هجرت، جهاد، جنگ، صلح
اساس وصول به هر هدفی چهار چیز است:اول: هجرت، یعنی دوری گزیدن از هر چیزی که در راه رسیدن به هدف مانع است.دوم: تلاش و فداکاری برای رسیدن به هدف و تهیه وسائل و شرایط.سوم: جنگ و نبرد با موانع رسیدن به هدف به عنوان یک ضرورت.چهارم: صلح و آرامش پس از تسلط بر موانع برای فراغت در تنظیم برنامه و پیاده کرده آنها.و این چهار اصل و اساس در فرهنگ اسلام مشخص و مورد تأکید بلیغ است.۱ - فرمود: «ثواب کمترین ترس ودلهره ی مجاهدان، معادل یک سال روزه است»، گفتند: کمترین آن چیست؟ فرمود: «آن که چرت بزند و تازیانه از دست او بیفتد» (اسد ۲۲۷ / ۱).توضیح:ازپیغمبر اکرم که صاحب جوامع کلام است، همیشه در ذیل یک کلمه ی کوتاه، دفتری از مسائل مهم اجتماعی را بیان می کند؛ می دانیم که در مقررات نظامی حفظ اسلحه ی سرباز ولو به جان دادن در این راه از وظائف مؤکد اوست، و در آن زمان تازیانه از اسلحه ی سرباز سوار بود که اسب را با آن براند و احیانا به صورت اسب دشمن بزند تا او را منحرف سازد.۲ - در راه بدر هر سه تن از سربازان یک شتر داشتند که به نوبت یا ردیفی سوار می شدند، به پیغمبر گفتند: تو راه نرو، و همیشه سوار باش، فرمود: «نه شما از من قویترید و نه من از شما به اجر و ثواب بی نیازتر» (شامی ۳۸۹ / ۲).توضیح:روزگاری که نیروی جنگی وابسته به نفرات و شجاعت بود، وجود فرمانده ی کل در میان افرادش به ایشان روحیه و شجاعت و فداکاری می بخشید اما در روزگاری که نیروی جنگی، بیشتر وابسته به اسلحه و تاکتیک است، آن اثر را از دست داده و فرماندهان کل خود را در پناهگاه ها محفوظ می دارند و در میان سربازان خود ظاهر نمی شوند.۳ - از اصحاب پرسید: «چه کسی را شهید می دانید؟»، گفتند: یا رسول الله! کسی که در راه خدا کشته شود، فرمود: «در این صورت، شهیدان امت من کم خواهند بود، بدانید کسی که در راه خدا کشته شود شهید است، کسی که با مرض اسهال بمیرد شهید است، کسی که از پرتگاه بیفتد شهید است، زنی که در اثر زاییدن بمیرد شهید است، غریب شهید است، مسلول شهید است، محرق شهید است» (اسد ۴. (۲۵۲ / ۴ - پیغمبر مأمور بود و هر چند یک تنه در برابر مشرکان مبارزه کند، قوله تعالی: «فقاتل فی سبیل الله لا تکلف الا نفسک» (نساء / ۸۴)یعنی: «در راه خدا نبرد کن، کسی تکلیف داده نمی شود مگر تو» مفسرین می گویند: اگر کسی با او همراهی نمی کرد خودش مأمور بود یک تنه جنگ کند، و می فرمود: «به خدا سوگند با کفار قتال خواهم کرد تا رگ گردنم». (قرطبی ۲۹۳ / ۵).توضیح:مقصود از یک تنه جنگ کردن غایه الامر است، نه آن که دیگران مکلف نباشند و این مطلب از امتیازات عظیم پیغمبر است که اگر هیچ کس به او یاری نمی داد خودش یک تنه مکلف بود.۵ - وقتی چنین شد که مشرکین برای غارت مدینه آمدند، چون فریادها برخاست، پیغمبر قبل از همه سواره بیرون رفت و اولین کسی که به او رسید ابوقتاده بود، مشرکین فرار کردند و به ایشان نرسیدند، چون برمی گشتند ابوقتاده گفت: اگر مایل باشی مسابقه دهیم، فرمود: «بلی»، و مسابقه دادند و پیغمبر سابق شد، فرمود: «من فرزند عاتکه های قریشم و این اسب هم اسب بحر است؛ در جده های من سه تن به نام عاتکه بوده» و عاتکه به معنی پر عطر است. (بحار ۱۷۱ / ۱۹).توضیح:فرموده ی پیغمبر که سه تن در جده های من عاتکه نام داشته اند از نظر فخریه نبود بلکه برای مباسطه و دلداری ابوقتاده بود، و معلوم است وقتی کسی بخواهد دیگری از امتیاز او دل شکسته نشود آن امتیاز را به دیگری نسبت می دهد نه به خودش. ۶ - چون نزدیک میدانگاه بدر رسیدند فرمود: «ای مردم! رأی و نظر بدهید» و قصدش انصار بود که تحمیلی بر ایشان نباشد و البته ایشان هم رأی به جنگ دادند و در حد اعلی فداکاری نمودند. (شامی ۳۹۲ / ۲).۷ - در بدر در جائی که توقف کردند، حباب بن منذر گفت: یا رسول الله! این جا که منزل کرده ایم فرمان خداوند است، یا رأی و مکیده و جنگ است؟ و رأی حباب را در انتخاب محل قبول نمود. (شامی ۴۰۲ / ۲).۸ - شب بدر همه در خواب بودند جز پیغمبر که بیدار بود و گریه می کرد، بسیار می گفت: «یا حی یا قیوم» (شامی ۴۰۲ / ۲)توضیح:پیغمبران اولوالعزم بهتر از همه می دانند که همیشه حق وتوی خداوند محفوظ است، به همین جهت در عین امیدواری و اتصار به وحی، بیمناکند.۹ - چون صفوف جنگ بدر آماده شد، طبق معمول اول دلاوران به میدان آمدند و هماورد طلبیدند، از لشکر کفار عتبه بن ربیعه و برادرش شیبه و پسرش ولید به میدان آمدند و مبارز طلبیدند، از صف انصار عوف و معاذ و عبدالله بن رواحه با ایشان روبرو شدند، چون دلاوران قریش ایشان را شناختند از جنگیدن با ایشان عار داشتند و فریاد زدند: یا محمد! اخرج الینا اکفائنا یعنی: ای محمد! همشأنان ما را به میدان ما فرست؛ پیغمبر قبول کرد و سه تن از نخبگان خویشان خود را که عمویش حمزه و عموزادگانش علی بن ابی طالب و عبیده بن حارث را به میدان ایشان فرستاد و در این هماوردی هر سه تن دلاوران قریش کشته وعبیده شهید شد. (شامی ۴۱۴ / ۲). توضیح:با کشته شدن آن سه تن از قریش، کفار از خواب غفلت بیدار شدند، و به اشتباه خود که خود را تسخیرناپذیر می دانستند پی بردند.۱۰ - می فرمود: «مادامی که مجهاد هست هجرت هست» (اسد ۲۹۷ / ۱).توضیح:مراد آن است که هجرت بدون مجاهده و تحمل مشقت صدق نمی کند، به همین جهت کسانی را که بعد از فتح مکه هجرت می کردند «مهاجره الفتح» لقب داده بودند. هجرت، از مجاهدات دشوار است که انسان از خانه و زندگی مأنوس خود و احیانا از خانواده ی خود برای رضای خدا دل می کند، و آواره می شود، ادعای هجرت هنگام صلح و صفا و فتح آسان است، پیغمبر اکرم خواسته بفهماند فضیلت مهاجرت در وقتی حاصل می شود که مجاهده ای یا جهادی در کار باشد، بنابراین مادامی که جهادی با کفار در کار هست، مفهوم هجرت صدق می کند و هر چند وقت آن از هجرت اولیه ی مسلمانان از مکه به مدینه تأخیر داشته باشد.۱۱ - نظم وترتیب را دوست داشت حتی در نصب خیام و می فرمود: «هر کس منزلی را تنگ کند یا راهی را ببندد، جهادی برای او نیست» (نظام ۲۸۲ / ۱).۱۲ - وقتی گروهی را به جائی می فرستاد، می فرمود: «با مردم الفت گیرید و با ایشان شکیبا باشید، ناگهان بر ایشان متازید، اول ایشارن را دعوت کنید، من دوست تر دارم که مردم را مسلمان بیاورید تا ایشان را بکشید یا اسیر کنید»(اسد ۳۰۳ / ۳).۱۳ - حسنین در حضور پیغمبر کشتی می گرفتند وایشان را تشویق می نمود.
(اسد ۱۹ / ۲).۱۴ - در غنائم بدر، سعد وقاص گفت: یا رسول الله! سوارکار را که حامی گروه بوده مانند افراد ضعیف بهره می دهی؟ فرمود: «مادرت به عزایت نشیناد، آیا پیروزی شما جز به همیاری ضعیفان انجام گرفته است؟» (بحار ۲۷۰ / ۱۹).توضیح:اولا مقصود سعد، سهم سوارکار بدون اسبش بوده و گمان کرده سوارکار غیر از سهم اسبش خودش هم به تنهائی باید از سرباز پیاده بیشتر سهم ببرد؛ ثانیا بزرگترین علت فتوحات اسلام همیاری نیروی عظیم ضعفا و ایمان استوار ایشان بود که بعدا رعایت ایشان نادیده گرفته شد. اما به حمد الله در عهد جمهوری اسلامی ایران با تعلیمات و مراقبت دائمی رهبر عظیم الشأن انقلاب شخصیت دادن به ضعفا و در صحنه آوردن ایشان تجدید شده، خداوند متعال متصدیان و خدمتگزاران انقلاب را به فهم منویات امام و اجرای آنها موفق بداراد.۱۵ - بعد از فتح مکه هنوز صفوان بن امیه مسلمان نشده بود، پیغمبر برای جنگ حنین مقداری اسلحه از او به عاریت گرفت و بعد به او مسترد نمود و او با اراده ی آزاد خود مسلمان شد. (تاریخ الاسلام ۱۴۰ / ۱).۱۶ - بعضی از اسیران بدر به قدر فدیه ی خود کار کردند، و گروهی از ایشان که نوشتن می دانستند و مالی نداشتند پیغمبر فرمود تا اولاد انصار را نوشتن یاد دهند و آزاد شوند. (شامی ۵۱۲ / ۲).۱۷ - می فرمود: «تیراندازی یاد گیرید، زیرا میان دو هدف، باغی از باغ های بهشت است» (نظام ۳۱۵ / ۲).توضیح:تأکید بلیغ پیغمبر برای تیراندازی و اسب دوانی که خود مستند به قرآن مجید است، هشدار عظیمی است بر این که نیرومندترین نیروها در جنگ ها تا به امروز دو چیز است: اول سلاح های پرتابی از تیر و کمان تا موشک های قاره پیما، دوم سرعت مواصلات و این خود از اعجاز پیغمبر است در شکافتن پرده های قرون و اعصار و اخبار به غیب.۱۸ - دو طایفه ی «عضل» و «قاره» گروهی از مسلمانان را به عنوان معلم قرآن با خود بردند و ایشان را اسیر کرده به مکه فرستادند که یا فروخته یا کشته شدند؛ بنی لحیان هفتاد تن از مسلمانان را که قاری قرآن بودند در «بئر معونه» ناجوانمردانه شهید کردند و همین وقائع و امثال آن ها بود که پیغمبر را ناچار نمود طوایف متجاوز و وحشی را یکی بعد از دیگری سرکوب دهد و با وجود این دشمنان داخلی پا برجا بودند: یهودیان و منافقان.توضیح:معنی اطلاع بر غیب درباره ی پیغمبر اسلام به طور صحیح تفهیم نشده است، به همین جهت فرستادن پیغمبر مسلمانان را به همراه عضل و قاره و بنی لحیان مستبعد و شگفتی زا به نظر می آید در صورتی که در زمان وقع شگفتی زا نبوده و کسی از پیغمبر نپرسیده تو که از عاقبت کار آگاه بودی چرا ایشان را فرستادی، زیرا اطلاع بر غیب به نص قرآن مجید موهبتی الهی است که باید افاضه شود، البته به رسولان خاص، قوله تعالی: «عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا الا من ارتضی من رسول» (جن / ۲۶)یعنی: «خداوند دانای غیب است، هیچ کس را بر ظهور و کشف او راهی نیست مگر آن که را از رسولان که خود خواسته است» در وقتی که بخواخد و به اندازه ای که بخواهد، بنابراین بر طبق مصالحی چه بسا غیب از نظر پیغمبران مستور بماند و حجاب برداشته نشود، سعدی علیه الرحمه این نکته را خوب بیان کرده:یکی پرسید از آن گمگشته فرزند که ای روشن روان پیر خردمندز مصرش بوی پیراهن شنیدی چرا در چاه کنعکانش ندیدی به گفت احوال ما برق جهان است گهی پیدا و دیگر دم نهان است گهی بر طارق اعلی نشینیم گهی تا پشت پای خود نبینیم
۱۹ - وقتی با هزار جنگاور برای جنگ احد از مدینه بیرون آمد فرمود: «از غیر مسلمان کمک نمی گیرم»، به ناچار سیصد نفر یهودی که همراه ایشان آمده بودند برگشتند و هفتصد مسلمان باقی ماندند.توضیح:این هم یکی از سیاست های مهم پیغمبر بود که همیشه تصفیه را بر امور مقدم می نمود و نیز مأخوذ از قرآن مجید، قوله تعالی: «لو خرجوا فیکم ما زادوکم الا خبالا و لا وضعوا خلالکم» (توبه / ۴۷)یعنی: «اگر در میان شما بیرون می آمدند چیزی چیزی جز سستی و بی ارادگی بر شما نمی افزودند و هر آینه در میان شما تفرقه می انداختند».۲۰ - مکه پر زرق و برق، پر آوازه و آکنده از زندگی پر از شهوات در اثر شکست بدر مقام خود را در نزد ملت عرب از دست داده بود و بر کیان و حیثیت خود می ترسید،و برای اعاده ی وضع می بایستی اگر بتواند مصادر این ترس را از بین ببرد و همین فکر باعث مهیا شدن برای جنگ احد بود، البته انتقام هم یکی از وسائل اعاده ی حیثیت ایشان بود. (الرسول بودلی / ۲۱۱).۲۱ - پیغمبر برای ترور چند نفر اجازه داد؛ اول «عصماء» زنی شاعره و هجاگوی پیغمبر؛ دوم؛ «ابوعفک» مردی شاعر وهجاگو؛ سوم: مردی یهودی که دامن لباس زن مسلمان را بر لباسش سنجاق کرده بود تا در ملأ عام چون از جا برخواست بعضی از عوراتش پیدا شد و مورد تمسخر یهودیان واقع گردید؛ چهارم: کعب بن اشرف یکی از رؤسای یهود که هم پیغمبر را شکست و هم به مکه رفت و کفار را بر ضد پیغمبر تحریک نمود؛ پنجم: عبد العزی بن خطل بود که فرموده بود: «اگر او را به پرده ی کعبه آویزان دیدید، بکشید» (همه ی مصادر).۲۲ - گروهی از طایفه «عکل» و «عرینه» نزد پیغمبر آمدند و گفتند: ما اهل پستان و شیر هستیم، اهل شهر نیستیم، هوای مدینه برای ما ناسازگار است؛ پیغمبر برای ایشان چند شتر شیرده معین نمود که بیرون مدینه باشند و از شیر آنها بخورند، چون به ناحیه ی «حره» رسیدند شتربان را کشتند و شتران را بردند؛ چون خبر به پیغمبر رسید، کرز بن جابر را با بیست سوار به دنبال ایشان فرستاد، ایشان را گرفتند و به مدینه آوردند، فرمان داد ایشان را به میخهای گداخته داغ کردند دست و پای ایشان را بریدند وبه ایشان آب ندادند تا مردند (شامی ۵۶۶ / ۳).تنبیه:شاید قلیل العلمی گمان کند که کیفر ایشان بیش از حد اعتدال است، بنابراین ایشان را متوجه می سازیم که زیان بعضی گناهان به جامعه در حد تباهی اخلاق جامعه است، قتل مفهوم عامی است شامل همه ی انواع قتل ها، اما میان آن ها گاهی از زمین تا آسمان تفاوت هست، مثلا قتل در اثر نزاع وخشم، قتل زنی که از عفت خود دفاع کرده است، قتل بچه ی دزدیده شده ای برای امحاء علائم جرم، قتل مادری به دست فرزند ناخلف خود، قتل مهماندار به دست مهمان برای تاراج مال او؛ این ها مراتبی دارد و قتل مهماندار به دست مهمان از شنیع ترین آنها است که باعث شکست اعمال خیر و خوب است و افکار عمومی را منحرف می کند و نباید کیفر آن در حد یک اعدام متعارف باشد بلکه بر طبق آیه ی قرآن(
إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللَّـهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا أَن يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِّنْ خِلَافٍ أَوْ يُنفَوْا مِنَ الْأَرْضِ
ۚ
ذَٰلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا
ۖ
وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ
)
(مائده / ۳۳)یعنی: «این است و جز این نیست کیفر کسانی که با خدا و پیامبرش جنگ می کنند و برای ایجاد فساد در زمین می کوشند، این است که به سختی کشته شوند، یا به زجر به صلیب کشیده شوند یا (با تشخیص شدت و ضعف آن جنگ و فساد،) دست ها و پاهای ایشان یک در میان بریده شود، یا نفی بلد (تبعید) شوند، این است کیفر پست کننده ی ایشان در دنیا و برای ایشان است در آخرت عذاب بزرگ» بردن صیغه ی مجرد قتل و صلب به مزید فیه قتل و صلب برای تعدیه نیست بلکه برای تشدید عمل قتل و صلب است و این خود یکی از دلائل منطقی بودن قوانین کیفری اسلام است.۲۳ - دو تن از اهل مدینه که هنوز مسلمان نشده بودند، به دنبال لشکر بدر بیرون رفتند و به پیغمبر گفتند: همراه شما می آییم، پیغمبر فرمود: «مسلمان شده اید؟» گفتند: نه، فرمود: «از مشرکین کمک نمی گیرم» ایشان مسلمان شدند، یکی از ایشان از مشرکی ضربت خورد اما ضارب خود را کشت، و اثری از آن ضربت بر گردن او باقی بود، بعدا چنان شد که دختر آن مشرک را به زنی گرفت، از مشاجرات ایشان یکی این بود که زن به مرد می گفت: زنده باد آن که گردنبندی به گردنت نهاد و مرد می گفت: زنده باد آن که پدرت را به دوزخ فرستاد. (شامی ۴۳۱ / ۳).
۲۴ - نزدیک به وفات خود وصیت کرده بود که دو دین در عربستان نباید باشد و بعد از پیغمبر یهودان را از آن جا بیرون کردند. (شامی ۴۱۵ / ۲).تنبیه:در طول تاریخ عربستان حتی در داخل خودش هرگز حکومت واحد مستقلی نداشت، و این پیغمبر اسلام بود که فتح دنیا را نصیب ایشان ساخت، و اسلام دارای امپراطوری ای از کنار اقیانوس اطلس تا سر حد چین تشکیل داده که همه ی عربستان یکی از ایالات کوچک آن بود، با وجود این باید تحقیق بلیغ شود که آیا آن امپراطوری هایی که در رأس هرم آن ولید بن عبدالملک وهارون الرشید بودند که مورد تصویب و قبول پیغمبر بودند یا نه، زیرا خودش درایام حیات از این نوع حکومت ها که مخل فرهنگ اسلام بودند مسلمانان را بیم داده بود.۲۵ - پیغمبر اکرم همه وقت برای جنگ ها خبرگیری می کرد و هیچگاه این کار را سهل و آسان نمی شمرد، در یکی از شب های جنگ احزاب فرمود: «کی می تواند خبری از دشمن بیاورد، که روز قیامت با ما باشد؟» تا سه بار حذیفه برخواست و گفت: من؛ و به راه افتاد و در میان دشمن رفت تاریک بود و از سرما آتش روشن کرده بودند و ابوسفیان به آتش پناه برده بود، حذیفه خواست او را با تیر بزند، اما یادش آمد که پیغمبر به او فرموده بود حادثه ای انجام ندهی؛ باد شدید و سردی می وزید که هیمه ها را از جا می کند او خود را میان اطرافیان ابوسفیان جا زده بود، ابوسفیان می گفت: جاسوسی در میان شما نباشد، هر کس پهلو دستی خود را بشناسد، دست همدیگر را می گرفتند می پرسیدند: تو کیستی؟ حذیفه پیش دستی کرد و اول از پهلودستی خود پرسید: تو که هستی؟ و او نام خود را گفت، و از حذیفه کسی جویا نشد. حذیفه شنید که ابوسفیان می گفت: ماندن ما به زیان ماست، زود حرکت کنید و ایشان با ترس و شتاب حرکت می کردند، ابوسفیان از غایب دهشت و شتاب بی آن که عقال را از دست شتر باز کند بر او سوار شده ومی زد، چون شتر برنخاست ان وقت متوجه شد که بسته است؛ حذیفه برگشت و به پیغمبر گزارش داد. (شامی ۲۲۰ / ۳).۲۶ - طوایف غطفان خواستند در جنگ احزاب به قریش کمک کنند، پیغمبر به ایشان خواست نامه بنویسد که ثلث خرمای مدینه را به ایشان بدهد تا به قریش یاری ندهند، آن وقت با سعد بن معاذ و سعد بن عباده سران اوس و خزرج مشورت نمود، گفتند: یا رسول الله! امری از جانب خداوند است، یا نظر و مشورت در آن راه دارد؟ فرمود: «دیدم همه ی عرب در برابر شما به جنگ برخواسته و چاره جوئی کردم»، آنان گفتند: یا رسول الله! آن وقتی که مسلمان نبودیم و همه بت پرست بودیم اینان یارای طمع در یک دانه خرما از ما نداشتند مگر به خریدن یا بخشیدن، اکنون که خداوند ما را به تو و اسلام معزز داشته چگونه مال خودرا به ایشان دهیم؟ به خدا سوگند جز شمشیر چیزی به ایشان نخواهیم داد، پیغمبر در حق ایشان دعا کرد و فرمود: «همین است که گفتید» (شامی ۲۰۱ / ۳).۲۷ - در جنگ بدر در زیر سایبان بود و مسلمانان در میدان، جنگ می کردند، جبرئیل نازل شد و گفت: تو در سایه ای و اصحاب تو در آفتاب؟ پیغمبر از سایبان بیرون رفت. (اسد ۱۶۶ / ۵).توضیح:تعارضی با حدیث روایت شده از امیرمؤمنان (همیشه پیغمبر نزدیکترین فرد ما به دشمن بود) ندارد و تنها این مورد است که زیر سایبان بوده و به فرمان خدا از سایبان خارج شده.۲۸ - از پیغمبر روایت می کنند که فرموده: «الحرب خدعه» یعنی جنگ فریب دادن است هر چند این مطلب صحیح است، اما در مجمع الزوائد هیثمی جمیع روایاتی را که در این باره گفته اند تضعیف کرده است. (مجمع ۳۲۰ / ۵).
۲۹ - رافع بن خدیج خواست در جنگ احد شرکت کند، پیغمبر فرمود: «او کودک صغیری است» و خواست او را برگرداند، عمویش گفت: یا رسول الله! این مردی تیرانداز است، پیغمبر او را اجازه داد.توضیح:معلوم می شود در آن وقت مردم جنگ را از کارهای معمولی و روزمره ی خود می دانستند و همیشه از طفولیت خود را برای آن آماده می ساختند.۳۰ - صلح حدیبیه در حقیقت بزرگترین فتوحات اسلام بود زیرا زیربنای فتح مکه بود و در اثر آن هر خردمندی که در باره ی اسلام تردید داشت از تردید بیرون آمد و مسلان شد، مانند عمرو بن عاص و خالد بن ولید و بسیاری از سران قریش، در صلح حدیبیه پیغمبر فرموده بود: «قریش هر پیشنهادی دارند که در آن حرمات خداوند متعال محفوظ و صله ی رحم منظور باشد قبول می کنم» (واقدی / ۶۲۴).۳۱ - عمیر بن ابی وقاص در جنگ بدر چهارده ساله بود و چون کم سن و سال بود پیغمبر او را نپذیرفت، وی چندان گریه کرد تا پیغمبر او را پذیرفت و حمائل شمشیر او را بست و او جنگ کرد تا شهید شد. (اسد ۱۴۸ / ۴).توضیح:شهادت کودک نورس و آلودگی او به خون در راه هدف نجات انسان ها زیباترین و عظیمترین منظره ها است.۳۲ - در محاصره ی «طائف» تانک به کار برد، تانک را «دبابه» می گفتند یعنی بسیار چرنده بر روی شکم و آن را با پوست گاو می پوشاندند تا از آتش محفوظ باشد. (فتوح البلدان / ۶۷)
.۳۳- می فرمود: «بترسید از گردانی که اگر روبرو شد فرار می کند و اگر غنیمت به دست آورد خیانت می کند» (اسد ۳۳۷ / ۵).۳۴ - نعیم بن مسعود در جنگ احزاب نزد پیغمبر آمد و گفت: یا رسول الله! هنوز قریش و یهود از مسلمانی من خبر ندارند، مرا به هر چه خواهی فرمان ده، پیغمبر فرمود: «تو یک تن مردی، اگر بتوانی دشمنان ما را پراکنده کن، زیرا جنگ خدعه است»، نعیم به راه افتاد و نزد یهودان بنی قریظه رفت که همعهد ابوسفیان بودند، و گفت: مرا می شناسید و دوستی مرا با خود می دانید؟ گفتند: تو نزد ما متهم نیستی، نعیم گفت: قریش و غطفان غیر از شمایند از این جا می روند و شما را در دست محمد تنها رها می کنند، به ایشان کمک نکنید مگر آن که به شما گروگان بدهند، که شما را تنها رها نکنند؛ بنی قریظه قبول کردند. نعیم از آن جا نزد ابوسفیان رفت و گفت: بر من حقی دارید که باید ادا کنم، یهود از مخالفت پیغمبر پشیمان شده اند و برای جلب رضایت او قرار داده اند گروهی از شما را گروگان بگیرد و به او دهند تا ایشان را بکشند اگر از شما گروگان خواستند به ایشان ندهید؛ به طایفه ی غطفان هم همین را گفت. ابوسفیان سخن او را عاقلانه وخیرخواهانه دید و به یهودیان خبر داد که ماندن ما به درازا کشید باید کار را یکسره کنیم فردا برای جنگ آماده باشید، چون یهودیان شنیدند گفتند: فردا شنبه است و ما به کاری دست نمی زنیم و با محمد جنگ نخواهیم کرد مگر آن که به ما گروگان بدهید مبادا ما را تنها بگذارید؛ چون قریش شنیدند گفتند: به خدا سوگند نعیم راست گفت، وبه یهودان گفتند: ما گروگان نمی دهیم، یهودیان هم سخن نعیم را راست پنداشتند و پیوند ایشان گسسته شد و همین امر باعث آمادگی قریش برای فرار شد که با شتاب فرار کردند و یهودان بنی قریظه به کیفر خود رسیدند. (شامی ۲۱۵ / ۳).۳۵ - گروهی از منافقان شناخته شده به مسجد می آمدند و دور هم می نشستند و در گوشی با هم سخن می گفتند، پیغمبر ایشان را دید، و فرمود: «ایشان را از مسجد بیرون کنید» مسلمانان با ایشان در آویختند و با ضرب و شتم از مسجد بیرون کردند. (شامی ۳۵۰ / ۲).۳۶ - پیغمبر، خود شجاعترین مردان جنگاور بود، در میدان جنگ همیشه نزدیکترین افراد به دشمن بود، امیرمؤمنان می گفت: «کنا اذا اشتد الحرب اتقینا برسول الله» یعنی: «ما چنان بودیم که هرگاه جنگ شدت می گرفت به پیغمبر خدا پناه می بردیم» (شامی ۴۲۵ / ۲).۳۷ - قرآن به پیغمبر دستور داده بود که هیچ وقت تقاضای راستین صلح را رد نکند قوله تعالی:(
وَإِن جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّـهِ
ۚ
إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ
)
(انفال / ۶۱)یعنی: «اگر دشمنان به صلح و مسالمت میل کردند به آن گرایش کن و بر خدا توکل نما» (بحار ۲۵۲ / ۱۹).توضیح:لطف تعبیر و بیان در کلمه ی «جنحوا» چنان است که باید آن را گرایش به صلح واقعی باشد و خدعه ای نباشد و نشانه ی آن مانند بال گستردن مرغ است برای جوجه هایش که غایت میل و علاقه ی او را نشان می دهد و گرنه چه بسا تقاضای صلح خدعه ای باشد برای اغفال مسلمانان و آماده شدن دشمنان برای جنگ.۳۸ - پیغمبر به جهال قریش می فرمود: «مرا به اعراب واگذارید» و مقصود از اعراب، طوایف بادیه نشین که پیغمبر می فرمود: «اگر بر آنها غلبه کردم باعث شرف و افتخار برای شما است، و اگر مرا تضعیف کنید خود را تضعیف کرده اید» (بحار ۲۵۲ / ۱۹).۳۹ - در جنگ احد ابودجانه انصاری دستمال سرخی به سر بسته و شمشیری از پیغمبر گرفته با تبختر و خودنمائی میان صفوف راه می رفت، پیغمبر فرمود: «این راه رفتنی است که خداوند آن را دوست ندارد مگر در چنین موارد» (همه ی مصادر).۴۰ - در عمره القضا که قریش شهر مکه را تخلیه کرده و بالای کوه ها رفته بودند تا با مسلمانان روبرو نشوند و طوایف ایشان را ناظره می کردند، پیغمبر فرمود: «در طواف کردن سرعت و چالاکی از خود نشان دهید تا مشرکان شما را ضعیف تصور نکنند» (شامی ۴۳۰ / ۳).توضیح:دستور پیغمبر مطلب مهمی را برای ما روشن نموده و آن جائز بودن تظاهر برای ارعاب و ترساندن دشمن است؛ واقعه ی ابودجانه چنان چه گفته شد و همچنین رژه ی نیروی اسلام و زرق و برق ایشان در روز فتح مکه و روشن کردن ده هزار آتش نزدیک مکه از همین باب است تا آنجا که اگر برای ارعاب دشمن مفید بود و همچنین برای تقویت روحیه ی خودیها، از نیروهائی است که تهیه و اعداد آن به مضمون آیه ی شریفه: «و اعدوا لهم ما استعطتم من قوه» واجب است.۴۱ - پیغمبر می دانست واجبترین وقتی مکه فرمانده باید قدرت خود را نشان دهد همان وقتی است که در او گمان ضعفی می برند، که از آن جمله در پایان جنگ احد بود که کفار، فتح نیمه تمامی کرده و به مکه بازمی گشتند، پیغمبر آن را با چند کار جبران نمود: «اول تعقیب سریع قوای دشمن و روشن کردن آتش بر سر کوه ها؛ دوم نزول آیه ی «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم و من ینقلب علی عقبیه فلن یضر الله شیئا و سیجزی الله الشاکرین» (آل عمران / ۱۴۴)یعنی: «نیست محمد مگر فرستاده ای که از او رسولان بوده اند، آیا اگر محمد مرد یا کشته شد شما (از اسلام) رو می گردانید؟ و هر کس رو گرداند و پشت کند، هرگز به خدا زیانی نخواهد رساند و خداوند شکرگزاران (نعمت اسلامه را که پا برجا می مانند) به زودی پاداش می دهد» با نزول این آیه دانستند که باید به دین و ایمان و جهاد ایشان متکی به خداوند ایمان و وظیفه شناسی و عرفان هدف اسلام باشد نه به زنده بودن پیغمبر؛ سوم اعدام حرث که در غلوای جنگ قاتل پدر را که در دوران جاهلیت کشته شده بود اما اکنون مسلمان شده بود کشته بود و قبلا آن را مفصلا در بخش داوری، آورده ایم.۴۲ -در عمره القضا وقتی کفار، انبوهی مسلمانان و شوکت ایشان را دیدند، ترسیدند که مبادا با ایشان جنگ کنند و نزد پیغمبر آمدند و گفتند: یا محمد! تو چه در کودکی و چه در بزرگی به غدر شناخته نشده ای، پیغمبر فرمود: «هرگز با اسلحه بر شما وارد نخواهد شد» و طبق پیمان سه روز بیشتر در مکه نماند، حتی وقتی برای توقف روز چهارم از کفار اجازه خواست و ندادند، پیغمبر برای حفظ عهد فرمان مراجعت داد با آن که کاملا قدرت بر توقف داشت. (شامی۴۳۶ / ۳).توضیح:از همین رفتار عادلانه کاملا واضح بود که فتح و ظفر نهائی با اوست، و دشمنان او دانستند، امروز و فردا کردن برای تسلیم، چاره کار نخواهد بود.۴۳- در فتح مکه فرستاد تا کلید خانه ی کعبه رااز بنی عبد الدار که هنوز مسلمان نشده و از دشمنان سر سخت او بودند بگیرند تا به داخل خانه رود و بت ها را سرنگون کند، و ایشان نتوانستند تمرد کنند و کلید را دادند، چون پیغمبر از آن کار فارغ شد، فرمود تا کلید را به ایشان مسترد کنند، عباس عموی پیغمبر به او گفت: کلید را به ما ده تا منصب پرده داری کعبه (سدانت) هم برای ما باشد، پیامبر قبول نکرد و فرمود: «من برای کسانم دوست تر دارم که مظلوم باشند تا ظالم» و عثمان بن طلحه را خواست و کلید را به او داد و فرمود: «تا پایان دنیا در دست شما باشد، در بان کعبه باش و حلال بخور» (واقدی / ۸۳۳).توضیح:همه ی اجزاء سیرت پیغمبر آموزنده و اعجازانگیز است و این یکی از اعجاب انگیزترین آنها است، و در خور فهم هر کس آموزنده است اولا: امانت را رد می کند و هر چند به دشمن نامسلمان خود؛ دوم: ترجیح می دهد که کسان نزدیک ایثار کنند و حق کسی را سلب ننمایند؛ سوم: به منظور آن که ایمان و عمل صالح و حب رب البیت بالاتر از مقام پرده داری و سدانت است، تعلیم می دهد که منازل راه را باید رها کرد و به مقصد رسید؛ چهارم، پیغمبر می داند که متولیان پرده داران هر مقام مقدسی غالبا بی ایمان و طماعند که به عثمان می فرماید: حلال بخور زیرا خواهی نخواهی حب دنیا که سر همه ی گناهان است ایشان را به حیف و میل اموال آن مکان مقدس را وادار می کند، املاک موقوفه ای را که در طول تاریخ، خانواده های متولیان برده و خورده اند و خود را مالک آن ها ساخته اند، کم نیست، و داستان غم انگیزی دارد.۴۴ - عمل یهودان بنی قریظه نه تنها عهدشکنی ساده ای نبود، بلکه توطئه ای بود برای برانداختن دولت قانونی و الهی وقت، آن ها چون مار در آستین بودند، در پناه اسلام می زیستند، زمام امور اقتصادی و سودهای کلان رباخواری در دست ایشان بود، مالیاتی نمی دادند، برای قبول اسلام الزامی نداشتند، در انجام مراسم دینی خود آزاد بودند، از همه ی مزایای جامعه ی اسلام برخوردار بودند، امنیت را مسلمانان مجاهد تأمین می کردند و ایشان را به سربازی نمی گرفتند؛ با وجود این، بدترین جنایات را مرتکب شدند و خواستند با آن همه عهد و پیمان مسلمانان را بی خبر از پشت خنجر بزنند، توطئه بر علیه پیغمبر آن هم در زمان جنگ و محاصره ی مدینه به وسیله ی کفار، اگر پیغمبر به سرعت و شدت عمل نکرده بود، اسلام از میان رفته بود، کسانی که گمان می کنند کشته شدن مردان جنگی یهود به فرمان پیغمبر عملی شدید بوده، عمل یهود را در کتاب صموئل اول اصحاح پانزدهم آیه ۳ تورات را بخوانند تا بدانند پیغمبر اسلام تا چه اندازه به عطوفت رفتار نموده:خطاب از جانب خداوند به شاؤل: «پس الآن برو و عمالیق را شکست بده، و جمیع مایملک ایشان را بالکل نابود ساز و بر ایشان شفقت مفرما بلکه مرد و زن و طفل شیرخوار و گاو و گوسفند و شتر و الاغ را بکش» (دست مریزاد) عجب آن که شاؤل همه را می کشد اما گاوان و دیگر دام های پرواری و فربه را نمی کشد و برای خود نگه می دارد و خداوند ناراضی می شود که همه را نکشته است و کلام خداوند (البته خدای بنی اسرائیل) بر صموئل چنین نازل می شود:آیه ی یازدهم: «پشیمان شدم که شاؤل را پادشاه ساختم، زیرا از پیروی من برگشته و کلام مرا به جا نیاورد است» و به دنبال آن در اصحاح پانزدهم مشروحا نارضائی خود را از این که شاؤل همه را نکشته است، بیان می کند تا آن جا که خداوند شاؤل را به کیفر این نافرمانی از سلطنت اسرائیل خلع می نماید.توضیح:تعالی فرهنگ اسلام و خلوص آن از یاوه سرائی های سخیفی که در متن کتب مقدس موجود ادیان دیگر هست، ما را هشدار می دهد که اسلام دین خودکفا و جهانی و همیشگی است؛ ملاحظه کنید این یاوه سرائی هایی که در تورات تحریف شده هست؛ نه تنها مخالف اسلام است بلکه دهن کجی به معارف عالیه ی انسانی است، جلادی خدا در اوج، قهر او، پشیمانی او،انتقام او (تعالی الله عما یقول الظالمون).۴۵ - وقتی پیغمبر به میدان احد رسید، پشت لشکر خود را به کوه داد، در آن جا دره ای بود به نام «عینین» که ممکن بود دشمن از آن جا به پشت لشکر مسلمانان حمله کند ومسلمانان را محاصره نمایند، پیغمبر در آن جا پنجاه نفر تیرانداز به فرماندهی عبدالله بن جبیر قرار دارد و فرمود: «اگر دشمن همه ی ما را بکشند این سنگر را از دست ندهید و اگر ما دشمنان را شکست بدهیم و تا مکه برانیم این سنگر را از دست ندهید، زیرا شکست ما از این موضع است»، چون جنگ در گرفت در حملات اول کفار شکست خوردند و عقب نشینی کردند و مسلمانان مشغول گرفتن غنیمت شدند، تیراندازان به فرمانده گفتند: ما از غنیمت محروم خواهیم شد، عبدالله گفت: فرمان پیغمبر است نباید از جای خود حرکت کنیم، آنان قبول نکردند و جز معدودی که با عبدالله برجای ماندند، باقی به طمع غنیمت سنگر را رها کردند در این وقت خالد بن ولید سردار کفار که با دویست سوار مراقب و منتظر فرصت بود حمله کرد؛ عبدالله و یارانش تا آخرین نفس دفاع کردند تا شهید شدند و مسلمانان از دو طرف محاصره شدند و رو به فرار نهادند، فراریان کفار وقتی چنین دیدند برگشتند، فریادی هم برخاست که محمد کشته شد، پیغمبر در بدنه ی کوه احد پا برجا ماند، علی بن ابی طالب و ابودجانه نصاری تنها با او بودند و از او دفاع می کردند، در این وقت کفار دستبردی زده و هفتاد تن از مسلمانان از آن جمله حمزه عموی پیغمبر را شهید کردند به همین اندازه اکتفا کرده و راه مکه را در پیش گرفتند. (بحار ۸۱ / ۲۰).۴۶ - عمرو بن قیس مسلمان نبود اما چون شنید پیغمبر به جنگ احد بیرون رفته، اسلحه برداشت و خود را به لشکر کفار زد تا شهید شد، مردی انصاری بر او که نیمه جانی داشت گذر کرد و گفت: ای عمرو! بر دین اول خود باقی هستی؟ گفت: نه به خدا اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله، و جان داد؛ انصاری نزد پیغمبر آمد و گفت: یا رسول الله! عمر بن ثابت مسلمان گشت و شهید شد، پیغمبر فرمود: «آری به خدا سوگند کسی که هرگز نماز نخوانده باشد جز او به بهشت داخل نمی شود» (بحار ۵۶ / ۲۰).۴۷ - پیغمبر، خالد بن ولید را به دنبال بنی حذیفه فرستاد، اما مأمور جنگ نبود، چون به ایشان رسید دید همه اسلام آورده اند اما احتیاطا مسلح مانده اند خالد بن ایشان گفت اسلحه بر زمین نهند و ایشان چنان کردند جز یک تن از ایشان به نام «جحدم» که مسلح باقی ماند و گفت: به خدا سوگند خالد شما را می کشد او را نصیحت کردند تا او هم اسلحه را بر زمین نهاد، آن وقت خالد فرمان داد تا ایشان را بستند و چند تن از ایشان را کشت، چون خبر به پیغمبر رسید، دست ها به آسمان برداشت و گفت: «خداوندا! از کار خالد بیزارم»، آن گاه امیرمؤمنان را فرستاد تا دیه ی کشتگان و تاوان اموال تلف شده را بدهد حتی ظرفی که سگ در آن آب خورده و هر چه از مالی که همراه داشت و اضافه مانده بود به ایشان بخشید و گفت: «احتیاط برای پیغمبر مبادا حقی باقی مانده و چیزی تلف شده و از یاد رفته باشد»، چون بازگشت پیغمبر فرمود: «نیکو کردی، آفرین بر تو باد»، سه مرتبه فرمود: «خداوندا! از کار خالد بیزارم» (شامی / ۵۹۱).توضیح:طرز کار خالد با وجود شهرت غلط اندازش چنین بود؛ در فتح مکه هم برخلاف فرمان پیغمبر چند نفر را کشت و در زمان خلافت ابوبکر داستان کشتن مالک بن نویره به خاطر همخوابه شدن با زن زیبایش یکی از لکه های تاریخ اسلام است، ما به حال کسانی که در اثر تلقینات غلط خود را ملزم می داند به امثال این افراد احترام گذارند دقت می کنیم.۴۸ - وقتی وفد ثقیف آمدند و مسلمان شدند و عهدنامه بستند، از پیغمبر تقاضا کرد سه سال انهدام «لات» بت ایشان را به تعویق اندازد، پیغمبر قبول نکرد، دو سال و یک سال خواستند، قبول نکرد، از او خواستند صدقه و جهاد را از ایشان بردارد، قبول کرد، از او سؤال کردند: چرا؟ فرمود: «به زودی هم صدقه خواهند داد هم جهاد خواهند کرد». (شامی ۵۶ / ۴).۴۹ - به لشکریان می فرمود: «اگر زمین سرسبز است شتاب نکنید تا چارپایان بهره من شوند و اگر خشک است شتاب کنید و در شب آن را قطع کنید، در کنار راه ها بار نیندازید که جایگاه ماران و گذرگاه درندگان است» (مجمع ۲۵۷ / ۵)۵۰ - می فرمود: «اموال عمومی را غارت نکنید»؛ چند شتر قربانی کرده بود، مردم ریختند و گوشت ها را غارت کردند، ایشان را نهی فرمود، گوشت ها را برگرداندند و پیغمبر میان ایشان بالسویه تقسیم نمود. (مجمع ۳۳۸ / ۵).۵۱ - در تقسیم غنائم «حنین» پیغمبر نومسلمانان را برای تألیف قلوب ایشان سهیم نمود، از آن جمله عباس بن مرداس که به او صد شتر بخشید در میان انصار زمزمه افتاد که هنوز شمشیر ما از خون دشمنان می چکد، پیغمبر به ایشان بیشتر از ما بخشید، پیغمبر ایشان را خواست و برای ایشان سخنرانی نمود و گفت: «شما چون لباس تن پوش منید، باقی مردم چون بالاپوش منند، آیا راضی نیستید که ایشان مال می برند و شما پیغمبر را با خود می برید؟ آیا خداوند شما را هدایت نکرد در حالی که گمراه بودید؟ آیا پراکنده نبودید تا آن گاه که من آمدم خداوند شما را متحد ساخت؟ با هم دشمن بودید، خداوند میان شما الفت داد» گفتند: بلی یا رسول الله، آن گاه پیغمبر به ایشان دل داد و سخن در دهن ایشان گذارد و فرمود: «چرا نمی گویید: تو ترسناک بودی، تو را امان دادیم؟ فراری بودی تو را پناه دادیم، ناتوان بودی تو را یاری دادیم»، گفتند: بلکه منت از خدا و رسول او بر ماست. آن وقت پیغمبر حکمت آن که دل «مؤلفه قلوبهم» را به فرمان خداوند به دست آورده برای ایشان بازگو کرد. (شامی ۶۷۶ / ۳).توضیح:سخن در دهان مدعی گذاردن به سود او، از صفات عالیه ی پیغمبری است که ندرتا در اشخاص عارف دیده می شود، اکثریت قریب به اتفاق مدعیان دین و ایمان و پیروان پیغمبر همیشه ارقام طلبکاری خودشان را به رخ مردم می کشند و ارقام بدهکاری خود را نادیده می گیرند و اگر احیانا به یادشان بیاورند با زبان بازی خود را از ربقه ی شکرگزاری خارج می کنند.۵۲ - هنگام تقسیم غنائم «حنین» تقاضاکنندگان چنان بر پیغمبر فشار آوردند که ردایش از دوشش افتاد، فرمود: «ای مردم! ردای مرا به من برگردانید اگر باندزاه ی درختان «تهامه» شتر نزد من داشته باشید همه را میان شما تقسیم خواهم نمود و مرا هرگز ترسو و درغگو وبخیل نخواهید یافت»، آن گاه اندکی از پشم شتری برکند و در میان دو انگشت گرفت و بلند کرد و فرمود: «ای مردم! هرگز از غنائم حتی این پشم چیزی جز خمس نخواهم گرفت، و آن هم به خودتان بازمی گردد و میان خودتان تقسیم می شود، اگر سوزنی یا پارچه ای برداشته اید برگردانید زیرا غلول (کش رفتن) عار و نار و شنار و بدنامی است در روز قیامت» (شامی ۳۱۹ / ۳).۵۳ - در شب جنگ بدر به اصحاب فرمود: «چگونه جنگ می کنید؟»، عاصم بن ثابت بپاخاست و گفت: یا رسول الله! وقتی دشمنان ما دویست ذراع فاصله دارند با پرتاب تیر و وقتی نزدیکتر شدند با پرتاب سنگ و وقتی نزدیکتر شدند با نیزه، و وقتی نیزه ها شکسته شد شمشیرها را از نیام می کشیم؛ پیغمبر فرمود: «هر کس جنگ کند، مانند عاصم جنگ کند» (اسد ۱۷ / ۲).توضیح:پرتاب سنگ را «مراضخه» و حمله با نیزه را «مداعسه» و با شمشیر را «مجالده» گویند.۵۴ - در فتح خیبر، پیغمبر، زبیر را دستور داد تا کنانه بن الحقیق را شکنجه دهد تا اموالی را که پنهان کرده نشان دهد و نشان داد. (واقدی / ۶۷۲).۵۵ - به امیرمؤمنان فرمود: «وقتی با دشمن روبرو شدی آغاز به جنگ مکن تا ایشان آغاز کنند و یکی از شما را بکشند آن گاه هم کمی صبر کن که در تو شتاب نبینند، به ایشان بگو آیا لا اله الا الله می گویید؟ اگر گفتند آری بگو: نماز می خوانید؟ اگر گفتند آری بگو: از اموالتان صدقه خارج می کنید تا به فقرای خود بدهید؟ اگر گفتند آری چیز دیگر از ایشان مخواه» (واقدی / ۱۰۹۷).۵۶ - در جنگ احد خودش چندان تیراندازی کرد که تیرهایش تمام شد و دو طرف کمان او و همچنین زه آن بریده شد، عکاشه زه آن را درست کرد. (واقدی / ۲۴۳).۵۷ - ابی بن خلف او را تهدید کرد، پیغمبر به اصحاب فرمود: «اگر از پشت سر آمد مرا خبر کنید» چون خواست حمله کند پیغمبر را خبر کرد، وی شمشیری از حراث بن صمه گرفت و به ابی حمله کرد، از صولت او اصحاب از اطرافش پراکنده شدند، وقتی پیغمبر تصمیم می گرفت هیچ کس چون او با صولت نبود، شمشیر را بر گردن ابی فرود آورد که از زخم آن مانند شتر خرخر کرد، و در بازگشت در بین راه مرد. (واقدی / ۲۵۱).۵۸ - سه نفر را برای خبر گرفتن به خیبر فرستاد، ایشان رفتند و در میان مردم پراکنده شدند و اخباری از وضع ایشان برای پیغمبر آوردند. (واقدی / ۵۶۶).۵۹ - وقتی ارتش اسلام به چاهی از دشمن رسید، گفتند: یا رسول الله! آن را مسموم کنیم؟ فرمود: «نه، اما یکی از شما آن را از صاحبش بخرد و برای مردم صدقه جاریه بگذارد» (واقدی / ۵۴۷).۶۰ - سلام بن مشکم یهودی گفته بود: به خدا سوگند این محمد مردی است که جنگ نمی کند مگر آن که گلوگاه او را بگیرند. (واقدی / ۵۳۱).۶۱ - بنی مزخوم فرستادند که مرده ی نوفل را از او خریداری کنند، فرمود: «این چون خر مرده است»، و فدیه نگرفت. (واقدی / ۴۷۴).۶۲ - وقتی شنید بنی قریظه عهدشکنی کرده اند، یکی را فرستاد تا خبری بیاورد، به او فرمود: «اگر دروغ بود وقتی آمدی در حضور جمع بگو و اگر راست بود با اشاره و لحن القول بگو مبادا مسلمانان سستی گیرند» (واقدی / ۴۵۸).۶۳ - به لشکریان سفارش می کرد به راهبان خلوت نشین تعرض نکنند، اما آنان را که پیرو شیطانند بر شمشیر عرضه کنند، زنان و پیران و طفلان را نکشند، نخلی و درختی را قطع نکنند. (واقدی / ۷۵۸).۶۴ - نام های شمشیرهایش: «ذوالفقار»، «فخذم»، «رسوب»، «قضیب»
؛زره ها: «ذات الفضول»، «ذات الوشاح»، «بتراء»، «دوالحواشر»، «خرنق»؛ نیزه اش «مثوی»؛ حربه ی کوچکی داشت به نام «عنزه» که در اعیاد با او حمل می کردند، و وقت نماز آن را پیش روی خود می گذارد؛ حربه ی بزرگی به نام «بیضاء»؛ کمربندی از چرم که سه حلقه ی نقره ای داشت؛ عصای او «عرجون» نام داشت؛ عصای سرکجی داشت به بلندی یک ذراع؛ نام کمانش «کتوم» و تیردان آن«کافور» و تیرها «موتصله»؛ سپرش «زلوق»؛ کلاه خودش «ذوالسبوع»؛ اسبانش به نام های: «مرتجز»، «ذوالعثال»، «سکب»، «شحا»، «بحر»، «لحیف»، «لزار»، «طرب» و «سبحه»؛ استری داشت به نام «دلدل» که حسنین سوار آن می شدند؛ الاغی به نام «یعفور»؛ شتری به نام «عضباء» و دیگری به نام «قصوی»؛ گوسفندی به نام «غوثه» و بزی به نام «یمن». (اسد ۳۰ / ۱).۶۵ - پرچمش «عقاب» نام داشت، غالبا سفید بود و گاهی سیاه. (نظام ۳۲۲ / ۱).۶۶ - در خانه ی کعبه بت ها آویزان بودند، روز فتح مکه با عصای خود به آن ها اشاره کرد و فرمود:(
جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ
إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا
)
(اسراء / ۸۱). یعنی: «حق آمد و باطل محو شد به درستی که باطل محو شدنی است»، به هر کدام اشاره نمود به رو در افتاد. (شامی ۳).۶۷ - به سلمان بن ابی سلیمان فرمود: «به زودی دارای ارتش هایی خواهید شد، به زودی برای شما مالیات و سرانه و زمین ها که در آن ها شهرها و کاخ ها باشد به دست می آید هر کس از شما توانست خود را از آن کاخ ها بازدارد و در مدینه خود را زندانی کن تا بمیرد، چنین کند» (اسد ۵۷۲ / ۲).۶۸ - هر سال جوانان را سان می دید تا به ایشان اجازه ی جهاد دهد، سمره بن حندی را دید او را رد کرد سمره گفت: یا رسول الله! اگر کشتی بگیرم می توانم اینها را که اجازه یافته اند به زمین بزنم، و با یک تن از ایشان کشتی گرفت و او را به زمین زد؛ پیغمبر او را اجازه داد. (اسد ۳۵۴ / ۲).۶۹ - قاطعانه شهدا را وعده ی بهشت می داد، عمرو بن جموح پیرمردی از انصار که شل بود، پیغمبر او را از جنگ بدر معاف کرده بود، در جنگ احد خواست شرکت کند فرزندانش گفتند: پیغمبر تو را معاف داشته، گفت: در بدر مرا از بهشت بازداشتید می خواهید مرا از احد هم بازدارید؟ و خود با غلامش بیرون آمدند به پیغمبر گفت: اگر در جنگ کشته شدم با این پای شل به بهشت می روم؟ فرمود: «البته می روی»، به غلامش گفت: تو برگرد و من جهاد می کنم، غلام گفت: چه زیان دارد که من همراه تو باشم و محروم نشوم؟ هر دو جنگیدند تا شهید شدند. (اسد ۳۴۹/ ۲).توضیح:علت اجازه ی پیغمبر بار دوم، یکی اصرار عمرو بن جموح بوده، دوم وضع جنگ احد که سخت دفاعی بوده و در جنگهای دفاعی تکالیف دفاع کننده سنگین تر است.۷۰ - می فرمود: «کوچکترین فرد مسلمان میتواند هر که را بخواهد پناه دهد که او در امان خواهد بود، چنان چه دخترش زینب، ابوالعاص، شوهر مشرک خود را پناه داد و او مسلمان شد. (اسد ۲۳۷ / ۵).۷۱ - در جنگ، ابوالعاص، داماد او اسیر شده بود، زینب گردن بند خود را که از مادرش خدیجه خاتون به او رسیده بود برای فدیه ی او فرستاد، چون پیغمبر آن را دید رقت کرد و فرمود: «اگر راضی باشید گردن بند را به زینب برگردانید و اسیر را رها کنید»، و چنین کردند. (بحار ۳۴۹ / ۱۹).۷۲ - مسابقه ی اسب دوانی ترتیب می داد،به برنده نقره عطا می کرد، گاهی به دو نفر اول و دوم نخلچه ی خرما می داد. (بحار ۱۸۴ / ۱۹).
۷۳ - سه تن از طایفه ی بنی عبس نزد او آمدند وگفتند: شنیده ایم هر کس هجرت نکرده مسلمان نیست، ما اموال و دام هایی داریم اگر فرمائی آنهارا بفروشیم و هجرت کنیم، فرمود: «هر جا باشید پرهیزگار باشید، از اعمال شما چیزی هدر نمی رود و هر چند در «صغد» و «جانان» (نام دو نقطه ی بسیار دور از مدینه) باشید. (نهایه ۱۷ / ۱۸).۷۴ - به وفد «مزینه» که چهارصد نفر بودند فرمود: «شما مهاجرید، در سرزمین و اموال خود بمانید» (نهایه ۱۹ / ۱۸).۷۵ - قدد بن عمار وافد بنی سلیم نزد پیغمبر آمد و گفت: می روم و هزار سوار برای یاری تو از قوم خود می آورم، رفت و نهصد تن بسیج کرد در بین راه مرگش فرا رسید، به امیران سپاه گفت: نزد پیغمبر روید و عهد مرا وفا کنید، وقتی نزد پیغمبر رسیدند فرمود: «پس آن مرد خوش روی زبان آور کجا است؟» گفتند: مرده، فرمود: «پس صد تن دیگر؟» گفتند: از بیم بنی کنانه ایشان را در میان قوم خود گذاردیم، فرمود: «ایشان هم بیایند، امسال باکی بر شما نیست»، ایشان آمدند و هر هزار تن در فتح مکه و حنین همراه پیغمبر بودند. (نهایه ۲۵ / ۱۸).۷۶ - مردی ایرانی در جنگ احد به مشرکی ضربت زد و گفت: بگیر از من و من غلام فارسیم، پیغمبر به او متوجه شد و فرمود: «چرا نگفتی من غلام انصاریم، خواهرزاده ی هر قومی از ایشان است، و هم عهد هر قومی از ایشان است» (تیسیر ۲۷۴ / ۱).۷۷ - می فرمود: «سوارکار و تیرانداز باشید، تیرانداز باشید دوست تر دارم تا سوارکار؛ هیچ لهوی پسندیده نیست مگر در سه مورد: تربیت اسب و شوخی با همسر و تیراندازی، اینها حقند؛ هر کس تیراندازی را پس از فراگرفتن، رها کند و به آن بی رغبت شود چونان است که نعمتی را رها کرده یا شکر آن نکرده باشد».۷۸ - یکی پرسید: یا رسول الله! اگر در جنگ یکی از کفار دست مرا قطع کند آن گاه در پشت درختی پناه گیرد و بگوید من مسلمان شدم می توانم او را بکشم؟ فرمود: «نباید او را بکشی، اگر او را کشتی او به منزله ی تو می باشد پیش از آن که او را کشته باشی (یعنی مسلمان است) و تو به منزله ی او هستی پیش از آن که کلمه ی شهادت را بگوید (یعنی کافری)» (تیسیر ۷۰ / ۴).۷۹ - می فرمود: «خون مسلمان که شهادتین بگوید مباح نمی شود مگر در سه مورد: اول زنای محصنه (همسردار)، دوم قاتل عمد، سوم مرتد که مسلمانی خود را رها کند و از جماعت جدا شود» (تیسیر ۷۶ / ۴).۸۰ - قاتلی را نزد پیغمبر آوردند او را به دست ولی مقتول داد تا قصاص کند، قاتل گفت: یا رسول الله! من اراده ی قتل او نداشتم، پیغمبر به ولی مقتول فرمود: «اگر راست می گوید و تو او را بکشی در آتش داخل می شوی»، ولی مقتول او را رها کرد. (تیسیر ۸۳ / ۴).۸۱ - غلامی متعلق به مردمان فقیر گوش غلامی متعلق به مردمانی دولتمند را بریده بود، کسانش آمدند و گفتند: یا رسول الله! صاحبان او مردمانی فقیرند، پیغمبر او را رها کرد. (تیسیر ۸۹ / ۴).توضیح:بنا بر صحت روایت حتما علل دیگر در کار بود زیرا فقیر بودن صاحبان غلام مجوز منع قصاص نیست.۸۲ - فرمود: «عفیفترین و دست نگهدارترین مردمان از کشتن، مؤمنانند» (تیسیر ۸۹ / ۴).۸۳ - هر بار که امری در مورد قصاص نزد او می آوردند، اول به عفو سفارش می نمود. (تیسیر ۹۰ / ۴).۸۴ - در یکی از سفرها گرسنگی به همراهان پیغمبر فشار آورد، گوسفندانی دیدند آنها را غارت کردند و در دیگ های جوشان نهادند که پیغمبر سر رسید، با کمان خود دیگ ها را وارونه کرد و گوشت ها را با رمل و ماسه آلوده ساخت، فرمود: «نهب و غارت از خوردن مردار حلالتر نیست» (تیسیر ۳۰۰ / ۱).توضیح:در چنین مواردی پیغمبر تاوان مال تلف شده را و بیشتر از آن به صاحبان مال رد می کرد.۸۵ - می فرمود: «وقتی بار می اندزاید در دره ها و بیغنله ها پراکنده نشوید که از شیطان است، بعد از آن نزدیک به هم منزل می کردند که ممکن بود فرشی بر روی ایشان بگسترانند» (تیسیر ۱۹۴ / ۲).۸۶ - در یکی از جنگ ها جا را تنگ کردند و راه های میان خیمه ها را قطع نمودند، فرمود: «هر کس جا را تنگ کند یا راهی قطع نماید جهاد ندارد» (تیسیر ۱۹۴ / ۲).توضیح مهم:بیشتر موردی که معاندان اسلام و جاهلان کم علم بر اسلام خرده می گیرند، جنگ های پیغمبر اسلام است و ما برای جواب این غرض ورزی یا جهالت مقدمتا می گوییم ذلیلترین انواع بردگی بت پرستی و احترام گزاری به متولیان بتخانه ها و صرف مال و آبرو و جان در راه آن ها است و عرب قبل از اسلام مهد بت پرستی آن هم در پست ترین انواع آن و بالنتیجه مهد جاهلیت جهلاء و عقب افتاده ترین ملت ها از حیث فرهنگ و مال و زندگی و قدرت بود.به طور کلی بشر ناگزیر از جنگ است تا لقمه ای از لقمه ی دیگر لذیذتر و بستری از بستر دیگر نرمتر و زنی از زن دیگر زیباتر است و به طور خلاصه تا چشم حریص و حسرت زده ای به دنبال امتیازی می دود، جنگ میان افراد بشر برقرار خواهد بود.پست ترین جنگ ها به دنبال ارضای خودخواهی ها، سبیل تاب دادن ها، گرفتن بازارها، به دست آوردن ثروت ها، چپاول ملت ها و برده ساختن انسانها است.آیا روا است بشری بشر دیگر را به جنگ با بشر دیگر وادار کند تا این گونه مقاصد پلید را به دست آورد؟ و آن همه دروغ بافی ها تا آن مقاصد را مشروع جلوه دهد.اکنون که باید جنگ کرد چه بهتر که در راه برانداختن بت و متولی بت و ظالم و جاهل و فرصت طلب واستعمارگر و جنگ افروز باشد تا انسان آرمان ویژه ی خود را که آزادی است و آن آزادی جز در سایه ی یکتاپرستی به دست نمی آید، تحصیل کند.بنابراین اسلام برای جنگ های بت برانداز و انسان ساز خود که همه جنبه ی دفاعی داشت نیازمند دلیل مشروعیت نیست، بلکه با صدای رسا باید اعلام کند که بزرگترین دلیل حقانیت او دفاع از حقوق انسانی و جنگ و ستیز با عوامل بردگی و جهالت است همان طوری که قرآن مجید تعلیم می دهد:(
وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّـهِ
)
(آل عمران) یعنی: «تا آن جا که کسی، کسی را آقا بالا سر نگیرد جز خدا را»مضافا به آن که پیغمبر اسلام تا سر حد امکان از جنگ طفره می رفت و به قول سلام بن مشکم یهودی دشمن سرسخت و معاصر او: تا گلویش را نگیرد جنگ نمی کند. توضیح مفصلتر را در کتاب «جاء الحق» تالیف مؤلف این کتاب بخوانید.۸۷ - امیه بن ابی عبیده بعد از فتح مکه نزد پیغمبر آمد و گفت: یا رسول الله! با ما بر هجرت بیعت کن، فرمود: «بعد از فتح، هجرتی نیست، اما جهاد و نیت هست» (اسد ۱۷۱ / ۱).توضیح:پس از فتح مکه و دیدن قدرت اسلام، آن فداکاری و از خودگذشتگی مهاجرین اولیه به عمل نمی آمد اما نیت خالص و جهاد برای کسب ثواب و منزلت باقی بود.۸۸ - لشکریان را سان می دید و بررسی می کرد، مردی را دید که کمان عربی در دست داشت، فرمود: «بر تو باد حفظ این کمان و مانندگان آن، و نیزه های راست نوک تیز، به درستی که با اینهاست که خداوند شما را در شهرها تمکین می دهد و پیروزی را برای شما زیاد می کند» (مطالب ۱۶۱ / ۲).۸۹ - از خصائص پیغمبر است مأمور بودن به جهاد، و هر چند تنها باشد، قوله تعالی:(
فَقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّـهِ لَا تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ
)
(نساء / ۸۴)یعنی: «در راه خدا قتال کن، کسی غیر از خودت تکلیف کرده نمی شود» امام صادقعليهالسلام
فرمود: «هیچ کس قبل از او و بعد از او چنین تکلیفی نداشته است» (بحار ۳۷۷ / ۱۶).توضیح:مراد آن نیست که هرگز دیگری به جهاد مکلف نخواهد شد بلکه مراد آن است که بر فرض دیگری مکلف نشود یا اقدام نکند، تو به تنهائی به جهاد کردن مکلفی.۹۰ - فرمود: «فرمانروای قوم باید دارای رهوارترین رهواران باشد». (بحار ۱۶۷ / ۱۹).۹۱ - هرگز شبیخون نزد؛ از ریختن زهر در آب دشمن نهی کرد. (بحار ۱۷۸ / ۱۹).۹۲ - سعد وقاص در جنگ بدر سعید بن عاص را کشته بود، شمشیر او را نزد پیغمبر برد و آن را از او خواست، پیغمبر فرمود: «مال من نیست، آن را در غنائم بگذار»، بعد از پی او فرستاد و شمشیر را به او داد، و فرمود: «در سهم من افتاد و مال من شد، برای تو باشد» (بحار ۲۱۳ / ۱۶).۹۳ - وقتی در جنگ بدر لشکر اسلام را سان دید، به ایشان فرمان داد: «ساکت بمانید، چشمها را ببندید، ابتدا به قتال نکنید» (بحار ۲۵۱ / ۱۹).توضیح:زیاد به دشمن نظر نکنند تا ارده ی ایشان متزلزل نشود و سکوت برای تمرکز نیرو و اراده است، چنان چه دشمن در توصیف ایشان گفته بود افعیانی هستند لال و بی زبان.۹۴ - در روایت دیگر: «دندان ها را روی هم فشار دهید» (بحار ۹۵. (۲۵۵ / ۱۹ - چون در جنگ بدر عباس بن عبد المطلب و عقیل بن ابی طالب اسیر شدند پیغمبر به عباس فرمود: «خود و عقیل را خریداری کن»، گفت: یا رسول الله! من مسلمان بودم مرا به زور آوردند، فرمود: «اگر راست است خداوند پاداش تو را می دهد، اما ظاهرا امر آن است که به جنگ ما آمده ای، باید فدیه دهی»، عباس گفت: آن طلاها که همراه داشته ام برده اند، از آن ها حساب کن، فرمود: «آنها غنیمتی است که خداوند به ما عطا فرموده فدیه خود و عقیل را بده»، گفت: دیگر چیزی ندارم، فرمود: «از آن طلاها که نزد
ام الفضل (همسر عباس) به جا گذارده ای» (بحار ۲۵۸ / ۱۹).۹۶ - در جنگ بدر همه شب خوابیدند غیر از پیغمبر که در پای درختی تا صبح به نماز و دعا مشغول بود. (بحار ۲۷۹ / ۱۹).۹۷ - خبیب یکی از مسلمانان را اسیر گرفته و به قریش فروخته بودند و آن ها او را دار زده بودند، پیغمبر فرمود: «کی می رود و جسد او را از دار پائین بیاورد و این جا بیاورد؟» زبیر بن عوام و مقداد داوطلب شدند و رفتند، با وجود آن که شب ها چهل تن اطراف دار نگهبانی می کردند، تا خواب بودند او را آورده بر شتر بار کردند، چون نگهبانان بیدار شدند ایشان را دنبال کردند، زبیر جسد را انداخت و زمین او را بلعید، و او به «بلع الارض» ملقب شد، زبیر شمشیر کشید که به ایشان حمله کند، برگشتند. (بحار ۱۵۴ / ۲۰).۹۸ - پیغمبر برای انتقام خون عاصم و خبیب، عمرو بن امیه ضمری و یک تن دیگر را به مکه فرستاد تا ابوسفیان را بکشند، موفق نشدند اما در برگشت چندین نفر از آنان را که در تعقیب ایشان بودند کشته و به مدینه بازگشتند، و پیغمبر را خبر کردند، پیغمبر خندید و برای ایشان دعا کرد. (بحار ۱۵۶ / ۲۰).۹۹ - مجموع نخلهایی که از بنی النضیر بریده شد، شش نخل بود و معلوم است که این کار که به اذن خداوند صورت گرفت، مصلحت و برای سرعت در تسلیم دشمن بود نه به قصد خرابکاری و امحای نخلستان، و هر چند اگر برای فتح نهائی بریدن نخلستان و امثال آن متقضی باشد واجب است که انجام شود زیرا مانع کشتار و خرابی بیشتر خواهد بود. (بحار ۱۶۵ / ۲۰).۱۰۰ - در سفری جنگی اصحاب گفتند: بنی ضمره در راه ما هستند مبادا راه ما را به مدینه ناامن کنند، اول با ایشان بجنگیم، پیغمبر فرمود: «هرگز، ایشان نیکوکارترین عربند به والدین خود و وصل کننده ترین به ارحام خود و وفادارترین به عهد خود» (بحار ۳۰۵ / ۲۰).۱۰۱ - اشجع، طایفه ی کوچکی بودند نزدیک مدینه می ترسیدند مبادا پیغمبر برای جنگ به سر وقت ایشان بیاید، پیغمبر اکرم احتیاط می کرد مبادا ایشان به اطراف مدینه دست اندازی کنند، خواست به طرف ایشان برود در این وقت هفتصد نفر از طائفه ی اشجع با رئیسشان مسعود بن رحیله آمدند، و در دره ی «سلع» توقف کردند، پیغمبر اسید بن حصین را فرستاد تا خبری آورد که اشجع برای چه آن جا آمده اند، چون آن جا رسید مسعود بر او سلام داد و گفت: آمده ایم که با محمد قرارداد عدم تعرض ببندیم، اسید برگشت و پیغمبر را خبر داد، پیغمبر فرمود: «از ما بیم داشتند و طالب صلحند»، برای ایشان ده بار خرما فرستاد، فرمود: «هدیه در جلو حاجت و مقصود خوب چیزی است»، و نزد ایشان رفت و فرمود: «برای چه آمده ید؟»، گفتند: ما نزدیک و همسایه ی تو هستیم و در میان اقوام کم نفرتر از ما نیست، هم از جنگ با تو ترسیدیم هم از جنگ با دیگران آمدیم که با تو قرارداد عدم تعرض ببندیم، پیغمبر از ایشان قبول کرد و ایشان به محل خود بازگشتند و آیه درباره ی ایشان نازل شد:(
إِلَّا الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلَىٰ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُم مِّيثَاقٌ أَوْ جَاءُوكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَن يُقَاتِلُوكُمْ أَوْ يُقَاتِلُوا قَوْمَهُمْ
)
(نساء / ۹۰)مفاد آیه ی مبارکه درباره ی کسانی است از مسلمانان منافق که به مدینه هجرت نمی کردند و میل داشتند مسلمانان هم به کفر بازگردند حکم ایشان غیر از حکم منافقان مدینه بود زیرا از ایشان احساس خطری نمی شد اما چه بسا آن ها با کفار همکاری می کردند حکم درباره ی ایشان چندان بود که هر جا ایشان را ببینند، بکشند؛ پس از آن در آیه ی مبارکه از این حکم درباره ی دو گروه دیگر استثنا شده اما استثناء منقطع و یکی از آن دو گروه کسانیند که با گروه های معاهد با اسلام پیوسته اند و محارب اسلام نیستند، دوم کسانی که نمی توانند با مسلمانان بجنگند و نمی توانند با قوم خود اگر محارب با اسلام بودند بجنگند، و با اسلام معاهده ی ترک مخاصمه می بندند و همین طائفه ی اشجع یکی از مصادیق قسم دوم است. (بحار ۳۰۶ / ۲۰).۱۰۲ - وقتی صلح حدیبیه انجام گرفت، پیغمبر دستور داد شتران را قربانی کنند، کسی اطاعت نکرد، پیغمبر غمناک به خیمه ی ام سلمه داخل شد ام سلمه گفت: یا رسول الله! تو خود نحر کن و موی بتراتش، چون چنین کرد، اصحاب همه خواه ناخواه متابعت کردند. (بحار ۳۵۳ / ۲۰).۱۰۳ - وقتی ارتش اسلام برای جنگ «موته» از مدینه خارج شد ایشان را بدرقه کرد و در «ثنیه الوداع» توقف نمود، همه در اطرافش بودند فرمود: «به یاری خدا بجنگید، دشمن خدا و دشمن خود را در شام بکشید، در آن جا مردانی خواهید یافت که در صومعه ها عزلت گزیده اند، متعرض ایشان نشوید، و مردان دیگری خواهید یافت که شیطان در سرهای ایشان لانه ساخته، با شمشیرها آن سرها را بکنید؛ هرگز زنی و صغیری را نکشید و نه پیرمردی فرتوت را؛ نخلی و درختی را از جا نکنید؛ بنائی را خراب نکنید» وقت وداع، عبدالله بن رواحه گفت: مرا به چیزی فرمان ده که آن را حفظ کنم، فرمود: «فردا شما به شهری می رسید که سجود در آن کم است، سجده را زیاد کن»، عبدالله گفت: یا رسول الله! برای من زیاد کن، فرمود: «خدا را به یاد بیاور که او در هر چه می خواهی یاور توست»، عبدالله برخواست اندکی رفت و برگشت و گفت: یا رسول الله! خداوند طاق است و طاق را دوست دارد (یعنی سومی)، فرمود: «ای پسر رواحه! اگر احساس عجز کردی، عاجز مباش اگر ده بدی کردی که یک نیکی به جای آوردی»، عبدالله گفت: بعد از این ها سؤال از تو ندارم. (بحار ۶۰ / ۲۱).۱۰۴ - در تقسیم غنائم «حنین» عباس بن مرداس (شاعر یاوه سرای از بیم،مسلمان شده را) چهار شتر دادند، وی شعر گفت که چرا فلان و فلان چنین و من چنان؟ پیغمبر به امیرمؤمنان فرمود: «او را ببر و زبان او را قطع کن»، امیرمؤمنان او را برد، عباس گفت: آیا زبان مرا می بری؟ امیر فرمود: «آن چه پیغمبر فرمان داده اجرا می کنم»، او را در میان شتران برد، امیر به او فرمود: «از چهار شتر تا صد شتر هر چه خواهی انتخاب کن»، عباس به سخن پیغمبر متوجه شد و گفت: پدر و مادرم به فدای شما چقدر کریم و حلیم و زیبا و دانائید، امیر به او فرمود: «پیغمبر به تو چهار تا داده بود تا در شمار مهاجرین باشی، حال اگر خواهی صد تا بردار و در شمار ایشان مباش، عباس گفت: یا علی! با خودت مشورت می کنم، علیعليهالسلام
فرمود: «من می گویم چهار تا بگیرد و به عطای پیغمبر راضی باش» و عباس قبول کرد. (بحار ۱۷۱ / ۲۱).۱۰۵ - خواهر رضاعی پیغمبر جزو اسیران «حنین» بود، برای او ردای خود را گسترد، خواهرش از ماکل بن عوف رئیس طائفه ی هوازن شفاعت کرد، پیغمبر فرمود: «اگر آمد، بخشوده است»، مالک نزد پیغمبر آمد و پیغمبر صد شتر به او بخشید. (بحار ۱۷۳ / ۲۱).۱۰۶ - وقتی غنایم «حنین» را تقسیم می کرد یکی گفت: این چه تقسیمی است؟ خدا این جور تقسیم را نخواسته است، یکی گفت: ای دشمن خدا! درباره ی پیغمبر چنین می گویی؟ و پیغمبر را خبر داد فرمود: «برادرم موسی را بیش از این آزار دادند و او صبر کرد». (بحار ۱۷۸ / ۲۱).۱۰۷ - در وقت برگشت از جنگ «تبوک» در گردنه ی سختی دوازده تن از منافقان توطئه کرده بودند که شتر او را رم دهند تا او را بیاندازد، مهار شتر پیغمبر به دست عمار یاسر بود و حذیفه بن یمان آن را می راند، پیغمبر به حذیفه فرمود: «بروی شتران ایشان بزن»، حذیفه آنها را زد و از راه پیغمبر دور کرد، چون فرود آمدند به حذیفه فرمود:
«ایشان را شناختی؟» گفت: نشناختم، پیغمر هم ایشان را نام برد، حذیفه گفت: نمی فرستی ایشان را بکشند؟ فرمود: «کراهت دارم که عرب گوید حال که بواسطه ی اصحابش ظفر یافته، ایشان را می کشد» (بحار ۱۹۶ / ۲۱).توضیح:در منابع عامه هم این مطلب یاد شده از آن جمله ابن عبد البر در استیعاب ذیل حذیفه بن الیمان می گوید: او را صاحب سر پیغمبر می دانستند، اسامی آن اشخاص را می دانست اما نمی گفت ولی وقتی می مردند بر آن ها نماز نمی گزارد، و عمر از او متابعت می کرد.۱۰۸ - چون به منزلی ورود می کرد از آن جا کوچ نمی کرد مگر آن که با دو رکعت نماز با آن وداع می کرد (مطالب ۱۵۳ / ۲).۱۱۰ - دوست داشت آغاز سفرش روز پنجشنبه باشد. (مطالب ۱۵۳ / ۲).۱۱۱ - گروهی از غزوه ای برگشته بودند در میان ایشان افرادی دید که از کثرت عبادت ناتوان شده بودند فرمود: «چه کسی از ایشان خدمت می کرد؟» گفتند: یا رسول الله! ما، فرمود: «شما از ایشان فاضلترید» (مطالب ۱۵۴ / ۲).۱۱۲ - به اکثم بن جون فرمود: «با گروهی غیر از قوم خود برای جنگ بیرون رو هم خلق تو نیکو می شود هم نزد رفقای خود گرامی هستی» (مطالب ۱۵۴ / ۲).۱۱۳ - فرمود: «خداوندا! سحرگاه زود را برای امت من مبارک فرما» و چون سریه ای یا ارتشی می فرستاد، اول روز می فرستاد؛ و این صخر خود تاجر بود، اول روز برای کار بیرون می آمد و مال او بسیار گردید. (وصول ۱۹۲ / ۲).۱۱۴ - فرمود: «آن چه را من از تنهائی می دانم اگر مردم بدانند هرگز سواری به تنهائی بیرون نمی رود»(وصول ۱۹۲ / ۲).۱۱۵ - فرمود: «یک سوار، شیطان است؛ و دو سوار، شیطان، و سه سوار، کاروان» (وصول ۱۹۲ / ۲).۱۱۶ - فرمود: «چون سه نفر با هم سفر کنند، یکی را امیر سازند» (وصول ۱۹۲/ ۲)توضیح:برای همداستانی و رفع اختلافات احتمالی و عدم تردید در تصمیم.۱۱۷ - چون ارتشی می فرستاد می فرمود: «اگر مسجدی دیدید یا اذانی شنیدید هیچ کس را نکشید» (وصول ۲۷۷ / ۱).۱۱۸ - در جنگ، زنان را فقط برای پرستاری و مداوای مجروحین و این گونه اعمال به همراه می برد، و از غنیمت به ایشان می داد اما نه به عنوان سهمیه مانند مردان. (وصول ۲۷۸ / ۱).۱۱۹ - چون از حدیبیه بازگشتند، سوره ی «انا فتحنا» نازل شد، یکی گفت: آیا این فتح بود؟ پیغمبر فرمود: «سوگند به آن که جان محمد در دست اوست هر آینه آن فتح بود» (وصول ۲۹۳ / ۱)توضیح:واقعا صلح حدیبیه بزرگترین فتح اسلام بود، زیرا بعد از آن سران کفر دانستد که دیگر نمی توانند با قدرت اسلام ستیزه کنند و در مقاومت مردد شدند، رجال مهم کفر مانند خالد بن الولید و عمرو بن العاص بعد از حدیبیه، مسلمان شدند.۱۲۰ - فرمان داد جاسوس دشمن را بکشند. (وصول ۲۹۴ / ۱).۱۲۱ - پیغمبر به زید بن حارثه که فرمانده ی سریه ای بود فرمود: «چون سریه ای را می فرستی به ایشان شتاب مکن، ایشان را فرود آور (که آسایش کنند» به درستی که خداوند گروه را نصرت می دهد به ضعیفترین ایشان» (مطالب ۱۵۴ / ۲).توضیح:بزرگترین ادعا وعده های تاریخی که صددرصد وقوع یافته است.۱۲۳ - فرمود: «مصر را فتح خواهید کرد، برای اهل آن سفارش خیر کنید زیرا ایشان هم ذمه ای دارند هم رحمی» (وصول ۲۸۹ / ۴).توضیح:مراد از رحم، ماریه ی قبطیه همسر پیغمبر و مادر ابراهیم است که «مقوقس» به پیغمبر هدیه کرده بود.۱۲۴ - اصحاب پیغمبر به سفارش او از فریاد زدن در جنگ کراهت داشتند (وصول ۲۷۳ / ۱).۱۲۵ - از پیغمبر پرسیدند درباره ی کسی که از روی شجاعت می جنگد یا از روی حمیت یا از روی ریا، کدام در راه خداوند است؟ فرمود: «کسی که بجنگد تا کلمه ی الله بالا دست باشد آن در راه خداوند است» (وصول ۲۷۴ / ۱).۱۲۶ - فرمود: «کسی که بمیرد و حال آن که نه جنگ و جهاد کرده باشد و نه نیت جنگ در راه خدا کرده باشد، بر شعبه ای از نفاق مرده» و در روایت دیگر، «تجهیز یک سرباز یا خوبی کردن به خانواده ی او در حکم جهاد آمده» (وصول ۲۷۱ / ۱).۱۲۷ - فرمود: «بدانید بهشت زیر سایه ی شمشیرها است» (وصول ۲۷۲).۱۲۸ - وقتی می خواست به جنی رود پنهان می داشت و می فرمود: «جنگ نیرنگ است» (وصول ۲۷۲ / ۱).۱۲۹ - اعرابی ای گفت: یا رسول الله! مرا از هجرت خبر ده، فرمود: «وای بر تو بدرستی که شأن آن شدید است، آیا شتران داری؟» گفت: آری، فرمود: «صدقه ی آن را می دهی؟» گفت: آری، فرمود: «از آن چیزی می بخشی؟» گفت: آری، فرمود: «آن ها را می دوشی؟» گفت: آری، فرمود: «حال که چنین است، هر چند از آن طرف دریاها باشی عمل کن که خداند عمل تو را بی پاداش نمی گذارد» (وصول ۵ / ۳).توضیح:مراد آن است که هجرت برای کسب اعمال صالحه است.۱۳۰ - براء گفت: شما فتح مکه را فتح می نامیدید و ما بیعت رضوان را (در حدیبیه) فتح می نامیدیم، در روز حدیبیه ما هزار و چهارصد نفر با پیغمبر بودیم، حدیبیه چاهی بود، آب آن را کشیدیم تمام شد و قطره ای در آن نبود، پیغمبر شنید به لب چاه نشست ظرفی از آب خواست وضو گرفت و مضمضه کرد و دعا کرد و آن را در چاه ریخت، اندکی گذشت که هر چه خواستیم برای خود و رهواران آب کشیدیم. (وصول ۲۹۴ / ۴).۱۳۱ - در یکی از سفرها که خوراکی های تمام شده بود و هسته های خرما را در دهان می لیسیدند، فرمود: «هر کس هر چه دارد بیاورد»، آوردند، دعا خواند به طوری که همه، سفره های خود را پر کردند، آنگاه گفت: «اشهد ان لا اله الا الله و انی رسول الله» هیچ بنده ای که بدون شک آنها را بگوید خدا را ملاقات نمی کند مگر آن که به بهشت داخل می شود» (وصول ۲۹۴ / ۴).۱۳۲ - با هیچ قومی قتال نمی کرد مگر آن که اول ایشان را دعوت می نمود. (مستدرک ۱۵ / ۱).۱۳۳ - وقتی خواست برای جنگ بدر بیرون آید مردی نیرومند و شجاع خواست با او بیرون بیاید، فرمود: «آیا تو مسلمانی؟» گفت: نه، فرمود: «از مشرکی یاری نمی خواهم»، بار دوم اجازه خواست و همان را شنید بار سوم مسلمان شد. (وصول ۲۵۳ / ۳).۱۳۴ - حذیفه و پدرش را کفار قریش در راه اسیر کردند و گفتند: به کجا می رفتید؟ گفتند: به مدینه، از ایشان پیمان گرفتند که با پیغمبر بیرون نروند و ایشان را رها کردند، چون نزد پیغمبر رسیدند به پیغمبر گفتند، فرمود: «به عهد خود وفا کنید و با ما (به جنگ بدر) نیایید، ما هم از خدا یاری خواهیم خواست» (وصول ۲۳۵ / ۳).۱۳۵ - خباب بن ارت گفت: به پیغمبر شکایت کردیم و او بردی به تن داشت و در سایه ی کعبه نشسته بود، گفتیم: آیا طلب نصرت برای ما نمی کنی؟ آیا برای ما دعا نمی کنی؟ فرمود: «قبل از شما مردی را می گرفتید او را چال می کردند و اره می گذاردند بر سر او و او را دو نیم می کردند و با شانه های آهنین گوشت او را از استخوان جدا می کردند، و همه ی این ها او را از دینش باز نمی داشت، به خدا سوگند هر آینه خداوند این امر را تمام می کند، تا آن جا که سواری از صنعا تا حضر موت می رود و از کسی جز خدا نمی ترسد و کسی از گرگ بر گوسفندش نمی ترسد اما شما شتاب می کنید» (وصول ۴۰۸ / ۲).۱۳۶ - جابر گفت: پیغمبر ما را برای یافتن کاروان قریش فرستاد، ما سیصد نفر بودیم و امیر ما ابوعبیده بود، همیانهائی از خرما توشه ی ما بود، ابوعبیده دانه دانه به ما می داد در دهن می گذاردیم و می گرداندیم مانند اطفال و روی آن آب می نوشیدیم، برای آن روز ما بس بود، تا توشه تمام شد، نصف ماه کنار دریا ماندیم که از ماهی ای به نام «عنبر» تغذیه کردیم، ابوعبیده یکی از دنده های او را به پا داشت آنگاه درازترین مرد را سوار بلندترین شتران کرد و او سواره از زیر طاق مانند دنده ماهی گشت و چهار نفر در کاسه ی چشم او می نشستند، از گوشت آن زیادی ماند، به مدینه آوردند. (وصول ۵۹ / ۳).۱۳۷ - از انس سئوال کردند قصه چگونه است، گفت: پیغمبر به قتال مبعوث شد نه به قصه. (مطالب ۱۷۴ / ۲).۱۳۸ - میان اسبان مسابقه داد، و به دست خود برندگان را جائزه داد. (وسائل ۳۵۱ / ۱۳).۱۳۹ - مردی اعرابی نزد پیغمبر آمد و گفت: با ناقه ی خود با من مسابقه ده، مسابقه داد و اعرابی برد، پیغمبر فرمود: «شما ناقه ی مرا بالا بردید، خداوند دوست داشت او را پایین بیاورد» (وسائل ۳۴۹ / ۱۳).۱۴۰ - زید بن حارثه گفت: پیغمبر مرا و براء بن عازب و زید بن ارقم و سعد و ابو سعید خدری و عبدالله عمر و جابر بن عبدالله را برای جنگ کم سن و سال دانست. (مستدرک ۵۹ / ۲).۱۴۱ - فرمود: «مؤمن صبح کند و شب کند بر مصیبت فرزند بهتر است تا صبح کند و شب کند بر جنگ» (وسائل ۱۸ / ۱۲).۱۴۲ - امیرمؤمنان گفت: اسیرانی را به مدینه آورده بودند، دو برادر در میان ایشان بود که پیغمبر دستور داد آن ها را بفروشم، فروختم و میان ایشان جدایی افتاد، چون نزد پیغمبر آمدم و خبر دادم فرمود: «خود را به ایشان برسان و ایشان را پس بگیر و یک جا بفروش و میان ایشان تفرقه میانداز» (مستدرک ۵۴ / ۲).و در روایت دیگر این دو تن، مادری و فرزندش بودند و در روایت دیگر فرمود: «هر کس تفرقه اندازد، ملعون است» و در روایت دیگر نهی فرمود که میان مادر و فرزند جدایی اندازند. (مستدرک ۵۵ / ۲).۱۴۳ - فرمود: «کشته ی به خاطر اهلش، شهید است و به خاطر همسایه، شهید است و هر کشته ای در راه خدا، شهید است» (مطالب ۱۲۶ / ۲).