سیاست، حکومت
چون اسلام خاتم ادیان است، باید برای ارائه ی طریق و راهنمائی در همه ی نواحی زندگانی خودکفا باشد و می دانیم که اهم مسائل اجتماع حفظ حقوق بین الافراد و حقوق بین الجماعات است که آن را اصطلاحا «سیاست» می گویند از «سائس» یعنی کسی که اسبان را تعلیم می دهد تا آرام و رهوار باشند و سیاست جامعه باید به وسیله ی افرادی اهل این فن انجام گیرد که دستگاه فرمانروائی و حکومت را تشکیل میدهند؛ قرآن مجید و سنت و سیرت پیغمبر اکرم جمیع جوانب سیاست و حکومت را تفهیم و در بخشی از تاریخ خود به مرحله ی اجرا در آورده است، و تتبع تاریخی نشان می دهد که آن همه فتوحات و گسترش اسلام با به کار بردن احکام سیاست نسبت مستقیم داشته با وجود این که همه ی دستورات قرآن و سنت به کار برده نشده، بلکه با بخشی از آن ها نیز مخالفت شده است و همچنین آغاز قهقرائی قدرت مسلمانان و گسترش این قهقرائی هم با به کار نبستن آن احکام و مقدار انحراف از آن ها رابطه ی مستقیم داشته و دارد و نیز معلوم می شود شهرت ناممکن بودن اجرای آن سیاست، زائیده ی افکار جاهلان یا مغرضان است، احکام اسلام کلا سهلترین احکام قوانین دنیا است و اجرای آن ها با شرائطی که در متن فرهنگ معلوم و روشن است، امکان اجرائی دارد و به هر حال شرط مهم امکان اجرای آن احکام اجرای هماهنگ و همه جانبه ی آن احکام است، زیرا هر کلی عبارت است از مجموع افراد و اجزاء متناسب و هماهنگ آن، و ساختن هر بنائی محتاج مصالح ساختمانی و به کار بردن همه ی آن مصالحی در موارد مناسب خویش است، بحث در این مورد هم آسان است، هم کتاب ها لازم دارد، و در این جا به مناسبت عنوان کتاب تنها به ذکر بخشی از روش پیغمبر اسلام در سیاست و حکومت اکتفا می کنیم:۱ - طبق دستور قرآن مجید یکی از مصارف زکات، برای «مولفه قلوبهم» است، یعنی کسانی که اسلام نیاورده اند اما امید می رود که با به دست آوردن دل ایشان، مسلمان شوند، یا کسانی که تازه مسلمان شده اما هنوز ایمان ایشان استوار نیست، تا دل ایشان به اسلام و خدمت در راه آن مائل گردد، و پیغمبر اکرم تألیف قلوب این گونه افراد را یکی از مهمترین وظائف خود قرار داده بود عمر در زمان خلافت خود گفته بود اکنون که اسلام نیرومند شده احتیاجی به تألیف قلوب نیست و با این تأویل ناروا این قسمت از مصرف زکات را منع نمود، امام محمد باقرعليهالسلام
فرمود: «هیچ وقت مؤلفه قلوبهم چون امروز زیاد نبوده است» فیض کاشانی در بیان این روایت گوید: زیرا در اکثر زمان ها اکثر مردم دینشان به دنیاشان وابسته است، قوله تعالی:(
فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِن لَّمْ يُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ يَسْخَطُونَ
)
(توبه / ۵۸)یعنی: «اگر به ایشان از آن اموال داده شد راضیند و اگر داده نشد ناگهان ناراضی می شوند» (وافی -الایمان /۳۵).۲ - فرمود: «کسی که حاکمی را راضی کند، به چیزی که خدا را ناراضی کند به تحقیق از دین اسلام خارج شده» (وافی - مایجب / ۱۶۵).۳ - حکومت پیغمبر و برنامه های اجرائی او مانند ظاهرسازی های حکومت۰دمکراسی نبود که به نام اشتراک هیأت حاکمه در مسئولیت، هر کس بتواند با لطائف الحیل خود را غیرمسئول به حساب آورد، بلکه در عین حالی که هر کس را در محدوده کار و شغل خود مسئول ساخته بود، خودش را که حاکم کل بود مسئول همه می دانست و هیچگاه از قبول مسئولیت ابا نکرد و آن را به گردن دیگری نیانداخت، مگر آن جا که از برنامه و فرمان او تخلف می کردند، مانند عمل خالد بن ولید در روز فتح مکه که بر خلاف اوامر اکید پیغمبر کشت و کشتار راه انداخت، و پیغمبر در حضور جمیع از عمل او بیزاری جست، در حقیقت کار خلافی انجام شده بود و پیغمبر خود را مسئول می دانست که علی رغم مقام لشکری خالد، عمل او را تقبیح کند، می فرمود: «هر کس برای قومی امامت کند که مکروه ایشان باشد نمازش از شانه اش بالاتر نمی رود»(اسد ۲۸۹ / ۱).توضیح:پیغمبر برای هر قومی امام جماعتی معین می کرد که مورد رضایت همان قوم باشد و نیز از نظر قیاس اولویت هر حاکمی که مورد کراهت مردم ناحیه اش باشد، حکومت او ناروا است.۴ - مأمور حکومت باید عالم به احکام و قوانین باشد، وقتی علاء بن زیاد حضرمی را به بحرین فرستاده بود فرمود: «برای هیچ کس روا نیست که به واجبات و سنن، جاهل باشد».(اسد ۳۶۳ / ۴).۵ - برای هر گروهی رئیسی معین می نمود. (اسد ۱۸۳ / ۱).۶ - فرمود: «به زودی پیشوایانی بر شما حکومت می کنند که ارزاق شما را در اختیار می گیرند، و برای شما سخن می گویند و دروغ می گویند، نو عمل می کنند و بد می کنند از شما راضی نمی شوند مگر آن که زشت ایشان را خوب جلوه دهید، و
دروغهای ایشان را تصدیق کنید و حق را به ایشان دهید تا راضی شوند؛ هرگاه ظلم کردند با ایشان جنگ کنید، هر کس در این راه کشته شود از من است و من از اویم» (اسد ۲۱۷ / ۵).توضیح:در اختیار گرفتن از طرف حکومت به طور عام و مطلق ناروا نیست چه بسا غائله ای که محتکرین آزاد در جامعه ایجاد کرده و قحط و غلا را به بار آورده اند، در چنین موارد حکومت باید کمابیش ارزاق و توزیع آن ها را در اختیار بگیرد، فرموده ی پیغمبر هم اگر به ظاهر اطلاق دارد اما مطلق نیست زیرا او حکومتی را پیش بینی می کند که همه ی این مفاسد را به بار می آورد، و می دانیم حکومتی چنین مفسد در اختیار گرفتن ارزاق را برای منافع خودش می خواهد، نه جلویگری از قحط و غلا، حکومت های طاغوتی بنی امیه و بنی عباس و امثال آنها مظاهر این پیش بینی پیغمبر است.۷ - عمرو بن مره گفت: از پیغمبر شنیدم که فرمود: «هیچ والی یا امامی در به روی حاجتمندان و مسکینان و دستداران نمی بندد مگر آن که خداوند در آسمان را به روی حاجت و مسکنت و دوست داشتنی های او ببندد» (اسد ۱۲۱ / ۴).۸ - زیاد بن حارث صیدائی نزد پیغمبر بود، پیغمبر خواست نیروئی برای سرکوب قوم او گسیل دارد، زیاد گفت: یا رسول الله! نیروئی مفرست، من ضامن اطاعت ایشان هستم؛ و به قوم خود پیغام داد آمدند و مسلمان شدند، زیاد به پیغمبر گفت: مرا بر ایشان امارت ده، فرمود: «بلی، اما برای مؤمن خیری در امارت نیست»، زیاد ترک امارت نمود. (اسد ۲۱۳ / ۱).
۹ - چند تن از بنی سلمه نزد پیغمبر آمدند، پرسید: «رئیس شما کیست؟» گفتند: جد بن قیس اما مردی بخیل است، فرمود: «آیا چه چیزی از بخل بدتر است؟ رئیس شما عمرو بن جموح باشد» (اسد ۹۲ / ۴).۱۰ - فرمود: «هیچ کس فرمانده ی ده روزه ای نمی شود مگر آن که در روز قیامت یا به زنجیر کشیده می شود، یا آمرزیده می گردد» (اسد ۲۸ / ۲).۱۱ - فرمود: «سلطان، سایه ی خدا بر روی زمین است، اگر عدالت کرد پاداش دارد و بر رعیت است شکر او، و اگر ظلم کرد گناه به گردن اوست و بر رعیت است صبر کردن» (اسد ۲۳۳ / ۴).توضیح:ظاهرا میان این روایت و روایت شماره ی (۶)تعارض هست اما چنان نیست، صبر کردن در برابر ظلم حاکم در موردی، و مبارزه کردن با حاکم ظالم در مورد دیگر به لحاظ اندازه ی ظلم اوست که در فقه اسلامی معین شده است، به بهانه ی هر ظلمی نمی توان بر حاکم قیام کرد و نظم جامعه را بر هم زد و به همین مناسبت شاید این روایتی که به پیغمبر اکرم منسوب می کنند که فرموده: «سلطان غشوم خیر من فتنه تدوم» یعنی: «فرمانروائی سختگیر بهتر از فتنه ای طولانی است».یکی از موارد شکر نعمت انقلاب اسلامی رها کردن ملت از یوغ غاصبان لقب ظل الله است.۱۲ - بر بازار مکه سعید بن عاص را ناظر قرار داد، سمراء دختر نهیک اسدیه در در زمان پیغمبر در مدینه راه می رفت امر به معروف و نهی از منکر می نمود، و تازیانه ای در دست داشت. (نظام ۲۸۵ / ۱).۱۳ - برای لشکریان پیش آهنگ معین می نمود، که ایشان را طلائع می گفتند، برای خبرگیری از نیروی دشمن، در جنگ بدر چنان شد که خودش و یکی از صحابه برای خبر گیری جلوتر رفت، در خارج جاسوس داشت که خبر دشمن را به او می داد، عباس عموی او که مسلمانی خود را پنهان می داشت و در که بود، اخبار قریش را می نوشت و برای او می فرستاد، در شهر نیز خبرگیری می کرد، و این از باب تجسس منهی عنه و ناروا نیست، بلکه از باب نصیحت و خیرخواهی است، زیرا بی خبر بودن از حرکات و مقاصد دشمن مشکلات بیشتری برای اجتماع به بار می آورد.۱۴ - از نیروی دریائی برای آینده مسلمانان خبر داد، فرمود: «بخشی از امت من سوار کشتی خواهند شد و مانند شاهان بر تخت تکیه خواهند زد» ام ملحان آن جا بود گفت: یا رسول الله! دعا کن من از ایشان باشم، فرمود: «تو از اولین ایشانی»؛ و چنان شد که در زمان معاویه ام ملحان با نیروی دریائی اسلام به جزیره ی قبرس رفت و پس از فتح جزیره آن جا بود تا وفات یافت. (نظام ۳۷۰ - ۳۶۰ / ۱).۱۵ - برای عتاب بن اسید حاکم مکه روزی یک درهم حقوق قرار داد وی خطبه خواند وگفت: هر کس شکمش با یک درهم سیر نشود خداوند او را گرسنه نگهداراد، پیغمبر روزی یک درهم به من داده و به هیچ کس محتاج نیستم. (شامی۶۹۸ / ۳).توضیح:یعنی اهل رشوه خواری و زد و بند نیستم.۱۶ - می فرمود: «عریف (کسی که رئیس قوم و مسئول ایشان نزد حاکم است» در اجتماع لازم است و عریف در آتش است» (اسد ۲۸۹ / ۱).
توضیح:یعنی عریف ناچار در آتش آزمایش است، و باید با صحت عمل خود، خود را از آتش نجات دهد زیرا با ظلم و نامساوی رفتار کردن با زیردستان در آتش دوزخ خواهد بود.۱۷ - عتاب بن اسید بیست ساله بود که حکومت مکه را به او داد؛ عمرو بن حزم هفده ساله را امیر نجران نمود؛ اسامه بن زید هیجده ساله بود که نامزد فرماندهی ارتش گردید. (اسد / ذیل اسامی مزبور).۱۸ - در نظر اول نسبت این گفتار به پیغمبر بعید می نماید اما با اندکی تأمل معلوم می شود که گویای یک اصل مسلم اجتماعی است که در هر قومی افراد جسور و کم اندیشه نگهبانان قدرت و کیان آن قومند؛ امیرمؤمنان هم مکرر می فرمود: «ویل لمن لم یکن له جاهل یعضده» یعنی: «وای به حال کسی که افراد نادانی نداشته باشد تا دستیار و کمک او باشند» و این بیان برای توبیخ و تقبیح آن دسته افراد کم دانش و جسور اما فداکار نیست و در همین زمینه است که پیغمبر فرمود:«هر آینه خداوند این دین را به گروهی که ارزشی ندارند تأیید می کنند».۱۹ - اساس عظمت و استواری امت اسلام را در وحدت کلمه و یکپارچگی می دانست، به فرمان خداوند مسجد ضرار را خراب کرد، زیرا پایگاه منافقین جدائی افکن و محل کنکاش ایشان بر ضد اسلام بود، نه تنها آن را خراب کرد و آتش زد، بلکه فرمان یافت که: «لا تقم فیه ابدا»:«هرگز در آن درنگ نکن» و معلوم است جائی که اگر مسجد، محل تفرقه اندازی میان مسلمان بود باید خراب شود، به دلیل فحوی هر مکانی در آن تفرقه اندازی شود باید ویران گردد. (قرطبی ۲۵۸ / ۸).۲۰ - در واقعه ی ذی قرد فرمود: «به شتاب حرکت کنید» در این میانه ابوعیاش بر اسبی سوار بود، پیغمبر بر او گذر کرد فرمود: «اسب را به دیگری ده که از تو سوارکارتر است» و آن را به معاذ داد. (شامی ۲۸۷ / ۳).۲۱ - قبول مشورت می کرد اما در مواردی خاص و الزام به قبول نداشت، دو برادر بودند که پیغمبر می خواست یکی از ایشان را امارت دهد، با ابوبکر و عمر مشورت نمود، رأی ایشان متفق نبود، فرمود:(
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّـهِ وَرَسُولِهِ
ۖ
وَاتَّقُوا اللَّـهَ
ۚ
إِنَّ اللَّـهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ
)
(الحجرات / ۱)یعنی: «ای ایمان آورندگان! از خدا و پیامبرش پیشی مجوئید و از خداوند بترسید به درستی که خداوند شنوا و دانا است» (اسد ۸۰ / ۲).۲۲ - از شایعه سازی و سخن پرانی بی تحقیق نهی می نمود قوله تعالی: «و اذا جائهم امر من الامن او الخوف اذاعوا به» (نساء / ۸۳)یعنی: «هرگاه خبری به ایشان رسد چه در مورد امن و چه در مورد خوف، نسنجیده آن را پراکنده می کنند، اما اگر آن را به پیامبر و اولی الامر رجوع دهند هر آینه ایشان که اهل استنباطند موارد حق و باطل را می دانند و هرگز ناروائی را اشاعه نمی دهند».۲۳ - حکومت پیغمبر اسلام حکومتی دینی بود، که بخش مهم نیروی اجرائی آن مبتنی بر عقائد مسلمانان بود، که ایمان داشتند احکام و تصرفات پیغمبر ناشی از وحی خداوند و فرمان اوست.همچنان که حکمت و سیاست دینی پیغمبر اقتضا می کرد که میان افراد قبائل تساوی برقرار کند، هرگز انگیزه های نفسانی درباره ی میل به امتیاز اهل و عشیره ی خود نمی توانست در او اثر کرد، تا سود بیشتری به ایشان برساند، چه رسد که ایشان را به امتیازی مخصوص کند، پیغمبر عصبیت و خودخواهی عشیره ای را تا آن جا که توانست، محو کرد، و به وحدت دینی و اسلامی بدل نمود و در همه ی این موارد اطاعت عرب از او آسان بود و قبائل مختلف در اثر این روش توانستند زیر پرچم او گرد آیند و به پیشوائی گردن نهند و چنان به او عقیده مند شدند که بعضی مرگ او را باور نمی کردند. (الاسلام ۳۴۴ / ۱).۲۴ - بعضی از مورخین یا از عدم اطلاع یا از غرضمندی سخت در اشتباهند که می گویند پیغمبر اسلام اولین جنگجو به نام دین و در راه دین است در حالی که بیشتر جنگ های تاریخ به نام دین بوده است؛ موسی جنگ مقدس را دو هزار سال قبل از پیغمبر اسلام بنا نهاده بود، محمد هرگز تشنه ی خون نبود، اسیر مخیر بود، مسلمان شود یا جزیه بدهد و از حقوق اجتماعی بهره مند باشد؛ مسلمانان، ممالک مفتوحه را خراب نمی کردند، صلاح الدین ایوبی با صلیبیان، معامله به مثل نکرد، هر جا مسلمانان پا می نهادند وضع اجتماعی بهتر می شد، مانند باران می رویاندند. عصر تمدن در اروپا به جانشینان محمد بازمی گردد، که مشعل تمدن را در اروپای ظلمانی برافروختند، مجد هندسی شهرهای دمشق، بغداد، فاس، اشبیلیه، غرناطه، قرطبه و قاهره نتیجه ی حرکت آغازی محمد در سال ۶۱۲ میلادی بود.محمد می دانست جنگ ضرورتی اجتماعی است، و غنیمت آور است، اما مانند سائر عرب های غارتگر، انتقامجو نبود؛ این خود قریش بودند که بزرگترین سبب برای آمادگی جنگی محمد شدند؛ در مکه، مسلمانان را آزار می دادند، از مهاجرت ایشان جلوگیری می کردند، اطراف مدینه را غارت می نمودند، به کشت و زرع و درختان آسیب می رساندند، و راه حلی جز جنگ باقی نمی گذارند، اگر قریش نیمه فرصتی برای نشر دین به محمد می دادند هرگز جنگ در خاطرش خطور نمی کرد، او می دانست اگر قریش ناگهان به مدینه هجوم آورند علی الاسلام السلام، اثری از اسلام باقی نخواهد ماند، بنابراین به فرستادن دستجات کوچکی به نام سریه آغاز نمود. («الرسول» بودلی / ۸۰ و بعد).توضیح:در انصاف منطقی و همه جانبه ی «سرلشکر بودلی» تأمل کنید.۲۵ - محمد با تعلیمات خود مرگ را در نظر پیروانش همچون رها کننده ای از محنت های دنیا و رساننده به لذات آخرت جلو داده بود. (مصدر بالا).۲۶ - به زودی همه ی عالم این آواز (الله اکبر) را که از حلقوم اهل بدر بیرون آمد شنیدند، یهود به جای این که از پیروزی محمد عبرت گیرند و با او از نظر سیاسی همداستان شوند، شروع کردند که به او و نمازش استهزاء کنند حتی بر سر او سنگ غلطاندند که او را بکشند؛ با آن که پیمان حسن همجواری با او بسته بودند اما پیمان را شکستند.طایفه ی عضل و قاره از پیغمبر خواستند تنی چند برای تعلیم دین برای ایشان بفرستد و پیغمبر بدون سوء ظن فرستاد؛ مهمانداران، مهمان را کشتند و اسیران ایشان را به مکه فرستادند تا قریش ایشان را بکشند؛ بنی لحیان هم گروه دیگر از مسلمانان را تا نفر آخر کشتند. این بود نمونه ای از ظلم و شقاوت و وحشیگری اقوام عرب در برابر پیغمبر و تعلیمات انسانی او و همین وقایعند که جنگ و دفاع را از الزامات اولیه برای حفظ اجتماعات نشان می دهند، پیغمبر اسلام نیز خواهی نخواهی با این الزامات مواجه گردید، قرآن مجید جنگ و قتال را چنین تعلیل می کند:(
أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا
ۚ
وَإِنَّ اللَّـهَ عَلَىٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ
)
(حج/ ۳۹)یعنی: «به کسانی که به ناچار به جنگ تحمیلی کشانده می شوند، اذن جنگ داده شد زیرا مورد ظلم و ستم واقع شده اند و به درستی که خداوند هر آینه بر یاری ایشان و پیروز ساختن ایشان بسیار توانا است».وقتی شاؤل پادشاه برگزیده ی بنی اسرائیل شهر نوب را گرفت و همه ی مردان و زنان و پسران را گردن زد، یهودیان باید می دانستند که عمل محمد به مراتب آسانتر از تعالیم تورات است؛ در سفر تثنیه اصحاح بیستم رابخوانید که چنین است «وقتی خداوند شهر را به تصرف تو داد، همه ی مردان را با شمشیر بکش، و زنان و اطفال و اموال، غنیمت تو هستند، اما از شهرهای این امت هائی که یهود خدایت تو را به ملکیت می دهد هیچ ذی نفس را (نفس کش را) زنده مگذار» («الرسول» بودلی).۲۷ - محمد دوست نداشت از دشمنان آزار دهنده ی خود انتقام بگیرد هیچ قوت جنگاوران را به طور امر و فرمان به میدان جنگ نمی کشانید و آن را به خواست و حماسه ی خودشان واگذار می نمود عرب هرگز روحش زیر بار قوانین نمی رفت، هر چند مبارزی شجاع بود، اما آن مجاهده از ریشه ی حماسی شخصی مایه می گرفت، نه کیان جماعت و اجتماع پیغمبر در تشکیل عرب و وحدت اجتماعی ایشان معجزه کرد، اما بعد از او مسلمانان به شعوب و اقوام و احزاب پراکنده شدند و با هم جنگ کردند مانند آن که با دشمنان دین جنگ می کنند.قدم اول پیغمبر در راه تشکل عرب و بعدا باقی مسلمانان، ایجاد اخوت میان مهاجر و انصار بود؛ قدم دوم در ترغیب به دادن صدقه و تعمیم آن به مال و اخلاق احسان و بشاشت و سلام دادن و مهمانداری و حفظ پناهندگی؛ قدم سوم ایجاد قوانین بود اما نه به خشکی قانون بلکه به موعظه ی اخلاقی. («الرسول» سرلشکر بودلی).۲۸ - بیعت گرفتن، خود بزرگترین سیاست انسانی برای شناخت هدف و توطین نفس و استواری بر خطر و ایجاد وحدت بود، هدف و محتوای اسلام به تنهائی نه تحقیق عدالت بود، نه سلطه و تصرف زخارف دنیا، هدف اسلام تحقیق تعالی انسان و انسانیت، در حد سمت خلیفه الله بود و مردمان جاهل و بی فرهنگ، از درک هدف متعالی اسلام عاجز بودند و گمان می کردند طمع، مال و جاه، پیغمبر را برانگیخته است زیرا تاریخ نشان می داد جز معدودی مردان خدا و پیغمبران، دیگران دعوتشان برای سودجوئی بوده است.اما اسعد بن زراره نقیب النقباء انصار تا پیغمبر را دید و سخن او را شنید خردمندانه چنین گفت:یا رسول الله! برای هر دعوتی راهی هست، خواه آسان و خواه دشوار، امروز تو مردم را دعوت کردی به چیزی که ایشان را برمی انگیزاند و بر ایشان دشوار است، ما را دعوت کردی به ترک دین خود و پیروی از دین تو و این دشوار است ما تو را اجابت کردیم، ما را دعوت کردی تا رابطه ی خود را با همسایگان و خویشاوندان دور و نزدیک خود قطع کنیم و این کاری دشوار است، اما تو را اجابت کردیم، ما را دعوت کردی در حالی که در خانه های خود عزیز و در امن بودیم و کسی جرأت نمی کرد در ما طمع بندد تا کسی را غیر از خودمان که اهلش او را رها کرده و عموهایش او را تسلیم نموده اند بر خود فرمانروا کنیم و این کاری دشوار بود و ما تو را اجابت کردیم (الصحیح ۲۰۵ / ۲).توضیح:می بینیم که قبول اسلام و بیعت با چه تیزبینی و دقتی انجام گرفته است و هرگز نسنجیده و به وسیله ی افراد ابله و نادان یا فرصت طلب انجام نگرفته است، پیغمبر اسلام بر خلاف همه ی سیاستمداران که برای پیروزی خود هر وعده ی دروغی می دهند هرگز وعده ای جز رضای خداوند و پاداش اخروی نمی داد آن چه در ملاحم به ندرت وعده ی فتح هست در سال های آخر زندگانی پیغمبر و بعد از نضج و گسترش اسلام بوده است، و هرگز جنبه ی اغراء ندارد، به علاوه از عواقب این فتوحات که حب دنیا و ضعف اسلام است بیم داده است.۲۹ - وقتی برای دعوت به قبیله ی بنی عامر رفت، مردی از ایشان به نام ییحر بن صعصعه به فراست، عظمت آینده ی او را تشخیص داد و گفت: به خدا قسم اگر این مرد را از قریش داشته باشم، همه ی عرب را با او مسخر خواهم نمود، آن گاه به پیغمبر گفت: اگر با تو بیعت کنم و پیروز شوی آیا فرمانروائی بعد از خود را به ما خواهی داد؟ فرمود: «فرمانروائی از آن خداوند است، هر جا بخواهد آن را قرار می دهد»، آن مرد گفت: پس ما گلوهای خود راهدف تیغ قرار دهیم، آن وقت که پیروز شوی امر برای دیگری باشد، نیازی به تو نداریم. (اسد ۴۰۸ / ۲).۳۰۲ - مثنی چون سخن پیغمبر را شنید گفت: سخن تو را شنیدم مرا به شگفت آورد اما از ما پیمانی بر کسری هست که نوآوری نکنیم و نوآوری را مأوی ندهیم، و شاید این کار تو شاهان را مکروه باشد، اگر خواهی تو را یاری دهیم و دشمن را از بلاد عرب بازداریم، پیغمبر فرمود: «بد نکرده اید که صادقانه و صریح سخن گفته اید اما دین خدا را کسی نمی تواند برپا دارد مگر آن که به همه ی جوانب آن قیام کند»، آن گاه از جا برخواست. (شاهی ۱۷۹ / ۱).۳۱ - موارد بیعت عقبه ی اولی چنین بود:
به خدا شرک نورزند، دزدی نکنند، زنا نکنند، اولاد خود را نکشند، بهتان در مورد عورات نزنند (کنایه از نسبت دادن فرزندانی به غیر پدران خود)، پیغمبر را در امر به معروف نافرمانی نکنند، اگر به این تعهد وفا کردند به بهشت خواهند رفت و اگر نافرمانی و غل و غش کردند حکم ایشان با خداوند است، و این بیعت را «بیعت نساء» گویند و این اصطلاح مأخوذ از قرآن مجید است قوله تعالی:(
يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذَا جَاءَكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَىٰ أَن لَّا يُشْرِكْنَ بِاللَّـهِ شَيْئًا وَلَا يَسْرِقْنَ وَلَا يَزْنِينَ وَلَا يَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَلَا يَأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلَا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ
ۙ
فَبَايِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّـهَ
ۖ
إِنَّ اللَّـهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ
)
(ممتحنه / ۱۲)و با آن که سبب نزول آیه در فتح مکه بوده اما این بیعت به همان نام است زیرا شامل مسائل مهم است.در عقبه ی ثانی پرسیدند: به چه بیعت کنیم؟ فرمود: «بر شنیدن و اطاعت کردن، هم در حال نشاط هم در حال کسالت، انفاق کردن هم در حال سختی هم در حال آسانی و بر امر به معروف و نهی از منکر در راه خدا، از سرزنش ملامتگر نترسید، و چون پیغمبر به مدینه نزد ایشان رود، او را یاری دهند، دشمنان را از او دفع کنند چنان که از خود و اطفال و زنان خود دفاع می کنند و پاداش ایشان بهشت است» (شامی۱۹۵ / ۱).۳۲ - یکی نزد پیغمبر آمد که مسلمان شود پیغمبر فرمود: «گواهی می دهی به یگانگی خداوند ور سالت محمد بن عبدالله؟ باید ماه رمضان را روزه بداری، و به حج روی و زکات مال بپردازی، و در راه خداوند جهاد کنی»، گفت: یا رسول الله من ده شتر شیرده بیشتر ندارم که برای غذای خانواده و سواری ایشانند، اما جهاد شنیده ام هر کس پشت به میدان کرد غضب خداوند را برای خود خریده، می ترسم اگر به جنگ حاضر شوم جبن و رزم و از مرگ بترسم، پیغمبر دست خود را عقب کشید و فرمود: «نه صدقه، نه جهاد، پس با چه چیز به بهشت روی؟»، آنگاه مرد همه را قبول کرد و بیعت نمود. (اسد ۱۹۴ / ۱).
توضیح:از این روایت و امثال آن به خوبی معلوم می شود که پیغمبر برای گرویدن افراد به اسلام به هیچ نوع از انواع وعده های زرق و برقی و فریبنده متوسل نمی شده و در قدم اول، مراجعه کننده را به هدف مشخص اسلام و فداکاری آشنا ساخته است. ۳۳ - از نظر دیگر، بیعت را دو قسم کرده بودند: بیعت هجرت و بیعت اعرابی؛ بیعت هجرت آن بود که بیعت کننده بیاید مدینه ونزد پیغمبر بماند؛ و بیعت اعرابی آن بود که بیعت کننده به محل خود برگردد. مالک بن حویرث گفت: گروهی جوانان همسن بودیم که بیعت کردیم، و بیست شبانه روز نزد پیغمبر ماندیم، او بسیار مهربان و رحیم دل بود، وقتی دانست به اهل خود مشتاقیم از ماپرسید: در محل خود چه دارید؟ گفتیم چنین و چنان فرمود: «بسوی اهل خود بازگردید و آن جا بمانید و ایشان را تعلیم دهید و چنین و چنان بگویید و نماز بخوانید همچنان که دیدید من نماز خواندم، چون وقت نماز رسد یکی اذان بگوید و بزرگ شما امامت کند» (اسد ۲۹۷ / ۲)
.۳۴ - بعد از فتح مکه، هجرت صدق نمی کرد زیرا مردم به تعبیر قرآن «(
يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّـهِ أَفْوَاجًا
)
(سوره نصر) یعنی: «فوج فوج در دین خدا وارد می شدند» (شامی ۶۰۶ / ۳).۳۵ - فدیک زبیدی نزد او آمد و گفت: یا رسول الله! می گویند هر کس هجرت نکرده هلاک شده است، پیغمبر فرمود: «ای فدیک! نماز را برپا دار! زکات را بپرداز، از بدی ها دوری کن، هر جا از زمین خدا خواهی سکونت کن» (اسد ۱۷۵ / ۴).توضیح:این روایت مبین روایت قبل است، که بعد از فتح مکه هجرت صدق نمی کرد زیرا فداکاری ای در کار نبود، می ماند باقی اعمال خیر که پیغمبر به فدیک دستور داد.۳۶ - می فرماید: «زمان شما حکومت شما است، اگر حکومت شما صالح بود زمان شما صالح است، اگر دو گروه اصلاح شوند، مردم اصلاح می شوند: فقها و امرا» (محاضرات / ۱۶۲).تنبیه:مفهوم روایت این است که اگر فقها امارت یافتند، گروهی که با اصلاح ایشان، جامعه اصلاح می شود همان یک گروهند، امیران فقیه.توضیح:در اسلام یک مرکز پیشوائی بیشتر نیست و آن، فقیه جامع الشرائط است که هم در درس هم در رأس هرم اجتماع حاکم است هم مرجع فتوی و معلم علوم دینی و انسانی.۳۷ - فرمود: «اگر هدیه ای برای حاکم از در وارد شد امانت از پنجره بیرون می رود» (محاضرات / ۱۷۰).۳۸ - فرمود: «به زودی بر امارت حریص می شوید، پس از آن حسرت و ندامت خواهد بود» (محاضرات / ۱۷۲).۳۹ - فرمود: «همیشه گروهی از امت من نگهبان بر امر خداوند خواهند بود که مخالفین، زیانی به ایشان نتوانند رساند» (اسد ۳۹۲ / ۲).۴۰ - فرمود: «هر کس در راه دفع ظلم از خودش کشته شود، شهید است، چه مرگ گوارائی است که شخص در راه احقاق حق خود بمیرد»(مجمع ۲۴۴ / ۶).۴۱ - در هجرت به مدینه وقتی به قبا رسید، به انتظار رسیدن امیرمؤمنان توقف نمود، گفتند: مردم مدینه منتظرند، فرمود: «تا پسر عمم و برادرم در راه خدا و محبوبترین اهل بیتم برسد» و سه روز آن جا توقف کرد تا علیعليهالسلام
رسید. (بحار ۱۱۶ / ۱۹).۴۲ - سه روز در قبا ماند، روز جمعه به سوی مدینه رهسپار شد، وقت نماز جمعه در محله ی بنی سالم بن عوف رسید، در میان دره ای مسجدی مهیا کرده بودند، یعنی زمینی را هموار کرده بودند، و اولین جمعه بود که در مدینه نماز جمعه خواند و اولین خطبه ای که با آیات قرآن ترکیب شده بود قرائت نمود:«بسم الله الرحمن الرحیم ستایش برای خداوندی که از او یاری می جویم و طلب آمرزش می کنم، از او راهنمائی می خواهم، به او ایمان دارم، به او کفر نمی ورزم، و با آن که کفر ورزد، و دشمنی می کنم و گواهی می دهم که خدایی نیست مگر خداوند یکتا، او فرد است و شریکی ندارد، گواهی می دهم که خدائی نیست مگر خداوند یکتا او فرد است و شریکی ندارد، گواهی می دهم که محمد بنده ی او و فرستاده ی اوست، او را با هدایت و روشنایی فرستاد در وقتی که رسولان دیر کرده بودند، دانش کم بود، مردم گمراه بودند، زمان رو به تمام شدن بود، قیامت نزدیک بود، اجل نزدیک بود.هر کس خدا و رسولش را اطاعت کند وارسته است، و هر کس نافرمانی کند گمراه است و تباه است در گمراهی ژرفی، شما را به پرهیزگاری و ترس از خداوند دعوت می کنم، زیرا بهترین سفارش مسلمان به مسلمان، همین است، که او را به آخرت ترغیب کند، به تقوی دستور دهد، پس از آن چه خداوند شما را از خودش ترساند، بترسید؛ پرهیزگاری برای کسی که با ترس از خدا به آن عمل کند کمک راستینی است، بر آن چه از امر آخرت می خواهد.هر کس آن چه را از سر و آشکارا میان خود و خدایش اصلاح کند و قصدی جز رضای خداوند نداشته باشد هم اسم و آوازه و شرف دنیائی او خواهد بود هم ذخیره ی بعد از مرگش، آن گاه که آدمی محتاج پیش فرستاده ی خود از اعمال نیک است، و هر چه جز آن باشد انسان آرزو می کند کاش میان او و آنها فاصله ای دور و دراز می بود، خداوند شما را از خودش بیم می دهد و او به بندگان مهربان است، خداوند که گفتارش راست و وعده اش بی خلاف است و خودش گفته: هرگز قول و قرار نزد من دگرگون نمی شود، و من برای بندگانم بیدادگر نیستم، پس از خداوند در مورد احکامش بترسید، خواه زود و خواه دیر، خواه پنهان و خواه آشکارا، زیرا هر کس از خدا بترسد، از گناهانش گذشت می کند و پاداش او را عظیم می گرداند.هر کس از خدا بترسد، رستگار شده، چه رستگاری عظیمی و به درستی که ترس از خداوند از غضب و عقوبت و نارضائی او جلوگیری می کند. (بحار ۱۲۶ / ۱۹).۴۳ - در پایان جنگ بدر چاهی حفر کردند و اجساد کفار را در میان آن ریختند، و آن را انباشتند، پیغمبر بالای چاه ایستاد، و ایشان را یکایک به نام آواز داد و فرمود: «به درستی که آنچه را خداوند به من وعده داد حق و درست یافتم آیا آن چه را خداوند به شماوعده داده دریافت کردید؟ مرا تکذیب کردید در وقتی که مردم مرا تصدیق کردند، مرا بیرون کردید در حالی که مرا پناه دادند، با من جنگ کردید در حالی که مردم مرا یاری دادند»، گفتند: یا رسول الله! کسانی را ندا می دهی که مرده اند؟ فرمود: «شما از ایشان برای آن چه گفتم شنواتر نیستید، اما نمی توانند جواب دهند» (بحار ۴۴. (۳۴۶ / ۱۹ - چون لشکری را به مأموریت می فرستاد، ایشان را می خواست، جلو رویش می نشستند آنگاه می فرمود: «به نام خدا و استعانت از او در راه او و بر ملت رسول خدا حرکت کنید، در غنیمت خیانت نکنید، مثله نکنید، غدر نکنید، پیرمردان و زنان و اطفال را نکشید، درختی قطع نکنید مگر آن که ناچار شوید هر مسلمانی می تواند هر کافری را در پناه گیرد تا کلام خدا را بشنود، اگر قبول کرد برادر شما در دین است و اگر قبول نکرد او را به مأمن خودش برسانید واز خدا برای تسلط بر او کمک بخواهید، عابدان در کوهستان را نکشید، زراعتی را نسوزانید». (بحار ۱۷۷ / ۱۹).۴۵ - پیغمبربه دنبال این محبت واقعی بود نه ارادت اصطلاحی خالی از محبت، وقتی بنی نجار از او استقبال کردند و می خواندند و پایکوبی می کردند:نحن جوار من بنی نجار یا حبذا محمد من جاریعنی: «ما دخترکان بنی جاریم، زهازه به محمد که همسایه ما است» پیغمبر بیرون آمد و پرسید: «مرا دوست دارید؟» گفتند: بلی یا رسول الله، فرمود: «من هم - به خدا سوگند- شما را دوست دارم، شما را دوست دارم، شما را دوست دارم» (بحار ۱۱۰ / ۱۹).۴۶ - فرمود: «چه شده است گروهی را که عامل صدقاتند؟ می گویند این از صدقه و این هم هدیه برای خودمان، چرا در خانه های خود نزد همسرانشان نمی نشینند، تا برای ایشان هدیه ببرند؟» (محاضرات / ۴۲۱).تنبیه:فرموده ی پیغمبر اشاره به یکی از مهمترین امور در امارت و قضاوت است، و آن کشف علل است و علت آن است که با وجود آن، معلول، وجود پیدا می کند و با عدم آن، معدوم است، علت آن نوع هدیه ها منحصر است به امارت و تصدی قضاوت که یا از ترس یا از طمع هدیه می آورند و هرگز قصد قربت یا مکارم اخلاقی انسانی در کار نیست، بنابراین همه ی اموال اضافی هر مأمور و حاکم و قاضی مال بیت المال است و مشمول قانون از کجا آورده ای، اما قانونی که اجرای آن تحاکم الی الطاغوت نباشد.۴۷ - می فرمود: «کسی که چهل روز طعامی را احتکار کند به تحقیق خدا و رسول از او بیزارند»، پرسیدند: محتکر کیست؟ فرمود: «آن که اگر گرانی را شنید شاد شود و اگر ارزانی را شنید غمگین گردد» (محاضرات / ۴۶۷).
۴۸ - عبدالله بن ازیهر رئیس قبیله ی «دوس» گفت: یا رسول الله» مرا بر قومم فرمانروا کن، فرمود: «اسلام به غریبی آغاز کرد و به غریبی بازمی گردد هر کس با خدا راست بود نجاتی یافت، وهر کس به دیگری پرداخت هلاک شد، به درستی که بزرگ و رئیس قوم راستگوترین ایشان است و نزدیک است که حق بر باطل غالب شود» (نهایه ۲۷ / ۱۸).توضیح:ظاهرا جواب پیغمبر اکرم طفره ای بوده از امارت دادن او، و در ضمن توجه دادن او به شرائط فرمانروائی، و نیز بی ارزشی آن.۴۹ - وقتی مسلمانان برای غزوه ی تبوک بسیج شدند، قریب نود نفر از ایشان از رفتن تخلف کردند، از آن جمله کعب بن مالک و مراره بن ربیع و هلال بن امیه، اما این سه تن تخلفشان از عدم ایمان نبود اما سهل انگاری کرده بودند تا پیغمبر حرکت نمود؛ چون پیغمبر به مدینه برگشت، هشتاد و چند تن از متخلفین نزد او آمدند و به دروغ، عذرها آوردند و پیغمبر از ایشان پذیرفت و باطن امر را به خدا واگذار نمود،اما کعب و آن دو تن که ایمانشان استوار بود از دروغ پرهیز کردند و از پیغمبر طلب عفو نمودند، پیغمبر فرمود: «صبر کنید تا خداوند درباره شما حکم کند» و فرمان داد کسی با ایشان سخن نگوید، چون به بازار می آمدند با هر کس می خواستند سخن گویند از ایشان رو برمی گرداند و درباره ی ایشان آیه نازل شد، زمین با همه ی گشادگی بر ایشان تنگ آمد و خودشان از خودشان احساس وحشت کردند، پیغمبر به همسران ایشان اطلاع داد تا از ایشان دوری کنند، یکی از ایشان نزد پیغمبر آمد و گفت: یا رسول الله! شوهر من پیر و ناتوان است، آیا از او خدمت کنم، فرمود: «خدمت کن اما نزدیک نشو»، چندان بر ایشان سخت آمد که از زندگی سیر شدند، برای کعب دعوتنامه ای از امیر غسان رسید، وی نخوانده آن را در تنور انداخت، در این وقت فرج روی نمود، و صبح روز پنجاهم خبر قبول توبه از اطراف به گوش ایشان رسید، چون حضور پیغمبر رسیدند روی مبارکش از شادی می درخشید که خداوند وحی فرستاد و توبه ی هر سه تن را قبول نمود. (نهایه ۳۶۱ / ۱۷).تنبیه:داستان بسیار جالب و آموزنده است، پیغمبر دورویان منافق و دروغ زن را به خدا واگذار می کند اما درباره لغزش مؤمنان واقعی که حاضر به دروغ پردازی نیستند، سختگیری می نماید نظیر آن که پدر درباره ی تربیت فرزند خود دقیق و سختگیر است، اما برای دیگران بی تفاوت است، و وظیفه ای ندارد؛ نتیجه ی این آزمایش سخت هم بسیار جالب و آموزنده است برای کعب بن مالک از طرف امیرغسان که خود، شاه منطقه جنوب سوریه است، دعوت نامه می آید و کعب از بس در ایمان خود استوار است حاضر نیست آن را به هیچ موهبتی عوض نماید و نامه را نخوانده در آتش می اندازد و از بوته ی آزمایش خالص به در می آید و توبه ی او قبول می شود و معنی «من کان لله کان الله له» یعنی: «هر کس خالص برای خداوند است خداوند هم برای اوست»۵۰ - یکی از اسیران بدر وهب بن عمیر بود، عمیر پدرش که یکی از سفاکان مشهور بود در مکه نزد صفوان بن امیه نشسته بود، به او گفت: وامی دارم و عیالی، اگر کسی آنها را متحمل شود، می روم و محمد را می کشم؛ صفوان قبول کرد، عمیر شمشیر خود را تیز کرد و مسموم نمود و به مدینه آمد و بر پیغمبر وارد شد، عمر او را شناخت، دست بر قبضه ی شمشیر گذارد و گروهی را در اطراف پیغمبر به نگهبانی گماشت، چون نزد پیغمبر رسید فرمود: «او را رها کنید»، عمیر به رسم جاهلیت گفت: انعم صباحا، پیغمبر فرمود: «خداوند ما را به تحیت اسلام از تحیت جاهلیت بی نیاز ساخته، برای چه
آمده ای؟» عمیر گفت: برای رهائی پسرم، فرمود: «راست بگو با صفوان چه معاهده ای بسته ای؟» و داستان ایشان بگفت، عمیر در دم مسلمان شد، پیغمبر پسر او را رها کرد عمیر اجازه خواست تا به مکه رود و در راه اسلام فداکاری کند، پیغمبر اجازه داد، وی به مکه رفت و بسیاری به دست او مسلمان شدند. (نهایه ۶۲ / ۱۷).توضیح:هر دولت و قدرت جدیدی شعارهائی مناسب خود لازم دارد و شعارهای سابق را که مناسب نیست باید از بین ببرد، تغییر نام ها هم از همین باب است که در بخش مربوط خواهد آمد.۵۱ - به پیغمبر گفتند: کالاها گران شده برای ما نرخ معین کن، فرمود: «نرخ معین کن خداوند است، گیرنده، بازدهنده، روزی دهنده اوست، من امیدوارم که خدا را ملاقات کنم در حالی که هیچ کس از من مظلمه ای در خون و مال طلب نکند». (تیسیر ۹۵ / ۱).توضیح:تجربه نشان داده که گرانی و ارزانی با نرخ گذاری جبری تعدیل نمی شود و تعدیل کننده ی آن، قانون عرضه و تقاضا و منع احتکار است و عوامل عرضه و تقاضا گویی قابل احصا نیست، و گویی از قدرت بشر خارج است.۵۲ - در فتح خیبر، رئیس یکی از قلعه های ایشان که مردی متکبر و پرخاش جو بود نزد پیغمبر آمد و گفت: ای محمد! آیا سزاوار است که دام های ما را سر ببرند و میوه های ما را بخورند و زن ها ما را بزنند؟! پیغمبر در خشم شد و به عبدالرحمن فرمود: «ای پسر عوف! سوار شو و ندا در ده که بهشت جز برای مؤمنان حلال نیست، و برای نماز فراهم شوند»، چون نماز گزاردند پیغمبر برپا ایستاد و فرمود: «آیا یکی از شما در حالی که بر پشتی خود تکیه داده گمان می کند که خداوند چیزی را جز آن چه در قرآن نام برده حرام نکرده است؟ آگاه باشید - به خدا سوگند- من موعظه کردم و امر کردم واز چیزهائی نهی کردم و آن ها مانند قرآنند یا بیشتر و خداوند برای شما حلال نکرده که در خانه های اهل کتاب بی اذن ایشان داخل شوید و نه زدن زنان ایشان و نه خوردن میوه های ایشان را، وقتی به وظیفه خود عمل کرده باشند» (تیسیر ۲۸۶ / ۱).توضیح:به رغم انف کسانی که برای گمراه کردن می گویند قرآن برای ما کافی است، البته قرآن خودکفا است اما بیان آن با پیغمبر اکرم است، بنابراین بسیاری از احکام را سنت بیان می کند، آیا تعداد رکعات نماز در کجای قرآن است؟۵۳ - فرمود: «هر کس به هم عهدی ظلم روا دارد یا حقی از او کم کند یا تکلیفی فوق طاقت او بر او بار کند، یا چیزی جز به رضای او از او بگیرد روز قیامت من با او محاجه خواهم نمود و او را مورد بازخواست قرار خواهم داد» (تیسیر ۲۸۸ / ۱).۵۴ - روزی در میان اصحاب نشسته بود، جاسوسی از مشرکان آمد و قدری نشست و سخن گفت و شنید، و غیبش زد، پیغمبر فرمود: «او را پیدا کنید و بکشید» و چنان کردند. (تیسیر ۲۹۴ / ۱).۵۵ - ابوذر گفت: یا رسول الله! مرا امارت نمی دهی؟ پیغمبر بر شانه ی او زد و فرمود: «ای اباذر! تو ضعیفی واین کار امانتی است و در روز قیامت باعث خواری و پشیمانی است مگر برای کسی که حق آن ادا کند و وظیفه ی خود را انجام دهد» (تیسیر ۴۵ / ۲).توضیح:ابوذر چون مردی سخت اصولی بود از عهده ی حکومت برنمی آمد.۵۶ - ابوموسی و یکی از خویشاوندان او نزد پیغمبر آمدند، و گفتند: ما را بر بعضی نواحی امارت ده، فرمود: «به خدا که ما هرگز کسی را که امارت را بخواهد یا بر آن حریص باشد، امارت نمی دهیم» (تیسیر ۴۶ / ۲).اگر درباره ی سیاست و مملکت داری هیچ سخنی از پیغمبر اسلام جز این سخن باقی نمی ماند همین یکی برای قرار دادن چرخ حکومت بر محور خود، کفایت می کرد، تاریخ نشان می دهد که همه ی ارقام بدبختی جامعه ها در اثر طمع و مال اندوزی فرمانروایان طاغوتی است و وقتی کسی مشتاق امارت بود، مکنونات نهادی خود را آشکار ساخته و پیدا است که فریبندگی امارت برای او از ناحیه ی تحصیل قدرت، و تحصیل قدرت برای مال اندوزی، و مال اندوزی از ظلم و بیداد و حیف و میل کردن بیت المال به عمل می آید؛ دو شغلند که هر مؤمن پرهیزکار از تصدی آن ها طفره می رود: حکومت و قضاوت، زیرا مهالک انحراف از تقوی را در آن ها می داند. و در اغلب جوامع بشری اگر نگوئیم همه، شبکه ای برای حیف و میل کردن مال مردم وبیت المال هست که پاره کردن آن از محالات تجربی است.۵۷ - فرمود: «آیا خبر دهم شما را از بهترین امیران شما و بدترین ایشان؟ بهترین ایشان کسانیند که ایشان رادوست دارید و ایشان شما را دوست دارند و برای ایشان دعای خیر می کنید و ایشان برای شما دعای خیر می کنند؛ و بدترین امیران شما کسانیند که ایشان را دشمن می دارید و ایشان شما را دشمن می دارند و ایشان را ناسزا می گویید و ایشان به شما ناسزا می گویند» (تیسیر ۴۷ / ۲).۵۸ - فرمود: «خداوند هیچ پیغمبری را مبعوث نگردایند و هیچ خلیفه ای را بر مردم نگماشت مگر آن که برای او دو گروه درباری قرار داد: گروهی که او را به خوبی ها توصیه می کنند و به خیرات تشوق می نمایند و گروه دیگری او را به شرور و بدی ها توصیه می کنند و به زشتی ها تشویق می نمایند و در این میانه معصوم کسی است که خداوند او را از پلیدی ها محفوظ و معصوم بدارد» (تیسیر ۴۸ / ۲).۵۹ - ابن رواحه را برای ارزیابی محصول خیبر مأمور کرد، یهودیان از زیورهای زنانشان به او رشوه دادند که کمتر بگیرد، ابن رواحه گفت: ای گروه یهودیان! شما را دشمن دارم اما این دشمنی مرا وادار نخواهد کرد که به شما ظلم کنم، اما چیزی که به من از رشوه پیشنهاد کردید، حرام است و آن را نخواهم گرفت؛ یهودان گفتند: با این روش عادلانه، زمین و آسمان برپا است. (تیسیر ۱۵۴ / ۲).۶۰ - مردی را بر صدقات بنی سلیم عامل ساخت، وقتی به مدینه آمد مال را تقسیم کرد و گفت: این برای شما و این برای من که به من هدیه داده اند، پیغمبر به منبر رفت و حمد و ثنای الهی به جا آورد آن گاه فرمود: «من یکی از شما را در جائی که خداوند به من ولایت داده به کار می گمارم او می آید و می گوید این برای شما و این برای من که به من هدیه داده اند، چرا در خانه ی پدرش یا مادرش نمی نشیند تا برای او هدیه بیاورند، اگر راستگو است؛ بخدا سوگند کسی از شما چیزی را به ناحق نمی زگیرد مگر آن که روز قیامت بر گردنش بار است، اگر شتری است یا گاوی یا گوسفندی همان آواز را می دهد» آن گاه دست ها را چندان بلند کرد که زیر بغلش نمایان شد و سه بار گفت: «خداوندا! آیا تبلیغ کردم؟» (تیسیر ۱۶۰ / ۲).۶۱ - فرمود: «هر کس عامل ماست همسری اختیاری کند، و اگر خادمی ندارد خادمی بگیرد، و اگر مسکنی ندارد مسکنی به دست آورد، و هر کس جز این است یا دزد است یا خائن» (تیسیر ۱۶۸ / ۴).۶۲ - هنید بن عارض اموال دحیه ی کلبی را غارت کرده بود، چون پیغمبر شنید،زید بن حارثه را با پانصد مرد جنگی به سرعت فرستاد تا هیند و پسرش را کشتند و هزار شتر و پنج هزار گوسفند و صد اسیر گرفتند اما پیغمبر از پی او فرستاد تا اموال و اسیران را پس دادند. (نهایه ۲۰۸ / ۱۷).توضیح:کیفر ایشان، کیفر مفسد فی الارض بوده است.۶۳ - ابوسفیان یک تروریست از اعراب را اجیر کرد و به مدینه فرستاد تا پیغمبر را بکشد، پیغمبر در مسجد بنی عبدالاشهل بود که وارد شد، چون پیغمبر او را دید فرمود: «این مرد اراده ی شرارت دارد»، اسید بن حضیر گریبان او را گرفت و خنجری از میان لباس او بیرون آورد، وی اقرار کرد؛ پیغمبر هم به تلافی، عمرو بن امیه ضمری را برای کشتن ابوسفیان به مکه فرستاد، او را شناختند اما سه نفر را کشت و یک نفر را اسیر کرد و با خود به مدینه آورد. (نهایه ۲۱۴ / ۱۷).۶۴ - در راه فتح مکه چون به «مرالظهران» رسیدند، شب هنگام دستور داد تا ده هزار آتش روشن کردند و دشمن را سخت مرعوب ساخت. (نهایه ۲۹۶ / ۱۷)توضیح:کارهای پیغمبر در حد اعلای خردمندی و مصلحت بود؛ مادام که راه آسانتری برای رسیدن به هدف بود به راه سختتری اقدام نمی نمود؛ ترساندن دشمن که بدون جنگ تسلیم شود، یکی از هدف های مهم پیغمبر بود، قرآن مجید هم دستور داده بود برای دشمن چندان مسلح شوید که از ترس، خیال جنگ نکند قوله تعالی:(
وَأَعِدُّوا لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَمِن رِّبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّـهِ وَعَدُوَّكُمْ
)
(انفال / ۶۰)یعنی: «آن چه توانستید از هر گونه نیروها و از آن جمله اسبان دونده، برای ایشان (دشمنان) آماده سازید تا دشمن خدا و دشمن خودتان را بترسانید» و معلوم است که این ترساندن در حد اعلای خودش جرأت حمله را از دشمن سلب می کند.۶۵ - در فتح مکه، مشرکان را به قبول اسلام الزام نکرد و برای جنگ حنین از صفوان بن امیه که مشرک بود، مقداری اسلحه به عاریت گرفت و بعد به او مسترد ساخت. (نهایه ۳۲۶ / ۱۷).توضیح:این عمل پیغمبر که بعد از آن فتح شایان، دشمنان شکست خورده ی خود را به قبول اسلام ملزم نساخت اعجاب انگیز است زیرا می دانست اگر قبول اسلام را به اراده ی آزاد ایشان واگذار کند استوارتر است و به زودی خودشان اسلام خواهند آورد، اما در حجت الوداع فرمان داد و اعلام نمود که در شبه جزیره العرب نباید دو دین باشد و مقصود از دو دین، اسلام و شرک بود، و اهل کتاب مستثنی بودند زیرا در جامعه ای که همه مسلمان بودند، وجود یک در هزار مشرک آن هم مشرکانی فاقد هر نوع فرهنگ و نظامات انسانی، باعث از هم گسیختگی ملت و اجتماع بود که در درجه ی اول نیازمند هماهنگی و اتحاد کلمه بودند، دیگر آن که شرک و بت پرستی تنها با اسلام مخالفت و دشمنی نداشت بلکه دهن کجی به اصول فرهنگ انسانی بود، و بایستی از صفحه ی روزگار محو و نابود گردد.۶۶ - می فرمود: «هر کس به خانه ی دیگری نظر اندازد و کور شود، هدر است و دیه ندارد» (محاضرات / ۲۰۹).
۶۷ - «هر کس به ظالمی کمک کند، خداوند آن ظالم را بر او مسلط خواهد ساخت» (محاضرات / ۲۱۸).۶ ۸- می فرمود: «مردم را بگذارید از همدیگر سودمند شوند» (تیسیر ۸۱ / ۱).توضیح:و العلم عند الله، مقصود پیغمبر آن است که در داد و ستد تا اندازه ای آزاد باشند و مقررات دست و پا گیر ابتکار ایشان را از بین نبرد.۶۹ - وقتی وفد بصره نزد عمر آمد، احنف بن قس همراه ایشان بود، عمر چون آثار خردمندی در او دید، او را یک سال نزد خود نگاهداشت آن گاه از او پرسید: می دانی چرا یک سال نگه داشتم؟ احنف گفت: نه، عمر گفت: پیغمبر مارا از منافق دانا بر حذر داشته است من تو را نگه داشتم تا امتحان کنم مبادا منافق باشی، آن گاه فرمانی برای او نوشت که او سرور بصره است. (اسد ۵۵ / ۱)۷۰ - خالد بن اسید گفت: پیغمبر از ناتوانان مهاجرین و کم نام و نشان ایشان کمک می گرفت. (اسد ۱۷ / ۱).توضیح:این هم یکی از مهمات ریاست و سروری است که ارزش هیچ زیردستی را از یاد نمی برد. در ساختمان هائی نظر کنید که با سنگ های ناهموار که دارای اشکال هندسی نیستند، ساخته شده اند و به صورت یک دیوار کامل و هماهنگ در آمده اند، اگر در وقت ساختن به استاد بنا نگاه کنید خواهید دید که هر سنگی به دست او می دهند بر پهلوئی کار می گذارد که هم استقرار یابد هم با سطح دیوار هماهنگ باشد ودر نظر او هیچ سنگی غیرقابل استفاده نیست؛ فرمانروا هم باید چنین باشد، هم همه ی زیردستان خود را بشناسد همان آنها را در ساختن اجتماع مانند آن سنگ های ناهموار به کار برد، دیگر آن که همان افراد بی نام و نشان برای اطاعت و پذیرفتن،آماده ترند.۷۱ - اعرابی ای نزد پیغمبر آمد که جبه ای زربفت به تن داشت، بالای سر پیغمبر ایستاد آن گاه گفت: این صاحب شما هر چوپان چوپان زاده ای را بالا می برد و هر سوارکار سوارکارزاده ای را فرود می آورد؛ پیغمبر جبه ی او را گرفت و فرمود: «بنشین، من بر تو رخت کسی را می بینم که عقل ندارد، خداوند قبل از من هیچ پیغمبری را نفرستاد مگر آن که چوپانی کرده بود»، آن مرد گفت: و تو را یا رسول الله با مزدی ناچیز قیراطی و نصف قیراط. (مطالب ۲۶ / ۴).۷۲ - فرمود: «هرگاه سفیری را به سفارت می فرستید، خوب روی، خوب نام باشد» (مطالب ۴۲۲ / ۲).توضیح:در این جا مراد از خوب روی، قیافه های محتشم متناسب با مرد است نه به معنی متداول آن و هر چند شامل آن هم باشد.۷۳ - فرمود: «برای مرد مؤمن خیری در سفارت نیست» (مطالب ۲۲۰ / ۲).توضیح:شاید از آن جهت باشد که کاری پر مسئولیت است.۷۴ - خواست مردی را امارت دهد او گفت: از خودت طلب خیر و مشورت می کنم، «پس من برای تو اختیار می کنم، که به جای خود بنشینی (و به امارت بیرون نروی) زیرا هیچ کس بر ده تن امارت نمی کند مگر آن که در روز قیامت در زنجیر کشیده می شود تا آن که عملش او را رها کند» (مطالب ۲۲۰ / ۲)
۷۵ - فرمود: «به درستی که خداوند اسلام را به مردانی تأیید می کند که از اهل آن نیستند» (مطالب ۲۰۹ / ۲).۷۶ - در روایت دیگر: خداوند این دین را به مردانی فاجر تأیید می کند.۷۷ - خواست سریه ای بفرستد، ایشان را به قرائت قرآن امتحان کرد، پیرمردی خواند، آن گاه جوانی، پیغمبر جوان را امارت داد، پیر گفت: جوان را امارت دادی و حال آن که سن من زیادتر است، فرمود: «او از تو بیشتر قرآن می داند» (مطالب ۲۰۸ / ۲).۷۸ - فرمود: «نزد خداوند گنجینه های خیر وشر هست، کلیدهای آنها مردانند» (مطالب ۱۵۰ / ۳).۷۹ - فرمود: «چون بزرگوار قومی نزد شما بیاید، او را اکرام کنید» (مطالب ۳۶ / ۳).۸۰ - وقتی یهودیان را از مدینه بیرون کرد، گفتند: مطالباتی داریم، فرمود: «بگیرید و کم کنید (از ربا)»۸۱ - فرمود: «بدترین مردم کسانی هستند که با مضطرین معامله کنند، آگاه باشید بیع مضطرین حرام است، مسلمان برادر مسلمان است، نه به او ظلم می کند نه او را خوار می کند، اگر چیزی نزد تو هست آن را به برادرت برسان، و گرنه هلاکتی به هلاکت خود میفزای» و در این مورد تأکید نمود. (مطالب ۴۰۴ / ۱).۸۲ - فرمود: «همه مالک مال خود هستید و من امیدوارم خدا را ملاقات کنم، در حالی که احدی از من در چیزی که ظلم کرده باشم مطالبه نکند، نه در مال نه در خون و نه در عرض مگر به حق خودش، خدا بیامرزد مرد آسان خرید، آسان گیرنده، آسان عطاکننده و آسان تقاضاکننده را» (مطالب ۳۸۴ / ۱).۸۳ - عاملان صدقه بر چوپانی گذشتند، گوسفندی برای ایشان کشت گفتند: لاغر است تا سه تا کشت، چون ظهر شد سایبانی نبود مگر آغل گوسفندان، گفتند: گوسفندان را خارج کن که ما سزاوارتریم، گفت: از گرما بچه می اندزاند او را مجبور کردند و در سایه نشستند و گوسفندان بچه انداختند، چوپان نزد پیغمبر شکایت برد، فرمود: «بنشین تا بیایند»، چون آمدند چوپان را تکذیب کردند، پیغمبر رو به یکی از ایشان کرد و فرمود: «اگر خیری هست، در تو هست، راست بگو» او چوپان را تصدیق کرد پیغمبر خشمناک شد فرمود: «چه شده است شما را که در دروغ داخل می شوید مانند پروانه در آتش؟ دروغ دروغ نوشته می شود، مگر در جنگ که «الحرب خدعه» و دروغ میان دو تن که اصلاح کنند و دروغ برای همسر که راضی شود» (مطالب ۴۱۲ / ۲).توضیح:دروغ برای ارضاء همسر در موردی است که یا امکان برآوردن حاجت او برای همسرش نباشد و یا درخواست او غیرمنطقی باشد.۸۴ - فرمود: «هرگاه یکی از شما به قضاوت میان مسلمان گرفتار شود، در حالی که خشمناک است قضاوت نکند در مجلس میان دو خصم مساوات کند در نظر کردن و اشاره کردن و آواز خود را بر یکی از دو خصم بلند نکند» (مطالب ۲۴۸ / ۲).و در روایت دیگر: قضاوت نکند در حالی که گرسنه و تشنه باشد.۸۵ - فرمود: «رشوه دهنده و رشوه گیرنده هر دو در آتشند» (مطالب ۲۴۹ / ۲)۸۶ - فرمود: «عدل فرمانروا در رعیت خود در یک روز فاضلتر است از عبادت صد ساله یا پنجاه ساله ی عابد. (مطالب ۲۳۲ / ۲).۸۷ - فرمود: «افضل خلق خدا نزد خدا در روز قیامت امام عادل و با رفق است؛ و بدترین بندگان خدا نزد خدا در روز قیامت، امام ستمگر و دژم خوی است» (مطالب ۲۳۹ / ۲).
۸۸ - فرمود: «به درستی که خداوند یاور قاضی است مادام که تعمدا و دانسته حیف ومیل نکند؛ و او را برای شناخت حق موفق می کند، مادام که غیر حق را اراده نکند» (مطالب ۲۴۷ / ۲).۸۹ - فرمود: «کدام یک از شما به مدینه می رود در آن، بتی را رها نکند مگر آن که آن را بشکند و صورتی را رها نکند مگر آن که آن را آلوده کند و محو کند و قبری را رها نکند مگر آن که آن را با زمین مساوی کند؟»،یکی رفت و برگشت گویی ترسیده بود، علی رفت و برگشت و گفت: «یا رسول الله! نزد تو نیامدم مگر آن که بتی را رها نکردم مگر آن که آن را شکستم و صورتی را مگر آن که آلوده و محو کردم و قبری را مگر آن که آن را با زمین مساوی کردم» ودرباره ی هر کس که به یکی از این سه کار دست زند تأکید بلیغ فرمود. (مطالب ۴۰۹ / ۱).۹۰ - فرمود: «کسی که سوار است و پشت سر او کسی می دود برای او از خداوند چیزی افزوده نمی شود، مگر دوری» (مطالب ۴۱۸/ ۲).۹۱ - وقتی شتر پیغمبر در زمین مربد (زمینی که در آن خرما خشک می کنند) روبروی خانه ی ابوایوب انصاری خوابید، و مادر او آمد و بار شتر را گرفت و به خانه برد، چون همه به الحاح از پیغمبر دعوت می کردند، فرمود: «بار شتر چه شد؟» گفتند: مادر ابوایوب به خانه برد، پیغمبر فرمود: «المرء مع رحله» یعنی: «مرد همراه بار و بنه اش می باشد» و به خانه ی ابوایوب رفت. (بحار ۱۰۹ / ۱۹).توضیح:عمل پیغمبر هم نوازشی از مستضعفین بود، هم حسن تخلصی از رقابت اشراف که همه توقع داشتند پیغمبر بر ایشان وارد شود.۹۲ - صلح با یهودیان خیبر چنان بود که نصف محصول را بدهند؛ در موقع خرمن،عبدالله بن رواحه برای خرص و تخمین می رفت، از او شکایت کردند، پیغمبر از عبدالله پرسید: «چه کرده ای؟» عبدالله گفت: من آنها را به دو نصف تقسیم کرده و ایشان را در انتخاب هر یک، آزاد گذارده ام (این قسم عمل مورد تصویب پیغمبر بود). (بحار ۳۱/ ۲۱).توضیح:بهترین طرز تقسیم همین است، که هم اکنون در میان عشائر معمول است یکی تقسیم می کند دیگری حق انتخاب دارد.۹۳ - وقتی جعفرطیار شهید شد پیغمبر به فاطمه ی زهراعليهاالسلام
دستور داد که تا سه روز برای خانواده ی او غذا ببرند و نزد ایشان بروند و از آن وقت سنت شد که برای خانواده ی متوفی تا سه روز غذا ببرند. (بحار ۵۴ / ۲۱).توضیح:برعکس رسم کنونی که همه بر سر ماتم زدگان می ریزند.۹۴ - وقتی ارتش اسلام از جنگ موته برگشت، مردم مدینه به پیشواز رفتند و خاک بر ایشان پاشیدند، و گفتند: ای فرارکنندگان! در راه خدا فرار کردید، پیغمبر فرمود: «فرار نیستند بلکه کرارند انشاءالله» (بحار ۵۷ / ۲۱).۹۵ - بیعت با زنان چنان بود که کاسه ی آبی می گذاشتند، اول پیغمبر در آن دست می برد و بیرون می آورد آن گاه زنان دست می بردند و پیمان می بستند. در فتح مکه هند زن ابوسفیان در میان ایشان بود، پیغمبر فرمود: «با شما بیعت می کنم که به خدا شرکت نورزید ودزدی نکنید» هند گفت: ابوسفیان مردی ممسک است، و من گاهی از مال او برمی دارم، آیا حلال است؟ ابوسفیان حاضر بود، گفت: هر چه گذشته حلال است، پیغمبر خندید و هند را شناخت، فرمود: «تو هند دختر عتبه ای؟» گفت: بله یا رسول الله از گذشته عفو کن؛ فرمود:«زنا نکنید» هند گفت: آیا زن آزاد زنا می کند؟ عمر حاضر بود، خندید؛ پیغمبر فرمود: «و اولاد خود را نکشید» هند گفت: ما آنها را بزرگ کنیم و شما در بزرگی ایشان را کشتید، خود می دانید، عمر سخت خندید، و پیغمبر تبسم کرد و وقتی فرمود: «بهتان نزنید (که طفل دیگری را به دیگری نسبت دهید)» هند گفت: به خدا سوگند بهتان قبیح است و تو ما را امر نمی کنی مگر به رشد و مکارم اخلاق و وقتی فرمود: «درباره ی معروف (چیزهای به خوبی شناخته شده) نافرمانی نکنند، هند گفت: در این مجلس ننشسته ایم که در دل نیت نافرمانی داشته باشیم. (بحار ۹۸ / ۲۱).۹۶ - در مدینه دو مخنث بود به نام هیت ومانع، برای مردی حکایت می کردند و پیغمبر شنید که به او می گفتند: وقتی طائف را فتح کردید، دختر غیلان ثقفی را به دست آر که او خنده رو و مزاح است، شهلا چشم، فربه و کمر باریک، سفید دندان است، چون بنشیند گوشتهایش روی هم می افتد و چون سخن گوید آوازش غنا است، چون روآورد چشم و ابرو و بینی و دهن او دیدنی است، و چون پشت کند با گیسوان و باسن و دیگر اوصاف او؛ پیغمبر ایشان را به جائی به نام «غرابا» تبعید نمود، فقط می توانستند هر جمعه برای خرید به بازار بیایند. (بحار ۸۸ / ۲۲).۹۷ - روزی ابوذر نزد عثمان بود که صد هزار درهم آورند، عثمان گفت: باید صد هزار دیگر بیاورند تا هر گونه خواهم عمل کنم، ابوذر گفت: چهار درهم بیشتر است یا صد هزار؟ عثمان گفت: صد هزار، ابوذر گفت: به یاد داری که من و تو بر پیغمبر وارد شدیم غمناک بود و با ما سخن نگفت، فردا که خدمتش رسیدم بشاش بود، گفتیم: دیروز غمناک بودی و امروز شاد، فرمود: «چهار درهم از مال فقرا نزد من بود ترسیدم که بمیرم و آن ها را به مستحق نداده باشم، امروز آن ها را تقسیم کردم» عثمان نظری به کعب الاحبار انداخت وی گفت: اگر کسی زکات مال خود داده باشد اگر خواهد خانه ای بسازد خشتی از طلا و خشتی از نقره روا باشد، ابوذر چوبدستی خود بر سر او زد و گفت: ای یهودی زاده ی کافر! تو کجا و نظر در احکام مسلمانان کجا؟ قول خداوند اصدق است از قول تو، آن جا که فرماید:(
وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّـهِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ
)
عثمان گفت: ای ابوذر! تو پیرمردی هستی که خرف شده ای و عقلت رفته، اگر حق صحبت تو با رسول خدا نبود تو را می کشتم، ابوذر گفت: ای عثمان! دروغ گفتی، من از دوستم پیغمبر شنیدم که فرمود: «نه تو را مفتون می کنند و نه تو را می کشند» اما عقل من به تحقیق از آن، آن اندازه باقی است که حدیثی را که از رسول خدا درباره ی تو و کسانت شنیده ام در یاد داشته باشم، عثمان گفت: درباره ی من و کسان من از پیغمبر چه شنیده ای؟ ابوذر گفت: از او شنیدم که فرمود: «هرگاه مردان آل ابی العاص به سی نفر رسیدند، مال خدا را در میان خود دست به دست می دهند، و کتاب خدا را بهانه ی دغل کاری خود می کنند، و بندگان خدا را بنده و برده ی خود می کنند و فساق را حزب و یار خود و صلحا را دشمنانی که با آن ها می جنگند»، عثمان گفت: ای گروه اصحاب پیغمبر! آیا از شما کسی این را از پیغمبر شنیده است؟ گفتند: نه، ما این را نشنیده ایم، عثمان گفت: علی را بخواهید او آمد، عثمان گفت: یا ابوالحسن! ببین این پیرمرد کذاب چه می گوید: امیرمؤمنان فرمود: «ای عثمان! مگو کذاب زیرا من از پیغمبر شنیدم که فرمود: «آسمان سایه نیانداخته و زمین چیزی نرویانده بر زبانداری که راستگو تر از ابوذر باشد»، اصحاب گفتند: علی راست گفت، ما این را از پیغمبر شنیده ایم، ابوذر گریست و گفت: وای بر شما، همه ی شما گردن ها به سوی این مال کشیده اید و گمان می کنید که من بر پیغمبر دروغ می بندم... تا آخر خبر، که عثمان امر به تبعید ابوذر می کند. (بحار ۴۲۶ / ۲۲). توضیح:حدیث آل ابو العاص و همچنین حدیث اصدق من ابی ذر هر دو از طرق عامه هم روایت شده.۹۸ - هرگاه تشییع جنازه می کرد نمی نشست تا مرده را در لحد بگذارند، یکی از احبار یهود دید، گفت: ما هم چنان می کنیم، پیغمبر فرمود: «با ایشان مخالفت کنید و بنشینید» (وصول ۲۴۸ / ۲).توضیح:این گونه آداب برای ادای احترام است و شکل خاصی ندارد و چون یهودیان و امثال ایشان در پیروی از خودشان بر مسلمانان فخر و استطاله می کردند، پیغمبر شکل آن را عوض کرد نه اداء احترام را.۹۹ - در اولین حج بعد از عام حدیبیه، پیغمبر به اصحاب فرمود: «در سعی و طواف، چابک حرکت کنید تا مشرکان در شما ضعف و سستی نبینند» (وصول ۳۴۲ / ۱).توضیح:این رویداد یکی از موارد اندکی است که پیغمبر اکرم تظاهر را لازم و مصلحت می داند.۱۰۰ - در مکه مردم برای دیدن پیغمبر بیرون می آمدند و می گفتند: این محمد است، این محمد است، حتی زنان و در سر راه پیغمبر ایشان را مانع نمی شدند، و پس و پیش نمی کردند بناچار از هجوم جمعیت پیغمبر سوار شد. (وصول ۳۴۳ / ۱).۱۰۱ - اسبان را برای مسابقه سوغانی می کرد (تعلیم می داد) شتری داشت به نام «عضبا» که شتری بر آن سبقت نمی گرفت، اما چنان شد که در مسابقه ای اعرابی ای آمد و شترش بر «عضبا» سبقت گرفت، پیغمبر فرمود: «حق است بر خداوند که هیچ چیز را از دنیا بالا نبرد، مگر آن که او را پایین بیاورد» (وصول ۲۲۰ / ۲).۱۰۲ - پیغمبر به بازار رفت که گروهی از طائفه ی اسلم تیراندازی داشتند، فرمود: «ای بنی اسماعیل! تیراندازی کنید، که پدر شما تیرانداز بود، تیراندازی کنید، من با بنی فلان هستم»، گروه دیگر دست نگه داشتند، فرمود: «چرا؟»، گفتند: چون تو با آنهایی برنده خواهند بود، فرمود: «تیراندزای کنید و من با همه ی شمایم» (وصول ۲۰۲ / ۲).۱۰۳ - فرمود: «در موی پیشانی اسبان خیر جا گرفته است تا روز قیامت، هم اجر، هم غنیمت». (وصول ۲۰۲ / ۲).۱۰۴ - فرمود: «موی دم و گردن و پیشانی اسب را نگیرید، موی دم برای مگس پرانی و موی گردن برای گرمی، و پیشانی جای خیر است»؛ دیدند با ردای خود صورت اسب را می مالد گفتند: چگونه؟ فرمود: «دیشب درباره ی اسب مورد عتاب شده ام» (وصول ۲۰۲ / ۲).توضیح:مورد عتاب شدن اعم است از ناحیه ی وحی، و ناحیه ی محاسن نفس، چه بسا پیغمبر دیده باشد که در اثر مشاغل زیاد درباره ی رعایت اسب کوتاهی شده باشد؛ اسب حیوانی است که قطعا محبت ونفرت را احساس می کند و حدیث بعدی دال بر آن است، فرمود: «هیچ اسب عربی ای (خوب نژاد) نیست مگر آن که هر سحرگاه دعا می کند: خداوندا مرا به هر کس از بنی آدم خواستی دادی پس مرا برای او چنان قرار ده که از اهل و عیال او در نزد او محبوبتر باشم» (وصول ۲۰۲ / ۲).تحول اسلحه ها، ارزش اسب را که در میدان جنگ و ارتباط نقش عمده ای داشته از بین برده و چه بسا نسل او از بین برود اما اگر بشر تشخیص داد که وجود اسلحه های جهنمی و تکامل آنها مایه ی انهدام بشریت است، چه بسا خلع سلاح را تا سر حد شمشیر و سپر و سواری اسب تنزل دهد، زیرا همان ها هم برای دستاویز جنگ و بهانه ی این مسابقه الزامی کافی است.۱۰۵ - رایت رسول الله سیاه بود و لواء او سفید. (مطالب ۱۵۱ / ۲).توضیح:رایت، پرچم بزرگ است؛ و لواء، پرچم کوچک برای مرکز میدان جنگ.۱۰۶ - به عایشه فرمود: «قوم تو وقتی کعبه را بنا کردند از پیهائی که ابراهیم قرا داده بود کمتر ساختند» عایشه گفت: آیا آن را به قواعد ابراهیم برنمی گردانی؟ فرمود: «اگر قوم تو قریب العهد به کفر نبودند هر آینه چنین می کردم» (وصول ۳۶۹ / ۳).توضیح:دلیل است بر این که بسیاری از اموری که انجام شده، و هر چند بیجا و غلط بود، اما برای رعایت افکار عمومی که به ظواهر پایبندند و عقلشان در چشمشان است، باید به حال خود باقی بمانند مگر آن که معارف عمومی به قدری تفهیم و گسترش یافته باشد که آن تغییر زیانی به بار نیاورد، دیگر آن که به عایشه فرمود: «قوم تو» و مراد آن است که طائفه ی دیگر از عرب ها غیر از اجداد پیغمبر این کار نابجا را انجام داده اند.۱۰۷ - فرمود: «صلح میان مسلمانان روا است، مگر صلحی که حلالی را حرام کند یا حرامی را حلال»، فرمود: «مسلمانان باید بر عهود و شروط خود استوار باشند مگر شرطی که حلالی را حرام یا حرامی را حلال کند»(وصول ۲۸۶ / ۱).
۱۰۸ - فرمود: «هر کس به معاهدی ستم کند یا از حق او کم کند یا فوق طاقت بر او تکلیف کند یا از او چیزی بی رضایش بگیرد من روز قیامت بر او احتجاج خواهم کرد» (وصول ۲۸۸ / ۱).۱۰۹ - چون پیغمبر از غدر یهود آگاه شد فرمود: «به هر کس از سران ایشان دست یافتید او را بکشید» محیصه نامی مردی از تجار یهود را کشت، عموی او که هنوز مسلمان نشده بود گفت: ای دشمن خدا! هنوز شکم تو از مال او پیه دارد، محیصه گفت: من او را کشتم زیرا کسی مرا به قتل او فرمان داده که اگر به قتل تو فرمان دهد تو را خواهم کشت و رهایت نخواهم کرد؛ عمویش مسلمان شد. (وصول ۲۳۷ / ۳).توضیح:فرمان به قتل سران مأخوذ از قرآن مجید است قوله تعالی:(
فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ
ۙ
إِنَّهُمْ لَا أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ
)
(التوبه / ۱۲)یعنی: «با سران کفر قتال کنید، به درستی که ایشان پیمان و سوگند نگه نمی دارند، ریشه ی کفرند، شاید دست بردارند (ازکفر)».۱۱۰ - چون پیغمبر به مدینه آمد، یهودیان مخصوصا کعب بن اشرف او را آزار می دادند، پیغمبر اکرم به سعد بن معاذ فرمان داد که بفرستد کعب بن اشرف را بکشند، و محمد بن مسلمه او را کشت، پس از آن یهودیان ترسیدند و پیغمبر ایشان را بخواست و پیمان همزیستی مسالمت آمیز با ایشان بست. (وصول ۲۸۵ / ۱).توضیح:به احمقان یا مغرضانی که بر اینگونه ترورها ایراد دارند می گوییم: صرف نظر از همه ی جواب ها آیا برای آثار وجودی اشخاص در میان اجتماعات بشری اولویت ها حکم فرما نیست؟ آثار وجودی پیغمبراسلام در میان جوامع بشری مشهود است، آیا آثار وجودی کعب بن اشرف مزاحم پیغمبر اسلام و یکی از موانع رهبری او بیش از آثار وجودی آیشمن و بگین تواند بود، با وجود آنکه این دو تن می توانند از خود دفاع کنند وبگویند که به هر حال ما برای جامعه و وطن خود خدمتی انجام داده ایم.۱۱۱ - در غزوه ی خیبر خطبه خواند و فرمود: «آیا یکی از شما بر متکای خود تکیه می زند و می گوید که خداوند چیزی را حرام نکرده مگر آن چه در قرآن از آن یاد شده است؟ آگاه باشید به درستی که من موعظه کردم و امر کردم و نهی کردم از چیزهایی که ظاهرا در قرآن نیست و خداوند آن را برای شما حلال نکرده است، که در خانه ی اهل کتاب وارد نشوید مگر به اذن ایشان و حلال نکرده زدن زنان ایشان را هرگاه آن چه را از جزیه باید بدهند داده باشند» (وصول ۲۸۶ / ۱).۱۱۲ - فرمود: «به زودی یهود و نصاری را از جزیره العرب بیرون می کنم، و در آن نمی گذارم مگر مسلمانان را» (وصول ۳۷۹ / ۳)۱۱۳ - فرمود: «در جزیره العرب دو دین با هم جمع نمی شود» (وصول ۳۷۹ / ۳).۱۱۴ - یکی گفت: یا رسول الله! نذر کرده ام در همان مکانی که در دوران جاهلیت قربانی می کردند، قربانی کنم. فرمود: «آیا در آن جا بتی هست که پرستیده شود؟» گفت: نیست، فرمود: «در آن جا عیدی از اعیاد ایشان هست؟» گفت: نه، فرمود: «به نذر خود وفا کن» (وصول ۳۳۶ / ۴).۱۱۵ - مردی را به امامت معین کرد، چون نماز گزارد رو به قبله تف کرد، پیغمبر برای نماز عصر، دیگری را فرستاد اولی ناراحت شد و گفت: یا رسول الله! مگر در باره ی من چیزی نازل شده؟ فرمود: «نه، اما تو پیش روی خود تف کردی در حالی که امامت می کردی و خدا و فرشتگان را آزار دادی»(مجمع ۲۰ / ۲).۱۱۶ - ابن عباس گفت: پیغمبر فرمود: «هر مصوری در آتش است، خداوند به هر صورتی که تصویر کرده نفسی را در دوزخ قرار می دهد که او را آزار دهد»، آنگاه به مصوری فرمود: «اگر می خواهی تصویر کنی چیزی را تصویر کن که جان ندارد» (وصول ۱۸۸ / ۲).۱۱۷ - فرمود: «فرشته در خانه ای وارد نمی شود که در آن سگی یا تمثالهائی باشد» (وصول / ۱۸۸ / ۲).۱۱۸ - به خانه ای که در آن صورت بود وارد نمی شد تا آن ها را محو کنند؛ در کعبه صورتی از ابراهیم و اسماعیل دید که در دست ایشان تیرهای قرعه کشی بود فرمود: «خدا ایشان را (مصورین) بکشد، هرگز ایشان با ازلام قرعه نزده اند» (وصول ۱۸۹ / ۲).توضیح:«ازلام» جمع «زلم» پاره هایی بود غالبا از چوب که روی بعضی نوشته بود «بکن» و روی بعضی «نکن»و برای شروع کاری مانند سفر با آن ها فال می زدند، وعمل می کردند اگر کار مهم بود به دست یکی از متولیان بت ها انجام می دادند.۱۱۹ - عایشه گفت: رسول الله از سفری باز می آمد، من پرده ی صورت داری بر دری زده بودم، چون آن را دید پاره کرد و رنگش برافروخته شد فرمود: «ای عایشه! شدیدترین عذاب ها در روز قیامت برای کسانی است که مانندگانی برای آفریدگان خدا قرار می دهند»، ما هم آن را تکه تکه کردیم و با آن پشتی درست کردیم. (وصول ۱۸۷ / ۴).۱۲۰ - فرمود: «در روز قیامت ستونی از آتش بیرون می آید با دو چشم که می بینند و دو گوش که می شنوند و زبانی که با آن سخن می گوید آن گاه می گوید: من به سه تن موکلم: کسی که با خداوند، خدای دیگری بخواند؛ و به هر جبار سخت دل؛ و به صورت سازان» (وصول ۱۵۰ / ۴).۱۲۱ - در فتح مکه وارد بیت نشد تا همه ی صورت ها را در آن محو کردند. (وصول ۲۷۴ / ۳).۱۲۲ - «مجاعه» نامی نزد پیغمبر آمد و دیه ی براردش را که بنی ذهل او را کشته بودند مطالبه کرد، پیغمبر فرمود: «اگر برای مشرکی دیه قرار می دادم برای برادرت هم قرار می دادم اما تو را از آن می دهم تا راضی شوی»، آن گاه برای او نامه ای نوشت که اولین خمسی که از بنی ذهل گرفته می شود صد شتر به او بدهند و قسمتی را دادند اما چون بنی ذهل مسلمان شدند باقی را نمی دادند، مجاعه نزد ابوبکر رفت و نامه را نشان داد، ابوبکر دوازده هزار صاع از صدقه ی یمامه به او داد از گندم و جو و خرما. (وصول ۱۱۹ / ۲).۱۲۳ - پیغمبر اباجهم را برای اخذ صدقات فرستاد، یکی با او لجاج کرد، اباجهم او را زد و زخمی کرد قوم او نزد پیغمبر آمدند و قصاص خواستند فرمود: «چنین و چنان دیه بگیرید، قبول نکردند، تا سه بار زیاد کرد تا قبول کردند، فرمود: «آیا مردم را از رضایت شما خبر دهم؟» گفتند: آری، پیغمبر خطبه خواند و قصه بگفت و از ایشان پرسید: «راضی شدید؟» گفتند: نه، گروهی از اصحاب خواستند ایشان را آزار دهند، پیغمبر مانع شد، از نو ایشان را بخواست و زیاد کرد و فرمود: «آیا راضی شدید؟» گفتند: آری، فرمود: «مردم را خبر دهم؟» گفتند: آری، پیغمبر خطبه خواند و از ایشان پرسید، «راضی شدید؟» گفتند: آری (وصول ۱۱۸ / ۲).۱۲۴ - مردی را در اثر تهمتی زندانی کرد، بعد او را رها کرد. (وصول ۷۲ / ۴).۱۲۵ - فرمود: «هر مردی که مردی را بر ده تن امیر کند و بداند که در میان آن ده تن کسی افضل از آن امیر هست، به تحقیق با خدا و رسولش غدر کرده»؛ و در روایتی خیانت کرده. (مطالب ۲۳۳ / ۲).توضیح:مهمترین علت بقای قدرت جامعه ها تقدیم فاضل بر مفضول نه تقدیم مفضول بر فاضل، آیا هشداری از این بالاتر هست؟