• شروع
  • قبلی
  • 32 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10547 / دانلود: 2373
اندازه اندازه اندازه
علی از زبان علی

علی از زبان علی

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

بخش - ٢١

علىعليه‌السلام به سوى شام به راه افتاد و در راه به كربلا رسيد. در آنجا با مردم نماز گزارد. چون سلام نماز داد از خاك آن زمين برداشت و بوئيد و گفت :

«خوشا به تو اى خاك! مردمى از تو برانگيخته مى‏شوند كه بى‏حساب به بهشت درمى‏آيند.»(٨)

و در روايت ديگرى آورده است كه بدان اشارت كرد و گفت :

«اينجا بارانداز آنان است و اينجا جاى ريختن خونهايشان.»(٩)

از آنجا روانه رقه شد. چون از فرات گذشت شريح بن هانى و زياد بن نضر را با دوازده هزار تن پيش معاويه فرستاد.

اسكافى در كتاب خود نامه‏اى از علىعليه‌السلام آورده(١٠) و مى‏نويسد آن را به زياد پسر نضر نوشته است. اين نامه در مجموعه شريف رضى نهج البلاغه به شماره ١١ ثبت شده و در عنوان آمده است :

«به لشكرى كه آن را به سر وقت دشمن فرستاد.» چنانكه در تعليقات اين نامه از كتاب واقعه صفين نصر بن مزاحم نوشته‏ام، مخاطب آن زياد و شريح است. نامه مفصل است. در اينجا ترجمه آنرا از نهج البلاغه مى‏آورم، و آنكه تفصيل را خواهد به«واقعه صفين» ص ١٢٣ و يا ترجمه آن از آقاى اتابكى ص ١٧٢ مراجعه كند.

«چون به سر وقت دشمن رفتيد، يا دشمن بر سر شما آمد، لشكرگاهتان را برفراز بلنديها، يا دامنه كوهها، يا بين رودخانه‏ها قرار دهيد تا شما را پناه و دشمن را مانعى بر سر راه بود. و جنگتان از يك سو يا دو سو آغاز شود و در ستيغ كوهها و فراز پشته‏ها، ديده‏بانها بگماريد، مبادا دشمن از جائى آيد كه مى‏ترسيد، يا جائى كه از آن بيم نداريد. و بدانيد كه پيشروان لشكر ديده‏هاى آنانند و ديده‏هاى پيشروان جاسوسانند. مبادا پراكنده شويد! و چون فرود مى‏آييد با هم فرود آييد و چون كوچ كرديد با هم كوچ كنيد و چون شب شما را فرا گرفت، نيزه‏ها را گرداگرد خود بر پا داريد و مخوابيد جز اندك يا لختى بخوابيد و لختى بيدار مانيد.»(١١)

آنان در راه خود به دسته‏اى از لشكريان معاويه كه ابو الاعور سلمى فرمانده‏شان بود برخوردند، و به امام نامه نوشتند و كسب تكليف كردند. امام مالك اشتر را خواست و آنچه شريح و زياد نوشته بودند بدو گفت و او را با اين نامه نزد آنان فرستاد :

«من مالك اشتر پسر حارث را بر شما و سپاهيانى كه در فرمان شماست امير كردم. گفته او را بشنويد و از وى فرمان بريد. او را چون زره و سپر نگهبان خود كنيد كه مالك را نه سستى است و نه لغزش. نه كندى كند آنجا كه شتاب بايد، نه شتاب گيرد آنجا كه كندى شايد.»(١٢)

هر دو لشكر در جائى كه به«قناصرين» معروف و نزديك صفين بود جاى گرفتند. صفين سرزمينى است كنار فرات در مغرب رقه. آنجا كه لشكريان بر كنار فرات فرود آمده بودند، يك جاى بيشتر نبود كه بتوان از آن آب برداشت. معاويه بدانجا فرود آمد و امام به لشكريان خود چنين سفارش كرد : «با آنان مجنگيد مگر آنان به جنگ دست گشايند. حجت با شماست و اگر دست به پيكار زنند حجتى ديگر براى شماست. اگر شكست خوردند، گريختگان را مكشيد. كسى را كه در دفاع ناتوان باشد آسيب مرسانيد. زخم خورده را از پا درمياوريد. زنان را آزار ندهيد، هر چند آبروى شما را بريزند يا اميرانتان را دشنام گويند. كه توان زنان اندك است و جانشان ناتوان. . آنگاه كه زنان در شرك به سر مى‏بردند مأمور بوديم دست از آنان باز داريم و در جاهليت اگر مردى با سنگ يا چوبدستى بر زنى حمله مى‏برد، او و فرزندان وى را بدين كار سرزنش مى‏كردند.»(١٣)

معاويه دستور داد نگذارند لشكر علىعليه‌السلام آب بردارند. امام به او پيام داد ما نيامده‏ايم بر سر آب بجنگيم. عمرو عاص نيز او را اندرز داد كه مانع برداشتن آب نشود ولى او نپذيرفت كار به درگيرى كشيد امام در اين باره به لشكر خود چنين فرمود :

«يا به خوارى بر جاى بپاييد و از رتبه خود فرود آئيد يا شمشيرها را از خون تر كنيد و آب را از كف آنان به در كنيد. خوار گشتن و زنده ماندتان مردن است و كشته شدن و پيروز گرديدن زنده بودن. معاويه گروهى نادان را به دنبال خود مى‏كشاند و حقيقت را از آنان مى‏پوشاند .»

كار به درگيرى كشيد. لشكر علىعليه‌السلام سپاهيان معاويه را راندند و بر آب دست يافتند. امام فرمود شاميان را از برداشتن آب مانع مشويد.

ابن اعثم نوشته است : «معاويه ديگر بار حيلتى به كار برد. دويست تن را بر سر بندى كه نزديك لشكر علىعليه‌السلام بود گمارد تا نشان دهد مى‏خواهند بند را بگشايند و لشكر امام را غرق آب نمايند سپاه علىعليه‌السلام ترسيدند و نزد امام آمدند. او هر چند به آنان گفت اين حيلتى است كه معاويه مى‏خواهد ديگر بار شما را از آب براند، نپذيرفتند و جاى خود را ترك گفتند. معاويه با سپاه خود آنجا را گرفت و جنگى ديگر در گرفت تا سپاه معاويه را از آنجا راندند.»(١٤) اين نوشته با آنچه در طبرى و ابن اثير آمده اندكى متفاوت است. و دور نيست كه اين سخنان را پس از آنكه سپاهيان وى شاميان را از سر آب راندند فرموده باشد :

«از جاى كنده شدن و بازگشت شما را در صفها ديدم. فرومايگان گمنام و بيابان‏نشينان از مردم شام، شما را پس مى‏رانند، حالى كه شما گزيدگان عرب و جان دانه‏هاى شرف و پيش قدم در بزرگوارى و بلند مرتبه و ديندارى هستيد. سرانجام سوز سينه‏ام فرو نشست كه در واپسين دم، ديدم آنان را رانديد، چنانكه شما را راندند و از جايشان كنديد چنانكه از جايتان كندند، با تيرهاشان كشتيد و با نيزه‏ها از پايشان درآورديد.»(١٥)

جنگ بر سر آب به پايان رسيد و رفت و آمدها و نامه‏نگارى‏ها آغاز شد. معاويه خونخواهى عثمان را بهانه مى‏كرد و مى‏گفت علىعليه‌السلام كشندگان عثمان را به من بسپارد تا با او بيعت كنم در يكى از اين گفتگوها شبث بن ربعى كه از جانب امام مأمور بود گفت : «معاويه بر ما پوشيده نيست كه تو خونخواهى عثمان را بهانه كرده‏اى تا مردم را بدان بفريبى. تو عثمان را واگذاشتى و او را يارى نكردى و دوست داشتى كشته شود. معاويه در پاسخ او را دشنام داد و گفت ميان من و شما جز شمشير نيست.»(١٦)

علىعليه‌السلام كوشيد تا آنجا كه ممكن است كار به جنگ نكشد، ديگر بار شبث بن ربعى را با جمعى مأمور گفتگو با معاويه كرد. شبث گفت :

«بهتر است امير المؤمنين بدو پيام دهد كه اگر بيعت كند او را حكومتى دهد يا به رتبتى سرافرازش فرمايد.» امام فرمود :

«نزد او برو ببين چه مى‏خواهد؟»

در مجموعه شريف رضىعليه‌السلام نامه‏اى مى‏بينيم كه دور نيست همين روزها در پاسخ معاويه نوشته شده باشد. معاويه حكومت شام را از علىعليه‌السلام مى‏خواهد. او مى‏گويد :

«اما خواستن شام! من امروز چيزى را به تو نمى‏بخشم كه ديروز از تو بازداشتم، و اينكه مى‏گوئى جنگ عرب را نابود گرداند و جز نيم نفسى براى آنان نماند، آگاه باش آنكه در راه حق از پا درآيد راه خود را به بهشت گشايد.»(١٧)

روشن است كه علىعليه‌السلام اهل سازش نبود او از خلافت، برپائى عدالت را مى‏خواست نه به دست آوردن حكومت را، و گرنه نخستين روز خلافت چنانكه مغيره گفت معاويه و طلحه و زبير را حكومت مى‏داد و آن جنگ‏ها در نمى‏گرفت.

بارى روياروئى دو لشكر آغاز شد. گاه بصورت جنگ‏هاى پراكنده و گاه جنگ رزمنده با رزمنده چون ذو الحجه سال سى و شش به پايان رسيد. و ماه محرم پيش آمد دو لشكر دست از جنگ كشيدند و به اميد دست‏يابى به صلح در آن ماه آرميدند.

ماه محرم پايان يافت اما به آشتى دست نيافتند. در آغاز ماه صفر سال سى و هفتم جنگ بزرگ آغاز شد. تاريخ نويسان شمار سپاهيان علىعليه‌السلام و معاويه را در اين نبرد گونه‏گون ثبت كرده‏اند در كتاب نصر بن مزاحم شمار سپاهيان عراق و شام هر يك يكصد و پنجاه هزار تن آمده است(١٨)

مسعودى نويسد در شمار سپاهيان اختلاف است. بعضى بسيار و بعضى اندك نوشته‏اند. آنچه مورد اتفاق است اينكه سپاه عراق نود هزار و سپاه شام هشتاد و پنج هزار بوده است.(١٩) شمار كشته‏شدگان را از سپاه على بيست و پنج هزار تن و از سپاه معاويه چهل و پنج هزار تن نوشته‏اند.(٢٠)

مى‏توان گفت رقم‏هائى كه در تاريخ‏هاى قديم ثبت شده تا حدى مبالغه‏اميز است. گرد آوردن سيصد هزار يا دويست و ده هزار تن سوار و پياده در صحراى صفين آسان نيست. آيا آن صحرا وسعتى در خور نبرد اين نيروى بزرگ را داشته است؟ از اينكه‏بگذريم بايد ديد فرماندهان دو سپاه خوراك رزمندگان و علوفه اسبان را در مدت بيشتر از سه ماه چگونه فراهم آورده‏اند؟ دو لشكر طى اين مدت ارتباط خود را با مركز فرماندهى چگونه برقرار داشته‏اند؟

به هر حال چنانكه در سندهاى دست اول مى‏بينيم در آغاز درگيرى بزرگ، جنگ به سود سپاهيان علىعليه‌السلام پيش مى‏رفت. در آخرين حمله‏اى كه اگر ادامه مى‏يافت پيروزى سپاه علىعليه‌السلام مسلم مى‏شد، معاويه با رايزنى عمرو پسر عاص حيله‏اى بكار برد و دستور داد چندان قرآن كه در اردوگاه دارند بر سر نيزه كنند و پيشاپيش سپاه علىعليه‌السلام روند و آنان را به حكم قرآن بخوانند. اين حيله كارگر شد و گروهى از سپاه علىعليه‌السلام كه از قاريان قرآن بودند نزد او رفتند و گفتند ما را نمى‏رسد با اين مردم بجنگيم بايد آنچه را مى‏گويند بپذيريم. هر چند علىعليه‌السلام گفت اين مكرى است كه مى‏خواهند با بكار بردن آن از جنگ برهند سود نداد.(٢١)

طبرى نوشته است هنگامى كه مالك اشتر سرگرم جنگ بود و نشانه‏هاى پيروزى را پيش چشم مى‏ديد، گروهى از آنان كه چندى بعد بر علىعليه‌السلام شوريدند، گرد او را گرفته بودند و مى‏گفتند : «مالك را باز گردان! و گرنه چنانكه عثمان را كشتيم تو را مى‏كشيم.» و چندان اصرار كردند كه علىعليه‌السلام كسى را نزد او فرستاد تا بازگردد. مالك به پيام آورنده گفت :

«مى‏بينى در آستانه پيروزى هستيم.» و او پاسخ داد :

«دوست دارى پيروز شوى و بازگردى و امير المؤمنين را كشته يا اسير ببينى؟»

«به خدا نه!» و بازگشت. چون نزد آنان رسيد گفت :

«اى مردم عراق اى مردمى كه تن به خوارى داده‏ايد، آنان هنگامى قرآنها را برداشتند كه دانستند شما پيروزيد. لختى مرا مهلت دهيد آنگاه پيروزى را ببينيد. اى پيشانى پينه‏بسته‏ها مى‏پنداشتم اين پينه‏ها براى خداست اكنون مى‏بينم براى دنياست.»

آنان بر او بانگ برداشتند و تازيانه‏ها برافراشتند و بر چهره مركب او زدند. على آوازداد بس كنيد.(٢٢) جنگ متوقف شد. حالى كه گروهى بسيار از صحابه و تابعان در آن نبرد شهيد شده بودند.

صحابيانى چون ابو الهيثم تيهان، خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين و عمار ياسر كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره او فرموده بود :

«تو را فرقه تبهكار خواهد كشت.»

______________________________________

پي نوشت ها :

١. نامه ٧٥

٢. عقد الفريد، ج ٥، ص ١٠٧

٣. عقد الفريد، ج ٥، ص ١٠٨

٤. نامه ششم و نيز رجوع به ترجمه الفتوح، ص ٤٦٢ـ٤٦١ شود.

٥. طبرى، ج ٦، ص ٣٢٥٥

٦. گفتار ٤٣

٧. الكامل، ج ٣، ص ٢٧٧

٨. واقعه صفين، ص ١٤٠

٩. همان كتاب، ص ١٤٢

١٠. المعيار و الموازنه، ص ١٤٢

١١. نامه ١١

١٢. نامه ١٣، كتاب صفين ص ١٥٤. طبرى از علىعليه‌السلام در هنگام برون آمدن از خانه عايشه گفتارى را ضبط كرده است كه در برخى از الفاظ همانند آن نامه است.

١٣. نامه ١٤

١٤. ترجمه تاريخ ابن اعثم، تا ٥٢٥، واقعه صفين، ص ١٩٠

١٥. گفتار، ص ١٠٧، اسكافى اين گفتار را با اندك اختلاف در كتاب خود آورده است. المعيار و الموازنه، ص ١٤٩

١٦. طبرى، ج ٦، ص ٧٢ـ ٣٢٧١

١٧. نامه ١٧

١٨. واقعه صفين، ص ١٥٦

١٩. مروج الذهب، ج ٢، ص ١٧

٢٠. واقعه صفين، ص ٥٥٨

٢١. المعيار و الموازنه، ص ١٦٢

٢٢. طبرى، ج ٦، ص ٣٣٣٢ـ٣٣٣٠، المعيار الموازنه، ص ١٦٥ـ ١٦٤