دور آن گرد آمده و مشغول صحبت و داستانسرائی و گپ زنی می شوند و کیف می کنند؛

من زن و بچه ام را برداشته، بی خبر از اهل سرعین به اردبیل حرکت کرده و به خانه حضرت آیت اللّه سید عبدالکریم موسوی اردبیلی(۱) (که سابقه آشنائی داشتم) به عنوان مهمان وارد شدم تا از فکر ایشان استفاده کرده برای حل مشکلات خود، نقشه ای بکشم.

شورش و جنبش ملت سرعین برای بازگرداندن من

هنوز روز اول سپری نشده بود که اهالی سرعین، از جریان باخبر شده و سراغ مرا گرفته و محل مرا پیدا کرده، با دومینی بوس پر از ریش سفیدان و بزرگان و معتمدان و محترمین سرعین، دَم دَر آقای موسوی پیاده شده و با اجازه وارد خانه شده پس از تعارفات معمول، دست به دامن ایشان شدند و با اصرار و خواهش و تمنا، خواستار برگشتن من به سرعین شدند ولی آقای موسوی قاطعانه پافشاری می کرد، نباید «گلستانی» دوباره به سرعین برگردد چون اهل سرعین، ارزش او را نخواهند دانست؛

بالأخره اشک چشمهای پیرمردان وریش سفیدان سرعین، کار خود را کرد و دل آقای موسوی را نرم کرد و به رحم در آورد و موافقت ایشان را جلب کردند و مرا با صلوات و سلام به سرعین برگرداندند، مردم که ازبرگشت من مطلع شدند، در آن

_________________________________

۱- ایشان بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، دادستان کل کشور و بعد از شهادت دکتر بهشتی به ریاست دیوان عالی کشور منصوب شدند، ولی بعد از رحلت رهبر کبیر انقلاب امام خمینی قدس سره دستش از مناصب خود، کوتاه و به« قم» هجرت نمودند و فعلًا به کارهای مرجعیّت و اجتهاد مشغول و سرگرمند.

هوای سرد، زن و مرد و کوچک و بزرک به استقبال آمدند و با احترام فوق العاده در خانه کربلایی ابراهیم، که قبلًا در همسایگی خانه حاجی آقا، (برای اینکه دخترشان در دور دست نباشد و به همدیگر دسترسی داشته باشند تهیه دیده بودند)، اسکان دادند؛

مدتی در آن خانه بودیم. شانس خانه دار شدن دَر مرا می کوبد!!

هیچ وقت بیرون رفتن از سرعین را از یاد نبردم، نه اینکه برای من بد می گذشت، بلکه برای ترقیات علمی و معنوی، می خواستم در مراکز علمی و حوزوی، مخصوصاً در نجف اشرف و در جوار مولای متقیان امیر مؤمنانعليه‌السلام سکونت اختیار کنم، ولی آرزوئی که جامه عمل نپوشید؛

مشکلات زندگی و گرفتاریهای روز افزون و کثرت اولاد، روز به روز، پاهای مرا بسته به ته چاه می فرستاد و اجازه نمی داد حتی به دو قدمی سرعین (اردبیل) نقل مکان نمایم و لا اقل با علماء و فضلا همنشین و هم بحث شوم، باز چه خیال های خام که جداً بعضی وقت ها آدم با خوش خیالی خود را می فریبد!!.

پشت دیوار حیات منزلی که نشسته بودیم، باغی به نام (کُلُّک باغی) بود، ملک فردی به نام مشهدی کاظم موسی زاده بود روزی شنیدم آن باغ را می فروشد، با صلاحدید دوستان، آن را به پنج هزار تومان خریدم اما عموی فروشنده به نام حاج (خداویردی) موسی زاده یا پسرانش، شبانه باغ را خریده و پولش را نقداً پرداخت کرده اند! امان از دست بی پولی و تنگ دستی فردا مردم که از قضیه باخبر شدند همگی، آنها را مورد عتاب و سرزنش قرار دادند که یک نفر عالم محبوب داریم که با او رقابت می کنید در حالی که همه اهالی سعی می کنند او را برای همیشه، نگهدارند، پس از گفتگوی زیاد، نصف باغ را به من بر گردانند، بلی گذشت زمان مرا هم صاحب خانه کرد و در آن بچه هایم را ساکن کردم و با مرور زمان اولادم به هشت نفر رسیده بود، پنج دختر ۱- حمیده، ۲- امینه، ۳- وحیده، ۴- حکیمه، ۵- رضوانه و سه پسر ۱- حسین ۲- حسن ۳- علیرضا.

روزی تصمیم گرفتم به «قم» بروم، پس از بررسی قیمت ها، امکان پذیر نشد، و پس از مدتی خواستم به مشهد نقل مکان کنم، خانه ام به فروش نرسید، و باز بعد از مدتی به تهران یا لااقل به اردبیل منتقل شوم، به هیچ وجه ممکن نشد که نشد، از همه جا مأیوس و ناامید و در سرعین ماندگار شدم؛

در دوران اقامتم در سرعین چون از کارهای حوزوی از قبیل درس و بحث و تدریس و غیره عقب مانده و دور افتادم، مصلحت انقضاء و از دست رفتن عمر گرانمایه ام را در این دیدم که بنا به گفته بزرگان «مالا یدرک کلّه، لایترک کلّه»!! آن چه که همه اش درک نمی شود، همه اش هم ترک نشود» اقلًاّ در آن منطقه، علاوه بر امامت جماعت و تبلیغ وسیع در سرعین و روستاهای اطراف، به کارهای دینی و فرهنگی و ایجاد بناهای مفید اسلامی و احداث مساجد و متعلقات آنها، و هم چنین تدریس تفسیر و تعلیم مسائل فقهی و قرآنی وو اشتغال ورزم که شاید جبران مافات دوری از حوزه و مزایا و امتیازات آن را نموده باشم و از عمر گرانمایه ام حد اکثر استفاده را ببرم.(۱)

_________________________________________

۱- البته این کارها هیچ وقت آن امتیازات از دست رفته را جبران ننموده و نخواهد کرد!!، زیرا بیشتر از هم ردیفان و هم دوره ها و هم کلاسان من در نجف اشرف و قم، الحمدللّه در اثر ممارست به درس و بحث، الان صاحبان رساله و مرجعیت دینی و آثار فقهی بسیاری شده اند، اما ما« هنوز اندر خم یک کوچه ایم» اگرچه بعدها درسال ۱۳۷۵ شمسی از تهران به شهر مقدس« قم» مهاجرت نموده و مقیم گشتم اما به قول شاعر شیرین سخن ایران فرزند آذر بایجان سید محمد حسین شهریار« آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا» ولی باز تصمیم گرفتم از زوایای گوناگون وارد میدان شوم و قلم به دست گرفته شروع به نوشتن نمایم، خدارا شکر بی پایان که در مدت کم، کتابها و نوشته های زیادی مانند« سرچشمه حیات» در ۴۰۰ صفحه و« از مباهله تا عاشوراء» در ۷۰۰ صفحه و« فلسفه قیام و عدم قیام امامان:» در ۲۰۰ صفحه و« سیمای جهان در عصر امام زمان» عجّل اللّه فرجه الشّریف و روحی لتراب مقدمه الفداء در دوجلد قطور ۱۴۰۰ صفحه در تابستان ۱۳۸۵ مقرون به پانزده شعبان وسیله مسجد مقدس جمکران چاپ و پخش شد و کتاب شعر« آغلار ساوالان» در باره از دست رفتگان زلزله ۱۳۷۵ اردبیل، تألیف و به چاپ رسید و کتابهای در دست تألیف و به اتمام رسیده زیادی که آماده چاپ است مانند والدین دو فرشته جهان آفرینش در ۵۰۷ صفحه و« آیا و چرا» و« ۲۰۰ منبر» قریب به ۱۵۰۰ صفحه در دو جلد که نمونه ای از دوران تبلیغ و سخنرانی پنجاه ساله اینجانب، می باشد برای سخنرانان مذهبی در حال آماده چاپ و نشر است، شاید این خدمات گوشه ای از عمر به هدر رفته مرا جبران نماید.

به خاطر داشته باشیم شهر «سرعین» فعلی در آن زمان روستای کوچکی بیش نبود و فقط یک باب مسجد قدیمی چوبی از کار افتاده و فرسوده ای داشت که بنده برای اوّلین بار درمنطقه، با جمع آوری مبالغی از مردم، یک دستگاه موتور برق و به تبع آن یک دستگاه آمپلی فایل با بلندگوهای قوی، برای مسجد مزبور خریداری نموده و مورد استفاده قرار دادم در حالی که در منطقه اردبیل سابقه نداشت که روستائی دارای این وسایل بوده باشد.

در این سال دختر دومم امینه خانم دیده به جهان گشود و به دنیا آمد و من همچنان مشغول تبلیغ و اداره کارهای مذهبی مردم بودم.

و در این سال ماشین جیپ جنگی را در تهران به مبلغ چهارهزار و پانصد تومان خریدم و به رانندگی یکی از فامیل های پسر عمو حاجی امیرخان به سرعین آوردم.

خاطرات سال ۱۳۴۱

در این سال برای اولین بار به مکه معظمه مشرف شدم و بعد از آن به زیارت مدینه رفتم.

در این سال خداوند دختر سومم وحیده خانم را به ما عطا فرمود و قدم به دایره وجود گذاشت و چشم به دنیا گشود ۱/ ۸/ ۱۳۴۱.

احداث چشمه آب مشروب به علی داشی (آلداشین)

از نظر اسلام بزرگترین عبادت، خدمت به خلق خدا و دستگیری از مستمندان و محرومان و مفلوکین اجتماع است، چون قهر طبیعت در هر چند صباحی، گروهی را ممنون و عده ای را مغبون می نماید، تنها انسان هاست که باید دست همدیگر را گرفته به سرمنزل مقصود برسند.

طی روزهائی که برای تبلیغ امور دینی به ده علیداشی (آلداشین) می رفتم، دیدم این ده نسبتاً بزرگ برای استفاده از آب آشامیدنی، به درّه ای که در کنار ده واقع است سرازیر شده، بازحمت زیاد چند ظرف آب آورده تافردا به آن قناعت می کنند!؛

باریش سفیدان محل جلسه ای تشکیل دادم و در این باره صحبت کردم، معلوم شد در زمستان، وضعشان خیلی بدتر از حال است و متحمل خسارات زیاد می شوند، زیرا دره راه خوبی ندارد کوره راهی که انسان و حیوان، در سرمای سی درجه زیر صفر و یخبندان لغزیده بعضی وقتها به دره پرت می شوند و یا پایشان شکسته می شود و در تابستان هم در ته دره آبی که می آید، فاضل آب دهات بالاتر از آنهابه آن سرازیر و مخلوط و آلوده و غیر بهداشتی می شود و غیر قابل استفاده، اما مردم این ده از روی ناچاری از آن استفاده می کنند آن هم اگر آبی وجود داشته باشد چون ایلات سبلان و دهات بالاتر آب را برای مزارع و غیره، برمی دارند!؛

بدینجهت برای رضای خدای متعال و صرفاً به خاطر خدمت به خلق خدا، چشمه آبی آشامیدنی به حدّکافی برای آنها، باخودیاری مردم، دست و پا کنم، اهالی را به مسجد دعوت کرده و پس از چند جلسه ارشاد و راهنمائی و تشویق، عموماً آمادگی خود را برای همکاری و کمک جانی اعلام داشتند و به مقدارامکان از کمک مالی هم مضایقه نکنند؛

طبق این موافقت و وعده همگامی از مسافت سه کیلو متری از نزدیکی قریه «اسمبرز» محلی را بازدید و ارتفاع آنجا را با ده آلداشین، سنجیدیم، دیدیم براحتی به ده می رسد، لذا خواستیم از آنجا مقداری از آب برداشت کنیم که با اعتراض دهات پایین تر روبرو شده و آنها را نیز با نصیحت وموعظه، قانع و راضی کردیم و به سرعت به اردبیل رفته و مصالح لازمه را، سفارش کرده و بیعانه دادم و برگشته دست به کار شدم و کار کانال کنی و کانال کشی را درمیان دسته های مختلف، کنترات دادم، باجدیت تمام کارها شروع شد و من نیز هر روز صبح بعضی وقت اشتباهاً سحرها با پای پیاده و همراه استاد اسرافیل عبدالله زاده (لوله گذار) سر کار حاضر می شدم که خدا را شکر در مدت دوماه و نیم، با لوله گذاری سفالی، این مسافت نسبتاً طولانی را به پایان رساندیم و آب در دو انشعاب بالای ده و جلوی مسجد، به جریان افتاد ومورد بهره برداری عموم قرار گرفت(۱)

در این زمان ها بود که به مسجد آنجا تغییراتی دادم و یک حیاط از همسایه مجاور شرقی از شخصی بنام مشهدی محمدقلی خریداری نموده و برای مسجد اختصاص دادیم وضوخانه و آشپزخانه مسجد در آن تأسیس گردید.(۲)

خاطرات سال ۱۳۴۲

در این سال دختر چهارمم حکیمه خانم به دنیا آمد ولی در هفت سالگی در عرض دو سه ساعت، به صورت ناگهانی و پس از مراجعه به پزشک های مختلف اردبیل، از بین رفت، فراموش نمی کنم آن لحظه که جنازه دخترم را از اردبیل آوردم که به خانه ببرم، دیدم مادرش دَم در ایستاده، انتظار به سلامت برگشتن دخترش را می کشد، ماشین را به غسّالخانه بردم که مادر با جسد بیجان بچه اش روبرو نشود، در آنجا بود که به یاد مظلومیت اباعبداللّه الحسینعليه‌السلام افتادم وقتی که جنازه علی اصغرش را روی دست می آورد و مادر کنار خیمه چشم به راه میدان ایستاده بود و انتظار فرزندش را می کشید که در آغوش پدر به سلامت برگردد، وبسیار اشک

________________________________________

۱- سال ۱۳۸۱ شمسی که برای باز سازی مسجد امام زمانعليه‌السلام که از بناهای سال ۱۳۴۶ خود اینجانب است، در سرعین حضور داشتم، سری به آنجا زدم، دیدم خدا را شکر هنوز مردم از آن چشمه استفاده می کنند، ولی در سال ۱۳۸۵ که ماه رمضان در آنجا به منبر می رفتم دیدم دولت از آب گورگور که یکی از بهترین آب خوردنی کوه سبلان است، برای آنجا و ده مجاور آن« پیرگازیر» لوله کشی نموده است

۲- بعد از زلزله ۱۳۷۵ اردبیل که ده و مسجد، ویران شده بود، از طرف دولت جمهوری اسلامی در همان محل مسجد به اضافه حیاط خریداری شده، مسجد مجهزی ساخته است که خداوند قبول فرماید.

ریختم. خلاصه این دختر با کمی سن و سال، علاقه مفرط به من داشت، شبهای طولانی زمستان که من از مجالس دهات اطراف با اسب بر می گشتم دَر حیاط را که می زدم با اینکه هوا سرد و زمین سخت یخبندان بود، بلافاصله می دیدم این دختر در را باز کرد مثل اینکه پشت در ایستاده بود که مبادا «بابا» پشت در معطل شود، بلا فاصله لجام اسب را می گرفت و به طویله می برد، تا من به خانه بیایم خوابش نمی برد ولی فلک به زودی او را برای همیشه به خواب برد و به ابدیت پیوست و داغ فراق و خاطرات و نسگل هایش را در دل ما گذاشت، ولی دخترم به زودی من هم پشت سرت می آیم و در سرای ابدی دیر یا زود پیدایت می کنم و در آنجا نوازشت می نمایم چون تو در این دار فانی با، «بابا» زیاد نماندی تا بنوازمت، دخترم به زودی پیش تو می آیم دلم برایت تنگ شده است، نگران مباش، دخترم به خدا دیگر از دنیا سیر شده ام خودت می دانی دور از چشم مادرت چقدر در فراقت اشک ریخته و برایت گریسته ام الآن که این جملات را می نویسم و می گریم مامانت برای من چایی آورد و من زود اشکهایم را پاک کردم که او نبیند و ناراحت نشود خدا حافظ دخترم به امید دیدار.

خاطرات سال ۱۳۴۳

در این سال پدرم را به مکه معظمه بردم.

در این سال برای بار دوم به مکه معظمه و اماکن مقدسه مشرف شدم و راهنمائی گروهی از حجاج را برعهده داشتم.

در این سال دونفر از حاجی ها به نام حاجی کلب حسین آلوارسی و حاج رکاب مشتقین، زیاد پیر بودند که آنها را با چه مصیبتی بردم و آوردم یک نمونه اش آن بود وقتی که از سر زمین منی برمی گشتیم تا پشته میان منا و مکه پیاده آمدیم دیدیم امکان رفتن با ماشین میسر نیست!، من گفتم: هرکس می تواند خود دست رفیقش را بگیرد و پیاده برود چون منزل ما در تقاطع بازار ابوسفیان و شعب عامر و خیابان اصلی و نزدیک حرم بود و همه می شناختند و درنبش تقاطع هم قرار گرفته بود به محض اینکه این را گفتم همه حرکت کردند و رفتند و من ماندم و این دوپیر از کار افتاده!؛

اینها را با هزاران زحمت به بالای پشته رساندم و بازوهایشان را به یکی از بازوانم گره داده و پریموس غذاپزی را هم در دست گرفته بودم، بالای پشته که رسیدیم یک نفر عرب با ارابه خرکش رسید به او گفتم: این پیرمردها را چند ریال (سعودی) می گیری به مکه برسانی؟ گفت: دوریال، حاجی ها گفتند زیاد می خواهد عرب که فهمید اینها زورشان آمد، الاغش را زد و حرکت کرد هرچه گفتم: بابا نرو من کرایه را می دهم، گفت: مردن اینها بهتر است و رفت؛

با هزاران فشار و ناراحتی آنها را بر سر دوراهی رساندم یکی خاکی و دیگری راه اسفالت ماشین رو و عمومی، من به خیال اینکه راه خاکی میان بر و نزدیک است، این دونفر را از آن سمت می کشم تا به جائی رسیدیم که ناگهان هردوی اینها افتادند و به حال اغماء در آمدند من با اینکه جوان بودم خودم نیز بیحال افتادم و رو به آسمان گرفته و با حال گریه و سوزدل گفتم: خدایا اگر برای من که یک بشرم مهمان وارد شود هرچه بتوانم از آنها پذیرایی می کنم آخر اینها مهمان توأند و زدم زیر گریه؛

واقعاً جای خطرناکی بود اگر یک بچه می آمد می توانست هرسه نفر ما را غارت کرده و هرچه داریم از ما بگیرد و جائی بود که خون شیعیان را برای تبرک به خمیر نانشان می زدند ناگهان دیدم یک ماشین عراقی که در ایام تحصیلم درعراق دیده بودم به راه خاکی پیچید و به نزدیک ما رسید من دست بلند کردم توقف نکرد و رد شد بسیار مأیوس شدم، آخر ماشین که رد می شد یک وقت دیدم چند نفر از رفقای ما فریاد زدند شوفر نگهدار اینها رفقای مایند میمیرند!!؛

ماشین متوقف شد و پیاده شده و ما را به ماشین بردند و من از آنها پرسیدم شما که خیلی وقت است رفته اید باید به منزل می رسیدید؟! گفتند: ما از شما که جدا شدیم به این ماشین سوار شدیم و به جلوی منزل رسیده بودیم خواستیم پیاد شویم ناگهان یک نفر شرطه چوب به دست رسید و به سر راننده داد زد «ارجع» برگرد!! پرسید به کجا برگردم؟! گفت: باید برگردی و از راه شوسه (جاده خاکی) وارد شهر شوی، راننده بگونه ای زبانش بند آمد و نتوانست بگوید که آخر راه یک طرفه و ترافیک سنگین است و شرطه ها مرا می گیرند با چوب دستی هی به روی کاپوت ماشین می زد که همین الان برگرد،

ماخواستیم پیاده شویم شرطه گفت حق ندارید پیاده شوید هرچه گفتیم: بابا جلوی منزل ماست ما پیاده شویم اجازه نداد؛

این رفقا قسم می خوردند که این راننده آن راه پرترافیک و یک طرفه را که از نظر عادی امکان پذیر نبود، چگونه برگشت و به شما رسیدیم و اگر در آنجا پیاده می شدیم این راننده نگه نمی داشت شما را سوار نکند!! خلاصه از طریق غیر عادی و اعجازآمیز کار بگونه ای پیش آمد که همه را به تعجب واداشت ولی ناگفته نماند آنها خبرنداشتند که من بنده گناهکار باچه حالتی به صاحب خانه متوسل شده و چه حرف سنگینی زده و جسارت کرده ام، بلی واقعاً از دست مهمانهایش گرفت و سلامت به منزل رسانید الحمدللّه و المنّه.

این حاج کلب حسین با اینکه اکیداً سفارش کرده بودم تنها به جائی نرود، یک شب در مکه گم شد تاصبح گشتم و تا نزدیک ظهر فردا پیدا نکردم بعد معلوم شد یک زن صیغه ای خصوصی داشته به بازار رفته برایش پنهانی سوغاتی بخرد و گم شده است و یک بار دیگر در مدینه (آن سال مدینه بعد بودیم) هنگام حرکت به ایران، گم شد که داستان هایش مفصل است. خداوند آن زحمات مرا خود قبول فرماید انشاءاللّه تعالی.

خاطرات سال ۱۳۴۵

در این سال برای بار سوم باگروهی از حجاج به زیارت بیت اللّه الحرام مشرّف شدیم و منزل ما در وسط بازار ابوسفیان بود و به سعی صفا و مروه کننده ها تماشا می کردیم و در این سال بود که آقای سید فخرالدین موسوی ننه کران هم سرپرستی گروهی از حجاج را به عهده داشت ولی همه آنها را در اختیار من قرار داد و با یک خانمی که صیغه کرده بود روزهایش را گذراند.

در این سال پسر اولم حسین متولدشد و دیده به جهان گشود ۲/ ۵/ ۱۳۴۵.

ولی ناگفته نماند در این سال رضوانه و در سال ۱۳۴۴ حسین به دنیا آمده است یعنی حسین از نظر سنی از رضوانه بزرگتر است که به خاطر سربازی اش سالش را پس و پیش کرده و شناسنامه گرفته ایم!.

احداث چشمه در قریه پیرگازیر

بعد از احداث چشمه آلداشین، برای ده مجاور آن «پیرگازیر» نیز که از نظر مضیقه، مشابه آلداشین بود، کانال کشی و لوله گذاری را از مسافت ۱۸۰۰ متر شروع و تا پنجاه متری ده رساندیم، اما با عدم تمایل بعضی از سران ده که کانال از مزارع و مراتع آنها عبور می کرد و شبانه هم بعضی جاهای حساس لوله کشی را تخریب می کردند، ناتمام ماند و نتیجه ای نداشت.(۱)

احداث چشمه و آب مشروب قریه ورنیاب

در نزدیکی سرعین دهی به نام «ورنیاب» وجود دارد(۲) این قریه نیز مانند آلداشین و گازیر، چون در کنار دره عمیق قرار گرفته از آب مشروب محروم بود، در اینجا نیز باتبلیغ چند جلسه، مردم آماده همکاری شده و کارها را با سرعت شروع کردیم و لوله گذاری و جریان آب را، تا نزدیک ده آوردیم، ولی متأسفانه بامخالفت یکی از خوانین ده، روبرو شدیم چون این کار ما، سبب از چشم افتادن او بود، شبانه می رفتند و کهنه و آشغال به توی لوله رها می کردند و ما مجبور می شدیم برای باز کردن راه آب، هر روز متراژ زیادی را تخریب و اصلاح بکنیم و در نهایت به سرنوشت چشمه گازیر گرفتار شد.(۳)

_________________________________

۱- در سال ۱۳۸۴ شمسی که من در سرعین حضور داشتم، یک منزل ۴۵۰ متری با حیاط محصور در کنار دره به مبلغ هفت میلیون تومان خریداری کردم، بچه ها از تهران و قم و اردبیل که می آیند به عنوان ییلاق و تفریح از آن استفاده نمایند. در سال ۱۳۸۷ آن را به بیست ونه میلیون فروخته و به عمل باز قلبم ۵۰۰/ ۱۸ میلیون تومان خرج کردم.

۲- ازسال های ۱۳۷۹ شمسی تقریباً جزء محلات سرعین شده است و دانشگاه اسلامی نیز در کنار آن بناشده است.

۳- سال هابعد و بعد از درگذشت خان مذکور، از محل همین لوله گذاری موتور و پمپ آب نصب کرده، به ده آب میرساندند و بعداز پیروزی انقلاب اسلامی از لوله کشی دولتی سرعین، به این روستا نیز انشعاب دادند و گاز کشی هم کرده اند.

احداث لوله آب به مسجد روستای گنزق

روستای گنزق نیز از محل های نزدیک و سه کیلومتری و جهت شرقی سرعین است، راه رسمی سرعین- اردبیل از این روستا می گذشت که بعدها از کنار ورنیاب راه اسفالته کشیدند و مدتها، امور مذهبی این روستای بزرگ نیز مانند آن یکی روستاها به عهده اینجانب بود، با تبلیغ و مصلحت اندیشی بزرگان برای وضوخانه این مسجد، تقریباً از دو کیلومتری لوله کشی کرده و آب چشمه زلالی را رساندیم و خان ده مانند آن یکی ها خیلی مخالفت کرد، اما چون من تجربه قبلی داشتم، نگذاشتم موفق شود و الحمد للّه الان مورد استفاده عموم است.(۱)

تأسیس صندوقهای حضرت ابوالفضلعليه‌السلام

یکی از خدمات مؤثّر بنده، تأسیس صندوق هائی به نام مبارک حضرت ابوالفضلعليه‌السلام است، اساسنامه این صندوق ها مبتنی بر تأمین مخارج مسجد و احداث چشمه ها و ساختن راهها و تمامی امور خیرها می باشد، در اول تأسیس روحانیون مخالفت کردند که این امر سبب برچیده شدن مجالس روضه و غیره خواهد شد ولی با توضیحات کافی پذیرفتند که این صندوق ها نه تنها ضرری نمی رساند، بلکه به این مجالس رونق می بخشد و جمع آوری مبالغ متفرقه در یک

___________________________________

۱- بعد از زلزله ۱۳۷۵ روستا را به بالاتر از محل قبلی انتقال دادند، این آب را وسیله دولت به خانه ها لوله کشی کرده اند.

جا می شود؛این کار خیر الحمدللّه با سرعت وصف ناپذیری به همه دهات و روستاها تسرّی پیدا کرد و به صورت یک فرهنگ عمومی در آمد و در سطح استان جا باز کرد و در آمد این صندوقها احتیاجات مساجد و مخارج احسانات و خیرات و مبرات آن تأمین می کند.

خرید موتورهای برق و بلندگوهای مساجد

در زمانی که در هیچ یک از آبادی های اطراف از برق و بلندگو خبری نبود، با ابتکار بنده، برای اولین بار به مسجد قدیم و چوبی سرعین یک موتور برق از کمپانی آقای نجف زاده خریداری و متعاقب آن یک دستگاه آمپلی فایل (بلندگو) از فروشگاه آقای نژادی در سرچشمه اردبیل، خریداری کردم بطوری که صدای اذان و مناجات و تبلیغات و دسته جات عزاداری سرعین، به اطراف می پیچد و مورد استفاده قرار می گیرد.(۱)

عمران و آبادی و حفظ احترام مساجد

از روزی که قدم به سرعین گذاشتم و در روستاهای اطراف جای پائی برای من باز شد و در اثر فعالیت ها و خدمات عامه اینجانب، مساجد رو به آبادانی و

__________________________________

۱- بعد از پانزده سال سیم کشی دولتی آمد و موتور مذکور را به مسجد قریه سولا نزدیک نمین فروخته شد و بلندگو هنوز هم سرپاست و استفاده می شود.

تعمیرات اساسی و تجدید بنا گذاشت و در اثر تبلیغات حقیر، رونق بیشتری گرفته و زیر پوشش صندوقهای حضرت ابوالفضلعليه‌السلام قرار گرفت که یکی از نمونه های آن، مسجد متروکه قریه لاطران در دامنه کوه سبلان است که در یک جلسه تبلیغ، مسجد با فرش های اهدائی دست بافت پر شد و مورد استفاده قرار گرفت.

ساخت پُل و خرید اماکن عمومی

در دره آلداشین که راه چندین روستا و آبادی های اطراف و منطقه دورسونخواجه از آن می گذشت و مردم در مضیقه و فشار بودند مخصوصاً در پاییز و زمستان که عبور و مرور به سختی انجام می گرفت، و پلی ضعیف و غیر قابل اطمینان کم عرض چوبی داشت، با اقدام اینجانب تخریب و یک پُل قوی و عریض و ماشین کوچک رو، به جای آن بنا کردم و به اتمام رساندم.(۱)

تعمیرراهها

به هر روستائی که رفت و آمد داشتم، به راههای عمومی اهمیت زیادی می دادم، احداث و یا تعریض می کردم ازجمله راههای عمومی مزارع وغیره گنزق به سرعین و کرده ده به سرعین و کرده ده به لاطران و ویلا دره به سرعین و گلستان و

_______________________________

۱- در حدود هیجده سال مورد استفاده بود تا اینکه بعد از پیروزی انقلاب، جهادسازندگی آن را تخریب و در جای آن، پُل سیمانی ماشین رو ساخت.

ورنیاب و پاکسازی آنها بود، قریه آلداشین راه خطرناکی به دره داشت که سبب سقوط ولغزش انسان و حیوان به دره بود که آن را تعریض و مطمئن کردیم.

دیوارکشی قبرستان عمومی سرعین

قبرستان عمومی سرعین در میان آبادی قرار گرفته و قبرها زیرپای حیوانات و فضله های حیوانات و سایر کثافت ها بود، و آرامگاه های مؤمنین مورد هتک حرمت قرار گرفته بود و بسا شبها بعضی قبرهای متروکه تخریب و به جای آن فضله حیوانات را برای خشک کردن می ریختند!؛

از این رو تصمیم گرفتم برای حفظ حرمت و موقعیت آن، به اطراف این گورستان دیوار کشی نمایم و چند جلسه مردم را تشویق نمودم، اما اثر مثبت ندیدم، چون این کار خرج زیاد و گورستان هم وسیع بود، مردم توان تأمین هزینه آن را نداشتند و می ترسیدند اقدام نمایند، تا اینکه روزی در منبر اعلام کردم، من میروم کلنگ دیوارکشی گورستان را بزنم!! هرکس دوست دارد پشت سر من بیاید، جز چند نفر ریش سفید و چپق و سیگار به دست و پوستین به دوش، مانند حاج آقا حسین حسینی و حاج خداویردی کسی نیامد، در میان آنها تنها جوان من بودم، می خواستم کلنگ را بزنم آنها هم به من می خندیدند که چکار می کند مگر این کار شدنی است، ولی من با توکل به خدا شروع کردم در مدت کمی دورادور قبرستان کلًا به ارتفاع دومتر و نیم به پایان رسید، چون کار خدائی و بدون چشم داشت و ریا بود، خداوند علناً خود کمک نمود و الحمدللّه(۱).

___________________________________

۱- بعدها شهرداری سرعین دیوار را تجدید نمود.

تأسیس مسجد امام زمانعليه‌السلام درسرعین در سال ۱۳۴۶

سرعین یکی از ییلاقات خوش آب و هوا و محل تردد جهانگردان می باشد و از مناطق گرمسیری، در تابستان به آنجا پناه می آورند، تا روزهای گرم محلی را پشت سر بگذارند، در وسط سرعین مسجد قدیمی چوبی وجود داشت که برای مردم، کفایت نمی کرد؛

روزی به این فکر افتادم که این مسجد را تجدید بنا نموده و توسعه دهم، تا برای مردم کفایت نماید، ولی با مخالفت های قومی و نژادی رو برو شدم که نمی گذاریم مسجد آباء و اجدادی خود را تخریب نموده و آثار آنها را، از بین ببرند از این نیّت منصرف شدم؛

ولی با دید کارشناسانه که به ترقیات و خیزش های مترقیانه سرعین نگاه می کردم، به وضوح می دیدم که این روستای فعلی در آینده نه چندان دور به شهر بزرگ و محل توریستی مهمی در کشور تبدیل خواهد شد و نهایتاً به مراکز زیاد مذهبی احتیاج خواهد داشت و الان موقعیت مناسب است و نباید فرصت را از دست داد، حد اقل باید زمین اماکن مذهبی را فراهم نمود، بدینجهت چند روز بالای منبر راجع به اهمیت مسجد و باقیات و صالحات و ثواب آنها صحبت نمودم و پیشنهاد کردم اگر کسی بخواهد از زمین های خود به مسجد اختصاص دهد، من هم حاضرم ساختن آن را قبول نمایم تا اینکه یک نفر از ملّاکین محل به نام «آقای حاج غضنفر حسینی» حاضر شدند باغی را که در کنار و نزدیک روستا بود، برای احداث مسجد

واگذار نماید،(۱)

بنده بدون فوت وقت پی گیر این قضیه شدم و برای اینکه اداره اوقاف زمان محمد رضا شاه آن را تصرف ننماید، با صلاح دید عده ای از بزرگان و خبرگان مسافرین که برای آب تنی به سرعین آمده بودند، آن زمین را برای محفوظ ماندن از تصرف اوقاف، به نام جامعه تعلیمات اسلامی، به ثبت رساندیم(۲) .

بعد از آنکه قضیه به ثبت رسیدن زمین مسجد محرز شد و مردم را در جریان، قرار دادم و زمزمه ساختن مسجد را، در منبر و کوچه و بازار، در میان مردم راه

_________________________________

۱- بعدها وفات کرد خداوند غریق رحمت خویش نماید، حاج غضنفر مرحوم در این باغ ساختمان و مسافرخانه دو طبقه ساخته بود که در مدت خیلی کم ویران گردید و خراب شد معلوم نشد سبب خراب شدن آن چه بود آیا این زمین چون قسمت مسجد بود که ساختمان دوام نیاورد و یا عوامل غیبی در ویرانی آن دست داشت خدا می داند؟!.

۲- در سال های دور تقریباً سی و شش سال بعد، جامعه تعلیمات اسلامی به مقام ادعای این زمین آمد و در سال ۱۳۸۱ شمسی نامه هائی از طرف جامعه تعلیمات اسلامی به شورای شهر و شهرداری محل و امام جماعت مسجد که خوشبختانه بنده خودم بعد از سی و یک سال یعنی بعد از زلزله ویران گراردبیل در سال ۱۳۷۵ شمسی، به سرکشی مسجد آمده بودم،( که بعداً توضیح خواهم داد) همه آن ادعاها و نامه ها را پیش من فرستادند و بنده اصل قضایا را که به چه علت ما آن زمان چنین کاری را کردیم توضیح دادم که فعلًا قضیه منتفی شد و در اینجا نیز تأکید می نمایم جامعه تعلیمات اسلامی نه به آنجا پولی پرداخت نموده و نه اطلاع داشت حتّی من در جوابیه ای که تنظیم کرده و تحویل دادم مشروحاً بیان نموده ام، مضافاً براین زمینی که حاج غضنفر مرحوم به مسجد وقف کرده است، تماماً در زیر بنای مسجد قرار گرفته است، حیاط و فضای باز که الان در قسمت قبله مسجد است بعداً قسمتی از آن را از مرحوم صفر عیوضی با پول خریداری کرده ایم و قسمتی را نیز آن مرحوم به مسجد اهداء نموده است خدایش رحمت کند.