مقدمه مصحح
اشاره
بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین
شرح حال نویسنده به روایت یکی از مریدان
نامش حسن و نام پدرش ابراهیم فرزند محمد مؤمن مشهور به آقامیرزا کوچک فرزند علیرضا از سادات محترم موسوی اصفهان و همگی اهل علم و ایمان بودند. پدر علیرضا، محمد مؤمن از علمای مشهور دوره صفویه و صاحب مصنفات و مولفات بسیار بود. گویند یکی از علمای بسیار معتبر معروف بوده در زمان مرحوم شاه سلطان حسین صفوی و کتابخانه او را بار هفت شتر می کردند و خیلی مقتدر و مطلع و نافذا الحکم بوده و قبر آن مرحوم در روضه شاهزاده عبدالعظیم در پای در مسجد واقع است.
مصنف کتاب حاضر مرحوم آقای حاج میرزا حسن موسویرحمهالله
در سال ١٢۶٧ هجری در شهر اصفهان متولد و در سال ١٣۴۵ هجری در همان شهر بدرود زندگانی گفت و پس از هفتاد و هشت سال زندگی و گذراندن دوره حیات با زهد و تقوی و علم و ایمان و تشرف خدمت بزرگان و تعلیم و تربیت طالبان هدایت و جویندگان راه حق و نشر علوم و فضایل خاندان عصمت و طهارت - سلام الله علیهم اجمعین - در زادگاه خویش از دنیا رفت و مانند پدر و جدش در عتبات عالیات در وادی ایمن به خاک سپرده شد.
۱ - پس از پایان نسخه چاپی کتاب تحفۀ البیت که از جمله آثار چاپ شده نویسنده سفرنامه ما یعنی میرزا حسن موسوی اصفهانی است، شخصی با نام حاج آقا صدیق که علی القاعده متولی چاپ این کتاب در سال ١٣۵۶ش بوده است، شرح حالی برای مؤلف نوشته که در متن بالا آورده ایم. هرچند لحن نگارش جانبدارانه است، اما به دلیل اشتمال آن بر جزئیات زندگی و دیدگاه های او عینا ارائه شد.
آنچه از نوشتجات مصنف مرحوم بر می آید، پیش از سن بلوغ بسیار طالب علم و عمل و مشتاق درک حضور بزرگ دین و کسب معارف و حکم الهیه بوده است. پس از بلوغ نزد دانشمندان زمان علوم عربیه و فقه و اصول و ریاضی و حکمت را فرا می گیرد، و به گفته خود آن مرحوم، چون این علوم تشنگی جانش را فرو نمی نشاند و او را بی نیاز از حق نمی کند منتظر بوده است دری از غیب به رویش گشوده شود و پروردگار بابی از علم به رویش باز فرماید.
در این هنگام کتاب مبارک طریق النجات در علم طریقت از مصنفات. . مرحوم آقای حاج محمد کریم خان کرمانی اعلی الله مقامه به دستش می افتد. از مطالعه این کتاب می بیند که علم حق منحصر است به آنچه از خانواده علم یعنی آل محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
رسیده است و در زمان خودش این علم را منحصرا نزد صاحب آن کتاب مبارک می یابد. از این رو چاره ای نمی بیند جز آنکه هر چه زودتر خود را به آن سرچشمه علم برساند و از آب حیات کمالاتش جان مرده را زنده کند، ولی چون پدرش بدین مطلب توجهی نداشته شب و روز از دوری آن بزرگوار حالش پریشان و دیده اش گریان و خواب و خوراک بر او ناگوار بود تا اینکه با رفیقی مهربان راه کرمان پیش می گیرد و به خدمت آن جناب شرفیاب می شود و شب و روز از محضر آن انسان کامل کسب علوم و کمالات می کند تا آنکه پس از چهار ماه توقف در کرمان چون استاد بزرگوارش عازم عتبات مقدسه و به دعوت پادشاه وقت ناصرالدین شاه رهسپار تهران و بالطبع درس تعطیل می گردد، ایشان هم با برخی از رفقا به زیارت عتبات مقدسه مشرف و از آنجا به قصد دیدار پدر و مادر و خویشان به اصفهان باز می گردد و در همان ایام کتاب تحفۀ البیت در طریقت و حقیقت و شریعت برای خانواده پدرش می نویسد.
پس از چندی برای بار دوم از پدر کسب اجازه کرده راه کرمان پیش گرفته خود را به محضر استاد و مولای خود می رساند و با گرمی هرچه تمام تر به دانشجویی و خوشه چینی خرمن بی پایان دانش مشغول می شود. و در این اوقات، هشت رساله که در مسائل مختلف نوشته به نظر استاد علامه - اعلیالله مقامه - می رساند و مورد پسند و ستایش آن بزرگوار قرار می گیرد. در سفر دوم مدت سه سال در کرمان می ماند و چنانکه خودش می فرماید با کوششی تمام، شب و روز از علم و عمل و کمال و جمال استاد کسب فیض می کرده، و به تهذیب نفس و سیر و سلوک باطنی می پرداخته و زیارت لقای پیشوای بزرگ خود را فوزی عظیم و فیضی جسیم می شمرده و زیارتش را زیارت اولیای خدا میدانسته است، زیرا به فرموده معصوم زیارت مؤمن زیارت خدا است.
هر که خواهد همنشینی با خدا
|
|
گر نشیند در حضور اولیا
|
از حضور اولیا گر بگسلی
|
|
تو هلاکی زانکه جزوی نه کلی
|
پس از سه سال به علت شیوع بیماری وبا و تفرقه شاگردان و مسافرت استاد، به اصفهان مراجعت می کند و پدر را سخت بیمار می بیند و بسیار اندوهناک می شود و چون از استاد بزرگوارش اجازه داشته است که به درس و موعظه بپردازد؛ در این موقع به خواهش جمعی به تدریس علوم و معارف الهی و موعظه مشغول می گردد و پس از دو ماه پدرش بدرود حیات می گوید.
دوری از فیض حضور استاد و مرگ پدر وی را سخت آزرده خاطر می سازد، ولی چیزی که بیشتر مایه رنجش خاطر و تألّم روحی او می شود، معاشرت با مردم سفله و بد رفتاری و آزار حسودان، خاصّه بدزبانی و آزار یکی از بستگان بوده است. از اینها گذشته دشمن رسمی و علنی یکی از مدعیان علم بوده که رسما از رفتن مردم به مجلس درس و موعظه این دانشمند بزرگ جلوگیری کرده و در خانه ایشان را بسته است؛ ولی با این همه، نتوانسته است به کام دل برسد و نور علم و هدایت خدایی را خاموش کند. در این فشارهای روحی و آزار آشنا و بیگانه، و بدرفتاری دوست و دشمن از مولای بزرگوار خود اجازه شرفیابی می خواهد؛ در جواب به همان مأموریت قبلی یعنی ادامه درس و موعظه و نشر علوم و فضایل آل محمدعليهمالسلام
مأمور می شود روزگاری به این روش خدا پسند یعنی راهنمایی مردم به راه حق می گذرانده که ناگاه خبر رحلت مولای بزرگوارش - اعلی الله مقامه - به او می رسد.
از شنیدن این خبر وحشت اثر روزگارش تیره و تار و از زندگانی مأیوس و ناچار بر این مصیبت بزرگ صبر میکند تا اینکه یکی از دشمنان دین در لباس دین، شبی ایشان را به منزل خود به مهمانی دعوت می کند. ایشان هم به اتفاق یکی از آشنایان به خانه او می رود، ولی میزبان متدین عوض مهربانی و احترام مهمان که دستور خداست، خود را نشان نداده، شب تا صبح او را در اطاقی محبوس می سازد. صبحگاهان با جماعتی از طلاب و مردم عوام بدیدن مهمان مظلوم رفته به مباحثه و گفتگو با او مشغول می گردد. مباحثه به شرح زیر از طرف صاحب خانه از خدا با خبر آغاز می شود:
شما باید از استاد خود و رویه او دست برداری و از او بیزاری جویی.
ایشان در جواب گفتند: من استاد خود را تابع اهل بیتعليهمالسلام
و موافق ایشان در اصول و فروع و پیرو شرع انور در جزئی و کلی دیدم و از روی قطع و یقین او را بر حق و با حق و حق را با او می دانم. شما اگر از او مخالفتی در امر دین سراغ دارید با دلیل و برهان بدون تهمت و افترا بگویید و نشان دهید.
میزبان گفت: من کتاب ارشاد العوام او را خوانده ام. آنچه در توحید و نبوت و امامت و معاد و معراج نوشته بسیار خوب و صحیح است، و احدی مانند او نگفته و ننوشته است. تنها حرفی که ما با او داریم درباره رکن رابع است. اگر مقصودش از رکن رابع دوستی دوستان خدا و دشمنی دشمنان خدا یا مرادش فقیه جامع الشرایط و یا منظورش خواص شیعه است که در هر عصری موجودند، درست است، و حق است، ولی چون این مطالب واضح است احتیاجی به نوشتن ندارد؛ اما مراد صاحب ارشاد هیچ یک از اینها که گفتم نیست، بلکه چنانچه خودش اظهار کرده و ادعا نموده است مرادش از رکن رابع این است که واجب است معرفت شخص واحد شیعه بر مردم شرق و غرب عالم و واجب است طاعتش بر مردم و خود او در زمان خودش همان شخص واحد است و بعد از او شخص دیگری مانند او. ایشان جواب دادند: آنچه فرمودید ما با شما موافقیم و هر کس رکن رابع را به معنی آخری که شما گفتید معتقد باشد ما هم او را اهل بدعت و آتش می دانیم و از او بیزاریم و لعنتش می کنیم، ولی مطلبی که هست این است که صاحب کتاب ارشاد اعلی الله مقامه در چندین جای کتاب خود آشکارا فرموده است مراد من این نیست، زیرا کفر و بدعت است، ولعنت کرده است به هر کس چنین گوید و معتقد باشد و به جمیع بزرگان و مقدسات دین قسم خورده و خدا و رسول و ائمه و فرشتگان را بر قلب خود شاهد و گواه گرفته است و صاحب کلام مراد و مقصود خود را بهتر از دیگران می داند و ضرورت هم حکم می کند که حکم بر ظاهر و اقرار زبانی شخص است نسبت به مراد و مقصود خود و خداوند می فرماید:(
وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقی إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِنا
)
، و استاد بزرگوار ما فریاد می کند: ما قال آل محمد قلنا و ما دان آل محمد دنا. یعنی گفته ما گفته آل محمد است و دین ما دین ایشان است. پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
هم به اقرار ظاهری منافقین به ظاهر اسلام، با آنها رفتار می فرمود، با آن که باطن آنها را می دانست و بسیار می کوشید کافری مسلمان شود، ولی شما بر عکس آن بزرگوار سعی دارید مسلمانی را کافر کنید، در حالی که پدر و مادرش مسلمان بوده اند و در اسلام به دنیا آمده اند و در پنج وقت نماز به شهادتین اقرار کرده است و خودش هم می گوید من مسلمانم. شما می گویید باطنت بر خلاف ظاهر است؛ و این حکمی است بر خلاف ضرورت مذهب و دین و تمام ادیان.
اما آن سه معنای اولی رکن رابع که گفتید واضح است و به نوشتن و گفتن احتیاج ندارد. می گویم: آیا انسان به توضیح واضحات کافر می شود و ما واضح تر از توحید و نبوت و امامت نداریم و حال آن که جمیع علمای گذشته و متأخر در باره آنها کتابها نوشته و می نویسند و خود شما هم در باره اجتهاد و تقلید کتاب می نویسید و در رساله های خود می نویسید از جمله نجاسات بول و غائط و منی است با این که برای هر مسلمانی واضح ترین واضحات است.
صاحب خانه و همراهانش اصرار داشتند باید از مصنف کتاب ارشاد بیزاری جویی و گرنه به کافر بودن تو حکم می کنیم و به آزارت می پردازیم. این مجلس تا عصر طول کشید تا آن که به حکم حاکم، ایشان آزاد و تبعید گردید. پس از سه ماه به امر پایتخت، حاکم ایشان را به اصفهان خواست و آن مرحوم با احترام مانند پیش به درس و موعظه پرداخت.