داوری و صلابت در رای و اجراء
پیغمبر اکرم که به عفو و بخشایش و شفقتش مافوق تصور بود، برای اجرای احکام و حدود الهی در صلابت رأی و خشونت اجراء نظیر نداشت، تا آخرین حد امکان شکیبائی ثمربخش نیست، حکم را قطعی و لازم الاجرا می ساخت.۱ - سمره بن جندب یک درختچه ی خرما داشت که راه آن از داخل خانه ی یکی از انصار بود و گاه و بی گاه سر زده و بی اجازه به بهانه ی آب دادن، آن از میان خانه ی انصاری می گذشت، انصاری به او گفت: ای سمره! گاه و بی گاه به خانه ی ما وارد می شوی و ما چه بسا در حالی هستیم که دوست نداریم ما را ببینی، سمره گفت: هرگز برای رسیدن به درخت خودم اذن نمی گیرم، مرد انصاری به پیغمبر شکایت کرد، پیغمبر سمره را خواست و فرمود: «فلان، چنین و چنان شکایت می کند از او اجازه بگیر»، گفت: اجازه بگیرم برای درخت خودم؟ پیغمبر فرمود: «آن را رها کن و درختی به جای آن در فلان جا بگیر»، سمره قبول نکرد، پیغمبر عوض را به ده درخت رسانید و او قبول نکرد، پیغمبر فرمود: «آن را رها کن و درختی در بهشت به جای آن برای تو باشد»، سمره قبول نکرد،پیغمبر فرمود: «تو مردی زیان رساننده هستی، لا ضرر و لا ضرار» یعنی: «نه ضرر زدن و نه ضرر کشیدن» و فرمان داد تا آن نخل را از آن جا کندند و به طرف او پرت کردند و فرمودند: «هر جا می خواهی آن را بکار»(کافی - المعیشه / ۲۹۴؛ و دیگر منابع).۲ - سؤال کردند: اگر کسی قوم خودرا دوست دارد از عصبیت است؟ فرمود: «نه، اما اگر ایشان را بر ظلم کمک کند، از عصبیت است» (اسد ۲۷۲ / ۵).۳ - گروهی از زنان نزد عایشه آمده بودند، پیغمبر برای ایشان خرما و شیر آورد، و فرمود: «بخورید و بیاشامید» گفتند: ما روزه ایم، پیغمبر فرمود: «بخورید و بیاشامید و گرسنگی را با دروغ جمع نکنید»(اسد ۳۹۵ / ۵).۴- عمر را مأمور بعضی از صدقات کرده بود، به پیغمبر خبر دادند که سه تن را محروم کرده: ابوجمیل و خالد و عباس را، فرمود: «اما ابن جمیل فقیر بوده و خداوند او را غنی ساخته اما به خالد ظلم کرده خالد زرههای خود را در راه خدا عاریه داده، اما عباس ای عمر مگر نمی دانی عموی مرد همتای پدر او است؟» (اسد ۳۲۴ / ۵).۵ - ابوعزه شاعر، در جنگ بدر اسیر شد، به پیغمبر التماس کرد که دختران بسیاری دارم ومالی ندارم و پیغمبر او را بخشید و آزاد ساخت اما او بار دیگر فریب مشرکان را خورد و در جنگ احد شرکت کرد و اسیر شد باز به پیغمبر التماس کرد، پیغمبر فرمود: «هرگز نمی گذارم دست به صورت بمالی و بگویی محمد را دوباره گول زدم» و فرمان داد او را کشتند. (شامی ۴۸۵ /۲).۶ - زن ضمضم بن خزاعه کودکی سیاه زائید، ضمضم وحشت کرد و نزد پیغمبر آمد و شکایت نمود، پیغمبر از او پرسید: «آیا شتر داری؟» گفت: داریم، پیغمبر فرمود: «رنگ آنها چیست؟» ضمضم گفت: سرخ و سیاه و دیگر رنگ ها، پیغمبر فرمود: «از کجا چنین گوناگونند؟» ضمضم گفت: رگی است در آن ها اثر کرده، فرمود: «این هم رگی است که اثر کرده»، ضمضم گفت: زنان پیری از طائفه ی ما (بنی عجل) هم به من گفته اند این زن جده ای سیاه داشته است. (اسد ۴۶ / ۳).۷ - مسیلمه ی کذاب به پیغمبر نوشت: «از مسیلمه رسول خدا به محمد، در این امر با تو شریکم، و نصف آن از من است» پیغمبر در جواب او نوشت: «از محمد رسول خدا به مسیلمه ی کذاب؛ زمین،ملک خداوند است، به هر کس از بندگانش بخواهد آن را به میراث می دهد و عاقبت از آن پرهیزگاران است» (همه ی مصادر).۸ - با زنی از بنی غفار ازدواج کرد، در بدن او سفیدی برص دید؛ سحرگاه مهریه ی او راپرداخت و فرمود: «به اهل خود ملحق شو» (اسد ۲۷۹ / ۲).۹ - برادر سعد بن اطول مرد و سیصد درهم و عیالاتی به جا گذارد، سعد خواست آنها را بر عیالاتش انفاق کند، پیغمبر فرمود: «برادرت زندانی وام خویش است، اول وام را بپرداز»، گفت: یا رسول الله! پرداختم، پیغمبر فرمود: «به آن زنی که ادعای دو دینار دارد اما بینه ندارد چه؟ او هم راست می گوید، دو دینار او را هم بپرداز» (اسد ۲۶۹ / ۲).۱۰ - وقتی وفد ثقیف آمدند و مسلمان شدند، می خواستند حرمت زنا و ربا از ایشان برداشته شود و به کاتبان گفته بودند در عهدنامه چنین بنویسند تا پیغمبر امضا کند، امیرمؤمنان از نوشتن ابا کرد، اما سعید بن عاص نوشت و گفت: من می نویسم و پیغمبر خود داند، چون نوشتند و نزد پیغمبر بردند فرمود: «بخوانید» چون خواندند و به ربا رسیدند، فرمود: «انگشت من روی آن بگذارید» و آن را محو کرد و آیه ی قرآن را خواند «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و ذروا ما بقی من الربا ان کنتم مؤمنین» (بقره / ۲۷۸)یعنی: «ای ایمان آورندگان! از خدا بترسید و باقی مانده ی ربا را رها کنید اگر مؤمن هستید»و چون به کلمه ی زنا رسیدند آن را محو کرد و خواند «و لا تقربوا الزنا انه کان فاحشه و مقتا و ساء سبیلا» (نساء / ۲۲)یعنی: «به زنا نزدیک نشوید، به درستی که آن، پلید و منفور و راه بدی است» و آنان از هیبت پیغمبر سخن نیاراستند. (اسد ۲۱۶ / ۱).۱۱ - مجدر بن زیاد در دوران جاهلیت، پدر حارث را کشته بود، بعد هر دو مسلمان شده بودند، اما کینه ی پدر کشتگی از دل حارث بیرون نرفته بود؛ در جنگ احد، حارث مجدر را غافل کرد و او را کشت؛ بعد از واقعه ی احد، پیغمبر به قبا رفت همه تعجب کردند زیرا رفتن او در چنین وقتی معهود نبود، انصار که شنیدند، آن جا رفتند، پیغمبر نماز خواند و لختی سخن گفت و به صورت ها نگاه می کرد تا حارث وارد شد، چون پیغمبر او را دید عویمر بن ساعد را فرمود: حارث را بر در مسجد گردن بزن و خود سوار شد، حارث رکاب او را گرفت و التماس کرد که من از دین برنگشته ام، اما حمیت شیطانی مرا به این کار واداشت و من توبه می کنم و دیه می دهم و دو ماه روزه می گیرم، پیغمبر هیچ نمی گفت تا سخن او تمام شد، فرمود: «ای عویمر؛ او را به در مسجد ببر و گردن بزن» و عویمر گردن او را زد (واقدی / ۳۰۴).۱۲ - رافع بن سنان انصاری مسلمان شده بود، و زنش همچنان کافر بود، دختری داشتند برای داوری نزد پیغمبر آمدند زن می گفت: دخترم، و مرد می گفت: دخترم؛ پیغمبر به ایشان فرمود تا هر یکی جدا در جائی نشستند و دختر را در میان گذارند، دختر لختی به طرف مادر رفت، پیغمبردعا کرد خدا هدایتش کند، رو به طرف پدر رفت و با او همراه شد. (اسد ۱۳۵ / ۲).تنبیه:مغرضانی که بر اسلام به عنوان دین شمشیر تهمت می زنند، از خدا بترسند و از این رویداد عجیب که زنی سال ها آزادانه در خانه ی شوهر می زیسته و الزامی به قبول عقیده ی همسر خود نداشته و امثال آن عبرت گیرند، و باید دانست اگر زن مسلمان بود پیغمبر دختر را به او تسلیم می نمود، زیرا قبلا هم گفتیم هیچ وقت طفل را از مادر جدا نمی کرد.۱۳ - اسعد بن عبدالله گفت: پیغمبر فرمود: «دوست داشته ترین دینها نزد خداوند دین بااخلاص و آسان است، هر وقت دیدی امت من به ظالم نمی گویند: تو ظالمی، از ایشان وداع کن» (اسد ۷۲ / ۱).۱۴ - قرآن مجید پیغمبر را چنان تربیت کرده که در استقامت و صلابت و شکیبائی در راه رسیدن به هدف، نمونه ی کامل باشد و همچنین از پیغمبران و تشکیلات دهندگان کسی به مرتبه ی او نرسد، قوله تعالی: «فاستقم کنما امرت و من تاب معک و لا تطغوا انه بما تعملون بصیر» (هود / ۱۱۲)یعنی: «بر خط راست دین استوار باش، آن گونه که به تو فرمان داده شده و همچنین آنان که همراه تو به خدا رو آورده اند واز آن خط بیرون نروید به درستی که او(خداوند) به آن چه می کنید بینا است» مراد از استقامت، پایداری بر خط مستقیم رو به جانب هدف است و آن هدف، توحید است، که معالم و معارف و شرائط و قوانین آن کلا دین اسلام را تشکیل می دهد و این استقامت بر خط، چندان دشوار است که وقتی از پیغمبر پرسیدند: پیری به تو زود اثر کرده، فرمود: «مرا سوره ی هود و امثال آن پیر نمود». ابوعلی سری گوید: پیغمبر را در خواب دیدم، پرسیدم: از تو روایت کرده اند که سوره ی هود تو راپیر کرده، آیا مراد احوالات انبیا است که در آن آمده؟ فرمود: آیه ی(
فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ
)
است. (قرطبی ۱۰۷ / ۹).۱۵ - در آغاز بعثت، روزی عتبه نزد او نشست و گفت: ای برادرزاده! تو در زدن ما چنانی که می دانی از حسب و نسب و نژاد، تو برای قوم خود امر عظیمی آورده ای، جمع ایشان را پریشان کردی، عقل ایشان را خوار شمردی، خدایان ایشان را عیب گفتی، گذشتگان ایشان را کافر خواندی، من پشنهادهائی دارم بگویم، شاید بعضی از آنها را قبول کنی، اگر مال خواهی چندان فراهم کنم تا از همه مالدارتر باشی، اگر مقام خواهی تو را رئیس خود گردانیم، اگر سلطنت خواهی تو را به شاهی برداریم، اگر بیماری بر تو چیره شد تو را درمان کنیم و از بذل مال دریغ نکنیم، چون عتبه فارغ شد فرمود: «فارغ شدی؟ اکنون بشنو:(
بسم الله الرحمن الرحیم حم
﴿
١
﴾
تَنزِيلٌ مِّنَ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ
)
آن گاه سوره ی سجده را تلاوت نمود، تا به سجده رسید و سجده کرد، فرمود: «ای عتبه! همین است که گفتم». عتبه نزد قوم خود رفت و گفت: ای مردم! گفتار او نه کهانت است نه سحر، از من اطاعت کنید واین مرد را رها کنید، به خدا سوگند این چنین سخن واقعه ی عظیمی به بار می آورد، اگر غیر عرب او را از بین ببرد دیگری او را از بین برده،و اگر فائق شود ملک او ملک شما و عزت او عزت شما است، و شما نیک بخت ترین مردم خواهید بود؛ گفتند: ای اباالولید! تو را هم سحر کرده است (نهایه ۲۰۹ / ۱۶).۱۶ - فرمود: «هر کس قاضی شد، به تحقیق ذبح شده است بدون کارد» (تیسیر ۶۲/ ۴).۱۷- سر و صدای دعوایی بیرون خانه شنید، بیرون آمد و فرمود: «من بشری هستم، دو خصم نزد من می آیند شاید یکی از ایشان از دیگری زبان آورتر باشد و من گمان کنم راستگو است، برای هر کس قضاوت کردم که آن مال، مال اوست و واقعا مال او نبود آن مال، پاره ای از آتش است».توضیح:به دلیل آن که شخص بی زبان و قانون ندان ممکن است حقش ضایع شود وکیل گرفتن در محاکمات جائز است.۱۸ - بنی النضیر و بنی قریظه دو طایفه از یهودیان مدینه در میان خود معاهده ای داشتند که اگر از بنی قریظه کسی یک تن از بنی النضیر را بکشد باید هم دیه بدهند هم قصاص کند اما اگر برعکس بود باید قاتل را بر شتری وارونه سوار کنند و نصف دیه را بپردازند و قاتل را قصاص نکنند؛ بدو ورود پیغمبر به مدینه اتفاق افتاد که یکی از بنی قریظه یکی از بنی النضیر را کشته بود و طبق آن معاهده می خواستند قصاص کنند، بنی قریظه زیر بار نرفتند و گفتند: مخالف حکم تورات است وگرنه داوری را نزد محمد بریم، قبلا عبدالله بن ابی که حلیف بنی النضیر بود نزد پیغمبر آمد و او را از مخالفت با متن عهدنامه بیم داد، اما پیغمبر قبول نکرد و مانند تورات حکم به تساوی در قصاص داد که آیات قرآن شاهد و واقعه اند (مائده / ۴۱ و ۴۲). (بحار ۱۶۶ / ۲۰).۱۹ - مقیس بن صبابه برادر خود هشام را در محله ی بنی نجار کشته یافت به پیغمبر خبر داد، پیغمبر قیس بن هلال فهری را همراه او نزد بنی نجار فرستاد که اگر قاتل را می شناسید به او بدهید تا قصاص کند و اگر نمی شناسید دیه بدهید، فهری پیغام را رساند و ایشان دیه دادند؛ وقت برگشتن، شیطان، مقیس را وسوسه کرد که کاری نکردی برای برادرت، دیه گرفتی که باعث سرشکستگی تو است، همراه خود را بکش تا هم قصاص کرده باشی هم دیه گرفته باشی؛ او را با سنگ زد و کشت و مرتد شد، و به مکه فرار کرد ودر فخریه ی خود شعر گفت. چون پیغمبر شنید فرمود: «او را امان نمی دهم نه در حرم و نه در حل» و در فتح مکه کشته شد. (بحار ۲۱ / ۲۲).۲۰ - زن و مردی از طبقه ی اشراف یهود زنا کردند و هر دو محصنه بودند،: مدت ها بود که یهودیان برخلاف حکم تورات، زناکاران را اگر از مستضعفین بودند رجم می کردند، اما اگر از اشراف بودند معاف می داشتند یا با اندک کیفری بسنده می کردند؛ در این وقت برای آن که شاید بهانه ای برای ترک رجم به دست آورند، گفتند: از محمد بپرسیم و او را حکم قرار دهیم، او فرمود: «با شهادت چهار شاهد باید رجم شوند»، یهودان قبول نکردند، پیغمبر فرمود: «ابن صوریا که عالم به تورات است و در فدک است حاضر
کنید» او را آوردند، پیغمبر او را سوگند داد و او اقرار کرد که حکم تورات همین است اما آن را تحریف کرده و تبعیض نموده اند که اشراف را بهانه ای از کیفر معاف سازند. (بحار ۲۵ / ۲۲).۲۱ - سه تن بازرگان به نام تمیم داری و برادرش عدی که نصرانی بودند و ابن ابی ماریه که مسلمان بود با هم سفر کردند، ابن ابی ماریه مریض شد، وصیت خود را نوشت و در میان کالای خود پنهان نمود و گفت: این را به اهلم برسانید، چون مرد، هر چه دلشان خواست از کالای او برداشتند و باقی را به ورثه دادند، ورثه چون وارسی کردند اشیائی را که در وصیتنامه بود ندیدند، از همراهان پرسیدند گفتند: نمی دانیم خبر به پیغمبر رسید، پیغمبر چند روز ایشان را به حال خود گذاشت؛ بعد از چندی، ظرفی نقره ای و طلاکوب نزد ایشان پیدا شد، به پیغمبر خبر دادند، آیه نازل شد(
فَإِنْ عُثِرَ عَلَىٰ أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْمًا.... الخ
)
(نساء / ۶۹)دو تن از اولیای متوقی عمر و عاص و مطلب بن ابی وداعه سوگند یاد کردند که اینان خیانت کرده اند و قول ایشان که آن را خریده ایم قبول نشد، آن ظرف را گرفته و به ایشان دادند و بعدا که تمیم مسلمان شد به ماوقع اقرار کرد. (بحار ۳۲ / ۲۲).۲۲ - ابوعارم که پیغمبر او را «فاسق» لقب داد و او سازنده ی مسجد ضرار است، در جاهلیت پشمینه پوشیده و راهب شده بود وقتی به مدینه آمد پیغمبر از او پرسید: «این چیست که آورده ای؟» گفت: دین حنف ابراهیم که من بر آن راهم، پیغمبر فرمود: «بر آن راه نیست اما در آن داخل کرده ای چیزی را که در آن نبوده»(بحار ۳۶ / ۲۱).توضیح:دلیل وجه تسمیه ی«صوفیه» همین پشمینه پوشی راهبان است.
۲۳ - عاصم بن عدی گفت: یا رسول الله! اگر کسی بیگانه ای را با زن خود ببیند و خبر دهد، تازیانه می خورد؛ و اگر از پی چهار شاهد برود بیگانه کار خود را تمام می کند، فرمود: «ای عاصم! آیه چنین نازل شده» عاصم بیرون آمد، شنید و مطیع بود، هنوز به منزل نرسیده بود که هلال بن امیه با او برخورد کرد در حالی که(
إِنَّا لِلَّـهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ
)
می گفت، و گفت: شریک بن سمحا را بر روی شکم زن خود دیدم و نزد پیغمبر رفت و او را خبر داد؛ پیغمبر فرستاد، زن آمد، فرمود: «شوهر تو چه می گوید؟» زن گفت: گاهی شریک می آید و از قرآن به ما یاد می دهد گاهی شوهرم او را نزد من می گذارد و بیرون می رود، شاید غیرت او را فروگرفته یا بر اطعام من بخیل باشد، در این وقت، آیه لعان نازل شد.نیز سعد بن عباده گفت: اگر مردی، بیگانه ای را با زن خود دید و او را کشت، او را می کشند و اگر خبر داد هشتاد تازیانه می خورد آیا با شمشیر او را بزند؟ پیغمبر فرمود: «کفی بالسیف شا» خواست بگوید: شاهدا، اما توقف کرد و فرمود: «اگر نه چنان بود که در حال مستی یا غیرت باشد»(بحار ۴۶ / ۲۲).توضیح:البته در کتب فقهی حکم مسئله با شرائط آن کاملا روشن شده و در این جا برای رفع شبهه از کسانی که اطلاعاتشان کمتر است می گوییم: چون کشتن زن و مرد در حین انجام عمل به دست مردی که بدون غلبه ی احساس یا مستی اگر محقق بود جائز است توقف پیغمبر یا گفته ی ناتمام شاهد برای همین منظور است که غلبه ی احساسات غالبا چشم واقع بین را کور می کند، و قضاوت در این مورد امر آسانی نیست و بنابراین، چاره ی منحصر به فرد جز لعان نمی تواند چیزی دیگری باشد و جدا شدن از هم و اگر بنا باشد به مجرد تهمت مرد در مورد زنش ترتیب اثر داده شود چه بسا غرضی در کار باشد و به اندک شبهه ای نظام خانوادگی از بین برود و بنابراین ادامه ی زناشوئی بعد از وقوع چنین رویدادی صلاح نیست و راه چاره، همان لعان و جدا شدن از همدیگر است.