آنان که دویدند و رسیدند

آنان که دویدند و رسیدند0%

آنان که دویدند و رسیدند نویسنده:
گروه: سایر کتابها

آنان که دویدند و رسیدند

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سمانه رحمان نژاد
گروه: مشاهدات: 8181
دانلود: 2274

توضیحات:

آنان که دویدند و رسیدند
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 76 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8181 / دانلود: 2274
اندازه اندازه اندازه
آنان که دویدند و رسیدند

آنان که دویدند و رسیدند

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

آنان که دویدند و رسیدند

نویسنده:سمانه رحمان نژاد.

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است

مقدمه

آنچه در این مجموعه گردآوردیم؛ داستان زندگی کسانی است که تاریکی ها را طی کردند و از درّۀ تاریک ظلمت به چمنزار سرسبز هدایت رسیدند، فصل بهار در زندگی شان آغاز شد و دل های مردۀ آنان را حیاتی تازه بخشید، خون تازه ای در رگ هایشان به جریان افتاد و کوشش و فعالیّت را بار دیگر آن گونه که شایسته روح و کرامت انسانی است آغاز کردند.

امید است این مجموعه، عزیزان را با دیدگاه کسانی که با نور معرفت آشنا شده و از این چشمۀ زلال، خود را سیراب کرده اند آشنا سازد.

لازم به ذکر است که پیش از این چهارده داستان از این مجموعه به طور مستقل چاپ شده است و در چاپ جدید تکمیل گردیده است.

پیشگفتار

بسمِ الله ِالرَّحمنِ الرّحیم

﴿ فَمَن یُرِدِ اللهُ اَن یَهدِیهِ یَشرَح صَدرَهُ لِلاِسلام وَ مِن یُّرِدْ اَن یُّضَّلَهُ ضَیَّقاً حَرَجَاً کَاَّنَما یَصَّعَّدُ فِی السَّماء ِ کَذلِکَ یَجعَلُ اللهُ الرَّجسَ عَلَی الَّذینَ لایُومِنُونَ (۱)

«خداوند هدایت هرکس را بخواهد، دلش را به اسلام می گشاید و آن کس را که گمراه بخواهد (به واسطه اعمال بدش) دلش را چنان می فشارد که گویی از آسمان بالا می رود. خداوند این چنین پلیدی را بر افرادی که ایمان نمی آورند قرار می دهد.»

( وَ هذا صِراطُ رَبِّکَ مُستَقیمًا قَد فَصَّلنَا الآیاتِ لِقَومٍ یَذَّکَّروُن ) (۲)

«این راه مستقیم پروردگار توست، ما آیات خود را برای کسانی که پند می گیرند بیان کردیم.»

( لَهُم دارُ السَّلام ِ عِندَ رَبَّهِم وَ هُوَ وَلِیُّهُم بِما کانُوا یَعمَلوُن ) (۳)

___________________________________

۱- آیه ۱۲۵ سورۀ انعام

۲- آیه ۱۲۶ سورۀ انعام

۳- آیه ۱۲۷ سورۀ انعام

«آنها نزد پرودگار، سرای آرامش دارند و خدا به پاداش کردارشان، دوستدار آنان خواهد بود.»

با وجود آنکه بیش از هزار سال از بعثت رسول گرامی اسلام حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می گذرد، هر روزه تعداد کثیری از انسان های حقیقت جو، آزاد اندیش و بیدار دلِ جهان به اسلام گرویده و مسلمان می شوند و آن گاه که علل گرایش و انتخابشان مورد سؤال قرار می گیرد، علی رغم پاسخ های متفاوت و گوناگون، همه به یک نکته مشترک اشاره می نمایند و آن، همسو بودن این دین آسمانی با فطرت و تبار درونی انسان ها و ارزش نهادن به کرامت ذاتی آنان است.

اسلام نه تنها قوانین و اعتقادات و ریشه های فکری خود را از دسترس عقل انسان ها دور نمی دارد، بلکه همواره عقلانیّت انسان ها را مورد خطاب قرار داده و شعور و ادراک ایشان را به داوری و قضاوت فرامی خواند. کما اینکه در کتاب آسمانی اسلام، قرآن کریم، آدمی با واژه هایی چون اوُلوالاَلباب (صاحبان خرد) ولم تعقلون (چرا عقل خود را به کار نمی اندازند) مورد تذکّر و بیدار باش قرارگرفته است.

در اسلام، وعده گاه انسان با خدا، تنها مسجد و محراب نبوده، بلکه همه صحنه های زندگی و عرصه های جامعه می تواند محل ملاقات قلبی انسان با خالق یکتا باشد و هر فعالیّت و تلاش سازنده ای که با نیّت خالص صورت پذیرد، می تواند عبادت تلقی شده و اجر و پاداش داشته باشد. قرآن کریم در آیه ۳۰ سوره روم چنین می فرماید: «پس تو روی به جانب آیین پاک اسلام آور و پیوسته از دین خدا که فطرت خلق را بر اساس آن آفریده پیروی نما که هیچ تبدیلی در خلقت خدا نیست، این است آیین استوار، لیکن بیشتر مردم نمی دانند.

به این ترتیب، اسلام همان دینی است که خداوند فطرت آدمی را بر مبنای آن سرشته و خلق نموده است. مادام که فطرت را زنگار های دنیوی نپوشانده باشد، انسان در مواجهه با اسلام آن را به عنوان دین خود پذیرفته و تسلیم می گردد. افرادی که امروزه پس از گذشت قرن ها از ظهور اسلام، به سراغ این دین آسمانی رفته و آن را با اختیار کامل و در کمال درایت بر می گزینند بی شک زنگار های بسیاری را از فطرت خود زدوده اند. لذا مطالعه سرگذشت این افراد می تواند برای همه انسان ها از جهات متعددی مفید و آموزنده باشد.

اسلام در جهان

اسلام دومین دین پرجمعیّت در جهان است که تعداد پیروان آن به سرعت در حال افزایش است. طبق آمار انجمن روابط اسلامی آمریکا، در سال ۱۹۹۷ جمعیت مسلمانان جهان حدود ۱ میلیارد و ۲۰۰ میلیون نفر بوده است. طبق این آمار، ۲۲% جمعیت جهان مسلمان هستند و جمعیت مسیحیان حدود ۳۳% می باشد. اسلام سالانه ۴/۶% افزایش می یابد که سریع تر از رشد جمعیت در جهان است. رشد جمعیت جهان سالانه ۳/۲% می باشد. جمعیت مسلمانان در آمریکای شمالی بین ۳ تا ۶ میلیون نفر ذکر شده است و اظهار می دارند که دلیل این تفاوت؛ مسلمانانی هستند که پس از مهاجرت به آمریکا مسیحی شده اند. وزارت امور خارجه آمریکا می گوید: «اسلام سریع ترین دین در حال گسترش جهان است و تا سال ۲۰۱۰ جمعیت آمریکاییان مسلمان از جمعیت یهودیان پیشی خواهد گرفت. هم اکنون حدود ۶ میلیون نفر مسلمان و ۲۰۰۰ مسجد در آمریکا وجود دارد که ۶/۷۷% مسلمانان مهاجر هستند و ۴/۲۲% آمریکایی الاصل هستند.»(۱)

_______________________________

۱- سایت خبری BBC

طبق آمار سازمان ملل، رشد جمعیت مسلمانان سالانه ۴/۶% و رشد جمعیت مسیحیان ۴۶/۱% می باشد. و از هر ۴ نفر در جهان یک نفر مسلمان است و جالب توجه است که از هر ۴ مسلمان ۳ نفر آن زن هستند.

راهی به سوی پارادایس/ خانم امیره از آمریکا

من در یک خانوادۀ مسیحی در آرکانزاس در منطقه جنوبی ایالت آمریکا متولد شدم. تمام زندگی ام را در یک مزرعه گذراندم و بزرگ شدم. جایی که صبح با صدای خروس و غذا دادن به مرغ و جوجه ها و دوشیدن گاوها شروع می شود. پدرم کشیش تعمید دهنده بود. تعمیددهنده هم فرقه ای از مسیحیت است؛ مثل کاتولیک و متودیست و غیره که عقایدشان با هم متفاوت است. اطراف ما تا شعاع ۳۰۰ مایلی همه مسیحی بودند، به همین خاطر با فرهنگ و یا دین دیگری روبه رو نشده بودم. همیشه به ما یاد می دادند که همه مخلوقات در برابر خدا یکسانند و تفاوت و تبعیضی بین رنگ ها، نژادها، فرهنگ ها و مذهب ها وجود ندارد، اما بعدها فهمیدم که این ها فقط شعار است و ذهنشان بسته تر ازاین حرف هاست.

اولین باری که با مسلمانان آشنا شدم در دانشگاه آرکانزاس بود. ابتدا پوشش خانوم های مسلمان توجه مرا به خودش جلب کرد. با خانومی در دانشگاه آشنا شدم که خیلی راحت می توانستم حرف بزنم و سؤال هایم را بپرسم. در قلب و روحم احساس تشنگی می کردم، اما سیراب نمی شدم.

هیچ وقت اون دختر را فراموش نمی کنم، او فلسطینی بود. ساعت ها می نشستم و به داستان هایش درباره کشورش و فرهنگش گوش می کردم. اما چیزی که کنجکاویم را برانگیخته بود، دینش یعنی اسلام بود. این خانوم از یک آرامش درونی برخوردار بود که این آرامش را در کمتر کسی دیده بودم. هنوز هم تمام حرف هایش در مورد پیامبران و خدا در ذهنم هست. همیشه از خودم درباره مسئله تثلیث می پرسیدم و اینکه چرا مسیحیان باید با مسیح نیایش کنند، نه به طور مستقیم با خدا؟ چرا این قدر روی مسیح تأکید می کنند، نه خدا؟

دوستم هر کاری می کرد تا مرا متقاعد کند که اسلام تنها راهی است که به بهشت ختم می شود. او بعد از شش ماه فارغ التحصیل شد و به فلسطین برگشت. می دانستیم که ملاقاتمان در این دنیا تقریباً غیرممکن است. او می گفت: «انشاءالله همدیگر را آن دنیا و در بهشت می بینیم.»

متأسفانه او دو هفته بعد از برگشت به کشورش کشته شد.

در این مدت با افرادی از خاورمیانه دوست شدم. آنها سعی می کردند جای خالی دوستم را پر کنند. آن موقع خیلی علاقه مند به زبان عربی شده بودم و به نظرم زبان زیبایی بود. ساعت ها به نوارهای قرآن آنها گوش می کردم. اگرچه چیزی متوجه نمی شدم، اما قلب و روحم آن را لمس می کرد. حتی دوست داشتم کسی از روی قرآن برایم بخواند. دوستانم سعی می کردند زبان عربی را به من بیاموزند، اما وقت کمی داشتم.

بعد از دانشگاه به شهر خودم برگشتم و دیگر با مسلمانان در ارتباط نبودم، اما از علاقه و اشتیاقم به این دین و زبان عربی کاسته نشد. علاقه ام به این دین باعث عصبانیت و ناراحتی والدین و دوستانم می شد. این مسئله برایم عجیب بود، چون همیشه به ما یاد داده بودند که همه انسان های کره خاکی در برابر خدا یکسانند، اما انگار استثناهایی هم وجود دارد.

بهار آن سال خداوند شخصی را وارد زندگی ام کرد که به درستی مسلمان واقعی بود. سعی می کردم سؤال هایم را از او بپرسم و برای اولین بار با او به مسجد رفتم. خاطره ای که هیچ وقت از ذهنم پاک نمی شود.

هشت ماه درباره اسلام تحقیق کردم، کتاب می خواندم و نوار گوش می کردم. خدا را شکر که بعد از این مدت مسلمان شدم.

بعداز مسلمان شدنم و ازدواج با یک مسلمان، زندگیم وارد مرحله جدیدی شد. والدینم شوکه شده بودند و دیگر با من حرف نمی زدند. بیشتر دوستان آمریکایی ام را از دست دادم. والدینم اول مرا به آسایشگاه بیماری های روحی بردند، اما وقتی دیدند این کار جواب نمی دهد، عاقم کردند و گفتند تو دیگر فرزند ما نیستی و دعا کردند که به قعر جهنم بروم.

با اینکه با والدینم اختلافات زیادی دارم، اما آنها را از ته قلبم دوست دارم.

بعد از یک بمب گذاری در عربستان وضعیتم بدتر شد. عمو و پسر عمویم در آن حادثه کشته شدند. والدینم به من زنگ زدند و گفتند: «خون آنها به گردن تو و دوستان تروریستت است.» روزهای زیادی به خاطر این مسئله گریه می کردم، اما خدا کمک کرد تا مقاومت خود را به دست بیاورم و محکم بایستم.

چند روز از این ماجرا نگذشته بود که وقتی به خانه آمدم دیدم روی شیشه های خانه ام و یک طرف ماشینم با رنگ نوشته اند، عاشق تروریست! به پلیس اطلاع دادم، اما آنها کاری برایم نکردند. همان شب به خانه ام تیر اندازی کردند، تمام شیشه ها خرد شد و مرغ و جوجه هایم را کشتند. وقتی که پلیس آمد، گفتم که قیافه شان را می شناسم و می دانم ماشینشان چه بود، اما پلیس گفت نمی تواند آنها را پیدا کند.

یک شب هم توی پارکینگ، یک مرد ناشناس با چاقو به طرفم حمله کرد و چند تا از دنده هایم را شکست و حسابی زخمی شدم. البته این آقا دستگیر شده و منتظر محاکمه است. شاید او وظیفه اش را نسبت به مردم شهر انجام داده بود.

در شهری که زندگی می کنم هیچ مسلمانی وجود ندارد و نزدیک ترین مسجد در ۱۲۰ مایلی ماست. خیلی در این شهر احساس تنهایی می کنم، هیچ دوست مسلمانی ندارم که از او چیزی درباره اسلام یاد بگیرم، فقط تنها ارتباطم با اسلام از طریق اینترنت و خواندن متن های دینی و دوستان اینترنتی ام است. آنها خانواده ام هستند!

دلم می خواهد به مردم شهرم بگویم، هیچ وقت عقیده ام را کنار نمی گذارم و به آن پایبند هستم.

از آنهایی که داستان مرا می خوانند، می خواهم برایم دعا کنند و بدانند که خدا هیچ وقت نمی گذارد زمین بخورند و خلاصه روزی این بی عدالتی ها و تبعیضاتی که در آمریکا با آن روبه رو هستیم به پایان می رسد.

www.muslimconverts.com

۲۴.۱۰.۲۰۱۳

سفری به درون زندگی/ آقای بروس پترسون

دلم می خواهد سفرم به اسلام را برایتان بگویم، شاید تجربیاتم به شما کمک کند تا سفری به درون زندگی تان داشته باشید. هر کدام از ما در فرهنگ ها، کشورها و ادیان مختلف متولد شدیم که اغلب دنیایی پیچیده و مبهم به نظر می رسد. وقتی که به دنیای اطرافمان می نگریم، می توانیم وضعیت اسف بار و مشکلات لاینحل آن را ببینیم؛ جنگ، فقر، جنایت، بیماری و .

متأسفانه بیشتر افراد جهان می خواهند از مشکلات فرار کنند و خود را مخفی کنند، تا اینکه بایستند و با حقیقت مواجه شوند. روبه رو شدن با حقیقت اغلب سخت ترین راه است. سؤال این است که آیا می خواهید محکم بایستید؟ آیا به اندازه کافی قوی و محکم هستید؟ یا می خواهید مانند دیگران فرار کنید و خود را مخفی کنید؟

تحقیقم درباره حقیقت را چند سال پیش شروع کردم. می خواستم واقعیت وجودم را پیدا کنم. به یقین، فهم درست زندگی، کلید حل مشکلاتی است که امروزه با آن روبه رو هستیم.

من در یک خانواده مسیحی متولد شدم و سفرم هم از همین جا شروع شد. مطالعه کتاب مقدس را شروع کردم و مدام سؤا ل هایی در مورد آن می پرسیدم. اما بسیار زود ناامید و مأیوس شدم. کشیش به من گفت: «تو فقط باید اعتقاد داشته باشی.» اما چطور می شود به تناقضات، باور و اعتقاد داشت. وقتی که کتاب مقدس را می خواندم، تناقضات و اشتباهات زیادی پیدا کردم. آیا خدا به خودش هم دروغ می گوید؟ آیا خدا دروغ می گوید و حرف های بی اصل و اساس می زند؟ مطمئناً نه!

فهمیدم که مسیحیت و الواح یهود تحریف شده و در آن راهی وجود ندارد که بتوان حقیقت را پیدا کرد. به همین دلیل به مذهب های شرقی روی آوردم، به خصوص بودیسم. وقت زیادی را روی مدیتیشن در معابد بودا صرف کردم و با راهب های آنها بحث و گفت وگو کردم. در واقع مدیتیشن به من احساس خوبی می داد، اما نتوانستم این سؤال ذهنم؛ یعنی دلیل وجودم را پیدا کنم. به نظر آنها صحبت درباره دلیل وجود، امری احمقانه است.

درباره ادیان قبیله ها تحقیق کردم و به نقاط زیادی سفر کردم. حقایقی در ادیانشان وجود داشت، اما مانند مسیحت و یهودیت نمی توان آنها را به طور کامل به عنوان حق و واقعیت در نظر گرفت.

کم کم به این نتیجه رسیدم که حقیقت در هر چیزی وجود دارد و مهم نیست که چه اعتقادی داری و از چه مسیر و مسلکی پیروی می کنی. در واقع این عقیده هم نوعی فرار از واقعیت بود. واقعاً گیج شده بودم. فقط از خدا می خواستم حقیقت را به من نشان دهد. آن موقع بود که با اسلام آشنا شدم. از قبل هم چیزهایی درباره اسلام شنیده بودم. اما آنچه که ما در غرب راجع به اسلام می شنویم چیزهای است مبهم و سیاه. به هرحال علاقه مند شده بودم درباره آن تحقیق کنم. هر چه بیشتر قرآن را مطالعه می کردم و در مورد آن سؤال می پرسیدم، حقایق بیشتری را پیدا می کردم. تفاوت قابل توجه ای که اسلام با دیگر ادیان دارد این است که اسلام تمایز خاصی بین خالق و مخلوق قایل می شود. مسلمانان خالق را می پرستند، نه مخلوق را.

اما در ادیان دیگر، مخلوقاتی مانند سنگ و چوب و یا طبق گفته

خودشان، افرادی که خدا در آنها حلول کرده، پرستیده می شوند. ولی اگر قرار است کسی را بپرستیم، او باید همه چیز را خلق کرده باشد. کسی که به ما زندگی داده و دوباره این زندگی را از ما خواهد گرفت. در اسلام تنها گناهی که بخشوده نمی شود، پرستش مخلوقات است.

البته واقعیت اسلام را می توان در قرآن پیدا کرد. قرآن کتاب راهنمای زندگی است و در آن جواب تمام سؤا ل هایت را پیدا می کنی. برای من هر چیزی که درباره ادیان دیگر آموخته بودم و چیزهایی که می دانستم درست است؛ مانند قطعات پازل کنار هم قرار گرفت و با اسلام کامل شد. اسلامِِِ واقعی چیزی است که در قرآن گفته شده، نه آنچه که در غرب به ما می آموزند. شما هم می توانید سفرتان را با جست وجوی حقیقت در زندگی تان شروع کنید.

www.tellmeaboutislam.com

۲۰۱۳.۵.۱۰

مقدس ترین حالت وجود/ خانم تمیس کروز

از من می پرسند: «کی مسلمان شدی؟» به آنها می گویم که من مسلمان متولد شده بودم، اما نمی دانستم. در واقع همه ما مسلمان متولد شده ایم، اما خیلی ها این مسئله را نمی دانند و هرگز متوجه آن نمی شوند.

اولین بار با اسلام در یک واحد دانشگاهی آشنا شدم، ما در ماه رمضان برای نماز جمعه دعوت شدیم.

ذهنم پر از کلیشه های پوچ درباره اسلام بود و اصلاً هم نمی خواستم چیزی راجع به آن بدانم و یا حتی بشنوم.

در کالج فنی با چند مسلمان دوست شدم. این اولین باری بود که با نحوه زندگی اسلامی آشنا می شدم. برایم خیلی جالب بود که آنها مشروب نمی خوردند و اگر کسی به پارتی دعوتشان می کرد نمی پذیرفتند. یک ماه روزه بودند و در روز چندین بار نماز می خواندند. اینها چطور مردمی هستند؟

من فقط یک نظاره گر بودم و مفهوم این اعمال را نمی فهمیدم. اما وقتی که مسلمان شدم، جواب سؤال هایم را پیدا کردم. زندگی مرفهی داشتم، اما از نظر معنوی بسیار ضعیف بودم. فکر می کردم مادیات می تواند تمام مشکلات زندگی و ناملایمات را از بین ببرد، اما واقعاً اشتباه می کردم.

وقتی که ۲۳ ساله بودم مادرم فوت کرد. بعد از مرگ مادرم دیگر هیچ چیز برایم ارزش نداشت؛ خانه، ماشین، جواهرات و ثروتم. به خودم می گفتم این هم یکی دیگر از وقایع زندگی است، اما نمی توانستم بپذیرم. با خودم می گفتم که اگر الان با مرگ، زندگی مادرم تمام شده، پس چرا او متولد شد و هدف از آمدن او به این کره خاکی چه بود؟ زندگی او در روی زمین چه اهمیتی داشته؟ آن موقع بود که دیگر نتوانستم وجود خدا را انکار کنم.

خدا خودش را در زندگی هر فرد به گونه ای متفاوت نشان می دهد و زندگی اش را تحت تأثیر قرار می دهد، فقط باید هوشیار بود و آن لحظات را درک کرد.

توی دانشگاه با یک دختر مسلمان آشنا شده بودم. او مرا به جلسات ماهانه ای که داشتند دعوت کرد، من هم تا جایی که وقتم اجازه می داد شرکت می کردم. هر روز خدا به روشی خودش را به من نشان می داد. یک روز با یک نکته، یک روز با درک یک مسئله و یک روز با دادن صبر و تحمل، بعضی روزها هم با القای آرامش و امنیت. خدا را لحظه به لحظه احساس می کردم و احساس می کنم، دلم می خواست به نوعی زندگی کنم که او می خواهد انسان ها زندگی کنند. برای پیدا کردن این روش، خیلی تلاش کردم، اما خانواده ام به هیچ وجه روش زندگی جدیدم را نمی پذیرفتند.

یکی از همکارانم می گفت: «تو چطور توانستی مسیح را انکار کنی؟» گفتم: «مسیح را انکار نکردم و او را دوست دارم. در واقع تازه اهمیت، مقام و جایگاه حضرت مسیح را درک کرده ام.» او فقط گیج و مبهوت نگاهم می کرد و مفهوم حرف هایم را درک نمی کرد.

فرهنگ غرب، اسلام را نمی پذیرد و آن را درک نمی کند. آنها فکر می کنند که ما مسلمانان، تروریست و طرفدار کهنه پرستی هستیم و هیولاهایی هستیم که می خواهیم دنیای پر از آرامش مسیحیان را ویران کنیم و از آنها انتقام بگیریم.

در حقیقت اسلام فراتر از یک فرهنگ و یک کشور و یک رسم است. اسلام عظیم ترین و مقدس ترین حالتِ بودن است.

www.tellmeaboutislam.com

۲۰۱۳.۵.۱۰

سؤال هایم درباره مسیحیت/ خانم جنیفر هارل از تگزاس

من در یک خانواده مسیحی متولد شدم. بعد از دانشگاه نماینده کشیش متدیست(۱) شدم. به کلیسا می رفتم، اما هر کاری که دوست داشتم انجام می دادم. به پارتی می رفتم و کارهایی که به لذت های دنیایی ختم می شد را انجام می دادم. با یک فوتبالیست ازدواج کردم و بعد از چند وقت از هم جدا شدیم و مسئول نگهداری از فرزندم هم شدم.

در فروشگاهی کار می کردم و بعضی از همکارانم مسلمان بودند. گاهی اوقات

۱ - فرقه متدیست ها ( Methodists ) در سال ۱۷۳۸منشعب از کلیسای پروتستان در انگلستان پایه گذاری شد و در ۱۷۸۴ در شهر بالتیمور ایالت مریلند کار خود را در آمریکا به طور رسمی آغاز کرد. در این فرقه اسقف اعظم توسط پیروان انتخاب و به صورت مادام العمر فعالیت می کند. در این مذهب تفسیرهایی براساس سنت، عقل و تجربه وجود دارد که همگی از انجیل استنباط شده است. متدیست ها به شدت به این نکته معتقدند که زندگی اجتماعی آینه تجلی دین است و هیچ دستوری قابل بحث نیست مگر اینکه در زندگی روزمره تأثیر خود را نشان دهد.

با آنها درباره دین بحث می کردم. حرف ها و بحث های آنها باعث شد بیشتر درباره عقاید مسیحیم فکر کنم. مطالعه کتاب مقدس را شروع کردم و در کنارش درباره اسلام هم تحقیق می کردم تا راحت تر بتوانم از عقایدم دفاع کنم.

از آن دسته مسیحیان نبودم که هر روز صبح دعا بخوانم. به همین خاطر نماز خواندن و روزه گرفتن همکارانم برایم جالب بود. آنها به حضرت مسیح به عنوان پیامبر خدا اعتقاد داشتند.

وقتی کتاب مقدس را می خواندم، هر چیزی که به نظرم عجیب و اشتباه بود می نوشتم.

چند تا از سؤال هایم اینها بود؛ چرا مسیحیان حجاب ندارند؟ در کتاب مقدس آمده است که اگر زن نمی خواهد موی سر خود را بپوشاند، باید موی سرش را بتراشد و اگر از این عمل خجالت می کشد، پس باید سر خود را بپوشاند.(۱)

چرا هنگامی که به کلیسا می روند سر خود را نمی پوشانند؟ زن به هنگام دعا و یا نبوت باید موی خود را بپوشاند.(۲)

چرا مسیحیان گوشت خوک و شراب می خورند؟ چرا زنا می کنند؟

آیا عیسی مسیح واقعاً پسر خداست؟ آیا مسئله به صلیب کشیدن، به راستی اتفاق افتاده؟

چرا اینقدر تناقض و اختلاف در کتاب مقدس وجود دارد؟ چرا علوم جدید کتاب مقدس را رد می کند؟

می گویند یکشنبه روز استراحت خداست، پس چرا مردم روز یکشنبه برای عبادت به کلیسا می روند؟

چرا جهنم وجود دارد؟ اگر خدا مهربان است چرا انسان ها را از جهنم نجات نمی دهد؟

____________________________________

۱- انجیل، رساله اول پولس به قرنتیان ، باب ۱۱، عبارت ۶

۲- انجیل رساله اول پولس به قرنتیان باب ۱۱، عبارت ۱۳-۱۷

چرا باید برای نجات، غسل تعمید انجام دهیم؟ چطور ما فرزند خدا می شویم؟(۱)

چرا می گوییم عیسی مسیح خداست؟

چرا همه انسان ها گناهکار آفریده شده اند؟

چرا ما زنان مسیحی، مهریه نداریم؟ چرا مسیحیان عمل ختنه را انجام نمی دهند؟

چرا ما به احکام و شریعت احتیاج نداریم؟(۲)

چرا من باید به گفته های کتاب مقدس اعتماد کنم؟ و صدها چرای دیگر.

یک روز به کلیسا رفتم و بعد از انجام مراسم سؤال هایم را پرسیدم. انتظار داشتم کشیش بسیار قوی دفاع کند، اما جواب هایش اصلاً قانع کننده نبود. در واقع جوابی برای سؤال های من نداشت.

همین مسئله باعث شد بفهمم که راهم اشتباه است. دیگر به صورت دقیق درباره اسلام تحقیق کردم. خدا چشمانم را باز کرد و شهادتین را گفتم.

اسلام تمام ابعاد زندگی مرا تحت تأثیر قرار داد. هدفم از زندگی برای خوشی لحظه ای را به زندگی برای رسیدن به بهشت تغییر داد.

www.tellmeaboutislam.com

۲۰۱۳.۵.۱۰

_____________________________________

۱- انجیل، کتاب غلاطیان، فصل ۳، عبارت ۲۷و ۲۸

۲- انجیل، کتاب غلاطیان، فصل ۳، عبارت ۲۶

سفری از عمق وجود به سوی خدا/ آقای جان یادگراسکای از آمریکا

اسم اسلامی من ابراهیم است و ۱۷ سالمه، در ایالت پنسیلوانیای آمریکا زندگی می کنم. پیرو فرقه کاتولیک بودم و یکشنبه ها به کلاس تعلیمات دینی می رفتم، اما عقیده ای به این کار نداشتم، فقط برنامه ای برای یکشنبه ها بود.

تقریباً همیشه سعی می کردم اصول اخلاقی را رعایت کنم، اما نمی توانستم عقاید کاتولیک را باور کنم. عقیده ام این بود که ما و حضرت مسیح، خدا را پرستش می کنیم نه اینکه ما، خدا و حضرت مسیح را به عنوان یک فرد بپرستیم. حضرت مسیح به عنوان یک پیروِ تسلیم فرامین الهی، الگوی من بود، اما او را به عنوان خدا قبول نداشتم. برخلاف عقیده من، کلیسای کاتولیک عقیده راسخی درباره الوهیت مسیح دارد.

چندین بار در کلیسا درباره این عقیده که مسیح خدا نیست و او تنها یک پیغمبر است صحبت کردم، اما آنها می گفتند باید مسیح را به عنوان یک قربانی و خدا بپذیرم.

در فرقۀ کاتولیک، اعتراف به گناه یک سنت است و برای کسی که غسل تعمید را انجام داده ضروری است. در این آیین، فرد باید پیش کشیش به گناهان

خود اعتراف کند. این مسئله به هیچ وجه برایم قابل قبول نبود. کاتولیک ها خودشان را جانشین خدا بر روی زمین می دانند. پاپ یا اسقف یا کشیش سخنگوی خدا هستند و می توانند گناهان فرد را ببخشند یا او را تکفیر کنند.

همیشه این برایم سؤال بود، از کجا معلوم که خود آن کشیش از دیگران گناهکار تر نباشد؟ کشیش پیش چه کسی اعتراف می کند؟ چرا باید بپذیریم که آنها مرتکب اشتباه نمی شوند؟ دلم می خواست گناهان و اشتباهاتم را به خدا بگویم، نه شخص دیگری.

مشکل دیگری که با این دین داشتم، آیین عشاء ربانی بود. روزی از یک اسقف دلیل این مراسم را پرسیدم، او گفت که عشاء ربانی، فرصتی است برای پاک شدن بدن و درک این مطلب که ما در مقابل سفره خداوند یک خانواده هستیم و در مسیح یک بدن می باشیم. او کتاب انجیل را آورد و گفت: طبق کتاب خداوند ما موظف به انجام این عبادت می باشیم.

«این است آنچه خداوندمان عیسی مسیح درباره این شام فرموده است و من هم قبلاً آن را به شما تعلیم داده ام. خداوند ما عیسی، در شبی که یهودا به او خیانت کرد، نان را به دست گرفت، پس از شکرگزاری آن را پاره کرد و به شاگردان خود داد و گفت: این را بگیرید و بخورید. این بدن من است که در راه شما فدا می کنم. این آیین را به یاد من نگاه دارید. همچنین پس از شام، پیاله را به دست گرفت و فرمود: این پیاله، نشان پیمان تازه ای است میان خدا و شما، که با خون من بسته شده است. هرگاه از آن می نوشید، به یاد من باشید. به این ترتیب هر بار که این نان را می خورید و از این پیاله می نوشید در واقع این حقیقت را اعلام می کنید که مسیح برای نجات شما جان خود را فدا کرده است. پس تا زمان بازگشت خداوند، این آیین را نگه دارید.»(۱)

هر چه بیشتر از کتاب انجیل می خواندم، سؤالاتم بیشتر می شد و بر این عقیده استوارتر می شدم که این حرف ها حرف خدا نیست.

_____________________________

۱- کتاب انجیل، اول قرنتیان ، عبارات ۲۷-۲۳

به همین خاطر؛ به دنبال دینی می گشتم که با عقایدم موافق باشد. بدون هیچ دلیل و شناخت قبلی در فرهنگ لغت دنبال کلمه اسلام گشتم و تمام کلماتی که به آن مربوط می شد را نوشتم و درباره تک تک آنها تحقیق کردم.

فکر می کردم هیچ عقیده ای مانند آنچه که در درونم احساس می کنم وجود ندارد، اما با مطالعه چند کتاب درباره اسلام به این نتیجه رسیدم که عقاید و باورهای من اسم دارد و میلیون ها نفر در سراسر جهان پیرو این دین هستند.

مسلمانان، حضرت مسیح را به عنوان پیامبر قبول دارند، نه خدا، و به او احترام می گذارند و برعکس مسیحیان، معتقدند که حضرت مسیح کشته نشد، بلکه قاتلان او فرد دیگری را اشتباهی به صلیب کشیدند. آنها نیز مانند مسیحیان معتقدند که روزی حضرت عیسی مسیح به زمین بر می گردد.

مسلمانان برای توبه کردن احتیاجی ندارند که پیش اسقف اعتراف کنند فرد مسلمان می تواند هر لحظه و هر جایی با خدای خود صحبت کند و گناهایش را بگوید و از خدا طلب رحمت و مغفرت کند.

به راستی اسلام مرا به یک سفر آموزنده در درون خودم به سوی خدا برد و در سال ۲۰۰۱ شهادتین را گفتم و مسلمان شدم. به پدر و مادرم نگفته بودم که مسلمان شده ام و همه چیز را از آنها مخفی می کردم. ماه رمضان آن سال برای اولین بار روزه گرفتم. ساعت های ناهار به کتابخانه می رفتم. بهتر از این بود که سر میز با دوست هایم بنشینم. قسم می خورم که آن سال در درس هایم بسیار پیشرفت کرده بودم. یک روز با یکی از دوستان مسلمانم به مسجد رفتم. روی زمین نشستم و با خدا صحبت کردم با وجود اینکه اتاق پر از جمعیت بود، اما احساس راحتی می کردم. واقعاً احساس خوبی بود.

یک روز که می خواستم به مسجد بروم، پدرم فهمید و گفت که نمی گذارد از خانه بیرون بروم. واقعاً از دستم عصبانی بود. به نظرش انتخابم بسیار احمقانه بود.از قبل می دانستم که اگر پدرم بفهمد مسلمان شده ام، چه کار خواهد کرد. نمی خواستم خانواده ام را شوکه کنم، اما بالاخره فهمیدند. پدرم آدمی افسرده است. تنها اشتباهش این است که فکر می کند بسیار باهوش است و به خدا احتیاج ندارد. همین طرز فکر باعث شده که افسرده شود. فکر نمی کنم بداند انسان تا چه حد می تواند ظالم باشد که نیاز فطری خودش؛ یعنی ارتباط با خدا را انکار کند.

طبق دستور اسلام، تا آنجا که نخواهند دینم را بگیرند با آنها خوش رفتاری خواهم کرد. تنها کاری که می توانم انجام دهم این است که الگوی خوبی از مسلمانان باشم تا شاید روزی آنها هم متوجه شوند، زندگی بهتری هم وجود دارد که به مراتب بسیار بهتر از زندگی در جهان تاریکِ نفی و انکار خداست.

مطمئنم که دیگر هیچ کس و هیچ چیز نمی تواند باعث شود عقیده ام را کنار بگذارم. خدا را شکر می کنم که از مرحله شک و تردید گذشتم و به مرحله یقین رسیدم. احساس می کنم خدا هر لحظه با من است و مرا هدایت می کند، دوستم دارد و از من محافظت می کند.

نمی توانم بگویم اسلام چقدر زندگیم را تغییر داده است. فقط می توانم بگویم خدا به من نشان داد که زندگی چیست و مرا از این سرگردانی که تمام عمر فکر کنم؛ کیستم؟ نجات داد.

سوگند به روشنایی روز(۱) سوگند به شب، هنگامی که آرام گیرد(۲) پروردگارت هیچ گاه تو را وا نگذاشته و بر تو خشم نگرفته است(۳) البته عالم آخرت برای تو بهتر از نشئۀ دنیاست(۴) پروردگارت به زودی چنان به تو عطا کند که خشنود شوی(۵) (سورۀ ضحی)

این سخن من برای تمام جهان است. اسلام با معناتر از آنچه که فکر می کنیم می باشد. آزادی اسلام بی نهایت است. اما فقط گوش نکنید. تمام نکات را، خودتان بررسی کنید و به نتیجه برسید. خداوند می فرماید که هیچ اجباری در دین نیست، زیرا اعتقاد به خدا یک انتخاب است که باید توسط قلب صورت گیرد و نمی توان کسی را مجبور کرد.

www.islamreligion.com

۲.۱۲.۲۰۱۰