داستانهاى صاحب دلان جلد ۲

داستانهاى صاحب دلان0%

داستانهاى صاحب دلان نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستانهاى صاحب دلان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد محمدى اشتهاردي
گروه: مشاهدات: 11249
دانلود: 2817


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 162 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11249 / دانلود: 2817
اندازه اندازه اندازه
داستانهاى صاحب دلان

داستانهاى صاحب دلان جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٣١ - استخاره عجيب !

مرحوم آيت الله العظمى بروجردى پس از طى دوران اجتهاد در نجف اشرف و اصفهان ، سرانجام به محل تولدش بروجرد آمده و در آنجا سكونت گزيده تا اينكه براى معالجه بيمارى فتق ، در اواخر سال ١٣٦٣ هجرى قمرى به تهران مسافرت كرده و در جوار حضرت عبدالعظيم در بيمارستان فيروزآبادى بسترى شد، در اين مدت ، جمعيت بسياری از وى عيادت كردند، پس از بهبودى كامل ، علما و اساتيد و فضلا از ايشان دعوت نمودند كه به قم بيايد تا طلاب علوم دينى از محضرش بهره مند گردند.

در اين ميان آيت الله بروجردى به قرآن استخاره كرد، از حسن اتفاق اين آيات در آغاز صفحه قرآن آمد:

( وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ وَإِنَّا عَلَىٰ ذَهَابٍ بِهِ لَقَادِرُونَ ﴿ ١٨ فَأَنشَأْنَا لَكُم بِهِ جَنَّاتٍ مِّن نَّخِيلٍ وَأَعْنَابٍ لَّكُمْ فِيهَا فَوَاكِهُ كَثِيرَةٌ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ ﴿ ١٩ وَشَجَرَةً تَخْرُجُ مِن طُورِ سَيْنَاءَ تَنبُتُ بِالدُّهْنِ وَصِبْغٍ لِّلْآكِلِينَ ) : و از آسمان آبى به اندازه معين نازل كرديم ، و آنرا در زمين (در مخازن مخصوصى ) ساكن نموديم ، و ما براى از بين بردن آن ، كاملا قادريم

سپس بوسيله آن ، باغهايى از درخت نخل و انگور براى شما ايجاد كرديم ، باغهاى كه در آن ، ميوه هاى بسيار است و از آن تناول مى كنيد، و نيز درختى كه از طور سينا مى رويد و از آن روغن نان خورش براى خورندگان فراهم مى گردد(٣٠٩) اين آيات شريفه كه كاملا تناسب داشت ، و در طول ١٦ سال اقامت ايشان در حوزه علميه قم به خوبى ، آثار آن كه شاگردانى برجسته و...بود، موجب شد كه آيت الله العظمى بروجردى تصميم گرفت و عازم قم شد(٣١٠) و پس از شانزده سال اقامت در قم ، سرانجام صبح روز پنج شنبه ١٢ شوال سال ١٣٨٠ مصادف با ١٠ فروردين سال ١٣٤٠ رحلت كرد. مرقد شريفش در جوار بارگاه حضرت معصومهعليها‌السلام در قسمت شرق مسجد اعظم در دالان مسجد قرار دارد. و براستى از محضر اين عالم بزرگ ، گلهاى زيادى شكفته و ميوه هاى فراوانى به ثمر رسيدند، وتحولى عظيم در حوزه علميه قم به وجود آمد.

٣٢ - گريه و تكبير مسلمانان

سال ششم هجرت ، ماه شعبان بود، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با مسلمانان براى جنگ بنى مصطلق از مدينه بيرون آمده و به سوى جبهه حركت مى كردند، در اين هنگام دو آيه آغاز سوره حج نازل شد كه معناى آن دو آيه اين است :

اى مردم ! از پروردگارتان بترسيد، كه زلزله قيامت ، امر بزرگى است روزى كه آنرا مى بينيد (كه از شدت وحشت ) مادران شيرده كودكان شير خوارشان را فراموش كنند، و هر باردارى ، جنين خود را بر زمين نهد (و سقط نين كند) و مردم را مست بينى در حالى كه مست نيستند ولى عذاب خدا، سخت است(٣١١)

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صدا زد توقف كنيد، همه سلمانان بدور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حلقه زدند و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دو آيه را خواند، مردم آنچنان تحت تاثير قرار گرفتند كه صدايشان به گريه بلند شد، و هنگام صبح بقدرى به امور دنيا بى اعتنا شده بودند كه حتى زين بر روى مركبها ننهادند و خيمه اى بر پا نساختند، گروهى مى گريستند و گروهى در فكر فرو رفته بودند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آنها فرمود: آيا مى دانيد اى چه روزى است ؟

عرض كردند: خدا و پيامبرش آگاهتر است ، فرمود: روزى است كه از هزار نفر ٩٩٩ نفر به سوى دوزخ روان مى شوند و به تنها يكنفر بسوى بهشت ، اين خبر تكان دهنده آنچنان بر مسلمانان سخت آمد، كه باز گريستند، سپس ‍ عرض كردند پس چه كسى نجات مى يابد؟

فرمود: گنهكاران غير از شما هستند كه اكثريت را تشكيل مى دهند، من اميدوارم حداقل يك چهارم شما اهل بهشت باشند - مسلمانان تكبير گفتند - پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اميدوارم يك سوم شما اهل بهشت باشند - باز هم مسلمانان تكبير گفتند - پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آخر فرمود: اميدوارم دو سوم شما اهل بهشت باشند زيرا كه اهل بهشت صد بيست صفند كه ٨٠ صف آنها از امت من هستند(٣١٢)

٣٣ - نمونه اى از ساده زيستى امام خمينى

امام خمينى هميشه و در هر زمان در شؤ ون مختلف زندگى ساده زيستى را رعايت مى كردند، هم اكنون كه رهبر جهان اسلام است ، و در كشور ايران ، بطور عملى نيز زمام امور رهبرى را بدست دارد.

همان روش سابق در ساده زيستى تغيير نكرده است به عنوان نمونه :

هنگامى كه امام بخاطر بيمارى قلب از قم به تهران رفته و در بيمارستان قلب تهران بسترى شدند، روزى فرمودند: من بايد از محيط بيمارستان بروم اينجا بيشتر مرا بيمار مى كند و اگر وسائل رامهيا نكنند خودم مى روم ، با توجه به اينكه شوراى پزشكى به بيرون رفتن امام از بيمارستان با اين شرط موافقت مى كرد كه منزل امام نزديك بيمارستان باشد.

سرانجام يك ساختمان سه طبقه به فاصله نسبتا نزديك به بيمارستان اجاره شد، طبقه هم كف ، پاسداران مى نشستند، طبقه دوم خانواده امام و طبقه سوم اختصاص داشت به ديدار و ملاقات

مدتى نگذشت امام فرمود: من بايد از اينجا بروم اين منزل (از نظر مجلل بودن ) مناسب نيست - در حالى كه آن منزل بدرد يك فرد تهرانى مى خورد - تنها اشكال آن خانه ، داشتن سنگ ، و در نماى بيرونى بود، امام به آقاى رسولى (يكى از پيشكاران ) فرمودند: منزلى مانند منزل پدرتان برايم پيدا كنيد، مشكل آغاز شد و تهيه منزل مانند خانه پدر يعنى خشت و گلى آنهم در تهران كارآسانى نبود، سرانجام همين منزل كنونى (در جماران ) پيشنهاد گرديد، كه مجموعا ١٦٠ متر زمين دارد، منزل خصوصى امام داراى دو اطاق ، يكى براى ملاقات با شخصيتها و ديگرى براى استراحت و خواب ، و گاهى كه ملاقات كنندگان زياد مى شوند ناگزير از ديگرى استفاده مى شود...

با اينكه اجاره اين منزل كه دركنارش حسينيه جماران است پرداخت مى شود، امام فرمودند: اعضاى اين خانه بيايند تا از آنها رضايت حضورى بگيرم تا اينكه همه آنها از زن و مرد آمدند و حضورا اظهار رضايت دادند.(٣١٣)

٣٤ - عمر بن عبدالعزيز و راز قدغن كردن سب علىعليه‌السلام

وقتى بنى اميه روى كار آمدند، بخصوصى زمان حكومت معاويه (عليه الهاويه ) با نيرنگها و تبليغات وسيع و گوناگون ، مردم را بر ضد علىعليه‌السلام مى شوراندند و از آن حضرت بدگويى مى كردند، در حدى كه مردم شام باور كرده بودند كه علىعليه‌السلام نماز نمى خواند و... و تا آنجا كه در جشنها و عزاداريها و بالاى منبرها و حتى در نماز، به دستور معاويه به امام علىعليه‌السلام ناسزا مى گفتند، اين روش همچنان ادامه داشت تا وقتى كه عمر بن عبدالعزيز (هشتمين خليفه بنى اميه ) بر مسند خلافت نشست ، او نسبت به ساير خلفاء مردى صلح و وزين بود.

او دستور داد كه اين روش بسيار زشت را ممنوع كنند، با توجه به اينكه اجراى اين دستور مشكل بود، زيرا دهها سال مردم عادت كرده بودند كه به علىعليه‌السلام ناسزا بگويند.

در اينكه چرا عمر بن عبدالعزيز، اين دستور را داد، عللى ذكر كرده اند، امام خودش در پاسخ اين سوال چنين مى گفت :

پدرم عبدالعزيز، مردى فصيح و سخنور بود، با اينكه قدرت بيانى در حد اعلى داشت ، وقتى در سخنرانى به بدگويى علىعليه‌السلام مى رسيد، لكنت زبان پيدا مى كرد، روزى از پدرم پرسيدم ، چرا هنگام بدگويى علىعليه‌السلام ، زبانت مى گيرد، در پاسخ گفت اگر مردم شام كه پاى منبر نشسته اند ، از فضائلى كه من درباره علىعليه‌السلام مى دانم ، بدانند هرگز از ما پيروى نخواهند كرد.

عمر بن عبدالعزيز گويد: اين سخن همچنان آويزه گوشم بود، تا اكنون كه زمام امور بدستم آمده ، تصميم گرفتم كه نگذارم به امام علىعليه‌السلام جسارت كنند.

او دستور داد بجاى سب و ناسزاگويى به علىعليه‌السلام ، در قنوت نماز، بگويند:

( إِنَّ اللَّـهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ... ) خداوند فرمان به عدالت و احسان به اداى حقوق خويشان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مى دهد، و از بديها و زشتيها و ظلم نهى مى نمايد و شما را موعظه مى كند كه شايد متذكر شويد و از غفلت بيرون آئيد (نحل - ٩٠)

يا بگويند:( رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِّلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ ) پروردگار ما و برادران ما را بيامرز، آنان كه در ايمان بر ما پيش گرفتند، و در دلهاى ما كينه اى نسبت به كسانى كه كه ايمان آوردند، مگذار، تو اى پروردگار ما بخشاينده مهربانى (سوره حشر آيه ١٠) -(٣١٤) به اين ترتيب ، عمر بن عبدالعزيز، اين روسياهى در تاريخ اسلام را كه ناسزاگويى به شخص دوم اسلام بود، پايان داد، و به اين افتخار نائل شد.

٣٥ - برخورد شديد امام صادقعليه‌السلام با گرانفروش

يكى از خدمتكاران امام صادقعليه‌السلام بنام مصادف هزار دينار پول از امام صادقعليه‌السلام گرفت و از طرف آنحضرت ، براى تجارت همراه كاروان تجارى مصر، به سوى مصر رهسپار شد، اتفاقا كالاهايى كه خريده بود در مصر كمياب بود و همين موضوع باعث شد كه مصادف با همراهانش هم سوگند شدند كه كالاها را گران بفروشند، و بر اين اساس به مصر رفته و اجناس خود را به دو برابر قيمتش فروخت ، در حالى كه خوشحال بود كه با دو هزار دينار به حضور مولايش امام صادقعليه‌السلام مى آيد، او با خود فكر مى كرد، امام صادق خرسند خواهد شد، ولى وقتى كه دو هزار دينار را نزد امام گذاشت و جريان را به عرض ‍ رساند.

اما صادقعليه‌السلام آه سردى كشيد و هزار دينار منفعت را نزد خدمتكار افكند و فرمود: من به چنين پولى نياز ندارم ، عجبا كه شما با هم قرار گذاشتيد كه جنس خود را (بخاطر كمبود) دو برابر به مسلمانان بفروشيد ، يا مصادف ان مجادلة السيوف اهون من طلب الحلال : اين مصادف ، جنگيدن با شمشيرها، آسانتر از تحصيل مال حلال است(٣١٥)

به اين ترتيب مى بينيم : هر گونه عواملى كه موجب فشار اقتصادى به مردم بينوا مى شود از جمله گرانفروشى ، در اسلام اينگونه طرد و نهى شده است

٣٦ - شان نزول آيه هلاكت

اسلم بن ابوعمران گويد: در جريان فتح قسطنطنيه (استانبول فعلى كشور تركيه ) در كنار اين شهر بوديم ، گردان مصر به فرماندهى عقبة بن عامر بود و گردان شام بفرماندى فضالة بن عبيد بود، لشكر عظيمى از روم در برابر ما قرار گرفت كه مانع فتح قسطنطنيه شوند، ما مسلمانان صفهاى خود را آراستيم و آماده جنگ شديم ، ناگهان يكى از شجاعان مسلمان به قلب لشكر روم زد، عده اى از مسلمانان فرياد زدند: سبحان الله فلان كس خود را با دست خود به هلاكت انداخت (با اينكه قرآن مى فرمايد:( وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ) ، با دست خود، را به هلاكت نيفكنيد

ابوايوب انصارى ، صحابى نزديك رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرياد زد: اين مردم ! شما اين آيه را معنى غلط مى كنيد، اين آيه در مورد ما انصار نازل شده است از اين جهت كه وقتى خداوند دينش را استوار ساخت و مسلمانان بسيار شدند، بعضى از ما انصار پنهانى به بعضى ديگر گفتند: اسلام پيروز شد ولى اموال ما در اين راه از دست دفت اگر ما ثروت خود را نگه مى داشتيم ، امروز آنرا توسعه داده و از آن بهره مند مى شديم

اين آيه (يعنى آيه ١٩٥ بقره ) در رد ما نازل شد و فرمود( وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِوَأَحْسِنُوا إِنَّ اللَّـهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ ) و در راه خدا انفاق كنيد و با دست خويش ، خود را به هلاكت نيفكنيد و نيكوكارى كنيد، چرا كه خداوند نيكوكاران را دوست دارد(٣١٦)

نتيجه اينكه : در آيه مذكور نهى از افراط يا تفريط در انفاق است كه موجب هلاكت فرد يا جامعه مى شود، و فرضا اگر از اين آيه ، قاعده كلى استفاده كنيم ، با توجه به آيات و روايات ديگر در مورد جهاد و امر به معروف و نهى از منكر، شامل موارد جهاد و پيكار حق نخواهد شد هر چند موجب ضرر ظاهرى گردد.

٣٧ - دختر ناصرالدين شاه در خدمت شيخ

روزى دختر ناصر الدين شاه ، به نجف رفت و در نجف وارد خانه شيخ انصارى مرجع تقليد وقت (متوفى ٢٨١ ه .ق ) گرديد، وضع اتاق بسيار ساده بود آثار زهد از در و ديوار خانه مى باريد.

شاهزاده گفت : اگر ملا و مجتهد اين است ، پس ملا على كنى (از علماى برجسته زمان خود كه به سال ١٣٠٦ از دنيا رفت و قبرش در جوار حضرت عبدالعظيم است ) چه مى گويد؟!

هنوز سخن شاهزاده تمام نشده بود كه شيخ انصارى ناراحت گرديد و به شاهزاده تند شد و گفت : برخيز از اينجا برو... ديگر از اين حرفها در اينجا نزنى ، تو كجا اظهار نظر درباره ملا على كنى كجا؟ او حق دارد و بايد چنين زندگى كند زيرا در برابر پدر تو (ناصر الدين شاه ) قرار گرفته ، ولى من در ميان طلاب و مستمندان ، بايد چنين زندگى كنم

شاهزاده خانم تحت تاثير سخنان عميق شيخ انصارى قرار گرفت ، برخاست و سينه مادر شيخ را بوسيد و گفت : فرزندى كه چنين پستانى شير نوشيده ، احترام اين مادر بر من لازم است(٣١٧)

٣٨ - تبريك به ظالم

محمد بن مسلم يكى از شاگردان معروف امام باقرعليه‌السلام گويد: همراه عده اى در كنار در خانه امام باقرعليه‌السلام در حضور آنحضرت بوديم ، آنحضرت نگاهش افتاد كه دستجاتى ، گروه گروه به جايى مى روند، به بعضى از حاضران فرمود: آيا در مدينه حادثه جديدى رخ داده ؟ او عرض ‍ كرد: تازگى از طرف دستگاه خلافت (طاغوتى عباسى ) براى مدينه ، فرماندارى تعيين شده و اين مردم به ديدار او مى روند تا به او تبريك بگويند.

امام باقرعليه‌السلام فرمود: ان الرجل ليغذى عليه بالامر يهنى به و انه لباب من ابواب النار براستى مردى كه به نزدش مى روند تا به او بخاطر مقامى كه به او داده شده ، تبريك بگويند، ولى قطعا ورود بر او، ورود بر درى از درهاى دوزخ است(٣١٨)

و از آن حضرت سوال شد كه چه مى فرماييد: درباره ورود به اداره هاى اينها دستگاه خلافت عباسيان ؟ در پاسخ فرمود: نه هرگز حتى به مقدار كشيدن قلم نبايد به آنها كمك كرد.

٣٩ - اخطار امام به دوستان و دلجويى از آنها

يحيى بن ابراهيم گويد: به امام صادقعليه‌السلام عرض كردم : فلانى و فلانى و...به شما سلام رساندند، فرمود: بر آنها سلام باد، عرض كردم : از شما التماس دعا داشتند، فرمود: براى چه ؟ عرض كردم : به دستور منصور دوانيقى (دومين خليفه عباسى ) به زندان افتاده اند.

امام فرمود: در چه رابطه ؟، عرض كردم ، منصور آنها را به كارمندى دستگاه گرفت ، بعد آنها را زندانى نمود.

سپس سه بار فرمود: چرا و براى چه ؟ مگر من آنها را از اين كار (كارمند شدن براى ظالم ) نهى نكردم ، مگر نهى نكردم ، مگر نهى نكردم ؟ هم النار، هم النار، هم النار: آنها (دستگاه خلافت ) آتشند، آنها آتشند آنها آتشند (يعنى آنها اهل دوزخند شما خود را همراه آنها نكنيد).

در پايان براى آنها دعا كرد و از خداوند خواست كه آنها را از زير سلطه ستمگران آزاد سازد.

يحيى گويد: پس از اين ملاقات با امام ، در مورد آنها جويا شديم ، اطلاع يافتيم كه سه روز پس از دعاى امام ، آنها آزاد شده اند(٣١٩)

٤٠ - غذاى علىعليه‌السلام

شبى اميرمؤ منان علىعليه‌السلام در افطار، مهمان دخترش ام كلثوم سفره را آورد و پهن كرد و سپس نان جو و شير و نمك در آن گذاشت ، امام علىعليه‌السلام بعد از نماز، نظرش به سفره افتاد، سرش را تكان داد و فرمود:

يا ام كلثوم متى تناول ابوك الخبز مع الادامين : اى دخترم ام كلثوم ، چه وقت پدرت نان را با دو خورش خورده است ؟!

ام كلثوم ، شير را برداشت ، و علىعليه‌السلام با نان جو و نمك افطار كرد(٣٢٠)

٤١ - دو درياى عميق

يحيى بن سعيد گويد: از امام صادقعليه‌السلام شنيدم مى فرمود: منظور از (آيه ١٩ و ٢٠ سوره رحمان )( مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ ﴿ ١٩ بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَّا يَبْغِيَانِ ) (دو دريا با هم پيوند و ملاقات يافتند و بين آن دو، برزخ (واسطه اى ) است كه مانع برترى يكى بر ديگرى است حضرت علىعليه‌السلام و فاطمه (سلام الله عليها) است كه دو درياى عميق هستند و هيچيك به ديگرى برترى نمى كند)، و منظور از (آيه ٢١ سوره رحمان )( يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجَانُ ) (از آن دو، مرواريد و مرجان پديد مى آيد) حسن و حسينعليه‌السلام هستند كه مرواريد و مرجان مى باشند.(٣٢١)

بعضى از مفسران در تشريح مطلب فوق چنين گويد: پيوند يافت درياى نبوت فاطمه دختر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به درياى امامت علىعليه‌السلام با ازدواج اين دو، و بين اين دو، رسالت قدسى محمدىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه واسطه بين اين دو است (بينهما برزخ لايبغيان ) گرچه قبلا علىعليه‌السلام و فاطمهعليها‌السلام پيوند مكتبى و روحانى با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داشتند، ولى اينك اين پيوند با پيوند جسمانى (در پرتو ازدواج ) تكميل شد و از اين دو، لولو و مرجان يعنى حسن و حسينعليه‌السلام كه مجمع ولايت روحانى و نبوت نسبى هستند آشكار شدند(٣٢٢)

٤٢ - دعاى مشتمل بر اسم اعظم

مردى در حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مشغول نماز بود پس از نماز اين چنين دعا كرد:

اللهم انى اسلل بان لك الحمد لا اله انت ، المنان بديع السموات و الارض ‍ ذوالجلال و الاكرام يا حى يا قيوم

: خداوندا! از درگاه تو مسئلت مى كنم كه حمد و سپاس مخصوص تو است ، تو خداى بى همتا هستى ، خداوندى كه نعمت بخش ، و آفريدگار آسمانها و زمين است و صاحب جلال و اكرام (صفات سلبيه و ثبوتيه ) است ، اى خدا حى و توانا.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اصحاب و يارانش فرمود: ديديد كه اين مرد، خدا را با چه نامى خواند؟

اصحاب عرض كردند: خدا و رسولش ، آگاهتر هستند؟!.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: و الذى نفسى بيده لقد دعى الله باسمه الاعظم الدى اذا دعى به اجاب : سوگند به خداوندى كه جانم در دست او است ، او خدا را به اسم اعظمش خواند كه اگر به آن اسم خوانده شود، دعا را به اجابت مى رساند(٣٢٣)

٤٣ - فقيه و دريافت كننده حق

شخصى وارد مسجد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شد و به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض كرد: اى رسول خدا به من قرآن بياموز، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را به يكى از يارانش سپرد، او دست اين شخص را گرفت و به كنارى برد و سوره زلزال را براى او خواند تا رسيد به اين آيه :

( فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ ﴿ ٧ وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ ) : هر كس ‍ بمقدار اندك نيكى كند آنرا مى بيند، و هر كه بمقدار اندك بدى كند آنرا مى بيند.

آن مرد كمى فكر كرد، و به خواننده آيه گفت : آيا اين جمله ، وحى است ؟ او در جواب گفت آرى

آن مرد، گفت : من درس خود را از همين آيه آموختم ، يعنى همين آيه براى موعظه و نشان دادن خط و راه راست و پيمودن آن كافى است !

سپس آن صحابى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بحضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و جريان را گفت و اضافه كرد كه آن مرد: مطلب را دريافت و گفت همين آيه بس است و من درسم را گرفتم

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: دعوه فانه فقه : او را آزاد بگذاريد كه حقيقت را دريافت و شناخت(٣٢٤)

آرى اين است كه انسان فقيه كه شرط اول فقاهت آن است كه بشر در برابر حقايق تسليم گردد و آن را بشناسد و اين گونه از شنيدن يك آيه قرآن دگرگون شود.

٤٤ - موعظه كافى

صعصه بن ناجيه (جد فرزدق ) به حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و عرض كرد: مرا موعظه كن ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

تو را به مادر و پدر و نزديكانت سفارش مى كنم كه با آنها نيك رفتار كنى او عرض كرد: باز موعظه كن

فرمود: تو را سفارش مى كنم كه بين دو طرف ريش خود (يعنى زبان و دهان خود) را حفظ كن و همچنين بين دو پاى خود را نگهدار (تا از نظر امور جنسى به انحراف كشيده نشوى ).

و طبق روايت ديگر، صعصه اين آيه را شنيد: فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره و من يعمل مثقال ذره شرا يره : پس كسى كه اندكى كار نيك كند آن را مى بيند و كسى كه اندكى كار بد كند آن را مى بيند. (زلزال - ٧ و ٨)

گفت : همين مقدار موعظه مرا كافى است ، باكى ندارم كه از قرآن جز اين آيه را نشوم ، كه موعظه در اين آيه به آخرين حد رسيده است

و باز گفتنى است كه : عبدالله بن مسعود مى گفت : محكمترين آيه در قرآن همين آيه است (يعنى در ميان آيات محكمات ، روشن ترين آنها همين دو آيه فوق است ).(٣٢٥)

٤٥ - رضايت به عمل خير

شخصى از حضرت رضاعليه‌السلام پرسيد: چرا در زمان حضرت نوحعليه‌السلام همه مردم حتى كودكان و افراد بى گناه غرق شدند؟!

امام رضاعليه‌السلام در پاسخ فرمود: در اين بلاى بزرگ كودكى وجود نداشت زيرا خداوند چهل سال قبل از طوفان ، زن و مرد آنها را عقيم و نازا كرده بود، بنابراين آنان كه غرق شدند، كودك نبودند و خداوند بى گناهان را عذاب نمى كند.

امام در مورد بقيه مردم (بى تفاوت ) از اين رو غرق شدند كه به تكذيب تكذيب كنندگان راضى بودند: و من غاب عن امر فرضى به كان كمن شهد: و كسى كه در مورد موضوعى ، غايب بود، ولى (وقتى شنيد) به آن راضى شد، مانند كسى است كه در اصل جريان حاضر بودند(٣٢٦)

٤٦ - پاسخ شاه مصر به سفير پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

حاطب پسر ابى بلتعه از ياران شجاع و با كفايت و لايق پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، و در جنگهاى اسلام همچون يك سرباز جانباز و مخلص ، از اسلام دفاع مى كرد، و حتى در جريان رساند نامه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به پادشاه مصر (مقوقس سفير و نامه رسان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شد، و شخصا رساند پيام پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به مقوقس به عهده گرفت

او با كمال شهامت ، نامه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را از حجاز به مصر برد، و به شاه مصر كه مسيحى بود داد.

شاه پس از خواندن نامه به حاطب گفت : اگر به راستى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيامبر خدا است ، چرا در مورد كسانى كه او را آزار مى رسانند نفرين نمى كند تا همه هلاك شوند؟

حاطب در پاسخ گفت : مگر عيسىعليه‌السلام پيامبر نبود، پس چرا در مورد يهوديانى كه در صدد كشتن او بودند نفرين نكرد؟

مقوقس از حاضر جوابى ، و پاسخ شايسته حاطب خوشوقت شد و گفت : تو شخصى دانشمند هستى و از نزد دانشمندى به اينجا آمده اى !(٣٢٧)

ولى همين حاطب با اين سابقه خوب ، در يكى از جريانات سياسى بخاطر حفظ اموالش در مكه از دستبرد مشركان ، خواست توسط يك زن جاسوس ‍ خبر سرى از ارتش اسلام به دشمن بدهد، سخت محكوم و مورد نكوهش ‍ واقع شد كه در تاريخ آمده است

٤٧ - پاسخ به سوال

شخصى از امير مومنان علىعليه‌السلام پرسيد: گاهى (گويا) در آيات قرآن ضد و نقيض به چشم مى خورد مثلا در آيه اى مى خوانيم : در قيامت بر لب و دهان مردم مهر مى نهند (مانند آيه ٦٥ سوره يس و ٢٤ سوره نور( الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَىٰ أَفْوَاهِهِمْ... ) در جاى ديگر مى گويد: دهانها باز است و مردم فرياد مى زنند و يكديگر را لعنت مى كنند (مانند آيه ٤٩ سوره كهف ، يقولون يا ويلتنا مال هذا الكتاب ...) حضرت در پاسخ فرمود: مراحل و توقفگاهها در روز قيامت فرق دارد، در يك مرحله ، لبها باز است و در يك مرحله بسته ، در يك مرحله مشركان مى گويند: والله ربنا ما كنا مشركين : خداوند پروردگار ما است و ما در دنيا مشرك نبوديم (٣٢٨)و چون دروغ مى گويند مهر بر لبهايشان زده شود و بجاى لبها پوست و دستها و پاها به گمراهى آنها گواهى مى دهند.(٣٢٩)

٤٨ - حساب دقيق خدا در قيامت

به فرموده : قرآن ، لقمان در اندرزهاى خود به پسرش مى فرمايد:( يَا بُنَيَّ إِنَّهَا إِن تَكُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ فَتَكُن فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّمَاوَاتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّـهُ إِنَّ اللَّـهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ ) (٣٣٠) اى فرزندم هرگاه به مقدار وزن يكدانه خردل كار نيك يا بدى انجام دهى ، خواه اين كار در آسمانهاى بلند باشد و خواه در قعر زمين و يا در شكاف كوهها و سنگها، بالاخره خداوند در روز قيامت ، آن عمل را در برابر تو حاضر و پاداش نيك و بد كارت را خواهد داد

٤٩ - سوال قبر

امام زين العابدينعليه‌السلام در مدينه در هر جمعه در مسجد النبى مى نشست و مردم را موعظه مى كرد، در يكى از جلسات ، سخن از سوال قبر به پيش آمد، از جمله فرمود: دو فرشته (نكير و منكر) در قبر مى پرسند:

١ - تو خدا پرست بودى يا نه ؟ ٢ - پيامبر و مكتب تو چه بود؟ ٣ - رهبر و امام تو كه بود؟ ٤ - عمرت را در چه راهى مصرف كردى ؟ ٥ - اموال خود را در چه راهى مصر نمودى ؟(٣٣١) ٦ - با چه كسى دوست بودى ؟(٣٣٢) و طبق بعضى از روايات ، سوال در عالم برزخ مخصوص كسانى است كه يا در درجه عالى ايمانند و يا در درجه نازل كفر، اما انسانهاى معمولى رها هستند تا قيامت فرا رسد.(٣٣٣)

٥٠ - طلبه جوان و مرجع تقليد

عالم بزرگ و مجاهد سترگ مرحوم آخوند خراسانى (ملا محمد كاظم متوفى ١٣٣٠ ه‍ق ) مولف كتاب معروف كفايه الاصول از مراجع برجسته و از شاگردان ممتاز ميرزاى شيرازى است ، كه علاوه بر اين مقامات علمى ، رهبر انقلاب مشروطه نيز بود.

شبى از شبها كه همه در خواب فرو رفته بودند، طلبه اى در نجف ، حلقه در منزل ايشان را چندين بار كوبيد، همسر اين طلبه مى خواست وضع حمل كند، و چون اين طلبه در نجف ، تهيدست و تنها بود، و منزل قابله را نمى دانست از اينرو به منزل آخوند آمده بود تا كمك بگيرد. ديرى نپائيد كه كسى دم در آمد و بدون اينكه نام كوبنده را بپرسد، آنرا باز نمود، وقتى در باز شد، طلبه جوان ، آقاى آخوند را ديد كه شالى سفيد بر سر بسته و قلمى بالاى گوش راستش گذارده او از فرط شرمندگى ، سلام كردن را فراموش كرد. آخوند گفت : سلام عليكم چه فرمايش داشتيد؟

طلبه جوان پس از اظهار شرمندگى ، جريان خود را شرح داد و خواهش كرد كه مستخدم منزل را بفرستد و او را به منزل قابله راهنمائى كند.

آخوند گفت : مستخدم اكنون در خواب است ، خودم مى آيم ، طلبه جوان اصرار كرد، مستخدم را بيدار كنيد، تا با او به خانه قابله برويم ، آخوند فرمود: او تا ساعت معينى كه حد كارش بوده كار كرده و اكنون وقت استراحت او است ، يك دقيقه صبر كنيد من مى آيم اندكى بعد آخوند در حالى كه عبائى به دوش افكنده و فانوسى بدست از منزل خارج شد و با آن طلبه به منزل قابله رفتند، و دم در جريان را به قابله گفت و سپس همراه قابله ، با فانوسى كه در دست داشت براى راهنمائى به راه افتاد تا به خانه طلبه رسيدند و خود به منزل برگشت ، و اندكى بعد مقدارى قند و شكر و پارچه براى آن محصل جوان فرستاد. آن طلبه مى گفت : از آن پس من هر وقت مرحوم آخوند را مى ديدم ، از شرم ، سرم را پائين مى انداختم ، اما او بيش از پيش به من محبت مى كرد.(٣٣٤)

اگر زير دستى بيفتد رواست

زبر دست افتاده ، مرد خدا است

تواضع سر رفعت اندازدت

تكبر به خاك اندر اندازدت

افتادگى آموز اگر قابل فيضى

هرگز نخورد آب زمينى كه بلند است

آرى از مردمك ديده ببايد آموخت

ديدن همه كس را و نديدن خود را

٥١ - قبول توبه كفن دزد

زمان پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، جوانب قبرها را مى شكافت و كفن مردگان راباز مى كرد و باخود مى برد و مى فروخت

اين جوان روزى گريان به حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد، و سخت ناراحت بود و مى گفت : از خشم خدا مى ترسم

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود: آيا شرك ورزيده اى ؟ گفت : نه

فرمود: خون ناحق ريخته اى ؟ گفت : نه

فرمود: خدا گناه تو را مى آمرزد هر قدر زياد باشد.

عرض كرد: گناه من از آسمانها و زمين و عرش و كرسى بزرگتر است

پيامبر فرمود: آيا گناهت از خدا هم بزگتر است ؟

عرض كرد: نه ، خدا از همه چيز بزرگتر است

فرمود: برو (توبه كن )كه خداى بزرگ ، گناه بزرگ را مى آمرزد.

بعد فرمود: بگو ببينم گناه تو چيست ، عرض كرد: هفت سال نبش قبر مى كردم ، و كفنهاى مردگان را مى دزديدم ، تا اينكه وقتى هنگام نبش قبر، به جسد دخترى از انصار برخورد كردم ، بعد از آنكه او را برهنه نمودم ، شهوت جنسى در درونم به هيجان درآمد (سپس ماجراى تجاوز خود را شرح داد).

وقتى كه سخن به اينجا رسيد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برآشفت و ناراحت گرديد و فرمود: اين فاسق را بيرون كنيد، و به او فرمود: تو چقدر به دوزخ نزديكى ؟

جوان بيرون آمد، سخت گريه مى كرد و عرض مى كرد: اى خداى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اگر توبه مرا مى پذيرى پيامبرت را از آن باخبر كن ، و اگر نه آتشى از آسمان بفرست و مرا بسوزان ، و از عذاب آخرت برهان ، پس ‍ ازمدتى ، پيك وحى بر پيامبر نازل شد و آيه ٥٤ سوره زمر رابه آن حضرت خواند:( قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّـهِ إِنَّ اللَّـهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ ) جميعا اى پيامبر به بندگانم كه زياده روى در هوسهاى نفسانى كردند، بگو از رحمت خدا نااميد نشويد، خداوند (در صورت توبه ) همه گناهان شما را مى آمرزد(٣٣٥).