سلسله مباحث راهکارهای دوری از گناه: اعتیادهای مدرن و خطرناک

سلسله مباحث راهکارهای دوری از گناه: اعتیادهای مدرن و خطرناک0%

سلسله مباحث راهکارهای دوری از گناه: اعتیادهای مدرن و خطرناک نویسنده:
گروه: جوانان و ازدواج

سلسله مباحث راهکارهای دوری از گناه: اعتیادهای مدرن و خطرناک

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: عزیزالله حیدری.
گروه: مشاهدات: 2087
دانلود: 1646

توضیحات:

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 25 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 2087 / دانلود: 1646
اندازه اندازه اندازه
سلسله مباحث راهکارهای دوری از گناه: اعتیادهای مدرن و خطرناک

سلسله مباحث راهکارهای دوری از گناه: اعتیادهای مدرن و خطرناک

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است.

سلسله مباحث راهکارهای دوری از گناه: اعتیادهای مدرن و خطرناک

نویسنده:عزیزالله حیدری.

مقدمه

پسر می‌گوید: نگاه به یک دختر عابر موجب شد، تمام زندگی‌ام را از دست بدهم.

مردی می‌نویسد: نگاه به یک خانم مرا به جرائم و جنایات گوناگونی وادار کرد.

دختری در نامه‌اش نوشته است: هرگاه به موهای دست معلمان مرد نگاه می‌کنم، مرا تحریک می‌کند.(۱)

چنین است که نباید تصور کرد که فقط پسران و مردان باید کنترل چشم داشته باشند؛ بلکه دستور قرآن برای مرد و زن می‌باشد و واقعیت هم این است که هر دو جنس نیازمند مراقبت هستند.

زدست و دیده و دل هر دو فریاد

که هرچه دیده بیند دل کند یاد

چشم چرانی و راه نجات

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده است:(۲)

وقتی شیطان از درگاه خداوند رانده شد، به خدا گفت: حالا که مرا به زمین فرستادی و مرا از خودت راندی؛ پس خانه‌ای برایم قرار ده.

خداوند فرمود: خانه‌ات حمام.

گفت: محلی برای نشستن قرار بده.

فرمود: بازارها و سر گذرها و چهار راه‌ها.

گفت: غذایی برایم قرار ده.

فرمود: هر غذایی که نام خدا بر آن برده نشده باشد.

گفت: نوشیدنی برایم قرار ده.

فرمود: هر مایعی که مست کننده باشد.

گفت: گوینده‌ای برایم قرار بده.

فرمود: ساز و آواز و موسیقی.

گفت: چه بخوانم؟

فرمود: شعر. (که البته شعرهای خوب و متعالی منظور نیست)

گفت: روشی برایم قرار ده.

فرمود: شرارت و عداوت.

گفت: چه بگویم؟

فرمود: دروغ.

گفت: وسیله صید و شکار برایم قرار ده.

فرمود: زنان.

پس این آگاهی بسیار مهم است که آدم چشم چران در حقیقت شکار شده شیطان است، زیرا با دقت در حدیث فوق معلوم می‌شود که شکارچی، شیطان؛ وسیله، زن و شکار شده، چشم چران است.

به همین دلیل است که قرآن بلافاصله بعد از دستور مراقبت چشم می‌فرماید:( وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ ) ؛(۳) یعنی نگاه را کنترل کن تا بتوانی از فساد جنسی در امان باشی.

این عادت بسیار خطرناک است؛ زیرا همانند پادشاهی به انسان مسلّط می‌شود و آدمی را بی‌اراده می‌کند، چنان که علی‌عليه‌السلام فرمود:

عادت، دشمنی است که تو را تصاحب می‌کند.(۴)

راه نجات

۱ - درک ارزش انسان و هدف‌های بزرگ خلقت چشم

انسان دارای عظمتی در وجود خودش می‌باشد که اگر آن را بشناسد، هرگز راضی نمی‌شود، خودش را با چند نگاه دزدانه معامله کند.

انسان مورد سجده فرشتگان است و راهی بلند به سوی ابدیت و بی‌نهایت در پیش روی دارد و باید با این چشم‌ها، عظمت و شکوه عالم را بشناسد و به ستایش آفریننده بپردازد.

۲ - ازدواج

در صورت امکان باید ازدواج کرد؛ زیرا علت چشم چرانی عمدتاً نیاز جنسی است که ازدواج این نیاز را برطرف نموده و ریشه اصلی خشکانده می‌شود، زیرا مرد با نگاه مشروع به همسرش چشم خود را سیر می‌نماید.

۳ - خواندن احادیث هشدار دهنده چشم چرانی

کسی که چشمانش را از نگاه حرام پر نماید، خداوند در روز قیامت چشمانش را از آتش پر می‌کند، مگر آن که توبه کند و از این کار باز گردد.(۵)

در حدیث دیگر آمده است: دو چشم او را با میخ های آتشین پر می‌کنند.(۶)

۴ - توجه به بی‌فایده بودن و ضررهای نگاه حرام

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می‌فرماید:

نگاه به زنان نامحرم، تیری مسموم از تیرهای شیطان است.

در حدیثی دیگر می‌فرماید:

چه نگاه هایی که حسرت‌های طولانی در پی خواهد داشت.(۷)

علی‌عليه‌السلام می‌فرماید:

نظر اول، مال تو و نظر دوم، هلاک توست.(۸)

۵ - توجه به آثار خوب و تشویق کننده

خودداری از نگاه حرام،به فرد ایمان می‌دهد،چرا که هر کس نگاهش را از نامحرم بردارد، خداوند شیرینی ایمان را به او می‌چشاند.(۹)

هر کس چشم از حرام ببندد، قلب خویش را راحت نموده است.(۱۰)

کسی که عفت چشم داشته باشد، اوصافش نیکو می‌شود.(۱۱)

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می‌فرماید:

چشمانتان را از حرام حفظ کنید، تا شگفتی‌ها را ببینید.(۱۲)

۶ - توجه به سنت الهی عکس‌العمل نگاه حرام

امام صادق‌عليه‌السلام می‌فرماید:

کسی که به دنبال زنان مردم نگاه کند، دیگران نیز دنبال ناموس او نگاه خواهند کرد.(۱۳)

در حدیث دیگر می‌خوانیم:

نسبت به زنان دیگران عفت بورزید تا دیگران به زنان شما عفت بورزند.(۱۴)

هر کس افتد نظرش در پی ناموس کسان

پی ناموس وی افتد نظر بول هوسان‌

۷ - دعا و توسل

امام علی‌عليه‌السلام می‌فرماید: «هرگاه نگاه یکی از شما به زنی افتاد که او را به شگفتی واداشت، نزد همسرش برود و راه شیطان را به قلب خویش ببندد و اگر همسری ندارد دو رکعت نماز بخواند و خدا را زیاد ستایش کند و سپس از فضل و لطف خدا درخواست کند، آنگاه خدا به او آنچه را که بی نیازش کند، می‌بخشد.(۱۵)

در دعای امام زمان‌عليه‌السلام آمده است:

و اغضض ابصارنا عن الفجور و الخیانه

خدایا! چشمانم را از گناه و خیانت باز دار!

چه خوب است که این فراز دعا را در قنوت نماز خود قرار دهیم.

از امام علی‌عليه‌السلام سؤال شد، با چه چیزی می‌توان بر چشم مسلط شد؟

فرمود: این آتش با توجه به این نکته که تحت نظر پادشاهی آگاه بر رازها هستیم، خاموش می‌شود.

۸ - یاد قیامت

امام علی‌عليه‌السلام می‌فرماید:

یاد بازگشت به سوی خدا، آنان را از گناه چشم باز داشته.(۱۶)

۹ - توجه به آگاهی خدا

یعلم خائنة الاعین

خداوند از خیانت چشم‌ها آگاه است.(۱۷)

۱۰ - توجه به آیات ویژه

( أَلَمْ يَعْلَم بِأَنَّ اللَّـهَ يَرَىٰ ) (۱۸)

آیا انسان نمی‌داند که خدا می‌بیند؟

۱۱ - توجه به پاداش بهشتی

قرآن می‌فرماید:

در بهشت آنچه اشتها کنند و چشم‌ها لذت ببرند، برایشان آماده است.(۱۹)

پرسش‌ها و پاسخ‌ها

از امام صادق‌عليه‌السلام پرسش شد: آیا وقتی زنی راه می‌رود، مرد می‌تواند به پشت سر (حجم بدن) او نگاه کند؟

امام‌عليه‌السلام فرمود: آیا شما خوشحال می‌شوید کسی به همسر، به خواهر، مادر، عمه، خاله و شما نگاه کند؟

گفتند: خیر! یابن رسول اللَّه.

امام‌عليه‌السلام فرمود: هر چه برای خود دوست نداری برای دیگران هم دوست مدار.(۲۰)

س - چه کسانی را می‌توان نگاه کرد؟

ج ۱ - زنان یا مردانی که پیر باشند (بدون قصد لذت)؛

۲ - مادر، خواهر، عمه، خاله، دختر و فرزندان خواهر و برادر؛

۳ - گردی صورت و دست (تا مچ) زنان بیگانه (بدون قصد لذت)؛

۴ - نگاه کردن به پدر، عمو، دایی، برادر، پدر و فرزندان خواهر و برادر (بدون قصد لذت)؛

۵ - به کسی که بخواهد با او ازدواج کند؛

۶. نگاه به زنان اهل کتاب (مسیحی، یهودی، زرتشتی) (بدون قصد لذت)؛

۷ - نگاه پزشک برای درمان.

راه نهایی

تمرین؛ هنگامی که از ابتدا نگاه نکنیم، کار بسیار آسان‌تر است تا نگاه را رها کنیم و نخواهیم ادامه دهیم.

احادیث تکان دهنده

۱ علیعليه‌السلام : «چشمان شکارگاه های شیطان است.»(۲۱)

۲ - پیامبر اکرم‌صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : «هر عضوی سهمی از زنا دارد و زنای چشم نگاه حرام است.»(۲۲)

۳ - پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : «زیادی نگاه، بذر هوس می‌افشاند و غفلت می‌آفریند.»(۲۳)

۴ - علیعليه‌السلام : «هیچ عضوی در بدن مانند چشم ناسپاس تر نیست، پس خواسته‌اش را برآورده نکنید که شما را از ذکر خدا باز می‌دارد.»(۲۴)

۵ - علیعليه‌السلام : «وقتی چشم خواسته‌اش را گرفت، دل از شناخت عاقبت (بد) کور می‌شود.»(۲۵)

۶ - امام صادقعليه‌السلام : «حضرت مسیح‌عليه‌السلام به اصحاب خود فرمود: بر شما باد که از نگاه حرام خود را حفظ کنید؛ زیرا در قلب شهوت می‌کارد و گناه و فسق روییده می‌شود و فتنه درو می‌کند.(۲۶)

۷ - علیعليه‌السلام : «کسی که چشمانش را رها کند، رنج حاضر را پذیرفته و حسرت‌های مداوم را برگزیده است.»(۲۷)

۸ - علیعليه‌السلام : «کسی که چشم را رها کند، هلاکت خویش را جلب نموده است.»(۲۸)

۹ - علیعليه‌السلام : «چقدر شیفتگی ها که از یک چشم چرانی شروع شده است.»(۲۹)

قصه‌های تلخ و شیرین

(۳۰)

ریختن آبرو در دنیا

امام صادق‌عليه‌السلام فرمود: به هنگام طواف در خانه کعبه، زنی دستش را روی حجرالاسود گذاشته بود، مردی (از روی شهوت) دست خود را روی دست آن زن قرار داد، ناگهان هر دو دست به گونه‌ای به یکدیگر چسبید که به هیچ عنوان جدا نمی‌شد، مردم جمع شدند و تنها راه را در قطع دست یکی از این دو نفر دیدند.

در این هنگام امام سجادعليه‌السلام وارد مسجدالحرام شد، مردم نزد ایشان رفتند و جریان را گفتند: امام‌عليه‌السلام دست مبارک خود را بر دست آنها گذاشت و آن دو دست از هم جدا شد.(۳۱)

آری! آنان که دنبال این گونه امورند باید توجه داشته باشند که گاه ممکن است زمان، مکان حالت و گناه به گونه‌ای باشد که غضب الهی را برانگیزاند و چنین آبروریزی دنیوی را به وجود آورد، صرف نظر از آبرو ریزی اخروی.

نگاه و حیله

یکی از دوستان نقل می‌کرد، در مغازه فردی که تظاهر به تدیّن می‌کرد، ایستاده بودم، همین طور که مشغول حرف زدن با هم بودیم، یک مرتبه زن جوانی آمد و مشغول نگاه کردن به وسایل داخل ویترین شد، وضع ظاهری‌اش خیلی جذّاب بود، متوجه شدم، دوستم چنان سرگرم نگاه کردن به این خانم است که اصلاً به حرف من گوش نمی‌دهد، تعجب کردم، گفتم: آقای چه خبره، بگم بیاد داخل مغازه؟ آخه از پشت شیشه خوب نمی‌شود دید!

دوستم گفت: نگاه می‌کنم ببینم خجالت نمی‌کشد این گونه از خانه بیرون آمده؟!

بله بله این هم یک توجیه شیطانی برای انجام گناهش بود که به من گفت.

مرد ظاهر نمائی را دیدند، در مغازه‌اش ایستاده و مشغول ذکر خداست، گاهی می‌گفت: لا اله الا اللَّه مشتری داخل مغازه آمد، با تعجب مشاهده نمود که مغازه دار مشغول چشم چرانی است و ذکر خدا هم می‌گوید، هر دختر و زنی که عبور می‌کند تا جائی که می‌توانست نگاه می‌کرد، بعد می‌گفت: لا اله الا اللَّه وقتی مرا دید، گفت: بفرمایید، تا من خواسته‌ام را گفتم و او خواست برایم بیاورد، یک خانمی عبور کرد و مرد صاحب مغازه او را ندید، من گفتم: آقای یک لا اله الا اللَّه عبور کرد، گفت: عجب، سبحان اللَّه.

زن ناپاک و جوان پاک

زنِ ناپاکی تصمیم گرفت جوان عابد و پاکی را آلوده سازد، برخی گفتند ممکن نیست، او به آنها گفت: به خدا قسم تا از او کام نگیرم، باز نمی‌گردم، زن به طرف منزل جوان رفت، در را کوبید، جوان آمد پشت در، گفت: کیستی؟

زن گفت: یک عده جوان دنبال من هستند و می‌خواهند مرا بکشند.

جوان گفت: بیا توی منزل، زن تا وارد شد، جامه خود را از تن بیرون کرد، جوان مضطرب شد، ناگاه متوجه خدای خویش شد، نزدیک او آتش افروخته بود، رفت طرف آتش و دستش را روی آتش قرار داد.

زن گفت: چه می‌کنی؟

جوان گفت: چون نتیجه این عمل، آتش الهی است، می‌خواهم خودم را از آتش آخرت نجات دهم و میل و هوسم به این وسیله از بین برود.

زن ناپاک منقلب شد و فوری رفت بیرون از منزل و فریاد زد: بیایید این جوان دارد خودش را می‌سوزاند.

مردم آمدند دیدند جوان نزدیک آتش ایستاده و بوی سوختگی در اتاق به مشام می‌رسد.

همه تعجب کردند و وقتی زن بیرون رفت، جوان هم آن کار خود را رها کرد.(۳۲)

پاکی و لطف خدا

یکی از صحابه گوید: من به شهر مصر رفته بودم، در آنجا آهنگری را دیدم که آهن گداخته را از کوره آهنگری با دست خود بیرون می‌آورد و روی سندان می‌گذارد در حالیکه حرارت آهن در دست او اثر نمی‌کند.

با خودم گفتم: این شخص باید آدم صالحی باشد که آتش به دست او تأثیر نمی‌کند، از این رو به نزد آن مرد رفتم و به او سلام کردم و گفتم: تو را به حق آن خدایی که این کرامت را به تو لطف کرده است، دعایی در حق من بکن، مرد آهنگر که این سخن را از من شنید، گفت: ای برادر من آن گونه که تو گمان می‌کنی نیستم.

به او گفتم: برادر این کار که تو می‌کنی جز از مردان صالح سر نمی‌زند. در پاسخ من گفت: گوش کن تا داستان عجیبی که در این باره دارم، برای تو شرح دهم:

گفتم: اگر چنین منتی بر من بگذاری ممنون شما هستم.

گفت: آری! من روزی در همین دکّان نشسته بودم که ناگاه زنی بسیار زیبا که تا آن روز زنی بدان زیبایی ندیده بودم نزد من آمد و گفت: برادر چیزی داری که در راه خدا به من بدهی؟

من که شیفته رخسارش شده بودم به او گفتم: اگر حاضر باشی به خانه‌ام بیایی و خواسته‌ی مرا انجام دهی هر چیزی که بخواهی به تو خواهم داد.

زن با ناراحتی گفت: به خدا من زنی نیستم که تن به این کار بدهم.

گفتم: در این صورت برخیز و از پیش من برو.

زن برخاست و از نزد من رفت تا از چشمم ناپدید شد.

پس از چندی دوباره نزد من آمد و گفت: احتیاج و تنگدستی مرا وادار کرد که به خواسته تو تن در دهم، من برخاستم و دکان را بستم و او را به خانه بردم.

چون به خانه رسیدیم گفت: ای مرد من کودکانی خردسال دارم که آنها را گرسنه در خانه گذاشته‌ام و به اینجا آمده‌ام، اگر چیزی به من بدهی تا برای آن‌ها ببرم دوباره به نزد تو باز گردم، به من محبت کرده‌ای.

من از او پیمان گرفتم که باز گردد و سپس چند درهم به او دادم، آن زن بیرون رفت.

پس از ساعتی بازگشت و داخل خانه شد، من برخاسته و در را بستم و بر آن قفل زدم.

زن گفت: چرا چنین می‌کنی؟

گفتم: از ترس مردم.

گفت: چرا از خدای مردم نمی‌ترسی؟

گفتم: خدا آمرزنده و مهربان است، این را گفته و به سوی او رفتم. دیدم چون شاخه بید می‌لرزد، سیلاب اشک از دیدگانش روان است.

به او گفتم: از چه وحشت داری و چرا چنین می‌لرزی؟

گفت: از ترس خدای عزوجل؛ و به دنبال این سخن ادامه داد و گفت: ای مرد اگر برای خدا از من دست برداری و مرا رها کنی من ضمانت می‌کنم که خداوند تو را در دنیا و آخرت به آتش نسوزاند.

من که آن حال را از او مشاهده کردم و آن حرف و گفتارش را شنیدم برخاسته و هرچه داشتم به او دادم و گفتم: ای زن این اموال را بردار و به دنبال کار خود برو که من تو را به خاطر خدای متعال رها کردم.

آن زن برخاست و رفت.

من در آن حال به خواب رفتم، در خواب دیدم، بانوی محترمه‌ای که تاجی از یاقوت بر سر داشت به نزد من آمد و گفت: «یا هذا جزاک اللَّه عنا خیراً؛ ای مرد، خدا از جانب ما جزای خیرت دهد.»

پرسیدم: شما کیستید؟

فرمود: من مادر همان زنی هستم که به نزد تو آمد و تو به خاطر خدا از او گذشتی.

«لا احرقک اللَّه بالنار لا فی الدنیا و لا فی الآخرة؛ خدا در دنیا و آخرت تو را با آتش نسوزاند.» پرسیدم: آن زن از کدام خاندان بود؟

فرمود: از ذریه و نسل رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود.

من که این سخن را شنیدم، خدای تعالی را سپاسگزاری کردم که مرا موفق داشت و از گناه محافظتم کرد و به یاد آیه قرآن افتادم که خداوند فرمود: ما اراده کرده‌ایم اهل‌بیت پاک و مطهر باشند.(۳۳)

به دنبال این ماجرا از خواب که بیدار شدم و از آن روز تاکنون آتش دنیا مرا نمی‌سوزاند، امیدوارم آتش آخرت نیز مرا نسوزاند.(۳۴)

بعد من گفتم: خوشا به سعادتت که چنین توفیقی خداوند متعال بوسیله آن زن بزرگوار به تو نصیب نموده است. شاعر نیز گوید:

ز منزلات هوس‌گر برون نهی قدمی

نزول در حرم کبر یا توانی کرد

اگر ز هستی خود بگذری یقین دانی

که عرش و فرش و فلک زیر پا توانی کرد

ولیکن این عمل رهروان چالاک است

تو نازنین جهانی کجا توانی کرد؟

نگاه، خیانت به امانت‌

روش پیامبر اعظمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم این بود که هرگاه می‌خواستند عازم جهاد شوند، میان هر دو نفر از یاران خود، پیمان اخوت و برادری می‌بستند تا یکی از آنها به جهاد برود و دیگری در شهر بماند و کارهای ضروری او را انجام دهد.

حضرت در جنگ تبوک، میان سعید بن عبد الرحمنرحمه‌الله و ثعلبة ابن انصاریرحمه‌الله پیمان برادری بست و سعیدرحمه‌الله همراه پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به جهاد رفت و ثعلبهرحمه‌الله هم در مدینه ماند و عهده‌دار امور خانواده او گردید و هر روز احتیاجات زندگی خانواده سعید را مهیا می‌کرد.

یکی از روزها که زن سعید در مورد کارهای لازم خانه، از پشت پرده با او سخن می‌گفت، وسوسه، هوای نفسِ خفته ثعلبه را بیدار نمود و با خود گفت: مدتی است که این زن از پس پرده با تو سخن می‌گوید، آخر نگاهی کن و ببین پشت پرده کیست؟

خیالات آن قدر او را تحریک کرد که قادر بر مهار نفس سرکش و طغیانگر خود نشده و به همسر سعید نگاه کرد و مشاهده کرد که زنی است زیبا که حجب و حیا رخسارش را احاطه کرده است.

با همین یک نگاه چنان دل را از دست داد و بی‌قرار شد که قدم پیش نهاد و به زن نزدیک شد و دست دراز کرد که به او خیانت کند، ولی در همان لحظه حساس و خطرناک، زن فریاد زد و گفت: ثعلبه آیا سزاوار است که پرده ناموس برادر مجاهد خود را بدری؟

آیا شایسته است که او در راه خدا پیکار نماید و تو در خانه وی نسبت به همسرش قصد سوء کنی؟

این کلام مانند صاعقه‌ای بر مغز ثعلبه فرود آمد، فریادی زد و از خانه بیرون رفت و سر به کوه و صحرا نهاد، در پای کوه شب و روز با پریشانی و بی‌قراری و گریه و زاری به سر برد و دائم می‌گفت: «خدایا! تو معروف به آمرزشی و من موصوف به گناهم.»

مدت‌ها گذشت و او همچنان در بیابان‌ها ناله و بی‌قراری می‌نمود و عذر تقصیر به پیشگاه خدا می‌برد و طلب عفو می‌کرد.

روز و شب‌ها سپری شد و جریان ادامه پیدا کرد و پیوسته ثعلبهرحمه‌الله در گریه و زاری بود تا این که پیامبر اعظمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از سفر جهاد مراجعت فرمود، سعید برگشت وقتی به خانه آمد، قبل از هر چیز احوال ثعلبه را پرسید؟

همسر وی ماجرا را برای او شرح داد و گفت: هم اکنون در کوه و بیابان با غم و اندوه و ندامت دست به گریبان است.

سعید با شنیدن این سخن از خانه بیرون آمد و برای جستجوی ثعلبه به هر طرف روی آورد، او را در بیابان یافت که دست بر سر نهاده و پیوسته می‌گوید: ای وای بر پریشانی و پشیمانی، ای وای بر شرمساری، ای وای بر رسوایی روز رستاخیز.

سعید نزدیک شد و او را دلداری داد و گفت: برادر برخیز تا حضور پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شرفیاب شویم تا این درد را داروئی و برای این رنج شفائی بیابد.

ثعلبه گفت: اگر لازم است حتماً به حضور پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شرفیاب شوم باید دست‌ها و گردن مرا با بند بسته و مانند بندگان گریز پا به خدمت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ببری.

سعید ناچار دست‌های او را بست و طناب در گردنش انداخت و بدین گونه وارد مدینه شدند.

ثعلبه دختری به نام «حمصانه» داشت، چون خبر آمدن پدرش را شنید؛ دوان دوان به سوی او شتافت، ولی همین که پدر را با آن حالت دید، اشک تأثر از دیدگان فرو ریخت و گفت: ای پدر این چه وضعی است؟

ثعلبه گفت: فرزندم این حال گناهکار در دنیاست، قیامت او معلوم نیست.

همان طوری که می‌آمدند از در خانه صحابه می‌گذشتند و همه پس از شنیدن جریان، او را از خود می‌راندند.

آمدند تا به درب خانه پیامبر اعظمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسیدند، ثعلبه فریاد زد: المذنب (گناهکار).

حضرت اجازه ورود داد و پرسیدند: ثعلبه این چه وضعی است؟

ثعلبه خلاصه جریان را نقل کرد.

حضرت فرمود: گناهی عظیم از تو سر زده، از اینجا برو با خدا راز و نیاز کن و طلب آمرزش نما.

ثعلبه از شهر دور شد و در بیابان‌ها با خدا راز و نیاز می‌کرد و می‌نالید، چند روزی در حال سوز و گداز بود که هنگام نماز عصر پیک حق آمد و این آیه را بر پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خواند:

«نیکان کسانی هستند که هرگاه کار ناشایستی از آنها سر زد، خدا را به یاد آرند و از گناه خود به درگاه خدا توبه کنند، کیست جز خداوند که گناهان را بیامرزد، آنها کسانی هستند که بر انجام کارهای زشت اصرار نورزند، زیرا به زشتی گناه آگاه هستند.»

فرشته وحی عرض کرد: یا رسول اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خداوند می‌فرماید: از ما بخواه که ثعلبه را بیامرزیم.

حضرت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، علی‌عليه‌السلام و سلمان‌رحمه‌الله را به دنبال ثعلبه فرستادند؛ در میان راه شبانی به آنها رسید، حضرت سراغ ثعلبه را از او گرفت، چوپان گفت: شب‌ها شخصی زیر این درخت می‌آید و می‌نالد، حضرت علی‌عليه‌السلام و سلمانرحمه‌الله صبر کردند تا شب فرا رسید؛ ثعلبه آمد، علی‌عليه‌السلام به او فرمودند: ای ثعلبه مژده باد بر تو که خدا تو را آمرزید و اکنون پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تو را می‌خواند و آنگاه آیه شریفه‌ای که بر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شده بود، قرائت فرمودند.(۳۵)

ثعلبه برخاست و همراه حضرت به مدینه آمد و یک راست وارد مسجد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شد، حضرت مشغول نماز عشا بود، آنها نیز اقتدا کردند، حضرت بعد از خواندن سوره حمد شروع به خواندن سوره تکاثر فرمود، همین که آیه اول را خواند:( أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ ) ؛ شما مردم را از زیادی مال و فرزندان سخت (از یاد خدا و مرگ) غافل داشته است؛ ثعلبه نعره‌ای زد.

حضرت آیه دوم را قرائت فرمود:( حَتَّىٰ زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ ) تا آنجا که به گور و ملاقات اهل قبول رفتید، دوباره فریاد بلندی برآورد و چون آیه سوم را شنید، «( كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ) به زودی خواهید دانست که پس از مرگ چه سختی‌هایی در پیش دارید.

ناگهان ثعلبه ناله‌ای دردناک برآورد و نقش زمین شد، بعد از نماز پیامبر دستور دادند آب آوردند و به صورتش پاشیدند، ولی او به هوش نیامد، وقتی خوب نگاه کردند، دیدند ثعلبه جان به جان آفرین تسلیم کرده است.(۳۶)

وقتی که جریان عفو ثعلبهرحمه‌الله توسط پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مردم گفته شده، همه گفتند: خوشا به حال او که عاقبت به خیر شد و آمرزیده از دنیا رفت.

یادآوری: در بخش چشم چرانی استفاده زیادی از کتاب چشم و نگاه، نوشته حجةالاسلام و المسلمین محمدحسین حق‌جو گردیده است که در همین جا از ایشان تشکر می‌کنیم.

مقدمه

انگیزه این دوستی‌ها چیست؟

۱ - نیاز به محبّت؛

۲ - لذت؛

۳ - تحریک جنسی؛

۴ - کنجکاوی در شناخت جنس مخالف؛

۵ - در برخی موارد، کلاس گذاشتن، ترس از تمسخر دیگران (اُمّل و عقب افتاده و معرفی شدن).

بررسی

هیچ کدام از این دلایل نمی‌توانند مجوّز ارتباط دختر و پسر شوند. زیرا: اوّلاً انسان با این محبّت‌های کوتاه مدت و نافرجام به نتیجه نمی‌رسد.

ثانیاً لذت‌های این چنینی، با ترس، حرمت، خیانت و بی‌وفایی همراه می‌باشند؛ زیرا نزدیک به صد در صد پسران می‌گویند: با این دختران ازدواج نخواهند کرد. و در پاسخ از چرایی این کار می‌گویند: دختری که به این سادگی، عکس‌های زیبایش را به ما می‌دهد، نامه می‌نویسد و با ما بیرون می‌آید، برای ازدواج قابل اعتماد نیست!

برای نمونه یکی از همین موارد را ذکر می‌کنیم:

وقتی یکی از دختران به پسری گفته بود، اگر در عشق خود صادقی به خواستگاری بیا!

پسر جواب داده بود: برو بابا! صد تا مثل تو در خیابان پیدا می‌شود.

کنجکاوی و ترس از اُمّل نامیده شدن هم، دلیل محکمی نیست.

آیا دین و قرآن ما را از چنین دوستی هایی نهی کرده است؟

قرآن می‌گوید:( وَلَا مُتَّخِذِي أَخْدَانٍ ) ؛ با زنان رابطه پنهانی نداشته باشید.

چه بسا راز اعلام عروسی، همین باشد که مسأله از حالت خصوصی به حالت رسمی تبدیل شود.

راه نجات چیست؟

راه اصلی و پایدار آن است که شتاب در ازدواج را به عنوان راه نجات مطرح کنیم، یا در صورت عدم امکان برگزاری مراسم عروسی و ازدواج، دختر و پسر حداقل با هم، نامزد و مَحرم شوند و سپس در موقع مناسب ازدواج کنند؛(۳۷) نکته بسیار و مهم، همانا درک هویت و ارزش انسانی است. چنان که در کلام حکمت‌آمیز آمده است! کسی که ارزش (کرامت) خویش را درک کند، خودش را با گناهان خوار نمی‌کند.(۳۸)

یک قصّه عبرت آموز

من دختری ۲۲ ساله ام و اکنون ۲ سال است در اصفهان ساکن هستم، زندگی من سراسر خاطرات تلخ و شیرین است که یکی از آنها واقعاً برایم ماندنی است. من فکر می‌کنم اگر هر کاری از روی عقل و منطق و با تکیه بر قدرت خداوند انجام شود، درست از آب در خواهد آمد.

دختران و پسرانی که از طریق دوستی های دروغین خیابانی برای خود سرگرمی درست می‌کنند، همیشه به بن‌بست می‌رسند.

من برادری داشتم که هشت سال از من بزرگ‌تر است و او دوستانی داشت که به خانه ما رفت و آمد می‌کردند؛ یکی از آنها فرزاد نام داشت که دانشجو بود و دارای رفتاری متین و موقّر.

مدتی بود که متوجه شدم حالتش عوض شده و خیلی بیشتر محبت می‌کند.

یک روز که از کلاس زبان می‌آمدم، دیدم جلوی راهم سبز شد و گفت: شقایق جان سوار شو تا تو را برسانم، و با هم درباره موضوع مهمی صحبت کنیم.

من جواب دادم: اگر کاری داری مثل همیشه به منزل ما بیا و با پدر و مادر و برادرم صحبت کن.

خیلی فکر کردم، با خودم گفتم آیا او هم مثل پسران دیگر اخلاق هوس بازی داشت؟

به هر حال او رفت.

بعد از آن خودم را از او پنهان می‌کردم، چند ماه بعد در دانشگاه قبول شدم و او دوباره جلوی مرا گرفت و گفت: می‌خواهم شما را تا فرودگاه بدرقه کنم، با تندی گفتم لازم نیست.

او در فرصتی که کسی متوجه نبود، نامه‌ای به من داد و من نامه را جلوی چشمش پاره کردم و از او خداحافظی هم نکردم.

پنج ماه گذشت.

روزی مادرم به دانشگاه تلفن زد و گفت: باید به تهران بیایی.

من گیج شده بودم، پرسیدم: برای چی؟!

مادرم گفت: فرزاد با خانواده‌اش پنج شنبه هفته آینده برای خواستگاری تو می‌آیند.

با مادرم خداحافظی کردم، اما از این ازدواج خوشحال نبودم، چون قضاوت سابق را نسبت به فرزاد داشتم، در واقع او را یک پسر هرزه فرض می‌کردم.

اما ناگهان روزی نامه‌ای از فرزاد برایم رسید.

در آن نامه نوشته بود: اگر آن روز دعوتم را برای سوار شدن ماشین قبول می‌کردی، یا نامه‌ای را که کاغذی سفیدی بیش نبود! همراه می‌بردی، هرگز تو را به عنوان شریک زندگی انتخاب نمی‌کردم و در تصمیم خود استوار نمی‌شدم، حالا هم از تو خواهش می‌کنم خودت را برای آخر هفته برسان.

بالاخره من تهران رفتم و مراسم انجام شد و بعد از سه ماه من و فرزاد ازدواج کردیم.

الان یک سال و نیم است که از ازدواج ما گذشته و زندگی‌مان سرشار از عشق و محبت است.

به راستی، نجابت و عفت یک دختر و صداقت و راستی یک پسر بزرگ‌ترین سرمایه زندگی آن‌هاست، شاید اگر آن روز دعوت فرزاد را برای سوار شدن به ماشین، قبول می‌کردم، نظر او نسبت به من عوض می‌شد و مرا مثل دخترانی که به این دوستی‌ها تن می‌دهند؛ حساب می‌کرد.

خواهر کوچک شما

شقایق صدری

نشانه‌های یک محبوب واقعی

این نشانه‌ها که به نجات دائمی ما کمک نموده و می‌کند، آدمی را سرشار از ایمان و ثبات می‌نماید؛ این موارد عبارتند از:

محبت؛

دانایی؛

توانایی؛

مهربانی؛

زیبایی؛

نزدیک بودن؛

بخشندگی.

این‌ها فقط در خداست که علیم است؛ قدیر و رحیم، جمیل، قریب، رحمان و از رگ گردن به تو نزدیک‌تر.