روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق

 روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق10%

 روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق نویسنده:
گروه: سایر کتابها

روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات ۱۳۱۵ - ۱۳۱۶ ق
  • شروع
  • قبلی
  • 196 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 20986 / دانلود: 4263
اندازه اندازه اندازه
 روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق

روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات ۱۳۱۵ - ۱۳۱۶ ق

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

اول ذی حجه ١٣١۵ قمری

روز شنبه غرّه ماه ذی حج الحرام [١٣١۵ق] میرزا رضا فی الجمله بهتر شده بود و من احوالم به هم خورد. نماز واجبی را در منزل به نهایت اشکال به جا آوردم. شب عرق کردم، فی الجمله سبک شدم، هیچ نشد مشرف شوم.

روز یکشنبه دویم ماه [ذی حجه] الحمدلله احوال هر دو بهتر است؛ اما مطلقاً میل به هیچ مأکول و مشروبی ندارم.

روز دوشنبه سیوم [ذی حجه] تب حقیر شدت یافت، و حالت هیچ کار در من باقی نماند و ابداً اقبالی به هیچ چیز نداشتم، و مقدورم نبود به زیارت و طواف بیت الله مشرف شوم.

روز سه شنبه چهارم [ذی حجه] به همین قسم تب داشتم، و هیچ حالت نداشتم و به زیارت بیت الله فیض یاب نشدم، و حال آنکه همین بود منتهای آمال من در مدت سی و چهل سال. نمی دانم به چه اندازه، به درگاه خدا مقصرم که در هیچ گوشه زمینی برای من راحتی پیدا نمی شود. الحمدلله علی کل حال.

روز چهارشنبه پنجم [ذی حجه] باز مبتلی به تب بودم و ابداً از مطعومات از ابتدای تب تا حال چیزی از گلویم پائین نرفته. چیزی که فی الجمله میل می کردم، هندوانه و تمر گجرات یا قنداب و آب لیمو بود، یا آلوی آب انداخته، لیموی سبزدانه کوچک. اولها می گرفتم، بسیار چیز پوچی بود. آب و قند را تلخ می کرد، بعد سراغ گرفتیم از لیموهای زرد. درشت بدست آمد، بسیار چیز خوبی بود. الحمدلله از برکت امام زمانعليه‌السلام صبح را به هر مردن مردنی بود به اتفاق میرزا رضا و حاجی شعبان مشرف شدم به مسجدالحرام و در کمال ضعف مراجعت نمودیم.

روز پنجشنبه ششم [ذی حجه] کماکان تب داشتم و ضعف زیادتر از سابق بود؛ ولی الحمدلله باز به هر جان کندنی بود مشرف شدم و مرده برگشتم. افتادم، یک سر تا غروب، غذایم آب لیمو و قند بود. عصر هم سه پیاله تمر خوردم.

الحمدلله اول شب فی الجمله خفتی پیدا شد؛ ولی بعد از نماز مغرب و عشا از شدت گرمی هوا قدری آب بر سرو صورت و بدن خود ریختم، و روی باز خوابیدم. قدری که خواب رفتم، نسیمی وزید، بیدار شدم، حالت قشعریره [ لرز] عارض شد، و هرچه گذشت شدت کرد تا آنکه کار به جایی رسید که از شدت لرز و انفصال هر جزء بدن از جزء دیگر خود را مشرف به مرگ دیدم و بی اختیار فریاد می کردم. [١٩٨] میرزا رضا زحمت کشیده چیز زیادی روی من ریخت و مرا مالید و صاحب خانه و بچه هایش آبی جوش کردند. جزیی خوردم و از خود به کلّی مأیوس بودم تا اینکه الحمدلله گرم شدم و قرار گرفتم؛ ولی بعد چنان حالت کلافگی عارض شد که فوق طاقت بود، و مردن را رأی العین دیدم؛ اما در هر حال متوسل بودم و دعا می کردم. یک وقتی هوشم برد و راحت شدم. قدری گذشت بیدار شدم؛ خود را در دریای عرق مشاهده کرده، بی اغراق پیراهن و زیر جامه و قبا و عبا و بالش و فرش همه غرق آب بود، و این حالت عرق بود تا صبح، و الحمدلله خیلی خوش حالت و سبک شدم و تبم برید.

حرکت به سوی منی

روز جمعه هفتم [ذی حجه] الحمدلله تب نداشتم؛ ولی ضعف و بی اقبالی به غذا بی نهایت بود. به حکم استخاره هندوانه خوردم. به میل خوردم. از سوء تقدیرات در این سفر اینکه حمله دارها آمدند که امروز عصر باید رفت به منی. گفتم: روز هشتم بعد از ظهر باید رفت، چرا امروز؟ گفتند: شریف و حکومت حکم کرده که همه به اتفاق عامه حرکت کنند.

علی ایّ حال پیش از ظهر، غسل جمعه و غسل احرام را جمعاً کردم، و نماز ظهر و عصر را به جا آورده، در مسجدالحرام عقد احرام را بستیم، و بعد مراجعت به منزل کرده، اول مغرب سوار شدیم. قریب سه از شب گذشته یا کمتر رسیدیم به منی، مقابل مسجد خیف منزل کردیم. جمعیت حاجی از هر قبیل از شماره بیرون بود. میرزا رضا چای درست کرد. من رفتم به مسجد نماز مغرب و عشا در آنجا به جا آوردم. جمعیّتی از شیعه، یعنی از همین حاجی ها در مسجد بودند. دو نفر هم روضه خواندند. بسیار خوب بود. این قدر از مدت را لذتی بردم و شکر خدا را به خاک افتاده به جا آوردم. دکاکین و قهوه خانه ها و همه جور متاعی در منی بود.

عرفات

روز شنبه هشتم [ذی حجه] بعد از نماز صبح کوچ کردیم برای عرفات. تخمیناً سه از روز برآمده وارد عرفات شدیم. چادری جاسم خریده بود برای ما، زدند. در آن قرار گرفتیم. این قدر گرم بود هوا که نمی توان تحمل کرد. من متصل آب به سر و بدن خود می ریختم. هندوانه کالی پیدا شد، آبش را به زحمت گرفته خوردم. ابداً تا این روز غذا از گلوی من پایین نرفته، ولی شب خیلی هوا خوب شد و به آسایش هر کسی خوابید.امروز که روز یکشنبه نهم و روز عرفه است الحمدلله در عرفات در زیر چادر نشسته ایم و عرق از چهار طرف من می ریزد، و میرزا رضا هم احوالش به هم خورده، تب کرده، حقیر هم کماکان مأکولی نمی توانم بخورم. میل به هیچ چیز ندارم مگر [٢٠٠] هندوانه. تا حال که بدست نیامده. آش تمری میرزا رضا دیشب زحمت کشیده ترتیب داده بود، نتوانستم بخورم، و الان در برابرم گذاشته. خدا عاقبت امر ما را به خیر گرداند. نمی دانم دیگر بعد از این چیزی می توانم بنویسم یا خدای ناخواسته مقدر نمی شود. عصر بعد از نماز ظهر و عصر و فراغت از فی الجمله ذکر و دعایی، به اتفاق قاسم پسر شعبان سبزواری که حال چند روز است به جهت تحمل زحمات ما، هم چادر و هم منزل ما شده اند، رفتم به کمال ضعف تا پای کوه عرفات، و از پله ها بالا رفتم.

غسل در نهر زبیده

نهر زبیده را پای کوه مشاهده کردم. همه اش را با سنگ و آهک به نهایت مقبولی و استحکام ساخته اند، و سربسته است. به فاصله چند قدمی هر جایش باز است و مردم می روند توی آب، و آب می آورند. بنده هم در یکی از آنجاهای سرباز رفتم توی آب. غسل زیارت کردم و تنظیف و تطهیر کردم. عجب آبی بود. در نهایت شدت و زیادتی می گذشت و بسیار زلال و صاف بود، ولی از شدت گرمی هوا گرم بود. خیلی حظ کردم.

بعد از آب بیرون آمده زیارت را روی همان کوه کردم و پایین آمدیم. آمدیم سر منزل.

مشعر الحرام

تخمیناً یک به غروب داشتیم چادر و اسباب را برچیده بودند و شتر آورده بار می کردند. اول غروب از عرفات بیرون رفتیم. تخمیناً دو از شب گذشته در مشعرالحرام پایین آمدیم. دیگر چادر نزدیم. زیر آسمان، به نهایت خوشحالی به سر بردیم. بعد از هفت هشت شب آن شب را میل به نان کردم. بچه ها رفتند پی جمع کردن ریگ جمرات برای من و برای خودشان. حقیر یکدانه نان اسلامبولی که برای چای می پزند با قدری سکنجبین خوردم. الحمدلله بعد حضرات آمدند و ریگ آوردند. از میانه آنها بنده سهمیه خود را جدا کرده، برای رمی جمرات شب را خوابیدیم.

قریب دو ساعت به صبح مانده برخاستم و مشغول نماز شده تا صبح شد و نماز صبح را کردیم و هوا که فی الجمله روشن شد بار کردند برای منی.

عید قربان در منی

امروز که روز دوشنبه دهم و روز عید قربان است، تخمیناً یک ساعت از روز برآمده رسیدیم به منی. پایین آمدیم. چادر را زده بودند. رفتیم توی چادر. اول کاری که کردیم، رفتیم برای رمی جمره عقبه، خیلی راه رفتیم تا رسیدیم به دکان و بازار منی. همه جور متاعی بود؛ به خصوص هندوانه فراوان بود. رفتیم تا رسیدیم به عقبه. جمعیت زیاد جمع بودند. به هر طوری بود رمی حصیات خود را کرده مراجعت کردیم. میرزا رضا دو دانه نان خرید به دو قروش و یکدانه هندوانه به پنج قروش. آمدیم منزل. بعد میرزا رضا رفت برای خرید قربانی برای خود و برای من. همانجا که [٢٠٢] خریده بود، شعبان و پسرش به اتفاق بودند، سر بریده بودند. عربها همه را بردند مگر یک ران گوسفند که شعبان از گوسفند خودش جدا کرده بود، برای خوردن خودشان. بعد از مراجعت، حلاّق بخارایی پیدایش شد، سر همه را تراشید، و الحمدلله همه محل شدیم.بسیار امروز هوا خوبی بود. باد شمال خوبی می آمد و الان که تخمیناً نیم به غروب مانده در چادر نشسته ام و حظ می کنم از صفا و هوای منی. جای همه دوستان خالی. الحمدلله احوالم خیلی بهتر است. از غرایب هوای مکه آنکه روز دویم و سیوم ورود ما یا دویم و سیوم ماه حال، پیش از ظهر تگرگی گرفت در مکه، در نهایت شدت که نمی توان گفت. هر دانه ای به اندازه یک دانه فندق درشت؛ ولی مکث نمی کرد. چیزی نگذشت که سیلاب عظیمی میانه کوچه و بازار مکه برخاست. و یک روز دیگر هم آمد، اما بعد از ظهر و کمتر از این.

امروز که روز سه شنبه یازدهم [ذی حجه] است در منی در زیر چادر نشسته ایم. تخمیناً دو کمترک به غروب داریم. بسیار هوای خوب خنکی است. از صبح تا ظهر بسیار گرم بود و مطلقاً شمالی نمی آمد؛ اما از بعد از ظهر بنا کرد شمال آمدن. صبح را بعد از صرف چای رفتیم به جهت رمی جمرات ثلاث. الحمدلله هر سه جمره را با آداب و ادعیه مأثوره رمی کرده، مراجعت نمودیم. میرزا رضا شش دانه بلکه پنج دانه خیار خرید به دو قروش. آمدیم منزل خیارها را با قدری دوغ که روز پیش خریده بود به قیمت گزاف، صرف نمودیم. گوسفند را دانه یک مجیدی یا خورده ای کمتر یا بیشتر خریدیم. برای حلق رأس یک قرشه دادیم. گفتند: امسال خیلی خوب است. سالهای دیگر یک مجیدی می گرفتند. آب را دو مشک خریدیم به دو قروش. الحمدلله احوالم بهتر است. از دیروز، دیشب، مصری و شامی و شریف هر یک جدا جدا چراغان خوبی و آتش بازی بسیار خوبی کردند. اینجا بته های سنا بسیار است. الان در پهلوی چادر ما چند بته هست و برگ های بسیار درشتی دارد.

روز چهارشنبه دوازدهم [ذی حجه] در منی بودیم. شب بسیار خنک خوبی داشت. قدری تمر هندی خیسانیده، سرشب، و صاف کرده، آخر شب خوردم. به جهت تلیین مزاج بد نبود. فایده کرد. علی الصباح بعد از فراغت از ادعیه و صرف چای رفتیم به جهت رمی جمرات ثلاث. الحمدلله هر سه جمره را با آداب و ادعیه رمی نموده مراجعت نمودیم. [٢٠۴] ظهر یا خورده ای به ظهر مانده، غسل به جهت دخول در مکه در چادر کردیم، بعد از آن کوچ کردیم برای مکه.

بازگشت از منی به مکه

تخمیناً دو ساعت یا زیادتر از ظهر گذشته رسیدیم به منزل. در اثنای راه چند قطعه باغ دیدیم مشتمل بر درخت و نخل بسیار و زمین های سبز و خرّم که آب دستی به آنها می دادند و تازگی دارد نخل و درخت در مکه که وادی غیر ذی زرع [است]. گویا این آبها تماماً آب نهر زبیده باشد. نهر تازه ای نشنیدم احداث شده باشد الا نهری که تازه شریف می خواهد در آورد. ابتدایی که وارد شدیم، دیدیم نرسیده به مکه، و داخل مکه مشغولند. حفر می کنند و زمین کوه است می شکنند، و بیرون می ریزند.

خلاصه بعد از ورود به منزل، نماز ظهر و عصر را کردیم. میرزا رضا رفت یکدانه هندوانه گرفت به شش قروش آورد. خوردیم و رفتیم به زیارت بیت الله. چون روز عید حالم خوب نبود نتوانستم بیایم به مکه. لهذا روز دوازدهم چون رخصت هست، رفتیم طواف حج تمتع را با ادعیه مأثوره به جا آوردیم، و نماز طواف در خلف مقام ابراهیمعليه‌السلام کردیم. بعد با نهایت اشکال از کثرت اجتماع ناس و شُلُقی [ شلوغی] و ناپاکی راه صفا و مروه، سعی ما بین صفا و مروه الحمدلله با ادعیه به جا آوردیم. بعد از آن طواف نساء و نماز آن را به جا آوردیم و از همه آنچه بر محرم حرام است، محل شدیم و الحمدلله از کلیه مناسک و اعمال حج فارغ شدیم. الحمدلله، ثم الحمدلله، ثم الحمدلله علی تلک النعمۀ العظمی و المنّۀ الکبری.

نماز مغرب و عشا را در حجر اسماعیلعليه‌السلام گذاردیم. بعد مراجعت به منزل کردیم، اما کالمیّت من افتادم و کانّه از هوش رفتم.

ساعت دو و سه از شب گذشته میرزا رضا چای درست کرده بود، مرا صدا کرد. به زحمت هرچه تمام تر برخاستم و نصف پیاله چای با نصف نان چایی خوردم. بعد رفتیم بالای بام افتادم کالمیت تا صبح.

روز پنجشنبه سینزدهم [ذی حجه] در مکه همه اش را در منزل بودیم. از کسالت دیروز به مسجد هم مشرف نشدیم.

روز جمعه چهاردهم [ذی حجه] در مکه بودیم. دیشب بسیار شب خنکی بود که ما نرفتیم بالای بام و در صحن خوابیدیم و عبایی هم رو انداختیم. قریب دو ساعت به صبح مانده مشرف شدیم به مسجد. سه طواف کردم: یکی برای شیخ مرحوم و یکی برای سید مرحوم و یکی برای مرحوم آقا(۱) اعلی الله مقامهم الحمدلله و له المن علینا. نمازها را تماماً در حجر اسماعیلعليه‌السلام کردم. قدری از آفتاب برآمده مراجعت به منزل کردم. دیگر جایی نرفته از گرمی هوا؛ اما عصری گاهی باد می آید.

روز شنبه پانزدهم [ذی حجه] در مکه بودیم. دیشب هم شب بسیار خنکی [٢٠۶] بود. امروز هم الحمدلله بسیار خوب روزی بود. از صبح تا حال که قریب به غروب است باد شمال خوبی می آید. از گرما ابداً متأذّی نشدیم. دیشب را تب و نوبه خفیفی کردم. هیچ نخوردم. بسیار بد حالت بودم؛ اما آخر شب الحمدلله عرق کاملی کردم. حالم خیلی خوب شد، اول طلوع فجر مشرف شدیم به زیارت بیت الله. نمازها را در حجر حضرت اسماعیلعليه‌السلام کردم. بعد از طلوع آفتاب که تخفیفی در جمعیت پیدا شد، مشغول به طواف شدم. دو طواف به جا آورده: یکی برای بندگان آقا(۲) مدّ ظله العالی یکی برای جمیع اهل و عیال و رفقا. بعد از بیرون آمدن از مسجد مبتلی به وجود ناصبی از اهل اصفهان شدم، به گمان آنکه آدم است، سلام

______________________________________

۱- مقصود برای شیخ احمد احسائی، سید کاظم رشتی و حاج محمد کریم خان کرمانی

۲- مقصود میرزا محمد باقر قهی اصفهانی مشهور به سرکار آقا همدانی است.

به او کردم جواب داد و باطلی گفت. من هم به حق کما ینبغی او را ساختم، ولی نه آن طور که دلم می خواست. از صبح تا حال کسالت وجود نحس او را دارم. خدا نخواسته که آنی از بلا خالی باشم. الحمدلله علی کل حال و له المنّ علینا فی جمیع الاحوال، رضاً بقضاء الله و تسلیماً لامره لا معبود سواه.(۱)

روز یکشنبه شانزدهم [ذی حجه] در مکه بودیم. هوای خوبی بود. هم شب و هم روز احوالم هم الحمدلله خیلی بهتر بود. پیش از صبح مشرف شدیم و طواف نمودیم؛ ولی روز را جایی نرفتم مثل باقی الایام.

زیارت قبرستان ابوطالب

روز دوشنبه هفدهم [ذی حجه] در مکه بودیم. الحمدلله شب هوا خوب بود و پیش از صبح مشرف شدیم و نمازکردیم، و سه طواف هم نمودم؛ اما روز هوا گرم بود. طرف عصر خنک شد. رفتیم منزل حاجی احمد سبزواری. منزل بسیار خنک خوبی داشت. دو دانه لیموی شیرین داشت، تعارف کرد، همانجا خوردیم، و به اتفاق تخمیناً یک به غروب داشتیم، رفتیم سر قبر حضرت عبدالمطلب و عبد مناف. یکی نیم قروش دادیم تا در را باز کردند. زیارت کردیم و بعد از آن رفتیم سر قبر حضرت ابی طالب آنجا هم یکی نیم قرشه گرفتند تا در را باز کردند، و از آنجا رفتیم سر قبر حضرت خدیجه، و بعد از آن سر قبر حضرت آمنه یا به عکس. از همه یک قرشه گرفتند.

بعد از تبرک یافتن به قبور مقدسه آنها اول غروب بود، مراجعت به منزل کردیم. بسیار بسیار محظوظ و مشعوف شدم از شرفیابی به اراضی مقدسه ایشان. صلوات خدا بر همه آنها باد.

روز سه شنبه هیجدهم [ذی حجه] که عید غدیر بود نیز در مکه بودیم. شب هوا خیلی گرم بود. قدری پیش از صبح مشرف شدیم و نماز و طواف به جا آوردیم. بعد مراجعت به منزل کردیم. احدی به منزل امروز نیامد، ما هم خوشحال بودیم از عدم مزاحمت خلق منکوس. بسیار منزل ما امروز گرم بود. متصل عرق از ما می ریخت؛ اما بیرون باد شمال خوبی می آمد. عصر را وعده کرده ام، دو ساعت به غروب مانده بروم منزل بعضی از [٢٠٨] حضرات سبزواری ها.

_________________________________

۱- مقصود ماجرای اختلاف میان وی و علمای اصفهان در باره شیخیه می باشد.

روز چهارشنبه نوزدهم [ذی حجه] در مکه بودیم. دیشب هوا خیلی گرم بود. امروز عصر الحمدلله خیلی خوب است. باد شمالی می آید. نوعاً هوای مکه امسال بسیار خوب است. همه تعریف می کنند. می گویند هیچ وقت به این خوبی نبوده. از حاجی ها تا حال کسی نشنیده ام مرده باشد الاّ معدود بسیار کمی. از آن جمله وقت آمدن از عرفات به سوی مشعر یک نفر با همان لباس احرامش در توی راه افتاده بود و مرده بود که شترها پا بر روی او، شنیدم، می گذاشتند، و کسی متحمل او نبوده.

امروز صبح جاسم حمله دار آمد منزل ما، و چهل تومان دبه کرده، می خواست بر قراردادی که در مشهد داده بیفزاید؛ با آنکه صیغه شرعیه خوانده و قول داده و شرط و عهد کرده در حضور بسیاری و در صحن حضرت رضاعليه‌السلام در حضور آن بزرگوار، قول داد و اقرار کرد و نوشته محکم داده، و به مهر ملاها رسانیده، معلوم شد که آنچه مردم درباره حمله دارها می گفتند همه صحیح است، بلکه بالاتر از آن است که می گفتند، و این طایفه قولهم کبولهم، و بسیار مردمان ظالم متعدی هستند. خدا مردم را از شرّ اینها ایمن فرماید. بعد از گفتگوهای زیاد قرار شد که بیست تومان دیگر بگیرد، ولی خدا می داند که یک پول آن را من راضی نیستم، و از روی رضا نمی دهم، و ابداً دست شرعی بر من ندارد. از روی اضطرار و ناچاری یک حرف سرزبانی زده شده. روز پنجشنبه بیستم [ذی حجه] در مکه بودیم. دیشب هوا بسیار گرم بود. تخمیناً دو ساعت به صبح مانده برخاسته، تدارک مشرف شدن به بیت الله را گرفتیم. بعد از آفتاب و فراغت از طواف ها، حاجی محمد ترک را ملاقات کردم. تا آن وقت تا به مکه آمده بودیم او را ملاقات نکرده بودم. الی غیر النهایه خوشحال شد از ملاقات حقیر. مرا برداشت برد منزل. دو پیاله تمر گجرات آنجا خوردم. بنا داشت که امروز حرکت کند به سوی مدینه طیبه و از آنجا از طرف دریا برود به ولایتشان که عاق اصطفا [کذا] باشد که در راه بادکوبه و باطوم است. با هم وداع کردیم، و من آمدم منزل. امروز احرام های خود را به آب زمزم شستیم، به جهت کفن. خدا مبارک گرداند. می گویند یا فردا یا پس فردا ماهم حرکت باید کنیم به سوی مدینه طیبه. ان شاءالله من که استیفای حظّی نکردم و آنطور که دلم می خواست موفق نشدم و حسرت به دل بیرون خواهم رفت. خداوند به حق محمد و آل محمدعليهم‌السلام در هر حال سلامتی و توفیق عنایت فرماید.

روز جمعه بیست و یکم [ذی حجه] در مکه بودیم. دیشب باز هوا بسیار گرم بود. امروز هم تا ظهر و بعد از ظهر گرم بود، به خصوص منزل ما که مثل جهنم بود. جاسم کرایه منزل مکه را پای ما ده تومان حساب کرده، و بی انصاف منزل به این بدی برای ما معین کرده که به [٢١٠] پنج هزار نمی ارزد. عصری هوا بد نیست. شمالی می آید. صاحبخانه ما که سید سلیمان باشد، ادعای سیادت دارد. می گویند بچه های او که ما حسنی هستیم و از اولاد زید بن حسنعليه‌السلام هستیم، و العلم عندالله؛ ولی از عامه هستند و به طریق آنها وضو می گیرند و نماز می کنند. پرسیدم از آنها که از کدام یک از مذاهب اربعه هستید؟ گفتند: مالکی. روز شنبه بیست و دویم [ذی حجه] در مکه معظمه بودیم. هوا شب گرم بود. روز بالنسبه پُر بد نبود. عصری ابر شده و شمالی هم گاه گاهی می آید. امروز در منزل، حنا به ریش خود بستم و خوابیدم. اینجا حمام نیست. همین بیرون ها خود را می شویند و تنظیف می کنند، کانّه همه مکه حمام است. خیلی دلم می خواست به اندرون بیت الله داخل شوم و آن اداب و ادعیه وارده را به عمل آورم. تا حال که موفق نشده ام. وقتی هم نمانده مشکل است که این سعادت را دریابم و به این آرزو بیرون می روم. عمده به جهت بی پولی است. از هر نفری هشت هزار خودمان می گیرند و می گذارند به اندرون خانه برود. خدا خودش اسباب خیر از هر جهت فراهم آورد. امروز قلیلی عطر رازقی خریدیم. از بی پولی بسیار کم خریدیم. کفایت خودم را نمی کند چه جای آنکه به دیگری برسد.روز یکشنبه بیست و سیوم [ذی حجه] در مکه معظمه بودیم. بنا بود امروز صبح برویم بیرون. صبح که مشرف شدیم طواف وداع را با ادعیه وارده، به جا آوردیم، و به منزل مراجعت کرده، بار و بنه را میرزا رضا بست، و مهیا برای راه افتادن بودیم که خبر آوردند که رفتن به فردا صبح افتاده، دیگر نمی دانم فردا مقدر شده که برویم یا خیر. الحکم لله والامر الیه.

حرکت به مدینه

روز دوشنبه بیست و چهارم [ذی حجه] یک ساعت به ظهر مانده حرکت کردیم از مکه معظمه. حقیر سوار قاطری از عبود جدی بودم، و میرزا رضا سوار شتر. آمدیم در بطحا قریب یک فرسخ از مکه گذشته، پای کوه نور که گویا حرا باشد که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از آنجا مبعوث شده اند، و عمارتی سر آن کوه ساخته اند. کوه بلندی است که پای آن پایین آمدیم. چادر را از پیش زده بودند. در آنجا منزل کردیم. بسیار هوای خوبی بود. متصل نسیم خوش می آمد. اگر چه پیش از ظهر قدری نسیم گرمی بود، اما عصر بسیار خوب شد، به مراتب بهتر از منزل مکه بود. احتمال دارد ان شاءالله فردا صبح از اینجا حرکت کنیم. [٢١٢] خدا صحت و سلامتی و توفیق عنایت فرماید. بسیار بسیار ممنون و شاکرم که اگر در مکه حالم خوش نبود، اینقدر نبود که مانع از عمل به مناسک و فرایض حج و عمره باشد؛ والحمدلله و له المن از برکت امام عصر - عجل الله تعالی فرجه - صورت ظاهری از آنها به عمل آمد. خداوند به حق آن بزرگوار منّت گذارد و قبول فرماید.

روز سه شنبه بیست و پنجم [ذی حجه] قریب دو ساعت از آفتاب برآمده از بطحا کوچ کردیم. بنده در کجاوه بودم و میرزا رضا سرنشین. شتر زخم مجروح لاغری به او داده بودند، اما گفتند که از این به بعد شتر خوب خواهیم داد، و اگر چیزی دستی بدهید شما را سوار چنین شتری نخواهیم کرد. هم کجاوه حقیر حاجی محمد رضا نام تاجر از اهل خراسان است. بد آدمی نیست، موذی نیست. راه می رویم با هم تا خدا چه خواسته باشد. آمدیم قریب چهار فرسخ رسیدیم به چاهی که مشهور به چاه حضرت امام حسنعليه‌السلام است آنجا پایین آمدیم و چادر زدیم. عصر نزدیک غروب رفتم به تماشای چاه. چاه غریبی بود. بسیار عمیق و عریض بود و از پایین تا بالا با سنگ یکنواخت ساخته بودند، و ته چاه چهار پنج گودال کوچکی بود که در آنها آب بود و آدم با طناب پایین کرده بودند و با ظرف آب از این گودالها برمی داشت و می ریخت توی دلو و بالا می کشیدند. و این جمعیت کثیر را، همه را با شترهاشان به همین نهج آب می داد. درخت انجیر عظیمی هم از کمر این چاه روییده بود به بالا و خیلی از سر چاه بالا رفته بود، و پر بود از انجیر. من دیدم به شاخه های کلفت بلکه به تنه خود درخت انجیر زیاد از شماره در آمده بود، خیلی معجب بود.

بعد از تماشای چاه رفتم به عیادت حاجی میرزا علی نقی روضه خوان اردبیلی. دو روزی بود که احوالش به هم خورده بود، قلیانی کشیدم و مراجعت به منزل کردم.

وادی لیمو

روز چهارشنبه بیست و ششم [ذی حجه] آمدیم به وادی لیمو. در اثنای راه زن ها و بچه های عرب خیار چنبر زیاد می آورند سر راه حاجی ها به جهت فروش. قدری حقیر گرفته خوردم. احوالم از آن منزل به هم خورد، و فی الجمله کسالتی عارض بود که مانع از غذا خوردن در شب و روز بود. و به تنقیه و امساک خورده خورده تا جبل الحمدلله رفع شد.

وادی لیمو جای آبادی است تا مدتی از طرف راست و چپ راه، به باغ های نخل و نارنج در لیمو می گذشتیم تا وارد چادر شدیم. جوب آبی هم دارد. دیگر در این منازل آبادی و جوب آبی ندیدیم.

روز پنجشنبه بیست و هفتم [ذی حجه] وارد ضربیه [خریبه؟] شدیم و آن بیابانی است. روز جمعه بیست و هشتم [ذی حجه] وارد وادی عقیق شدیم و آن بیابانی است [که] آبی نداشت، برکه ای داشت بی آب.روز شنبه بیست و نهم [ذی حجه] وارد حارثه شدیم. [٢١۴] آن هم بیابان است، اما قلعه ای دارد روی کوه که از آنجا کاه و جو می آورند، می فروشند و چاه آب دارد.

اول محرم ١٣١۶ ق

روز یکشنبه غرّه محرم الحرام هزار و سیصد و شانزده وارد بین السبختین شدیم، و آن بیابانی است که این طرف و آن طرفش شورزار است، و آبی مطلقاً ندارد.

روز دوشنبه دویم [محرم] وارد سفینه شدیم. آبادی دارد، و چاه آب دارد.

روز سه شنبه سیوم نیز در آنجا بودیم؛ یک روز لنگ کردیم.

روز چهارشنبه چهارم وارد دون حجریه شدیم بیابانی است خالی از آب.

روز پنج شنبه پنجم وارد حجریه شدیم، در دره ای انداختیم که چهار طرفش کوه بود، چاه آب دارد و آبادی دوری دارد.

روز جمعه ششم [محرم] وارد دون خنق شدیم، و آن بیابانی است که چاه آب دارد.

روز شنبه [هفتم محرم] وارد خنق شدیم. آبادی دوری دارد و آبش آب بارش است.

ورود به مدینه منوره

روز یکشنبه هشتم [محرم] بعد از ظهر وارد مدینه طیبه شدیم. در سرائی در خانه دو زن، مادر و دختر، از حضرات نخاولی ها که از شیعیان خوبند و در خارج قلعه مدینه منزل دارند، منزل کردیم. کرایه را چهار ریال فرنگ گذارانیدیم که گویا دو تومان ما می شود. از کسالت راه و حال ناخوش خودم، نشد که آن روز و آن شب مشرّف بشویم.

روز دوشنبه نهم [محرم] علی الصباح غسل زیارت در همان خانه کردیم و مشرف شدیم به روضه منوره حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و بعد از آن مشرف شدیم خدمت ائمه بقیععليهم‌السلام . دو نفر، دو هزار عجم دادیم و شرفیاب شدیم.

زیارت بقیع

روز سه شنبه دهم ماه محرم که روز عاشورا بود و خاک بر سر عالم و عالمیان شده بود، در مدینه طیبه بودیم. جای همه دوستان خالی. صبح بعد از طلوع آفتاب مشرّف شدیم به روضه منوّره حضرت پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنجا فی الجمله داد دلی از گریه دادیم. بعد از آن مشرف شدیم خدمت ائمه بقیععليهم‌السلام هر نفری یک هزار دادیم، و داخل روضه مطهره ایشان شدیم. هنگامه غریبی بود از جمعیت و روضه خوانی و سینه زدن. آنجا هم فی الجمله داد دلی دادیم و زیارت جامعه را در حالتی که از چهار طرفم عرق می ریخت خواندیم و بیرون آمدیم.

سر قبر مطهر شیخ مرحوم(۱) اعلی الله مقامه زیارتی و سوره یاسینی خواندم، و بعد از آن رفتیم درب بیت الاحزان، اظهار اخلاصی و حزنی کردیم، اما داخل نشدیم، بعد رفتیم سر بقعه حضرت ابراهیم فرزند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زیارتی از آن جناب کردیم. عثمان بن مظعون که می گویند اول کسی است که در بقیع دفن شده نیز در آنجا مدفون بود با بعضی از مجروحان احد. آنها را هم زیارت کردیم. بعد

_________________________________

۱- مقصود شیخ احمد احسائی است که محل دفن اش با فاصله اندکی بالاتر از مراقد ائمهعليهم‌السلام بوده است.

رفتیم سر بقعه حلیمه سعدیه مرضعه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بعد سر بقعه [٢١۶] بنات آن حضرت، یعنی ام کلثوم و زینب و رقیه، بعد سر بقعه بعضی از زوجات آن حضرت. نافع که یکی از قراء سبعه است با مالک که صاحب یکی از مذاهب اربعه عامه است، نیز در بقیع دفن اند. عباس عم حضرت در بقعه ائمه بقیع در یک ضریح با ایشان دفن است. فاطمه بنت اسدرضي‌الله‌عنه نیز در آن بقعه است. مسجد کوچکی در بقیع دیدیم. بعد از آن آمدیم به منزل. و عصر تنگی رفتیم در بوستان شیخ علی، دیدن حاجی میرزا علی نقی روضه خوان. نماز مغرب و عشا را آمدیم به مسجد رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و بعد از نماز و زیارت آمدیم، به منزل. بسیار شب خنک خوبی بود.

روز چهارشنبه یازدهم [محرم] بعد از نماز صبح رفتیم منزل حاجی محمد رضا هم کجاوه ای خودم به جهت روضه خوانی. بعد از آن رفتیم منزل حاجی میرزا اسدالله و حاجی میرزا رفیع. آقایان نایین. بعد از آن مشرف شدیم خدمت ائمه بقیععليهم‌السلام و سر قبر شیخ مرحوم و رفتیم به بیت الاحزان وجهی دادیم و داخل بقعه شدیم. بعد آمدیم به منزل. امشب را مهمان حاجی سیف الله هستیم در بوستان شیخ علی. بد بوستانی نیست. نخل بسیاری دارد. بیشتر پر از بار است. زمینش هم سبز و خرم است. شبدر و بعضی چیزهای دیگر کِِشته اند. حاجی سیف الله چلو و قورمه سبزی ترتیب داده بود. بعد از شام خوردن با چراغ و چند نفری آمدیم که برویم به منزل و آنها برگردند. به دروازه ای که رو به بقیع می روند رسیدیم. بسته بود. در را زدند. بعد از مدتی چند نفری سر از برج بیرون کردند گفتند: در گشوده نمی شود، برگردید. برگشتیم. در منزل حاجی سیف الله خوابیدیم. صبح بعد از طلوع آفتاب و صرف چای بیرون آمدیم.

روز پنجشنبه دوازدهم [محرم] در مدینه طیبه بودیم. صبح بعد از مراجعت از منزل حاجی سیف الله رفتیم به روضه منوره. بعد از زیارت آمدیم خدمت ائمه بقیععليهم‌السلام و سر قبر شیخ امجد اعلی الله مقامه و سر قبور اشخاص مذکوره در روز عاشورا، و مراجعت نمودیم به منزل. زنها خیلی صفا داده بودند منزل را. آب و جاروب خوبی کرده بودند. میرزا رضا رفت پی خرید مأکولی. دهشاهی آب ماست ترشی گرفته بود، و یک هزار سه چهار قپه چی نان و یک دو پاره ای قپچی و یک هزار خرما و [٢١٨] دهشاهی گوشت برای شب. اینجا همه چیز گران است. عصری نان آورده بودند درب منزل. حساب کردیم دیدیم نان را دهنار [نار ۴ مثقال]، دهشاهی می گوید. عجالتا میرزا رضا باز رفته به بازار به جهت خرید نان برای شب.

زیارت احد

روز جمعه سینزدهم [محرم] در مدینه طیبه بودیم. سر آفتاب با جمعی از اهل دهات سبزوار با پای پیاده رفتیم به احد. تخمیناً یک فرسخ راه بود، اما راهش همه باغ و آبادی بود. خالی از صفا نبود. چندان راه نمی نمود. در چند مسجد دو رکعت نماز کردیم. بعد رفتیم به زیارت حضرت حمزهرضي‌الله‌عنه دو نفر بلکه زیادتر مثل شمر موکّل در بودند. آدمی یک قروش به سختی می گرفتند و می گذاشتند داخل شوند. ما هم هر یک یک قرشه دادیم و داخل شدیم و زیارت کردیم و دو رکعت نماز کردیم. بعد بیرون آمدیم. سایر شهدای احد را هم که در موضع معینی دفن بودند، زیارت کردیم و فاتحه و قل هو الله خواندیم. رفتیم سر عمارتی که می گفتند اینجا موضعی است که دندان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شکسته است. زیارتی و اظهار فدویتی کردیم. بعد مراجعت کردیم. دو موضع در احد دیدیم که پله می خورد پایین می رفت، و حوض وسیعی از آب قنات داشت. آب گرم زلال خوبی بود. میرزا رضا برهنه شد، رفت در یکی از آنها خود را شست و شو داد. بعد به ما ملحق شد. با نهایت خستگی و کسالت وارد منزل شدیم. ولی الحمدلله زود از خستگی بیرون آمدیم. الان که تخمیناً دو به غروب داریم، خیال داریم مشرف شویم به روضه منوره، و خدمت ائمه بقیععليهم‌السلام . امروز میرزا رضا سکنجبین خوبی پخت به جهت راه دو سه کتابی(۱) شد.

زیارت عبدالله پدر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

روز شنبه چهارده [محرم] در مدینه طیبه بودیم. بعد از آفتاب و صرف چای رفتیم به روضه مطهره؛ و از آنجا به اتفاق شخص نایینی که راهنما بود رفتیم سر بقعه حضرت عبدالله. چندان مسافتی نداشت تا خود حرم محترم. داخل نشدیم؛ وجه زیاد می خواستند. حاضر نداشتیم. از بیرون زیارت کردیم و آمدیم خدمت ائمه بقیع

__________________________________

۱- در حاشیه آمده است: بطری شیشه ای که کتابی مانند و پهن می باشد.

عليهم‌السلام و سر قبر شیخ امجد اعلی الله مقامه بعد آمدیم به منزل. زنها آب و جاروب خوبی کرده بودند. خیلی صفا داده بودند. روزی دو دفعه یکی صبح یکی عصر آب و جاروب می کنند. هوا شب بسیارخنک، بلکه تا از مکه بیرون آمده ایم تا حال چه در راه و چه در مدینه غالب شبها این قدر خنک بود که بی بالاپوش نمی شد بخوابی. نماز صبح با آب دست برکه می کردیم و پشه هم شب ها ابداً نبود. بعضی روزها هم خنک بود هوای این سمت ها [٢٢٠] دخلی این اوقات به سابق ندارد.

سفرنامه ها که یکی از جالب ترین آنها را در اینجا مرور خواهیم کرد، اطلاعاتی نادر، و در فهم زندگی اقتصادی و اجتماعی و گاهی سیاسی آن روزگار و ابعاد دیگر بسیار مؤثر و روشنگر است.

نویسنده فردی روحانی از خاندان علم و سیادت و علاقه مند به مکتب شیخیه، مطلع از نصوص دینی و متدین و متعبد به آن است که پدرش نیز اهل علم بوده و والدینش در وقت نگارش سفرنامه هر دو در کربلا مدفون بوده اند.

وی این سفر را با عشق و علاقه از چهارم جمادی الثانیه سال ١٣١۵ آغاز کرده و پس از نزدیک به یکسال آخرین یادداشت خود را روز سه شنبه اول جمادی الثانیه سال ١٣١۶ نوشته شده است. بدین ترتیب این سفر مقدس و طولانی ٣۵٢ روز یا یک سال و چند روز کم به درازا کشیده است.

بخش نخست این سفرنامه، سفرنامه مشهد است که تقریبا به لحاظ روش ثبت و نگارش مستقل است، اما به دلیل این که نویسنده بعد از اقامت در مشهد از آنجا راهی حج شده و سفرنامه را ادامه داده است؛ در واقع یک سفرنامه محسوب می شود. از عبارت نخست او می توان حدس زد که از اول قصد نگارش سفرنامه ای یکپارچه را داشته است و تنها بعد از مشهد است که سفرنامه را به صورت روزانه نوشته است: «این سفرنامه ای است که می نویسد او را حسن بن ابرهیم موسوی اصفهانی هنگام مسافرت او به مشهد مقدس حضرت رضاعليه‌السلام و سایر مشاهد مشرّفه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سایر ائمه هدیعليه‌السلام »

وی هدف خود از نگارش این سفرنامه را این می داند که «یادداشتی باشد از این حقیر از برای بازماندگان و سایر رفقا و اخوان، و تذکره از برای خود این عاصی تبه روزگار» در پایان سفرنامه مشهد نیز نوشته است که قصد دارد در سفر حج نیز روزنامه سفر خود را بنویسد: «و بهتر آن است که وقایع از اینجا تا مکه معظمه را اگر خدا روزی کرده باشد و از آنجا به بعد را اگر حیاتی باشد، روزنامه کنم، و تفصیل هر روزی را از وقت خروج در تِلو آن روز معروض دارم تا متبین و واضح باشد، و عنوان علی حده برای آن ذکر می کنم»

نگارش سفرنامه مشهد در روز چهارشنبه ٢ شوال ١٣١۵ ق تمام شده است.

مدت اقامت وی در مشهد نزدیک به دو ماه بوده است، به طوری که نوشته است: «تا حال دو ماه سه چهار روز کم است که به منّت الهی در این ارض قدس مشرفیم و اگر خدا بخواهد همین دو روزه از سمت عشق آباد، عزیمت سفر بیت الله الحرام را داریم»

این سفرنامه در مقایسه با سفرنامه های دیگر ایرانی و شیعی این امتیاز را دارد که نویسنده طی آن مرقد یازده امام را نیز زیارت کرده است. آغاز آن از اصفهان به سمت مشهد، از راه کوهپایه، انارک، جندق، کویر، سبزوار به مشهد منتهی شده و پس از آن، به قصد حج، از مسیر عشق آباد به باکو و از آنجا به استانبول، اسکندریه، سوئز، جده، و پس از زیارت حرمین، از راه جبل، به عتبات آمده و سپس از طریق قصرشیرین وارد ایران شده و با عبور از شهرهای مختلف وارد اصفهان شده است. بدین ترتیب کتاب حاضر، همزمان، سفرنامه مشهد، حج، و عتبات است و از این جهت اثری متفاوت به شمار می آید.

یکی از ویژگی های اصلی این سفرنامه تمرکز همزمان روی مسائل شخصی است که خود بیانگر بسیاری از مسائل اقتصادی و اجتماعی است، و در عین حال روی مسائلی چون بیان آثار تاریخی، و همین طور آگاهی های جغرافیایی و شهری که هر کدام سرجای خود قابل استفاده است و به صورت کلی، جُنگی از اطلاعات در زمینه های مختلف می باشد. بخش شخصی این سفرنامه عمدتا شامل حرکت در مسیر، اقامت برای استراحت، نماز خواندن، خرید و خوراک، حمام رفتن و تمامی نکاتی است که مربوط به زندگی خصوصی نویسنده می شود. به همین دلیل است که صدها بار بحث از کشیدن قلیان یا طبخ پلو، یا تاس کباب، یا ماست و غیره و غیره شده و به هیچ روی نویسنده که هدفش دقیقا بیان همین نکات بوده، از نوشتن آنها باز نمی ماند. به عبارت دیگر، این متن، دستورالعملی دقیق همراه ذکر جزئیاتی است که می تواند برای کسانی که قصد این سفر را دارند یا به تجربه های آن نیازمند هستند، سودمند باشد.

کتاب از ادب نگارشی سلیسی برخوردار است؛ جملاتی کوتاه که گاهی خیلی کوتاه است. کلمات و ترکیبات قابل فهم که به هیچ روی رنگ و لعاب برخی از متن های دشوار قاجاری را ندارد. مؤلف تلاش کرده است اسامی را درست ضبط کند، اما به هر حال در وقت عبور از شهر یا روستایی، نتوانسته نام دقیق را به دست آورد. گاه با تردید نوشته، گاه همان را که شنیده ضبط کرده است. برای نمونه طرابوزان را دروبیزن نوشته است. چنانکه در وقت رسیدن به سامسون می نویسد: «آن را گرسانش گویند. صحیحش را نمی دانم» بعد از آن هم همین شهر را صمصام نامیده است. گاهی هم اگر چیزی را دریافته، بعد از آن تصحیح کرده است.

به ندرت، از برخی از کلمات محلی اصفهانی استفاده کرده است. چنان که جایی کلمه «بشنه» به معنای بدنه دیوار که گچ یا کاهگل می شود یاد کرده است. یا آن که نوزده، نونزده و سیزده سینزده و «جوی» را «جوب» نوشته می شود. متن موجود بر اساس همان نسخه تصحیح و مقابله شده و عناوین و تیترها همگی از مصحح می باشد. علی القاعده این عناوین باید کروشه می داشت اما برای آن که کروشه اضافی متن را خراب نکند از آن صرف نظر شد.

گرایش شیخی در این سفرنامه

در زندگینامه مؤلف اشاراتی به تحصیل وی نزد حاج محمد کریم خان رئیس شیخیه کرمان و نیز نزد حاج میرزا محمدباقر بن محمد جعفر اصفهانی ملقّب به سرکار آقا همدانی شد.

به طور کلی باید گفت شیخیه منسوب به شیخ احمد احسایی (١١۶۶ - ١٢۴٢) است، مشربی که سید کاظم رشتی (١٢١٢ - ١٢۵٩) دنباله آن را گرفت. مدعیانی به عنوان جانشین مطرح شدند که هر کدام برداشتی از مطالب استاد داشتند و افراطی ترین آنها میرزا علی محمد باب بود که بابیت را به راه انداخت. شیخی گری علیه بابیه پدید آمد و به تدریج خود به دو گرایش تبریز و کرمان تقسیم شد.

نخست رهبری تبریز با میرزا شفیع تبریزی جد شهید ثقه الاسلام بود و

نزدیک ترین مشرب به مشرب اصولی ها که البته در مشرب احقاقی ها ادامه یافت.(۱)

دوم رهبری جریان کرمان با حاج محمد کریم خان (م ١٢٨٨) فرد اخیر که از علم و ثروت و قدرت و اعتبار حکومتی برخوردار بود، مدرسه علمیه ابراهیمیه را بنیاد گذاشت و شاگردانی را به بلاد مختلف فرستاد از جمله میرزا محمد باقر «سرکار آقا» (م ١٣١٩) را به همدان فرستاد. در آنجا منازعه میان متشرعه و شیخیه بالا گرفت که در سال ١٣١۵ سبب درگیری و کشته شدن عده ای از جمله حاجی عبدالرحیم نامی شد و به دنبال آن میرزا محمد باقر به جندق رفت. وی که به لحاظ نپذیرفتن وحدت ناطق و تأکید نمودن روی کثرت مراجع، با محمدخان فرزند کریمخان درگیری فکری پیدا کرد، حوزه [و طبعا مشرب] تازه ای درست کرد که باقریه نام گرفت. گفتنی است که حاج محمدرحیم خان پسر بزرگ حاج محمد کریم خان نیز که نتوانست جانشینی پدر را به دست آورد و کار در اختیار حاج محمد خان افتاد، به تهران رفت و باقریه خور و بیابانک و جندق هوادار وی بوده گاه به شیخیه حاج محمدرحیم خانی نیز شهرت دارند. نویسنده این سفرنامه، یعنی سید حسن موسوی اصفهانی که در کرمان و همدان تحصیل کرده و خود از علمای بزرگ شیخیه بود، متمایل به همین جریان باقریه است، جریانی که ادامه رهبری شیخیه کرمان را توسط فرزند حاج محمد کریم خان قبول ندارند. نویسنده ما رساله ای هم در رد وحدت ناطق دارد که در میان تألیفاتش گذشت.

نویسنده که از رجال شیخیه به شمار می آید در این کتاب به موضوعات مربوط به سفر پرداخته و در آن میان، تنها اشارات پراکنده ای در ارتباط با تعلق خاطر ایشان به جریان شیخی وجود دارد.

شیخی های باقری این زمان از نائین تا جندق و نیز در مشهد حضور داشتند و ایشان که به احتمال برای دیدار با آنان از این مسیر آمده، به مناسبت به آنان اشاره و از حشر و نشر خود با ایشان یاد کرده است. شاید وقتی از نائین یاد می کند که «در

__________________________________

۱- در باره احقاقی ها بنگرید: جاودانگان تاریخ، دو قرن اجتهاد و مرجعیت شیعه اثنا عشری در خاندان معظم احقاقی، میرزا عبدالرسول حایری احقاقی، تهران، روشن ضمیر، ١٣٨۵ش

نایین خانه جناب آقای محمد قلیخان سلّمه الله که از آقایان و علمای آنجا هستند، منزل کردیم. الحق پذیرایی خوبی فرمودند. هشت روز در آنجا بودیم، و چند روز علی الصباح به خواهش و فرمایش ایشان مذاکره علمی می شد» اشاره به جلساتی باشد که وی به عنوان یک روحانی شیخی با مریدان و هم فکران داشته است.

می دانیم که مردم جندق از همان روزگار شیخی مذهب و به قول نویسنده ما اهل ایمان بوده اند. به همین دلیل از وی استقبال شایانی شده است: «چند نفر از جندق به آنجا استقبال آمدند. یک فرسخ و نیم راه بود تا جندق. عصر بلندی به آسیای نیم فرسخی جندق رسیدیم. جناب مستطاب آقا سیدهاشم و جناب آقای آقا میرزا ابوتراب با جمعی از رفقا تا آنجا به استقبال آمده بودند، و نهایت لطف و مرحمت را فرموده بودند. به اتفاق ایشان سوار شده وارد جندق شدیم»

وی همچنین نوشته است: «عجالتا تمام اهلش اهل ایمانند. خارج از طریقه خود در آنها دیده نمی شود» طبیعی است که روحانی ما هم میان آنان محترم بوده و در جریان این سفر و با ورود به جندق «در منزل جناب آقای سید هاشم سلمه الله که از اخیار علما و حکما است و رئیس و مطاع همه اهل آنجاست» منزل داشته است. در انارک هم شماری شیخی بوده اند و مولف نوشته است: « اهل ایمان در انارک نیز بسیار بودند. طالب استماع مطالب علمیه هستند»

در کل، سید حسن، فردی متعبد و متدین است و قرآن خواندن بعد از نمازش، حتی روی مال یعنی بر سر یابو و الاغ هم ترک نمی شود. هر بار غسل جمعه می کند، و اگر روز پنج شنبه ترس آن داشته باشد که جمعه آب برای غسل پیدا نکند، احتیاطا غسل می کند.

زمانی هم که به عشق آباد می رود توجه دارد که در آنجا بابی ها نفوذی دارند و از جمله از حمام بابی ها یاد کرده و سپس در باره منزل محل اقامتش می نویسد: «منزل ما در آنجا در سرای حاجی محمدتقی میلانی که می گویند شیخی بوده، بود. در یکی از حجرات فوقانی او که درش رو به خیابان و بازار وا می شد، منزل داشتیم»

در طول سفر، چند بار مریض می شود و احساس نگرانی می کند. یک جا از خداوند می خواهد از این سفر سالم برگردد اما در سفری که به کربلا می رود در آنجا جان او را بگیرد: «خداوند به حق محمد و آل محمدعليهم‌السلام ما را از ناخوشی و موت و فوت در این سفر حفظ فرماید. جمعی به انتظارند و از این سخت تر برای آنها نمی شود که خبر مرگ برای آنها ببرند، و از فضل و کرم خود سفری دیگر روزی فرماید که بیایم به کربلا و آنجا ناخوش شوم و بمیرم. از زمانی که خود را شناخته ام تا حال، این خواهش را از امام زمان - عجل الله تعالی فرجه - دارم. امیدوارم که مرا مأیوس نفرماید و از فضل خود به مراد برساند»

زمانی که در مکه فرصت طواف مستحبی پیدا می کند، و به رغم این که حالش چندان مساعد نیست، می نویسد: «سه طواف کردم: یکی برای شیخ مرحوم [مقصود احسائی است] و یکی برای سید مرحوم [سید کاظم رشتی] و یکی برای مرحوم آقا که علی القاعده باید حاج محمد کریم خان باشد.

قبر شیخ احمد احسائی در بقیع در فاصله کوتاهی از قبور ائمهعليهم‌السلام بود و وی چندین بار اشاره دارد که بر سر قبر وی رفته و فاتحه و یس خوانده است: «سر قبر مطهر شیخ مرحوم اعلی الله مقامه زیارتی و سوره یاسینی خواندم»

در کربلا نیز به سراغ خانواده سید کاظم رشتی رفته می نویسد: «رفتیم سر نهر حسینیه، غسل زیارتی کردیم. بعد مراجعت کردیم از سمت خانه سید مرحوم اعلی الله مقامه در بیرونی خانه روی نیمکتی قدری نشستیم. جناب آقا سید قاسم نوه آن بزرگوار بیرون نبود. ما هم نخواستیم که بیرون آیند. داماد ایشان قدری نزد ما نشست. بعد برخاستیم رفتیم حرم محترم. بعد آمدیم منزل»

این علاقه تا کرمانشاه که آثاری از شیخ احمد احسائی در آن بوده، ادامه می یابد: «چند دفعه با ایشان [آقا محسن کرمانشاهی پسر عمو و پسر خاله جناب شیخ عبدالرحیم؟] رفتیم به گردش باغ شاهزاده محمدعلی میرزا [پسر فتحعلی شاه و حاکم غرب کشور] و مسجد او که در جنب باغ است که شیخ مرحوم اعلی الله مقامه در آن نماز کرده اند، و مسجد جمعه که نیز در آنجا نماز فرموده اند. . دو کتاب از مرحوم شیخ علی پسر مرحوم شیخ اعلی الله مقامه در خانه آن جناب آقا محسن زیارت کردم. یکی نهج المحجه که در اثبات امامت و مثالب و بدع مخالفین نوشته بود، و دیگری مختصری در نصرت والد مادر ماجد خود در اعتقاد به معاد جسمانی؛ بسیار خوب نوشته بود. جزاه الله خیر الجزاء و افضل الجزاء و اوفر الجزاء»

اطلاعات جزئی تر و گاه مبهم در این سفرنامه در ارتباط وی با شیخی ها هست که آقای حمیدرضا نفیسی در یادداشتی که در باره خاندان نفیسی نوشتند و ما در صفحات پیش آوردیم، آورده اند.

در اینجا مروری بر مهم ترین نکات موجود در سفرنامه در برخی از موضوعات خواهیم داشت.

نگارش سفرنامه

نوع نگارش سفرنامه و ثبت اسامی افراد و روستاها و نیز گزارشی که از رخدادهای جاری سفر می دهد نشان می دهد که وی به علت آنچه را لازم می دانسته، می نوشته است تا فراموش نکند. این نگارش گاه در همان لحظه، یعنی به محض رسیدن به منزل و گاهی حداکثر یکی دو روز بعد از آن بوده است. تعبیراتی که وی در اینباره دارد، به خوبی این وضعیت را نشان می دهد. وی پس از عبور از سبزوار و نیشابور، مقایسه ای میان مردم این دو شهر داشته و می نویسد: «بازارش [نیشابور] مشتمل بر دکاکین بسیار و چند مدرسه و مسجد جامع و غیره است، اما به اعتبار سبزوار نیست و اهلش هم از قرار مذکور به آن اعتبار و تموّل اهل سبزوار نیستند. اهل آن، جنبه قشریتشان غلبه دارد، و اهل سبزوار جنبه ذوقشان. نعمتش بد نیست. . این نسخه را در نیشابور در همان شب ابتدا به نوشتنش کردم»

از برخی از موارد بر می آید که نکاتی بعدها اصلاح یا نوشته شده است. برای نمونه از شخصی از همراهانش یاد می کند و می نویسد: «دگر او را نه در راه دیدیم و نه در مشهد مقدس»

در موارد خاصی دقیقا کلمه «الان» را بکار می برد که نشان می دهد فی الحال آنها را نوشته است. وقتی در کشتی به سوی استانبول می رود، می نویسد: «اینجا جرأت نمی کنیم حمام برویم. به جهت آنکه می گویند ارس و مسلمانش مخلوط به هم اند، و همه در یک حمام می روند. خیال داریم که اگر خدا بخواهد اسلامبول حمام برویم. اما مشکل به عید نوروز برسم. زیاد از اندازه چرک شده ایم. از ارض اقدس تا اینجا دیگر به حمام نرفته ایم. نزدیک است از زیادتی چرک و کثافت ناخوش شویم. الان مشغول چای خوردن هستیم. چند نفر از حمله دارها هم نزد ما هستند. زیاد دلتنگم از توقف در این خراب شده. خدا بزودی خلاصی مرحمت فرماید»

نویسنده ما در یکی دو سه روز اول ورود استانبول بیمار بوده و نتوانسته است چیزی بنویسد، اما وقتی قدرت نوشتن یافته بر آنچه گذشته، مرور کرده و نوشته است: «از آن روزی که وارد شده ایم حال خوشی نداریم. به خصوص حقیر که از دیروز عصر تا حال سرم به جای خود نبود، و همه اش خوابیده ام. حالا به کمال کسالت این چند کلمه را نوشتم» زمانی هم که در شهر سوئز نشسته و در باره اقامتش در آنجا سخن می گوید، همان لحظه می نویسد: «الآن اینجا که نشسته ام مقابل با پشت بام های فرنگی ها هستم که در آنها ظرف های گل های رنگارنگ بسیار خوب گذاشته است که همه از آنها پیدا و نمایان است و بسیار باصفاست.»

در اواخر سفر هم که از کرمانشاه به سمت اصفهان می آید در جایی می نویسد: «الان در مسجد مقابل کوه مرتفعی و صحرای باصفایی و آب جوی روانی نشسته، این چند کلمه را محض یادگاری نوشتم»

میرزا رضای برادر

در این سفرنامه بارها نام میرزا رضا را می شنویم، برادر نویسنده که همه جا در کنار اوست و مثل یک خادم و آشپز کارهای او را انجام می دهد.

میرزا رضا یا به عبارت بهتر میرزا محمد رضا صاحب فرزندان متعددی بوده است که در نسب نامه ای که آقای مهندس حمیدرضا نفیسی به بنده دادند اسامی آنها عبدالجواد [داماد سید حسن و شوهر علویه خانم دختر نویسنده ما] محمود، علی محمد، میرزا مهدی، صدیقه، معصومه، عالیه، فاطمه و رباب آمده است. گذشت که وی در سفر دیگری به حج، در میانه راه درگذشته است. این میرزا عبدالجواد خاطرات زندگی اش را نوشته که با عنوان « از طبابت تا تجارت» به کوشش مهدی نفیسی چاپ شده است. در آنجا اطلاعاتی در باره خانواده اخوت موسوی آمده است.

اما میرزا رضا، همدم اصلی نویسنده در این سفر است، به طوری که اگر این برادر مریض شود یا در کنارش نباشد، دلگیر شده و اظهار ناراحتی می کند: «خیلی اوقاتم تلخ شد. قدری فریاد و داد سر برادر و رفیق کرده که چرا مرا و مال ها را واگذاشتند و رفتند پی راحتی خود» از روی این کتاب می توان روشن کرد که این آشپز در طول این سفر چه غذاهایی پخته، چگونه مواد آن را فراهم می کرده و مهم تر آن که چه ارادتی به برادرش داشته است. وقتی به مشهد می رسند «میرزا رضا و میرزا عبدالکریم با مالها رفتند به سراغ منزل، و حقیر روانه شدم به جهت مشرّف شدن و عتبه بوسی» البته میرزا عبدالکریم به اصفهان باز می گردد و نویسنده ما «حقیر با میرزای اخوی مشرف می شویم» دهها بار با شبیه این عبارات آشنا می شویم که «آن شب ساعت یک و نیم میرزا رضا طبخ چلو کرد، و سه از شب گذشته کشید. بسیار خوب چلوی شده بود. خورشش سیب زمینی قرار داده بود. خوب شده بود»

در جای دیگری هم می نویسد: «آش رشته امروز هوس کردیم. میرزا رضا پخت. بسیار خوب شده بود. خدا او را حفظ کند که در این سفر منتهای زحمت را کشید» به نظر می رسد حقیقتا همین طور است، زیرا تمامی کارهای عمومی و اجرائی را این برادر انجام می داده است.

اشاره شد که میرزا عبدالجواد فرزند همین میرزا رضا است که پزشکی را نزد شاهزاده محمد حسن میرزا اشرف الحکما که پزشکی را در دارالفنون خوانده بود، فرا گرفت و مدتی در اصفهان طبابت کرد و بعد به تجارت پرداخت که در کار خویش موفق بود. وی به سال ١٣٢۴ ش درگذشت. بر اساس دست نوشته های وی کتاب از طبابت تا تجارت تدوین و منتشر شده است.

آثار تاریخی

توجه نویسنده آثار تاریخی، جدای از گرایشی که به هر حال هر سفرنامه نویسی برای ثبت دیده های خود دارد، سفرنامه حاضر را از نوعی زاویه «تاریخی» بودن برخوردار کرده و نشان می دهد که نویسنده حساسیت های ویژه ای روی این قبیل آثار بویژه شرح حرم امام رضاعليه‌السلام دارد، گرچه همان طور که شاهدیم، در مکه و مدینه، مع الاسف این حساسیت بسیار کم شده و اطلاعات ارائه شده از اماکن و آثار آنجا بسیار کم است. در این باره احتمال می دهیم دلیل مسأله بیماری وی بوده که به اختصار برگزار کرده است. در این زمینه، آگاهی هایی که وی در باره مشهد و به خصوص استانبول می دهد، هرچند در مورد دوم کلی است، قابل توجه است. در اینجا فقط به نمونه هایی اشاره می کنیم.

در باره جندق و واقع شدن وی میان کویر و عدم دسترسی آسان به آن می نویسد: «می گویند محبس انوشیروان بود. از شاهزادگان و بزرگان بسیاری را در آنجا حبس نموده اند تا آنکه مرده اند، و واقعاً محبس است، اگر کسی را آنجا حبس کنند، به خودی خود نمی تواند از آنجا فرار کند. از هر سمت که برود از بی آبی و بی نانی و طول مسافت تلف می شود» سپس می افزاید: «قلعه عظیمی دارد در نهایت استحکام و بلندی دیوارها و طول و قطر برج ها، اما بیشتر اهل جندق این اوقات در خارج قلعه خانه دارند» در باره قلعه انارک نیز آنچه شنیده، آورده که جالب است: «قلعه تازه ساز خوبی دارد. می گویند در اوائل دولت شاه شهید ناصرالدین شاه قاجار ساخته شده است، یعنی مرحوم محمد شاه بنا داشته، و فرمان داده بسازند، ولی عمرش وفا نکرده، از قرار گفته خودشان در آن زمان بلوچ دستبرد برده اند به آنجا و شتر زیاد از آنها برده اند، با اموال و اثقال. چند نفر از ابطال اهلش تعاقب آنها کرده اند و تمام آنها را کشته اند، و دو نفری از آنها اسیر کرده اند و تمام آنچه برده اند، پس آورده اند. این خبر که به مرحوم محمد شاه رسیده، نهایت امتنان را از آنها پیدا کرده، و عزم کرده که قلعه برای آنها بنا گذارد»

وی در وقت عبور از کویر از دشواری و سختی و وحشت غریبی که در آن مسیر وجود دارد، می گوید: «راه بدی است. آدم عاقل به اختیار پا در این راه نمی گذارد و من وصیت می کنم به کسان و رفقای خود که هرگز از این راه پر خوف و خطر نیایند» در این مسیر که مسافران اندکی از آن می گذشتند، وی پدیده شگفتی دیده و می نویسد: «در جایی از این کویر گویا اواسطش کاشی شکسته بسیار دیده شد.» گفتند سنوات قبل، حضرات نائینی، بار کاشی داشته اند. از اینجا می گذاشته، بلوچ بر سر آنها ریخته و تمام کاشی های آنها را روی هم ریخته و شکسته و شترها را برده، وقت آمدن طرف دست راست نشان دادند. جایی را گفتند در اینجا بوده و حالا هم اگر کسی برود آنجا بسا کاشی درست پیدا کند و آن تکه هایی که در میان راه افتاده بود، بعضی را نشان دادند. ملاحظه کردم که هیچ دخلی به کاشی هایی که حالا در نائین می سازند ندارد. بسیار خوشگل و خوش نقش و خوش لعاب بود. با چینی چندان فرقی نداشت بلکه از این چینی های وسط بهتر بود، و همین طور خورده هایش در راه دیده می شد تا آخر کویر که زمین دق است. بعضی گفتند تاریخ این کاشی ها در روی بعضی از آنها دیده شده از سیصد یا پانصد سال قبل است»

در مسیر مشهد، و در سبزوار، به مزار ملاهادی سبزواری رسیده و سعی کرده است اطلاعات تازه ای در باره آن به دست دهد: «از این کاروانسرا چند قدمی که می گذری در طرف دست راست، وقت رفتن، مدفن حاجی ملاهادی سبزواری حِکمی است. جای باصفای خوبی است. بقعه و صحن و باغچه ها و حوض آب و نهر آب دارد. خودش در وسط بقعه مدفون است. ضریح هم دارد. پشت سرش، پسربزرگش ملاّمحمد مدفون است. در ارسی مفروش، زنش مدفون است. از زمین برآمدگی نداشت. روش فرش بود. سیدی خادم او بود. می گفت: من درحیات او هم خادم او بودم. بعد از مردنش خوابش دیدم که گفت، مواظب قبر من باش و بعضی چیزها، یعنی از قبیل کرامات از او نقل می کرد، و می گفت اینجا زمین بود ملکی خود او، وصیت کرده در زمین خودش دفنش کنند. بعد مستوفی الممالک سابق که مرد، از ارادت و اخلاصی که به او داشت عمارت کرده و صحن و بارگاهی برای او ساخته»

کامل ترین توضیحات نویسنده در باره اماکنی که وی دیده است، مربوط به حرم امام رضاعليه‌السلام است. در این زمینه جزئیات جالبی را بیان کرده و در باره برخی از بانیان یا نکات دیگر به آنچه شفاهاً شنیده بسنده کرده است که البته نیازمند بررسی است. در واقع اطلاعات تاریخی وی در باره برخی از کتیبه ها نیازمند بررسی تاریخی است و بدون آن بسا قابل استناد نباشد. «حرم بسیار باشکوهی است. اطرافش همه کاشی های قیمتی سنگین است و بر آنها، یا سوره قرآنیه ثبت است یا احادیث. . گفتند سلطان سنجر این کاشی را کرده» منبع برخی از مطالب او کشیک های حرم مطهر بوده اند: «می گویند میرزا آقای صدراعظم آیینه کرده، و گنبد مطهر دو طبقه دارد. طبقه زیری از قرار مذکور همان گنبد هارونی است، و گنبد رویی را شاه عبّاس صفوی ساخته و رویش را آجر طلا کرده. . آقامیرزا باقر خادم در کشیک پنجم می گفت که بر روی خود قبر منوّر صندوقی از چوب عود است که دانه نشان است و اطراف این صندوق فرش بلور است و بعد از آن ضریح فولادی است مطلاّ و بر روی آن ضریح دیگری است از فولاد که جواهرنشان است. و بعد از آن پنجره برنج دور تا دور نصب کرده اند که کسی این جواهر را سرقت نکند و بعد از آن ضریح فولادی است که ظاهر است و دسترس و محل تقبیل خلایق است. و در پایین پای مبارک این ضریح دری است از طلا و جواهرنشان که مرحوم فتحعلی شاه ساخته و تقدیم کرده»

نویسنده گاهی خطوط روی برخی از سنگ قبرها را آورده و حتی دو نمونه را مقایسه کرده که سنگ قبر «محمد ولی میرزا» پسر فتحعلی شاه است که با تواضع نوشته است: «این قبر به عبد عاصی روسیاه تبه روزگاری است که امید ندارد به جز به لطف خدا و پیغمبر خدا و ائمه هدی» و در عوض روی سنگ قبر حاجی میرزا نصر الله که از علما بوده القاب عجیب و غریب آمده که اسباب شگفتی مؤلف شده است. وی با اشاره به سنگ قبر محمد ولی میرزا گوید: «بسیار بسیار خوشم آمد از این جور مضمون، با اینکه در عداد ظلمه و اهل دنیا بود، این طور اظهار عجز و خشوع کرده و بسا آنکه به همین واسطه خدا او را بیامرزد» توضیحات وی درباره حرم مفصل است و پس از آن اشاره قتلگاه و قبرستان دارد و این نکته او لطیف است که «بعد از این قبرها مکانی و خانه ای است که مشهور به قدمگاه است. آنجا در اطاقی، سنگی نصب است که جاپا دارد. می گویند جاپای حضرت امیر است. و سنگی دیگر در آنجا است که هریک از دو طرفش بر روی سنگ گذاشته است. مثل دیگی که بر سر بار باشد. می گویند این سنگی که حضرت رضا شکم مبارک بر آن مالیده اند، و صحت اینها معلوم نیست. اسباب مداخلی است برای مردم» در ادامه از مردم مشهد هم یاد کرده و گوید: «اهلش غالباً کله خشک و متکبّرند. ملای معتبری این اوقات ندارند»

وقتی از بادکوبه یا همان باکو سخن می گوید، توجه دارد که این شهر و اراضی آن از جمله هیجده شهری بوده که روسها از ایران گرفته اند. «خلاصه بادکوبه شهر بسیار عظیم معتبری است. از آن هفده یا هیجده شهری است که روس از ایرانی گرفته» پس از آن از آثار تاریخی اش سخن گفته، می نویسد: « قلعه قدیمش حالا هست. بسیار قلعه محکم عظیمی است. همه اش از سنگ است، عمارت های بسیار عالی منقحی در این شهر بنا کرده اند. روس ها کنایس متعددی دارد که همه اش در نهایت علو و رفعت و صفاست. به خصوص یک کنیسه اعظمش که انسان حیران می شود از مشاهده آن. به خصوص رفتم پای آن از بیرون ملاحظه کردم، حیران شدم. همه اش از سر تا پا از سنگ تراشیده است. مثل آجر تراشیده اند و گل و بته از آن در آورده اند. همه کنایسش این طور از سنگ تراشیده است. همه عماراتش چنین است»

بناهای استانبول نیز نظر او را در همان آغاز ورود جلب کرده است: «عمارت ها خیلی عالی و منقح و باشکوه بود و هرچه پیش می آمدیم پاکیزه تر و عالی تر می شد. غالب لب دریا بود بلکه بعضی تا نصف یا کمتر در خود آب واقع بود. مسجدهای متعدد با مناره های خوش ترکیب زیاد در هر دو طرف دیده شد. گفتند: روس، عمارت ها و شهرهای خود را از روی عمارت ها و شهرها رومی برداشته. خیلی تعریف داشت»

به جز شهر استانبول که وی گزارشی کلی از مساجد آن می دهد، نویسنده در اسکندریه دقیقا به قصد دیدن آثار تاریخی روانه شده و به اجمال نکاتی را در باره مهم ترین دیدنی های این شهر بیان می کند: « اول رفتیم به میدان محمدعلی پاشا. عجب راهی و عجب جایی و عجب میدانی بود. به نوشتن نمی آید. عمارت های بسیار عالی معتبری. . همچنین باغچه ها و گل های رنگارنگ غریب و عجیبی دیدیم. مجسمه های عجیب و غریبی در بعضی از دکاکین و باغچه ها دیدیم. . تصویر محمدعلی پاشا و اسبش بود که بر آن سوار بود، بر روی سنگی بلند از مرمر، در وسط میدان نصب بود، و از هفت جوش ریخته بودند. این قدر خوب ریخته بودند که به گفتن نمی آید. موهای ریشش، چروک های صورتش حرکات اسبش، پیچ های عمامه و شال قدش، تاشده های لباده و قبایش را بالتمام جزئی جزئی نموده بود، و در آن میدان بود. رفتیم به مسجدی که در آن چند پله می خورد و می رفت به محلی که قبر دانیال نبی - علی نبینا و آله و علیه السّلام - و لقمان حکیم در آن بود.. رفتیم به جهت تماشای رود نیل، و زیارت قبر اسکندر.. داخل شدیم در اطاقی که به وضع مسجد محقری بود، رفتیم. در آنجا چند پله می خورد. پایین رفتیم. قبر اسکندر در آنجا بود، و بر روپوشی که روی آن کشیده بودند نوشته بود: هذا مقام سیدی اسکندر. دیگر نمی دانم اسکندر ذوالقرنین بود یا اسکندر رومی. دستگاهی نداشت. ما فاتحه و انا انزلناه به جهت اسکندر ذوالقرنین خواندیم و مراجعت کردیم»


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20