تواضع و فروتنی
خداوند متعال تواضع و فروتنی را در قرآن مجید تعلیم می دهد:(
وَعِبَادُ الرَّحْمَـٰنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا
)
(فرقان / ۶۳)یعنی: «دو بندگان خداوند رحمان، آن کسانی که بر روی زمین، با آرامش و وقار، بی پیرایه و بی تکبر راه می روند» و مشی و روش ایشان در همه حال و اعمال مبتنی بر سهولت و فروتنی و بی شائبه ترفع و خودپسندی است راه رفتن با آرامش و وقار نشانه ی روح متواضع فروتن است، که نشانه ی بندگی به خداوند رحمان دنیا و آخرت همان است؛ پیغمبر اکرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
بی آنکه احساس ضعف و زبونی کند، متواضع ترین انسانها است.۱ - بدش می آمد برای او قیام کنند. (مکارم ۱۴ / ۱).۲ - هر کس بر او وارد می شد تنها فرشی که داشت، زیر پای او می گذارد، اگر قبول نمی کرد به او اصرارمی نمود. (احیاء ۱۶۲ / ۲).۳- علیعليهالسلام
فرمود: «پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
صبح زود نزد ما آمد، همه زیر رختخواب بودیم فرمود: السلام علیکم؛ از حیا ساکت ماندیم، بار دیگر سلام داد، باز ساکت ماندیم، بار سوم سلام داد،ترسیدیم اگر جواب ندهیم برگردد، جواب دادیم، و رفتارش چنان بود اگر سه بار سلام می داد و او را اذن ورود نمی دادند، برمی گشت، گفتیم: و علیک السلام یا رسول الله، وارد شو، و او وارد شد» (فقیه / ۸۸).۴ - به ابوذر فرمود: «من لباس زیر می پوشم و بر زمین می نشینم و انگشتان خود را می لیسم و بر الاغ بی پالان سوار می شوم و پشت سرم ردیف می کنم؛ هر کس از سنت من روگردان است از امت من نیست»(فقیه / ۱۳۳).توضیح:برای فهم کامل راز رفتار پیغمبر اکرم باید اول متوجه شویم که مانع بزرگ متخلق شدن به اخلاق انسانی همانا آداب و رسوم جاهلیت و زرق و برق های تشریفات طاغوتی است که اذهان ساده را فریفته و ایشان را به احترام وادار می کند و در نتیجه صفات خوب و انسانی که حتی در احقاق حق مستضعفین تأثیر کامل دارد، از نظرها دور مانده و شناخته نمی شود، به طور مثال، یک نفر اهل دنیا اگر اندکی از تشریفات طاغوتی و تظاهر کم کند، مورد عیب جوئی هم طبقه ی خود و حتی بی احترامی طبقات ضعیف قرار می گیرد، در صورتی که اگر هر نوع خلاف انسانیت و حتی ظلم از او سر زند مورد بی احترامی و بازخواست قرار نخواهد گرفت. پیغمبران که برای مبارزه با منش هاش طاغوتی و قیصری آمده اند، خود نمونه ی کامل رفض آن آداب و رسوم شتر مآبانه و غلط اندازانه و عوام فریبانه می باشند؛ از این جهت، نباید جای تعجب باشد که عقل کل و ختم رسل پس از صرف غذا
انگشتان خود را بلیسد یا بر الاغی بی پالان سوار شود و بگوید: هر کس سنت مرا به کار نمی بندد از امت من نیست، زیرا همه ی این روش ها گذشته از فوائد خصوصی، برای تکبر شکنی و مبارزه با تشریفات طاغوتی بوده است، حال اگر بگویند: اکنون تکلیف ما مسلمانان چیست؟ آیا باید به همه ی عادات و تشریفات و مراسم خلاف سیرت پیغمبر یکباره پشت پا زنیم که البته مورد قبول و عمل جامعه نخواهد بود، جواب آن است که تا اندازه ای این مشکل در راه است و نمی توان یک بار آن ها را حذف نمود اما راه میانه ای هم هست که اگر عمل شود در مرور زمان درازی جامعه رفض بسیاری از آن ها را می پذیرد باید تعلیمات و تفهیمات گسترده ای در کار باشد که بیشتر مسلمانان از روش و منش پیغمبر خود آگاه شوند و وقتی دیدند که آن ها همه منطبق با مصالح زندگی و نیز آسان کردن مشکلات زندگی است با میل و رغبت آنها را خواهند پذیرفت.۵ - اگر به در خانه ای می رفت، تا اجازه ی ورود به او می دادند، روبروی در خانه نمی ایستاد، بلکه جانب راست یا جانب چپ می ایستاد که مواجه با در خانه نباشد. (خدا گواه است مأخذ صحیح دارد که متأسفانه فراموش شده).۶ - می فرمود: «در دهن مدیحه سرایان خاک بپاشید» (۲۳۰ / ۴)۷ - فرمود: «کسی به غلامش یا کنیزش نگوید: بنده ی من و کنیز من، بلکه بگوید: یار من، یار من؛ و غلامی به صاحبش نگوید: ارباب من، آقای من، بلکه بگوید: بزرگ من، سرور من، زیرا شما مملوک وبنده اید و ارباب همه ی شما خداوند است». (تیسیر ۲۱۴ / ۳).
مردی زیبا روی نزد پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
آمد و گفت: من زیبایی را دوست دارم و چنان چه می بینی از آن بهره مندم در حدی که دوست ندارم کسی حتی بند کفشش بر من پیشی جوید، آیا این از کبر است؟ فرمود: «نه، کبر آن است که کسی در برابر حق گردنکشی کند و در مردم به نظر حقارت نظر نماید» (تیسیر ۱۸۱ / ۴).توضیح:غبطه و علاقمندی به برازندگی از کبر نیست، و تا جائی که به مرحله ی حسادت نرسد، نکوهیده نیست، و پیغمبر اکرم از وضع او احساس حسادت در او نفرموده، و گرنه او را ارشاد می نمود.۹ - می فرمود: «هر کس گوسفند خود را بدوشد و لباس خود را وصله کند، نعلین خود را بدوزد و با خادم خود غذا بخورد، و کالای خود را از بازار تا خانه به دوش کشد، از کبر بری شده است». (اسد / ۲۷۳).۱۰ - می فرمود: «پشت سر من راه نروید، آن را برای فرشتگان بگذارید» چنان راه می رفت که از او نه کسالت معلوم بود نه ناتوانی، اگر سوار بود و دیگری همراهش بود او را ردیف خود سوار می کرد و اگر نمی شد می فرمود: «با من پیاده راه نرو، جداگانه برو تا من برسم» (بحار ۲۳۶ / ۱۶).۱۱ - وقتی او را می دیدند برای او قیام نمی کردند زیرا کراهت او را از قیام برای او می دانستند. (بحار ۲۲۹ / ۱۶).۱۲ - می فرمود: «برپا نخیزید چنان چه عجمها برای همدیگر برپا می خیزند» (بحار ۲۴۰ / ۱۶).۱۳ - با وجود این حس، احترام به بزرگان را تعلیم می داد، وقتی سعد بن معاذ را برای داوری بنی قریظه آوردند، فرمود: «برای احترام بزرگ خود برخیزید» و همه به احترام او برپا خواستند. (مغازی / ۵۱۱).توضیح:در نظر اول گمان می رود که تعارضی میان دو روایت هست، اما چنین نیست، مظاهر تعظیم و توقیر بزرگ تران و صاحبان فضیلت از وظائف حتمی اخلاقی است، اما پیغمبر اکرم برای جلویگری از افراط که سبب توقعات بیجای همه ی خودپسندان و پیدایش حس چاپلوسی در آداب عامه است از حق خود گذشت کرده و به مسلمانان به این وسیله تعلیم داده تا نه چاپلوس باشند، نه خودپسند زیرا احترام گزاری در غیر مرد باعث بی ارزش شدن امتیازات واقعی است.۱۴ - دوست نداشت پشت سرش راه بروند، یکی را دید پشت سرش راه می رفت به او پرخاش کرد، آن مرد در دل گفت: رسول الله است لابد در کار او حکمتی هست، جبرئیل بر پیغمبر نازل شد، و گفت: تو چوپانی، شاخ رعیت خود را مشکن! پیغمبر به آن مرد فرمود: «به خدا سوگند، تو را به علت نافرمانی نزدم، دیدم گروهی به دنبال منند و من دوست ندارم دنبال من باشند، هر کس را زده ام یا به او پرخاش کرده ام، خداوند آن را کفاره ی گناهانش قرار می دهد یا به او پاداش می دهد» (اسد ۳۳۹ / ۱).۱۵ - به خانه ی سعد بن عباده رفت و دم در آواز داد: السلام علیکم و رحمه الله و برکاته، سعد آهسته جواب سلام داد، پیغمبر سلام را تکرار نمود، سعد همچنان آهسته جواب داد، بار سوم سلام داد و پیغمبر برگشت، به سعد گفتند: چرا چنین کردی؟ گفت: سلام تو را می شنیدم و آهسته جواب می دادم تا بیشتر بر ما سلام دهی، پیغمبر با او برگشت و دعا کرد: (خداوندا! صلوات و رحمت خود را بر خاندان سعد بن عباده بفرست). (اسد ۲۸۳ / ۲).۱۶ - یکی وارد شد گفت: السلام علیکم، پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: السلام علیک و رحمه الله، دیگری وارد شد و گفت السلام علیکم و رحمه الله، پیغمبر فرمود: السلام عیلکم و رحمه الله و برکاته، دیگری وارد شد و گفت السلام علیکم و رحمه الله و برکاته، پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: السلام علیکم و رحمه الله و برکاته، وقتی سؤال کردند، فرمود: «آن دو، چیزی از تحیت باقی گذاردند، اما سومی تحیتش کامل بود.».در کوچه های مدینه یکی به پیغمبر رسید و گفت: علیک السلام، پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: «علیک السلام، تحیت مرده است، دو بار یا سه بار بگویید: سلام علیکم» (اسد ۱۵۳ / ۵).۱۷ - فرمود: «مرا چون عیسی مستائید، من بنده ام، بگویید: عبدالله و رسوله» (شمائل / ۷۷).۱۸ - اوصلىاللهعليهوآلهوسلم
مبعوث شد در حالی که چوپانی می کرد، سلیمان هم چنین بود، مبعوث شد در حالی که چوپانی می کرد. (اسد ۱۸۵ / ۱).۱۹ - پیغمبر اکرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
به محل سقایت زمزم آمد، خواست از حوض عامه ی مردم بیاشامد، گفتند: برای تو جداگانه بیاوریم، فرمود: «نه، از همین حوض که مردم می آشامند برای من بیاورید» و از همان نوشید. (مطالب العالیه ۳۶۸ / ۱).تنبیه:ملاحظه کنید، پیغمبر اکرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
چگونه از هر نوع ترفعی در میان مردم دوری می کرد تا مردم را برادر و همطراز تربیت کند، که هم امتیازات واقعی را بشناسند، هم از ترفع دوری کنند، احساس برادری و برابری و محبت از دیدن ترفع فرار می کند، و شخص ترفع جو را در میان جامعه غریبه می سازد، و هر چند به صورت ظاهر از راه چاپلوسی یا دفع شر به او احترام گذارند، روش پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
اتفاقی و سرسری نیست، همه هشدار وتعلیم است.۲۰ - یکی آمد و خواست با او سخن گوید، از هیبت او می لرزید، به او فرمود: «بر خود آسان گیر، من شاه نیستم، من فرزند زنی هستم که گوشت خشک شده می خورد». (بحار ۱۲۹ / ۱۶).۲۱ - او محبوبترین خلق در نزد اصحاب بود، اما وقتی او را می دیدند، قیام نمی کردند زیرا کراهت او را از قیام کردن برای او می دانستند. (مشکل ۳۹ / ۲، شمائل ۱۰۵).۲۲ - فرمود: «کسی که دوست دارد مردم با قیام تعظیمش کنند، نشیمن او از آتش خواهد بود» (محاضرات / ۳۸).۲۳ - مجوسی ای نزد او آمد، فرش خود زیر پای او گذارد و با او سخن گفت، چون رفت عمر گفت: یا رسول الله! این مجوسی بود، فرمود: «می دانستم، اما جبرئیل به من توصیه کرده که چوم کریم قومی بیاید، او را گرامی بدارم و او رئیس قوم خود بود» (محاضرات / ۲۶۲).۲۴ - روزی نزد سعد بن عباده بود، هنگام برگشتن برذونی زین کردند وپیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
سوار شد، قیس پسر سعد همراه بود و پیاده راه می رفت، به او فرمود: «ردیف من سوار شو»، او حیا کرد، پیغمبر به او فرمود: «یا سوار شو یا برگرد». (نهایه الارب ۲۵۸ / ۱۸).۲۵ - روزی سوار الاغ لختی به قبا می رفت، ابوهریره همراه او بود، به او فرمود:
«سوار شو» ابوهریره مردی سنگین بود، چون خواست سوار شود، به پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
چسبید هر دو افتادند باز به او فرمود: «سوار شو» باز هر دو افتادند، بار سوم هر چه پیغمبر اصرار نمود که سوار شود، گفت: هرگز سوار نشوم که تو را بیاندازم. (نهایه ۲۵۷ / ۱۸).۲۶ - عبدالله بن شخیر به پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
، گفت: تو سید و بخشنده بر ما هستی، پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: «سید، خداوند است؛ شیطان، شما را گمراه نکند» (نهایه ۵۷ / ۱۸).۲۷ - گروهی در خدمتش بودند، فرمود ظرف بزرگی آوردند و پر از آب کردند، آن گاه کاسه ی کوچکی بخواست، و آن را از ظرف بزرگ پر می کرد و بر دست های حاضران می ریخت، تا همه دست ها را شستند. (اسد ۲۷۲ / ۴).۲۸ - هدیه ای آوردند، طبقی نبود، فرمود: «روی زمین بگذار، من بنده ام چون بندگان غذا می خوردم» (بحار ۲۱۶ / ۱۶).۲۹ - فرمود: «پنج چیز را تا هنگام مردن ترک نمی کنم: غذا خوردن با بردگان روی زمین، سوار شدن بر الاغ بی پالان، دوشیدن بز با دست خود، پوشیدن پشم زبر، سلام گفتن به کودکان؛ تا اینها بعد از من سنت باشند» (بحار ۲۱۵ / ۱۶).۳۰ - اعرابی ای او را مدح گفت چندان که دهانش کف کرد، فرمود: «بر شما باد به کم سخنی، شیطان شما را از راه به در نبرد، زیرا سخن به دراز کشاندن از همانندی شیطان است» (اسد ۲۵۵ / ۱).۳۱ - فرمود: «در روی مداحان خاک بپاشید». (مروج ۲۹۳ / ۲).توضیح:مراد از سکوت در برابر مداحان یا تشویق ایشان، این اثر بد را که مایه ی غرور و افتتان است تقویت نکنید، و از مدح مداحان جلوگیری کنید، حال اگر کسی بگوید: پس این همه مدیحه ها درباره ی پیغمبر و خاندان رسالت چیست؟ جواب گوئیم که: اولا ایشان مادام که به غلو کشانده نشود سزاوار این مدیحه ها و بالاترند، و ثانیا این مدیحه ها رو در رو نیست، تا شائبه تملق و چاپلوسی و جلب منافع مادی در آن باشد، و هرگز غرور آفرین نیست، دیگر آن که این تأکید پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
برای مبارزه با یاوه سرائیهای شاعران جاهلیت در مدیحه ی رؤسای قبایل بی فرهنگ و عاری از هر نوع فضیلت است مانند نعمان بن منذر و امثال او و گرنه گاهی در حضور خود پیغمبر اکرم او را مدح می گفتند و پیغمبر به ایشان صله عطا می نمود مانند قصیده ی برده که در بخش شعر و شاعری گفته خواهد شد.۳۲ - می فرمود: «مطلبی است حیا می کنم که شما را نهی کنم و به هر حال نگوئید آن چه خدا خواست، و محمد خواست، و فقط بگوئید آن چه خدا خواست» (اسد الغابه ۵۳ / ۳).۳۳ - چون به مکه وارد شد، چند کودک از بنی عبدالمطلب او را استقبال کردند، پیغمبر یکی را جلو سوار کرد و یکی را عقب خود. (وصول ۴۴ / ۳).۳۴ - یکی آمد و الاغی همراه داشت، به پیغمبر گفت: سوار شو، و خودش به کنار رفت، پیغمبر فرمود: «تو سزاوارتری به پشت رهوار خود مگر آن که آن را برای من قرار دهی» آن مرد گفت: آن را برای تو قرار دادم، پیغمبر سوار شد. (وصول ۴ / ۳).۳۵ - پیغمبر فرمود: «خداوند هیچ پیغمبری را نفرستاد مگر آن که چوپانی کرده بود» گفتند: و تو یا رسول الله؟ فرمود: «من برای اهل مکه چوپانی کرده ام». (وصول ۱۶۷ / ۲).
رفق، مدارا، تحمل، خدمت بی مزد، عفو، قبول عذر قوله تعالی: «فبما رحمه من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فی الامر فاذا عزمت فتوکل علی الله ان الله یحب المتوکلین» (آل عمران / ۱۵۹)یعنی: «این از رحمت خداوند است که برای ایشان نرمش داری و اگر چنان چه دژم خوی وسخت دل می بودی، هر آینه از پیرامون تو پراکنده شده بودند، پس ایشان را عفو کن و برای ایشان طلب آمرزش نما و با ایشان مشورت کن و آن گاه که بر امری عزم کردی بر خداوند توکل نما که خداوند توکل کنندگان را دوست دارد».این آیه ی مبارکه فصل الخطاب است و از نظر ایجاز و بلاغت و کفایت محتوی در حد اعجاز، و عناوین این بخش همه در آن مندرج است، و اخلاق پیغمبر اکرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
منطبق بر شهادت خداوند متعال درباره ی اوست.۱ - عبدالله بن عبد هلال گفت: مادرم مرا نزد پیغمبر برد و گفت: یا رسول الله! برای او دعا کن، پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
دست بر سر من نهاد به طوری که سردی دست او را حس کردم و برای من دعا کرد. (اسد ۲۷۱ / ۳).۲ - جمره دختر عبدالله یربوعیه گفت: پدرم مرا نزد پیغمبر برد، من کودک بودم، گفت: یا رسول الله! برای او دعا کن، پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
مرا نزد خود نشاند و برایم دعا کرد. (اسد ۲۷۴ / ۳).۳ - طفل بیماری را نزد پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
آوردند که برای او دعا کند، وقتی پیغمبر دعا می کرد، آن طفل تف می کرد، اهلش او را منع کردند، پیغمبر ایشان را از زجر طفل نهی فرمود. (اسد ۳۹۳ / ۵).۴ - قریط، کودکی بود که با پدرش خدمت پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
رسید، پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
او را بر زانو نشاند و برکت داد، و دست بر سر او کشید. (اسد ۲۰۴ / ۴).۵ - شفیق بن سلمه گفت: من کودک بودم و شتران اهلم را چرا می دادم، کاروانی از راه گذشت، و شتران را رم داد، مردی آن جا بود به ایشان فرمود: «شتران این کودک را رم دادید، آنها را برگردانید» و چنان کردند، پرسیدم: این کیست؟ گفتند: پیغمبر است. (اسد ۳ / ۳).۶ - وقتی مسلمانان از غزوه ی بنی مصطلق برمی گشتند، عبدالله بن ابی رئیس منافقان گفته بود: چون به مدینه رسیدیم، آن که عزیزتر است، ذلیل تر را از مدینه بیرون خواهد کرد و مقصودش از عزیزتر خودش بود، و از ذلیل تر پیغمبر؛ پسر او که از مسلمانان با اخلاص بود نزد پیغمبر آمد و گفت: به خدا سوگند پدرم ذلیل است و تو عزیز، اگر اذن دهی او را بکشم، به خدا سوگند طائفه ی خزرج می دانند که هیچ فرزندی چونان من در حق پدرش نیکوکار نیست، اما می ترسم دیگری به فرمان تو او را بکشد، و نفس من مرا وسوسه کند تا قاتل پدرم را بکشم، آن وقت مؤمنی را به جای منافقی کشته باشم، پیغمبر فرمود: «نه، هرگز، بلکه با او به خوبی مصاحبت کن، ما هم تا هست، به رفق و مدارا با او رفتار می کنیم مبادا مردم بگویند محمد یاران خود را می کشد». (اسد / ۱۹۷).۷ - حمزه عموش را در جنگ احد، «وحشی» با شکافتن پهلو شهید کرده بود، و این واقعه ی جانگداز چنان پیغمبر اکرم را آزار می داد که در فتح مکه خون «وحشی» هدر ساخت، «وحشی به طائف فرار کرد و مدتی مخفی بود تا با وقد ثقیف ناگهان بر پیغمبر وارد شد و شهادتین گفت، پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: «تو را بخشیدم اما روی تو را نبینم». «وحشی» مسلمانی کامیل عیار شد و هم او بود که در «جنگ های رده» با همان حربه ای که حمزه را شهید کرده بود «مسیلمه ی کذاب» را کشت. (اسد ۸۴ / ۵).توضیح:خدمتی که به اسلام کرد در حقیقت همسنگ ضربه ای بود که به اسلام زد و راز عفو پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
آشکار گردید.۸ - هبار بن اسود همان است که شتر زینب دختر پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را رم داد و او از میان هودج افتاد وطفل خود را سقط کرد، پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در فتح مکه خون او را هدر کرده بود، اما وی ناگهان بر پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
مانع شد و به هبار فرمود: بنشین هبار، وارد شد و گفت: سلام بر تو ای پیامبر خدا (اشهد ان الا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله) از ترس تو فرار کردم و خواستم به عجمها پناه برم، آن گاه فضل و بخشش تو را به یاد آوردم، و عفو تو را از آنان که نادانی کردند؛ ای پیامبر! ما مشرک بودیم، خداوند ما را به وسیله ی تو هدایت کرد و از هلاک نجات داد، از نادانی من چشم پوشی کن به بدکرای خود اقرار دارم، و به گناه خودم معترفم، پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: «تو را عفو کردم و خدا به تو نیکی کرد که تو را به اسلام هدایت فرمود، اسلام ما قبل خود را پاک می کند» (اسد ۵۳ / ۵).تنبیه:عیسیعليهالسلام
که در میان پیمبران به عفو و گذشت ونرمش معروف است از او جز کلیاتی که توصیه درباره ی این گونه روش است، در دست نیست و رویدادهای چشمگیری در زندگانی او از آن گونه موارد روایت نشده در صورتی که از پیغمبر اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم
عملا این همه وقایع اعجاب آور در عفو و گذشت روایت شده است و مراد ما - اعاذنا الله - حط مقام عیسیعليهالسلام
همه مضبوط و محفوظ است، ودر هر ناحیه از زندگی او مورد تأسی و پیروی می باشد.۹ - قیس بن ربیع مردی بود که از سهم خود در عطایا ناراضی بود و پیغمبر را هجو گفته بود، و این خبر به پیغمبر رسید، قیس خود به مدینه آمد و نزد پیغمبر رفت، و از او در ضمن اشعاری پوزش خواست، پیغمبر را حسن اعتذار او خوش آمد، و او را بخشید و فرمود: هر کس عذر عذر آورنده را خواه راست باشد یا دروغ نپذیرد بر حوض کوثر وارد نمی شود»(اسد ۲۱۲ / ۴).توضیح:بر فرض عذر خواه دروغ گوید در طرز عذر خواستن دروغ گفته است، نه در خود عذر خواستن که نوعی اقرار به گناه است و شایسته ی عفو و اغماض.۱۰ - یکی از کسانی که پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در فتح مکه خون او را هدر ساخته بود عکرمه بن ابی جهل بود، که فرار کرد و می خواست به حبشه برود، همسرش از پیغمبر برای او امان گرفت، و به دنبال او رفت، وقتی به او رسید که می خواست سوار کشتی بشود او را برگردانید ونزد پیغمبر آورد، پیغمبر او را بخشید و در آغوش گرفت، و راز عفو پیغمبر به زودی آشکار گشت؛ عکرمه مسلمانی پاک اعتقاد و مجاهدی استوار گردید و با سپاه اسلام به شام رفت، در یکی از روزها که به مرگ پیمان بسته بود، چنان بر دشمن حمله کرد که نیزه ها سینه و روی او را می شکافتند: وقتی به او گفتند: به خودت رحم کن، گفت روزی برای لات و عزی می جنگیدم، آیا امروز آن را از خدا و پیامبرش دریغ کنم؟ هرگز، هرگز؛ و سخت کوشید تا شهید شد. (اسد الغابه ۶ / ۴).توضیح:در آغوش گرفتن پیغمبر و در آغوش گرفتن نیزه ها جالب است.۱۱ - عربی از پشت سر چنان عبای پیغمبر را کشید که بر گردنش اثر گذارد، و گفت: ای محمد! بگو از مال خدا که نزد تو است به من بدهند، پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
رو به او کرد و تبسم نمود و فرمود تا به او عطا کنند. (سیره شامی ۸۳ / ۳)۱۲ - در محل جعرانه که غنائم حنین را قسمت می کردند، یکی به او گفت: عدالت نکردی، فرمود: «اگر من عدالت نکنم، کی عدالت می کند»، عمر خواست او را بکشد، پیغمبر مانع شد و فرمود: «پناه بر خدا که مردم بگویند پیغمبر یاران خود را می کشد، این مرد و یارانش قرآن می خوانند، اما از گلوی ایشان بالاتر نمی رود، ازدین بیرون می روند همچنان که تیر از کمان رها می شود» (شامی ۶۸۷ / ۳).در روایت دیگر آمده که یاران او چنانند، که شما نمازتان را در برابر نماز ایشان حقیر می شمارید، همچنین روزه ی ایشان را.توضیح:این مرد همان است که به نام «ذو الثدیه» یا «ذو الخویصره» نامیده می شد، و از سران خوارج بود و در جنگ نهروان کشته شد و امیرمؤمنان در جستجوی جسد او بود، و وقتی پیدا شد، فرمود: «صدق رسول الله» نشانی ها همان است که پیغمبر فرموده، گویند وی یک دست داشت و به جای دست دیگر تکه گوشتی مانند پستان زنان داشت و به همین جهت او را «ذو الثدیه» یعنی صاحب پستان می گفتند.۱۳ - مالک بن عوف که فرمانده ی لشکریان هوازن بر علیه پیغمبر بود، چون شکست خورد به طائف پناه برد، پیغمبر فرمود: «اگر بیاید و مسلمان شود مال او را و صد شتر اضافی به او می دهم» وی شنید آمد و مسلمان شد، و از جانب پیغمبر رئیس طواف و هوازن و ثماله و سلمه و فهم گردید، و به یاری پیغمبر با مردم طائف جنگید. (شامی۳۹۵ / ۳).توضیح:هدف نهایی اسلام، مسلمان شدن مردم بود نه انتقام گرفتن هنگام قدرت، و علت عمده ی پیشرفت سریع اسلام هم همین بود که مردم می دیدند اسلام از نظر رسیدن به هدف متعالی خود در هر حال آماده ی صلح و بخشایش است.۱۴ - در فتح خیبر زنی یهودی گوشت مسموم شده ای نزد پیغمبر آورد، پیغمبر دانست و به اصحاب فرمود: «از آن نخورید»، آنگاه به زن گفت: «چه چیز تو را به این کار واداشت؟» گفت: خواستم بدانم اگر تو پیغمبری، خدا تو را آگاه می کند و اگر نیستی مردم را از تو نجات دهم؛ پیغمبر متعرض او نشد. (شامی ۳۹۵ / ۳).
۱۵ - وقتی لشکریان اسلام به احد می رفتند، از میان زمین ابن قیظی که کور بود گذشتند، وی خاک به ایشان پاشید وناسزا گفت، خواستند او را بکشند، پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: «او را رها کنید، هم چشمش کور است هم دلش». (شامی ۲۸ / ۳).۱۶ - عبدالله بن ابی سرح مدتی کاتب وحی بود، گاهی عمدا الفاظ وحی را عوضی می نوشت، مرتد شد و از مدینه به مکه فرار کرد، در فتح مکه پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
خون او را هدر ساخته بود، وی در مکه به دستیاری عثمان ناگهان بر پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
وارد شد و امان خواست، پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
مدتی ساکت ماند، آنگاه فرمود: در امانی؛ و او مسلمان شد، چون از نزد پیغمبر بیرون رفت، پیغمبر به اصحاب فرمود: «ساکت ماندم شاید یکی از شما پیشدستی بکند و او را بکشد» گفتند: یا رسول الله! چرا اشاره نکردی؟ فرمود: «بر پیغمبران خائنه الاعین (اشاره با چشم) روا نیست» (اسد ۱۷۳ / ۳).۱۷ - مهاجر، غلام ام سلمه گفت: ده سال از پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
خدمت کردم، هیچ وقت برای آن چه انجام دادم، نگفت: چرا انجام دادی و برای آن چه انجام ندادم نگفت: چرا انجام ندادی. (اسد ۴۲۳ / ۴).۱۸ - عفیف بن حارث گفت: وقتی کودک بودم سنگ به نخل ها می زدم تا خرما بخورم، مرا نزد پیغمبر بردند، دست بر سر من کشید و فرمود: «آن چه روی زمین افتاده بخور و سنگ به نخل های ایشان مزن» (اسد ۱۷۱ / ۴).توضیح توجه به این نکته بسیار مهم است که پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در اوج اعلای مقام، مرجع رسیدگی به همه ی امور بود، از بزرگترین آنها تا کوچکترین آنها.۱۹ - زنی سیاه در کوچه پهن جمع می کرد، به او گفتند: کنار برو پیغمبر می آید، گفت: راه وسیع است، خواستند به او اعتراض کنند، پیغمبر فرمود: «او را رها کنید، جباره است» یعنی پیکارجو. (بحار ۲۷۲ / ۱۶).۲۰ - دست دزدی را بریده بودند، غریب بود، فاتک بالای سر او سایبانی درست کرده بود و چون هوا سرد بود آتشی روشن کرده بود، چون پیغمبر دید گفت: «خداوندا! فاتک را بیامرز، همچنان که بنده ی گرفتار تو را پناه و مأوی داد». (اسد ۱۷۴ / ۴).۲۱ - می فرمود: «مسلمانی که به مردم آمیزش کند، و بر آزار ایشان شکیبا باشد، بهتر از مسلمانی است که از ایشان دوری کند و بر آزار ایشان شکیبا نباشد» (اسد ۳۸۸ / ۵).۲۲ - مردی از صفوان بن معطل نزد پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
شکایت نمود که مرا هجو گفته، پیغمبر اکرم فرمود: «صفوان را رها کن که او مردی خوش قلب و بدزبان است». (اسد ۲۷۱ / ۲).توضیح:تعلیم قرآن است که(
إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ
)
(هود / ۱۱۴). یعنی: «نیکی ها، بدیها را جاروب می کند» اساس اخلاق انسانی سلامت قلب است.۲۳ - حمزه از پدرش ابوعبدالله بن عتبه پرسید: از پیغمبر چه به یاد داری؟گفت: پنج ساله یا شش ساله بودم که مرا در دامن خود نشاند و دست بر سر من کشید و برای من و ذریه ی من به برکت دعا کرد. (اسد ۲۰۳ / ۳).۲۴ - عبدالله یشکری گفت: وصف پیغمبر را شنیده بودم اما او را ندیده بودم، در بین راه عرفات در میان گروهی او را شناختم و به طرف او رفتم، مردی بر من فریاد زد: ای سوار! برای سواران راه باز کن، پیغمبر فرمود: «او را رها کنید»، مردی دانا است، حاجتی دارد من رفتم و زمام ناقه ی او را گرفتم، و سؤالاتی داشتم و جواب شنیدم. (اسد ۲۷۵ / ۳).۲۵ - ضمام بن ثعلبه از جانب بنی سعد بن بکر نزد پیغمبر آمد، و گفت: آیا تو محمدی؟ فرمود: بلی، گفت: از تو سؤال می کنم، و در سؤالم دقت و خشونت بکار می برم، ناراحت نشوی؛ فرمود: «هر چه می خواهی بگو»، ضمام گفت: آیا خدای تو و خدایان قبل از تو و خدای بعد از تو، تو را فرستاده است؟ پیغمبر فرمود: «اللهم نعم» یعنی: «خدا گواه است آری» ضمام گفت: آیا خدای تو و خدای قبل از تو و خدای بعد از تو به تو فرمان داده که به ما فرمان دهی تنها او را بپرستیم و انباز برای او نگیریم و این بتها را که پدران ما می پرستیدند دور بیاندازیم؟ فرمود: «اللهم نعم»، آنگاه پیغمبر را از نماز و روزه و واجبات و مسائل دین پرسید، و هر بار او را سوگند داد و جواب شنید، آنگاه گفت: اشهد ان الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله، این واجبات را ادا می کنم، و از محرمات دوری می جویم، نه زیاد می کنم نه کم می کنم، وبه قول خود بازگشت و به لات و عزی ناسزا گفت، قومش گفتند: بس کن، جذام و برص می گیری و دیوانه می شوی، گفت: وای بر شما، به خدا سوگند اینها نه زیان می رسانند، نه سود می دهند، خداوند رسولی فرستاده و کتابی بر او نازل کرده که شما را نجات دهد و من به وحدانیت خدا و رسالت محمد شهادت داده ام که به شما یاد دهم، و همه ی روز با ایشان سخن گفت، و شب فرا نرسید مگر آن که همه ایشان از زن و مرد مسلمان شدند. (تاریخ الاسلام ۱۲۱ / ۱).۲۶ - فرمود: «هیچ گروهی رفق را رها نمی کنند مگر آن که خیر ایشان را رها می کند» (وافی -الایمان / ۸۶).۲۷ - جبرئیل بر پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
نازل شد وگفت: یا رسول الله! پروردگارت به تو سلام می رساند و می گوید: با بندگانم و همه ی آفریدگانم مدارا کن؛ و می فرمود: «پروردگارم مرا به مدارا با مردم فرمان داده همچنان که به واجبات فرمان داده»(وافی - الایمان / ۸۳).۲۸ - فرمود: «دوست داشته ترین چیزها نزد خداوند دو جرعه است: جرعه ی غیظ که آن را به حلم فرونشانی، و جرعه ی مصیبت که آن را به صبر مهار کنی». (وافی - الایمان / ۸۳).۲۹ - بهترین معرف رفق و رحمت و مدارای پیغمبر اکرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
شهادت قرآن مجید است، قوله تعالی:(
لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ
)
(توبه / ۱۲۸)یعنی: «هر آینه برای شما پیامبری از خودتان آمد، که هر چه شمارا رنج می دهد بر او گران و دشوار است، به مسلمانی گرفتن شما حریص است به مؤمنان رؤف و مهربان است» همچنین قوله تعالی:(
وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِينَ
)
(انبیا / ۱۰۷)یعنی: «(ای محمد!) تو را نفرستادیم مگر رحمتی برای همه ی عالمیان».۳۰ - فرمود: «شما را از بهترین اخلاق دنیا و آخرت خبر دهم هر کس با تو قطع کرد با او وصل کن، هر کس تو را محروم ساخت به او ببخش، هر کس به تو ظلم کرد از او گذشت کن» (وافی الایمان / ۸۳).۳۱ - بشر بن معاویه کودک بود، پدرش او را نزد پیغمبر فرستاد، و گفت: وقتی رسیدی سه کلمه بگو و بیشتر مگو کمتر مگو؛ وی نزد پیغمبر آمد، گفت: سلام بر توای رسول خدا، آمده که بر تو سلام دهم و تسلیم فرمان تو باشم و برای من دعای برکت کنی؛ پیغمبر دست بر سر او مالید و دعای برکت کرد و چند بز خاکی رنگ به او بخشید. (اسد ۱۹۰ / ۱).۳۲ - اگر اتفاقا کودکی در دامن او بول می کرد، کسان او را از تعرض به او مانع می شد تا بول را تمام کند، اگر برای نامگذاری یا دعا بود انجام می داد مبادا کسانش شرمنده گردند، و چون می رفتند لباس خود را تطهیر می نمود (بحار ۲۴۰ / ۱۶).۳۳ - وقتی خبر شهادت زید بن حرثه به مدینه رسید، پیغمبر به خانه ی زید رفت، چون دختر زید او را دید صدایش به گریه بلند شد، پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
هم شدیدا گریه کرد،یکی پرسید: یا رسول الله! این گریه چیست؟ فرمود: «شوق دوست است به دوست» (بحار ۲۳۸ / ۱۶).۳۴ - عاتکه دختر ابی وقاص با دو بچه اش و هشت زن به خدمت پیغمبر رسیدند، پیغمبر پسر کوچکش عمرو بن عتبه را بر زانوی خویش نشاند (اسد ۱۲۱ / ۴).۳۵ - اسماء بنت عمیس سه فرزند خود را نزد او آورد که برای ایشان دعا کند و دعا کرد (اسد ۱۲ / ۲).۳۶ - خزیمه ذو الشهادتین خواب دیده بود که بر پیشانی پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
سجده کرده، وقتی به پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
گفت، به پشت خوابید و فرمود: «خواب خود را راست کن» و او بر پیشانی پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
سجده کرد (اسد ۱ ۱۴ / ۲).۳۷ - مردی به نام «ذوالخویصره» که بعدا از سران خوارج شد، به پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
گفت: دعا کن که خداوند مرا و تو را تنها به بهشت برد، پیغمبر فرمود: «وای بر تو، واسعی را تنگ و محصور کردی»؛ آن گاه آن مرد رفت و در جائی از مسجد شاشید، همه بر او فریاد زدند، وقتی پیغمبر شنید، فرمود: «آسان گیرید و او را تعلیم دهید» و فرمود تا آب آوردند و مسجد را تطهیر کردند. (۱۴۰ / ۲).۳۸ - در فتح مکه سران کفار همه حاضر بودند واز بیم حکمی که پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
چه بسا درباره ی ایشان می داد به خود می لرزیدند، پیغمبرصلىاللهعليهوآله
فرمود: «ستایش مر خدایی را که وعده اش صادق است، بنده ی خود را یاری داد و احزاب را هزیمت نمود، آیا درباره ی من چه گمان دارید؟» آنان از لحن سخن پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
جانی گرفتند و گفتند: خیر و خوبی، تو برادر و برادرزاده ای بزرگواری و به قدرت رسیده ای، هر چه خواهی می توانی، پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: «من امروز همان چیزی را که یوسف به برادرانش گفت به شما می گویم، بر شما حرجی نیست خداوند شما را می بخشد، «اذهبوا فانتم الطلقاء» یعنی: «بروید که همه آزادشدگانید» (واقدی / ۸۳۷).توضیح:طلقا یعنی آزادشدگان، لقبی برای دشمنان بخشوده شده ی پیغمبر مانند ابوسفیان، و اولاد ایشان را «ابناء الطلقاء» می گفتند و اشاره به همین سابقه است که زینب کبری سلام الله علیها سلام الله علیها در مجلس یزید وقتی اسیران آل محمد را سر پا نگهداشته بودند به یزید خطاب کرد و فرمود: امن العدل یا ابن الطلقاء...؟» یعنی: «ای پسر آزادشدگان! آیا این وضع از عدالت است...؟».۳۹ - وقتی غنائم هوازن از اسیران و اموال جمع شد، زهیر بن صمود سخنگوی شکست خوردگان بپا خواست و گفت: یا رسول الله! در میان ما عمه ها و خاله های تو و کسانی که تو را در دامن خود نشانده اند هست، اگر در دست نعمان بن منذر می بودیم، امید بخشایش او را داشتیم، چه رسد به تو؛ و اشعاری خواند، پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: «زنان و اطفال را بیشتر دوست دارید یا اموال را؟» گفتند: زنان و اطفال را، فرمود: «سهم من و بنی عبد المطلب برای شما، و چون همه فراهم آمدند بگویید: پیغمبر را نزد شما شفیع قرار دادیم درباره ی زنان و اطفال خود، آن گاه به شما می بخشم و از ایشان می خواهم که به شما ببخشند. چون نماز ظهر گزاردند، چنان کردند که پیغمبر فرموده بود، پیغمبر فرمود: آن چه سهم من و بنی عبدالمطلب است بخشیدم، مهاجرین گفتند: سهم ما برای پیغمبر، انصار نیز چنین گفتند، اقرع بن حابس و عباس و مرداس و عیینه بن حصن که تازه مسلمان شده بودند گفتند: ما نمی بخشیم، پیغمبر اکرم فرمود: «هر کس یک اسیر آزاد کند، از اولین غنائم شش شتر به جای آن بگیرد و همه ی زنان و اطفال را مسترد کردند». (اسد ۲۰۸ / ۲).۴۰ - ابوسفیان بن حارث، برادر رضاعی پیغمبر که سخت به او دشمنی کرده و هجو گفته بود، در فتح مکه بر جان خود بیم داشت، ام سلمه برای او نزد پیغمبر شفاعت نمود و همچنین عبدالله بن ابی امیه؛ ام سلمه گفت: یا رسول الله! برادر رضاعی و عمه زاده ی تو رو به اسلام آورده اند، بدبخت ترین مردم نباشند، پیغمبر فرمود: «مرا به ایشان حاجتی نیست «، عبدالله گفت: یا رسول الله! از قوم تو هستند، از کسانی عفو کردی که گناهشان اعظم بود، فرمود: «اینها هتک حرمت من کردند، حاجتی به ایشان ندارم»، ابوسفیان گفت: اگر مرا نبخشید، دست فرزند خود را بگیرم و سر در بیابان نهم تا از عطش بمیرم، چون پیغمبر شنید به حال او رقت کرد و ایشان را خواست، و مسلمانان خوبی شدند. (واقدی / ۸۱۱۱).۴۱ - چون نیروی اسلام به مکه وارد شد، سعد بن عباده پرچمدار انصار رجز می خواند: «الیوم یوم الملحمه» یعنی: «امروز روز درگیری و جنگ است»، پیغمبر را خبر دادند فرمود: «چنین نیست، بلکه «الیوم یوم الرحمه» یعنی: «امروز روز بخشایش است» (واقدی / ۸۲۱).۴۲ - عیینه نامی یکی از شتران شیر ده پیغمبر را دزدیده و به عنوان هدیه خدمت پیغمبر آورد، پیغمبر تبسم داد واز او قبول نمود، بعد از دو روز دستور داد و وقیه نقره به او دادند، عیینه اظهار نارضائی می کرد، به پیغمبر گفتند: او را پاداش می دهی در صورتی که شتر خودت را به خودت داده؟ فرمود: بلی و با وجود این ناراضی است، آن گاه پیغمبر بعد از نماز ظهر به منبر رفت وبعد از حمد وثنا فرمود: «شتری از شتران خودم را به خودم هدیه داده اند، آن را چنان می شناسم که بعضی از اهل بیت خود را، به او هم پاداش داده ام، با وجود این ناراضی است، قصد کرده ام هدیه ای جز از قرشی و انصاری قبول نکنم» (واقدی / ۵۴۹).۴۳ - ابوبرا با وجود این که کافر بود اسبی به عنوان هدیه با برادرش لبید برای پیغمبر فرستاد، پیغمبر فرمود: «هدیه از مشرک قبول نمی کنم».لبید گفت: او از تو شفای بیماری دبیله خواسته، پیغمبر ظرف عسلی برای او فرستاد او از آن خورد و شفا یافت (واقدی / ۳۵۰).۴۴ - میان مادر مطلقه و فرزندان را جدائی نمی انداخت،تا آن که فرزندان بالغ شوند. (واقدی / ۵۲۴).۴۵ - وقتی ثمامه بن اثال رئیس یمامه اسیر شد، پیغمبر فرمود: «من تو را میان سه امر مخیر می کنم: یا تو را بکشم» ثمامه گفت: آن وقت مرد عظیمی را کشته ای، فرمود: «یا فدیه بگیرم» ثمامه گفت: خواهی دید که بهای من سنگین است، فرمود: «یا بر تو منت نهم و تو را آزد کنم» ثمامه گفت: (اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله) وبه خدا سوگند وقتی تو را دیدم دانستم رسول خدایی اما چون در بند بودم نخواستم در آن حال شهادت دهم، پیغمبر دعا کرده بود که بر ثمامه پیروز شود. (بحار ۱۷۶ / ۱۹).۴۶ - فرمود: «خداوند رفق را دوست دارد وبه آنان یاری می دهد که هرگز بر عنف چنان نخواهد کرد». (اسد ۳۹۶ / ۴).۴۷ - ابوسفیان یکتن تروریست از مکه به مدینه فرستاد، تا پیغمبر را ترور کند، وی به شتاب آمد، و در مدینه از پیغمبر جویا شد، گفتند در محله ی بنی عبدالاشهل است، » وی جلو آمد و گفت: کدامیک از شما فرزند عبدالمطلب است؟ پیغمبر فرمود: «من»، او جلوتر رفت که گویی می خواهد سخنی در گوش پیغمبر بگوید، و روی پیغمبر خم شد، اسید بن حضیر او را به کناری زد، و خنجری از میان لباس او بیرون آورد، او را بازجوئی کردند، اقرار کرد، اسید او را زندانی نمود و فردا نزد پیغمبر آورد، فرمود: «تو را امان داده ام و بهتر از آن» گفت: بهتر از آن چیست؟ پیغمبر فرمود: «که مسلمان شوی»، شهادتین بر زبان آورد آن گاه گفت: من از هیچ بشری نترسیده ام اما تو را که دیدم دانستم دسترسی به تو نیست. (شاهی ۱۳۶ / ۳).۴۸ - در فتح مکه صفوان بن امیه فرار کرده بود، عمیر برای او از پیغمبر امان گرفت، و عمامه ی پیغمبر را به نشانی همراه برد، و به دنبال او رفت، وقتی به او رسید که می خواست سوار کشتی شود، او را به بخاشیش پیغمبر نوید داد، و به مکه بازگردانید، به او گفت: پیغمبر نیکوکارترین مردم است، عموزاده ی تو است، صفوان گفت: بر جان خود می ترسم، عمیر گفت: او حلیم تر از آن است، چون بر پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
وارد شدند صفوان گفت: این مرد گمان دارد مرا امان داده ای، پیغمبر فرمود: «چنین است» صفوان گفت: مرا تا دو ماه بگذار فکر کنم، پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: «چهار ماه اختیار با تو باشد»، صفوان در دم مسلمان شد. (شامی ۵۸۳ / ۳).
۴۹ - اعرابی ای نزد پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
آمد و چیزی خواست، پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به اوعطا کرد، و فرمود: آیا به تو نیکی کردم؟ اعرابی گفت: نه، نیکی نکرده ای؛ اصحاب خشمناک شدند، پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به خانه رفت و از پی اعرابی فرستاد و چیزی به او داد و پرسید: آیا نیکوئی را در حق به جا آورده ام؟ اعرابی گفت: آری، خدایت جزای نیکو دهد، پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: «اگر قبول می کنی نزد اصحاب بگوئی تا خشم ایشان به تو فرونشیند»، اعرابی قبول کرد، ونزد اصحاب آمدند، پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به ایشان فرمود: «اعرابی از من چیزی خواست به او دادم، و عطای او را زیاد کردم، و از من راضی شد، ای اعرابی آیا چنین است؟» گفت: آری، خدایت از اهل و عشیره ی خود پاداش خیر دهد. (تاریخ الاسلام ۱۵۵ / ۱).توضیح:به صفات عالی پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
توجه کنید، می خواست آن اعرابی مورد نفرت مسلمانان نباشد.۵۰ - ام الحکم پسر بچه ی خود عبدالله را گفت به دنبال پیغمبر برو ردایش را بیاور، وی دوید و ردای پیغمبر را گرفت و کشید، پیغمبر رو برگردانید و فرمود: تو کیستی؟ گفت: مادرم به من چنین گفت، پیغمبر ردای خود را پیچاند و به دست او داد، و فرمود: «به مادرت بگو آن را دو تیکه کند، خودش و خواهرش با آنها روسری درست کنند» (اسد ۱۵۴ / ۳).۵۱ - وقتی دختر حاتم طائی را به اسارت نزد پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
آوردند گفت: یا محمد! اگر خواهی تا مرا رها کنی که قبائل عرب مرا شماتت نکنند، زیرا من دختر رئیس قوم خود هستم، پدرم را پناه می داد، اسیر را رها می کرد، گرسنه را سیر می نمود، حاجتمند را دست خالی باز نمی گردانید، من دختر حاتم طائی ام، پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: «ا ینها همه صفات مؤمنین است، اگر پدرت مؤمن بود بر او رحمت می فرستادم، او را آزاد کنید، زیرا پدرش مکارم اخلاق را دوست داشت، و خداوند مکارم اخلاق را دوست دارد» (شامی ۱۰۹ / ۱).توضیح:استغفار نکردن پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
برای حاتم از نظر شرک او، از آن جهت است که مبادا برای بهانه جویان شکافی در دژ استوار قانون پدید آید و از آن سوء استفاده کنند و گرنه راه نجاتی فی الجمله برای حاتم طائی و امثال او مسدود نیست، هم از آن جهت که تبلیغ بر ایشان عرضه نشده و هم اشاره پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
که خداوند صفات خوب را دوست دارد.۵۲ - وقتی دختر خالد بن سنان نزد پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
آمد، عبای خود را زیر پای او پهن نمود و فرمود: «این دختر پیامبری است که قومش او را ضایع کردند» (شامی ۱۰۴ / ۱).۵۳ - شب ها چندان با اصحاب صفه در حال قیام سخن می گفت که از غایت خستگی پا به پا می شد. (اسد ۱۴۲ / ۱).۵۴ - در وقتی که خطبه می خواند، یکی از میان جمع گفت: دین را به من بیاموز، خطبه را قطع کرد ونزد او آمد، او را تعلیم داد و برگشت خطبه را تمام کرد. (اسد ۲۱۴ / ۱).توضیح:شاید کسی فکر کند، مگر دین این همه مختصر بود که فوری به او تعلیم داد؟ دو جواب هست: اول آن که چه بسا مقصود از دین به شهادت حال بخش مخصوصی از دین بوده است، دیگر آنکه گاهی دین در یک کلمه جمع است، مانند کلمه ی توحید، یا مانند قول پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
که وقتی از او پرسیدند دین چیست؟ فرمود: «دین، خیرخواهی است».۵۵ - در مسجد تنها بود، یکی وارد شد، او را جا داد، او گفت: جا وسیع است، پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: «از حق مسلم بر مسلم آن است که چون وارد شود، برای اکرام او جا به جا شود و او را جا دهد». (بحار ۲۴۰ / ۱۶).۵۶ - روزی خواهر رضاعیش آمد، عبایش را زیر پای او پهن کرد و او را بسیار گرامی داشت، بعد برادر رضاعیش آمد، او را کمتر احترام نمود، پرسیدند: چرا؟ فرمود: «خواهر به پدرش بیشتر خوبی کرد» (بحار ۲۸۱ / ۱۶).توضیح:نگهداری اندازه ها هشدار عظیمی است و اصل موفقیت در امور دنیا و آخرت است.۵۷ - وفد خزاعه به پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
گفتند: انس بن زنیم تو را هجو کرده، پیغمبر خون او را هدر ساخت، اما روز فتح مکه، انس نزد پیغمبر آمد و طلب عفو کرد و مسلمان شد و پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
او را بخشید. (اسد ۱۱۴/ ۱).۵۸ - چنان مسلمانان را تربیت کرده بود که با او بی روا بودند، سواد بن عمرو زیاد عطر به کار می برد، پیغمبر او را از افراطی نهی کرد، یک روز چوب نخلی در دست پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بود، بر شکم او نهاد، سواد گفت: یا رسول الله! تلافی کنم؟ فرمود: «تلافی کن» و شکم خود را برهنه نمود،سواد چون شکم پیغمبر را دید،چوب را انداخت و شکم او را بوسید. (اسد ۳۷۴ / ۲).۵۹ - در جنگ بدر صف ها را راست می کرد، و چوبه ی تیری در دست داشت، سواد بن غزیه جلو بود، پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بر شکم او زد و فرمود: «در صف باش»، گفت: یا رسول الله! مرا به درد آوردی و خداوند تو را به حق مبعوث گردانیده اکنون تلافی کنم؟ پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
شکم خود برهنه نمود و فرمود: «تلافی کن»، سواد شکم پیغمبر را بوسید، پیغمبر فرمود: «چرا این کار را کردی؟» گفت: از مرگ در امان نبودم، خواستم آخرین عهدم از دنیا مس بدن تو باشد. (اسد ۳۷۴ / ۲).۶۰ - کلیدداری خانه ی کعبه به نام سدانت در خانه ی بنی عبدالدار بود که از دشمنان سر سخت پیغمبر بودند، چون مکه را فتح کرد فرستاد کلید خانه را آوردند، و به درون کعبه رفت و بتها را سرنگون کرد؛ آنان از ترس، کلید را داده بودند و امیدی به بازگشت آن هم نداشتند، چون از شکستن بتها فراغت یافت، کلید را به آنان تسلیم نمود و فرمود: «بگیرید همیشه نزد شما باشد و هیچ کس از شما نستاند مگر ظالم» (نظام الحکومه ۱۱۰ / ۱).توضیح:هنوز کلیددار مسلمان نشده بود و پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
کلید را در گرو مسلمان شدن او قرار نداد.۶۱ - هنگام بیماری یک روز به مسجد رفت، و در ضمن خطبه فرمود: «شما را بخدا سوگند می دهم، هر کس بر من حقی دارد بگوید، تا ادا کنم که قصاص را در دنیا بهتر دوست دارم» مردی به نام سواده بن قیس برخواست و گفت: روزی که از طائف می آمدی و سوار بر شتر عضباء بودی خواستی با عصای ممشوق بر شتر بزنی، بر من خورد، پیغمبر به بلال فرمود: «به خانه ی فاطمه برو و عصا را بیاور»، چون رفت فاطمهعليهاالسلام
پرسید: عصا را برای چه می خواهد؟ چون بلال واقعه را گفت، فاطمه ناله را سر داد و گفت: ای پدر! وای بر من از غم تو، چون عصا را آورد، پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به سواده فرمود: «بگیر و قصاص کن، چندان که راضی شوی»، سواده گفت: شکم خود را برهنه کن، چون پیغمبر شکم برهنه نمود، سواده گفت: اجازه ده شکم تو را ببوسم، پیغمبر اجازه داد.سواده گفت: پناه می برم به موضع قصاص از رسول خدا، پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
گفت: خداوندا! سواده را بیامرز همچنان تو را آمرزید». (مناقب ۲۳۵ / ۲).۶۲ - یهودی ای طلب خود را از او خواست، فرمود: «اکنون چیزی ندارم»، یهودی گفت: رهایش نمی کنم، فرمود: «حال نزد تو می مانم» و همانجا نشست و در همان جا نماز ظهر و عصر را ادا کرد؛ اصحاب، یهودی را تهدید کردند، فرمود: «مگر چه کرده؟» گفتند: تو را زندانی کرده فرمود: (اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله) نصف مالم در راه خدا باشد صفت تو را در تورات خوانده ام. (بحار ۲۱۶ / ۱۶).۶۳ - فرمود: «هر کس برادر مؤمنش از او عذر خواهد و او عذرش را نپذیرد، بر او گناهی هست مانند گناه عذرخواه» (اسد ۲۱۱ / ۱).۶۴ - در جنگ احد چون بر جنازه ی عمویش حمزه گذر کرد، سخت ناراحت شد و فرمود: «اگر نه آن بود که خواهرش صفیه غمناک خواهد شد، جسد او را رها می کردم تا از شکم درندگان و چینه دان مرغان محشور شود و اگر خداوند مرا بر قریش مسلط نمود به تلافی سی تن از ایشان را مثله خواهم نمود» این آیه نازل شد قوله تعالی:(
وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ
ۖ
وَلَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِّلصَّابِرِينَ
)
(نحل / ۱۲۶)یعنی: «اگر خواهید تلافی کنید چنان کنید که مانند آزار ایشان به شما باشد، و اگر شکیبائی و گذشت کنید هر آینه این بار شکیبایان بهتر است» (شامی۷۹ / ۳).۶۵ - وقتی در جنگ احد کار بر مسلمانان دشوار شد، گفتند: یا رسول الله! بر ایشان نفرین کن، فرمود: «همچون لعنت کننده ای مبعوث نشده ام، بلکه هدایت کننده و رحم کننده مبعوث شده ام، خداوندا! قوم مرا راهنمائی کن، زیرا نمی دانند» (اسد ۵۳ / ۳).۶۶ - ابو حرب بن خویلد از طائفه ی عقیل بن کعب نزد پیغمبر آمد، پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
اسلام را بر او عرضه کرد، ابوحرب گفت: میان اسلام و بت پرستی قرعه می زنم، سه بار قرعه زد، و هر سه بار قرعه به نام بت پرستی درآمد، ابوحرب گفت: قرعه ابا دارد که مسلمان شوم. برادرش عقال هم نزد پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
آمد، به او فرمود که: «شهادت می دهی که محمد رسول الله است؟» گفت: شهادت می دهم که هبیره سوارکار خوبی است، دوباره از او پرسید: «شهادت می دهی که محمد رسول الله است؟» عقال گفت: شهادت می دهم که شیر زیر سر شیر است (از روی استهزاء)، پیغمبر بی آنکه خشمناک شود بار سوم پرسید: «شهادت می دهی که محمد رسول الله است؟» این بار عقال شهادتین گفت و مسلمان شد. (نهایه ۴۶ / ۱۸).توضیح:همین ارقام جهالت ها است که تحمل پیغمبر را به مقام (وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ
)
رسانده است.۶۷ - ساره کنیز عمرو بن صیفی، که خواننده بود، به مدینه نزد پیغمبر فرمود: «آیا مسلمان آمدی؟» گفت: نه، فرمود: «حاجت تو چیست؟» گفت: عشیره و خویشان و دوستان من همه رفتند، بیچاره ام، مرا لباس و مال و رهواری ده که با آن برگردم، فرمود: «جوانان مکه چه شدند؟» (کنایه از مشتریان او)، ساره گفت: بعد از جنگ بدر به سراغ من نمی آیند، پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به بنی عبدالمطلب سفارش کرد که او را مال و لباس و رهواری بدهند؛ هم او بود که جاسوسی کرد و نامه ی حاطب را که خبر از حرکت پیغمبر به مکه می داد برای قریش برد که کشف شد و نامه را از او گرفتند. (نهایه ۲۹۲ / ۱۷).توضیح:چون کمک به چنین زنی صرفا احسان ممدوح بوده نه انفاق واجب، پیغمبر اکرم از بیت المال نداده و از خویشاوندان خود خواسته است، یکی از مظاهر رحمت عام پیغمبر همین احسان است(
وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِينَ
)
.۶۸ - اباجهم را برای گرفتن صدقات فرستاده بود، مردی با او مشاجره کرد، اباجهم او را زد و زخمی ساخت، کسان او نزد پیغمبر آمدند، و تقاضای قصاص کردند، پیغمبر فرمود: «فلان مقدار مال را به عنوان دیه بگیرید»، قبول نکردند،پیغمبر مبلغ را زیاد کرد تا قبول کردند، به ایشان فرمود: «امشب من خطبه می خوانم و مسلمانان را از رضایت شما آگاه می کنم» گفتند: خوب است، چنین باشد؛ شب هنگام، پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به مسلمانان گفت: «این مردم به گرفتن این مال راضی شدند»، آنان گفتند: نه؛ اصحاب خواستند ایشان را تأدیب کنند، پیغمبر فرمود: «متعرض ایشان نشوید»، آن گاه ایشان را بخواست و آن مال را زیاد کرد و فرمود: «آیا راضی شدید؟» گفتند: راضی شدیم، پیغمبر فرمود: «من مردم را از رضایت شما آگاه می کنم»، گفتند: خوب است، پیغمبر بار دیگر مردم را فراهم ساخت و در حضور ایشان پرسید: «آیا راضی شدید؟» گفتند: راضی شدیم. (تیسیر ۱۱۹ / ۱).
توضیح:عظمت مقام پیغمبر در به کار بردن این همه رفق و تحمل با این اعراب بی تربیت بیابانی اعجازانگیز است.۶۹ - یهودی ای بر او وارد شد و سه بار گفت: السام علیک، یعنی: مرگ بر تو، عایشه خشمناک شد، و گفت: مرگ بر تو ای برادر گراز و بوزینه! پیغمبر مانع شد و فرمود: «ای عایشه! اگر دشنام ممثل می شد به صورت زشتی در می آمد، رفق و مدارا بر هیچ چیز وارد نمی شود مگر آن که آن را زینت می دهد»(بحار ۱۵۸ / ۱۶).۷۰ - عوف بن مالک گفت: یا رسول الله! بر کسی گذر می کنم، مرا مهمانی نمی کند، آیا اگر نزد من آمد او را مهمانی نکنم؟ فرمود: «بلی، او را مهمانی کن»، آن گاه مرا کهنه لباس دید، فرمود: «مال داری؟»، گفتم: از هرگونه مالی خداوند به من عطا فرموده پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
گفت: «پس خداوند آثار آنها را بر تو ببیند»، یعنی لباس خوب بپوش. (تیسیر ۶۲ / ۳).۷۱ - و این همه از تعلیم وحی بود، قوله تعالی:(
ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ
ۚ
نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَصِفُونَ
)
(مؤمنون / ۹۶)یعنی: «(ای محمد!) ناروائی ها را به وجهی که نیکوتر است دفع کن، ما خود به آن چه درباره ی تو می گویند داناتریم (به حساب ایشان می رسیم)».۷۲ - پیغمبر در وقت هجرت برای سراقه بن مالک (کسی که با قریش قرار بسته بود که پیغمبر رابکشد یا اسیر کند) امان نامه ای نوشته بود، وی در محل جعرانه بعد از جنگ حنین نزد پیغمبر آمد، انصار بر سر او می زدند تا خود را به پیغمبر رسانید و گفت: منم منم یا رسول الله، پیغمبر فرمود: «آری، امروز روز نیکوکاری و وفاداری است» (مطالب ۱۷۴ / ۲).
۷۳ - در سال پنجم هجری پیغمبر از اسب افتاد و رانش کوبیده شد، پنج روز در خانه ماند و نشسته نماز خواند. (بحار ۲۹۸ / ۲۰).۷۴ - در حجه الوداع فضل بن عباس ردیف پیغمبر سوار بود، جوانی بود رشید و زیبا، کاروانی از زنان از راه می گذشت و فضل به ایشان نگاه می کرد پیغمبر دست خود جلو صورت او می گرفت، فضل رو برگردانید وباز نگاه کرد، باز پیغمبر دست خود جلو صورت او گرفت. (بحار ۴۰۶ / ۲۱).۷۵ - گروهی از منافقان از او سؤالاتی می کردند: پدرم کیست؟ شترم کجاست؟ و پیغمبر خشمناک می شود، عبدالله بن حذافه که در نسب متهم بود پرسید: پدرم کیست؟ فرمود: حذافه، دیگری پرسید: پدرم در کجاست؟ فرمود: در آتش، عمر برخواست و پای پیغمبر را بوسید و گفت: یا رسول الله! ما قریب العهد به جاهلیتیم ما را عفو کن، خشم پیغمبر فرونشست. (بحار ۳۰ / ۲۲).توضیح:خشم پیغمبر به دو جهت بود: یکی آن که سؤالات بیهوده بودند. دوم آن که به طور استهزاء سؤال می کردند.