آنان که دویدند و رسیدند

آنان که دویدند و رسیدند0%

آنان که دویدند و رسیدند نویسنده:
گروه: سایر کتابها

آنان که دویدند و رسیدند

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سمانه رحمان نژاد
گروه: مشاهدات: 8186
دانلود: 2274

توضیحات:

آنان که دویدند و رسیدند
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 76 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8186 / دانلود: 2274
اندازه اندازه اندازه
آنان که دویدند و رسیدند

آنان که دویدند و رسیدند

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

می کشید ترکیبی از تصوف مسیحیت و یهودیت به همراه علم متافیزیک بود. اما چیزی که باعث می شد عقب نشینی کنم این بود که نمی توانستم خودم را قسمتی از خدا تصور کنم. خدا علیم است و از همه چیز آگاه است. من چطور می توانم خدا باشم! اما کشیش ها می گفتند که به هر حال همه شما خدا هستید. برو کتاب مقدس را بخوان. «من شما را خدایان خواندم و لقب فرزند خدای متعال را به شما دادم.» کتاب عهد عتیق، مزامیر فصل ۸۲، عبارت ۶. انجیل یوحنا، فصل ۱۰، عبارت ۳۴. برایم قابل قبول نبود، اما می پذیرفتم.

توجیه عقلی و دلیل تراشی که در کتاب های مقدس دیده می شود به (پولس) نسبت داده می شود. بیانات پولس پراز عباراتی است که تورات و قوانین آن را لغو می کند. او می گوید: «ممنوع یا مجاز بودن چیزها، بستگی به درک شما دارد.» به عنوان مثال در نامه اش به رومیان می نویسد: «من خود به سبب اختیاری که عیسای خداوند به من داده است، یقین دارم که خوردن گوشت قربانی بت ها به خودی خود اشکال ندارد، اما اگر کسی این کار را نادرست و گناه می پندارد، نباید چنین گوشتی را بخورد؛ زیرا در این صورت مرتکب گناه شده است. (کتاب رومیان، فصل ۱۴، عبارت ۱۴)

...کسی که وجدانش از آنچه می کند ناراحت است، به هیچ وچه نباید به آن کار دست بزند. چون در این صورت مرتکب گناه شده؛ زیرا وجدانش آن کار را گناه می داند.» (کتاب رومیان، فصل ۱۴، عبارت ۲۳)

پولس با این توجیه، که اگر چیزی به نظر شما بد نیست، پس گناه نیست، کل فرمان های تورات را خراب می کند. احساس می کردم چیزی اشتباه است و سعی می کردم قوانین را طبق دستورات تورات انجام دهم. «گوشت خوک ممنوع، زنا و زنای محصنه ممنوع و از همه مهم تر پرستش هر مخلوقی ممنوع، انجام ختنه و عبادت خدا در روز شنبه.» «هیچ گونه بتی به شکل حیوان یا پرنده و یا ماهی برای خود درست نکن. در برابر آنها زانو نزن و آنها را پرستش نکن. زیرا من که خداوند و خدای تو می باشم خدای غیوری هستم و کسانی را که با من دشمنی می کنند را مجازات می کنم... روز شنبه به یاد من باش و آن را مقدس بدار. در هفته، شش روز کار کن ولی در روز شنبه که روز خداست کار نکن... پدر و مادرت را احترام کن تا در سرزمینی که خداوند تو به تو بخشید، عمر طولانی داشته باشی. قتل نکن، زنا نکن، دزدی نکن، دروغ نگو، چشم طمع به مال و ناموس دیگران نداشته باش و به فکر تصاحب غلام و کنیز و گاو و الاغ و اموال همسایه ات نباش.» سفر خروج، فصل ۲۰، عبارت ۳. ۱۷

این برایم قابل قبول بود که فقط یک خدا وجود دارد و شریکی ندارد و تنها اوست که لایق پرستش است. اوست که باید قوانین و دستورات را بگوید. دیگر داشتم به ۵۰ سالگی نزدیک می شدم. باید کاری برای خدا انجام می دادم. با یک سری از دوستانم که مبلغ بودند به سفری رفتیم. با هم در نقاط مختلف کشور، کار تبلیغ می کردیم. یکی از دوستانم به هر کس که برخورد و ملاقات می کرد یک کتاب مقدس کوچک می داد. لذت بخش بود به کسانی که کار و پول نداشتند، غذا و پول می دادیم و به آنها از نظر روحی کمک می کردیم. و آنها را به مسیحیت دعوت می کردیم. کتاب مقدسم همیشه همراهم بود و هر جایی که لازم بود از روی آن برایشان می خواندم. احساس می کردم دوباره متولد شده ام. احتیاج داشتم که زیر نور مسیح باشم و پیغام او را برسانم. فقط یک مشکل وجود داشت. پیغام چیست؟ شاید مسیحیان بگویند خوب واضح است که باید چه بگویی؛ پیغام رستگاری عیسی مسیح، کشته شدن او به خاطر گناهان ما، او پسر خدا و خداست. بله درست است، من هم همین مسائل را تبلیغ می کردم. اما...

یک روز از یک مبلغ شنیدم که گفت: «مغزتان را با ماشینتان در پارکینگ نگذارید، فکر کنید.» این جمله مرا تکان داد و سبب شد درباره مسائل جدید و حقایق مذهبم فکر کنم و سعی کنم در مورد سؤال هایی که

هیچ کس نمی خواهد به آنها جوابی دهد فکر کنم:

۱ - چه کسی کتاب مقدس را نوشته است؟

۲ - زبان اصلی کتاب مقدس چه بوده، عبری، آرامی یا یونانی؟

۳ - آیا متن اصلی کتاب مقدس جایی در روی زمین وجود دارد؟

۴ - چرا کتاب مقدس کاتولیک ها، ۷ کتاب بیشتر از پروتستان ها دارد؟

۵ - چرا نسخه های متفاوت از کتاب مقدس وجود دارد؟

۶ - چرا این قدر اشتباه و غلط از اولین عبارت تا آخرین عبارت وجود دارد؟

۷ - چرا مسیحیان دوباره متولد شده، مفاهیمی را آموزش می دهند که در کتاب مقدس نیست؟

۸ - چرا لغت تثلیث در هیچ یک از نسخه های کتاب مقدس وجود ندارد؟

۹ - چرا مسیح در کتاب مقدس (نسخه های انگلیسی) به خدا از به صلیب کشیدنش شکایت می کند؟ «خدای من، خدای من، چرا من را تنها گذارده ای؟» کتاب انجیل، مرقس فصل ۱۵، عبارت ۳۴

۱۰ - چرا در کتاب انجیل، مسیح یگانه پسر خداست. (یوحنا فصل ۳، عبارت ۱۶) و در مزامیر، داوود یگانه پسر خداست؟ مزامیر فصل ۲، عبارت ۷

۱۱ - چرا خدای عادل، خدای مهربان و خدای منصف، مسیح را به خاطر گناهان پیروانش مجازات می کند؟

۱۲ - خدا نمی توانست بدون کشتن مسیح، ما را بیامرزد؟

۱۳ - چه اتفاقی برای کسانی که قبل از مسیح مرده اند می افتد؟

۱۴ - چه اتفاقی برای کسانی که این پیغام را نشنیده اند می افتد؟

۱۵ - چه اتفاقی برای کودکان بی گناهی که مرده اند و والدینشان که مسیحی نبوده اند می افتد؟

۱۶ - خدا که حضرت آدم را از خاک آفرید، چه احتیاجی بود که مریم، مسیح را حمل کند؟

۱۷ - خدا چگونه می تواند خودش را خلق کند؟

۱۸ - چطور خدا می تواند بشر باشد؟

۱۹ - چطور خدا می تواند پسر داشته باشد؟

۲۰ - آیا حضرت آدم هم پسر خداست؟

۲۱ - سؤالات درباره مسیح چی؟ چند ساعت روی صلیب بود؟ چند روز در قبر بود؟ بالاخره یوسف پدر حضرت مسیح است؟ چرا مسیح هیچ وقت خودش ادعا نکرد که خدا و یا هم ردیف خداست؟

دوستم دیگر از پاسخ دادن به سؤال هایم خسته شده بود و به من پیشنهاد کرد داستان ابراهیم را در سفر پیدایش، به خصوص جایی که پسرش را به رضایت خدا قربانی کرد بخوانم. او می خواست به من اطاعت از خدا بدون هیچ چون و چرا را بفهماند.

آن داستان را خواندم اما متقاعد نشدم.

اتفاق هایی در زندگی ام افتاد که باورهایم را عوض کرد. راه حل ها و پاسخ ها به روش های عجیب و غریب داده می شد. پدرم با یک مرد مصری کار می کرد و از من خواست او را مسیحی کنم. گفت او گفته که حاضر است مسیحی شود، به شرطی که دین شما بهتر از دین من باشد.

اما من از این ملاقات متنفر بودم. دلم نمی خواست با یک آدم کافر و ملحد، هواپیما ربا، بمب گذار، تروریست، دزد و سارق روبه رو شوم. به ما گفته شده بود، مسلمانان به خدا اعتقاد ندارند. آنها یک جعبه سیاه در بیابان های عربستان را پرستش می کنند و روزی ۵ بار زمین را می بوسند. و افرادی تروریست و آدم ربا و دزد هستند. به پدرم همه اینها و چیزهای مختلف درباره مسلمانان را یادآوری کردم، اما گفت: «راهی ندارد تو با خوش رفتاری با او حرف بزن، شاید مسیحی شد.»

با آن مرد مصری در یک کافی شاپ قرار گذاشتم. وقتی که به کافی شاپ رفتم از پدرم پرسیدم: «کجاست؟ پدرم گفت: «دست راستت روی صندلی نشسته.» گیج شده بودم. او نمی توانست مسلمان باشد. من به دنبال مردی هیکلی با لباسی بلند و گشاد و یک عمامه بزرگ روی سرش و و ریش هایی که نیمی از لباسش را می پوشاند و ابروهایی که کل پیشانی اش را گرفته بود با یک شمشیر و یا بمب زیر لباسش بودم، اما این طوری نبود. یک آقای بسیار مرتب و خوشرو که با گرمی به من دست داد و احوال پرسی کرد. به هر حال او باید نجات داده می شد و من باید به کمک خدا، مسیح را به او معرفی می کردم تا نجات پیدا کند.ما به گوشه ای رفتیم و بحث را شروع کردیم. او به خدا، آدم و حوا، ابراهیم و قربانی کردن پسرش، به موسی و دیگر پیامبران، داوود و سلیمان، یحیی و عیسی مسیح اعتقاد داشت. او گفت: «ما به انجیل و تورات نیز اعتقاد داریم.» فکر می کردم مسیحی کردن او بسیار راحت است، چون او به تمام اعتقادات ما باور دارد، فقط باید غسل تعمید را انجام دهد، اما او مدرک می خواست، شرط او این بود. به او گفتم: «دین ارائه سند و مدرک نیست، بلکه اعتقاد است.» اما او در جواب گفت که در دین او، هم اعتقاد هست و هم سند و مدرک.چقدر عجیب! چطور می تواند سندی از وجود خدا و دین وجود داشته باشد؟

تصمیم گرفتم با یکی از کشیش های کاتولیک ملاقات کنم تا تاریخ واقعی کلیسا را بیان کند. او با کلیسای جامع و واتیکان ارتباط داشت و تجربیاتش در آمریکای مرکزی و جنوبی و مکزیک بسیار درخشنده بود. او حقایق جالبی دربارۀ مسیحیت و شکل گرفتن مذهب کاتولیک بیان کرد تا بتوانم مدارکی ارائه دهم. دوستی من با محمد زیاد شد. با هم برای کاری به سفر رفتیم. در طول سفر دربارۀ مسائل مختلف و باورهای مردم با هم بحث می کردیم. او فرد بسیار مؤدبی بود، مشتاقانه به حرف هایم گوش می کرد و هرگز حرفم را قطع نمی کرد. واقعاً جذب رفتار و منش او شده بودم. فکر می کردم اگر مسیحی شود، مسیحی خوبی می شود. برنامه ای از رادیو پخش می شد در مورد پرستش، سعی می کردم با تزریق این برنامه به این آدم بیچاره کمک کنم. ما دربارۀ مفهوم خدا، معنای زندگی، هدف خلقت، پیامبران و مأموریتشان بحث می کردیم.

یک روز فهمیدم محمد می خواهد برای مدتی در مسجد زندگی کند تا

جای دیگری پیدا کند. موضوع را به پدرم گفتم و از او خواستم محمد برای مدتی به منزل ویلایی و بزرگ ما بیاید. پدرم هم موافقت کرد و محمد به خانه ما آمد.

اگر فرصتی پیدا می کردم، با دوستان مبلغم بیرون می رفتیم. یکی از آنها برای کار تبلیغ، یک صلیب چوبی بزرگ تر از یک ماشین را حمل می کرد و با آن خیابان ها را می بست. وقتی که مردم از ماشین هایشان پیاده می شدند و علت را می پرسیدند، به آنها جزوه و کتاب درباره مسیحیت می داد.

یک روز یکی از آنها دچار حمله قلبی شد و او را به بیمارستان ورترانس بردند. من هفته ای چند بار به او سر می زدم و گاهی اوقات محمد را هم با خودم می بردم تا او درباره باورها و عقایدش با محمد صحبت کند. یکی از هم اتاقی های دوستم، ویلچیری بود. از او پرسیدم: «اهل کجایی؟» گفت: «اهل سیاره مشتری!» احساس کردم بیش از اندازه افسرده است و نیاز به کمک دارد. با او راجع به خدا صحبت کردم و از روی کتاب تورات داستان حضرت یونس را برایش خواندم. می خواستم به او بگویم ما نمی توانیم از مشکلات فرار کنیم و خدا نسبت به کارهای ما آگاه است. بعد از گفتن داستان، از من به خاطر بی ادبی اش عذر خواهی کرد و گفت که مشکلات و سختی های زیادی را گذرانده است.

او گفت می خواهد اعتراف کند. به او گفتم: «من کشیش کاتولیک نیستم و با اعترافات سر و کار ندارم.» او گفت: «من یک کشیش کاتولیک هستم.» شوکه شده بودم. من داشتم مسیحیت را به یک کشیش تبلیغ می کردم.

بعد از مرخص شدنش از بیمارستان، احتیاج به مراقبت روحی و جسمی داشت. به خانه مان دعوتش کردم. وقتی که به خانه مان آمد با او درباره عقاید مسلمانان صحبت کردم. در کمال تعجب او با عقاید مسلمانان موافق بود و گفت: «ما کشیشان کاتولیک اسلام را مطالعه می کنیم و با بعضی از عقاید آنها موافقیم.» شب ها، سه تایی می نشستیم و درباره دین حرف می زدیم. گاهی اوقات پدرم و همسرم نیز به جمع ما اضافه می شدند. هر کدام یک نسخه از کتاب مقدس را می آوردیم؛ پدرم نسخه King James را می آورد، خودم نسخه Revised Standard ، همسرم نسخه Swaggart’s Good News For Modern Man و دوست کشیشمان هم نسخه کاتولیک را می آورد که ۷ کتاب بیشتر از کتاب پروتستان داشت. مدت ها وقت صرف می کردیم و آنها را با هم مقایسه می کردیم که کدام یک درست است و سخنان مسیح و دیگر پیامبران است. از محمد پرسیدم: «قرآن شما چند نسخه دارد؟» اوپاسخ داد: «فقط یک قرآن وجود دارد و هرگز عوض نشده است.» باور کردنی نبود؛ یعنی در این ۱۴۰۰ سال فقط یک نسخه وجود دارد؟! اما محمد گفت: «از زمان پیامبر، وقتی که وحی نازل می شد، افراد زیادی قرآن را حفظ می کردند و قر ن هاست که میلیون ها نفر در سرتاسر جهان قرآن را حفظ می کنند و به دیگران نیز می آموزند. و امروزه بیش از ۹ میلیون حافظ وجود دارد.»

این به نظرم غیر ممکن بود. در صورتی که زبان های اصلی کتاب مقدس صدها سال است که از بین رفته است. چطور امکان دارد کتابی با زبان اصلی اش بعد از قرن ها حفظ شود و تک نسخه باشد؟ از خدا خواستم و گفتم که خدایا! مرا هدایت کن و راهت را نشانم بده!

یک روز آن کشیش کاتولیک از محمد خواست او را به مسجد ببرد. در کمال ناباوری او به آنجا رفته بود تا مسلمان شود. به او گفتم: «تو مسلمان شدی؟» او گفت، سال هاست که مسلمان است.

موضوع مسلمان شدن کشیش را به همسرم گفتم. او گفت، به نظر من اسلام حق است و او بسیار به این دین علاقه مند شده است.

به زیر زمین خانه مان رفتم و تکه چوبی پیدا کردم و به سمتی که مسلمانان روزانه چندین بار سجده می کنند به سجده افتادم. با خدا حرف زدم. می دانستم دیگر وقتش است مخفی کاری را کنار بگذارم و دیگر زیرکانه کار نکنم و صادقانه فکر کنم. وقتی که سر از سجده برداشتم، پرنده ای یا فرشته ای ندیدم. نوری و برقی هم در آسمان دیده نشد، آنچه که متوجه شدم این بود که درونم تغییر کرده بود. آمدم بالا و دوش گرفتم و آن آدم گناهکار گذشته را شستم و به یک زندگی جدید وارد شدم. زندگی ای بر اساس حق و حقیقت.

دلم می خواهد به کسانی که به دنبال حقیقت هستند بگویم این ۹ مرحله پاک سازی را دنبال کنند تا به حقیقت برسند:

۱ - ذهن و قلب و روحتان را پاک کنید. تمام تعصب ها را کنار بگذارید.

۲ - در هر لحظه از زندگی تان از خدا برای همه داده هایش تشکر کند.

۳ - یک ترجمه خوب از قرآن به زبانی که متوجه می شوید بخرید و با دقت مطالعه کنید.

۴ - روی معنی ها دقیق شوید و نعمت های خدا را در نظر بگیرید.

۵ - از خدا آمرزش بخواهید و یاد بگیرید مردم را ببخشید.

۶ - در قلبتان درخواست هدایت از بالا را کنید.

۷ - قلب و ذهنتان را باز کنید.

۸ - چندین ماه این کارها را به طور منظم انجام دهید.

۹ - از سم گناه پرهیز کنید تا روحتان دوباره متولد شود.

www.tellmeaboutislam.com

۵.۲۷.۲۰۱۳

مرغ ها بت های ما را شکستند/ آقای لئوناردو ویلار

قبل از اینکه مسلمان بشوم عادتم بود که وقتی به شهر جدیدی می رفتم اولین جایی که بازدید می کردم ساختمان هایی بود که مردم آن شهر در آن عبادت می کردند؛ مثل کلیسا و معبد هر جایی. یک بار به مسجد رفتم، مردم مشغول نماز مغرب بودند. صبر کردم تا نمازشان تمام شد، بعد از امام مسجد سؤال هایی پرسیدم. این آغاز سفرم به سوی اسلام بود.من در یک خانواده مسیحی متولد شدم که به کلیسای کاتولیک اعتقاد داشتند. با پدربزرگ و مادربزرگم بزرگ شدم و آنها عقایدشان را به من یاد می دادند، از جمله عقیده تثلیث و اینکه عیسی مسیح پسر خداست و ما باید او را در کنار خدا عبادت کنیم. یک روز بعد از ظهر خوابیده بودم و درِ خانه باز بود. مرغ و خروس ها از فرصت استفاده کردند و داخل خانه شدند و مرا به طرز وحشتناکی از خواب بیدار کردند. یک حوله برداشتم و سعی کردم آنها را به بیرون هدایت کنم. آنها بت هایی که موقع دعا کردن روبه روی آنها می ایستادیم را انداختند و شکستند.

آن موقع فهمیدم اینها چوبی هستند و خدا نیستند و به آنها گفتم: «شما چوبی هستید و آن طور که والدینم ادعا می کنند، خدا نیستید، حتی نمی توانید به خودتان کمک کنید و چند تا مرغ شما را خرد کردند. پس چطور می توانید به دیگران کمک کنید؟» تصمیم گرفتم تکه تکه شان کنم، اما از مادربزرگم ترسیدم. خیلی درباره آنها فکر می کردم و مطمئن بودم یک خدای واقعی وجود دارد که جهان را خلق کرده است و اینها کاره ای نیستند.

فردا صبح دیدم پدر بزرگم روبه روی بت ها نشسته است. از او پرسیدم: «آیا اینها خدا هستند؟» او گفت: «نه، اما ما آنها را مرکز توجه قرار می دهیم، انگار که در برابر خدا ایستاده ایم.» ساکت ماندم. نمی دانستم چطور احساسم را بیان کنم. یک روز کتاب انجیل برنابا(۱) را پیدا کردم. در آن مطالبی خواندم که حضرت عیسی را توصیف می کرد. آن حرف ها معقول بود، حضرت عیسی گفته بود که خدای شما خدای من است، پروردگار شما پروردگار من است. خیلی تعجب کرده بودم چون این حرف ها با عقاید ما به طور کامل متفاوت بود.

آن موقع۱۳ ساله بودم. از پدربزرگم معنای این حرف ها را پرسیدم، اما او جواب سؤالم را نداد و خودش را مشغول خواندن کتاب کرد، فقط گفت: «این کتاب را نخوان.» بین ما سؤال و جواب هایی رد و بدل شد. گفتم: «چرا این کتاب را نخوانم؟» او هم گفت: «چون گمراه می شوی و از دینت خارج می شوی.»

_______________________________

۱ - انجیل برنابا: این انجیل قرون متمادی در بین مسیحیان فراموش شده بود و استفاده از آن معمول نبود تا آنکه در قرن ۱۷ و ۱۸ میلادی دوباره مورد توجه قرار گرفت. این همان انجیلی است که در قرون اولیه مسیحی، فراوان مورد استفاده قرار می گرفت و به زبان های مختلف ترجمه می شد. این کتاب نسبت به انجیل های رسمی مسیحیت شباهت بسیار بیشتری به اعتقادات مسلمانان دارد.پرسیدم: «مگر نویسنده این کتاب مسیحی نبوده؟ آیا دین دیگری به جز دین ما داشته؟»

_ بله.

_ آیا خدایی به جز خدای ما وجود دارد؟

_ نه

_ آیا دینی بهتر از دین ما وجود دارد؟

_ نه، دین ما بهترین دین است.

_ شما از کجا می دانید که بهترین دین است؟

_ من فقط این را می دانم که دین ما بهترین دین است. به تو اخطار می کنم که دیگر این کتاب را نخوانی.

ساکت شدم و نمی دانستم چه بگویم.

بعد از این ماجرا همین سؤال ها را از مادربزرگ، پدر، مادر و عمویم هم پرسیدم و همه جواب ها یکسان بود. این کتاب را نخوان!

متعجب بودم که راز این کتاب چیست؟ چرا آنها می گویند این کتاب را نخوان؟ چه اتفاقی می افتد اگر این کتاب را بخوانم؟

تصمیم گرفتم کتاب را یواشکی توی اتاقم بخوانم. این کتاب را چند بار خواندم و تحقیق درباره مذهب عیسی مسیح را شروع کردم. ۴ سال بعد مدرسه را ترک کردم و در خدمات مذهبی شرکت کردم. در آنجا از یک آقای سالخورده ای خواستم داستان پیامبران؛ داوود، سلیمان، ابراهیم، موسی، نوح و آدم را برایم تعریف کند و از او سؤالاتی در مورد دین پرسیدم.

وقتی پدرم فهمید که مدرسه را ترک کرده ام، خیلی عصبانی شد و گفت مرا می کشد و حتی وقتی که فهمید دیگر یکشنبه ها هم به کلیسا نمی روم بیشتر عصبانی شد. آن موقع ۱۷ سالم بود، اما جست وجوی حقیقت را رها نکردم. از این شهر به آن شهر و از این ایالت به آن ایالت می رفتم تا حقیقت را پیدا کنم.

حدود ده سال از آن روزها گذشته بود که به شهر ماراوی در جنوب فیلیپین رفتم. بیشترشان مسلمان بودند. از آنجا که عادتم بود به مکان های مذهبی هر شهر سری بزنم به مسجدی رفتم، همه در حال نماز بودند. بعد از نماز از امام مسجد پرسیدم: «شما چه کار می کردید؟»

گفت: «نماز می خواندیم.»

_ این یک عمل دینی است؟

_ بله

_ اسم دین شما چیست؟

_ اسلام

_ خدای شما کیست؟

_ الله

_ پیامبرتان کیست؟

_ حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

این اولین باری بود که این اسم را می شنیدم. چند لحظه فکر کردم و بعد پرسیدم: «نظر شما درباره حضرت عیسی چیست؟»

_ عیسی پسر مریم و پیامبر خداست.

_ دین عیسی چه بود؟

_ اسلام، همه پیامبران پیرو دین اسلام هستند.

از او خواستم چند کتاب بدهد تا مطالعه کنم. او هم سه تا کتاب به من داد. یکی مذهب اسلام نوشته احمد قیلواش و دیگری ترجمه قرآن به زبان انگلیسی و سومی هم جزوه ای بود درباره عقاید.

مسجد را ترک کردم و به هتل رفتم، شروع به خواندن کتاب اول کردم و خط به خط آن را با دقت خواندم. حدود ده روز طول کشید. آنچه را که به دنبالش بودم پیدا کردم. مطمئن شدم که دین عیسی را پیدا کرده ام. به مسجد رفتم و به او گفتم: «غیر مسلمانان اگر بخواهند اجازه دارند مسلمان شوند؟» امام مسجد گفت که دین اسلام فقط برای ما مسلمانان نیست، بلکه اسلام دینی است برای همه افراد جهان. او به من وضو و نماز را یاد داد و مسلمان شدم.

بعد از مسلمان شدنم در آن شهر ماندم و چهار سال اسلام را در مدرسه اسلامی آن شهر خواندم و بعد از آن، در دانشگاه اسلامی درس خواندم و الان هم وقتم را برای هدایت مردم به سوی دین خدا می گذارم.

www.muslimconverts.com

۱۲.۲۰.۲۰۱۳

قرآن کتاب علمی/ میکاییل دیوید شاپیرو از روسیه

اهل کشور روسیه هستم و در یک خانواده یهودی متولد شدم. جست وجو و تحقیقم را از زمانی که ۱۹ ساله بودم شروع کردم. اعتقادم به خدا متزلزل بود و شناخت درستی از خدا نداشتم. هدفم توی زندگی این بود که ستاره موسیقی راک بشوم. با سه همخانه دیگر در یک آپارتمان زندگی می کردم و در یک شرکت به عنوان منشی کار می کردم.

یکی از همخانه هایم مسلمان بود و دیگری مسیحی. این اولین باری بود که با یک مسلمان آشنا می شدم. خیلی کنجکاو بودم و دلم می خواست اطلاعات بیشتری از او داشته باشم. یک روز فرصتی شد و توانستم با او صحبت کنم. از او پرسیدم: «این چه کاری است که هر روز ۵ بار انجام می دهی؟ محمد کیه؟ مسئله جهاد چیه؟» اتفاقاً همخانه مسیحیمان، وید هم به ما پیوست. با هم درباره مسیحیت و یهودیت و اسلام حرف زدیم. بعد از اون جلسه چندین بار دیگه هم جمع شدیم و در مورد خدا و ادیان حرف زدیم.

کم کم علاقه ام به کارهای خلاف و پارتی های شبانه کم شده بود و به سمت جست وجوی حقیقت کشیده شده بود، جست وجو درباره خدا و اینکه چطور او را اطاعت کنم. مدام از خود سؤال هایی می پرسیدم و سعی می کردم پاسخی برای آن پیدا کنم.

از خودم می پرسیدم چند تا خدا وجود دارد؟ اگر چند خدا وجود داشته باشد چطور این خداها با هم توافق می کنند؟! به یقین قدرت چند خدا، کمتر از یک خداست. چطور این چند خدا با هم بحث و دعوا نمی کنند.

اما انتخاب من یک خدا بود. وقتی به این نتیجه رسیدم که به احتمال زیاد خدایی وجود دارد. عقاید افرادی که منکر خدا هستند و افرادی که به خدا اعتقاد دارند را بررسی کردم. نکته ای که مرا به سمت عقاید افرادی که به خدا اعتقاد دارند کشید، این بود که هر طرحی، طراحی دارد. مطمئن شده بودم که خالقی وجود دارد اما نمی توانستم توضیح دهم که چرا خدا وجود دارد. فقط او را احساس می کردم. این شور و اشتیاق جدید با احساس مسئولیتِ پیروی از این خالق همراه شده بود، اما نمی دانستم از کجا شروع کنم.

خدا را قبول داشتم. از آنجا که یهودی بودم از دین یهود شروع کردم. یک خدا، چند پیامبر، ۱۰ فرمان، تورات، روح یهودی، ارواح یهودی چیست؟ وقتی که درباره این موضوع تحقیق کردم به این نتیجه رسیدم؛ داستان از اینجا شروع می شود که اگر شخصی یهودی متولد شود، دارای روح یهودی می باشد و باید از یهود پیروی کند و این تبعیض را حفظ کند. اما به نظر من خداوند ارواح یهودی، مسیحی، مسلمان و هندو را خلق کرده است و تمام افراد بشر با هم برابرند، کسی بر کسی برتری ندارد.

چون من در دینی متولد شدم، پس باید از آن پیروی کنم هر چند بدانم که اشتباه است. با این افکار موافق نبودم. اصلاً یهودا کیست؟ می گویند یهودا رهبر قبیله عبرانی بوده است، وقتی که خداوند وحی اش را به او نازل کرد. پس یهود از اسم او نشأت گرفته.

وقتی که دوستم دربارۀ دینش حرف می زد می گفت یک خدا، یک پدر و

یک پسر و بیشتر اوقات یک روح القدس من به او گفتم: «توضیح بده بالاخره کدام یک از اینها خدا هستند؟ ۳-۱+۱+۱ پس چطور می تونی بگویی من به یک خدا اعتقاد دارم.» او برایم توضیح می داد اما برایم قابل فهم نبود. فکر کنم خودش هم به این موضوع پی برده بود که حرف هایش قانع کننده نیست. مسئله دیگه این بود که چرا مسیح به خاطر گناهان ما کشته شده تا ما از گناه نخستین پاک شویم؟ او به من گفت: «حضرت عیسی مسیح، پسر خدا باید به صلیب کشیده می شد تا تمام افراد را از آتش جهنم نجات دهد و ما را از گناهی که آدم به ما منتقل کرده برهاند. عیسی مسیح به خاطر عشق به بشر مرد.»

به او گفتم که طبق نظر شما مسیحیان ما همه گناهکار متولد شدیم؛ یعنی یک کودک یک ساله گناهکار است چون گناهکار متولد شده نه به این خاطر که کاری اشتباه انجام داده و به خاطر کار یک نفر، تمام بشر باید از گناه او رنج ببرند و محکوم به گناه شوند. همه باید به خاطر یک نفر مجازات شوند، پس انصاف و عدالت چه می شود؟ چرا باید خدا چنین قانونی بگذارد؟ این با منطق من سازگار نیست. البته در انجیل آمده است که "خدای پدر، چرا مرا ترک کرده ای؟" (انجیل مرقس، فصل ۱۵ عبارت ۳۴) واضح است که عیسی مسیح هم نمی دانست چرا به طرز بی رحمانه ای باید به قتل برسد.

هیچ کدام از اینها برای من قابل قبول نبود.

اما حرف های همخانه ای مسلمانم واقعاً منطقی بود. اسلام شرایط لازمه دینی که به دنبالش بودم را داشت اما دلم می خواست سؤالات عمیق تری از آن دین بپرسم. آیا این یک دین جهانی است؟

خواندن قرآن را شروع کردم، کتابی سرشار از معجزه و علم بی نهایت. دیدم بسیاری از حقایق علمی که اخیراً کشف شده، ۱۴۰۰ سال قبل در قرآن آمده است و دانشمندان زیادی از این طریق مسلمان شده اند و روی علوم موجود در قرآن مشغول به کار هستند. پس کسی این کتاب را فرستاده که آگاهی کامل و جامع به همه چیز دارد.

نکته ای که برایم جالب بود، اسم دین مسیحیت و یهودیت در الواح مقدس نیامده و نام آنها ساخته بشر است نه خدا! اما نام اسلام در قرآن آمده بود. با مطالعۀ قرآن فهمیدم این کتاب نوشتۀ بشر نیست. حتی نام گذاری آن هم توسط بشر انجام نشده و باید از این دین پیروی کنم چون حقیقت است. پس از تاریکی بیرون آمدم و به سوی نور رفتم.

www.islamreligion.com

۶.۵.۲۰۰۸