۱ - آقای حاج آقا مجتبی میرمحمد صادقی نجل جلیل حجه الاسلام مرحوم حاج سید محمدباقر حسینی احمدآبادی از فضلاء و ائمه جماعت اصفهان و مدرسین مدرسه صدر عالم فاضل ادیب شاعر در خدمت بزرگان علماء تلمذ فرموده و اکنون سال هاست که در مدرسه صدر سطوح فقه و اصول تدریس می نماید، وی از مبرزین شاگردان مرحوم حاج میر سید علی مجتهد نجف آبادی می باشد.مشارالیه نواده دختری علامه خبیر مرحوم حاج آقامنیرالدین بروجردی اصفهانی می باشد.
۳ - مرثیه و ماده تاریخی که آقای حسین عبداللهی خوروش
متخلص به همت از نویسندگان و مؤلفین اصفهان سروده اند.
۱ - آقای حسین عبداللهی فرزند مرحوم غلام علی بن حاج محمدرضا مباشر اصفهانی در سال ۱۳۳۳ قمری در اصفهان متولدگردیده و سال ها در مدارس جدید و قدیم به تحصیل علوم اشغال داشته و ضمناً به تألیف و تصنیف کتب پرداخته فاضلی استمتتبع و نویسنده ای است با ذوق و شاعر، تألیفاتش متجاوز از بیست مجلد می شود که مهم ترین آنها: کتاب قرآن از نظر داشنمندان جهان است که قسمتی از آن به طبع رسیده و به نظر مرحوم آیت الله بهبهانی رسیده و مورد تقدیر و تقریظ ایشان قرارگرفته است. کتاب موسیقی و اسلام و تأثیر موسیقی برروان و اعصاب و تراش ریش از نظر بهداشت و دین و انقلاب یا نهضت سید جمال الدین اسدآبادی از تألیفاتش به طبع رسیده و مورد استفاده عموم دانش پژوهان قرار گرفته است.
مرثیه و ماده تاریخی که حجه الاسلام آقای آقا سید محمود شفیعی از فضلاء و طلاب دارالعلم حضرت آیت الله بهبهانی در اهواز گفته اند.
دلم یاران چه با غم آشنا شد
|
|
نمودم سعی بر کتمام رنجم
|
کشیدم آن چنان آهی که گوئی
|
|
روان اشکم به صورت همچو باران
|
برفت از نزد ما تاج سر ما
|
|
ندای ارجعی از حق چو بشنید
|
ز مرگ آیت الله بهبهانی
|
|
ندای ناعیت ای مه چو آمد
|
روان شد کوکبی رخشنده چون ماه
|
|
بدی حامی قرآن و شریعت
|
روان شد نایب مهدی ز دینا
|
|
جهان تاریک شد از فرقت او
|
ز ماهی تا به مه سوزان ز هجرش
|
|
به استقبال روح پر فتوحش
|
هنوزش زود بود این شمع رفتن
|
|
سمی شیر یزدان آیت حق
|
زمین جسمش تقبل کرد چون گنج
|
|
سحر چون بهترین وقت است زین رو
|
زعیم شیعه زین دنیای فانی
|
|
ولیکن منبر و محراب لرزان
|
پی تاریخ فوت مرجع دین
|
|
بگفت بر گوی ای محمود محزون
|
وجود من گرفتار بلا شد
|
|
ولیکن عاقبت غم برملا شد
|
شرارش از زمین تا بر سما شد
|
|
زفقدان کسی گو زین سرا شد
|
جدا این تاج از ماها چرا شد
|
|
شتابان رفت و از ماها جدا شد
|
قلوب مؤمنین غرق عزا شد
|
|
توان و تاب هم زایل ز ما شد
|
کنون از فرقتش دل مبتلا شد
|
|
زبان در مدحتش لال از ثنا شد
|
از این رفتن خدا دانا چها شد
|
|
ملک در گریه همچون ماسوا شد
|
گرفتار مصیبت اولیا شد
|
|
صفوف انبیا و اولیا شد
|
ولی کو چاره این امر از خدا شد
|
|
مزارش ای برادر ملتجا شد
|
ز روح وی سماهم پربها شد
|
|
در این ساعت جلیس مرتضی شد
|
به نزد مادرش خیر النساء شد
|
|
روان و روح سلب از این دو تا شد
|
خرد را جمله ای نیک اکتفا شد
|
|
بجنت نزد بابش مصطفی شد
|
۵ - مرثیه و ماده تاریخی که حجه الاسلام آقای حاج میرزا علی آقا صادقی برادر آقای حاج آقا مجتبی سابق الذکر سروده اند. تخلص ایشان به مناسبت جد مادریشان مرحوم حاج آقا منیرالدین بروجردی، منیری می باشد.
۷ - مرثیه اثر طبع آقای میرزا فضل الله خان اعتمادی «برنا».
رثاء و ماده تاریخ در ارتحال سید العلماء و المجتهدین، قدوه الفقهاء و المحققین، برهان الاتقیا والصالحین قدوه الانام، حجه الاسلام مرحوم آیت الله ابوجعفر الحاج میر سید علی موسوی بهبهانی اعلی الله مقامه الشریف:
تا به کی دل بسته ای بر زدگی این جهان
|
|
ما چو مهمانیم و این دیر کهن مهمانسرا
|
|
این جهان باشد همان رندی که خم و کوزه ساخت
|
|
این جهان باشد همان شبرو که در یک دم ربود
|
|
این جهان آن کهنه عفریتیست کز افسون گرفت
|
|
آری آری عاقبت، مرگت برد در قعر گور
|
|
کهربای مرگت آخر می رباید همچو کاه
|
|
عاقبت می گرددت بالین و بستر خاک و خشت
|
|
هر توانائی که روزی پرورد در دامنش
|
|
تا یکی در نزد افرادی چو خود یا دون خود
|
|
تا یکی بندی ببند بندگی با دست خویش
|
|
تا یکی از بهره ترفیع مقام و منزلت
|
|
من نگویم در پس زانوی غم گیر انزوا
|
|
من نگویم خط بطلان کش به روی زندگی
|
|
گویمت ما کاروانیم و جان باشد رهی
|
|
گر کنی سرپیچی از فرمان گیتی آفرین
|
|
کشتزاری باشد این گیتی برای آخرت
|
|
گر که بر اسب مراد خود شدی روز سوار
|
|
هر که را گردون کند روز بر این مرکب سوار
|
|
روی کسب کمال دانش و تقوی و دین
|
|
تا توانی پا فرا کش از ره جور و ستم
|
|
کوش تا در سایه ایمان و دین در روز حشر
|
|
بی در گنج ولایت در دم رفتن چه سود
|
|
خلق را دست اجل از پا در آرد روز و شب
|
|
یا چو گرگ تیز چنگالی که افتد در گله
|
|
بین چگونه دیده بست از دار دنیا عالمی
|
|
عالمی عامل ز اعقاب امیر مؤمنین
|
|
عالمی عامل ز اعقاب امیر مؤمنین
|
|
مقتدائی محترم از دیده هر مرد و زن
|
|
صاحب قدر و جلالت، مفتی ذی احترام
|
|
آیت الله کبیر بهبهانی، آنکه بود
|
|
آنکه بین مردم دوران نظیرش بود کم
|
آنکه اندر صدر مدرس بین طلاب علوم
|
|
آنکه بود آیات قرآن را مفسر یک به یک
|
آیت اللهی که از هشیاری و فهم و خرد
|
|
آیت اللهی که از اندیشه و رای سلیم
|
آیت الله که بود از جبهه نورانیش
|
|
آیت اللهی که بود از کثرت خوش محضری
|
آیت اللهی که با مرگ عزیزان، داغدار
|
|
چشمه سار فیض را بود آن زعیم آب حیات
|
بود او کوه متانت با تواضع، همفرین
|
|
قبله حاجات مردم، پیشوای مرد و زن
|
جامع کل علوم و حاوی اصل و فروع
|
|
من ندانم خوانمش انسان کامل یا ملک
|
سیر شد از این محیط و خسته ز ابناء زمن
|
|
چشم بست از این سرای عاریت شهباز فیض
|
رفت عنقای فراست بر فراز قاف قرب
|
|
آفتاب علم را گردید خاک تیره میغ
|
نی که خوزستان بود تنها ز مرگش بی زعیم
|
|
سال فوتش را به سال هجری و أبجد نمود
|
(حاج می سید علی جنات را کرده وطن)
|
|
این جهان هرگز نمیباشد سرای جاودان
|
کی بود مهمانسرا دائم سرای میهمان
|
|
قد و بالای قباد و روی و موی اردوان
|
از کف جم جام و تاج از تارک نوشیروان
|
|
مسند از یعقوب لیث و جقه از الب ارسلان
|
از فراست گر گذاری پا به فرق فرقدان
|
|
از کیاست گر ز کیهان پا نهی بر کهکشان
|
ای که بستر سازی اکنون از پرند و پرنیان
|
|
این جهانش روز دیگر می نماید ناتوان
|
بهر تعظیم و ستایش مینمائی خم میان
|
|
از برای خدمت دونان، میان بهر دونان
|
خسته می سازی زبان خود به مدح این و آن
|
|
من نگویم از همه هستی خود دامن فشان
|
مسکن خود کن مغاری یا که غاری را مکان
|
|
آخر از این رهگذر باید نماید کاروان
|
بی تأمل می شوی درمانده وقت امتحان
|
|
وقت خرمن حاصل خواهی اگر بذی نشان
|
از پی ظلم و ستم هر سو که بتوانی، مران
|
|
روز دیگر بر فرود آوردنش گیرد عنان
|
خویش را از چنگ شیطان هوس وارهان
|
|
تا توانی بسته دار از ظلم و کین دست و زبان
|
از عذاب اخروی حقت بدارد در امان
|
|
از هزاران گنج همچون این قوافی شایگان
|
همچون برگی کز شجر ریزد به هنگام خزان
|
|
مرگ از پیر و جوان غافل نگردد یک زمان
|
کز خرد بودی یگانه در میان همگنان
|
|
فاضلی کامل ز نسل خاتم پیغمبران
|
پیشوائی معتبر در نزد هر پیر و جوان
|
|
زینت محراب و منبر، منهی با عزوشان
|
مرجع تقلید جمعی بیشمار از شیعیان
|
|
این چنین پرهیزار و مشفق و روشن روان
|
بود چون بدر منیری در میان اختران
|
|
آنکه بود احکام مذهب را سراسر ترجمان
|
بود بر گلزار علم و گلشن دین باغبان
|
|
بود در کار امور مسلمین کوشا ز جان
|
آیت تقوی و دانش آشکارا و عیان
|
|
هر کجا وارسته و مردم نواز و مهربان
|
بود اما داشت دائم شکر یزدان بر زبان
|
|
کوهسار مکرمت را بود آن فرزانه کان
|
بود او چرخ مناعت با عطوفت هم قران
|
|
قدوه ارباب دانش، زبده خرد و کلان
|
افتخار مسلمین و حامی ایرانیان
|
|
آنقدر دانم نظیرش پرورد کمتر زمان
|
کرد آن حبر معظم زین جهان رو بر جنان
|
|
شد همای زهد در اوج بقا زین خاکدان
|
کرد سیمرغ شرف بر شاخ طوبی آشیان
|
|
گشت بر سرو فضیلت سنگ مرقد سایبان
|
مقتدائی هم نباشد مثل او در اصفهان
|
|
طبع برنا در دو تاریخ جدا از هم بیان
|
|
|
|
|
|
|