داستانهاى صاحب دلان جلد ۲

داستانهاى صاحب دلان0%

داستانهاى صاحب دلان نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستانهاى صاحب دلان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد محمدى اشتهاردي
گروه: مشاهدات: 11240
دانلود: 2817


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 162 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11240 / دانلود: 2817
اندازه اندازه اندازه
داستانهاى صاحب دلان

داستانهاى صاحب دلان جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

١٤٩ - سه اشكال دريك قضاوت

امام باقرعليه‌السلام فرمود: روزى علىعليه‌السلام در مسجد كوفه نشسته بود، در آن هنگام ، عبدالله بن فضل تميمى از آن جا عبور كرد، درحالى كه زره (پيراهن جنگى ) طلحه را همراه داشت

علىعليه‌السلام به او فرمود: اين زره ، زره طلحه است كه در جنگ جمل دربصره از روى خيانت ، برداشته اى

عبدالله گفت : آماده ام با هم نزد قاضى برويم تا درباره ما قضاوت كند.

بنابراين شد كه نزد قاضى معروف شريح بروند، هردونزد شريح رفتند و نشستند(٤٥٢) علىعليه‌السلام فرمود: اين زره ، از آن طلحه است كه عبدالله آن را درجنگ بصره ازروى خيانت برداشته است

شريح به علىعليه‌السلام گفت : براى ادعاى خود بينه (دو نفر گواه عادل ) بياور.

امام علىعليه‌السلام امام حسنعليه‌السلام را آورد، امام حسنعليه‌السلام گواهى داد كه زره مال طلحه است و عبدالله آن را از روى خيانت ربوده است

شريح گفت : اين ، يك شاهد است ، به شهادت يكنفر گواه ، قضاوت نمى كنم تا گواه دومى بياورى

علىعليه‌السلام قنبر را آورد، و قنبر نيز مانند امام حسنعليه‌السلام گواهى داد. شريح گفت : گواهى برده (غلام ) قبول نيست

علىعليه‌السلام خشمگين شد و فرمود: زره را بگير، كه شريح ، در قضاوت خود سه بار قضاوت باطل كرد.

شريح ، رنگ به رنگ شد و شرح راز مطلب را (معترضانه ) خواست

علىعليه‌السلام فرمود: واى بر تو:

١ - من به تو گفتم كه عبدالله زره طلحه را از روى خيانت برداشته است ، تو گفتى بينه (دو شاهد عادل ) بياور، درصورتى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هرجا مالى را كه از روى خيانت برداشته بودند بدون بينه مى گرفت ، (با توجه به اينكه شريح مى دانست علىعليه‌السلام راست مى گويد).

٢ - حسنعليه‌السلام را گواه آوردم ، گفتى : يك گواه كافى نيست ، با اينكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (درچنين موردى ) يك گواه و يك سوگند را در قضاوت كافى مى دانست

٣ - قنبر رابه عنوان شاهد دوم آوردم ، گفتى گواهى برده ، قبول نيست ، با اينكه هرگاه برده اى عادل باشد، گواهى او مورد قبول است سپس فرمود واى بر تو كه در امورى ازمسلمين كه مهمتر از اين جريان باشد، اين گونه قضاوت كنى(٤٥٣)

١٥٠ - اسلام يهودى !

اميرمومنانعليه‌السلام فرمود: يك نفر يهودى چند دينار از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم طلب داشت ، آن را مطالبه كرد.

پيامبرفرمود: فعلا چيزى ندارم كه بدهى خود را بپردازم

يهودى گفت : از تو جدا نمى شوم تا پولم را بپردازى

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: در اين صورت ، باهم در اين جا هستيم (تا ببينيم چه مى شود).

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درهمان مكان ، نشست ، و هنگام ظهر، نماز ظهر را در همان جاخواند، وهمچنان در آن جا ماندتا نماز مغرب وعشاء را نيز در آن جا خواند.

اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس ازاطلاع ، يهودى راتهديد كردند و به او هشدار دادند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اصحاب خود متوجه شد و فرمود: به اين شخص يهودى چه كار داريد؟

آنها عرض كردند: اى رسول خدا، اين يهودى است كه چنين مى كند؟.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: خداوند مرا مبعوث نكرده كه به هم پيمان و غيراو، ستم كنم

همين شيوه نيك پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن چنان يهودى را تحت تاثير قرار داد كه او نزديك ظهر روز بعد گواهى به يكتائى خدا و رسالت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داد، و گفت : مالى (كه از رسول خدا طلب دارم ) در راه خدا دادم(٤٥٤)

١٥١ - اشعار آتش افروز جنگ حنين

مالك بن عوف مرد سرسخت قبيله نصر و آتش افروز جنگ حنين (درسال هشتم هجرت ) بود، و قبيله ثقيف و هوازن را برضد مسلمانان تحريك كرد، و جنگ بزرگ حنين واقع شد.

دراين جنگ مسلمانان پيروز شدند و غنائم بى شمارى از دشمن به دست مسلمانان افتاد (كه يك قلم آن چهار هزار شتر بود) به اضافه اسيران جنگى اززنان و كودكان و....

مالك بن عوف ، به حقانيت اسلام پى برد، و الطاف و اخلاق نيك پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را مجذوب اسلام نمود و مسلمان شد.

او به مدينه به حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شتافت ، رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خانواده او كه اسير شده بودند، و اموالش را به او داد، و صد شتر نيز به او عنايت فرمود.

او با آن موقعيتى كه درديار طائف داشت ، در راه گسترش اسلام كوشيد، و مسلمان متعهد و خوبى شد، او در برابرعظمت اخلاقى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اشعارى سرود، كه از جمله دو شعرزير است :

ما ان رايت و لا سمعت بمثله

فى الناس كلهم بمثل محمد (ص )

اوفى واعطى للجزيل اذ اجتدى

ومتى تشا، يخبرك عما فى غد

يعنى : من هرگز درميان تمام مردم جهان ، نه مانند محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ديده ام و نه شنيده ام

او آن چنان با كرم و آگاه است كه به نيازمند، عطاى فراوان مى بخشد، و آن چه بخواهى از آينده خبر مى دهد.(٤٥٥)

آرى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى گسترش اسلام ، گاهى اين گونه ، افراد را جذب مى كرد، و به وسيله آنها (كه قابل جذب بودند) بر رونق اسلام مى افزود.

١٥٢ - مهربانى به گربه

امير مؤ منان علىعليه‌السلام مى فرمايد: ما در حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوديم ، مى خواست وضو بگيرد، در اين هنگام گربه به خانه آن حضرت پناه آورد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فهميد كه گربه تشنه است ، ظرفى را كه آب داشت و با آن وضو مى گرفت ، جلو گربه گذارد، گربه ازآب آن آشاميد، سپس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از بقيه آب وضو گرفت(٤٥٦)

چه غم ديوار امت را كه باشد چون تو پشتيبان

چه باك از موج بحر آن را كه باشد نوح كشتيبان

١٥٣ - خبر جانسوز در كنار سفره

امام سجادعليه‌السلام روزى عده اى را دعوت به مهمانى كرده بود، مهمانان آمدند و سفره غذا پهن شد و كنار سفره براى غذا خوردن نشستند، يكى از خدمتكاران غذا مى آورد، اتفاقا يكى از ظرفهاى غذا روى كودك نوزادى كه فرزند امام سجادعليه‌السلام بود، افتاد و همين حادثه موجب مرگ فرزند گرديد.

خدمتكار، سخت ناراحت و رنگ پريده و نگران شد.

امام سجادعليه‌السلام به او فرمود: نگران مباش تو عمدا اين كار را نكردى ، و تو را در راه خدا آزاد نمودم

امام سجادعليه‌السلام بدون آن كه ، اظهار ناراحتى كند، با چهره بشاش و شاد به مهمانان مى نگريست و از آنها پذيرائى مى كرد.

و پس از آن كه مهمانان غذا خوردند و رفتند، امامعليه‌السلام فرزندش را غسل داد و كفن كرده و با دست خودش دفن نمود.

نظير اين جريان در مورد امام صادقعليه‌السلام در رابطه با خبر مرگ فرزندش حضرت اسماعيلعليه‌السلام رخ داد، ولى آن حضرت بهتر از روزهاى ديگر از مهمانان پذيرائى نمود، پس از خوردن غذا، مهمانان از رفتار امام صادقعليه‌السلام تعجب نمودند و پرسيدند:

كه با شنيدن چنين خبر جانسوزى ، هيچگونه آثار اندوه در چهره شما نديديم

امام در پاسخ فرمود: چرا چنين نباشم با اين كه راستگوترين راستگويان (پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: من مى ميرم و شما نيز مى ميريد.(٤٥٧)

١٥٤ - نظريه چهار پزشك درباره داروى بى ضرر

هارون الرشيد (پنجمين خليفه مقتدر عباسى ) چهار نفر از پزشكهاى معروف زمان خود كه يكى عراقى و ديگرى رومى ، سومى هندى ، و چهارمى يمنى بود، به مجلس خود دعوت كرد، آنها حاضر شدند.

در ميان گفتگو، هارون از آنها پرسيد: هريك از شما دوائى كه بى ضرر است ، نام ببريد.

دكتر رومى گفت : چنين دوا رشاد سفيد است (يعنى تره تيزك كه در كنار جويها و رودخانه ها مى رويد).

دكتر عراقى گفت : چنين دوا هليله سياه است(٤٥٨)

دكتر هندى گفت : چنين دوا، آب داغ است

دكتر يمنى كه بصيرتر از آنها بود، سخنى نگفت

به او گفته شد تو نيز نظريه خود را بگو، در پاسخ گفت :

دانه تره تيزك ، ايجاد رطوبت مى كند، آب داغ ، معده را نرم مى سازد، و هليله ، معده را رقيق و شل مى نمايد،

گفتند: نظر تو در مورد دواى بى ضرر چيست ؟

گفت : دوائى كه ضرر ندارد، اين است كه هنگامى غذا بخورى كه ميل به آن دارى ، و هنگامى كه هنوز ميل دارى دست از غذا خوردن بكشى(٤٥٩)

١٥٥ - بى نيازى از پزشك

اصبغ بن نباته گويد: از امير مومنان علىعليه‌السلام شنيدم به فرزندش ‍ امام حسنعليه‌السلام فرمود: مى خواهى ، چهار دستور، به تو بياموزم كه با انجام آن ، از طب و پزشک بى نياز گردى ؟!

عرض كرد: آرى

امام علىعليه‌السلام فرمود: ١ - براى غذا خوردن منشين مگر در صورتى كه گرسنه هستى ٢ - از غذا دست بردار در حالى كه هنوز ميل به آن دارى ٣ - غذا را خوب بجو ٤ - هنگامى كه خواستى بخوابى ، قضاء حاجت كن وقتى كه به اين چهار دستور عمل كردى از طب و پزشك بى نياز مى گردى(٤٦٠)

١٥٦ - روحيه ابوذر در سوگ فرزندان

نام ابوذر، جندب (بر وزن گنبد) بود خداوند پسرى به او داد، نام او ذر گذاشت ، از اين رو به او ابوذر گفتند.

از قضاى روزگار اين پسر از دنيا رفت ، ابوذر، جسد او را دفن كرد و كنار قبر او، دستش را روى خاك قبر نهاد و گفت :

سوگند به خدا، فقدان تو به من ، زيان نرساند، و موجب خوارى من نشد و مرا نيازى به غير خدا نيست ، و بر همين اساس ، اندوهى در اين مورد ندارم

و الله لا ابكى لك ، بل ابكى عليك ما يرد عليك : سوگند به خدا، براى فراق تو گريه نمى كنم ، بلكه گريه مى كنم براين جهت كه چه بر تو وارد مى شود.

سپس افزود: كاش مى دانستم : (در جواب بازخواست كنندگان ) چه گفتى ؟وچه مقدار از تو قبول شد؟.

ابوذر، چندين فرزند داشت ، همه از دنيا رفتند، شخصى (ظاهرا از روى تاسف ) به او گفت : تو هيچ فرزند ندارى !!

ابوذر قاطعانه در پاسخ گفت :

الحمدلله الذى ياخذهم من دارالفناء و يدخرهم فى دارالبقاء : حمد و سپاس خداوندى را كه فرزندانم را از خانه فانى گرفت ، و در خانه هميشگى ، جاى داد.(٤٦١)

١٥٧ - هديه به مرثيه خوان امام حسينعليه‌السلام

روز عيد نوروز بود، منصور دوانيقى ناگزير و به اجبار، امام كاظم حضرت موسى بن جعفر را به مجلس خود آورد، مردم دسته دسته مى آمدند و هدايائى مى آوردند و خادم منصور آن ها راتعيين كرده و ثبت مى كرد.

در اين ميان پيرمرد عربى آمد و وقتى امام كاظمعليه‌السلام را ديد، عرض ‍ كرد: من فقيرم و مالى نداشتم به عنوان هديه بياورم ، تنها هديه من سه شعر است كه جدم در سوگ جد شما امام حسينعليه‌السلام سروده است ، سپس آن سه شعر را به اين ترتيب خواند.

عجبت لمصقول علاك فرنده

يوم الهياج و قد علاك غبار

و لاسهم نفذتك دون حرائر

يدعون جدك و الدموغ غزار

الا تقضقضت السهام وعاقها

عن جسمك الاجلال و الاكرام

يعنى : درشگفتم از شمشير برانى كه با جوهرش ، پيكرت را فرا گرفت در روز پرهيجاج (عاشورا) كه غبار بر آن پيكر مقدس نشسته بود. و در شگفتم از آن تيرهائى كه به بدنت اصابت كردند در برابر بانوان حرم كه با چشم اشكبار جدت را مى طلبيدند و به راستى چگونه آن تيرها، درهم شكسته نشدند. و بزرگوارى و مقام ارجمند تو، آنها را از پيكر مقصدت جلوگيرى ننمود.

امام موسى بن جعفرعليه‌السلام اموال بسيار به او بخشيد و اهداء نمود.(٤٦٢)

اين داستان حاكى است كه امامانعليهما‌السلام اهميت بسيار به ياد حسين و ذكر مصائب او مى دادند، و حتى روز جشن عيد نوروز، به مرثيه خوان ، هديه فراوان عنايت مى فرمودند، آيا انگيزه آنها جز اين بود كه با نام و يادآورى حماسه حسينعليه‌السلام انگيزه هاى ضد طاغوت را در دلها زنده كنند، و در خانه طاغوت ، مردم را درس ضد طاغوت بياموزند؟!.

١٥٨ - دعاى غلط

پيامبر مهربانصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه همواره جوياى حال ياران خود مى شد، دريافت كه يكى از يارانش بيمار و بسترى شده است ، به عيادت او رفت و در بالينش نشست و پس از احوالپرسى ، بيمار گفت : نماز مغرب را با شما به جماعت خواندم ، شما سوره قارعه را خواندى ، آن چنان تحت تاثير قرار گرفتم كه به خدا عرض كردم : اگر در نزد تو گنهكارم ، طاقت عذاب آخرت را ندارم ، در همين دنيا مرا عذاب كن ، اكنون مى بينى كه بيمار شده ام

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: دعاى درستى نكرده اى ، مى بايست در دعا (به پيروى از قرآن آيه ٢٠١ بقره ) بگوئى :

( رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّار ) ِ : پروردگارا هم در دنيا و هم در آخرت به ما پاداش نيك بده و ما را از عذاب دوزخ نگهدار آن گاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى او دعا كرد و او از بيمارى نجات يافت(٤٦٣)

١٥٩ - آدم دو چهره

زمخشرى در ربيع الابرار گويد: ابوهريره به غذاى مضيره (بر وزن جريمه ) (يك نوع غذائى است كه از شير ترش درست مى شود) علاقمند بود، براى خوردن اين غذا كنار سفره معاويه مى رفت ، ولى هنگام نماز، به حضور علىعليه‌السلام مى رفت و نماز را با علىعليه‌السلام (به جماعت مى خواند).

وقتى به اين دو چهرگى او اعتراض كردند، در پاسخ گفت :

مضيرة معاوية ادسم و اطيب ، و الصلوة خلف على افضل : غذاى مضيره معاويه چربتر و خوشبوتر است ، ولى نماز پشت سر علىعليه‌السلام بهتر مى باشد.(٤٦٤)

١٦٠ - پوچ شدن شش هزار سال عبادت

ابليس شش هزار سال عبادت خدا كرد كه براى ما معلوم نيست كه از سالهاى آخرت است (كه هر روز آن معادل پنجاه هزار سال است )(٤٦٥) يا از سالهاى دنيا؟، و روشن است كه زحمتهاى طاقت فرسا در اين راه نمود، اما يك ساعت نافرمانى براثر تكبر، عبادت شش هزار ساله او را حبط (پوچ ) ساخت ، خداوند به او فرمود: آدم را سجده كن ، او تكبر كرد و سجده نكرد و در نتيجه رانده درگاه خدا گرديد.

اميرمؤ منان علىعليه‌السلام پس از ذكر اين حادثه عجيب ، مى فرمايد: آيا خداوند، انسان متكبر را از عذابش ايمن مى كند؟يا اينكه همين صفت ، فرشته اى (شيطانى ) را با آن همه سابقه عبادت ، از بهشت بيرون كرد.

با توجه به اين كه حكم خدا در آسمان و زمين ، يكى است ، و چنين نيست كه اهل زمين از حكم اهل آسمان جدا باشند.(٤٦٦)

١٦١ - اقرار دشمن به راستگوئى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

در ماجراى جنگ بدر (كه در سال دوم هجرت ، واقع شد) اخنس بن شريق كه از مشركان معروف بود با ابوجهل خلوت كرد و به او گفت : كسى در اينجا غير از من و تو نيست تا سخن ما را بشنود، راستش بگو بدانم ، محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم راستگو است يا دروغگو؟

ابوجهل گفت : سوگند به خدا، محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم راستگو است ، و هرگز دروغ نگفته است

هرقل ، زمامدار روم به ابوسفيان گفت : قبل از آن كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ادعاى پيامبرى كند، آيا او را به دروغگوئى متهم مى كرديد؟.

ابوسفيان گفت : نه(٤٦٧)

١٦٢ - نمونه اى از وفاى به عهد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

عمار ياسر گويد: قبل از بعثت ، گوسفندهاى قبيله ام را در بيابان مى چراندم ، و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز گوسفندهاى مردم مكه را مى چراند، روزى به آن حضرت عرض كردم فردا من گوسفندهايم را به مكان سرسبز روضه مى آورم و با هم به چراگاه مى رويم ، پيشنهادم را پذيرفت

فرداى آن روز (ديرتر) گوسفندهايم را به حركت درآوردم ، فهميدم كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گوسفندهايش را جلوتر برده است ، وقتى كه به سرزمين خرم روضه رسيدم ، ديدم ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گوسفندانش را از آن دور مى كند.

وقتى كه ازجريان سوال كردم ، فرمود: من با تو وعده كردم كه با هم گوسفندها را به چراگاه روضه ببريم ، از اين رونپسنديدم كه قبل از تو به آن چراگاه بروم(٤٦٨)

١٦٣ - همهمه شير

مردى به نام سفينه ، نامه اى از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گرفت تا به يمن رفته به معاذ برساند، در راه ، ناگهان شيرى ديد، ترسيد كه راه را ادامه دهد، در حال ترس گفت : اى شير، من نامه رسان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستم ، و اين نامه آن حضرت است كه به سوى يمن براى معاذ مى برم

شير درپيشاپيش او همهمه كرد و سپس از آن ناحيه دور شد، او به يمن رفت و نامه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به معاذ داد و جواب نامه را گرفت و به سوى مدينه بازگشت ، باز در راه شيرى ديد، كه مثل قبل ، همهمه كرد و دور شد.

سفينه به مدينه رسيد و جريان را براى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل كرد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: آن شير (در همهمه خود) در مورد اول گفت : حال رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چطور است و در مورد دوم (در همهمه ) گفت : سلام مرا به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برسان(٤٦٩)

١٦٤ - پناهندگى شتر

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مسافرت بود، شترى به حضورش آمد و جلو گردنش را به زمين كوبيد و گريه كرد، بگونه اى كه اشك چشمانش ، دو طرف صورتش را تر كرد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حاضران فرمود: آيا مى دانيد اين شتر چه مى گويد؟ اين شتر گمان كرده كه صاحبش مى خواهد او را فردا قربان كند.

آن گاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به صاحب آن شتر فرمود: آيا حاضرى اين شتر را بفروشى ؟.

او گفت : من مالى ندارم كه به آن مانند اين شتر، علاقمند باشم (نمى فروشم ) پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او سفارش كرد كه با اين شتر به نيكى رفتار كن(٤٧٠)

١٦٥ - حاتم و يك نمونه از سخاوت او

حاتم فرزند عبدالله بن سعد، از سخاوتمندان تاريخ است ، كه نام او در سخاوت ، ضرب المثل تاريخ شده است ، او علاوه بر سخاوت ، صفات انسانى ديگر مانند، شجاعت ، و شاعرى و جوانمردى و... نيز داشته است

يكى از نمونه هاى سخاوت او اينكه : همسرش (ماويه ) نقل مى كند، سالى قحطى شد، حاتم آن چه داشت همه را به قحطى زدگان داد و تنها يك اسب براى خود نگه داشت

شبى ، سخت گرسنه بوديم ، من و حاتم ، پسر و دخترمان (عدى و سفانه ) را سرگرم گفتگو كرديم تا با گرسنگى خوابشان برد.

سپس حاتم مرا سرگرم گفتگو كرد تا بخوابم ، من جريان را فهميدم ، خود را به خواب زدم ، چند بار مرا صدا كرد، جواب ندادم ، فكر كرد كه من نيز خوابيده ام

در اين ميان ديدم زنى آمد و هيجان زده به حاتم گفت : اى اباسفانه !بچه هايم همه گرسنه اند و همچون سگهاى گرسنه ناله مى كنند.

حاتم گفت : آنها را زود به اينجا بياور، سوگند به خدا حتما آنها را از غذا، سير مى كنم

من از بستر برخاستم و گفتم : اى حاتم با چه چيز آنها را سير مى كنى ؟ سوگند به خدا كودكان تو از گرسنگى ، خوابشان نمى برد، با سرگرم كردن ، آنها را خوابانديم

گفت : سوگند به خدا هم كودكان آن زن ، و هم كودكان تو را سير خواهم كرد وقتى آن زن كودكان گرسنه اش را آورد، حاتم فورا اسب خود را ذبح كرد و گوشت آن را قطعه قطعه نمود، و آشتى روشن كرد و آن قطعه ها را با آتش ‍ پخت و بريان كرد و به آن بچه هاى گرسنه داد و گفت : بخوريد. سپس به من گفت : كودكانت را بيدار كن ، آنها را بيدار كردم آن گاه گفت : اينها غذا مى خورند ولى اهل محل گرسنه اند، سپس رفت به يك يك خانه آنها و آنان را به كنار آتش غذاپزى دعوت كرد.

مردم از هر طرف با شتاب آمدند، حاتم همه گوشت اسب را بين آنها تقسيم نمود، و ديگر چيزى از آن نماند و خودش ذره اى از آن را نچشيد.(٤٧١)

از اين رو در روايات آمده ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: حاتم چون كافر از دنيا رفت به بهشت نمى رود، ولى در دوزخ ، سراپرده هائى اطراف او را فرا مى گيرند تا از آتش دوزخ ايمن گردد.

١٦٦ - آزادى دختر حاتم

سال نهم هجرى بود، مسلمانان به رهبرى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس ‍ از فتح مكه و فتح در جنگ طائف ، غنائم بسيار و اسيرانى از دشمن گرفتند و به مدينه آورند سفانه جزء اسيران بود، ولى عدى با خانواده خود به سوى شام فرار كرد و چون مسيحى بود، به مسيحيان روم شرقى پيوست

سفانه گويد در مدينه در ميان ، اسيران بودم ، روزى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى نماز از كنار خانه اسيران عبور كرد، به آن حضرت گفتم :

يا رسول الله هلك الوالد وغاب الواقد فامنن ، من الله عليك : اى رسول خدا! پدرم (حاتم ) درگذشت و نگهدارنده ام (عدى ) ناپديد شده ، بر من منت بگذار، خدا بر تو منت بگذارد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از من پرسيد: سرپرست تو چه كسى بود؟ گفتم : برادرم عدى فرمود: همان كسى كه از خدا و پيامبر به سوى شام گريخت

اين جمله را پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود به سوى مسجد رفت

فرداى آن روز نيز همين سخن تكرار شد، و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مسجد رفت

روز سوم كه از مذاكره با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نااميد شده بودم ، جوانى را (كه علىعليه‌السلام بود) پشت سر ديدم به من اشاره مى كند كه آن جمله قبل را تكرار كن ، گفتم هلك الوالد وغاب الواقد....

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من فرمود: براى رفتن شتاب مكن ، تصميم گرفته ام تو را همراه شخصى امينى به زادگاهت باز گردانم

روزى كاروانى به شام مى رفت ، سفانه از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تقاضا كرد كه همراه آن ها به شام برود و به برادرش عدى بپيوندد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درخواست او را پذيرفت ، و مبلغى به عنوان هزينه راه ، ومركبى راهوار و مقدارى لباس به او داد و او با كاروان به شام رفت و به برادرش پيوست(٤٧٢)

١٦٧ - اسلام عدى پسر حاتم

عدى گويد: وقتى خواهرم درمدينه آزاد شد و به شام آمد و مرا ديد، از من شكايت و گله كرد، كه چرا او را تنها گذاشته و گريخته است

درباره اسلام با او سخن گفتم خواهرم گفت : دروجود پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فضائل و صفات بسيار عالى ديدم ، صلاح مى دانم كه هر چه زودتر به مدينه بروى و با او پيمان دوستى ببندى (با توجه به اينكه عدى ، رئيس قومش بود) و اگر او به راستى پيامبر است ، در اين صورت تو از ديگران ، در ايمان به او پيشى گرفته اى و اگر حاكم است ، هرگز ضررى از او به تو نمى رسد.

عدى گويد: گفتار خواهرم در من اثر كرد، به مدينه به حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شتافتم ، من كارهاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ازنزديك به دقت بررسى كردم ديدم شباهتى به كار سلاطين و حكمرانان ندارد، با كمال تواضع روى زمين نشست ، و از خصوصيات زندگى من پرسيد و از پيروزيهاى آينده اسلام سخن گفت ، مجذوب او شدم و قبول اسلام كردم ، و همه سخنان او در مورد آينده ، درست بود.(٤٧٣)

عدى از آن پس ، از ياران دلاور اسلام بود، و در سخاوت و فضائل انسانى ، شخصيتى برازنده داشت ، و وجودش مايه افتخار براى اسلام بود.

١٦٨ - پاسخ دندانشكن عدى ، به معاويه

عدى بعد از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، و حقانيت آن ها را دريافته بود، و در عمل نيز نشان داد كه در راه آنها است

به خصوص درزمان خلافت علىعليه‌السلام ازياران برجسته آن حضرت بود و سه پسرش در جنگ صفين به شهادت رسيدند.

پس از علىعليه‌السلام از ياران امام حسنعليه‌السلام بود، و وقتى كه امام حسنعليه‌السلام مردم را براى پيكار با معاويه دعوت كرد و آن ها سستى مى كردند، عدى برخاست و با گفتار آتشين آنها را به جنگ ترغيب نمود و حركت داد.

پس از شهادت امام حسنعليه‌السلام و دوران اقتدار معاويه ، روزى در مجلس ، معاويه (براى اين كه عدى را بر ضد علىعليه‌السلام تحريك كند) به عدى رو كرد و گفت : اين الطرفات : كجايند طريف و طارف و طرفه ، سه پسر تو؟.

عدى گفت : آنها در جنگ صفين در ركاب علىعليه‌السلام كشته شدند.

معاويه گفت : على بن ابيطالب با تو به انصاف رفتار نكرد، چرا كه پسرانت را به ميدان فرستاد و آنها كشته شدند، اما فرزندان خود را نگهداشت

عدى گفت : نه چنين است ، بلكه من با آن حضرت به انصاف رفتار نكردم ، زيرا او كشته شد و من باقى ماندم

معاويه گفت : على را برايم تعريف كن

عدى گفت : سوگند به خدا علىعليه‌السلام مردى دور انديش و پرتوان بود، گفتارش بر اساس عدل ، و قضاوتش هماهنگ حقيقت بود حكمت و دانش در اطراف وجودش مى جوشيد، از دنياى مادى و تجملات آن ، وحشت داشت ، ولى با تاريكيهاى شب ، انس مى ورزيد، سوگند به خدا، او بسيار مى انديشيد و در تنهائى ، نفس خود را بازخواست مى كرد، لباس كوتاه نسبت به لباسهائى كه به زمين كشيده مى شد و زبر و خشن را دوست داشت ، و در اجتماع با ساير افراد، در ظاهر فرقى نداشت ، از هر چه سؤ ال مى شد، پاسخ مى داد، با اينكه بسيار ما را به خود نزديك مى ساخت ، باز هيبت و شكوه او مانع آن بود كه سخن بگوئيم و به صورتش بنگريم ، هرگاه لبخند مى زد، گويا از رشته مرواريد پرده برداشته است ، دينداران را بزرگ مى داشت ، و با مستضعفان دوست بود، و در حكومتش به قدرتمند ستم نمى شد و ناتوانان از عدالتش ، نااميد نبودند، سوگند به خدا در تاريكى شب كه پرده ظلمت همه جا را فراگرفته بود، علىعليه‌السلام را در محراب عبادت مى ديدم كه مانند مارگزيده به خود مى پيچد و اشك از چشمانش مثل دانه هاى مرواريد سرازير است و همانند شخص داغديده گريه مى كرد، گويا صدايش در اطراف گوشهايم هنوز طنين افكن است كه مى فرمود: اى دنيا! از چه متوجه من شده اى ، از من دور شو و غير مرا فريب ده ، من تو را سه طلاقه كرده ام كه در آن ، رجوع نيست ، زيرا زندگى با تو بى ارزش و همراه خطر بزرگ است(٤٧٤)

و مى فرمود: آه از كمى توشه و دورى راه و تنهائى !

گفتار عدى آن چنان معاويه (دشمن شماره يك ) علىعليه‌السلام را تحت تاثير قرار داد كه اشك از چشمانش سرازير شد، و با آستين ، اشكش را پاك نمود، و گفت : خدا ابوالحسن را رحمت كند كه اين چنين بود، سپس ‍ از عدى پرسيد: چگونه فراق علىعليه‌السلام را تحمل ميكنى ؟

عدى گفت : در فراق او مانند زنى هستم كه فرزندش را در دامنش سر بريده اند و هرگز اشكش خشك نمى شود و يادش فراموش نمى گردد. معاويه پرسيد: چه وقت به ياد علىعليه‌السلام مى افتى ؟، او در پاسخ گفت : روزگار كجا مى گذارد كه او را فراموش كنم(٤٧٥)

١٦٩ - به من سفينه بگوئيد:

مهران (يا رومان ) غلامى بود كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (يا ام سلمه همسر پيامبر) او را آزاد ساخت

در يكى از مسافرتها، هر كه از همراهانش خسته مى شد، بار و اثاث سفر او را به دوش مى گرفت ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود: انت سفينه : تو كشتى هستى (و همچون كشتى ، بار مى كشى ).

از آن پس هر كه او را با نامش صدامى زد، پاسخ نمى داد، و مى گفت : به من سفينه بگوئيد، زيرا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا به اين اسم ، ناميد.(٤٧٦)

١٧٠ - پاداش سرشار، براى صابران

امام صادقعليه‌السلام فرمود: روز قيامت جمعى از مردم به پا مى خيزند و به سوى دربهشت روانه مى گردند، به آن ها گفته مى شود: شما كيستيد؟آنها در پاسخ گويند: ما در دنيا صبرو استقامت كرديم

از آنها مى پرسند، در چه مورد استقامت كرديد؟

در پاسخ گويند: در مورد (سختيهاى ) عبادت ، صبر نموديم ، و در برابر كششهاى شيطان و گناه ايستادگى نموديم

خداوند ميفرمايد: اينها راست مى گويند، آنها را وارد بهشت نمائيد، اين است مفهوم آيه (١٠ سوره زمر) كه خداوند مى فرمايد:( إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُم بِغَيْرِ حِسَابٍ ) : قطعا پاداش فوق العاده و كامل به صابران مى دهيم(٤٧٧)