اشراف
روز دوشنبه بیست و یکم [صفر]، بعد از نماز صبح از واقصه کوچ کردیم. ظاهراً یک فرسخ یا خورده زیادتر که آمدیم، رسیدیم به اشراف، و آن منزلی است که حررحمهالله
با لشکرش سر راه بر حضرت سیدالشهداعليهالسلام
و اروحنا له الفداء گرفت و حضرت امر فرمودند که او را و لشکرش را آب دهند. و در آنجا چند چاه دیدیم که بعضی از حاجی ها بر سرش بودند و آب می کشیدند. گویا آب کمی داشت. از آنجا همه جا آمدیم تا رسیدیم به منزلی که جاسم می گفت آن را شبچه می نامند. آن هم بیابانی است بی آبادی، ولی چند چاه آب دارد که بعضیش فی الجمله تلخ است و بعضیش شیرین و متعفن است، و بعضی دیگرش شیرین است و عفونتی ندارد. راه از قرار مذکور چهار فرسخ بود، و خیلی سنگلاخ بود، و پستی و بلندی داشت، و بعضی جاها کوه مساوی با زمین یا کمی برآمده از زمین داشت. منزل و قریب به آن بته ای ندارد و سوخت حاجی ها پشکل شتر بود، بلکه توی سماور و روی سر غلیان همه پشکل می ریزند. چنانچه ما چند منزل است که زغالمان تمام شده و همین کار را می کنیم و آب قلیان را یک دفعه یا دو دفعه بیشتر نمی ریزیم. آن هم پر از گل و پشکل. عجب راه سختی است. قند را در این منزل، حقه ای یک تومان می فروختند. آرد را حقه ای چهار هزار. گوشت را حقه ای دو هزار و سه هزار، یعنی بعضی هستند که با خود از این اجناس و امثال آنها بار کردند و هر بیچاره ای که نداشته باشد و لابد از خرید باشد، به این قیمت به او می هند.
عصری جاسم حمله دار آمد و نه هزار وجه به سختی از ما دو نفر به جهت تعارف امیر گرفت، با آنکه بر ذمه او بود که بدهد، چرا که ما مکفای او شدیم، و صیغه خواندیم و نوشته داد که هرچه عارض شود که سوای مأکول و مشروب باشد، با او باشد. تا حال از این قبیل وجه بیجا چند فقره گرفته است، خدا رحم کند به مظلوم از حجاج. اول شریف از آنها وجه می خواهد. بعد امیر جبل. بعد امیر حاج. بعد حمله دار. بعد عکام. بعد جمال. تا سفره آدم هم پهن می شود، دوریش و گدا و پیاده سر آن ایستاده اند. دیگر اگر چیزی بماند دزدهای قافله می برند. هر جا هم که برسی می گویند حاجی است، باید پول خرج کند. قیمت هر چیزی را دو مقابل و سه مقابل می گیرند. علاوه توقع تعارف و دستی دادن هم دارند. نمی دانم این اشخاصی که به صد تومان و کمتر نیابت می گیرند، چه خاکی در این راه به سر می کنند.هوا امروز بسیار گرم بود و پیش از ظهر تا عصر تنگی، باد بسیار گرم شدیدی می آمد و شب اول شب زیاد گرم بود. آخر شب خیلی خنک شد.روز سه شنبه بیست و دویم [صفر] در همان شبچه بودیم. لنگ [٢۵۶] کردند به جهت آنکه تعارف امیر را و وجه کرایه جمالها را از حاجی ها تمام و کمال دریافت کنند. عصر می گویند حرکت می کنند. دیشب هوا بد نبود. امروز هم تا حال که قریب چهار از روز برآمده بد نیست. حُسن کلی این منازل از مکه تا اینجا این است که مطلقاً نه روز مگس بود و نه شب پشه. الحمدلله از این دو عذاب آسوده ایم. قند و چای و آرد و برنج و روغن ما چند منزل است که تمام شده و به استقراض می گذرانیم.
روز چهارشنبه بیست و سیوم [صفر] نیز در شبچه بودیم. کسی گفت امروز مانده اند تا تتمه وجه امیر و جمال ها را از مردم بگیرند. می گویند عصر حرکت می کنند. دیشب و امروز هوا زیاد گرم بود. دیشب روی واز خوابیدیم. امروز نسیمی می آید. اگر نیاید گرمی زیاد از اندازه اثر می کند.
امروز گوشت را حقه ای چهار هزار می گفتند. دیروز نان آورده بودند دانه ای یک قران می گفتند. چایی را با آنکه سیاه است، مثقالی پنج پول می گویند. از کثافت و چرک نزدیک است هلاک شویم. خداوند به حق محمد و آل محمدعليهمالسلام
نجاتی عطا فرماید. در این سفر به همه جور صدمه ای راضیم، در صورتی که خدا از فضل خود حج و عمره و زیارات ما را قبول فرماید. با آنکه الحمدلله صدمه چندانی هم نبود و از همه سفرها به ما خوش تر تا حال گذشته. روز پنجشنبه بیست و چهارم [صفر] نازل شدیم در بیابانی که نه آب داشت و نه آبادی. از شبچه دو به غروب مانده بار کردیم، و شب را بالتمام در راه بودیم و روز پنجشبه تا شش به غروب مانده نیز در راه بودیم، و سر شش در این بیابان نزول کردیم و چادر زدیم. تخمیناً بیست فرسخ راه آمدیم. راه همه اش الاّ کمی، سنگلاخ و سخت بود؛ به خصوص اول منزل تا قریب به آخر، درخت سدر در راه بسیار دیده شد. به خصوص چند قطعه که پر بود از آن و بته نیز زیاد بود. منزل هم بته دارد و از آن بته ها مردم مصرف می کنند.
هوا دیشب و امروز هم بسیار گرم بود. به خصوص پیش از ظهر و بعد از ظهر، و تا کمی به غروب مانده که زیاد گرم بود، و بادی که می آمد آدم را می سوزانید. آب کمی از منزل پیش برای ما مانده که بسیار گل آلود و متعفّن است و کفایت هم نمی کند. آذوقه هیچ برای ما نمانده، مگر کمی عدس و ماش و نخود که امشب باید جزو هم بکنیم و بی روغن عوض نان و چلو و پلو صرف کنیم. الحمدلله رب العالمین و له المن علینا الف مرّه که این هم برای ما مانده. خدا عاقبت امر را بخیر کند، و قرضی که به جاسم و غیره داریم که نزدیک است مرا هلاک کند، به ورود نجف اشرف ادا فرماید، و خجالت طلبکار به ما ندهد. اغلب حاجی ها آذوقه شان تمام شد. بنا بود این راه از جبل تا نجف را چهارده روزه بیایند. حالا چند روز اضافه شده است. آخرش هم نمی دانم، به نجف خواهند رفت یا به کربلا، الامر الی الله و الحکم له و لاحول و لاقو الا بالله.
روز جمعه بیست و پنجم [صفر]، تخمیناً چهار یا کمی زیادتر از شب [٢۵٨] گذشته از این بیابان کوچ کردیم و قدری از ظهر گذشته رسیدیم به منزلی که جوب آبی در آن روان بود و قلعه و آبادی در قریب به آن بود که زن های اعراب از آنجا نان و آرد و خرما می آوردند، می فروختند، و آن منزل را رحمه یا رحیمه می نامیدند. تا آنجا از مکه که بیرون آمدیم، نهر آب بلکه مطلقاً آب جاری ندیده بودیم، ولی آبش قدری تلخ بود. غسل جمعه در آن آب کردم و پیراهن و زیرجامه را به قدری که عرق هایش برود شستم. مردم اجتماع زیادی در آن داشته و کثیف کرده بودند. هوای روز زیاد گرم بود. اول شب هم گرم بود، اما آخر شب خنک شد.ذکر شد که چند نفر در راه از گرما و بی آبی هلاک شده اند. ما شب گذشته یکدانه نان خریدیم به یک قران. آخر هم معلوم شد که جو خالص بود. بسیار بد گذشت به مردم امسال در این راه. بسیاری از طول راه، بی نان مانده اند. از آن جمله، ما یک روز است که نه نان و نه آذوقه دیگر به دستمان آمده و الله ولی التوفیق.
روز شنبه بیست و ششم [صفر] بعد از نماز صبح از این منزل کوچ کردیم. رسم بود که از اینجا بروند نجف اشرف. تا آنجا گفتند سه فرسخ است و گنبد مطهر را در آنجا بعضی می دیدند، ولی امیر از ترس اعراب نجف که با اعراب جبل می گویند نزاع دارند و در صدد آزار آنها هستند، به سمت نجف نرفت، و هرچند مردم اجتماع کردند و اصرار کردند نپذیرفت، و به سمت کربلا آمد. تخمیناً پنج فرسخ یا شش آمدیم. شش به غروب مانده رسیدیم به بیابانی که نه آب داشت و نه آبادی، و بسیاری نه نان داشتند و نه آب و نه برنج و روغن. از آن جمله ما از این چیزها هیچ نداشتیم.تا خان شور گفتند یک فرسخ راه است یا بیشتر. بعضی رفتند که آب و آذوقه بیاورند. در این راه آب فرات، مسجد سهله، ذوالکفل، خان شور نمایان بود. بعضی نشان بعضی می دادند و زمین خاک و ماسه بود. کوه کوتاهی در سمت رو وقت آمدن بود. به گداری رسیدیم که شترها به اشکال از آن گذشتند. ما از کجاوه پیاده شدیم. بیابان بوته زیاد داشت. در منزل هم بوته زیاد است. سوخت مردم همین بُته است و منزل پیش پشکل شتر بود.