می کشید ترکیبی از تصوف مسیحیت و یهودیت به همراه علم متافیزیک بود. اما چیزی که باعث می شد عقب نشینی کنم این بود که نمی توانستم خودم را قسمتی از خدا تصور کنم. خدا علیم است و از همه چیز آگاه است. من چطور می توانم خدا باشم! اما کشیش ها می گفتند که به هر حال همه شما خدا هستید. برو کتاب مقدس را بخوان. «من شما را خدایان خواندم و لقب فرزند خدای متعال را به شما دادم.» کتاب عهد عتیق، مزامیر فصل ۸۲، عبارت ۶. انجیل یوحنا، فصل ۱۰، عبارت ۳۴. برایم قابل قبول نبود، اما می پذیرفتم.
توجیه عقلی و دلیل تراشی که در کتاب های مقدس دیده می شود به (پولس) نسبت داده می شود. بیانات پولس پراز عباراتی است که تورات و قوانین آن را لغو می کند. او می گوید: «ممنوع یا مجاز بودن چیزها، بستگی به درک شما دارد.» به عنوان مثال در نامه اش به رومیان می نویسد: «من خود به سبب اختیاری که عیسای خداوند به من داده است، یقین دارم که خوردن گوشت قربانی بت ها به خودی خود اشکال ندارد، اما اگر کسی این کار را نادرست و گناه می پندارد، نباید چنین گوشتی را بخورد؛ زیرا در این صورت مرتکب گناه شده است. (کتاب رومیان، فصل ۱۴، عبارت ۱۴)
...کسی که وجدانش از آنچه می کند ناراحت است، به هیچ وچه نباید به آن کار دست بزند. چون در این صورت مرتکب گناه شده؛ زیرا وجدانش آن کار را گناه می داند.» (کتاب رومیان، فصل ۱۴، عبارت ۲۳)
پولس با این توجیه، که اگر چیزی به نظر شما بد نیست، پس گناه نیست، کل فرمان های تورات را خراب می کند. احساس می کردم چیزی اشتباه است و سعی می کردم قوانین را طبق دستورات تورات انجام دهم. «گوشت خوک ممنوع، زنا و زنای محصنه ممنوع و از همه مهم تر پرستش هر مخلوقی ممنوع، انجام ختنه و عبادت خدا در روز شنبه.» «هیچ گونه بتی به شکل حیوان یا پرنده و یا ماهی برای خود درست نکن. در برابر آنها زانو نزن و آنها را پرستش نکن. زیرا من که خداوند و خدای تو می باشم خدای غیوری هستم و کسانی را که با من دشمنی می کنند را مجازات می کنم... روز شنبه به یاد من باش و آن را مقدس بدار. در هفته، شش روز کار کن ولی در روز شنبه که روز خداست کار نکن... پدر و مادرت را احترام کن تا در سرزمینی که خداوند تو به تو بخشید، عمر طولانی داشته باشی. قتل نکن، زنا نکن، دزدی نکن، دروغ نگو، چشم طمع به مال و ناموس دیگران نداشته باش و به فکر تصاحب غلام و کنیز و گاو و الاغ و اموال همسایه ات نباش.» سفر خروج، فصل ۲۰، عبارت ۳. ۱۷
این برایم قابل قبول بود که فقط یک خدا وجود دارد و شریکی ندارد و تنها اوست که لایق پرستش است. اوست که باید قوانین و دستورات را بگوید. دیگر داشتم به ۵۰ سالگی نزدیک می شدم. باید کاری برای خدا انجام می دادم. با یک سری از دوستانم که مبلغ بودند به سفری رفتیم. با هم در نقاط مختلف کشور، کار تبلیغ می کردیم. یکی از دوستانم به هر کس که برخورد و ملاقات می کرد یک کتاب مقدس کوچک می داد. لذت بخش بود به کسانی که کار و پول نداشتند، غذا و پول می دادیم و به آنها از نظر روحی کمک می کردیم. و آنها را به مسیحیت دعوت می کردیم. کتاب مقدسم همیشه همراهم بود و هر جایی که لازم بود از روی آن برایشان می خواندم. احساس می کردم دوباره متولد شده ام. احتیاج داشتم که زیر نور مسیح باشم و پیغام او را برسانم. فقط یک مشکل وجود داشت. پیغام چیست؟ شاید مسیحیان بگویند خوب واضح است که باید چه بگویی؛ پیغام رستگاری عیسی مسیح، کشته شدن او به خاطر گناهان ما، او پسر خدا و خداست. بله درست است، من هم همین مسائل را تبلیغ می کردم. اما...
یک روز از یک مبلغ شنیدم که گفت: «مغزتان را با ماشینتان در پارکینگ نگذارید، فکر کنید.» این جمله مرا تکان داد و سبب شد درباره مسائل جدید و حقایق مذهبم فکر کنم و سعی کنم در مورد سؤال هایی که
هیچ کس نمی خواهد به آنها جوابی دهد فکر کنم:
۱ - چه کسی کتاب مقدس را نوشته است؟
۲ - زبان اصلی کتاب مقدس چه بوده، عبری، آرامی یا یونانی؟
۳ - آیا متن اصلی کتاب مقدس جایی در روی زمین وجود دارد؟
۴ - چرا کتاب مقدس کاتولیک ها، ۷ کتاب بیشتر از پروتستان ها دارد؟
۵ - چرا نسخه های متفاوت از کتاب مقدس وجود دارد؟
۶ - چرا این قدر اشتباه و غلط از اولین عبارت تا آخرین عبارت وجود دارد؟
۷ - چرا مسیحیان دوباره متولد شده، مفاهیمی را آموزش می دهند که در کتاب مقدس نیست؟
۸ - چرا لغت تثلیث در هیچ یک از نسخه های کتاب مقدس وجود ندارد؟
۹ - چرا مسیح در کتاب مقدس (نسخه های انگلیسی) به خدا از به صلیب کشیدنش شکایت می کند؟ «خدای من، خدای من، چرا من را تنها گذارده ای؟» کتاب انجیل، مرقس فصل ۱۵، عبارت ۳۴
۱۰ - چرا در کتاب انجیل، مسیح یگانه پسر خداست. (یوحنا فصل ۳، عبارت ۱۶) و در مزامیر، داوود یگانه پسر خداست؟ مزامیر فصل ۲، عبارت ۷
۱۱ - چرا خدای عادل، خدای مهربان و خدای منصف، مسیح را به خاطر گناهان پیروانش مجازات می کند؟
۱۲ - خدا نمی توانست بدون کشتن مسیح، ما را بیامرزد؟
۱۳ - چه اتفاقی برای کسانی که قبل از مسیح مرده اند می افتد؟
۱۴ - چه اتفاقی برای کسانی که این پیغام را نشنیده اند می افتد؟
۱۵ - چه اتفاقی برای کودکان بی گناهی که مرده اند و والدینشان که مسیحی نبوده اند می افتد؟
۱۶ - خدا که حضرت آدم را از خاک آفرید، چه احتیاجی بود که مریم، مسیح را حمل کند؟
۱۷ - خدا چگونه می تواند خودش را خلق کند؟
۱۸ - چطور خدا می تواند بشر باشد؟
۱۹ - چطور خدا می تواند پسر داشته باشد؟
۲۰ - آیا حضرت آدم هم پسر خداست؟
۲۱ - سؤالات درباره مسیح چی؟ چند ساعت روی صلیب بود؟ چند روز در قبر بود؟ بالاخره یوسف پدر حضرت مسیح است؟ چرا مسیح هیچ وقت خودش ادعا نکرد که خدا و یا هم ردیف خداست؟
دوستم دیگر از پاسخ دادن به سؤال هایم خسته شده بود و به من پیشنهاد کرد داستان ابراهیم را در سفر پیدایش، به خصوص جایی که پسرش را به رضایت خدا قربانی کرد بخوانم. او می خواست به من اطاعت از خدا بدون هیچ چون و چرا را بفهماند.
آن داستان را خواندم اما متقاعد نشدم.
اتفاق هایی در زندگی ام افتاد که باورهایم را عوض کرد. راه حل ها و پاسخ ها به روش های عجیب و غریب داده می شد. پدرم با یک مرد مصری کار می کرد و از من خواست او را مسیحی کنم. گفت او گفته که حاضر است مسیحی شود، به شرطی که دین شما بهتر از دین من باشد.
اما من از این ملاقات متنفر بودم. دلم نمی خواست با یک آدم کافر و ملحد، هواپیما ربا، بمب گذار، تروریست، دزد و سارق روبه رو شوم. به ما گفته شده بود، مسلمانان به خدا اعتقاد ندارند. آنها یک جعبه سیاه در بیابان های عربستان را پرستش می کنند و روزی ۵ بار زمین را می بوسند. و افرادی تروریست و آدم ربا و دزد هستند. به پدرم همه اینها و چیزهای مختلف درباره مسلمانان را یادآوری کردم، اما گفت: «راهی ندارد تو با خوش رفتاری با او حرف بزن، شاید مسیحی شد.»
با آن مرد مصری در یک کافی شاپ قرار گذاشتم. وقتی که به کافی شاپ رفتم از پدرم پرسیدم: «کجاست؟ پدرم گفت: «دست راستت روی صندلی نشسته.» گیج شده بودم. او نمی توانست مسلمان باشد. من به دنبال مردی هیکلی با لباسی بلند و گشاد و یک عمامه بزرگ روی سرش و و ریش هایی که نیمی از لباسش را می پوشاند و ابروهایی که کل پیشانی اش را گرفته بود با یک شمشیر و یا بمب زیر لباسش بودم، اما این طوری نبود. یک آقای بسیار مرتب و خوشرو که با گرمی به من دست داد و احوال پرسی کرد. به هر حال او باید نجات داده می شد و من باید به کمک خدا، مسیح را به او معرفی می کردم تا نجات پیدا کند.ما به گوشه ای رفتیم و بحث را شروع کردیم. او به خدا، آدم و حوا، ابراهیم و قربانی کردن پسرش، به موسی و دیگر پیامبران، داوود و سلیمان، یحیی و عیسی مسیح اعتقاد داشت. او گفت: «ما به انجیل و تورات نیز اعتقاد داریم.» فکر می کردم مسیحی کردن او بسیار راحت است، چون او به تمام اعتقادات ما باور دارد، فقط باید غسل تعمید را انجام دهد، اما او مدرک می خواست، شرط او این بود. به او گفتم: «دین ارائه سند و مدرک نیست، بلکه اعتقاد است.» اما او در جواب گفت که در دین او، هم اعتقاد هست و هم سند و مدرک.چقدر عجیب! چطور می تواند سندی از وجود خدا و دین وجود داشته باشد؟
تصمیم گرفتم با یکی از کشیش های کاتولیک ملاقات کنم تا تاریخ واقعی کلیسا را بیان کند. او با کلیسای جامع و واتیکان ارتباط داشت و تجربیاتش در آمریکای مرکزی و جنوبی و مکزیک بسیار درخشنده بود. او حقایق جالبی دربارۀ مسیحیت و شکل گرفتن مذهب کاتولیک بیان کرد تا بتوانم مدارکی ارائه دهم. دوستی من با محمد زیاد شد. با هم برای کاری به سفر رفتیم. در طول سفر دربارۀ مسائل مختلف و باورهای مردم با هم بحث می کردیم. او فرد بسیار مؤدبی بود، مشتاقانه به حرف هایم گوش می کرد و هرگز حرفم را قطع نمی کرد. واقعاً جذب رفتار و منش او شده بودم. فکر می کردم اگر مسیحی شود، مسیحی خوبی می شود. برنامه ای از رادیو پخش می شد در مورد پرستش، سعی می کردم با تزریق این برنامه به این آدم بیچاره کمک کنم. ما دربارۀ مفهوم خدا، معنای زندگی، هدف خلقت، پیامبران و مأموریتشان بحث می کردیم.
یک روز فهمیدم محمد می خواهد برای مدتی در مسجد زندگی کند تا
جای دیگری پیدا کند. موضوع را به پدرم گفتم و از او خواستم محمد برای مدتی به منزل ویلایی و بزرگ ما بیاید. پدرم هم موافقت کرد و محمد به خانه ما آمد.
اگر فرصتی پیدا می کردم، با دوستان مبلغم بیرون می رفتیم. یکی از آنها برای کار تبلیغ، یک صلیب چوبی بزرگ تر از یک ماشین را حمل می کرد و با آن خیابان ها را می بست. وقتی که مردم از ماشین هایشان پیاده می شدند و علت را می پرسیدند، به آنها جزوه و کتاب درباره مسیحیت می داد.
یک روز یکی از آنها دچار حمله قلبی شد و او را به بیمارستان ورترانس بردند. من هفته ای چند بار به او سر می زدم و گاهی اوقات محمد را هم با خودم می بردم تا او درباره باورها و عقایدش با محمد صحبت کند. یکی از هم اتاقی های دوستم، ویلچیری بود. از او پرسیدم: «اهل کجایی؟» گفت: «اهل سیاره مشتری!» احساس کردم بیش از اندازه افسرده است و نیاز به کمک دارد. با او راجع به خدا صحبت کردم و از روی کتاب تورات داستان حضرت یونس را برایش خواندم. می خواستم به او بگویم ما نمی توانیم از مشکلات فرار کنیم و خدا نسبت به کارهای ما آگاه است. بعد از گفتن داستان، از من به خاطر بی ادبی اش عذر خواهی کرد و گفت که مشکلات و سختی های زیادی را گذرانده است.
او گفت می خواهد اعتراف کند. به او گفتم: «من کشیش کاتولیک نیستم و با اعترافات سر و کار ندارم.» او گفت: «من یک کشیش کاتولیک هستم.» شوکه شده بودم. من داشتم مسیحیت را به یک کشیش تبلیغ می کردم.
بعد از مرخص شدنش از بیمارستان، احتیاج به مراقبت روحی و جسمی داشت. به خانه مان دعوتش کردم. وقتی که به خانه مان آمد با او درباره عقاید مسلمانان صحبت کردم. در کمال تعجب او با عقاید مسلمانان موافق بود و گفت: «ما کشیشان کاتولیک اسلام را مطالعه می کنیم و با بعضی از عقاید آنها موافقیم.» شب ها، سه تایی می نشستیم و درباره دین حرف می زدیم. گاهی اوقات پدرم و همسرم نیز به جمع ما اضافه می شدند. هر کدام یک نسخه از کتاب مقدس را می آوردیم؛ پدرم نسخه King James را می آورد، خودم نسخه Revised Standard ، همسرم نسخه Swaggart’s Good News For Modern Man و دوست کشیشمان هم نسخه کاتولیک را می آورد که ۷ کتاب بیشتر از کتاب پروتستان داشت. مدت ها وقت صرف می کردیم و آنها را با هم مقایسه می کردیم که کدام یک درست است و سخنان مسیح و دیگر پیامبران است. از محمد پرسیدم: «قرآن شما چند نسخه دارد؟» اوپاسخ داد: «فقط یک قرآن وجود دارد و هرگز عوض نشده است.» باور کردنی نبود؛ یعنی در این ۱۴۰۰ سال فقط یک نسخه وجود دارد؟! اما محمد گفت: «از زمان پیامبر، وقتی که وحی نازل می شد، افراد زیادی قرآن را حفظ می کردند و قر ن هاست که میلیون ها نفر در سرتاسر جهان قرآن را حفظ می کنند و به دیگران نیز می آموزند. و امروزه بیش از ۹ میلیون حافظ وجود دارد.»
این به نظرم غیر ممکن بود. در صورتی که زبان های اصلی کتاب مقدس صدها سال است که از بین رفته است. چطور امکان دارد کتابی با زبان اصلی اش بعد از قرن ها حفظ شود و تک نسخه باشد؟ از خدا خواستم و گفتم که خدایا! مرا هدایت کن و راهت را نشانم بده!
یک روز آن کشیش کاتولیک از محمد خواست او را به مسجد ببرد. در کمال ناباوری او به آنجا رفته بود تا مسلمان شود. به او گفتم: «تو مسلمان شدی؟» او گفت، سال هاست که مسلمان است.
موضوع مسلمان شدن کشیش را به همسرم گفتم. او گفت، به نظر من اسلام حق است و او بسیار به این دین علاقه مند شده است.
به زیر زمین خانه مان رفتم و تکه چوبی پیدا کردم و به سمتی که مسلمانان روزانه چندین بار سجده می کنند به سجده افتادم. با خدا حرف زدم. می دانستم دیگر وقتش است مخفی کاری را کنار بگذارم و دیگر زیرکانه کار نکنم و صادقانه فکر کنم. وقتی که سر از سجده برداشتم، پرنده ای یا فرشته ای ندیدم. نوری و برقی هم در آسمان دیده نشد، آنچه که متوجه شدم این بود که درونم تغییر کرده بود. آمدم بالا و دوش گرفتم و آن آدم گناهکار گذشته را شستم و به یک زندگی جدید وارد شدم. زندگی ای بر اساس حق و حقیقت.
دلم می خواهد به کسانی که به دنبال حقیقت هستند بگویم این ۹ مرحله پاک سازی را دنبال کنند تا به حقیقت برسند:
۱ - ذهن و قلب و روحتان را پاک کنید. تمام تعصب ها را کنار بگذارید.
۲ - در هر لحظه از زندگی تان از خدا برای همه داده هایش تشکر کند.
۳ - یک ترجمه خوب از قرآن به زبانی که متوجه می شوید بخرید و با دقت مطالعه کنید.
۴ - روی معنی ها دقیق شوید و نعمت های خدا را در نظر بگیرید.
۵ - از خدا آمرزش بخواهید و یاد بگیرید مردم را ببخشید.
۶ - در قلبتان درخواست هدایت از بالا را کنید.
۷ - قلب و ذهنتان را باز کنید.
۸ - چندین ماه این کارها را به طور منظم انجام دهید.
۹ - از سم گناه پرهیز کنید تا روحتان دوباره متولد شود.
www.tellmeaboutislam.com
۵.۲۷.۲۰۱۳