داستانهاى صاحب دلان جلد ۲

داستانهاى صاحب دلان0%

داستانهاى صاحب دلان نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستانهاى صاحب دلان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد محمدى اشتهاردي
گروه: مشاهدات: 11244
دانلود: 2817


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 162 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11244 / دانلود: 2817
اندازه اندازه اندازه
داستانهاى صاحب دلان

داستانهاى صاحب دلان جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٦٤ - پسر دايى معاويه ، ولى فدايى علىعليه‌السلام

محمد بن ابوحذيفه(٣٥٣) دايى معاويه بود، اما جزء فداييان علىعليه‌السلام بشمار مى رفت ، او پيوند مكتبى را بر پيوند نسبى مقدم داشت و حق را گرفت و با باطل جنگيد، به دستور معاويه او را دستگير نموده و زندانى كردند.

در دوران زندان ، روزى معاويه او را به مجلس خود احضار كرد و بين آنها بگو مگو شد، و محمد صريحا به معاويه گفت :

سوگند به خدا تا زنده ام ، براى خدا و رضاى پيامبرش ، علىعليه‌السلام را دوست دارم و تو را براى رضاى خدا و رضاى پيامبرش ، دشمن دارم

او را بار ديگر به زندان برگرداندند، مدتى در زندان بود، تا اين كه از زندان فرار كرد، و به غار كوهى پناه برد و در آنجا مخفيانه زندگى مى كرد.

معاويه ، لشكرى را براى دستيابى به او، فرستاد، تصادفا چند گورخر كه در بيابان بودند، با ديدن لشكر، فرار كردند و به همان غار پناهنده شدند ولى چون در غار انسانى ديدند، از آنجا بيرون آمده و فرار كردند، يك مرد شامى گفت : اين گورخرها بى جهت از غار نرميده اند، قطعا در غار خبرى هست ، او از غار بازديد كرد و محمد بن ابوحذيفه را در غار يافت و او را دستگير كرده نزد لشكر آورد، امير لشكر دستور داد همانجا او را گردن زدند.(٣٥٤)

به اين ترتيب محمد اين پسرى كه مصداق يخرج الحى من الميت : خداوند زنده را از مرده (مؤ من را گاهى از كافر) خارج مى سازد بود.

او در راه مولايش اميرمؤ منان علىعليه‌السلام شهد شهادت نوشيد، و زرق و برق پسر عمه اش معاويه ، او را نفريفت ، و دل به خدا بست و سر به آستان علىعليه‌السلام سپرد و اين درس را آموخت كه بايد: پيوند مكتبى را انتخاب كرد، و اگر پيوند نسبى ، باطل بود آن را بريد.

٦٥ - بانوى قوى دل

ام حكيم همسر عكرمه (پسر ابوجهل ) بود، عكرمه پس از آنكه مسلمان شد در يكى از جنگهاى اسلامى با روميان كشته شد.

ام حكيم پس از دوران عده ازدواج ، مورد علاقه دو نفر يكى يزيد پسر معاويه و ديگرى خالد بن سعيد قرار گرفت ، او خالد را برگزيد و خواستگارى خالد را قبول كرد.

خالد كه در سفر جنگ با روميان بود، از ام حكيم خواست ، كه عقد ازدواج را بخواند، ام حكيم گفت : بگذار تا جنگ تمام شود، خالد گفت : به قلبم افتاده كه در اين جنگ كشته مى شوم ، زن گفت : اگر چنين مى بينى مانعى ندارد.

سرانجام خالد در كنار پلى كه در مسيرشان بود با او ازدواج كرد و صبح همان روز به مسلمانان سور عروسى داد (از اين رو آن پل به پل ام حكيم ، معروف شد) مسلمانان هنوز از طعام عروسى ، دست نكشيده بودند، كه لشكر روم فرا رسيد و خالد بن سعيد كه مردى شجاع بود قهرمانانه به جنگ با دشمنان پرداخت و همچنان به جنگ ادامه داد تا به شهادت رسيد.

ام حكيم ، ستون خيمه را كه در همان خيمه جشن عروسى او برقرار شده بود، از جا كند و بدست گرفت و با روميان جنگيد و هفت نفر از آنها را كشت(٣٥٥)

اين بود حماسه زنى قهرمان و شجاع و پر صلابت كه نيروى معنوى اسلام او را آن گونه پرجرات و سلحشور در تمام ابعاد زندگى نموده بود.

٦٦ - برترين چيز

براء بن عازب به علىعليه‌السلام عرض كرد: اى اميرمؤ منان تو را به خدا و رسولش مى خوانم كه برترين چيزى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ويژه تو كرده ، و جبرييل مخصوص او ساخته ، و خداوند جبرييل را به آن فرستاده در اختيارم بگذار.

امام علىعليه‌السلام فرمود: هنگامى كه مى خواهى خدا را به اسماء اعظمش بخوانى از آغاز سوره حديد (قرآن ) تا شش آيه( عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ) بخوان

و سپس چهار آيه آخر سوره حشر را بخوان ، آنگاه دستت را به سوى آسمان بلند كن و بگو:

يا من هو هكذا اسئلك بحق هذه الاسماء ان تصلى على محمد و ان تفعل بى كذا و كذا مما تريد.

يعنى : اى خدايى كه داراى اين صفات و اسماء (آمده در شش آيه آغاز سوره حديد، و چهار آيه آخر سوره حشر هستى ، بحق اين اسماء، از تو مى خواهم كه درود بر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بفرستى و اين نيازهايم را (..)را برآورى

سوگند به خدايى كه معبودى جز او نيست ، به حاجتت خواهى رسيد انشاء الله(٣٥٦)

ناگفته نماند كه اسم اعظم الهى ، تنها به لفظ اين اسامى نيست ، بلكه بيشتر مربوط به حالت معنوى است ، كه اگر انسان آن حالت را بدست آورد و اين نامهاى مبارك رادر مقام دعا به زبان بياورد و از خداوند، حاجتش را بخواهد، حتما برآورده مى شود.

٦٧ - يا نان به اندازه در ده ، يا در به اندازه نان كن !

فقيرى نيازمند به در خانه ثروتمند رفت ، خانه او را همچون كاخ سر به فلك كشيده با دوازده بلند ديد، با خود گفت : صاحب اين كاخ به مال بسيار خواهد داد.

فقير، فرياد زد: صاحب خير از خير، محروم نباشد، سائل نيازمندى كنار در خانه مى باشد كه فقر بر او چيره شده است

صاحب آن كاخ ، كنيزى داشت بنام شيرين ، به او گفت : به شكر بگو كه او به مرجان بگويد و مرجان به خوش قدم بگويد كه او به فقير بگويد: نان در منزل نيست

فقير كه اينهمه تشريفات را به خاطر نيمه نانى از صاحب كاخ شنيد، گفت : اى خدا به اسرافيل بگو تا به ميكائل بگويد و ميكائيل به جبرييل و او به عزراييل بگويد كه جان اين بخيل بدبخت را بگيرد.

صاحب كاخ وقتى كه اين گفتار فقير را شنيد از ترس مرگ ، لرزه بر اندام شد، نصف نانى بيرون آورد و به فقير داد.

فقير، نان را در گوشه اى نهاد و با عصايى كه داشت ، به خراب كردن دروازه بزرگ كاخ مشغول شد، وقتى كه صاحب كاخ از اين جريان آگاه شد، گفت : اى فقير! مگر ديوانه شده اى ؟ چرا دروازه كاخ را ويران مى كنى ؟

فقير در پاسخ گفت : ديوانه نيستم ، يا نان به اندازه در، ده و يا در به اندازه نان كن ، تا ناهماهنگ نباشند(٣٥٧)

بروز مرگ چون تابوت من روان باشد

گمان مبر كه مرا درد اين جهان باشد

براى من مگر اى و مگون ، دريغ دريغ

به دام ديو درافتى ، دريغ آن باشد

مرا بگور سپردى مگو، وداع وداع

كه گور، پرده جمعيت جنان باشد

(از مولوى )

٦٨ - دلدارى به مصيبت زده

شخصى پسر نوجوانش جان سپرد، امام صادقعليه‌السلام براى تسليت او نزد او رفت و فرمود: خداوند متعال براى تو بهتر از پسر تو است ، و پاداش ‍ خداوند نيز براى تو بهتر از پسر تو است

(بعد از چند روز) امام صادقعليه‌السلام شنيد كه آن پدر، در فراق پسرش ‍ بى تابى مى كند.

امامعليه‌السلام بار ديگر نزد او رفت و فرمود: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از دنيا رفت ، آيا تو از او پيروى نمى كنى ؟

او عرض كرد: فرزندم تازه جوان بود؟

امامعليه‌السلام به او فرمود: (غصه او را نخور) در پيشاپش او سه خصلت است ١ - گواهى به يكتا خدا ٢ - رحمت خدا ٣ - شفاعت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و به خواست خدا، يكى از اين سه امور، او را رها نمى سازد و به فريادش مى رسد(٣٥٨)

٦٩ - بيعت شكنان شكنجه گر!

طلحه و زيبر به دستيارى عايشه همراه سپاه خود وارد بصره شدند، (كه بعدا جنگ جمل را با سپاه علىعليه‌السلام به راه انداختند) عثمان بن حنيف فرماندار بصره از طرف علىعليه‌السلام بود، وقتى كه مخالفان و بيعت شكنان ، بصره راتصرف كردند.

عثمان بن حنيف دستگير نمودند، خواستند او را بقتل رسانند ولى عايشه بخاطر خويشاوندى با او، مانع شد، اما طلحه و زبير و مزدوران آنها آنچنان او را شكنجه دادند كه تمام موى صورتش را كندند، حتى موى ابروانش را كندند و به نقلى او را آن گونه كتك زدند كه چشمها پاهايش ، آسيب سختى خورد.

عثمان بن حنيف به استقبال سپاه علىعليه‌السلام از بصره خارج شد، در اردوگاه ذى قار، به حضور علىعليه‌السلام آمد و عرض كرد:

يا اميرالمؤ منين بعثتنى ذالحية و قد جئتك امردا :

اى امير المؤ منان مرا كه داراى ريش بودم به بصره فرستاده بودى ولى اينك همچون امرد (بر وزن اكرم ) (يعنى جوانى كه در صورتش ، مو نيست ) برگشتم

امام علىعليه‌السلام فرمود: اصبت خيرا و اجرا به خير و پاداش رسيد.(٣٥٩)

اين بود كه يك نمونه از شكنجه گريهاى بيعت شكنان هواپرست

٧٠ - سجده هاى طولانى امام كاظمعليه‌السلام

آن وقت كه امام موسى بن جعفرعليه‌السلام در زندان هارون الرشيد (پنجمين خليقه عباسى ) بود، شوبانى گويد: گاهى هارون بر پشت بام زندان مى رفت و از سوراخ پشت بام به زندان نگاه مى كرد، امام كاظمعليه‌السلام را در سجده مى ديد، روزى به ربيع حاجب گفت : اين لباسى كه هر روز من در زندان مى نگرم در گوشه اى افتاده چيست ؟.

ربيع گفت : اى امير مؤ منان ! اين لباس نيست ، بلكه موسى بن جعفرعليه‌السلام است كه هر روز از هنگام طلوع خورشيد تا ظهر به سجده افتاده است

هارون گفت : اين شخص (اشاره به امام كاظم ) از رهبانان بنى هاشم است

ربيع گويد: به هارون گفتم : از اينكه تو موسى كاظم را در تنگناى زندان افكنده اى چه سود مى برى ؟.

هارون در پاسخ گفت : هيهات لابد من ذالك : دور باد كه من از اين كار دست بردارم حتما بايد او در زندان باشد(٣٦٠)

آرى هارون از مرد آزاده اى مانند امام موسى كاظمعليه‌السلام چرا آن حضرت بر ضد ستم او، افشاگرى مى كرد، و او آزادى در بند را بر ننگ آزادى در حكومت طاغوتى هارون ترجيح مى داد.

٧١ - ارزش بيشتر انفاق در سختيها

ابو سعيد خدرى مى گويد: همراه رسول خدا با جمعى حركت مى كرديم ، تا به عسفان (محلى كه بين مكه و مدينه ) رسيديم

فرمود: كسانيكه در آينده مى آيند كه اعمال شما را كوچك مى شمرند.

عرض كرديم : آنها كيانند اى رسول خدا، آيا قريشند؟.

فرمود: نه ، آنها اهل يمن هستند كه دلهاى رؤ ف و نرمتر دارند.

عرض كرديم : اى رسول خدا! آيا آنها از ما بهترند؟.

فرمود: اگر براى يكى از آنها كوهى از طلا باشد و در راه خدا انفاق كند، پاداش او به اندازه پاداش انفاق يك مد (ظاهرا يك مد طعام كه كمتر از يك كيلو است ) و نصف آن را، كه شما انفاق مى كنيد ندارد، و بدانيد كه اين تفاوت در ارزشها (نسبت به شرائط) وجود دارد، و شاهد آن سخن خدا است كه در آيه ١٠ سوره حديد مى فرمايد.

( لَا يَسْتَوِي مِنكُم مَّنْ أَنفَقَ مِن قَبْلِ الْفَتْحِ ) انفاق شما مردم قبل از فتح مكه ، با انفاق بعد از آن مساوى نيست(٣٦١)

سپس براى مجسم كردن اين تفاوت ، انگشت بزرگ و كوچكش را نشان داد و فرمود: مانند مساوى نبودن بين اين دو انگشت(٣٦٢) به اين ترتيب اعلام داشت كه ارزش انفاق (بلكه هر كار خير) در موارد سخت و دشوار، نسبت به انفاق در موارد آسايش ، بيشتر است

٧٢ - نمونه اى از كرم علىعليه‌السلام

شخص فقيرى به حضور علىعليه‌السلام آمد و تقاضاى كمك مالى كرد (با توجه به اين كه زندگيش از جهات مختلف ، تامين نبود)

اميرمؤ منان علىعليه‌السلام به يكى از ياران فرمود: اعطا الفا: هزار به او بده

او عرض كرد: هزار دينار (يا درهم ) از طلا باشد يا از نقره ؟

علىعليه‌السلام فرمود: هر دو در نزد من از سنگند، (تحقيق كن ) كه به حال آن فقير، نافع تر است ، همان را بده(٣٦٣)

٧٣ - شهادت فرماندار اصفهان در صفين

مخنف بن سليم در زمان خلافت علىعليه‌السلام از طرف آن حضرت ، فرماندار اصفهان بود ، امام علىعليه‌السلام براى او نامه نوشت كه افراد مطمئنى را در اصفهان و همدان بگمار، و خود براى جنگ با معاويه (در نبرد صفين ) نزد ما بيا.

مخنف بن سليم ، اين مرد باوفا دو نفر مورد اعتماد را انتخاب نموده يكى را فرماندار اصفهان و ديگرى را فرماندار همدان كرد و خود به سوى امامعليه‌السلام شتافت و در جنگ صفين در ركاب امامعليه‌السلام همچنان با كمال شجاعت جنگيد تا به شهادت نائل آمد(٣٦٤) و به اين ترتيب مى بينيم ، مقام ، او را نفريفت ، اطاعت امام را بر مقام دنيا برگزيد و در اين راه تا سر حد شهادت به پيش رفت

٧٤ - سخاوت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

نيازمندى بحضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و او را نمى شناخت و خيال مى كرد نزد عبدالله بن عباس آمده است ، (با توجه به اين كه معروف بود كه عبيدالله از سخاوتمندان است )

نيازمند گفت : مرا كمك كن خداوند به تو رزق و روزى دهد، چرا كه من شنيده ام عبيدالله بن عباس ، به سائل نيازمند، هزار درهم مى دهد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عذر خواهى كرد و فرمود: من كجا و عبيدالله كجا؟

و پس از گفتگويى ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دو هزار درهم به او داد و معذرت خواست

نيازمند عرض كرد: اگر تو عبيدالله نيستى ، بهتر از او هستى ، و اگر عبيدالله هستى امروز تو بهتر از ديروز تو است

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هزار درهم ديگر به او داد.

او عرض كرد: اگر تو عبيدالله هستى ، سخاوتمندترين مردم زمانت مى باشى ، فكر مى كنم تو از جمعيتى هستى كه در ميانشان محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است تو را به خدا بگو بدانم تو خود محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيستى ؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: چرا من محمد هستم

نيازمند گفت : سوگند به خدا اشتباه نكردم ، ولى شك و ترديد مرا فرا گرفت و گرنه اين جمال زيبا و نورانى و دل آرا در وجود كسى نيست مگر آنكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يا از عترت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باشد.(٣٦٥)

٧٥ - نمونه اى از شجاعت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

ابى بن خلف (كه از سران ثروتمند و معروف شرك بود) روزى در مكه ، به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت : من اسبى (يا قاطرى ) دارم هر روز به او خوراك خوب مى دهم (تا چاق و چابك شود) و بوسيله آن تو را خواهم كشت

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود: بلكه بخواست خدا من تو را خواهم كشت

وقتى كه جنگ احد فرا رسيد، ابى بن خلف ، در جستجوى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، و مى گفت : اگر او نجات يابد من نجات نمى يابم (يعنى من اگر تا حد مرگ براى كشتن محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آماده ام ) در اين ميان ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را يافت ، با شدت و شتاب به سوى آن حضرت تاخت كه به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ضربه بزند، هنوز به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نرسيده بود، جمعى از مسلمين به سوى او رفتند تا از او جلوگيرى نمايند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مسلمانان فرمود: رهايش كنيد، وقتى كه او نزديك پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سريعا نيزه حارث بن صمه (كه يكى از مسلمانان بود) را گرفت ، و در برابر ابن خلف قرار گرفت و آن را در گردن او فرو برد، خراش سطحى در گردن او پيدا شد، او كه بسيار نگران شده بود، از اسبش واژگون شد و مثل صداى گاو، نعره مى كشيد و مى گفت : محمد مرا كشت

ياران او به دورش آمدند و او را دلدارى دادند كه چيزى نيست ، خراش ‍ مختصرى است ، آنهمه فرياد مكش

به آنها گفت : آرى ، اگر اين ضربت را افرادى از طايفه ربيعه و مضر مى زدند حق با شما بود!

و به نقل ديگر گفت : اگر آنقدر قدرت داشته باشم كه وسائل قتل همه مردم در اختيارم بود، ولى آيا محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من نگفت : من ترا مى كشم (او راستگو است ) در اين صورت اگر او بعد از اين سخن (تو رامى كشم ) آب دهن به طرف من مى انداخت ، مرا مى كشت همان گونه كه گفت ، چندان نزيست كه در راه بازگشت به مكه جان سپرد.(٣٦٦)

٧٦ - سخت دلى ، ممنوع

ياران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مكه بر اثر قحطى و تهيدستى در فشار سختى بودند، وقتى كه به سوى مدينه هجرت كردند و كم كم به فراوانى نعمت رسيدند، وضع بسيارى از آنها عوض شد، قساوت و سختى بر دلهايشان چيره گشت ، در حالى كه لازم بود بخاطر مصاحبت با قرآن ، بر ايمان و اخلاص آنها بيفزايد آيه ١٧ سوره حديد به عنوان هشدار آنها نازل شد.(٣٦٧)

( أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّـهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ... ) آيا براى كسانى كه ايمان آوردند، وقت آن فرا نرسيده كه دلهايشان ، به ذكر خدا و بدانچه از حق فرو آمده نرم شود

به اين ترتيب غرور و قساوت قلب آنان و همه كسانى كه از وفور نعمت ، سخت دل و مغرور مى شوند، هشدار داد كه از فرصتها استفاده كنيد، چرا كه وقت ، سوار است و ما پياده ، و در فضاى اين مهلت ها خود را بسازيد.

٧٧ - مناجات يكى از پيامبران از زبان امام باقرعليه‌السلام

اكيل نميرى گويد: با عده اى به در خانه امام باقرعليه‌السلام رفتيم ، صداى عبرانى شنيديم ، (و آن صدا به گونه اى بود) كه گريه ما را گرفت و اشك از چشمانمان سرازير شد، گمان كرديم شخصى از يهوديان يا مسيحيان ، در حضور امام باقرعليه‌السلام است (و تورات و انجيل ) مى خواند.

وقتى كه به محضر امام باقرعليه‌السلام رسيديم ، كسى را در خدمتش ‍ نديديم ، به عرض رسانديم كه ما گمان برديم در اينجا شخصى از اهل كتاب (يهود يا مسيحى ) آمده و به زبان عبرانى ، آيات تورات يا انجيل را تلاوت مى كند.

امام باقرعليه‌السلام فرمود: صدا از من بود كه داشتم مناجاب اليا (يكى از پيامبران پيشين ) را به زبان عبرانى بود مى خواندم

عرض كرديم : آن مناجات به زبان عربى چيست ؟

امام فرمود: آن مناجات اين بود:

يارب اتراك معذبى بعد طول قيامى لك و عبادتى اياك ، و معذبى بعد صلاتى : پروردگارا آيا تو را عذاب دهنده خودم ببينم ، با اينكه مدتهاى طولانى ، شب زنده دارى و عبادت تو كرده ام ، ونماز خوانده ام

و او همچنان در اين مناجات ، كارهاى نيك خود را مى شمرد.

خداوند متعال به او وحى كرد: من تو را عذاب نمى كنم

اليا عرض كرد: اى خداى من ! چه چيز مانع تو مى شود كه بعد از اينكه بگويى عذاب نمى كنم ، بفرمايى عذاب مى كنم(٣٦٨)

خداوند به او وحى كرد: انى اذا قلت قولا وفيت به : من وقتى كه سخنى گفتم ، به آن وفا مى كنم(٣٦٩)

٧٨ - از بخيل ، بخيل تر

در قرآن آيه ٩ سوره حشر مى خوانيم :

( وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَـٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ) : و هر كه خود را از بخل و حرص شديد، حفظ كند از رستگاران است

ابوقره سمندى گويد: امام صادقعليه‌السلام به من فرمود: آيا مى دانى شحيح (بر وزن صحيح ) كيست ؟

عرض كردم : شحيح يعنى بخيل :

فرمود: شحيح ، بخيل تر از بخيل است ، زيرا بخيل در مورد آنچه را در اختيار دارد، بخل مى ورزد، ولى شحيح هم آنچه را در اختيار خود دارد، و هم آنچه در دست مردم است ، بخل مى ورزد و آروز دارد كه چيزى در دست مردم نباشد، و همه آنها از حلال و حرام براى خودش باشد و به آنچه كه خداوند به او روزى داده ، قانع نيست(٣٧٠)

٧٩ - اوج ايثار على و فاطمه زهراعليهما‌السلام

شخص فقيرى به حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و گفت گرسنه ام و تقاضاى غذا كرد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را به سوى خانه خود فرستاد، ولى درخانه چيزى نبود كه به او بدهند، رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به جمعى از اصحاب فرمود: چه كسى امشب اين مرد مستمند را مهمان مى كند؟

مردى گفت : من او را مهمان مى كنم ، آن مرد او را به منزل خود برد، و در منزل او جز غذايى به اندازه غذايى به اندازه غذاى دختر كوچكش چيزى نبود، آن غذا را جلوى مهمان گذاشت ، و چراغ را خاموش نمود، و همسر او ببالين دختركش رفت و با او زمزمه كرد، تا او گرسنه خوابيد.

و خود آن مرد و همسرش در تاريكى ، لبها و زبانشان را بالا و پايين مى آوردند كه آن مهمان خيال كند كه آنها نيز غذا مى خورند، آن مهمان از غذا سير شد.

و آن شب آن پدر و همسرش و دخترك آنها گرسنه خوابيدند، وقتى كه صبح شد به حضور رسول خدا رفتند، آن حضرت تا آنها را ديد لبخندى زد و آن گاه آيه اى را كه در آن ايثارگرى بعضى از مومنان آمده (ايه ٩ سوره حشر) را خواند و آنها را مصداق آن آيه معرفى كرد.

علامه طبرسى گويد: طبق روايت ما به سند صحيح آن مرد و همسرش ، علىعليه‌السلام و فاطمه (عليها السلام ) بودند، كه مهمان گرسنه را بر خود و دخترك گرسنه خود مقدم داشتند.(٣٧١)

٨٠ - ايثارگرى انصار نسبت به مهاجران

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اوائل هجرت به گروه انصار (مسلمان ساكن مدينه ) فرمود: اين اموال (فى ) كه از يهود بنى نضير به عنوان غنيمت بدست ما آمده ، اگر مى خواهيد، آن را بين همه شما از مهاجرين (مسلمانانى كه از مكه به مدينه هجرت نموده اند) و شما انصار، تقسيم كنم ، مشروط به اينكه مهاجران طبق قرار سابق در خانه هاى شما باشند، و اگر مى خواهيد اين اموال را فقط بين مهاجران (كه خانه و كاشانه ندارند) تقسيم نمايم و آنها از منزل شما بيرون آمده و با آن اموال براى خود، خانه و زندگى خويش را تامين نمايند.

سعد بن معاذ و سعد بن عباد كه از سران و نمايندگان انصار بودند گفتند: نظر ما اين است كه آن اموال را بين مهاجران ، تقسيم فرمايى و آنها همچنان در خانه هاى ما باشند، و آنها مايه بركت منزلهاى ما هستند، پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى آنها دعا كرد، و آيه ٩ سوره حشر در مدح ايثارگرى انصار نازل شد كه فرازى از آن اين است :

و يوثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصه : انصار، مهاجران را در اموال بر خود مقدم مى دارند گر چه نياز شديد به اموال داشته باشند.(٣٧٢)

٨١ - مرد شيفته خدا

سلمى (يكى از رجال معروف بصره ) گويد: در بعضى از راههاى بصره ، عبور مى كردم ناگهان صداى نعره اى شنيدم ، به سوى صاحب صدا رفتم ديدم كه مردى است كه بيهوش به زمين افتاده است

به چند نفر كه آنجا حاضر بودند گفتم : جريان چيست ؟

گفتند: اين مرد از افرادى است كه حضور قلب و توجه به معنويات دارد، آيه اى از قرآن را كه شخصى تلاوت مى كرد، شنيد، و ناگهان فرياد زد و بيهوش به زمين افتاد.

گفتند (آيه ١٧ سوره حديد)( أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ ) آيا براى كسانى كه ايمان آورده اند، وقت آن نرسيده كه دلهايشان به ياد خدا و به آن چه از حق فرود آمده ، نرم شوند؟

من آن چه با حاضران صحبت مى كردم ناگهان آن مرد شيفته خدا، به هوش ‍ آمد، وقتى گفتار ما را شنيد، اين اشعار جانسوز را گفت :

اما ان للهجران ان يتصر ما

وللغصن ، غصن البان ان يتبسما

و للعاشق الصب الذى ذاب وانحنى

الم يان ان يبكى عليه و يرحما

كتب بماء الشوق بين جوانحى

كتابا حكى نقش الوشى المنمنما

يعنى : آيا هنگام آن نرسيده است كه زمان هجران بسر آيد و شاخه بلند و خوشبوى اميد من خندان شود؟!

و آيا وقتى آن فرا نرسيده كه براى عاشق شيفته و بى قرارى كه آب شده و كمرش خم گشته ، بر او بگريند و به او ترحم كنند؟

آرى با آب شور و شوق در صفحه دلم نامه اى نوشتم كه چهره زيبا و رنگارنگ و جالبى نشان مى داد

بعد از خواندن اين اشعار، سه بار گفت : اشكال ، اشكال ، اشكال (يعنى در كارهاى ما اشكال است و ما خود را خالص و صاف نكرده ايم ، چه بايد كرد؟ آه ! آه ! سپس بيهوش به زمين افتاد و از دنيا رفت(٣٧٣)

اين بود يك نمونه از اثر يك آهى قرآن در شخص كه حضور قلب و روح پاك و آماده داشت ، آيا ما تا چه اندازه از قرآن بهره مند مى شويم ؟!

٨٢ - آزاد شدن عجيب يك زندانى

شخصى كه حسين بن على نام داشت گويد: مردى را ديدم هراسناك و لرزه بر اندام به حضور امام هادى (امام دهم )عليه‌السلام آمد، و عرض كرد: پسرم را (دژخيمان بنى عباس ) به خاطر دوستى با شما، دستگير كرده اند و بنا است امشب او را در فلان محل ، اعدام كرده و هما جا دفن كنند.

امام هادىعليه‌السلام فرمود: اينك چه تقاضايى دارى ؟

او عرض كرد: معلوم است كه تقاضاى پدر و مادر در اين وقت خطير چيست ؟

امام هادىعليه‌السلام فرمود: ناراحت مباش ، برو به خانه ات ، فردا صبح ، پسرت نزد شما خواهد آمد.

او رفت و بامداد فرداى آن روز، ناگهان ديد پسرش آزاد شده و به خانه آمده شگفت زده به پسر گفت : چطور شد تو را آزاد ساختند؟

پسر گفت : قبرم را كندند، و دستهايم را بستند (تا مرا اعدام كنند) ناگهان ديدم ده نفر از افراد خوشبو و زيبا و برجسته نزدم آمدند، علت گريه ام را پرسيدند، جريان را به آنها گفتم ، آنها زندان بان را منكوب كرده و نقش بر زمين نمودند و مرا از زندان آزاد كردند و اكنون نزد شما آمدم

پدر با شتاب به حضور امام هادىعليه‌السلام رفت و جريان آزادى پسرش را خبر داد در اين هنگام عده اى از ارازل و اوباش رفت و آمد مى كردند و سخن از ناپديد شدن جوان زندانى را دهن به دهن ، شايع مى نمودند، امام هادىعليه‌السلام لبخندى زد و فرمود: اينها از آنچه ما آگاه هستيم ، بى اطلاعند(٣٧٤)

٨٣ - پف كردن خورشيد

در زمان خلافت هارون الرشيد، (پنجمين خليفه عباسى ) زيارت مرقد شريف امام حسينعليه‌السلام بسيار علاقمند پيدا كرد، به گونه اى كه اطراف قبر از ازدحام جمعيت از زن و مرد و سنى و شيعه ، موج مى زد.

اين موضوع باعث شد كه هارون مغرور، ترس پيدا كرد كه مبادا همين جمعيت كم كم زياد شوند، و از مرقد شريف امام حسينعليه‌السلام خورشيد انقلاب ، الهام بگيرند و كم كم موضوع خلافت از عباسيان به علويان ، منتقل گردد.

هارون (براى اولين بار) دستور داد، ساختمان مرقد شريف امام حسينعليه‌السلام را خراب كردند، و محل مرقد را شخم زده و در آن كشاورزى نمودند، و حتى درخت سدرى را كه در نزديك مرقد شريف بود و علامت آن مرقد به شمار مى آمد، به دستور هارون ، قطع نمودند، وقتى كه اين خبر به جرير بن عبدالحميد رسيد، تكبير گفت و در تعجب فرو رفت ، زيرا حديثى از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم معروف بود كه سه بار فرمود: لعن الله قاطع السدرة : خداوند قطع كننده درخت سدر را لعنت كند.

جرير گفت : اكنون معنى حديث فوق را فهميدم(٣٧٥)

آيا هارون با اين حركات مذبوحانه و ترفندها توانست نور خدا را خاموش ‍ كن ؟! بايد گفت :

چراغى را كه ايزد برفروزد

هر آنكس پف كند ريشش بسوزد

٨٤ - سخن علىعليه‌السلام به عثمان

قنبر غلام علىعليه‌السلام گويد: همراه مولايم علىعليه‌السلام بر عثمان وارد شديم ، حس كردم كه عثمان دوست دارد من حرفهاى آنها را نشنوم ، علىعليه‌السلام به من اشاره كرد، و من از نزد آن ها دور شدم ، پس ‍ از ساعتى شنيدم ، عثمان به علىعليه‌السلام رو كرد و گفت : چرا تو سخن نمى گويى ؟

علىعليه‌السلام در پاسخ او فرمود: اگر سخنى بگويم ، سخنم براى تو ناخشنود است ، ولى از اينكه تو مرا، مورد سرزنش قرار مى دهى ؟ دوست دارى(٣٧٦) بنابراين چه بهتر كه چون موعظه بى اثر است ، خاموش ‍ باشم

٨٥ - جهاد، چهار گونه است

فضيل بن عياض گويد: از امام صادقعليه‌السلام پرسيدم : آيا جهاد سنت (مستحب ) است يا واجب ؟

فرمود: جهاد بر چهار گونه است ، دو قسم آن ، واجب و يك قسم جهاد مستحب است كه بدون واجب بر پا نمى شود و يك قسمت ، جهاد مستحب است (توضيح :).

١ - جهاد واجب : مانند جهاد با هوسهاى نفسانى ، كه از بزرگترين جهادها است

٢ - جهاد واجب مانند جهاد با كفار (محارب )

٣ - جهاد با دشمن بر همه مومنان واجب است ، و اگر ترك نمايند مشمول عذاب الهى مى شوند، اين جهاد تنها با امام ، سنت است

٤ - جهاد مستحب ، هر سنت اسلامى است كه انسان آن را بر پا مى دارد، و در برپايى و كمال و دوام آن ، كوشش مى كند، پس عمل و كوشش در اين راه از بهترين كارها است زيرا، اين جهاد، موجب زنده نگه داشتن سنت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: كسى كه سنت نيكى را بر پا دارد، براى او است كه پاداش برپايى آن ، و پاداش كسانى كه به آن عمل مى كنند تا روز قيامت ، بى آنكه از پاداش آنها چيزى كم گردد(٣٧٧)

٨٦ - فرق بين مؤ من و كافر، هنگام مرگ

امام صادقعليه‌السلام فرمود: مردم به دو گونه اند: ١ - استراح ٢ - اراح

سپس چنين توضيحى داد: انسان با ايمان وقتى كه از دنيا رفت ، از دنيا و بلاهاى آن راحت مى شود، و با خاطرى شاد به جهان بعد از مرگ وارد مى گردد، ولى كافر وقتى كه از دنيا رفت ، گياهان و حيوانات و بسيارى از مردم ، از دست او راحت مى گردند (و او با خاطرى پراندوه وارد جهان بعد از مرگ مى شود)(٣٧٨) اين است معنى استراح المومن عند الموت و اراح الكافر عند الموت

٨٧ - مرگ جوان بى ادب

سعيد بن سهل بصرى گويد: براى جشن (عروسى يا...) يكى از فرزندان خليفه وقت ، مردم را به شام (يا نهار) دعوت كرده بودند و امام هادىعليه‌السلام (امام دهم ) نيز دعوت شده بود (و ناگزير مى بايست شركت كند)

امام هادىعليه‌السلام به او فرمود: اين چه خنده است كه در آن غوطه ور شده اى ؟ و از ياد خدا غافل مانده اى با اينكه سه روز ديگر با اهل قبور هستى !

او همانجا، جا خورد و ديگر سخنى نگفت ، و همان گونه كه امامعليه‌السلام فرمود همان شد، و از او پس از سه روز از دنيا رفت(٣٧٩)