آنان که دویدند و رسیدند

آنان که دویدند و رسیدند0%

آنان که دویدند و رسیدند نویسنده:
گروه: سایر کتابها

آنان که دویدند و رسیدند

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سمانه رحمان نژاد
گروه: مشاهدات: 8203
دانلود: 2277

توضیحات:

آنان که دویدند و رسیدند
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 76 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8203 / دانلود: 2277
اندازه اندازه اندازه
آنان که دویدند و رسیدند

آنان که دویدند و رسیدند

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

از بت پرستی تا خداپرستی/ خانم زینب از هند

از وقتی که ۱۵ سالم بود مطالعه درباره اسلام را شروع کردم، اما امسال در سن ۲۵ سالگی شهادتین را گفتم.

همیشه به دین علاقه داشتم. بر این باور بودم که دین کمک می کند با مردم راحت تر ارتباط برقرار کنم و مردم از نژادهای مختلف را ساده تر قبول کنم. اگر چه آن موقع فکر می کردم با مذهبی که متولد شده ام سازگار هستم.

اما کم کم احساس کردم به سمت اسلام کشیده شده ام البته نه تنها به خاطر آموزه های مذهبی، بلکه به دلیل ابعاد سیاسی و اجتماعی آن.

خوشبختانه آن موقع دوستان مسلمان زیادی داشتم. آنها مرا تشویق می کردند که مسلمان شوم.

هر چه زمان می گذشت بیشتر با اسلام آشنا می شدم. راستش را بخواهید می دانستنم اسلام راه صحیح است، اما می خواستم در جهالت باقی بمانم و سعی می کردم خودم را قانع کنم که اگر خدا می خواست مسلمان شوم از همان ابتدا مسلمان متولد می شدم.

به دانشگاه رفتم و به راه جاهلیت خودم ادامه دادم. همه کار می کردم،

مشروب می خوردم، به کلوپ ها می رفتم، اما همیشه از خودم می پرسیدم: «چرا در دلم خوشی و شادی را احساس نمی کنم؟»

در دانشگاه بهترین و قابل اعتمادترین دوستانم مسلمان بودند. تقریباً غیرممکن بود که یک سیک با مسلمان دوست شود. آن موقع از لحاظ روحی خیلی به هم ریخته بودم.

درباره ادیان تحقیق می کردم چون احساس می کردم از زندگی ام چیز بیشتری می خواهم، اما از خانواده ام می ترسیدم چون آنها سیک(۱) بودند و تا به حال کسی نشنیده بود که یک سیک مسلمان شود.

درباره هندویسم، مسیحیت، بودیسم و سیک مطالعه کردم، اما هیچ کدام مانند اسلام مرا قانع نمی کرد. خیلی احساس تنهایی می کردم. حس می کردم به هیچ جا تعلق ندارم. می دانستم دیگر باید شهادتین را بگویم، اما نمی توانستم.

تصمیم گرفتم منکر وجود خدا شوم. اما نحوه زندگی ام را عوض کردم، دیگه مشروب نمی خوردم و سعی کردم غذاهای حرام نخورم و رابطه ام را با دوست پسرم قطع کردم. لباس پوشیدنم مسئله ای نداشت چون عادت نداشتم بدنم را به نمایش بگذارم. به خودم القا می کردم که شاد و خوشحال هستم و زندگی ام بهتر خواهد شد. والدینم هم از اینکه کارهای خلافم را ترک کرده بودم خیلی خوشحال بودند.

اما در اعماق وجودم شاد نبودم. امسال یکی از دوستانم در کامبودیا کشته شد او برای کار داوطلبانه به

________________________________

۱ - سیک (پنجابی: ਸਿੱਖੀ ) به معنی شاگرد، از ادیان برخاسته از شبه قارّه هند است. مذهب سیک، محصول اختلافات مذهبی سده ۱۵ میلادی است و مدعی است که چکیده نخستین آموزه های گورو نانک (پیامبر سیک ها زاده ۱۴۶۹م.) مرکز سیک ایالت پنجاب است و بیشتر پیروان آیین سیک نیز پنجابی هستند پنجمین رهبر سیک ها که گورو ارجن خوانده می شود، معبدی از طلا در شهر امریتسار هندوستان بنا کرد و کتابی به نام گرانت صاحب ( GranthSahib ) را گردآوری کرد که مهم ترین کتاب مقدس آئین سیک است.

آنجا رفته بود. او هم سیک بود و می خواست مسلمان شود. قرار بود باهم شهادتین را بگوییم و با هم زندگی کنیم، چون مطمئن بودیم خانواده هایمان به هیچ وجه نمی پذیرند که ما مسلمان شویم.

بعد از این واقعه خیلی ناراحت بودم، بالاخره شهادتین گفتم و مسلمان شدم. نمازهایم را می خواندم، نمی توانم بگویم چقدر بعد از نماز احساس خوشحالی می کردم. هیچ کدام از افراد خانواده ام خبر نداشتند، اما سر مسئله ازدواج مجبور شدم واقعیت را بگویم چون نمی توانستم با هر کسی ازدواج کنم. والدینم از ارث محرومم کردند و گفتند: «تو دیگر فرزند ما نیستی، ما هرگز چنین فرزندی نداشتیم.»

اما به نظر من اسلام فقط یک دین نیست بلکه راه زندگی است. به کسانی که می خواهند وارد دین اسلام شوند می گویم آن قدر این مسیر را طولانی نکنید و مانند من ۱۰ سال زجر نکشید، از خانواده تان نترسید و بدانید کار درستی انجام می دهید و انشاءالله پاداش آن را نه تنها در این دنیا بلکه در آخرت هم دریافت می کنید.

www.muslimconverts.com

۸.۲۲.۲۰۱۳

ارتباط مستقیم با خدا/ آقای فرانسیس مند از سریلانکا

من فرانسیس مند هستم. بعد از مسلمان شدنم اسم محمد را برای خودم انتخاب کردم. به دلایل زیادی به اسلام روی آوردم. اول اینکه ما مسیحیان فقط یکشنبه ها به کلیسا می رویم و دیگر ارتباطی با خدا نداریم و عبادات فقط در کلیسا انجام می شود. هر یک از سه فرقۀ اصلی مسیحیت؛ یعنی ارتدوکس، کاتولیک و پروتستان، برداشتی خاص از کتاب مقدس و قوانین منحصر به خود را دارند و گاهی اوقات به دلیل عدم معنای قاطع در تفاسیر و وجود عبارات ضدونقیض در انجیل شک و تردید و سردرگمی ایجاد می شود.

به عنوان نمونه، ماجرای مرگ حضرت عیسی، ماجرای بحث برانگیزی است که سه انجیل هر کدام آن را به صورتی متفاوت با دو انجیل دیگر بیان کرده اند. حضرت عیسی چه مدّت داخل قبر بوده؟ بدن حضرت در قبر دو شب و دو روز بوده است و یا کمتر؟ یعنی دو شب و یک روز، در حالی که قرار بوده سه شب و سه روز داخل قبر بماند. کدام درست گفته اند، متی یا یوحنا؟(۱) چه کسی بر

__________________________________

۱- انجیل لوقا: فصل ۲۴ عبارات ۱-۸، انجیل متی: فصل ۲۸ عبارات ۱-۸، انجیل مرقس: فصل ۱۶ عبارات ۱-۸، انجیل متی: فصل ۱۲ عبارت ۴۱

سر قبر او آمد؟(۱) چگونه حضرت مسیح دستگیر شد؟(۲) پس از دستگیری، او را پیش چه کسی بردند؟(۳) همه با هم متفاوت است.

نمی توانستم بپذیرم که در کتاب خدا تناقض وجود داشته باشد. چون این تناقضات نشان می دهد که خدا به گفته هایش احاطه ندارد و اعتباری به گفته هایش نیست.

ما معتقدیم که مسیح پسر خداست و روح القدس و خود خدا، مظهر خدا شده اند. البته به ما گفته می شود که اعتقاد ما به یکتاپرستی است؛ زیرا ما معتقدیم سه خدا در یک خدا جمع شده است. علاوه بر این، چند بار در کتاب مقدس ذکر شده است که مسیح پیغمبر خداست ولی هرگز پذیرفته نمی شود که او پسر خداست. در نتیجۀ این عبارات ضدونقیض، صحت هویت مسیح را زیر سؤال می برد. آیا او پیغمبر خداست یا خود خدا؟ اگر او خداست، پس مادر خدا و اجدادِ پیش از او چه کسانی بوده اند؟ قبل از تولد او، خدا چه کسی بوده است؟ بسیار تحقیق کردم تا این ابهامات را از بین ببرم، اما به نتیجه ای نرسیدم.

برایم موقعیتی پیش آمد تا خارج از کشورم کار کنم. زمانی که در عربستان زندگی می کردم، شیوۀ نماز خواندن مسلمانان مرا متعجب ساخت. نسبت به این دین بسیار کنجکاو شدم و مخفیانه دربارۀ آن تحقیق کردم. با کمال تعجب دیدم که تمام سؤالات ذهنم از طریق دین اسلام پاسخ داده شد. فهمیدم خدا یکی است. خداوند قادر متعال بدون شریک و یاور است. نه متولد می شود و نه فرزندی دارد. او خالق تمام موجودات عالم است.

متوجه شدم از طریق نماز به طهارت جسم و روح می رسیم و با او به طور مستقیم در هر مکانی و زمانی می توانیم ارتباط برقرار کنیم، قرآن، کلام خدا

________________________________

۱- انجیل متی: فصل ۲۸، عبارات ۱-۱۰، انجیل یوحنا: فصل۲۰، عبارات ۱- ۷ ، انجیل متی: فصل ۲۷، عبارات ۵۵و۵۶، انجیل یوحنا: فصل۱۹، آیه ۲۵

۲- انجیل متی: باب ۲۶، عبارات۲۱- ۲۵، انجیل یوحنا: باب ۱۳، عبارات ۲۱ تا ۲۶

۳- انجیل متی: باب ۲۶، آیه۵۷ ، انجیل یوحنا: باب ۱۸ عبارت ۱۳

و برنامه ای برای هدایت بشر است و تناقضی در آن وجود ندارد و همین مسئله نشان می دهد که از طرف خدایی دانا وحی شده است:

( أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ اخْتِلاَفًا کَثِیرًا ) ( سورۀ نساء، آیۀ۸۲) «آیا تدبّر و تفکردر قرآن نمی کنند، اگر از نزد غیر خدا بود، هر آینه اختلاف بسیاری در آن می یافتند.»

بعداز مسلمان شدنم تغییرات زیادی در زندگیم صورت گرفت. زندگی جدیدم مرا از مادیات نجات داد. نمازهای روزانه سرگرمی ام شده و اغلب منتظر وقت نماز هستم تا با خدای خود صحبت کنم. نماز و قرآن به من کمک کرد تا معنای زندگی واقعی در این جهان و جهان آخرت را درک کنم و از گناه دوری کنم، به کسانی که علاقه دارم عشق بورزم و ارزش عشق واقعی والدین، همسر، فرزندان، دوستان و خویشاوندان را درک کنم.

www.thetruereligion.org

۷.۱۰.۲۰۰۳

زندگی یک هدیه است/ خانم کارن میک از لویسویل

پنج ماه قبل از عروسی مان، نامزدم گفت که مسلمان شده است. فکر می کردم او را شست وشوی مغزی کرده اند و دیوانه شده است. یک دفعه، خوردن مشروب و گوشت خوک را کنار گذاشت و هر روز نماز می خواند. فهمیدم چندین ماه دربارۀ اسلام تحقیق می کرده و چیزی به من نگفته است.

روزها وقتی که سرکار می رفت کتاب ها و جزواتش را می خواندم و فیلم های سخنرانی را نگاه می کردم، سعی می کردم از عقایدش سر در بیاورم، البته اصلاً فکر نمی کردم به سمت اسلام کشیده شوم. من در خانواده ای بزرگ شده بودم که دین چیز مسخره ای بود. ما اصلاً به خدا اعتقاد نداشتیم. نمی دانستم جهان چطور به وجود آمده و برایم هم مهم نبود. در اسلام، منطقی وجود داشت که نتوانستم با آن مخالفت کنم.

به نظرم چون عقیده ای به خدا نداشتم راحت تر از یک مسیحی، مسلمان شدم. چون لازم نبود چیزی را پاک کنم و یا عقیده ای را کنار بگذارم.

تا قبل از گرفتن تصمیم قطعی، چیزی به همسرم نگفته بودم و یواشکی کتاب هایش را می خواندم. نمی خواستم به خاطر او به دینی بپیوندم. می خواستم

خودم کشف کنم. بعد از مدتی به همسرم گفتم که می خواهم مسلمان شوم. واقعاً شوکه شده بود و باورش نمی شد دربارۀ اسلام تحقیق کرده ام.

اما پدر و مادرم از انتخابم گیج شده بودند. اولین بار وقتی که پدر و مادرم مرا با لباس پوشیده و روسری دیدند، شوکه شدند. پدرم می گفت: «من از تو دلسرد شده ام. اگر بخواهی به این دین پایبند باشی، هیچ چیز به تو نمی دهم.» مادرم می گفت: «من از حجاب متنفرم، تو دختر زیبایی هستی و موهایی به این قشنگی را زیر روسری پوشانده ای؟»

اما من تصمیمم را گرفته بودم. مسلمان شدنم باعث شده با دیدی جدید به زندگی نگاه کنم! اسلام چشممم را به خیلی چیزها باز کرد و فهمیدم این زندگی یک هدیه است و باید قدر آن را بدانم.

www.muslimconverts.com

۷.۱۰.۲۰۱۳

قرآن پاسخگوی سؤالات من/ آقای کت استون خوانندۀ مشهور، یوسف اسلام

آنچه که می خواهم بگویم شما همه می دانید فقط می خواهم پیغام رسول خدا و دین حقیقت را تأیید کنم. خدا انسان را اشرف مخلوقات خلق کرد تا نمایندۀ خدا بر روی زمین باشد. پس از این نکته، مهم است که وظیفه خود را تشخیص دهیم و خود را از اوهامات نجات دهیم. هر کس این فرصت را از دست بدهد دوباره به او داده نخواهد شد. خداوند در قرآن می فرماید: «وقتی که انسان مورد بازخواست قرار می گیرد، می گوید: خدایا یک بار دیگر مرا به زمین برگردان و فرصتی دوباره به من بده. اما خداوند می فرماید: اگر شما را دوباره هم به زمین بفرستم، همین کارها را انجام خواهید داد». (مؤمنون ۹۹-۱۰۰)

من در دنیایی مدرن و پر زرق و برق و در خانواده ای مسیحی متولد شدم. خانواده ام وجود خدا را به من آموخته بود، اما هیچ ارتباط مستقیمی با خدا نداشتم. به تدریج با دین بیگانه شدم و کار موسیقی را شروع کردم. می خواستم یک خوانندۀ معروف شوم. مثل افرادی که در تلویزیون می دیدم. تمام هدفم پولدار و مشهور شدن شده بود. می خواستم مثل عمویم پولدار شوم. اطرافیانم باعث شدند فکر کنم، این جهان خدای ماست و تنها هدف زندگی همین دنیاست.من هم تصمیم خودم را گرفته بودم، می خواستم زندگی خوبی داشته باشم. خوانندگان معروف پاپ الگویم بودند. اول با ساخت آهنگ شروع کردم.

هنوز نوجوان بودم که بسیار مشهور شدم. اسم و عکس هایم در تمام رسانه ها پخش شد. آنها مرا بزرگ تر از واقعیت نشان دادند. همان دوره بود که به مشروبات الکلی روی آوردم. پس از یک سال با موفقیت های مالی بسیار، سخت بیمار شدم. پس از بیماریم به این فکر افتادم که بعد از مردنم چه اتفاقی برایم خواهد افتاد؟ آیا من فقط همین بدن هستم؟ آیا هدف از زندگی تنها راضی کردن این جسم است؟

حالا می فهمم که این بیماری، رحمتی از سوی خدا بود. شانسی برای باز شدن چشمانم. نمی توانستم برای این سؤال ها پاسخی پیدا کنم. آن زمان گرایش به تصوف رایج شده بود. مطالعاتم را شروع کردم. اولین مسئله ای که می خواستم دربارۀ آن اطلاعاتی به دست آورم، مرگ بود و اینکه آیا روح از جسم خارج می شود؟ کم کم گیاه خوار شدم. و اعتقاد پیدا کرده بودم که تنها یک جسم نیستم.

یک روز، پیاده روی می کردم که باران شروع شد. به طرف پناهگاهی رفتم. آن زمان با خودم فکر کردم، بدنم دارد خیس می شود و به من می گوید: «دارم خیس می شوم.» این باعث شد فکر کنم که بدنم مثل یک الاغ است و باید تربیت شود تا به کجا برود واِلا الاغ آدم را به آنجا که می خواهد می برد. فهمیدم اراده دارم که یک هدیۀ خدادادی است. سعی کردم این اراده خدادادی را دنبال کنم. دوباره ساخت آهنگ را شروع کردم. این دفعه سعی کردم افکارم را در آهنگ هایم منعکس کنم. یادمه ترانۀ یکی از آهنگ هایم این بود:

ای کاش می دانستم! ای کاش می دانستم! خالق بهشت کیست؟ خالق جهنم کیست؟

و آهنگ دیگری به نام «پیدا کردن راه خدا» ساختم. در دنیای موسیقی بسیار مشهور شده بودم. واقعاً زمان سختی بود. چون هم پولدار شده بودم و هم می خواستم دنبال حقیقت بگردم.تا به اینجا رسیدم که فکر می کردم بودیسم دین کامل و واقعی است. اما آمادگی نداشتم که زندگی دنیا را ترک کنم. من به دنیا چسبیده بودم، نمی توانستم تارک دنیا بشم و از جامعه فاصله بگیرم.

آن زمان درباره اسلام چیزی نمی دانستم. تا اینکه آنچه را که به نظرم یک معجزه بود اتفاق افتاد. برادرم در اورشلیم به یک مسجد رفته بود و بسیار تحت تأثیر قرار گرفته بود. برخلاف کلیساها که معمولاً خالی است، جمعیت زیادی به مسجد آمده بودند و آرامش و تسکین خاصی در آن فضا حاکم بود. برادرم وقتی که به لندن برگشت برایم ترجمه قرآن آورده بود. او مسلمان نشده بود اما احساس می کرد در این دین نکته ای وجود دارد و فکر می کرد من می توانم این نکته را پیدا کنم.این کتاب مثل یک راهنما بود. همه مطالب و سؤال هایم را پاسخ داد. من کیستم؟ هدف زندگی چیست؟ واقعیت چیست؟ از کجا می آییم و به کجا می رویم؟

فهمیدم این واقعاً دین حقیقی است و از آن دسته دین ها نیست که برای دوران پیری مناسب است. فهمیدم انسان می تواند حتی از ملائک هم بالاتر باشد. قبلاً فکر می کردم به خاطر بزرگی و عظمت خودم به اینجا رسیده ام، اما فهمیدم همه چیز متعلق به خداست و او تمام مخلوقات را خلق کرده است. کم کم غرور و تکبر را کنار گذاشتم و تصمیم گرفتم مسلمان شوم.

به راستی این زیبایی قرآن و بینش صحیح اسلام است که از ما می خواهد تفکر کنیم و خورشید و ماه را نپرستیم و تنها خالقمان را بپرستیم. آیا می دانید چقدر خورشید با ماه فاصله دارد و نسبت آنها با زمین چقدر است؟ اما ما فکر می کنیم هم اندازه اند. اگر در همین مخلوقات خدا خوب بیندیشیم خدا را پیدا می کنیم. بعضی از فضانوردان وقتی که به فضا رفتند و عظمت زمین و گستردگی فضا را دیدند، به خدا اعتقاد پیدا کردند.

یک روز یک خانم هندو به من گفت: «شما نمی توانید دین بودا را درک کنید. ما نیز به یک خدا اعتقاد داریم و از این بت ها برای تمرکز حواس

استفاده می کنیم. او می خواست به وسیلۀ بت ها به خدا برسد، اما در دین اسلام این موانع و سدها برداشته شده و می توان با خدا به طور مستقیم تماس داشت. حتی در دین مسیحیت و یهودیت هم این گونه نیست و ارتباط مستقیم با خدا وجود ندارد.

در آخر می خواهم بگویم که اسلام کامل ترین دین است و اگر از راه هدایت پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پیروی کنیم حتماً موفق خواهیم شد. نماز را فراموش نکنیم. آنچه که کافران را از ایمان آورندگان جدا می سازد نماز است. نماز فرآیند پاک سازی و تزکیه است.

www.islamtornorrow.com

۵.۲۳.۲۰۱۰

دلم برای خدا بیقرار است/ کشیش روسی

در روزگار جوانی وقتی در مخمصه ای گیر می کردم و مشکلی برایم پیش می آمد، از ته قلبم از خدا کمک می خواستم و مشکلم برطرف می شد.

دلم می خواست درباره خدا بیشتر بدانم، به همین خاطر به دانشگاه فلسفه مسکو رفتم. آنجا برای اولین بار کتاب مقدس را خواندم. با عبارات ضد و نقیضی روبه رو شدم. بعضی از جملات به نظر می رسید از طرف خدا باشد ولی بعضی جملات به خدا نسبت داده می شد به طور مثال؛ خدا می خواهد بیشتر انسان ها را از بین ببرد و یا مفاهیم عجیب و غریبی چون دست خدا، سر خدا، خون و گوشت خدا.

اما در دهۀ ۱۹۷۰ کلیسای ارتدکس تنها جایگزین ایدئولوژی کمونیست بود. وقتی که وارد کلیسای جامع ارتدکس شدم، جذب سرودهای روحانی زیبایی که خدا را ستایش می کرد و سنت های قدیمی آنها شدم. تصمیم گرفتم معلومات دینی ام را بیشتر کنم و وارد مدرسه دینی شدم.

این یک نوع انتخاب نبود، چون حق انتخابی نداشتم و این امکان وجود نداشت که مسیحیت ارتدکس را با دیگر مذهب ها مقایسه کنم. این یک

تصمیم قاطع در برابر مفهوم رد و انکار خداوند بود. به همین خاطر به تنها مرکز مذهبی موجود در آن زمان پیوستم و پایه و اساس الهیات مسیحی را آموختم. در سال ۱۹۸۳ کشیش شدم. آن موقع می خواستم از طریق یک مبارزه معنوی و عقلانی در برابر عقیده عدم وجود خدا مقاومت کنم و احساس می کردم دلاور خدا هستم، اما متأسفانه وقتی که کار واقعیم شروع شد، به جای به ثمر رساندن وظایف معنوی و عقلانی، مراسمی که توسط مردم خرافه پرست دستور داده می شد را انجام می دادم.

از آنجا که از حقیقت این مراسم آگاه بودم، هیچ تفاوتی با عقاید بت پرست ها نمی دیدم، اما نمی توانستم از آن اجتناب کنم و آن مراسم قسمت درونی اعمال دین مسیحیت شده بود. این موقعیت ها یک مخالفت باطنی بین عقیدۀ شخصی من و وظیفۀ اجتماعیم ایجاد کرده بود. بین سال های ۱۹۸۳ تا ۱۹۸۵ به عنوان کشیش آسیای مرکزی فعالیت می کردم. آنجا بود که برای اولین بار با مسلمانان برخورد کردم. و احساس کردم به سمت جهان اسلام گرایش دارم.

از سال ۱۹۸۸ تا ۱۹۹۰ مبارزه علیه ملحدان و منکران خدا موضوع روز شد. کلیسای ارتدکس هم تصمیم گرفت با ساخت فرضیه های جدید و انجام فرمان های سودمند، علیه خرافات حرکت کند.

دیگر احساس نمی کردم که دلاور خدا هستم و دلم برای خدا بیقرار است. بیشتر احساس می کردم یک جادوگر رسمی هستم که فقط از او انتظار می رود مراسم جادوگری و تقلب را انجام دهد. این فکر باعث شد از کار روحانیت فاصله بگیرم تا بتوانم به توضیحاتی معنوی دست پیدا کنم و اعمالی با عقیدۀ حقیقی به کلیسا اعطا کنم. منابع اولیۀ مسیحیت را مورد مطالعه قرار دادم. تاریخ کلیسا، تاریخچه خدمات کلیسا، تاریخچه الهیات.

مطالعه عمیق الهیات و منابع اولیۀ مسیحیت مرا نسبت به حقیقت ویژگی خدمات کلیسای روم شرقی مشکوک کرد؛ زیرا آنها بسیاری از عقاید بت پرستی را قبول داشتند. حدوداً سال ۱۹۹۵ این مسئله را متوجه شدم و از

خدمات کلیسا کناره گرفتم. اما هنوز باور ذات خدایی مسیح باعث می شد از فهم ساده و واضح قانون تک خدایی فاصله بگیرم.

آن موقع چیز زیادی دربارۀ اسلام نمی دانستم. اولین بار که ترجمۀ روسی قرآن و آموخته های اسلامی راجع به حضرت مسیح را خواندم مقاومتم برای نپذیرفتن اسلام از بین رفت. خداوند به من استقامتی داد که به راهم ادامه دهم. من و همسرم تصمیم گرفتیم بازگشتمان به عقیدۀ حق و درست تک خدایی را اعلام کنیم.

دلم می خواهد تمام افکاری که کمک کرد از بت پرستی فاصله بگیرم و عشق خودم به خدای واحد را اعلام کنم، بنویسم.

www.muslimconverts.com

از شیطان پرستی تا خداپرستی/ آقای کریستوفر بار

من کریستوفر بار هستم. اسم اسلامی من محمد است. ۱۷ سالمه و در ایالت پنسیلوانیای آمریکا زندگی می کنم. تا چهار سال پیش، به هیچ دین و فلسفه ای علاقه نداشتم. آن موقع به مدرسه راهنمایی می رفتم و احساس می کردم احتیاج دارم مسائل خاصی را آزمایش کنم. نمی دانم چطور اتفاق افتاد که عضو یک گروه خلاف شدم. آنها شیطان پرست لاوی بودند. البته عقیده این گروه این نبود که شیطان را بپرستند. آنها معتقد بودند، هر کس خدای خودش هست. بزرگ ترین آرزو و شرطِ رستگاری این نوع از شیطان پرستان، برتری نسبت به دیگران است. خدایی برای پرستش قبول ندارند و به زندگی غیر مادی بعد از مرگ نیز عقیده ای ندارند. شیطان در نظر لاوی موجودی مثبت بوده و به مسائل جهان مادی نیز اعتنایی ندارد. آنها هر گناهی را انجام می دهند، چون باعث لذت روحی و جسمی می شود. فلسفه شان به نظرم درست بود. من هم عضو آنها شدم.اول خیلی احساس قدرت می کردم، اما کم کم این حس از بین رفت. در وجودم احساس خلأ می کردم و دچار افسردگی شده بودم. نمراتم در مدرسه افت پیدا کرده بود. وضعیت روحی ام از قبل هم بدتر شد.بعد از یک سال، دوباره به دین مسیحیت برگشتم و برای اولین بار خدا را در زندگی ام حس کردم. اما کمبودی را احساس می کردم و با نکات ضد و نقیض در دین مسیحیت روبه رو شدم که به نظرم این گفته ها نمی توانست حرف خدا باشد.می گویند در زمان های گذشته خدا به وسیلۀ پیامبران اراده و مشیت خود را بیان میکرد، اما در ایام آخر خدا توسط فرزندش با ما سخن گفت. فرزند خدا منعکس کننده حلال خداست. او به این جهان آمد تا جانش را فدا کند و ما را پاک کند و گناهان گذشته ما را محو کند. این حرف ها اصلاً برایم قابل قبول نبود.سه ماه روی مسئله تثلیث فکر کردم. در جایی می گویند عیسی با زنده شدنش پس از مرگ، ثابت کرد که فرزند نیرومند خدا و دارای ذات مقدس الهی است و در جای دیگر می گویند که مسیح چهره دیدنی خدای نادیدنی است. او فرزند خداست و بر تمام موجودات برتری دارد و در واقع تمام هستی به وسیلۀ عیسی مسیح به وجود آمد. بالاخره این خدا کیست؟ مسیح کیست؟

در نتیجه باز هم از مسیحیت جدا شدم و از خدا متنفر شدم و دوباره به گروه شیطان پرستان برگشتم.

تا اینکه واقعه ۱۱ سپتامبر اتفاق افتاد. پس از این واقعه، نسبت به اسلام و خدا احساس تنفر می کردم و بی نهایت از مسلمانان متنفر شده بودم. به همین دلیل تصمیم گرفتم به صورت عمیق دربارۀ اسلام تحقیق کنم. می خواستم بدانم عقاید آنها چیست که به این راحتی جایی را منفجر می کنند و با جان مردم بازی می کنند.

پس از گذشت دو ماه فهمیدم، نه تنها اسلام دین خشونت و تروریست نیست، بلکه دین تفاهم، صلح، عشق، هارمونی و توافق با دیگران است.

چند روز پس از ماه رمضان شهادتین گفتم و به اسلام پیوستم. عقاید

شیطانی ام را کنار گذاشتم و فهمیدم که من نمی توانم خدای خودم باشم. من مخلوق خدا هستم و او راه زندگی را نشانم داده است. پس از اینکه عقیده ام قوی تر شد، سعی کردم از طریق اینترنت، دیگر مسیحیان را به اسلام دعوت کنم و به آنها بگویم عیسی مسیح پسر خدا و یا خود خدا نیست. او بندۀ پاک خدا و پیامبر است. او نیز مانند دیگر پیامبران آمد تا راه را به ما نشان دهد. اما دشمنان نگذاشتند و شریعت او را با انحرافات از بین بردند و عقاید مسموم خودشان را وارد این دین کردند که هیچ یک از لحاظ منطقی قابل قبول نیست و خود نیز پاسخی برای این تناقضات و مهملات ندارند.

از خدا سپاسگزارم که مرا به سوی دین حقیقی هدایت کرد.

www.the truereligion.org

۵.۲۳.۲۰۰۴

کشیش مسیحی/ آقای یوسف استس

خیلی ها از من می پرسند: چطور یک کشیش مسیحی با این همه تبلیغات منفی علیه اسلام می تواند مسلمان شود؟! مگر من واقعاً روح القدس را درک نکرده بودم، پس چطور توانستم به مسیح پشت کنم؟ مگر خودم را دوباره متولد شده در نظر نمی گرفتم؟

من در یک خانواده مسیحی معتقد در شهر میدوست متولد شدم. آنها مشروبات الکلی نمی خوردند مگر در موقعیت های خاص، اهل قمار و شرط بندی هم نبودند، به جز بینگو در کلیسا. دین قسمتی از زندگی مان بود و در زندگی ما سهم مهمی داشت.

پدرم یک نماینده کشیش بود و در کلیسا فعالیت می کرد. او کارشناس کتاب مقدس و ترجمه های آن بود. به همین خاطر با نسخه ها و ترجمه ها و چاپ های کتاب مقدس به خوبی آشنایی داشتم. یادم می آید پدرم همیشه از کشیش ها می پرسید: «آیا واقعاً خدا کتاب مقدس را نوشته است؟ آیا کتاب مقدس کلمات الهام شده به بشر از طرف خداوند است؟» اما جواب قانع کننده ای دریافت نمی کرد.

دبستانی بودم که به هوستن تگزاس نقل مکان کردیم. ۱۲ ساله بودم که غسل تعمید کردم. کشیش واقعاً از جدیت و نیتم برای اینکه پیرو واقعی مسیح شوم تعجب کرده بود. خدا همیشه در ذهنم بود و همیشه فکر می کردم، او از ما می خواهد چه کارهایی انجام دهیم و چرا ما را خلق کرد؟ وقتی که بمیریم چه اتفاقی می افتد؟ بهشت چگونه است؟ آیا می توانیم فرشتگان و شیطان را ببینیم؟ چرا ما به گناه اولیه اعتقاد داریم؟ چرا فرزندان آدم مجبورند گناه اولیه را بپذیرند و به خاطر آن مجازات شوند؟ ذهنم مدام مشغول این سؤالات بود.

وقتی که با بچه های دیگر درباره این سؤالات حرف می زدم، مسخره ام می کردند. از بزرگ ترها هم می پرسیدم، می گفتند که باید بدون سؤال و چون و چرا به آن اعتقاد داشته باشی. این یک راز است، درباره آن سؤال نکن. فقط بپذیر و اعتقاد داشته باش. به همین خاطر با کسی دربارۀ سؤالاتم حرف نمی زدم. وقتی که بچه ها در مدرسه دزد و پلیس بازی می کردند، من نقش کشیش را ایفا می کردم. اولین سخنرانی ام یادم هست، گفتم: ما باید راه خدا را بشناسیم و سپس در راهش استوار بمانیم.

زرگ تر که شدم احساس کردم می خواهم کشیش بشوم. اما می ترسیدم مردم را به چیزی دعوت کنم که خودم هنوز به خوبی نفهمیدم و درک نکرده ام. خدا را قبول داشتم و خودم را یک مسیحی واقعی در نظر می گرفتم اما نمی توانستم این مسئله را برای خودم حل کنم که خدا، هم یک باشد و هم سه! اگر او پدر است، چطور می تواند پسر هم باشد؟ روح القدس چی؟ سال ها سعی می کردم خدا را به روش های مختلف پیدا کنم. بودیسم، هندویسم، متافیزیک، آیین تائو(۱) و فرقه های مختلف مسیحیت و یهودیت، آنچه که مرا به سمت خود

______________________________

۱- یکی از ادیان رسمی چینی های قدیم آیین تائو و یا دائو است. که در قرن ۶ ق. م در چین با مجموعه ای از معتقدات و مناسک و اعمال مذهبی پیدا شد و بعدها با مسایلی فلسفی و عرفانی نقش بست. فلسفه تائو روش فکری منسوب به لائوتسه فیلسوف چینی( ( که مبتنی است بر ادارۀ مملکت بدون وجود دولت و بدون اعمال فرم ها و اشکال خاص حکومت.