خاتم النبیین

خاتم النبیین0%

خاتم النبیین نویسنده:
گروه: پیامبر اکرم

خاتم النبیین

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علی کمالی
گروه: مشاهدات: 36573
دانلود: 3970

توضیحات:

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 32 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 36573 / دانلود: 3970
اندازه اندازه اندازه
خاتم النبیین

خاتم النبیین

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

متفرقات

نیت ما این بود که قبل از شروع به چاپ و نشر این کتاب به هر چه از سیرت پیغمبر اسلام آگاهی یافتیم آن را ضمیمه کنیم، و نیز اگر عمر و توفیق رسا بود در حد امکان بر آن چه دست یابیم به عنوان مستدرک فراهم سازیم، و نیز از علمای اهل فن استدعای مجدانه کنیم که برای تکمیل و اصلاح این کتاب سعی مخلصانه ی خود را به کار برند تا آگاهی کامل برشناخت سیرت پیغمبر اسلام که مفتاح نشاخت راه و رسم پیروی و تبعیت و تأسی او است، برای همه ی جهانیان حاصل گردد و منبعی خودکفا باشد.۱ - از او پرسیدند: آیا ممکن است مؤمن ترسو باشد؟ فرمود: «بلی»، گفتند: ممکن است بخیل باشد؟ فرمود: «بلی»، گفتند: ممکن است بسیار دروغگو باشد؟ فرمود: «نه». (تیسیر ۱۷۶ / ۴).توضیح:آن که برای دروغگوئی بی مبالات است کذاب نام دارد یعنی بسیار دروغگو و مؤمن چنان نیست، اما چه بسا گاهی برای مصلحتی مانند اصلاح ذات البین دروغ بگوید که مأجور خواهد بود.۲ - می فرمود: «چه شده است که پشت سر هم دروغ می گویید مانند ریختن پروانه در آتش؟ همه ی دروغ ها بر بنی آدم حرام است مگر در سه مورد: مرد برای زنش دروغ می گوید که او را راضی کند، و مرد در زمان جنگ دروغ می گوید زیرا جنگ خدعه و نیرنگ است، و مردی میان دو مسلمان دروغ می گوید که ایشان را اصلاح دهد؟» (تیسیر ۱۷۷ / ۴).۳ - می فرمود: «خوبیهای مردگان خود را یاد کنید و از بدی های ایشان چشم پوشی کنید» (تیسیر ۲۱۶ / ۴).تنبیه:هشیار باشید که نفرموده: برای ایشان خوبی بتراشید، چنان چه گاهی در مجالس ختم گفته می شود.۴ - از خوابیدن بالای بامی که دیوار نداشته باشد نهی می فرمود؛ خوابگاه خودش به اندازه ای بود که میت را در قبر جا می دهند» (تیسیر ۳۴۱ / ۴).۵ - فرمود: «مؤمن، مالی که برای وصیت دارد، حق آن است که دو شب بر او نگذرد مگر آنکه وصیتنامه اش آماده باشد» (تیسیر ۳۵۰ / ۴).۶ - معرض بن معیقیب گفت: در حجه الوداع بودم، پیغمبر را دیدم که رویش مانند دائره ی ماه بود، و چیز عجیبی از او دیدم: یکی از اهل یمانه نوزادی در خرقه ای پیچیده نزد او آورد، پیغمبر او را گرفت و به او گفت: «من کیم؟» کودک گفت: تو رسول خدائی، پیغمبر فرمود: «راست گفتی، خدا بر تو مبارک کناد»؛ بعد آن کودک حرف نزد تا جوانی شد، ما او را «مبارک الیمامه» نامیدیم. (اسد ۱۳۲ / ۳).۷ - حاتم نامی رابه هیجده دینار خرید و او را آزاد کرد، او هم چهل سال از پیغمبر خدمت نمود. (اسد ۳۱۴/۱).۸ - هر سال به زیارت شهدای احد می رفت، وقتی به اول دره می رسید می گفت: «السلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدار» یعنی:«سلام بر شما از آن که صبر کردید، پس خوشا و خرما خانه ی آخرت» (شامی ۹۰ / ۳).۹ - در نماز بود، حسینعليه‌السلام حاضر بود، چون به سجده رفت بر گرده او سوار شد، پیغمبر سجده را طولانی کرد، یکی سر برداشت دید حسین بر گرده او سوار است، دوباره به سجده رفت، بعد از نماز از پیغمبر پرسید: مگر وحی بر تو نازل شده بود؟ پیغمبر فرمود: «نه، بلکه حسین سوار من بود، دوست نداشتم شتاب کنم» (اسد ۳۸۹ / ۲).۱۰ - گروهی آمدند و مسلمان شدند، و از پیغمبر خواستند ایشان را از نماز عشا معاف کند که شتران خودرا بدوشند، فرمود: «انشاء الله هم نماز عشا را می خوانید هم شتران خود را می دوشید» (اسد ۱۴۶ / ۱).۱۱ - وقتی با ارتش چهل هزار نفری از تبوک برگشت، مردم مدینه استقبال کردند، سرود می خواندند و شادی می کردند، اطفال دور شتر پیغمبر جست و خیز می کردند، بعضی از ایشان روی شتر پشت پیغمبر سوار شدند، پیغمبر ایشان را نوازش نمود. (الرسول / ۳۷۳).۱۲ - معاویه بن حکم پشت سر پیغمبر نماز می خواند، یکی عطیه کرد، معاویه ندانسته به او تحیت گفت، نمازگزاران برای ردع او بر ران های خود زدند که ساکت شود، چون نماز تمام شد پیغمبر به او اعتراضی نکرد و با ملایمت به او فرمود: «نماز تحمید و تکبیر است، سخن گفتن در آن راه نیست»، معاویه گفت: به خدا قسم، معلمی به خوبی او ندیدم. (اسد ۳۸۴ / ۴).۱۳ - فرمود: «هر کس مرا در خواب ببیند، مرا دیده است، زیرا شیطان نمی تواند به شکل من متمثل گردد» (مجمع ۲۸۲ / ۸).۱۴ - خواب وبیدرایش یکسان بود، می فرمود: «چشمم می خوابد و اما دلم نمی خوابد» (بحار ۱۳۷ / ۱۶).۱۵ - از ورود در خانه ی تاریک بدش می آمد مگر با چراغ. (سنن / ۱۳۸).۱۶ - مکروه می داشت کسی بی رفیق سفر کند. (سنن / ۱۱۵).۱۷ - در سفر، شیشه ی روغن، سوزن نخ، درفش کفش دوزی همراه داشت، سریع راه می رفت در راه وسیع و صاف تندتر راه می رفت، وقت سفر می گفت: خدایا! به راه تو رفتم و به سوی تو رو آورم و به تو پناه جستم، تو اطمینان و امید منی؛ خداوندا! آن چه را مرا مهم بوده کفایت کن و آن چه مرا مهم خواهد بود و آن چه را تو داناتر از من به آنی؛ خدایا! توشه ام از تقوی ده و روی مرا به سوی خیر بگردان به هر جا می روم. (سنن / ۱۱۵).۱۸ - اگر در اوائل شب می خوابید دست خودرا دراز می کرد و اگر در آخر شب بود دست خود را راست نگه می داشت و سر خود را بر کف دست می گذارد. (سنن / ۱۱۶).توضیح:این گونه خوابیدن که سر به جای متکا بر دست تکیه داده شود، برای اندکی استراحت است، نه خوابیدن، زیرا همیشه بعد از نیمه شب بیدار بود.۱۹ - یکی اذن ورود خواست، به پیغمبر گفتند: او را اذن ده که او ردیف نعمان بن منذر بوده، فرمود: «هر آینه بزرگان شما نزد خداوند ناچیزترند از سوسکی که با بینی خود گه را می غلطاند» (مطالب ۴۲۶ / ۲).۲۰ - یکی اذن خواست و گفت: من کسی هستم که ستایش من زینت است، و مذمت من ناپسند، فرمود: «دروغ گفتی، آن خداوند است» (مطالب ۴۳۷ / ۲).۲۱ - وقتی جعفر بن ابی طالب از حبشه بازگشت به او فرمود: «شگفت ترین چیزی که در آن جا دیدی چه بود؟» جعفر گفت: زنی زنبیلی خوردنی بر سر داشت، سواری به تاخت از راه گذشت و آن خوردنی ها را ریخت، زن نشست و آن ها را جمع کرد و رو به سوار کرد و گفت: وای به حال تو از روزی که ملک کرسی خود را بزند و داد مظلوم را از ظالم بستاند، پیغمبر فرمود: «چگونه امتی مقدس باشد اگر ضعیف آن نتواند حق خود را به آسانی از نیرومند بگیرد» (مطالب ۳۱۲ / ۳).۲۲ - متهمی را احتیاطا یک شب زندانی کرد. (مطالب ۱۲۳ / ۲).۲۳ - عبدالمطلب، محمد را (در وقتی که کودک بود) به دنبال شتر گمشده اش فرستاده بود و او دیر کرده بود، چون آمد گفت: ای پسرکم! چندان بر تو جزع کردم که بر هیچ چیز جزع نکرده بودم، و به خدا سوگند تو را بعد از این از پی کاری نخواهم فرستاد و هرگز از من جدا نخواهی شد. (مطالب ۱۷۶ / ۴).۲۴ - خالد گفت: در عمره وقتی پیغمبر سر ترشاید، مردم برای موهای او هجوم کردند من مویی از پیشانی او به دست آوردم کلاهی درست کردم و مو را در جلو آن قرار دادم و با آن به هیچ جا رو نکردم مگر آنکه برای من فتح شد؛ ام سلیم مشک را با عرق پیغمبر خمیر می کرد و برای تبرک از او می بردند. (مطالب ۱۷۶ / ۳).۲۵ - زنی از انصار آمد بی آن که سخن گوید کنار لباس او را گرفت، پیغمبر از جا برخاست و زن چیزی نگفت، تا سه بار، بار چهارم پیغمبر برخاست و او از پشت سر تاری از لباس پیغمبر گرفت، گفتند: خدا تو را بکشد، پیغمبر را سه بار حبس کردی و سخنی نگفتی و او چیزی نگفت، حاجت تو چه بود؟ گفت: بیماری داشتم مرا فرستادند تا تاری از لباس او برای استشفا بگیرم، مرا دید شرم کردم که از او بخواهم تا آن که آن را گرفتم. (بحار ۲۶۴ / ۱۶).۲۶ - دوست داشت به نارنج سبز و سیب سرخ نظر کند. (بحار ۲۶۹ / ۱۶).۲۷ - بر قبر ابراهیم پسرش شاخه ی نخلی بود، وقتی خشک شد، قبر معلوم نبود. (بحار ۱۵۲ / ۲۲).۲۸ - چون ابراهیم پسرش از دنیا رفت آفتاب گرفت، مردم گفتند: برای موت ابراهیم بود، پیغمبر به منبر رفت و گفت: «آفتاب و ماه دو آیت از آیات خدایند به امر او حرکت می کند نه برای موت کسی منخسف می شوند نه برای حیات کسی» (بحار ۱۵۵ / ۲۲).۲۹ - نزدیک وفات، شب به زیارت اهل بقیع رفت و فرمود: «مأمورم برای اهل بقیع استغفار کنم»، وقتی میان قبور رسید خطاب کرد: «گوارا باد شما را آن چه اکنون در آن هستید از آن چیزیکه مردم در آنند، فتنه ها مانند پاره های سیاه شب، رو آورده آخرش به دنبال اولش»، آن گاه برای ایشان زیاد استغفار کرد. (بحار ۴۶۶ / ۲۲).۳۰ - بنده ای نزد پیغمبر آمد و بیعت کرد، صاحبش به دنبال او آمد که او را ببرد، پیغمبر فرمود: «او را به من بفروش»؛ واو را با دو غلام عوض کرد. (وصول ۸۹ / ۱).۳۱ - فرمود: «هر کس در راه حفظ مالش کشته شود، شهید است» (مطالب ۱۳۴ / ۲).۳۲ - به یکی فرمود: «یک در میان زیات کن تا محبت را زیاد کنی» (مطالب ۴۷ / ۲).۳۳ - عرباش بن ساریه گفت: شتری به پیغمبر فروختم بعد رفتم گفتم: بهای آن را میخواهم، اول فرمود: «نمی دهم مگر در سر رسیدی که معین شده» اما بعدا بهای آن را داد.اعرابی ای آمد و گفت: یا رسول الله! شترم را بده، پیغمبر بدون تعیین سررسید شتری به او داد، او گفت: اما این شتر از شتر من بهتر است، پیغمبر فرمود: «برای تو باشد، به درستی که بهترین مردم کسی است که بدهی خود را بهتر پرداخت کند» (مستدرک ۳۰ / ۲).۳۴ - احادیث بسیاری هست که دلات دارد در زمان پیغمبر طلا استخراج می شده است از آن جمله مردی معسر که پیغمبر برای او مهلت گرفته بود سر وعده مقداری طلا آورد پیغمبر فرمود: «از کجا به آن رسیدی؟» گفت: از معدن، پیغمبر فرمود: «برای خودت بماند»، و خودش دین او را ادا کرد. (مستدرک ۲۹ / ۲).۳۵ - مردی را دید که پیراهن بلند می فروشد و خودش کوتاه است، فرمود: «بنشین که آنها زودتر بفروش می رسد» (وسائل ۳۴۰ / ۱۲).توضیح:خیلی جالب است، دکوراسیون بهتر برای فروش بهتر.۳۶ - فرمود: «اگر اهل بهشت خرید و فروش می کردند، پارچه ی بزازی را خرید و فروش می کردند» (مطالب ۳۸۱ / ۱).۳۷ - زمینی را برای بلال بن حارث تیول کرد و نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم این است آن چه محمد رسول الله به بلال بن حارث عطا کرد به او بخشید معادن قبلیه را و زمین آن را بلند آن را و پست آن را» (وصول ۱۶۹ / ۴).۳۸ - گفتند: کدام طعام خبیث تر است؟ فرمود: «آن که بخوری و دیگر به تو نگاه کند» (مطالب ۲۱۷ / ۲).۳۹ - غلامی به خانه ی خود بخشید و به او فرمود: «او را قصاب و حجام و زرگر قرار مده» (مطالب ۲۶۴ / ۲).۴۰ - لباسی شامی به اسامه داد و او آن را به زنش داد به او فرمود: «او را بگو در زیر آن، لباس خشنی بپوشد تا شکل بدن او را نشان ندهد» (مطالب ۲۶۴ / ۲)۴۱ - حبان بن منذر مردی ضعیف بود و لکنت داشت، پیغمبر برای او در معاملات تا سه روز خیار قرار داده بود، چون چیزی می خرید و به خانه می برد می گفتند: گران خریده ای، می گفت: پیغمبر برای من سه روز خیار قرار داده، و آن را پس می داد. (مستدرک ۲۲ / ۲).۴۲ - کاروانی با کالا آمد، پیغمبر چیزی خرید و سود برد، سود را میان اولاد عبدالمطلب تقسیم کرد و فرمود: «چیزی را که بهایش را نداشته باشم، نمی خرم» (مستدرک ۲۴ / ۲).۴۳ - می فرمود: «خداوندا! قبر مرا چون بتی قرار مده که عبادت کرده شود، خشم خداوند بر قومی شدت کرد که قبور پیغمبران خود را مساجد قرار دادند» (وصول ۳۰۳ / ۲).۴۴ - یکی بر پیغمبر وارد شد که بر روی حصیری خوابیده بود که در پهلوی او اثر گذارده بود گفت: یا رسول الله! اگر برای تو فرشی آماده کنیم که میان خود و حصیر گذاری و تو را از فشار حصیر باز دارد، فرمود: «مرا به دنیا چه کار؟ من و دنیا نیستیم مگر چون سواری که ساعتی در سایه ی درختی استراحت کند و به راه افتد» (وصول ۱۳۲ / ۲).۴۵ - روزی در حضور پیغمبر یادی از عجمها شد فرمود: «هر آینه من به ایشان (بعضی از ایشان» مطئن ترم از شما یا بعضی از شما» (وصول ۳۵۷ / ۲).۴۶ - امیرمؤمنان فرمود: کسری برای پیغمبر هدیه فرستاد و او قبول کرد و پادشاهان برای او هدیه فرستادند و از ایشان قبول کرد. (وصول ۳۴۶ / ۴).

۴۷ - گروهی از عبدالقیس نزد پیغمبر آمدند، چون نزدیک رسیدند خود را از رهوار انداختند و با شتاب نزد او آمدند و دست او را می بوسیدند و نشستند و کوچکترین ایشان جدا بود، شتران را خوابانید و بست و کالای گروه را جمع کرد و با تأنی نزد پیغمبر آمد و دست او را بوسید، پیغمبر به او فرمود: «دو خصلت در تو هست که خدا آن ها را دوست دارد» گفت: کدامند؟ فرمود: «درنگ کردن (در جای خود) و وقار» گفت: آیا آنها جبلی هستند یا تخلق؟ فرمود: «بلکه جبلیند»، آن مرد گفت: حمد خدایی را که آن چه را خدا و رسولش دوست دارند، جبلی من ساخت (مطالب ۱۲۵ / ۴).۴۸ - امیرمؤمنان مهمانی کرد و گفت: خوب است رسول الله را دعوت کنیم، فراشی در یک طرف خانه بود، پیامبر آمد و برگشت، فاطمه (علیهاالسلام) گفت: چه شده که برگشتی؟ فرمود: «پیامبری را نمی رسد که در خانه ای که در آن نقش و نگار باشد برود» (بر فراش نقش و نگار بود). (مستدرک ۴۹. (۱۸۶ / ۲ - فرمود: «به ردستی که خداوند عامه ی مردم را به عمل خاصه عذاب نمی کند تا آن که خاصه به چیزی عمل کند که عامه بتواند آن را تغییر دهد اما تغییر ندهد، در آن وقت است که خداوند اذن می دهد در هلاک عامه و خاصه» (مجمع ۲۶۸ / ۷).۵۰ - گویند: آثار پیغمبر را خلیفه ی عثمانی برای محفوظ بودن از دستبرد تاتار، به مصر فرستاد و بعدا سلطان سلیم آن ها را در صندوقی از نقره به اسلامبول برد و آن ها عبارت بوند از برده و دندانی از دندان های پیغمبر و چند مو و کفش های آن حضرت و تیکه ای پرچم وکاسه ای از آهن و جبه ی ابوحنیفه. (التمدن الاسلامی۱۹ / ۱).توضیح:اگر چنین باشد، آن خلیفه ی معاصر تاتار، از خلفای عثمانی نبوده؛ دیگر آن که به عقیده ی ما ودائع نبوت نزد امام زمان است و دندانی از پیغمبر هم کنده نشده است.۵۱ - پیغمبر یتیم بود و در کفالت ابوطالب عموی خود با بچه ها بازی می کرد اما هر وقت ایشان کار خلافی مانند قاپیدن غذایی می کردند او کنار می رفت. (النهایه ۵ / ۳).۵۲ - از خوابیدن در اول روز نهی کرد. (النهایه ۷/ ۲).۵۳ - فرمود: «در این امت پنج فتنه است که چهار تاز از آن ها گذشته و یکی مانده، و آن فتنه از بین برنده است» (النهایه ۲۷ / ۳).۵۴ - فرمود: «اگر زنی خود را برای شوهرش نیاراید، بر شوهر، سنگین و منفور می شود» (النهایه ۴۷ / ۳).۵۵ - به امیرمؤمنان فرمود: «تو در قیامت دور کننده ی افرادی از حوض من هستی همچنان که شتران مریض و جرب دار را دور می کنند» (النهایه ۵۶. (۶۵ / ۳ - فرمود: «به درستی که مرد و زنی شصت سال به طاعت خدا عمل می کنند، چون مرگشان فرارسد در وصیت به بعضی از ضرر می رسانند، پس آتش بر ایشان واجب می شود» (النهایه ۸۲ / ۳).توضیح:مانند تبعیض کردن در حق وارثان یا بی جا وبی مورد وصیت کردن.۵۷ - فرمود: «از آتش مشرکان روشنائی مجویید» (النهایه ۱۰۵ / ۳).توضیح:هشدار عظیمی است، به ایشان امید مبندید، فرهنگ خاص ایشان را نپذیرید.۵۸ - فرمود: «با غریبه ها ازدواج کنید تا ضعیف و لاغر نشوید» (النهایه ۱۰۶ / ۳).۵۹ - فرمود: «هر کس رهوار اضافی دارد، به کسی که ندارد کمک کند و هر کس توشه ی اضافی دارد، کمک کند، و همچنین چیزهایی دیگر را یاد کرد تا آن جا که اصحاب دیدند حقی در اضافات، ندارند» (وصول ۱۹۴ / ۲).۶۰ - عطا به امام محمد باقر گفت: فدایت شوم وامی بر من هست هر وقت به یاد می آورم حالم دگرگون می شود، فرمود: «سبحان الله، از پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به تو نرسیده که در خطبه فرمود: «هر کس ضایعاتی برجا گذاشت جبران آن با من است هر کس وامی گذاشت ادای آن با من است، هر کس مالی گذاشت برای اهل اوست کفالت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بعد از وفات مانند کفالت اوست در زندگی و کفالت او در زندگی مانند کفالت اوست بعد از وفات»؟، عطا گفت: فدایت شوم غم را از من زدودی. (وسائل ۹۳ / ۱۳).توضیح:مراد، کفالت در مواردی است که طرف امکان انجام وظائف خود را نداشته باشد. ۶۱ - به ام هانی فرمود: «زمانی بر مردم بیاید که شنیدن نام کسی بهتر از دیدن اوست، و دیدن او بهتر از آزمایش کردن او اگر آزمایش کردی، احوالات دگرگونی بر تو آشکار می شود؛ دین ایشان دراهم ایشان است و همت ایشان شکمهای ایشان و قبله ی ایشان زنان ایشان؛ برای نانی، کرنش کنند و برای درهمی به خاک افتند؛ حیران و سرگردان چون مستان، نه مسلمان نه نصاری» (بحار ۱۶۶ / ۷۴).۶۲ - «و تقلبک فی الساجدین» مراد، پیغمبر خاتم است در اصلاب پیمبران. (بحار ۳ / ۱۵).۶۳ - نقل از معانی الاخبار در خبر مفصلی که: خداوند نور محمد را در... ۴۲۴ سال قبل از خلق عالم آفرید و او در مراتب مختلف چنین خدا را تحمید می نمود.

در حجاب قدره می گفت: «سبحان ربی الاعلی» و در حجاب عظمت: «سبحان عالم السر» در حجاب منت: «سبحان من هو قائم لا یلهو» در حجاب رحمت: «سبحان الرفیع الاعلی» در حجاب سعادت: «سبحان من هو دائم لا یسهو» در حجاب کرامت: «سبحان من هو غنی لا یفتقر» در حجاب منزلت: «سبحان العلیم الکریم» در حجاب هدایت: «سبحان ذی العرش العظیم» در حجاب نبوت: «سبحان رب العزه عما یصفون» در حجاب عفت: «سبحان ذی الملک و الملکوت» در حجاب هیبت: «سبحان الله و بحمده» در حجاب شفاعت: «سبحان ربی العظیم و بحمده» (بحار ۴ / ۱۵).توضیح:تربیت و تکامل اشیاء بی جان و جماد مانند الماس در مراحل میلیون سالی انجام می گیرد و این سنت تکوینی الهی است، بنابراین این مراتب عالی تر از جماد یعنی نبات، حیوان، انسان تا انسان برتر دوران تکاملش متناسب با علو و برتری آن است.۶۴ - پیغبر فرمود: «اول کسی که در جواب «الست بربکم» گفت: بلی، من بودم» (بحار ۱۶ / ۱۵).۶۵ - پیغمبر دو ماه یا هفت ماهه بود که عبدالله پدرش فوت شد و چهار ساله بود که مادرش آمنه از دنیا رفت و هشت ساله بود که جدش عبدالمطلب وفات کرد. (بحار ۱۱۵ / ۱۵).۶۶ - مردی نزد پیغمبر آمد و گفت: دختری داشتم او را تربیت کردم تا بالغ شد، لباس به او پوشاندم او را آراستم و بردم در چاه انداختم، آخرین صدای او این بود: ای پدرم، آیا کفاره ای برای آن هست؟پیغمبر فرمود: «مادری داری؟» گفت: نه، فرمود: «خاله ای؟» گفت: آری، فرمود: «به او نیکی کن زیرا به منزله ی مادر است و کفاره ی آن خواهد بود» (بحار ۱۷۱ / ۱۵).۶۷ - وقتی جارود بن منذر عبدی با رجال عبد القیس نزد پیغمبر آمد، پیغمبر از تخلف گروهی از آنان پرسید، جارود گفت: بهره ی ایشان از تو از دست ایشان رفت و آن بزرگترین زیان برای ایشان است و اگر ایشان تو را دیده بودند هرگز تخلف از دیدار تو نمی کردند، زیرا برهان حقیقت در دیدار تو اصل و ریشه است (بحار ۲۴۳ / ۱۵).۶۸ - ولادت خاتم الانبیاء به عقیده ی اکثر علمای امامیه هفدهم ربیع الاول است اما کلینی مانند عامه آن را دوازدهم می داند و گمان می رود تقیتا باشد. (بحار ۲۴۸ / ۱۵).۶۹ - محل ولادت در خانه ی پدرش در مکه بوده که بعدا پیغمبر، آن را به عقیل بخشید و اولاد عقیل آن را به محمد بن یوسف برادر حجاج فروختند و خیزران مادر هارون الرشید از ایشان گرفت و آن را مسجدی ساخت که معروف است. (بحار ۲۵۰ / ۱۵).۷۰ - اولین سفر پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به شام همراه ابوطالب در دوازده سالگی بوده. (بحار ۴۰۹ / ۱۵).۷۱ - اولین سفر برای تجارت به شام با سرمایه ی حضرت خدیجه در سن بیست و پنج سالگی. (بحار ۶ / ۱۶).۷۲ - روزی در حضور پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و همسران او یادی از حضرت خدیجه (علیهاالسلام) شد، پیغمبر گریست، عایشه گفت: تو را چه گریاند برای پیرزنی سرخ فام از بنی اسد، پیغمبر فرمود: «او مرا تصدیق کرد وقتی تکذیب کردید و ایمان آورد وقتی کافر بودید و برای من فرزند زائید وقتی شما نازا بودید»، عایشه گفت: بعد از آن همیشه با یاد خدیجه به پیغمبر تقرب می جستم. (بحار ۸ / ۱۶).۷۳ - در مورد امی بودن پیغمبر اکرم به معنی ناخوانا و نانویسا بودن او که مورد اختلاف است مجلسی برای جمع بین اخبار مختلف گوید: دو وجه دارد:اول آن که خوانا و نویسا بوده اما برای مصلحتی نخوانده و ننوشته است.دوم آن که اخبار عدم کتابت و قرائت حمل می شود بر عدم آموختن آنها به وسیله ی بشری دیگر، بلکه دانستن بوسیله ی اعجاز، و سید مرتضی در مورد قوله تعالی: «و ما کنت تتلو من قبله من کتاب و لا تخطه بیمینک اذا لارتاب المبطلون» گوید: ظاهر آیه کتابت و قرائت قبل از نبوت را نفی می کند نه بعد از آن را، زیرا تعلیل در آیه مقتضی اختصاص نفی به قبل از نبوت است زیرا اگر می دانست کفار می گفتند از کتاب های دیگران فراگرفته است و مدلول آیه مانع از آن نیست که بعد از نبوت هم نوشتن را بداند هم خواندن را و برای استدلال از آن جمله «ایتونی بدواه و کتف اکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده ابدا» را شاهد آورده اند. (بحار ۱۳۵ / ۱۶).توضیح:استیحاش از ناخوانا و نانویسا بودن خاتم الانبیاء، موردی ندارد؛ تفصیل دلائل مطلب را در کتاب «قانون تفسیر» صفحه ۱۰۸ تألیف مؤلف این کتاب بخوانید.۷۴ - سبب نزول «و الضحی و اللیل اذا سجی ما ودعک ربک و ما قلی و للآخره خیر لک من الاولی و لسوف یعطیک ربک فترضی الم یجدک یتیما فآوی وجدک ضالا فهدی و وجدک عائلا فاغنی» چنان بود که چهل روز وحی بر پیغمبر نازل نشد، کفار گفتند: خدایش او را رها کرده، بعد، این سوره نازل شد: «سوگند به سحرگاه و به شب وقتی پرده ی تاریکی فرو می هلد، پروردگار تو، تو را رها نکرده و از تو ناراضی نشده و هر آینه آخرت برای تو بهتر از دنیا است به زودی پروردگارت به تو چندان عطا کند تا خوشنود شوی، آیا تو را یتیم نیافت و پناه داد؟ و آیا تو را بی خبر از مقام نبوت نیافت و تو را به درک آن مقام والا راهنمایی کرد؟ و آیا تو را عیالمند و بی مال نیافت و تو را بی نیاز ساخت؟پیغمبر در زمان حمل و کودکی، پدر و مادر خود را از دست داد تا منت بشری بر او بار نباشد و قبل از نبوت هر چند به صفات کامل انسانی آراسته بود و به وحدانیت خداوند و پرستش او فکر می کرد اما از مقام اعلایی که در انتظار او بود، خبر نداشت، و وقتی بوسیله ی وحی در «غار حرا» از موقعیت عظیم خود خبر یافت، از شدت و قهاریت این مسئولیت تا مدتی مانند موسیعليه‌السلام که از تجلی خداوند بر کوه طور بیهوش شده بود، خاتم الانبیاء هم از عظمت این تجلی و حمل این امانت چنان مضطرب بود که با شتاب به خانه رفت و در بستر افتاد و گفت: «مرا بپوشانید» که آیه ی «یا ایها المزمل» دلیل آن است؛ تفسیر دیگران است که «ضال» به معنی گمشده است به دلیل «الحکمه ضاله المؤمن اخذها حیث وجدها» مقام عظیم رسالت جهانی، گمشده ی خلق سرگردان و حیران بود که می بایستی در وجود پیغمبر خاتم تجلی کند و خداوند خلق را به سوی شناخت او راهنمایی کرد، خودش فرمود: «قرآن وجوه مختلف دارد آن را بر احسن الوجوه حمل کنید».۷۵ - آدم هایی بیابانی و جاهل وقتی پیغمبر را می دیدند، می گفتند: سوگند به خدا این صورت، صورت دروغگویی نیست. (بحار ۱۷۵ / ۱۶).۷۶ - سائلی آمد و چیزی خواست، پیغمبر به حاضران فرمود: «کسی هست قرض بدهد؟» یکی برخاست و گفت: من، پیغمبر به او فرمود: «چهار وسق خرما به این سائل بده» و او داد، آن گاه یک نفر از انصار آمد و چیزی خواست فرمود: «انشاء الله خواهد بود» تا سه بار آمد، و چنین شنید، گفت: یا رسول الله! قول انشاء الله خواهد بود را بسیار می گویی، پیغمبر خندید و فرمود: «آیا مردی هست قرض بدهد؟» مردی برخواست وگفت: هر چه بخواهی، فرمود: «به این سائل هشت وسق خرما بده» انصاری گفت: من چهار تا دارم، پیغمبر فرمود: «چهار تا را بده» (بحار ۲۱۹ / ۱۶).توضیح:هر وسق شصت صاع است معادل ۱۵۳ کیلو.۷۷ - برای او شیر آوردند، از آن نوشید، ابن عباس در یک طرف او بود و خالد بن ولید طرف دیگر، به ابن عباس فرمود: «شیر مال تو می باشد، اذن می دهی به خالد بدهم؟ (سن خالد زیادتر بود) ابن عباس گفت: هرگز من اضافه ی نوشیدنی پیغمبر را به دیگری نمی دهم. (بحار ۲۴۷ / ۱۶).۷۸ - پیغمبر نگهبان داشت تا آیه نازل شد «و الله یعصمک من الناس» بعد از آن نگهبان قرار نداد (بحار ۲۵۷ / ۱۶).۷۹ - چون یکی از بنی هاشم از دنیا می رفت، نماز بر او می گزارد و به قبر او آب می پاشید، بعد کف خود را بر قبر می گذارد به طوری که جای انگشتان او باقی بود، اگر کسی از راه می گذشت و آن را می دید می پرسید: کی از بنی هاشم مرده است؟ (بحار ۲۶۱ / ۱۶).۸۰ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: «پیغمبر اکرم کراهت داشت که تشبه به شاهان کند» (بحار ۲۶۲ / ۱۶).۸۱ - در یکی از سفرها از شتر پیاده شد و پنج بار به سجده رفت، گفتند: یا رسول الله! کاری کردی که نکرده بودی، فرمود: «جبرئیل نازل شد و از جانب خداوند بشارت آورد، برای هر یکی سجده شکری بجا آوردم» (بحار ۲۶۴ / ۱۶).۸۲ - مسابقه ی اسب دوانی شد، به سه نفر اول هر یک، یک نهال نخل جایزه داد. (بحار ۲۶ / ۱۶).۸۳ - جد خالد بن عبدالله قسری زنی را بوسیده بود، به پیغمبر شکایت کرد او را حاضر کردند گفت: اگر خواهد، قصاص کند؛ پیغمبر و اصحاب تبسم کردند و زن گذشت کرد. (بحار ۲۹۵ / ۱۶).۸۴ - فضیل بن یسار گفت: از امام صادقعليه‌السلام شنیدم که به بعضی از اصحاب فرمود: «به درستی که خداوند عزوجل پیامبرش را مؤدب ساخت و او را نیکو ادب آموخت، چون ادب او کامل شد فرمود: «و انک لعلی خلق عظیم» (القلم / ۴)آن گاه امر دین و امت را به او واگذار نمود تا بندگانش را راهبری کند و فرمود: «ما اتاکم الرسول فخذوه ما نهیکم عنه فانتهوا» (الحشر / ۷)و هر آینه رسول الله مسدد و وفق و مؤید بود به روح القدس هرگز در آن چه خلق را راهبری می کرد لغزش و خطا نکرد»، تا آخر خبر. (بحار ۵ / ۱۷).توضیح:مراد آن است که آن توقیت هم، از وحی بود، اما نه وحی قرآنی زیرا شمول وحی به قرآنی و غیر قرآنی در اخبار، دلائل بسیار دارد، از قوله تعالی: «و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی» هم چنین استنباط می شود که چون نطق پیغمبر منحصر در وحی قرآنی نبوده است، وحی شامل موارد غیر قرآنی هم شود و مراد از توفق و تسدید و تأیید روح القدس همین است و اشکال تشریع مستقل از جانب پیغمبر مرتفع است و قوله تعالی: «و لیس لک من الامر شی ء» (آل عمران / ۱۲۸)معارض آن نیست زیرا مراد از آن، مستقل بودن در امر و نهی است، نه مستندا به وحی غیر قرآنی.۸۶ - چنان شد که حاضران در مجلس او انبوه بودند و جا نبود، چند تن از بدریون آمدند کسی به ایشان جا نداد، بر پیغمبر سخت آمد، چند تن از غیر بدریون را به نام خواند تا برخیزند و به بدریون جا دهند. (بحار ۲۴ / ۱۷).توضیح:رعایت تفاضل در میان افراد لازم است، وقتی افرادی آن را انجام ندهند معلم و مربی جامعه باید ایشان را به وظائف خود هشدار دهد.۸۷ - از امام رضاعليه‌السلام پرسیدند در کوفه گروهی هست که معتقدند پیغمبر در نماز سهو نکرده است؟ فرمود: «دروغ گفتند، خدا لعنت کناد آن که سهو نمی کند، او خداوندی است که لا اله الا هو» (بحار ۱۰۵ / ۱۷).توضیح:مسأله ی «سهو النبی» یکی از لغزشکاریهای علما است، و سخن موافق و مخالف در آن بسیار است و اگر به جای این همه حاشیه رفتن و مشکل آفریدن، در متن قرآن و اخبار به طور مختصر و ساده بررسی به عمل می آمد معلوم می شد که سهو پیغمبر در ابلاغ و تبلیغ، سخنی ناروا است، اما در غیر مورد تبلیغ از نظر آنکه مقام بشریت او معلوم شود ظهور سهو از او هم ممکن است هم روا است و هیچ خدشه ای به مقام شامخ رسالت وارد نخواهد ساخت؛ هر کس تفصیل مطلب را بخواهد، به جلد ۱۷ بحار ص ۹۷ تا ص ۱۲۹ مراجعه کند.۸۸ - مفضل گفت: شبی نزد امام صادقعليه‌السلام بودم، قبل از آن مرا به کنیه خطاب نکرده بود، آن شب فرمود: «ای اباعبدالله! ما را هر شب جمعه سرور و شادی ای است» گفتم: خداوند شادی شما را بیفزاید، و آن چه شد؟ فرمود: چون شب جمعه شود رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به عرش رسد و امامان با او باشند و ما با ایشان و ارواح ما به بدنها بازنگردد مگر به دانشی جدید، و اگر چنان نمی بود هر آینه علم ما از بین رفته بود. (بحار ۱۳۵ / ۱۷).۸۹ - فرمود: «زندگی من برای شما خوب است و موت من نیز برای شما خوب است؛ اما در زندگی، با من سخن می گویید و من با شما سخن می گویم؛ و اما بعد از موت، شب های دوشنبه و پنج شنبه اعمال شما به من نشان داده می شود، اگر خوب بود، خدا را شکر می گویم و اگر بد بود، برای شما استغفار کنم» (بحار ۱۴۹ / ۱۷).۹۰ - فرمود: «پروردگارم مرا به مدارا کردن با مردم فرمان داده همچنان که به انجام واجبات فرمان داده است» (بحار ۲۱۳ / ۱۸).۹۱ - از سخت ترین مصائب وارد بر پیغمبر اسلام سه چیز است:اول: محاصره شدن بنی هاشم در شعب ابی طالب (دره ای در کوههای مکه) و در اثر معاهده ی کفار قریش که با ایشان رفت و آمد نکنند و خرید و فروش انجام ندهند مگر در ایام حج که چهار سال طول می کشید، گاهی فریاد کودکان بنی هاشم از فرط گرسنگی شنیده می شد.دوم و سوم: فوت ابوطالب تنها حامی پیغبر و خدیجه خاتون همسر محنت کش و وفادار او به فاصله ی شش ماه بعد از آن که دو ماه بود که از شعب بیرون آمده بودند. (بحار ۱۸ - ۱ / ۱۹).۹۲ - وقتی به مدینه رسید زمینی از دو یتیم به ده دینار خرید که در آن غدیری از آب راکد بود، آن را زهکشی کردند، آن گاه دستور داد خشت زدند و سنگ از کوهپایه ی مجاور آوردند و پیغمبر خود سنگ را بر روی شکم حمل می کرد و کمک از دیگری قبول نمی کرد، پی ها را با سنگ بالا آوردند، دیواران را بقدر قامتی بالا آوردند، درازی آن صد ذراع (پنجاه متر) بود و ستون ها با چوب بود، چون هوا گرم شد آن را با چوب و شاخه ی نخل سایبان زدند و گفتند: یا رسول الله! اگر سقف بزنیم، فرمود: «نه بلکه سایبانی مانند سایبان برادرم موسی، امر (مردن) از این شتابگرتر است» اطاقک هایی با خشت و گل در اطراف مسجد برای نشیمن همسران و امیرمؤمنان و بعضی از اصحاب ساختند. (بحار ۱۱۲ / ۱۹).۹۳ - شعار به معنی علامت است مخصوصا در میدان جنگ که هر قومی برای خود شعاری داشتند مانند اسم شب که مخصوصا در تاریکی شب بایستی برای شناخت همدیگر بگویند، شعار جنگ در اسلام بیشتر «حم لا ینصرون» بود و «حم» به معنی اللهم به کار می رفت و معنی شعار چنین بود «خداوندا! دشمنان هرگز پیروز نمی شوند» به طرز خبر نه دعا، زیرا اگر دعا بود مجزوما گفته می شد یعنی «لا ینصروا» بحذف نون و در بعضی از روایات شعار «یا منصور امت» ذکر شده یا «امت امت» تنها یعنی: بمیران بمیران. (بحار ۱۶۳ / ۱۹).۹۵ - امام صادقعليه‌السلام گفت: «پیغمبر با اعراب بیابانی چنین صلح می کرد که آنها را در سرزمین خود باقی گذارد اما اگر دشمنی به او حمله کرد ایشان برای کمک پیغمبر بسیج شوند ولی در غنائم بهره ای نداشته باشند. (بحار ۱۸۳ / ۱۹).۹۶ - برای شروع جنگ بدر در میان اصحاب خطبه خواند تا بازتاب خواست ایشان را بداند، چند تن از مهاجرین سخن گفتند اما پیغمبر باز منتظر بود، در این وقت سعد بن معاذ برخاست و گفت: پدر و مادرم به فدای تو، گویی قصد تو مائیم؟ فرمود: «آری» سعد گفت: ما به تو ایمان آوردیم وتو را تصدیق کردیم و گواهی داریم که آن چه آورده ای حق است، به خدا سوگند اگر به ما فرمان دهی در دریا فرورویم، با تو خواهیم بود، و امید می رود که خداوند از ما چشم روشنی به تو عطا کند، پس به برکت خداوند حرکت کن؛ و پیغمبر از سخن او شاد شد. (بحار ۲۱۸ / ۱۹).۹۷ - قبل از آغاز جنگ بدر، پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پیکی نزد کفار قریش فرستاد تا این پیام را برساند: ای گروه قریش! مبغوض تر نزد من از این نیست که من با شما ابتداء به جنگ کنم، مرا با عرب واگذارید، اگر راستگو بودم، مقام شما اعلی است و اگر دروغگو بودم،گرگان عرب بسند که شما را از دست من رها کنند،برگردید و جنگ نکنید؛ عتبه بن ربیعه گفت: قومی که این پیشنهاد را رد کند، هرگز رستگار نخواهد شد و سوار بر شتر سرخ رنگی شد و در میان لشکر ایشان را به ترک جنگ ترغیب کرد و گفت: یک امروز مرا اطاعت کنید و همه ی دهر عصیان کنید، پیغمبر فرمود: «اگر نزد کسی از این ها خیری هست، صاحب شتر سرخ رنگ است» (بحار ۲۵۱ / ۱۹).۹۸ - چون صفوف راست شد فرمود: «چشمان را ببندید و دندان ها را به هم فشار دهید، شمشیرها از غلاف بیرون نیاورید تا به شما فرمان دهم» (بحار ۲۵۵ / ۱۹).توضیح:فشار دادن دندانها برای آن است که استخوان های سر و صورت به هم فشرده می شوند و شمشیر در پرش کندتر شود، چنان چه امیرمؤمنان در جنگ جمل گفت: دیگر آنکه حالت خشم را شدیدتر می کند.۹۹ - وقتی ابن مسعود سر ابوجهل را نزد پیغمبر آورد، سجده ی شکر نمود (۲۵۵ / ۱۹)۱۰۰ - بعد از فراغ از جنگ بدر، دستور داد چاهی حفر کردند و اجساد کفار را در آن انداختند و با خاک انباشتند، آن گاه بالای چاه، ایشان را به نام مخاطب ساخت و گفت: «آیا آن چه را خداوند به شما وعده داد حق یافتید؟ هر آینه من آن چه را خداوند به من وعده داد حق یافتم، بد مردمی برای پیمبرتان بودید؛ مرا تکذیب کردید و مردم مرا تصدیق کردند؛ و مرا بیرون کردید و مردم، مرا پناه دادند؛ با من جنگ کردید و مردم مرا یاری دادند» گفتند: یا رسول الله! آیا با مردگان سخن می گوئی؟ فرمود: «شما شنواتر بر آن چه گفتم از ایشان نیستید، اما نمی توانند جواب گویند» (بحار ۳۴۶ / ۱۹).۱۰۱ - از اسیران بدر بالنسبه به دارائی ایشان فدیه گرفت، چهار هزار درهم تا یک هزار و بعضی را بخشید و بعضی فدیه ی ایشان تعلیم خط به ده کودک از انصار بود. (بحار ۳۵۴ / ۱۹).۱۰۲ - در جنگ احد شمشیر ابن قمیئه اندک سر پیغمبر را زخمی کرده بود، چون حضرت فاطمه خواست زخم را بشوید و امیرمؤمنان با سپر آب می ریخت و خون بند نمی آمد، اندکی حصیر را سوختند و با خاکستر آن که بر زخم نهادند، خون بند شد. (بحار ۳۱ / ۲۰).۱۰۳ - سیاست پیغمبر در پایان جنگ احد برای آن که قریش خیال بازگشت نکنند آن بود که دستور تعقیب ایشان را داد و خودش با ایشان بیرون آمد و سه روز در «حمراء الاسد» توقف کرد تا قریش به مکه بازگشتند. (بحار ۴۱ / ۲۰).۱۰۴ - ابوسفیان تهدید کرده بود که در محل «بدر صغری» با مسلمانان مصاف خواهد داد، بعضی از مسلمانان از جنگ کراهت داشتند، پیغمبر فرمود: «سوگند به آن که جانم در دست اوست، بیرون می روم و هر چند تنها باشم، حسبنا الله و نعم الوکیل» ترسوها برگشتند و شجاعان آماده ی جنگ شدند، پیغمبر با ایشان بیرون آمد تا به محل «بدر صغری» رسید و آن یکی از بازارهای دوران جاهلیت بود که هر سال هشت روز در آن جا بازار داشتند، پیغمبر در آن جا ماند و منتظر ابوسفیان بود، اما ابوسفیان از «مجنه» به مکه بازگشته بود. (بحار ۴۳ / ۲۰).۱۰۵ - در پایان جنگ احد، ابوسفیان به کفار گفت: بگویید: لنا عزی و لا عزی لکم، پیغمبر به مسلمانان فرمود: «بگویید، الله مولانا و لا مولی لکم» ابوسفیان گفت: اعل هبل، پیغمبر فرمود: «بگویید: الله اعلی و اجل» (بحار ۴۴ / ۲۰).۱۰۶ - در جنگ بنی قریظه عمرو بن سعدی یهودی قرظی بر نگهبانان پیغمبر گذر کرد، محمد بن مسلمه فرمانده ی مسلمانان نگهبان گفت: کیستی؟ گفت: عمرو بن سعدی و او کسی بود که در غدر با پیغمبر با قوم خود همراهی نکرده و گفته بود: هرگز با محمد عذر نخواهم کرد، وقتی محمد بن مسلمه او را شناخت گفت: خداوندا! مرا از لغزشهای بزرگ مردان محروم دار، و او را رها کرد، عمرو به مسجد پیغمبر رفت و شب در آن جا ماند بعد رفت و کسی ندانست به کجا رفت، چون به رسول الله گفتند، فرمود: «این مردی بود که خداوند در اثر وفاداریش نجاتش داد»، بعضی گمان کرده بودند که او به بند پوسیده ی قوم خود چسبیده است، آن بند پوسیده را رها کرد و کسی ندانست کجا رفت. (بحار ۲۷۶ / ۲۰).۱۰۷ - عبدالله بن ابی سر منافقان در غزوه ی بنی مصطلق گفته بود: چون به مدینه رسیدیم آن که عزیزتر است ذلیلتر را از مدینه بیرون می کند؛ خبر به پیغمبر رسید و عبدالله با سوگند دروغ معذرت خواست، پسرش که مؤمن صادقی بود خواست او را بکشد، پیغمبر مانع شد اما چون به مدینه رسید در دروازه ی ورودی توقف کرد و چون پدرش آمد از ورود او به مدینه مانع شد و گفت: تا پیغمبر اجازه ندهد نمی گذارم وارد مدینه شوی، عبدالله شکایت از پسر را به پیغمبر اطلاع داد و او اجازه ی ورود داد و پسرش گفت: حال که پیغمبر اجازه داده وارد شو، اما چند روز سپری نشد که عبدالله بیمار شد و مرد. (بحار ۲۸۴ / ۲۰).۱۰۸ - داستان صلح حدیبیه جالب و آموزنده است و آن چنین است: درسال ششم هجری پیغمبر اکرم با گروهی بسیاری از مسلمانان عازم زیارت بیت الله شدند و فرموده بود سلاح های خود را درمیان بار و بند قرار دهند زیرا قصد جنگ نداشتند؛ چون در محل حدیبیه فرود آمدند خبر رسید که کفار قریش آماده جنگ شده اند تا از ورود او به مکه مانع شوند، پیغمبر رسولانی فرستاد که شاید رضایت ایشان جلب شود، قبول نکردند و عروه بن مسعود ثقفی را که مردی دانا و کارشناس بود نزد پیغمبر فرستادند تا با او مذاکره کند، چون بر پیغمبر وارد شد گفت: یا محمد! قوم خود را رها کرده ای و حال آن که به صحرا خیمه و خرگاه زدن زن و فرزند را به همراه آورده و به لات و عزی سوگند یاد کرده اند که تا در میان ایشان چشمی می بیند، نگذارند تو در حرم ایشان داخل شوی، آیا می خواهی اهل خود را نابود کنی؟ رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «ما برای جنگ نیامده ایم بلکه آمده ایم تا مناسک خود را به جا آوریم، قربانی کنیم و گوشت ها را برای شما به جا گذاریم»، عروه گفت: به خدا سوگند هرگز مانند امروزی را ندیده ام که مانند تو را از چنین کاری بازدارند و به نزد قریش برگشت.قریش گفتند: به خدا سوگند اگر به مکه داخل شد و عرب ها شنیدند هر آینه ذلیل می شویم و عرب بر ما جرأت خواهد یافت؛ دوباره عروه و حفص بن احنف را نزد پیغمبر فرستادند، چون ایشان را دید فرمود: «وای بر قریش که جنگ، ایشان را فرسوده ساخته، چرا میان من و عرب را خالی نمی کنند تا اگر راستگو بودم ایشان هم امتیاز ملک و دولت را داشته باشند هم امتیاز نبوت را، و اگر دروغگو بودم گرگ های عرب ایشان را کفایت می کند (و خودشان نیازی به جنگ و ستیز نخواهد داشت»، امروز قریش چیزی را که نارضائی خدا در آن نباشد نخواهد خواست مگر آن که ایشان را اجابت خواهم کرد» فرستادگان گفتند: تا وقتی که ببینیم کار تو با عرب به کجا خواهد کشید، امسال برگرد تا عرب ها که شنیده اند بر ما چیره نشوند و سال دیگر در این ماه بیا و سه روز بمان تا مناسک را به جا آوری و برگردی و قرار آن باشد هر کس از ما نزد تو بیاید به ما پس دهی و هر کس از تو نزد ما آید به تو پس دهیم؛ پیغمبر قبول کرد اما فرمود: «هر کس از ما نزد شما آمد، حاجتی به او نداریم» و عهدنامه نوشتند و عروه قبول نکرد که رسول الله را به دنبال نام محمد بن عبدالله بنویسند و گفت: اگر رسالت تو را قبول می داشتم که وضع چنین نبود، پیغبر قبول کرد که آن را ننویسند یا حک کنند. (بحار ۲۴۸ / ۲۰).توضیح:کسانی که در علل و اسباب رویدادهای تاریخی تتبع و بررسی دارند، می دانستند که صلح حدیبیه پایه ی بزرگی فتوحات اسلام است زیرا عقلای قوم کاملا فهمیدند مقاومت در برابر دعوت پیغمبر اسلام، کاری بیهوده است و سران بزرگ ایشان قبل از فتح که مسلمان شدند تا آن جا که مکه بدون هیچ مقاومتی فتح و تسلیم شد.۱۰۹ - «باذان» حکمران یمن از طرف کسری دو نفر را نزد پیغبر فرستاده بود باریشهای تراشیده و سبیلهای دراز که پیغمبر از نظر کردن به ایشان کراهت داشت و فرمود: «وای بر شما، کی چنین به شما امر کرده؟» گفتند: خدای ما کسری، پیغمبر فرمود: «اما پروردگار من به من امر کرده که ریشم را رها کنم و سبیلم را کوتاه کنم» (بحار ۳۹۰ / ۲۰).۱۱۰ - پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به جعفر بن ابی طالب فرمود: «با من در خلق و خلق همانندی» (بحار ۶۴ / ۲۱).۱۱۱ - در تقسیم غنایم حنین که پیغمبر شتران بسیاری به مؤلفه های قلوبهم عطا کرد و بعضی از اصحاب ناراضی بودند، سال دیگر همان افراد با شتران بسیاری از صدقات چند برابر آن چه برده بودند خدمت پیغمبر آمدند و مردمان بسیاری که مسلمان شده بودند، پیغمبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اصحاب فرمود: «آیا چنان بهتر بود که شما فکر می کردید؟ یا چنین که چند برابر آن چه برده بودند، آوردند و مردم بسیاری که مسلمان شده اند؟ سوگند به آن که جانم در دست اوست، دوست داشتم که آن قدر داشته باشم تا وام هر کس را بپردازم برای آن که برای خدای پروردگار عالم ها تسلیم شود» (بحار ۱۷۸ / ۲۱).توضیح:مراد از مؤلفه قلوهبم که در قرآن مجید یکی از موارد مصرف زکوه است، کسانی اند که هنوز مسلمان نشده اند اما امید آن هست که با دلجویی از ایشان مسلمان شوند.۱۱۲ - به پیغمبر خبر دادند که فلان و فلان چنین و چنان گفتند، فرمود: «به تحقیق برادرم موسی آزارد دید بیشتر از آن چه من دیده ام و صبر کرد» (بحار ۱۷۸ / ۲۱)۱۱۳ - داستان اصحاب عقبه نقلا از «دلائل النبوه» بیهقی:وقتی پیغمبر اکرم از غزوه ی تبوک برگشت، گروهی همداستان شدند تا شب هنگام در گردنه ای شتر او را رم دهند تا از کوه پرت شود، چون به گردنه رسیدند پیغمبر اکرم به عمار فرمود که مهار شتر او را بگیرد و حذیفه بن یمان شتر را براند، ناگاه آوازی شنیده شد، پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حذیفه فرمود تا ببیند کیستند، حذیفه به عقب برگشت، سوارانی بر شتران دید روی خود را بسته بودند، با چوبدستی بر روی شتران ایشان زد که برگشتند و گمان کردند مکر و نقشه ی ایشان کشف شده است، حذیفه بازگشت پیغمبر به او فرمود: «شناختی؟» حذیفه چند تن را شناخته بود اما در اثر تاریکی و بسته بودن روی ایشان دیگران را نشناخته بود، پیغمبر فرمود: «آنان مکر کرده بودند که مرا از کوه بیندازند» حذیفه گفت: فرمان نمی دهی گردن ایشان را بزنم؟ فرمود: «دوست ندارم بگویند در اصحاب خود دست برده است» نام های ایشان را به عمار و حذیفه گفت اما دستور داد کتمان کنند. (بحار ۲۴۷ / ۲۱).۱۱۴ - می دانیم که بنی اسرائیل با پرستش گوساله از دین منحرف شدند و چون نظائر وقایع بنی اسرائیل طبق فرموده ی پیغمبر اسلام بر مسلمین نیز وارد می شود مسجد ضرار همچون عجل بنی اسرائیل نامگذاری شده بود، اما خداوند متعال خطر آن را از مسلمانان رفع کرد، با وجود این هشدارهایی که در قرآن برای خطر امثال مسجد ضرار آمده به قدری مهم و آموزنده است که باید کتابی جداگانه درباره ی آن نوشته شود.۱۱۵ - یکی از وقایع بسیار مهم صدر اسلام، واقعه ی «مباهله» است که وقتی استقفان بزرگ نجران نزد پیغمبر آمدند و سخن گفتند، پیغمبر اکرم به فرمان خداوند: «فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم ونساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنه الله علی الکاذبین» (آل عمران / ۶۱)به کشیشان نصاری گفت: بیائید تا بر دروغگویان نفرین کنیم و خودش با علی بن ابی طالب و حضرت زهرا و حسنینعليهم‌السلام حاضر شدند، اما نصاری جرأت مباهله نداشتند و اصلاح کردند، این واقعه و اختصاص اهل بیت که هم فاطمه و ابوها و بعلها و بنوها چنان مجمع علیه همه ی فرق مسلمین است که جای هیچگونه تردید نیست در این که مراد از «انفسنا» شخص علی بن ابی طالب است زیرا مدعو در «ندع» نمی تواند به شخص پیغبر باشد و مراد از «انفسنا» کسی است که پیوستگی او مانند نفس پیغمبر باشد، تفصیل را در جلد ۲۱ بحار از ص ۲۷۶ تا ص ۳۵۶ بخوانید.۱۱۶ - وقتی امیرمؤمنان را برای رفتن به یمن برای قضاوت مأمور ساخت به او فرمود: «یا علی! تو را وصیت می کنم به دعا، زیرا اجابت همراه آن است؛ و به شکر گزاری زیرا مزید نعمت را به همراه دارد،مبادا عهدی را بشکنی و بر شکستن آن یاری دهی تو را از مکر نهی می کنم زیرا «و لا یحیق الکر السی ء الا باهله» یعنی: «مکر بد برنمی گردد مگر به صاحب مکر و تو را از ظلم نهی می کنم» زیرا «و من بغی علیه لینصرنه الله» یعنی: «هر کس بر او ظلمی رفت هر آینه خداوند او را یاری می دهد» (بحار ۳۶۱ / ۲۱).۱۱۷ - در بازگشت از حجه الوداع در محل موسوم به غدیرخم و پیش از متفرق شدن همراهان که هر کسی به دیار خود برود آیه نازل شد «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس ان الله لا یهدی القوم الکافرین» (مائده / ۶۷)یعنی: «ای رسول الله! آن چه به تو نازل شده تبلیغ کن و اگر نکردی، رسالت او (خدا را) تبلیغ نکرده ای و خداوند تو را از (آزار) مردم حفظ می کند به درستی که خداوند گروه کافران را راهنمایی نمی کند».و معلوم است که از احکام دین چیزی تبلیغ نشده باقی نمانده بود، مگر تعیین جانشین که با این همه تأکید و قاطعیت مأمور به تبلیغ آن بود و تنها چیزی در احکام دین که انگیزه بخش حسادت ها ودشمنی ها بود همین مقام ریاست عامه بود و به هر حال پیغمبر اکرم دستور داد از پالانهای شتر سکوئی درست کردند بر بالای آن رفت و علیعليه‌السلام را در جانب راست خود قرار داد و فرمود: «من(به لقاء الله) خوانده شده ام و گمان می رود از میان شما بروم و من دو چیز را در میان شما جانشین خود می کنم، مادامی که به آنها متمسکید و چسبیده اید،هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خداوند و عترتم اهل بیتم را و آنها از هم جدا نخواهند شد تا پای حوض (کوثر) به من برسند؛ آن گاه با آواز بلند گفت: آیا من به شما اولی نیستم از نفس شما به شما؟ همه گفتند: اللهم بلی و بلافاصله در حالی که دست علیعليه‌السلام را بلند کرده بود به طوری که زیر بغل او نمایان شده بود گفت: «فمن کنت مولاه فهذا علی مولاه اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله» یعنی: «هر کس من مولی و صاحب اختیار او هستم، این علی مولی و صاحب اختیار اوست،خداوندا! دوست بدار هر کس را که او را دوست بدارد و دشمن بدار هر کس را که او را دشمن بدارد و یاری ده هر کس را که او را یاری دهد، و مخذول و زبون ساز هر کس را که او را مخذول و زبون سازد، آن گاه بزیر آمد و دستور داد تا خیمه ای افراشتند و همه با علیعليه‌السلام بیعت کردند از آن جمله عمر بن خطاب که به امیرمؤمنان گفت: «بخ بخ یا علی اصبحت مولی و مولی کل مؤمن و مؤمنه» یعنی: «یا علی! به به (مبارک باد) صبح کردی در حالی که مولای منی و مولای هر مؤمن و مؤمنه» (بحار ۳۸۶ / ۲۱).توضیح:حدیث غدیر مورد قبول برادران ما اهل سنت و جماعت است، اما ولی را به معنی دوست و صاحب اختیار می گیرند، نه در حد تنصیص به خلافت.۱۱۸ - مقیس بن صبابه الکنانی برادر خود، هشام را در محله ی بنی نجار کشته یافت، به پیغمبر خبر داد؛ پیغمبر، قیس بن هلال فهری را به همراه او فرستاد و فرمود: «اگر قاتل او را می شناسند تسلیم او کنند تا قصاص کند واگر نه دیه بدهند»، و آنان دیه پرداختند، چون برگشتند در بین راه مقیس وسوسه کرد و گفت: کاری انجام نداده ای و همیشه عار آن به گردن تو خواهد بود، همراه خود را بکش تا هم خونی به خونی باشد هم دیه اضافه بماند، با سنگی قیس را کشت و مرتد شد و به مکه بازگشت؛ پیغمبر خون او را هدر کرد و فرمود: «چه در حل و چه در حرم، او را امان نمیدهم» در فتح مکه او را کشتند. (بحار ۲۱ / ۲۲).۱۱۹ - عیینه بن الحصن الفزاری را پیغمبر، «الا حمق المطاع فی قومه» لقب داده بود (بحار ۶۴ / ۲۲).توضیح:چنان جالب و آموزنده است که باید امثال و اشباه او را از متون تاریخ استخراج کرد و رقم مهم عقب افتادگی جماعات را شناخت یعنی افرادی که هم احمقند هم مورد اطاعت قوم خویشند.۱۲۰ - عایشه به پیغمبر گفت: نمی بینم خدا را مگر آن که در برآوردن میل و خواست تو شتاب می کند، پیغمبر فرمود: «و تو هم اگر خدا را اطاعت کنی در برآوردن میل و خواست تو شتاب می کند» (بحار ۱۸۱ / ۲۲).۱۲۱ - یکی از خدمتکاران پیغمبر روح بن شیرزاد از اولاد گشتاسب بود. (بحار ۲۵۶ / ۲۲).۱۲۲ - ضباعه دختر زبیر بن عبدالمطلب را به مقداد بن اسود تزویج کرد و فرمود: «برای این، اورا تزویج کردم تا زناشویی آسان شود و به پیغمبر خدا تأسی کنند وبدانند «ان اکرمکم عند الله اتقیکم» (بحار ۲۶۵ / ۲۲).توضیح:اختلاف طبقاتی در عرب جاهلی چنان شدید بود که ازدواج یک زن قرشی (آن هم دخترعموی پیغمبر) با غیر قرشی محال بود و پیغمبر خواست این رسم جاهلی را بشکند.۱۲۳ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: «بیشتر عبادت ابوذر تفکر و اعتبار بود» (بحار ۴۳۱ / ۲۲).۱۲۴ - پیغمبر فرمود: «از امتم نه چیز برداشته شده: خطا (اشتباه)، فراموشی، آن چه بر آن مجبور شوند، آن چه را ندانند، آن چه طاقتش را ندارند، آن چه به آن ناچار شوند (مانند اکل میته،)، حسادت، فال بد، و تفکر در وسوسه ی خلق (چگونه خلق شده) مادام که به زیان نیاورند. (بحار ۴۴۳ / ۲۲).این بود آن چه توفیق ما را به دریافت آن رهبری کرد و غایت شکر ما در این موهبت احساس عجز و ناتوانی از ادای شکر است؛ الحمد الله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی للا ان هدانا الله، و الصلوه و السلام علی خاتم النبیین محمد و آله الطیبین الطاهرین.دزفولمجاور آرامگاه ظهیر الاسلاممدرسه سید اسماعیل بن سید شاه میر سید علی کمالی فرزند سید رضی الدینفرزند حاج سید حسین ظهیر الاسلام ۲۵/ ۶/ ۷۰