خاتم النبیین

خاتم النبیین0%

خاتم النبیین نویسنده:
گروه: پیامبر اکرم

خاتم النبیین

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علی کمالی
گروه: مشاهدات: 36609
دانلود: 3972

توضیحات:

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 32 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 36609 / دانلود: 3972
اندازه اندازه اندازه
خاتم النبیین

خاتم النبیین

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

یاران پیغمبر

یکی از مهمترین مسائل فرهنگ اسلام تحقیق در لفظ صحابی و آغاز استعمال آن و مفهوم لغوی و اصطلاحی و منقول آن، و حدود تعریفات آن و انطباق آن بر مصادیق آن و مهمتر از همه، مستند بودن اقوال مختلف در این مورد به قرآن و سنت است تا آن حد که شناخت واقعی مسلمانان معاصر پیغمبر، بلکه اعصار بعدی الی زماننا هذا وابسته به تشخیص صحیح و غیرمغرضانه و غیر جاهلانه ی این موارد است.در قرآن مجید وصف یاران پیغمبر هیچ جا با لفظ صحابی نیامده است، بلکه از ایشان به نام همگامان تعبیر شده است که در علم و عمل با او معیت داشته و همگام بوده اند قوله تعالی: «محمد رسول الله و الذین معه اشداء علی الکفار رحماء بینهم تریهم رکعا سجدا یبتغون فضلا من الله و رضوانا سیماهم فی وجوههم من اثر السجود ذلک مثلهم فی التوریه و مثلهم فی الانجیل» (آخر سوره فتح) یعنی: «محمد فرستاده ی خداوند است و کسانی که با اویند، (با او در فکر و عمل معیت و همداستانی دارند» این چنین اند، شدید و سختگیر بر کافران، رحیم و نرم دل در میان خودشان ایشان را می بینی رکوع کننده و سجود کننده سیما (قیافه ی) ایشان در رویهایشان اثر سجود دارد، اینانند که مثلشان در توراه و مثلشان در انجیل یادشده است» و معلوم است که معنی «مع» در این جا هماهنگی کامل در ایمان و اعتقادات و افکار و اعمال است نه صرف مجالست و دیدار و مجاورت جسمانی، عجب آن که نادیده گرفتن نصوص و مسائل عقلی و منطقی در میان عامه تا آن جا رسیده که گفته اند: هرکس یک بار پیغمبر را دیده است و هر چند با او سخن نگفته باشد، از صحابیان است و جرح و تعدیل درباره ی او راه ندارد در حالی که به نظر ما صحابی کسی است که پیغمبر را دیده و با او نشست و برخاست داشته و به او و آن چه آورده ایمان داشته واطاعت کرده و همگام او در روش او بوده و هیچ وقت با او مخالفت نکرده و به این صفات تا هنگام مرگ متصف بوده است، این مطلب را به طور اختصار در این جا آورده ایم، برای تفصیل به کتب مربوطه از آن جمله کتاب «قانون تفسیر»تألیف این حقیر مراجعه شود، اینک نمونه هایی از اعمال صحابیان به عنوان مطلق صحابی که از مطاوی آن ها می توان به صفات یاران واقعی پیغمبر آگاهی یافت:۱ - خباب بن ارت ششمین کسی بود که اسلام آورد، کفار او را خیلی شکنجه دادند، که آثار بر بدن او به جا مانده بود، روزی عمر از او پرسید: چگونه تو را شکنجه دادند؟ وی پشت خود را نشان داد که آثار سوختگی داشت، عمر گفت: چنین چیزی ندیده ام، خباب گفت: آتشی افروختند و مرا به پشت بر آن اخگرها خواباندند و چندان مرا بر سر آن پس و پیش کشاندند تا خاموش شد و اثر آن تا مغز استخوانم رسید. (اسد ۹۹ / ۲).۲ - جابر بن عبدالله بن رباب اولین مرد از انصار است که قبل از بیعت عقبه ی اولی مسلمان شد. (اسد / ۲۹۵).

۳ - وهب بن حمزه گفت: از مکه تا مدینه همراه علی بن ابی طالب بودم، از او چیزهایی دیدم که دوست نداشتم، وقتی به مدینه رسیدم به پیغمبر گفتم، فرمود: «چنین مگو، علی سزاوارترین مردم بعد از من است» (اسد ۹۴ / ۵).۴ - وقتی به فرمان پیغمبر، علی علیه السلام و خالد بن سعید بن یمن رفتند، عمرو بن معد یکرب که از شجاعان به نام بود، با کسان خود گفت:می روم خود را معرفی می کنم هر کس مرا شناخته از من ترسیده است، چون نزد ایشان آمد گفت: من اباثورم، من عمرو بن معدیکربم، علی علیه السلام و خالد هر یک به دیگری گفت: به جان پدر و مادرت او را به من واگذار، چون عمرو شنید، گفت: عرب از من ترسیده، اینان گویی مرا شتر قربانی به حساب می آورند. (اسد ۱۴۳ / ۴).۵ - در جنگ بدر، عمیر بن حمام در صف بود و خرما می خورد، شنید که پیغمبر می فرمود: «امروز هیچ کس جنگ نیاغازد که کشته شود در حالی که شکیبا باشد، و معتقد باشد، حمله کننده باشد و فرار کننده نباشد مگر آن که به بهشت داخل شود»، عمیر گفت: به میان من و بهشت جز این نیست که این قوم مرا بکشند، خرما را انداخت و چندان شمشیر زد تا شهید شد. (اسد ۱۲۳ / ۴).۶ - فروه بن عمرو جذامی یکی از باجگزاران دولت روم بود، اسلام خود را به پیغمبر خبر داد و برای او هدیه فرستاد، دولت روم چون خبر شد، او را زندانی کرد، بعد گردن زد و به دار آویخت، وی شاعری قوی مایه و سخندانی شجاع و سخنی بود، در زندان شعر گفت، و از آن جمله:من گرانبهاترین سرمایه ی جوانمردان را از بخشندگی و شجاعت و بیان فراهم آوردم. وقتی چشمش به صلیب افتاد خطاب به سلمی همسرش گفت: آیا سلمی خبر دارد که همسرش کنار آب عفراء روی رهواران سوار است که پدرش مادرش را باردار نکرده

است، و پهلوی او را میخ های آهنین شکافته است؟ و مرادش از رهوار، چون صلیب بود. در وقت گردن زدن گفت: به سران مسلمانان خبر دهید که من تسلیم امر پروردگار خویشم، استخوان های من و جایگاه من. (نهایه ۲۹ / ۱۸).۷ - ابوطفیل آخرین صحابی پیغمبر بود که از دنیا رفت، وی در همه ی مشاهد امیرمؤمنان حضور داشت و چون امام شهید شد به مکه رفت و تا آخر عمر آن جا ماند، یک بار نزد معاویه رفته بود، معاویه از او پرسیده بود: تو در قتل عثمان شرکت داشتی؟ گفت: نه اما در محاصره ی او بودم،معاویه گفت: چرا او را یاری نکردی؟ ابوطفیل گفت: و تو چرا او را یاری نکردی؟ چه مانع شد که او را یاری دهی؟ تو منتظر مرگ او بودی، معاویه گفت: مگر طلب مرا برای خونخواهی او از یاد برده ای؟ ابوطفیل گفت: همه ی مردم شام مطیع تو بودند، چرا در حال حیات او را یاری نکردی؟ آن گاه با این شعر تمثل جست:لا الفینک بعد تندبنی وفی حیاتی ما زودتنی زادی یعنی: «هرگز نبینم تو را که بعد از مرگ من برای من شیون کنی و حال آن که در زمان حیات من از دادن زاد و توشه ای به من دریغ نمودی» (اسد ۲۳۴ / ۵).۸ - ابوطلحه ی انصاری مردی شجاع و تیراندازی ماهر بود، در همه ی مشاهد با پیغمبر حضور داشت، مجاهدات او در جنگ احد چشمگیر است با سر و سینه ی خود برای پیغمبر سپر می ساخت که تیر به او نرسد و می گفت: گلویم فدای گلوی تو، جانم فدای جان تو؛ و با تیراندازی از پیغمبر دفاع می کرد؛ صوتی رسا داشت، پیغمبر می فرمود: «صوت ابوطلحه در ارتش بهتر از حضور صد نفر است»، بعد از وفات پیغمبر روزی به آیه ی مبارکه ی «انفروا خفافا و ثقالا» (التوبه / ۴۱)یعنی: «بسیج شوید چه سبک و چه سنگین» چه پیر و چه جوان برخورد کرد، گفت: می بینم پروردگارم مرا بسیج می کند،

مرا آماده کنید، گفتند: تو با پیغمبر و ابوبکر و عمر جهاد کرده ای، ما به جای تو به جنگ می رویم، گفت: مرا آماده کنید وسیله و ابزار جنگ برای او آماده کردند، به کشتی سوار شد و در کشتی وفات نمود، تا هفت روز زمینی پیدا نشد که او را دفن کنند و جسد او تغییر نیافت. (اسد ۲۳۴ / ۵).۹ - مردی از مسلمانان اسیر رومیان شد، او را نزد فرمانده ی خود بردند، دیگی بزرگ به شکل گاو داشت، فرمانده ی گفت: نصرانی شو و گرنه تو را در بقره (آن دیگ) می اندازم، وی گفت: نمی شنوم چه می گویی، فرمان داد تا روغن زیتون در آن دیگ جوشاندند، دوباره به او گفت: نصرانی شو و گرنه تو را در بقره می اندزام وی ابا کرد و او را در دیگ انداختند. (اسد ۱۴۳ / ۳).۱۰ - به امیرمؤمنان فرمود: «بشارت باد تو را که در زندگی خود و مرگ خود با من هستی» (اسد ۳۹۰ / ۲).۱۱ - وقتی جنگ جمل آغاز شد، حجار بن غزیه انصاری گفت: ای گروه انصار! امیرمؤمنان را یاری دهید، همچنان که بار اول پیغمبر را یاری دادید، به خدا قسم دومی مانند اولی است، مگر آن که اولی افضل است. (اسد ۱۷۲ / ۲).۱۲ - خالد بن حکیم بن حزام بر ابوعبیده جراح گذر کرد، که مردم را برای گرفتن جزیه شکنجه می داد به او گفت: مگر نشنیده ای که پیغمبر فرمود: «شدیدترین عذاب شوندگان در آخرت، شدیدترین عذاب کنندگان در دنیا هستند»، ابوعبیده گفت: برو و ایشان را رها کن. (اسد ۷۸۹ / ۲).۱۳ - وقتی زدی بن دثنه را که در مکه اسیر بود خواستند بکشند، او را از حد حرم بیرون بردند، در بین راه ابوسفیان به او گفت: میل داری محمد به جای تو بود و تو کشته نمی شدی؟ زید گفت: دوست دارم آن جا که محمد است خاری او را آزار ندهد و اگر آزار دهند، من زنده نباشم؛ ابوسفیان گفت: در میان مردم کسی ندیدم که به اندازه ی محمد او را دوست داشته باشند. (شامی ۱۲۹ / ۳).۱۴ - وقتی در جنگ احد مسلمانان شکست یافتند و شایع شد پیغمبر کشته شده زنان سراسیمه برای خبرگیری از مدینه بیرون آمدند، یکی از ایشان پرسان پرسان تا نزدیک پیغمبر آمد، و پرسید: پیغمبر زنده است؟ گفتند: می توانم او را ببینم؟ گفتند: آری، و او را راه دادند، نزدیک شد و گفت: یا رسول الله! هر مصیبتی جز مصیبت تو آسان است. (بحار ۹۸ / ۲۰).۱۵ - در بعضی از سفرها عمر همراه پیغمبر بود، از پیغمبر سؤالی کرد، پیغمبر او را جواب نداد، دوباره سؤال کرد باز هم جواب نداد تا سه بار عمر با خود گفت: مادرت بر تو شیون کناد، تا سه بار اصرار کردی و پیغمبر تو را جواب نداد. (شامی ۳۳۷ / ۳).تنبیه:سیره ی شامی که منبع خبر است تألیف یکی از متعصب ترین علمای عامه یعنی ابن کثیر است که سعی داشته تا می تواند نقاط ضعف صحابیان را نادیده بگیرد.۱۶ - بعد از قرار داد حدیبیه، ابوبصیر با پای پیاده از مکه به مدینه نزد پیغمبر آمد و مسلمان شد، کفار قریش از پی او فرستادند و پیغام دادند: بر طبق عهدنامه باید او را به ما برگردانی، پیغمبر به ابوبصیره فرمود: «برگرد»، ابوبصیر گفت: مرا نزد کفار می فرستی؟ پیغمبر فرمود: «عهدشکنی در دین ما نیست، خداوند برای تو و دیگر مسلمانان راه نجاتی باز خواهد فرمود، «و او را با دو مأمور که آمده بودند، فرستاد و مسلمانان به او می گفتند که: بشارت باد تو را که خداوند تو را نجات خواهد داد در بین راه ابوبصیر سفره گشود و ایشان هم سفره گشودند و با هم غذا خوردند، و مأنوس شدند، یکی از آن دو تن شمشیر از کمر باز کرد و به دیوار تکیه داد، ابوبصیر گفت: نام تو چیست؟ گفت: خنیس، گفت: پدر کی؟ گفت: پدر جابر، ابوبصیر گفت: بی خیال شمشیر خود را به او داد، که ابوبصیر آن را گرفت و بی درنگ گردن او را زد و مرد دیگر از ترس پا به فرار نهاد، ابوبصیر او را دنبال نمود، پیغمبر در میان اصحاب نشسته بود که آن مرد هراسان سر رسید، پیغمبر فرمود: «این مردی است که هول کرده» از وی پرسیدند، وی داستان را بگفت، در این وقت ابوبصیر رسید و گفت: یا رسول الله! ذمه ی تو بری شد و مرا به دست دشمن دادی، پیغمبر فرمود: «وای بر مادرش، جنگ افروزی است، اگر مردانی داشته باشد» ابوبصیر از نزد پیغمبر بیرون آمد و در راه کاروان های قریش چریک هایی به دور خود جمع نمود وقافله های بازرگانی قریش را که از شام به مکه می رفتند غارت می نمود و از ایشان می کشت تا قریش از دست او به ستوه آمدند و از پیغمبر درخواست کردند که او را مانع شود و آنان هم کاری به او نداشته باشند. (واقدی / ۶۲۴).۱۷ - پیغمبر اکرم فرموده بود: سعد بن عباده خوب مردی است، خزرجیان که قوم او بودند گفتند: یا رسول الله! او خانه و مأمن ما است سرور و فرزند سرور ما است، اینان هنگام قحطی به ما خوراک می دادند و عیالات مستمندان را عیالات خود می دانستند، مهمان را گرامی می داشتند، در وقت بخشش می بخشیدند، در مشکلات بار عشیره را حمل می کردند؛ پیغمبر فرمود: «خوبان مسلمانان خوبان دوران جاهلیتند اگر دین را بشناسند» (واقدی / ۵۴۷).۱۸ - پیغمبر روزی به خانه ی علی و فاطمه آمد، دید هر دو در آفتاب خوابیده اند، عبای خود سایبان ایشان کرد و فرمود: «ای محبوبترین حاضران و غایبان» (اسد ۳۱۵ / ۵).

۱۹- روز بدر، پیغمبر آیه ی «و سارعوا الی مغفره من ربکم و جنه عرضها السموات و الارض اعدت للمتقین» (آل عمران / ۱۳۳)یعنی: «شتاب کنید و بر هم پیشی بجویید به سوی آمرزش پروردگارتان و بهشتی که پهناور آن به قدر آسمان ها و زمین است و برای پرهیزگاران مهیا شده است» را قرائت نمود، ابن فسحم انصاری گفت: یا رسول الله! میان من و بهشت چقدر فاصله است که در آن داخل شوم؟ پیغمبر فرمود: «این قدر که با این گروه روبرو شوی و به خداوند ایمان داشته باشی»، وی چند خرما که در دست داشت انداخت و حمله کرد تا شهید شد. (اسد ۳۲۹ / ۵).۲۰ - مال فراوانی از بحرین آورده بودند، پیغمبر فرمود آنها را در میان مسجد ریختند، عباس بن عبدالمطلب آمد و گفت: یا رسول الله! از این مال به من ببخش، فرمود: «هر چه خواهی بردار»، عباس دامن لباس خود را پر کرد چندان که نتوانست از جا برخیزد و گفت: بفرما تا به من کمک کنند، پیغمبر فرمود: «نه»، عباس قدری از آن ها ریخت باز نتوانست از جا بلند شود و خواهش کرد که او را یاری دهند، پیغمبر فرمود: «نه» بار سوم قدری از آنها ریخت و از جا بلند شده و براه افتاد، پیغمبر از حرص او تعجب نمود، و تا دیده می شد، به او نگاه می کرد. (شامی ۴۶۳ / ۲).۲۱ - عبدالله پدر جابر در احد شهید شد، جابر غمگین بود پیغمبر فرمود: «تو را غمگین می بینیم»، گفت: پدرم کشته شده، وامی و عیالاتی به جا گذارده، پیغمبر فرمود: «به تو خبر دهم، خداوند با هیچ کس سخن نگفت مگر از ورای حجاب، اما با پدرت رو در رو سخن گفت، که از من بخواه تا به تو بدهم»، عبدالله گفت: مرا به دنیا برگردان تا دوباره در راه تو کشته شوم، خداوند فرمود: قول و قضا سابق است که کسی به دنیا برنمی گردد، گفت: خداوندا! پیام مرا برسان، خداوند وحی فرستاد: «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون» (آل عمران / ۱۶۹). یعنی: «آنان که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندار، بلکه زنده اند و نزد پروردگار روزی داده می شوند» (شامی۸۸ / ۳).۲۲ - ابوسعید بن معلی نماز می خواند، پیغمبر بر او گذر کرد و او را بخواند، وی نماز را تمام کرد آنگاه به خدمت پیغمبر رسید، به او فرمود: چه مانع بود که اجابت نکردی؟ مگر خدا را نشنیده بودی: «استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم (الانفال / ۲۴)یعنی: «اجابت کنید خدا و رسول را آن گاه که شما را خواندند به چیزی که شما را زنده می کند» (اسد ۱۵۲ / ۲).۲۳ - قثم بن عباس را پرسیدند: چرا علی وارث پیغمبر است، و عباس نیست؟ گفت: او اولین ما است که به او لاحق شده و استوارترین ما است از حیث پیوستگی و اتصال. (اسد ۱۵۲ / ۲).۲۴ - ابودردا گفت: عبدالله بن رواحه شهید جنگ موته چنان بود که اگر از روبروی من می آمد دست به سینه ی من زد و اگر از پشت سر می آمد دست ما بین دو شانه ی من می زد، و می گفت: ای عویمر! ساعتی بنشین تا ایمان را تازه کنیم و و چندان که می خواست به یاد خدا مشغول می شدیم، آن گاه می گفت: ای عویمر! این مجالس، مجالس ایمانند. (اسد ۱۵۷ / ۳).۲۵ - غرفه ازدی گفت: در حق علی شک داشتم، روزی با او در کنار فرات بودم، از راه خارج شد و جایی ایستاد، وما اطرافش بودیم، به دستش اشاره کرد و گفت: «این جا است جای باربران ایشان و جای فرود آمدن ایشان، و جای ریخته شدن خون ایشان، پدرم به فدای آن که یاوری در روی زمین ندارد، و نه در آسمان، مگر خداوند»؛ چون امام حسین شهید شد، بیرون شدم تا به آن جا رسیدم، دیدم همان جا است که علی گفته و از شک خود استغفار کردم، و دانستم که علی نگفته مگر آن چه را به او سپرده اند. (اسد ۱۶۹ / ۴).۲۶ - وقتی ابوذر برای خبرگیری از پیغمبر، به مکه آمد سؤال نکرد، در مسجد بود که امیرمؤمنان او را دید و دانست که غریب است، او را مهمانی کرد و تا سه روز از او احوال نپرسید. (اسد ۱۶۹ / ۴).توضیح:از آداب سابق مهمان نوازی در مازندران و شاید جاهای دیگر آن بود که تا سه روز از او سؤال نکنند از کجا و برای چه آمده مبادا شرمنده گردد.۲۸ - اباخثیمه دو زن داشت، چون از سفر به مدینه آمد هر یک از ایشان آب و جارو کرده و خود را برای پذیرائی مهیا نموده بود، هوا هم گرم بود و مجاورت ایشان دلنشین، خواست بنشیند و لختی بیاساید با خود گفت: پیغمبر خدا اکنون در راه تبوک در گرمای آفتاب و باد سام است، و من آسایش کنم؟ ننشست و زاد و راحله فراهم ساخت و با شتاب خود را به پیغمبر رسانید، پیغمبر چون شبح او را از دور دید فرمود: «اباخثیمه باش»، گفتند: اباخثیمه است، ابوذر هم چنان بود، چون نزدیک رسید پیغمبر فرمود: «خدا ابوذر را بیامرزد، تنها راه می رود و تنها می میرد و تنها محشور می شود» (شامی ۱۳ / ۴).۲۸ - وقتی جنگ احد به اوج خود رسید و مسلمانان جز علی و ابودجانه، فرار کردند، پیغمبر هم زخم برداشت، حل بیعت کرد و به ابودجانه فرمود: «تو هم به اهل خود بپیوند، اما علی از من است و من از او» ابودجانه گفت: هرگز چنین کاری نکنم تا زنان بنشینند و بگویند عهد را شکست، پیغمبر را رها کرد و فرار نمود؛ آن گاه روبروی پیغمبر نشست و گریه کرد و گریه و سر به آسمان بلند نمود و گفت: به خدا قسم هرگز خود را از بیعت تو آزاد نخواهم کرد، من با تو بیعت کرده ام به کجا برگردم؟ به سوی زنی که می میرد؟ یا مالی که تباه می شود؟ یا اجلی که نزدیک است؟ پیغمبر به حال او رقت کرد و او چندان جنگید تا ده ها زخم برداشت علی او را گرفت ونزد پیغمبر فرمود: «آری». (بحار ۱۰۸ / ۲۰).۲۹ - در جنگ احد پیغمبر شخصی را برای یافتن سعد بن ربیع فرستاد، چون او را در میان کشتگان دید که بدن او آماج تیر و نیزه و شمشیر شده و فقط رمقی از او باقی مانده است به او گفت: پیغمبر به تو سلام رسانده و فرموده: خود را چگونه می بینی؟ گفت: سلام مرا به پیغمبر برسان و به قوم من (انصار) بگو: اگر کسی بر پیغمبر دسترسی پیدا کند و حال آن که در میان شما پلکی بجنبد، عذری نزد خداوند نخواهید داشت؛ و روحش پرواز نمود. (بحار ۷۴ / ۲۰).توضیح:هم شناسائی پیغمبر از همه ی سربازان، هم تفقد او از ایشان چشمگیر است.۳۰ - پیغمبر فرمود: «خداوند مرا به محبت چهار تن فرمان داده و به من خبر داده که ایشان را دوست دارد» گفتند: ایشان را نام ببر اول سه بار گفت: «علی» آن گاه گفت: «سلمان و ابوذر و مقداد» (اسد ۴۱۰ / ۴).۳۱ - معاذ بن جبل در طاعون شام می گفت: خداوندا! سهم معاذ را از طاعون بده، دو زن و یک فرزند او در خانه مبتلا شدند، بعد خودش بیهوش می شد، وبه حال می آمد باز تکرار می کرد: خدایا بیهوشم کن، بیهوشی از تو است، می دانی که تو را دوست دارم؛ تا به او گفتند: صبح دمیده، گفت: پناه بر خدا از شبی که صباحش آتش باشد، مرحبا به مرگ مرحبا به دیدرا دوست بخشنده در وقت نیازمندی، خدایا می دانی که از تو می ترسیدم، اما امروز به تو امیدوارم، من دنیا و بسیار زیستن را دوست نداشتم که نهرها جاری کنم و درخت ها بکارم بلکه تشنگی روزهای گرم را دوست داشتم، و دست به گریبان بودن با ساعت های دشوار را و همنشینی با عالمان، و سوار شدن و رفتن به حلقه های ذکر. ابن مسعود درباره ی او می گفت: معاذ خود به تنهائی همچون امتی مطیع برای خدا است، می گفتند: امت و قانت چیست؟ ابن مسعود می گفت: امت آن است که خیر را بشناسد و نمونه ای برای پیروی باشد، و قانت مطیع خدا است، معاذ چنان بود. (اسد ۳۷۸ / ۴).توضیح:معمول چنان است که اگر کسی چیزی را بیشتر از چیزهای دیگر دوست بدارد می گوید آن چیزهای دیگر را دوست ندارد، در حالی که منظورش دوستی کمتر است نه عدم دوستی، معاذ در اوج محبت خداوند و مجاهده در راه او، روزه داشتن در فصل گرما و درگیری در میدان جنگ و نشستن با عالمان را بیش از آب و درخت دوست داشت، نه این که آن ها را دوست نداشت و این خود نشانه ی افضلیت اوست.۳۲ - عبدالله بن انیس گفت: بر پیغمبر وارد شدم و او را به اسلام قوم خود بشارت دادم، پیغمبر فرمود: «انت الوافد المبارک» یعنی: «تو از راه رسیده ی با برکتی هستی» (اسد ۱۲۱ / ۳).۳۳ - امام حسن کودک بود، خرمائی از خرماهای صدقه در دهن گذارد، پیغمبر با انگشت خود آن را از دهن او بیرون آورد و فرمود: «ما آل محمد صدقه نمی خوریم» (مطالب ۲۴۰ / ۱).۳۴ - علیعليه‌السلام فرمود: «نزد پیغمبر بودم که مصعب بن عمیر وارد شد، پوششی پر از وصله پوشیده بود، پیغمبر او را دید، از مقایسه میان دوران جوانی او در لباس و حال کنونی او گریه کرد، آن گاه فرمود: «چگونه خواهید بود روزی که هر یک از شما هر صبح و شام لباس تازه ای بپوشد، و بر سفره ی او ظرفی بگذارند و ظرفی بردارند، و به خانه تان چون خانه ی کعبه پرده بیاویزند؟» گفتند: یا رسول الله! امروز ما بهتر است که برای عبادت خدا فراغت داریم و مؤونه ی ما آسان است، پیغمبر فرمود: «امروز شما از آن روز بهتر است» (اسد ۳۷۰ / ۴).وقتی مصعب شهید شد از مال دنیا هیچ نداشت مگر پیراهنی که برای کفنش کوتاه بود، چون به روی او می کشیدند یا سرش بیرون می ماند یا پایش، پیغمبر فرمود سرش را بپوشانید و بر روی پایش علف «اذخر» بریزید و آیه ی قرآن تلاوت فرمود: «( مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّـهَ عَلَيْهِ ۖ فَمِنْهُم مَّن قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ َمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا ) (الاحزاب / ۲۳)یعنی: «از میان مؤمنین، مردانی هستند که بر آن چه با خدا پیمان بسته بودند صادق بودند، و صدق خود را نشان دادند، پس بعضی از ایشان وظیفه ی خود را انجام دادند ونزد خدا رفتند و بعضی از ایشان چشم به راهند و هرگز دین را تبدیل نکردند به هیچ نوع تبدیل کردنی».۳۵ - وقتی امیرمؤمنان در مقدمه ی لشکر اسلام در جنگ خیبر بود، پیغمبر جبرئیل را دید که می خندد فرمود: «چرا می خندی؟» گفت: من علی را دوست دارم، پیغمبر به علی فرمود: «جبرئیل تو را دوست دارد»، علی علیه السلام گفت: به جایی رسیده ام که جبرئیل مرا دوست دارد؟ پیغمبر فرمود: «و از آن بالاتر، خدا تو را دوست دارد» (اسد ۳۴ / ۳).توضیح:فرشتگان مقرب هر چند از تعلق به صفات محسوب برای ما آزاد باشند از محبت و نفرت آزاد نخواهند بود زیرا زنده اند و نشانه ی زندگی محبت ونفرت است، زنده بودن، احساس داشتن است و احساس هرگز خالی از این دو انگیزه نخواهد بود.۳۶ - عبدالله بن اسعد بن زراره گفت: پیغمبر فرمود: «هنگامی که مرا به معراج بردند، به کاخی رسیدم از مروارید که کف آن از طلا بود و می درخشید، خداوند به من وحی فرستاد درباره ی علیعليه‌السلام که او سرور مسلمانان و پیشوای متقیان، و رهبر منزهانی است که دلهاشان درخشنده و روشنی بخش است، و این کاخ از اوست» (اسد ۱۱۶ / ۳).۳۷ - عبد الاعلی بن عدی گفت: روز غدیرخم، پیغمبر علی را بخواست و عمامه بر سر او بست و تحت الحنک آن را آویزان کرد و به پشت سر انداخت، پس فرمود: «این چنین عمامه بر سر بندید، زیرا عمامه ها سیمای اسلام اند و حاجب میان مسلمانان و کفار» (اسد ۱۱۴ / ۴).۳۸ - عمرو بن شاس اسلمی در سفر یمن همراه علی بود، و از آن حضرت ناراضی بود، خودش گوید: چون به مدینه آمدم پیغمبر در من تیز نگاه کرد، و چون نشستم فرمود: «مرا آزار داده ای»، گفتم: پناه بر خدا اگر تو را آزار دهم، فرمود: «آری، هر کس علی را آزار دهد هر آینه مرا آزار داده است» (اسد ۱۱۴ / ۴).۳۹ - میان سلمان و ابوذر عقد مواخات بست، و با ابوذر شرط نمود نافرمانی سلمان نکند. (وافی - الایمان / ۱۰۱).۴۰ - یک روز امیرمؤمنان در محل رحبه (کوفه) فرمود: هر کس از شما قول پیغمبر را شنیده که در غدیرخم فرمود: «آگاه باشید خداوند صاحب اختیار من است و من صاحب اختیار مؤمنانم «من کنت مولاه فهذا علی مولاه اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خاذله» یعنی: «آگاه باشید هر کس من مولای اویم، علی مولای اوست، خداوندا! دوست بدار کسی را که علی را دوست دارد و دشمن بدار کسی را که علی را دشمن دارد و یاری کن کسی را که علی را یاری کرد و مخذول کن کسی را که یاری علی نکرد» از جا برخیزد و گواهی دهد، قریب پانزده نفر برخاستند و گواهی دادند از پیغمبر چنین شنیده اند.(اسد ۳۰۷ / ۳).توضیح:حدیث غدیر به صدها طریق روایت شده، در این جا قصد ما ذکر روایاتی است که از طرق عامه رسیده است.۴۱ - در روایت دیگری آمده: کسانی که آن روز کتمان شهادت کردند نمردند تا کور شدند یا به بلای دیگری مبتلا شدند، یکی از ایشان یزید بن ودیعه و دیگری عبدالرحمن بن مدلج بود. (اسد ۳۲۱ / ۳).۴۲ - سعدالاسود به پیغمبر گفت: آیا سیاهی و بد گلی من مانع رفتنم به بهشت است؟ فرمود: «سوگند به آن که جانم در دست اوست مادام که از خدا بترسی و به آن چه پیامبرش آورده ایمان داشته باشی، اهل بهشتی»، سعد گفت: شهادت دادم به یگانگی خداوند و این که محمد بنده و رسول اوست، آیا چه دارم؟ فرمود: «آنچه همه دارند تو برادر ایشانی» سعد گفت: از هر جا خواستگاری کردم مرا رد کردند، پیغمبر فرمود: «نزد عمرو بن وهب برو بگو پیغمبر دختر تو را به من تزویج نمود»، وقتی سعد نزد او رفت و چنین گفت او را رد کرد، چون خواست برگردد دختر عمرو بیرون آمد و گفت: بر جای باش که من به آن چه خدا و پیامبرش برای من راضیند، راضی هستم، و به پدر خود گفت: پیش از آن که وحی تو را رسوا کند، خود را نجات ده؛ وی نزد پیغمبر آمد و از لغزش خود استغفار کرد؛ وقتی سعد در بازار مشغول خرید جهیزیه بود شنید که منادی ندا می دهد: ای سواران! سوار شوید، به بهشت بشارت دهید؛ سعد جهیزیه را رها کرد، شمشیر و نیزه و اسبی خرید و رو به میدان نهاد، چون روی خود را بسته بود او را نمی شناختند، سواره و پیاده چندان جهاد کرد تا افتاد، او را شناختند و فریاد زدند: سعد افتاد، پیغمبر به بالین او رفت و سر او را در دامن گرفت، سلاح و اسب او را برای همسرش فرستاد و فرمود: «خداوند او را با زنی بهتر از زنان شما تزویج نمود، این ها هم میراث او»(اسد ۲۶۸ / ۳).۴۳ - زید بن شراحیل گفت: از پیغمبر شنیدم که فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه»(اسد ۲۳۳ / ۲).۴۴ - قره بن عقبه نزد پیغمبر آمد، پیغمبر از او پرسید: «وقتی می آمدی با خود چه می گفتی؟» قره گفت: یا رسول الله! می گفتم: قبل از این غیر از خدا اربابانی داشتیم، ایشان را خواندیم اجابت نکردند، از ایشان خواستیم چیزی به ما ندادند، چون خداوند تو را فرستاد آن ها را ترک گفتیم و به تو رو آوردیم؛ چون قره برگشت پیغمبر فرمود: «افلح من رزق لبا» یعنی: «هر کس عقلی به او داده شد، رستگار گشت» (اسد ۲۰۴ / ۴).۴۵ - اولاد عبدالمطلب نزد عباس رفتند، و گفتند: با پیغمبر سخن گو که ما را مانند دیگر مردم از صفات نصیب بده، در این بین علی علیه السلام رسید به او گفتند: تو با پیغمبر سخن گو، علی گفت: خداوند ابا کرده که شما را از کثافت دستاوردهای مردم بخوراند، ربیعه بن حارث گفت: رهایش کنید، برای شما خیری نزد او نیست و وقتی عباس با پیغمبر سخن گفت فرمود: «لا نستعملک علی غساله ذنوب الناس»یعنی: «تو را عامل صدقات که چون آب غساله ی گناهان مردم است نمی کنم» (اسد ۲۳۸ / ۱).۴۶ - قیس بن حرث نزد پیغمبرآمد و گفت: با تو بیعت می کنم به هر چه خدا فرستاده و این که جز حق نگویم، پیغمبر فرمود: «چه بسا بعد از من والیانی روی کار آیند که تو نتوانی حق را بگویی» قیس گفت: نه، به خدا سوگند با تو بر چیزی بیعت نکنم مگر آن که وفا کنم، پیغمبر فرمود: «در این صورت هیچ بشری نتواند بر تو آزار رساند». قیس، زیاد بن ابیه و پسرش عبیدالله را سرزنش می نمود، عبیدالله شنید و از پی او فرستاد، و به او گفت: تویی که بر خدا و پیامبرش دروغ می بندی؟ قیس گفت: نه، اما اگر خواهی بگویم کی بر خدا و پیغمبر دروغ می بندد، عبیدالله گفت: بگو، قیس گفت: کسی که عمل به کتاب خدا و سنت پیغمبرش را ترک نمود، عبیدالله گفت: کی باشند؟ قیس گفت: تو و پدرت، عبیدالله گفت: تویی که گفته ای زیان بشری به تو نخواهد رسید، گفت: منم، عبیدالله گفت: امروز خواهی دانست که دروغگویی، و اصحاب شکنجه را بخواست، در همین وقت قیس به روی زمین افتاد و جان به جان آفرین تسلیم نمود؛ صدق رسول الله. (اسد ۲۱۲ / ۴).۴۷ - جبیر بن مطعم و عثمان هنگام تقسیم غنایم خبیر نزد پیغمبر آمدند و گفتند: یا رسول الله! بنی عبدالمطلب از برادران ما هستند و منکر فضل ایشان نیستم، به ایشان چیزی بخشیدی که به ما ندادی، پیغمبر فرمود: «بنی عبدالمطلب هیچگاه از ما جدانشده اند چه در جاهلیت و چه در سالم و با ما در شعب ابی طالب زندانی بودند، بنی هاشم و بنی عبدالمطلب چیزی واحدند» و انگشتانش را در هم کرد و فرمود: «چنین» (واقدی / ۶۹۶).۴۸ - درباره ی خالد بن ولید پیش از آن که مسلمان شود فرموده بود: «اگر خود را در راه مسلمانی به کار می برد برای او بهتر بود»؛ چون این سخن به خالد رسیده راه مدینه را پیش گرفت و بر پیغمبر وارد شد، و به نبوت به او سلام داد و شهادتین گفت، پیغمبرفرمود: «حمد خدایی را که تو را هدایت کرد، من در تو عقلی سراغ داشتم و آرزومند بودم که تو را جز به خیر تسلیم نکنند» خالد گفت: برای من استغفار کن، پیغمبر فرمود: «اسلام، ما قبل خود را پاک می کند» (شامی ۴۵۳ / ۳).توضیح:پیغمبر فرمود: «اسلام، ما قبل خود را پاک می کند» اما بعد از اسلام آوردن حسابش منوط به رفتار شخص مسلمان و تقوای او است، در قرآن مجید هم شرط «جال صدقوا» چنان چه قبلا گفته شد «و ما بدلوا تبدیلا» است، یعنی تا هنگام مرگ دین را و رفتار خود را تبدیل نکنند؛ خالد از همان هایی است که پیغمبر از انحراف و تبدیل ایشان خبر داده است، واقعه ی کشته شدن مالک بن نویره به دست او و همخوابه شدن به همسر او لکه ی ننگی بر تاریخ اسلام است.۴۹ - جعیل بن سراقه از مسلمانان بسیار فقیر بود و خیلی بد گل بود اما ایمانی قوی داشت و مورد ستایش پیغمبر بود، از پیغمبر پرسیدند: چرا اقرع بن حابس و عیینه بن حصن را هر یکی صد شتر دادی و جعیل را ندادی؟ فرمود: «سوگند به آن که جانم در دست اوست، جعیل بهتر است از همه، زمین پر از امثال اقرع و عیینه، اما من به ایشان برای دلجویی دادم تا مسلمان شوند و جعیل را به اسلامیتش سپردم» (اسد ۲۸۴ / ۱).توضیح:یکی از مصارف صدقه به نص قرآن مجید برای «مؤلفه قلوبهم» است یعنی دلجویی از افرادی که تازه مسلمان شده یا به مسلمانی ایشان امید می رود خصوصا اگر رؤسای قوم خود باشند که با مسلمانی ایشان، گروه بسیاری مسلمان شوند، و اقرع و عیینه هر دو رؤسای قوم خود بودند۵۰ - پیغمبر در نماز بود عربی بیابانی آمد و سؤال کرد: روز قیامت چه وقت است؟ چون پیغمبر از نماز فارغ شد فرمود: «سؤال کننده کیست؟» آن مرد گفت: منم، فرمود: «برای آن روز چه مهیا کرده ای؟» گفت: عمل زیادی از نماز و روزه ندارم مگر آن که خدا و رسولش را دوست دارم، پیغمبر فرمود: «المرء مع من احب» یعنی: «در آن روز، هر کس با کسی است که او را دوست داشته» (بحار ۱۳ / ۱۷).توضیح:چون وقت قیامت را هیچ کس نمی داند، پیغمبر به او جوابی داد که محتاج آن بود و برای او آموزنده و تشویق کننده بود.۵۱ - فرمود: «بنده ایمان نمی آورد مگر آن که مرا از خودش بیشتر دوست بدارد و اهل مرا بیشتر از اهل خود و ذات مرا بیشتراز ذات خود» (بحار ۱۴ / ۱۷).توضیح:فرموده ی پیغمبر تفسیری است برای آیه ی قرآن قوله تعالی: «قل ان کان آباؤکم و ابنائکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون کسادها و مساکن ترضونها احب الیکم من الله و رسوله و جهاد فی سبیله فتربصوا حتی یأتی الله وبامره و الله لا یهدی القوم الفاسقین» (التوبه / ۲۴)یعنی: «بگو (ای محمد) اگر پدران شما و فرزندان شما و برادران شما و همسران شما و خویشان شما و اموالی که جمع کرده اید و تجارتی که از کسادش می ترسید و خانه هائی که دوست دارید در نزد شما دوست داشتنی تر از خدا و پیامبرش و جهاد کردن در راهش هستند، پس منتظر بمانید تا خداوند حکم و فرمان خود را (قیامت را) یا (شکست کفار را) بیارد و خداوند گروه فاسقان را هدایت نمی کند».۵۲ - به عبدالله نامی ملقب به حمار که مردی مزاح بود و گاهی پیغمبر را خندانده بود، چند بار حد شراب خواری زده بودند، یکی گفت: خدا لعنتش کناد، چند بار او را برای اجرای حد بیاورند؟ پیغمبر فرمود: «او را لعن مکن، به خدا سوگند درباره ی او نمی دانم جز آن که خدا و پیغمبرش را دوست داشت»(اسد ۱۴۶ / ۳).۵۳ - زید بن حارثه از اسیرانی بود که حکیم بن حزام در بازار عکاظ او را برای عمه ی خود ام المؤمنین خدیجه خاتون سلام الله علیها خریده بود، هشت ساله بود و خدیجه خاتون او را به پیغمبر بخشید، گروهی از بنی کلب که به حج آمده بودند او را دیدند و شناختند و به پدرش خبر دادند، حارث و براردش کعب به مکه آمدند و بر پیغمبر وارد شدند و گفتند: بر ما منت گزار و در فدیه ی او احسان کن، پیغمبر فرمود: «او را بخوانید و مخیر کنید، اگر شما را اختیار کرد، برای شما، و اگر مرا اختیار کرد، بر کسی که مرا اختیار کند چیزی اختیار نخواهم کرد» آن گاه زید را بخواند و فرمود: «اینان را می شناسی؟» زید گفت: این پدر من است و این عموی من، فرمود: «مرا هم می شناسی و مصاحبت مرا دیده ای حال اختیار کن یا مرا یا اینان را» زید گفت: اینان را نمی خواهم، دیگری، بر تو اختیار نخواهم کرد، تو جای پدر و عموی منی؛ پدر به او گفت: وای بر تو! بندگی را بر آزادی ترجیح می دهی و بر پدر و اهل بیت خود؟ زید گفت: آری از این مرد چیزهایی دیده ام که هیچ کس را بر او اختیار نخواهم کرد؛ چون پیغمبر چنان دید او را به حجر اسماعیل برد و فرمود: «ای حاضران! شاهد باشید که زید را به فرزندی خود اختیار کردم، از من ارث می برد و من از او ارث می برم». پدر و عمو چون چنان دیدند شاد شدند و برگشتند. (اسد ۲۲۴ / ۲).توضیح مهم:این روایت که از منابع عامه است صراحت دارد که پیغمبر فرموده: از من ارث می برد و بنابراین یکی از دلائل مجعول بودن حدیث «نحن معاشر الانبیاء لا نورث ما ترکناه صدقه» می باشد.۵۴ - شخصی گفت: یا رسول الله! فراق تو را تاب نمی آورم، به خانه که رفتم برمی گردم که تو را ببینم، پیغمبر آیه ی قرآن را برایش خواند: «فاولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حسن اولئک رفیقا» (النساء / ۶۹)یعنی: «اینان با کسانیند که خداوند بر ایشان انعام فرموده از پیغمبران و صدیقان و شهیدان و نیکوکاران و اینان نیکو رفیقانیند» (بحار ۱۴ / ۱۷).۵۵ - ابولبابه انصاری از دوستان بنی قریظه بود، وقتی از او پرسیده بودند: پیغمبر با ما چه خواهد کرد، به گلوی خود اشاره کرد بود یعنی شمارا می کشد بعد پشیمان شده برای توبه خود را به ستون مسجد بست، دخترش به وقت حاجت او را باز می کرد و بعد می بست، تا چند شبانه روز از خوردن و آشامیدن امتناع کرد تا آیه نازل شد و توبه او قبول گشت، و پیغمبراو را باز نمود. (اسد ۲۸۵ / ۵).۵۶ - ابن ام مکتوم با آن که کور بود در روز جنگ «قادسیه» پرچم مسلمانان را حمل می کرد. (مشکل ۲۷۴ / ۲).۵۷ - ابووائل با یکی از یارانش به مهمانی نزد سلمان فارسی رفت، وقت غذا رفیقش گفت: اگر پونه بود، سلمان رفت آفتابه را گرو گذارد و پونه گرفت، چون خوردند، آن مرد گفت: حمد خدائی را که ما را به آن چه روزی گردانید، قانع ساخت؛ سلمان گفت: اگر قانع بودیم، آفتابه در گرو نبود. (مطالب ۲۶۳ / ۱).۵۸ - عبدالله بن حذافه مردی مزاح بود، وقتی فرمانده ی سریه ای بود، آتشی روشن کرد و به افراد خود گفت: آیا اطاعت من بر شما واجب است؟ گفتند: بلی، گفت: برخیزید و در آتش روید، مردی برخاست و در آتش رفت وعبدالله خندید وقتی پیغمبر شنید خندید و فرمود: «اما در چنین وضعی، اطاعت در معصیت خدا نکنید» (مشکل ۲۴۲ / ۲).۵۹ - پیغمبر به خریم بن اوس گفته بود: «کاخ های سفید حیره را می بینم و «شیماء» دختر نفیله ازدیه را با روسری سیاه سوار بر استری» خریم گفت: یا رسول الله! اگر در فتح حیره حاضر بودم «شیماء» مال من باشد، فرمود: «مال تو باشد». وقتی خالد بن ولید حیره را فتح کرد، و فاتحان وارد شدند ناگهان خریم «شیماء» را همان طوری که پیغمبر فرموده بود دید مهار شترش را گرفت وگفت: این مال من است، پیغمبر او را به من داده است، خالد از او شاهد خواست، وی محمد بن مسلمه ومحمد بن بشیر را آورد که شهادت دادند و «شیماء» به او تسلیم شد، عبدالمسیح برادر «شیماء» آمد که او را خریداری کند؛ خریم، انگشتان خود را باز کرد و نشان داد و گفت: ده تا صد تا می خواهم (یعنی هزار دینار) و کمتر نمی دهم، پول را دادند و او را گرفتند بعد به او گفت: اگر صد هزار می گفتی می دادند، گفت: به خدا نمی دانستم عددی بالاتر از ده تا صد تا هست. (اسد ۱۱۱ / ۲).۶۰ - چون پیغمبر اکرم بیمار شد، در خانه ی عایشه بود، فرمود: «علی را برای من بخوانید» عایشه گفت: ابوبکر را بخوانید، حفصه گفت: عمر را بخوانید، ام الفضل گفت: عباس را بخوانید، پیغمبر فرمود: «علی را بخوانید» (مشکل ۲۷ / ۲).تنبیه:از این روایت و امثال آن به خوبی معلوم می شود که پیرامون پیغمبر اکرم هنگام آخرین بیماری چه توطئه هایی برای منحرف شدن مقام خلافت از علی علیه السلام در کار بوده و برای پیغمبر امکان نداشته که آنها را دفع کند. حدیث «ایتونی بدواه» متمم این توطئه ها بوده است.۶۱ - هر روز صبح به در خانه ی علی و فاطمه می آمد، درها را می گرفت و می گفت: «السلام علیکم اهل البیت» و سه مرتبه می گفت: «الصلاه الصلاه»( إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّـهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا ) (احزاب / ۳۳)؛ وقتی از سفر می آمد اول دو رکعت نماز در مسجد می خواند، آن گاه به خانه ی فاطمه ی زهرا می رفت بعد به خانه ی همسران خود. (وفاء الوفاء ۴۶۸ / ۲).۶۲ - روزی به خانه ی فاطمه ی زهراء رفت، برای او آبگوشتی درست کردند، ام ایمن هم کاسه ی شیری و قدری خرما آورد همه خوردند و رو به قبله دعا کردند، آن گاه پیغمبر به سجده رفت و گریست، تا سه مرتبه، از هیبتی که داشت کسی از او نمی پرسید، حسین بر گرده ی او سوار شد و گریست، پیغمبر فرمود: «پدر و مادرم به فدای تو چرا گریه می کنی؟» آن گاه فرمود: «چیزی دیدم که قبلا ندیده بودم، امروز از دیدن شما چنان شاد شدم که هیچ وقت نشده بودم، جبرئیل به من خبر داد که شما کشته می شوید و مصارع شما پراکنده خواهد بود، محزون شدم و از خداوند خیر شما را خواستم». (وفاء ۴۶۹ / ۲).۶۳ - راغب اصفهانی گوید: وقتی به طور مطلق گفتند: امیرالمؤمنین، مقصود علی بن ابی طالب است. (محاضرات / ۳۴۱).۶۴ - از امیرالمؤمنین درباره ی ابوذر سؤال کردند، فرمود: «مردی است که علمی فراگرفت، که مردم از فراگرفتن آن ناتوانند» آن گاه وکاء (دهانه ی مشک» بسته شد و از آن چیزی بیرون نیامد. (نهایه ۲۲۸ / ۱۸).۶۵ - پیغمبر بر شهدای احد گذر می کرد، فرمود: «برای اینان گواهی می دهم که رستگارند» ابوبکر گفت: یا رسول الله! آیا ما برادران ایشان نیستیم؟ مسلمان شدیم چنان چه مسلمان شدند، و جهاد کردیم چنانچه جهاد کردند، پیغمبر فرمود: «بلی اما نمی دانم بعد از من چه می کنید»، ابوبکر گریه کرد. (تیسیر ۲۷۰ / ۱).۶۶ - فرمود: «من بازیافته ی شما بر حوضم (کوثر)، مردانی از شما نزد من آورده می شوند وقتی به ایشان رو آوردم که به ایشان آب دهم به من نمی رسند می گویم: خداوندا! اصحاب منند، گفته می شود: تو نمی دانی که پس از تو چه بدعت ها ساختند، می گویم: نابود باد، نابود باد کسانی که بعد از من تبدیل کردند و دگرگون شدند» (تیسیر ۱۳۸ / ۴).۶۷ - خداوند در قرآن مجید به پیغمبر چنین توصیه می کند که بر طبق آن یاران خود را برگزیند «و اصبر نفسک مع الذین یدعون ربهم بالغدوه و العشی یریدون وجهه و لا تعد عیناک عنهم ترید زینه الحویه الدنیا و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و ابتع هویه و کان امره فرطا» (الکهف / ۲۸)یعنی: «خویشتن را شکیبا دار با آنان که شب و روز خدای خود را می خوانند، و تنها او را می خواهند؛ و چشمان خود را از ایشان بر مگردان که زیور زندگی دنیا را بخواهی و آن را که دلش را از یاد خود غافل کرده ایم و پیروی از هوای نفس خود کرد و کارش زیاده روی است، اطاعت مکن».۶۸ - ابوعبیده گفت: یا رسول الله! آیا کسی از ما بهتر هست؟ مسلمان شدیم و همراه تو جهاد کردیم و به تو ایمان آوردیم، فرمود: «بلی، گروهی بعد از شمایند که به من ایمان می آورند در حالی که مرا ندیده اند» (اسد ۳۷۱ / ۱).۶۹ - در جنگ طائف دو تن از مسلمانان شهید شده بودند پیغمبر فرمود همان جا که شهید شده بودند ایشان را دفن کردند. (اسد ۳۴۶ / ۳).۷۰ - عبدالله بن عبته از پیغمبر روایت کرد که فرمود: «همیشه خداوند متعال در دین اسلام نهالهایی می کارد که ایشان را در راه اطاعت خود، به کار می برد»(اسد ۲۳۹ / ۳).۷۱ - طلحه بن براء جوانی نوخاسته و مسلمانی پاک اعتقاد بود، به پیغمبر گفت: مرا به هر چه خواهی فرمان ده، پیغمبر فرمود: «برو و پدر خود را بکش»، طلحه بی درنگ براه افتاد، پیغمبر او را صدا زد و فرمود: «برگرد، مرا برای قطع رحم نفرستاده اند» (اسد ۵۷ / ۳).۷۲ - بشر بن حنظله و وائل بن حجر برای دیدار پیغمبر به راه افتادند در بین راه گروهی از دشمنان وائل که به دنبال او بودند سر رسیدند و پرسیدند: این وائل است؟ بشر گفت: نه؛ بار دیگر پرسیدند، بشر سوگند یاد کرد که این برادر من است؛ و ایشان را رها کردند، چون به نزد پیغمبر رسیدند، خبر بگفتند، پیغمبر فرمود: «راست گفته ای، برادر تو است، پدر شما آدم و مادر شما حوا است» (اسد ۲۲۶ / ۱).۷۳ - امیرمؤمنان بر مجلسی از قریش گذشت، دید لباسهای سفید و براق پوشیده، رنگ و رو برافروخته، مشغول خنده و استهزاء به راهگذران بودند و به ایشان اشاره می کردند، آن گاه بر گروهی از انصار گذر کرد، همه باریک اندام لاغر گردن، زرد رنگ و رو، اما فروتن در کلام؛ امیر تعجب کرد و بر پیغمبر وارد شد، گفت: پدر و مادرم به فدای تو، چنین و چنان دیدم، آیا همه ی این دو گروه مؤمنند؟ مرا از صفات مؤمن خبر ده؛ پیغمبر لختی سر به زیر افکند گویی فکر میکند آن گاه سر برداشت و فرمود: «در مؤمن باید بیست صفت باشد که اگر نبود، ایمانش کامل نیست: یا علی! به درستی که مؤمنان آمادگان برای اقامه ی نمازند، شتاب کنندگان برای ادای زکات، خورانندگان غذا به مسکین، دست نوازش کشندگان بر سر یتیم، پاکیزه داران لباس کم بهای خویش، دامن به کمر زنندگان در راه دین، اگر حدیث گویند دروغ نگویند، اگر وعده دهند خلاف نکند، اگر ایشان را امین دانند خیانت نکنند، اگر سخن گویند راست گویند، شب زنده داران، سختگیران بر کافران، رحم دلان بر مؤمنان، همسایه از ایشان آزار نبیند، بر روی زمین به فروتنی راه روند، راه رفتن ایشان به سوی خانه های بیوه زنان و بینوایان یا تشییع جنازه باشد» (وافی - الایمان / ۳۵).۷۴ - فرمود: «خوبان شما، خردمندان شما هستند» گفتند: یا رسول الله! خردمندان کیانند؟ فرمود: صاحبان خوی نیکو و اندیشه های استوار، صله ی رحم به جا آورندگان، نیکوکاران به مادران و پدران، جستجوگران از حال همسایگان و فقرا و یتیمان، که صلح و سلام را در جهان اشاعه می دهند، و هنگامی که مردم در خوابند نماز می خوانند»(وافی - الایمان / ۳۵).۷۵ - به معاذ بن جبل که پسرش مرده بود نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم از محمد رسول الله خدا به معاذ بن جبل، سلام بر تو، من حمد خداوندی را که خدایی جز او نیست به تو هدیه می کنم و بعد خدا پاداش تو را بزرگ کناد و شکیبائی را به تو الهام فرمایاد، ما را و تو را شکرگزاری روزی گرداناد، به درستی که اموال و جان های ما و اهل ما از بخشش های خداوند است، که به ما بخشیده و از عاریتهایی است که نزد ما به ودیعت نهاده، آن ها را روزی تو کرده برای خوشایند و سرور تو، و از تو گرفته در برابر پاداش بسیار، دعا و رحمت وهدایت، اگر آن را ذخیره می کنی؛ شکیبا باش، مبادا بی تابی تو اجر تو را کم کند و پشیمان شوی، بدان که بی تابی، مرده ای را برنمی گرداند، و اندوهی را برطرف نمی کند و هر چه نازل شونده است، گویی شده است و اسلام»(مجمع ۳ / ۳).۷۶ - ادرع سلمی گفت: شبی نگهبان پیغمبر بودم، ناگهان مردی مرده یافتم، گفتند عبدالله ذوالبجادین است، وقتی او را حمل کردند پیغمبر فرمود: «با او به رفق و آرامی رفتار کنید، خداوند با شما به رفق رفتار کناد، زیرا او خدا و رسولش را دوست داشت» (اسد ۵۶ / ۱).توضیح:در اخبار آل محمد، موالات و محبت و ولایت، یکی از پایه های مهم دین به شمار آمده و بر هیچ کدام مانند ولایت و دوستی سفارش نشده است.۷۷ - امام صادق فرمود: «سه تن بر پیغمبر دروغ بستند: ابوهریره و انس بن مالک و یک زن» (بحار ۲۱۷ / ۲).۷۸ - در روز جمعه ای که پیغمبر بالای منبر خطبه می خواند قافله ای با خواربار در بازار مدینه وارد شد و برای اعلام، طبل زد، همه از بیم تمام شدن کالا مسجد را رها کردند، مگر دوازده نفر، پیغمبر فرمود: «اگر این چند نفر نبودند هر آینه از آسمان سنگباران می شد». (بحار ۵۹ / ۲۲).۷۹ - فرمود: «اگر نه این بود که من کراهت دارم بگویند محمد به گروهی استعانت جست و چون بر دشمن پیروز شد ایشان را کشت، هر آینه گردن بسیاری را می زدم» (بحار ۱۴۰ / ۲۲).۸۰ - مردی روغن فروش، رسول الله را بسیار دوست می داشت، و روزی چند بار به دیدن پیغمبر می آمد، گاهی تا می رفت برمی گشت، پیغمبر به او فرمود: «امروز کاری کردی که قبلا نکرده بودی» گفت: یاد تو چنان قلبم را فرامی گیرد که نمی توانم پی کاری بروم مگر آن که تو را ببینم، پیغمبر در حق او دعا کرد؛ چند روز او را نبود، از اوسراغ گرفت: گفتند: چند روز است وفات کرده، وی مردی امین و راستگو بود، اما خصلتی داشت فرمود: «چه بود؟» گفتند: زنان را دنبال می کرد، فرمود: «خدایش بیامرزاد، به خدا سوگند او مرا چنان دوست می داشت که اگر برده فروشی بود، خداوند او را می آمرزید»(بحار ۱۴۴ / ۲۲).توضیح:به مفاد آیه ی محکمه ی «ان الحسنات یذهبن السیئات» یعنی: «به درستی که نیکی ها، بدی ها را می زدایند»، دوستداری پیغمبر سبب آمرزش او بوده است، دیگر آن که برده فروشی در نظر اسلام از بدترین گناهان بوده اما در زمان پیغمبر زمینه برای تحریم آن آماده نبوده است.۸۱ - عثمان بن مظعون را پس از مردنش، بوسید. (بحار ۲۶۴ / ۲۲).۸۲ - امام صادق فرمود: «بیشتر عبادت ابوذر، تفکر و اعتبار بود». (بحار ۴۳۱ / ۲۲).۸۳ - عثمان، مقداد را تهدید کرده بود که: تو را نزد ارباب اولت می فرستم؛ چون وفاتش نزدیک شد به عمار گفت: به عثمان بگو که من نزد ارباب اول رفتم (بحار ۴۳۸ / ۲۲).۸۴ - در جنگ احد، انس بن نضر چون دید مسلمانان فرار کردند گفت: خداوندا! من از کاری که اینان کردند، عذر می خواهم، و به سوی تو از ایشان بیزاری می جویم؛ آن گاه شمشیر کشید سعد بن معاذ را دید گفت: ای سعد! پروردگار نصر (پیروزی) سوگند بوی بهشت را می شنوم، سعد گفت: یا رسول الله! من طاقت نداشتم پا به پای او بجنگم، چون شهید شد دیدند هشتاد و چند ضربه از تیر و نیزه و شمشیر در بدن او هست، و مشرکین او را مثله کرده اند، فقط خواهرش او را از انگشتانش شناخت، اصحاب گفتند: این آیه درباره ی او و امثال او نازل شده: «من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا» یعنی: «بعضی از مؤمنان مردانی هستند که عهدی را که با خدا بسته بودند، صادقانه انجام دادند، بعضی از ایشان به سوی او رفتند و بعضی منتظر ملاقات اویند، و هرگز چیزی را تبدیل نکردند تبدیل کردنی» (وصول ۲۴۲ / ۳).۸۵ -روز جنگ بدر، هم در حال سجده بود، امیرمؤمنان گفت: «من لختی جنگیدم آمدم همچنان در سجده بود و می خواند: «یا حی یا قیوم برحتمک استغیث» یعنی: «ای زنده ای نگهبان به رحمت تو التماس می کنم»، رفتم جنگیدم، آمدم او را در سجده دیدم همان را می خواند و بار سوم همچنین تا فتح نصیب شد» (وصول ۳۳۴ / ۳)۸۶ - مردی از اعراب نزد پیغمبر آمد و ایمان آورد، گفت: با تو هجرت کنم، پیغمبر او را به یکی از اصحاب سفارش کرد، جنگی پیش آمد و غنیمتی، سهم او را دادند گفت: این چیست؟ گفتند: سهم تو، گفت: برای این به دنبال تو نیامده ام، آمده ام که ضربتی اینجایم (اشاره به گلوی خود) بخورد بمیرم و به بهشت روم، پیغمبر گفت: «اگر راست می گویی خداوند تو را تصدیق می کند»، چیزی نگذشت که جنازه اش را نزد پیغمبر آوردند که تیری به گلوی او خورده بود، پیغمبر فرمود: «آیا خود اوست؟» گفتند: بلی، فرمود: «راست گفت و خداوند او را تصدیق نمود»،او را در جبه ی پیغمبر کفن کردند و بر او نماز گزارد و از آن جمله گفت: «خداوندا! این بنده ی تو است، در راه تو مهاجرت کرده و شهید و کشته شده و بر من آن گواهی می دهم» (وصول ۲۷۴ / ۱).۸۷ - فرمود: «اگر انصار در راهی بروند، من به راه انصار خواهم رفت و اگر هجرت نبود، من مردی از از انصار بودم»؛ و فرمود: «احدی که ایمان به خدا و روز جزا داشته باشد، دشمن انصار نخواهد بود»؛ و فرمود: «انصار کم می شوند تا مانند نمک در طعام می شوند» (وصول ۳۴۶ / ۳).۸۸ - فرمود: «در قیامت، گروهی از امت من آورده می شوند و ایشان را به طرف اصحاب شمال می برند، می گویم: پروردگارا! اصحاب منند، گفته می شود: تو نمیدانی بعد از تو چه کردند، من همان می گویم که به بنده ی صالح (عیسی):( وَكُنتُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا مَّا دُمْتُ فِيهِمْ ۖ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنتَ أَنتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ ۚ وَأَنتَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ ) یعنی: «خداوندا! تا من در میان ایشان بودم، بر ایشان شاهد و گواه بودم؛ و چون مرا میراندی، تو خودت بر ایشان رقیب و آگاه بودی» و به من گفته می شود: از وقتی که از ایشان جدا شدی ایشان همیشه رو به عقب می رفتند» (وصول ۱۲۸ / ۴).توضیح:نه از راه تعصب بلکه از راه تحقیق و فهم واقعی رویدادها، آیا برادران عامه ی ما در باره ی این گونه احادیث که از طرق خودشان بسیار نقل شده چه می گویند؟ آیا اسناد آنها را صحیح نمی دانند؟ اگر می دانند، با این تصریح ها چه می کنند؟ پیغمبر فرمود: «از وقتی که از ایشان جدا شدی همیشه رو به عقب رفتند»۸۹ - فرمود: «من یافته ی شما بر حوضم، هر آینه ی مردانی از شما بسوی من آورده می شوند، چون به ایشان توجه کردم که ایشان را آب دهم، منع کرده می شوند که به من برسند، می گویم: پروردگارا! اصحابم، گفته می شود: تو نمی دانی بعد از تو چه کردند، می گویم: بدا به حال کسی که بعد از من تبدیل کرد» (وصول ۱۲۸ / ۴).در روایت دیگر: طائفه ای از امتم از رسیدن به من جلوگیری می شوند، می گویم: پروردگارا! اصحاب من، فرشته ای می گوید: آیا می دانی بعد از تو چه کردند؟» (وصول ۲۸ / ۴).۹۰ - در غزوه ی بدر، مقداد دید که پیغمبر بر مشرکین نفرین می کند، گفت: یا رسول الله! ما نمی گوییم چنان چه بنی اسرائیل گفتند: «اذهب انت و ربک فقاتلا انا ههنا قاعدون» یعنی: «به موسی گفتند تو و پرودرگار تو بروید و جنگ کنید ما این جا نشسته ایم (تا برگردید)» لکن تو حرکت کن ما با توایم، از راست تو و جانب چپ تو و پیش روی تو و پشت سر تو؛ در این وقت چهره ی رسول الله از شادی برق زد. (وصول ۲۳۳ / ۳).۹۱ - خالد بن ولید را فرستاد تا بنی جذیمه را به اسلام دعوت کند، ایشان نپذیرفتند، خالد خودسرانه گروهی را از ایشان کشت و گروهی را اسیر کرد، بعد فرمان داد اسیران را هم کشتند، فقط عبدالله بن عمر و اصحابش اسیران خود را نکشتند؛ چون خبر به پیغمبر رسید دو بار گفت: «خدایا! خود را از کار خالد بری می کنم» (وصول ۲۸۰ / ۳).۹۲ - ابی بن کعب نماز می خواند، پیغمبر او را صدا زد و او جواب نداد اما نماز را سبک گرفت و نزد پیغمبر رفت، به او فرمود: «چه مانع شد که مرا اجابت کنی؟» گفت: یا رسول الله! نماز می خواندم، فرمود: آیا در آن چه به من وحی شده نیافتی که «استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم» یعنی: «اجابت کنید خدا و رسول را آن گاه که شما را بخوانند برای آن چه شما را زنده می کند»؟ ابی گفت: بلی یا رسول الله، دیگر چنین نخواهم کرد. (جامع ۷۹ / ۲).توضیح:قطع نماز جائز نیست مگر برای اجابت پیغمبر یا جلوگیری از خطر مهمی که دیگری نباشد آن را کفایت کند و این از خصائص پیغمبر است.۹۳ - عبدالله بن رواحه آواز پیغمبر را شنید که فرمود: «بنشینید»، او در کوچه بود، همان جا نشست، تا پیغمبر بر او گذر کرد، فرمود: «چرا اینجا نشسته ای؟» گفت: شنیدم که گفتی: بنشینید، من نشستم، پیغمبر فرمود: «خداوند بر طاعت تو بیفزاید» (جامع ۸۰ / ۲).۹۴ - فرمود: «شما یک جزو از هزار جزوی که پای حوض بر من در روز قیامت وارد می شوند، نیستند»، از زید پرسیدند: آن روز چند نفر بودید؟ گفت: ششصد هزار تا نهصد هزار. (مستدرک ۷۷ / ۱).توضیح:مراد، شماره ی مسلمانان در همه ی جزیره العرب است در زمان پیغمبر.۹۵ - فرمود: «ای گروه مهاجر و انصار! از برادران شما کسانی هستند که مال و عشیره ندارند، پس هر یک از شما دو تن یا سه تن را با خود پیوسته کند»، جابر گفت: من یک شتر داشتم برای سواری من، فقط آخر پشت او باقی مانده بود. (وصول ۱۹۵ / ۲).۹۶ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: «اصحاب صفه مهمانان پیغمبر بودند؛ از اهل و مال، هجرت کرده و به مدینه آمده بودند، پیغمبر ایشان را در صفه ی مسجد جا داد، چهارصد نفر بودند هر صبح و شام به ایشان سلام می داد روزی نزد ایشان آمد دید یکی کفش خود را وصله می زند، یکی پیراهنش را، یکی لباس خود را از حشرات پاک می کند؛ پیغمبر به ایشان جیره ی روزانه از خرما می داد، یکی برخاست و گفت: یا رسول الله! خرمایی که هر روز به ما می دهی شکم ما را سوخت، پیغمبر فرمود: «اگر می توانستم دنیا را طعام شما کنم، می کردم، اما هر کس از شما بعد از من زنده بود صبح و شام برایش ظروف بزرگ طعام حاضر می کنند، صبح و شام لباس عوض خواهید کرد، خانه های خود را مانند کعبه زینت خواهید داد»، یکی برخاست و گفت: یا رسول الله! ما مشتاق آن زمانیم، کی خواهد بود؟ فرمود: «این زمان شما از آن زمان بهتر است، اگر شکم شما از حلال پر نشد چه بسا آن را از حرام پر کنید»، سعد بن اشجع برخاست و گفت: یا رسول الله! بعد از مردن با ما چه می کنند؟ فرمود: حساب است و قبر، یا تنگی آن یا گشادگی آن، گفت: یا رسول الله! تو بیم داری؟ گفت: «نه، اما از این همه نعمت ها شرم دارم که نمی توانم شکر گویم و نه یکی را از هفت تا» سعد گفت: گواه می گیرم خدا و رسولش را و حاضران را که خواب شب بر من حرام باشد و خوراک روز و بستر شب و همنشینی و نزدیکی به زنان، همه بر من حرام باشد، پیغمبر فرمود: «ای سعد! کاری نکرده ای، پس امر به معروف و نهی از منکر چگونه خواهی کرد وقتی با مردم مخلوط نباشی؟ صحرانشینی پس از شهر نشینی، کفر نعمت است؛ شب بخواب و روز بخور، هر چه خواهی بپوش مگر طلا و حریر، به زن نزدیک شو؛ ای سعد! نزد بنی مصطلق برو که رسول مرا دست خالی برگردانده اند»، او رفت و صدقه ی ایشان را آورد، پیغمبر فرمود: «ایشان را چگونه دیدی؟» گفت: بهترین قوم، من از ایشان خوشخوتر در میان اقوامی که مرا نزد ایشان فرستاده ای ندیده ام؛ آن گاه فرمود: «برای اهل دارالخلود که سعی ایشان برای آخرت است، سزاوار نیست که دوستان شیاطین دارالغرور که سعی ایشان برای دنیا است، باشند»؛ آن گاه فرمود: «چه بد مردمی هستند آنان که امر به معروف نمی کنند و نهی از منکر نمی کنند، چه بد مردمی هستند که آمرین به معروف و ناهین از منکر را به دور می اندازند، چه بد مردمیند آنان که برای خدا به عدالت قیام نمی کنند، چه بد مردمیند که طالق و جدائی نزد آنان از عهد خداوند استوارتر است، چه بد مردمیند که به جای اطاعت از خدا از پیشوایان اطاعت می کنند، چه بد مردمیند آنان که دنیا را بر آخرت اختیار می کنند، چه بد مردمیند آنان که محرمات را از شهوات و شبهات حلال شمرده اند» گفتند: یا رسول الله! از مؤمنان کی زیرکتر است؟ فرمود: «آن که بیشتر یاد مرگ کند و بهتر برای ورود آن آماده شود، اینانند خردمندان» (بحار ۳۱۰ / ۲۲).۹۷ - روزی نزد امام سجاد از تقیه یاد شده، فرمود: «اگر ابوذر آن چه را در دل سلمان بود، دانسته بود، او را می کشت و به تحقیق پیغمبر میان آن دو عقد مواخات بسته بود، پس گمان شما به دیگر خلائق چیست؟ بدرستی که علم عالمان دشوار و دشوارتر است، تاب حمل آن را ندارد مگر پیغمبر مرسلی یا فرشته ی مقربی یا بنده ی مؤمنی که خداوند دل او را برای ایمان آزمایش کرده باشد، و هر آینه سلمان چون مردی از ما اهل بیت است، از آن علما است». (بحار ۳۴۳ / ۲۲).توضیح:حدیث، اگر سندش صحیح باشد از احادیث صعب و مستعصب است، زیرا معارف قلبی سلمان و ابوذر در طول هم واقعند نه در عرض هم تا اطلاع یکی از دیگری مجوز قتل او باشد، و بهترین تأویلی که برای حدیث آمده، از سید مرتضی است به تفضیل ذیل:اگر این خبر از اخبار آحاد است، افاده ی علم نمی کند و حرارت سینه ای را نمی نشاند و ظاهری دارد که منافی معلوم ومقطوع است، ظاهر آن را تأویل می کنیم، به چیزی که مطابق و موافق حق است اگر میسر بود، والا آن را طرح می کنیم، که طرح و ابطال واجب است، زیرا وقتی ما یقین داشتیم به سلامت صدر و اعتقادات این دو نفر، هرگز پیغمبر درباره ی ایشان چنین چیزی نخواهد گفت، و بهترین چیزی که در تأویل آن می توان گفت این است: ضمیرها در «لقتله» راجع است به خود مورد اطلاع نه اطلاع یابنده به این معنی که وقتی ابوذر بر آن معراف عالیتری که در قلب سلمان مودع است، آگاهی یابد، درجه ی اعتقاد و محبت او نسبت به سلمان چنان بالا می رود که گویی خود آن محبت و وله نزدیک است او را بکشد و این خود مزید فضیلتی است برای دو نفر که پیغمبر میان ایشان عقد مواخات بسته است».۹۸ - در غزوه ی «رجیع» وقتی طائفه ی بنی لحیان مسلمانان را دنبال کردند و چون به ایشان رسیدند پیمان دادند که ایشان را نکشند، فرمانده ی ایشان عاصم نپذیرفت تا او و شش تن کشته شدند، یکی به همراه ایشان نمی رفت، او را هم کشتند، خبیب و زید را به مکه بردند و فروختند، چون خبیب را برای قتل می بردند گفت: بگذارید دو رکعت نماز بخوانیم، و خواند، آنگاه به ایشان رو کرد و گفت: اگر گمان نمی کردید که از مرگ می ترسیدم بیشتر می خواندم، او را شهید کردند و او اول کسی است که سنت نماز قبل از مرگ را بنا نهاد. (وصول ۲۴۲ / ۳).۹۹ - چون سلمان را به بردگی به مدینه آورند، در طبقی، هدیه ای برای پیغمبر آورد، فرمود: «چیست؟» سلمان گفت: صدقه، فرمود: «من صدقه نمی خورم»؛ فردا مانند آن را آورد، فرمود: «چیست؟» سلمان گفت: هدیه، فرمود: «بخورید، تو کیستی؟» گفت: بنده ای، فرمود: «بخواه تا تو را مکاتبه کنند» سلمان گفت: به فلان مقدار نخل مکاتبه کرده اند که غرس کنم، پیغمبر به محل رفت و خود نخل ها را غرس کرد مگر یکی را که عمر آن را غرس نمود، همه ی نخل ها آن سال ثمر دادند مگر آن یکی که عمر غرس کرده بود، پیغمبر فرمود: «کی آن را غرس کرده؟» گفتند: عمر، پیغمبر به جای آن، خود یکی به دست خود غرس کرد و همان سال میوه داد. (مستدرک ۱۶ / ۲).۱۰۰ - سعید بن عمر چون عطایش به دستش می رسید، قوت عیال خود را می خرید، باقی را صدقه می داد، زنش به او می گفت: باقی آن کجا است؟ می گفت: آن را قرض داده ام، گروهی نزد او آمدند و گفتند: اهل تو بر تو حقی دارند، دامادان تو بر تو حقی دارند، می گفت: هرگز رضای ایشان یا احدی از مردم را بر حورالعین نمی گزینم، اگر برخیزی از خیرات بهشت آگاه شوید هر آینه نورافشانی می کند مانند آفتاب که نورافشانی می کند، هرگز از صف اول چنان چه پیغمبر گفت عقب نمی روم، بعد از آنکه شنیدم که فرمود: «مردم برای حساب فراهم می شوند، فقرای مسلمین می آیند، بالها گشاده مانند کبوتران، به ایشان می گویند: برای حساب توقف کنید، می گویند: حسابی نداریم ما را نگفته اند، پروردگارشان جل و علا گوید: بندگانم راست گفتند، در بهشت باز می شود، قبل از مردم به هفتاد سال وارد بهشت می شوند» (مطالب ۱۶۹ / ۳).۱۰۱ - ام قیس گفت: پسرم مرده بود، جزع کردم و به آن که او را غسل می داد گفتم: پسر را با آب سرد غسل نده، او را می کشد؛ عکاشه نزد پیغمبر رفت و او را خبر داد، پیغمبر خندید و فرمود: «چه حرف ها؟ خدا عمرش را دراز کناد»، بعدا هیچ زنی را به طول عمر او ندیدند. (وصول ۱۳۲ / ۳).۱۰۲ - معاویه بر روی منبر حدیثی خواند، عباده بن صامت از زیر منبر گفت: دروغ گفتی، هند مادرت از تو داناتر است؛ معاویه خطبه را تمام کرد، نماز خواند و از پی عباده فرستاد، گروهی از انصار با او رفتند، ایشان را اجازه ندادند، عباده بر معاویه وارد شد، معاویه به او گفت: از خدا نمی ترسی مرا تکذیب می کنی؟ عباده گفت: مگر نمی دانی که من در عقبه با پیغمبر بیعت کرده ام که از ملامت ملامت کننده نترسم؟ پس چگونه اگر بر خدا دروغ بندم؟؛ عصر، معاویه به مسجد رفت و پایه ی منبر را گرفت و گفت: ای مردم! من حدیثی گفتم عباده مرا تکذیب می کرد به خانه رفتم تحقیق کردم معلوم شد چنان است که عباه گفته، از او اقتباس کنید که او از من افقه است. (مطالب ۲۱۰ / ۳). توضیح:با این حیله ها، مردم را عادت می دادند که سیاست از دین جدا است و لازم نیست فرمانروا اعلم امت باشد.۱۰۳ - ابوذر از عثمان اذن خواست، اذن نداد، کعب الاحبار آن جا بود گفت: اذن ده درآید، عثمان اذن داد او در آمد ودر دستش عصا بود، عثمان گفت: ای کعب! عبد الرحمن بن عوف وفات کرده، رأی تو چیست؟ گفت: فضل خداوند است از حق خداوند، باکی بر او نیست، ابوذر عصا را بلند کرد و او را زد، و گفت: دروغ گفتی، از پیغمبر شنیدم که فرمود: «دوست دارم که این کوه طلا از من می بود در راه خدا انفاقش می کردم و قبول می شد و چیزی از آن به جا نمی گذاشتم»، و من تو را ای عثمان سوگند می دهم چنین شنیدی؟ تا سه بار پرسید، عثمان گفت: آری چنین شنیدم، ای کعب! بس کن، کعب گفت: آن چه را گفتم در توراه می بینم، ابوذر گفت: خداوند فرموده: «یمحو الله ما یشاء» «بدرستی که خداوند هر چه را بخواهد، محو می کند»، کعب گفت: من از خدا آمرزش می طلبم. (مطالب ۲۴۷ / ۱).توضیح:عبدالرحمن بن عوف یکی از سرمایه داران بزرگ بود که بعد از خودش میراث هنگفتی به جا گذارد و قول ابوذر از آن باب است که اگر هم راست می گویی چنین چیزی در توراه هست، خداوند آن رانسخ کرده است. و این کعب یکی از دروغگویان به نام بود که با اسلام ظاهری و افسانه گوئی خود را در میان جهال و ضعفای مسلمانان جا زده بود.