براهين اصول معارف الهيه و عقائد إماميّه پايه هاى علمى و منطقى عقائد اسلامى
تأليف : آيت الله حاج شيخ ابوطالب تجليل تبريزى
ترجمه بخش امامت بقلم : حجة الاسلام محمد تقى مجتهدى
براهين اصول معارف الهيه و عقائد إماميّه مقدّمه
بسم الله الرحمن الرحيم حجج الله على الخلق اجمعينارزشمندترين دانشها، دانش و علم به معارف الهيه و آشنائى با دلائل قطعيه عقائد حقه است كه راه گشاى انسان بسوى سعادت ابدى مى باشد.
قرآن كريم تفكر و انديشه در آفريدگار جهان و هدف آفرينش را به انسانها تذكر داده و راه و روش آنرا چنين بيان مى دارد:
ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لايات لاولى الالباب الذين يذكرون الله قياماً و قعوداً و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار.
ربنا انك من تدخل النار فقد اخزيته و ما لظالمين من انصار ربنا اننا سمعنا مناديا ينادى للايمان ان آمنوا بربكم فامنا ربنا فاغفرلنا ذنوبنا و كفر عنا سيئاتنا و توفنا مع الابرار ربنا و آتنا ما وعدتنا على رسلك و لاتخزنا يوم القيامة انك لا تخلف الميعاد. سوره آل عمران آيه ١٩٣-١٩٠ در اين آيات خداوند تعالى توجه انسانها را به آيات و نشانه هاى الهى جلب مى كند.«ان فى خلق السموات و الارض... لايات لاولى الالباب» بتحقيق در خلقت آسمانها و زمين و پشت سرهم آمدن شب و روز آياتى است براى دارندگان عقل و بينش. «الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم» آنانكه در همه حال به ياد خدا هستند، در حالات مختلف زندگى، در حال ايستاده، نشسته و به پهلو خوابيده - ياد خدا تعطيل ندارد در حال استراحت و در حال اشتغال به فعاليتها ياد خدا بايد در دل محفوظ باشد.
«و يتفكرون فى خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك» تفكر مى كنند در آفرينش آسمانها و زمين، پروردگارا تو دستگاه آفرينش را بيهوده نيافريدى تو از بيهوده كارى مبرا هستى ـ اگر تنها همين است كه ما متولد شويم و بخوريم و بخوابيم و زندگى مادى را سپرى كنيم و بعد هم بميريم، كه مى شود بازيچه، چگونه مى شود كه آفرينش بى هدف باشد، اگر فردى را ببينيد كه كار بيهوده مى كند او را سرزنش مى كنيد، چگونه امكان دارد كه آفريننده عقل، خود، كار غير عاقلانه بكند.
«فقنا عذاب النار» ما را از آتش دوزخ نگهدارى فرما ـ از عذاب آتش كه دست آورد خداناشناسى و نافرمانى از خداست نگهدار. «ربنا انك من تدخل النار فقد اخزيته و ما للظالمين من انصار» پروردگارا تو هر كس را در آتش افكندى خوار نمودى، ستمگران ياورى ندارند.
تنها سوختن تن و جسم نيست كه بالاترين مرحله عذاب جسمانى است، بلكه بالاتر از آن سوزش دل است. آنانكه ستم ورزيدند به خود ستم كردند، هر كس هر چه كرد به خود كرد.
«ربنا اننا سمعنا مناديا ينادى للايمان ان آمنوا بربكم ربنا فآمنا فاغفرلنا ذنوبنا و كفر عنا سيئاتنا و توفنا مع الابرار ربنا و آتنا ما وعدتنا على رسلك و لاتخزنا يوم القيامة انك لاتخلف الميعاد» پروردگارا ما شنيديم كه ندا دهنده اى ندا سر داده است كه به پروردگار خود ايمان آوريد، ماهم ايمان آورديم، تو نيز ما را بيامرز و بديها و گناهان ما را بريز و ما را با نيكان از دنيا ببر، و آنچه را كه توسط رسولان خود به ما وعده داده اى عطا كن و در روز قيامت ما را خوارمساز، بيقين تو برخلاف وعده خود رفتار نمى كنى.
اين زندگى كوتاه را براى اولين بار و آخرين بار در اختيار ما گذاشته اند، يكبار انسان به اين جهان مى آيد و مدت كوتاهى نصيب اوست، آيا نبايد انسان عاقل بينديشد كه اين مدت كوتاه را صرف چه چيز بكنم؟! همينطور خود را تسليم كردن به حوادث روزگار صحيح است؟! يا آنكه بايد فكر كند از نعمتى كه به من داده شده و دوباره داده نخواهد شد چگونه بايد بهره بردارى كنم و براى چه آفريده شده ام؟اينجاست كه انسان بايد به فكر هدف خلقت و آفرينش خود بيفتد كه خدا مرا براى چه خلق كرده، براى اين تفكر بايد ابتدا در نظر گرفت كه انسان چيست؟
ميدانيم كه ماهيت انسان حيوان ناطق است، نه تنها بگفته فلاسفه، بلكه خودمان نيز مى بينيم امتياز انسان از ديگر موجودات طبيعت آنست كه جماد نيست و نمو دارد، و در ميان نباتات نيز ممتاز است به اينكه مانند سائر حيوانات متحرك بالاراده است.
در ميان حيوانات هيچ امتيازى براى انسان از نظر جسمى نيست بلكه انسان نياز به پوشاك دارد و حيوانات ديگر نياز به پوشاك ندارند. بسيارى از حيوانات از نظر بينائى و شنوائى از انسان نيرومندترند، و همچنين امتيازات ديگر جسمانى.
امتيازى كه به انسان برترى داده نيروى ادراك است اين نيرو در انسان بسيار قوى است.
پس ويژگى عمده اى كه در آفرينش انسان بكار رفته نيروى ادراك و قدرت فهم است. از اينجا مى فهميم هدف از آ فرينش انسان كه تنها از انسان ساخته است علم است.
ارزشمندترين علم آنست كه به والاترين و برترين معلوم تعلق گيرد و آن علم خداشناسى است، قرآن مى گويد «و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون» اى ليعرفون، هدف از آفرينش انسان شناخت خداست.
اگر انسان از شناخت پروردگار متعال غفلت كند در واقع از انسانيت خود بهره گيرى نكرده است، سعادت انسان منوط به ارتباط با پروردگار عالم است، ارتباط آفريده با آفريدگار، ارتباط ممكن الوجود با واجب الوجود، و مخلوق با خالق، و ظل باذى ظل، سايه با سايه افكن، موجود ناپايدار با موجود پايدار. حتى در زندگى مادى هم انسان نيازمند به اين ارتباط است، قرآن مى گويد «و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا» هر كس از ياد پروردگار غافل شود سختى زندگى به او فشار مى آورد.
آسايش زندگى تنها به خور و خواب نيست، انسان ممكن است در ميان رختخواب نرم غنوده باشد ولى خيالات اضطراب آور چنان وجود او را تحت سلطه قرار دهد كه اگر روى سنگ هاى سخت مى خوابيد و آن افكار كشنده را نداشت قطعاً آرامش بيشترى داشت.
تنها چيزى كه به انسان آرامش روحى مى بخشد، و انسان را در برابر حوادث پيش بينى شده و پيش بينى نشده مقاوم و با آرامش نگه مى دارد ياد خداست.
سرتاسر جهان آيات خداست، همانطور كه قرآن همه آيات خداست، تمام آفرينش آيات خداست، جهان كتاب الله تكوينى است. كتاب الله بر دو گونه است، كتاب الله تشريعى كه آخرين و كاملترين آنها قرآن كريم است، و ديگر كتاب الله تكوينى.
آنچه در كتابها نوشته شده و در كتابخانه هاى دنيا ثبت است اطلاعات بسيار ناچيزى از اسرار جهان آفرينش است كه كتاب الله تكوينى است.
و فى كل شيئى له آية ***** تدل على انه واحد
برگ درختان سبز در نظر هوشيار ***** هر ورقش دفتريست معرفت كردگار
تمام رشته هاى علوم طبيعى كه پيشرفت كرده و تمدن بشر را به حد غير قابل مقايسه اى با زمانهاى گذشته رسانده علم خداپرستى هستند، و هر قانون طبيعى كه كشف شده مرتبط با بوجودآورنده و قانونگذار آنست.
ما در اين نوشتار برخى از براهين قطعى اصول معارف الهى و عقائد اسلام و اماميّه را تا حدّ لازم، از قرآن كريم و احاديث و كتب تفسير و كلام و تاريخ ملل و رشته هاى علوم طبيعى استخراج و گردآورى نموده ايم، تا در عروج به مدارج كمالات الهى يار و مددكار اهل بينش و انديشه باشد.
ناگفته نماند اصل اين كتاب بعربى نگاشته شده سپس بفارسى هم ترجمه شده است.
بجز آنچه در بخش خداشناسى و توحيد مربوط به علوم طبيعى است و در آنها به منابع فارسى استناد شده كه آنچه در اين نوشتار آمده اصل است و بعربى ترجمه شده است.
ترجمه بخش امامت اين كتاب از عربى به فارسى توسّط فاضل دانشمند حجّة الاسلام آقاى شيخ محمد تقى مجتهدى تبريزى دامت تأييداته انجام گرفته كه زحمات ايشان موجب تقدير و تشكّر است. حوزه علميه قم ابوطالب تجليل التبريزى
براهين خداشناسى
بسم اللّه الرحمن الرحيم معرفة الله (خداشناسى) فطرى است افى الله شك فاطر السماوات و الارض سوره ابراهيم / آيه ١٠ خداشناسى و معرفة الله در فطرت و خلقت انسان نهاده شده، و بفطرت خود بدون نياز به هر برهانى وجود خدا را ادراك مى كند.
قرآن مى گويد«فاقم وجهك للدين حنيفاً فطرة الله التى فطرالناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لايعلمون سوره روم / آيه ٣٠
در دعاى حضرت سيدالشهدا، عليه الاف التحية و الثناء چنين آمده: «كيف يستدل عليك بما هو فى وجوده مفتقر اليك ايكون لغيرك من الظهور ما ليس لك متى غبت حتى تحتاج الى دليل يدل عليك عميت عين لا تراك عليها رقيبا و خسرت صفقة عبدلم تجعل له من حبك نصيباً». يعنى: بار الها چگونه مى شود استدلال كرد بر تو با موجودى كه در ذاتش به تو نيازمند است، آيا موجودات ديگر ظهورى دارند كه تو ندارى «متى غبت حتى تحتاج الى دليل....»، يعنى :
كى غائب شده اى كه نيازمند به دليل باشى؟ كور باد ديده اى كه تو را مراقب خود نبيند و در خسارت باد سرمايه بنده اى كه برايش از حب خود نصيبى قرار ندادى در كلمات اميرمؤمنان عليه السلام نيز آمده است :
«ما رايت شيئاً الا و رايت الله قبله و بعده و معه»، چيزى را نديدم جز آنكه خدا را قبل از آن و بعد از آن و با آن ديدم.
در ادعيه اميرالمؤمنان ـ عليه السلام ـ نيز هست:
«يا من دل على ذاته بذاته»، اى كسيكه دليل او خود اوست.
انسان داراى ادراكات فطرى است، بالفطره آنها را بدون توقف به برهان و دليل ادراك مى كند، چنانچه در روانشناسى آمده انسان هم داراى ادراكات غريزى است كه در آن با سائر حيوانات اشتراك دارد، مانند ادراك حب فرزند و ادراك دردهاى جسمانى، و هم داراى ادراكات فطرى است كه ويژه انسان است، و بالبداهه آنها را بدون نياز به برهان و دليل ادراك مى كند، مانند محال بودن اجتماع نقيضين. ادراك وجود خدا نيز از جمله ادراكات فطرى انسان است.
بعضى احتمال داده اند، ادراك فطرى وجود خدا نيز به نوعى برهان برمى گردد، زيرا برهان پى بردن از معلول به علت، برهانى است ابتدايى و ساده و هر انسانى بعد از آنكه فهميد من هستم، پيش از آنكه موجودات ديگر را درك كند وقبل از آنكه چشم و زبان و ذائقه اش چيزى را درك كند مى تواند بفهمد كه من هستم و بدنبالش تشخيص دهد كه من نبودم و هستم، فوراً ناخودآگاه برهانى در انديشه اش نقش مى بندد و نتيجه مى گيرد كه بوجود آورنده اى دارد اين برهان ساده و ابتدايى است ولى اينكه بعضى گفته اند فطرة همين برهان است صحيح نيست زيرا فطرت بالاتر از اينست كه توسط معلول علت را ادراك كند.
تاريخ بشر از ابتدا نشان مى دهد كه او هميشه خداشناس بوده، هيچ دليلى بر اين نيست كه بشر در مرحله اى عقيده به خدا نداشته، بلكه آثار بدست آمده از حفاريها نشانه هاى خداشناسى انسان را نشان مى دهد در همه جامعه ها انسانها خداشناس بوده اند و حتى بت پرستها نيز در حقيقت خداشناس بوده و در تعيين مصداق اشتباه كرده اند و در جوامع كمونيستى نيز مردم وقتى آزاد شدند اظهار خداشناسى كردند و اين گواهست كه آنها در طول ٧٠ سال مانند آتش زيرخاكستر در نهان خود خداشناس بوده اند.
براهين اثبات واجب الوجود برهان در اصطلاح منطق، قياسى است كه افاده يقين كند، بطور فشرده، منطق ٩ فصل دارد كه ٤ فصلش كليات است و اشكال اربعه و كيفيات قياسات است و ٥ فصل ديگر انواع قياسها است كه عبارتند از: برهان، خطابه، جدل، مغالطه، شعر.
برهان يعنى دليل قاطع كه افاده يقين مى كند. بر دو قسم است: برهان لمى و انى.
حكيم حاجى سبزوارى گويد:
برهاننا باللمّ و الانّ قسم ***** علم من العلة بالمعلول لم
و عكسه انّ و لم اسبق ***** و هو باعطاء اليقين اوثق
برهان ما به لمّ و انّ تقسيم مى شود، علم از علت به معلول (مانند پى بردن از آتش به سوخته شده) لمّ نام دارد و عكس اين يعنى از معلول پى به علت بردن را انّ گويند كه برهان لمّ بر آن تقدم رتبى دارد.
براى اثبات واجب الوجود جلت عظمته براهين زيادى وجود دارد كه از جمله براهين زير است:
١ـ برهان صديقين
٢ـ برهان امكان و وجوب.
٣ـ برهان حدوث
٤ـ برهان حركت
٥ـ برهان نفس
٦ـ برهان نظم
٧ـ برهان حكمت
٨ـ برهان جمال. براهين هشتگانه اى كه ذكر شد ٦ برهان از آنها بعد از معرفت موجودات است كه به توسط شناخت چيزى پى به خدا مى بريم و اين نوع برهان انّ است كه عبارتند از برهانهاى حدوث، نفس، حركت، نظم، حكمت و جمال كه انّى هستند و اما برهان لمّى برهان صديقين و برهان امكان و وجوب است كه بدون نياز به شناخت سائر موجودات وجود خدا را اثبات مى كند.
برهان اول خداشناسى: برهان صديقين
او لم يكف بربك انه على كل شيئى شهيد سوره فصلت /آيه ٥٤ برهان صديقين تقريرهاى مختلف داريد كه از جمله دو تقرير ذيل است:
تقرير اول بالبداهه در خارج موجود هست، سوفسطائى نيز كه بود و وجود موجودات را انكار كرده است قهراً به بود و وجود موجودى اقرار دارد، زيرا بناچار انكار كردن خود را تصديق مى كند، و به بود و وجود خود و انكار خود اقرار دارد، پس انكار وجود مستلزم اقرار به وجود است.
موجودات در خارج مشتمل بر يك موجود واجب الوجود هست.
زيرا اگر مشتمل بر واجب الوجود نباشد موجود در بود و وجود خود نيازمند به غير موجود خواهد بود، غير موجود معدوم است، معدوم بالبداهه محالست منشأ وجود بوده و هستى بخش باشد.
آرى درك بود و وجود موجودى در خارج كه براى همه بديهى است درك وجود واجب الوجود را بدنبال دارد.
با تامل در آنچه گفته شد آشكار مى شود كه اصل وجود واجب الوجود براى انسان بديهى است و براهين اثبات آن در حقيقت تنبيه و يادآورى بداهت آنست. در «اسفار» گويد «برهان صديقين محكم ترين و شريف ترين برهان هاست، و آن برهانى است كه حد وسط آن عين نتيجه، و راه بسوى مقصود عين مقصود است، و آن همانا راه صديقين به واجب الوجود است»
توضيح اين كلام آنست: حد وسط كه «در اصطلاح منطق منشأ حصول علم به نتيجه است در اين برهان عين نتيجه است» و منظور از اينكه راه بسوى مقصود در آن عين مقصود است: اينست كه اين برهان از ادراكات فطرى بديهى تشكيل يافته و نتيجه آن عين همين اداركات فطرى بديهى است، نه اينكه بواسطه علم به چيز ديگرى براى انسان علم به نتيجه حاصل مى شود.
در «اسفار» گويد: آيه فوق الذكر گوياى همين طريقه صديقين است كه با خود خداى تعالى بر او استشهاد مى كنند، سپس با او بر صفاتش، و با صفاتش بر افعالش استشهاد مى نمايند.
تقرير دوم
ما در خارج بالبداهه وجود را ادراك مى كنيم، بالبداهه وجود يا واجب است يا ممكن، اگر ممكن باشد نياز به علت دارد كه آنرا ايجاد كند. غير وجود، عدم و ماهيت است، عدم كه هيچ است و منشأ اثر نمى شود، ماهيت نيز اصالت ندارد، اعتبارى است و شاغل خارج نيست و نسبت به وجود و عدم على السويه است.
پس وجود نياز به غير وجود ندارد و واجب است، و وجودات ممكنه و ممكن الوجودها معلول وجود واجب الوجود مى باشند كه صرفاً وجود است.
برهان دوم خداشناسى: برهان امكان و وجوب بالبداهه مى دانيم كه موجودى در خارج وجود دارد، آن موجود يا واجب الوجود است كه بحسب ذات عدم او محال و ممتنع است، و يا ممكن الوجود است كه بحسب ذات ممكن است موجود شود و ممكن است معدوم باشد كه اگر به وجود آيد نياز به علت و بوجود آورنده دارد.
حال اگر آن موجود كه بالبداهه وجود آنرا درك كرده ايم واجب الوجود باشد مطلب ثابت است، و اگر ممكن الوجود باشد باز نياز به موجود ديگرى دارد كه آنرا به وجود آورده است، بهمين ترتيب ادامه پيدا مى كند تا به موجودى برسد كه واجب الوجود است و نياز به موجود ديگرى كه آنرا به وجود آورد ندارد.
و اگر موجودى كه واجب الوجود است نباشد و سلسله موجودات به موجودى كه واجب الوجود است نرسد، مجموع سلسله موجودات كه همه افراد آن ممكن الوجود است فاقد علت و بوجود آورنده خواهد بود و وجود معلول بدون وجود علت محال است، پس وجود سلسله علل و معلولات كه منتهى به علتى كه معلول نباشد نرسد محال است.
مثال: اگر وجود را تشبيه به نور بكنيم، بعضى از نورها استقلالى هستند و بعضى تبعى و شعاعى.
از نور آفتاب ما مى توانيم نور تبعى بگيريم، اگر آئينه اى را در برابر آفتاب قرار دهيم. نور آفتاب در آن منعكس مى شود، و اگر در مقابل آن آئينه، آئينه ديگرى قرار دهيم، آن آئينه هم از آئينه نخستين نور خواهد گرفت، همچنين اگر آئينه هاى متعددى به اين ترتيب مقابل همديگر قرار داده شود، نور به ترتيب از هر يك به ديگرى سرايت مى كند و هر كدام از ديگرى كسب نور مى نمايد.
نور همه آئينه ها تبعى است و نور استقلالى نور خود آفتاب است، و محال است. نور تبعى بدون نور استقلالى وجود داشته باشد، به مجرد اينكه آفتاب غروب كرد همه آن نورها از بين مى رود
همچينن وجودات تبعى كه وجود آنها از ناحيه ديگر است و از خود استقلالى ندارند، اگر يك وجود استقلالى نباشد همه آنها نابود خواهند بود.
برهان سوم خداشناسى: برهان حدوث برهان حدوث برهان متكلمين است و تقرير آن چنين است:
عالم حادث است، پس در وجود خود نياز به محدث و بوجودآورنده دارد كه آن واجب الوجود است زيرا اگر آن هم حادث باشد مستلزم دور يا تسلسل است كه هر دو باطل و محالست. حادث بودن عالم با دو مقدمه روشن مى شود.
«مقدمه نخستين» اجسام هرگز از حركت و سكون خالى نيستند و آن هر دو حادث هستند، زيرا حركت، بودن جسم است در مكان دوم، بعد از بودن او در مكان اول، و سكون بودن جسم است در آن دوم در مكان اول، بعد از بودن او در همان مكان در آن اول، و اين دو بودن عين هم نيستند زيرا اگر عين هم بودند ممكن نبود در آن اول كه در مكانى بود در آن دوم در آن مكان نباشد.
«مقدمه دوم» هر موجودى كه بحسب ذاتش محالست از حوادث منفك شود محالست كه خود او حادث نباشد. توضيح اين مطلب را در تقرير برهان حركت ذكر خواهيم كرد.
برهان حدوث به شيوه علوم طبيعى اين برهان سهل و ممتنع است يعنى برهان حدوث را مى توان با زبان ساده مطرح كرد و مى توان با زبان علمى.
به زبان ساده: اينكه مى يبنيم در عالم ما نبوديم و بوجود آمديم و شب و روز پشت سر هم مى آيند و همچنين فصلهاى سال در حال تبدل است، و همچنين نباتات و جمادات، زيرا كوهها هم متغير است، بطورى كه زمين شناسان از رگه هاى كوهها ارتباط آنها را با زمانهاى گوناگون بدست مى آورند. همه چيز در حال تغير است، انسان سير مى شود، گرسنه مى شود، پير مى شود و....
و اما آنچه در علم فيزيك ثابت شده قانون ترموديناميك است كه اثبات مى كند جهان مسبوق به عدم بوده و بيش از مدتى بكلى معدوم بوده است.
قانون ترموديناميك همه علوم در حقيقت علم خداشناسى است و علم خداشناسى منحصر به علوم حوزوى نيست «و فى كل شيئى آية» در همه چيز نشانه پروردگار موجود است.
لاوّازيه يكى از دانشمندان قرون وسطى مدعى بود كه ماده نه كم مى شود و نه زياد و اين را تا مدت مديدى دانشمندان پذيرفته بودند.
علم در قرن بيستم ثابت كرد كه اين مدعا باطل است زيرا ماده كم مى شود و همين مسئله بنام ترموديناميك ناميده شد و مورد پذيرش همه دانشمندان بوده و هست.
اين قانون مى گويد ماده بتدريج به انرژى تبديل، و مصرف مى شود تا آنكه ماده بكلى نابود شود.
قانون ترموديناميك يعنى قانون تبديل ماده به انرژى، در فيزيك ثابت شده كه ماده قابل تبدل به انرژى است و طبق معادله معروف انشتين:
انرژى رها شده = جرم ماده × مربع سرعت نور (٠٠٠/٣٠٠ كيلومتر در ثانيه)
و جرم ماده = انرژى رها شده تقسيم بر مربع سرعت نورقانون ترموديناميك همان سيستم انتروپى است
اصل انتروپى مى گويد عناصر از حال تشكل آلى به طرف فرو ريختن و تمام شدن پيش مى رود و به اين ترتيب ثابت شده موجودات مادى انتها دارند و بايد ابتدا نيز داشته باشند، طبق قانون ترموديناميك نه تنها ثابت شده كه جهان ابتدايى داشته و از عدم بوجود آمده است بلكه دانشمندان فيزيك توانسته آند عمر جهان را نيز از بدو پيدايش تاكنون تعيين كنند پس از اين راه نيز حادث بودن جهان ماده ثابت شد.
برهان چهارم خداشناسى: برهان حركت در «اسفار» گويد: برهان حركت برهان خليل الرحمان است.
آيات ذيل اشاره به همين است.
فلما جن عليه الليل راى كوكبا قال هذا ربى فلما افل قال لا احب الافلين فلما رأى القمر بازغاً قال هذا ربى فلما افل قال لئن لم يهدنى ربى لاكونن من القوم الضالين فلما رأى الشمس بازغة قال هذا ربى هذا اكبر فلما افلت قال يا قوم انى برىٌ مما تشركون انى وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض حنيفاً و ما انا من المشركين. سوره انعام / آيه ٧٥-٧٩ برهان حركت از سه مقدمه تشكيل مى يابد:
١ـ عالم در حركت است ٢ـ حركت مشتمل بر انوجاد و انعدام است ٣ـ وجود بعد از عدم بدون علت محال است. مقدمه دوم مربوط به هويت حركت است، حركت هر آن در حال تغيير است مثلا جسمى را از فاصله يك مترى از بالا رها مى كنيد در هر آن، آن جسم در نقطه اى است كه در آن بعدى در آن نبوده، اگر دو آن در يك نقطه باشد حركت تبديل به سكون شده، حركت همواره چنين است هر چيزى هميشه در حال حركت از وضعيتى به وضعيت ديگردر انتقال است، مثال ديگر چرخ ماشين است كه وقتى از مبداء تا منتهى سير مى كند در هر آنى در نقطه اى از جاده قرار مى گيرد كه در آن نقطه نبوده است.
حركت عالم طبيعت بحسب علم هيئت
زمين را ساكن احساس مى كنيم و در علم هيئت قديم آنرا ساكن مى دانستند، ولى امروز حركت آن از ابتدائى ترين علوم شده كه در هر يكسال يكبار به دور خورشيد مى چرخد، مدتى خيال مى شد خورشيد ثابت است بعد كشف شد كه خورشيد هم در حال حركت است، مى گفتند عده اى از ستارگان ساكنند، ولى بعد اثبات شد كه همه ستارگان در حركتند و خورشيد نيز با همه سياراتش در حال حركت است، و با سرعت ٢٥٠ كيلومتر در ثانيه بر دور نقطه مركزى كهكشان مى گردد، ميدان حركت خورشيد بر دور كهكشان چنان وسيع است كه با سرعت ٢٥٠ كيلومتر در ثانيه هر ٢٠٠ ميليون سال يكبار آنرا طى مى كند.(١)
همچنين گفته اند خورشيد علاوه بر حركت مذكور با سرعت ٢٠ كيلومتر در ثانيه به سمت ستارگان نوجائى مى رود(٢) قرآن مى گويد: «والشمس تجرى لمستقر لها ذالك تقدير العزيز العليم» خيال مى شد قرآن با هيئت قديم هم عقيده است و الشمس تجرى يعنى همان حركت خورشيد كه مى بينيم، بعد ثابت شد حركتى كه در رابطه با خورشيد احساس مى كنيم ناشى از حركت زمين است نه حركت خورشيد، باز بعد از مدتى ثابت شد كه خود خورشيد هم در حركت است.
كهكشانى كه منظومه شمسى در آنست و مى گويند بزرگترين كهكشانهاست با سرعت معينى در فضا در حركت است(٣) دانشمندان طبيعى اعتراف كرده اند آنچه مى دانند نسبت به آنچه نمى دانند بسيار ناچيز است.
حركت ذرات عالم طبيعت بحسب علم فيزيك اجسام از عناصر ساده تشكيل يافته كه در حدود صد واحد شناسائى شده است.
تمام عناصر از مولكول تشكيل يافته، كه در جسم معمولى در طول يك ميليمتر سه ميليون عدد از آن رديف شده است. مولكول نيز از آتم ها تشكيل يافته است. كلمه (آتم) بمعنى جزء لايتجزى است، ولى علم آنرا نيز شكافته، هر آتم از اجزائى تشكيل يافته.
يكى از اجزاء آن الكترون است كه نسبت به آتم خيلى كوچك است و يك آتم ئيدروژن
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- كتاب شگفتيهاى آسمان ـ ترجمه به فارسى ص ٣٣
٢- كتاب شگفتى هاى آسمان ـ ترجمه به فارسى ص ٣٣
٣- اين نظريه جهان شناسان پالومار است.
برابر ٢٠٠٠ واحد الكترون وزن دارد، الكترون ها با سرعت تمام به طور دائم در مدار خود دور هسته اتم مى چرخند، بنابر اين كوچكترين اجزاء عالم نيز در حركتند. تا اينجا مقدمه اول كه در حركت بودن همه اشياء جهان است اثبات شد، هم از نظر فلسفه و هم از نظر فيزيك.
چون انوجاد بعد از انعدام بدون آفريننده و محرك ممكن نيست پس وجود خداى جهان كه محرك آنها است ثابت مى شود كه اشياء را تحت نظم دقيق بوجود آورده است.
حركت ذرات اجسام بحسب علم فلسفه در فلسفه ثابت است كه جوهر و ذات اجسام همواره در حركت و در حال تغير است.
در مبحث اثبات تجرد واجب الوجود جلت عظمته و امتناع جسم بودن واجب الوجود، برهان حركت جوهريه را بطور روشن ذكر خواهيم كرد.
برهان پنجم خداشناسى: برهان نفس قال الله تعالى:
«سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبيّن لهم انه الحق» فصلت / آيه ٥٣ و در حديث آمده است «من عرف نفسه فقد عرف ربه(١)
انسان خود بتنهائى كتابخانه بزرگى است كه در آن كتابهاى خداشناسى و توحيد از آسانترين تا مشكلترين آنها گرد آمده است.
در ميان آنها كتابهاى خداشناسى بسيار در خور فهم كم فهم ترين انسانها تا كتاب هائى بالاتر از فهم و ادراك دقيق ترين و ريزبين ترين دانشمندان بشرى وجود دارد.
هر انسانى در هر رتبه از علم و فهم و ادراك از كمترين تا عاليترين رتبه، آنچه به آن از كتابهاى توحيد و خداشناسى نياز دارد در اين كتابخانه بزرگ موجود است، و جاى هيچگونه عذر براى فردى از افراد انسان در ترك مطالعه خداشناسى و فروگذارى در مسير
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- بحار الانوار ج ٥٨ ص ٩٩
و راه معرفة الله و خداشناسى از راه خودشناسى وجود ندارد. در بدن و روح انسان اسرار بيشمارى گرد آمده است، از اميرالمؤمنين عليه السلام در اين مورد نقل شده است كه فرمود:
و تحسب انك جرم صغير ***** و فيك انطوى العالم الاكبر
و انت الكتاب المبين الذى ***** با حرفه يظهر المضمر(١)
«تو اى انسان گمان مى كنى كه جرم صغير و كوچكى هستى، ولى عالم بزرگ اكبر در تو جمع بندى شده، تو كتابى هستى كه با حروف آن خداى تعالى آشكار مى شود».
بدن انسان خود عالمى است كه پنجاه هزار ميليارد سلول يعنى تقريباً ده هزار برابر جمعيت كره زمين كه هركدام يك فرد زنده مستقل است در آن زندگى مى كنند و در فعاليت دستگاههاى حيرت آور بدن انسان شركت دارند.(٢)
سازمانهاى بدن خيلى پيچيده تر از سازمانهاى كشورهاى جهان است، و برنامه هاى بسيار منظم و حيرت انگيزى در آن جريان دارد، و هر واحد سلول بدون كوچكترين سرپيچى از آنها پيروى و وظيفه محوله به او را انجام مى دهد.
از آيات الهيه در انسان روحيات گوناگون و حيرت آور اوست پاره اى از كشفيات علوم طبيعى را در ساختمان و سازمان بدن انسان در طى برهان نظم و حكمت يادآورى خواهيم كرد.
اما روح انسان مخزن اسرار است، دانشمندان در رشته هاى مختلف تخصص هاى علمى از درك كنه روح و حالات مختلفه او، از علم و خيال و حافظه و فكر و اراده و حب و بغض و شادى و غم و خواب و بيدارى و توجه و غفلت و غير آنها، به عجز خود اعتراف كرده اند.
زيرا روح و هيچكدام از حالات آن نه با حواس ظاهرى و نه با وسائل فنى قابل درك نيست همانگونه كه قرآن مى گويد:
«يسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربى» سوره اسراء/آيه ٨٥
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- ديوان منسوب به اميرالمومنين(ع)
٢- كتاب فيزيولوژى تن آدمى تاليف ايزاگ آسيمون ترجمه دكتر بهزاد
در «اصول كافى» كتاب توحيد باب اول، حديث دوم ـ بسند خود از يكى از اصحاب ابى منصور متطبب چنين روايت مى كند «قال: كنت انا و ابن ابى العوجاء و عبدالله بن المقفع فى المسجدالحرام، فقال ابن المقفع ترون هذا الخلق؟ و او مأييده الى موضع الطواف: ما منهم احد اوجب عليه اسم الانسانية الا هذا الشيخ الجالس يعنى اباعبدالله جعفر بن محمد (ع) الخ»
راوى مى گويد: ابن ابى العوجاء (كه زنديق بود) با ابن مقفع (كه از اشخاص معروف آن عصر بوده) با هم در مسجدالحرام بوديم، ابن مقفع اشاره به كسانى كه طواف مى كردند نموده، گفت: مى بينيد؟ هيچكدام از آنها را من شايسته نام انسانيت نمى دانم جز آنكس كه نشسته (يعنى امام صادق (ع)) كه تنها او شايسته نام انسانيت است. ابن ابى العوجاء گفت: بايد گفته تو را درباره او مورد آزمايش قرار داد. ابن مقفع گفت اين كار را نكن مى ترسم آنچه را كه دارى بر تو باطل سازد. ابن ابى العوجاء گفت: تو مى ترسى كه من او را بيازمايم و كذب گفته ات آشكار گردد. ابن مقفع گفت برو ولى خود را بپا.
راوى مى گويد: ابن ابى العوجاء بسوى آنحضرت رفت، چون برگشت گفت: «و يلك يا ابن المقفع ما هذا بشر و ان كان فى الدنيا روحانى يتجسد اذ اشاء ظاهراً و يروح اذا شاء باطناً فهو هذا»
و اى برتو ابن مقفع، اين بشر نيست، اگر در دنيا يك روح بود كه هرگاه خواست بصورت جسم و تن ظاهر شود، و هر گاه خواست همان روح باطنى باشد همين است. ابن المقفع از جهت آن پرسيد.
ابن ابى العوجاء گفت: پيش او نشستم، چون كسى ديگر غير از من باقى نماند ابتداء به سخن كرده به من چنين گفت: اگر آنچه اينها (خداپرستان) مى گويند صحيح باشد ـ چنانچه هست - اينها سالم ماندند از عذاب اخروى ولى شما منكرين هلاك شديد، و اگر آنطور باشد كه منكرين مى گويند ـ كه آنطور نيست ـ شما و آنها مساوى هستيد، زيرا در اين جهان هردو گروه از بهره هاى دنيا استفاده كرده ايد.
گفتم: ما و آنها همه يك سخن مى گوئيم.
فرمود: آنها مى گويند اعمال انسان بيهوده و بى نتيجه نيست و به همه آنها رسيدگى خواهد شد، آنها مى گويند آسمان آباد است (و نظم تدبير بر آن حاكم است) و خداوند مدبر وجود دارد ولى شما مى گوئيد آسمان بهم ريخته، و خداوند مدبر وجود ندارد آيا سخن شما و آنها يكى است؟!
ابن ابى العوجاء گفت سخنان او را غنيمت دانسته گفتم پس اگر آنچه خداپرستان مى گويند حق است چه مانع شده كه خدا بر آفريده هاى خود ظاهر شده آنها را به بندگى خود فراخواند، تا دو تن از آنها باهم اختلاف نكنند، چرا از آنها پوشيده است و پيامبران بسوى آنها فرستاده؟
فرمود: واى بر تو چگونه از تو پوشيده است كسى كه قدرتش را به تو در نفس خودت نشان داده، پيدايش ترا بعد از آنكه نبودى، بزرگى ترا بعد از خردى تو، نيرومندى ترا بعد از ناتوانى تو، و ناخوشى تو را بعد از سلامت تو، و سلامت تو را بعد از ناخوشى تو، و خشنودى تو را بعد از خشم تو، و خشم تو را بعد از ناخوشى تو، و غمناكى تو را بعد از شادى تو، و شادى تو را بعد از غمناكى تو، محبت تو را بعد از بغض تو، بغض تو را بعد از محبت تو، و تصميم گيرى تو را بعد از بى تصميمى تو، و بى تصميمى تو را بعد از تصميم تو، و اشتياق تو را بعد از كراهت تو، و كراهت تو را بعد از اشتياق تو، و ميل تو را بعد از بى ميلى تو، و بى ميلى تورا بعد از ميل تو، و اميد تو را بعد از نااميدى تو، و نااميدى ترا بعد از اميدوارى تو، و يادآورى تو را بعد از فراموشى تو، و فراموشى تو را بعد از آنكه در ذهنت حاضر بود.
بهمين ترتيب آنحضرت قدرت نمائى هاى خدا را در نفس من همى شمرد، تا آنجا كه گمان كردم خدا ميان من و او ظاهر مى شود.
شرح حديث ملاصدرا در شرحش بر اصول كافى (كه از اول كتاب فقط ٦٠٠ حديث را شرح كرده) در شرح اين حديث چنين مى گويد:
«الحالات النفسانيه و الانفعالات القلبيّة التى عددها (ع) مماليست بقدرة العبد و اختياره و لا يملك لنفسه شيئاً من ذالك فيشتهى و ينظر كرهاً يرهب جبراً و يرجو وييأس اضطراراً و يصح و يمرض سخطاً للمرض و يعيش و يموت شاء ام ابى لا يملك لنفسه نفعاً و لاضراً و لاموتاً و لاحياتاً و لانشوراً بل قديريدان يعلم فيجهله و يريدان يذكر فينسى و يريد ان ينسى الشيئى فيغفل عنه، فيذكر، و لايملك شيئا من ذالك.
(حالات نفسانى و انفعالات قلبى را كه آنحضرت بر شمرده است، بقدرت و اختيار انسان نيست، چيزى را بى اختيار دوست مى دارد و بى اختيار از چيزى بدش مى آيد، و بى اختيار اميدوار و نااميد مى شود، با اينكه مرض را دوست ندارد مريض مى شود، زندگى مى كند و مى ميرد چه بخواهد و چه نخواهد، نفع و ضرر و مرگ و زندگى بدست خود او نيست)
همه اينها بقدرت پروردگار متعال و نشانه هاى اوست كه پياپى در نفس انسان تحقق مى يابد.
برهان ششم خداشناسى: برهان نظم قال الله تعالى:
ان فى اختلاف الليل و النهار و ما خلق الله فى السماوات و الارض لآيات لقوم يتقون سوره يونس / آيه ٦ همه ساختار حهان از نظم و قانون است و قوانين آفرينش تاروپود آنرا بهم يافته است.
سرتاسر موجودات جهان، از هستى و ذات و ذرات آنها گرفته تا همه تركيبات و تشكيلات و كيفيات و خصوصيات و حركات و سكنات آنها تابع قوانين بيشمارى است كه از ناحيه آفريدگار جهان در آنها جريان دارد.
با يك مطالعه اجمالى در ظاهر موجودات جهان، بدون نياز به كنكاشهاى علمى در درون آنها اين نظم عجيب و پيروى از قوانين خلقت را در مى يابيم.
شبها و روزها كه پى در پى مى گذرد تابع نظم و قوانين ثابت و لايتغير است. در هر سالى تعداد ساعات و دقايق، در هر كدام از شبهاو روزهاى سال، و هنگام طلوع و غروب آفتاب آن، با سالهاى گذشته و آينده يكسان و برابر است.
حيوانات از زمينى و هوايى و دريايى، هر كدام داراى نوعى است كه شكل و حجم و خصوصيات معينى دارد. خصوصيات انواع هر كدام از چرندگان و پرندگان و حشرات و حيوانات آبى، تحت ضابطه و قوانين معينى است كه هرگز از آنها تخلف ندارند.
ما به آسانى قوانين و ضوابطى را كه شكل و قد و ساير خصوصيات حتى غرايز هر كدام از انواع حيوانات را تعيين مى كند درك مى كنيم.
اين قوانين نسلا بعد نسل در آنها جارى است و نوع هر كدام از ديگران همچنان متمايز است، و از هر نوعى همان نوع خود به وجود مى آيد، و در نژاد هر كدام قوانين و ضوابط آن نوع ثابت است و در طول زمانها در آن ها همان قوانين جريان دارد.
جامدات از انواع سنگ و خاك گرفته تا انواع فلزات و شبه فلزات، هر كدام از قوانين معينى بدون كوچكترين تخلف پيروى مى كنند، هر كدام خواص و آثار و كيفيات معينى دارند كه هر انسانى كم و بيش به آنها آشناست اگر چه مشروح خواص فيزيكى و شيميايى آنها در علوم فيزيك و شيمى تبيين شده است.
نباتات و گياهان، از درختان بزرگ تنومند گرفته تا علفهاى ريزه همه تابع قوانين حاكم بر جميع نباتات، و همچنين هر نوع گياهى در خصوصيات ساق و برگ و ميوه از قوانين حاكم بر آن نوع متابعت مى كنند.
برگ هر كدام از انواع گياهان و درختان شكل خاصى دارد كه هرگز از آن شكل تخلف ندارد. ميوه درختان، هر نوعى از آن ها در شكل و طعم و هسته و تخم و غيره. از قوانين خاصى متابعت مى كند و هرگز از آن تخلف ندارد.
جهان كتاب الله تكوينى است قرآن كريم سراسر جهان را آيات الهى مى داند و در حقيقت عالم تكوين، كتاب معظمى است كه مضمونش معرفة الله است، و هر قانون در موجودات آيه اى است از آيات اين كتاب، قرآن در ٤٠ آيه موجودات جهان را آيه ناميده است.
اين آيات دلالت دارند بر اينكه موجودات عالم آيات خدا است و مطالعه كتاب تكوينى موجب افزايش معرفت خدا است.
علوم طبيعى ابزارهاى ارزنده اى براى خداشناسى هستند.
هر واحدى از واحدهاى علمى در علوم طبيعى كشف از قانونى مى كند كه حكايت از قانونگزار آن دارد، و اكتشاف هر قانونى در طبيعت راه ديگرى براى خداشناسى در پيش پاى عقل قرار مى دهد.
هر قدر علوم طبيعى پيشرفت كند دريچه هاى خداشناسى بيشتر به روى بشر باز مى شود كه بايد از اين دريچه ها بسوى آفريدگار جهان نگريست.
نه اينكه بهره هاى مادى آنها انسان را فريفته و به خود مشغول سازد، و از توجه به خداى بزرگ باز دارد، و كوركورانه از كنار آيات الهى گذشته و در ظلمات ماديت فرو رود و اصالت انسانى خود را ببازد.
علوم پديده بشر نيست بلكه بشر مانند مرغى است كه دانه هائى از علوم را مى چيند. حتى اختراع ها جز آشنا شدن با موجودات و خواص آنها نيست.
نظم در درون ذرات جهان نظم كه در منظومه شمسى هست و كره زمين و سائر سيارات بطور منظم بر دور خورشيد مى گردند، در درون ذرات جهان نيز كه آتم ناميده مى شود وجود دارد.
هر آتم منظومه اى است مانند منظومه شمسى كه الكترونها در آن برگرد محور اتم بطور منظم دور مى زنند.
همچنين سلولها كه كوچكترين مواد ساختمانى بدن هستند و در بدن هر انسان بمقدار ده هزار برابر مردم كره زمين سلول وجود دارد، هر كدام يك فرد حيوان است كه قوانين تغذيه و حركت و احساس و توالد، در آن جريان دارد. مدتهاست كه مطالعات دانشمندان درباره شناخت شگفتى هاى سلول ادامه دارد.
نظم دليل قاطع، بربوجود آورنده آنست اگر تعدادى دانه هاى تسبيح را پس از پاره شدن آن روى هم بريزند آيا ممكن است خود بخود همانند وضعيت اولى كنار هم چيده شوند؟!
اگر يك ماشين آجر را روى هم بريزند، آيا امكان دارد اطاقى يا ساختمانى منظم و مجهز و طبق نقشه مهندسى بطور تصادف از آنها بوجود آيد؟!
اگر تعدادى رنگها كنار يكديگر قرار گرفته باشند، آيا ممكن است بطور تصادف منظره زيبايى تنظيم شود؟!
اگر از مقدارى پشم هاى رنگارنگ رويهم بريزند آيا ممكن است بطور تصادف قالى زيبا با نقشه منظم باقته شود؟!
باين ترتيب روشن است كه مطالعه نظم موجود در سرتاسر جهان هستى چگونه ما را به شناخت خالق و صانع و آفريدگار جهان رهنمون مى سازد.
برهان نظم، از ديد رياضى از ديدگاه رياضى اثبات وجود پروردگار جهان آفرين، از راه مطالعه نظم بكار رفته در موجودات جهان، با محاسبه احتمالات در ساختار يك ساختمان بتصادف روشن مى گردد.
محاسبه احتمالات در ساختار يك ساختمان به تصادف اگر آجرى بر زمين گذاشته شود و آجر ديگرى بطور تصادف روى آن قرار گيرد، احتمال اينكه در ميان، شش سطح، كه هر آجر دارد يكى از دو سطح بزرگ آن روى آجر اولى قرار گيرد، ٣١ است و احتمال اينكه آجر دوم بطور طولى روى طول آجر اول قرار گيرد نه بطور عرضى ٢١ است، و احتمال اينكه طول و عرض آجر دوم موازى طول و عرض آجر اول بوده و به راست و چپ منحرف نباشد، اگر مجموع درجات انحراف به راست و چپ را ٤٥ درجه فرض كنيم، ٤٥١ است.
آن وقت چون عرض آجر، مثلا ١٠ سانتى متر است، احتمال اينكه درست عرض آجر دوم روى آجر اول قرار گيرد و كنار آنها مطابق هم، يك سانتى متر و يا بيشتر از آن پس و پيش نباشد، ١٠١ است.
و چون درازاى هر آجر، مثلا ٢٠ سانتيمتر است، احتمال اينكه درست طول آجر دوم روى طول آجر اول قرار گيرد، ٢٠١ است.
در نتيجه، احتمال قرار گرفتن آجر دوم درست روى آجر اول براى ساختن يك پايه مساوى است با: ٥٤٠٠٠١ = ٢٠١ × ١٠١ × ٤٥١ × ٢١ × ٣١
و احتمال قرار گرفتن سه آجر بر روى هم، به همان كيفيت، مساوى است با: ٢٩١٦٠٠٠٠٠٠١ = ٥٤٠٠٠١ × ٥٤٠٠٠١ و احتمال قرار گرفتن چهار آجر بر روى هم، به همان كيفيت، مساوى است با: ١٥٧٤٦٤٠٠٠٠٠٠٠٠٠١ = ٥٤٠٠٠١ × ٥٤٠٠٠١ × ٥٤٠٠٠١ يعنى، يك احتمال از بيشتر از صد و پنجاه ميليارد احتمال.
به اين ترتيب عدد احتمالات در قرار گرفتن بيست دانه آجر روى هم مساوى با عددى است داراى (سى و دو) رقم، كه (پنجاه و هفت) صفر در كنار آن باشد، كه احتمال قرار گرفتن بيست دانه آجر بطور مرتب بر روى همديگر يكى از آنهاست.
براى اينكه بزرگى محيرالعقول اين عدد را بفهميم كافى است كه بدانيم: اگر خاك همه كره زمين(١) (حتى زير اقيانوسها) را تا عمق سى هزار متر، به ذرات كوچكى كه يك ميليون واحد آن در يك ميليمتر مربع مى گنجد تقسيم كنيم.
سپس هر يك از آن ذرات را ببزرگى كره زمين فرض نموده، آنگاه با يك تقسيم محيرالعقول ديگر هر يك از آنها را بتعداد ذرات كره زمين تقسيم و تجزيه نمائيم، تعداد همه آن ها نسبت به عدد مذكور بقدرى كوچك است كه اگر (ده ميليارد × ده ميليارد) بار معادل آنرا بر آن اضافه نمائيم تقريباً مساوى با عدد مذكور خواهد بود.
حال تصور كنيد ساختمانى كه (٢٠ هزار) آجر در ساختار آن بكار رفته حساب احتمالات به وجود آمدن آن بتصادف به كجا مى كشد؟!
اكنون نوبت آنست بينديشم ساختمان جهان با عظمت، كه يك فرد انسان از آن از (٥٠ هزار ميليارد) سلول بطور منظم ساخته شده چگونه ممكن است بتصادف به وجود آيد؟!!! ــــــــــــــــــــــــــــ
١- كل مساحت كره زمين را (٥١٠) ميليون كيلومتر مربع تعيين
كرده اند
برهان هفتم خداشناسى: برهان حكمت قال الله تعالى:
سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق سوره فصلت / آيه ٥٢
فرق برهان نظم و برهان حكمت آن است كه در برهان نظم سخن از قانون آفرينش است كه همچون تار و پود در سراسر عالم جريان دارد.
نظم يعنى قانون، برهان حكمت جدا از برهان نظم است.
حكمت يعنى اين كه هر كارى را براى هدف معين به موقع انجام دهد و هر چيزى را در موردى كه شايسته آنست و براى تحقق هدف لزوم دارد بكار ببرد. حكيم به كسى مى گويند كه كارهاى او بجا و بموقع است و كار بيهوده نمى كند. برهان حكمت تنها اثبات وجود صانع نمى كند، بلكه علاوه بر اثبات وجود صانع، علم و تدبير او را هم اثبات مى كند.
مثلا اگر ساختمانى را ببينيم كه داراى ويژگيهاى يك ساختمان كاملا مهندسى است مى فهميم كه ساختمان را مدبرى ساخته است براى تامين زندگى انسانها.
در اثبات برهان حكمت كافى است كه انسان ساختار بدن خود را مورد مطالعه قرار دهد، چنانچه در اثبات برهان نظم هم كافى است.
در «عوالى اللئالى» روايت كرده است: مجاشع ا ز پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه واله وسلم ـ پرسيد، كيف الطريق الى معرفة الحق قال صلى اله عليه واله : «معرفة النفس».
آرى، معرفة النفس و خودشناسى بهترين راه خداشناسى است كه در اختيار همگان است، و هر كس با اندكى تامل در ساختار بدن خود خدا را مى شناسد، از وقتى كه طفل از مادر متولد مى شود طبق نيازهاى او وسائل زندگى او را فراهم كرده، پستان مادر را پر از شير كرده و در آغوش او كه كانون مهر و محبت است براى طفل آماده كرده، تا سر پستان در ميان لبهاى لطيف طفل قرار گرفت با اندك فشار شير به آرامى در دهن او مى ريزد، مى دانيم كه اگر انسان چند روزى نخورد و نياشامد مى ميرد، آفريدگار مهربان از آن هنگام كه طفل متولد مى شود، و توان تهيه غذا و حتى تغذى از غذاهاى مختلف را ندارد، در آغوش مادر با آفريدن پستان در سينه وى، و ايجاد شير در آن همان وقت كه مادر بچه دار مى شود، براى طفل، غذا تهيه فرموده است.
شير به شهادت غذاشناسان بهترين غذا براى رشد طفل است كه مى تواند آن را با همه لطافت و ظرافت اعضاى گوارشى خود هضم كند.
حكمت الهى را ببينيد براى پستان نوكى لطيف آفريده كه در دهن طفل جاى گيرد، سوراخ هاى بسيار ريز در آن قرار داده، كه با كمترين فشارى كه لبهاى لطيف طفل بر آن وارد آورد، شير در دهن او جارى شود، اگر سر پستان سوراخ نداشت شير از آن بيرون نمى آمد، و اگر سوراخهاى آن، چنان ريز نبود در حال عادى شير از پستان فرو مى ريخت.
چه كسى به طفل نوزاد كه هنوز هيچ چيز را تشخيص نمى دهد آموخت آنگاه كه سرپستان در دهانش قرار مى گيرد لبهاى خود را حركت دهد و آنرا بمكد؟
اميرالمومنين على ـ عليه السلام ـ در نهج البلاغه(١) به اين حكمت خداوند جهان آفرين اشاره كرده و مى گويد: «فمن هداك لاجتراء الغذاء من ثدى امك»: چه كسى تو را آموخت كه غذا را از پستان مادر جذب كنى.
تا مدتى كه طفل جز با شير نمى تواند تغذيه كند، در دهان او دندان نيست، آنگاه كه توان تغذيه از غذاهاى مختلف يافت در دهان او دندان مى رويد. دندانها در دو رديف بالا و پايين در برابر هم قرار دارد تا غذا در ميان آنها با فشار فك پايين بريده و جويده شود.
فك بالا به محكم ترين استخوانهاى بدن، يعنى استخوان جمجمه كوبيده شده وثابت است. غذا با حركت فك پايين و فشار آن به فك بالا در ميان دندانها خرد شده و جويده مى شود.
دندانهاى جلوى كه در مدخل دهان قرار گرفته تيز آفريده شده، تا لقمه را ببرد، ولى دندانهاى عقبى، پهن و ناصاف است تامانند آسياب، غذا در ميان آنها خرد شده و قابل هضم شود. زبان، مامور گرداندن غذا در دهان و قرار دادن آن در ميان دندانهاست، آنگاه كه خرد شده و آماده هضم گرديد، آن را از گوشه و كنار دهان جمع و گلوله نموده و از گلو پايين
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- نهج البلاغه خطبه ١٦٢
مى فرستد.
اگر انسان ٢٤ ساعت گرسنه بماند همه اعضاء بدنش احساس ضعف مى كند، و پس از خوردن غذا بسرعت تمام اعضاء احساس قوت مى كند، چه ريزه كارى ها بكار رفته كه اثر يك لقمه غذا در سرتاسر بدن بسرعت ظاهر مى شود.
آيا جز دست حكمت حكيم مى تواند اين چنين ظرافتها را تنظيم كند؟! غذا جوهرش مصرف بدن مى شود و موادّ زائدش از بدن دفع مى گردد، اگر انسان گرسنگى را متوجّه نمى شد چه خطر بزرگى پيش مى آمد، به همين سادگى هر انسان مى تواند در ساختار بدن خود بينديشد و از اين راه خداى خود را بشناسد.
مطالعات خداشناسى در ساختار بدن انسان با اكتشافات علمى مطالعه اكتشافات علمى در ساختار بدن انسان، هر چه بيشتر ما را با حكمت آفرينش ريزكارى هاى حيرت آور بدن انسان، آشنا مى سازد.
اينك ما نمونه اى از آنها را بطور فشرده اينجا ذكر مى كنيم.
برخى از آيات الهى در دستگاه گوارش الذى خلقنى فهو يهدين، والذى هو يطعمنى و يسقين»(١)
از آيات بينات الهيه ونشانه هاى روشن پروردگار در انسان، همانند همه حيوانات، دستگاه دريافت رزق و بدل ما يتحلل است، كه از راه دهن وارد بدن انسان و حيوان شده و پس از طى يك سلسله مراحل اعجاب انگيز، در نهايت، رزق الهى به كليه سلولهاى بدن مى رسد.
يكى از دانشمندان مى گويد:(٢) تا به حال هزاران كتاب درباره هاضمه و طرز كار دستگاه گوارش نوشته شده ولى هر سال كشفيات جديدى در اين زمينه مى شود و آنقدر مطالب تازه در اين باره نوشته مى شود كه موضوع هميشه تازگى دارد، اگر ما جهاز هاضمه را به يك آزمايشگاه شيميائى تشبيه كنيم، و مواد غذايى را كه به درون آن مى رود، مواد خام
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- سوره شعراء/ ٩٧
٢- راز آفرينش، كورسى موريس، ترجمه محمد سعيدى
اين آزمايشگاه بدانيم، آن وقت حيرت مى كنيم كه عمل هضم تا چه اندازه كامل است، كه هر چيز خوردنى را هضم مى كند و تحليل مى برد.
معده غذاهاى گوناگونى كه در آن مى ريزد، موادى را كه مفيد تشخيص بدهد انتخاب نموده با مواد شيميائى كه خود توليد كرده است مخلوط، و مواد زايد آن را دفع، و بقيه را به انواع گوناگون تقسيم و به مصرف ترميم گوشت، پوست، استخوان، مو، خون و رگ و غيره مى رساند، و ميلياردها سلول كه در بدن انسان زندگى مى كنند از آن تغذيه مى شوند.
بخش هاى مختلف دستگاه گوارش ما در اين جا چند مرحله از دستگاه گوارش را مورد بررسى قرار مى دهيم:
گوارش در دهان: دندانهاى جلو براى پاره كرده، و دندانهاى عقبى براى آسيا كردن طرح شده اند، نيروى عضلانى كه براى اين منظور به كار مى رود بسيار زياد است، مثلا دندانهاى پيشين ممكن است نيرويى برابر با ٣٤ كيلوگرم ايجاد كنند و دندانهاى آسيا مى توانند يك نيروى خرد كننده به ميزان ٤٢ تا ١٠٠ كيلوگرم توليد كنند.
بزاق (آب دهان): پيدايش تغيير در ساختمان شيميايى غذا از دهان شروع مى شود، «بزاق» اولين شيره گوارش است كه تركيب غذا را تغيير مى دهد، زيرا در آن ماده اى وجود دارد «پيتالين» نشاسته را تجزيه كرده و به قند تبديل مى كند.
بزاق از منبع ٣ جفت غده هاى بزاقى ترشح مى شود:
١ـ غده هاى زيرزبانى
٢ـ غده هاى بناگوش
٣ـ غده هاى زير فكى
ترشح بزاق دائمى است، و در حال عادى هم كمى بزاق ترشح مى شود، فايده ترشح دائمى بزاق، مرطوب و پاك و لغزنده نگهداشتن زبان وگونه هاست، بطورى كه تماس آنها با دندانها موقع سخن گفتن موجب زخم شدن آنها نمى شود. مقدار ترشح در حال جويدن و بلعيدن افزايش مى يابد.
بلع: عمل بلع به سه مرحله تقسيم مى شود:
مرحله اول جمع كردن گلوله غذايى بر روى زبان، سپس با يك بالا رفتن ناگهانى زبان، لقمه غذايى را به داخل حلق پرتاب مى كند.
مرحله دوم عبور لقمه غذائى از حلق، همين كه غذا به حلق رسيد مجراى بينى توسط بالا رفتن زبان كوچك كه به انتهاى سقف دهان چسبيده بسته مى شود، انقباض ماهيچه هائى كه در اطراف حنجره قرار دارند ناحيه طنابهاى صوتى را تنگ كرده، و مانع ورود غذا به ششها مى شود، لقمه غذائى توسط عضلات تنگ كننده حلق، گرفته شده و به طرف مرى رانده مى شود.
مرحله سوم عبور ماده غذايى از مرى است، عضلات قسمت فوقانى مرى انسان حلقوى شكل است، ولى عضلات قسمت تحتانى آن صاف است، مرى با يك سرى حركت دودى توليد امواج مى كند، هر موج حركت دودى ٥ تا ٦ ثانيه طول مى كشد، نيروى جاذبه نيز يك عامل مهم است كه به حركت غذا در مرى به طرف معده كمك مى كند.
مرى هم مانند دهان و قسمت هاى ديگر لوله گوارش از غشاى مخاطى پوشيده است. مخاط لغزنده مرى اين عضو را از خراشى كه ممكن است ذرات سفت موجود در لقمه روى ديواره مرى وارد مى سازد، نگه مى دارد(١).
معده: معده عضو اسرارآميز و عجيبى است. معده توقفگاهى است در سر راه عبور مواد غذايى از دستگاه گوارش، به منظور تجزيه و تركيب و قابل جذب شدن مواد غذايى، در مدتى كه غذا در معده مى باشد ديواره معده انقباضات دودى مى كند، قسمت عمده ديواره كلفت معده از طبقات ماهيچه اى درست شده كه انقباضات نيرومند آنها به شكل حركات دودى آشكار مى شود، به علت انقباض عضلات دو انتهاى معده بسته مى شود، غذا از يك تا دو ساعت در اين كيسه باقى مى ماند(٢).
سطح داخلى معده را غشايى «مخاطى» مى پوشاند كه در آن تعداد بسيارى بالغ بر «٣٥٠٠٠٠٠٠» غده كوچك، مخصوص ترشح شيره معده است، شيره معده بسيار اسيدى است(٣). در معده اسيدى آنقدر سوزان وجود دارد كه اگر روى دست شما ريخته شود
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- فيزيولوژى انسان: ترجمه گروه فيزيولوژى دانشگاه تهران، -٣٤١.
٢- بدن انسان، ترجمه دكتر ا. شكى، .
٣- تن آدمى، ترجمه دكتر بهزاد، -٢٧١
ايجاد تاول مى كند. همچنين ماده محافظى در معده وجود دارد كه هيچ ماده اى نمى تواند از آن گذشته و به جدار معده آسيب برساند. در ديواره معده غده هاى گوناگون وجود دارد كه از هر كدام ماده مخصوصى ترشح مى شود كه در تجزيه و تحليل نوعى از مواد غذايى موثر است، مثلا برخى از غده ها ماده اى ترشح مى كنند كه عامل تجزيه «پروتئين» است.
برخى از غده ها ماده اى ترشح مى كنند كه شير را تبديل به ماست مى كند برخى از غده ها ماده اى ترشح مى كنند كه براى تجزيه چربى ها به كار مى رود، برخى از غده ها ماده اى ترشح مى كنند كه روى انواع ويتامينها اثر كرده و سبب مى شود كه آن ويتامين جذب و در جگر ذخيره شود.(١)
هنگامى كه غذا در معده هست «اسفنگرپيلور» بسته است، تا وقتى كه قسمت عمده محتويات معده به صورت آبگون درآيد تدريجاً اثر هضم معدى كم مى شود و ترشح شيره معده كاهش مى يابد و غذا كاملا آبگون مى شود; آين آبگون به «كيموس معدى» موسوم است،كيموس پس از معده وارد روده ها مى شود(٢).
هر سه يا چهار ساعت يكبار معده بى اختيار شروع به انقباض مى كند: و همين انقباضهاى بى اراده است كه به عنوان درد گرسنگى شناخته مى شود.
جگر (كبد): جگر مهمترين كارخانه شيميايى بدن است، هر ماده اى كه وارد بدن شود، ولى نتواند تجزيه شده و انرژى آزاد كند يا جزء بدن گردد، براى «دفع سميت» به جگر مى رود، كارى كه جگر مى كند اين است كه مواد شيميايى به آنها مى افزايد و آنها را محلول مى سازد تا بتواند به سرعت از ادرار دفع شود(٣).
امروزه بيش از پانصد عمل و وظيفه عجيب براى جگر شناخته اند، و هنوز بايد گفت صورت ريز اين وظايف به درستى تشريح نگرديده، و پرونده آنها بسته نشده است(٤).
جگر هزاران فعاليت استحفاظى دارد، مواد مضر را با مواد ديگر مى آميزد و تركيبات غيرمضره درست مى كند; بعضى عناصر را كه براى بدن زيانبخش مى باشد فوراً معدوم مى سازد، عده اى ديگر از عناصر مضر را در خود نگاه داشته به مرور و بمقدارى كه قابل تحمل است پس مى دهد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- اقتباس از كتاب بدن انسان ترجمه دكتر ا. شكى -٧٦.
٢- تن آدمى ترجمه دكتر بهزاد، -٢٧١
٣- تن آدمى ترجمه دكتر بهزاد، -٢٧١
٤- مقاله مجله دانشمند، سال ٤، شماره ١٢ و مقاله دكتر شكاور، مجله دانشمند سال١، شماره ٧.
۱
برخى از آيات الهى در دستگاه نفس
برخى ديگر از فوايد كبد: ١ـ هر گاه از پلكانى بالا برويد عضلات شما احتياج به يك ماده سوختنى دارند كه بتوانندبه انرژى تغيير شكل دهند، در اين موقع بلافاصله «كبد» ميانجيگرى مى كند، قسمتى از ذخيره روزانه كليكوژن نشاسته حيوانى را با گلوگز كه غذاى عضلات است مبادله كرده و آن را درون خون سرازير مى كند.
٢ـ كبد انسان در هر ثانيه مى بايد خود را از چنگ ده ميليون گلبول قرمز نجات دهد، سيزر آنها را فاسد كرده و پس از آن با تلاش خستگى ناپذير، تركيبات آنها را تعمير و اصلاح كند تا در ساختن سلولهاى تازه خون به كار آيند.
٣ـ اگر خراش و بريدگى ساده اى در انگشت شما ايجاد شد و بيم آن مى رود كه قواى شما در معرض تحليل قرار گيرد، اگر كبد وجود نداشته باشد تا ماده اى به نام پروتئين ايجاد كند كه موجب انعقاد خون گردد اين برديگ، زندگى تان را مورد مخاطره قرار مى دهد.
روده: غذا پس از آن كه با تغييرات فيزيكى و شيميايى از معده به صورت «كيموس» درآمده وارد روده مى شود.
سطح داخلى تمام روده را مانند حوله، برجستگيهاى بيشمارى مى پوشاند، اين برجستگيها به «پرز» معروفند. وجود اين برجستگى ها، سطح داخلى روده را بسيار زياد مى كند و عمل جذب را آسان مى سازد; گذشته از اين، برجستگيها به علت حركت دائمى كه دارند مايع موجود در مجاورت آنها زده مى شود، و در تسريع عمل هضم مؤثر است.
در پاى هر يك از برجستگيهاى روده گروهى سلول وجود دارد كه شيره معده ترشح مى كنند كه هضم مواد را پايان مى دهد.
مواد قابل هضم از ديواره روده مى گذرند، روده ها در كيسه اى كه دو لايه است «صفاق» ناميده مى شود قرار گرفته است كه آنها را از عفونت محفوظ مى دارد. اگر روده در ميان صفاق كه پرده اى ظريف و مرطوب و صاف است قرار نمى گرفت حركات آن در حفره شكم غير ممكن مى گشت(١). ــــــــــــــــــــــــــــ
١- بدن انسان، ترجمه دكتر ا. شكى ص ٧٨
برخى از آيات الهى در دستگاه نفس
هدف دستگاه تنفس رساندن هواى تازه به حبابچه ها، براى انتقال اكسيژن آن به خون از يك طرف، و خارج كردن هواى اكسيژن گرفته شده، از طرف ديگر است.
ساختمان ريه: ريه مانند اسفنج داراى خانه هاى ذره بينى كه تعداد آنها را در دو ريه يك فرد انسان ششصد ميليون عدد تخمين مى زنند. اگر سطح ديواره خانه هاى مذكور پهن در كنار هم گسترده شود برابر ٢٠٠ متر مربع، يعنى ٢٥ برابر سطح پوست بدن مى شود(١).
هر يك از اين خانه ها يا حبابهاى تنفس، شبكه اى از مويرگها به شكل تار عنكبوت دارد. اين شبكه آنقدر ريز و ظريف است كه سلولهاى قرمز خون از خلال آن تك تك مى گذرند. از خلال ديواره لطيف اين ساختمانهاست كه خون «اينو دريد كربنيك» زايد را پس داده «اكسيژن» تازه را دريافت مى دارد، در هر چند دقيقه تمام ذخيره خون بدن بايد از خلال اين شبكه خونى ذره بينى بگذرد. بطور كه در يك سمت اين شبكه خون به رنگ سياه مايل به آبى و تيره و در سمت ديگر خون به رنگ آلبالويى روشن وجود دارد(٢).
اين عضو لطيف اسفنجى در هر شبانه روز در حدود ٢٨٠٠٠ مرتبه باز و بسته مى شود، و ساليانه در حدود چهار هزار تن خون را تصفيه كرده و از خود عبور مى دهد(٣).
برخى از آيات الهى در خون آبراه غذارسانى به سرتاسر بدن خون اكسيژن جذب شده را به سلولهاى بدن مى رساند، براى اين كه بخشهاى دور، بدون اكسيژن نمانند; بايد خون از مايع راكد بودن به مايع جارى بودن تبديل شود مرتباً اكسيژن را به سلولها برساند.
خون اكسيژن را از ريه ها به بافت ها حمل كرده و «انيدريد كربينك» را از بافت ها به ريه ها مى آورد تا از آنجا دفع گردد.
خون همچنين مواد غذايى را از روده به تمام قسمت هاى بدن حمل كرده و فضولات
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- تن آدمى، ترجمه دكتر محمود بهزاد، ص ١٧٣
٢- مقاله دكتر صاجيع مجله دانشمند سال دوم شماره ١
٣- خداشناسى و افكار روز
آنها را به كليه مى برد تا از آنجا به خارج دفع گردد.
خون گرماى توليد شده در عضلات فعال را در سراسر بدن توزيع مى كند، و به اين ترتيب به تنظيم درجه حرارت بدن كمك مى كند.
خون ترشحات داخلى را از غددى كه در آنها توليد مى شوند به بافت هايى كه بر آنها عمل مى كنند انتقال مى دهد.
خون يك نقش حياتى در نگهدارى تعادل آب و املاح بازى مى كند.
خون با مصونيت در برابر امراض و نيز با حفظ بدن در برابر باكتريهاى مهاجم مربوط است.
مأموران پخش ارزاق در بدن: در خون هر انسان، ميلياردها موجود جاندار كه گلبول قرمز ناميده مى شوند زندگى مى كنند، اين جانداران ماموريت دارند كه مواد حياتى (آب، غذا، هوا) را ميان پنجاه هزار ميليارد سكنه كشور تن تقسيم و تحويل نمايند و مواد دفعى آنان را جمع و توسط ريه به بيرون كشور گسيل دارند(١)
در هر ثانيه قريب ٣ ميليون از گلبولهاى قرمز شما مى ميرند و ٣ ميليون گلبول قرمز در هر ثانيه به وجود مى آيند.
تمام گلبولهاى بدن در ظرف ٣ ماه عوض مى شوند، تولّد و مرگ بر آنها حكومت دارد.
مأموران دفاع از كشور تن: در خون هر فرد انسانى علاوه بر گلبولهاى قرمز، جانداران زيادى نيز بنام گلبول سفيد زندگى مى كنند كه ماموران دفاع، يا ارتش كشور تن را تشكيل مى دهند.
تعداد گلبولهاى سفيد همواره در خود بين ٥ هزار تا ٩ هزار در هر ميليمتر مكعب است(٢) ولى بطور ثابت در همه خون همواره «هفتادو پنج ميليارد» گلبول سفيد وجود دارد.(٣)
گلبولهاى سفيد در حكم «گروه حمله» بدنند و قادرند باكتريها و ساير ذرات خارجى را در ميان گرفته هضم كنند. هجوم ميكروبها به هر نقطه از بدن باعث مى شود كه گلبولهاى
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- فيزيولوژى انسان، ترجمه كرده فيزيولوژى دانشگاه تهران ص ٢١٥-٢٢٧
٢-اقتباس از كتاب فيزيولوژى، ترجمه گروه فيزيولوژى دانشگاه تهران ص ٢١٥-٢١٧
٣- تن آدمى، ترجمه دكتر بهزاد ص ٢٣٩
سفيد مجاور وارد عمل شوند. گلبولهاى سفيد همواره با جريان خون به نقطه ورود ميكروبها مى رسند، و از مويرگها خارج شده وارد بافتها مى شوند و باكتريها را در ميان گرفته و از بين مى برند.
حجم خون و ميزان مواد مختلفه آن به وسيله فعاليت كليه ها كه براى دفع مايع از خون و عمل آبگيرى انجام مى گيرد هميشه ثابت است.
در هر دقيقه تقريباً ١٢٠٠ سانتى متر مكعب خون از كليه عبور مى كند، از دو كليه كه نيم كيلو وزن دارند در مدت معينى به همان اندازه خون عبور مى كند كه از ٥٠ كيلو ماهيچه خون مى گذرد.
كليه آدمى به رنگ جگر است و در حدود ١٠ تا ٥/١٢ سانتى متر طول، و ٥ تا ٥/٧ سانتى متر عرض، و ٥/٢ تا ٥ سانتى متر ضخامت دارد، و وزنش در حدود ٢٥٠ گرم است و به شكل لوبياست.
خون در كليه، در مجاورت صافى وسيعى قرار مى گيرد، پس از عبور از صافى مقدارى از آن تبديل به ادرار و دفع مى شود و بقيه دوباره جذب مى گردد.
صافى كليه، لوله هاى نازك ميان تهى هستندكه تعداد آنها در هر كليه بين (يك ميليون، و يك و نيم ميليون) تخمين زده شده، كه خون از داخل آنها گذشته و تصفيه مى شود بطور كلى در هر دقيقه قريب ١٢٠ سانتى متر مكعب مايع از دانه هاى «مالپيگى» تراوش مى شود كه در يك روز به قريب ٤ ليتر مى رسد، ولى ٩٩ درصد اين مقدار مجدداً در لوله پيچ و خم و لوله هتله جذب مى شود و به خون باز مى گردد(١).
برخى از آيات الهى در قلب همانطور كه بيان شد خون آبراهى است كه توسط آن اكسيژن لازم و مواد غذائى به سرتاسر اجزاء بدن مى رسد.
گردش خون در رگها و مويرگهاى سرتاسر بدن نياز به عامل محرك و پمپاژ دارد، قلب در بدن انسان و ساير حيوانات اين وظيفه را بعهده دارد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- كتاب «تن آدمى» ترجمه دكتر بهزاد ص ٣٠٢
قلب از اول عمر انسان يا هر حيوان ديگر تا آخر عمر آن بدون كوچكترى وقفه و كمترين تعطيل و استراحت فعاليت مى كند: اگر شخصى ٥٠ سال عمر متوسط داشته باشد اين تلمبه (قلبش) حدود «دو ميليارد بار» كار مى كند، و مقدار خونى كه بيرون مى ريزد «سيصدهزار تن» است و اين از عجايب خلقت و از اسرار دستگاه آفرينش است.
كارى كه قلب در هر دقيقه انجام مى دهد، معادل كارى است كه براى بلند كردن وزنه اى ٣٥ كيلوگرمى به اندازه ٣٠ سانتى متر از سطح زمين انجام مى گيرد.
اين مقدار قريب دو برابر انرژى است كه ماهيچه هاى قوى بازو يا پا مى تواند توليد كند ولى قلب چنين كارى را بطور نامحدود انجام ميدهد، و حال آنكه ماهيچه هاى دست و پا كمتر از اين كار انجام ميدهند ولى به سرعت خسته مى شوند.
قدرت غيرعادى ماهيچه قلب; و اين كه مى تواند كار سخت انجام دهد و خسته نشود اين عضو را مورد توجه فراوان فيزيولوژيستها قرار داده است(١)
در سرعت نيز كار قلب بى سابقه و حيرت انگيز است، جريان خونكه از قلب شروع مى شود ٧٥٠٠ كيلومتر راه (يعنى مسافت بين تهران ـ نيويورك) را فقط در مدت يك ساعت در عروق و شرائين مى پيمايد.
به موجب محاسبه متخصصين، مقدار حجم خونى كه ظرف يك سال بوسيله قلب تلمبه زده مى شود قريب ٢٦٠٠٠٠٠ ليتر است كه براى حمل آن دست كم ٨١ تانكر لازم است(٢) تعداد ضربان قلب، نسبت معكوس با جثه حيوان دارد; مثلا تعداد ضربان قلب براى يك فيل در حدود ٢٠ بار در دقيقه است، و براى يك خرگوش ١٥٠ بار و براى يك موش ممكن است ٧٠٠ بار در دقيقه باشد.
هر چه حيوان كوچكتر باشد زندگى سريعترى دارد، ضربانهاى قلبش سريعتر، و حركات تنفسش تندتر، و حركتش به تناسب جثه سريعتر است.
از اين رو طول عمر را اگر به جاى محاسبه تعداد سالها، از روى تعداد ضربانهاى قلب به حساب آورند چيز ثابتى خواهد شد.
با اين حساب پشه كه قلبش در هر دقيقه ١٠٠٠ بار مى زند با فيل كه قلبش ٢٠ بار در
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- تن آدمى، ترجمه دكتر بهزاد ص ٢٠٠
٢- مجله تهران مصور شماره ١١٠١
دقيقه مى زند قابل مقايسه خواهد بود، زيرا ضربانهاى قلب پشه در يك روز معادل ضربانهاى قلب ٧ هفته فيل است. در واقع عموم پستانداران به آن اندازه عمر مى كنند كه قلبشان در حدود يك ميليارد بار مى زند(١)
بدن يك انسان متوسط القامه قريب ٥٠ تريليون سلول دارد و حال آنكه بدن يك فيل بزرگ ٦٥٠٠ كاتريليون سلول دارد.
يك پشه كوچك بيش از هفت ميليارد سلول ندارد(٢).
ساختمان قلب: قلب داراى چهار حفره است كه دو تا از آنها (دهليزها) خون را دريافت كرده و دو تا از آنها (بطنها) خون را بيرون مى رانند.
دهليز راست خون را از بدن و دهليز چپ خون را از ريه ها دريافت مى دارند. بطن راست خونى را كه به ريه ها مى رود از خود خارج مى كنند و بطن چپ خونى را كه به بدن مى رود. تنها عمل قلب پمپ زدن خون است.(٣)
برخى از آيات الهى در دستگاه هاى ادراك بينائى: ديده دريچه اى است براى انسان كه بر روى جهان گشوده شده، وسيله اى است براى ديدن مناظر نزديك و دور تا آنجا كه نيروى ديد بتواند نفوذ كند. اعضاى ديگر انسان تنها آنچه را كه با آن لمس دارند درك مى كنند، و ادراك آنها از موجودات جهان تنها به اندازه حجم بدن بوده و ويژه سطح ملموس جسم يا اجسامى است كه بدن را احاطه كرده است.
چشم يا مركز بينايى در سر; يعنى بلندترين جايگاه بدن قرار داده شده تا ديد آن احاطه بيشتر داشته و مناظر بيشترى در برابر آن قرار گيرد چشم به ترتيبى كه گفته شد ارزشمندترين عضو خارجى انسان يا هر حيوان ديگرى است كه در ميان محفظه استخوان جمجمه و در داخل گودى استخوان محكم سر قرار گرفته كه آن را از آسيب ضربه ها حفاظت مى كند و هر گاه ضربه سختى بر سر وارد بشود كره چشم چون در ميان لايه اى از
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- «تن آدمى» ترجمه دكتر بهزاد، ص ٣٨٠-٣٨٤
٢- «تن آدمى» ترجمه دكتر بهزاد، ص ٣٨٤
٣- اقتباس از «فيزيولوژى انسان» ص ٢٥١-٢٦٨
چربى فرو رفته در تماس با استخوان سر صدمه نمى بيند. كره چشم غالباً در حال حركت است. حركات چرخشى چشم توسط شش ماهيچه مختلف انجام مى گيرد. اعصاب اين ماهيچه ها فرمان حركت را از سومين و چهارمين و ششمين اعصاب جمجمه اى دريافت مى دارند.
هماهنگى و تطابق ماهيچه هاى دو چشم با همديگر چنان كامل و دقيق است كه روى نقطه بسيار كوچكى، ديد هر دو چشم با هم قرار مى گيرد و در تمام چرخشهاى دو چشم، هيچ گاه دو بينى اتفاق نمى افتد چشم تنها عضوى است كه بافت آن همانند بلور، حاكى ماوراى آن است كه براى عملكرد آن اهميت فراوان دارد.
در چشم انسان ٧ پرده موجود است، يكى از آنها پرده شبكيه است كه عكس و شبح اشياء در آن منعكس مى شود.
در ساختمان اين پرده شش هزار سنگريزه مخروطى شكل آلى به كار رفته، و سى و شش هزار سنگريزه استوانه اى شكل سطح آن را مفروش نموده است. ظرافت بى مانند و لطافت حيرت انگيز اين پرده و تغذيه مستمر و ساير اسرار آن بر شگفتى ساختمان آن مى افزايد.
عدد امواج طيف رنگ قرمز نور، كه در هر ثانيه در چشم داخل مى شود، چهار صد و پنجاه و هشت هزار ميليارد است و عدد امواج رنگ بنفش كه در هر ثانيه وارد چشم مى شود هفتصد و بيست و هفت هزار ميليارد مى باشد.
چشم يك ميليون خط تلفنى مستقل در عصب بينايى دارد كه به مغز مى پيوندد(١)
هماهنگى نظامهاى پيچيده چشم: تمام تشكيلات عجيب بينايى ازمردمك چشم گرفته تا پرده هاى مختلف آن; مخروط ها، اعصاب بينايى و عضلات حركات چشم همه بايد در آن واحد موجود باشند، زيرا اگر يكى از اين نظامهاى پيچيده ناقص باشد بينايى چشم غيرمقدور خواهد بود.
با اين وصف آيا مى شود تصور كرد همه اين عوامل خود به خود جمع آمده و هر يك از آنها وضع نور را طورى تنظيم كرده است كه با عوامل ديگر هماهنگ بوده و نيازهاى ديد را رفع كند؟!
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- برنهارد كاتس در مقاله جريان عصبى
شنوائى پرده گوش مجراى آن را كاملا مسدود كرده است، امواج صوتى كه به اين پرده برخورد مى كند ارتعاشاتى به وجود مى آورند كه در پايان كار، درون مغز به عنوان صوت تعبير مى شوند.
در گوش ميانى كه بلافاصله بعد از پرده گوش شروع مى شود سه استخوان ظريف و كوچك مانند زنجير به دنبال يكديگر قرار دارند كه ارتعاشات را به پرده دريچه بيضى شكل واقع بين گوش ميانى و حفره هاى گوش داخلى انتقال مى دهند.
تعداد واحدهاى عصبى كه در شكاف لوله هاى پيچاپيچ حلقه حلزونى شكل گوش وجود دارد، بظاهر شش هزار (٦٠٠٠) عدد است، ولى از چه مقدار «نورون» تشكيل شده، خدا مى داند. اين قدر هست كه هر شخص معمولى سى و چهار هزار (٣٤٠٠٠) نوع آهنگ را مى تواند تشخيص بدهد، و تشخيص هر نوع آهنگ به گيرنده وعصب خاصى نيازمند است(١)
ذائقه تعداد حفره هاى ريز كه در سطح زبان قرار دارد و هر كدام بوسيله يك رشته عصب با مغز ارتباط دارد، حدود سه هزار(٣٠٠٠) حفره است كه ذرات طعم دار در داخل حفره، مانند پريز در محل اتصال برق جاى گرفته، جريان الكتريكى داير و عكس العمل آنها به مغز مخابره مى گردد، و مغز مزه طعم خوراك را از مزه هاى چهارگانه و مزه هاى تركيبى و ساير مزه هاى گوناگون مى فهمد. حسّ چشيدن مزه ميان اعضاى بدن تنها در زبان قرار داده شده تا هنگام خوردن، انسان مزه خوردنى و نوشيدنى را حس كند، و از خوردن لذت ببرد، و از خوردن غذاهاى نامطبوع اجتناب كند. ــــــــــــــــــــــــــــ
١- خداشناسى و افكار روز
شامه ساختمان و طرز كار دستگاه دريافت بو همانند جوانه هاى چشايى زبان است، كه داراى نوكهاى موئينه است كه در سطح داخلى بينى پراكنده اند(١).
تعداد سلولهاى گيرنده بو در حدود دو ميليون (٢٠٠٠٠٠٠) تا چهار ميليون (٤٠٠٠٠٠٠)است(٢)
هر سرى از گيرنده هاى بو، ويژه نوعى از بوهاست.
گروهى از شيمستها حدود سى هزار (٣٠٠٠٠) نوع بو را تعيين كرده اند.
دقت گيرنده هاى بو باندازه اى است كه وجود بوئى و لو١٠٠٠٠٠٠١ كه در هوا پخش شده باشد درك مى كند(٣)
لامسه پوست بدن عامل نيروى لامسه است.
شبكه اى از اعصاب پيچيده پيامهايى را از سطح پوست اخذ و به مغز مخابره مى كنند. گيرنده هاى مختلفى ما را در جريان احساسهاى گوناگونى مى گذارند; بعضى از آنها احساس فشار عده اى احساس درد و پاره اى ديگر عامل احساس سرما و گرما مى باشد همچنين اعصاب ديگرى فرمان مغز را به پوست منتقل مى كنند.
ساختمان پوست: پوست داراى پيچيده ترين مكانيزم علمى و فنى است كه تاكنون شناخته شده است.(٤) نظر به اين كه بافتهاى زنده بدن هيچ گاه سكون و آرامش ندارند، بايد سلولها داراى يك مقدار معين رطوبت باشند بدن چون در مجاورت هوا قرار دارد، پوست و پوشش بدن سدى است كه مانع از بخار شدن رطوبت بدن مى گردد.(٥)
تاكنون هيچ كس نتوانسته پوستى مانند پوست بدن انسان كه آب در آن نفوذ ندارد اختراع كند، پوست بدن داراى هزاران سوراخ است، با اين وصف طورى ساخته شده است كه هر گاه شخصى صدها ساعت در آب بماند آب از سوراخهاى پوست داخل
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- بدن انسان، ترجمه دكتر ا. شكى، ٢٣٥
٢- مجله دانشمند، سال چهارم، شماره ١١.
٣- مجله دانشمند، سال چهارم، شماره ١١
٤- مجله دانشمند سال ٧، شماره ٩.
٥- اقتباس از كتاب «بدن انسان»، دكتر سپرول، ترجمه دكتر ا. شكى.
نخواهد شد(١)
غده هاى توليد عرق: غدد توليد عرق در تمام سطح پوست، غير از لبها، گسترش يافته اند، تعداد آنها كلا به ٣ ميليون (٣٠٠٠٠٠٠) مى رسد. در كف دست و پاها اين غده ها خيلى نزديك هم قرار دارند. هر غده عبارت از يك لوله ساده پيچاپيچ مى باشد و به وسيله رگهاى خونى پيچ در پيچ احاطه شده است(٢)
نتيجه فعاليت دستگاه ترشح عرق بدن آن است كه گرماى بدن همواره به صورت ثابتى در حدود ٣٧ تا ٣٨ درجه باقى مى ماند.(٣)
برخى از آيات الهى در دستگاه اعصاب (يا سازمان مخابراتى بدن) در شبانه روز ميليونها پيغام توسط دستگاههاى اعصاب از نقاط مختلف بدن به مغز و بالعكس مخابره مى شود. سيستم ارتباط تلفن و تلگراف و راديو و تلويزيون به اهميت سيستم ارتباطى بدن انسان نيستند.
سلسله اعصاب داراى تجهيزات قوى انتقال دهنده و گيرنده هاى حساس و خطوط رابط ميان نقاط دور بدن و مركز براى مبادله است كه پيامها را جور و هماهنگ مى سازد و آنها را با سرعت و امانت به همه نقاط بدن مى رساند. اين انتقال غالباً در مدتى كمتر از يك ثانيه انجام مى گيرد.
تعداد خطوط رابط بين نقاط مختلف بدن با مغز بى شمار است; مثلا تنها جسم «يك ميليون» خط تلفنى مستقل در عصب بينايى دارد
دستگاه عصبى به دو دسته تقسيم مى شود:
١ـ دستگاه عصبى خودكار ٢ـ دستگاه عصبى جسمى.
عمل دستگاه عصبى خودكار در مورد كارهاى غير ارادى بدن، مانند ضربان قلب و
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- مجله دانشمند، سال ١، شماره ٥.
٢- مجله دانشمند، سال ٧، شماره ٩.
٣- تن آدمى، ترجمه دكتر بهزاد، ص ٣٧٦
گوارش و هضم و تنفس و غيره مى باشد و عمل دستگاه عصبى جسمى برقرار كردن رابطه بدن با دنياى خارج است.
محسوسات انسان از خارج از بدن كه توسط حواس پنجگانه دريافت مى شود توسط سلسله هاى اعصاب به مغز مخابره مى شود.
هر كدام از حواس پنجگانه داراى رشته هاى مخصوص عصبى هستند كه مخصوص مخابره آن نوع از محسوسات است كه توسط آن حس ادراك مى شود.
دستگاه عصبى خودكار به دو دسته تقسيم مى شود:
١ـ اعصاب سمپاتيك ٢ـ اعصاب پاراسمپاتيك.
عمل اين دو نوع اعصاب در جهت مخالف يكديگر است; مثلاً تحريك اعصاب سمپاتيك قلب باعث سرعت ضربان قلب مى شود، در صورتى كه تحريك عصب پاراسمپاتيك ضربان آن را كند مى كند(١)
برخى از آيات الهى در مغز (مركز فرماندهى بدن) نيروى مغز: دانشمندان شگفت انگيزترين ماشين را دستگاه مغز آدمى مى دانند.
اگر قرار باشد يك دستگاه الكترونيكى كارهاى مغز انسان را انجام دهد بزرگى آن به اندازه عمارت «امپايراستيت بيلدينگ» (بزرگترين آسمانخراش جهان) خواهد بود.
برقى كه اين دستگاه مصرف خواهد كرد به اندازه نصف مصرف برق شهر نيويورك مى شود، در عين حال تمام آب آبشار «نياگارا» براى خنك كردن لامپهاى آن مورد نياز خواهد بود، كتابچه راهنمايى كه براى تنظيم و كنترل اين ماشين عظيم چاپ شود قطرش دو هزار برابر كتابچه تلفن معمولى در مى آيد(٢)
بايگانى اطلاعات: بر اساس حسابهايى كه شده هر نفر عادى قادر است حدود «ده ميليون ميليون» خاطره را در مغز جاى دهد، و به عبارت ديگر، چنانچه مجموعه خاطرات نوشته شده را به صورت كتابهايى با قطع عادى منتشر نماييم. بطور متوسط ـ خاطرات يك
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- بدن انسان، تاليف اريث سپرول ترجمه دكتر ا.شكى ص ١٩٢ و ١٩٣
٢- مجله خواندنيها، تاريخ، ١٤/٢/٤٢
نفر عادى كتابخانه اى خواهد شد كه در حدود چندين ميليون جلد كتاب در آن باشد(١)
كورتكس مغز انسان كه بيشتر از چند ميليمتر قطر ندارد، در هر ذره آن ميلياردها مسائل و اسرار گنجانيده شده است.
در كتابخانه هاى بزرگ بيرون آوردن كتاب مورد نظر با وجود مراجعه به فهرست هاى مرتب مقدارى وقت لازم دارد ولى در بيرون كشيدن مطلب مورد نظر از محفظه مغز با آن همه محفوظات زياد حيرت انگيز گاهى آناً صورت مى گيرد و هيچ گونه فهرستى در كار نيست.
از كارهاى شگفت انگيز مغز آن است كه ميان ميليونها قيافه و يا ميليونها صدا، آناً قيافه و يا صداى كسى را از ديگرى مى شناسد(٢)
مساله حافظه يكى از بزرگترين اسرار دانش است.
مغز شما تمام اعمال را عيناً بخاطر مى سپارد، البته به نظر ما بعضى وقايع حتى چند ثانيه بعد فراموش شده اند، اما در حقيقت اين طور نيست و تحت شرايط معينى دوباره به ياد مى آيند; مثلا ديده شده است كه اشخاص در وضع و حالت خاصى مسائل ـ ظاهراً فراموش شده ـ كودكى خود يا آوازهاى قديمى را به خاطر مى آورند(٣)
برخى از آيات الهى در دستگاههاى حركت ماهيچه ها عامل تمام حركات بدن است; ماهيچه كار خود را به وسيله «خاصيت كشش» با انقباض و انبساط كه منجر به كوتاه شدن فاصله دو نقطه اتصال عضله مى شود انجام مى دهد.(٤) انقباض ماهيچه يكى از عجيب ترين پديده هاى جهان زيست شناسى است. اين كه ماده نرم ژلاتين مانندى، ناگهان سخت مى شود، و تغيير شكل مى دهد، و هزارها برابر وزن خود را بلند مى كند و قادر است در هر دقيقه صدها بار اين عمل را تكرار كند; معجزه آسا است. ماهيچه از تارهاى نازكى ساخته شده كه با چشم غيرمسلح نيز ديده
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- مجله دانشمند، سال ٦ شماره ٩
٢- مقاله دكتر منصور اشرفى در مجله مكتب اسلام، سال ٩ شماره ٦
٣- مقاله مغز و اسرار بى انتهاى آن، ترجمه بايگان، مجله دانشمند سال ٣ شماره ٨
٤- بدن انسان، ترجمه دكتر بهزاد، ص ٢٥٤
مى شود اگر يكى از تارها را زير ميكروسكوپ نگاه كنيم خطهاى افقى در آن تشخيص مى دهيم كه نشان مى دهند ماهيچه خود مجموعه اى از تارهاى كوچكتر يا تارچه هاست(١)
در حدود ششصدو پنجاه (٦٥٠) ماهيچه در بدن است و روابط پيچيده با يكديگر دارند(٢) ماهيچه ها بر دو گروه تقسيم مى شوند. ماهيچه ها هميشه بطورى ترتيب يافته اند كه هر دو ماهيچه يا هر دو گروه ماهيچه عكس هم كار مى كنند; مثلا اگر يك ماهيچه در بازو عمل خم كردن را انجام مى دهد، ديگرى عمل راست كردن آن را به عهده دارد.
برخى از آيات الهى در دستگاه توالد دستگاه توالد يكى از بخشهاى اعجاب انگيز مجموعه بدن انسان است، كه به وضوح از آفرينش حكمت آميز آفريدگار حكايت مى كند.
دقت در دستگاه توالد اناث و ذكور، ما را در برابر فصل گويايى از كتاب توحيد و معرفت آفريدگار قرار مى دهد، كه چگونه هر كدام مكمل ديگرى بوده، و همانند دو قسمت مختلف يك كارخانه هستند، كه براى توليد يك محصول معين، تشريك مساعى نموده، و هر كدام بخشى از فعاليتهاى مربوط به آن را انجام مى دهد. و فعاليت در يكى از دو بخش، مقدمه فعاليت بخش ديگر و فعاليت بخش ديگر مكمل فعاليت بخش قبلى است; مراحل حيرت انگيز هر دو بخش ما را به حكمت آفرينش آشنا ساخته و خداى جهان را به ما مى شناساند.
برخى از آيات الهى در قيافه انسانها (تمايز قيافه انسانها) «هوالذى يصور كم فى الارحام كيف يشاء لااله الا هو العزيز الحكيم» ـ آل عمران / ٦
خداست كه شما را در رحمهاى مادران، آن گونه كه بخواهد تصوير مى كند، جز خداوند عزيز حكيم (كه هر كار را به حكمت انجام مى دهد) خدايى نيست. چه حكمت بزرگى در آفرينش قيافه و چهره انسانها به كار رفته، كه از همديگر شناخته مى شوند
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- تحقيقى درباره ماهيچه نگارش زنت گيوركى، از كتاب شناخت حيات ترجمه دكتر بهزاد ص ٣٠٩-٣١٢
٢- تن آدمى ص ١٣٧ بدن انسان ص ٢٥٤
ميلياردها افراد انسان، در عين حال كه همه ذرات و ساختار بدن آنها، از قوانين دقيق منظم ـ حاكم بر همه انواع انسان ـ متابعت مى كند، هر كدام داراى قيافه و چهره ويژه اى مى باشد كه مايه شناسايى او از ميليونها و ميلياردها انسانهاى ديگر است. در افراد يك نوع فراورده كه از يك ماده و محصول يك ماشين است كوچكترين فرقى نيست، چگونه است؟ ميلياردها انسان كه از حيث ماده و فرمول آن و همه دستگاه ساختمان آنها تحت يك سرى قوانين منظم آفريده شده، آنقدر با هم تفاوت قيافه دارند كه ميان ميلياردها انسان، يك نفر هم نمى توان يافت كه هيچ تفاوتى در قيافه آنها نباشد حتى دو قلوها كه شبيه هم هستند با دقت مى توان تفاوتى در آنها يافت. اگر همه انسانهاى آفريده شده در طول زمان آفرينش به ترتيب، گردآورى شوند باز از همديگر متفاوت خواهند بود.
مى گويند خطوط سر انگشتان انسانها هم چنين است; خطوط سرانگشت هيچ انسانى با خطوط سرانگشت هيچ انسان ديگرى منطبق نمى شود; در عين حال كه خطوط انگشتان دست راست هر انسانى با خطوط انگشتان دست چپ او كاملا مطابق است.
توجه به آيات الهى در تشكيلات بدن سائر حيوانات آنچه گفته شد راجع به تشكيلات بدن انسان بود. بدن هر نوع از حيوانات از كوچك و بزرگ اعم از حشرات و چرندگان و خزندگان و پرندگان و حيوانات دريائى، داراى تشكيلات خاصى است كه مانند تشكيلات بدن انسان پيچيده و يا پيچيده تر از آنست.
بدن برخى از آنها با وجود جثه كوچك داراى دستگاههاى بسيار قوى تر از دستگاههاى بدن انسان مى باشد، كه متناسب با زندگى خاص او آفريده شده است.
برهان هشتم خداشناسى: برهان جمال زيبائيها و ظرافتهايى كه در آفرينش به كار رفته از حد توصيف بيرون است. طبيعت چنان زيباست، كه هيچ نقاش و صورتگر چيره دستى نمى تواند به آن زيبايى و ظرافت منظره اى را ترسيم كند. ميان تابلوهاى نقاشى آن تابلو زيباتر و ارزشمندتر شمرده مى شود كه به مناظر طبيعت شبيه تر باشد.
زيبائى پيكره انسان «و صوركم فاحسن صوركم و اليه المصير»(١) صورت شما را بساخت و آن را زيبا كرد. دهد نطفه را صورتى چون پرى ***** كه كرده است بر آب صورتگرى
نهد لعل و پيروزه در صلب سنگ ***** گل لعل در شاخ پيروزه رنگ
بر و افكند قطره اى سوى يم ***** ز صلب آورد قطره اى در شكم
از آن قطره لؤلؤى لالا كند ***** و زين صورتى سرو بالا كند
جهان متفق بر الهيتش ***** فرو مانده در كنه ماهيتش
نه بر اوج ذاتش پرد مرغ و هم ***** نه در ذيل وصفش رسد دست فهم
زيبايى اعضاى بدن انسان از سر، تنه، دست و پا و رخساره از چشم گوش، ابرو، دهان، و بينى و غير آن، و سپس زيبايى صورت تركيبى آنها به گونه اى آفريده شده كه هرگز متناسبتر و زيباتر از آن متصور نيست.
چشمهاى زيباى انسان: مردمك سياه در وسط دايره قهوه اى رنگ يا آبى، يا رنگ زيباى ديگر در ميان سپيدى چشم، با مژه هاى منظم كه در يك رديف دور تا دور حلقه چشم را احاطه كرده، با ابروانى كه بر بالاى دو ديده كشيده شده تا برسد به لبهاى گلگون كه از هم باز مى شود، و دندانهاى سفيد در كنار هم چيده شده كه از ميان لبها نمايان مى گردد، نمودارى از زيبايى چهره انسان است، اين تابلوى زيبا كه از گوشت و پوست و مو ساخته شده، چنان زيباست كه تنها وصف آن را بايد از ذوقهاى سرشار جويا شد، ميان هزاران صورت گوناگون كه در كيفيت تركيب اعضاى بدن انسان متصور است، هيچ صورت زيباتر از آنچه خداى جهان، انسان را به آن صورت آفريده، و به آن تركيبى كه اندامهاى گوناگون و اعضاى مختلف او را از سر گرفته تا قدم قرار داده وجود ندارد. هر ذوقى كوچكترين تغيير در آ ن را به دور از زيبايى مى داند و هر صورت ديگرى غير از آنچه را كه در آفرينش پيكر انسان و تركيب اعضاى گوناگون آن به كار رفته نازيبا مى شمارد.
زيبائى درختان و گياهان
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- سوره تغابن / آيه ٣ منظره درختان و گياهان چنان زيبا و شورانگيز است كه هيچ دلى نيست عاشق و شيفته آنها نباشد. گلها مظهر كمال زيبايى و اوج دلربايى هستند، و در ميدان طنازى با همديگر به مسابقه برخاسته اند.
نسترين، سوسن، ياسمن، نرگس، ياس، نيلوفر، بنفشه، شقايق، گل سرخ، اطلسى، لاله و ساير انواع بيشمار گلهاى ديگر، هر يك با رنگهاى گوناگون و شكلهاى دلنشين جلوه خاصى در زيبايى و دلربايى دارند. اين زيبايى و دلربايى توام با لطافت و عطرهاى روحبخش، چنان انسان را شيدا و شيفته مى سازد كه تقرير از وصف آن ناتوان است.
قاآنى چنين توصيف مى كند:
بنفشه رسته از زمين بطرف جويبارها ***** و يا گسسته حور عين ز زلف خويش تارها
ز سنگ اگر نديده اى چسان جهد شرارها ***** به برگهاى لاله بين ميان لاله زارها
شيخ بزرگوار «بهايى» نيز در شناخت پروردگار از چهره طبيعت مى گويد:
بلبل به چمن آن گل رخسار عيان ديد ***** پروانه در آتش شد و اسرار نهان ديد
عارف صفت ذات تو از پير و جوان ديد ***** يعنى همه جا عكس رخ يار توان ديد
وقتى انسان اين زيبايى را در طبيعت مى بيند به لطف آفرينش پى مى برد. چهره خود انسان چقدر زيبا آفريده شده، هرگز صورت ديگرى زيباتر از آن براى صورت انسان متصور نيست.
دهد نطفه را صورتى چون پرى ***** كه ديده است بر آب صورتگرى
اگر مقدارى برگ روى هم بريزند چگونه ممكن است يك خوشه گل با گلبرگهاى لطيف و با طراوت و خوش رنگ، كه بطور منظم كنار هم چيده، آراسته شده و آكنده از عطر روح پرور بر روى شاخه گلبن طنازى مى كند به وجود آيد؟!
اين همه آيات پروردگار است كه عقل را به سوى پروردگار ارشاد و هدايت مى كند.
شيخ بهايى ـ رحمه الله ـ مى گويد:
عاقل به قوانين خرد راه تو پويد ***** ديوانه برون از همه اسرار تو جويد
تا غنچه نشكفته اين باغ كه بويد ***** هر كس به زبانى صفت مدح تو گويد
بلبل به نوا خوانى و قمرى به ترانه(١)
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- «سعدى» در توصيف زيبايى طبيعت چنين مى گويد:
بامدادان كه تفاوت نكند ليل و نهار ***** خوش بود دامن صحرا و تماشاى بهار
صوفى از صومعه گو خيمه بزن در گلزار ***** وقت آن نيست كه در خانه نشينى بيكار
بلبلان وقت گل آمد كه بنالند از شوق ***** نه كم از بلبل مستى تو بنال اى هوشيار
آفرينش همه تنبـيـه خداوند دلسـت ***** دل ندارد كه ندارد به خداوند اقرار
اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجود ***** هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار
كوه و دريا و درختان همه در تسبيحند ***** نه همه مستمعان فهم كنند اين اسرار
خبرت هست كه مرغان سحر مى گويند ***** كاخراى خفته سر از خواب جهالت بردار
هر كه امروز نبيند اثر قدرت او ***** غالب آنست كه فرداش نبيند ديدار
تا كى آخر چو بنفشه سر غفلت در پيش ***** حيف باشد كه تو در خوابى و نرگس بيدار
كه تواند كه دهد ميوه الوان از چوب ***** يا كه داند كه برآرد گل صد برگ از خار
وقت آنست كه داماد گل از حجله غيب ***** بدر آيد كه درختان همه كردند نثار
آدميزاده اگر در طرب آيد چه عجب ***** سرو در باغ برقص آمده و بيدو چنار
باش تا غنچه سيراب دهن باز كند ***** بامدادان چو سر نافه آهوى تتار
مژدگانى كه گل از غنچه برون مى آيد ***** صد هزار آغچه ريزند عروسان بهار
باد گيسوى عروسان چمن شانه كند ***** بوى نسرين و قرنفل برود در اقطار
ژاله بر لاله فرود آمده هنگام سحر ***** راست چون عارض گلگون عرق كرده يار
باد بوى سمن آورد و گل و سنبل و بيد ***** در دكان به چه رونق بگشايد عطار
خيرى و خطمى و نيلوفر و بستان افروز ***** همچنانست كه در او خيره بماند ابصار
اين هنوز اول آثار جهان افروز است ***** باش تا خيمه زند دولت نيسان و ايار
شاخها دختر دوشيزه باغند هنوز ***** باش تا حامله گردند بالوان ثمار
بندهاى رطب از نخل فرو آويزند ***** نخلبندان قضا و قدر شيرين كار
عقل حيران بود از خوشه زرين عنب ***** فهم حيران شود از حقه ياقوت انار
تا نه تاريك شود سايه انبوه درخت ***** زير هر برگ چراغى بنهد از گلنار
سيب را هر طرفى داده طبيعت رنگى ***** هم بدانگونه كه گلگونه كند روى نگار
شكل امرود تو گويى كه به شيرينى و لطف ***** كوزه اى چند نباتست معلق بر بار
حشو انجير چو حلواگر صانع كه همى ***** حب خشخاش كند در عسل شهد بكار
هيچ دربه نتوان گفت چه گفتى كه به است ***** به از اين فضل و كمالش نتوان كرد اظهار
آب در پاى ترنج و به و بادام روان ***** همچو در زير درختان بهشتى انهار
گو نظر باز كن و خلقت نارنج ببين ***** اى كه باور نكنى فى الشجر الاخضر نار
پاك و بى عيب خدايى كه قديرست و عزيز ***** ماه و خورشيد مسخر كند و ليل و نهار
پادشاهى نه به دستور كند يا گنجور ***** نقشبندى نه بشنگرف كند يا زنگار
چشمه از سنگ برون آرد و باران از ميغ ***** انگبين از مگس و در از دريابار
گر چه بسيار بگفتيم در اين باب سخن ***** و اندكى بيش نگفتيم هنوز از بسيار
تا قيامت سخن اندر كرم و رحمت اوست ***** همه گويند و يكى گفته نيايد زهزار
آن كه باشد كه نبندد كمر طاعت او ***** جاى آنست كه كافر بگشايد زنار
نعمتت بار خدايا ز عدد بيرون است ***** شكر انعام تو هرگز نكند شكرگزار
اين همه پرده كه بر كرده ما مى پوشى ***** گر به تقصير بگيرى نگذارى ديار
نااميد از در لطف تو كجا شايد رفت ***** تاب قهر تو نداريم خدايا زنهار
فعلهايى كه زما ديدى و نپسنديدى ***** به خداوندى خود پرده بپوش اى ستار
سعديا راست روان كوى سعادت بردند ***** راستى كن كه بمنزل نرسد كج رفتار
توحيد (يگانگى خداى متعال) براهين و ادلّه توحيد براهين و ادلّه اثبات توحيد زياد است، آنچه، از آيات و احاديث و كتب فلسفه استخراج كرديم بدينقرار است:
(١) برهان فساد و نابودى عالم.
(٢) برهان وحدت نظام.
(٣) برهان هدايت و فيض تشريعى.
(٤) برهان حقيقت.
(٥) برهان نبودن دو مخالف مصداق براى يك حكم.
(٦) برهان تعيّن
(٧) برهان تميّز.
(٨) برهان صرف الوجود.
(٩) برهان اقتضاء.
(١٠) برهان تركب.
(١١) برهان بساطت.
(١٢) برهان فرجه.
برهان اول توحيد: برهان فساد و نابودى عالم قال الله تعالى «لوكان فيهما الهه الا الله لفسدتا» سوره انبياء/ آيه ٢٢
يعنى: اگر در آسمانها و زمين دو خدا وجود داشت، نابود مى شدند.
توضيح خلقت عالم كه بر طبق نظام اتم انجام يافته، چنانچه دو واجب الوجود باشد، اگر اراده يكى از آنها موثر باشد مستلزم عجز ديگرى است و اگر اراده هر دو موثر باشد مستلزم عجز هر دو است.
زيرا علم هر دو به نظام اتم عالم، و مصالح آن اقتضا دارد كه اراده كند ايجاد عالم را و اين دو اراده با هم تمانع دارند، زيرا هر دو علت تامه هستند و محال است كه يك معلول مستند به دو علت تامه باشد.
پس ايجاد عالم يا به هر دو مستند است، كه در اين صورت علت تامه مجموع آنها مى باشد، و هر دو عاجزند از اينكه علت تامه عالم باشند. و اگر به يكى از آنها مستند باشد، اراده ديگرى مقهور اراده او بوده و عاجز است، واجب الوجود محالست كه عاجز باشد باين ترتيب ثابت مى شود كه به وجود آورنده عالم واجب الوجود واحد، احد است.
پس معنى آيه كه تعدّد «اله» مستلزم نابودى عالم است روشن مى شود، زيرا دو «اله» كه هر دو واجب الوجود و علت تامه هستند با هم تمانع دارند، و نتيجه آن انهدام و نابودى معلول يعنى وجود عالم است.
و اگر فساد در آيه شريفه به معنى بى نظمى باشد، مربوط به اين برهان نبوده و به برهان نظم كه بعداً ذكر خواهد شد منطبق مى گردد.
برهان دوم توحيد: برهان وحدت نظام قال الله تعالى:
«لوكان معه اله لذهب كل اله بما خلق ولعلى بعضهم على بعض» سوره مؤمنون / آيه ٩١ محصلّ آنچه در «الميزان» ج ١٥ ص ٦٢ «در تفسير اين آيه شريفه آمده اين است:
تعدّد آلهه متصور نيست جز باينكه در الوهيت و ربوبيت از هم جدا باشند، و معنى ربوبيت در بخشى از عالم آن است كه در تكوين و تدبير آن بخش مستقل باشد.
بديهى است، از هر كدام از دو وجود متغاير و متباين آنچه صادر مى شود، با آنچه از ديگرى صادر مى شود متغاير و متباين است.
و لازمه اينكه هر كدام از آلهه متعدده در تكوين و تدبير بخش مربوط به او مستقل باشد، اين است كه رابطه اتحاد و اتصال بين تدبيرهاى جارى در عالم منقطع شود، و نظام جارى در عالم انسانى مثلا از نظام هاى جارى در انواع حيوانات و نباتات و خشكى و دريا و كوه و دشت و زمين و آسمان، هر كدام از ديگرى بكلى منقطع و منفصل گردد.
پس وحدت نظام عالم و هماهنگى اجزاء آن و پيوستگى تدبير جارى در سرتاسر آن كه مشهود است، دليل قاطع بر عدم تعدد آلهه است. در آيه شريفه مى گويد:
«اذا لذهب كل اله بما خلق» مراد از آن همين است كه بيان شد، يعنى: اگر آلهه متعدد بود، هر كدام از آنها در خلق و تدبيرى كه از او صادر شده، از ديگرى جدا و منفصل بود. باز در آيه مى گويد:
«و لعلى بعضهم على بعض» يعنى: اگر آلهه متعدد بود بعضى از آلهه بر بعض ديگر برترى مى داشت. اين نيز محذور ديگرى براى تعدد اله است كه برهان وحدت نظام بيانگر آنست، زيرا تدابيرى كه در نظم عالم بكار رفته بر دو گونه است، برخى از آنها با برخى ديگر در عرض هم هستند، مانند تدبير بكار رفته در آب با تدبير بكار رفته در آتش، و برخى از آنها است، مانند تدبير كلى جارى در همه موجودات زمينى، كه بر تدبير خاص نباتات، و تدبير خاص حيوانات حكومت دارد، همچنين تدبير عام جارى در همه حيوانات كه بر تدبير خاص هر يك از انواع آن حكومت دارد، و مانند تدبير عام كرات آسمانى كه بر تدبير خاص يكى از آنها كه محكوم تدبير عام كرات است علوّ و برترى دارد.
پس الهى كه تدبير عام كلى از او صادر شده، بر الهى كه تدبير موجود خاص كه تحت آن عام و كلى است از او صادر شده علو و برترى دارد، و ديگرى تحت استعلاء و استيلاء اوست، و آن با معنى الوهيّت منافاة دارد.
برهان وحدت نظام در احاديث روى فى اصول الكافى «كتاب التوحيد» حديث ٥
قال ابو عبدالله (ع): فلمّا راينا الخلق منتظماً و الفلك جارياً و الليل و النهار و الشمس و القمر دل صحّة التدبير و اتئلاف الامر على انّ المدبر واحد.
تقرير برهان مذكور در كتب فلسفه
و قال صدر المتالهين فى «المبدء و المعاد» ص ٤٥
ان كونها (اى الموجودات) مرتبطة منتظمة فى رباط واحد موتلفة ايتلافاً طبيعياً يدل على ان مبدعها و مدبرها و ممسك رباطها عن ان ينفصم، واحد حقيقى يقيمها بقوته التى تمسك السماوات و الارض ان تزولا، و لو كان فيهما صانعان لتميز صنع كل واحد منها من صنع غيره فكان ينقطع الارتباط فيختل النظام كما فى قوله تعالى اذن لذهب كل اله بما خلق و لعلى بعضهم على بعض ـ الى ان قال ـ ...
كون جبلة العالم مع تفنن حركاتها و تخالف اشكالها و تغير آثارها موسسة على الايتلاف الطبيعى و الرصف الحكمى دالة بوحدتها الطبيعة الاجتماعية على الوحدة الحقة الحقيقية.
فسبحان من جعل الموجودات العالمية على كثرتها متشاكلة من وجه و متمايزة من وجه متفرقه من وجه لتكون دالة على صنع قادر حكيم و مدبر عليم.
يعنى: مرتبط بودن موجودات و منتظم بودن آنها مانند منتظم شدن دانه هاى تسبيح در يك نخ، دلالت دارد بر اينكه بوجود آورنده آن مخلوقات، و مدبر آنها و نگهدارنده رشته آنها واحد حقيقى است. و اگر دو صانع وجود داشت، مصنوعات از همديگر متميز مى شدند و ارتباط از بين مى رفت، آنطور كه خدا فرمود: «اذا لذهب كل اله بما خلق».
سپس مى گويد: طبيعت عالم كه با همه گوناگونى، اجزائش، و با تغير آثار آنها، بر اساس پيوستگى و يگانگى است، و اين حكم در همه جا حاكم است، نشان مى دهد كه وجود باريتعالى واحد و يگانه است).
توضيح در بيان ارتباط وجود اجسام به همديگر بايد گفت:
اجسام اعم از جمادات و نباتات و حيوانات و انسانها نسبت به همديگر از قبيل معّداتند (معدّ: چيزى است كه مقدمه وجود ديگرى مى شود) تغذى نباتات و حيوانات و انسانها از جمادات، و همچنين تغذى حيوانات و انسانها از نباتات، و تغذى انسانها و بعضى از حيوانات از حيوانات ديگر، دليل نياز وجودى آنها به همديگر است، و هر كدام پس از تغذى ديگرى از آن جزء ديگرى مى گردد، انسان و حيوان مى ميرند و خاك مى شوند و از خاك نبات مى رويد، هر كدام از آنها در شرايط خاصى به ديگرى متبدل مى شود، و اين حقيقت كاشف از وحدت نظام و تدبير واحد است كه در آفرينش بكار رفته، و حاكى از آن است كه آفريننده همه آنها يكى است و طبق نظامى كه اراده اش به آن تعلق گرفته هركدام را به ديگرى تبديل مى كند.
برهان وحدت نظام از نظر علوم طبيعى از نظر علوم طبيعى بايد گفت: تمام موجودات عالم بهم بسته و پيوسته است و قوانين طبيعت دقيقاً بر سرتاسر آنها حكومت دارد، بگونه اى كه همه ساختار جهان از نظم و قانون است، و قانون در سرتاسر ذرات و اتم هاى جهان جارى است.
مطالعه علوم طبيعى با پيشرفت هائى كه تاكنون كرده روزنه خوبى براى مطالعه حكومت قوانين طبيعت در سرتاسر عالم مى باشد و از دورنماى آن پيداست كه همه جهان بهم بسته و پيوسته است.
حركت كرات آسمانى (ستارگان) كه هر كدام در مسيرهاى معين سير مى كنند و فواصل منظم آنها نسبت بهم كه هر كدام در مدارى نگهدارى مى شوند و بهمديگر تصادم نمى كنند حاكى از وحدت نظام در جهان است. باز چرخيدن زمين و سيارات نه گانه بر دور محور خورشيد و همچنين چرخيدن خورشيد با معيت سيارات خود بر دور مركز كهكشان حاكى از وحدت نظام آفرينش ميان آنهاست.
حيات نباتات و حيوانات و انسانها ارتباط مستقيم دارد با حركت زمين به دور خود كه از آن شبانه روز به وجود مى آيد و با حركت آن بر دور خورشيد در مدار معين كه نور و حرارت خورشيد طبق درجات معين به زمين مى رسد.(١)
موازنه حيوانات و گياهان در مصرف اكسيژن و كربن يكى ديگر از شواهد وحدت در نظام آفرينش آنهاست.
همه گياهان و جنگلها و بوته ها و خزه ها و به طور كلى رستنيها و روئيدنيها ساختمان اصلى وجودشان نيازمند كربن است، انسان و حيوانات اكسيژن هوا را مصرف و كربن هوا را دفع مى كنند.
برهان سوم توحيد: برهان هدايت و فيض تشريعى «شهد الله أنّه لا اله الاّ هو و الملائكة و اولوالعلم من خلقه» سوره آل عمران، آيه ١٨
خدا كه منبع فيض است، همان گونه كه فيض تكوينى از او افاضه مى شود، بايد فيض تشريعى نيز از او افاضه شود، و براى به كمال رساندن، خود را به ما بشناساند و به ما هدايت بخشد.
از آنجا كه همه انبيا از خداى واحد احد خبر داده اند، و همه انبيا كه خداوند آنها را با معجزه تأييد و تصديق كرده است از طرف خداى يگانه به رسالت مبعوث شده اند و به يگانگى وحدانيت او شهادت داده اند، اگر خداى ديگرى بود، او نيز بعث انبيا و ارسال
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- در علوم طبيعى ثابت شده فاصله كره زمين از خورشيد ٥/١٤٩ ميليون كيلومتر است و كره زمين در مدارى با اين فاصله بر دور خورشيد مى گردد. اگر فاسله زمين تا خورشيد ٢ برابر فاصله كنونى آن بود، حرارتى كه از خورشيد به آن مى رسيد ربع حرارت كنونى تنزل مى كرد و سرعت حركت بر مدار آن نصب مى شد و طول مدت زمستان دو برابر مى گرديد و همه موجودات زنده يخ مى بستند. اگر فاصله زمين تا خورشيد نصف مى شد. گرما چهار برابر و سرعت مدارى دو برابر مى شد و طول مدت فصول نيز نصف مى شد.
اگر تغيير فصلى امكان داشت زمين به اندازه اى سوزان مى گرديد كه زندگى بر روى آن ميسر نمى شد زمين از لحاظ بزرگى و كوچكى و دورى و نزديكى به خورشيد و از حيث سرعتى كه در مدار خود دارد، چنان به اندازه است كه مى تواند مركز حيات باشد، و نوع بشر كه در مدار خود دارد، چنان به اندازه است كه مى تواند مركز حيات باشد، و نوع بشر همان گونه كه اكنون مشاهده مى شود به زندگى جسمى و عقلى و روحى خود ادامه مى دهد. رسل مى كرد، و چون چنين نشده دليل بر اين است كه او يكتاست.
در نهج البلاغه ص ٩١٨ كتاب ٣٠ فى وصيته لابنه حسن بن على عليهماالسلام، چنين آمده است:
و اعلم، يابنى، انه لوكان لربك شريك لاتتك رسله و لرأيت آثار ملكه و سلطانه و لعرفت افعاله و صفاته، و لكنه اله واحد، كما وصف نفسه، لا يضاده فى ملكه احد، و لا يزول ابداً و لم يزل، اول قبل الاشياء بلا اولية، و آخر بعد الاشياء بلا نهاية، عظم عن ان تثبت ربوبيته باحاطة قلب او بصر
(بدان فرزندم، اگر پروردگار تو شريك مى داشت، پيامبران او بسوى تو مى آمدند، و آثار ملك و قدرت او را همى ديدى و افعال و صفات او را مى شناختى، و لكن او خداى يكتاست آنگونه كه خود را به يگانگى توصيف كرده است. موجودى نيست در برابر قدرت او اعمال قدرت كند، هميشه بوده و هست، وجود او پيش از موجودات است بدون اينكه آغازى داشته باشد و بعد از موجودات است بدون اينكه نهايتى براى او باشد، بزرگ است از اينكه ديده يا دلى بر او احاطه كند.)
علامه مجلسى در «حق اليقين» در تقرير آن گويد:
«اين برهانى است قاطع زيرا كه واجب الوجود بايد قادر بر كمال، و فياض مطلق باشد.
هرگاه يك خدا صدو بيست و چهار هزار پيغمبر براى معرفت و عبادت خود بفرستد، و خلق را هدايت كند، كه اگر العياذبالله خداى ديگر مى بود او نيز بايد پيغمبرى براى شناسانيدن خود و عبادت خود بفرستد، پس يا قادر نيست و عاجز است يا حكيم نيست و بخيل و جاهل است، و هيچ يك از اين صفات بر واجب الوجود روا نيست»
عرض مى كنم: مبناى اين برهان سه مقدمه زير است كه در مباحث آتيه به ثبوت رسيده است.
(١) وجوب الوجود يقتضى الحكمة، و كون افعاله تعالى فى غاية الا حكام و الاتقان و نهاية الكمال.
(٢) اللطف واجب، فان كان من فعله تعالى وجب عليه، و ان كان من المكلف وجب ان يشعر به و يوجبه
(٣) البعثة (اى بعث الانبياء و ارسال الرسل) و اجبة لاشتمالها على اللطف.
برهان چهارم توحيد: برهان حقيقت صدق واجب الوجود بر شيئى، دو گونه متصور است.
يكى اينكه حقيقت آن شيئى واجب الوجود باشد، ديگر اينكه از قبيل صدق برخى ازمفاهيم بر مصداق و فرد باشد، كه حقيقت آن مصداق و فرد چيز ديگر است، مانند صدق ضارب، وابيض بر يك فرد انسان.
هر گاه صدق واجب الوجود بدين گونه باشد، حقيقت و ذات آن واجب الوجود نخواهد بود، و عروض آن بروى نياز به علت دارد. و چيزى كه حقيقت آن واجب الوجود نيست، بذاته ممكن الوجود است، و اتصاف آن به واجب الوجود نياز به علتى دارد كه بذاته واجب الوجود باشد، و آن واجب الوجود بحقيقته است كه حقيقت آن واجب الوجود است.
و اگر دو واجب الوجود فرض شود كه حقيقت هر كدام از آنها واجب الوجود است، چيزى كه بآن از همديگر متمايز هستند و تعدد آنها با آنست، حقيقت آن، واجب الوجود نيست، زيرا ما به الامتياز غير ما به الاشتراك است، و چون ما به الاشتراك، حقيقت آن صرفاً واجب الوجود است، پس ما به الامتياز، حقيقت آن واجب الوجود نيست.
پس در نتيجه ثابت شد كه منشأ تعدد در ممكن الوجود است، و تعدد به واجب الوجود راه ندارد.
برهان پنجم توحيد: نبودن دو مخالف با همديگر مصداق براى يك حكم توضيح اين برهان با بيان چند مطلب ذيل است:
١ـ صدق مفهوم واحد بر مصاديق متعدده بدون اشتراك آنها در حيثيت واحده كه ملاك صدق آن مهفوم باشد محالست.
٢ـ اگر دو مصداق براى مفهوم واجب الوجود فرض شود، آن دو مصداق يا متباين با لذات هستند يا جهت متشركه دارند.
٣ـ اگر متباين با لذات باشند انتزاع مفهوم واحد از دو ذات متباين بمقتضاى مقدمه اول محالست. و اگر داراى حيثيت مشتركه هستند،
حيثيت مشتركه و ملاك صدق مفهوم واجب الوجود يا خارج از ذات آنهاست كه مستلزم واجب الوجود نبودن آنها بحسب الدات مى باشد، و يا داخل در ذات آنها.
٤ـ اگر حيثيت مشتركه داخل در ذرات آنها باشد، يا تمام الذات آنهاست، پس تعدد آنها بالعرض خواهد بود كه مستلزم احتياج به علت است.
و اگر بعض الدات باشد، بعض ديگر آن كه ملاك تعدد است واجب الوجود نيست، در نتيجه تعدد يعنى وجود دومى، ممكن الوجود خواهد بود، پس تعدد واجب الوجود محالست.
برهان ششم توحيد: برهان تعين و هذا البرهان ذكره الشيح الرئيس فى «الاشارات» و «الشفاء» قال فى «الاشارات»(١):
واجب الوجود المتعين ان كان تعينه ذلك لانه واجب الوجود فلا واجب وجود غيره، و ان لم يكن تعينه لذلك بل لامر آخر فهو معلول.
و قال فى «الشفاء» (فى ثامنة الالهيات) فى شرح هذا البرهان: مثلا لوكان الشيئى الواجب الوجود هو هذا الانسان، فلايخلو اما ان يكون هو هذا الانسان، للانسانية و لانه انسان، او لا يكون، فان كان لانه انسان هو هذا، فالانسانية تقتضى ان يكون هو هذا فقط.
و ان وجدت لغيره، فما اقتضت الانسانية ان يكون هو هذا، بل انما صار هذا هذا، لامر غير الانسانية.
فكذ لك الحال فى حقيقة واجب الوجود، فانها ان كانت لاجل نفسها هى هذا المعين، لاستحال ان تكون تلك الحقيقة لغيره، فيكون تلك الحقيقة ليست الا هذا.
و ان كان تحقق هذا المعنى لهذا المعين لاعن ذاته (بل عن غيره ـ خ ل) و انما هو هو لانه هذاالمعين، فيكون وجوده الخاص له مستفاداً عن غيره فلايكون واجب الوجود هذا
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- ج ٣ ص ٤٠ كه با شرح خواجه نصير طوسى چاپ شده است.
خلف.
اقول: الظاهر ان النسخة مغلوطة و الصحيح: لاعن ذاته و انما هو هو لانه هذا المعين بل عن غيره الخ.
و لهذا البرهان تقرير آخر، ذكره الشيخ فى الاشارات و شرحه المحقق الطوسى فى شرحه عليه، لاحاجة اليه.
توضيح برهان اگر دو واجب الوجود كه در خارج غير هم هستند و عين هم نيستند فرض شود، هر كدام داراى عينيتى است كه غير عينيت ديگرى است. از دو حال خارج نيست كه هر دو محال است يا عينيت و بودن او اين واجب الوجود بجهت واجب الوجود بودن اوست، پس وجوب وجود مقتضى آنست كه واجب الوجود همين باشد نه غير او.
و اگر واجب الوجود ديگرى غير از اين واجب الوجود، باشد لازمه اش آنست كه وجوب وجود مقتضى نيست كه همين واجب الوجود باشد نه غير او، و آن تناقض و محالست.
و يا عينيت و بودن او اين واجب الوجود بجهت ذات او كه واجب الوجود است نيست. پس عينيت و وجود او معلول غير خواهد بود، پس واجب الوجود نيست. و اين هم تناقض و محالست
برهان هفتم توحيد: برهان تميز تقرير برهان اين است اگر واجب الوجود بالذات متعدد باشد، بايد هر كدام از ديگرى تميز داشته باشد، و تميز دو واجب الوجود از همديگر محالست.
زيرا: اگر تميز عين ذات آنها باشد واجب الوجود بودن خارج از ذات آنهاست، و بر ذات آنها عارض است، پس هيچكدام از آنها بذاته واجب الوجود نيست، و اگر عين ذات آنها نباشد ذات آنها متعدد نخواهد بود، و اگر بالذات متعدد نباشند، ذات آنها واحد و يكتاست تعين آنهم فهراً واحد يكتا خواهد بود، و تعدد به آن راه ندارد.
توضيح برهان اين است: مميز بالعرض اگر لازم ذات باشد قهراً در هر دو واجب، خواهد بود، زيرا واجب الوجود حقيقت و ذات هر دو است و اگر لازم ذات نباشد اختصاص آن به يكى از دو واجب نياز به علت دارد، و آن علت جز يكى از دو واجب الوجود نيست، و هر كدام از آن دو واجب كه علت آن باشد قهراً بايد داراى خصوصيت و تميزى باشد كه در ديگرى نيست، و آن مستلزم دور، است، زيرا فرض آن است كه غير از آن تميز ديگرى ندارد.
برهان هشتم توحيد: برهان صرف الوجود واجب الوجود كه وجود دهنده همه موجودات و هستى بخش همه هستى هاست منبع وجود، و وجود بحت و صرف الوجود و وجود مطلق است. و تشخص و تميز او به عين صرف الوجود بودن اوست، پس تعدد آن محالست.
و هر دومى كه براى او فرض شود عين اولى خواهد بود زيرا دومى بايد از اولى تميز داشته باشد و فرض آنست كه آنهم صرف الوجود و تميز او به صرف الوجود بودن اوست پس از اولى تميز ندارد، بلكه عين اوست، و واجب الوجود يكتا و واحد است و دومى ندارد.
از اينجا معلوم مى شود كه ذات واجب الوجود دلالت بر وحدت او دارد همانگونه كه در قرآن كريم مى گويد «شهدالله انه لااله الا هو» سوره آل عمران/ آيه ١٨
۲
برهان اقتضاء
اين برهان از صاحب «تلويحات» است كه در «اسفار» ج ١ ص ١٣٥ نقل كرده است. برهان نهم توحيد: برهان اقتضاء حكيم سبزوارى در منظومه اين برهان را چنين بيان مى كند:
صرف الوجود كثرة لم تعرضا ***** لانه اما التوحد اقتضى
فهو و الا وحدة ماحصلا ***** او كان فى وحدته معللا
در «در الفوائد» ج١ ص ٤٣٨ در تقرير آن گويد:
وجود واجب الوجود يا بذاته اقتضاء وحدت دارد، يا اقتضاء تعدد، يا نه اقتضاء وحدت دارد و نه اقتضاء تعدد.
و در هر سه صورت تعدد واجب الوجود محالست، در صورت اول كه واضح است زيرا ذات او اقتضاء وحدت دارد.
و اما در صورت دوم كه اقتضاء تعدد داشته باشد، براى اينكه تعدد بدون وحدت حاصل نمى شود زيرا هر متعدد از آحاد تشكيل يافته، و هر كدام از آحاد واجب الوجود كه خود در واجب الوجود بودن تمام و كامل است اقتضاء خواهد كرد كه داراى وجود متعدد باشد، نه وجود واحد باز هيچ واحدى از آن تحقق نخواهد يافت، و اگر واحد محقق نشود، متعدد هم كه از واحدها تشكيل يافته محقق نخواهد شد. در نتيجه ثابت مى شود كه تعدد در صورت دوم نيز محالست.
و اما در صورت سوم كه ذات واجب الوجود نه اقتضاء وحدت دارد و نه اقتضاء تعدد، تحقق هر فردى از آن محالست، زيرا در وحدت خود كه عين وجود اوست نياز به علت دارد و چون مفروض آنست كه واجب است نياز او به علت مستلزم تناقض است، در نتيجه ثابت مى شود كه ذات واجب الوجود اقتضاء وحدت دارد و تعدد آن محالست.
برهان دهم توحيد: برهان تركب حكيم سبزوارى در «منظومه» اين برهان را نيز چنين بيان مى كند:
تركب ايضا عراه ان يعد ***** مما به امتاز ومابه اتحد
در «درر الفوائد» ج ١ص ٤٣٩ آنرا چنين تقرير كرده:
اگر واجب الوجود متعدد باشد لازمه اش تركب آنست و در جاى خود ثابت است كه تركب واجب الوجود محالست، جهت اينكه لازمه تعدد تركب است، اينست كه اختلاف آنها از همديگر يا اختلاف نوعى است و يا فردى اگر اختلاف نوعى باشد لازمه اش تركب ذات هر كدام از جنس و فصل است.
و اگر اختلاف فردى باشد لازمه اش تركب هر كدام از دو چيز، از ذات مشترك و خصوصيت فردى است كه بآن از همديگر متمايز و متغاير باشند.
بيان ديگر: اگر واجب الوجود متعدد باشد هر كدام نياز به مابه الامتياز دارد تا با آن اثنينيت و دوتائى ميان آنها حاصل شود، آنگاه ما به الامتياز هر كدام با تمام ذات اوست، و يا بعض ذات، و يا از ذات او خارج است. در صورت اول واجب الوجود بودن خارج از ذات هر كدام است پس ذات هيچكدام واجب الوجود نيست.
و در صورت دوم ذات هر كدام مركّب از دو جزء است، و در صورت سوم وجود هر كدام در خارج كه مغاير با ديگرى است مركب از ذات و مابه الامتياز فردى است كه بآن از ديگرى جدا و مغاير اوست، و تركب واجب الوجود محالست.
برهان يازدهم توحيد: برهان البساطة اين برهان را در «اسفار» جلد ١ ص ١٣٥ و ١٣٦ اقامه كرده است.
تقرير آن چنين است: بساطت واجب الوجود تعالى از جميع جهات ثابت است، پس اگر فاقد مرتبه اى از مراتب وجود باشد ذات او از اين حيث مصداق وجود نخواهد بود و لازمه اش آنست كه ذات او مركب از جهة وجودى و جهة عدمى باشد پس حقيقتاً بسيط نيست. نتيجه اين مقدمه آنست كه هر كمال و جمال بر ذات واجب الوجود جلت عظمته ثابت است، و اگر در موجود ديگرى محقق شود، مترشح از ناحيه او و فيضى است كه از او به ديگرى رسيده است، پس اگر واجب الوجود متعدد باشد هر كدام از آنها بهره اى از وجود دارد كه ديگرى آنرا ندارد و نه مترشح از ناحيه اوست.
و چون واجب الوحود بذاته مركز همه كمالات و منبع جميع خيرات و فيوضات است پس وجود ديگرى كه از ناحيه او نباشد با واجب الوجود بودن او منافات دارد.
برهان دوازدهم توحيد: برهان الفرجه روى فى «اصول الكافى» كتاب التوحيد، باب حدوث العالم، الحديث الخامس
عن على بن ابراهيم عن ابيه، عن عباس بن عمرو الفقيمى، عن هشام بن الحكم فى حديث الزنديق الذى اتى اباعبدالله عليه السلام و كان من قول ابى عبدالله عليه السلام......الى ان قال:
ثم يلزمك ان ادعيت اثنين فرجة مابينهما حتى يكون اثنين فصارت الفرجة ثالثا بينهما قديما معهما فيلزمك ثلاثة، فان ادعيت ثلاثة لزمك ما قلت فى الاثنين حتى تكون بينهم فرجه فيكونوا خمسة ثم يتناهى فى العدد الى مالانهاية له فى الكثرة......
در «اصول كافى» (كتاب توحيد، باب حدوث عالم، حديث پنجم)
از على بن ابراهيم از پدرش از عباس بن عمرو فقيمى از هشام بن حكم از امام صادق(ع) روايت كرده است كه در جواب زنديقى فرمود: اگر دو تا خدا ادعا كنى لازم است كه در ميان آنها فرجه اى باشد، پس فرجه موجود قديم (ازلى) سومى خواهد بود كه با آن دو از ازل وجود دارد، پس بر تو لازم است ادعاى سه (خدا) و اگر سه (خدا) ادعا كنى لازم مى آيد، در ميان سومى و هر كدام از دوتاى ديگر نيز فرجه باشد، پس پنج (خدا) خواهد بود آنگاه باين ترتيب بر عدد آنها تا غيرمتناهى افزوده خواهد شد.
تقرير برهان مذكور چنين است:
اگر دو موجود فرض شود كه هر دو واجب الوجود هستند، واجب الوجود بودن از حقيقت آنها بيرون نيست بناچار بايد در حقيقت هر دو يا يكى از آنها شيىء ديگرى وجود داشته باشد تا بآن از ديگران متميز و موجب تعدد آنها باشد.
آنگاه مى گوئيم خود آن شيئى هم كه بناچار واجب الوجود است و در واجب الوجود بودن با آن دو مشترك است، پس واجب الوجود سه عدد خواهد بود سومى نيز كه با آن دو در واجب الوجود بودن مشترك است بايد داراى ما به الامتياز باشد كه آن نيز ناچار واجب الوجود است، پس واجب الوجود چهار عدد خواهد شد چهارمى نيز نسبت به سه تاى ديگر بايد داراى مابه الامتياز باشد، پس واجب الوجود پنج عدد خواهد شد بهمين ترتيب عدد واجب الوجود، تا غيرمتناهى ادامه پيدا مى كند و در عددى متوقف نمى شود و آن محال است.
صاحب اسفار در «شرح اصول كافى» ج ٣ ص ٣٨ بعد از تقرير اين برهان گويد: اگر گفته شود گاه هست كه امتياز دو شيىء از همديگر بتمام ذات آنهاست و اشتراك آنها در يك چيز ذهنى است كه در خارج وجود ندارد، ولى لازمه ذات آن ها در ذهن است.
مى گوئيم: اين شبهه اى است مشهور كه از حل آن عاجز مانده اند، لكن هر كس كه حقيقت وجوب وجود را بفهمد مى داند آنچه اشياء و ماهيتها با او داراى حقيقت مى شوند، اولى و احق است به اينكه داراى حقيقت باشد بلكه او خود حقيقت است و آنچه متحقق است همانا اوست كه سائر اشياء ماهيت دار، با او تحقق مى يابند. در نتيجه اگر دو خدا فرض شود وجوب وجود از حقيقت آنها بيرون نيست، بناچار بايد شيئى ديگرى بيرون از حقيقت مشتركه آنها در خارج وجود داشته باشد كه بآن از همديگر جدا شده و متعدد شوند، زيرا انضمام آن به جهت مشتركه مانند انضمام فصل به جنس نيست كه جنس ماهيت مبهم است و تحصّل آن با فصل است، و انضمام فصل به جنس انضمام محصل به مبهم است كه هر دو موجود واحد مى شوند (زيرا وجود مبهم در خارج محالست و وجود او عين وجود محصل است) ولى حقيقت واجب الوجود كه خود، حقيقت خارج است، انضمام مميّز به آن انضمام يك موجود محصل به موجود محصل ديگرى است كه داراى دو وجود متعدد خواهد بود، مطلب را درياب و آنرا غنيمت شمار و آن لبّ مسئله توحيد است كه از اين حديث شريف به تاييد پروردگار عزيز استفاده مى شود»
توضيح كلام صاحب اسفار در اينكه جنس ماهيت كليه مبهم است و تحصّل آن به فصل است بدين قرار است.
يك ماهيت كه مركب از جنس و فصل است با يك وجود موجود مى شود، و اگر دو وجود داشته باشد كه يكى عارض بر ديگرى است دو ماهيت خواهد بود نه يك ماهيت پس جنس و فصل در خارج متحد هستند، اگر چه بحسب تحليل ذهنى متعدد مى باشند، پس جنس مثلا حيوان نسبت به ماهيت انسان بحسب تحليل ذهنى مطلق حيوان نيست بلكه حيوانى است كه با يكى از انواع آن متحد است بطورى كه اگر فرض شود حيوان در خارج بدون فصل تحقق يافته، جنس نخواهد بود. پس جنس جزء مبهم از ماهيت است و جز با فصل تحصل و تحقق ندارد.
و چون وحدت آنها در وجود كاشف از آن است كه آن وجود يك حقيقت بيش ندارد پس در خارج هيچگونه تركب از جنس و فصل نيست، و آن حقيقت تنها همانا فصل است، و جنس مقتضاى آنست، و عكس آن يعنى اينكه آن حقيقت تنها جنس باشد صحيح نيست، زيرا اگر فصل مقتضاى جنس باشد با تحقّق جنس در ضمن نوع ديگرى كه داراى فصل ديگرى است منافات دارد، پس آنچه در خارج بالاصالة تحصّل و تحقق دارد همانا فصل است، اين است كه گفته اند حقيقت شيئى فصل اخير آنست، و آنچه قوام هر موجود داراى ماهيت با آنست، فصل اخير اوست، و جنس دخالت در تحقق ذات و قوام حقيقت او ندارد.
عدم تركب ذات خداى متعال ذات مقدس خداى متعال منزه از تركب است، چه تركب از اجزاء خارجيه، و چه تركب از اجزاء عقلية حتى تركب از ماهيت و وجود.
اثبات امتناع تركب واجب الوجوداز اجزاء خارجيه از جمله براهين امتناع تركب واجب الوجود از اجزاء خارجيه چند برهان زير است:
برهان اول: وجود جزء بر وجود كل بالبداهة تقدم طبعى دارد، پس وجود كل نيازمند به وجود جزء مى باشد، و آن با واجب الوجود بودن او منافات دارد.
برهان دوم: هر موجودى كه از اتصال اجزاء تشكيل يافته، وجود و عدم و حضور و غيبت در آن بهم در آميخته است.
توضيح هر كل كه مركب از دو جزء خارجى است داراى دو جانب است كه اين جانب او غير از جانب ديگر او مى باشد پس كل با اين جانب خود، غائب و متعدم از جانب ديگر او، و با جانب ديگرش غائب و منعدم از اين جانب او مى باشد.
پس واجب الوجود كه در نهايت درجه شديد الوجود است و نقص و قصور و عدم به او راه ندارد، تركب او از اجزاء محال است.
برهان سوم: واجب الوجود همانگونه كه در مبحث توحيد گذشت صرف وجود است و ماهيت براى او نيست، و هر چيزى كه ماهيت ندارد نه جزء خارجى دارد و نه جزء ذهنى زيرا هر چيزى كه در عقل بسيط است در خارج نيز بسيط است.
برهان چهارم: وجود كل كه در خارج عين وجود اجزاء مى باشد، يا وجود هر يك از اجزاء بالفعل است در اين صورت وجود كل و وحدت او اعتبارى خواهد بود، و يا وجود كل بالفعل است و وجود تك تك هر يك از اجزاء بالقوه است، و آن با واجب الوجود بودن منافات دارد، پس اجزاء واجب الوجود نيستند، و لازمه اش اين است كه واجب الوجود از اجزائى كه واجب الوجود نيستند تشكيل يافته است، و چيزى كه از اجزاء غير واجب الوجود تشكيل يابد محال است كه واجب الوجود باشد.
عدم تركب واجب الوجود جلت عظمته از ماهيت و وجود واجب الوجود ماهيته انيته هر موجود ممكن الوجود مركب از ماهيت و وجود است.
كل ممكن زوج تركيبى من الوجود و المهية.
ولى واجب الوجود ماهيت او عين وجود اوست، و ماهيته انيته.
براى اثبات آن سه برهان ذكر مى كنيم:
تقرير برهان اول وجود و ماهيت در خارج متحد هستند، و آنچه شاغل خارج است يك چيز است كه بر آن مثلا هم انسان صدق مى كند و هم موجود، چنانچه حكيم سبزوارى مى گويد:
ان الوجود عارض المهيه ***** تصوراً و اتحدا هويه
آنگاه ميان فلاسفه مورد بحث قرار گرفته: كداميك اصيل و شاغل خارج است؟ و كداميك از آن انتزاع مى شود؟
على اى حال، آندو جدا از هم، در ذهن قابل تصور است.
بعد از اين تحليل ذهنى، عقل حكم مى كند، ماهيت بذاته اقتضاء وجود ندارد، و وجود آن در خارج، علت مى خواهد كه به آن وجود دهد.
بديهى است كه وجود علت غير از وجود معلول و بر آن تقدم دارد.
نتيجه اين است: كه واجب الوجود، وجود محض است، و غير از آن ماهيت ندارد و الا اتصاف آن به وجود نياز به علت خواهد داشت، و آن علت، غير وجود خود او بايد باشد، زيرا وجود علت بالبداهه بايد غير وجود معلول باشد، و چيزى كه در وجود خود نياز به علت دارد واجب الوجود نيست.
تقرير برهان دوم ١ـ اگر واجب الوجود، غير از وجود، داراى ماهيت باشد، عقل كه آن ماهيت را فى حد
ذاتها تصور مى كند حكم مى كند كه آن ممكن الوجود است.
٢ـ زيرا از سه حال خارج نيست يا ممتنع الوجود است يا واجب الوجود است. و يا ممكن الوجود.
٣ـ اگر ممتنع الوجود باشد، منافات دارد با فرد واجب الوجود.
٤ـ و اگر ماهيت واجب الوجود باشد،
اولا، معناى آن اين است كه خود ماهيت اقتضا كند وجود آنرا، پس وجود او معلول ماهيت بوده و بذاته واجب نيست.
ثانياً، هر ماهيت بجهت كليت آن در لحاظ، هيچگاه اباء از حدوث مصاديق ديگر براى آن ندارد، هر چند بالفعل داراى مصاديق متعدد باشد، و آن با فرض واجب الوجود بودن منافات دارد.
٥ـ و اگر ماهيت فى نفسها ممكن الوجود است پس واجب الوجود بحسب ماهيت ممكن الوجود است پس واجب الوجود نيست.
٦ـ با اين مقدمات ثابت شد كه واجب الوجود، ماهيت ندارد و به عبارت ديگر ماهيت او همان وجود اوست، و قابل تحليل به ماهيت و وجود نيست.
نتيجه: واجب الوجود، كه وجود دهنده همه موجودات، و هستى بخش همه هستى ها است، منبع وجود، و وجود بحت و صرف الوجود و وجود مطلق است.
توضيح: وجود مطلق: كه به ذات واجب الوجود جلت عظمه گفته مى شود، بشرط لا، و بمعنى عدم محدوديت به حدى از حدود است.
و اما وجود مطلق لا بشرط، و بمعنى عدم تقيد به حد كه منافات با هيچ حدى ندارد و به هر وجود و به هر حدى كه محدود باشد قابل انطباق است، آن وجود صادر از ذات ربوبى است، بهر ماهيتى كه تعلق مى گيرد به آن حد محدود مى شود و ماهيات و حدود جزء وجود نيست.
تقرير برهان سوم اگر واجب الوجود ماهيت داشته باشد، يا جوهر خواهد بود، و يا عرض، ماهيت از اين دو قسم خارج نيست زيرا: «الجوهر ماهية اذا وجد وجد فى نفسه و العرض ماهية اذا وجد وجد فى غيره.» جوهر جنس عالى است كه تحقق آن در خارج بايد در ضمن يكى از انواع آن بوده باشد و نياز به فصل دارد كه يك نوع از انواع را متعين سازد.
پس اگر واجب الوجود ماهيت داشته باشد، نيازمند به دو جزء، مابه الاشتراك، و ما به الامتياز خواهد بود، و نياز با واجب الوجود بودن منافات دارد. در آينده انشاءالله تعالى در نفى تركب واجب الوجود و محال بودن آن بحث خواهيم كرد.
نكته ديگر اينكه: جوهر جنسى است كه در ممكن الوجودها هم هست، پس واجب الوجود نيست. و چيزى كه واجب الوجود نيست محال است جز واجب الوجود باشد.
نتيجه: همانگونه كه اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه اول نهج البلاغه مى فرمايد «و من حده فقد عده» ذات بارى تعالى حد ندارد. پس ماهيت ندارد، زيرا ماهيت حد وجود است.
اگر در مقام تحديد انسان مى گوئيم: حيوان ناطق، و در مقام تحديد فرس مى گوئيم حيوان صاهل، و هكذا، اين تعريف ها حدود وجود اشياء را معين مى كند.
امام سجاد عليه السلام نيز مى فرمايد:
«ان الله لايوصف، بمحدودية عظم ربنا عن الصفه، فكيف يوصف بمحدودية»(١)
نتيجه ديگر: نتيجه ديگر اينكه ذات بارى تعالى براى كسى قابل درك نيست، زيرا وقتى چيزى را تحليل مى كنيم مى گوئيم «هذا شىء له ماهية و وجود»، آنچه به ذهن مى آيد ماهيت، و مفهوم
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- اصول كافى كتاب التوحيد، باب النهى عن الصفه، ح ٢ صحيحة ابى حمزه
وجود است و اما عين وجود خارجى به ذهن نمى آيد، «و الا انقلب الذهن بالخارج» از اينجا معلوم مى شود كه وجود خارجى هيچ چيز براى ذهن قابل درك نيست، لذا حكيم سبزوارى مى گويد:
مفهومه من اعرف الاشياء ***** و كنهه فى غاية الخفاء
بودن را همه مى فهميم: اما واقعيت وجود را كه در خارج است كسى نمى فهمد، زيرا آمدن وجود خارجى در ذهن محال است، آنچه به ذهن مى آيد ماهيت اشياء است و چون واجب الوجود ماهيت ندارد، پس براى كسى ممكن نيست كه كنه ذات او را درك كند اين مقدار مى فهميم كه وجود ممكنات بدون وجود واجب الوجود ممكن نيست پس درك مى كند بودن او را ولى درك كنه ذاتش غيرممكن است.
الله تعالى جسم نيست ادله عقليه و نقليه دلالت دارد كه جسم بودن خداى متعال محال است
اما از حيث عقل، براهين متعدد بر محال بودن جسميت واجب الوجود دلالت دارد، كه از جمله براهين ذيل است:
برهان اول: جسم آنست كه داراى ابعاد سه گانه باشد، طول و عرض و عمق، پس جسم مركب از اجزائى است كه در ابعاد سه گانه آن وجود دارد، و هر كدام از آنها غير ديگرى است.
هر چيز مركب از اجزاء در وجود خود نيازمند به وجود اجزائى است كه از آنها تشكيل يافته، و چيزى كه در وجود خود نيازمند باشد واجب الوجود نيست.
برهان دوم: هر جسم متناهى است، و از شش جانب به عدم منتهى مى شود، و واجب الوجود محالست كه عدم به او راه يابد
متناهى بودن جسم بدلايل مختلفه ثابت است كه از جمله دلايل زير است:
(١) اگر جسمى غيرمتناهى باشد، نقطه اى در آن فرض مى كنيم كه دو خط از آن نقطه خارج شود كه زاويه اى از آن به وجود مى آيد، و هر كدام از دو خط كه با امتداد آن جسم غيرمتناهى فرض شده ادامه يابد قهراً غيرمتناهى خواهد بود، و چون مقدار فرجه بين دو خط زاويه به نسبت مقدار طول دو خط آنست، غيرمتناهى بودن دو خط زاويه مستلزم غيرمتناهى بودن فرجه آنست.
و چون فرجه زاويه محصور ميان دو خط زاويه است محالست كه غيرمتناهى باشد، پس دو خط زاويه هم متناهى هستند.
در نتيجه ثابت مى شود: جسمى كه با امتداد آن دو خط زاويه هم ادامه دارد، محالست كه غيرمتناهى باشد.
(٢) اگر خطى فرض شود كه غيرمتناهى است، در كنار آن كره اى فرض مى كنيم كه بر دور محور ميان دو قطب خود مى چرخد كه يك قطبش به طرف بالاى آن خط و قطب ديگرش بطرف پايين آن خط است.
پيش از آنكه كره شروع در چرخش كند، خط ديگرى عمود بر محور كره فرض مى كنيم، كه از آن خارج شده و موازى خط غيرمتناهى الى غيرالنهايه ادامه يابد.
آنگاه هنگامى كه كره به سمت خط غيرمتناهى فرض شده، مى چرخد، خط خارج از كره با خط غيرمتناهى نقطه به نقطه تقاطع خواهد كرد.
اولين نقطه كه دو خط باهم تقاطع مى كنند، در هر دو خط نقطه اى است كه نقطه ديگرى در آن خط بعد از آن نقطه وجود ندارد، و الا تقاطع در آن نقطه پيش از تقاطع در اين نقطه انجام مى گرفت، پس ثابت شد اولين نقطه تقاطع دو خط آخر هر دو خط است، و هر دو خط متناهى هستند، و خط غيرمتناهى محالست.
پس محالست كه جسمى غيرمتناهى باشد، زيرا هر جسم مشتمل بر سه خط طول و عرض و عمق مى باشد كه با امتداد جسم در ابعاد سه گانه اش ادامه دارند.
(٣) اگر از نقطه اى در درون جسمى كه غيرمتناهى فرض شده (شش) خط خارج و با امتداد جسم در جهات ششگانه آن ادامه يابد، آنگاه از هر كدام از خط ها قطعه اى از طرف نقطه مبدء قطع كنيم، سپس باقيمانده خط را فرضاً بطرف مبدء كشانده و محل قطع آنرا به نقطه مبدء برسانيم، و با اصل خط تطبيق كنيم.
در اين صورت اگر طرف ديگر خط همانطور كه قبلا بحسب فرض تا غيرمتناهى ادامه داشت ادامه يابد، ناقص با كامل مساوى خواهد شد و آن محالست، و اگر بمقدار قطع شده كوتاه تر از اصل خط شود قهراً متناهى خواهد بود، اصل خط نيز كه جز بمقدار قطعه بريده شده بيشتر از آن نيست. آنهم متناهى است، پس جسمى كه غيرمتناهى فرض شده قهراً متناهى است.
تقرير اين برهان بدون تطبيق هم ممكن است باين بيان كه مى گوئيم اگر بقيه خط بعد از بريدن قطعه اى از آن مساوى با اصل خط باشد لازم مى آيد كه جزء با كل مساوى باشد و آن محالست و اگر كمتر از آن باشد لازم مى آيد كه متناهى باشد، همچنين اصل خط كه جز به مقدار بريده شده بزرگتر از آن نيست.
برهان سوم: هر جسمى حادث است، در نتيجه محالست كه واجب الوجود جسم باشد، حادث بودن هر جسم با بيان جهات ذيل ظاهر مى شود:
(١) جسم بالبداهه از حركت يا سكون خالى نيست زيرا جسم يا در مكانى ساكن است و يا از مكانى به مكان ديگر متحرك است.
(٢) معنى حركت، بودن در آن اول در مكانى، و بودن در آن دوم در مكان ديگر است. و معنى سكون بودن در آن اول در مكانى، و بودن در آن دوم در همان مكان است.
در نتيجه هر جسم از دو بودن، بودن در آن اول در مكانى، وبودن در آن دوم در همان مكان، يا بودن در مكان ديگر تشكيل يافته
(٣) بودن در آن اول در مكانى، و بودن در آن دوم در همان مكان يا مكان ديگر، دو وجود متمايز از همديگر است، و ممكن است يكى از آنها موجود شده و ديگرى موجود نشود.
(٤) هر جسمى داراى وجود خاص و تشخص است كه آنرا مغاير با اجسام ديگر و از آنها متمايز مى سازد، و آن تشخص، بودن در زمان خاص در مكان خاص است، و اجسام ديگر هر كدام در زمان خاص ديگر يا در مكان خاص ديگر هستند.
و چون منبع تشخص وجود است، و تشخص وجود بذات اوست، لوازم و مشخصات او همه منبعث و برانگيخته از خود آن وجود است، پس تبدل بودن در زمان خاص در مكان خاص، به بودن در زمان خاص ديگر در مكان خاص ديگر، مستلزم تبدل وجود آن جسم است.
(٥) بودن يعنى وجود، پس تبدل آن همانا تبدل وجود است، پس وجود جسم همواره در تبدل است، و وجود او در آن لاحق غير از وجود او در آن سابق است، و وجود او در آن سابق غير از وجود او در آن لاحق است، پس حركت و تبدل در خود وجود جسم است نه در چيزى خارج از او كه وجود ديگرى داشته باشد، بعبارت ديگر: حركت در ذات و جوهر وجود جسم است، و ثابت شد كه هر جسم داراى حركت جوهريه است.
(٦) حقيقت حركت آن به آن، انوجاد و انعدام، بود شدن و نابود شدن، است.
آرى اگر ماهيت جسم لحاظ شود حركت و سكون داخل در ماهيت آن نيست و بر آن عارض است
ولى وجود جسم و بودن او مغاير با وجود و بودن او در آن اول نيست، زيرا بديهى است كه جسم در آن واحد دو وجود ندارد، كه يكى وجود او، و ديگرى وجود او در آن اول باشد، بلكه جز يك وجود ندارد.
و تبدل او در «آن دوم» انعدام وجود او در «آن اول» و انوجاد وجود ديگرى براى اوست و همچنين در آنات ديگر تا آخر، اگر چه وجود ذات او در آنات متوالى صورت متّصله دارد و باعتبار آن صورت متصله يك جسم به او گفته مى شود، همانطور كه صورت متصله حركت اقتضا دارد حركت ممتد از مبدء تا منتهى يك حركت حساب مى شود.
اگر گفته شود: مقوله «متى» مانند مقوله «اين» كه از مقولات عرضيه نه گانه است، داراى دو طرف است يك طرف آن جسم و طرف ديگر آن زمانست كه از حركت فلك انتزاع مى شود.
در پاسخ مى گوئيم: زمان يعنى شب هاو روزها انتزاع مى شود از حركت فلكى كه خورشيد در آنست بعقيده قدماء، يا از حركت زمين همانطور كه در قرون اخيره بطور روشن كشف شده است.
ولى بعد از آنكه حركت جوهريه و ذاتيه براى اجسام ثابت شد، نسبت آنات كه زمان مركب از آنهاست، به حركت ذات اجسام و به حركت زمين على السويه است، و آنات از حركت ذات اجسام انتزاع مى شود، چه فلك يا زمين حركت داشته باشد يا نه.
٧ـ پس جسم على الدوام حادث است و حدوث او آن به آن تجديد مى شود، و حادث در هر آن غير از حادث در آن قبلى است.
٨ـ در نتيجه ثابت شد كه جسم محالست واجب الوجود باشد، و ثابت شد كه واجب الوجود جلت عظمته جسم نيست زيرا انعدام واجب الوجود ممتنع است و وجود همه موجودات از اوست، و او بوجود آورنده همه موجودات اعم از مجردات و اجسام زمين و آسمانهاست و هستى بخش همه امكنه و ازمنه و سكنات و حركات و آنات است.
عدم جسميت خداوند متعال در قرآن و احاديث معصومين عليهم السلام اما در قرآن كريم آياتى كه دلالت دارد خداوند متعال مكان ندارد دليل بر عدم جسميت اوست مانند آيه ١١٥ سوره بقره «اينما تولوا وجوهكم فثم وجه الله» (به هر جا كه روى برگردانيد آن جا روى خداوند تعالى است)
و آيه ٤ سوره حديد «و هو معكم اينما كنتم» (شما هر جا باشيد خدا با شما آنجاست و آيه ١٦ سوره ق«انا اقرب اليكم من حبل الوريد» (من به شما از رگ گردن شما نزديكترم)
اما آيه «استوى على العرش» (يعنى پروردگار بر ملك جهان استيلاء دارد)
شيخ مفيد ره در كتاب «شرح العقائد» ص ٥٩ گويد:
العرش فى اللغة هو الملك، فعرش الله تعالى هو ملكه، و استوائه على العرش استيلائه على الملك.
يعين: عرش در لغت بمعنى ملك و مملكت است، و عرش خدا بمعنى ملك و مملكت اوست و استواء او بر عرش استيلاء او بر ملك و مملكت است.
آنگاه در معنى اين كلمه به اشعار عرب استناد كرده است و گفته است «عرب از استيلاء به استواء تعبير مى كند همانگونه كه در اشعار آمده است» طبرسى نيز در تفسير معروف «مجمع البيان» ج ٤ ص ٤٢٨ گويد: استوى على العرش يعنى ملك او استقرار و استقامت دارد.
تعبير در اين آيه شريفه بر طبق متعارف كلام عرب است وقتى امور مملكت سلطان انتطام يابد گويند: استوى الملك على العرش، و وقتى امور مملكت سلطان مختل شود گويند. «ثل عرشه» چه بسا سلطان نه تخت (كه عرش بمعنى تخت هم آمده است) دارد و نه بر آن مى نشيند.»
مفسر مشهور فخررازى در تفسير خود ج ١٤ ص ١١٤ آنجا كه متعرض معنى اين آيه شده گويد: اول آيه دلالت بر وجود خدا و قدرت و علم او دارد و آخر آن نيز دلالت بر آن دارد، پس اگر «استوى على العرش» در وسط آيه بمعنى ديگرى باشد كه اجنبى با مطلب اول و آخر آيه است در نهايت درجه وكيك خواهد بود.
غير از موردى كه فخررازى در تفسير آن چنين گفته است در موارد ديگرى كه اين تعبير در قرآن كريم آمده است همينطور سخن از قدرت و علم پروردگار عالم است.
در«سوره رعد» پيش از اين تعبير سخن از برافراشتن آسمانها و زمين است و بعد از آن سخن از تسخير خورشيد و ماه است. و در سوره فرقان پيش از اين تعبير سخن از آفرينش آسمان ها و زمين و بعد از آن خبر از علم پروردگار مى دهد.
و در«سوره سجده» از آفرينش آسمانها و زمين سخن گفته و بعد از آن اعلام ميكند جز پروردگار ولى و شفيع وجود ندارد.
و در «سوره حديد» پيش از آن سخن از آفرينش آسمانها و زمين و بعد از آن سخن از احاطه علم پروردگار بر جهانست. و در سوره طه پيش از آن سخن از آفرينش آسمان ها و زمين و بعد از آن اعلام مى كند: آنچه در آسمانها و زمين و زير خاكهاست همه ملك پروردگار است.
اما احاديث در «نهج البلاغه» خطبه نخستين (خطبه توحيد)
اميرالمومنين عليه السلام مى فرمايد:
«فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه... و من حده فقد عده، و من قال فيم؟ فقد ضمنه، و من قال على م فقد اخلى منه، كائن لاعن حدث موجود لاعن عدم مع كل شيىء لا بمقارنة و غير كل شيئى لا بمزايلة»
(هركس خداوند سبحان را توصيف كند او را مقرون ساخته و هركس او را تحديد كند او را به شمار در آورده (توضيح ان در برهان صرف الوجود از براهين توحيد گذشت) و هركس بگويد در ميان چيست؟ او را در ضمن موجود ديگرى قرار داده است و هركس بگويد بر روى چيست؟ غير آن را از او خالى دانسته است، هست بى آنكه حادث باشد، موجود است بى آن كه پيش از آن معدوم باشد، با هر چيز هست بى آنكه مقارن آن باشد، و غير هر چيز است بى آنكه از آن زائل باشد.
اصول كافى (كتاب توحيد باب نهى از جسميت)
حديث اول از حضرت صادق (ع) روايت كرده است كه فرمود:
پاك است خداوندى كه كسى نمى داند چگونه است، همانند او چيزى نيست، شنوا و بيناست، تحديد نميشود به حس درنمى آيد ديده ها و حواس او را در نمى يابد، و چيزى بر او احاطه نمى كند نه جسم است و نه صورت، تحديد و تعيين حدود به او راه ندارد. حديث دوم از همان باب، از حضرت ابى الحسن عليه السلام روايت كرده است كه نوشت منزه است كسى كه مانند او چيزى نيست، نه جسم است ونه صورت است.
حديث سوم از همان باب، از حضرت رضا (ع) روايت كرده است كه فرمود: خداى متعال پوشيده است بدون حجاب ومستور است بدون ساتر و شناخته شده است بدون ديدن، و موصوف است بدون صورت، و تعريف شده بدون جسم بودن، پروردگارى جز الله كبير متعال نيست.
حديث چهارم از همان باب، از حضرت ابى ابراهيم موسى بن جعفر(ع) روايت كرده است كه فرمود خداى تعالى چيزى شبيه او نيست، كدام ناسزا زشت تر از سخن كسى است كه پروردگار را به جسم بودن و داشتن صورت و اعضاء توصيف كند خداى تعالى از آن بسيار بالاتر است.
حديث پنجم از همان باب از اميرالمومنين روايت كرده است كه از آنحضرت سؤال شد: پروردگار ما پيش از آنكه آسمان و زمين را بيافريند كجا بود؟
فرمود: كجا بود سؤال از مكان است، خدا بود، و مكان نبود.
حديث ششم از همان باب، از حضرت صادق (ع) روايت كرده است كه در مورد كسى فرمود: واى بر او آيا ندانسته است كه جسم محدود و متناهى است و صورت محدود و متناهى است، هر گاه (چيزى) حد پذيرد زيادى و كمى به او راه دارد و هر چيزى كه زيادى و كمى به او راه دارد مخلوق است. راوى مى گويد گفتم پس (درباره خدا) چه گوييم فرمود: نه جسم است نه صورت است او به وجود آورنده جسم و صورت است، نه جزء دارد، و نه انتها دارد، و نه زياد و نه كم مى شود اگر (خدا) آن گونه كه مى گويند بود ميان آفريننده و آفريده شده، و پديد آورنده و پديد آمده، فرقى نبود، ولى او پديد آورنده است، و با آنچه آفريده و آن را جسم ساخته و به آن به صورت داده است فرق دارد.
زيرا چيزى همانند او نيست، و او همانند چيزى نيست.
حديث هفتم از همان باب از حضرت موسى بن جعفر(ع) روايت كرده است كه در مورد كسى فرمود: آيا او ندانسته كه جسم محدود است، و سخن، غير گوينده آنست، به خدا از اين گفتار تبرى مى كنم (خدا) نه جسم است، نه صورت است، تحديد نمى شود، هر چيزى غير او مخلوق است، همه چيزى با اراده و مشيت او به وجود آمده، بدون اينكه تامل در خاطر و سخن گفتن بزبان در ميان باشد.
و در كتاب (توحيد باب الكون والمكان، حديث دوم) از حضرت ابى الحسن الرضا(ع) روايت كرده كه فرمود: خداى تبارك و تعالى مكان را به وجود آورد بى آنكه مكانى باشد، و چگونگى را به وجود آورده بى آنكه چگونگى بوده باشد، تكيه او بر قدرت خويش است.
كسى كه روى سخن با او بود از جاى برخاست و بر سر آنحضرت بوسه زده گفت: شهادت مى دهم كه جز الله، خداى ديگرى نيست و محمد (ص) پيامبر اوست و على (ع) وصى پيامبر اوست و قيم است بر آنچه رسولخدا قيم بر آن بود و شما امامان راستين هستيد، و تو جانشين آنانى.
حديث پنجم از همان باب از اميرالمؤمنين روايت كرده است كه از آنحضرت سؤال شد: پروردگار ما پيش از آنكه آسمان و زمين را بيافريند كجا بود؟ فرمود: كجا بود سؤال از مكان است، خدا بود و مكان نبود.
حديث هفتم از همان باب از زراره روايت كرده است كه به حضرت ابوجعفر باقر عليه السلام گفتم: آيا خدا بود و چيزى نبود؟ گفت: آرى بود و چيزى نبود. پرسيدم: پس خدا كجا بود، حضرت تكيه داده بود راست نشست و فرمود: اى زراره محال گفتى، پرسيدى از مكان، آنگاه كه مكان نبود.
عموم قدرت خداى تعالى و بطلان اين سخن كه از او بلاواسطه جز يك معلول صادر نمى شود
بحسب برهان عقلى واضح است كه خداى متعال كل الكمال و كله الكمال است (همه كمال و همه اش كمال است) و مدلول آيات قرآن كريم و احاديث متواتره عموم و شمول قدرت پروردگار متعال بر همه موجودات است بدون اينكه در ايجاد آنها نياز به واسطه باشد، و سخن بعضى از فلاسفه كه از خداى متعال جز عقل اول صادر نشده و موجودات عالم بواسطه عقل اول صادر شده حصر قدرت خداى متعال بر ايجاد عقل اول، و نفى شمول قدرت او بر ايجاد سائر موجودات عالم بلاواسطه مى باشد(١) اعتذار از محذور مذكور باينكه آن محدوديت قدرت نيست، بلكه قدرت بر محال تعلق نمى گيرد، مسموع نيست.
زيرا آنچه قدرت به آن تعلق نمى گيرد چيزى است كه بذاته ممتنع باشد مانند اجتماع نقيضين، ولى چيزى كه بذاته ممكن است لكن محالست كه از اين فاعل سرزند زيرا او جز يك حيثيت ندارد كه اقتضاء صدور بيشتر از يك فعل ندارد، همانا محدوديت قدرت اوست كه عدم شمول آن بر ايجاد سائر موجودات عين عجز است.
براى اثبات اين مدعاى باطل به قاعده «الواحد لايصدرمنه الا الواحد» تمسك شده است، قاعده صحيح است و برهان آنرا بيان خواهيم كرد، ولى خطا در مقتضاى آنست كه هرگز نسبت به ذات پروردگار متعال چنين اقتضائى ندارد. ــــــــــــــــــــــــــــ
١- فاضل مقداد در كتاب «النافع يوم الحشر» ص ٢٠ بعد از بيان عموم قدرت خداى متعال گويد: «برخى از حكما در آن مناقشه كرده اند و گفته اند خدا واحد است، و از واحد جز واحد صادر نمى شود، ثنويه نيز گفته اند خداى متعال قادر به شر نيست، و نظام نيز عقيده داشته كه خدا به قبيح قادر نيست، و بلخى عقيده داشته كه او بر عين مقدور ما قادر نيست، جبائيان نيز قدرت او را بر عين مقدور ما محال دانسته اند ـ تا آنجا كه گويد لازمه تعلق قدرت وقوع نيست، با اينكه قدرت خداى متعال عموم دارد آنچه از او صادر شده بعضى از مقدورات است، ولى اشاعره گفته اند كه قدرت بر همه، عموم دارد، و همه آنها از او صادر شده است»
قاعده «الواحد لايصدر منه الا الواحد»واثبات اينكه قاعده اقتضاء عدم صدورعالم از پروردگار متعال جز با واسطه را ندارد برهان قاعده
(آنگونه كه ابن سينا به بهمنيار نوشته)اگر از واحد حقيقى دو چيز صادر شود، مانند (الف) و (ب) واحد هم علت (الف) و هم علت چيزى كه (الف) نيست خواهد بود زيرا (الف)(ب) نيست، و لازمه آن اجتماع نقيضين است.
صورت برهان با قياس استثنائى
صورت برهان با قياس استثنائى چنانست كه در «اسفار» آمده است، در ج ٧ ص ٢٢٩ گويد: هر گاه از واحد حقيقى دو چيز مانند (الف) و (ب) صادر شود متصف به نقيضين خواهد بود، و آن صدور (الف) و لاصدور آنست و چون تالى باطل است مقدم هم باطل است.
صورت برهان با قياس اقترانى
صورت برهان با قياس اقترانى چنانست كه در حاشيه حكيم سبزوارى بر «اسفار» آمده است هرگاه از واحد حقيقى دو چيز صادر شود متصف به نقيضين خواهد بود، و اگر متصف به نقيضين باشد مركب از دو جزء خواهد بود كه آن مستلزم اثنينيت و خلاف فرض است.
تقريرهاى مختلف برهان تقرير ابن سينا
تقرير ابن سينا براى اين برهان همانطور كه در «اسفار» ج ٧ ص ٢٠٩ آمده چنين است:
مفهوم اينكه چيزى فى حدّ ذاته بگونه اى است كه (الف) از او صادر شود، غير از مفهوم آنست كه فى حد ذاته بگونه آى استكه (ب) از او صادر شود. اين دو مفهوم مختلف يا مقوم ذات آن علت هستند و يا لازمه آن، و يا يكى مقوم ذات و ديگرى لازمه آنست، اگر هر دو مقوم ذات باشند آن علت مركب از دو جزء خواهد بود، و اگر لازمه آن باشد چون لازمه ذات معلول آنست باز مستلزم تركب علت خواهد بود.
تقرير بهمنيار بهمنيار در كتاب «التحصيل» چنانچه در «اسفار» ج ٧ ص ٢٠٨ آمده در تقرير برهان «قاعده الواحد» چنين گويد: بسيطى كه در آن تركيب نيست نمى شود علت دو چيز باهم باشد، زيرا چيزى از او صادر نمى شود مگر اينكه صدورش از او واجب باشد.
پس اگر از (الف) (ج) صادر شود از حيثيتى كه صدور (ب) از او واجب است صدور (ب) از او واجب نخواهد بود، زيرا اگر از حيثيتى كه صدور (ب) از او واجب است (ج) صادر شود، چيزى كه (ب) نيست از او صادر شده است، پس صدور (ب) از او واجب نيست، نتيجه آنست: هر چيزى كه بسيط است جز يكى از آن صادر نخواهد شد.
تقرير صاحب اسفار محصل آنچه در «اسفار» ج ٦ ص ٢٠٥ در تقرير برهان «واحد» بيان داشته چنين است:
بسيط اگر بحسب ذات بسيط خود علت چيزى باشد، ذات او محض علت آن خواهد بود، بگونه اى كه اگر قابل تحليل به ذات و صفة زائد بر آن يا شرط يا غايت يا وقت يا غير آن باشد بسيط نخواهد بود، پس اگر از او بيشتر از يك صادر شود ذات مركب از چند جزء خواهد بود كه هر كدام محض علت يكى از معلولات است.
تقرير علامه طباطبائى ره در نعليقه «اسفار» ج ٢ ص ٢٣٨ گويد:
اگر از واحد حقيقى بسيط دو چيز صادر شود يا از يك جهت است يا از دو جهت، از يك جهت صحيح نيست زيرا مستلزم آنست آن چه واحد فرض شده متعدد باشد و اگر از دو جهت باشد مستلزم تركب چيزى است كه بسيط فرض شده است.
تقرير ديگر اگر خصوصيتى كه تمام ذات بسيط است مقتضى وجود (ب) و نيز همان خصوصيت مقتضى وجود (ج) باشد، موقعى كه (ب) از او صادر شد چرا بجاى آن (ج) صادر نشود. و موقعى كه (ج) از او صادر شد چرا بجاى آن (ب) صادر نشده است.
پس آن خصوصيت كافى براى صدور هيچكدام از آنها نيست، و ناچار بايد خصوصيت ديگرى در كار باشد تا موقعى كه (ب) از او صادر شد بجاى آن (ج) صادر نشود، و موقعى كه (ج) از او صادر شد بجاى آن (ب) از او صادر نشود، پس علت هيچكدام از آنها بسيط نيست و علت هر دو مركب است.
نتيجه قاعده نتيجه قاعده «الواحد لا يصدر منه الا الواحد» همانگونه كه همه تقريرات برهان آن اقتضا دارد، اين است كه بشتر از واحد از جهت واحده صادر نمى شود، نه اينكه بيشتر از واحد از فاعل واحد حتى با تعدد جهة صادر نمى شود.
و بعبارت ديگر نتيجه برهان اينست كه براى علت واحده بيشتر از يك معلول نمى شود، ولى فاعل مختار وقتى علت تامه فعلى مى شود كه مشيت او به آن تعلق گرفته و همه شرائط و معدات آن فراهم شود.
پس هيچگونه محذورى در اينكه افعال كثيره از فاعل واحد بسيط از جهات مختلفه صادر شود وجود ندارد، چنانچه در نفوس خود آنرا مشاهده مى كنيم.
نفس ناطقه انسان با وجود وحدت آن منشأ همه اعمال ما در شئوون مختلفه است، و هر عمل كه از عضوى از اعضاء ما صادر مى شود علت محركه آن همانا نفس ناطقه است. چنانچه در «اسفار» ج ٨ ص ٢٢١ گويد: «مدرك همه ادراكاتى كه به قواى نفسانى نسبت داده مى شود نفس ناطقه است، و همچنين محرك همه تحريكات صادره از قواى حيوانيه و نباتيه انسان نفس ناطقه است، اين مطلب شريفى است، و برآن براهين زيادى وجود دارد»«
معلوم است كه منشا همه افعال انسان وجود نفس ناطقه است نه ماهيت آن، زيرا آنچه از آن وجود صادر مى شود وجود است نه ماهيت.
وجود نفس ناطقه واحد بسيط است اگر چه ماهيت آن مركب از جنس و فصل مى باشد. ولى وجود جنس وفصل يكى بيش نيست، اگر هر كدام وجود عليحده مى داشت حمل يكى بر ديگرى و صدق حيوان ناطق بر يك مصداق صحيح نبود.
مضافاً بر اينكه قاعده «الواحد لا يصدر منه الا الواحد» همانگونه كه اقتضا دارد. از واحد بيشتر از واحد صادر نشود همچنين اقتضا دارد كه از دو واحد بيشتر از دو واحد صادر نشود، و از سه واحد بيشتر از سه واحد صادر نشود، و هكذا پس اگر گفته شود صدور افعال متعدده از انسان بجهت تركيب آن از اجناس و فصول قريبه وبعيده او مى باشد، لازمه اش اينست كه جز بتعداد آن اجناس و فصول افعال بيشترى از او صادر نشود.
در صورتيكه اجناس و فصول انسان بيشتر از انگشت شمار نيست، ولى افعالى كه از او صادر مى شود بى شمار است.
منشأ تعدد افعال نفس با وجود وحدت آن
از هر فردى از افراد انسان در مدت عمر خود افعال بى شمارى صادر مى شود كه فاعل همه آنها همان فرد انسان است، و منشأ تعدد آنها تعدد اراده هاى اوست و منشأ تعدّد اراده ها، تعدد دواعى و فوائد لحاظ شده است كه براى افعال ملحوظ است. انسان واحد با وجود وحدت، عالم به همه فوائد ملحوظ در افعال گوناگون است و علم به فائده هر كدام جهت فاعليت او نسبت به آن فعل است، ولى موجد همه آن افعال همانا انسان است نه آن فوائد.
در «اسفار» ج ٨ ص ٢٢٢ گويد:
«حركات انسان اختيارى است، پس محرك آن ها مختار است و هر مختارى مبدء حركتش ادراك اوست نسبت به غايت آن حركت، چه حركت عقليه باشد، چه حركت شهويه و چه حركت غضبيه.
از انسان اقسام حركات احتياريه صادر مى شود كه برخى از آنها بحكم عقل است، و برخى بحكم و هم، برخى براى جلب ملائم حسى است و برخى براى رفع غيرملائم حسى، و مدرك هر ادراك و محرك هر حركت انسانى شيئى واحد است.
پس روشن گرديد كه معنى «الواحد لا يصدر منه الا الواحد» اينست كه از واحد از جهة واحد، جز واحد صادر نمى شود، نه اينكه از واحد حتى از جهات مختلفه هم جز واحد صادر نمى شود.
پس واجب الوجود جلت عظمته كه در عين وحدت به همه چيز و به همه جهات مصالح كه در نظام اتم دخالت دارد عالم است، صدور موجودات كثيره از او، هر كدام از جهت مقتضى وجود آن محال نيست. ........................
آنچه از كيفيت صدور افعال گوناگون از نفس انسانى براى تقريب كيفيت صدور كائنات از ذات مقدس پروردگار متعال بيان داشتيم مطلبى است كه در «اسفار» ج ٦ ص ٣٧٧ تذكر داده و گويد:
«بنگر به افعال مشاعر و قواى نفسانى انسان كه خداى تبارك و تعالى او را از حيث ذات و صفت و فعل، مثال براى ذات و صفات و افعال خود آفريده است، بخوان سخن پروردگار متعال را«و فى نفسكم اقلا تبصرون» و سخن رسول اكرم ص كه فرمود «من عرف نفسه فقد عرف ربه» هركس خود را شناخت خدايش را شناخته است» باز در ج ٨ ص ٢٢٣ در بيان اينكه چگونه از نفس انسان با وحدتش افعال گوناگون سر مى زند گويد:
«صدور افعال مختلفه از نفس انسان با وجود وحدتش، مانند مسئله توحيد در افعال خداست، و قول حكما به ترتيب وجود، نمى تواند قول محققين حكما را كه موثر در جميع مخلوقات خداى تعالى است دفع كند»
حكيم سبزوارى در «حاشيه اسفار» ج ٧ ص ٢٠٤ تصريح كرده است كه «صاحب اسفار در بخش مربوط به نفس از اسفار، بمقتضاى قاعده كليه «الواحد لا يصدر منه الّا الواحد» وفانكروه و آنرا در مورد نفس انسان نقض كرده است»
لازمه اين نقض آنست، آنچه تو هم شده است كه مقتضاى قاعده الواحد است صحيح نيست پس روشن شد كه قاعده «الواحد لايصدر منه الى الواحد» توهم بعضى از فلاسفه را كه از بارى تعالى بلاواسطه جز عقل اول صادر نشده است ثابت نمى كند.
كفاية تعدد مفهوم در مبدء در صدور كثرت از آن
قائلين به اينكه غير از عقل اول بلاواسطه از واجب جلت عظمته صادر نشده است براى صدور كثرات از عقل اول وجوهى در تعدد حيثيات آن ذكر كرده اند.
(١) عقل اول بنفسه ممكن الوجود است، و واجب الوجود بغيره
(٢) عقل اول داراى، ماهيّت و وجود است
(٣) عقل خود را ادراك مى كند، و بارى تعالى را ادراك مى كند
(٤) عقل اول داراى اشراق و شهود است.
واضح است كه تعدد حيثيت در عقل اول بحسب مفهوم است و هر دو حيثيت بحسب وجود متحد هستند، و الا اگر عقل اول مشتمل بر دو وجود باشد مستلزم صدور دو وجود از بارى تعالى است، كه عيناً رفع يد از ادعاى موهوم خود و اعتراف بصدور بيشتر از يك وجود از بارى تعالى مى باشد.
پس از آنكه ثابت شد تعدد مفهومى در صدور متعدد از واحد كفايت مى كند، ديگر وجهى براى انكار صدور كثرات بلاواسطه از ذات بارى تعالى وجود ندارد، زيرا مفاهيم مختلفه مانند علم و قدرت و غير آنها، بر ذات بارى تعالى صادق است، در عين اينكه همه آنها در وجود وحدت دارند، بلكه علم تفصيلى بارى تعالى مشتمل بر مفاهيم عديده به تعداد همه موجودات است، و علم به هر يك از موجودات غير از علم به موجود ديگر است، و همچنين اراده و مشيت، بطوريكه مشروحاً بيان خواهد شد.
در «اسفار» ج ٦ ص ٢٢٣ پس از آنكه از اين بابت سخن بميان آورده چنين گفته است: «خلاصه مطلب اينست كه شرط علت و معلول، مطابق هم بودن در وحدت و كثرت نيست، بلكه آنچه محالست اينست كه وحدانيت معلول از وحدانيت علت پديد آورنده اش قوى تر باشد»
همه جهات خير و خصوصيات مقتضى افاضه وجودات براى باريتعالى حاصل است
هر خصوصيتى را كه افاضه خير و وجود و تكوين اجزاء نظام تام و كاملتر عالم از آنها نشأت مى گيرد ذات بارى تعالى داراست. و همه جهات خير و خصوصيات مقتضى براى ايجاد تك تك اجزاء نظام كاملتر عالم براى بارى تعالى از چندين وجه حاصل است.
وجه اول: مشيت بارى تعالى است كه عين ذات اوست، و به ايجاد همه اجزاء نظام كامل عالم و افاضه خير و وجود بر طبق مقتضاى نظام كامل بدون هيچ منع خير و بخل تعلق گرفته است، و همچنين اعطاء موثريت و فاعليت اختيارى يا غير اختيارى هر جا كه نظام اتم اكمل بر طبق حكمة الهيه اقتضا كند. صاحب اسفار در «شرح اصول كافى» ج٣ ص ٢٢٥ گفته است «واجب است كه دانسته شود بارى تعالى مشيت اجماليه دارد كه عين علم اجمالى ازلى اوست، و با آن مشيت هر خير و مصلحت و نظام در عالم را اراده كرده است. برخى از امور خير در عالم، لازمه اش شر اندكى هم هست كه اگر بجهت آن شر، امر خير ايجاد نشود شرهاى زيادى لازم مى آيد، پس شرور و آفاتى كه در عالم ما هست داخل در مشيت بالعرض و بالتبع است نه با لذات.
وجه دوم: بارى تعالى به جميع مصالح و حكم كه نظام أتم عالم اقتضا دارد عالم است، پس علم او باينكه چيزى داراى مصلحت و مقتضاى حكمت است منشأ صدور آن از بارى تعالى و اراده او به ايجاد آنست. پس جهات صدور همه كائنات براى بارى تعالى از جهت اينكه عالم به همه مصالح و حكم است موجود است
در «اسفار» ج ٦ ص ٣٦٨ گويد:
«واجب الوجود از ذات خود هر چيز را با علل و اسباب آن مى داند، و نظام أتم را براى غايت حقيقيه اى كه لازمه آنست به وجود مى آورد، پس بارى تعالى در اين علم خود حكيم است و در صنع و فعل خود محكم، او حكيم مطلق است. سابقاً دانسته شد عين همين علم، سبب وجود اشياء و اراده ايجاد آنهاست، بدون اينكه فاعل از ايجاد آنها منظورى داشته باشد كه به او عائد شود، اين است معنى عنايت» و در ص ٣٣٢ گويد: «بتحقيق ثابت و مقرر شده است كه قيوم كل واله عالم، نظام اتم و خير افضل را بجا مى آورد، از آن علم كه عين ذات عليم و حكيم اوست، و آن اشرف انواع علوم به هر معقول و محسوس است» و در شرح خود بر اصول كافى ج ٣ ص ٢٢٣ نيز گويد:
«تحقيق شده است كه قيوم كل، كل را ايجاد مى كند، از علمى كه عين ذات اوست، علمى كه كاملترين علم هاست.
پس بارى تعالى فاعل همه اشياء است، اراده اى كه به علم او به ذات خود برمى گردد كه مستتبع علم به غير اوست كه مقتضى وجود غير او در خارج است، نه براى غرض ديگرى و جلب منفعتى، يا براى طلب حمد و ثناى او يا تخلص از مذمت، بلكه غايت فعليه خداى سبحان حب به ذات خويش است»
وجه سوم: بعقيده فلاسفه صور اشياء كه براى بارى تعالى معقول است، در خارج از ذات مقدس او وجود دارد، اگر چه در حقيقت آن اختلاف كرده اند. پس حصول صورة هر موجود پيش از وجود او در ازل همانا حيثيت و جهت مخصّصه اوست كه مقتضى صدور آن از بارى تعالى است.
پس همه موجودات، از بارى تعالى هر كدام از حيثيتى صادر شده غير حيثيتى كه ديگرى از موجودات از آن حيثيت صادر شده است، بدون اينكه كمترين منافاتى با قاعده «الواحد لا يصدر منه الا الواحد» پيدا كند.
فارابى بطورى كه در «اسفار» ج ٦ ص ٢١٣ نقل كرده گفته است «چون بارى تعالى حى و مريد است، و هر چه را در اين عالم هست اراده كرده، پس واجب است كه پيش او صور آنچه كه ايجاد آنرا اراده مى كند وجود داشته باشد. اگر صور موجودات در ذات ايجاد كننده حى و مريد، نباشد، پس ايجاد او به چه تعلق مى گيرد؟ و بر چه مثالى آنرا ابداع مى كند؟»
در «اسفار» ج ٦ ص ٢١٣ گويد:
«عالم بودن بارى تعالى به اشياء بواسطه اشياء براى او حاصل نشده، او بذاته عالم به اشياء است، لكن عالميت او به اشياء، از حصول صور معقوله اشياء براى او منفك نمى شود. اين مطلب دقيق و غامضى است كه بيشتر اذهان از درك آن قاصر است»
وجه چهارم: موجودات عالم بعضى نسبت به ديگرى بحسب نظام اتم عالم از قبيل معدات و شرائط است، باين ترتيب حيثيت صدور هر يك از موجودات از بارى تعالى كه غير از حيثيت صدور ديگرى است محقق مى شود، پس بارى تعالى بمقتضاى حكمت خود آنها را ايجاد مى كند.
صاحب اسفار در كتاب «مبدء و معاد» ص ٤١ گويد:
سخن امام رازى در كتاب «المباحث المشرقيه» مرا بشگفت آورد كه گفته است:
حق پيش من آنست كه مانعى از استناد همه ممكنات به بارى تعالى نيست، لكن آنها بر دو گونه اند، برخى از آنها صرف امكان كه بر ماهيت او لازم افتاده كافى است در اينكه از بارى تعالى صادر شود، لاجرم بدون شرط صادر مى شود، و برخى از آنها صرف امكان آن كافى نيست، بلكه بايد پيش از آن امرى حادث شود، و امور سابقه مقرب امور لاحقه به علت فائضه گردد اين جريان با حركت دورى منتظم مى شود. ممكنات آن گاه كه استعداد تام براى آنها حاصل شود از بارى تعالى بدون هيچ منع و بخل صادر مى شود، و وسائط هيچگونه تاثير در ايجاد آنها ندارد، بلكه تاثير آنها در حصول استعداد و فراهم كردن شرائط است» محقق طوسى در «شرح اشارات» ج ٣ ص ٢٤٩ گويد:
«ابوالبركات بغدادى بر آنها (آن گروه از فلاسفه كه قائل به واسطه بوده اند) طعن كرده است كه آنها معلولات در مراتب اخيره را مستند به مراتب متوسطه، و مراتب متوسطه را به مراتب عاليه مستند كرده اند. و واجب آنست كه همه به مبدء اول مستند شود، و مراتب شرائط معده براى افاضه پروردگار متعال به حساب آيد» سپس محقق طوسى با تأويل كلام فلاسفه در قول به وسائط پرداخته مى گويد
«اين مؤاخذه شبيه مؤاخذات لفظيه است، زيرا همگان متفقند در اينكه همه موجودات از بارى تعالى صادر شده و وجود على الاطلاق معلول ذات بارى است، پس اگر در تعاليم خود سهل انگارى نموده معلولى را به آنچه به او نزديك است اسناد كردند ـ همانگونه كه معلولات را به علل اتفاقيه كه در عرض آنها هستند و به شروط و غير آن اسناد مى كنند ـ منافاتى با آنچه آنرا اساس قرار داده و مسائل خود را بر آن مبتنى كرده اند ندارد»
سپس گويد: «فاضل شارح (يعنى امام رازى) از كسانى است كه بهمين سبب كلام آنها را به سستى و ركاكت نسبت داده است» بعد اعتراض ديگرى از امام رازى نقل كرده است كه نسبت به آنها چنين مى گويد
«امورى كه از امكان و وجوب و غيرها براى عليت ذكر شده (يعنى امورى كه براى صدور كثرات از عقل اول ذكر شده) از قبيل امور عدميه، و يا امورى است كه در همه ماهيات وجود دارد، و ميان همه آنها مشترك است»
سپس از اين اعتراض جوابى مى دهد كه خود تصديق اعتراض به آنها در التزام به وسائط است و مى گويد:
جواب اينست آن امور بر تقدير اينكه امور عدميه است علل و اسباب مستقل نيست، بلكه شروط و حيثياتى است كه حالات علت ايجاد كننده بحسب آنها فرق مى كند، و عدميات بالاتفاق صلاحيت آنرا دارند.
وجه پنجم: آنست كه در «اصول كافى» (كتاب توحيد، باب الارادة من صفات الفعل، حديث ٤) بسند صحيح على التحقيق از امام صادق (ع) روايت كرده است كه فرمود:
الله تعالى مشيت را آفريده، و اشياء ديگر را با مشيت آفريده است. از اين حديث شريف استفاده مى شود:
اول چيزى كه از بارى تعالى صادر شده مشيت است، پس از آن تك تك اشياء ديگر از حيث تعلق مشيت به آن صادر گرديده است.
مشيت پروردگار به ايجاد نظام اتم عالم با همه موجودات آن تعلق گرفته است. اين مشيت، مشيت فعليه است، و غير از مشيت ذاتيه است كه سابقاً بيان گرديد.
در «اسفار» ج ٣ ص ٢٢٥ گويد «همانگونه كه علم بارى تعالى داراى مراتب است، اراده و مشيت او نيز داراى مراتب است»
نتيجه اينست: هر كدام از وجودات از بارى تعاى صادر شده از حيث تعلق مشيت به آن نه از حيث تعلق مشيت به غير آن، پس عيناً منطبق بر قاعده «الواحد لا يصدر منه الا الواحد» است، زيرا دانسته شد معنى آن اينست از حيثيت واحده جز واحد صادر نمى شود نه اينكه از فاعل واحد با تعدد حيثيات جز واحد صادر نمى شود.
نتيجه بررسى هاى گذشته
نتيجه بررسى هاى گذشته اينست كه «قاعده الواحد لا يصدر منه الاالواحد» اقتضاء عدم صدور بلاواسطه غير واحد از موجودات را از بارى تعالى ندارد، زيرا:
اولا قاعده اقتضاء عدم صدور افعال كثيره از فاعل واحد را ندارد، بلكه مقتضاى آن عدم صدور افعال كثيره از جهة واحده است، پس اگر هر كدام از افعال كثيره جهة خاصه اى داشته باشد كه آن علم بارى تعالى به دخالت وجود آن در تحقق نظام أتم است، بدينگونه افعال كثيره از فاعل واحد بدون استلزام هيچگونه محذور صادر مى شود.
ثانياً تعدد حيثيات بحسب عنوان و مفهوم باعتراف قائلين به عدم صدور بلاواسطه غير واحد از بارى تعالى، كافى است اگر چه بحسب وجود متحد باشند.
ثالثاً ثابت است كه وجود واجب الوجود جلت عظمته وجود مطلق است، و وجود او بحسب مرتبه غيرمتناهى است، كه هيچ مرتبه اى از وجود از آن مسلوب نيست. معلوم است كه مرتبه أعلى بر همه مراتب مادون شمول دارد، زيرا مراتب شديده در مراتب تشكيك بر همه مراتب ضعيفه بالبداهه مشتمل است.
پس مرتبه وجودى هر موجودى عارى از اعدامى كه بر آن احاطه كرده در وجود واجب بطور اعلى وابسط موجود است(١) پس نسبت همه موجودات به واجب الوجود جلت
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- مراد از اينكه گفته اند «بسيط الحقيقة كل الأشياء» همين است، نه آنچه العياُبالله توهم شود مراد اتحاد با اشياء بوحدت شخصيه است، تعالى الله من ذلك علواً كبيراً. شاهد بر حقيقت مراد آنها از اين گفتار استدلالى است كه بر آن كرده اند در «اسفار» ج ٦ ص ١١١ گويد: وجود مطلق، همه اشياء است بنحو مبسوط تر، زيرا او فاعل و بوجود آورنده هر وجود مقيد و كمال آنست، مبدء هر فضيلت اولى به آن فضيلت است، پس منشأ همه اشياء و فياض آنها، واجب است كه همه آنها باشد بنحو عاليتر وبالاتر، همانگونه كه رنگ سياهى شديد در برگيرنده مراتب ضعيفه سياهى است كه در هر مرتبه ضعيف تر از آن بنحو مبسوط تر و گسترده تر، همچنين در مقدار زياد، همه مقدارهائى كه كمتر از ان هستند وجود دارد، نه كم و كاستى و محدوديت هاى آنها.
علامه طباطبائى قده نيز در «تعليقه اسفار» ج ٦ ص ١١٠ گويد: «هر هويتى كه صحيح است از آن چيزى سلب شود متحصل از ايجاب و سلب است، و هر چيزى كه چنين باشد مركب از ايجاب و سلب است، ايجاب يعنى ثبوت خودش، و سلب يعنى سلب ديگران از او عكس نقيض آن اينست: هر ذاتى كه حقيقت آن بسيط است چيزى از آن سلب نمى شود، يعنى «بسيط الحقيقة كل الاشياء و لكن مبادا غفلت شود، اين قضيه از قبيل قضيه حمل شايع مانند (زيد انسان است. يا زيد قائم است) نيست، زيرا در حمل شايع محمول با هر دو جنبه وجودى و عدمى كه ذاتش از آنها مركب است حمل مى شود.
اگر بر بسيط الحقيقه سائر اشياء كه ذات آنها مركب از وجود و عدم است حمل شود، لازم مى آيد چيزى كه آن را بسيط فرض كرده ايم مركب باشد، پس آنچه بر بسيط الحقيقه حمل مى شود فقط جنبه وجودى اشياء است (و وحدت شخصيه بازيد و عمرو و درخت و سنگ و غير آنها كه هر كدام از آنها مركب از حنبه وجودى و عدمى هستند در كار نيست)
بلكه معنى آن اينست: بسيط واجد هر كمال است و بر هر كمالى احاطه دارد،»
توضيح مطلب اينست: هر موجودى از موجودات عالم امكان داراى مرتبه اى از وجود است، كه بالاتر از آن مرتبه ديگر هست، حتى آن موجود كه وجود او از همه ممكنات بالاتر است وجودش ضعيفتر از وجود واجب الوجود است.
بديهى است كه مرتبه هر وجودى عين ذات اوست، پس اتحاد شخصى بين دو وجود كه هر كدام داراى مرتبه اى است غير از مرتبه اى كه ديگرى دارد محالست.
معنى اينكه مى گوئيم مرتبه عاليه مشتمل بر مرتبه پائين تر است اتحاد شخصى بين دو وجود نيست. و الا تناقض لازم مى آيد، كه مرتبه پائين تر از ديگرى عين آن بوده و پائين تر از آن نباشد.
بلكه معناى آن اينست كه آندو مانند نور قوى و نور ضعيف هستند كه بين آنها وحدت تشكيكى وجود دارد و نور قوى مشتمل بر مرتبه نور ضعيف است، لكن محالست كه آندو نور با حفظ درجه باهم متحد شوند، زيرا بديهى است كه يك نور يا قوى است يا ضعيف و محالست كه در آن واحد، هم قوى و هم ضعيف باشد.
وجودات نيز كه در شدت وضعف مراتب متفاوت دارند محالست كه با هم متحد باشند، چنين احتمالى قطعاً باطل است، زيرا بطور علنى برخلاف حس است، و ما بالبداهه حس مى كنيم كه وجود درخت غير وجود انسان و وجود انسان غير وجود اسب است، و هر كدام از درخت و انسان و اسب و غير آنها وجود عليحده دارد كه غير وجود سايرين است. و اما اينكه مى گوئيم عالم وجود دارد معنايش اين نيست كه عالم يك وجود واحد دارد، بلكه وجود عالم بمعنى وجود اجزاء عالم است، زيرا وجود كل، عين وجود اجزاء است و چون هر كدام از اجزاء داراى وجود عليحده است، پس عالم داراى يك وجود واحد نيست.
مطلب ديگر اينكه بسيط الحقيقه همانا وجود مطلق غيرمتناهى در شدت وجود است كه در آن شائبه عدم بحسب مراتب وجود نيست و شامل همه مراتب وجود مى باشد. بسيط الحقيقة وجود مطلق است، نه مطلق وجود.
مطلق وجود كه اعم از وجود مطلق و وجودات مقيده مى باشد بسيط الحقيقه نيست، زيرا مطلق وجود، صرف مفهوم است و حقيقت ندارد، آنچه حقيقت درارد مصاديق اوست. و حقيقت هر كدام از مصاديق آن از وجودات امكانيه، مركب از وجود و اعدامى است كه بر آن احاطه كرده است، زيرا هر يك از وجودات غيروجود واجب الوجود جلت عظمته مركب است از يك جهة وجودى كه مرتبه او از وجود است و يك جهة عدمى كه فاقد بودن سائر مراتب وجود فوق مرتبه اوست. بخلاف وجود واجب الوجود جلت عظمته كه در مرتبه غيرمتناهى است، و هيچ مرتبه اى از وجود از حيث جنبه وجودى از او سلب نمى شود.
تنبيه
مغايرت وجودات عالم با وجود واجب الوجود بنحو مزايله و بيگانگى نيست، چنانچه در خطبه توحيد اميرالمؤمنين ع» آمده است: «مع كل شيىء لا بمقارنة و غير كل شىء لا بمزايلة» برهان نيز همين ر ا اقتضا مى كند، زيرا ذات وجود ممكنات تعلق و نياز به بارى تعالى است، نه اينكه چيزى است داراى نياز كه نياز خارج از ذات آن باشد، و الا لازم مى آيد در ذات خود بى نياز از بارى تعالى باشد كه در اينصورت وجود امكانى معلول علت و مخلوق خالق نخواهد بود. و چنين نيز نيست، نياز به خالق داخل در ذات آن باشد كه غير از نياز به خالق، شيئى ديگرى نيز در ذات آن باشد، زيرا لازم مى آيد در بعضى از ذات خود از بارى تعالى مستغنى باشد، بلكه ذات وجودات امكانيه جز محض تعلق و افتقار به خالق متعال نيست، و صرف تعلق و نياز به خداست.
۳
بطلان قول به اينكه الله تعالى خلقت عالم را به كسى تفويض كرده است
عظمته يك نسبت است و چون صادر از واجب الوجود از هر موجودى وجود اوست، نه اعدامى كه به آن احاطه كرده، و هيچ موجود ممكن الوجود نيستمگر اينكه عدم به آن احاطه كرده، پس فرق بين موجودى و موجودات ديگر از موجودات نظام اتم اكمل نيست، در اينكه واجب الوجود مستجمع حيثيات صدور همه آنهاست، بدون اينكه در صدور برخى از آنها از واجب الوجود جلت عظمته نيازى به واسطه باشد كه واجد جهت صدور آن بوده ولى واجب الوجود واجد جهت صدور آن نباشد. «و قد وسعت رحمته كل شيىء و هو على كل شيىءقدير»
و رابعاً حيثيتى كه معلول از آن صادر مى شود چون عين ذات واجب الوجود است، و ذات واجب الوجود صرف الوجود است، مقتضى آنست كه صادر از او هم مطلق الوجود باشد، يعنى وجود منبسط بر همه اشياء، بدون اينكه اختصاص به موجودى داشته باشد كه بهره معينى از وجود دارد، در برابر سائر موجودات كه هر كدام بهره معينى از وجود دارند.
حاصل اينست: در حيثيت عليت كه عين ذات واجب الوجود است تقيد و اختصاص به فردى از ممكنات نيست، بلكه او فياض مطلق است، و حيثيت عليت كه عين صرف الوجود بودن اوست اقتضاء مطلق وجود را دارد، بدون آنكه تقيد به ماهيتى در برابر سائر، ماهيّات ديگر، و به فردى در برابر سائر افراد داشته باشد.
بلكه صدور معلول مقيد و مختص به فردى كه شامل افراد ديگر نباشد از كمالات مطلقه وجود بما هو وجود نيست و خصوصيت صدورى كه عين ذات واجب الوجود است كه آن صرف الوجود و وجود محض است چنين نيست كه اقتضاء صدور موجودى را داشته باشد و اقتضاء صدور سائر موجودات نظام اتم را نداشته باشد.
استاد صاحب اسفار، سيد امجد چنانچه در جلد ٧ ص ٢٢٢، از او نقل كرده گويد: «آنچه از صفات كماليه صحيح است كه عين ذات واجب الوجود باشد، آنست كه براى وجود بما هو وجود كمال مطلق باشد، و واضح است كه بودن او به حيثيتى كه از او اين معلول بخصوص صادر شود در برابر سائر معلولات از كمالات مطلقه نيست، بلكه از اوصاف مجد و كبرياء نسبت به اين معلول است، علو و مجد واجب الوجود حيثيتى است كه از آن هر خير صادر مى شود، و هر وجود و هر كمال وجود افاضه مى گردد»سپس در (ص٢٢٤) به سخن او اعتراضى كرده كه حاصل آن اينست: حيثيت صدور عقل اول همانا حيثيت صدور نظام اتم است، زيرا عقل اول بطور اشرف همه اشياء كه بعد از اوست مى باشد.
اين اعتراض مندفع است بآنچه حكيم سبزوارى در تعليقه اسفار به آن اشاره كرده و گفته است «العقل كل الاشياء لا ان كل الاشياء هى العقل» يعنى عقل همه اشياء است، ولى همه اشياء عقل نيست.
توضيح اينست: آنچه در مرتبه شديده وجود است شامل همه مراتب وجود كه در مرتبه پائين تر از آن هستند مى باشد. و چون نظام اتم مجموعه همه موجودات است، و اين يك فرد متحد با همه آنها نبوده بلكه يك جزء از آنست پس حيثيت صدور او حيثيت صدور همه موجودات نيست، بلكه جزئى از آنست، مگر اينكه گفته شود شرط نظام اتم اينست كه غير صادر اول از موجودات بايد بواسطه صادر اول تحقق يابد، اين سخن نيز دليلى جز قاعده «الواحد» ندارد، كه تفصيلا بيان گرديد هرگز اقتضاء چنين مطلبى ندارد.
بطلان قول به اينكه الله تعالى خلقت عالم را به كسى تفويض كرده است
باعتقاد اماميه و احاديث اهلبيت(ع) نسبت دادن خالقيت و رازقيت به غير خدا كفر و شرك است.
صدوق در كتاب «اعتقادات» ص ٩٧ـ١٠٠ گويد:«اعتقاد ما درباره قائلين به غلو و تفويض اين است كه آنها به الله تعالى كافرند، و از يهود و نصارى و مجوس، و حروريه، و از همه اهل بدعت و هواهاى گمراه كننده، بدترند و تحقيرى نسبت به خداى تعالى مانند تحقير آنها نشده است، خدا فرموده است:
«ما كان لبشر ان يوتيه الله الكتاب و الحكم و النبوة ثم يقول للناس كونوا عباداً لى من دون الله، و لكن كونوا ربانيين بما كنتم تعلمون الكتاب و بما كنتم تدرسون و لايامركم ان تتخذوا الملائكة و النبيين ارباباً ايامركم بالكفر بعد اذانتم مسلمون» آيه ٧٩ سوره آل عمران باز فرموده است: «لا تغلوا فى دينكم» آيه ٧٧ سوره مائده شيخ مفيد در «تصحيح الاعتقاد» ص ١٣١ـ١٣٤ گويد:«غلو در لغت بمعنى تجاوز از حد و خروج از اعتدال است خداى تعالى فرموده است «يا اهل الكتاب لا تغلوا فى دينكم»
(اى اهل كتاب در دين خود غلو نكنيد و جز حق بر خدا سخنى نگوئيد)
از تجاوز حد در مورد عيسى(ع) نهى فرموده و ادعاى نصارى را در مورد او غلو شمرده است قائلين به غلو از تظاهر كنندگان به اسلام، كسانى هستند اميرالمومنين و ائمه عليهم السلام از ذريه او را به الوهيت و نبوت نسبت داده اند و درباره آنها از حد تجاوز كرده اند، آنها گمراه و كافرند، اميرالمومنين صلوات الله عليه به قتل و سوختن آنها حكم فرموده و ائمه عليهم السلام به كفر و خروج آنها از اسلام راى داده اند.
مفوضه: گروهى از غلات هستند كه با ساير غلات از اين جهت فرق دارند، به حدوث ائمه و آفريده شدن و قديم نبودن آن ها اعتراف دارند ولى نسبت خالقيت و رازقيت به آنها داده و مدعى هستند كه بارى تعالى فقط آنها را خود آفريده، و خلق عالم را با آنچه در آنست به آنها واگذار كرده است»
در بحار: ج ٢٥ ص ٣٤٧ گويد: گروهى گفته اند: الله تعالى ائمه عليهم السلام را آفريده و كار خلق را به آنها واگذار كرد، آنها خلق مى كنند و رزق مى دهند و مى ميرانند و زنده مى كنند، اين سخن دو احتمال دارد.
احتمال اول اينكه همه آنها را به قدرت و اراده خود انجام مى دهند و فاعل حقيقى آنها هستند، اين معنى كفر صريح است كه ادله عقليه و نقليه بر محال بودن آن دلالت دارد و هيچ عاقلى در كفر قائل آن شك نمى كند.
احتمال دوم اينكه همه امور مذكور را خداوند عالم مقارن اراده آنها انجام مى دهد، مانند شق القمر، و زنده كردن مردگان و اژدها كردن عصا و غير آنها از معجزات كه همه آن ها به قدرت خداوند متعال مقارن اراده انبياء و ائمه براى ظهور صدق آنها در دعوى نبوت و امامت تحقق مى يابد، باين معنى عقل محال نمى داند كه خداوند عالم آنها را آفريده و به حد كمال برساند و آنچه مايه اصلاح نظام عالم است به آنها الهام كند، آنگاه همه چيز را مقارن اراده آنها بيافريند.
اين معنى اگر چه عقل آن را محال نمى داند ولكن احاديث آن را نيز ظاهراً بلكه صريحاً تكذيب مى كند.
دفع توهم
بعضى از منتسبين به فساد عقيده گفته است:
بر ما لازم است از آنچه شايسته بارى تعالى است فحص كنيم، شايسته بارى تعالى اينست موجودى در كمال نورانيت بيافريند كه از نور او اشعه غيرمتناهى بوجود آيد، و هر شعاع نور او وجود يكى از اشياء، و عالم امكان همه اش آن موجود نورانى و اشعه نور او باشند تا آنجا كه گويد: چنين موجودى كه اكمل و اقوى و اجمل است براى شناخت بارى تعالى دلالتش بيشتر است، بارى تعالى مرجوح را بر راجح ترجيح نمى دهد، پس بايد گفت خلقت عالم اينگونه انجام گرفته است.
پاسخ
اينكه گفته شد شايسته است بارى تعالى موجودى در كمال نورانيت بيافريند. درست است و اما اينكه عالم همه، اشعه نور آن موجود است، و اشعه نور خود بارى تعالى نيست كه خود منبع نور است و نورانيست اين موجود نيز شعاعى از نور اوست، ابداً قابل قبول نيست.
قرآن مى گويد «الله نور السماوات والارض» (الله نور آسمانها و زمين است)چگونه عالم از نور منبع نور كه بر همه چيز احاطه كرده نورانى نمى شود و از تابش آن كه بر همه چيز مى تابد روشن نمى گردد، ولى از موجودى كه از خود نور ندارد روشن مى گردد؟!!
مثال: منبع نور در طبيعت خورشيد است، آيا ممكن است چيزى در برابر تابش آفتاب روشن نشود، ولى با ماه كه در برابر تابش آفتاب نور ندارد روشن گردد، مگر اينكه آفتاب غروب كند و مانعى از تابش آفتاب پديد آيد.
ولى كدام قدرت است كه جلوگير قدرت پروردگار متعال گردد و از وصول نور او به موجودات ممانعت كند؟! آرى خدا، يگانه خالق عالم است، و آفريينده همه موجودات اوست. قرآن مى گويد «هل من خالق غير الله يرزقكم من السماء و الارض». سوره فاطر آيه ٣ فيض و رحمت او همه چيز را فرا گرفته «وسعت رحمته كل شى» و او از خود به ما نزديكتر است «نحن اقرب اليه من جبل الوريد» سوره ق آيه ١٦
حصر خالقيت و رازقيت به خداوند متعال در قرآن كريم
قرآن از اول تا آخر، اعلام مى كند خالق و رازق الله تعالى است. و خالقيت و رازقيت را از غير او نفى كرده است چنانچه در آيات زير مى خوانيم:
«هل من خلق يرزقكم من السماء و الارض» سوره فاطر / آيه ٣ (آيا خالق غيرالله هست كه شما را از آسمان و زمين رزق دهد)
«أمن يبدء الخلق ثم يعيده و من يرزقكم من السماء و الارض» سوره نمل/ آيه ٦٤ (آيا كيست كه در اول آفريده و دوباره مى آفريند و كيست كه از آسمان و زمين به شما رزق مى دهد)«قل من يرزقكم من السماوات و الارض قل الله» سوره سبا / آيه ٢٤ (بگو كيست كه شما را از آسمانها و زمين رزق مى دهد بگو الله»
«امن هذا الذى يرزقكم ان امسك رزقه»
(كيست كه شما را رزق دهد اگر خدا رزق خود را از شما باز دارد.)
قرآن كار خلق و رزق وصفت خالقيت و رازقيت و همه مراحل خلق را تنها به الله تعالى نسبت مى دهد چنانچه د راين آيات مى خوانيم.
«قل الله خالق كل شىء و هوالواحد القهار» سوره رعد؟ آيه ١٦ (بگو الله خالق همه چيز است و او واحد قهار است)
«الله خالق كل شيئى و هو على كل شىء وكيل» سوره الزّمر/آيه ٦٢ (بگو الله خالق همه چيز است و او بر همه چيز وكيل است)
«ذالكم الله ربكم خالق كل شىء لااله الا هو» سوره غافر/آيه ٦٢ (پروردگار شما الله است كه خالق همه چيز است خدائى جز او نيست)
«الاله الخلق و الامر تبارك الله رب العالمين» سوره اعراف/ آيه ٥٤ (خلق و امر از آن خداست، بزرگ است خدا كه پروردگار عالميان است)
«و خلق كل شىء فقدره تقديراً» سوره فرقان / آيه ٢ (همه چيز را خلق كرده و مقدر ساخته است)
«ام جعلوالله شركاء خلقوا كخلقه» سوره رعد/آيه ١٦ (آيا براى الله شركاء قرار داده اند كه مانند خلق او خلق مى كنند)
«قال ربنا الذى اعطى كل شىء خلقه ثم هدى» سوره طه / آيه ٥٠ (گفت پروردگار ما آنست كه همه چيز را خلق كرده سپس هدايت كرده است)
«ذالكم الله ربكم لا اله الا هو خالق كل شىء فاعبدوه» سوره انعام / آيه ١٠٢ (پروردگار شما الله است، خدائى جز او نيست، خالق همه چيز است پس او را بپرستيد)
«انى يكون له ولد و لم تكن له صاحبة و خلق كل شىء» سوره انعام / آيه ١٠١ (چگونه براى او فرزند خواهد بود براى او همسرى نيست و همه چيز را او خلق كرده است)
«و خلق كل شىء فقدره تقديراً» سوره فرقان /آيه ٢ (همه چيز را خلق كرده و مقدر كرده است)
«انا كل شىء خلقناه بقدر» سوره قمر / آيه ٤٩ (ماهر چيز را باندازه خلق كرديم)
«الذى احسن كل شىء خلقه» سوره السجده / آيه ٧ (خدائى كه خلق هر چيز را به نيكوئى انجام داده است)
قرآن در خلق آسمانها و زمين چنين مى گويد:
«الحمدلله الذى خلق السماوات و الارض و جعل الظلمات و النور» سوره انعام / آيه ١ (حمد خدا را كه آسمانها و زمين را آفريده و ظلمات و نور قرار داده است)
«و هوالذى خلق السماوات و الارض بالحق» سور انعام / آيه ٧٣ (خداست كه آسمانها و زمين را بحق خلق كرده است)
«ان ربكم الله الذى خلق السماوات و الارض فى ستة ايام» سوره اعراف / آيه ٥٤ و سوره يونس / آيه ٣ (پروردگار شما الله است كه آسمانها و زمين را در شش روز خلق كرده است)
«و هوالذى خلق السماوات و الارض فى ستته ايام» سوره هود / آيه ٧ (خداست كه آسمانها و زمين را در شش روز خلق كرده است)
«الم تران الله خلق السماوات و الارض بالحق» سوره ابراهيم / آيه ١٩ (آيا نمى بينى كه خدا آسمانها و زمين را بحق خلق كرده است)
«خلق السماوات و الارض بالحق تعالى عما يشركون» سوره نحل / آيه ٣ (آسمانها و زمين را بحق خلق كرده، برتر است از آنچه مشركان مى گويند)
از ادله عدم صدور عالم از صادر اول، خلق آدم است
از جمله ادله بر عدم صدور عالم از صادر اول خلقت آدم است كه خداوند متعال او را بلاواسطه، خود خلق فرموده است با اينكه خلقت او بعد از خلق ملائكه است. چنانچه در قرآن آمده است «اذقلنا للملائكه انى خالق بشراً من طين فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعواله ساجدين» (آنگاه كه به ملائكه گفتيم: من از گل بشرى خلق خواهم كرد. وقتى خلقت او را تمام كردم و از روح خود بر او دميدم براى او سجده كنيد) سوره حجر آيه ٢٩ خلقت آدم از خداوند متعال بلاواسطه صادر شده چنانچه قرآن مى گويد «ان مثل عيسى عندالله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون»
(مثل عيسى پيش خداوند متعال همانند مثل آدم است كه او را از خاك خلق كرد، سپس به او گفت «موجود شو» و او به وجود آمد.) سوره آل عمران / آيه ٥٩ اين آيه صريح است در اينكه به وجود آمدن آدم به مجرد گفته خداست كه «موجود شو» بدون اينكه تسبيب اسباب در كار باشد.
برخى از احاديث كفر بودن اعتقاد به تفويض خلق
«عيون الاخبار» ج ٢ ص ٢٠٣ با سند از ابى هاشم جعفرى روايت مى كند «پرسيدم از حضرت رضا عليه السلام. از غلاة و مفوضه (قائلان به تفويض)
فرمود غلاة كافرند و مفوضه مشركند هركس با آنها همنشينى كند، يا رفت و آمد كند يا با آنها بخورد، يا با آنها بياشامد، يا با آنها مواصله كند، يا به آنها زن بدهد، يا از آنها زن بگيرد، يا به آنها امانت بدهد، يا از آنها امانت بگيرد، يا سخن آنها را تصديق كند، يا آنها را به پاره كلمه اى يارى كند، از ولايت خدا و از ولايت پيامبر خدا و ولايت ما اهلبيت بيرون رفته است»
«الاعتقادات» تاليف صدوق ص ١٠٠ از زراره روايت كرده به امام صادق عليه السلام عرض كردم: مردى از فرزندان عبدالله بن سبا قائل به تفويض شده، فرمود تفويض چيست؟ عرض كردم: اينكه خداوند تبارك تعالى محمد و على صلوات الله عليهما را خلق كرده و به آنها تفويض كرده است، آندو خلق كرده و رزق داده و ميرانده و زنده كردند، فرمود: دشمن خدا دروغ گفته است وقتى به سوى او برگشتى اين آيه را كه در سوره رعد است بر او بخوان «ام جعلوالله شركاء خلقواكخلقه فتشابه الخلق عليهم قل الله خالق كل شىء و هو الواحد القهار»
(براى خدا شركاء قرار دادند كه مانند او خلق مى كنند خلق بر آنها مشتبه شده بگو الله خالق همه چيز است و او واحد قهار است.)
زراره گفت: برگشتم بسوى آن مرد و به او خبر دادم، در پاسخ مانند سنگ از تكلم عاجز شد گويا لال شده بود.
عيون الاخبار ج ١ ص ١٢٤ با سند از بريد بن عمير شامى روايت كرده كه گويد در مرو به خدمت امام رضا عليه السلام رسيدم عرض كردم: از امام صادق(ع) روايت شده است كه فرمود «نه جبر است و نه تفويض است بلكه امرى است ميان دو امر» معناى آن چيست؟ فرمود: هر كس گمان كند افعال ما از خدا صادر شده آنگاه ما را به آنها مجازات مى كند، قائل به جبر شده و هركس گمان كند خداوند عزوجل كار خلق و رزق دادن را به حجج الله واگذار كرده، قائل به تفويض شده است. قائل به جبر كافر است، و قائل به تفويض مشرك است.
رجال كشى ص ٢٢٢ باسند از ابن ابى عمير از بعضى اصحاب روايت كرده كه گويد: به امام صادق(ع) عرض كردم: ابوهارون مكفوف گمان كرده است كه شما به او فرموده اى اگر قديم ازلى را بخواهى كسى او را درك نمى كند، و اگر آن را كه خلق كرده و رزق داده بخواهى آن محمد بن على است، فرمود: بر من دروغ بسته است لعنت خدا بر او باد، سپس فرمود: به خدا قسم جز الله كه شريك ندارد خالقى نيست، بر خدا حق است كه به ما مرگ را بچشاند، آنكه نمى ميرد خداى خالق خلق و به وجود آورنده مخلوقات است.
رجال كشى ص ٣٢٣ با سند از عبدالله بن مسكان روايت كرده كه گويد حجربن زائده و عامربن جذاعه بحضور امام صادق عليه السلام رسيده عرض كردند: مفضل بن عمر ميگويد شما ارزاق بندگان را مقدر مى كنيد، فرمود به خدا قسم ارزاق ما را مقدر نمى كند مگر خدا، من براى عيالم نيازمند به تهيه طعامى شدم سينه ام تنگ شده در آن به فكر فرو رفتم تا قوت آنها را دريافتم آنگاه راحت شدم خدا او را لعنت كرده و از او برى است. گفتند آيا تو او را لعنت مى كنى و از او تبرى مى نمائى؟ فرمود: بلى شما هم او را لعنت كنيد و از او تبرى نمائيد، خدا و پيامير خدا از او برى هستند.
عيون الاخبار ج ٢ ص ٢٠٢ بسند از ياسر خادم روايت كرده است كه به امام صادق عليه السلام عرض كردم در تفويض چه مى گوئى؟ فرمود: خداى تبارك و تعالى دين خود را به پيامبر تفويض فرموده و گفته است.
«ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا»
(آنچه پيامبر بياورد آنرا بگيريد و از هر چه نهى كند اطاعت كنيد) اما خلق و رزق تفويض نشده خداى عزوجل مى گويد. «الله خالق كل شى» (خدا خالق همه چيز است) و مى گويد «الله خلقكم ثم رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكم هل من شركائكم من يفعل من ذلكم من شيىء سبحانه و تعالى عما يشركون» (خدا شما را خلق كرده بعد به شما رزق داده بعد شما را مى ميراند سپس شما را زنده خواهد كرد بگو آيا از شركاء شما كسى هست كه چيزى از اينها را بكند، خدا مبرا و برتر از آن است كه به او شريك قرار مى دهند)
كتاب الاعتقادات ص ٩٩ حضرت رضا عليه السلام در دعاى خود چنين مى گفت: پروردگارا من از قدرت و قوه برى هستم قدرت و قوه نيست جز بتو.
پروردگارا من به تو برائت مى جويم از كسانى كه درباره ما مى گويند آنچه ما خود نمى گوئيم پروردگارا خلق مخصوص توست، و رزق از توست، تنها تو را عبادت مى كنيم، و تنها از تو يارى مى جوئيم. پروردگارا تو خالق ما و خالق پدران اولين و پدران آخرين ما هستى، پروردگارا ربوبيت جز براى تو شايسته نيست. و الهيت جز براى تو صلاحيت ندارد، نصارى را كه عظمت تو را كوچك كردند لعنت كن، و لعنت كن از مخلوقات خود كسانى را هم كه مانند آنها مى گويند.
پروردگارا ما بندگان و فرزندان بندگان تو هستيم، براى خود نه مالك نفع هستيم، و نه مالك ضرر و نه مرگ و نه زندگى، و نه نشور بعد از مرگ، پروردگارا هر كس گمان كند ما رب هستيم ما از او برى هستيم، و هر كس گمان كند كه آفرينش به ما برمى گردد و رزق بعهده ما است ما از او برى هستيم همانگونه كه عيسى از نصارى برى است. پروردگارا ما را به آنچه آنها مى گويند مؤاخذه مكن، و از آنچه بر ما ادعا مى كنند ما را ببخش، و ديارى از آنها را بر روى زمين باقى مگذار، اگر آنها را رها كنى بندگان تو را گمراه مى كنند، و جز فاجرو كافر فرزند نمى آورند.
كتاب الغيبه شيخ طوسى ص ١٧٨ «واحتجاج طبرسى» ج ٢ ص ٤٧١ باسند از ابوجعفر محمدبن على بن بابويه يا ابوالحسن على بن احمد قمى كه گويد جماعتى از شيعه در اينكه خداوند عزوجل به ائمه صلوات الله عليهم تفويض كرده است كه خلق كنند و رزق دهند، يا نه اختلاف كردند.
گروهى گفتند محالست زيرا غير خدا قادر به خلق اجسام نيست گروهى گفتند خدا ائمه را بر آن قادر ساخته و به آنها تفويض كرده كه خلق مى كنند و رزق مى دهند. قائلى در آن ميان گفت چرا به محمدبن عثمان عمرى (نايب خاص امام زمان (ع) در غيبت صغرى) مراجعه نمى كنيد كه از او بپرسيد تا حق را در آن بر شما واضح كند زيرا او به خدمت صاحب الامر عجل الله فرجه الشريف مى رسد، بر آن راضى شده و به آن تسليم گرديدند مسئله را نوشته و به او فرستادند، توقيع از ناحيه حضرت صاحب الامر(ع) بيرون آمد كه نسخه آن اين است «خداست كه اجسام را خلق كرده و ارزاق را تقسيم كرده است، زيرا او جسم نيست و در جسم حلول نكرده، همانند او چيزى نيست، و او سميع و عليم است، اما ائمه عليهم السلام از خدا مى خواهند، و خدا خلق مى كند و از خدا مى خواهند و خدا رزق مى دهد، بخاطر خواسته آنها و براى بزرگداشت حق آنها.
برخى از تعبيرها كه ممكن است موجب توهم تفويض شود
١ـ در زيارت جامعه آمده است: «بكم فتح الله و بكم يختم و بكم ينزل الغيث و بكم يمسك السماء ان تفع على الارض الا باذنه» راوى اين زيارت موسى بن عبدالله شخصى است كه در «علم رجال» مجهول است و توثيق نشده است، لكن زيارت معروف و مشتمل بر مضامين عاليه است. اگر چه در اعتقادات به آن اعتماد نمى شود زيرا در اعتقادات يقين به صحّت دليل شرط است.
معنى فقرات زيارت
در «بحار الانوار» ج ٩٩ ص ١٤٣ گويد «بكم فتح الله (خدا بشما ابتدا كرده)
يعنى در وجود يا در خلافت رسول الله يا در همه خيرات،
كلمه «باء» در «بكم» احتمال دارد كه به معنى صله باشد و احتمالدارد كه به معنى سببيت باشد. و بكم يختم (و بشما ختم كرده است) يعنى دولت شما آخرين است «الا باذنه» (مگر باذن خدا) يعنى هنگام بپاشدن قيامت «بكم ينزل الغيث و بكم يمسك السماء ان تقع على الارض» بنابر اينكه حرف «باء» بمعنى سببيت باشد معنى آن اينست (بجهت شما باران نازل مى كند و بجهت شما آسمان را از اينكه به زمين بخورد نگه مى دارد) يعنى خدا بخاطر شما رحمت نازل مى كند و بخاطر شما بلاها را دفع مى كند، زيرا نزول باران نزول رحمت است و نگهداشتن آسمان از اينكه به زمين بخورد دفع بلاء عظيم است كه بآن اهل زمين به هلاكت مى رسند.
در «روضة المتقين» ج ٥ ص ٤٩ در شرح اين زيارت گويد «بكم ينزل الغيث»
(بجهت شما باران نازل مى كند) يا براى اينكه مقصود اصلى از رحمت الهى آنها هستند همانطور كه در احاديث زيادى وارد شده «بكم يمسك السماء ان تقع على الارض»
(بجهت شما آسمان را از خوردن به زمين نگه مى دارد) با اينكه اسباب برخورد آسمان بر زمين حاصل است، و آن ادعاء فرزند براى خداست، و ادعا خدايان باطل و دروغين است. كه از ساكنان زمين سرزده است و مقتضى نزول عذاب عظيم و سقوط آسمان و نابودى زمين است همانطور كه قرآن مى گويد «تكاء السماوات يتفطرن من فوقهن و تنشق الارض ان دعوا للرحمان ولداً»
(نزديك است كه آسمانها از بالاى آنها پاشيده شود و زمين از هم بشكافد بعلت اينكه آنها براى خدا فرزند خواندند) يعنى: خداوند تبارك و تعالى بخاطر آن بزرگواران كه از معصيت خدا و نافرمانى او پاك و معصومند، از نزول عذاب عظيم و سقوط آسمان و نابودى زمين كه اهل زمين را بجهت چنان گناه بزرگ تهديد مى كند، جلوگيرى مى نمايد.
٢ـ در يكى از زيارتهاى حضرت سيدالشهداء (ع) كه در «كافى» ج ٤ ص ٥٧٦ روايت كرده چنين آمده است:
«بكم يبين الله الكذب و بكم يباعد الله الزمان الكلب و بكم فتح الله و بكم يختم الله وبكم يمحو ما يشاء و بكم يثبت و بكم يفك الذل من رقابنا و بكم يدرك الله ترة كل مومن يطلب بها و بكم تنبت الارض اشجارها و بكم تخرج الاشجار اثمارها و بكم تنزل السماء قطرها و رزقها و بكم يكشف الله الكرب و بكم ينزل الله الغيث و بكم تسيخ الارض الّتى تحمل ابدانكم و تستقر جبالها عن مراسيهاارادة الرب فى مقادير اموره تهبط اليكم و تصدر من بيوتكم و الصادر عما فصل من احكام العباد»
در «مرآة العقول شرح كافى» ج ١٨ ص ١٩٧ كه متعرض سند اين زيارت شده مى گويد حديث ضعيف است.
معنى فقرات زيارت
در «روضة المتقين شرح من لا يحضره الفقيه» ج ٥ ص ٤٣٠ گويد: «بكم فتح الله» يعنى با شما ائمه را شروع كرده زيرا كه اول آنها على عليه السلام است «بكم يختم الله» يعنى با ظهور مهدى عليه السلام ائمه را ختم مى كند. يا مراد اين است كه خدا اول از همه شما را آفريده و بعد از همه (سلسله) شما را مى ميراند همانطور كه درا خبار آمده است. تا مردم نتوانند بر خدا احتجاج كنند كه در زمانى از جانب خدا بر ما حجت نبود. «بكم يمحوالله ما يشاء و بكم يثبت» يعنى بدعاء شما يا بخواست شما خدا هر چه را بخواهد محو مى كند و هرچه را بخواهد محو نمى كند.
«وبكم يفك الذل من رقابنا» يعنى بظهور قائم (ع) و ظهور شما ذلت را از گردن ماباز مى كند.
در «مرآة العقول شرح كافى» ج ١٨ ص ٣٠١ و «بحار الانوار» ج ٩٨ ص ١٥٥ در معنى فقرات زيارت فوق گويد:
«بكم فتح اللّه» يعنى خدا در ايجاد، يا در تعليم، يا در خلافت، يا در امامت بشما شروع كرده، مانند گفته آنحضرت كه فرمود: من پيامبر بودم هنوز آدم ميان آب و گل بود.
وارادة الرب تهبط اليكم و تصدر من بيوتكم» يعنى تقديرات الهى در شب قدر بر شما نازل مى شود، و مردم آنها را از شما تعلم مى كنند. ٣ـ در «امالى شيخ طوسى» ج ١ ص ١٥٧ باسند از محمد بن المثنى روايت مى كند كه امام صادق (ع) فرمود «نحن السبب بينكم و بين الله عزوجل»
حديث معتبر نيست، در سند حديث محمد بن عمر جعابى، و جعفربن محمدبن عبيد، و محمدبن المثنى واقع است كه هيچكدام توثيق نشده، و همچنين حسن بن محمد، و پدر او واقع است كه در «رجال» شناحته نشده اند.معنى حديث:
معنى حديث همانطور كه در معنى فقرات زيارت جامعه گذشت اين است كه خير به شما شيعيان يا به همه مردم، از خداى متعال بخاطر ما مى رسد.
٤ـ در «نهج البلاغه» مكتوب ٢٨ ص ٨٩٤ در نامه اى از اميرالمومنين عليه السلام به معاويه اين جمله آمده است «فاناصنايع ربنا و الناس صنايع لنا» صنايع جمع صنيعه است در «لسان العرب» ج ٨ ص ٢١٢ در ماده «صنع» گويد: «فلان صنيعة فلان و صنعه اذا اصطنعه و ادبه و خرجه و رباه» (وقتى گفته مى شود فلانى صنيعه و صنيع فلان است كه او را ساخته و ادب آموخته و تربيت كرده است).
پس معنى كلام حضرت اينست. تاديب مردم و تربيت آنها از ماست.
و اگر معناى آن جز اين بود حضرت آنرا به معاويه نمى نوشت كه دستاويزى براى او باشد، بلكه آنرا به اصحاب سر خود بيان مى كرد.
٥ـ در خطبه غدير اميرالمومنين عليه السلام كه در مصباح شيخ» روايت كرده چنين آمده است «اشهد ان محمداً عبده و رسوله استخلصه فى القدم على سائر الامم.... اقامه فى سائر عالمه مقامه اذكان لاتدركه الابصار و لا تحويه الافكار»
يعنى خداوند عالم حضرت محمد صلى اله عليه واله را در رساندن رسالت الهيه و ابلاغ دين الهى به جاى خود قرار داده، زيرا پيام رسان بجاى پيام فرستنده است، قرآن مى گويد: «و ما محمد الارسول» (محمد فقط پيام رسان است) بدين جهت او را در اداء رسالت به جاى خود قرار داده، كه ديده ها او را ادراك نمى كند و خاطرات افكار بر او احاطه نمى نمايد.
در «بحار الانوار» ج ٢٥ ص ٣٤٨ گويد:
آنچه از اخبار كه موهم معناى تفويض باشد وارد شده، مانند خطبه بيان و امثال آن در غير كتابهاى غلاة و اشباه آنها پيدا نشده است، با اينكه محتمل است مراد اين باشد كه ائمه عليهم السلام علة غائيه كائنات هستند، كه خدا كائنات را براى آنها ايجاد كرده، و آنها را در آسمانها و زمين مطاع قرار داده است، و باذن خدا حتى جمادات هم از آنها اطاعت مى كنند، و هر گاه آنها چيزى را بخواهند خداوند خواسته آنها را رد نمى كند، ولى آنها چيزى را نمى خواهند مگر اينكه خدا بخواهد.
و اما اينكه در اخبار وارد شده ملائكه و روح در هر امرى بر آنها نازل مى شوند، و اينكه ملكى از آسمان نازل نمى شود مگر اينكه ابتدا به آنها مى كند، نه براى اين است كه آنها در امور عالم مداخله دارند و نه براى مشورت با آنهاست. خلق و امر، اختصاص به خداوند سبحان دارد، بلكه براى تشريف و اكرام و اظهار رفعت مقام آنهاست.
٦ـ در بعضى از احاديث وارده در بدو خلقت عالم، آمده است كه برخى از مخلوقات از برخى ديگر خلق شده.پيش از مطرح ساختن احاديث مذكوره تذكر مى دهيم كه ما بالعيان مشاهده مى كنيم، پروردگار متعال بعضى از اشياء را از بعضى ديگر خلق كرده است.
قرآن كريم در سوره ص، آيه ٧١ مى گويد:
«و اذ قال ربك للملائكه انى خالق بشراً من طين» (پروردگار تو به ملائكه فرمود من از گل بشر خواهم آفريد)
و در سوره حج، آيه ٥ مى گويد:
«فانا خلقناكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم من مضغة» (شما را از خاك سپس از نطفه و بعد از آن از عقله و بعد از آن از مضغه آفريدم)
و در سوره نور، آيه ٤٥ مى گويد:
«و الله خلق كل دابة من ماء:» (خدا هر جنبنده را از آب آفريده)
و در سوره الرحمان، آيه ١٥ مى گويد:
«خلق الجان من مارج من نار» (جن را از مخلوط آتش آفريد)
بديهى است معنى خلق انسان از خاك سپس از نطفه و علقه و مضغه، و خلق جن از آتش، و خلق همه جنبندگان از آب، به معنى اين نيست كه آنها خالق انسان و جن و جنبندگانند، و يا واسطه بين آنها و پروردگار متعال در خالقيت هستند.
همچنين معنى آنچه در مورد بدو خلقت عالم و اينكه بعضى از بعض ديگر خلق شده وارد شده است.
احاديث وارده در خلقت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه در «بحار» ج ١٥ ص ١١-٢٦ و در خلقت ائمه طاهرين كه در «اصول كافى» ج ٣١٩ نقل شده نيز از اين قبيل است.(١)
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- ١) احاديث فوق الدكر بدين قرار است.
در «بحار» ج ١٥ باب خلق پيامبر اكرم ص ١١-٢٦ خداوند تبارك تعالى پيامبر ما را از طينت و خاكى كه از گوهر عرش است آفريده و طينت و خاك اميرالمؤمنين على (ع) را از تراوش طينت و خاك پيامبر و ائمه را از تراوش طينت و خاك على (ع) بيافريد.
٢) در بهشت چشمه اى است، و در آن طينت و خاكى است كه خدا ما را از آن طينت و خاك بيافريد، هركس از آن طينت و خاك نيست از ما و از شيعيان ما نيست.
٣) خداوند تبارك و تعالى كلمه اى تكلم فرمود كه از آن نورى آفريد، سپس كلمه ديگرى تكلم فرمود از آن روحى آفريد، سپس نور را با روح خلط كرد و مرا (پيامبر را) و على و فاطمه و حسن و حسين را آفريد، پس از آن نور مرا بشكافت و از آن عرش را آفريد، و نور على را بشكافت و ملائكه را از آن آفريد.
٤) من (پيامبر اكرم) از نور خدا آفريده شده ام، و اهلبيت من از نور من، و محبان آنها از نور آنها و سائر خلق از آتش خلق شده اند.
٥) خداوند عالم نورالانوار را خلق فرمود، و آن محمد و على را خلق كرد.
٦) اول چيزى كه خدا خلق كرده نور پيامبر تو است سپس از آن هر چيزى را خلق كرد. اين حديث را در «بحار» از «رياض الجنان» نقل كرده و گفته است كه مؤلف آن فضل الله بن محمود فارسى است (ما نه كتاب را شناختيم و نه مؤلف آن را) اين حديث را از جابر انصارى صحابه پيامبر اكرم بطور مرسل نقل كرده كه وسائط نقل از زمان مؤلف در طول قرن ها تا زمان جابر مجهول است لذا حديث جداً از اعتبار ساقط است.
در «اصول كافى» ج ١ ص ٣١٩ باب خلق ابدان و ارواح ائمه احاديث زير را نقل كرده:
٧) خداوند عالم ما را از عليين خلق كرده، و ارواح ما را بالاتر از آن و ارواح شيعيان ما را از عليين خلق كرده و بدنهاى آنها را از پست تر از آن.
٨) خداوند عالم ارواح ما را از عليين خلق كرده قلبهاى شيعيان ما را از آنچه ما خلق شده ايم خلق كرده است و بدن هاى آنها را از پست تر از آن خلق كرده است.
٩) خداوند تبارك و تعالى ما را از نور عظمت خود خلق كرده، سپس صورت ما را از خاك شريفى بساخت و نور را در ان جايگزين نمود، و ارواح شيعيان ما را از خاك ما خلق كرد، و بدنهاى آنها را از طينت و خاك شريفى پست تر از خاك ما بيافريد.
١٠) خداوند عالم در پائين تر از عرش نهرى آفريده، و در پايين تر از آن نورى قرار داده و در كنار نهر دو روح خلق كرده، روح القدس، و روح من امره، و به هر پيامبر، هر ملكى از يكى از دو روح دميده و بر ما از هر دو روح دميده است.
صفات ثبوتيه و صفات سلبيّه بارى تعالى
چنانچه در مباحث گذشته روشن شد، واجب الوجود صرف وجود و وجود خالص است، و چون برگشت هر كمالى به وجود است، همانطور كه برگشت هر نقصانى به عدم است. پس واجب الوجود با لذّات جامع همه صفات كماليه مى باشد، و هر كمال وجودى در غير او معلول اوست، و او آن را عطا كرده، معطى شيىء فاقد آن نمى شود. صفات سلبيّه بارى تعالى هم برگشت آنها به سلب نقائص و عدم هاست. سلب عدم وجود است، و سلب نقص كمال است، و عدم به او راه ندارد. آنچه در كتب فلسفه و كلام از صفات ثبوتيّه بارى تعالى ذكر شده (هشت صفت) است. ١ـ قدرت، ٢ـ علم، ٣ـ حياة، ٤ـ اراده، ٥ ـ ادراك، ٦ـ ازليّت و ابديّت، ٧ـ تكلم، ٨ ـ صدق، و از صفات سلبيه كه در باريتعالى نيست (هفت صفت) ١ـ تركب، ٢ـ جسميّت، ٣ـ محل حوادث بودن، ٤ـ رؤيت و ديده شدن، ٥ـ شريك داشتن، ٦ـ صفت زائد بر ذات، ٧ـ افتقار و نياز به غير
همانطور كه اشاره كرديم، برهان قطعى قائم است كه هر صفت كمال براى ذات باريتعالى ثابت، و هر صفت نقص از او منتفى است. در قرآن كريم صفات زيادى براى باريتعالى آمده است كه غالب آنها صفات فعل است و به افعال باريتعالى برمى گردد.
اسماء و صفات خدا در قرآن
١ـ الاوّل ٢ـ الاخر ٣ـ الظّاهر ٤ـ الباطن ٥ـ الواحد ٦ـ الاحد ٧ـ الصمد ٨ـ اللطيف ٩ـ السميع ١٠ـ العليم ١١ـ البصير ١٢ـ الخبير ١٣ـ القوى ١٤ـ العزيز ١٥ـ القدير ١٦ـ القاهر ١٧ـ المحيط ١٨ـ الحىّ ١٩ـ القيّوم ٢٠ـ العلى ٢١ـ العظيم ٢٢ـ المتعال ٢٣ـ القريب ٢٤ـ الحكيم ٢٥ـ الكبير ٢٦ـ الغنى ٢٧ـ الحميد ٢٨ـ الرقيب ٢٩ـ الكريم ٣٠ـالشهيد على كل شى ٣١ـ القدوس ٣٢ـ السلام ٣٣ـ المؤمن ٣٤ـ المهيمن ٣٥ـ الغفار ٣٦ـ الخالق ٣٧ـ البارى ٣٨ـ المصوّر ٣٩ـ الملك ٤٠ـ الحق ٤١ـ البرّ ٤٢ـ الخلاّق ٤٣ـ الرّزاق ٤٤ـ ذوالقوة ٤٥ـ المتين ٤٦ـ واسع المغفرة ٤٧ـ الرحمان ٤٨ـ الرحيم ٤٩ـ الرئوف ٥٠ـ التوّاب ٥١ـ الفتاح ٥٢ـ القهار ٥٣ـ العفوّ ٥٤ـ الغفور ٥٥ـ الحليم ٥٦ـ الخبير ٥٧ـ الولى ٥٨ـ الهادى ٥٩ـ الحفيظ ٦٠ـ القريب ٦١ـ المجيد ٦٢ـ الودود ٦٣ـ الوهّاب ٦٤ـ الوكيل على كل شيىء ٦٥ـ الواسع ٦٦ـ ذوالطول ٦٧ـ الشاكر ٦٨ـ ذوالجلال والاكرام ٦٩ـ اهل التقوى والمغفرة ٧٠ـ ذوالمعارج ٧١ـ المليك ٧٢ـ الحسيب ٧٣ـ الشكور ٧٤ـ المقتدر ٧٥ـ الوارث ٧٦ـ الجبّار ٧٧ـ المتكبّر ٧٨ـ الاكرم ٧٩ـ المولى ٨٠ـ الكافى ٨١ـ ربّ العالمين ٨٢ـ ارحم الراحمين ٨٣ـ مالك يوم الدّين ٨٤ـ بديع السماوات و الارض ٨٥ـ فاطرالسموات والارض ٨٦ـ ربّ الناس ٨٧ـ ملك الناس ٨٨ـ اله الناس ٨٩ـ علاّم الغيوب ٩٠ـ عالم الغيب و الشهادة ٩١ـ ربّ الفلق ٩٢ـ خالق الحبّ والنوى ٩٣ـ خالق الاصباح ٩٤ـ محيى الموتى ٩٥ـ رب السماوات السيع و رب العرش العظيم ٩٦ـ نورالسماوات والارض ٩٧ـ احكم الحاكمين ٩٨ـ مالك الملك ٩٩ـ ربّ العزّه ١٠٠ـ ذوالرحمة ١٠١ـ ذوانتقام ١٠٢ـ غافرالذنب ١٠٣ـ قابل التوب ١٠٤ـ رفيع الدرجات ١٠٥ـ ذوالفضل العظيم ١٠٦ـ اسرع الحاسبين ١٠٧ـ خيرالحاكمين ١٠٨ـ خير الفاتحين ١٠٩ـ خيرالفاصلين ١١٠ـ خيرالرازقين ١١١ـ خيرالماكرين ١١٢ـ خيرالناصرين ١١٣ـ خيرالغافرين ١١٤ـ ولى المؤمنين ١١٥ـ شديدالمحال ١١٦ـ شديدالعقاب ١١٧ـ سريع الحساب ١١٨ـ سريع العقاب ١١٩ـ ذوالرحمة ١٢٠ـ ذومغفرة وذوعقاب اليم. صدوق (ره) دركتاب التوحيد ص ١٩٤ وكتاب الخصال ج ٢ ص ٥٩٣ بسند خود از امام صادق عليه السلام از پدران خود از رسول الله عليه و آله روايت كرده كه فرمود: براى الله تعالى نود و نه صفت و اسم است هركس آنها را احصاء كند داخل بهشت شود آنگاه آنها را تفصيلا ذكر كرده است. اسماء و صفاتى كه در اين حديث آمده است، برخى از آنها صفاتى است كه در قرآن كريم آمده و برخى ديگر نيز اگر چه در قرآن نيامده ولى براى هر يك از آنها نيز در قرآن شاهد وجود دارد كه بدين قرار است:
١ـ الصانع، شاهد بر آن آيه ٨٨، سوره نحل است: "صنع الله الذّى أتقن كل شىء"
٢ـ القديم، شاهد بر آن آيه ٣، سوره الحديداست: "هوالاوّل و الآخر"
٣ـ الباقى، شاهد برآن آيه ٧٣، سوره طه است: "والله خير و أبقى"
٤ـ الفرد، شاهد بر آن آيه ١، سوره التوحيد است.
٥ـ الوتر، شاهد بر آن نيز آيه ١، سوره التوحيد است: "قل هوالله احد"
٦ـ الجليل، شاهد بر آن آيه ٧٨، سوره الرحمان است: "تبارك اسم ربك ذوالجلال والاكرام"
٧ـ السبّوح، شاهد بر آن آيه ١٥٩، سوره الصافات است: "سبحان الله عما يصفون"
٨ـ العدل، شاهد بر آن آيه ١١٥، سوره الانعام است: "و تمت كلمة ربّك صدقاً و عدلا"
٩ـ الطاهر، شاهد بر آن آيه ٢٣، سوره الحشر است: "لااله الاّ هوالملك القدوس"
١٠ـ القريب، شاهد بر آن آيه ١٦ سوره ق است: "و نحن اقرب اليه من حبل الوريد"
١١ـ الذّارى، شاهد بر آن آيه ٢٤، سوره الملك است: "هوالذى ذرأكم فى الارض"
١٢ـ المنّان، شاهد بر آن آيه ١١ سوره ابراهيم است: "ولكنّ الله يمنّ على من يشاء من عباده"
١٣ـ الشافى، شاهد برآن آيه ٨٠، سوره الشعراء است: "و اذا مرضت فهو يشفين"
و آيه ٨٢، سوره الاسراء است: "و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين"
١٤ـ الجواد، شاهد بر آن آيه ١١ سوره الجمعة است: "والله خيرالرازقين"
١٥ـ الناصر، شاهد بر آن آيه ١٥٠، سوره آل عمران است: "بل الله مولاكم و هو خيرالناصرين"
١٦ـ الوفى، شاهد بر آن آيه ٤٠، سوره بقره است: "اوفوا بعهدى اوف بعهدكم"
١٧ و ١٨ـ القابض الباسط، شاهد بر آن آيه ٢٤٥، سوره البقره است: "والله يقبض و يبسط"
١٩ـ السيّد، شاهد بر آن آيه ٧٨، سوره حج است: "فاعلموا انّ الله مولاكم فنعم المولى و نعم النصير
٢٠ـ الرّائى، شاهد بر آن آيه ١٤، سوره العلق است: "الم يعلم بأن الله يرى"
٢١ـ قاضى الحاجات، شاهد بر آن آيه ٦٠ سوره الغافر است: "ادعونى استجب لكم"
٢٢ـ الديان، شاهد بر آن آيه ٣ سوره الحمد است: "مالك يوم الدين"
٢٣ـ الباعث، شاهد بر آن آيه ٣٦، سوره الانعام است: "والموتى يبعثهم الله"
٢٤ـ المغيث والغياث، شاهد بر آن آيه ٩، سوره الانفال است: اذ تستغيثون ربّكم فاستجاب لكم"
كثرت اسماء در دعاهاى وارده از معصومين عليهم السلام
در دعاهاى وارده از رسول اكرم صلى الله عليه وآله و ائمه معصومين عليهم السلام اسماء و صفات بسيار براى الله تعالى آمده است. در دعاى جوشن كبير كه از رسول اكرم(ص) روايت شده هزار اسم از اسماء الله تعالى وارد شده، اين دعا مشتمل بر صد فصل است، كه هر فصل آن مشتمل بر ده اسم از اسماء الله است ولى همه آنها تفصيل اسماء و صفاتى است كه در قرآن كريم آمده است. و برگشت آنها به صفات مذكور در قرآنست. كما اينكه آنچه در قرآن كريم ذكر شده برگشت برخى از آنها به برخى ديگر است. و بيشتر آنها اسماء افعال است كه برگشت آنها نيز به صفات ذات مى باشد.
در كتاب «غوالى الّلئالى» ج ٤ ص ١٠٦، از پيامبر اكرم (ص) روايت كرده است كه فرمود: خداوند متعال چهار هزار اسم دارد. اين حديث را در «بحار الأنوار» ج ٤ ص ٢١١، از كتاب مذكور نقل كرده است.
عدل منزه بودن پروردگار متعال از ظلم
خدا مى فرمايد: "انّ الله لايظلم مثقال ذرّة" (خدا بقدر سنگينى يك ذره هم ظلم نمى كند.) سوره نساء/آيه ٤٠ آيات مشتمل بر منزه بودن ساحت مقدس پروردگار متعال از ظلم، زياد است كه از جمله آنها آيات زير است:
١ـ هود(١٠١) ٢ـ النحل (٣) ٣ـ الزخرف(٧٦) ٤ـ آل عمران(١١٧) ٥ـ ق(٢٩) ٦ـ النحل(٣٣) ٧ـ البقره(٢٧٩) ٨ـ يونس(٤٤) ٩ـ الكهف(٤٩) ١٠ـ التوبة (٧٠) ١١ـ العنكبوت(٤٠) ١٢ـ الروم(٩) ١٣ـ آل عمران(١٧) ١٤ـ الانبياء(٤٧) ١٥ـ يس(٥٤) ١٦ـ النساء(٧٧) ١٧ـ الانفال(٦٠) ١٨ـ البقره(٢٨١) ١٩ـ آل عمران(٢٥) ٢٠ ـ آل عمران(١٦١) ٢١ـ النساء(٤٩) ٢٢ـ النساء(١٢٤) ٢٣ـ الانعام(١٦٠) ٢٤ـ يونس(٤٧) ٢٥ـ يونس(٥٤) ٢٦ـالنحل(١١١) ٢٧ـ الاسراء(٧١) ٢٨ـ مريم(٦٠) ٢٩ـ المؤمنون(٦٢) ٣٠ـ الزمر(٦٩) ٣١ـ الجاثية (٢٢) ٣٢ـ الاحقاف(١٩) ٣٣ـ غافر(١٧) ٣٤ـ آل عمران(١٠٨) ٣٥ـ غافر(٣١) ٣٦ـ آل عمران(١٨٢) ٣٧ـ الانفال(٥١) ٣٨ـ الحج(١٠) ٣٩ـ فصلت(٤٦) ٤٠ـ ق(٢٩).
نفى ظلم از پروردگار متعال در آخرت
قرآن مى گويد "من جاء بالحسنة فله عشر امثالها و من جاء بالسّيئة فلايجزى الاّ مثلها" (هركس عمل حسنه به جاى آورد ده برابر پاداش دارد و اگر عمل سيّئه بجاى آورد جز بقدر مساوى آن مجازات نمى شود)سوره انعام/آيه١٦٠
نفى ظلم از پروردگار در دنيا
نفى ظلم از پروردگار متعال در دنيا با تشريح بلاها و مصيبت ها در دنيا روشن مى گردد، مصيبت هايى كه در مدت عمر انسان بر او وارد مى شود از اين انواع بيرون نيست.
١ـ بلاها و مصيبت هايى كه خود انسان آنها را بوجود آورده، مانند ابتلاء به موادمخدره، و از اين قبيل است ابتلاء به عواقب دروغ و خيانت، و ساير گناهان، كه در دنيا نسبت به مرتكب آنها اثر وضعى و طبيعى دارند، معلوم است كه ظالم دراين ميان خود انسان كه مرتكب شده است، مى باشد. خدا مى فرمايد: "وما ظلمناهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون" (ما برآنها ظلم نكرديم آنها خودشان برخود ظلم مى كنند.)سوره نحل/آيه ١١٨
"و ما ظلمهم الله ولكن كانوا انفسهم يظلمون" (خدا بر آنها ظلم نكرده آنها خودشان برخود ظلم مى كنند)سوره نحل/آيه ٣٤
"و ما كان الله ليظلمهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون" (خدا بر آنهاظلم نمى كند، بلكه آنها هستند كه بر خودشان ظلم مى كنند) سوره عنكبوت / آيه ٤٠
"ان الله لايظلم الناس شيئاً و لكن الناس انفسهم يظلمون" (خدا هيچ به مردم ظلم نمى كند ولى مردم برخود ظلم مى كنند)سوره يونس/ آيه ٤٤
٢ـ بلاها و مصيبت هايىكه به انسان از ناحيه ظلم ستمگران و تجاوزكاران به جان و مال يا آبرو و يا همسر و يا فرزندان او متوجه مى شود، خداوند ميان آنها به عدالت حكم خواهد كرد. كه فرموده است: "و نضع الموازين القسط ليوم القيامة فلا تظلم نفس شيئاً و ان كان مثقال حبّة من خردل أتينابها وكفى بنا حاسبين" (در روز قيامت ميزان هاى عدالت را در ميان مى گذاريم به هيچ فردى ظلم نمى شود اگر بقدر سنگينى يك دانه خردل هم باشد مى آوريم، كافى است كه حسابگر ماييم.)سوره انبياء/آيه ٤٧
٣ـ بلاهايى كه بر افراد براى متنبّه ساختن و بيدار كردن آنها از غفلت نازل مى شود كه خود از طرف پروردگار متعال لطف است. خدا مى فرمايد: "و لقد ارسلنا الى امم من قبلك فأخذنا هم بالبأساء و الضرّاء لعلّهم يتضرّعون" (ما بر امت هاى پيش از تو فرستاديم و آنها را به سختى و شدّت گرفتار نموديم شايد بسوى پروردگار تضرّع كنند)سوره انعام/ آيه ٤٢
٤ـ بلاها و مصيبت هائى كه براى امتحان متوجه انسان مى شود تا آنها را در برابر صبر بر آنها پاداش دهد. خداوند فرموده است: "ولنبلونّكم بشىء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشّرالصّابرين الّذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انالله و انّا اليه راجعون" (بطور حتم شما را امتحان خواهيم كرد به چيزى از ترس و گرسنگى، و ضرر در مال و جان و ميوجات، يا رسول الله مژده بده صبركنندگان را آنانكه وقتى مصيبت به آنها رو مى آورد مى گويند ما از آن خدا هستيم و بازگشت ما بسوى اوست)سوره بقره/آيه ١٥٥-١٥٧
٥ـ بلاها و مصيبت هايى كه كيفر سيئات و گناهان صادر شده از انسان است كه بسيارى از آنها را هم خداوند عفو مى فرمايد چنانچه فرموده است: "ما اصابكم من مصيبته فبما كسبت ايديكم و يعفو عن كثير" (مصيبتى كه به شما مى رسد بسبب اعمالى است كه بدست خود كسب كرده ايد، و بسيارى از آنها را خدا عفو مى كند
سوره شورى/ آيه ٣٠
همان كيفر دادن به برخى از گناهان، خود از ناحيه پروردگار متعال رحمت است چنانچه قرآن مى گويد «ليذيقهم بعض الّذى عملوا لعلّهم يرجعون» (تا بچشاند به آنها (نتيجه) برخى از عملكرد آنها را تا شايد متنبّه شده و از آن برگردند) سوره روم / آيه ٤١
جبر و تفويض
جبر و تفويض باطل است; امر بين الامرين صحيح است.
أشاعره اهل سنّت معتقد به جبر و معتزله اهل سنّت معتقد به تفويض شده اند. اماميّه به متابعت آنچه از ائمه معصومين (ع) رسيده قائل به امربين الامرين هستند.
جبر: يعنى هر عملى كه از انسانها سرمى زند در واقع فاعل و بوجود آورنده آن فعل، خداست. و بعبارت ديگر هنگامى كه انسان فعل را اراده مى كند، آن فعل را خدا ايجاد مى كند، به حركت آورنده اعضاء او خداست. تفويض: يعنى خدا نسبت به اعمال انسان ها به كلّى اجنبى و بيگانه است، و هيچ ربطى به او ندارد. امربين الامرين: يعنى فاعل افعال انسان ها خود آنها هستند و از آنها صادر شده است، ولى خدا از آنها بكلى بيگانه و اجنبى و بى ارتباط نيست.
آياتى كه دلالت بر نفى جبر دارد آياتى كه دلالت بر نفى جبر و بطلان عقيده به آن را دارد، بر هفت نوع است:
نوع اوّل: آياتى است كه خوبى كردن و بدى كردن را به خود بنده نسبت مى دهد. مانند آيه ١٥ سوره اسراء و ١٠٨ سوره يونس و ٤١ سوره زمر: "من اهتدى فانها يهتدى لنفسه و من ضلّ فانّما يضلّ عليها" (هركس به راه هدايت رفت، بنفع خود اوست و هركس به راه ضلالت رفت بضرر خود اوست.) و آيه ٥٠ سوره سبا "قل ان ضللت فانّما أضلّ على نفسى" (بگو اگر به راه ضلالت رفتم به ضرر خودم اقدام كرده ام.) آيات از اين نوع در قرآن زياد است.
نوع دوّم: آياتى كه مشتمل بر منزّه بودن ساحت پروردگار متعال از ظلم است. تعداد آنها چهل آيه است كه سابقاً برشمرديم.
نوع سوّم: آياتى است كه دلالت دارد خداوند متعال بندگان خود را در افعال آنها امتحان مى كند كه آيا ايمان و اطاعت را برمى گزينند يا كفر و معصيت را، مانند آيه ٢ سوره الملك "ليبلوكم ايّكم احسنُ عملا" (تا امتحان كند شما را كه كدامين از شما عملش بهتر است) اين نوع در حدود شصت و هفت آيه است:
١ـ الملك(٢) ٢ـ الانفال(١٧) ٣ـ آل عمران(١٨٦) ٤ـ النمل(٤٠) ٥ـ المائده (٩٤) ٦ـ النحل(٩٢) ٧ـ هود(٧) ٨ـ الانعام(١٦٥) ٩ـ المائده (٤٨) ١٠ـ محمد"ص"(٤) ١١ـ الكهف(٧) ١٢ـ البقره(١٥٥) ١٣ـ الانبياء(٣٥) ١٤ـ محمد"ص"(٣١) ١٥ـ القلم(١٧) ١٦ـ الاعراف(١٦٨) ١٧ـ آل عمران(١٦٦) ١٨ـ آل عمران(١٤٢) ١٩ـ آل عمران(١٤٠) ٢٠ـ سبا(٢١) ٢١ـ البقره(١٤٣) ٢٢ـ الفجر(١٥) ٢٣ـ البقره(١٢٤) ٢٤ـ الحجرات(٣) ٢٥ـ المائده(٩٤) ٢٦ـ آل عمران(١٦٧) ٢٧ـ آل عمران(١٥٤) ٢٨ـ آل عمران(١٥٢) ٢٩ـ الاحزاب(١١) ٣٠ـ البقره(٤٩) ٣١ـ الاعراف(٧) ٣٢ـ ابراهيم(١٦) ٣٣ـ الصافات(١٠٦) ٣٤ـ الدخان(٣٣) ٣٥ـ البقره (٢٤٩) ٣٦ـ المؤمنون(٣٠) ٣٧ـ الانعام(٥٣) ٣٨ـ طه(٥٨) ٣٩ـ العنكبوت(٣) ٤٠ـ ص(٣٤) ٤١ـ الدخان(١٧) ٤٢ـ طه(٤٠) ٤٣ـ ص(٢٤) ٤٤ـ الحديد(١٤) ٤٥ـ طه(١٣١) ٤٦ـ الجن(١٧) ٤٧ـ طه(٩٠) ٤٨ـ النمل(٤٧) ٤٩ـ النحل(١١٠) ٥٠ـ التوبة (١٢٦) ٥١ـ العنكبوت(٢) ٥٢ـ البقره(١٠٢) ٥٣ـ الانفال(٢٨) ٥٤ـ يونس(٥٨) ٥٥ـ الاسراء(٦٠) ٥٦ـ الانبياء(٣٥) ٥٧ـ الانبياء(١١١) ٥٨- الحج(٥٣) ٥٩ـ الفرقان(٢٠) ٦٠ـ الصافات(٦٣) ٦١ـ الزمر(٤٩) ٦٢ـ القمر(٢٧) ٦٣ـ الممتحنة (٥) ٦٤ـ التغابن(١٥) ٦٥ـ المدثر(٣١) ٦٦ـ الاعراف(١٥٥) ٦٧ـ الفجر(١٦)
نوع چهارم: آياتى است كه متضمن اميدوارى به ايمان هدايت و ترس و تضرع و تقوى وامثال آنها از بندگان است. زيرا اميد و شايد گفتن، بعد از اينكه نسبت به خداى متعالى به معنى جهل و بى اطلاعى نيست، قهراً به معنى آنست كه خدا اين افعال را كه در اختيار بندگانست، دوست دارد آنها را انجام دهند. مثل آيه "و أخذناهم بالبأساء و الضراء لعلّهم يتضرعون" (آنها را به شدت و سختى گرفتيم كه شايد به خدا تضرّع نمايند. سوره انعام / آيه ٤٢ از اين نوع در قرآن كريم نود وهفت آيه وجود دارد.
نوع پنجم: آياتى است كه دلالت دارد. ثواب و عقاب جزاء عملى است كه بنده كسب كرده است. مانند آيه "ولتجزى كل نفس ما كسبت و هم لايظلمون" (تاهر انسانى به جزاء آنچه كسب كرده است، برسد. و به آنها ظلم نمى شود.) سوره الجاثيه / آيه ٢٢ "و كل نفس بما كسبت رهينة" (هر انسانى در گرو اُعمالى است كه كسب كرده است.)سوره مدثر/ آيه ٣٨
اين سنخ آيات در قرآن فراوان است.
نوع ششم: آياتى است كه كفار و فساق را توبيخ و ملامت مى كند. زيرا توبيخ و ملامت در صورتى صحيح است كه اعمال آنها به اختيار خودشان باشد. مانند اين آيه: "كيف تكفرون بالله و كنتم أمواتاً فأحياكم" (چگونه به خدا كفر مىورزيد در حالى كه شما مرده بوديد، شما را زنده ساخت)سوره بقره/آيه٢٨
نوع هفتم: آياتى است كه تصريح به استناد كفر و ايمان، و طاعت و عصيان به خود بندگان نموده است. مانند آيه ٢٨ سوره ص: "ام نجعل الّذين امنوا كالمفسدين" (آيا آنان را كه ايمان آورده اند مانند فسادكنندگان قرار مى دهيم.) اين نوع آيات در سرتاسر قرآن فراوان است.
نوع هشتم: آياتى است كه دلالت دارد بندگان در ايمان و كفر و اطاعت و معصيت مخيّر هستند. مانند آيه ٢٩ سوره كهف "فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر" (هركس خواست ايمان بياورد و هر كس خواست كفر بورزد.)
نوع نهم: آياتى است كه ترغيب به پيشدستى در كارهاى خير مى كند. مانند آيه ١٣٣ سوره آل عمران "و سارعوا الى مغفرة من ربكم" (شتاب كنيد خود را به آمرزش پروردگارتان برسانيد.
نوع دهم: آياتى است كه دلالت بر استعانت و طلب كمك از پروردگار مى كند. مانند آيه ٤ سوره حمد "اياك نستعين (پروردگارا از تو يارى مى جوييم.)
نوع يازدهم: آياتى است كه متضمّن استغفار پيامبرانست مانند آيه ٢٣ سوره اعراف "ربنا ظلمنا انفسنا فاغفرلنا ذنوبنا" (پروردگارا ما بر خود ظلم كرديم، بيامرز بر ما گناهان ما را)
نوع دوازدهم: آياتى است كه دلالت دارد در روز قيامت كفّار به اينكه خود كفر ورزيده و معصيت كرده اند، اعتراف مى كنند مانند آيه ٤٣ سوره مدثر "قالوا لم نك من المصلّين و لم نك نطعم المسكين و كنّا نخوض مع الخائضين" (از نمازگزاران نبوديم، و مسكين و فقير را اطعام نمى كرديم.)
نوع سيزدهم: آياتى است كه دلالت دارد كفار روز قيامت مى خواهند به دنيا بازگردانده شوند به اميد اينكه اعمال نيكو بجاى آورند مانند آيه ٩٩ سوره مؤمنون "ربّ ارجعون لعلّى أَعمل صالحاً" (پروردگارا مرا بازگردان شايد عمل نيكو كنم.)
آياتى كه دلالت بر نفى تفويض دارد
اين آيات نيز چندين نوع است:
نوع اول: آياتى است كه متضمن اسناد هدايت تكوينى به خداوند متعال است. و آنها هفتاد وهشت آيه است: ١ـ البقرة (١٤٣) ٢ـ البقره(٢١٣) ٣ـ الانعام(٩٠) ٤ـ الاعراف(٣٠) ٥ـ الرعد(٣١) ٦- النحل(٣٦) ٧ـ طه(١) ٨ـ الاعلى(٣) ٩ـ الضحى(٧) ١٠ـ الانعام(١٤٩) ١١ـ النحل(٩) ١٢ـ الاعراف(٤٣) ١٣ـ الزمر(٥٧) ١٤ـ النحل(١٢١) ١٥ـ الزمر(١٨) ١٦ـ آل عمران(٨) ١٧ـ الانعام(٨٤) ١٨ـ الانعام(٨٨) ١٩ـ مريم(٥٨) ٢٠ـ الاعراف(١٥٥) ٢١ـ القصص(٥٦) ٢٢ـ الشورى(٥٢) ٢٣ـ العنكبوت(٦٩) ٢٤ـ الاعراف(١٧٨) ٢٥ـ الإسراء(٩٧) ٢٦ـ الكهف(١٧) ٢٧ـ الزمر(٣٧) ٢٨ـ التغابن(١١) ٢٩ـ الانعام(٧٧) ٣٠ـ البقره(٢٦) ٣١ـ البقره(١٤٢) ٣٢ـ البقره(٢٥٨) ٣٣ـ البقره(٢٦٤) ٣٤ـ البقره(٢٧٢) ٣٥ـ آل عمران(٨٦) ٣٦ـ المائده(١٦) ٣٧ـالمائده(٥١) ٣٨ـالمائده(٦٧) ٣٩ـالمائده(١٠٨) ٤٠ـالانعام(٨٨) ٤١ـالانعام(١٤٤) ٤٢ـالتوبه(١٩) ٤٣ـ التوبه(٢٤) ٤٤ـ التوبه(٣٧) ٤٥ـ التوبه(٨٠) ٤٦ـ التوبه(١٠٩) ٤٧ـ يونس(٢٥) ٤٨ـ يوسف(٥٢) ٤٩ـ الرعد(٢٧) ٥٠ـ ابراهيم(٤) ٥١ـ النحل(٣٧) ٥٢ـ النحل(٩٣) ٥٣ـ النحل(١٠٧) ٥٤ـ الحج(١٦) ٥٥ـ النور(٣٥) ٥٦ـ النور(٤٦) ٥٧ـ القصص(٥٠) ٥٨- القصص(٥٦) ٥٩ـ الفاطر(٨) ٦٠ـ الزمر(٣) ٦١ـ الزمر(٢٣) ٦٢ـ الغافر(٢٨) ٦٣ـ الشورى(١٣) ٦٤ـ الاحقاف(١٠) ٦٥ـ الصف(٥) ٦٦ـ الصف(٧) ٦٧ـ الجمعه(٥) ٦٨ـ المنافقون(٦) ٦٩ـ المدثر(٣١) ٧٠ـ الفتح(٢) ٧١ـ الكهف(٢٤) ٧٢ـ الانعام(١٢٦) ٧٣ـ النساء(١٣٧) ٧٤ـ النساء(١٦٨) ٧٥ـ النحل(١٠٤) ٧٦ـ الحج(٥٤) ٧٧ـ الانعام(٣٥) ٧٨ـ السجده(١٣).
اين آيات دلالت دارد. هدايت از ناحيه خداوند عالم است. الاّ اينكه آيات ديگرى نيز دلالت دارد. اختيار عبد در هدايت او مداخله دارد مانند آيه ٢٩ سوره كهف "فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر" (هركس خواست ايمان بياورد، هركس خواست كافرشود) و آيه ٤٤ سوره روم: "من كفر فعليه كفره و من عمل صالحاً فلأ نفسهم يمهدون" (كسانى كه كفر ورزند كفر آنها برعهده خود آنهاست و كسانى كه عمل صالح بكنند، براى خود ذخيره كرده اند.) پس اينكه هدايت از ناحيه خداست، به معنى آنست كه خداى تعالى به بنده قوه ادراك داده، و او را مورد احاطه آيات الهيّه و براهين معرفت و شناخت قرار داده است و از تسويلات شاطين انس و جن كه گناه را در نظرش جلوه داده و مى آرايند نگه داشته و به او توفيق عطا فرموده است، والاّ در ميان كفر و عصيان سقوط مى كرد، پس خداى متعال به حسنات بنده أحق است از خود او. و امّا ضلالت بنده ناشى از اختيار خود اوست كه بدى را اختيار كرده، زيرا با همه تسويلات شيطان و غيره، اختيار از او سلب نشده و خداوند متعال به او قدرت داده است كه ايمان و كفر هر كدام را خواست انتخاب كند، و نيروى شناخت و تشخيص به او داده، و آيات هدايت و براهين توحيد را در معرض ديد او و در برابر ديدگان او قرار داده است، پس ضلالت بنده از ناحيه خدا نيست، اگر چه خداى متعال بر بندگان خود قدرت فراگير دارد و اگر بخواهد همه بندگان را هدايت مى كند و آنها را به اختيار يا بقهر و غلبه به هدايت مى كشاند، ولى چون راه هدايت را بر بندگان خود گشوده و اسباب هدايت را به آنها عطاء فرموده، و به آنها در هدايت و ترك آن اختيار داده، خدا را بر بندگان منّت است، اگر چه راه ضلالت را برگزينند، مثال آن همانند كسى است كه پولى به فقير مى دهد كه به آن نان بخرد، ولى او با آن پول سمّ خريده و بخورد. ملامتى بر دهنده پول به فقير نيست، بلكه او را بر فقير منت است كه به او پول داده است كه به آن نان خريدارى كند.
نوع دوم : از آياتى كه دلالت بر بطلان تفويض مى كند، آياتى است كه دلالت بر نفى قوه و قدرت از غيرخداى تعالى جلّت عظمته مى كند. مانند آيه ٣٩ سوره كهف "لا قوّة الاّ بالله" (قوه و قدرت جز از خدا نيست) اين معنى با اختيار بنده و قدرت او بر فعل خود، منافات ندارد، زيرا قدرت بنده اگر در برابر قدرت خداى متعال ملاحظه شود، عاجز محض است و هيچ نفع و ضررى را بر خود دارا نيست و اگر در طول قدرت خداى متعال ملاحظه شود كه خدا به او قدرت داده، و قدرت او از ناحيه خداست، منافات ميان ثبوت قدرت براى بندگان و معنى لا قوّة الاّ بالله رفع مى شود. چنانچه در آياتى از قرآن بر ثبوت قدرت براى
۴
اثبات أمربين الأمرين
بندگان تصريح شده است. مانند آيه ٢٩ سوره كهف "فمن شاء فليؤ من و من شاء فليكفر" (هركس خواست ايمان آورد و هر كس خواست كفر ورزد.) و آيه ٤ سوره نحل "من شكر فانّما يشكر لنفسه من كفر فان ربى غنى حميد" (هركس شكر كند و بنفع خود عمل كرده و هر كس كفران نمايد پروردگار من بى نياز و كريم است.)
نوع سوم : از آياتى كه دلالت بر بطلان تفويض دارد. آياتى است كه دلالت مى كند منفعت و ضرر بدست خدا است. مانند آيه ١٨٨ سوره اعراف "قل لا املك لنفسى نفعاً و لاضرّاً الاّ ماشاء الله" (بگو من براى خودم مالك نفع و ضررى نيستم جز آنچه خدا بخواهد) مراد از اين آيه نيز با ملاحظه دو گروه از آيات با همديگر آشكار مى شود. يك گروه آيات مانند آيه ٢٩ سوره كهف "فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر" (هر كس بخواهد ايمان آورد و هر كس بخواهد كفر ورزد.) گروه ديگر آيات مانند آيه ١٣٧ سوره انعام "ولوشاء ما فعلوه" (اگر خدا اراده مى كرد آن كار را نمى كردند.) ملاحظه اين دو گروه از آيات با همديگر چنين نتيجه مى دهد:
خداوند متعال به بنده آن قدرت را داده است كه اگر خواست عمل صالح انجام دهد و اگر خواست عمل ناصالح و معصيت. ولى اگر خدا بخواهد از آن جلوگيرى كند، ديگر بنده آنچه را كه اراده كرده نمى تواند بجاى آورد، و قدرت از او سلب مى شود، اين معنى يكى از وجوه امر بين الامرين است كه بيان خواهيم كرد.
اثبات أمربين الأمرين آنچه از مجموع آيات نفى جبر و آيات نفى تفويض استفاده مى شود اين است: هر عملى كه از بنده سر مى زند داراى دو جهت است، از يك جهت استناد به عبد دارد، زيرا با اختيار و اراده خودش از او صادر شده است، اين مطلب با ملاحظه آيات گذشته واضح و روشن است، قرآن كريم پر از آياتى است كه افعال را به انسان نسبت مى دهد. و از جهت ديگر با ساحت ربوبى ارتباط دارد كه در آيات زيادى هدايت و اضلال را به خدا نسبت داده است، اما چگونگى ارتباط افعال بندگان به خدا كه از آيات استفاده مى شود بر سه گونه است:
١ـ وجود خود بنده و اعضاء خارجى و داخلى او همه از ناحيه خداوند متعال است. و خداى متعال به او اختيار و قدرت بر افعال خير و شر را داده است تا به اعلى درجات علّيين برسد كه جز با اختيار به آن درجات نمى توان رسيد، پس وقتى فعل از بنده صادر مى شود، علت بوجود آمدن فعل، خود انسان است. و علت وجود انسان، و آلات و ابزارهاى او، و قدرت او بر اختيار فعل يا ترك خدا است. پس خدا علّت بعيده تحقّق فعل است.
٢ـ قدرت بارى تعالى بر همه افعال بندگان احاطه دارد، اگر بخواهد از آنچه اختيار كرده اند جلوگيرى مى كند در قرآن كريم مى گويد: "و لوشاء لهديكم اجمعين" (اگر خواست همه شما را هدايت مى كند) ولى چون زندگى اين جهان را براى امتحان آفريده و فرموده است: "خلق الموت و الحياة ليبلوكم ايكم احسن عملا" (مرگ و زندگى را براى آن آفريده تا شما را امتحان كند. كدامين از شما عملتان بهتر است.) اين است كه آنان را در آنچه از كفر يا ايمان اختيار كرده اند، جلوگيرى نكرده و در گرو خواسته خودشان قرار داده است. و فرموده: "فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر" (هركس بخواهد ايمان آورد و هر كس بخواهد كفر ورزد) حاصل اين وجه، ارتباط اعمال بندگان با خداى متعال از حيث عدم المانع و جلوگيرى نكردن است.
٣ـ شهوات نفسانيه و غرائز شهوت و متعلّقات آنها كه بنده را در ضلالت و لغزش از راه هدايت مى كشاند مخلوق خداست، ولى خدا به او عقل و قدرت و اختيار انجام عمل زشت و عمل نيكو هر دو را داده است. تا او را در اين دنيا امتحان كند. آن غرائز شهوت يا غضب كه خدا در انسان آفريده چون شرط فعل است نه علّت تامّه آن، به نوعى صدق مى كند كه افعال همه از خداست. ولى وقوع بنده در ضلالت به اختيار و اراده خود او است. شاهد بر اينكه اضلال صدق مى كند، هر چند كسى كه به او اسناد داده مى شود، اراده وقوع او را در ضلالت نداشته باشد، آن است كه اضلال به بت ها نسبت داده مى شود. با اينكه آنها جسم جامد و فاقد شعور و اختيار هستند. چنانچه در آيه ٣٦ سوره ابراهيم مى خوانيم: "ربِّ إنّهنّ أضللن كثيراً من عبادك" (پروردگارا بت ها بسيارى از بندگان تو را گمراه كردند) حاصل اين وجه آن است كه شرط علّت تامّه افعال بندگان از ناحيه خداست.
ناگفته نماند كه آيه شريفه ١٧ سوره انفال "و ما رميت اذ رميت" (آنگاه كه تو تير انداختى،
تو تير نينداختى) به هر دو جهت امر بين الامرين دلالت دارد. كه عمل تيرانداختن را صريحاً به خود بنده نسبت داده و نيز متضمن سلب آن از او است.
تعدادى از احاديث وارده از معصومين (ع) در امربين الامرين
در "اصول كافى" كتاب توحيد باب الجبر و القدر ج ١ ص ٢١٥ تا ٢٢٤، احاديث ذيل آمده است:
١ـ با سند از حسن بن على و شّاء روايت كرده كه گويد از حضرت رضا (عليه السلام)سؤال كرده و گفتم: آيا خدا به بندگان تفويض كرده، فرمود: خدا نيرومندتر از آن است كه به بندگان تفويض كند. گفتم: پس آنها را بر معاصى جبر كرده است. فرمود: خدا عادل تر و حاكم تر از آن است. سپس گفت: خدا فرموده است: "اى فرزند آدم من به حسنات تو از تو اولى تر هستم و تو به سيئات خود از من اولى تر هستى تو خود، معصيت ها را با نيرويى كه من در تو گذاشته بودم بجاى آوردى"
٢ـ با سند از ابوطالب قمى از مردى روايت كرده به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم: آيا خدا بندگان را بر گناهان جبر كرده است. فرمود: نه، گفتم: آيا كار را به آنها تفويض كرده، فرمود: نه، گفتم: پس چيست؟ فرمود: لطفى است از پروردگار تو در آن ميان
٣ـ با سند از چند نفر از رواة از امام باقر و امام صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه فرمودند: خدا بر بندگان مهربانتر از آن است كه آنها را برگناه جبر كند. آنگاه بر آن كيفر نمايد. و مقتدرتر از آن است كه چيزى را اراده نمايد و تحقق پيدا نكند. آنگاه سؤال شد كه آيا ميان جبر و تفويض منزلت سومى وجود دارد؟ فرمود: بلى وسيع تر از ما بين زمين و آسمان.
٤ـ با سند از صالح بن سعد از بعضى از اصحاب او از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه آن حضرت از جبر و قدر سؤال شد، فرمود: نه جبر است نه قدر، بلكه منزلتى بين آن دو است كه حق در آن است. و آن را جز عالم و يا كسى كه عالم به او آموخته نمى داند.
٥ـ با سند از يونس از عده اى روايت كرده مردى به امام صادق (عليه السلام)عرض كرد: فدايت شوم آيا خدا بر گناهان جبر كرده! فرمود: خدا عادل تر از آن است كه آنان را بر گناهان جبر كند. آنگاه بر آن مجازات نمايد. عرض كردم فدايت شوم پس به بندگان تفويض كرده است؟
فرمود: اگر تفويض كرده بود ديگر آنها را با امر و نهى محصور نمى كرد. عرض كردم: فدايت شوم پس ميان آن دو منزلتى است؟ فرمود بلى وسيع تر از ما بين آسمان و زمين.
٦ـ با سند از محمدبن يحيى از كسى كه به او از امام صادق (عليه السلام) خبر داد روايت كرده كه فرمود: نه جبر است و نه تفويض، بلكه چيزى است بين آن دو چيز، عرض كردم: بين آن دو چيز چيست؟ فرمود: مثل آن اين است كه مردى را ببينى كه معصيت مى كند، او را نهى كنى و او از تو نپذيرد. پس او را به حال خود بگذارى، و آن معصيت را انجام دهد. چنين نيست كه چون از تو نپذيرفت و او را ترك كردى، تو او را به معصيت امر كرده اى.
نبوت "ربّنا انّنا سمعنا منادياً ينادى للايمان اُن آمنوا بربّكم فآمنّا ربّنا فاغفر"
"لناذنوبنا و كفّر عنّا سيّئاتنا و توقّنا مع الابرار، ربّنا و آتنا ما وعدتنا"
"على رسلك و لا تخزنا يوم القيامة انّك لاتخلف الميعاد"
(پروردگارا، ما نداكننده اى را شنيديم كه ندا سرداده بود: به پروردگار خود ايمان آوريد، ما هم ايمان آورديم. پس گناهان ما را بيامرز، بد كارى هاى ما را نابود ساز، و ما را با نيكان از دنيا ببر. و آنچه توسط پيامبرانت به ما وعده داده اى عطا كن، و روز رستاخيز ما را مفتضح ننما، بطور حتم تو از وعده خود تخلف نمى كنى) سوره آل عمران / آيه ١٩٣
عقل بعد از شناخت خدا، حكم مى كند انسان با تمام وجودش ملك واقعى خداوند متعال است. و هر فعلى كه از او سرزند تصرف در ملك خداست. تا چه رسد به تصرف در سائر اشياء كه آفريده اوست. عقل اجازه نمى دهد انسان هيچ فعلى را بدون اذن خداوند متعال انجام دهد.
اين حكم عقل برهان و دليلى است كه بواسطه آن قبح عقاب بدون بيان مرتفع شده، و مخالفت با آن موجب استحقاق كيفر و عقوبت، مى گردد.
از آنجا كه انسان به مقتضاى طبيعت بشرى، اجتماعى آفريده شده، بناچار بايد قوانين الهى در ميان باشد، تا در زندگى اجتماعى حقوق افراد انسان را بر يكديگر معيّن نمايد.
قوانينى كه از طرف حكومت ها يا مجالس قانونگذارى وضع مى شود، حق واقعى براى كسى ايجاد نمى كند، و حقوقى را كه خداوند سبحان براى افراد انسان ها نسبت به همديگر قرار داده، ثابت نمى كند.
مقتضاى رأفت و رحمت پروردگار متعال اين است كه پيامبرى به سوى مردم فرستاده و حلال و حرام و آنچه را كه خدا به آن امر يا نهى فرموده، و حقوقى را كه براى انسان ها بريكديگر قرار داده، بيان نمايد.
گذشته از اينكه عبادت و ستايش خداى متعال هدف آفرينش انسان است، همانطور كه در قرآن كريم آمده: "وما خلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون" (جنّ و انس را نيافريدم جز براى اينكه مرا عبادت كنند). سوره الذاريات / آيه ٢٦
اطاعت و عبادت انسان نياز به پيامبر دارد كه اوامر و نواهى خداوند سبحان را برساند، و اعمالى را كه خداوند بر خود عبادت قرار داده به انسان ها تعليم نمايد. زيرا آنچه را كه انسان از پيش خود عبادت ساخته نمى توان گفت پيش خداوند سبحان نيز عبادت است.
بطور خلاصه بعثت و فرستادن پيامبران، يگانه وسيله ترقى دادن انسان و رساندن او به غايت كمال انسانيت است.
نبوّت عامّه ايمان به پيامبران خدا قرآن كريم به ايمان به همه پيامبران امر كرده و مى گويد: "قل آمنّا بالله و ما انزل علينا و ما انزل على ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الاسباط و ما اوتى موسى و عيسى و النّبيون من ربّهم لا نفرّق بين احد منهم و نحن له مسلمون" (بگو: به خدا و آنچه بر ما نازل شده و آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و پيامبران از اولاد آنها و آنچه به موسى و عيسى و سائر پيامبران داده شده، ايمان آورديم و ميان هيچكدام از آنها فرق نمى گذاريم ما به خدا تسليم هستيم) سوره آل عمران /آيه ٨٤
"قولوا آمنّا بالله و ما انزل الينا و ما انزل الى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الاسباط و ما اوتى موسى و عيسى و ما اوتى النبيّون من ربّهم لانفرق بين احد منهم و نحن له مسلمون" (بگوييد به خدا و آنچه بر ما نازل شده و آنچه به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و پيامبران از اولاد آنها نازل شده، و آنچه به موسى و عيسى و همه پيامبران از ناحيه پروردگارشان داده شده ايمان آورديم. ما به خدا تسليم هستيم) سوره بقره/ آيه ١٣٦
"والمؤمنون كل آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله لانفرّق بين احد من رسله، و قالوا سمعنا و أطعنا غفرانك ربّنا و اليك المصير" (همه مؤمنان به خدا و فرشتگان و كتابها و پيامبران خدا ايمان آورده و گفتند ميان هيچكدام از پيامبران او فرق نمى گذاريم. و گفتند، شنيديم و اطاعت كرديم. پروردگارا آمرزش تو را مى خواهيم، برگشت بسوى تست.) سوره بقره / آيه ٢٨٥
ثبوت نبوّت از جانب خداى متعال با معجزه بناچار ادعاى نبوت و همچنين امامت الهيّه بايد مقرون به معجزه باشد، والاّ بودن آنها از جانب خداى متعال ثابت نخواهد شد.
معجزه عبارت از امر خارق العاده است كه براى افراد بشر مقدور نيست. و بايد مطابق ادّعا و توأم با تحدى، يعنى استشهاد با آن بر صدق دعوى نبوت يا امامت باشد.
با قيد غيرمقدور بودن براى افراد بشر، از انواع صنايع و اختراعات كه با ابزارهاى طبيعى طبق قوانين طبيعت ساخته مى شود، و همچنين سحر و شعبده جدا و مشخص مى شود. و با قيد مقرون باستناد و استشهاد به آن، دعوى نبوت يا امامت از كرامت جدا مى گردد، زيرا امر خارق العاده اى كه مقرون بدعوى نبوت يا امامت نباشد، معجزه ناميده نمى شود. بلكه كرامت است كه گاهى خداوند عالم به بنده اى در اثر رسيدن به مقامات عاليه عبوديت و بندگى خدا، عطا مى فرمايد. ولى اگر توأم با ادعاى نبوت يا امامت از جانب خدا بود، جارى ساختن خداى متعال چنين امر خارق العاده غيرمقدور به افراد بشر را بدست او، شاهد بر صدق ادعاى اوست.
معجزات خاتم الانبياء محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله معجزات آن حضرت انواع گوناگون دارد.
نوع اول: اعجاز قرآن از جهات مختلفه، قرآن به همه افراد بشر، در سرتاسر روى زمين، در همه زمان ها صريحاً اعلام كرده است كه از معارضه با آن و آوردن مثل آن عاجز و ناتوانند.
ما برخى از جهات اعجاز قرآن را بعداً ذكر خواهيم كرد.
نوع دوم: معجزات و غرائب آسمانى مانند شق القمر و برگرداندن شعاع آفتاب، و حبس آن، و حركت سايه ابر با او و پديد آمدن شهاب و نزول مائده از آسمان.
قرآن مى گويد: "اقتربت الساعة و انشقّ القمر و ان يروا آية يقولوا سحر مستمرّ" (قيامت نزديك شد و ماه از هم شكافت (ولى آنها) اگر آيه و معجزه اى ديدند مى گويند سحر پايدار است).سوره قمر/آيه ١
شرح معجزه شق القمر و تعدادى از معجزات آسمانى آن حضرت در "بحارالانوار" جلد١٧ ص ٣٤٧ تا ٣٦٢ مذكور است
نوع سوّم: معجزات آن حضرت در مورد اطاعت موجودات زمينى از جمادات و نباتات و سخن گفتن آنها با او، مقدارى از آنها را در «بحار» ج ١٨ ص ٣٦٣ تا ٣٩٠ ذكر كرده است.
نوع چهارم: معجزات آن حضرت مربوط به سخن گفتن حيوانات و شهادت آنها بر حقّانيت او، كه از جمله سخن گفتن گوسفند مسموم است. مقدارى از وقايع آنها در "بحارالانوار" جلد ١٧ ص ٣٩٠ تا ٤٢١ مذكور است.
نوع پنجم: معجزات آن حضرت مربوط به جمادات و سخن گفتن و شهادت آنها بر نبوت او تعدادى از معجزات آن حضرت از اين نوع و نوع چهارم در كتاب "مناقب ابن شهراشوب" جلد ١ ص ١٣٣- ١٣٧ و ص ٩٠-٩٤ مذكور است.
نوع ششم: زنده كردن مردگان و مكالمه با آنها، و شفاى بيماران، و غير آنها مشروح تعدادى از آنها در "بحارالانوار" ج ١ ص ١-٢٣ مذكور است.
نوع هفتم: مواردى كه از بركت آن حضرت طعامى فزونى يافته و بر مقدار آن بخودى خود افزوده شده است. مانند وقتى كه در روز خندق دختر رواحه كمى خرما براى پدرش رواحه مى برد. حضرت به او فرمود: خرماها را در دست من بريز، سپس حضرت آنها را از دست خود در ميان پوستى بريخت، چنان فزونى يافت كه سه هزار مرد از آن بخوردند.
نوع هشتم: معجزات آن حضرت در استيلاء بر جن و شياطين، و ايمان آوردن برخى از جنّيان به آنحضرت، مجموعه اى از موارد آن را در "بحارالانوار" جلد ١٨ ص ٧٦ تا ٩١ ذكر كرده است.
نوع نهم: معجزات آن حضرت در اخبار از امور غيبيّه. موارد آن زياد است. تعدادى از آنها را در "بحارالانوار" جلد ١٨ ص ١٠٥ تا ١٤٧ ذكر كرده است.
نوع دهم: تعليمات عاليه آن حضرت در الهيّات مى باشد. تعليمات آن حضرت در الهيات پهناورترين درگاهى است كه بر روى بشر محصور در عالم طبيعت بسوى مبدأ و معاد گشوده شده و بلندترين نردبان بسوى اوج عرفان و وصول به مد ارج توحيد است. فلاسفه بدان اعتراف كرده، و در آستانه تعليمات آن حضرت در الهيات سرتعظيم بر زمين سوده اند. سرسلسله موحدان على بن ابى طالب (عليه السلام)در وصيت خود به فرزندش امام حسن (عليه السلام)چنين مى گويد: بدان فرزند من كه احدى در خبر دادن از خداى متعال (و بالا بردن سطح معرفة الله) بمانند پيامبر اسلام خبر نداده است. (و به پايه او در شناساندن پروردگار متعال و صفات و افعال او نرسيده است) به راهنمايى او در معرفت الله و به پيشوايى او بسوى نجات (و وارستگى از جهل و نادانى) دل بند، من در خيرخواهى به تو فروگذار نكردم.
نوع يازدهم: تعليمات پيامبر اكرم در عبوديت و بندگى خداى متعال و ارتباط با او، و تعليماتش در بالا بردن انسان به بلنداى كمالات انسانى با آراستگى به نكويى ها و دورى از بدى ها در ابعاد زندگى انسانى.
ما در دائرة المعارف "المحاسن والمساوى فى الاسلام" به گردآورى محاسن و نكويى ها و مساوى و بدى ها كه در شريعت اسلام آمده، با ضبط مدارك آنها از آيات و روايات پرداخته ايم، بطورى كه تعداد آنها به هزارها بالغ مى گردد. تأليف آن به ترتيب حروف الفبا انجام گرفته، و تنها حرف "الف" آن پانصد و پنج موضوع مى باشد.
نوع دوازدهم: تفصيل قوانين اسلام در همه ابعاد گوناگون انسان ها اعمّ از شخصى و اجتماعى و حقوقى و جزايى و قضايى واقتصادى و سياسى است. كه با مقايسه آنها با قوانين بشرى در جوامع و ملل مختلف در قرن هاى متمادى روشن مى گردد كه قوانين اسلام از منبع وحى و الهام سرچشمه گرفته است.
نوع سيزدهم: معجزات اعضاء شريفه آن حضرت، كه تفصيلاً ذكر خواهيم كرد.
نوع چهاردهم: آنچه در كتابهاى آسمانى پيامبران گذشته آمده، كه پيامبرى آن حضرت را تصديق، و صفات و علامات او، و زمان و مكان ولادت و حالات پدران و مادران او بيان شده است.
نوع پانزدهم: اخلاق و رفتار و حالات خارق العاده آن حضرت، رجوع شود به كتاب هاى تاريخ زندگى آن حضرت مانند: "سيره ابن هشام" و غيره
نوع شانزدهم: صداهاى غيبى و صداهايى كه از بت ها در شهادت به پيامبرى آن حضرت شنيده شده، كه برخى از آنها در "مناقب ابن شهراشوب" ج ١ ص ٨٦ تا ٩٠ ذكر شده است. مانند واقعه مازن، كه نوشته اند وقتى بتى را ساخت صدائى از آن شنيده شد كه مى گفت: "بعث نبىّ من مضر - فدع نحيتاً من حجر" (از مضر پيامبرى مبعوث شده، تراشيده از سنگ را رها كن) آنگاه بت ديگرى تراشيد از آن هم صدايى به گوشش رسيد كه مى گفت: "هذا نبى مرسل ـ جاء بخير منزل" (اين پيامبر از جانب خداست كه بهترين نازل شده را آورده است).
نوع هفدهم: معجزات آن حضرت در دفع دشمنان بطور غيبى همانگونه كه در قرآن كريم سوره حجر آيه / ٦٥ آمده است: "انا كفيناك المستهزئين" (ما ترا از استهزاء كنندگان كفايت كرديم.) و در سوره اسرا آيه / ٤٥ و ٤٦ "و اذا قرئت القرآن جعلنا بينك و بين الذين لايؤمنون بالآخرة حجاباً مستوراً" (وقتى كه به مردم قرآن مى خوانى ميان تو و كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، حجاب و پوشش قرار مى دهيم.) و در سوره مائده آيه/ ١١ "يا ايّها الّذين آمنوا اذكروا نعمة الله عليكم اذهمّ قوم ان يبسطوا اليكم ايديهم فكفّ ايديهم عنكم" (اى كسانى كه ايمان آورده ايد، نعمت خدا بر شما را بياد آوريد آنگاه كه گروهى تصميم گرفتند كه بر شما دست بگشايند، خداى تعالى دستهاى آنها را از شما باز داشت.)
نوع هيجدهم: اخبار غيبيّه آن حضرت است كه پاره اى از آنها را ذكر خواهيم كرد.
نوع نوزدهم: مستجاب شدن دعاهاى آن حضرت،برخى ازآنهادر "مناقب ابن شهراشوب" ج ١ ص ٧٨ تا ٥ ذكرشده است.
نوع بيستم: معجزات آن حضرت درافعالش،برخى ازآنهادر "مناقب ابن شهراشوب" ج ١ ص ١١٥ تا ١٢٣ ذكرشده است.
نوع بيست و يكم: معجزات متفرقه آن حضرت كه برخى ازآنهادر "مناقب ابن شهراشوب" ج ١ ص ١٣٧ تا ١٣٩ ذكرشده است.
نوع بيست و دوم: آنچه از معجزات بعد از وفات آن حضرت بظهور رسيده، برخى از آنها در "مناقب ابن شهراشوب" ج ١ ص ١٣٩ تا ١٤٢ ذكر شده است.
انتشار اسلام در كمتر از يك قرن به گونه اى كه پيش از آن همانند نداشت، برصدق نبوت و صحّت او آيت و گواه بزرگى است. دلها بر آن گشوده شد و نفوس بسوى آن شتافتند. و شعاع نور آن شمال را به جنوب و شرق را به غرب پيوند داد و عالم از آنچه در اسلام از فضيلت و بلندى و حق و هدايت و آداب زندگى اجتماعى صحيح است، بهره بردند.
قرآن كريم و اقسام اعجاز آن معجزه دائمى و جاويدان خاتم الانبيا (صلى الله عليه وآله)، كه سزاوار پيامبرى است كه شريعت او تا روز قيامت استمرار دارد، قرآن كريم است.
قرآن جامعه بشريت را به معارضه با آن دعوت كرده و اعلام مى كند توانايى آوردن همانند آن را ندارند. در سوره بقره آيه/ ٢٣ چنين آمده است:
"وان كنتم فى ريب ممّا نزلنا على عبدنا فأتوا بسورة من مثله و ادعوا شهدائكم من دون الله ان كنتم صادقين" (اگر در آنچه بر بنده خود نازل كرده ايم ترديد داريد، يك سوره همانند قرآن بياوريد و اگر راست مى گوييد شاهدان خود را فرا خوانيد.) و در سوره اسرا آيه / ٨٨ :
"قل لئن اجتمعت الانس و الجنّ على ان ياتوا بمثل هذا القرآن لايأتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيراً" (بگو اگر انس و جنّ جمع شوند كه مانند اين قرآن را بياورند نمى توانند، اگر چه همگان يار و ياور همديگر باشند.) و در سوره يونس آيه / ٣٨ : " ام يقولون افتراه فأتوا بسورة من مثله" (آيا مى گويند به خدا افترا بسته، اگر چنين است يك سوره مثل آن را بياوريد.) و در سوره هود، آيه / ١٣: "ام يقولون افتراه قل فأتوا بعشر سور مثله مفتريات" (آيا مى گويند به خدا افترا بسته، بگو: ده سوره مثل آن را كه افترا بسته شود، بياوريد) و در سوره طور آيه / ٣٢: "فليأتوا بحديث مثله ان كانوا صادقين" (حديثى مثل قرآن را بياورند اگر راست مى گويند)
ويژگى قرآن در ميان معجزات
قرآن كريم ويژگى هاى زيادى دارد كه نمى توان در اينجا بشمار آورد، ولى آن ويژگى كه قرآن را بالاتر از همه معجزات قرار داده اين است كه قرآن جز فصولى چند كه تعدادى از حروف عربى از جنس كلمات است عرب بيش نيست، و از آسانترين اعمالى است كه از بشر ساخته است، تكلّم و حرف زدن آسانتر از كار است.
آرى همانطور كه خود قرآن اشاره كرده، قرآن جز الف، ل، م، ك، هـ، ى و ص نيست. ولكن ساخت يك آيه آن برتر از وسع عرب و عجم است.
١ـ اعجاز قرآن از حيث بلاغت فصاحت و بلاغت قرآن بالاتر از حدّ معارضه است. حتى فصحاء عرب كه در فصاحت به حدّى رسيده بودند كه ديگران به آن حدّ نرسيده اند از معارضه باآن عاجز آمده اند.
عرب ها در بلاغت قرآن انديشيده و به اعجاز آن واقف گرديدند، گروهى از آنها داعى حق را تصديق نموده و به دعوت قرآن سرتعظيم فرود آوردند و به شرف اسلام فائز گرديدند و گروهى جادّه عناد را پيموده به مبارزه با شمشير پرداختند و آن را بر معارضه با تلفّظ حروف ترجيح دادند.
اين ناتوانى از معارضه با سخن قرآنى حجّت و دليل قاطع است كه قرآن وحى الهى است و از توان بشر خارج است.
در تاريخ جاى ترديد نيست كه عرب اصيل در بلاغت به پايه اى رسيد كه تاريخ آن را براى ملّتى پيش از آنها و بعد از آنها ذكر نكرده است. و در كمال بيان و فصاحت نظم و جلوه سخن و رعايت مقام و بلاغت گفتار كسى در جايگاه آنها قدم ننهاده است.
قرآن بر عرب از معارضه با آن بگونه هاى مختلف كه حميّت آنها را تهييج و آتش عصبيّت آنها را برمى افروزد، اعلام عجز كرده است، حالت عرب در غرور و تكبّر از سر فرود آوردن به ديگرى در هنر خود جاى شكّ نيست.
مدت دعوت قرآن به معارضه با آن از زمانى كه براى برانگيختن آنان بر معارضه كافى بود، گذشت، پاسخى به آن جز كناره گيرى ندادند و جز ناتوانى بر آنان افزوده نشد و جز فرار كردن و پنهان شدن از آنها پاسخى صادر نگرديد همانگونه كه قرآن در باره آنان مى گويد: "ألا انّهم يثـنون صدورهم ليستخفوا منه الا حين يستغشون ثيابهم يعلم ما يسّرون و ما يعلنون" (آنان سينه هاى خود را فرو مى پيچند تا از او پنهان شوند، آنان وقتى جامه هاى خود را بر سر مى كشند، خدا آنچه را كه پنهان مى كنند و آنچه را كه فاش مى نمايند، مى داند) سوره هود آيه / ٥ سال ها و قرن ها تا چهارده قرن گذشت، كسى در مقام مناظره و معارضه با قرآن برنيامد مگر اينكه آبروى خود را برد و مفتضح گرديد.
در تاريخ ثبت است مسيلمه كذاب در مقام معارضه با سوره فيل، سوره اى ساخته بود كه اين است: "الفيل ماالفيل و ما ادريك ما الفيل له ذنب و بيل و خرطوم طويل" و يا كلام ديگر او "فنولجه فليكن ايلاجاً و نخرجه منكنّ فليكن اخراجاً " بنگر به هذيانات و سخنان بيهوده كه چقدر مضحك و مسخره است.
مخفى نماند كه ترجمه قرآن به زبان ديگر يا به زبان عربى با تغيير بعضى از الفاظ يا هيئت الفاظ آن به گونه اى كه معنى آن محفوظ بماند كه آن را نقل به معنى گويند، معارضه بمثل و آوردن مثل قرآن نيست. معارضه بمثل آن است كه معنى ديگرى ابتكار نمايد و با لفظ ديگرى بيان نمايد كه در مزاياى لفظى و معنوى همانند قرآن باشد. پس اينكه از يك مسيحى نقل مى شود كه مضمون سوره حمد را به الفاظ عربى ديگر در آورده و گفته است: "الحمد للرّحمان رب الاكوان الملك الديان لك العباده و بك المستعان اهدنا صراط الايمان" معارضه بمثل نيست.
هرگز جا ندارد كسى لاف زند، عرب همانند قرآن را آورده، و توانسته با آن معارضه كند، ولى در اثر طول زمان از ما مخفى مانده است. اين ادّعا به وضوح باطل است. زيرا اگر چنين معارضه اى بوقوع پيوسته بود، عرب در انجمن هاى خود آن را اعلام مى كردند و در بازارها و مجامع آنان معروف و مشهور مى شد و دشمنان اسلام آن را در هر مجلس مطرح مى كردند و در هر مناسبتى زبانزد مى ساختند و گذشتدگان به آيندگان بازگو مى كردند. و همانند هر مدعى كه حجّت و مدرك خود را حفاظت و نگهدارى مى كند، نگهدارى مى كردند، نگهدارى آن از نگهدارى تاريخ عادى گذشتگان و اشعار جاهليت كه كتب تاريخ و ادبيات را پر كرده است براى آنها مطلوبتر بود، ديدگان آنان را روشن تر مى ساخت.
با اينهمه اثرى از چنين معارضه به چشم نمى خورد و ذكرى از آن شنيده نمى شود، در صورتى كه قرآن همه افراد بشر را بلكه همه جنّ و انس را به معارضه طلبيده و معارضه با آن را به گروه معينى منحصر نساخته و گفته است: "قل لئن اجتمت الانس و الجنّ على أن بأتوا بمثل هذا القران لايأتون بمثله و لوكان بعضهم لبعض ظهيراً" (بگو اى پيامبر به مردم اعلام كن، اگر انسانها و جنّنيان همگان گرد آيند كه همانند اين قرآن را بياورند نمى توانند اگر چه پشتوانه و پشتيبان همديگر باشند.) سوره اسراء آيه / ٨٨
ما، مسيحى ها و دشمنان اسلام را مى بينيم، كه اموال فراوان براى پايين آوردن كرامت و عظمت دين اسلام و بزرگوارى پيامبر اسلام و كتاب مقدس او صرف مى كنند. هرسال و بلكه هر ماه اين كار آنها تكرار مى شود. اگر مقدور آنها بود كه با قرآن ولو به مقدار يك سوره آن معارضه كنند، بزرگترين حجّت و دليل و بهترين وسيله، براى رسيدن به هدف، براى آنها فراهم مى شد. و نيازى ديگر به تحمل اين همه رنج و خرج نداشتند. قرآن مى گويد: "يريدون ليطفؤوا نورالله بأفواههم و الله متم نوره و لو كره الكافرون" (اراده مى كنند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند خدا نور خود را به حدّ كمال مى رساند هر چند كافران آن را نخواهند.) سوره صفّ آيه / ٨
گذشته از اينكه: هر كس در كلام بليغى ممارست كند، و مدتها به ممارست آن ادامه دهد، مى تواند همانند يا كلامى كه در اسلوب به آن نزديك باشد، بياورد. اين مطلب عادتاً مشهود است ولى در قرآن جارى نيست زيرا كثرت ممارست و گفت و شنود آن به انسان توان مشابهت با آن را در زياد يا كم نمى دهد.
اگر قرآن سخن خود پيامبر بود و انشاء خود او بود، در خطبه ها و كلمات خود پيامبر چيزى پيدا مى شد كه در اسلوب شبيه قرآن و در بلاغت همانند آن باشد، در صورتى كه كلمات پيامبر و خطبه هاى او كه تدوين شده، به اسلوب ديگرى غير از اسلوب قرآن است، و اگر در كلمات او چيزى مانند قرآن بود، در نقل و تدوين شايع مى شد. بهويژه از ناحيه دشمنان او كه مى خواهند بهر وسيله به اسلام كيد كنند.
گذشته از اينكه بلاغت معمولا حدودى دارد كه غالباً از آن تعدى نمى كند، بلاغت يك استاد در شعر يا نثر را مى بينيم كه بلاغت او به يك جهت يا دو يا سه جهت اختصاص دارد، در حماسه بلاغت دارد و در مدح ندارد، يا در سوگوارى بلاغت دارد و در سخنان عاشقانه ندارد، ولى قرآن موضع هاى متعددى پيش گرفته و فنون زيادى از سخن را معترض شده و در همه آنها آنچه آورده ديگران از آوردن آن ناتوانند چنين چيزى براى بشر عادتاً محالست.(١)
در تاريخ ثبت است قريش قصائد هفتگانه معروف را كه در فصاحت و بلاغت بر همه اشعار عرب برترى داشت، در اطراف كعبه براى مفاخرت آويخته بودند. كه به همين مناسبت معلّقات سبع ناميده مى شود. هنگامى كه آيه "و قيل يا ارض ابلعى ماءك و يا سماء اقلعى و غيض الماء و قضى الامر و استوت على الجودىّ" سوره هود / آيه ٤٣، نازل شد، آنها را از شرم از اطراف كعبه برداشتند. همانند كسى كه با چراغ هاى نفتى ساختمانى را روشن كند، ناگاه نورافكن برقى در برابر آنها تابش نمايد. در "اعلام الورى"(٢) گويد: وليدبن المغيره شيخ بزرگى از حكّام عرب بود، كه در امور خود براى محاكمه پيش او مى رفتند و اشعار خود را بر او مى خواندند هر شعرى كه او برمى گزيد مورد قبول آنها بود. وليد فرزندانى داشت كه از مكه بيرون نمى رفتند ولى ده غلام داشت كه هر كدام هزار دينار سرمايه داشتند به آن تجارت مى كردند. وليد در آن زمان مالك قنطار يعنى پوست گاو پر از طلا بود او از كسانى بود كه به رسول خدا تمسخر مى كردند. او عموى ابوجهل بود. به او گفت يا اباعبد شمس محمّد چه مى گويد؟ آيا سخن او سحر است. يا كهانت است؟ يا خطبه است؟ گفت: بگذاريد سخن او بشنوم. در حالى كه پيامبر در حجر اسماعيل نشسته بود به آن حضرت نزديك شد و گفت: اى محمد از شعر خود براى من فراخوان، پيامبر گفت: آن شعر نيست، سخن خداست كه به پيامبران و رسولان خود فرستاده. گفت: از آن براى من بخوان پيامبر خواند:
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- البيان : ص ٥٣
٢- اعلام الورى، تأليف ابوعلى طبرسى، ص ١٧-٦٩ بيروت
"بسم الله الرحمن الرحيم" وليد چون كلمه الرحمان را شنيد استهزاء كرده، گفت: آيا بسوى مردى كه در يمامه است و نام او عبدالرحمان است دعوت مى كنى؟ پيامبر گفت: نه بسوى الله دعوت مى كنم كه رحمان و رحيم است. سپس بخواندن سوره " حم سجده" شروع كرد تا رسيد به اين آيه "فان أعرضوا فقل أنذرتكم صاعقه مثل صاعقة عاد و ثمود" حال وليد بهم خورد. موهاى سر و صورت او راست شد. سپس از جابرخاسته به خانه خود رفت ديگر بسوى قريش برنگشت. قريش از اين حادثه بشدت اندوهگين شدند. گفتند: ابوعبدشمس به دين محمد گراييد، ديديد كه بسوى ما برنگشت، گفتار او را پذيرفته به خانه اش رفت. قريش را از اين بابت اندوه زيادى فرا گرفت. سحرگاه ابوجهل پيش او رفته و گفت: اى عمو ما را سرافكنده كرده و مفتضح ساختى. وليد گفت: چه شده، پسر برادر؟ گفت به دين محمد ميل كردى؟ گفت به دين محمد ميل نكردم، من بر دين قوم خود و پدران خود هستم. ولى من سخنى را شنيدم كه از شنيدن آن پوست بدنها جمع مى شود.
ابوجهل گفت: آيا شعر است؟ وليد گفت: شعر نيست. ابوجهل گفت: آيا خطبه است؟ گفت: نه، خطبه كلام متّصل است و اين كلام متفرق است. برخى شبيه برخى ديگر نيست. همه زيباست. ابوجهل گفت: آيا كهانت است؟ گفت: نه، ابوجهل پرسيد: پس چيست؟ وليد گفت مرا بگذار تا در آن بينديشم. چون فردا شد گفتند اى ابوعبدشمس چه مى گويى؟ گفت: بگوييد سحر است زيرا دلهاى مردم را قبض مى كند. آيه نازل شد: " ذرنى و من خلقت وحيداً و جعلت له مالا ممدوداً و بنين شهوداً... و عليها تسعة عشر" بطور خلاصه ما به تواتر مى دانيم كه عرب در نهايت درجه با آن حضرت دشمنى مىورزيدند و در ابطال و نابودساختن دعوى او تا پاى جان مى كوشيدند.(١)
دورى جستن از وطن و قوم و قبيله خويش و جان خود را در كف گذاشتن، بارزترين دليل بر آن است. پس وقتى چنين طعنه اى نيز بر آن افزوده شد كه قرآن مى گويد: "فان لم تفعلوا و لن تفعلوا" (اگر نتوانستيد با قرآن معارضه كنيد و هرگز نخواهيد توانست) اگر در امكان آنها بود كه همانند قرآن را بياورند، آورده بودند. و چون نياوردند معجزه بودن قرآن ظاهر گرديد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- المعجزه: الخالده ص ٢٤
از هشام كه از اصحاب حضرت صادق (عليه السلام)است روايت شده كه گويد: چهار نفر از مشاهير دهريّه و اعاظم ادباء و بزرگان زنديقان، عبدالكريم بن ابى العوجاء، ابوشاكر ميمون بن ديصان، و عبدالله بن المقفّع، و عبدالملك البصرى در بيت الحرام گرد آمده، و در مورد حج و پيامبر اسلام و آنچه از قهر و تنگدلى بر آنان از نيرو يافتن اهل دين حاصل شده است با هم درد دل كردند. آنگاه باتفاق آرا تصميم گرفتند كه با قرآن كه اساس و محور دين است به معارضه برخيزند. تا اعتبار آن با معارضه ساقط شود. هر كدام از آنها تعهد كرد كه يك چهارم قرآن را تا سال آينده نقض نمايد. تا سال آينده كه در موسم حج گرد آمدند و از آنچه هر كدام در طول سال در مورد تعهّد خود انجام داده اند، پرسيدند.
ابن ابى العوجا عذر آورد. آيه "لوكان فيهما آلهة الاّ الله لفسدتا" (سوره انبيا/آيه ٢٢)، او را به حيرت انداخته و بلاغت و حجّة بالغه آن او را بخود مشغول ساخته است.
دوّمى اعتذار كرد كه آيه "يا ايهاالنّاس ضرب مثل فاستمعو اله انّ الّذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذباباً و لو اجتمعوا له و ان يسلبهم الذّباب شيئاً لا يستنقذوه منه ضعف الطّالب و المطلوب" (سوره حج آيه/ ٧٢)، او را متحير ساخته و از انجام تعهد خود باز داشته است.
ابن المقفع گفت: آيه "و قيل يا ارض ابلعى مائك و يا سماء أقلعى و غيض الماء و قضى الامر و استوت على الجودى و قيل بعداً للظالمين " (سوره هود / آيه ٢٦)، مرا به حيرت انداخته و از تفكر در غير آن مشغولم ساخته است.
چهارمى گفت: مرا آيه "فلمّا استيئسوا منه خلصوا نجيّا" (سوره يوسف آيه/ ٨٠)، به حيرت انداخته و بلاغت موجزه آن مرا از تفكر در غير آن مشغول كرده است.
هشام گويد: ناگاه امام صادق (عليه السلام)را ديدم كه از كنار آنها مى گذشت و با اشاره به آنها اين آيه را مى خواند: "قل لّئن اجتمعت الانس و الجنّ على أن يأتوا بمثل هذا القران لايأتون بمثله و لوكان بعضهم لبعض ظهيراً" (سوره اسرا آيه/٨٧)
٢ـ اعجاز قرآن از لحاظ مضامين عاليه آن قرآن كتابى است مشتمل بر نظام كامل پهناور كه شامل همه شؤون انسانيت از حيث اعتقادات و اخلاقيات و همه افعال و اعمال انسان است و از نكات دقيق و جزئيات آنها سخن مى گويد.
همه اين نظام پهناور با همه ابعادش روى يك پايه و اساس قرار گرفته، و آن توحيد است. و همه معارف قرآن از توحيد گرفته شده و بر آن متفرع مى شود.
اسلام فروعش مرتبط به اصول آن، و اصولش مرتبط به فروع آن است، و هر حكمى كه اسلام در هر بابى دارد، پس از تجزيه به توحيد برمى گردد، و توحيد نيز پس از تركيب به فروع اسلام منطبق مى گردد.
تنظيم نظامى به اين استحكام، از قدرت و توان هر عالم حقوق در قرن حاضر پس از تكامل علوم، و متراكم شدن افكار دانشمندان در طول قرن هاى متوالى كه كشفيات آنها روى هم انباشته شده، خارج است، تا چه رسد به يك فرد امى درس نخوانده، در ميان جمعيّت وحشى عارى از شؤون تمدّن در حالى كه ابتلائات فراوان شخصى و نوعى و جنگ هاى طولانى با دشمنان از هر طرف بر او احاطه كرده بود، با اين حال او به تنهايى در برابر همه عالم قرار گرفته و دين اسلام را به عالميان ابلاغ نمود.
همانگونه كه علامه طباطبايى گويد:(١) آيا براى نيروى بشرى امكان دارد، معارف الهيّه مبرهن همانند و همطراز قرآن كريم، بيافريند؟ آيا براى نيروى بشرى امكان دارد، اخلاقيات مبتنى براساس حقايق معادل آنچه قرآن آورده در صفا و فضيلت بياورد؟!
آيا ممكن است اين احاطه شگفت انگيز، با استحكام غريب، از يك مرد درس نخوانده و تربيت نشده، جز در دامن قومى كه بهره آنها از انسانيت در ميان مزايا و كمالات بيشمار تنها جنگ و غارت كردن اموال با زنده بگور كردن دختران، و كشتن فرزندان از ترس فقر، و افتخار به پدران، و مباهات با فجور، و بدگويى به علم، و تظاهر به جهل بود؟!
با وجود حميّت و عصبيت دروغين در برابر ديگران ذليل بودند، روزى در برابر يمن، روزى در برابر حبشه، روزى در برابر روم، روزى در برابر ايران، اين بود حال عرب حجاز در عهد جاهليت پيش از اسلام.
آيا عاقلى جرئت مى كند كتابى از خود بياورد كه ادعا كند عالميان را هدايت مى كند، آتگاه در ميان آن اخبارى از غيب نسبت به گذشته و آينده و نسبت به ملت هاى گذشته و آينده نه
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- تفسيرالميران / ج ١ / ص ٦٠
يك خبر و دو خبر، بلكه در بخش هاى گوناگون آن، از سرگذشتها و وقايع و غيبيات زمان هاى آينده قرار دهد؟! جز با ايمان و اتّكا به وحى و الهام كه هيچكدام از آنها از راه راست و صدق تخلف نخواهد كرد.
آيا انسانى كه از اين طبيعت مادى است كه در معرض تحول و تبدل و تكامل مى باشد، ممكن است در همه شؤون عالم انسانيت مداخله كند و به دنيا معارف و علوم و قوانين و حكم و مواعظ و قصص راجع به هر ريز و درشت القا كند، آنگاه در آنها هيچگونه اختلافى از حيث نقص و كمال نباشد، در حالى كه به تدريج و بطور متفرق به مردم القا شده، و در آن ميان فروع بر اصول متفرع شده؟! با اينكه ما هر انسانى را مى بينم كه در عمل از حيث كمال و نقص در يك حال باقى نمى ماند، شخص عاقلى كه قادر به تعقّل و تصور اين معانى است شكّ نمى كند، اين مزاياى كلّى و غير آن كه قرآن كريم مشتمل بر آنهاست، فوق نيروى بشرى است، و وراء وسايل و اسباب طبيعى و مادى مى باشد. و اگر شخص قادر به تعقّل و تصور آنها نباشد، اگر در انسانيت خود گمراه نشده و حكم وجدان فطرى خود را فراموش نكرده باشد در مورد امرى كه نمى تواند خود آزموده و بفهمد و به مأخذ و معيار آن دانا نيست به اهل خبره آن مراجعه مى نمايد.
٣ـ اعجاز قرآن از نظر متقن بودن معانى قرآن كريم متعرض موضوعات زيادى است كه راه هاى جداگانه و مقصدهاى دور از همديگر دارند. از الهيّات و معارف مربوطه به مبدأ آفرينش، و معاد، و ماوراءالطبيعه، از روح و فرشته و جن، و فكليّات، تاريخ، و سرگذشت گروهى از پيامبران، و آنچه ميان آنها و امّتشان گذشته است، و امثال و استدلالات، و اخلاقيات و حقوق خانوادگى، و مدنى، و سياسى، و انتظامات اجتماعى، و قضا و قدر، و جبر و اختيار، و عبادات، و معاملات، و نكاح، و طلاق، و فرائض، و حدود و قصاص، و غير اينها، در همه موضوعات حقايق نهفته را كه تباهى به آنها راه ندارد و از هيچ جهت قابل انتقاد نيست، نه از پيش رو و نه از دنبال بطلان به آنها نمى رسد. اين چيزيست كه عادتاً وقوع آن از بشر محالست، بويژه از فردى كه در ميان ملّت جاهل و نادان نشو و نما كرده و از معارف الهيّه و غير آن از علوم بهره اى ندارند.
اين است هركس كه در علوم نظرى تأليفى كرده است مدتى نمى گذرد مگر اينكه بطلان بسيارى از آراء او واضح مى شود، زيرا علوم نظرى هر قدر در آنها بيشتربحث شود حقايق در آنها واضح تر مى گردد، و براى متأخر خلاف آنچه متقدم گفته ظاهر مى گردد.
حقيقت همانطور كه گفته اند فرزند بحث است و چه فراوان است آنچه اولين به آخرين واگذاشته اند. اين است كه كتب فلاسفه متقدّمين در معرض نقد و نظر متأخرين قرار گرفته حتى برخى از آنچه گذشتگان آن را برهان مى انگاشتند و همى از اوهام و خيالى از خيالات گرديده است.(١)
٤ـ اعجاز قرآن از نظر عدم اختلاف در آن اعجاز قرآن از اين نظر بر چند وجه است:
وجه اول: هر عاقل داراى تجربه كه آشنا به جريان امور است مى داند، آن كسى كه بناء كار خود را بر دروغ نهاده قهراًدر تناقض و اختلاف گويى مى افتد. بويژه اگر متعرض بسيارى از امور مهم در شريعت و اجتماع و عقايد و اخلاقيات مبتنى بر دقيق ترين قواعد و مستحكم ترين پايه ها باشد، و بويژه اگر مدتها گفتارهاى او نه روزها بلكه سالها ادامه يابد.
آرى تناقض گويى چه بخواهد و چه نخواهد براى او حتمى و مسلّم است. زيرا مقتضاى طبيعت بشر همين است. چنانچه در مثال معروف آمده است دروغگو حافظه ندارد.
قرآن متعرض جهات مختلفه زيادى شده، و در سرتاسر بيانات قرآن كوچكترين تضاد و اختلاف پيدا نشده است، و چه بسا دوبار يا بيشتر متعرض حادثه اى شده، و كمترين تضاد و خلاف هم گويى در آن پيدا نمى شود.
قصّه حضرت موسى چندين بار در قرآن آمده، و در هر بار مزيّنى دارد كه به آن امتياز دارد، بدون اينكه اختلاف و تضادى در گوشه اى از معانى آنها بوجود آيد.
وجه دوم: آيات قرآن كريم همانند ستارگان بطور متفرق، به مناسبت حوادث گوناگون نازل شده، وجود اين تفرق بالطبع مقتضى آنست، هنگامى كه همه در يكجا گردآورى شده،
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- البيان / ص ٨٠
همسويى و تناسب در ميان آنها نباشد. ما قرآن را در هر دو حالت مى بينيم كه معجزه است. آيات قرآن بتنهايى معجزه است و هنگامى كه جمع شد اعجاز ديگرى بر آنها افزوده گشت.
وجه سوم: بديهى است اين نشأة كه ما در آن زندگى مى كنيم، نشأة مادى است و قانون كه در آن حكومت مى كند قانون تحول و تكامل است.
موجودى در اين عالم نيست كه وجود آن تدريجى نباشد، همه از ضعف بسوى نيرومندى، و از نقص بسوى كمال مى روند، و همه توابع ولو احق ذات آنها از افعال و آثار از نقص بسوى كمال مى رود.
از جمله موجودات اين جهان كه انسان است، بطور دائم در تحول و تكامل در اصل وجود، و همه افعال و آثارش از جمله آثارى كه با فكر و انديشه و ادارك به آنها مى رسد، رو به كمال مى رود.
هر كدام از ما هر روز خود را كاملتر از ديروز مى بيند و در هر وقتى مطّلع براشتباهاتى در كارها و گفتارهاى خود مى شود كه پيش از آن از او صادر شده است. اين مطلبى است كه هيچ انسان با شعور نسبت به خود آن را انكار نمى كند.
قرآن كريم را پيامبراكرم همانند ستارگان بطور متفرق آورده، و قطعه قطعه در مدت «بيست وسه سال» در حالات مختلف، و در شرايط متفاوت، در مكه و مدينه، در شب و روز، در سفر و حضر، در جنگ و صلح، روز تنگى و روز پيروزى، روز امن و روز ترس، و براى القاء معارف الهيّه، و تعليم اخلاق فاضله، و تقنين احكام دينيّه در همه ابواب مورد نياز آورده است و كوچكترين اختلاف در نظم متشابه آن پيدا نمى شود، و در معارفى كه آورده و اصولى كه مقرر نموده، اختلافى كه يكى با ديگرى تنافى داشته باشد، ندارد. آيه اى، آيه ديگر را تفسير مى كند و بعضى بعض ديگر را تبيين مى نمايد. و همه همديگر را تصديق مى كنند، همانگونه كه على عليه السلام در نهج البلاغه فرمود: "ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه على بعض" (بخشى از آيات قرآن بوسيله بخش ديگر سخن مى گويد، و بخشى از آنها بر بخش ديگر شهادت مى دهد.)
اگر قرآن از ناحيه خدا نبود، و ساخته انسان بود، نظم آن در حسن و درخشش، و الفاظ آن از حيث بلاغت، و معانى آن از حيث صحّت و استحكام و متانت، اختلاف مى داشت. اين است كه قرآن خود گفته است: "افلا يتدبّرون القرآن و لوكان من عند غيرالله لوجدوافيه اختلافاً كثيراً" (چرا در قرآن تدبر نمى كنند اگر از ناحيه غير خدا بود، در آن اختلاف زيادى مى يافتند)
٥ـ اعجاز قرآن از جهت اخبار از غيب قرآن كريم در عده اى از آيات از امور مهمى خبر داده كه در همه آنها صادق بوده، و در هيچ يك از آنها خلاف واقع نگفته است، انواع غيب گويى هاى قرآن كريم «هشت» نوع است.
نوع اول: اخبار از خداوند سبحان و اسماء حسنى و صفات اوست، الله تعالى مبدأ وجود است، او بزرگترين و درخشنده ترين مظاهر غيب است، بلكه غيب كه به معنى پوشيده از ديده است، او غيب الغيوب است، سخن قرآن همه يا بيشترش از آفريدگار متعال و صفات و آيات و كلمات اوست.
نوع دوم: اخبار از روح و روحانيات و فرشتگان خدا در عوالم آسمان و زمين، كه به تفصيل از آنها سخن گفته است.
نوع سوم: اخبار از امّت هاى گذشته كه زمان دوران آنها را درهم پيچيده است. در اثناء مواعظ قرآن كريم آيات بيّنات فراوان در مورد امت هاى سابقه در قرن هاى گذشته آمده است.
نوع چهارم: اخبار از آينده در مورد فرد يا گروهى در دوران هاى آينده و فهمانيدن ملاحم و فتنه ها در زمانهاى بعد از نزول قرآن. مانند آيه: "ألم غلبت الرّوم فى ادنى الارض و هم من بعد غلبهم سيغلبون فى بضع سنين" «سوره روم / آيه ١»
نوع پنجم: اخبار از چيزهايى كه در نزديكى ماست، ولى بعلت مستور بودن، حواس ما آنها را درك نمى كند. مانند اين آيه: "و ترى الجبال تحسيها جامدة، و هى تمرمر السحاب صنع الله الذى أتقن كل شىء" (كوهها را تو مى بينى و گمان مى كنى كه آنها ساكن هستند، در حالى كه آنها همانند ابرها در حال حركت و مرور هستند. ساخت پروردگار است كه همه چيز را بطور دقيق ساخته است.)«سوره نحل /آيه٩٠»
نوع ششم: اخبار از چيزهايى كه از ديده انسانها به سبب دورى پنهان است و جز با تلسكوپ و ساير آلات مكبّره ديده نمى شود. مانند: اخبار از موجودات آسمانى.
نوع هفتم: اخبار از حالات پس از مرگ در برزخ، و حالات ارواح، و متنعم بودن آنها به نعمت ها، يا معذب بودن آنها، اين قبيل اخبار غيبيّه در آيات و سوره هاى قرآن بسيار فراوان است.
نوع هشتم: اخبار از امورى كه نه حواس انسانها آنها را درك مى كند، و نه عقل آنها را در هيچ مكان و زمانى به دليل مى تواند ثابت كند. جز وحى پروردگار متعال راهى براى اثبات آنها نيست. مانند آنچه در سوره كوثر است كه خبر مى دهد نسل پيامبر اكرم زياد خواهد شد و عاص بنوائل كه به آن حضرت طعنه زد مقطوع النّسل خواهد شد، كه گذشت زمان صحّت آن را ثابت كرد. ما در اينجا بطور مثال از انواع غيب گويى هاى قرآن كريم به ذكر چند آيه ذيل اكتفا مى كنيم:
١ـ "قل لئن اجتمعت الانس و الجنّ على ان يأتوا بمثل هذاالقران لا يأتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيراً" «سوره اسراء/ آيه ٨٧» (بگوى: اگر همه انسانها و جنّيان گرد آيند كه مانند اين قرآن را بياورند، نخواهند آورد، اگر چه همگان پشتيبان همديگر باشند.)، اين آيه در اوايل بعثت آن حضرت در مكه نازل شده و عالميان را خبر مى دهد كه هر قدر با هم كمك و همكارى كنند براى آنها مقدور نخواهد شد كه مانند قرآن را بياورند.
تا امروز كه چهارده قرن از نزول اين آيه مى گذرد، در آنچه خبر داده صادق است. نظير اين آيه، آيه ٢١ سوره بقره است: "و ان كنتم فى ريب مما نزّلنا على عبدنا فأتوا بسورة من مثله، و ادعوا شهدائكم من دون الله ان كنتم صادقين، فان لم تفعلوا و لن تفعلوا"، (اگر از آنچه بر بنده خود نازل كرده ايم در شك هستيد، يك سوره مثل آن را بياوريد، و شاهدان خود را دعوت كنيد. اگر راست مى گوييد، و اگر نتوانيد و هرگز نخواهيد توانست) كه بنفى مؤبّد از همه زمانهاى بعد از نزول آيه بطور غيبى خبر مى دهد.
٢ـ آيه "قد نرى تقلّب وجهك فى السماء فلنولينّك قبلة ترضاها قولّ وجهك شطرالمسجدالحرام" «سوره بقره/ آيه ١٣٩»
پيامبر امّى درس نخوانده، به دستور اين آيه محراب مسجد خود را از مدينه بسوى كعبه بنا كرد. امروز همان محراب كه وضع آن تغيير داده نشده، به تشخيص اهل فنّ و متخصصين طبق دقيق ترين خطوط جغرافيايى به مسجدالحرام مى پيوندد.
آيه با كدام تلسكوپ يا اسطرلاب، پيامبر اسلام مطابقت قبله محراب خود را كه در مدينه است، با مسجدالحرام كه در مكه است، جز با تلسكوب وحى و قبله نماى الهام و اسطرلاب ايمان كشف كرده است.
٣ـ آيه "هو الّذى جعل الشمس ضياء والقمر نوراً و قدّره منازل لتعلموا عدد السّنين و الحساب" «سوره يونس /آيه ٥»
ضياء در لغت جمع ضوء است در اين آيه آمده است كه پروردگار متعال ماه را نور، و خورشيد را نورها، قرار داده، پس آيه دلالت دارد كه نور خورشيد از چندين نور تشكيل يافته، چنانچه حدود هزار سال بعد از نزول آيه توسط «اسحاق نيوتن» متوفاى ١٧٣٧ ميلادى كشف گرديد.
در علم فيزيك ثابت شده است كه برخى از نورها به رنگ سرخ خالص، و برخى به رنگ زرد خالص و برخى به رنگ سبز خالص است، و اگر اين سه نور با هم جمع شوند از آن همانند نور خورشيد به وجود مى آيد.
اين قانون طبيعى كه آيه فوق به آن اشاره دارد، يك امر غيبى است كه به پيامبر امّى وحى شده، بدون اينكه به قواعد فيزيكى و كاربرد آلات فنّى متوسل شود.
٤ـ آيه "والسّماء والطّارق و ما ادراك ما الطّارق النّجم الثّاقب" «سوره الطارق / آيه ٣» مراد از طارق به تفسير اميرالمؤمنين (عليه السلام)در پاسخ كسى كه پرسيد: طارق چيست؟ فرمود: ستاره اى است كه آسمانها را طى كرده، به آسمان دنيا مى رسد، سپس برمى گردد. و اين مطلبى است كه پس از قرن ها در علم هيئت كشف شده است.
٥ـ آيه "وكلّ فى فلك يسبحون" «سوره يس / آيه ٤٠» (هر كدام از ستارگان در فلك و مدارى شناور است.) اين مطلب كه ستارگان در فلك ميخكوب نبوده، بلكه شناور و در حركت هستند، در علم هيئت جديد كشف شده، و برخلاف اصول مسلّمه در هيئت قديم است.
٦ـ آيه "سبحان الّذى خلق الازواج كلّها ممّا تنبت الارض و من انفسهم و مما لا يعلمون" (منزه است پروردگار كه همه زوج ها را از نباتات و حيوانات و از آنچه نمى دانند آفريده است.) «سوره يس/ آيه ٣٦»زوجيت در نباتات، در علوم جديده كشف شده، ولى اين آيه قرن ها پيش، از آن خبر داده است.
٧ـ آياتى كه دلالت بر حركت زمين دارد، مانند آيه: "ان يشأ يخسف بكم الارض فاذا هى تمور" «سوره الملك/ آيه ١٦»، كلمه "تمور" كه ضمير آن به ارض برمى گردد از "مور" به معنى سير سريع است. يعنى زمين به سرعت سير ميكند. و آيه: "الذى جعل لكم الارض ذلولا" (پروردگارى كه زمين را براى شما ذلول قرار داده است.) ذلول يك نوع شتر سريع السيّر است. و آيه "و جعلنا الارض مهاداً" (زمين را گهواره قرار داديم.) و آيه "و ترى الجبال تحسبها جامدة و هى تمرّمرّ السحاب" (كوه ها را تو مى بينى و گمان مى كنى كه آنها ساكن هستند در حالى كه آنها همانند ابرها در حال حركت و مرور مى باشند.)، اين آيات دلالت بر حركت زمين دارد. برخلاف آنچه در علم هيئت قديم مسلّم بوده است كه زمين ساكن است، ولى پس از قرنها بعد از ظهور اسلام حركت زمين كشف گرديد.
٨ـ آيه: "الله الذى رفع السماوات بغير عمد ترونها" (پروردگارى كه آسمانها را برافراشته، بدون ستون هايى كه شما ببينيد.) «سوره رعد/ آيه ٢٠»
در حديث آمده است كه امام فرمود: يعنى آسمان ها را با ستون هاى بلند ساخته كه شما آنها را نمى بينيد. اين ستون ها، همانا خطوط جاذبه اجرام آسمانى است كه با كشف قانون جاذبه عمومى، توسط نيوتن ثابت گرديد.
اينها نمونه هايى از اخبار غيبيّه آيات قرآن است آنچه شايسته احترام و اهتمام بيشتر است قاطعيّت گفتار پيامبر در ابلاغ اخبار غيبى قرآن است، كه بدون كوچكترين ضعف و ترديد است، و آن چيزى است كه به صراحت دلالت بر صدق گفتار، و نيروى ايمان او به مبدأ قرآن كريم دارد. در صورتى كه او از عقلاء قوم خود بود كه از راه يافتن دروغ و خطا در سخن خود احتياط مى نمايند، و اگر از اينكه او عاقل ترين همه مردم است بر سبيل مجادله تنزل كنيم. عقل حكم مى كند كسى كه تظاهر به پيامبرى كند و در خبرها مورد تصديق قرار نگيرد، نيرومندترين سلاح را بر ضد مبانى و بر ضد ياران و كسان خود بدست دشمنانش داده است.
٦ـ اعجاز قرآن از جهت نيروى تأثير و شدّت جاذبه هركس كه به قرآن گوش فرا دهد و در آن تأمّل كند، درك مى كند كه قرآن جز صدق محض نيست، و برى از افتراء به پروردگار متعال است، و پيامبر آن را بر خدا افترا نبسته است. زيرا آنچه او از پيش خود ساخته و به خدا افترا بسته و به دروغ به خدا نسبت داده باشد، محال است كه در آن جاذبه كلام حق صادق كه از منبع وحى صادر شده، وجود داشته باشد. اين تأثير عجيب و جاذبه بى نظير كلام خداست كه دشمنان قرآن به آن اعتراف نموده، و از آن به سحر تعبير كرده اند. قرآن از آنها نقل مى كند: "و قالو مهما تأتنا من آية لتسحرنابها فما نحن لك بمؤمنين" (گفتند هرگاه كه آيه اى مى آورى كه با آن ما را سحر كنى، ما به تو ايمان آور نيستيم) «سوره اعراف / آيه ١٣٢»
"و قال الّذين كفروا منهم ان هذا الاّ سحر مبين" (كسانى كه از آنها كفر ورزيدند گفتند اين (قرآن) جز سحر آشكار نيست.) «سوره مائده / آيه ١١٠»
"فلمّا جائهم الحق من عندنا قالوا ان هذا الاّ سحر مبين" (وقتى (گفتار) حق از ناحيه ما به آنها رسيد گفتند كه جز سحر آشكار نيست.) «سوره يونس / آيه ٧٦»
باز نشانه ديگر اينكه قرآن از ناحيه پروردگار متعال است، ملاحظه انجيل هاى ساخته نصارى است، كه پر از مدح حضرت عيسى و مبالغه در شأن اوست. حتى آنكه او را فرزند خدا قرار داده است. منزه بودن حضرت عيسى و تبرى او از اين افتراء بزرگ را قرآن بيان داشته است: "و اذ قال الله يا عيسى أانت قلت للناس اتخذونى و امى الهين اثنين من دون الله قال سبحانك مايكون لى أن أقول ما ليس لى بحق ان كنت قلته فقد علمته تعلم ما فى نفسى ولا اعلم ما فى نفسك انّك انت علاّم الغيوب" «سوره مائده / آيه ١١٧»
و اما قرآن كريم ندا سر داده است كه محمّد (صلى الله عليه وآله) بنده اى از بندگان خداست او را به بندگى و ترس از عقوبت نافرمانى خدا امر كرده است.
در سوره زمر آيه ١١ چنين آمده است: "قل انى امرت أن أعبد الله مخلصاً له الدّين و امرت لان أكون اوّل المسلمين، قل انّى اخاف إن عصيت ربّى عذاب يوم عظيم قل الله أعبد مخلصاً له دينى» (بگو بر من امر شده كه خدا را با اخلاص عبادت كنم و به من امر شده كه اولين مسلمان باشم. بگوى: من از عذاب روز بزرگ مى ترسم. اگر پروردگار خود را معصيت كنم. بگوى: من تنها خدا را مى پرستم و پرستش خود را براى خدا خالص كرده ام.)
از اول قرآن تا آخر قرآن آن حضرت را، جز رساننده پيام خدا، معرفى نكرده است.
"وما محمّد الا رسول" (محمد جز پيام رسان نيست) «سوره اعراف / آيه ١٤٤»
"قل إنّما أنا بشر مثلكم يوحى الىّ أنما الهكم و اله واحد" (بگو من همانند شما بشر هستم، كه به من وحى مى شود. خداى شما جز خداى يگانه نيست.) «سوره فصلّت / آيه ٦٦»
"فانّما يسّرناه بلسانك لتبشر به المتقين و تنذر به قوماً لداً " (ما قرآن را به زبان تو آسان كرديم، تا با آن كسانى را كه تقوى دارند بشارت داده، و گروهى را كه دشمنى مى كنند، بترسانى.) «سوره مريم / آيه ٩٧»
"يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربّك فإن لم تفعل فما بلغت رسالته" (اى پيام رساننده، آنچه از ناحيه پروردگارت به تو نازل شده، برسان، اگر نكنى رسالت خدا را نرسانده اى) «سوره مائده / آيه ٦٧» و در آياتى بشدّت مورد خطاب قرار گرفته مانند:
"يا ايها المزمّل قم الليل الاّ قليلا" (اى به لباس پيچيده شب را بر پا ايست جز كمى از آن را)
«سوره المزمل / آيه ١»
"يا ايها المدّثر قم فأنذر و ربّك فكبّر و ثيابك فطهّر والرجز فاهجر" (اى خويشتن بجامه پوشانيده برپا ايست، و مردم را از عذاب الهى بترسان، و پروردگارت را تكبير گوى، جامه هاى خود تطهير كن و از گناه يا عبادت بت كناره گيرى كن) «سوره مدّثر / آيه ١»
"فأقم وجهك للدّين حنيفاً" (روى خود را بسوى دين حنيف بپا دار) «سوره روم / آيه ٣٠» "و اصبر نفسك مع الّذين يدعون ربّهم بالغداة والعشى يريدون وجهه و لا تعدعيناك عنهم تريد زينة الحيوة الدّنيا" (خويشتن را متحمل و وادار كن با كسانى باشى كه صبح و شام پروردگار خود را مى خوانند، و او را اراده مى كنند، ديدگان خود را از آنها برمتاب كه زينت زندگى دنيا را قصد كنى) «سوره كهف/ آيه ٢٨»
"و استغفر لذنبك و سبّح بحمد ربّك بالعشى و الابكار» (براى گناهت طلب آمرزش كن، و به شكرانه پروردگارت سحرگاه و شامگاه او را تسبيح گوى) «سوره مؤمن / آيه ٥٥»
٧ـ اعجاز قرآن از جهت انطباق بااكتشافات علوم طبيعى در قرون اخيره موضوع قرآن كريم هدايت و ارشاد بسوى پروردگار متعال، و تربيت انسان در پرتو آنست، سير إلى الله محور همه بحث هاى قرآن كريم است و همه بحث هاى قرآن بر دور آن مى گردد، مباحث علوم طبيعى، خارج از اين دايره است، لذا تعرض به آنها از موضوع مباحث قرآن خارج است، ولى گاهى در خلال آيات آن مطالبى از علوم طبيعى راجع به موجودات زمين و اجرام آسمانى استفاده مى شود، كه با آلات و ابزارهاى دقيق فنى كه در قرون اخيره اختراع شده، كشف گرديده است، و در زمان هاى گذشته دانش بشرى از آن بى اطلاع بود.
نمونه هايى از اقرار نويسندگان مسيحى غرب بر عظمت قرآن شدّت تعصّب مسيحى ها در اروپا بر عليه اسلام و مسلمين به پايه اى رسيد كه بر عليه مسلمين بسيج شده جنگ هاى صليبى را كه از بى رحمانه ترين و خونخوارترين جنگ هاى تاريخ بشريّت است، به راه انداختند. با وجود اينچنين تعصب شديد، اعتراف به عظمت قرآن كريم در نوشتار نويسندگان آنها ديده مى شود، شگفت آور است. در "المعجزة الخالدة" سخن برخى از آنها را نقل كرده، چنين مى گويد: ما در سابق سر فرود آوردن دشمنان قرآن از فصحاء عرب را، در برابر قرآن از باب "الفضل ما شهدت به الاعداء" (فضيلت آن است كه دشمنان به آن شهادت دهند) متذكر شديم. به خدا، كه چنين اقرارها از مردمانى كه نخوت و غرور بر آنان چيره شده، شگفت انگيز است. چگونه مستكبران آنها به احكام قرآن سر فرود آوردند، و چگونه بزرگان آنها در برابر برهان قرآن خضوع كردند، در حالى كه آن را از ميان دو لب مرد درس نخوانده مستضعفى مى شنيدند. تاريخ تكرار مى شود، امروز هم مى بينيم كه بازگو كنندگان فضيلت قرآن و عظمت آن، از بزرگان مسيحى غرب هستند، كه در اوج نخوت، بلغاء و ادياء آنها بتفوّق قرآن كريم بر هر كتاب، و اينكه قرآن يگانه جذاب عقل ها، و مدرسه حكمت، و صحيح ترين سخن، و مظهر اعجاز، و بهترين دستور براى بشر و... است، اقرار دارند. كه هزارها حجّت و شاهد از كلام هزارها تن از آنها براى حقانيت قرآن كريم وجود دارد.
۵
دعوت قرآن به معارضه با آن از جهات گوناگون
اينك ما نظر باختصار، نمونه اى از آنها را ذكر مى كنيم:
١ـ «استاد سنايس» گويد: قرآن همانا قانون عمومى است كه بطلان نه از پيش روى او و نه از پس او، به او راه ندارد و براى هر مكان و هر زمان صلاحيت دارد. اگر مسلمانان حقاً به آن چنگ مى زدند، و به موجب تعاليم و احكام آن عمل مى كردند، پيشرو همه ملتها مى شدند. همانگونه كه در سابق بودند. لااقل با ملّت هاى متمدّن همگام بودند. ٢ـ «مستر بوسورت اسميت» انگليسى گويد: از يگانه خط زيباى تاريخ، اين است كه محمد كتابى آورد، كه در آن واحد هم آيتى در بلاغت است و هم دستور شرايع و نماز و دين است. ٣ـ «گوستاو لوبون» فرانسوى گويد: تعاليم اخلاقى كه قرآن آورده برگزيده و بالاترين آداب و خلاصه مبادى اخلاق كريمه، و خيلى بالاتر از آداب انجيل است. ٤ـ «داور ارلوهارت» گويد: قرآن بر فضاى آنها نورى تابيده، چه نور درخشنده اى، و آن نور حكمت قرآن است كه خدا بر سينه پيامبرى كه براى ارشاد بشر برانگيخته شده، نازل كرده است. و براى بشر دستورى برجاى گذاشته كه هرگز با آن گمراه نمى شود. و آن قرآن است كه جامع مصالح دنيا و خير آخرت آنهاست.
٥ـ «الكونت هنرى دى كسترى» گويد: اگر در قرآن جز زيبايى معانى و جمال مبانى آن نبود، كافى بود كه بر افكار پيروز شود، و دلها را به خود جذب نمايد.
٦ـ «رينورت» گويد: واجب است اعتراف كنيم كه علوم طبيعى و افلاك و فلسفه و رياضيات كه در اروپا در قرن هشتم سربرافراشته، اقتباس شده از قرآن است، بلكه اروپا شهر اسلام است. ٧ـ «جويث» گويد: قرآن با محسنات خود خواننده را جذب مى كند، و بعلت كثرت فصاحت و بلاغتش در او ولع زياد بوجود مى آورد.
٨ـ «دكتر موريس» فرانسوى گويد: قرآن برترين كتابى است كه دست ساختار ازلى براى بشر در آورده است.
٩ـ «كوزان دى بيرسو» گويد: اما مسئله وحى قرآن داراى بيشترين اشكال و بزرگترين پيچيدگى است، كسانى كه در آن به بحث پرداخته اند به حل آن بگونه اى كه مورد رضايت باشد، راه نيافته اند، عقل متحير است چگونه امكان يافته آن آيات از يك مرد امى (درس نخوانده) صادر شود، قاطبه شرقى ها اعتراف كرده اند كه آنها آياتى است كه فكر بنى نوع انسان از آوردن مثل آن از حيث لفظ و معنى عاجز است. آياتى كه وقتى عقبة بن ربيعه شنيد از زيبايى آنها به حيرت فرو رفت، و اشك از ديدگان نجاشى پادشاه حبشه فرو ريخت. هنگامى كه جعفربن ابى طالب سوره زكريا و آياتى كه در ولايت حضرت يحيى آمده است بر او خواند قسّيسّ فرياد زد، اين كلام بر جايگاه كلام عيسى وارد شده است.
١٠ـ «بولاتينلر» گويد: مشكل است انسان گمان كند، نيروى فصاحت انسانى آن تأثير قرآنى را دارد، بويژه آنكه همواره بطور عالى بدون نقطه ضعف صادر مى شود، و همواره رفعت آن تجدّد دارد، همانا آن معجزه است، زيرا از ساختن مثل آن مردان زمين و فرشتگان آسمان قاصرند. اشاره دارد به آيه "ام يقولون افتراه قل فأتوا بعشر سور مثله مفتريات ان كنتم صادقين فإن لم يستجيبوا لكم فاعلموا انّما انزل بعلم الله" «سوره هود/ آيه ١٦» به اين شهادت بنگريد سرّ اعجاز قرآن در فصاحت فوق توان بشرى را، كه ناچار از ما فوق طبيعت و مافوق سطح بشريت مى باشد، مبرهن ساخته، آنگاه به تأييد آن با اين آيه مى پردازد. (اگر مى گوييد قرآن افتراء بر خداست ده سوره مثل آن را بياوريد) تا مقبول با سنجش آن با نامقبول شناخته شود، زيرا گوهر حقيقى اگر در برابر مصنوعى گذاشته شود آن يكى شناخته شده و اين يكى مفتضح مى گردد.
١١ـ در مجلّه "منبرالشرق" چاپ برلين، شماره ٦ و ٧ سال ١٩٥٠ آمده است: پروفسور دكتر "سيلفيو فرديو" ايتاليايى گويد: اغلب كسانى كه در مورد قرآن تحقيق نموده و بتدريس تاريخ ملل شرقى پرداخته اند، و بدون اينكه تحت تأثير تعصّب قرار گيرند، مستقيماً با آن تماس گرفته اند، اجماعاً پذيرفته اند كه قرآن تا امروز بزرگترين خدمت ممكن براى بشريّت است.
١٢ـ از جالب ترين گفتارهاسخن مستر "گرينكو" انگليسى، استاد آداب عربى در دانشكده عليكده هندى مى باشد، در پاسخ به سؤال استادان و ادباء هنگامى كه بر دور او در مجلسى گرد آمده بودند و درباره اعجاز قرآن از او سؤال كردند گفت:
قرآن برادر كوچكى دارد كه نهج البلاغه است، آيا در امكان كسى هست كه مثل آن را بياورد. تا روا باشد كه از برادر بزرگ و امكان اينكه كسى مثل آن را بياورد بحث كنيم، بارى به مناسبت استشهاد اين استاد به كتاب نهج البلاغه و ذكر منزلت برتر آن در عالم ادب عربى بلكه عالم علمى جهانى، گفتار امام بلغاء و استاد خطباء و ادبا شاگرد قرآن كريم و تربيت يافته پيامبر حكيم، على بن ابى طالب (عليه السلام)را در توصيف قرآن نقل مى كنيم در "نهج البلاغه"(١) گويد: قرآن را بر او نازل كرد، نورى كه چراغهاى آن خاموش نمى شود، و نور افكنى كه افروختگى آن فرو نمى نشيند، و دريايى كه به قعر آن كسى نمى رسد، و راهى كه سير در آن گمراهى ندارد، و شعاعى كه تابش آن به تاريكى نمى انجامد. فرقانى است كه برهان آن فرو نمى نشيند، و تبيانى است كه اركان آن منهدم نمى گردد و بهبودى است كه از مرض ها بر آن بيم نيست، و عزّتى است كه يارانش شكست نمى خوردند، و حقى است كه ياورانش مغلوب نمى شوند، و آن معدن ايمان و مركز آنست، و چشمه هاى جوشان علم و درياهاى آنست، و باغ هاى عدالت و حوض هاى آنست، و سنگ هاى زيربناى اسلام و پايه آن است. الخ.
دعوت قرآن به معارضه با آن از جهات گوناگون
قرآن كريم از جهات گوناگون، ناتوانى انسانها را از آوردن مثل آن اعلام، و آنها را دعوت به معارضه نموده است.
١ـ دعوت قرآن به معارضه از جهت بلاغت
قرآن كريم از جهت بلاغت، دعوت به معارضه نموده است. چنانچه در اين آيه آمده است:
"ام يقولون افتراه قل فأتوا بعشر سور مثله مفتريات و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين فان لم يستجيبوا لكم فاعلموا انّما انزل بعلم الله و ان لا اله الاّلله هو فهل انتم مسلمون" ــــــــــــــــــــــــــــ
١- نهج البلاغه خطبه ٨٩ (مى گويند بر خدا افترا بسته، بگوى اگر راست مى گوييد ده سوره مثل آن را كه افترا باشد بياوريد، و غير خدا هر كس را بتوانيد به يارى بطلبيد، اگر اجابت نكردند، بدانيد كه با علم خداى متعال نازل شده و جز او خدا نيست، پس آيا اسلام مى آوريد؟) «سوره هود / آيه ١٣ و ١٤»
و همچنين اين آيه:
"ام يقولون افتراه قل فأتوا بسورة مثله و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما يأتهم تأويله"
(مى گويند بر خدا افترا بسته، بگوى يك سوره مثل آن را بياوريد و غير خدا هر كس را بتوانيد به يارى بطلبيد اگر راست مى گوييد، آنها تكذيب مى كنند چيزى را كه به علم آن احاطه ندارند و تأويل آن به آنها نرسيده است) «سوره يونس / آيه ٣٨» اين دو آيه در مكه نازل شده و دعوت به معارضه در آنها به بلاغت است، زيرا آنچه از شؤون عرب كه مخاطب به اين آيه ها هستند در آن روز مى باشد، بلاغت است.(١)
٢ـ دعوت قرآن به معارضه از جهت كسى كه براو نازل شده
قرآن كريم از اين جهت هم دعوت به معارضه كرده است، كه آورنده آن پيامبر امّى است كه درس نخوانده و تعلّم نكرده است، و قرآن را كه در لفظ و معنى معجزه است او آورده است. قرآن در اين باره مى گويد:
"و ما كنت تتلو من قبله من كتاب و لا تخطّه بيمينك اذاً لارتاب المبطلون" (تو پيش از آن كتاب نمى خواندى و نه مى نوشتى اگر جز اين بود، باطل گويان در آن شك مى كردند.) «سوره عنكبوت / آيه ٤٨»
"قل لو شاءالله ما تلوته عليكم و لا أدريكم به فقد لبثت فيكم عمراً من قبله أفلاتعقلون" (بگوى اگر خدا مى خواست من قرآن را بر شما نمى خواندم و شما را بر آن دانا نمى ساختم من يك عمر پيش از نزول قرآن در ميان شما بودم، آيا باز هم تعقّل نمى كنيد) «سوره يونس / آيه ١٦»
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- الميزان، ج ١ / ص ٦٨
پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) در ميان مردم بود، و فردى از آنها بود، و در فضل بر آنها برترى نمى كرد و يك سخن علمى نگفته بود، حتى شعرى و نثرى نياورده بود، حدود چهل سال كه دو ثلث همه عمر اوست چنين بود، هيچ تقدّمى نداشت، و نه چيزى از عظائم معالى آورده بود، سپس ناگهان قرآن را آورد. بگونه اى كه فحول آنها از آن عاجز شدند و زبان بلغاء آنها از آن فروماند سپس آن را در اقطار زمين منتشر ساخت و كسى از علما و فضلا و دارندگان انديشه و فطانت بر معارضه با آن جرأت نكرد.
٣ـ دعوت قرآن به معارضه از جهت علم قرآن در آياتى از جمله آيات ذيل تنها با علم دعوت به معارضه كرده است:
"و نزلنا عليك الكتاب تبياناً لكلّ شىء"
(كتاب را كه بيانگر همه چيز است بر تو نازل كرديم.) «سوره نمل / آيه ٨٩»
"و لا رطب ولا يابس إلاّ فى كتاب مبين"
(هيچ تر و هيچ خشكى نيست مگر اينكه در كتاب مبين هست.) «سوره انعام / آيه ٥٩
اسلام همانگونه كه هركس در متن تعليمات آن قرار گيرد در مى يابد از كليّات آن كه قرآن بدست مى دهد، تا جزئيات آن كه به پيامبر ارجاع كرده و گفته است: "ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا" (آنچه را پيامبر بياورد بگيريد و از هر چه نهى كند، اجتناب ورزيد) «سوره حشر / آيه ٧١»
و گفته است: "لتحكم بين الناس بما اراك الله" (تا حكم كنى ميان مردم به آنچه خدا به تو ارائه كرده است.) «سوره نساء / آيه ١٠٤»
در آن كليات و جزئيات تعاليم اسلام، هر مطلب بزرگ و هر مطلب ريز و دقيق از معارف الهيّه و فلسفه، و اخلاق فاضله، و قوانين دينيّه فرعيّه از عبادات، و معاملات، و سياسيات، و اجتماعيّات، و هر چه انسان ها در عمل با آن تماس دارند، همه را متعرّض شده است و همه آنها براساس فطرت و اصل توحيد است، به گونه اى كه تفاصيل آنها با تركيب به توحيد برمى گردد، و توحيد با تحليل به همان تفاصيل مى انجامد.چنانچه در آيه ذيل بيان شده است هيچكدام از آنها به مرور زمان قابل تغيير نيست و همه آنها ماندنى و منطبق با مصلحت انسان ها مى باشد.
و انه لكتاب عزيز لا يأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه تنزيل من حكيم حميد" (همانا قرآن كتاب عزيز است، بطلان به آن نه از پيش روى، و نه از پشت سر راه ندارد، از ناحيه پروردگار حكيم حميد نازل شده است.) «سوره حم سجده / آيه ٤٢» "انّا نحن نزّلنا الذكر و انّا له لحافظون" (ما قرآن را نازل كرديم و همواره حافظ آن مى باشيم)
«سوره حجر/ آيه ٩» آرى قرآن كتابى است نسخ بر آن حكومت ندارد، و قانون تحول و تكامل بر آن حكفرما نيست.
٤ـ دعوت قرآن به معارضه با آن از جهت اخبار به غيب
قرآن درآيات زيادى با اخبار به غيب دعوت به معارضه كرده است. از جمله اخبار مربوط به قصص انبياء و امت هاى گذشته است، مانند اين آيات: "تلك من انباء الغيب نوحيها اليك ما كنت تعلمها و لا قومك من قبل" (آن از خبرهاى غيبى است كه به تو وحى مى كنيم نه تو و نه قوم تو آنها را نمى دانستيد.) «سوره هود / آيه ٤٩»
"و ذلك من أنباءالغيب نوحيه اليك و ما كنت لديهم اذا أجمعوا أمرهم و هم يمكرون" (آن از خبرهاى غيبى است كه به تو وحى مى كنيم تو هنگامى كه آنها در كار خود تصميم گرفتند و به مكر پرداختند پيش آنها نبودى) «سوره يوسف / آيه ١٠٢»
"ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك و ما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم أيّهم يكفل مريم و ما كنت لديهم إذ يختصمون" (آن از خبرهاى غيبى است كه به تو وحى مى كنيم، تو پيش آنها نبودى هنگامى كه قلم هاى خود را مى انداختند تا كدامين از آنها مريم را كفالت كند، و تو پيش آنها نبودى هنگامى كه نزاع مى كردند.)
«سوره آل عمران / آيه ٤٤» "ذلك عيسى بن مريم قول الحق الذى فيه يمترون" (آن عيسى فرزند مريم است، اين همان سخن حق است كه در آن ترديد مى كنند) «سوره مريم / آيه ٣٤»
و از جمله اخبار از حوادث آينده است مانند اين آيات: "الم غلبت الروم فى أدنى الارض و هم من بعد غلبهم سيغلبون" (روم در نقطه نزديكى از زمين مغلوب شد، ولى روميان بعد ازاين مغلوبيّت بزودى پيروز خواهند شد.) «سوره روم/ آيه ١» "ان الّذى فرض عليك القرآن لرادك الى معاد" (خدايى كه قرآن را بر تو فرض كرده تو را به برگشتگاه (يعنى: مكه) برمى گرداند) كه اخبار از رجوع پيامبر به مكه بعد از هجرت است. «سوره قصص / آيه ٨٥» "لتدخلّن المسجدالحرام انشاءالله آمنين محلّقين رؤوسكم و مقصرين لاتخافون" (البته به مسجدالحرام داخل خواهيد شد در حالى كه در امن هستيد، سرهاى خود را تراشيده و موهاى خود را كوتاه كرده ايد، و ترس و بيم نخواهيد داشت.) «سوره الفتح /آيه ٢٧»
"و سيقول المخلّفون اذا انطلقتم الى مغانم لتأخذوها ذرونا نتبعكم" (بزودى تخلف كنندگان از جهاد هنگامى كه شما مى رويد (پس از پيروزى) غنيمت (از دشمن) أخذ كنيد، خواهند گفت: بگذاريد ما هم شما را متابعت كنيم) «سوره فتح / آيه ٢٥»
"والله يعصمك من الناس" (خدا ترا از صدمه هاى مردم نگهدارى خواهد كرد.) «سوره مائده /آيه ٧٠ "انا نحن نزّلنا الذكر و اناله لحافظون" (به تحقيق قرآن را ما نازل كرديم، و ما آن را حفظ خواهيم كرد.) «سوره حجر / آيه ٩»
و همچنين آيات زيادى در وعده به مؤمنين و وعيد به كفار مكه و مشركين آن وجود دارد.(١) به مبحث "اعجاز قرآن از حيث اخبار از غيب" مراجعه نماييد.
٥ـ دعوت قرآن به معارضه با آن از حيث عدم وجود اختلاف درآن باز قرآن به عدم وجود اختلاف در آن دعوت به معارضه نموده و مى گويد:
"افلا يتدبرّون القرآن و لو كان من عند غيرالله لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً"
(پس چرا در قرآن تدبّر نمى كنند، اگر از ناحيه غير خدا مى بود، در آن اختلاف زيادى پيدا مى كردند.) «سوره نساء / آيه ٨٢»
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- الميزان ج ١ / ص ٦٦-٦٧
در جهت اينكه اگر قرآن از ناحيه غير خدا بود، مستلزم وجود اختلاف در ميان آيات آن بود. در زير عنوان "اعجاز قرآن از نظر عدم اختلاف در آن" سه وجه بيان كرديم:
معجزات اعضاى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)
معجزه اى كه رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) امر شده با آن براى اثبات دين اسلام تحدّى و استدلال كند، قرآن كريم است وسزاوار است معجزه دين اسلام باشد كه تا روز قيامت مستمر خواهد بود. زيرا قرآن مانند ساير معجزات نيست، بلكه معجزه باقى و مستمر است، ولى پيامبر اكرم معجزات زياد ديگرى نيز دارد كه در تاريخ ضبط شده، و در كتابها ثبت شده در اينجا مجال براى تتبّع و تحقيق در آنها نيست و آنچه ما را از تحقيق در اسانيد آنها بى نياز مى سازد متواتر اجمالى بودن آنهاست كه مستلزم قطع و يقين به صدور برخى از آنها بطور مسلّم مى باشد.
ما در اينجا تنها به ذكر معجزات اعضاى بدن آن حضرت مى پردازيم، و در آن نيز استقصاء و تتبّع بكار نبرده، تنها به آنچه ابن شهرآشوب در كتاب "المناقب" آورده اكتفاء مى كنيم
درج ١ ص ١٢٣-١٢٧، مى گويد: هر عضو آن حضرت بر معجزه اى مشتمل است.
نور او
هرگاه در شب تاريك راه مى رفت، نور او مانند ماه مى درخشيد.
عرق تن او
جابربن عبدالله گفته است: از راهى نمى رفت، مگر اينكه بعد از دو روز اگر شخصى از آنجا عبور مى كرد، از عطر بدن او مى دانست كه آن حضرت از آنجا عبور كرده است.
مسلم صاحب "صحيح" نوشته است: پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) پيش ام سلمه خواب قيلوله مى كرد و او عرق آن حضرت را جمع مى كرد و در عطر مى ريخت، عبدالجباربن وائل از پدرش نقل كرده است يك دلو آب براى آن حضرت آوردند، از آن نوشيده، سپس وضو ساخته و مضمضه كرد، و از آب دهان در دلو ريخت كه مشك يا خوشبوتر از مشك شد.
سايه او
سايه او هرگز بر زمين نيافتاد، زيرا سايه از ظلمت است، و هرگاه در آفتاب يا مهتاب و يا نور چراغ قرار مى گرفت، نور او بر نور آنها غلبه مى كرد.
قامت او
با هر كس راه مى رفت هر قدر كه بلند قامت بود، آن حضرت بقدر سر از او بلندتر مى نمود. سر او
ابرى بر او از آفتاب سايه مى انداخت، و با حركت او حركت و با توقف او توقف مى كرد. مرغ بر بالاى سر او نمى پريد.
ديده او
از پشت سر مى ديد همانگونه كه از روبرومى ديد، كسى را كه در پشت سر او بود مى ديد، همانگونه كه اگر در روبروى اوبود مى ديد.
بينى او
بينى او هرگز بوى بد را استشمام نمى كرد.
دهان او
آب دهن در كوزه و چاه مى انداخت بوى عطر از آن مى آمد. باز روايت شده، طفيل عامرى كه مبتلا به جذام بود، از مرض خود به آن حضرت شكايت كرد، حضرت سطلى آب خواست و آب دهن خود در آن ريخت و به او امر كرد كه با آن شستشو كند، چون با آن شستشو كرد، بهبود يافت.
زبان او
به زبان هاى گوناگون حرف مى زد.
محاسن او
در محاسن او هفده تار نور بود كه مى درخشيد.
گوش او
درخواب مى شنيد، همانطور كه در بيدارى مى شنيد. صداى جبرئيل را پيش مردم مى شنيد و آنها نمى شنيدند.
در "ربيع الابرار" گويد: ابوسفيان پيش پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) آمده ديد مردم زيادى به آن حضرت روى آورده اند. در دل با خود گفت: به لات و عزّى قسم با قشون و مردان (جنگى)، اينجا را پر خواهم كرد، و اميدوارم كه بر بلنداى اين چوب ها بروم. پيامبر بر سخنى كه در دل ابوسفيان گذشت اضافه كرده و گفت: يا اينكه خدا ما را از شر تو اى ابوسفيان كفايت مى كند.
سينه او
كسى در روى زمين أعلم و داناتر از او نبود.
پشت او
ميان دو كتف او مهر نبوت بود كه هرگاه نمايان مى شد بر نور آفتاب برترى مى كرد، در آن نوشته بود: "لااله الاالله وحده لا شريك له توجه حيث شئت فانك منصور" وقتى درمرگ رسول الله شك حاصل شد، اسماء بنت عميس دستش را در ميان دو كتف آن حضرت نهاده گفت: پيامبر فوت كرده است، زيرا مهر برداشته شده.
شكم او
از گرسنگى سنگ بر آن مى بست، سير مى شد.
قلب او
ديده هاى او بخواب مى رفت ولى دل او بخواب نمى رفت.
دستهاى او
آب از ميان انگشتان او جوشيد و سنگ ريزه در دست او تسبيح گفت.
كمر او
ناف بريده و ختنه شده متولد شد، و هرگز محتلم نمى شد. زيرا احتلام از شيطان است، و نيروى چهل پيامبر در او بود.
نشست او
عائشه گويد: به آن حضرت گفتم: يا رسول الله تو در خلا وارد مى شوى وقتى بيرون آمدى من وارد مى شوم اثرى از تو نمى بينم جز اينكه بوى مشك به مشامم مى رسد. گفت: اجساد ما پيامبران بر روى عطرهاى بهشتى مى رويد، چيزى از آن بيرون نمى آيد جز اينكه زمين آن را فرو مى برد.
مردى نيز آن حضرت را دنبال كرد حضرت منظور او را دانسته فرمود: از ما پيامبران آنچه از بشر بوجود مى آيد حاصل نمى شود. ام ايمن گويد: سحرگاه پيامبر به من فرمود: آنچه در سفال است بريز، يعنى ادرار است. گفتم: بخدا من تشنه بودم آن را نوشيدم، پيامبر چنان خنده كرد كه دندانهايش ظاهر گرديد، فرمود: بدان كه هرگز شكم تو درد نخواهد كرد.
ران او
هر مركبى را سوار مى شد به همان سن و سال مى ماند و پير نمى گرديد.
پاهاى او
پاهاى خود در چاهى كه آب آن تلخ بود فرو برد شيرين گرديد.
نيروى بدنى او
كسى در برابر نيروى آن حضرت مقاومت نمى كرد.
حرمت او
در طفوليت گهواره او را نور حركت مى داد، آن حضرت بردرختى نمى گذشت مگر اينكه به او سلام مى كرد.
راه رفتن او
وقتى بر روى زمين نرم راه مى رفت، اثر پاى او بر زمين پيدا نبود، و وقتى روى زمين سخت راه مى رفت اثر پاى او پيدا مى شد.
هيبت او
در دلها بزرگ و مهيب بود، حتى رعب او فرستادگان كسرى را فرا گرفت، با اينكه آن حضرت به تواضع موصوف بود، بقدرى در دلها محبوب بود، كسى همنشينى او را مبغوض نمى داشت و از او دورى نمى جست.
نمونه هايى از صدق اخبار غيبى آن حضرت از آينده اثبات الهداة ج ١ / ص ٣٦٣-٣٦٨ :
طبرسى گفته است: نشانه هاى حقانيت آن حضرت در خبر دادن از امور غيبى بيشتر از آن است كه بشمار آيد. سپس بطور نمونه موارد ذيل را ذكر كرده است:
١ـ ابى بن كعب روايت كرده، پيامبر فرمود: بشارت ده اين امت را به عظمت، و پيروزى، و نيرومندى در روى زمين.
٢ـ در حديث "بريده اسلمى" آمده، پيامبر به من فرمود: بزودى قشون ها فرستاده مى شود، تو در قشونى قرار بگير كه به خراسان مى رود، سپس در شهر مرو سكونت كن كه آن را ذوالقرنين بنا كرده و براى آنجا از خدا بركت خواسته است، و فرمود: به اهل مرو بدى نمى رسد.
٣ـ در حديث "ابوهريره" است كه پيامبر فرمود: قيامت برپا نمى شود مگر اينكه گروهى از عجم (غيرعرب) در خوزستان و كرمان به جنگ مى پردازند. كه داراى صورت هاى سرخ و بينى هاى فرو رفته، چشم هاى ريز، گويا صورت آنها جسمى سخت رو به پايين آويخته است.
از آنجمله خبرهاى آن حضرت از امورى است كه امت بعد از او مرتكب مى شوند: مانند موارد ذيل :
٤ـ در "صحيح بخارى" از ابن عمر روايت كرده، پيامبر فرمود: شما بطور حتم بعد از من دوباره كافر مى شويد، و برخى از شما با شمشير گردن برخى ديگر را مى زند.
٥ـ باز در "صحيح بخارى" روايت كرده، پيامبر فرمود: من كنار حوض كوثر خواهم بود، تا آنجا كه فرمود: مى گويم آنها امت من هستند در پاسخ گفته مى شود تو نمى دانى كه آنها بعد از تو چه (حادثه يا حوادثى) بوجود آوردند آنگاه من مى گويم :كوبيده و دور باد آنكس كه بعد از من تبديل كرد.
٦ـ در حديث "قيس بن ابى حازم" آمده است: عايشه هنگامى كه (در جنگ جمل) به حوئب رفته بود، چون صداى سگ هاى آنجا را شنيد گفت: گمان مى كنم كه من برگشتنى هستم، شنيدم كه پيامبر فرمود: كدام يك از شما زوجات من سگ هاى حوئب بر او بانگ خواهد زد.
٧ـ پيامبر اكرم هنگامى كه زبير را با على (عليه السلام) در درسقيفه بنى ساعده ملاقات كرد، فرمود: آيا او را (على را) دوست دارى، گفت: چه چيز مرا از دوست داشتن او باز مى دارد، فرمود: چگونه خواهد بود، هنگامى كه تو ظالمانه با او به جنگ خواهى پرداخت.
٨ـ در حديث مازنى آمده، شنيدم على (عليه السلام)به زبير مى گفت: ترا به خدا قسم مى دهم آيا نشنيدى كه رسول خدا به تو مى گفت تو با من ظالمانه جنگ خواهى كرد؟ گفت: بلى، و لكن فراموش كردم.
٩ـ در "صحيح مسلم" روايت كرده: پيامبر به عمار ياسر فرمود: "تقتلك الفئة الباغية" (گروه ستمكار تو را خواهند كشت) و از ابى البخترى نقل شده: هنگام مرگ قدرى شير براى او آورده شد، عمار خنديد، گفتند: بر چه مى خندى؟ گفت: همانا رسول الله خبر داد، شير آخرين نوشابه است كه هنگام مرگ خواهم نوشيد.
١٠ـ آنچه در باره خوارج خبر داد انس روايت كرده است كه پيامبر فرمود: بزودى در امت من فرقه اى خواهد بود، سخن زيبا مى گويند، ولى عمل زشت مى كنند، مردم را به كتاب خدا دعوت مى كنند، خودشان از آن هيچ بهره اى ندارند. قرآن را مى خوانند ولى از گلوهاى آنها تجاوز نمى كند. آنها از دين بيرون مى روند همانند تير كه از كمان بيرون مى رود.
١١ـ اخبار آن حضرت به على (عليه السلام) كه فرمود: "إنّ الامة ستغدربك بعدى" بزودى امت بعد از من به تو خيانت مى كنند.
١٢ـ اخبار آن حضرت به على (عليه السلام) كه فرمود: "تقاتل بعدى الناكثين و القاسطين و المارقين" بعد از من، تو با سه گروه جنگ مى كنى، عهدشكنان (طلحه و زبير و ياران آنها) از حق عدول كنندگان (معاويه و ياران او) و گمراه شوندگان با بدعت (خوارج).
١٣ـ اخبار آن حضرت از كشتن معاويه حجر و اصحاب او را در روايت ابى الاسود آمده است كه معاويه پيش عائشه آمد. عائشه گفت: چه چيز تو را وادار كرد كه اهل عذرا، حجر و اصحاب او را كشتى از پيامبر شنيدم كه گفت: بزودى در عذرا مردمى كشته مى شوند خدا و اهل آسمانها براى كشته شدن آنها به خشم مى آيند.
١٤ـ اخبار آن حضرت از خبر دادن جبرئيل از شهادت حسين بن على (عليه السلام)
انس روايت كرده است كه پيامبر فرمود: جبرييل به من گفت: "إنّ امتك ستقتله" (امت تو بزودى او را مى كشند.)
١٥ـ اخبار آن حضرت به شهادت اهل بيت (عليه السلام)و دفن شدن آنها در نقاط مختلف، حاكم ابوعبدالله بسند خود از حسين بن على (عليه السلام) روايت كرده است كه پيامبر فرمود: جبرييل پيش من آمد و به من خبر داد كه شماها كشته مى شويد و محل دفن شما در نقاط مختلف خواهد بود.
١٦ـ اخبار او از قتل اهل حرّه
ايوب بن بشير روايت كرده پيامبر در سفرى از حره زهيره عبور مى كرد، فرمود: در اينجا خوبان امت من بعد از اصحاب من كشته خواهند شد.
انس گويد: در حرّه هفتصد نفر از حاملان قرآن كريم كشته شدند، و در ميان آنها سه نفر از اصحاب پيامبر بود. اين واقعه در سال سى وشش اتفاق افتاد.
١٧ـ اخبار او درباره ابن عباس كه فرمود: او نمى ميرد تا چشم او كور شود و به او علمى داده مى شود. ١٨ـ اخبار آن حضرت به زيدبن ارقم هنگامى كه مريض بود، پيامبر از او عيادت نموده و فرمود: با كى از اين مرض بر تو نيست و لكن چگونه خواهى بود هنگامى كه بعد از من، عمر يافته، زنده مانده ونابينا شوى
١٩ـ اخبار آن حضرت درباره وليدبن يزيد، او زاعى از سعيد بن مسيب روايت كرده كه برادر امّ مسلم را فرزندى متولد شد كه اورا وليد ناميدند. پيامبر فرمود: فرزند رابه اسم فرعون هاى خود نام گذارى مى كنيد، نام او را تغيير دهيد و عبدالله بناميد. بزودى در اين امت من مردى خواهد بود كه به او وليد گفته مى شود، براى امت من از فرعون نسبت به قوم خود بدتر خواهد بود،او زاعى گويد: در دوران وليدبن عبدالملك مردم گمان مى كردند كه مراد آن حضرت اوست، بعد معلوم شد كه وليدبن يزيد است.
٢٠ـ اخبار آن حضرت در مورد بنى ابى العاص، ابوسعيد خدرى روايت كرده است كه پيامبر فرمود: هرگاه بنى ابى العاص به سى مرد برسد، دين خدا را وسيله فريب مردم و بندگان خدا را مملوك خود، ومال خدا را ثروت خود قرار مى دهند.
٢١ـ اخبار آن حضرت از نابودى آنچه در صحيفه قريش نوشته بود على بن ابراهيم بسند خود روايت كرده است حمزه عموى پيامبر به قريش گفت: پسر برادر من به من خبر داده، و به من دروغ نگفته است، الله تعالى او را خبر داده كه بر صحيفه قاطعه شما كرمى فرستاده، و هر آنچه در آن نوشته شده بود از قطع رحم و ظلم و جور همه را خورده و تنها اسم الله در آن مانده است، بفرستيد بررسى كنيد. اگر حق است از خدا بترسيد، از حالتى كه در آن هستيد برگرديد. تا آنجا كه گويد: فرستادند و صحيفه را از پشت بام كعبه پايين آوردند، آن را بسته و بر آن چهل مهر زده بودند، وقتى آوردند هر كدام مهر خود را برجاى خود سالم ديد،آنگاه آن رابازكردند، ديدند هرچه درآن نوشته شده بود، محوشده، مگر "باسمك اللّهم"
٢٢ـ در حالات جنگ بدر آمده است، پيامبر اكرم مشتى خاك بطرف مشركين پاشيد، احدى از آنها نماند جز اينكه بماليدن ديدگان خود پرداخت، خدا هفتاد تن از آنان را كشت، و هفتاد تن ديگر را اسير كرد. يكى از آنها عباس فرزند عبدالمطلب بود. پيامبر به او فرمود: براى آزاد ساختن خود فديه بده، عباس گفت: مالى ندارم، پيامبر فرمود: كجاست مالى كه در مكه پيش ام الفضل نهادى و جز شما كسى نبود، و به او گفتى اگر من در اين سفر مردم اين مال به فرزندان فضل و عبدالله و قثم برسد، عباس گفت: اين جريان امرى است كه كسى جز من و ام الفضل آن را ندانسته است. بعد اسلام آورد.
٢٣ـ اخبار آن حضرت از جنگ بنى النّضير پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) پيش كعب اشرف رفت تا از او قرض كند، كعب خوش آمد گفت، پيامبر و اصحابش نشستند، كعب از جاى برخاست گويا كه مى خواهد براى پذيرايى از آن حضرت و اصحابش طعامى فراهم كند. ولى در دل مى خواست كه ناگهان به قتل پيامبر بپردازد، جبرئيل بر آن حضرت نازل شد و او را خبر داد، پيامبر برخاست گويا كار شخصى دارد، مى دانست تا او زنده است، اصحاب او را نخواهند كشت، آنگاه به راه مدينه روى آورد، بعضى از ياران كعب كه با آن حضرت مواجه شده بود، كعب را خبر داد، مسلمانان برگشتند عبدالله بن صوريا كه أعلم يهود بود، گفت: بخدا قسم پروردگار او را از حيله اى كه اراده كرده بوديد، مطلع ساخت.
٢٤ـ اخبار آن حضرت در جنگ خيبر، پرچم را در جنگ خيبر به ابوبكر، سپس به عمر داد، هر دو از برابر دشمن برگشته فرار كردند.
پيامبر فرمود: فردا پرچم را به مردى خواهم داد، كه خدا و رسول را دوست دارد، خدا و رسول نيز او را دوست دارند، برنمى گردد تا خدا او را پيروز سازد. آنگاه على را خواست در حالى كه ديدگان او درد مى كرد و جاى پاى خود را نمى ديد، از آب دهن خود بر ديدگان او ريخت، از جاى برخواست گويا ديدگان او دو دانه گوهر است، سپس پرچم را به او تسليم كرد، خداوند متعال بدست او مسلمانان را پيروز ساخت و مرحب خيبرى را بكشت.
٢٥ـ "در صحيح بخارى" از انس بن مالك روايت كرده است كه پيامبر از مرگ جعفر و زيدبن حارثه و ابن رواحه پيش از اينكه خبر مرگ آنها برسد، خبر داد. در حالى كه از ديدگان آن حضرت اشك مى ريخت.
در "اثبات الهداة" ج ١ / ص ٤٠٦-٤٠٨ گويد: "در مصابيح السنّة" اخبار زيادى از اخبار غيبيّه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)را روايت كرده، سپس براى نمونه چند خبر نيز از آنها را نقل كرده كه از جمله دو خبر ذيل است:
٢٦ـ از پيامبر مروى است كه فرمود: "لتفتحنّ كنوز كسرى" (البته شما خزانه هاى كسرى شاهنشاه ايران را فتح خواهيد كرد.)
٢٧ـ باز مروى است كه فرمود: "يهلك كسرى و لاكسرى بعده و قيصر و لايكون قيصر بعده و لتتفقّن كتوزهما فى سبيل الله" (كسرى هلاك مى شود و ديگر بعد از او كسرى نيست، و قيصر هلاك مى شود، و بعد از او قيصر نيست، وخزانه هاى آنها را شما در راه خدا انفاق مى كنيد.)
٢٨ـ در حديثى مروى است كه پيامبر فرمود: اين كار به اتمام مى رسد بطورى كه سواره ها از صنعاء تا حضرموت سير مى كنند. در حالى كه جز از خدا خوفى ندارند.
موارد فوق الذكر را از كتاب "اثبات الهداة" نقل كرديم، چند مورد هم كه ذيلا ذكر مى كنيم، از خبرهاى غيبى مسلّم پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله) است.
٢٩ـ اخبار آن حضرت از اينكه فاطمه (عليه السلام) اولين كسى است از اهلبيت او، كه پس از رحلت آن حضرت به وى ملحق خواهد شد كه در كتب اهل سنّت درج است.
٣٠ـ اخبار آن حضرت از شهادت اميرالمؤمنين (عليه السلام) و اينكه محاسن او به خون سرش رنگين خواهد شد. در كتب اهل سنت احاديث متعدّد در اين مورد از آن حضرت توسط جماعتى از صحابه روايت شده است. از جمله ابورافع، و جابربن سمرة، و عماربن ياسر، و عبدالله بن عمر، و عبيدالله، و خود على (عليه السلام)است. و در بسيارى از كتب اهل سنت ضبط است كه اسامى آنها با تعيين جلد و صفحه در "احقاق الحق" جلد ٧ / ص ٣٣٩ تا ٣٦١ درج شده است.
٣١ـ اخبار آن حضرت از شهادت سيدالشهداء حسين بن على(عليه السلام)، غير از موردى كه سابقاً نقل شد، بارها از آن حضرت صادر شده است، در كتب اهل سنّت اخبار پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله) از شهادت سيدالشهداء حسين بن على ٧ از جماعتى از صاحبه پيامبر نقل شده است، كه در آنچه بدست ما از كتب اهل سنّت رسيده بدين قرار است:
از ابن عباس در پنج حديث:
حديث اول در "٣٠" كتاب، حديث دوم در "١" كتاب، حديث سوم در "٣" كتاب، حديث چهارم در"٤" كتاب، حديث پنجم در "٢٠" كتاب
از عائشه در سه حديث:
حديث اول در "١١" كتاب، حديث دوم در "١" كتاب، حديث سوم در "١٠" كتاب، و از امامه در "٣" كتاب، و از زينب بنت جحش در "٥" كتاب، و ازامّ الفضل در "١٥" كتاب، و ازانس بن مالك در "١٨" كتاب، و از ابوالطفيل در "١" كتاب، و از مسوربن مخرمة در "١" كتاب.
از ام سلّمه در ده حديث:
حديث اول در "١٣" كتاب، حديث دوم در "١١" كتاب، حديث سوم در "١" كتاب، حديث چهارم در"٦" كتاب، حديث پنجم در "١١" كتاب، حديث ششم در "٥" كتاب، حديث هفتم در "٦" كتاب، حديث هشتم در "٢٨" كتاب، حديث نهم در "٥" كتاب، حديث دهم در "٣" كتاب
و از على بن ابى طالب (عليه السلام) در شش حديث:
حديث اول در "٥" كتاب، حديث دوم در "٩" كتاب، حديث سوم در "٢١" كتاب، حديث چهارم در"٢" كتاب، حديث پنجم در "٣" كتاب، حديث ششم در "٢" كتاب،
و از جابر بن عبدالله در سه كتاب و از طلحه در سه كتاب
و از معاذ در "٢" حديث، حديث اول در "٢" كتاب، حديث دوم در "٥" كتاب
و از انس بن حارث از پدرش در "١٤" كتاب و از سعيدبن جمهان در "٢" كتاب و از اسماء بنت عميس در "٤" كتاب و از خالدبن عرفطه در "١" كتاب و از معاوية بن ابى سفيان در "١" كتاب و از خود حسين بن على(عليه السلام) در "٩" كتاب
اسامى كتب مذكوره با تعيين صفحه در "احقاق الحق" ثبت است.(١)
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- احاديث على بن ابى طالب ع در "احقاق الحق" ج ٨ / ص ١٤٨ و ج ١١ / ص ٣٢٧ تا ٣٧٧ و احاديث ساير صحابه در ج ١١ / ص ٣١٧ تا ٤١٦
تتّمه
در "بحارالانوار" جلد ١٧ / ص ١٥٩ تا ٢٢١ (باب ام المعجزات، القرآن الكريم)
مقدارى از آيات متضمن اخبار از غيب را در زمان حال يا آينده با تفسير آنها ذكر كرده، سپس گفته است: آيات مشتمل بر اخبار غيبى از آنچه در دلها پنهان است، و همچنين اسرار جهان، زياد است و همچنين اخبارى كه در تفسير آنها وارد شده است كه در اين جلد و ساير مجلدات بحارالانوار پراكنده است و آنچه اكنون در اين باب ذكر كرديم براى كسى كه از عناد دورى كند، كافى است والله يهدى الى سبيل الرشاد.
تعداد معجزات پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله) در "مناقب ابن شهراشوب" ج ١ / ص ١٤٤، بعد از آنكه مقدارى از معجزات پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله)را ذكر كرده، گفته است:
براى آن حضرت معجزاتى است كه براى ساير پيامبران نبوده است. و گفته شده است آن حضرت داراى چهار هزار و چهار صد و چهل (٤٤٤٠) معجزه است كه سه هزار از آنها بيان شده است.
ناگفته نماند كتابهايى كه متعرض معجزات آن حضرت است، زياد است. تنها در "اثبات الهداة" معجزات آن حضرت را از (٥٨) كتاب نقل كرده است.
انواع افعال و حالات آن حضرت كه حاكى از صدق او در دعوى نبوت است.(١) ١ـ تحمل انواع شكنجه ها در راه رسالت: هر كس ثبات قدم و استقامت پيغمبراكرم(صلى الله عليه وآله) و تحمل او را در برابر انواع ايذاء و شكنجه از قريش و ساير كفار در نظر خويش مجسم نمايد، شكى براى وى باقى نمى ماند. كه او در دعوت خود راستگو و از خويشتن در يقين بوده و ايمان به گفته هاى خود داشته است.
فداكارى آن جناب در صبر وتحمل به شكنجه ها از كفار قريش و همچنين در روياروئى با قبايل مختلف بيش از حد توصيف است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- به نقل از كتاب "محمد المثل الكامل"
هنگامى كه به سوى طائف رفت كه آنان را بخدا دعوت كند، نعلينش را به خونش رنگين كردند، و او را به باد دشنام گرفتند.
حرفى جز اين بر زبانش نيامد، كه مى گفت: پروردگارا من به تو از ضعف توان خويش، و كمى چاره و بى مقدارى خود پيش اين مردم، شكايت مى كنم; تا آنجا كه فرمود: پروردگارا اگر تو بر من خشمگين نباشى، من بدان پروايى ندارم.
شكى نيست كه دعوت به حق تمام حواس و زواياى دل او را مسخر ساخته بود،كه اينهمه ايذاء و شكنجه و دشنام و تكذيب و تهديد را برخود هموار مى ساخت.
عقلا محال است كه اگر در صدق ادعاء خود شكى داشت بر آن همه شكنجه تحمل كند.(١)
٢ـ اشتهار به مكارم اخلاق قبل از رسالت: پيش از رسالت در ميان قوم خويش معروف به همه خصال پسنديده و صفات عالى بوده تا اينكه او را امين ناميدند.
كوچكترين دروغ از وى سابقه نداشتند و كمترين لغزش از وى نديده بودند، كسانى كه با وى معاشرت كردند وگفته ها و حركات و اعمالش را به چشم خويش ديدند دلهاى آنان پر از يقين گرديد كه او راستگو است و از پروردگار خويش با وحى خبر مى دهد. اين بود كه "حربى" هنگامى كه رخسار او را ديد گفت: بخدا اين سيما سيماى دروغگو نيست.(٢)
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- واشينگتون ارونيك آمريكايى گفته است: محمد (صلى الله عليه وآله) طالب دنيا نبود و بحدى از قوم خود استهزاء و اهانت ديد كه مجبور به فرار شد و از تمام اين زحمات چيزى جز استوارى و پايدارى دين خود نمى خواست، او داراى آراء بسيار عالى و اعتقاد نيكويى بخداى خود بود.
دكتر واكستون كوستا دانشمند ايتاليايى گويد: پس اگر محمد (صلى الله عليه وآله) از پيغمبران اولوالعزم نبود. (يا اگر از مردم با عزم و اراده نبود) و مجسمه مردانگى و صبر و بردبارى و خداوند فداكارى و از خودگذشتگى حقيقى نمى بود اگر با آن نيت پاك و مقدس قيام نمى كرد. قطعاً اين بار سنگين كمر او را خم مى كرد. (محمد از نظر ديگران ص /٣)
٢ـ در "محمدالمثل الكامل" بعد از آن گويد:
ـ چگونه ممكن است دروغگو حال خود را در طول زندگى از عوام و خواص مردم پنهان نمايد؟ زيرا حوادث روزگار رياء را آشكار مى سازد، بويژه اگر صاحب رياء و تزوير دشمنانى داشته باشد كه خصوصيات زندگى او را تحت نظر گرفته و اسرار نهان او را كاوش نمايند و بيوگرافى زندگانى او را دقيقاً بررسى نمايند.
دروغگو كى مى تواند يهود و نصارى را مخاطب ساخته و به زبان قرآن در باره خويش بگويد؟
"الذى يجدونه مكتوباً عندهم فى التوراة و الانجيل" «سورة الاعراف/ آيه ١٧٥»
پيغمبرى كه او را در توراة و انجيل مى يابيد.
واضح است راستى با خير و نيكويى همراه است و دروغ با فجور و زشتى. هرقل امپراطور روم از ابوسفيان و همراهانش كه در آن زمان كافر بودند پرسيد : آيا شما او را پيش از دعوى نبوت بدروغ متهم ميساختيد؟ گفتند : نه هرگز از او سابقه دروغ نداريم. هرقل گفت : وقتيكه دروغ از خلق او نباشد و از او جز راست شنيده نشده و از دروغ بر مردم پزهيز كند بطريق اولى از دروغ بر خدا پرهيز خواهد كرد.
براى كسانى كه با او معاشرت داشتند و كسانى كه دعوت او به اسلام به آنها رسيد، واضح بود كه او خيرخواه ترين مردم و نيكوكارترين آنها و مهربانترين آنها به آنها و راستگوترين همه آنها است در آنچه مى گويد و نيرومندترين آنهاست در آنجه مى كند.
خديجه همسر پيغمبر چون ميدانست كه او راستگو و نيكوكار است هنگاميكه وحى بر او آمد فوراً او را تصديق نمود. هر كس درآنچه آنجناب آورده تأمل كند. در مى يابد كه مانند آن جز از داناتر و راستگوتر و نيكوكارترين فرد نمى تواند صادر شود. و از كسى كه دروغ بخدا بندد ; و افترا بخدا بگويد، و خدا او را نفرستاده باشد، محال است كه اينسان اصلاح و هدايت و رحمت و ارشاد بسوى نكوكارى و و و... از او صادر شود.(١)
٣ـ زهد از دنيا و اشتغال به عبوديت پروردگار متعال:(٢) آنحضرت زندگى را بر خود از
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- غير مسلمانان نيز به آن شهادت داده اند از جمله در "محمد ص از نظر ديگران» آورده است:
ماكس فنى خاورشناس و محقق معروف گويد: محمد(صلى الله عليه وآله) درستگارترين و عالى ترين و راستگوترين مردان بود.
مسترهوبرت ويل، در كتاب خود "المعلم الاكبر" گويد: محمد ششصد سال پس از ظهور مسيح ظهور كرد، با نيروى خدايى كه داشت توانست تمام اوهام را برطرف سازد و بت پرستى را براندازد. و چون مردى درست كردار، و راستگو و بى آلايش بود، مردم به او لقب (امين) داده بودند. لهجه صادق و عزم استوارى داشت وباهمين مزاياتوانست گمراهان رابه راه راست هدايت كند.
مسترموير گويد: به واسطه شرف اخلاق محمد بود كه عموم اهل مكه به اجماع او را ملقب به (امين) كرده بودند.
مسيوسيدللر گويد: از راستى و درستى و اخلاق نيك و رفتار، و استقامت محمد (صلى الله عليه وآله) بود كه در ٢٥ سالگى از طرف مردم به او لقب امين داده شد.
لامارتين مى گويد: محمد (صلى الله عليه وآله) شخصيتى است مافوق بشر و مادون خدا پس او بدون شك پيغمبر و فرستاده خداوند است.
جون اوركس كه از دانشمندان انگليسى است مى گويد: محمد (صلى الله عليه وآله) در تمام عمر خود ذاتش بهيچ پليدى آلوده نشده است.
٢- به زهد آن حضرت نويسندگان غيرمسلمان نيز شهادت داده اند، از جمله فيلسوف مشهور مستركارليل انگليسى در كتاب "قهرمانان" در حالات آن حضرت (ترجمه فارسى / ص٤٠) گويد: خوشا بحال محمد (صلى الله عليه وآله) با لباس خشن و طعام خشن سعى در اصلاح عالم، و تبليغ توحيد خداوند حق نموده، روز و شب در رنج و تعب كوشش در نشر عدل و فضايل اخلاقى مى كرد، و ابداً مانند اشخاص ضعيف النفس در تحمل شدائد و رنجها طمع و ميل به شهرت اسم يا نيل به سلطنت نداشت، و هرگز نمى خواست هيچ قسم سيطره در عالم داشته باشد.
و در ص ٤٢ گويد: چقدر دوست مى دارم، من برائت و دورى طبع محمد (صلى الله عليه وآله) را از ريا و تصنع، و حقاً مرد مستقل الرأى بود كه اعتماد كامل بنفس خويش داشت، و هرگز غير از آنچه كه در وجودش نهاده شده بود، مدعى چيزى نبود، نه متكبر بود و نه متملق; و در ميان جامه چاك چاك وصله دار خويش همان بود كه دست خداوند او را ايجاد كرده بود. جهت خانه و خوراك و پوشاك و ساير جهات تنگ مى گرفت، عادتاً خوراك او نان و آب بود ، لباس خود را وصله مى زد. گوسفندش را بدست خود مى دوشيد، شب ها بعبادت پروردگار خود مى ايستاد و روزها به نشر دين الهى مى پرداخت. آنحضرت بشدت از خدا مى ترسيد. و مدام در طاعت پروردگار بود، طاعت او همسان با محبت او به خدا، و ترس او بقدر علم او به خدا بود، نماز طولانى بجاى مى آورد، و شب را جز كمى به عبادت مى ايستاد، يقين نيروى او و رضا مكنون خاطر او، و معرفت سرمايه او و طاعت منتهاى آرزوى او، و شوق مركب سوارى او، و فكر انيس او و عشق به خدا گنج او، و تقوى فخر او، و عقل همنشين او، و جهاد دوست او، و علم سلاح او بود، نور ديده اونمازبود، و ميوه دل او ياد خداى متعال بود.
٤ـ ياد خدا و توكل: پيغمبر اكرم در طول زندگانى خود همواره به ياد خدا بوده، و در تمام امور از او مى ترسيد. جز بخدا نظر نداشت، وجز از وى يارى نمى جست، و براى خود و ديگرى قوه و قدرتى جز از يارى خداى نمى ديد، هرگاه براى وى پيش آمدى مى شد كه دوست داشت، مى گفت: حمد وسپاس بخدايى كه به نعمت او كارهاى نيك انجام مى يابد و هرگاه پيشامدى مى شد كه از آن كراهت داشت، مى گفت: در هر حالى حمد بر خدا باد.
و هرگاه مى خواست كارى انجام دهد، مى گفت: پروردگارا براى من آنچه صلاح است اختيار فرما.
و اگر مى خواست به سفر رود، مى گفت: پروردگارا به قدرت تو حركت مى كنم و به قدرت تو سير مى كنم.و اگر مى خواست بخوابد، مى گفت: پروردگارا! به اسم تو پهلو بر زمين مى نهم و به نام تو پهلو از زمين برمى دارم.
و هرگاه از خواب بيدار مى شد، مى گفت: حمد به خدايى كه بعد از آنكه ما را ميرانيد، زنده ساخت و اگر لباس نوى مى پوشيد، مى فرمود: حمد خدايى را كه به من ارزانى داشت، آنچه بدان در زندگى تجمّل كنم.
و هرگاه غذا ميل مى كرد، مى گفت: حمد خدايى را كه ما را خوردنى و آشاميدنى داد و اگر آب مى خورد، مى گفت: حمد خدايى را كه آب را به رحمت خود شيرين كرد و به سبب گناهان ما تلخ و شور ننمود.
و هرگاه از روزه افطار مى كرد، مى گفت: حمد خدايى را كه به من يارى نمود روزه گرفتم و مرا روزى ارزانى داشت، افطار كردم.
و هرگاه شب مى خواست بخوابد مى گفت: خدايى جز خداى واحد قهار نيست، خداى آسمانها و زمين و آنچه در ميان آنها است، خداى عزيز و قهار
و هرگاه كه در شب بيدار مى شد مى گفت: پروردگار من بيامرز و رحم كن و براه راست هدايت فرما; و اگر از قومى هراس داشت مى گفت: پروردگارا ما ترا در برابر آنان قرار مى دهيم و به تو از شرشان پناه مى بريم.
و هرگاه سر به آسمان بلند مى كرد، مى گفت: اى گرداننده دلها دل ما را در طاعت خود ثابت فرما.
هرگاه قسم مى خورد مى گفت: قسم به آنكه جان محمد در كف اوست و اگر اندوهى به وى مى رسيد مى گفت: پروردگارا مرا از آفريدگانت كفايت فرما، اى روزى بخش، ما را از روزى خواران كفايت كن، كافيست مرا خداى، و او بهترين وكيل است.
از اينجا معلوم مى شود كه آن حضرت در همه ابعاد زندگى جز به خدا نظر نداشت، و جز از خدا يارى نمى جست و براى خود و ديگران قوه و قدرتى نمى ديد.
٥ ـ پاكى دل او از كينه هاى بشرى: در سخت ترين حالات، هنگامى كه در احد صورت آن حضرت را مجروح و دندانش را شكستند، و بر او فرود آمد آنچه عقل حليم و رشد حكيم را زايل مى كند، جز اعتذار به درگاه الهى از كردار آنها به زبانش نيامد، عرض كرد: پروردگارا قوم مرا بيامرز، آنها نادانند.
٦ـ اهتمام او به سعادت مردم: به دعوت مردم بسوى آنچه آنها را در دين و دنيا سعادتمند كند، چنان اهتمام داشت كه خداى تعالى به او مى فرمايد: "فلاتذهب نفسك عليهم حسرات" (در راه حسرت به آنها جان خود را مباز) «سوره فاطر /آيه ٨
از نظر علم و عقل آن كس كه از شدت حرص بر سعادتمند ساختن مردم جان خود را فدا مى كند، امكان ندارد دروغ بگويد، بلكه بطور حتم به ملأ أعلى تعلق دارد.
٧ـ شدت رغبت آن حضرت به پاك ساختن انسان ها از پليدى هاى بشرى و آلودگى هاى شهوات حيوانى
٨ـ تشخيص امراض جامعه بشرى و داروهاى آنها
٩ـ تكامل فضيلت در وجود آن حضرت ١ـ داراى بيشترين هيبت در دلها بود، حتى از هيبت او، ترس دل فرستادگان كسرى را فرا گرفت با اينكه به صولت كسرى و عظمت شاهان ستمگر عادت داشتند.
٢ـ مهر او در دلها به گونه اى جايگزين شده بود،كه بر اصحابش محبوتر از پدران و فرزندان آنها بود.
٣ـ نفوس انسان ها به پيروى او مايل و به اطاعت او منقاد بودند.
٤ـ از جانب خدا به او فزونى عقل و برترى همت و صدق فراست داده شده بود.
٥ـ زندگى آن حضرت زندگى ثبات و استقامت در شدايد بود، و در حالات گوناگون آرامش خاطر او محفوظ بود، و در برابر هيچ عظمت و بزرگى با وجود كمى يارانش فروتنى نمى كرد.
٦ـ از زر و زيور دنيا روگردان بود.
٧ـ به مردم با اينكه پيرو او بودند فروتنى مى كرد.
٨ـ خدا به او حلم و وقار ارزانى داشته بود.
٩ـ عهد خود را حفظ و به وعده خود وفا مى كرد.
١٠ـ چندان حكمت بالغه و علوم فراوان به او داده شده بود كه عقل ها را مبهوت ساخته است.
١١ـ چيزى از وقايع و سرگذشت پيامبران و اخبار عالم در زمان هاى گذشته از كوچگ و بزرگ بر او پنهان نبود. ١٢ـ جامع بودن شريعت او طورى است كه فرمود: "اوتيت جوامع الكلم"
١٣ـ به محاسن اعمال و آداب پسنديده دعوت مى كرد.
١٤ـ در پاسخ گويى داراى دليل روشن، و عجز بر سخن او چيره نمى شد، هيچ خصمى در جدال با او معارضه نمى كرد. مگر اينكه پاسخ او واضح تر و استدلال او برتر بود.
١٥ـ امّت خود را به ميانه روى دعوت فرمود، نه آنها را بسوى دنيا متمايل ساخت. همانگونه كه يهودى ها به آن رغبت يافتند، و نه بسوى ترك دنيا، همانگونه كه نصارى به رهبانيّت كشيده شدند.
اين است فهرست برخى از رفتار و كردار پيامبر اسلام و سيرت او كه حاكى از صدق دعوى او در رسالت و پيامبرى است، بگونه اى كه محققان و متتبعان از غيرمسلمان ها نيز بصدق او در دعوى نبوت اعتراف كرده اند(١)
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- فيلسوف بزرگ مستركارليل انگليسى در كتاب "قهرمانان" در حالات آن حضرت (ترجمه فارسى / ص ٣٩) گويد:
آيا براستى شما اى برادران ديده يا شنيده ايد كه يك مرد دروغگو بتواند يك دين عجيب و بى مانندى ايجاد كند؟
بخدا كه مرد دروغگو قادر نيست خانه اى از خشت خام برپا كند. زيرا اگر آگاه از وضع و طبع و خواص گچ و سنگ و آجر و خاك و ساير مصالح ساختمانى نباشد، آنچه را كه مى سازد خانه نيست. بلكه تلى است از مصالح كه رويهم ريخته و توده اى است از موادى كه به همديگر مخلوط شده است. و بديهى است كه چنين بنايى غيرممكن است. مدت ١٢ قرن برپا باشد و ٢٠٠ ميليون در آن ساكن شوند. زيرا قواعد حكم مى كند كه چنين ساختمانى بايد فرو ريزد و آثارش بطورى محو شود كه اثرى از آن باقى نماند.
و در (ص /١٧) گويد:
اندك تدبر و تفكر در روحيات و سيرت محمد (صلى الله عليه وآله)واضح مى كند كه قيام او براى شهرت و سلطنت نبوده است زيرا محمد (صلى الله عليه وآله)سير عالم را بطرف زوال و فنا تشخيص داده، ثبات و بقايى براى دنيا قائل نشده و همه مردم را با جمله هاى حكمت آميز خود به زهد و تقوى دلالت نموده و در نظر چنين شخص تاج قيصر تخت كسرى، رياست كعبه يا تمام خاك عرب چه قدر و منزلتى داشته؟!، چه رغبتى به روزگار زوال پذير خواهد كرد.؟!
و در (ص/ ١٦) گويد:
دشمنان محمد(صلى الله عليه وآله) اگر بنظر حقيقت بنگرند، خواهند فهميد در نفس اين مرد بزرگ افكارى فوق طمع دنيوى و جاه و سلطنت بوده است.
"كنت هانرى دوكاسترى" فرانسوى در كتاب خود موسوم به«اسلام» مى گويد: اولين موضوعى كه بحث در آن شروع شده، موضوع صدق محمد در ادعاى پيغمبرى است و ما گفتيم كه مسئله در ميان خاورشناسان و دانشمندان و سخنوران تقريباً متفق عليه مى باشد تا آنجا كه گويد: براى ثبات صدق محمد (صلى الله عليه وآله) بيش از اين احتياجى نداريم كه ثابت كنيم خود او معتقد به صدق پيغمبرى و حقيقت نبوت خود بوده، و اما غرض از اين پيامبرى آن بود كه پرستش خداى يگانه را بجاى پرستش بتهايى كه قبيله اش آنها را عبادت مى كردند برقرار كند.
اينك گفتار عده اى از دانشمندان اروپايى مسيحى را كه در حالات آن حضرت تحقيق كرده اند از كتاب "محمد از نظر ديگران" نقل مى كنيم:
"مسيوسيمو" مى گويد: كسى كه برخلاف اجماع اقدام كند، و بگويد كه محمد دروغگو بوده است، اين شخص بدون آنكه به موضوع رسيدگى كند و قضيه را حل نمايد، و علل پيروزى محمد را بفهمد، حكم كرده است.
"دوزى" دانشمند معروف چنين مى گويد: در حقيقت براى يكنفر اروپايى محقق محال است كه براستى گفتار و پاكى محمد (صلى الله عليه وآله) ايمان نياورد و اعتراف ننمايد كه اين مرد از روى كمال صدق، و از روى عقيده، عمر خود را در راه نشر تعاليم خداوندى كه مأمور ابلاغ آنها بود، صرف نموده است.
"ادوار مونتيه" رئيس دانشگاه ژنو، مى گويد: محمد (صلى الله عليه وآله) پيغمبر بود، به همان معنى كه قدما بنى اسراييل مى گويند، او از يك عقيده خالص كه هيچ بستگى با بت پرستى نداشت دفاع مى كرد، تمام سعى و كوشش اين مرد براى نجات دادن ملتش از يك دين بى معنى و بى اعتبارى بود، مى خواست آنها را از منجلاب فساد اخلاق و پستى عادات، و فساد عقيده نجات دهد. بنابر اين ممكن نيست در راستى و اخلاص و شور خداپرستى كه سراسر وجودش را فرا گرفته بود، شك آورد.
"لويى توماس" گويد: براستى ممكن نيست زندگانى تاريخى محمد (صلى الله عليه وآله) را بهتر از آنچه خداوند تعريف كرده است، معرفى نمود. خداوند عالم درباره پيغمبر خود مى فرمايد: "وما ارسلناك الا رحمة للعالمين" منظور ما از فرستادن تو جز اين نبود كه براى عالميان رحمتى باشى.
"مسيو سيمر" فرانسوى گويد: كسى كه سفاهت دامنگيرش شود و راستى محمد (صلى الله عليه وآله) را انكار كند، بدون آنكه قضيه را مطالعه و بررسى كند، حكم داده است.
"جانين" كه از بزرگترين شاعران آلمانى است، گفته است: اگر اسلام همان باشد كه تعريف آن را شنيده ايم پس همه مسلمان هستيم، و بسيار نادانى و بى شعورى است كه انسان بخواهد از مغز و فكر ناچيز خود ميزانى براى آن جهان و احوالش بسازد، چه بهتر آناست كه اقرار نمايد بر اينكه جهان و عالم تكوين داراى يك قانون و نظم عادلانه است و اگر عقل و ادراك كسى به آن نرسد، دليل انكار نيست و بايد اقرار كند كه نيكى و صلاح اساس جهان و روح وجود است و سود بردن مغز و ميوه زندگى است.
آرى بر او واجب است اين را بداند و به آن معتقد باشد و با كمال آرامش و پرهيزگارى پيرو آن باشد.
"دوزى" دانشمند معروف مى گويد: آيا در قدرت مورخين امروزى است كه در آن تصوير بى مانندى كه محمد (صلى الله عليه وآله)از خداوند عالم مى نمود نقص و خطايى مشاهده كنند و آيا كسى مى تواند آن مناظر و مظاهر دلفريب محمدى را براى ما بياورد و مانند آن افكار عالى كه از ميان سنگ هاى خارا گوش بشر را نوازش داد، ايجاد كند؟ براستى اين فكر عالى و اين خيال بديع شايسته است كه تنها از محمد (صلى الله عليه وآله) ظاهر شود و بطور قطع مدنيت امروزى از آوردن مانند آن عاجز است. تا چه رسد به اينكه فكرى بهتر از آن آورد پس بايد اذعان نمود كه آنچه محمد آورده است، حقاً وحى بوده و از جانب خدا بر او نازل شده است.
"وادى ايكلين كوبرلد" انگليسى در از كتاب خود مى گويد: هيچ شبهه اى نيست كه پيغمبر اسلام (صلى الله عليه وآله)توانست بهترين معجزات و عجايب را انجام دهد و ملت عرب سرسخت و لجوج را به دورانداختن بتها و قبول كردن عبادت خداى يگانه وادار كند.
"بورس ورث اسميت" در كتاب "محمد و مسلمانى" گويد: من با كمال جرأت ايمان دارم كه روزى عاليترين فلسفه هاى انسانى و صادق ترين اصول مسيحيت تصديق خواهند كرد و ايمان خواهند آورد كه محمد (صلى الله عليه وآله) پيغمبر بود. پيغمبر حقيقى از جانب خدا.
"دكتر وياز" مى گويد: بر فرض اينكه محمد (صلى الله عليه وآله) را پيغمبر ندانيم ناچاريم اقرار كنيم كه از طرف خداوند فرستاده شده، زيرا جز او كسى نبوده و نيست كه ديانت مسيحى را مطابق حق و واقع تفسير و تعبير نموده باشد.
"مسيو درهنكام" فرانسوى مى گويد: راجع به اين گفتار و ادعاى محمد (صلى الله عليه وآله) كوچكترين شكى باقى نيست. زيرا تا آخرعمربراستى مأموريت و رسالت خود معتقد بود و بر خود واجب مى دانست كه به اين كار مهم قيام كند، واين مأموريت را هر قدر هم دشوار باشد، انجام دهد.
"سلامه موسى قبطى مصرى" مى گويد: محمد (صلى الله عليه وآله) پيشواى توحيد است.
"نورن كشيش" معروف فرانسوى، پس از تحقيقاتى درباره پيغمبر اسلام (صلى الله عليه وآله) گويد: بايد دانست كه محمد (صلى الله عليه وآله) تنها پيغمبر عرب نيست بلكه او بهترين پيغمبرى است كه قائل به يگانگى خدا بود.
همين كشيش فرانسوى در جاى ديگر مى گويد: محمد (صلى الله عليه وآله) بدون شك و شبهه از پيغمبران و صديقين است، او فرستاده خدا مى باشد. و پيامبر عظيم و جليل القدرى است كه توانست با اراده خداوندى ملت اسلام را تكوين كند، و از عدم بوجود آورد و قريب ٣٠٠ ميليون نفوس را تابع اسلام كند، و همين ملت بود كه قدرت روم را پايمال كرد و گمراهان را نابود ساخت، و شرق و غرب را بلرزه در آورد.
"مسترماركوداد" گويد: محمد (صلى الله عليه وآله) با غنى و فقير يكسان رفتار مى كرد و هيچ شكى نيست كه پيغمبر بزرگ و مباركى بود كه خداوند براى بشر فرستاد.
"گستاولوبون" دانشمند شهير فرانسوى گويد: من كسى را به بدعت مستحدث و يا گمراهى و عمل منفورى دعوت نمى كنم بلكه دعوت من بسوى آن دين عربى استوارى است كه خداوند به رسول خود محمد (صلى الله عليه وآله)وحى نمود، او نيز در اين رسالت با كمال امانت قيام نمود و با حرص و كوشش بى مانندى آن دين را در ميان قبايل بيابان گردى كه سرگرم بت پرستى بودند و از خرافات جاهليت متلذذ مى شدند منتشر ساخت; و توانست آن قبايل پراكنده را در زير يك پرچم جمع كند، پس از آن همه اختلاف و افتراق، توحيد كلمه را در ميانشان برقرار سازد و توجه آنها را به عبادت خالق يكتا معطوف نمايد، و با اين عمل حقاً و على الاطلاق بهترين افراد بشر مى باشد. از حيث حسب و نسب و پيشوايى و پيامبرى
"لورد هدلى" مى گويد: من پس از بحث و تحقيق و استقراء معتقد شدم كه محمد (صلى الله عليه وآله)مدعى ناحق يا دروغگو نبوده و به راستى و از روى حق پيغمبر و فرستاده اى بود كه با رسالت صادق و بدون شكى از طرف خداوند مبعوث گرديده. و اين رسالت كه راهنماى پرهيزكاران است از سوى خدا به او وحى شده و او را مأمور رساندنش فرموده است و اين رسالت مصدق احكام تورات و مكمل كتاب مسيح مى باشد.
تا آنجا كه گويد: يكى از بهترين گواهى ها در باره محمد (صلى الله عليه وآله) گفته استاد و فيلسوف فرانسه "دو ولتر" مى باشد كه گفته است: محمد داراى يقين و عقيده پا برجا و قوه و عزم بى مانندى است.
"دكتر شبلى شميل" گفته است: محمد (صلى الله عليه وآله) كاملترين افراد بشر است در ميان گذشتگان و حاضرين، و تصور نمى رود كه در آينده نيز مانند او بوجود آيد.
"برنارد شاو" نويسنده بزرگ و متفكر نامى معاصر انگليسى گويد: من با صراحت لهجه و اطمينان كامل مى گويم; اروپاى امروزه كه تا اندازه اى به حكم و مصالح آيين اسلامى پى برده، و امروز آن را تا درجه اى قبول دارد. در آينده نيز آن را با آغوش باز پيشواز نموده و با چهره بشاش تماماً آن را خواهد پذيرفت.
"ماكس فنى" علامه خاورشناس آلمانى گويد: آن مرد عربى كه اشتباهات مسيحيت و يهوديت را دريافت و با همت عظيمى كه خالى از خطر نبود ميان قومى مشرك و بت پرست قيام نمود و آنها را به يكتاپرستى دعوت كرد و ابديت روح را در قلوب آنها كاشت، تنها نبايد او را در صف مردان بزرگ تاريخ قرار داد، بلكه سزاوار است كه به پيغمبرى اواعتراف نماييم.
۶
شهادت توراة و انجيل بر نبوت محمد (صلى الله عليه وآله) شهادت توراة و انجيل بر نبوت محمد (صلى الله عليه وآله) قرآن مى گويد:
"الّذين يتّبعون الرسول النبى الامّى الذى يجدونه مكتوباً عندهم فى التوراة و الانجيل" «سوره اعراف / آيه ١٥٧» توراة و انجيل هايى كه فعلا موجود است، توراة و انجيل نازل بر موسى و عيسى (عليه السلام)نيست،
بلكه در آنها تغييرات و تحريفات زيادى واقع شده، مع ذلك در آنها آياتى است كه با تحريف بكلى از دلالت بر نبوّت پيامبر ما حضرت محمد (صلى الله عليه وآله) ساقط نشده است، كه برخى از آنها بدينقرار است:
توراة ـ سفر تثنيه، باب ١٨، آيه ١٨ :
"نبى را براى ايشان از ميان برادران ايشان مثل تو مبعوث خواهم كرد و كلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به او امر فرمايم به ايشان خواهد گفت"
مراد پيامبر ما (صلى الله عليه وآله) است، زيرا او از فرزندان اسماعيل است كه آنها برادران اسراييل هستند.
توراة ـ سفر تثنيه، باب ٣٣، آيه ٢ :
"يهود از سينا آمد، و از سعير بر ايشان طلوع نمود، و از جبل فاران درخشان گرديد" مخفى نماند كه جبل (كوه) فاران همان كوه حرّا است كه در نزديك مكّه است، و در آن وحى بر پيامبر، نازل گرديد. به اتفاق مورخين عرب و گروهى از مفسّرين توراة نزول وحى بر موسى (عليه السلام) در سينا و نزول وحى به عيسى (ع) در كوه سعير و نزول وحى به پيامبر، محمد (صلى الله عليه وآله) در كوه حرّا بوده است.
كتاب حيقوق نبى، باب ٣، آيه ٣
"خدا از تيمان آمد و قدّوس از جبل فاران سلاء و جلال او آسمان ها را پوشانيد و زمين از تسبيح او مملوّ گرديد.
توراة، سفر پيدايش، باب ١٧، آيه ٢٠ و ٢١
"و اما درخصوص اسماعيل ترا اجابت فرمودم، اينك او را بركت داده بارور گردانم و او را بسيار كثير گردانم. دوازده رئيس از وى پديد آيد و امّتى عظيم از وى بوجود آورم"
كتاب هوشع نبى، باب ٩، آيه ٥-٨
در اين آيات به لفظ (محمّد) تصريح شده كه او از يهود جزيه مى گيرد، و از شدت عداوت به او نسبت جنون داده مى شود.
در كتاب "منقول الرضائى" (١) ص ٢٧٤، عين لفظ عبرانى اين آيات را نوشته است. فتوكپى
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- تأليف يكى از قسّيسان معروف يهود در قرن گذشته، كه اسلام اختيار كرده، و كه به زبان عبرى براى ارشاد يهوديان تأليف نموده، بعد به فارسى نيز تحرير شده است.
قطعه اى از آن كه در آن كلمه "محمد" وجود دارد اينست :
آنگاه ترجمه آن را بيان كرده "محمدلكشيام" را، محمد از براى نقره ايشان است، ترجمه كرده است. در اين آيات ذكر شده است كه محمد نقره يعنى جزيه از يهود مى گيرد. و به پاداش اعمال ناشايست ذلت به آنها مى رسد. (همانطور كه در قرآن كريم مى گويد: حتى يعطوا الجزية عن يدوهم صاغرون)
در اين آيات برخى از ويژگى هاى ديگر آن حضرت نيز ذكر شده، از جمله نسبت ديوانگى به آنحضرت است. (همانطور كه در قرآن آمده: يقولون انّه لمجنون)، از جمله اينكه در خانه خدا او را دشمن مى دارند، اين نيز از ويژگى هاى پيامبر اسلام است كه در خانه خدا مكّه معظمه مورد ايذاء و آزار قرار گرفت تا اينكه براى كشتن او اجتماع كردند. بناچار شبانه بطور مخفيانه به مدينه هجرت فرمود.
باز در كتاب "منقول الرضائى" گويد: "ربى حييم ويطال" از علماى يهود در كتاب "عصحييم" نوشته است: "اين آيه اخبار از پيامبر وعده داده شده محمّد بن عبدالله است"، ولى بعضى از علماى ضالّ و مضلّ "محمد لكشيام" را، خانه آرزومندى براى نقره هاى خود، معنى كرده اند. (در ترجمه فارسى كتاب مقدس يعنى كتب عهد قديم و عهد جديد چاپ لندن، جمله مذكور، مكانهاى نفيسه نقره ايشان ترجمه شده است: مؤلف) انصافاً كمال اغماض از گفتن حق را حضرات دارند، اگر مراد آن بود صحيح چنين بود كه بگويد "محمدى كشيام" بدون "لام"، و نيز استشهاد كرده بر عدم صحّت ترجمه آنها باينكه سياق آيه شاهد بر آنست كه مراد از كلمه محمد اسم است نه صفت، پس مراد همين است كه محمد از يهود نقره يعنى جزيه مى گيرد.»(١)
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- پروفسور داوود كه سابقاً داوود بنيامين كلدانى ناميده مى شد، اسقف كليساى كاتوليك روم در ميان فرقه عيسويان كلدانى متحده بود. در كتاب "محمد در توراة و انجيل" كه به انگليسى نوشته شده و توسط فضل الله نيك آيين به فارسى ترجمه شده است.آيات ديگرى نيز از توراة و انجيل در بشارت به نبوت پيامبر اسلام محمد(صلى الله عليه وآله)ذكر كرده است.
در ترجمه فارسى آن (ص ٢٠-٢١ ط، نشر نو در تهران) چنين آمده:
كتاب حجّى نبى، فصل ٢، آيه ٧ :
"خداوند لشگرها مى فرمايد كه تمامى ملل (طوائف) را تكان خواهم داد و "حَمِدَه" همه ملتها خواهد آمد، و من اين خانه را مملو از جلال خواهم كرد. خداوند لشگرها مى فرمايد كه نقره از آن من است و طلااز آن من است. خداوند لشگرها مى فرمايد كه خانه آخرين من از خانه اولين من جلال و عزت عظيم ترى خواهد داشت و خداوند لشگرها مى فرمايد. كه در اين مكان به شما "شالوم" خواهم بخشيد.
آيه فوق را از روى يك نسخه آرامى كتب مقدسه ترجمه كرده ام.
... در اينكه احمد شكل عربى "حَمِدَه" در زبان عبرى است، جاى كوچكترين ترديدى نيست....
در مورد ريشه شناسى و اهميت و برجستگى كلمات "شالوم" و "شلامه" و اشكال عربى آن يعنى سلام و اسلام نيازى نيست كه خواننده را با بحث هاى مفصل زبان شناسى خسته كنيم. زيرا همه زبان شناسان و كارشناسان زبان هاى سامى مى دانند كه "شالوم" و "اسلام" هر دو از يك ريشه واحد مشتق شده و هر دو به معناى صلح و تسليم و رضامندى است...
قرابت و رابطه ميان دو واژه چهار حرفى "حمده" و "احمد" و شناسايى ريشه hmd كه هر دو كلمه از آن مشتق شده اند، كوچكترين ترديدى باقى نمى گذارد كه موضوع جمله "... وحمده" كسى جز احمد يعنى محمد (صلى الله عليه وآله) نيست.
تذكر: درترجمه فارسى كتاب مقدس چاپ لندن، در اين آيه كلمه "حمده" به فضيلت و كلمه "شالوم" به سلامتى ترجمه شده است.
كتاب ارميانبى، فصل ٢٨، آيه ٩
"امّا پيامبرى كه در باره شالوم (اسلام) نبوت كند، هنگامى كه كلامش تحقّق يافت، آنگاه شناخته خواهد شد كه آن پيامبر را فى الحقيقه خدا فرستاده است.
تذكر:درترجمه كتاب مقدس به فارسى چاپ لندن، دراين آيه كلمه "شالوم" به سلامتى ترجمه شده است
و در ص ١٢٢:
توراة، دانيال نبى، فصل ٧، آيه ٢٧
"ملكوت و فرمانروايى و حشمت مملكتى كه در زير آسمانهاست به امّت مقدسين خداى متعال داده خواهد شد كه ملكوت اينان جاودانى است و جميع ممالك آن را خدمت و عبادت و اطاعت خواهند كرد"
و در (ص ٥٢-٥٥):
فصل ٤٩ سفر پيدايش توراة، آيه ١٠
"عصاى سلطنت از يهودا و شريعت گذارى از ميان پاهايش جدا نخواهد شد تا وقتى كه شيلوه بيايد كه همه امت ها پيرو او خواهند شد."
در ص ٥٠ محمد (صلى الله عليه وآله) همان "شيلو" است.
در ص ٥٣، گويد: تا آنجا كه تحقيقات اين حقير نشان مى دهد، كلمه "شيلوه" در تمام نسخ مختلف توراة به همان صورت اصلى حفظ شده و هيچكس معادلى براى آن در ترجمه نياورده است. تنها استثنا در يك توراة سريانى بنام "پشيطه" مشاهده مى شود. زيرا در آن توراة "شيلوه" بصورت "آن كس كه همه چيز به او تعلّق دارد" ترجمه شده...
همه مفسران و فقهاءِ، متحدالعقيده اند كه معانى كلمات تمثيلى "عصاى سلطنت" و "شريعت گذار" به ترتيب حكومت و رسالت است.... و در اينجا اين سؤال پيش مى آيد، اين رهبر و شريعت گذار بزرگ كيست؟ مسلّماً موسى (عليه السلام)نمى تواند باشد. زيرا او خود نخستين سازمان دهنده قبايل دوازده گانه بنى اسراييل است و قبل از او هرگز در قبيله يهوداه پيغمبر و پادشاهى وجود نداشته است و بدون ترديد حضرت داود نيست. زيرا او خود نخستين پادشاه و پيغمبر از ذرّيه يهوداه است.
... و آشكارا عيسى (عليه السلام) نمى تواند باشد.... عيسى (عليه السلام) هيچ شريعت مكتوبى از خود باقى نگذارده و هرگز حتى فكر در دست گرفتن قدرت و حكومت را نكرده است... بعلاوه عيسى هرگز شريعت موسى را نسخ نكرد، بلكه آشكارا اعلام كرد كه براى اجرا وتكميل آن آمده است....
دومين تفسير كلمه "شيلوه" نيز از لحاظ محمد (صلى الله عليه وآله) اهميتى بسزا دارد. زيرا چنانكه فوقاً ذكر كرديم اين كلمه مى تواند به معنى "آرام، صلح آميز و امين و مورد اعتماد" باشد. در زمان آرامى اين كلمه بصورت "شبليا" نوشته مى شود و از همان ريشه سامى "شله" مشتق مى شود. انجيل يوحنا (١) باب ١٥، آيه ٢٦، ترجمه فارسى، چاپ نشر انجمن پخش كتب مقدّسه، ليكن چون تسلى دهنده (بجاى كلمه فارقليط در اصل انجيل يونانى) كه او را از جانب پدر نزد شما مى فرستم آيد، روح راستى كه از پدر صادر مى گردد، او بر من شهادت خواهد داد.
انجيل يوحنّا، باب ١٤، آيه ١٦، ترجمه فارسى، چاپ مذكور
و من از پدر سؤال مى كنم، تسلّى دهنده (بجاى كلمه فارقليط در اصل انجيل يونانى) ديگر به شما عطا خواهد كرد تا هميشه با شما باشد.
انجيل يوحنّا، باب ١٦، آيه ٧-١٥ ترجمه فارسى، چاپ مذكور
ومن به شما راست مى گويم كه رفتن من براى شما مفيد است. زيرا اگر نروم تسلّى دهنده
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- انجيل يوحنا يكى از چهار انجيل معروف و مورد قبول همه مسيحيين است. انجيل منحصر در چهار انجيل معروف نبوده است، بلكه انجيل هاى ديگرى نيز بوده كه از جمله "انجيل برنابا" است.
در دايرة المعارف انگليسى چاپ سيزدهم در ماده apocry phal _ litera:tvreصدور فرمان پاپ جلاسيوس اول در نهى از مطالعه "انجيل برنابا" ثبت است. تاريخ جلوس جلوسيوس اول بر تخت پاپى سال ٤٩٢ ميلادى، ١١٨ سال قبل از بعثت پيامبر اسلام است.
يك نسخه از انجيل به زبان ايتاليايى بنام "انجيل برنابا" در كتابخانه دولتى وين مركز حكومت اتريش موجود است. كه توسط لونسدال راغ نايب مطران كليساى انگليسى و لوراداغ به انگليسى ترجمه شده كه چاپ و انتشار يافته است.
در اوايل قرن هيجدهم نسخه ديگرى از آن را به زبان اسپانيائى يافتند كه مطابق با نسخه ايتاليايى است، و در مقدمه آن نوشته شده، آن را راهب فرامانيو از كتابخانه پاپ سكنس پنجم بدست آورده است. وقتى كه خبر "انجيل برنابا" در اوايل قرن هيجدهم در اروپا شايع شد، هنگامه بزرگى در انجمن هاى دينى ـ علمى خصوصاً در انگلستان برپا نمود.
انجيل برنابا توسط دكتر سعادت به عربى و توسط سردار كابلى به فارسى هم ترجمه شده است.
در اين انجيل در موارد زيادى از پيامبر خاتم خبر داده و در پانزده مورد از آن حضرت نام برده و به اسم "محمد" تصريح كرده است، كه بدين قرار است:
١ـ فصل ٣٩ / آيه ١٤، ٢ـ فصل ٣٩ / آيه ١٦، ٣ـ فصل ٣٩ / آيه ٢٦، ٤ـ فصل ٤١ / آيه ٣٣، ٥ـ فصل ٤٤ /آيه ٣٠، ٦ـ فصل ٥٤ /آيه ٩، ٧ـ فصل ٥٥ / آيه ٢٠، ٨ـ فصل ٩٧ / آيه ١٦، ٩ـ فصل ٩٧ /آيه ١٨، ١٠ـ فصل ٩٧ / آيه ١٩، ١١ـ فصل ١١٢ /آيه ١٧، ١٢ـ فصل ١٣ / آيه ١٥، ١٣ـ فصل ١٣٦ / آيه ١٨، ١٤ـ فصل ١٦٣ / آيه ٨، ١٥ـ فصل٢٢٠/آيه٢٠ (بجاى كلمه فارقليط در اصل انجيل يونانى)، نزد شما نخواهد آمد. اما اگر بروم او را نزد شما مى فرستم، و چون او آيد جهان را برگناه و عدالت و داورى ملزم خواهد نمود، اما برگناه زيرا كه به من ايمان نمى آورند و اما بر عدالت از آن سبب كه نزد پدر خود مى روم و ديگر مرا نخواهيد ديد. و اما بر داورى از آن رو كه بر رئيس اين جهان حكم شده است، و بسيار چيزهاى ديگر نيز دارم، به شما بگويم لكن الان طاقت تحمّل آن را نداريد، وليكن چون او يعنى روح راستى آيد، شما را به جميع راستى هدايت خواهد كرد. زيرا كه از خود تكلّم نمى كند. بلكه به آن چه شنيده است، سخن خواهد گفت و از امور آينده به شما خبر خواهد داد. او مرا جلال خواهد داد. هر چه از آن پدر است از آن من است از اين جهت گفتم كه آنچه از آنِ من است مى گيرد و به شما خبر خواهد داد.
انجيل يوحنّا، باب ١٤، آيه ٢٦
لكن تسلّى دهنده (بجاى كلمه فارقليط در اصل انجيل يونانى)، يعنى روح القدس كه پدر او را به اسم من مى فرستد، او همه چيز را به شما تعليم خواهد داد و آنچه به شما گفتم به ياد شما خواهد آورد.
توضيح
كلمه فارقليط چناچه ملاحظه شد، در انجيل هاى فارسى "تسلى دهنده" ترجمه شده، و در نسخه يونانى انجيل در آيات فوق الذكر paraclite و در نسخه سريانى paraklyteثبت شده كه در لغت عربى به معنى "احمد" است.
پروفسور داود اسقف كاتوليك روم در فرقه عيسويان كلدانى متحده در كتاب خود كه به انگليسى نوشته و به نام "محمد در توراة و انجيل" ترجمه شده است، (ص ٢٣١، چاپ نشر نو تهران سال ١٣٦١ شمسى) گويد: كلمه اى كه به معنى تسليت دهنده است، در لغت يونانى كلمه prakalon "پراكالون" است. و اما كلمه praclete (كه در آيات فوق الذكر در انجيل آمده) به معنى تسليت دهنده نيست.
و در (ص ٢٣٨)، گويد: معنى دقيق و ريشه اى praclete فارقليط ستوده ترين و برگزيده ترين و ارجمندترين است. (كه عربى آن "احمد" است) براى جلوگيرى از اطناب سخن هر آنچه را كه در فرهنگ هاى مختلف يونانى آمده، ذكر نمى كنيم. زيرا هر كس مى تواند به هر فرهنگ معتبرى كه مايل باشد، مراجعه كند و در انجيل سريانى praklyteو در انجيل آرامى "محمده" و "حميده" آمده كه معادل "محمد" و "احمد" در عربى است.(١)
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- به اينكه معنى فارقليط "محمد" است حتى مسيحى متعصب صاحب كتاب "ينابيع الاسلام" كه در ردّ اسلام تأليف كرده نيز در (ص ١٥٣) اعتراف كرده است.
در كتاب "انيس الاعلام" كه تأليف يك كشيش مسيحى است كه اسلام اختيار كرده در ج ١/ ص ٧ تا ١٦ بطور خلاصه چنين نوشته است:
از تحصيل علم توراة و انجيل و ساير علوم نصرانيت فارغ التحصيل و علماً به مرتبه قسّيسّيت رسيده و دراواخر ايام تحصيل بعد از دوازده سالگى خواستم عقايد ملل و مذاهب مختلفه نصارى را تحصيل نموده باشم.بعد از تجسس بسيار و زحمات فوق العاده و ضرب در بلدان (زير پا گذاشتن ورد شدن) خدمت يكى از قسيسين عظام بلكه مطران والا مقام از فرقه كاتوليك رسيده كه بسيار صاحب قدر و منزلت و شأن و مرتبت بودند و اشتهار تمام در مراتب علم و زهد و تقوى در ميان اهل ملت خود داشت و فرقه كاتوليك از دور و نزديك از ملوك و سلاطين و اعيان و اشراف و رعيّت سؤالات دينيّه خود را از قسّيس مزبور مى نمودند.... و من اصول و عقايد ملل و مذاهب مختلفه نصرانيت و احكام فروع ايشان را از محضر او استفاده مى نمودم و غير از حقير تلامذه كثيره ديگر نيز داشت، هر روز مجلس درس او قريب به چهارصد و يا پانصد نفر حضور بهم مى رسانيدند.
وليكن از ميان جميع تلامذه با اين حقير الفت و محبت مخصوصى داشتند و مفاتيح مسكن و خزاين مأكل و مشرب خود را به حقير سپرده بودند و استثناء نكرده بود مگر يك مفتاح خانه كوچكى را كه بمنزله صندوق خانه بود، و حقير خيال مى نمودم كه آنجا خزانه اموال قسيس است....
.....يكروز ديدم تلامذه مذاكره مسائل علوم مى نمايند، بالمآل صحبت ايشان منتهى شد به معنى لفط فارقليطا در سريانى و پيركلوطوس در يونانى كه يوحنّا صاحب انجيل چهارم آمدن او را در باب ١٤ و ١٥ و ١٦ از جناب عيسى (عليه السلام)نقل نموده است كه آن جناب فرمودند: بعد از من فارقليطا خواهد آمد.
پس حقير نزد قسيس مراجعت نمودم و اختلاف قوم را در معنى لفظ "فارقليط" براى او بيان نمودم، گفت: معنى و تفسير اين اسم شريف را در اين زمان بنحو حقيقت نمى دانند مگر راسخان درعلم از آنها نيز اندك! پس حقير خود را بقدم هاى شيخ مدرس انداخته و گفتم اى پدر روحانى تو از همه كس بهتر مى دانى كه اين حقير از بدايت عمر تاكنون در تحصيل علم كمال انقطاع (اميد) و سعى را دارم و كمال تعصّب و تديّن را در نصرانيت دارم. بجز در اوقات صلاة و وعظ تعطيلى از تحصيل و مطالعه ندارم پس چه مى شود، اگر شما احسانى نماييد و معنى اين اسم شريف را بيان فرماييد؟ شيخ مدرس بشدت گريست. بعد گفت: اى فرزند روحانى و الله تو اعز ناسى در نزد من و من هيچ چيز را از شما مضايقه ندارم اگر چه در تحصيل معنى اين اسم شريف فائده بزرگيست وليكن به مجرد انتشار معنى اين اسم متابعان مسيح، من و تو را خواهند كشت. مگر اينكه عهدنمايى در حال حيات و ممات من اين معنى را اظهار نكنى، يعنى اسم مرا نبرى،زيرا كه موجب صدمه كلى است در حال حيات از براى من و بعد از ممات از براى اقارب و تابعان من و دور نيست كه اگر بدانند اين معنى از من بروز كرده است. قبر مرا بشكافند، مرا آتش بزنند.
من قسم هاى مؤكد ياد كرده و گفتم:
"من هرگزافشاى راز شمارا نخواهم كرد، نه در حال حيات ونه بعد از ممات، پس از اطمينان گفت، اى فرزند روحانى اين اسم از اسماء مباركه پيغمبر مسلمين مى باشد، يعنى به معنى احمد و محمّد است. پس مفتاح آن خانه كوچك سابق الذكر را به من داد و گفت در فلان صندوق را باز كن فلان و فلان كتاب را نزد من بياور، حقير چنين كردم و كتابها را نزد ايشان آوردم اين دوكتاب به خط يونانى و سريانى قبل از ظهور حضرت ختمى مرتبت با قلم بر پوست توشته شده بود و در كتابين مذكورين لفظ فارقليطا را به معنى احمد و محمد ترجمه نموده بودند! بعد گفت اى فرزند روحانى بدان كه علما و مفسّرين و مترجمين مسيحيّه قبل از ظهور حضرت محمد (صلى الله عليه وآله)اختلافى نداشتند كه بمعنى احمد و محمد است. بعد از ظهور آن جناب قسيسين و خلفا تمامى تفاسير و كتب لغة و ترجمه ها را از براى بقاى رياست خود و تحصيل اموال و جلب منفعت دنيويّه و عناد وحسد و ساير اغراض نفسانيّه تحريف و خراب نمودند و معنى ديگر از براى اين اسم شريف اختراع نمودند.
.... زيرا كه جناب عيسى آمدن فارقليطا را مشروط و مقيد مى نمايد به رفتن خود و مى فرمايد: تا من نروم فارقليطا نخواهد آمد. زيرا كه اجتماع دو نبىّ مستقل صاحب شريعت عامه در زمان واحد جايز نيست.
تذكّر: در اين آيات قرائن ديگرى نيز وجود دارد كه مراد از اين كلمه پيامبر اسلام است.
١ـ عيسى گفته است كه اگر من نروم او بسوى شما نخواهد آمد، اگر مراد از آن روح القدس باشد، چنانچه در ازمنه متأخره به آن تفسير شده است، آمدن روح القدس پيش مردم معلّق بر رفتن عيسى از ميان آنها نبود، زيرا روح القدس بر عيسى و بر پيامبران قبل از او نازل شده.
٢ـ مراد از آن، كسى است كه آمدن او بر جامعه بشريّت نافع تر از حضرت عيسى است، زيرا حضرت عيسى مى گويد: خير شما در اين است كه من از ميان شما بروم، زيرا اگر نروم فارقليط نخواهد آمد، پس مراد از آن پيامبرى است كه شريعت او نافع تر و جامع تر از شريعت عيسى است و آن پيامبر اسلام است.
٣ـ عيسى مى گويد: فارقليط آنگاه كه بيايد شما را برهمه حقّ ارشاد خواهد كرد، پس مراد كسى است كه شريعت او كامل و جامع همه راه هاى حق است، و آن لامحاله شريعت اسلام است.
٤ـ عيسى در باب ١٤، آيه ١٦، مى گويد: من از پدر مى خواهم فارقليط ديگرى به شما عطا كند كه تا ابد با شما باشد، پس مراد از آن پيامبرى است كه شريعت او تا قيامت استمرار دارد، و او پيامبر اسلام حضرت محمد است(ص). كه شريعت او تا قيامت مستمر است.
معاد جسمانى پس از مرگ براهين قرآن كريم برمعاد
١ـ نبود معاد، مستلزم عبث، و بيهودگى آفرينش انسان است.
درسوره مؤمنون / آيه ١١٥ مى گويد:
«أفحسبتم أنا خلقناكم عبثاً و أنّكم الينا لا ترجعون»
(آيا چنين پنداشته ايد كه شما را بيهوده آفريده ايم و پس از مرگ بسوى ما برنمى گرديد)
و در سوره ص / آيه ٢٧ مى گويد:
«و ما خلقنا السّماء والارض و ما بينهما باطلا ذلك ظنّ الذين كفروا فويل للّذين كفروا من النّار»
(ما آسمان و زمين و هر چه در ميان آنهاست بيهوده نيافريده ايم، اين پندار كسانى است كه كفر ورزيده اند، واى بر كافران از آتش دوزخ)
توضيح
همه آنچه در زمين است، براى بشر آفريده شده، چنانچه قرآن كريم به آن تصريح كرده و مى گويد:
«خلق لكم ما فى الارض جميعاً»
(هر چه در زمين است براى شما آفريده شده)
اما انسان را براى خود، نه براى موجود ديگرى آفريده است. پس نابود ساختن او بعد از آفرينش با تعلّق غرض خداوند حكيم به آفرينش و ايجاد او منافات دارد و مستلزم بيهوده بودن آفرينش و ايجاد اوست. پس مرگ نابودى انسان نيست. بلكه انتقال او از عالم طبيعت به عالم ماوراء طبيعت است. و مفارقت روح از بدن تا روز قيامت مى باشد. و دوباره روز قيامت روح به بدن باز مى گردد.
٢ـ روز قيامت روز حكم به عدل و داد ميان مردم است.
قرآن سوره انبياء آيه/ ٤٦ و ٤٧ مى گويد:
«و لئن مسّتهم نفحة من عذاب ربك ليقولنّ يا ويلنا انّا كنّا ظالمين و نضع الموازين القسط ليوم القيامة فلاتظلم نفس شيئاً و ان كان مثقال حبّة من خردل أتينابها و كفى بنا حاسبين»
(اگر نمونه اى از عذاب پروردگارت به آنها (كافران) فرا رسد، همانا خواهند گفت ما ستمكار بوديم، ترازوها و ميزان هاى سنجش عدل و داد را در روز قيامت در ميان خواهيم نهاد. و به هيچ فردى ظلم و ستم نخواهد شد. و اگر بقدر سنگينى دانه خردل هم باشد، آن را خواهيم آورد. كافى است كه حسابگر ماييم.)
و در سوره يونس آيه/ ٥٣ و ٥٤ مى گويد:
«ويستنبؤنك أحقّ هو قل أى و ربّى انّه لحقّ و ما انتم بمعجزين ولو انّ لكلّ نفس ظلمت ما فى الارض لافتدت به و اسرّواالنّدامة لمّا رأواالعذاب و قضى بينهم بالقسط و هم لايظلمون»
(از تو مى پرسند آيا آن (وعده قيامت) حق است؟ بگو: آرى به پروردگارم سوگند حق است. شما نمى توانيد خدا را از آنچه اراده كرده، باز داريد.
(در آن روز) هر انسانى كه ظلم كرده، اگر دارنده و مالك هر آنچه در زمين است باشد. همه را فدا مى كند كه از عذاب كيفر رهايى يابد. آنگاه كه عذاب الهى را ديدند از ته دل پشيمان شوند به عدل و داد ميان آنان حكم خواهد شد و ستم بر آنها نخواهد رفت.)
و در سوره يونس / آيه ١٣ و سوره جاثيه / آيه ١٧ مى گويد:
«انّ ربّك يقضى بينهم يوم القيامه فيما كانوا فيه يختلفون»
(همانا پروردگار تو روز قيامت ميان آنها در آنچه منازعه دارند، قضاوت خواهد كرد)
و در سوره مرسلات /آيه ١٢ و ١٤ مى گويد:
«لأىّ يوم اجّلت ليوم الفصل و ما ادريك ما يوم الفصل»
(كيفر الهى براى چه روزى تعيين شده، براى روز جدا كردن حق و باطل از همديگر، توچه مى دانى كه روز جدا كردن حق از باطل چگونه است.)
و در سوره مرسلات آيه ١٢ و ١٣ مى گويد:
«هذا يوم الفصل جمعناكم و الاولين»
(اينك روز جدا كردن حق از باطل است كه ما همه شما را گرد آورده ايم.)
و در سوره نبأ آيه ١٧ مى گويد:
«انّ يوم الفصل كان ميقاتاً»
(همانا روز جدا كردن حق از باطل وقتى است كه براى شما تعيين شده.)
و در سوره صافات آيه ٢١ مى گويد:
«هذا يوم الفصل الذى كنتم بها تكذبون»
(اين است روز جدا كردن حق از باطل كه شما آن را تكذيب مى كرديد.)
و در سوره حج آيه ١٧ مى گويد:
«انّ الله يفصل بينهم يوم القيمة»
(خدا در روز قيامت ميان آنها فيصله خواهد داد.)
و در سوره ممتحنه آيه ٣ مى گويد:
«لن تنفعكم ارحامكم ولا اولادكم يوم القيامة يفصل بينكم»
(هرگز نه خويشان و نه فرزندان شما به شما سود نخواهد داد. روز قيامت شما را از هم جدا خواهد كرد.)
و در سوره دخان آيه ٤٠ مى گويد:
«انّ يوم الفصل ميقاتهم اجمعين»
(همانا روز جدا ساختن حق از باطل وقتى است كه براى همه آنها تعيين شده است.)
و در سوره آل عمران آيه ٥٥ مى گويد:
«ثمّ الىّ مرجعكم فاحكم بينكم فيما كنتم فيه تختلفون»
(سپس برگشت شما بسوى من خواهد بود و در آنچه با هم اختلاف داريد، حكم خواهم كرد.)
و در سوره نساءِ آيه ٤١ مى گويد :
«فالله يحكم بينكم يوم القيامه»
(خدا ميان شما روز قيامت حكم خواهد كرد)
و در سوره زمر آيه ٦٩ مى گويد:
«و وضع الكتاب و جيئ بالنّبيّن و الشهداء و قضى بينهم بالحقّ و هم لايظلمون و وفيّت كل نفس ما عملت و هو أعلم بما يفعلون»
(نامه اعمال مردم در ميان نهاده شود و پيامران و شهيدان براى گواهى آورده شوند، ميان آنها به حق حكم شود و مورد ستم قرار نگيرند و به هر كس پاداش عملى كه كرده، داده شود.)
و در سوره نحل آيه ١٢٤ مى گويد:
«انّ ربّك ليحكم بينهم يوم القيامة فيما كانوا فيه يختلفون»
(پروردگار تو روز قيامت ميان آنها در آنچه اختلاف دارند، حكم مى كند.)
و در سوره حج آيه ٥٩ مى گويد:
«الملك يومئذ للّه يحكم بينهم يوم القيامة»
(ملك روز قيامت از آن خداست، و در ميان آنها حكم خواهد كرد.)
و در سوره حج آيه ٦٩ مى گويد:
«الله يحكم بينكم يوم القيامة فيما كنتم فيه تختلفون»
(خدا در روز قيامت ميان شما در آنچه با هم اختلاف داشتيد حكم خواهد كرد.)
و در سوره انعام آيه ٦١ و ٦٢ مى گويد:
«حتّى اذا جاء احدكم الموت توفته رسلنا و هم لايفرّطون ثّم ردّوا الى الله مولاهم الحقّ، ألاله الحكم و هو اسرع الحاسبين» (تا آنگاه كه مرگ يكى از شما فرا رسد، فرستادگان ما او را قبض روح كنند. آنها كوتاهى نمى كنند، سپس بسوى پروردگار خود برگردانده مى شوند. آگاه باش حكم از آن پروردگار است و او سريعترين حسابرسان است.)
٣ـ اگر زندگى پس از مرگ نباشد مظلومان از حق خود محروم شده و ظالمان به مجازات نمى رسند.
قرآن در سوره نساء آيه ٩٣ مى گويد:
«و من قتل مؤمناً متعمداً فجزائه جهنم خالداً فيها»
(هر كسى عمداً مومنى را بكشد، كيفر او جهنم است كه بطور دائم در آن خواهد ماند.)
و در سوره تكوير آيه ١٠ مى گويد:
«و اذا الموؤدة سئلت بأىّ ذنب قتلت»
(آنگاه كه از دختر بچه زنده بگور شده پرسيده شود كه به كدامين گناه كشته شده است.)
و در سوره نساء آيه ١٠ مى گويد:
«انّ الّذين يأكلون اموال اليتامى ظلماً انّما ياكلون فى بطونهم ناراً و سيصلون سعيراً»
(آنان كه به ظلم اموال يتيمان را مى خورند همانا آتش است كه در شكم هاى خود فرو مى ريزند. و بزودى در دوزخ خواهند افتاد)
و در سوره شورى آيه ٢١ مى گويد:
«و لولا كلمة الفصل لقضى بينهم و انّ الظالمين لهم عذاب اليم»
(اگر وعده گاه قيامت نبود و ميعاد جدا كردن حق و باطل از همديگر نبود، در همين دنيا ميان آنها حكم مى نموديم همانا براى ظالمان عذاب دردناك است.)
و در سوره نساء آيه ٣٠ مى گويد:
«و من يفعل ذلك عدواناً و ظلماً فسوف نصليه ناراً»
(هر كس به عدوان و ظلم به مال كس ديگر تجاوز كند او را درآتش (دوزخ) فرو مى بريم.)
و در سوره بقره آيه ١٧٨ مى گويد:
«فمن اعتدى بعد ذلك فله عذاب اليم»
(هر كس در قصاص از حدّ تجاوز كند، براى او عذاب دردناك خواهد بود.)
و در سوره مطففين آيه ١-٧ مى گويد:
«ويل للمطففين الّذين اذا اكتالوا على النّاس يستوفون و اذا كالوهم او وزنوهم يخسرون ألا يظنّ اولئك أنهم مبعوثون ليوم عظيم يوم يقوم النّاس لربّ العالمين كلّا انّ كتاب الفجّار لفى سجين»
(واى بر كم فروشان هنگامى كه كالا را دريافت مى دارند. بطور كامل مى سنجند و هنگامى كه به ديگران مى دهند ازكيل و وزن آن كم مى كنند... آيا آنان گمان نمى برند كه براى روز بزرگى برانگيخته خواهند شد؟ ! روزى كه مردمان براى حضور در درگاه الهى بپا مى خيزند.
و در سوره شعراء آيه ٢٢٧ مى گويد:
«و سيعلم الذين ظلموا اىّ منقلب ينقلبون»
(بزودى كسانى كه ظلم كرده اند، خواهند دانست كه به چه كيفرگاهى فرود مى آيند. (فرجام آنها به كجا مى انجامد.)
و در سوره يونس آيه ٥٤ مى گويد:
ولو انّ لكل نفس ظلمت ما فى الارض لافتدت به واسرّواالنّدامة لمّارأ والعذاب و قضى بينهم بالقسط و هم لايظلمون»
(در آن روز هر انسانى كه ظلم كرده، اگر دارنده و مالك همه آنچه در زمين است باشد، همه را فدا مى كند كه از كيفر رهايى يابد. آنگاه كه عذاب الهى را ديدند از ته دل پشيمان مى شوند (كيفر اعمال خود آنهاست) و به آنها ظلم نمى شود.)
و در سوره سبا آيه ٣١ مى گويد:
«ولو ترى اذا الظالمون موقوفون عند ربهم»
اگر مى ديدى هنگامى را كه ظالمان پيش پروردگار خود باز داشته شده اند)
و در سوره بقره آيه ١٦٥ مى گويد
«و لو يرى الذين ظلموا اِذ يرون العذاب انّ القوّة لله جميعاً»
(اگر ظالمان مى ديدند آنگاه را كه عذاب خدا را خواهند ديد(مى دانستند) كه همه قدرت و نيرو از آن خداست.)
و در سوره روم آيه ٥٧ مى گويد:
«فيومئذ لاينفع الذين ظلموا معذرتهم و لا هم يستعتبون»
(در آن روز (روز قيامت) عذر كسانى كه ظلم كرده اند سود نمى دهد، و نه به توبه و بازگشت بسوى خدا خوانده مى شوند.)
و در سوره زخرف آيه ٣٩ مى گويد:
«ولن ينفعكم اليوم اذ ظلمتم انّكم فى العذاب مشتركون»
(در آن روز (روزقيامت) هرگزپشيمانى براى شماسودندارد چراكه شماظلم كرديد، همانادر عذاب(باساير دوزخيان) انبازيد.
و در سوره سبا آيه ٤٢ مى گويد:
«و نقول الّذين ظلموا ذوقوا عذاب النّارالّتى كنتم بها تكذبون»
(به كسانى كه ظلم كرده اند مى گوييم عذاب آتش (دوزخ) را كه آن را تكذيب مى كرديد، بچشيد.)
و در سوره زمر آيه ٢٤ مى گويد:
«و قيل للظالمين ذوقوا ما كنتم تكسبون»
(در (روز قيامت) به ظالمان خطاب مى شود كيفر ستم هائى را كه كرده ايد، بچشيد.)
و در سوره يونس آيه ٥٢ مى گويد:
«ثم قيل للّذين ظلموا ذوقوا عذاب الخلد»
(آنگاه به ظالمان گفته شود بچشيد عذاب ابدى را)
و در سوره زخرف آيه ٦٥ مى گويد:
«فويل للذين ظلموا من عذاب يوم اليم»
(واى بر كسانى كه ظلم كردند از عذاب روز دردناك)
و در سوره انبياء آيه ٢٩ مى گويد:
«فذلك تجزيه جهنم كذلك تجزى الظالمين»
(او را به (آتش) جهنم مجازات خواهيم كرد كه ظالمان را چنان كيفر مى دهيم.)
و در سوره مائده آيه ٢٩ مى گويد:
«فتكون من اصحاب النّار و ذلك جزاء الظالمين»
(از اهل آتش (دوزخ) شوى كه كيفر ظالمان است.
و در سوره آل عمران آيه ١٥١ مى گويد:
«و مأواهم النّار و بئس مثوى الظالمين»
(منزلگاه آنان آتش (دوزخ) است. ظالمان منزلگاه بدى دارند.)
و در سوره ابراهيم آيه ٢٢ مى گويد:
«انّ الظالمين لهم عذاب اليم»
(براى ظالمان عذاب دردناك است.)
و در سوره مريم آيه ٧٢ مى گويد:
«ثم ننجى الذين اتّقوا و نذرالظالمين فيها جثيّا»
(آنانرا كه تقوى ورزيده اند نجات دهيم و ظالمان را در ميان دوزخ فرانهيم در حاليكه به زانو افتاده اند)
و در سوره حشر آيه ١٧ مى گويد :
«فكان عاقبتهما انّهما فى النّار خالدين فيها و ذلك جزاؤ الظالمين»
(عاقبت آنها اين است كه در آتش مخلّد خواهند بود و كيفر ظالمان همان است.)
٤ـ رساندن انسان به غايت و هدف از آفرينش آن مستلزم زندگى پس از مرگ است.
قرآن در سوره انشقاق آيه ٧ مى گويد:
«يا ايّها الانسان إنّك كادح الى ربك كدحاً فملاقيه» (اى انسان تو به رنج و زحمت بسوى پروردگار خود شتابان هستى، پس به لقاء پروردگارت نائل خواهى آمد)
توضيح مطلب اين است كه مقتضاى لطف پروردگار متعال آنست، كسى را كه در عبادت خدا و تقرب به او مى كوشد او را به آن هدف برساند.
و در سوره فجر آيه ٢٧ - ٣٠ مى گويد:
«يا ايّتهاالنفس المطمئنّه ارجعى الى ربّك راضية مرضية فادخلى فى عبادى و ادخلى جنّتى»
(اى روح مطمئنّ آرام، به سوى پروردگارت برگرد، در حالى كه از او خشنودى و او از تو خشنود است.)
در "اسفار" ج ٩ ص ٢٤٣ در توضيح اين مطلب گفته است:
خداوند تبارك و تعالى چيزى را بدون غايت نيافريده، هر موجود ممكن داراى فاعل و هم داراى غايت است. موجودات ممكنه داراى علل چهارگانه هستند كه بدين قرار است: فاعل و غايت، ماده و صوت و هر غايت خود غايتى دارد كه در آخر به غايتى مى رسد كه آن غايت ديگر غايتى ندارد. همانطور كه هرموجودى مبدئى دارد و هر مبدئى به مبدأ ديگر مى رسد تا برسد به مبدئى كه آن ديگر مبدئى ندارد... تا آنجا كه گويد... غايت هر شيئى بناچار از آن شريف تر است. غايت هر جوهر(١) در جوهريت قوى تر و در وجود كامل تر و در مرتبه برتر و والاتر از خود آن جوهر است. به همين ترتيب غايت آن غايت نيز برتر و والاتر از اوست. و هر غايتى برتر و والاتر از آنچه غايت اوست مى باشد تا برسد به آخرين غايت كه برتر و والاتر از آن وجود ندارد. زيرا اگر سلسله غايات به آخرين غايت نرسد، مستلزم تسلسل است كه محال است.
آخرين غايت، غايت همه غايت هاست. و همه حركات و ميل ها به او منتهى مى شود. و او مأواى عاشقان الهى و همه مشتاقان و حاجتمندان است. همه بسوى او محشور مى شوند و او مطلوب همه است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- جوهر در "فلسفه" موجودى را گويند كه وجود او در ضمن موجود ديگرى نباشد مانند سياهى و سفيدى كه وجود آنها در ضمن موجود ديگرى است.
٥ـ اگر معاد نباشد، انسان هاى متقى با انسان هاى مفسد مساوى خواهند شد.
در سوره ص آيه ٢٧ و٢٨ مى گويد :
«أم نجعل الّذين امنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض ام نجعل المتقين كالفجّار»
(آيا كسانى را كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند، همانند كسانى كه در روى زمين مفسد هستند، قرار مى دهيم؟! يا كسانى را كه تقوى دارند مانند فاسقان و فاجران)
و در سوره القلم آيه ٣٤ - ٣٦ مى گويد:
«انّ للمتقين عند ربّهم جنّات النعيم أفنجعل المسلمين كالمجرمين ما لكم كيف تحكمون»
(براى افراد متقى پيش پروردگارشان بهشت هاى نعمت است. آيا مسلمين را مانند گناهكاران قرار مى دهيم؟!)
٦ـ پاداش ندادن بر اعمال نيكو با فضل خداوند سبحان منافات دارد.
قرآن در سوره طه آيه ١٥ مى گويد:
«انّ الساعة آتية لتجزى كل نفس بما تسعى»
(روز قيامت خواهد آمد تا هر انسان به پاداش كوشش خود برسد.)
ودر سوره روم آيه ٤٥ مى گويد:
«ليجزى الّذين امنوا و عملوا الصالحات من فضله»
(تا خدا كسانى را كه ايمان آورده و اعمال نيكو انجام داده اند، از فضل خود پاداش دهد.)
و در سوره احزاب آيه ٢٤ مى گويد:
«ليجزى الله الصادقين بصدقهم»
(تا خدا راستگويان را براى راست گفتن آنها پاداش دهد.)
و در سوره انفال آيه ٦٠ مى گويد:
«و ما تنفقوا من شيئى يوفّ اليكم و أنتم لاتظلمون»
(آنچه در راه خدا بدهيد پاداش آن بطور كامل به شما داده شده و به شما ظلم نمى شود.)
و در سوره ابراهيم آيه ٥١ مى گويد:
«ليجزى الله كل نفس ما كسبت انّ الله سريع الحساب»
(تا خدا هر انسانى را كه عمل كرده است پاداش دهد. خدا به سرعت محاسبه مى كند.)
و در سوره زمر آيه ٣٤ مى گويد:
«لهم ما يشاوؤن عند ربهم ذلك جزاء المحسنين»
(براى آنها هر چه بخواهند پيش پروردگارشان مهياست. پاداش نيكوكاران همانست.)
و در سوره احقاف آيه ١٤ مى گويد:
«اولئك اصحاب الجنة خالدين فيها جزاء بما كانوا يعلمون»
(آنان اهل بهشت هستند كه براى هميشه در آن مى مانند، به پاداش اعمالى كه انجام مى دادند.
٧ـ پاداش ندادن به اعمال نيكو با عدالت خداى متعال منافات دارد، كيفر نمودن به اعمال زشت نيز ظلم نيست؟
قرآن در سوره يونس آيه ٤ مى گويد:
«اليه مرجعكم جميعاً وعدالله حقاً إنّه يبدء الخلق ثم يعيده ليجزى الّذين آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط و الّذين كفروا لهم شراب من حميم و عذاب اليم بما كانوا يكفرون»
(برگشت همه شما بسوى خداى متعال ست. او آفرينش را آغاز مى كند، دوباره آن را اعاده مى كند تا كسانى را كه ايمان آورده و اعمال نيكو انجام داده اند، به عدالت پاداش دهد. براى كسانى كه كفر ورزيده اند، نوشيدنى سوزان و عذاب دردناك است كه كيفر كفر آنهاست.)
و در سوره احقاف آيه ١٩ مى گويد:
«ولكل درجات ممّا عملوا و ليوفبهم اعمالهم و هم لايظلمون»
(براى هر كدام از اعمال نيكو كه انجام داده اند، درجاتى است تا خدا بطور كامل به اعمال نيكوى آنها پاداش دهد، به آنها ظلم نمى شود.)
و در سوره بقره آيه ٢٨١ و آل عمران آيه ١٦١ مى گويد:
«ثم توفّى كل نفس ما كسبت و هم لايظلمون»(سپس به هر انسان پاداش اعمال نيكويش بطور كامل داده شده، و به آنها ظلم نمى شود.)
و در سوره بقره آيه ٢٧٢ مى گويد:
«و ما تنفقوا من خير يوفّ إليكم و أنتم لا تظلمون»
(آنچه از خيرات در راه خدا انفاق كنيد، بطور كامل به شما پاداش داده شده و به شما ظلم نمى شود.)
و در سوره مريم آيه ٦٠ مى گويد:
«فاولئك يدخلون الجنة و لايظلمون شيئاً»
(آنها داخل بهشت مى شوند و كوچكترين ظلم به آنها نمى شود.)
و در سوره آل عمران آيه ٢٥ مى گويد:
«فكيف اذا جمعناهم ليوم لاريب فيه و وفّيت كل نفس ما كسبت و هم لايظلمون»
(چگونه خواهد بود، آنگاه كه همه انسان ها را براى روز قيامت كه در آن شكى نيست جمع نمائيم و هر انسانى پاداش اعمال نيكوى خود را بطور كامل دريافت نمايد.)
ودر سوره نحل آيه ١١١ مى گويد:
«و توفى كل نفس ما عملت و هم لايظلمون»
(هر انسانى بطور كامل پاداش آنچه از عمل خير انجام داده، دريافت خواهد كرد و به آنها ظلم نمى شود.)
و در سوره جاثيه آيه ٢٢ مى گويد:
«ولتجزى كل نفس بما كسبت و هم لايظلمون»
(در آن روز (روز قيامت) هر كس به پاداش آنچه كسب كرده است، مى رسد. و به آنها ظلم نمى شود.)
و در سوره طه آيه ١٥ مى گويد:
«انّ الساعة آتية أكاد اخفيها لتجزى كل نفس بما تسعى»
(زمان قيامت خواهد رسيد، ما آن را براى امتحان مردم پنهان داشته ايم. تا هر انسان به پاداش كوششى كه كرده است، برسد.)
و در سوره غافر آيه ١٧ مى گويد:
«اليوم تجزى كل نفس بما كسبت لاظلم اليوم»
(در اين روز (روزقيامت) به هرانسانى پاداش آنچه كسب كرده است، داده مى شود در اين روز ظلم نيست.)
شكى نيست كه اطاعت خداوند متعال وظيفه هر مخلوق است كه مملوك خداست. بنده با اطاعت خداوند متعال حق پاداش از ناحيه او را ندارد. و اگر هم حقى دارد در زندگى دنيا بيشتر از آن به اوداده شده است.
در بحار ج ٧ ص ١١ آمده است:
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: "قسم به خدايى كه جان من در دست اوست. هيچ فردى از مردم به سبب عمل خود به بهشت نمى رود". گفتند حتى خودت يا رسول الله؟ فرمود: "حتى من هم، مگر اينكه خدا مرا مشمول فضل و رحمت خود سازد. آنگاه دستش رابالاى سر خود گذاشته و صدايش را بلند كرد."
خداوند تبارك و تعالى از فضل خود ثواب بر عمل شايسته را براى بنده حق به حساب آورده، همانند كسى كه قرض گرفته، و بازپرداخت آن حق قرض دهنده است مى فرمايد: «من ذالذى يقرض الله قرضاً حسناً فيضاعنه»، (كيست كه به خدا قرض الحسنه بدهد كه خدا بازپرداخت آن را مضاعف مى سازد.) سوره بقره/ آيه ٢٤٥
به همين جهت دادن پاداش به اعمال شايسته بندگان را عدالت شمرده، چنانچه در آيات سابقه گذشت.
اما نافرمانى و معصيت خداوند متعال كه مالك حقيقى بندگانست، به حكم عقل موجب استحقاق كيفر است، گذشته از اينكه آنچه انسان بدكار در آخرت مى بيند، اثر طبيعى عمل ناشايسته اوست. بلكه خود همان است.
قرآن در سوره كهف آيه ٤٩ مى گويد:
«و وجدوا ما عملوا حاضراً و لايظلم ربّك احداً»
(آنچه را كه كرده اند(در روزقيامت) حاضر مى بينند. پروردگار تو به هيچكس ظلم نمى كند.)
و در سوره آل عمران آيه ٣٠ مى گويد:
«يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضراً و ما عملت من سوء» (روز قيامت روزى است كه هر انسان آنچه كار شايسته كرده، حاضر مى يابد و همچنين آنچه كار ناشايسته كرده است.)
و در سوره زلزال آيه ٦ مى گويد:
«يوم بصدرالنّاس اشتاتاً ليروا اعمالهم فمن يعمل مثقال ذرّة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرّة شرّاً يره»
(روز قيامت روزى است كه مردم بطور پراكنده (ازخاك) بيرون مى آيند تا اعمال خود را ببينند. هر كس بقدر سنگينى ذره عمل خير انجام دهد، آن را مى بيند. و هر كسى بقدر سنگينى ذره عمل شر انجام دهد، آن را مى بيند.)
٨ـ مقتضاى رحمت پروردگار زنده ساختن انسان پس از مرگ است.
قرآن مى گويد:
«فانظر الى آثار رحمة الله كيف يحيى الارض بعد موتها انّ ذلك لمحيى الموتى و هو على كل شيىء قدير»
(بنگر به آثار رحمت پروردگار چگونه زمين را پس از آنكه مرده است، زنده مى سازد. پروردگار مردگان را زنده مى سازد و او بر همه چيز توانا است.)سوره روم/ آيه ٥٠
توضيح: غرض از آفرينش انسان فايده اى است كه عائد او شود، نه فايده اى كه به آفريدگار عائد گردد، زيرا پروردگار بالذّات غنى و بى نياز، و از همه جهات تمام وكامل است. نياز از لوازم ممكن الوجود است و به واجب الوجود راه ندارد.
و نيز معلوم است كه منافع انسان در اين دنيا بامضارّ بهم پيوسته، و با انواع ناملايمات جسمانى و روحانى بهم آميخته است. از قبيل فتنه ها، و محنت ها، و ظلم ها، از كشتن، و زخم كردن، و زدن، و غصب اموال، و هتك اعراض، و غير آنها از اقسام آزارهاى جسمى و روحى، از امراض و فقر، و بيچارگى، و مرگ فرزندان و دوستان و غيره.
پس اين دنيا شايسته آن نيست كه خدا انسان را براى آن آفريده باشد، همانند ضيافت و مهماندارى در خانه اى است كه پر از درندگان و وحشيان موذى باشد، كدام عاقل چنين ضيافتى را مى پسندد و آن را نيكو مى شمارد. برخلاف اينكه به مدت بسيار كوتاه بوده و مقدمه سعادت و خوشبختى دائمى و نعمت هاى زوال ناپذير، و كرامت هاى غيرمتناهى باشد، كه شايستگى رسيدن به آنها براى انسان جز با تحمل سختى ها در مدت بسيار كوتاه در اين دنيا تحقق نمى يابد.
ناگفته نماند: غرض از اين سخن، به حساب نياوردن نعمت هاى خداوند سبحان در اين دنيا، و تحقير آنها نيست. هرگز و هرگز.
زيرا نعمت هاى او ظاهراً و باطناً ما را فرا گرفته، ما هرگز نمى توانيم نعمت هاى او را بشمار آوريم. اعتراف مى كنيم از شمردن، يك دهم آنها نيز ناتوانيم. مقصود اين است كه مقتضاى لطف و كرم واسع او كه پايان ناپذير است، پهناورتر و گسترده تر از آنست كه تفضل و انعام او به انسان ها با مرگ آنها پايان پذيرد، و فضل و انعام او منحصر به اين دنيا و عمرهاى و كوتاه آن باشد. قرآن ندا سرداده است،
خدا بدن مردگان را پس از آنكه پوسيده، زنده مى سازد در سوره حج آيه ٧ مى گويد:
«انّ الساعة آتية لاريب فيها و انّ الله يبعث من فى القبور»
(هنگام قيامت خواهد آمد، در آن شكى نيست و بطور حتم خدا آنها را كه در گورها هستند، برمى انگيزد.)
و در سوره قيامت آيه ٣ مى گويد:
«ايحسب الانسان ان لن تجمع عظامه بلى قادرين على ان نسوّى بنانه»
(آيا انسان گمان مى كند كه ما استخوان هاى او را جمع نمى كنيم، آرى توانا هستيم كه انگشتان او را راست كنيم.)
و در سوره مؤمنون آيه ٨٢ در باره كافران مى گويد:
«فالوا أإذا متنا و كنّا تراباً و عظاماً أإنّا لمبعوثون خلقاً جديداً»
(گفتند وقتى كه ما خاك و استخوان پوسيده شديم آيا برانگيخته خواهيم شد؟)و در سوره اسراء آيه ٤٩ و ٩٨ درباره آنها مى گويد:
«و قالوا أإذا كنا عظاماً و رفاتاً أإنا لمبعوثون خلقاً جديداً»
(گفتند وقتى كه ما استخوان پوسيده شديم آيا برانگيخته خواهيم شد؟)
و در سوره صافات آيه ١٦-١٨ در باره آنها مى گويد:
«أإذا متنا و كنّا تراباً و عظاماً أإنّا لمبعوثون أو آبائنا الأوّلون، قل نعم و انتم داخرون»
(گفتند: هنگامى كه ما خاك و استخوان شديم آيا ما و پدران ما برانگيخته مى شويم؟ بگو آرى بطور خوار و ذليل برانگيخته خواهيد شد.)
و در سوره يس آيه ٧٨ - ٧٩ مى گويد:
«قال من يحيى العظام وهى رميم قل يحيها الّذى انشأها اوّل مرّة و هو بكل خلق عليم»
(گفت چه كسى استخوان هاى پوسيده را زنده مى كند، بگو: آن كس كه باراول آنها راپديدآورد، او به هر طور آفريدن داناست.)
و در سوره واقعه آيه ٤٧ - ٥٠ مى گويد:
«وقالوا أإذامتنا وكنّاتراباً و عظاماً أانّالمبعوثون اَوَآبائناالاولون قل اِن الاولين والاخرين لمجموعون الى ميقات يوم معلوم»
(گفتند هنگامى كه ما مرديم و خاك و استخوان شديم. آيا ما، يا پدران پيش از ما برانگيخته مى شويم. بگو: اولين و آخرين در ميعادگاه روزى معلوم جمع مى گردند.)
و در سوره يس آيه ٥١ مى گويد:
«ونفخ فى الصور فاذا هم من الاجداث الى ربهم ينسلون قالوا يا ويلنا من بعثنا من مرقدنا، هذا ما وعدالرحمان و صدق المرسلون»
(چون در صور دميده شود، به ناگاه از گورها (برخاسته) بسوى پروردگار خود مى شتابند، مى گويند: واى بر ما چه كسى ما را از آرامگاه ما برانگيخت، اين همانست كه خداوند رحمان وعده داده بود. و پيامبران براستى از آن خبر داده بودند.)
و در سوره قمر آيه ٨ مى گويد:
«يخرجون من الاجداث كانّهم جراد منتشر»
(از گورها بيرون مى آيند گويا كه ملخ پراكنده هستند.)
و در سوره معارج آيه ٤٣ مى گويد:
«يوم يخرجون من الاجداث سراعاً»
(روزى كه شتابان از گورها بيرون مى آيند.)
و در سوره انفطار آيه ٤ مى گويد:
«و اذا القبور بعثرت علمت نفس ما قدمت و أخّرت»
(هنگامى كه گورها زير و رو شود هر انسانى آنچه را كه مقدم ساخته يا بتأخير انداخته خواهد دانست.)
و در سوره العاديات آيه ٩ مى گويد:
«أفلايعلم اذا بعثر ما فى القبور و حصل ما فى الصدور»
(آياانسان نمى داند آنگاه كه آنچه در گورهاست زير و رو مى شود (مردگان برانگيخته مى شوند) و آنچه در دلهاست (ازخير وشر) پديدار مى گردد.)
اعتقاد به معاد جسمانى از ضروريات اسلام است در "بحارالانوار" ج ٧ ص ٩٧ گويد:
"اعتقاد به معاد جسمانى امرى است كه همه ملّيّون (ملت هايى كه داراى كتاب آسمانى هستند) بر آن متّفقند. و آن از ضروريات دين اسلام و منكرش از زمره مسلمانان خارج است."
آيات قرآن كريم بطور صريح بر آن دلالت دارد. بطورى كه تأويل آن ممكن نيست و اخبار وارده از نبى اكرم (ص)و ائمه معصومين عليهم السلام بر آن متواتراست. بطورى كه نه ردّ آنها امكان دارد و نه خدشه در آنها مى توان نمود.
معاد جسمانى در فلسفه در "اسفار" ج ٩، ص ١٦٥ گويد:
«محققان از فلاسفه و ملّيّون (يعنى يهود و نصارى و مسلمانان) برحقانيت معاد و ثبوت (عالم آخرت) اتفاق نظر دارند. تنها اختلاف آنها در كيفيت و چگونگى آنست، جمهور مسلمين (يعنى اهل سنّت) و عامه فقها و محدثين (يعنى فقها ومحدثين اهل سنت) عقيده دارند كه معاد فقط جسمانى است. زيرا روح را جسم مى دانند كه در بدن همانند آتش در زغال، و همانند آب در برگه گل، و همانند روغن در زيتون، سريان دارد. عامه فلاسفه و اتباع مشّائين فلاسفه عقيده داشته اند كه معاد فقط روحانى است. و بسيارى از بزرگان حكما و مشايخ عرفا و جماعتى از متكلّمين مانند حجة السلام غزالى و كعبى و حليمى و راغب اصفهانى و بسيارى از اماميه مانند شيخ مفيد و شيخ طوسى و علامه حلّى و محقق طوسى رضوان الله تعالى عليهم به معاد جسمانى و روحانى هر دو عقيده دارند و مى گويند: كه روح مجرد است و به بدن باز مى گردد.
حق آنست; آنچه در روز قيامت برمى گردد، خود همين شخص است با همين روح و بدن، روح همين روح است و بدن همين بدن است. بطورى كه اگر آن را ببينى، مى گويى همانست كه او را ديده بودم. فلان كس است كه در دنيا بود. هر كس اين حقيقت را منكر شود، منكر شريعت شده و در حكمت و فلسفه ناقص است و منكر صريح آيات زيادى از قرآن كريم است.»
و در ج ٩ ص ١٩٧ گويد:
هر كس در اصول و قوانين نه گانه كه ما در كتابهاى خود بويژه در اين كتاب با براهين روشن و دلايل قاطع تابنده، پايه آنها را محكم و اركان آنها را مستحكم ساختيم، با فطرت سالم از انحراف و به دور از مرض و شك و عناد و عادت تعصب و افتخار و استكبار تأمّل كافى و تدبّر وافى نمايد، براى او شك نمى ماند كه معاد با همين جسم و روح خواهد بود و بطور يقين خواهد دانست كه همين بدن در روز قيامت محشور خواهد شد. و آنچه در روز قيامت برگشت داده مى شود، مجموع روح وبدن است. و آنچه محشور مى شود، همين بدن است نه بدن ديگرى غير آن چه عنصرى و چه مثالى، كه اشراقيون گفته اند.
اين است اعتقاد صحيح و مطابق شريعت و موافق برهان و حكمت، هر كس آن را تصديق كند به روز قيامت ايمان آورده و حقاً مؤمن است.
كم وكاست از آن بدبختى و كوتاهى از درجه ايمان است و قائل شدن به تعطيل بيشتر قوا و طبايع، از رسيدن به غايات آنها، و وصول به كمالات آنها، و نتايج اشتياق ها و حركات آنهاست. و لازمه آن اين است، آنچه خداوند عالم در غرائز طبيعى از طلب كمال و توجه به مافوق نهاده، پوچ و هدر و باطل گردد.
۷
دفع شبهه محال بودن برگردانيدن معدوم
آرى براى هر يك از قواى نفسانى و غيرنفسانى كمالى است كه ويژه آن است، و لذّت و دردى است كه سزاوار آن است، و در اثر آنچه از او سرزده در طبيعت براى آن جزاء و وفا لازم است، همانگونه كه حكما تقرير كرده اند.
دفع شبهه محال بودن برگردانيدن معدوم اين شبهه در صورتى وارد است كه ماده بدن انسان بعد از مرگ او معدوم شود كه در اين صورت ايجاد آن بار دوم ايجاد موجود ديگرى غير از موجود سابق مى باشد.اما در صورتى كه ماده بدن انسان بعد از مرگ باقى مانده و معدوم نمى شود، بعد از آنكه بار دوم بصورت انسان در آورده شد عيناً همان انسان سابق است. مانند اينكه اجزاء تختى را از هم جدا كنيم باز آن اجزاء را بهم پيوند دهيم، همان تخت سابق خواهد بود، نه تخت ديگرى غير از آن.
در "امالى طوسى" ص ١٩٣ به سند متصل از حفص بن غياث قاضى، روايت كرده است: هنگامى كه منصور امام صادق عليه السلام را احضار كرده بود، ابن ابى العوجاء كه ملحد و خدا نشناس بود، پيش آن حضرت آمده به اوگفت:
"در باره اين آيه چه ميگويى: «كلما نضجت جلودهم بدّلناهم جلوداً غيرها» (هر بار كه پوست آنها سوخت به پوست ديگرى تبديل مى كنيم.)(١)"
بر فرض اين پوست گناه كرده و مورد عذاب قرار گرفته، تقصير پوست ديگر چيست؟امام
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- سوره نساء / آيه ٥٦
صادق (عليه السلام)فرمود: واى بر تو پوست همان پوست است و غير آن است ابن ابى العوجاء توضيح خواست، حضرت فرمود: "اگر مردى خشتى را بشكند، سپس آب بر آن ريخته و گل نمايد، دوباره آن را به صورت اول در آورد، آيا چنين نيست كه هم همان است، و هم غير آنست؟" ابن ابى العوجاء تصديق كرد.
دفع شبهه آكل و مأكول شبهه اين است اگر انسانى انسان ديگرى را خورده و جزء بدن او شده است، چگونه هر كدام از آنها با بدن جدا از بدن ديگرى محشور مى شوند.
اين شبهه از چندين وجه مندفع است.
«وجه اوّل» آكل از بدن ماكول آنچه خورده است گوشت و چربى است و استخوان ها كه پايه هاى بدن اوست خورده نمى شود. آنگاه خدا اسكلت و استخوان بندى بدن او را زنده كرده و گوشت بر آن مى پوشاند و اين آيه بر آن صدق مى كند كه قرآن مى گويد: «قالوا كيف يحيى العظام و هى رميم قل يحييها الذى انشأها اوّل مرة»، (گفتند چگونه استخوان هاى پوسيده را زنده مى كند؟بگوى آنها را زنده مى كند خدا، كه بار نخستين آنها را بهوجود آورده است). سوره يس /آيه ٧٨
«وجه دوّم» آنچه از مأكول جزء بدن آكل شده، ذرّاتى است كه در بدن او منتشر شده، گرفته شدن آن ذرّات از بدن او سبب آن مى شود كه لاغر شود. بگونه اى كه آنها را نخورده بود و سبب اينكه يكى از اعضاء بدن او به كلى نابود شود نمى گردد.
«وجه سوم» وجهى كه متكلّمين ذكر كرده اند، و در حديث نيز وارد شده است. اين است كه بدن انسان داراى اجزاء أصليه اى است كه هرگز تبديل نمى شود و داراى اجزاء زائد است كه تغيير مى يابد. چه مانع دارد كه اجزاء أصليّه بدن مأكول جزء بدن آكل نشود يا اگر جزء بدن او گرديد، قهراً از اجزاء أصليّه بدن او كه قابل تغيير است، نخواهد بود.
اگر گفته شود، ممكن است از اجزاء اصليّه مأكول در صلب آكل تبديل به نطفه شود كه قهراً از اجزاء أصليّه بدن طفل خواهد شد.
پاسخ اين است: خداى متعال قادر است كه اجزاء اصليه مأكول را از اينكه تبديل به نطفه شود، نگهدارى كند.
در "فروع كافى" (ج ٣ ص ٢٥١ كتاب جنائز، باب نوادر) با سند موثق از عمار روايت كرده: از امام صادق(عليه السلام)سؤال شد در مورد ميت كه جسد او مى پوسد، فرمود: "آرى تا آنجا كه نه از او گوشت مى ماند و نه استخوان، مگر طينتى كه از آن آفريده شده كه آن نمى پوسد، در قبر گرد آمده، باقى مى ماند تا آنگاه كه دوباره از آن آفريده شود. همانگونه كه بار نخستين آفريده شده بود."
در "روضة كافى" (ج ٢ ص ١٣٤ حديث ٤٧٣) با سند صحيح از ابوبصير روايت كرده: امام صادق(عليه السلام)فرمود: "ابراهيم عليه اسلام چون ملكوت آسمان ها و زمين را ديد، در آن ميان مرده حيوانى را ديد كه در ساحل دريا افتاده، نيمى از آن در آب، و نيمى از آن در خشكى است، درندگان دريا مى آيند از آن مى خورند، سپس برخى بر برخى ديگر حمله كرده آنها را مى خورند. درندگان خشكى نيز آمده نيمه ديگر آن مرده را كه در خشكى است مى خورند. سپس برخى از آنها بر برخى حمله كرده آنها را مى خورند. ابراهيم(عليه السلام)از آنچه ديده بود به شگفت آمد و گفت پروردگارا به من نشان ده كه چگونه مردگان را زنده مى سازى؟ چگونه نسلى را كه برخى از آنها برخى ديگر را خورده است بيرون مى آورى، خطاب رسيد، «اولم تؤمن قال بلى ولكن ليطمئنّ قلبى» (آيا ايمان نياورده اى ؟) گفت: بلى، ولكن براى اينكه دل من آرام گيرد. خطاب رسيد «فخذ اربعة من الطير فصرهن اليك ثم اجعل على كل جبل منهنّ جزءاً» (چهار مرغ بگير و اجزاء آنها را بهم بياميز، سپس هر قسمتى از آن را بر سركوهى قرار ده، آنگاه آنها را بخوان كه شتابان بسوى تو خواهند آمد) هنگامى كه آنها را خواند او را اجابت كردند. آن كوه ها ده كوه بود.
صدوق نيز در "علل الشرايع" (ص ٥٨٥ باب نوادرالعلل حديث ٣١) با سند صحيح ديگر اين حديث را روايت كرده و در آن آمده است: مرغ ها خروس و كبوتر و طاووس و كلاغ بود.
«وجه چهارم» در "اسفار" (ج ٢ ص ٣٠٠) گويد: "تشخّص هر انسانى با روح اوست نه با بدن او، بدن او چيز مبهمى است كه بخودى خود تحصّل ندارد، و از اين حيث داراى تعيين نبوده و ذات ثابتى ندارد. لازمه اينكه بدن زيد محشور شود، اين نيست آنچه را كه از آن خوراك درنده يا انسان ديگرى شده محشور شود. بلكه آنچه روح او به آن تعلّق گيرد، همان بدن اوست كه بود.
اعتقاد به اينكه بدن ها روز قيامت محشور خواهد شد، اين است: بدن ها از قبرهابيرون خواهد آمد بطورى كه اگر كسى تك تك آنها ببيند، مى گويد: اين خود فلان كس است و اين خود فلان كس ديگر. يا مى گويد: اين بدن فلان كس است و اين بدن فلان كس ديگر، و لازمه آن نيست كه در وجود هويت آن بدن ها تغييرى داده نشده باشد. همانطور كه اگر بد منظر و دست بريده و كور و پير شده بود، لازم نيست. همانگونه محشور شود چنانچه در احاديث وارد شده است.
و در ص ١٦٦ گويد: اگر گفته شود: بنابر اين آنكس كه با لذّات جسمانى به او ثواب داده مى شود يا با دردهاى جسمانى به او عقاب مى شود، غير از كسى است كه عمل بطاعت كرده يا مرتكب مصيبت شده است.
در پاسخ گفته مى شود: معيار در آن، ادراك (لذّت و درد) است، و ادراك از آن روح است،اگر چه بواسطه آلاتى باشد و روح عيناً باقى است، اينست كه به يك شخص از كودكى تا پيرى گفته مى شود كه او همان شخص است. اگر چه صورت و وزن و شكل و عوارض او بلكه بيشتر اعضا و قواى او تغيير يافته است و كسى را كه در جوانى مرتكب جنايت شده، اگر در پيرى عقاب نمايند، گفته نمى شود كه عقاب به كسى شده است كه او جنايت را مرتكب نشده است.
بقاء روح بعد از مرگ قرآن در سوره حجر آيه ٢٧ و ٢٨ مى گويد:
«يا ايتها النفس المطمئنّة ارجعى الى ربك راضية مرضيّة»
(اى روح داراى آرامش، برگرد به سوى پروردگارت، در حالى كه از او خشنودى، و اواز تو خشنود است.)
و در سوره آل عمران آيه ١٦٩ مى گويد:
«ولا تحسبنّ الّذين قتلوا فى سبيل الله امواتاً بل أحياء عند ربهم يرزقون فرحين بما آتاهم الله من فضله»
(گمان نبركسانى كه در راه خدا كشته شده اند مرده هستند. آنان زنده هستند و پيش پروردگار خود رزق دريافت مى دارند، و به آنچه پروردگار از فضل خود به آنان داده است، شادمانند.)
و در سوره بقره آيه ١٥٤ مى گويد:
«ولاتقولوا لمن يقتل فى سبيل الله اموات بل احياء ولكن لاتشعرون»
(به كسانى كه در راه خدا كشته مى شوند، مرده نگوييد، بلكه آنها زنده هستند ولى شما درك نمى كنيد.)
و در سوره مؤمن آيه ٤٦ مى گويد:
«النّار يعرضون عليها غدواً و عشياً ادخلوا آل فرعون أشدّالعذاب»
(صبح و شام بر آتش عرضه مى شوند، آل فرعون را در سخت ترين عذاب درآوريد.)
برهان عقلى بر بقاء روح روح جوهرى است مجرد كه به بدن تعلّق گرفته ودر آن تدبير و تصرف مى كند. در "اسفار" (ج ٨ ص ٢٦٠- ٣٠٥) "يازده" دليل عقلى بر مجرد بودن روح واينكه آن جوهر مجرداست، اقامه كرده. پس روح با مرگ بدن نمى ميرد. مگر اينكه بدن علّت وجود روح باشد كه آن محالست. زيرا محالست كه جسم علت وجود جوهر باشد.
احاديث استقلال روح احاديثى كه دلالت بر استقلال روح دارد و اينكه روح بدون تعلّق به بدن وجود دارد، خيلى زياد است بطورى كه باصطلاح متواتر بالمعنى و در حد قطع و يقين است.
بطوركلى احاديثى كه دلالت بر استقلال روح دارد بر ده قسم است:
«قسم اول» احاديثى است كه دلالت دارد ارواح دو هزار سال پيش از بدن ها آفريده شده مانند حديث ١ و ٢ و ٣ و ٤ و ٥ و ٦ و ١٠ و ١١ و ١٢ و ١٣ و ١٤ و ١٥ و ١٦ باب خلق الارواح قبل الاجساد در "بحارالانوار" (ج ٥٨ ص ١٣١ تا ١٣٨) و حديث ٨٧ باب احوال البرزخ (ج ٦، ص ٢٤٩)
«قسم دوم» احاديثى است كه دلالت دارد،ارواح در ميثاق پيش از تولد با همديگر معارفه و مذاكره كرده اند. مانند حديث ٩ و ١٧ و ١٨ و ١٩ باب خلق الارواح قبل الاجساد "بحار" (ج ٥٨ ص ١٣٥ تا ١٣٩) و حديث ٢ باب حقيقة النفس در "بحار" (ج ٥٨ ص ٣٠)
«قسم سوم» احاديثى است كه دلالت دارد ارواح در آسمان با همديگر آشنايى يا بيگانگى مى كنند. مانند حديث٤ باب حقيقة النفس در "بحار" (ج ٥٨ ص ٣١) وحديث٧ باب خلق الارواح قبل الاجساد در (ج ٥٨ ص ١٣٤)
و در حديث ١١ باب حقيقة النفس (ج ٥٨ ص ٤٠) آمده است كه روح با بدن مخلوط نمى شود; بلكه بر بدن احاطه دارد.
«قسم چهارم» احاديثى كه دلالت دارد پيامبر ما و عترت طاهرين هداة و مهديين او قبل از خلقت دنيا آفريده شده اند. مانند حديث ١٦ و ٢٩ و ١١٠ و ١١١ و ١١٢ و ١١٣ و ١١٤ و ١١٥ و ١١٦ و ١١٧ و ١٣٣ و ١٣٤ و ١٣٨ و ١٣٩ و ١٤٤ و ١٤٦ باب حدوث عالم و بدو خلقه در "بحار" (ج ٥٤ ص ٤٣ - ٢٠٢)
«قسم پنجم» احاديثى كه دلالت دارد ارواح شيعه از علّيين (طينت عترت طاهرين) و بدن هاى آنها از پست تر از آن آفريده شده، مانند حديث ٢١ و ٢٢ باب حقيقة النفس در "بحار" (ج ٥٨ ص ٤٤ و ٤٥)
«قسم ششم» احاديثى كه دلالت بر بقاء ارواح بعد از مرگ بدن ها دارد. مانند حديث ٤ باب حكمة الموت در "بحار" (ج ٦ ص ١١٧) و حديث ٢٨ باب سكرات الموت در "بحار" (ج ٦ ص ١٦١) و حديث ٣٠ و ٤٩ و ٦٨ باب احوال البرزخ در (ج ٦ ص ٢٢٨ تا ٢٤٣) و يك حديث در باب حدوث العالم در (ج ٥٤ ص ٢٥٧) و حديث ٧ و ١٢ و ٢٨ و ٣٣ و ٣٨ و ٣٩ از باب حقيقة النفس در "بحار" (ج ٥٨ ص ٣٥ تا ٥٢) و دو حديث در (ص ٧ و ٧٨).
«قسم هفتم» احاديثى كه دلالت بر بقاء روح مؤمنين دارد. مانند حديث ٣٢ و ٤٧ و ٤٨ و ٥٥ و ٦٦ و ٦٧ و ٧٨ و ٨٩ و ٩١ و ٩٢ و ٩٣ و ١١٧ و ١١٨ و ١١٩ و ١٢٠ و ١٢١ و ١٢٢ و ١٢٣ و ١٢٤ و ١٢٥ باب احوال البرزخ در "بحار" (ج ٦ ص ٢٩ تا ٢٧٠) و حديث ٨ و ٩ و ١٤ و ١٨ باب حب الدنيا (ج ٦ ص ٢٨٦ تا ٢٩٢) و حديث ٣ و ٢٤ و ٢٥ و ٢٩ باب حقيقة النفس (ج ٥٨ ص ٣١ تا ٥٠)
«قسم هشتم» احاديثى كه دلالت دارد به بقاء روح مشركان بعد از مرگ مانند حديث ٣٧ باب حقيقة النفس در «بحار» (ج ٥٨ ص ٥٢)
«قسم نهم» احاديثى كه دلالت دارد بر بقاء ارواح اولياء الله و اعداء الله بعد از مرگ بدن آنها مانند حديث ٣٣ و ٣٤ و ٤٠ و ٤١ و ٤٢ و ٤٣ و ٥٨ و ٥٩ و ٧٥ و ٧٩ و ٨٢ و ٨٣ و ٨٤ و ٨٥ و ٨٦ و ١٢٦ باب احوال البرزخ در "بحار" (ج ٦ ص ٢٢٩ تا ٢٧٠) و حديث ١٠ و ١٥ و ١٧ از باب حب الدنيا و ثمارها در (ج ٦ ص ٢٨٨ تا ٢٩٢)
«قسم دهم» آنچه دلالت دارد روح كسانى كه داراى ايمان خالص يا كفر خالص هستند. پس از مرگ به مثل اين بدن منتقل مى شود و متنعم يا معذّب مى شوند. مانند حديثى كه در باب حقيقة النفس "بحار" (ج ٥٨ ص ٩١) آمده است.
عقيده اماميّه در بقاء روح شيخ صدوق در كتاب "اعتقادات" (ص ٤٧) گويد: اعتقاد ما در باره ارواح اين است كه آنها براى بقاء آفريده شده اند و براى نابود شدن آفريده نشده اند... اعتقاد ما درباره آنها اين است: ارواح آنگاه كه از بدن ها مفارقت كردند، باقى هستند. برخى از آنها متنعم بوده و برخى ديگر معذّبند تا آنگاه كه خدا آنها را بقدرت خود در بدن هاى آنها باز گرداند.
شيخ مفيد در كتاب "تصحيح اعتقادات الامامية" (ص ٨٨ تا ٩٠) گويد: آنچه در حديث ثابت شده اين است كه ارواح بعد از مرگ بدن ها بر دو نوع هستند، يك نوع از آنها بسوى ثواب و عقاب برده مى شوند، و نوع ديگر ثواب و عقاب را درك نمى كنند... از امام صادق (عليه السلام)روايت شده است: "هركس بميرد و داراى ايمان خالص باشد و يا كفر خالص، روح او از بدنش به مثل آن در صورت، منتقل مى شود و تا روز قيامت ثواب يا عقاب به او مى رسد."
علامه مجلسى در "بحار" (ج ٦ ص ٢٧٠) گويد:
آنچه از آيات بسيار و اخبار مستفيضه و براهين قاطعه ظاهر است، اينست كه روح بعد از مرگ باقى است اگر بطور خالص اهل كفر است معذب است و اگر داراى ايمان خالص است، متنعم است. واگر از مستضعفين (در اعتقاد) است رها مى شود... روح به بدن مثالى لطيف كه شبيه به اجسام جنّ و ملائكه است و در صورت همانند بدن اصلى اوست. تعلّق مى گيرد، آنگاه متنعم يا معذب خواهد بود. محقق طوسى در "تجريد" (ص ١٠٩) گفته است: "روح جوهر مجرد است. سپس با وجوه متعدد بر آن استدلال نموده است."
اثبات روح از راه حسّ در "دايرة معارف القرن العشرين" (ج ٤ ص ٣٦٤) تحت عنوان «اثبات روح با براهين حسّى» بعد از تذكر اينكه فلسفه حسّى امروز صاحب نفوذ شده است، مى گويد: خدا به عالم روح (از عالم حس) دو روزنه گشوده است، يك روزنه از علم خوابانيدن مغناطيسى، روزنه ديگر از علم احضار ارواح، و آنچه از آن دو ظاهر شده، كافى است كه ادّله بيشمار از راه حس بر وجود روح و صحّت خلود و دوام و بقاء روح اقامه شود.
در اثر خوابانيدن مغناطيسى كه متخصصين اين علم به آن اقدام مى كنند، شخص مورد نظر بخواب عميقى فرو مى رود و در اثناء آن از وى كارهاى خارق العاده اى سر مى زند كه ثابت مى كند داراى روح متمايز از ماده است.
احضار ارواح نيز بگونه اى است كه روح در برابر احضاركننده ظاهر و با او سخن مى گويد و بهر دليلى اثبات مى كند كه روح فلان شخص است كه مرده است.
١ـ احضار ارواح در (ج ٤ ص ٣٨٠) گويد:
احضار ارواح چنان انتشار يافته كه ميليون ها طرفدار دارد. و حدود ٣٠٠ مجله از آن دفاع و آن را نشر مى كنند. احضار ارواح چنان ضربه اى به مذهب مادّيين زده است كه تا روز قيامت بهبود نخواهد يافت... تا آنجا كه گويد: دانشمند معروف آلمانى «كارل دوبرل» در مجله "ذوكنفت" گويد: "علوم طبيعى جسارت بر انكار بقاء روح نمود، خداوند طبيعيون را با اين كيفر داد كه خود آنها بر بقاء روح برهان قطعى اقامه نمايند."
و در (ج ٤ ص ٣٨٦) مى نويسد:
در انگلستان و آمريكا هيئتى به سرپرستى دو استاد معروف استاد "هيزلوب" از آمريكا و "هودسن" از انگلستان براى تحقيق در مورد صحّت احضار ارواح تشكيل يافت و مدت ١٢ سال فحص و بررسى آنها ادامه داشت تا در سال ١٨٩٩ به صحت احضار ارواح نظر داده و اعتقاد خود را به اينكه مشاهدات حاصله توسط احضار، كار ارواح است، اعلام داشت. در "مجله روحى" برخى از نظريات دو استاد سرپرست جمعيت نامبرده را ذكر كرده است كه برخى از آنها بدين قرار است:
استاد "هيزلوب" گفته است: اميدوارم بعد از گذشتن يك سال با براهينى كه جاى شبهه نيست براى عالم اثبات كنم كه بعد از اين زندگى، زندگى ديگرى وجود دارد. سپس گويد: با چشم خود خوارق و حقايق دهشت آورى ديده ام كه ناشى از توهم و خيال نيست.
استاد "هودسن" گفته است: عالم در آستانه حوادث بسيار مهمى است. اميدوارم كه پس از دو سال يا كمتر تفسير نوينى از ناموس زندگى انسانى و دين باستانى كه هيچ مذهبى نمى تواند با آن معارضه كند و نه گروهى از گروه ها با آن به مبارزه برخيزد، به همه اهل عالم اهدا كنم.
تا همه چيز بر انسانى كه از شك و ترديد به اين سوى و آن سوى تمايل مى كند، روشن گردد.
هنگامى كه خبرنگار يكى از روزنامه ها بااو مصاحبه كرد و از سبب ايمان او سؤال نمود، چنين گفت: "من و استاد هيزلوب از دوازده سال پيش به تحقيق و بررسى شروع كرده ايم. ما هر دو مادى دهرى بوديم. و ابداً به چيزى اعتقاد نداشتيم. ما از بررسى و تحقيق تنها يك هدف داشتيم و آن كشف فريبكارى و دروغ پردازى بود. اما امروز چه مى دانى كه چه روزى است. من معتقدم و جزم به امكان گفتگو با ارواح مردگان دارم. براى من با دليل چنان ثابت شده است كه تصور نمى كنم شك به آن بهيچوجه راه يابد.
و در (ج ٤ ص ٣٧٦) مى گويد:
هنگامى كه عقيده به حضور روح مردگان در ميان دانشمندان اروپا منتشر شد، جمعيتى از دانشمندان براى بررسى در مورد اين موضوع خارق العاده تشكيل يافت كه از نظر علمى بطور دقيق در آن تحقيق و بررسى نمايند. اين جمعيت مركب از دانشمند ماهر "جون ليوك" به عنوان رئيس جمعيت و "كروكس" بزرگترين دانشمندان طبيعى انگلستان و "لوسيس" فيزيولوژيست معروف، به عنوان نمايندگان جمعيت، و "فريد روسل و لاس" بزرگترين فيزيولوژيست انگلستان و كاشف ناموسانتخاب طبيعى همكار داروين و "دومرجان" رئيس جمعيت رياضى و "فارلى" رئيس مهندسان تلگراف و "جان كوكس" فيلسوف اصولى و "اكسون" استاد دانشگاه آكسفورد و ديگران.
هنگامى كه اين جمعيت تشكيل يافت مردم از سرتاسر جهان در انتظار شنيدن داورى اين جمعيت كه حكم نهايى مى باشد، بودند. هيجده ماه متوالى بررسى و تحقيق آنها ادامه يافت و بالنتيجه به تأكيد بر صحت مشاهدات خارق العاده نسبت به ارواح انجاميد. و اطلاعيّه اى مفصّل در تأييد آن صادر كرد كه در آن آمده است: "اين جمعيت در كار خود تنها بر مشاهداتى كه همه اعضاء بطور محسوس آن را ديده اند، اكتفا كرده و صحّت حضور ارواح با برهان قاطع ثابت است."
٥ ٤ اعضاء شروع به بررسى و تحقيق كردند در حالى كه در نهايت درجه منكر اين قبيل امور بودند و با تمام وجود و از ته دل معتقد بودند كه آنها جز نتيجه چشم بندى و خيال، يا لااقل نتيجه قهرى تشنّج اعصاب نيست. ولى پس از اينكه صحّت اين حوادث بطور كامل روشن شد، و همه آن شبهات را از بين برد، و تجربه هاى بسيار دقيق بارها انجام گرفت، اين گروه كه منكر بودند، بناچار معتقد شدند كه اتفاقات برخلاف انتظار آنها حقيقت دارد.
٢ـ خواب بردن مغناطيسى در "دايرة المعارف قرن بيستم" (ج ١٠ ص ٤١١) آمده است: روزنامه هاى گوناگون كه از اماكن مختلف منتشر مى شود و همچنين مجلات پزشكى مشحون از مشاهدات شگفت آور از فنّ خواب بردن مغناطيسى است. "دكتر شاركو" كه بزرگترين ركن نهضت پزشكى در اين عصر است، گفته است: "خواب بردن مغناطيسى عالمى است كه ما در آن در كنار مشاهدات محسوس مادى كه مطابق با علم فيزيولوژى است، چيزهاى خارق العاده ديگرى مى يابيم كه تاكنون كسى به حقيقت آنها پى نبرده، و بر هيچ قانون تشريحى منطبق نيست."
ابن خارق العاده هاى طبيعى كه دانشمند بزرگ "شاركو" از آن سخن مى گويد، از راه محسوس غيرقابل ترديد وجود روح را اثبات مى كند. زيرا گذشته از اينكه بر قوانين تشريح نفوذ مى كند، با آنها به تعارض پرداخته و آنها را متلاشى مى سازد. استاد "بيو" در كتاب خود بنام "گفتگوهايى در مغناطيس زندگى" مى گويد: "خواب مغناطيسى وجود روح و بقاء آن را ثابت مى كند و امكان ارتباط ارواح مجرد را با ارواحى كه ملبّس به ماده هستند، به اثبات مى رساند."
و در (ج ١٠ ص ٤٢٠) آمده است: خواننده از مجموع آنچه گذشت درمى يابد كه انسان صرف ماده نيست، بلكه در آن يك واقعيت پنهان روحى متمايز از ماده وجود دارد. همانا حقيقت ارزشمند او همانست، و اگر آن حقيقت نبود، در حال خواب مغناطيسى كه حواس و ادراكات اوتعطيل شده، آن حوادث دهشت آور روحى مشاهده نمى شد.
سؤال قبر صدوق در كتاب "اعتقادات" (ص ٥٨) گفته است: "اعتقاد ما در مورد سؤال قبر اين است كه سؤال قبر حق و حتمى است. پس هر كس بدان پاسخ صحيح بدهد، در قبر به راحت پايدار و رزق پاكيزه، و در آخرت به بهشت نعمت ها مى رسد. و هر كس پاسخ صحيح ندهد، براى او در قبر حميم (آب بسيار گرم جوشان كه به اهل آتش خورانده مى شود يا بر بدن آنها مى ريزند) خواهد بود، و در آخرت به دوزخ برده مى شود.
شيخ مفيد(ره) در كتاب "تصحيح اعتقادات الامامية" (ص ٩٩) گفته است: "در احاديث صحيح از رسول اكرم (صلى الله عليه وآله)رسيده است: فرشتگان بر مردگان نازل مى شوند و از دين آنها مى پرسند. الفاظ احاديث به همديگر نزديك است در برخى از آنها دارد: دو فرشته كه به آنها ناكر و نكير گفته مى شود، بر ميت نازل شده، و از پروردگار او و پيامبر او و دين او و امام او سؤال مى كنند. هر كس به حق پاسخ داد، او را به فرشتگان رحمت، و اگر نتوانست، به فرشتگان عذاب تسليم مى كنند."
و در بعضى از احاديث گفته شده است: نام دو فرشته اى كه بر كافر نازل مى شوند، ناكر و نكير ونام دو فرشته اى كه بر مؤمن نازل مى شوند، مبشّر و بشير است. زيرا آنها او را به نعمت ها و به خشنودى پروردگار از او و ثواب دائم بشارت مى دهند. مبشر و بشير نام آنها نيست بلكه عملكرد آنهاست.
اينها تعبيراتى است كه بهمديگر نزديك و معنى آنها محال نيست. خداوند سبحان به حقيقت آنها داناتر است. در سابق گفتيم، دو فرشته به كسانى نازل مى شود كه مؤمن محض يا كافر محض باشند. و بر كسانى كه مؤمن محض يا كافر محض نيستند، نازل نمى شوند. زيرا در حديث چنين وارد شده است.
صاحب "اسفار" در (جلد ٩ ص ١٧٢ و ١٧٣) گفته است:
"سالم ترين عقيده ها از آفات اين است كه عذاب قبر و فشار آن و منكر و نكير و مارها و عقرب ها و غير آن واقعيت داشته و محسوس هستند. و قابل رؤيت با اين ديده مى باشند ولى از جانب پروردگار رخصت نيست كه انسان در اين دنيا آنها را احساس كند. زيرا مصلحت و حكمت از جانب پروردگار در اينست كه آنها از ديد بينندگان پنهان داشته شود.
به كسانى كه در عرفان ثبات قدم دارند، نسبت داده شده كه گفته اند: آنها چيزهاى محسوس است لكن نه بگونه اى كه با اين ديدگان فانى و حواسى كه پوسيده و مضمحل خواهد شد، ديده شوند.
ويژگى هاى روز قيامت در قرآن كريم در آيات زيادى از قرآن كريم قيامت ياد شده و به نام روز قيامت در "٤١٤" موضع از آيات قرآنى ذكر شده است. و اما ويژگى هاى روز قيامت كه در قرآن آمده، زياد است. ما اينجا تعداد (٩٣) عدد از آنها را با شماره ذكر مى كنيم، و در پاورقى آدرس آيه اى را كه دلالت بر هر كدام از آنها دارد در كنار شماره آن مى آوريم.(١)
١ـ روز جدا كردن حق از باطل ٢ـ روز حسرت ٣ـ روز نزديك ٤ـ روز فرياد ٥ـ روز ابدى ٦ـ حادثه برتر و بزرگتر ٧ـ روزى كه هيچ كس بجاى كس ديگر مجازات نشود ٨ـ روزى كه گروهى روسفيد و گروهى روسياه شوند ٩ـ روزى كه راستگويان را راستگويى سود مى دهد ١٠ـ روزى كه افراد با تقوى گروه گروه بسوى پروردگار مهربان محشور مى شوند ١١ـ در آن روز برخى از رخسارها خوش و خرّم و از كوشش خود (در اطاعت خدا) خشنودند ١٢ـ (درآن روز) هر كس نوشتار (نامه عمل) او بدست راستش داده مى شود، به آسانى محاسبه
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- آدرس آياتى كه دلالت به هر كدام از ويژگى هاى روز قيامت كه در متن ذكر شده دارد طبق شماره آنها بدينقرار است:
(١) سورة الصافات/ الاية ٢١ (٢) سورة مريم/ الاية ٣٩ (٣) سورة المؤمن/الاية١٨ (٤) سورة المؤمن/ الاية٣٢ (٥) سورة ق/الاية ٣٤ (٦) سورة النازعات/الاية٣٤ (٧) سورة البقره/الاية ١٢٣ (٨) سورة آل عمران/الاية١٠٦ (٩)سورة المائدة/الاية١١٩ (١٠) سورة مريم/الاية ٨٥ (١١) سورة الغاشيه/الاية١٠ (١٢) سورة الانشقاق/الاية ٩ (١٣)سورة الحديد/الاية ١٢ (١٤)سورة التحريم/الاية ٨ (١٥)سورة الدهر/الاية١١ (١٦)سورة المطففين/الاية٣٤ و ٣٥ (١٧)سورة عبس/الاية٣٨ (١٨)سورة القيامة/الاية٢٢ (١٩)سورة الشعراء/الاية٨٨ (٢٠)سورة الروم/الاية٥٧ (٢١)سورة لقمان/الاية٣٣ (٢٢)سورة المؤمن/الاية١٨ (٢٣)سورة المؤمن/الاية٣٣ (٢٤)سورة المؤمن/الاية٥١ (٢٥)سورة الزخرف/الاية٦٧ (٢٦)سورة الدخان/الاية١٦ (٢٧)سورة الدخان/الاية٤١ (٢٨)سورة ق/الاية٣٠ (٢٩)سورة الواقعة/الاية٣ (٣٠)سورة القلم/الاية٤٢ (٣١)سورة المعارج/الاية١١ـ١٤ (٣٢)سورة المزّمل/الاية١٧ (٣٣)سورة القيامة/الاية١٠ (٣٤)سورة القيامة/الاية١٣ (٣٥)سورة الدهر/الاية٧ (٣٦)سورة الدهر/الاية١٠ (٣٧)سورة الدهر/الاية٢٧ (٣٨)سورة المرسلات/الاية٣٧ (٣٩)سورة الطارق/الاية٩ (٤٠)سورة الفجر/الاية٢٣ (٤١)سورة الفجر/الاية٢٥ (٤٢)سورة القارعه/الاية٥ (٤٣)سورة الانعام/الاية٧٣ (٤٤)سورة الانعام/الاية١٥٨ (٤٥)سورة الكهف/الاية٤٧ (٤٦)سورة الانبياء/الاية١٠٤ (٤٧)سورة الدخان/الاية١٠ (٤٨)سورة ق/الاية٣٠ (٤٩)سورة ق/الاية٤٢ (٥٠)سورة الطور/الاية٩ (٥١)سورة الرحمان/الاية٣٧ (٥٢)سورة النبأ/الاية٣٨ (٥٣)سورة النبأ/الاية٤٠ (٥٤)سورة النازعات/الاية٣٥ (٥٥)سورة عبس/الاية٣٣ (٥٦)سورة التكوير/الاية٣ (٥٧)سورة التكوير/الاية٥ (٥٨)سورة التكوير/الاية٦ (٥٩)سورة التكوير/آية٧ (٦٠)سورة الانفطار/الاية٢ (٦١)سورة الانفطار/الاية٣ (٦٢)سورة الانفطار/الاية٤ (٦٣)سورة التكوير/الاية١١ (٦٤)سورة التكوير/الاية١٢ (٦٥)سورة التكوير/الاية١٣ (٦٦)سورة الانشقاق/الاية١و٢ (٦٧)سورة الانشقاق/الاية ٥٣ (٦٨)سورة الواقعة/الاية٤-٦ (٦٩)سورة الحافة/الاية١٣ (٧٠)سورة الحاقه/الاية١٤ (٧١)سورة المعارج/الاية٨ (٧٢)سورة المزمل/الاية١٤ (٧٣)سورة النبأ/الاية١٨ (٧٤)سورة النبأ/الاية١٩ (٧٥)سورة النبأ/الاية٢٠ (٧٦)سورة النازعات/الاية٦ (٧٧)سورة التكوير/الاية١ (٧٨)سورة التكوير/الاية٢ (٧٩)سورة الفجر/الاية٢١ (٨٠)سورة الزلزال/الاية١ (٨١)سورة الزلزال/الاية٢ (٨٢)سورة الزلزال/الاية٤و٥ (٨٣)سورة الحج/الاية١ (٨٤)سورة الاحقاف/الاية٣٤ (٨٥)سورة النساء/الاية٤٢ (٨٦)سورة يونس/الاية٥٤ (٨٧)سورة هود/الاية١٠٥ (٨٨)سورة ابراهيم/الاية٤٢ و ٤٣ (٨٩)سورة ابراهيم/الاية٤٨ (٩٠)سورة الحج/الاية٢ (٩١)سورة الحج/الاية٢ (٩٢)سورة النور/الاية٣٧ (٩٣)سورة الفرقان/الاية٢٥ (٩٤)سورة الفرقان/الاية٢٢ شده و شادمان بسوى اهل خود برمى گردد. ١٣ـ روزى كه مردان مؤمن و زنان مؤمنه را مى بينى كه نور آنها از پيش رو و جانب راست آنها مى درخشد (به آنها گفته مى شود) مژده باد بر شما، در باغ هاى بهشتى كه نهرها در زير آنها روان است، جاويدان خواهيد بود. كاميابى بزرگ همانست. ١٤ـ روزى كه خدا پيامبر و مؤمنان را خوار نسازد، نور آنان از پيش روى و جانب راست مى درخشد، مى گويند: پروردگارا نور ما را به كمال برسان. ما را بيامرز تو بر همه چيز توانايى ١٥ـ خدا نيكان را از شر آن روز نگهداشته و به آنها خوشى و شادمانى عطا خواهد فرمود. ١٦ـ در آن روز كسانى كه ايمان آورده اند، از وضع كفار به خنده مى افتند. بر تخت ها نشسته تماشا مى كنند. ١٧ـ در آنروز رخسار گروهى فروزان و خندان وشادمان است ١٨ـ در آن روز رخسار گروهى زيبا و بسوى پروردگار خود نگران است ١٩ـ روزى كه مال و فرزندان سود نمى دهد ٢٠ـ درآن روز عذرخواهى كسانى كه ظلم كرده اند، سود نمى دهد، ونه از آنها خواسته مى شود كه توبه كنند. ٢١ـ روزى كه هيچ پدرى بجاى فرزندش و نه فرزندى بجاى پدرش به كوچكترين كيفرى تن نمى دهد. ٢٢ـ آنگاه كه جانها از ترس به گلو مى رسد و خشم خود را بناچار فرو مى برند، براى ظالمان خويشاوند و شفاعت گرى كه سخنش پذيرفته شود، وجود ندارد. ٢٣ـ روزى كه از عذاب آن بگريزند و از قهر خدا هيچ پناهى نيابند ٢٤ـ روزى كه گواهان به شهادت برخيزند ٢٥ـ در آن روز دوستان، دشمن همديگرند. جز پرهيزكاران ٢٦ـ روزى كه به شديدترين وجه آنها را خواهيم گرفت ٢٧ـ روزى كه هيچ يار و ياورى كسى را از عذاب نرهاند ٢٨ـ روزى كه جهنم را گوييم آيا مملو شدى؟ پاسخ دهد آيا بيش از اين هم هست؟ ٢٩ـ حادثه قيامت هنگامى كه به وقوع پيوست گروهى را بلند ساخته و گروهى را پست خواهد كرد ٣٠ـ روزى كه براى سجده كردن به خدا خوانده شوند ولى نتوانند. ٣١ـ گناه كار آرزو مى كند كاش مى توانست براى دفع عذاب آن روز، فرزندان و همسر و برادر و خويشان حمايتگر خود و هر كسى را كه در روى زمين است، فدا كند. ٣٢ـ روزى كه اطفال را پير مى كند ٣٣ـ درآن روز انسان مى گويد به كجا بايد فرار كرد ٣٤ـ آن روز آنچه را كه آدمى مقدم داشته و آنچه را كه بتأخير انداخته، بر وى بازگو مى شود. ٣٥ـ روزى كه شر آن فراگير است. ٣٦ـ روزى كه عبوس و سخت رنج دهنده است ٣٧ـ روز سختى را به دنبال مى نهند ٣٨ـ در آن روز واى بر تكذيب
٣٨ـ در آن روز واى بر تكذيب كنندگان.
٣٩ـ روزى كه آنچه انسان پنهان داشته، آشكار مى گردد ٤٠ـ آنگاه كه جهنم آورده شد آن روز انسان متذكر كار خود مى گردد ولى چه وقت تذكر براى اوست ٤١ـ در آن روز چنان عذاب مى شود كه كسى آنچنان عذاب نشده است و چنان گرفتار مى شود كه كسى آنچنان گرفتار نشده است. ٤٢ـ روزى كه مردم مانند ملخ (هرسو) پراكنده شوند و كوهها متلاشى گردد.
٤٣ـ روزى كه در صور دميده شود ٤٤ـ روزى كه برخى از آيات الهى بيايد آنكس را كه پيش از آن روز ايمان نياورده، ايمان در آن روز سود ندهد. ٤٥ـ روزى كه كوه ها را به رفتار آوريم و زمين صاف (بدون پستى و بلندى) گردد. ٤٦ـ روزى كه آسمان را همانند پوشه نوشته ها درهم پيچيم ٤٧ـ روزى كه آسمان دودى پديد آورد كه مردم را احاطه كند، آن عذابى است دردناك ٤٨ـ در صور كه دميده شود، همان روزى است كه خبر داده شده است. ٤٩ـ روزى كه صيحه به حق را بشنوند همان روز، روز بيرون آمدن از گور است. ٥٠ـ روزى كه آسمان سخت بجنبد و كوهها به رفتار آيد ٥١ـ آنگاه كه آسمان بشكافد، و برنگ گل سرخ درآيد و همانند روغن ذوب شده روان گردد.٥٢ـ روزى كه روح و فرشتگان به صف ايستند.
٥٣ـ روزى كه مرد به آنچه خود پيش فرستاده همى نگرد و كافر مى گويد ايكاش خاك بودم. ٥٤ـ روزى كه انسان آنچه را كه كرده است بياد آورد و دوزخ براى بينندگان آشكار شود.٥٥ـ روزى كه مرد از برادر و پدر و مادر و همسر و فرزندان فرار مى كند. ٥٦ـ هنگامى كه كوه ها به رفتار مى آيد. ٥٧ـ هنگامى كه حيوانات وحشى محشور شوند. ٥٨ـ هنگامى كه درياها مشتعل گردد. ٥٩ـ هنگامى كه نفوس خلق به هم جنس خود از نيك و بد بپيوندند. ٦٠ـ هنگامى كه ستارگان فرو ريزد. ٦١ـ هنگامى كه درياها روان گردد. ٦٢ـ هنگامى كه (مرده ها) از گورها برانگيخته شوند. ٦٣ـ هنگامى كه آسمان پرده بردارى شود.٦٤ـ هنگامى كه دوزخ برافروخته شود. ٦٥ـ هنگامى كه بهشت نزديك شود. ٦٦ـ هنگامى كه آسمان شكافته شود و به فرمان پروردگار خود اطاعت كند، بايد هم بكند. ٦٧ـ هنگامى كه زمين گسترده شود و هر چه را كه در ميان آنست بيرون اندازد. ٦٨ـ هنگامى كه زمين به لزره درآيد و كوه ها متلاشى شود و غبار شده پراكنده گردد. ٦٩ـ هنگامى كه در صور يكباره دميده شود.
٧٠ـ زمين و كوه ها برداشته شود و يكباره از هم متلاشى شوند. ٧١ـ هنگامى كه آسمان مانند نقره يا سرب گداخته شود و كوهها مانند پشم گردد. ٧٢ـ روزى كه زمين و كوه ها سخت به لرزه در آيد و كوه ها تبديل به ريگ پراكنده شود. ٧٣ـ روزى كه در صور دميده مى شود و مردم گروه گروه مى آيند. ٧٤ـ روزى كه آسمان گشوده شود و درها در آن پديد آيد. ٧٥ـ روزى كه كوه ها روان شده، نابود گردد. ٧٦ـ روزى كه صيحه بلرزه در آورنده كشيده شود كه صيحه دوم نيز بدنبال دارد. ٧٧ـ هنگامى كه آسمان تيره شود. ٧٨ـ هنگامى كه ستارگان بريزند.
٧٩ـ هنگامى كه زمين صاف و مسطح شود. ٨٠ـ هنگامى كه زمين به سخت ترين لرزه خود بلرزه در آيد. ٨١ـ و بارهاى سنگين خود را بيرون افكند. ٨٢ـ در آن روز زمين اخبار خود را كه خدا به او الهام كرده بازگو كند. ٨٣ـ زلزله روز قيامت حادثه بزرگى است. ٨٤ـ روزى كه كافران بر آتش (دوزخ) عرضه شوند (به آنها گفته مى شود) آيا اين (وعده دوزخ) حق نبود، گويند آرى به پروردگارمان سوگند، گفته شود پس بچشيد عذاب را به سبب آنكه كفر ورزيديد. ٨٥ـ در آن روز كسانى كه كفر ورزيدند و پيامبر را نافرمانى كردند، آرزو كنند اى كاش با خاك زمين يكسان بودند. ٨٦ـ هر انسانى كه ظلم كرده، اگر همه آن چه در روى زمين است از آن او بود فدا مى كرد تا از كيفر ظلم رهايى يابد. ٨٧ـ روزى كه هيچكس جزء به اذن پروردگار سخن نگويد.
٨٨ـ در آن روز ديده ها گشوده شود و ظالمان هراسان سر به بالا كرده چشم بهم نزنند و دلهاى آنها به دهشت و اضطراب افتد. ٨٩ـ روزى كه زمين به زمين ديگر تبديل شود. ٩٠ـ روزى كه هر مادر شيرده طفل خود را فراموش كند و هر زن حامله اى حمل خود سقط كند. ٩١ـ مردم را همى بينى كه مست (بى شعور) هستند، آنها مست نيستند، بلكه عذاب خدا سخت است. ٩٢ـ در آن روز دل ها وديده ها مضطرب است. ٩٣ـ روزى كه آسمان با ابرها شكافته شود و فرشتگان فرود آورده شوند. ٩٤ـ روزى كه فرشتگان را ببينند در آن روز بشارتى براى گنهكاران نيست بلكه (فرشتگان به آنها مى گويند از رحمت خدا محروم و ممنوع شويد.)
حساب اعمال در روز قيامت
قرآن در سوره انبياء آيه ١ مى گويد:
«اقترب للناس حسابهم و هم فى غفلة معرضون»
(وقت حساب مردم نزديك شد در حالى كه آنها در غفلت بوده و از آن روگردانند.)
و در سوره غاشيه آيه ٢٦ مى گويد:
«انّ الينا ايا بهم ثم إنّ علينا حسابهم»
(بازگشت آنها بسوى ماست و حسابرسى آنها هم بعهده ماست.)
و در سوره غافر/ آيه ١٧:
«لاظلم اليوم إنّ الله سريع الحساب»
(در روز قيامت ظلم نيست، پروردگار متعال به سرعت محاسبه مى كند.)
و در سوره أنبياء آيه ٤٧:
«فلاتظلم نفس شيئاً و ان كان مثقال حبة من خردل أتينابها و كفى بنا حاسبين»
(به هيچ كس هر چندكم، ظلم نمى شود، واگربقدرسنگينى خردل هم باشد آن رامى آوريم،كافيست كه حسابگر مائيم).
و در سوره بقره آيه ٢٨٤:
«ان تبدوا ما فى أنفسكم اوتخفوه يحاسبكم به الله»
(آنچه در دل داريد، آشكار كنيد يا پنهان سازيد، خدا شمارا به آن محاسبه خواهد كرد.)
و در سوره نساء آيه ٨٦:
«انّ الله كان على كلّ شيىء حسيباً»
(به تحقيق خدا بر همه چيز حسابگر است.)
و در سوره نساء آيه ٦ و سوره احزاب آيه ٣٨:
«و كفى بالله حسيباً»
(كافيست كه خدا حسابرس است.)
و در سوره انعام آيه ٦٢:
«الا له الحكم و هو أسرع الحاسبين»
(آگاه باشيد حكم از آن خداست و او سريع ترين حسابرسان است.)
و در سوره رعد آيه ٤١:
«والله يحكم لامعتّب لحكمه و هو سريع الحساب»
(خدا حكم خواهد كرد، حكم او ردّ كننده ندارد، و او حسابگر سريع است.)
و در سوره ابراهيم آيه ٥١:
«ليجزى الله كل نفس ما كسبت انّ الله سريع الحساب»
(تا خدا دستاورد هر كس را پاداش دهد، خدا بسرعت حساب مى كند.)
و در سوره آل عمران آيه ١٩٩:
«اولئك لهم اجرهم عند ربهم انّ الله سريع الحساب»
(آنها پيش پروردگار خود پاداش دارند، خدا بسرعت حسابگر است.)
و در سوره مائدة آيه ٤:
«واتّقوالله انّ الله سريع الحساب»
(از خدا بپرهيزيد خدا بسرعت حساب مى كند).
و در سوره انشقاق آيه ٨:
«فامّا من اوتى كتابه بيمينه فسوف يحاسب حساباً يسيراً»
(هر كس كه نامه عمل او به دست راستش داده شد، مورد محاسبه آسان قرارخواهد گرفت.)
و در سوره رعد آيه ٢١:
«و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب»
(از پروردگار خود مى هراسند، و از بدى حساب مى ترسند).
و در سوره غافر آيه ٢٧:
«قال موسى إنّى عذت بربّى و ربكم من كل متكبّر لايؤمن بيوم الحساب»
(موسى گفت من به پروردگار خود و شما پناه مى برم از هر متكبرى كه به روز حساب ايمان ندارد.)
و در سوره ابراهيم آيه ٤١:
«ربّنا اغفرلى ولوالدىّ و للمؤمنين يوم يقوم الحساب»
(پروردگارا مرا و پدروماردم را ومؤمنين را روزى كه حساب برپا خواهد شد بيامرز)
و در سوره آل عمران آيه ١٩:
«و من يكفر بآيات الله فانّ الله سريع الحساب»
(هر كس به آيات خداوند كفر ورزد، خدا بسرعت حسابگر است).
و در سوره ص آيه ٢٦:
«ان الّذين يضلّون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بمانسوا يوم الحساب»
(كسانى كه از راه خداگمراه مى شوند، عذاب سخت براى آنهاست به جهت اينكه روزحساب را فراموش كرده اند.)
و در سوره رعد آيه ١٨:
«اولئك لهم سوء الحساب و مأواهم جهنّم و بئس المهاد»
(بر آنها حساب بدى خواهد بود، جاى آنها دوزخ است، چه جاى بدى ست).
و در سوره ص آيه ٥٣:
«هذا ما توعدون ليوم الحساب»
(اين (نعمت هاى بهشتى) همان است كه براى روز حساب به شما وعده داده مى شود.)
و در سوره نور آيه ٣٩:
«والذين كفروا اعمالهم كسراب بقيعة يحسبه الظمآن ماء حتّى اذا جاءه لم يجده شيئاً و وجدالله عنده فوفّاه حسابه و الله سريع الحساب»
(كسانى كه كفر ورزيدند اعمال آنها مانند سرابى است در بيابان كه تشنه (از دور) آن را آب مى پندارد آنگاه كه به آن رسيد، آن را ناچيز مى يابد، و در كنار آن خدا را مى يابد كه به حساب او مى رسد. خدا به سرعت حسابگر است).
ودر سوره نبأ آيه ٢٧:
«انهم كانوا لايرجون حساباً و كذّبوا بآياتنا كذاباً و كل شىء أحصيناه كتاباً»
(آنان اميد حساب نداشتند وآيات ما راتكذيب كردند.ماهمه چيز رابى كموكاست دركتاب (نامه اعمال) ضبط كرده ايم.)
نامه اعمال
قرآن در سوره اسراء آيه ١٣ و ١٤ مى گويد:
«و نخرج له يوم القيامة كتاباً يلقاه منشوراً، إقرء كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيباً»
(روز قيامت براى هرانسانى كتابى بيرون مى آوريم كه پيش روىخود گشوده مى يابد (به او گفته مى شود) كتاب خود را بخوان امروز كافى است كه خودت به حساب خود برسى)
و در سوره حاقه آيه ١٩:
«فامّا من اوتى كتابه بيمينه فيقول هاؤم اقرء و اكتابيه إنّى ظننت أنّى ملاق حسابيه»
(كسى كه نامه عمل او به دست راستش داده شود، مى گويد بياييد نامه عمل مرا بخوانيد من گمان داشتم كه با حساب خودم روبرو خواهم شد).
و در سوره حاقه آيه ٢٥ و ٢٦:
«و امّا من اوتى كتابه بشماله فيقول ياليتنى لم اوت كتابيه و لم ادرما حسابيه»
(كسى كه نامه عملش به دست چپ او داده شود، گويد كاش نامه عمل به من داده نمى شد. و نمى دانستم كه حساب من چيست.)
و در سوره انشقاق آيه ٧:
«و امّا من اوتى كتابه بيمينه فسوف يحاسب حساباً يسيراً و ينقلب الى أهله مسروراً»
(كسى كه نامه عمل او به دست راستش داده شود به سهولت محاسبه مى شود و شادمان بسوى اهل خود باز مى گردد).
و در سوره انشقاق آيه ١٠
«و اما من اوتى كتابه و راءظهره فسوف يدعو ثبوراً»
(كسى كه نامه عمل او از پشت سر داده شود آه و فغان سر مى دهد.)
و در سوره يس آيه ٢١:
«انا نحن نحيى الموتى و نكتب ما قدّموا و آثارهم»
(مردگان را زنده مى سازيم و آنچه را كه پيشتر كرده اند و هر اثرى كه از آنها مانده است، مى نويسيم.)
و در سوره يونس آيه ٢١:
«انّ رسلنا يكتبون ما تمكرون»
(رسولان ما هر مكرى كه مى كنيد مى نويسند.)
و در سوره زخرف آيه ٨٠:
«بلى و رسلنا لديهم يكتبون»
(آرى رسولان ما در كنار آنها مى نويسند).
و در سوره انفطار آيه ١١:
«و ان عليكم لحافظين كراماً كاتبين»
(بر شما محافظان گرامى گمارده شده اند كه (اعمال شما را) مى نويسند.)
و درسوره كهف آيه ٤٩:
«و وضع الكتاب فترى المجرمين مشفقين ممّافيه ويقولون ياويلتنا مالهذا الكتاب لايغادر صغيرة ولاكبيرة الّااحصاها»
نامه عمل كه (در ميان) نهاده شد، گنهكاران را مى بينى از آنچه در آن است در هراسند. مى گويند واى بر ما، چه شده بر اين كتاب (نامه عمل) كه هيچ كوچك و بزرگى بجاى نگذاشته همه را ضبط كرده است.)
و در سوره مؤمنون آيه ٦٢ مى گويد:
«و لدينا كتاب بالحق و هم لايظلمون»
(پيش ما كتابى است كه به حق نوشته شده و بر آنها ظلم نمى شود.)
شهود و گواهان روز قيامت "شاهد و گواه نخستين" خود پروردگار متعال
درسوره نساء آيه ٧٩ آمده است:
«و كفى بالله شهيداً»
(كافيست كه خدا گواه است.)
و در سوره مجادله آيه ٦
«احصاه الله و نسوه و الله على كل شيئى شهيد»
(پروردگار متعال اعمال آنها رابى كم وكاست ضبط كرده وآنها فراموش كرده اند خدا برهمه چيز شاهد است.)
و در سوره حج آيه ١٧:
«ان الله يفصل بينهم يوم القيامة انّ الله على كلى شيئى شهيد»
(پروردگار در روز قيامت آنها را از هم جدا مى سازد. خدا بر همه چيز شاهد است.)
و در سوره نساء آيه ١٥٩:
«و يوم القيامة يكون عليهم شهيداً»
(روز قيامت خدا بر آنان شاهد خواهد بود.)
"شاهد و گواه دوّم" اعضاء بدن خود انسان
در قرآن سوره فصلت آيه ٢٠ و ٢١ آمده است:
«شهد عليهم سمعهم و أبصارهم و جلودهم بما كانوا يعملون و قالوا لجلودهم لم شهدتم علينا قالوا أنطقنا الله الذى انطق كل شيئى»
(آنگاه كه دشمنان خدا را به دوزخ برند، گوش و چشم و پوست هاى آنان به آنچه مى كردند، شهادت خواهد داد. به پوست هاى خود مى گويند چرابر عليه ما شهادت داديد، گويند خدايى كه همه چيز را به سخن مى آورد، مارابه سخن آورده است.)
و در سوره فصلت آيه ٢٢:
«و ما كنتم تستترون أن يشهد عليكم سمعكم و لاابصاركم و لاجلودكم»
(شمااعمال زشت خود رااز اينكه گوش و چشم و پوست شما برعليه شما شهادت دهد، پنهان نمى داشتيد.)
و در سوره يس آيه ٦٥
«اليوم نختم على افواههم و تكلّمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون»
(امروز دهان آنان را مهر مى زنيم و دستهاى آنها با ما سخن مى گويد و پاهاى آنها بر آنچه كرده اند شهادت مى دهد.)
"شاهد و گواه سوّم" فرشتگان گمارده شده بر انسان ها
در سوره انفطار آيه ١٠ ـ ١٢ آمده است:
«و ان عليكم لحافظين كراماً كاتبين يعلمون بما تفعلون»
(بر شما محافظان گرامى كه مى نويسند گمارده شده، آنچه را كه مى كنيد مى دانند.)
و در سوره ق آيه ١٨:
«ما يلفظ من قول الالديه رقيب عتيد»
(سخنى نمى گويد مگر اينكه رقيب و عتيد (كه دو فرشته هستند) پيش او مى باشند.
شاهد و گواه چهارم زمينى كه عمل بر روى آن انجام گرفته
در سوره زلزال / آيه ٤ و ٥ آمده است:
«يومئذ تحدّث اخبارها بانّ ربكّ اوحى لها»
(زمين در روز قيامت اخبار خود را بازگو مى كند كه پروردگار تو به آن الهام كرده است.
شاهد و گواه پنجم پيامبر اكرم(ص) است
در سوره نساء / آيه ٤٢ آمده است:
«فكيف إذا جئنا من كل امة بشهيد و جئنابك على هؤلاء شهيداً»
(چگونه خواهد بود آنگاه كه از هر امتّى شاهدى بياوريم، ترا نيز بر اين امت شاهد خواهيم آورد)
و در سوره بقره / آيه ٤٣:
«لتكونوا شهداء على الناس و يكون الرسول عليكم شهيداً»
(شما بر مردم و پيامبر بر شما شاهد خواهد بود)
و در سوره حج / آيه ٧٨:
«و ليكون الرسول شهيداً عليكم و تكونوا شهداء على الناس»
(تا پيامبر بر شما شاهد باشد، شما نير بر مردم شاهد باشيد)
بهشت
بهشت و نعمت هاى محيّرالعقول آنرا قرآن كريم در سرتاسر آن طى آيات زيادى خبر داده است، ما اينجا كمى از آنها را ذكر مى كنيم.
در سوره حديد / آيه ٢١ آمده است:
و جنّة عرضها السماوات و الارض اعدت للّذين آمنوا بالله و رسله»
بهشتى كه پهناى آن آسمانها و زمين است براى كسانى كه به خدا و پيامبران او ايمان آورده اند مهيّا شده است)
و در سوره زخرف / آيه ٧١:
«فيها ما تشتهيه الانفس و تلّذ الاعين»
(در بهشت هر چه دلها بخواهد و هر چه ديده ها از آن لذت برد وجود دارد)
و در سوره سجده / آيه ١٨:
«فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين»
(كسى نمى داند كه چه روشنى بخش ديدگان براى آنها پنهان داشته شده است)
و در سوره فصلت / آيه ٢٢:
لهم ما يشاؤون عند ربّهم
(براى آنها هر چه بخواهند پيش پروردگارشان فراهم است).
و در سوره بقره / آيه ٢٥:
«كلّما رزقوا منها من ثمرة رزقاً قالوا هذا الّذى رزقنا من قبل و اتوا به متشابهاً»
هر گاه كه ميوه اى به آنها داده مى شود، گويند اين همان ميوه است كه در سابق به ما داده شده بود، در صورتى كه بصورت همان ميوه ولى ميوه ديگرى است
و در سوره محمّد / آيه ١٥:
«فيها انهار من ماء غير آسن و انهار من لين لم بتغيّر طعمه و انهار من خمر لذّة للشاربين و انهار من عسل مصفّى و لهم فيها من كل الثمرات»
مثل بهشتى كه به متقيان وعده داده شده در آن نهرهائى از آب زلال و نهرهائى از شير (تازه) كه طعم آن تغيير نيافته و نهرهائى از نوشابه (طهور ناب) كه نوشندگان را بحد كمال لذت بخشد و نهرهائى از عسل تصفيه شده و همه انواع ميوه ها و مغفرت (و لطف) پروردگار وجود دارد).
و در سوره دهر / آيه ١٣:
«متّكئين فيها على الارائك لايرون فيها شمساً و لا زمهريراً و دانية عليهم ظلالها و ذللّت قطوفها تذليلا»
(در حاليكه بر تخت ها تكيه زده، در آن نه آفتاب (سوزان) مى بينند و نه سرماى زمهرير سايه (درختان) بر سر آنها و ميوه هاى آنها در دسترس و باختيار آنانست
و در سوره دهر / آيه ١٩:
«يطوف عليهم ولدان مخلّدون إذا رأيتهم حسبتهم لؤلؤاً منثوراً»
(پسران هميشه جوان بر آنها دور مى زنند، چنانند كه اگر ببينى گمان كنى كه لؤلؤ پراكنده هستند)
و در سوره دهر / آيه ١٥:
«يطاف عليهم بآنية من فضة و اكواب كانت قواريرا، قوارير من فضة قدّروها تقديراً و يسقون فيها كأساً كان مزاجها زنجبيلا»
(بر آنها دور زده مى شود با پيمانه هاى سيمين و كوزه هاى بلورين نقره فام كه باندازه و تناسب است، و نوشانده مى شوند نوشابه اى كه در آن زنجبيل آميخته است).
و در سوره الرحمان / آيه ٥٦:
«فيهنّ قاصرات الطّرف لم يطمثهنّ انس قبلهم و لا جانّ كانّهن الياقوت و المرجان»
در بهشت ها زنان با حيائى است (كه جز به شوهر خود ننگرند) و دست كسى از انس و جنّ به آنها نرسيده است، گويا (از زيبائى و درخشندگى) ياقوت و مرجان هستند
و در سوره واقعه / آيه ٢٣:
«و حور عين كامثال اللّؤلؤ المكنون»
(براى آنهاست حورالعين كه همانند مرواريد پوشيده هستند)
خوشبختى بزرگ در بهشت كاميابى روحانى
و رسيدن به رضوان الله و مقام قرب الهى است
در سوره توبه / آيه ٧٢ آمده است:
«وعدالله المؤمنين و المؤمنات جنات تجرى من تحتها الأنهار خالدين فيها و مساكن طيّبة فى جنات عدن و رضوان من الله اكبر و ذلك هوالفوز العظيم»
خدا مردان مؤمن و زنان مؤمنه را به بهشت ها وعده داده است كه نهرها از زير آنها جريان دارد، در آنها بطور دائم مخلّد خواهند بود، و به آنها وعده داده شده به خانه هاى پاكيزه (دلپسند) در بهشت هاى عدن، رضا و خشنودى خدا از آنها بزرگتر است كه خوشبختى بزرگ همانست)
اين آيه صريح در آنست كه تنعّم و لذت بردن از رضوان و خشنودى پروردگار از آنان، از تنعّم و لذّت بردن از نعمت هاى جسمانى در بهشت بزرگتر و بالاتر است. و خوشبختى بزرگ براى اهل بهشت رضوان الله است.
در گذشته بيان شد كه مقتضاى لطف پروردگار متعال آنست كسى را كه در اين دنيا در عبادت و طلب رضا و خشنودى او و تقرّب به او كوشيده است به غايت آن برساند. به او گفته بود «يا ايتهاالنفس المطمئنة إرجعى الى ربّك راضية مرضيّه فادخلى فى عبادى و ادخلى جنّتى» (اى نفس مطمئنّ برگرد بسوى پروردگار خود در حاليكه تو از او خشنودى و او از تو خشنود است، در ميان بندگان من در آى و در بهشت من داخل شو) سوره فجر / آيه ٦٨
چگونه از شيرينى ذكر خدا محروم مى شود كسى كه در دنيا آنرا چشيده و از آن لذّت برده است، چنانچه قرآن بر آن شهادت داده و مى گويد «الا بذكر الله تطمئنّ القلوب» (آگاه باش دلها به ياد خدا به طمأنينه و آرامش مى رسد) سوره رعد / آيه ٢٨.
چگونه به لذّت حضور محبوب نمى رسد در حاليكه حبّ الله دردل او رسوخ يافته بود، بطوريكه قرآن مى گويد «والذّين آمنوا أشدّ حبّاً لله» (كسانى كه ايمان آورده اند حبّ آنها به خدا شديدتر است) سوره بقره / آيه ١٦٥
چگونه براى بندگان خدا ممكن است كه در آخرت به مسكن پاكيزه و زيبا اكتفا نمايند در حالى كه در زندگى دنيا خدا به آنها از پدران و فرزندان و همسران و فاميل و خانه هاى زيبا محبوب تر بود، مگر خدا در قرآن كريم امر به حبّ خدا بيشتر از حب همه آنها نكرده است؟ كه مى گويد:
«قل ان كان آباءكم و ابناؤكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون كسادها و مساكن ترضونها احبّ إليكم من الله و رسوله و جهاد فى سبيله فتربّصوا حتى يأتى الله بامره و الله لايهدى القوم الفاسقين».
(بگو اى پيامبر اگر پدران و فرزندان و برادران و فاميل و اموالى كه بدست آورده ايد و تجارتى كه از كساد آن مى ترسيد و خانه هايى كه از آنها خشنوديد به شما محبوبتر باشد از خدا و پيامبر او و جهاد در راه او، منتظر باشيد تا حكم خدا شما را دريابد. خدا فاسقان را هدايت نمى كند.) سوره توبه /آيه ٢٤
در مناجات محبّان كه مروى از حضرت سجاد(عليه السلام)است. چنين آمده:
"پروردگارا كيست كه شيرينى محبّت تو را چشيده باشد و غير تو را بخواهد. كيست كه بقرب و نزديكى به تو انس گرفته باشد و بسوى ديگرى برود."
"پروردگارا ما را از كسانى قرار ده كه به قرب و دوستى خود برگزيدى و او را براى محبّت به خود خالص كردى و به لقاء خود مشتاقش نمودى..."
"اى آرزوى دل مشتاقان و اى نهايت آرزوهاى محبّان، از تو مى خواهم محبت به تو را، و محبت كسى را كه تو را دوست دارد و محبت عملى را كه مرا به تو مى رساند، و اينكه خود را به من از ما سواى تو مجذوبتر سازى و حبّ من به تو را رهبر من بسوى رضوان تو، و مانع نافرمانيت گردانى".
و در دعاى عرفه مروى از حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) چنين آمده:
"تويى كه ديگران را از دلهاى دوستان خود بيرون كردى كه جز تو را دوست ندارند..."
"آن كس كه تو را از دست داده، چه چيز يافته است و كسى كه تو را يافته چه چيز از دست داده است. نااميد شد آن كس كه در عوض تو به چيز ديگرى راضى شد...."
"اى كسى كه به دوستان خود شيرينى محبت انس با خود را چشانيدى كه با تملّق در برابر تو ايستادند."
و در مناجات ذاكرين كه مروى از حضرت سجاد(عليه السلام) است چنين آمده:
"پروردگارا دلهاى شيفته به تو باخته شدند، خاطرها جز به لقاء تو آرام نگيرد.... به تو استغفار مى كنم از هر لذتى به غير ياد تو و از هر راحتى به غير انس با تو و از هر شادى به غير قرب تو... تو گفتى و گفته تو حق است. مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم. ما را به ياد كردن خودت امر فرمودى و به ما وعده دادى كه در برابر آن تو نيز ما را تشريف و تقدير فرموده ما را ياد نماي.".
و در مناجات عارفان، مروى از حضرت سجاد (عليه السلام) آمده:
"پروردگارا ما را از كسانى قرار ده كه درختان شوق به تو در باغ هاى سينه آنان ريشه دوانده و سوز محبت تو سرتاسر دل هاى آنان را فراگرفته، آنها در آشيانه هاى انديشه جا گيرند، و جام ملاطفت سركشند. و به نهرهاى صفا در آيند.... نوشيدن آنها از چشمه عمل (براى تو) شيرين است و رازگويى آنها در مجلس انس (تو) خوش است. دل هاى آنها با برگشت بسوى ربّ الارباب آرامش يافته است. و ديدگان آنها با نظر بسوى محبوب روشن گشته...."
"پروردگارا چه لذيذ است خاطره هاى الهام ياد تو بر دلها، و چه شيرين است سير بسوى تو با وزش اوهام در راه هاى غيبى، و چه خوش است مزه دوست داشتن تو، و چه گواراست نوشابه قرب تو.".
و در مناجات زاهدان، مروى از حضرت سجاد (عليه السلام) آمده است:
"در دل هاى ما درختان محبّت خود را بنشان و انوار محبت خود را براى ما تكميل فرما و شيرينى عفو و لذّت آمرزش خود را به ما بچشان و ديدگان ما را در روز لقائت روشن كن."
و در منظومه مروى از صحيفه علويّه آمده است:
پروردگارا آن كس كه محبت در دل او پايدار است، در شب بيدار است و راز و نياز مى كند. و آن كس كه از آن غافل است همى خوابد.
و در مناجات شعبانيه كه روايت شده اميرالمؤمنين و ائمه: در ماه شعبان مى خواندند، آمده است:
۸
آتش جهنّم و عذاب هاى آن
"پروردگارا به من دلى ده كه شوق آن مرا به تو نزديك سازد.... پروردگارا مرا در ميان اهل ولاء و دوستى خود، در جايى جايگزين فرما كه اميد فزونى محبّت تو را داشته باشد."
"پروردگارا به من شيفتگى به ياد خودت را پياپى الهام كن..."
"پروردگارا به من كمال انقطاع و بريدن از ديگران و پيوستن به تو را نصيب فرما، و ديدگان دل ما را به نور نظر به خودت منوّر گردان، تا ديدگان دل، حجاب هاى نور را بشكافد و به معدن عظمت برسد. و ارواح ما بعزّت قدس تو آويخته شود.
و در مناجات متوسلان مروى از حضرت سجاد(عليه السلام) آمده است:
"مرا از برگزيدگان خود قرار ده كه آنها را در ميان بهشت درآوردى، و در دار كرامت خود جايگزين كردى، و ديدگان آنها را با نظر بسوى تو در روز لقاء خود، روشن كردى."
و در مناجات مريدان مروى از حضرت سجاد (عليه السلام) آمده است:
"سوز سينه ام را جز وصال تو خنك نكند، و آتش دلم را جز لقاء تو فرو ننشاند، و شوقم را به تو، جز نظر به جلوه تو سيراب نكند."
و در مناجات مريدان مروى از حضرت سجاد(عليه السلام) آمده است:
"تو، نه ديگرى، مراد منى، و وصل تو آرزوى من است، شوق دلم بسوى تست، و شيفتگى من در محبت تست، و دلداده هواى توأم، و خشنودى تو مقصود من، و ديدار تو حاجت من، و جوار تو خواسته من، و نزديكى تو نهايت خواهش من است... مرا از خود دور نكن. اى نعمت و بهشت من، و اى دنيا و آخرت من"
بارى برترين عبادت ها، عبادت كسانى است كه بخاطر محبّت خدا عبادت مى كنند، نه براى رسيدن به بهشت، و نه براى دورى از دوزخ.
در "اصول كافى"(ج ٢ ص ٦٨) با سند صحيح از امام صادق (عليه السلام)روايت كرده است كه فرمود: "بندگان خدا سه دسته است: گروهى خدا را از ترس عبادت كردند، و آن عبادت غلامان است. و گروهى خدا را براى طلب ثواب عبادت كردند، و آن عبادت اجيران است. و گروهى خدا را عبادت كردند براى محبتى كه به او دارند، و آن عبادت آزاده هاست و أفضل عبادت ها همين است.
اينك مى گوييم چگونه ممكن است داعى بنده بر عبادت محبت خدا باشد، و از محبت خدا و شيرينى آن در آخرت محروم گردد، با اينكه به بهشت درآمده و به نعمت هاى جسمانى رسيده است، در صورتى كه غرض و هدف او از عبادت، رسيدن به بهشت و نعمت هاى بهشتى، و دورى از دوزخ و آتش آن نبود، بلكه داعى او حبّ الله و شوق وصول به قرب الله بود.
و در دعاى كميل مروى از اميرالمؤمنين(عليه السلام) آمده است:
اگر براى عقوبت ها مرا در رديف دشمنانت قرار دهى، و ميان من و اهل بلاء خود جمع كنى، و ميان من و دوستداران و اولياء خود جدايى اندازى، گو اينكه، خداى من و آقا و مولاى من، بر حرارت آتش تو صبر كنم، چگونه بر محروميم از نگريستن به كرامت تو صبر نمايم.
قسم به عزّت تو، اى سيد و مولاى من، اگر مرا با زبان گويا بگذارى، در ميان اهل دوزخ، به شيوه آرزومندان شيون كنم، و به شيوه پناه آورندگان ناله نمايم، و بر فراق تو بگونه كسانى كه محبوب خود را از دست داده اند گريه كنم. و ترا بخوانم كه كجايى اى ولىّ مؤمنان، و غايت آرزوهاى عارفان، اى پناه دهنده پناه آوران، اى محبوب دل هاى راستگويان.
باز در حديث آمده است، بندگان خدا در آخرت به عبادت او متنعّم مى شوند. عبادتى كه تكليف نيست، بلكه خود تنعم و تلذّذ است.
در "اصول كافى" (ج ٢ ص ٦٨) با سند معتبر روايت كرده است از امام صادق (عليه السلام) كه خداوند تبارك و تعالى فرموده است:
"اى بندگان صدّيق من، در دنيا به عبادت من تنعّم كنيد. زيرا شما به آن در آخرت تنعّم خواهيد كرد."
در قرآن آمده است:
«دعويهم فيها سبحانك و تحيّتهم فيها سلام و آخر دعويهم أن الحمدلله رب العالمين»
(دعاى آنها در بهشت تسبيح گفتن، و تحيّت آنها سلام گفت، و آخر سخن آنها الحمدالله رب العالمين)
و در "مجمع البيان" (مجلد ٥ ص ٩٢) در تفسير اين آيه گويد: در بهشت تكليف نيست، بلكه اهل بهشت از تسبيح گفتن لذت مى برند.
و در "مصباح الشريعه" (ص ٦٥) گويد:
اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: پاكيزه ترين چيز، و لذيذتر از همه چيز در دنيا محبت خدا، و محبت در راه خدا و حمد گفتن به خداست. خدا فرموده است: آخر سخن اهل بهشت الحمدلله رب العالمين است، جهت آن آين است آنها وقتى نعمتى را در بهشت مى بينند محبّت در دل آنها به هيجان مى آيد، آن وقت آواز سر مى دهند. "الحمدلله رب العالمين"
از برخى از احاديث ظاهر مى شود كه، سخن گويى اهل بهشت ذكر و ياد خداست. در حديثى در "علل الشرايع" آمده است كه پيامبر فرمود: سخن اهل بهشت كه در دنيا مى گفتند، آنگاه كه بهشت رفتند قطع مى شود، بجز الحمدلله
در "روضة كافى" (ج ١ ص ١٣٧ـ١٤٠، حديث ٦٩) با سند از امام باقر(عليه السلام) روايت كرده است: پيامبر وقتى از حالات اهل بهشت سخن مى گفت فرمود:
"مؤمن (در بهشت) وقتى چيزى مى خواهد، سخنى كه با آن خواسته خود را مى خواهد، اين است كه مى گويد: «سبحانك اللهم» وقتى آن را گفت خدمتگذاران بهشت آنچه را كه به آن ميل كرده انجام مى دهند. بدون اينكه بگويد آن را مى خواهم. يا به آن امر كند،اين همانست كه خدا مى فرمايد: «دعويهم فيها سبحانك»، «و تحيّتهم فيهاسلام» يعنى تحيت خدمتگذاران سلام است. «و آخر دعواهم الحمدلله رب العالمين» يعنى آنگاه كه اهل بهشت از لذّتها فارغ شدند، خدا را حمد مى گويند.
آتش جهنّم و عذاب هاى آن در سرتاسر قرآن كريم از آتش جهنم ترسانيده است. و آياتى كه متضمن آن است بسيار زياد است. مانند آيات ذيل:
«والّذين كفروا لهم نار جهنم لايقضى عليهم فيموتوا ولايخفّف عنهم من عذابها»
(كسانى كه كفر ورزيدند، براى آنهاست آتش جهنم كه نه به پايان برسد و بميرند، و نه عذاب آن تخفيف يابد.) سوره فاطر / آيه ٣٧
«ان جهنم لموعدهم أجمعين لها سبعة ابواب لكل باب منهم جزء مقسوم»
(جهنم وعده گاه همه آنهاست، براى آن هفت در است و براى هر درى گروهى معين شده است.) سوره حجر / آيه ٤٣
«ان جهنم كانت مرصاداً الطّاغين مآباً لابثين فيها أحقاباً لايذوقون فيها برداً و لاشراباً الّا حميماً و غسّاقاً»
(جهنم براى سركشان مهيّاست، آنجا جايگاه آنهاست. كه زمانهاى طولانى در آن خواهند بود. در آن خنكى نخواهند ديد و نوشابه اى نخواهند چشيد، مگر آب بسيار داغ و غسّاق (خونابه چرك آلود بدن دوزخيان) سوره نبأ/ آيه ٢١ - ٢٥
«وللّذين كفروا بربّهم عذاب جهنم و بئس المصير إذا القوا فيها سمعوا لها شهيقاً و هى تفور تكاد تميّز من الغيظ»
(براى كسانى كه به پروردگار خود كفر ورزيده اند، عذاب دوزخ است. دوزخ جايگاه بدى است. هنگامى كه در آن انداخته شوند نعره اى از آن مى شنوند، در حالى كه مى جوشد و از خشم نزديك است از هم شكافته شود.) سوره ملك / آيه ٦ - ٨
«انّها لظى نزاعة للشوى»
(آتش جهنم شعله مى كشد و پوست و گوشت (اهل جهنم) را مى كند) سوره معارج / آيه ١٥ «انها ترمى بشرر كالقصر كانّه جمالت صفر»
(آتش دوزخ چنان شراره مى افكند كه (در بزرگى) مانند قصر است، گويى آن شراره ها شتران سياه گون (يا زردگون) است) سوره مرسلات / آيه ٣٢
«يا ايها الّذين آمنوا قوا أنفسكم و أهليكم ناراً وقودها النّاس والحجارة عليها ملائكة غلاظ شداد»
(اى كسانى كه ايمان داريد، خود و خانواده تان را از آتشى كه هيزم آن مردم (كافر) و سنگ كبريت است، و گماشتگان آن ملائكه غلاظ و شداد است، نگهدارى كنيد.) سوره تحريم / آيه ٦ «انّه من يأت ربه مجرماً فانّ له نارجهنم لايموت فيها و لايحيى»
(هركسى به خداى خود در حالى كه گنهكار است (و توبه نكرده است) وارد شود، براى اوست آتش جهنم، كه در آن نه مى ميرد و نه زنده مى شود.) سوره طه / آيه ٧٤
«فالّذين كفروا قطّعت لهم ثياب من نار»
(كسانى كه كفر ورزيده اند براى آنها لباس هايى از آتش بريده شده است.) سوره حج / آيه ١٩ و اذا رأتهم من مّكان بعيد سمعوا لها نغيّظاً و زفيراً و اذا القوا منها مكان" ضيقا مقرنين دعواهناك ثبوراً»
(چون آتش شعلهور شود آنها از دور خروش و خشم آن را بشنوند، و چون به زنجير بسته در جاى تنگى از آن انداخته شوند، فرياد واويلا بركشند.) سوره فرقان / آيه ١١
«من ورائهم جهنم و يسقى من ماء صديد» سوره ابراهيم / آيه ١٦ «وسقوا ماءً حميماً فقطّع أمعاءهم»
(اهل جهنم از آب حميم (به شدت داغ) آشاميده مى شوند كه اندرون آنها را پاره پاره مى كند.) سوره محمد/ آيه ١٥
«انّها شجرة تخرج فى أصل الجحيم طلعها كانه رؤوس الشياطين»
(درخت زقوم از قعر جهنم مى رويد، محصول آن همانند سرهاى شياطين است، اهل جهنم از آن مى خورند و شكم هاى خود به آن پر مى كنند.) سوره صافات / آيه ٦٤
«خذوه فغلّوه ثم الجحيم صلّوه ثم فى سلسلة ذرعها سبعون ذراعاً فاسلكوه»
(او را بگيريد و ببنديد سپس به دوزخ افكنيد، پس از آن به زنجيرى كه درازاى آن هفتاد ذرع است به بند دركشيد.) سوره حاقّه / آيه ٣٠
«انّ شجرة الزّقوم طعام الأثيم كالمهل يغلى فى البطون كغلى الحميم»
(درخت زقّوم خوراك گنهكاران است كه مانند فلز گداخته است، همانند آب جوشان در شكم ها مى جوشد.) سوره دخان / آيه ٤٣
«كلّا لينبذنّ فى الحطمة و ما ادريك ما الحطمة نارالله الموقدة الّتى تطّلع على الافئدة انّها عليهم مؤصدة فى عمد ممدّدة»(در حطمه انداخته مى شود تو چه مى دانى حطمه چيست، آتش برافروخته خداست كه شعله آن به دلها مى رسد. درهاى دوزخ بر روى آنها بسته خواهد شد درهايى كه بر ميخهاى دراز قرار دارد.) سوره همزه / آيه ٤ ـ ٩
«يصلى النّار الكبرى ثمّ لايموت فيها و لايحيى»
(در آتش بسيار عظيم مى افتد كه نه در آن مى ميرد و نه زنده مى شود.) سوره اعلى / آيه ١٢ «عليهم نار مؤصده»
(بر آنها آتش در بسته احاطه دارد.) سوره بلد / آيه ٢٠
«لهم من جهنّم مهاد و من فوقهم غواش»
(براى آنها از جهنم بسترها، و از بالاى آنها روپوش هاست) سوره اعراف / آيه ٤١
«يريدون ان يخرجوا من النّار و ما هم بخارجين منها و لهم فيها عذاب مقيم»
(مى خواهنداز آتش بدر روند، آنها از آتش بدر نخواهند رفت براى آنها در آتش عذاب دائم است.) سوره مائده / آيه ٣٧
خلود و هميشه ماندن در بهشت قرآن كريم در آيات ذيل به خلود و هميشه ماندن اهل بهشت در بهشت تصريح كرده است:
سوره فرقان / آيه ١٥، بقره/ آيه ٢٥ و ٨٢، آل عمران/ ١٠٧، اعراف/ ٤٢، يونس/ ٢٦، هود/ ٢٣، أنبياء/ ١٠٢، مؤمنون/ ١١، زخرف/ ٧١، آل عمران/ ١٥ و ١٣٦ و ١٩٨، نساء/ ١٣ و ٥٧ و ١٢٢، مائده/ ٨٥ و ١١٩، توبه/ ٢٢ و ٧٢ و ٨٩ و ١٠٠، ابراهيم/ ٢٣، كهف/ ١٠٨، طه/ ٧٦، فرقان/ ١٦ و ٧٦، عنكبوت/ ٥٨، لقمان/ ٩، زمر/ ٧٣، احقاف/ ١٤، فتح/ ٥، حديد/ ١٢، مجادله/ ٢، تغابن/ ٩، طلاق/ ١١، بيّنه/ ٨
خلود و هميشه ماندن در جهنم قرآن كريم به خلود و هميشه ماندن در جهنّم نيز در آيات ذيل تصريح كرده است:
سوره فصلت/ آيه ٢٨، محمد/ ١٥، نساء/ ١٤ و ٩٣، حشر/ ١٧، توبه/ ٦٣، بقره/ ٣٩ و ٨١ و ٢١٧ و ٢٥٧ و ٢٧٥، آل عمران/ ١١٦، مائده/ ٨٠، اعراف/ ٣٦، توبه/ ١٧، يونس/ ٢٧، رعد/ ٣، مؤمنون/ ١٠٣، زخرف/ ٧٤، مجادله/ ١٧، بقره/ ١٦٢، آل عمران/ ٨٨، نساء١٦٩/، انعام/ ١٢٨، توبه/ ٦٨، هود/ ٨، انبياء/ ٩٩، نحل/ ٢٩، طه/ ١٠١، احزاب/ ٦٥، زمر/ ٧٢، غافر/ ٧٦، تغابن/ ١٠، جنّ /٢٣، بيّنه/ ٦، ق/ ٣٤.
رحمت پروردگار متعال در روز قيامت
در قرآن آمده است:
«كتب ربكم على نفسه الرحمة ليجمعنّكم الى يوم القيامة لاريب فيه»
(پروردگار شما بر خويشتن رحمت نوشته است، همه شما را روز قيامت كه در آن شكى نيست، گرد خواهد آورد.) سوره انعام / آيه ١٢
«قل يا عبادى الّذين أسرفوا على أنفسهم لاتقنطوا من رحمة الله إن الله يغفر الذنوب جميعاً انه هوالغفور الرحيم»
(بگو: اى بندگان من كه بر خود اسراف ورزيده ايد، از رحمت خدا نااميد نشويد خدا همه گناهان را مى آمرزد او بخشنده و مهربان است.) سوره زمر / آيه ٥٣
«ان الله لايغفر أن يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء»
(خدا نمى آمرزد كه به او شريك قرار داده شود و كمتر از آن را براى هركس كه بخواهد مى آمرزد.) سوره نساء / آيه ٤٨ و ١١٦
«عذابى اصيب به من أشاء و رحمتى وسعت كل شى»
(عذاب خود را به هر كسى كه بخواهم وارد مى سازم و رحمت من بر همه چيز احاطه كرده است.) سوره اعراف / آيه ١٥٦
«الملك يومئذ الحقّ للرّحمان و كان يوماً على الكافرين عسيراً»
(ملك در روز قيامت، بحق از آن خداوند مهربان است، و آن روزى است كه بر كافران سخت است.) سوره فرقان / آيه ٢٦
«و من يقنط منّ رحمة ربّه الّا الضّالّون»
(كيست كه از رحمة پروردگار خود نااميد شود، جز گمراهان) سوره حجر / آيه ٥٦
آياتى كه دلالت بر رحمت خداوند متعال دارد بسيار است. در قرآن هيچ صفتى از صفات خداوند متعال بيشتر از صفت رحم او ذكر نشده است.
قرآن از اوّل تا آخر به صفت رحمت پروردگار متعال ندا سر داده است. و هر سوره از يكصد وچهارده سوره آن بغير از سوره برأئت، باسم رحمن و رحيم خدا شروع شده است. و در غير اوائل سوره ها نيز در (٥٦) مورد خدا به وصف رحمان و در (١١٤) مورد بهوصف رحيم و در (٩٥) مورد بهوصف غفور و آمرزنده و در (٥) مورد به وصف غفار و بسيار آمرزنده، توصيف كرده و در (١٧٦) مورد رحمت پروردگار، و در (٦٦) مورد مغفرت و آمرزش او را ذكر كرده است. صدوق در كتاب "اعتقادات" (ص ٧٦) گويد:
"اعتقاد ما در باره وعده خدا (نسبت به رحمت) و وعيد خدا (نسبت به عذاب) اين است: كسى را كه خداوند متعال به او وعده ثواب داده، حتماً به آن وفا كرده و به او خواهد داد، و كسى را كه به او وعده عذاب كرده است، او اختيار دارد اگر عذاب كند به مقتضاى عدالت اوست. و اگر ببخشد به مقتضاى فضل اوست. خدا بر بندگان ظلم نمى كند." از رحمت پروردگار متعال اين است، كه در روز قيامت شفاعت كننده برمى انگيزد تا در پيشگاه او براى گنهكاران شفاعت كند. پس خداست كه يگانه مبدأ براى رحمت و آمرزش است. و اوست كه برانگيزنده شفيعان براى شفاعت است. شفاعت از اوست و بسوى اوست. «قل لله الشفاعة جميعاً» (بگو شفاعت همه اش از آن خداست.) سوره زمر / آيه ١٤٤
شفاعت قرآن مى گويد:
«عسى ان يبعثك ربّك مقاماً محموداً» سوره اسراء / آيه ٧٩
(خطاب به پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)(عليهم السلام) اميد است كه پروردگارت تو را به مقام پسنديده اى برانگيزد.) مراد از مقام پسنديده در آيه شفاعت است. قرآن كريم در آيات متعددى به عدم شفاعت بدون اذن خداوند سبحان تصريح كرده است. و همانگونه كه به عدم شفاعت بدون اذن خدا تصريح كرده به وجود شفاعت با اذن خدا و رضايت او نيز تصريح كرده است.
قرآن در سوره بقره / آيه ٢٥ مى گويد:
«من ذاالّذى يشفع عنده الّا باذنه»
(كيست كه جز باذن خدا پيش او شفاعت كند.)
و در سوره انبياء / آيه ٢٨:
«و لا يشفعون الّا لمن ارتضى»(شفاعت نمى كنند جز براى كسى كه خدا راضى باشد.)
صدوق در كتاب "اعتقادات" (ص ٦٦) گويد:
اعتقاد ما در مورد شفاعت اين است: شفاعت در باره كسى است كه خدا از دين او راضى باشد. از اهل گناهان كبيره و صغيره.اما كسانى كه توبه كرده اند نياز به شفاعت ندارند.
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) فرمود: "هر كسى به شفاعت من ايمان نداشته باشد، خدا او را به شفاعت من نائل نكند."
باز فرمود: "هيچ شفاعت كننده اى مؤثرتر از توبه نيست. شفاعت از آن انبياء و اوصياء و مؤمنان و فرشتگانست. در ميان مؤمنان كسى خواهد بود كه مانند قبيله ربيعه و مضر را شفاعت كند، كمترين مؤمنان در شفاعت كسى است كه درباره سى نفر شفاعت مى كند. شفاعت در باره اهل شك و شرك و اهل كفر و انكار نيست. بلكه درباره گنهكاران از اهل توحيد است. عقيده اهل سنت نيز همين است. در "بحار" (ج ٨ ص ٦٢)، از «شرح صحيح مسلم» چنين نقل كرده:
قاضى عياض گفته است: مذهب اهل سنت اين است كه شفاعت به دليل عقل جائز است، ولى به دليل صريح آيات قرآن و اخبار پيامبر (صلى الله عليه وآله) واجب است. رواياتى كه از رسول اكرم (صلى الله عليه وآله)در باره شفاعت وارد شده، و به صحت شفاعت در آخرت درباره گنهكاران مؤمنان دلالت دارد، در حدّ تواتر (مستلزم قطع و تعيين) است، و گذشتگان صالح اسلام و پس از آنها اهل سنّت همگان بر آن اجماع دارند.
امامت(١) امامت چيست؟ و امام كيست؟
امامت منصبى است خدايى، كه از ناحيه پروردگار عالم تعيين شده، و عهدى است از طرف او. چنانچه در سوره بقره آيه ١٢٤ درباره حضرت ابراهيم(ع) مى فرمايد «انى جاعلك للناس اماماً قال و من ذريتى قال لاينال عهدى الظالمين» يعنى خداوند به ابراهيم(ع) فرمود: من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم، ابراهيم عرض كرد از نژاد من (نيز امامانى قرار بده) خداوند فرمود: عهد و پيمان من به ستمكاران نمى رسد. (و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و معصوم باشند شايسته اين مقامند) پس همانطور كه پيامبرى منصب خدايى است و از طرف خدا تعيين مى شود، به طور مسلم امامت نيز چنين است. و همانطور كه پيامبرى انتخابى نيست، امامت هم كه جانشينى پيامبر است، نمى تواند انتخابى باشد.
به طور خلاصه، امامت و خلافت، رياست جمهورى نيست تا تعيين آن منوط به آراء اكثريت مردم باشد چنانچه بعد از رسول اكرم(ص) درباره ابوبكر چنين ادعاء كردند بلكه امامت منصبى است خدايى كه بايد از طرف خدا و پيامبر تعيين شود.همانطور كه موسى(ع) به برادرش هارون گفت: جانشين من در ميان قومم باش، پيامبر اسلام نيز طبق حديث منزلت كه به طور متواتر در كتب اهل سنت ثبت است به على(ع) فرمود:انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى. (يعنى: تو (علىع) نسبت به من همچون هارون نسبت به موسى هستى جز اينكه پيامبرى بعد از من نيست) پس على عليه السلام
ــــــــــــــــــــــــــــ
١-بخش امامت از اصل عربى توسط فاضل ارجمند حجة الاسلام آقاى آقا شيخ محمد تقى مجتهدى تبريزى به فارسى ترجمه شده است.
بعد از پيامبر جانشين اوست و تمام مناصبى را كه هارون نسبت به موسى در ميان قوم بنى اسرائيل داشت جز نبوت دارا است. و اينكه على(ع) مقام نبوت را ندارد به خاطر آنست كه بعد از پيامبر اسلام، پيامبرى نخواهد بود زيرا كه او خاتم پيامبران است.
به طور خلاصه، امامت ولايتى است از سنخ ولايت خدا و پيامبر. چنانچه خداوند متعال مى فرمايد: انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكوة و هم راكعون
از كتب اهل سنت نقل خواهيم كرد اين آيه شريفه در حق «على(ع)» نازل شده است. و مراد از كسى كه بر خدا و پيامبر در اين آيه عطف شده و ولايت منحصر به خدا و پيامبر و او قرار داده شده است على(ع) است.اين نوع ولايت، ولايت ويژه اى است و از سنخ ولايت بعضى از مومنين بر بعضى ديگر، نيست. كه قرآن مى گويد: «المومنون و المومنات بعضهم اولياء بعض. (يعنى: مردان و زنان باايمان ولى يكديگرند) زيرا در اينصورت مخصوص كسانى كه در حال ركوع زكات مى دهند نمى شد.
امام: هادى و راهنماى امت بعد از رسول اكرم(ص) مى باشد. آيه شريفه مى گويد: انما انت منذر و لكل قوم هاد. يعنى همانا تو اى پيامبر بيم دهنده هستى و براى هر قوم هدايت كننده اى است.
در تفاسير اهل سنت، از ابن عباس به طور مسند نقل شده كه فرمود: وقتى اين آيه شريفه نازل شد، پيامبر اسلام دستش را بر سينه خود گذاشت و فرمود: منذر و بيم دهنده منم. و به على(ع) اشاره كرده فرمود: اى على، هادى امت تو هستى و بعد از من مردم به واسطه تو هدايت مى شوند. اين حديث، در تفسير فخر رازى ج ١٩ ص ١٤ و تفسير ابن كثير ج ٢ ص ٥٠٠ و تفسير طبرى ج ١٣ ص ٦٣ و تفسير نيشابورى ج ١٣ ص ٧٣ و تفسير شوكانى ج ٣ ص ٦٦ و تفسير آلوسى ج ١٣ ص ٩٧، آمده. و همچنين در ساير كتب تفسير و حديث اهل سنت ثبت است.
امام، بعد از پيامبر، حجت خدا در روى زمين است، تا كسى چنانچه در قرآن آمده نتواند بگويد اى خدا، چرا پيامبرى به سوى ما نفرستادى كه ما را از جانب تو هدايت كند. و چرا پيشوا و راهنمايى براى ما نگماشتى كه ما از او پيروى كنيم پيش از آنكه به گمراهى و ذلت و خذلان درافتيم.(١)
و همچنين امام كسى است كه علم پيامبر كه از منبع وحى گرفته شده، در اختيار او باشد. و وى در رساندن علوم و معارف اسلام و احكام شرع، جانشين پيامبر باشد. چنانچه خداوند متعال مى فرمايد: "افمن يهدى الى الحق أحقّ ان يتبع امن لايهدى الا ان يهدى، مالكم كيف تحكمون" يعنى: آيا كسى كه هدايت به سوى حق مى كند براى پيروى شايسته تر است، يا آن كس كه خود هدايت نمى شود مگر هدايتش كنند؟ چرا اينگونه داورى مى كنيد؟
چنين كسى جز «على بن ابى طالب(ع)» نيست. زيرا او به اجماع فريقين (شيعه و سنى) اعلم امت بوده و علم و حكمت پيامبر در اختيار او قرار گرفته است. در حديثى كه همه اهل سنت به نقل آن اتفاق نموده اند، مى خوانيم كه پيامبر گرامى فرمود: من شهر علمم و على دروازه آن است. پس هر كس قصد علم دارد بايد از در آن داخل شود. و همچنين بعد از على(ع) امامان دوازدهگانه كه همگى از اهل بيت پيامبرند، حائز چنين مقامى هستند. زيرا پيامبر گرامى در حديثى كه همگان به صحت آن معترفند فرمود: من در ميان شما دو امانت نفيس و گرانبها مى گذارم، يكى كتاب خدا و ديگرى عترت من است و آندو هيچگاه از هم جدا نمى شوند، ماداميكه به اين دو چنگ زده ايد هرگز گمراه نخواهيد شد. اين بزرگواران هدايتگر امت هستند. ما برخى از نصوصى را كه رسول الله(ص) طى آنها امامت و عصمت ائمه دوازدهگانه را اعلام داشته ذكر خواهيم كرد، آنها همانگونه اند كه قرآن مى گويد «و جعلنا هم ائمه يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلاة و ايتاء الزكاة و كانوا لنا عابدين» (يعنى: آنها را امام قرار داديم كه به فرمان ما مردم را هدايت كنند و به آنها انجام كارهاى نيك و بر پاداشتن نماز و اداى زكات را وحى كرديم و همواره خدا را عبادت مى كنند) آنها همانگونه اند كه قرآن مى گويد «والذين يقولون ربّنا هب لنا من ازواجنا
ــــــــــــــــــــــــــــ
١-در احاديث ما به طور مستفيض آمده است كه «زمين از حجت خدا خالى نمى ماند» كه همان امام معصوم است. و همچنين در روايات ما آمده است كه «فرشتگان و روح، در شب قدر براى ابلاغ تقديرات الهى نازل مى شوند و به خدمت امام(ع) مى رسند. آيه «تنزّل الملائكة و الروح فيها من كل امر» هم دلالت دارد كه فرشتگان و روح در هر شب قدر نازل مى شوند. اينكه مى گوييم آيه دلالت دارد كه هر شب قدر نازل مى شوند بجهت آنست كه كلمه تنزل صيغه مضارع مى باشد و معلوم است كه صيغه مضارع بر استمرار دلالت مى كند، به خلاف آيه «انا انزلناه فى ليلة القدر» كه "انزلنا" به صيغه ماضى است و دلالت مى كند كه قرآن در گذشته نازل شده است. و ذرياتنا قرة اعين واجعلنا للمتقين اماماً» (يعنى: آنانكه مى گويند پروردگارا ديدگان ما را با همسران و فرزندان روشن نما و ما را بر مردم پرهيزكار امام گردان)
ابوبكربن مومن، در كتاب «رسالة الاعتقاد» از سعيدبن جبير، از عبدالله بن عمر، روايت مى كند كه گويد: سوگند به خدا اين آيه در حق على(ع) آنگاه كه چنين دعا كرد، نازل شده است.
از جمله ائمه دوازدهگانه حضرت مهدى(عج) است كه زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد چنانچه احاديث زيادى كه به حد تواتر رسيده است بر آن دلالت دارد. خداى بزرگ در اين باره مى فرمايد: "وعدالله الذين امنوا منكم و عملواالصالحات ليستخلفنهم فى الارض." و نيز مى فرمايد: و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين. يعنى: خدا به كسانى كه از شما ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند وعده مى دهد كه قطعاً آنان را حكمران روى زمين خواهد كرد. و همچنين مى فرمايد: ما مى خواهيم بر مستضعفان زمين منت نهيم و آنان را امامان و وارثان روى زمين قرار دهيم.
عصمت در امام: خداوند متعال بعد از آنكه ابراهيم(ع) را با امور مهمى آزمايش كرد و او از عهده همه آزمونهاى الهى برآمد، به او فرمود: "انى جاعلك للناس اماماً قال و من ذريتى قال لاينال عهدى الظالمين" يعنى: تو را به مقام امامت منصوب كردم، ابراهيم گفت از فرزندانم نيز، خطاب رسيد عهد امامت هرگز به ظالمان نمى رسد و آنها كه آلوده شرك و گناه باشند ممكن نيست به اين مقام برسند.
پس، از اين آيه آشكارا لزوم عصمت در امام استفاده مى شود، زيرا قرآن مى گويد: «و من يتعد حدود الله فقد ظلم نفسه» يعنى: هر كس از حدود الهى تجاوز كند به خويشتن ظلم كرده
نتيجه مى گيريم كه عصمت در امام لازم است و كسانى كه حدود و مقررات الهى را رعايت نكنند ظالم بوده و لياقت تصدى مقام امامت را نخواهند داشت. پس امامت منحصر به امامان دوازدهگانه خواهد بود زيرا اجماع امت بر اين است كه غير آن بزرگواران، كسى داراى مقام عصمت نيست.(١)
آيه تطهير: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً سوره احزاب آيه ٣٣
(خدااراده فرموده پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك گرداند.)
اين آيه شريفه صريحاً بر عصمت اهل بيت عليه السلام دلالت مى كند زيرا: آيه شريفه صريح است در اينكه اراده خداوند متعال به تطهير اهل بيت، «از گناهان» تعلق گرفته است سپس به طور مسلم تطهير محقق شده، زيرا تخلف اراده خداى عز و جل از مرادش محال است، قرآن مى گويد: هر گاه (خدا) چيزى را اراده كند، تنها به آن مى گويد "موجود شو" آن نيز بى درنگ موجود مى شود. (سوره يس، آيه ٨٢) و مراد از اراده، در اينجا اراده تكوينى است نه تشريعى، زيرا اراده تشريعى به فعل مكلف تعلق مى گيرد و آن همان امر به فعل است، و اما اراده در اين آيه به فعل خداوند عز و جل متعلق شده، (زيرا) مى فرمايد: خداوند مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك گرداند.
علاوه بر اين اراده تشريعى خداوند به طهارت كه همان تكليف به طهارت است مخصوص اهل بيت نيست بلكه شامل همه مكلفين است. اين مطلب هم بديهى است كه مراد از رجس (در آيه شريفه) رجس ظاهرى و جسمانى نيست بلكه مراد از آن رجس باطنى از قبيل شرك، كفر، شك و پليدى گناه و معصيت و هر چيزى كه پليد محسوب مى شود، مى باشد. ممكن است گفته شود كه مراد تطهير، اين است كه خداوند گناهان آنان (اهل بيت) را مى آمرزد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- مرحوم طبرسى در كتاب «مجمع البيان» ج١ ص٢٠٢ گويد:
اگر گفته شود كه از آيه همين قدر استفاده مى شود كه ظالم در حال ظالم بودنش به امامت نمى رسد ولى آيه دلالت ندارد كه اگر توبه كرد بعد از توبه نيز ممكن نيست به امامت نائل شود.
در جواب مى گوييم: ظالم اگر توبه هم بكند باز آيه دلالت دارد كه تا آخر عمر نمى تواند به امامت برسد زيرا آيه در حالى كه ظالم ظلم مى كند شامل وى مى گردد و مى گويد: لاينال عهدى الظّالمين. و كلمه «لاينال» مطلق است و مقيد به زمان مخصوص نيست و لذا شامل همه زمانها مى شود. نتيجه اين است كسى كه ظلم كرد هر چند بعداً توبه هم بكند در هيچ زمانى به امامت نمى رسد. ولى اين مطلب درست نيست، زيرا مغفرت و آمرزش گناهان، ارتكاب گناه را از بين نمى برد بلكه موجب مى شود كه عقوبت گناه برطرف شود زيرا بديهى است كه مغفرت گناه را از گناه بودن بيرون نمى برد. علاوه بر اين مغفرت گناه فرع تحقق آن است، پس شخص معصيت كار هنگام معصيت، پاكيزه از گناه نمى باشد، زيرا مغفرت گناه، به معناى اين نيست كه شخص مرتكب گناه نشده است.
پس آيه شريفه با تأكيدات مكرّر بر عصمت اهل بيت(ع) دلالت مى كند و آن تأكيدات از ذكر لفظ «انما» و دخول «لام» (به كلمه ليذهب) و از اختصاص خطاب (به اهل البيت) و تكرار مطلب و آوردن مفعول مطلق بعد از آن، كه به اهتمام بر مطلب دلالت دارد، و از مقدم ساختن لفظ (عنكم) بر لفظ (رجس) كه حق آن تأخير بود استفاده مى شود.
مراد از اهل بيت كيست؟ به طور مسلم مراد از اهل بيت، زوجات و همسران پيامبر گرامى نمى باشد. (هر چند آيه شريفه در بين آيات مربوط به زوجات پيامبر قرار گرفته) زيرا ضمير در اين آيه شريفه، مذكر است و صلاحيت رجوع به زوجات پيامبر را ندارد، و اينكه آيه شريفه در سياق آيات مربوط به همسران پيامبر مى باشد و در تمام آن آيات، ضمير مونث بوده و فقط در اين آيه ضمير مذكر ذكر شده، اين خود دليل روشنى است كه مراد از اهل بيت زوجات آن حضرت نمى باشد.
علاوه بر اين، به طور تواتر از رسول گرامى اسلام نقل شده كه اين آيه در حق «على، فاطمه، حسن و حسين» عليهم السلام نازل شده است. و در بسيارى از روايات آمده است كه اين آيه در منزل «ام سلمه»، زوجه آنحضرت نازل شده، هنگامى كه آيه نازل شد ام سلمه گفت اى رسول خدا، آيا من هم جزء آنها هستم حضرت فرمود، تو از آنان نيستى ولكن تو پايان و عاقبت خوبى دارى.(١)
ــــــــــــــــــــــــــــ
١-در مورد حديث ام سلمه به صحيح ترمذى ج ١٣ ص ٢٠٠ رجوع شود.
(و در اين مضمون احاديث زيادى وارد شده كه از جمله آن حديث عائشه و حديث عطيّه است. و در مورد حديث عائشه به كتاب «القول الفصل» ج ٢ ص ٢١٥، رجوع نموده و حديث عطيّه را در «اسد الغابة» ج ٣ ص ٤١٣ و ساير كتاب اهل سنّت، ميتوان ديد. و در بعضى روايات آمده است كه آيه شامل همه امامان معصوم دوازده گانه مى باشد و اما اختصاص آيه به على و فاطمه و حسن و حسين(ع)، از اين باب است كه آنان در هنگام نزول آيه شريفه موجود بوده اند.
در كتاب فرائدالسمطين كه از كتب اهل سنت است ج ١ ص ٣١٦ به سند متصل از سليم بن قيس، نقل مى كند كه گفت در زمان عثمان ديدم على بن ابى طالب در مسجد رسول خدا بود، و جماعتى از مهاجرين و انصار نشسته بودند... آنحضرت فرمود: اى مردم آيا مى دانيد كه خدا درباره ما آيه تطهير را فرستاده است و پيامبر مرا و فاطمه را و دو فرزندم حسن و حسين را پهلوى خود آورد و بر سر همه ما كساء انداخت و عرض كرد بار پرودگارا اينان اهل بيت من هستند و پاره تن من هستند، به درد مى آورد مرا آنچه اينان را به درد مى آورد و ملول و ناراحت مى كند مرا آنچه كه اينها را ملول و ناراحت كند. خدايا هر گونه رجس و پليدى را از آنان دور گردان و آنها را پاك و پاكيزه ساز.
ام سلمه عرض كرد يا رسول الله من هم از اهل بيت هستم؟ حضرت فرمود عاقبت تو به خير است. اين آيه تنها راجع به من و به دخترم و به برادرم على بن ابى طالب و دو فرزندم و به نه نفر از فرزندان فرزندم حسين مى باشد. و هيچ كس غير از ما در آن شركت ندارد. آن جماعت گفتند بلى ما همه گواهى مى دهيم كه ام سلمه اين قضيه را براى ما بيان كرد و بعد از آن ما از رسول خدا سؤال كرديم، رسول خدا همانطور كه ام سلمه نقل كرده بود بدون هيچ كم و زياد بيان نمود.
و در كتاب كفاية الاثر با سند متصل از على(ع) نقل مى كند كه فرمود: من به محضر رسول خدا در منزل ام سلمه وارد شدم آيه تطهير در آنجا نازل شد. حضرت فرمود اى على اين آيه درباره تو و دو فرزندم، و درباره ائمه از اولاد تو نازل شده. عرض كردم ائمه چند نفرند؟ حضرت فرمود: تو هستى اى على، و بعد از تو حسن و حسين و بعد از حسين فرزندش على، و بعد از على فرزندش محمد، و بعد از محمد فرزندش جعفر، و بعد از جعفر فرزندش موسى، و بعد از موسى فرزندش على، و بعد از على فرزندش محمد، و بعد از محمد فرزندش على، و بعد على فرزندش حسن، و بعد از حسن فرزندش حجت عصر. اين طور اسامى آنها در ساق عرش نوشته شده، من از خداى تعالى سؤال كردم آنان كيستند، خطاب آمد اينان ائمه بعد از تو هستند، همگى مبرا از جميع عيوب و همگى معصومند و دشمنان آنان ملعون هستند.
طرق و اسانيد نص رسول الله صل الله عليه واله باختصاص آيه تطهير به على و فاطمه و حسن و حسين در كتابهاى اهل سنت طبق نص و تصريح رسول گرامى اسلام، آيه شريفه تطهير صرفاً در حق خود آن بزرگوار و على(ع) و فاطمه(ع) و حسنين(ع) نازل شده است، كه در كتب اهل سنت مسلم است. ما تعداد (چهل و هشت سند و طريق) از اسانيد و طرقى كه به وسيله آنها نص صريح رسول الله(ص) باختصاص آيه تطهير به على و فاطمه و حسن و حسين(ع) رسيده است از كتب و مدارك اهل سنت استخراج و با ذكر نام هر كتاب و رقم صفحه مذكور در آن، در متن عربى «براهين المعارف الالهية و اصول اعتقادات الاماميه» وارد كرده ايم مراجعه شود.
حداد حضرمى از علماء اهل سنّت است در كتاب «القول الفصل» ج ١ ص ٤٨ گويد:
حديث مربوط به آيه تطهير از احاديث صحيح و مشهورى است كه به طور مستفيض (از لحاظ لفظ) و متواتر از لحاظ معنى، به ما رسيده است و همه امت به طور اتفاق آن را پذيرفته اند و هفده نفر از بزرگان حديث آن را صحيح شمرده اند.
آيه اولى الامر اطيعواالله و اطيعواالرسول و اولى الامر منكم. سوره نساء / آيه ٥٩
اين آيه دلالت دارد بر لزوم عصمت در اولواالامر، چنانچه آيه ديگرى كه درباره اولى الامر آمده يعنى «ولو روده الى الرسول و الى اولى الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم» دلالت دارد كه اولى الامر كسانى هستند كه در علم دين به آنها بايد رجوع شود. مراد از اولوالامر كه خداوند متعال اطاعت آنان را قرين اطاعت خود و اطاعت رسول دانسته، آنهايى هستند كه در حق آنان آيه تطهير نازل شده و همچنين ساير ائمه دوازدهگانه از عترت پيامبرند. يعنى آنهايى كه رسول گرامى اسلام بر عصمت آنان تصريح نموده و آنان را طبق حديث شريف ثقلين، كه همه به صحت آن اتفاق نظر دارند، عديل قرآن كريم قرار داده است.
فخر رازى، در ذيل آيه شريفه «اطيعواالله و اطيعواالرسول و اولى الامر منكم» گويد: خداوند متعال به طور جزم به اطاعت اولى الامر امر مى كند و هر كسى كه خداوند بر اطاعت او امر كند بايد معصوم باشد. زيرا اگر معصوم نباشد و (خطا در حق آن جايز باشد) در اين صورت بر فرض صدور خطا، امر به اطاعت او امر به انجام دادن آن خطا است و امر به خطا و عمل به آن جايز نيست. زيرا در اينصورت اجتماع امر و نهى در فعل واحد لازم مى آيد و آن هم مستلزم تناقض است.پس با اين بيان ثابت مى شود اولى الامر كه خداوند متعال به طور قطع امر به اطاعت آنان نموده بايد معصوم باشند.
نگارنده گويد: آنچه را كه فخر رازى بيان كرده، دليل قاطع است كه مراد از اولى الامر، امامان معصوم(ع) است و غير از آنان، كس ديگرى نمى تواند مراد باشد.
فخر رازى متوجه عصمت در اولوالامر شده و چون نمى خواهد بر ائمه معصومين تفسير كند لذا دچار غلط و اعوجاج شده و چنين توجيه مى كند: آيه دلالت مى كند بر لزوم متابعت از اولوالامر، اما مشروط است به اينكه ما اولوالامر را بشناسيم و به آنها امكان دسترسى داشته باشيم ولى به طور مسلم مى دانيم كه در زمان خود، عاجز از معرفت و شناخت امام معصوم هستيم و امكان دسترسى به آنان نداشته و نمى توانيم از محضر آنان بهره ببريم. بنابراين مقصود از اولوالامر اهل حل و عقد از بزرگان امت است.
اين توجيه از فخر رازى قابل قبول نيست، زيرا چگونه ممكن است مراد از اولوالامر، اهل حل و عقد باشد در حاليكه به اجماع امت هيچكدام از آنان معصوم نيستند. و اينكه مى گويد ما از شناخت امام عاجزيم جداً ممنوع است. زيرا شناخت و معرفت امام بعد از رسول گرامى، با ملاحظه اخبار و رواياتى كه درباره امامت از آن بزرگوار رسيده. كاملا سهل و آسان است و حديث شريف غدير كه به طور متواتر نقل شده و سائر تصريحات آن حضرت به امامت على(ع) كه در كتب اهل سنت آمده، پيش روى همگان است.
پس معرفت امام بعد از رسول گرامى به واسطه اخبار و روايات آن حضرت كاملا سهل و آسان است، و معرفت امام بعدى با تصريح و نص امام سابق ميسر است چنانچه امير مومنان بر امامت حسن مجتبى(ع) تصريح نمود و امام حسن هم بر امامت حسين(ع) و آن دو چنانچه پيامبر اعلام داشته آقاى جوانان بهشت مى باشند، امام حسين(ع) نيز بر امامت فرزندش على بن الحسين تصريح نمود. و همينطور هر يك از امامان دوازده گانه، هر امام سابق بر امام بعدى تصريح نموده است، چنانچه به نقل متواتر ثابت است.بعلاوه خود رسول گرامى در ضمن احاديث و روايات زيادى به اسامى ائمه دوازدهگانه تصريح نموده است كه قسمتى از آنها را بعداً ذكر خواهيم كرد.
مراد از اولى الامر از ديدگاه روايات: روايات زيادى از طريق شيعه و اهل سنت دلالت مى كند مراد از اولى الامر همان ائمه دوازدهگانه مى باشد، ما بعضى از آن روايات را ذكر مى كنيم.
١ - در كتاب در بحرالمناقب ص ١٠٠ با سند از على (عليه السلام) روايت كرده از پيامبر خدا (صلى الله عليهواله) شنيدم كه فرمود: بر دين خود از سه مرد بترسيد.
اول: مردى كه قرآن را خوانده تا آنجا كه ديده با دلخواه او سازگار نيست در آن تغيير داده و شمشير بر روى برادر مسلمان خود كشيده و به او نسبت شرك مى دهد. عرض كردم: يا رسول الله! كداميك به شرك اولى و سزاوارتر است ؟ فرمود: آنكه به ديگرى نسبت شرك مى دهد. دوم: مردى كه با روى كارآمدن سلطانى، گمان مى كند اطاعت او اطاعت خدا و نافرمانى او نافرمانى خداست، دروغ مى گويد، اطاعت مخصوص خدا و پيامبر او و اولى الامر است كه خدا اطاعت آنها را به اطاعت پيامبرش مقرون ساخته و فرموده: «اطيعواالله و اطيعوالرسول و اولى الامر منكم» زيرا خدا به اطاعت پيامبر خود امر كرده، چون او معصوم و پاك است و به معصيت خدا امر نمى كند. و خدا به اطاعت اولى الامر، امر نموده، زيرا آنان معصوم و پاك بوده و به معصيت خدا امر نمى كنند، اولوالامر آنها هستند و اطاعت آنان از جانب خدا و رسول او فرض و واجب است، و براى كسى جز آنها اطاعت نيست و بعد از پيامبر خدا جز براى آنها مهر و محبت سزاوار نيست... تا آخر حديث.
٢ - در كشف الغمه ج ٣ ص ٤٢٢: از جابربن عبدالله انصارى چنين روايت مى كند چون آيه «اطيعواالله و اطيعواالرسول و اولى الامر منكم» نازل شد به محضر رسول اكرم(ص) عرض كردم: يا رسول الله خداى تعالى و رسول خدا را مى شناسم ولى اولوالامر كه خدا در اين آيه اطاعت آنها را با اطاعت رسولش برابر و مقرون داشته چه كسانى هستند؟
فرمود: اى جابر اولوالامر خليفه هاى من و جانشينان بعد از من هستند كه امامان و پيشوايان هدايت اند. اول آنها على بن ابى طالب و پس از او حسن و سپس حسين و پس از او على بن الحسين آنگاه محمدبن على كه در تورات به باقر معروف است و تو او را درك مى كنى پس وقتى او را ملاقات كردى سلام مرا به او برسان. و پس از او جعفربن محمدصادق سپس موسى بن جعفر وبعد از او على بن موسى و بعد از او محمدبن على و بعد از او على بن محمد سپس حسن بن على و بعد (فرزندش) كه هم اسم من و هم كنيه من است. اوست حجت خدا در روى زمين و بقيه خدا در ميان بندگان خدا، او محمدبن حسن بن على است. كسى است كه به اذن خداوند عز و جل تمام روى زمين را از شرق تا غرب فتح مى نمايد، او از شيعيان خود غيبت طولانى خواهد نمود كه هيچيك از افرادى كه قائل به امامت او هستند پايدار نخواهد ماند مگر آن كس كه خداوند قلب او را به مراتب ايمان و يقين آزموده باشد.
جابر مى گويد گفتم يا رسول الله آيا شيعيان او در زمان غيبت او از او بهره مند خواهند شد؟ فرمود بلى سوگند به آن كسى كه مرا به نبوت برگزيده است كه شيعيان از نور او استضائه مى كنند و به ولايت او بهره مند مى شوند اگرچه در غيبت باشد، همچنانكه از آفتاب در موقعى كه ابر روى آن را پوشانيده بهره مند مى شوند. سپس فرمود: اين جابر اين كلام از اسرار مخفيه و پنهان خدا و از خزائن علم خداست، تو نيز آن را از غير اهلش مخفى دار.
٣ - در ينابيع الموده ص ١١٦ به طور مسند از سليم بى قيس روايت مى كند كه سليم در ضمن روايتى از اميرمومنان نقل مى كند كه شنيدم فرمود:... كمترين چيزى كه انسان به سبب آن گمراه مى شود آن است كه حجت هاى خداى تعالى و شاهدان او را بر مردم نشناسد. (حجت و شاهدى) كه خدا اطاعت و ولايت آنان را بر مردم واجب نموده است.
گفتم اى اميرمومنان، آنان را برايم توصيف كن. فرمود: آنان كسانى هستند كه خداى تعالى (اطاعت) آنها را به (اطاعت) خود و پيامبرش مقرون ساخته و فرمود: يا ايهاالذين امنوا اطيعواالله و اطيعواالرسول و اولى الامر منكم. يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اطاعت كنيد از خدا و پيامبر و از اولوالامر.
گفتم فدايت شوم، بيشتر توضيح بفرماييد. فرمود: (آنان) همانها هستند كه رسول خدا در موارد متعدد و در آخرين خطبه خود، روزى كه خداوند او را قبض روح نمود، فرمود: من در ميان شما دو چيز به يادگار مى گذارم كه اگر به آن دو چنگ بزنيد هرگز گمراه نخواهيد شد. (آن دو) كتاب خدا و اهل بيت من است، خداوند لطيف و خبير به من عهد و پيمان نمود كه آن دو از هم جدا نشوند تا اينكه در حوض كوثر بر من وارد شوند، بعد حضرت دو انگشت سبابه خود را بهم چسبانيد و فرمود (آن دو جدا نمى شوند) مثل اين دو انگشت. و بعد انگشت سبابه را با انگشت ميانه بهم چسبانيد و فرمود نمى گويم كه آن دو اينگونه مى شوند. پس به قرآن و عترت تمسك كنيد و از آن دو پيشى نگيريد تا گمراه نشويد.
٤ - باز در ينابيع الموده ص ١١٧ به طور مسند از عيسى بن سرى نقل مى كند كه گفت: به امام جعفرصادق(ع) عرض كردم، ستونهاى اسلام كدامند كه هرگاه آنها را بگيرم، عملم پاكيزه گشته و ديگر جهل و نادانى به چيزهاى ديگر به من ضرر نمى رساند.
حضرت فرمود: شهادت به يگانگى خداوند متعال و اينكه محمد(ص) رسول خداست و اقرار به آن چيزهايى كه محمد(ص) از طرف خدا آورده است و اقرار به حقى كه در اموال قرار داده از زكاة و اعتراف به ولايت آل محمد كه خدا به آن امر فرموده است. و رسول خدا فرموده: كسى كه امامش را نشناسد و همانطور بميرد، مرده اش مرده جاهليت است، و خداوند متعال فرموده: اطيعواالله و اطيعواالرسول و اولى الامر منكم، يعنى از خدا و پيامبر و اولوالامر اطاعت كنيد. كه اولين آنان على(ع) بود بعد از او پسرش حسن و بعد از او حسين سپس على بن حسين و بعد از او محمدبن على و همچنين امر امامت و ولايت ادامه خواهد داشت زيرا زمين به صلاح نمى رسد مگر به وجود امام (معصوم). هر كس بميرد و امام زمانش را نشناسد مردن او مانند مردن زمان جاهليت است. هنگام رسيدن روح به سينه و قالب تهى كردن انسان درمى يابد كه چقدر احتياج به معرفت امام داشته. و مى فهمد: شناخت امام چقدر پرنفع بوده است.
٥ - در ينابيع الموده ص ١١٤، از حسن بن صالح از امام جعفر صادق(ع) روايت مى كند كه فرمود: مراد از «اولوالامر» در آيه، امامان از اهل بيت عليهم السلام هستند.
٦ - ابوبكربن مومن شيرازى در «رساله اعتقاد» گويد: از ابن عباس در مورد آيه مباركه اطيعوالله و اطيعواالرسول و اولى الامر منكم. روايت شده كه فرمود: اين آيه در شأن على(ع) نازل شد، زمانيكه پيامبر (به جنگ تبوك مى رفت) على(ع) را به جاى خود قرار داد.على(ع) عرض كرد آيا مرا در ميان كودكان و زنان مى گذارى (و اجازه نمى دهى با تو به ميدان جهاد بيايم و در اين افتخار بزرگ شركت نمايم) پيامبر(ص) فرمود: آيا راضى نيستى كه نسبت به من همانند هارون به موسى باشى، زمانيكه موسى به هارون گفت تو جانشين من در ميان قومم باش و (آنها را) اصلاح كن. خداوند متعال فرمود: اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم.
عصمت امامان دوازده گانه: رسول اكرم(ص) در روايات زيادى به عصمت امامان دوازدهگانه تصريح فرموده (١)و جماعتى از اصحاب آن بزرگوار هم روايت نموده اند كه از جمله آنان، عبدالله بن عباس و
ــــــــــــــــــــــــــــ
١ - مؤلف مى گويد : آنچه در ضمن دعاهاى ائمه اطهار(ع) وارد شده كه آن بزرگواران اعتراف به گناه نموده و استغفار مى كنند منافاتى با عصمت آنان ندارد، زيرا مراد از عصمت، معصوم بودن از گناهان شرعى است. و گناه به خدا به معناى دقيقش شامل مباحات شرعى هم هست. و لذا بنده خالص خدا كه در عبوديت به سرحد كمال رسيده و فانى در ذكر خداست، مباحات شرعى را براى خود گناه شمرده و از آن استغفار مى كند. و صاحب كشف الغمه در ج ٣ ص ٦٣ در اين زمينه بيان جالبى دارد كه چنين است: انبياء و ائمه، اوقاتشان مشغول به ذكر خدا بوده و قلوبشان مملو از ياد خدا، و دلشان متعلق به ملأاعلى و عالم بالا است. و آنان همواره در مراقبت نفس بودند چنانچه از آن بزرگواران رسيده، خدا را طورى پرستش كن كه گويا او را مى بينى و اگر تو او را نبينى او تو را مى بيند. پس آنان دائماً متوجه خدا بوده و با تمام وجود رو به درگاه او دارند. پس هرگاه از اين مرتبه عالى و منزلت بلند تنزل كرده و مشغول به خوردن و آشاميدن و ساير مباحات شرعى بشوند آن را براى خود گناه شمرده و از مقام ربوبى استغفار مى كنند. مگر نه اينست كه اگر بعضى از غلامان مشغول به خوردن و آشاميدن و نكاح و ساير مباحات باشند و اين كار آنان را از خدمت مولا و سيدشان باز دارد، مردم آنها را ملامت مى كنند، تا چه رسد به سيد سادات و سلطان سلاطين. زيدبن ارقم و انس بن مالك و واثلة بن اصقع و سعدبن مالك و ابوايوب و عمران بن حصين و ابوسعيد خدرى و عمار و على بن ابى طالب و ابوذر و ام سلمه و جابربن عبدالله انصارى، را مى توان نام برد. ما بعضى از آن روايات را ذكر مى كنيم:
١ - صدوق (قده) در «كمال الدين» ص ٢٨٠ حديث ٢٨ به سند متصل از عبدالله بن عباس نقل مى كند از رسول خدا شنيدم فرمود: من و على و حسن و حسين و نه تن از فرزندان حسين پاكيزه و معصوم از گناه مى باشيم. اين روايت در كفاية الاثر ص ١٩ نيز عيناً به همين سند و متن نقل شده است. و همچنين در كتاب فرائد السمطين ج ٢ ص ٣١٣ كه از كتب اهل تسنن مى باشد نقل شده است.
٢ - على بن محمد خزاز قمى در كتاب كفاية الاثر ص ١٠٠ به سند متصل از زيدبن ارقم نقل مى كند : از رسول خدا شنيدم به على(ع) فرمود: تو امام و جانشين من هستى و دو فرزند تو (حسن و حسين) سبط و نواده من بوده و آقاى جوانان بهشتند و از فرزندان حسين نه تن امام معصوم خواهد بود كه نهمين آنان قائم ما اهل بيت است.
٣ - باز در كتاب كفاية الاثر ص ٧٥ به سند متصل از انس بن مالك نقل مى كند كه گويد از رسول خدا(ص) شنيدم فرمود: اوصياء و جانشينان پيامبران آنهايى هستند كه بعد از آنان ديون آنها را اداء نموده و به وعده هاى آنها وفاء مى كنند و با دشمنان آنان به روش و سنت آنها جنگ و قتال مى نمايند. بعد رو به على(ع) كرد و گفت: تو وصى و برادر منى، در دنيا و آخرت. و تويى كه ديون مرا اداء مى كنى و به وعده هاى من وفا مى نمايى و به شيوه من با دشمنان بر تأويل قرآن قتال مى كنى چنانچه من با تنزيل قرآن قتال نمودم. من بهترين پيامبرانم و تو بهترين اوصياء و دو سبط و نواده من بهترين اسباط هستند و از صلب آن دو، امام هاى نه گانه كه پاك و معصوم و قائم به عدل و داد هستند به وجود مى آيند. امامان پس از من بعدد نقباء بنى اسرائيل و حواريون حضرت عيسى مى باشند و آنان عترت من و از گوشت و خون من هستند.
٤ - در كتاب كفاية الاثر ص ١١٠ به سند متصل از واثلة بن اصقع نقل مى كند: از رسول خدا(ص) شنيدم كه فرمود: چون من به معراج رفتم و به سدرة المنتهى رسيدم، پروردگار متعال مرا ندا كرده فرمود: اى محمد! عرض كردم لبيك اى مولاى من. فرمود: من پيامبرى را نفرستادم كه روزهايش سپرى شده مگر اينكه بعد از وى وصى و جانشين او عهده دار امر (وصايت و خلافت) شده است. پس على بن ابى طالب را بعد از خودت امام و وصى قرار بده، شما دو نفر را از يك نور آفريدم و امامان راستين را هم از نور شما دو نفر آفريدم. اى محمد آيا دوست دارى آنها را به بينى؟ عرض كردم آرى پروردگارا. فرمود سرت را بلند كن. پس سرم را بالا كردم و انوار امامان بعد از خودم را كه دوازده نور بود ديدم. عرض كردم پروردگارا اينها انوار چه كسانى است؟ فرمود انوار امامهاى بعد از تو است كه امين و معصومند.
٥ - در كفاية الاثر ص ١٣٤ به سند متصل از سعدبن مالك نقل مى كند كه پيامبر اسلام فرمود: اى على(ع) تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى(ع) هستى، جز اينكه بعد از من پيامبرى نخواهد آمد. تو ديون مرا ادا كرده و وعده هايم را وفا مى كنى و طبق تأويل قرآن جنگ و قتال مى كنى چنانچه من طبق تنزيل قرآن قتال كردم. يا على محبت تو از ايمان، و كينه و دشمنى تو از نفاق و دورويى سرچشمه مى گيرد. خداوند لطيف (مهربان) و خبير (دانا) مرا آگاه فرموده كه از صلب حسين نه تن از امامها كه معصوم و پاكيزه اند به وجود مى آيند و مهدى امت از آنها است كه در آخرالزمان دين را بپا مى دارد چنانچه من در اول زمان (صدر اسلام) دين را بپاداشتم.
٦ - در كفاية الاثر ص ١١٣ به سند متصل از ايوب انصارى نقل مى كند از رسول گرامى اسلام شنيدم فرمود: من سيد و سرور پيامبران و على سيد و آقاى اوصياء و دو نواده من بهترين اسباط و نواده ها هستند و امامان معصوم كه همگى از صلب حسين هستند از ما مى باشند و مهدى اين امت از ماست. آنگاه شخص اعرابى (باده نشين) در محضرش بپا خواسته عرض كرد يا رسول الله، امامان بعد از شما چند نفرند؟ فرمود به عدد اسباط و حواريين عيسى و نقباء و رؤساى بنى اسرائيل (يعنى دوازده نفر).
٧ - در كفاية الاثر ص ١٢٤ به سند متصل از عمار (بن ياسر) روايت كرده كه گفت: چون وفات پيامبر فرارسيد، على(ع) را طلبيد و مدتى بس طولانى با او راز دل گفت، سپس فرمود: اى على، تو وصى و وارث من هستى، خداوند متعال دانش و بينش مرا به تو عطا فرموده، چون من از اين جهان رخت بربندم، كينه هايى كه در دل گروهى نهفته براى تو علنى و آشكار مى شود و حق تو به خاطر كينه آنان به يغما مى رود. پس حضرت فاطمه(ع) گريست و امام حسن و امام حسين هم به گريه درآمدند. رسول خدا به فاطمه(ع) فرمودند: اى سرور بانوان چرا گريه مى كنى؟ عرض كرد: از تباه شدن بعد از شما مى ترسم، حضرت فرمود: اى فاطمه تو را بشارت باد كه در ميان اهل بيت من نخستين كسى هستى كه به من مى پيوندى، گريه نكن و اندوهگين مباش كه تو سرور بانوان بهشت هستى، و پدرت سرور پيامبران و پسرعمويت بهترين اوصياء است و دو پسرت بهترين جوانان اهل بهشتند. خداوند از صلب حسين نه امام معصوم و مطهر و پاكيزه بيرون مى آورد، و از ماست مهدى اين امت.
٨ - باز در كفاية الاثر ص ٢٩ به سند متصل از ابوسعيد خدرى نقل مى كند كه از رسول خدا شنيدم فرمود: اهل بيت من براى اهل زمين مايه امنيت و آرامش است به طورى كه ستارگان (آسمان) مايه آرامش و امنيت براى اهل آسمان هستند. عرض شد يا رسول الله(ص) آيا امامان بعد از تو از اهل بيت تو هستند؟ حضرت فرمود: بلى امامان بعد از من دوازده نفرند كه نه نفر از آنان از صلب حسين مى باشد و همگى امين و معصومند و مهدى اين امت از ما است. آگاه باشيد كه اينها اهل بيت من بوده، گوشتشان از گوشت من و خونشان از خون من است، چه شده بر اقوامى كه مرا درباره اينان آزار مى كنند خدا شفاعت مرا به آنان نرساند.
٩ - در كفاية الاثر ص ١٣٢ باز به سند متصل از عمران بن حصين نقل مى كند از پيامبر گرامى شنيدم به على(ع) فرمود: تو وارث علم منى و تو امام و خليفه بعد از من هستى، به مردم آنچه را كه نمى دانند مى آموزى، تو پدر دو سبط منى و همسر دختر من هستى و از ذريه شما دو نفر، عترت كه همان ائمه معصمومند، به وجود مى آيند.
پس سلمان از آن حضرت پرسيد ائمه چند نفرند؟ فرمود به عدد نقباء و رؤساء بنى اسرائيل.
١٠ - در ينابيع المودة ص ٦٥، از كتاب مناقب نقل مى كند : ابوالطفيل عامربىواثله كه به اتفاق مورخين آخرين كسى است از صحابه كه بعد از همه وفات كرده، از على(ع) نقل مى كند كه رسول خدا فرمود: اى على تو وصى منى، جنگ با تو جنگ با من بوده و صلح با تو صلح با من است. و تو امام و پدر امامان يازدهگانه اى، كه پاك و پاكيزه و معصومند و از آنان است كسى كه زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد. اين روايت را در كفاية الاثر ص ١٥٢ نيز به سند متصل از ابوالطفيل از على(ع) نقل نموده است.
١١ - در كفاية الاثر ص ٦٩ به سند متصل از انس بن مالك از ابوذر روايت مفصلى را از پيامبر اسلام(ص) نقل مى كند كه بخشى از آن چنين است: وقتى به معراج رفتم و به سدرة المنتهى رسيدم و جبرئيل مرا وداع كرد خداوند به من وحى نمود كه اى محمد، من به روى زمين يك بار توجه كرده و تو را برگزيده و پيامبر قرار دادم. سپس بار دوم به زمين توجه نمودم و على را برگزيده و او را وصى تو و وارث علم تو و امام بعد از تو قرار دادم. و از صلب شما دو نفر ذريه پاكيزه و امامان معصوم را كه خازنين علم من مى باشند، بيرون مى آورم. و اگر شما نبوديد دنيا و آخرت و بهشت و دوزخ را نمى آفريدم. اى محمد آيا دوست دارى آنان ببينى؟ عرض كردم بلى. پس به من ندا شد اى محمد سرت را بلند كن، سرم را بلند كردم و انوار على و فاطمه و حسن و حسين و على بن الحسين و محمدبن على و جعفربن محمد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمدبن على و على بن محمد و حسن بى على و حجت را مشاهده كردم و حجت در ميانشان مثل ستاره درخشان مى درخشيد...
١٢ - باز در كفاية الاثر ص ١٨٥ به سند متصل از ام سلمه نزديك به همين مضمون حديث را از پيامبر اسلام نقل مى كند با اين اختلاف كه در آخر آن آمده است :... ندا آمد كه اى محمد اين نور على و فاطمه است و اين نور دو سبط تو حسن و حسين است و اينها انوار ائمه بعد از تو مى باشند كه همگى از صلب حسين(ع) بوده و پاك و پاكيزه و معصومند.
١٣ - در كفاية الاثر ص ٢٩٧ به سند متصل از جابربن عبدالله انصارى روايتى را از رسول اكرم(ص) نقل مى كند كه در بخشى از آن چنين آمده است جابر مى گويد روزى رسول خدا به من فرمود: اى جابر هنگامى كه فرزندم باقر(ع) را درك كردى از جانب من به او سلام برسان. او هم نام من و شبيه ترين مردم به من است، علم او علم من و حكم او حكم من است. هفت نفر از اولاد او امين و معصوم و امامان نيكوكار مى باشند و هفتم آنان مهدى آنها است... اين حديث بعداً به طور مفصل خواهد آمد.
١٤ - مرحوم صدوق در عيون اخبارالرضا ص ٢١٩ به سند متصل از «محمدبن على تميمى» نقل مى كند كه مولى و آقايم على بن موسى(ع) از پدر و اجداد خود از رسول اكرم(ص) نقل فرمود: هر كس دوست دارد نگاه كند به شاخه اى كه از ياقوت سرخ بوده و به دست خداوند عز و جل كاشته شده و بر ان چنگ بزند بايد على و امامان از فرزندان او را دوست بدارد زيرا آنان برگزيده خداوند عز و جل بوده و از هر گناه و خطايى معصومند.
۹
حديث غدير
مرحوم صدوق اين حديث را در امالى ص ٣٤٧ نيز، از «احمدبن على بى ابراهيم» از «پدرش»، نقل نموده است كه متناً و سنداً عين حديث مزبور مى باشد. حديث غدير قال رسول الله(ص): من كنت مولاه فعلى مولاه. پيامبر اسلام(ص)، على(ع) را به امامت و ولايت منصوب نموده و به مسلمانان اعلام كرد «هر كس كه من مولاى اويم، پس على(ع) مولاى اوست».
ملخّص واقعه غدير: واقعه غديرخم و خطبه پيامبر اكرم (ص) در آن مفصّل است. اينجا ملخّص آنرا از تاريخ دمشق كه از كتب معروف اهل سنت است نقل مى كنيم.
ابن عساكر(١) در تاريخ دمشق (ج ٢ ص ٤٥ بخش على ع) به سند متصل از حذيفة بن اسيد روايت كرده: چون رسول خدا از حجة الوداع بازگشت مقرّر فرمود كه ياران و همراهان در اطراف درختان نزديك بهم كه در آن صحرا است فرود آيند. سپس آنها را احضار نمود و در زير درختان مزبور نماز خواند آنگاه بپا خاست و خطاب به آن گروه فرمود: خداوند لطيف و دانا مرا آگاه نمود كه هيچ پيامبرى جز نيمى از عمر پيامبر پيشين خود زندگى نمى كند و من گمان دارم كه به همين زودى به سراى ديگر خوانده شوم و اجابت نمايم، من مسؤول هستم شما نيز مسؤوليد، شما چه مى گوييد؟ گفتند ما شهادت
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- ابن عساكر شافعى مذهب و متوفّاى سال ٥٧١ هجرى ثبت شده است.
مى دهيم تو تبليغ نمودى و آنچه لازمه نصيحت و كوشش در راه هدايت ما بود به عمل آوردى، خدا به تو پاداش نيكو عطاء فرمايد. فرمود آيا شما نبوديد كه شهادت به يكتايى خدا داديد و اينكه محمد بنده و فرستاده اوست و بهشت و دوزخ او حق است و اينكه مردن حق است و قيامت خواهد آمد و در آن شكى نيست و اينكه خداوند همه مردگان را از قرارگاهشان برمى انگيزد؟ گفتند آرى ما به اين حقايق گواهى داده ايم. فرمود خدايا گواه باش. سپس خطاب به آن مردم فرمود: همانا خداوند مولاى من است و من مولاى اهل ايمانم و من بر مؤمنين، اولى و سزاوارتر هستم از خود آنان. پس هر كس را كه من مولاى اويم، اين «على» مولاى اوست، بار الها دوست دار آن را كه او را دوست دارد و دشمن بدار آن را كه او را دشمن بدارد.
سپس فرمود: اى مردم من (در انتقال به سراى جاودانى) بر شما پيشى خواهم گرفت و شماها در كنار حوض (كوثر) بر من وارد مى شويد. حوضى كه وسعت آن از مسافت بين بصرى و صنعاء، بيشتر است و در آن به تعداد ستارگان ظروف و قدحها از طلا و نقره وجود دارد. هنگامى كه شما بر من وارد شويد از شما درباره دو چيز گران و نفيس پرسش خواهم نمود. پس بنگريد كه چگونه بعد از من با آن دو رفتار خواهيد كرد. يكى از آن دو كتاب خداست كه رشته ارتباط (بين خدا و مردم) است يك طرف آن به دست خدا و طرف ديگر آن به دست شماست. پس آن را محكم بگيريد و تحريف و تبديل نكنيد تا گمراه نشويد. و آن ديگرى عترت و اهل بيت من است. همانا خداوند لطيف و دانا مرا خبر داد كه آن دو از يكديگر هرگز جدا نمى شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.
اسانيد حديث غدير از كتب اهل سنت
ما در متن عربى «براهين المعارف الالهية و اصول اعتقادات الاماميه» (دويست و پنجاه سند و طريق) از اسانيد و طرق حديث غديررا كه به صحابه رسول اكرم(ص) متصل است از كتب اهل سنت استخراج و با ذكر مدارك و نام كتابها با تعيين جلد و صفحه وارد كرديم، ولى در ترجمه به جهت اختصار حذف شد، به متن عربى مراجعه شود.
تواتر حديث غدير تواتر در اصطلاح آن است كه خبردهندگان از يك چيز به قدرى زياد باشد كه موجب قطع و يقين به ثبوت آن شود.
در «نفحات اللاهوت» ص ٢٨ گويد: روايت حديث غدير در مصنفات اهل سنت، در حد تواتر بوده و موجب يقين و قطع به مضمون آن است.
از جمله كسانى ك از علماء اهل سنت به تواتر حديث غدير تصريح كرده اند به طور نمونه افراد ذيل است.
١ - سيوطى، به طورى كه در كتاب «البيان و التعريف ج ٢ ص ٢٣٠ طبع حلب آمده چنين مى گويد: حديث غدير حديث متواتر است. و در «ارجح المطالب» طبع لاهور گويد: سيوطى، حديث غدير را در كتاب «الفوائدالمتكاثرة فى الاخبار المتواتره» آورده است. و در «قطيف الازهار» گويد سيوطى حديث غدير را در كتاب «الازهارالمتناثرة فى الاخبار المتواتره» آورده است. و در كتاب «نظم المتناثر فى الحديث المتواتر» ص ١٢٤، از مناوى نقل مى كند كه او در كتاب «التيسير» تواتر حديث غدير را از سيوطى نقل نموده است.
٢ - حاكم ابوسعيد طبق نقل «منهج الاصول» ص ٩٢ گويد: حديث موالاة و غدير خم را جماعتى از اصحاب نقل نموده، بطوريكه به حد تواتر رسيده است.
٣ - عطاءالله بن فضل نيشابورى، در كتاب «اربعين» گويد: اين حديث (حديث غدير) از پيامبر اسلام متواتر بوده و جماعتى زياد از صحابه آن را روايت كرده اند.
٤ - على بن احمدبن نورالدين بن محمد بن ابراهيم عزيزى در «السراج المنير» به تواتر حديث غدير تصريح كرده.
٥ - ميرزا مخدوم بى عبدالباقى، در كتاب «نواقض الروافض» گويد: اگر از من درباره تواتر حديث غدير بپرسى، براى تو ذكر مى كنم...
٦ - عبدالله شافعى در «المناقب» ص ١٠٨ گويد: اين خبر «خبر غدير» از حد تواتر گذشته، و هيچ حديثى نقل نشده كه در كثرت طرق مثل حديث غدير باشد.
٧ - عينى حيدرآبادى، در كتاب «مناقب على» ص ٥٢ طبع اعلم پريس چهارمنار گويد: حديث غدير متواتراست.
٨ - احمد محمد مرسى در تعليقات خود بر «تذكرة القربطى» ص ٨٦ طبع قاهره گويد: اين حديث (حديث غدير) متواتر است.
٩ - على بن احمد بن نورالدين در كتاب «السراج المنير فى شرح الجامع الصغير» حديث غدير را متواتر دانسته است.
١٠ - محمد بن اسماعيل بن صلاح امير يمانى صنعانى در كتاب «الروضة النديه» گويد: حديث غدير پيش اكثر پيشوايان حديث متواتر است.
١١ - ذهبى طبق نقل «تفسير روح المعانى» ج ٤ ص ١٧٢ طبع مصر گويد: اين حديث (حديث غدير) متواتر است.
١٢ - شارح كتاب «المواهب اللّدنيّة» هم بتواتر حديث غدير اعتراف كرده بطوريكه در كتاب «النظم المتناثر فى الحديث متواتر» ص ١٢٤ طبع حلب آمده است.
١٣ - ابوسعيد مسعود بن ناصر سجستانى، و او از جمله موثّق ترين افراد مذاهب چهارگانه اهل سنّت است، و او كتابى دارد به نام دراية حديث الولاية كه ١٧ جزء و داراى (يك هزار و سيصد) سند مى باشد. در اين كتاب تصريح پيامبر اسلام به خلافت على ع را از ١٢٠ صحابه مرد و از ٦ صحابه زن، روايت كرده ست.
آياتى كه در واقعه غدير نازل شده ١ - آيه شريفه تبليغ:
«يا ايهاالرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و الله يعصمك من الناس ان الله لايهدى القوم الكافرين»
(يعنى اى پيامبر برسان به مردم آنچه را كه از سوى پروردگارت به تو فرود آمده است و اگر نرسانى، رسالت پروردگار را نرسانده اى خداوند تو را از مردم حفظ مى كند خداوند گروه كافران را هدايت نمى نمايد.
اين آيه در مورد ابلاغ ولايت على(ع) نازل شده و آنرا اهل سنت نيز روايت كرده اند مرحوم علامه امينى در كتاب نفيس «الغدير» ج ١ ص ٢١٤ - ٢٢٣ آن را از ٣٠ كتاب، از كتب اهل سنت نقل نموده است.
٢ - آيه شريفه اكمال:
«اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام ديناً.»
(يعنى امروز من دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و راضى شدم كه اسلام دين شما باشد).
اين آيه در روز غدير خم بعد از ابلاغ ولايت على(ع) نازل شده و اهل سنت آن را روايت نموده اند (مرحوم علامه امينى) در كتاب «الغدير ج ١ ص ٢٣٠، آن را از ١٦ كتاب از كتب اهل سنت نقل كرده است.
٣ - آيه سؤال عذاب:
«سأل سائل بعذاب واقع للكافرين ليس له دافع من الله ذى المعارج»
(يعنى: تقاضاكننده اى تقاضاى عذابى كرد كه واقع شد. اين عذاب مخصوص كافران است و هيچكس نمى تواند آن را دفع كند، از سوى پروردگار ذى المعارج است)
اين آيه در مورد كسى نازل شده كه وقتى خبر واقعه غدير و منصوب شدن على بن ابى طالب به مقام ولايت كبرى به او رسيد، چنين گفت: خدايا اگر آنچه محمد(ص) مى گويد حق است و از پيش توست، بر ما سنگ از آسمان بباران ! هنوز سخنش تمام نشده بود كه سنگى از آسمان آمد و بر سر او خورد و او را همچنان بر جاى خود بكشت آنگاه خداوند تعالى آيه مزبور را فرستاد. چنانچه اهل سنت روايت نموده، و علامه امينى(قدس سره) در كتاب «الغدير ج ٢٣٩ - ٢٤٦، از ٣٠ كتاب از كتابهاى آنها نقل نموده است.
تهنيت در واقعه غدير: مورخ بزرگ محمدبن جرير طبرى كه از بزرگان اهل سنت است، به طورى كه در «الغدير ج ١ ص ٢٧٠» آمده از زيدبن ارقم روايت نموده در واقعه غدير بعد از اينكه رسول خدا(صلى الله عليهوآله) امامت و ولايت على بن ابى طالب(ع) را ابلاغ فرمود، مردم رو به سوى رسول خدا(ص) شتافتند در حاليكه همه مى گفتند: «سمعنا و اطعنا على امر الله و رسوله بقلوبنا» يعنى شنيديم و بر امر خدا و رسولش از صميم قلب فرمانبرداريم و اول كسى كه به عنوان اطاعت و بيعت پيامبر و على مصافحه كرد. ابوبكر و عمر و عثمان و طلحه و زبير بودند با باقى مهاجرين و انصار و ساير مردم تا هنگامى كه نماز ظهر و عصر در يك وقت خوانده شد و ادامه يافت تا نماز مغرب و عشاء نيز در يك وقت خوانده شد، و تا سه روز مصافحه و بيعت با على(ع) ادامه داشت:
تهنيت گفتن عمربن خطاب به على(ع) در واقعه غدير اين مطلب را اهل سنت روايت نموده و (علامه امينى«قدس سره») آن را در كتاب «الغدير» ج ١ ص ٢٧٢ - ٢٨٣، از شصت كتاب از كتب آنان نقل نموده است.
اشعار و قصيده ها درباره واقعه غدير: در مجلّدات «الغدير» قسمتى از اشعار و قصايدى كه در زمينه واقعه غدير، گفته شده و همچنين شعراء آن واقعه را در قرون متمادى، از قرن اول تا قرن دوازدهم ذكر نموده است كه تعداد آنان بدين قرار است:
در قرن اول پنج نفر، در قرن دوم سه نفر و در قرن سوم شش نفر، در قرن چهارم ده نفر، و در قرن پنجم نه نفر، و در قرن ششم، دوازده نفر، و در قرن هفتم نه نفر، و در قرن هشتم هفت نفر، و در قرن نهم هفت نفر، و در قرن دهم ده نفر و در قرن يازدهم چهار نفر و در قرن دوازدهم سيزده نفر.
معناى كلمه «مولى» در لغت مولى و ولى، هر دو صفت بوده و از كلمه ولايت مشتق شده اند و معناى حقيقى آن كه در تمام مشتقاتش جارى است، بطورى كه از كتب لغت استفاده مى شود عبارت است از قيام به امرى و عهده دار شدن به آن.
در «صحاح» در معنى ولايت كه مولى از آن مشتق است گويد: ولى الوالى البلد، و ولى الرجل البيع ولاية و اوليته معروفاً..
(يعنى: حاكم و والى سرپرستى شهر را به عهده گرفت، و مرد به امر معامله اقدام نمود و من سرپرستى آن را به خوبى به عهده گرفتم)
و يقال فى التعجب ما اولاه للمعروف و تقول: ولى و ولى عليه و ولاه الامير عمل كذا و ولاه بيع الشىء و تولى العمل تقلده.
يعنى: در مقام تعجّب گفته مى شود، به چه امر خيرى اقدام نمود و سرپرستى آن را به عهده گرفت. و مى گويى (فلانى) سرپرستى و (ولايت چيزى را) به عهده گرفت، و به ولايت فلان شخص اقدام نمود، (و همچنين مى گويى) امير سرپرستى فلان كار را به عهده فلانى گذاشت، (و يا مى گويى) امير معامله فلان چيز را به عهده او گذاشت، (خلاصه كلام اينكه گفته مى شود فلانى متولى فلان كار شد، يعنى سرپرستى آن را به عهده گرفت.)
و در كتاب نهايه(ابن اثير)آمده است: معناى ولايت اشاره به تدبير امور و قدرت و تسلط بر امرى و انجام دادن آن است، و هر كسى كه سرپرستى امرى را به عهده بگيرد او ولى و مولاى آن است، سخن عمر كه به على(ع) گفت اصبحت مولى كل مومن اى ولى كل مومن، يعنى: تو مولاى تمام مؤمنان گشتى، يعنى ولى و سرپرست تمام مؤمنان گشتى.
و در قاموس گفته: «ولى» اسم است از «الولى»... ولى الشىء و عليه، يعنى بر چيزى ولايت پيدا كرد و يك نوع ولايتى بعد گويد «ولايت» به كسر و او به معناى خطه و منطقه اى را به خود اختصاص دادن و اميرى و سلطنت است، (مى گويند) اوليته الامر، وليته اياه، او را به فلان امر ولى قرار دادم، يعنى او را سرپرست و امير آن كردم.
تااينكه گويد; تولى الامر تقلده، (يعنى سرپرستى آن را به عهده گرفت.) و اولى على اليتيم، اوصى، يعنى بر يتيم ولى قرار داد، باين معنى كه ولايت و سرپرستى آن را به كسى وصيت كرد. و استولى على الامر بر امرى مستولى گشت، يعنى به نهايت آن كار رسيد و بر آن مسلط شد.
معانى مختلفى كه براى لفظ مولى شمرده شده، همه از مصاديق اين معناى حقيقى است، و اطلاق لفظ مولى بر آن مصاديق، از باب اطلاق لفظى است كه بر حقيقتى وضع شده و بعد در مصاديق آن به كار مى رود، مثل اطلاق كلمه «رجل» بر زيد و عمرو وبكر. پس لفظ «مولى» بر «رب» اطلاق مى شود زيرا او سرپرستى مربوبين و مخلوقات را به عهده دارد، و بر «سيد و آقا» اطلاق مى شود زيرا او قائم به امور عبدش مى باشد و بر «عبد» اطلاق مى شود زيرا او به رفع حوايج سيد و آقاى خود قيام مى كند.
مولى بر همسايه و پسرعمو، و هم سوگند و هم پيمان، و داماد اطلاق مى شود زيرا آنان به يارى و نصرت، اقدام مى كنند، و همچنين در ساير موارد استعمال، پس لفظ «مولى» مشترك معنوى است، و معناى كلام رسول خدا(ص) كه فرموده: «من كنت مولاه فعلى مولاه» اين است: هر كسى را كه من سرپرستى امور او را عهده دار بودم، على سرپرستى امور او را عهده دار است. صريحاً دلالت مى كند به رياست بر امت، و امامت و ولايت بر آنان، زيرا رسول خدا(ص) زعيم و رئيس امت بوده و سرپرستى امور آنان را عهده دار بود، پس ثابت مى شود براى على(ع) مقام و منزلتى كه براى رسول خدا(ص) بود و آن ولايت عامه و زعامت تامه است.
آنچه گفته شد نتيجه تأمل در كلمات بزرگان اهل لغت است. و اگر كسى در آن ترديد به خود راه دهد و جز اشتراك لفظى را درباره كلمه مولى نپذيرد، بناچار بايد بپذيرد كه يكى از معانى كلمه مولى اولى است، و دركتاب«الغدير» ج ١ ص ٣٤٤ - ٣٤٨ كلمات ٤٢ تن از علماى عربيت از مفسرين و محدثين را در طول قرنهاى متمادى، از قرن اول تا قرن چهاردهم ذكر نموده كه همگى تصريح كرده اند كه معناى كلمه «مولى» در آيه «النار مولاكم، «اولى» مى باشد و يا حداقل «اولى» يكى از معانى «مولى» در اين آيه است.
و اينكه لفظ «مولى» همواره با اضافه استعمال شده و لفظ «اولى» با «باء» استعمال مى شود، منافاتى با مترادف بودن اين دو لفظ ندارد، زيرا مترادف بودن دو لفظ در يك معنى منافات ندارد كه در كيفيت استعمال با هم متفاوت باشند.
در الغدير ج ١ ص ٣٥٣ گويد: اين اختلاف (اختلاف در كيفيت استعمال در كلمات مترادفه) رادراكثرالفاظ مترادفه كه رمانى متوفاى ٣٨٤ - آنها را در يك تأليف جداگانه شامل ٤٥ صفحه (چاپ مصر ١٣٢١) جمع نموده، خواهيد يافت، و از علماء لغت كسى ترادف دو لفظ را در يك معنى به جهت اختلاف در كيفيت استعمال انكار نكرده است.
ابن بطريق در «العمده» ص ١١٥ و ١١٦ گويد: اينكه حضرت در مقدمه كلامش مطلبى فرمود و از امت هم به آن اقرار گرفت، يعنى فرمود: «الست اولى منكم بانفسكم» آيا من به نفوس شما از خودتان اولى نيستم؟ سپس جمله (من كنت مولاه فعلى مولاه) را بر آن عطف نمود كه در آن جمله لفظ «مولى» به كار رفته، اين خود دليل است كه حضرت در اين جمله از لفظ مولى، همان معنايى را اراده نموده كه در ابتداء كلامش آن را بر مردم تقرير نمود و آنها هم به آن اقرار نمودند و معناى ديگرى را اراده ننموده،(به عبارت ديگر) از جمله معطوف همان معنى را كه در معطوف عليه هست، اراده نموده است. و اينكه شخص حكيم جمله اى را با لفظى كه (چندين معنا ندارد) به معناى مخصوصى تقرير كند سپس بر آن جمله، جمله اى را كه متضمن لفظ مزبور است عطف نمايد، جايز نيست مگر اينكه در آن جمله نيز از آن لفظ همان معناى مخصوص اراده شود نه معناى ديگر.
و به عبارت روشن، اگر شخصى به عده اى بگويد: آيا شما خانه مرا كه در فلان مكان است و داراى چنين خصوصياتى است نمى شناسيد؟ و بعد از آنكه حاضرين اقرار كردند كه مى شناسيم، بگويد، شاهد باشيد كه همانا خانه من وقف بر مستمندان است، در اينصورت لفظ خانه حمل مى شود به آن خانه اى كه خصوصيات آن را ذكر نموده و از مردم نسبت به آن اقرار گرفته است.
شواهد بر دلالت حديث غدير بر نصب على(ع) به امامت شاهد اول: رسول خدا قبل از آنكه جمله «من كنت مولاه فعلى مولاه» را بگويد، مردم را مخاطب قرار داده و فرمود: «الست اولى بكم من انفسكم» آيا من به نفوس شما از خود شما اولى تر نيستم؟ آنگاه بر اين اساس تفريع نموده و فرمود «من كنت مولاه فعلى مولاه»
تقرير حضرت و كسب اقرار از مردم قبل از ايراد جمله مزبور، به اينكه او اولى به نفوس مردم مى باشد، ناچار به خاطر يكى از دو چيز بوده، يا به خاطر محقق ساختن شرط قضيه و اقرار آنان به محقق بودن آن، تا تالى و جواب قضيه بر آن مترتب شود، پس در اينصورت اراده معنى اولى، از «مولى» متعين مى شود، و در واقع معناى جمله چنين است.
آيا من به شما از خود شما اولى نيستم؟ پس من به هر كس كه از خود او به او اولى هستم، اين على نسبت به او از خود او اولى است. و يا به خاطر آماده ساختن مردم و وادار كردن آنان به عدم امتناع از چيزى كه حضرت اراده فرموده بود براى آنها انجام دهد، و آن نصب زعيم و رئيس بر آنان و كسى كه متصرف در امور آنان باشد، و در اين صورت مقصود از كلام مزبور اين است كه حضرت مى خواست على(ع) را بر امور آنان مسلط كند، پس از لفظ مولى، معنايى كه متضمن معناى تسلط است، مثل سيد و متصرف در امور، اراده شده نه ساير معانى.
در هر صورت حديث دلالت دارد به اينكه على(ع) تصرفش در امور آنان نافذ بوده و بر آنان اطاعت و انقياد او واجب است و بر احدى جايز نيست كه او را از تصرفات در امور مسلمين منع كند.
ناگفته نماند اينكه پيامبر اكرم(ص) نخست اولى بودن خود را بر مردم از جان آنها بيان كرد سپس به دنبال آن گفت من كنت مولاه فعلى مولاه، بسيارى از دانشمندان اهل سنت آن را روايت كرده اند از جمله افراد ذيل مى باشد كه از بزرگان اهل سنت هستند.
١ - احمد بن حنبل ٢ - ابن ماجه ٣ - نسائى ٤ - شيبانى ٥ - ابويعلى ٦ - طبرى ٧ - ترمذى ٨ - طحاوى ٩ - ابن عقده ١٠ - عنبرى ١١ - ابوحاتم ١٢ - طبرانى ١٣ - قطيعى ١٤ - ابن بطه ١٥ - دارقطنى ١٦ - ذهبى ١٧ - حاكم ١٨ - ثعلبى ١٩ - ابو نعيم ٢٠ - ابن السمان ٢١ - بيهقى ٢٢ - خطيب ٢٣ - سجستانى ٢٤ - ابن مغازلى ٢٥ - حسكانى ٢٦ - عاصمى ٢٧ - خلعى ٢٨ - سمعانى ٢٩ - خوارزمى ٣٠ - بيضاوى ٣١ - ملا ٣٢ - ابن عساكر ٣٣ - ابوموسى ٣٤ - ابوالفرج ٣٥ - ابن اثير ٣٦ - ضياءالدين ٣٧ - قزاوغلى ٣٨ - گنجى ٣٩ - تفتازانى ٤٠ - محب الدين ٤١ - وصابى ٤٢ - حموينى ٤٣ - ايجى ٤٤ - ولى الدين ٤٥ - زرندى ٤٦ - ابن كثير ٤٧ - شريف ٤٨ - شهاب الدين ٤٩ - جزرى ٥٠ - مقريزى ٥١ - ابن الصباغ ٥٢ - هيثمى ٥٣ - ميبدى ٥٤ - ابن حجر ٥٥ - اصيل الدين ٥٦ - سمهودى ٥٧ - كمال الدين ٥٨ - بدخشى ٥٩ - شيخانى ٦٠ - سيوطى ٦١ - حلبى ٦٢ - ابن باكثير ٦٣ - سهارنيورى ٦٤ - ابن حجر مكى (١)
شاهد دوم: دعاء آن حضرت است درباره على(ع) بعد از نصب او به امامت كه گفت: اللهم وال من والاه و انصر من نصره واخذل من خذله، و اين دعاء كه به طرق زيادى از رسول گرامى وارد شده، معنايش اين است: پروردگارا تو دوستى كن با كسى كه با على دوستى كند و دشمنى كن با كسى كه با او دشمنى كند و يارى كن كسى را كه على را يارى كند و ذليل و خوار كن كسى را كه على را مخذول نمايد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- به كتاب الغدير ج ١ ص ٣٧١ و احقاق الحق ج ٣ ص ٣٢٠ - ٣٢٧ و ج ٦ ص ٢٢٥ - ٣٦٨ و ج ١٦ ص ٥٥٩ - ٥٨٧ رجوع شود. اين دعا در برابر گروههاى مسلمانان كه در آن صحرا جمع بودند شاهد آن است كه برقرارى آنچه درباره على(ع) اعلام داشته نياز به يارى و موالاة دارد و از دشمنى و مخالفت با آن بايد برحذر داشته شود باز اين دعا دلالت دارد در هر چه على(ع) اراده نمايد مخالفت و معادات او جايز نيست و او تسلط تام بر مردم دارد.
باز دلالت بر عصمت على(ع) دارد كه او به چيزى كه خدا آن را مبغوض دارد اقدام نمى كند تا بر مردم واجب آيد از آن تبرى جسته و با او مخالفت نمايند.
شاهد سوم: اخبارى است كه به طرق زيادى وارد شده و دلالت دارد بر نزول آيه شريفه «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى... در روز غدير، و آن دلالت مى كند كه مراد از «مولى» در حديث غدير، معنايى است كه مربوط به امامت كبرى است، زيرا آنچه سبب اكمال دين و اتمام نعمت بر مسلمين گردد نمى تواند چيزى جز اصول دين باشد كه به واسطه آنها نظام دين و دنيا كامل گشته و اعمال مقبول درگاه احديت مى گردد.
و آنچه اين اخبار را تأييد مى كند گفتار آن حضرت است كه بعد از بيان حديث شريف غدير، فرمود: الله اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمة و رضى الرب برسالتى و الولاية لعلى بن ابى طالب.
(الله اكبر بر اكمال الدين و بر اتمام نعمت خدا و بر رضايت پروردگار به رسالت من و به ولايت على بن ابى طالب.)
و در بعضى از طرق حديث آمده است كه اضافه نمود: و تمام دين الله بولاية على بعدى (يعنى: تماميت دين خدا به ولايت على(ع) بعد از من مى باشد)
شاهد چهارم: اخبارى است كه از طرق اهل سنت وارد شده و دلالت مى كند بر نزول آيه تبليغ در حق على(ع) در روز غدير كه در آن خداى بزرگ مى فرمايد: اى پيامبر برسان به مردم آنچه را كه از سوى پروردگارت به تو فرود آمده است، و اگر نرسانى، رسالت پروردگارت را نرسانده اى، خداوند تو را از مردم حفظ مى كند، و خدا گروه كافران را هدايت نمى نمايد.
اين آيه دلالت دارد آنچه كه پيامبر مأمور به تبليغ آن است، ترك تبليغ آن مساوى با ترك رسالت است، پس آيه دلالت دارد بر اهميت مطلبى كه پيامبر مأمور تبليغ آن است به طورى كه ترك آن موجب ترك تبليغ رسالت است و آن از اصول اسلام بوده و غير از توحيد و نبوت و معاد است، زيرا اينها را رسول خدا(ص) از بدو رسالتش بيان فرموده بود، آرى آن امرى است كه اهميت آن تالى تلو اهميت تبليغ توحيد و نبوت و معاد است و چيزى جز امامت على بن ابى طالب(ع) نيست كه اصل مذهب تشيع است و چيزى است كه پيامبر در تبليغ آن از مخالفت مردم مى ترسيد و به همين جهت خداى تعالى فرمود: والله يعصمك من الناس، يعنى خداوند تو را از مردم حفظ كند.
شاهد پنجم: كلام رسول خدا است كه در بعضى از طرق حديث شريف غدير ذكر شده و آن اينكه، فرمود: خدا مرا مأمور ابلاغ امرى نموده كه به سبب آن سينه ام تنگ شده و گمان نمودم كه مردم مرا تكذيب مى كنند، خداوند مرا تهديد فرمود كه اگر آن را ابلاغ نكنم مرا عذاب فرمايد.
شاهد ششم: به طورى كه در بسيارى از طرق حديث شريف آمده، حضرت بعد از گرفتن شهادت از مردم به وحدانيت خدا و نبوت خود، اين حديث شريف را ايراد فرمود و آن را در سياق وحدانيت حق تعالى و نبوت خود قرار داد، پس معلوم مى شود كه اين امر، امر مهمى مى باشد كه اسلام بر آن مبتنى است.
شاهد هفتم: كلام رسول خدا قبل از بيان حديث شريف كه فرمود: نزديك است كه من به (سوى حق) خوانده شوم و آن را اجابت كنم اين كلام، دلالت دارد مطلبى را كه مى خواست بيان كند مطلب مهمى است كه مى ترسيد مرگش فرا رسد و آن را اعلام ننموده باشد، و آيا اين امر مى تواند چيزى جز مايه نجات، و رستگارى امت باشد ؟
شاهد هشتم: رسول خدا بعد از تبليغ ولايت على بى ابى طالب(ع) به مردم در حضور جماعت زيادى از مسلمانان، گفت اين مطلب را بايد حاضرين به غائبين برسانند.
اهتمام شديد در ابلاغ اين سخن شريف و كلام متين آن حضرت به همه مردم، مى رساند كه مراد از «مولويت» على(ع) چيزى كه پيش از آن به واسطه كتاب و سنت باخبر شده باشند مانند يارى و محبت به مؤمنان كه هر فردى آن را بداند نيست بلكه مراد از «مولى» معنايى بوده كه مردم آن را نمى دانسته اند و بايد به همه ابلاغ شود.
شاهد نهم: گفتار رسول خدا كه بعد از تبليغ ولايت فرمود: بار خدايا تو بر اينها گواهى كه من ابلاغ نمودم و خير و صلاح آنها را به آنها گفتم، اين مطلب دلالت دارد به اينكه، پيامبر امر بزرگى را ابلاغ نموده و حجت را بر آنها تمام كرده و ذمه خود را از آن برىء نموده و وظيفه اش را انجام داده است، و اين مطلب نمى تواند چيزى مثل نصرت مؤمنين و محبت آنان باشد كه هر فرد عادى بلكه بچه هاى مميز آن مى دانستند كه در اسلام به آن امر شده است.
شاهد دهم: قراين حاليه است كه زياد است و به وضوح بر مقصود ما دلالت دارد، ( ما به بعضى از آنها اشاره مى كنيم)
الف) نزول آن حضرت در آن گرماى سوزان و آسمان غير ابرى، بر روى ريگزارهاى داغ، بطورى كه نزديك بود زمين در اثر تابش آفتاب برافروخته گردد، همانگونه كه راويان و حفاظ حديث نقل نموده اند شدت گرما بطورى بود كه مردم برخى از لباسهاى خود را بر سر افكنده و برخى را به پاهايشان پيچانده بودند و بعضى از آنها از سايه مركبها استفاده نموده و بعضى به سايه تخته سنگهاى بزرگ پناه مى بردند.
ب) ترتيب دادن آن حضرت منبرى در غايت بلندى از جهاز شتران و سنگها، بطورى كه مشرف به همه مسلمانان باشد، زيرا مسلمانان به قدرى زياد بودند كه مورخان تعدد آنان را ٧٠ تا ١٠٠ هزار نفر گفته اند.
ج) امر آن حضرت به برگشت آنهايى كه در جلو جمعيت رفته و توقّف آنهايى كه در آخر جمعيت بودند.
هـ) رفتن آن حضرت به طرف مسجد غدير، و ايراد آن خطبه گيرا و مفصلى كه قسمتى از آن را در موقع بيان شأن نزول آيه تبليغ ذكر نموديم. و آن خطبه به طور تفصيل در كتب معتبر از جمله «البرهان» علامه بحرانى و «بحارالانوار» علامه مجلسى، و غير آن موجود است. در حاليكه از بازوى على (اولين كسى كه به او ايمان آورده و لحظه اى به خدا شرك نورزيده) گرفته و بلند كرد به طوريكه سفيدى زير بغل آن حضرت نمايان شد.
شاهد يازدهم: همه حاضرين در واقعه غدير، از كلام حضرت امامت كبرى و زعامت عظمى، فهميده اند دليلش اين است كه مردم با على(ع) بيعت نموده و با او مصافحه كردند و به پيامبر و على(ع) تهنيت گفتند، اولين كسى كه به تهنيت و تبريك اقدام كرد عمر بن خطاب بود.
تهنيت على(ع) را به ولايت با طرق زيادى نقل شده كه شصت طريق از آنها در الغدير ج ١ ص ٢٧٢ - ٢٨٣ آورده شده، و ما نمونه هايى از تهنيت ساير مردم را در اينجا بازگو مى كنيم:
حافظ ابوسعيد خركوشى نيشابورى(متوفاى ٤٠٧ هجرى)، در كتاب (شرف المصطفى) بطورى كه در الغدير آمده به سند خود از «براءبن عازب» و به سند ديگر از «ابى سعيد خدرى» روايت كرده، لفظ او چنين است:
سپس رسول خدا فرمود: مرا تهنيت بگوييد، همانا خداوند مرا به نبوت برگزيده و امامت را مخصوص اهل بيت من گردانيد. پس عمربن خطاب، على را ملاقات كرد و گفت: خوشا به حال تو اى اباالحسن، تو مولاى من و مولاى هر مرد و زن موءمن گرديدى.
مورخ مشهور محمدبن جرير طبرى در كتاب «الولاية» به سند خود از «زيدبن ارقم» روايتى نقل نموده كه در آخر حديث آمده است: رسول خدا فرمود: اى گروه مردم بگوييد پيمان بستيم با تو از صميم قلب عهد نموديم با زبان، و دست بيعت داديم بر اين امر، عهد و پيمان و بيعتى كه اولاد و اهل بيت و كسان خود را بدان واداريم و به جاى آن روش مقدس روش ديگرى را نپذيريم.
زيدبن ارقم گفت: در اين هنگام مردم رو به طرف رسول خدا شتافتند در حاليكه همه مى گفتند: شنيديم و امر خدا و رسولش را از صميم قلب فرمانبرداري.
نخستين كسانى كه دست خود را به عنوان اطاعت و بيعت به دست پيامبر و على رساندند، ابوبكر و عمر و عثمان و طلحه و زبير و سائر مهاجرين و انصار بودند مردم تا نماز ظهر و عصر در يك وقت خوانده شد، بيعت ادامه داشت تا نماز مغرب و عشاء نيز در يك وقت خوانده شد، باز همچنان تا سه روز دست دادن و بيعت ادامه داشت.
اين روايت را «احمدبن محمد طبرى» مشهور به «خليلى» در كتاب مناقب على(ع) ذكر نموده و همچنين در كتاب «النشر و الطى» همين روايت (با تفاوت مختصر) ذكر شده است.
در روضة الصفا ج ١ ص ١٧٣ بعد از ذكر حديث غدير چنين روايت كرده: سپس رسول خدا در خيمه خود جلوس فرمود و بر حسب امر آن حضرت، اميرالمومنين على(ع) در خيمه ديگر نشست، پس رسول خدا امر فرمود، مردم به خيمه على(ع) رفته و به او تهنيت بگويند، و چون تهنيت مردان تمام شد حضرت به (زوجات خود) فرمود به خيمه رفته و او را تهنيت بگويند.
در حبيب السير ج ٣ ص ١٤٤ گويد: سپس اميرالمومنين بر حسب امر رسول خدا(ص) در خيمه اى كه مخصوص براى آن جناب بپا شده بود، قرار گرفت و مردم به ديدار و تهنيت او شتافتند كه در ميان آنان ابوبكر و عمربن خطاب بود، عمر گفت: به به اى پسر ابى طالب، تو مولاى من و مولاى هر مرد و زن مؤمن گشتى. سپس پيامبر به (زوجات خود) دستور فرمود كه به خيمه على وارد شده و به او تهنيت بگويند.
غزالى كه از معروفين و بزرگان اهل سنت است در كتاب سرالعالمين در مقاله چهارم آن، در اين زمينه سخن نيكويى دارد، او گفته:... لكن حجت آشكار گشت و گروهها (علماء حديث و تفسير) اجماع نمودند بر متن حديث غدير از خطبه آن حضرت در روز غدير خم، كه باتفاق همگان آن جناب فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه» هر كسى كه من مولاى اويم على مولاى اوست، پس از سخن پيامبر، عمر گفت: به به اى اباالحسن، تو مولاى من و مولاى هر مرد و زن موءمن گشتى. اين سخن عمر، گردن نهادن به امر امامت و ولايت على، و تأييد و رضايت به آن است، ولى بعد از آن هواى نفس به حبّ رياست و دست گرفتن استوانه خلافت و بلند كردن پرچمهاى بزرگ (فرماندهى) و حركت بيرقهاى توأم با چكاچك سلاحها و صف آرايى سپاهها و درهم پيوستن سوارها و فتح نمودن بلاد و ممالك، آنان را با جام آرزو سيراب نمود، در نتيجه به خلاف و سركشى گذشته بازگشت نمودند و امر پيامبر را پشت سر افكندند و به بهاى كمى آن را فروختند چه داد و ستد بدى نمودند و چه بد بود آنچه را كه خريدند. (پايان كلام غزالى) اى خواننده گرامى! ببين، چگونه خداوند متعال زبان او را به حق گوياساخته كه پرده از روى حق و حقيقت برداشته، با ملاحظه اينكه چه تعصبات و لجاجت هايى از اين مرد حكايت شده است.
شاهد دوازدهم: جريان «حارث بن نعمان فهرى» است كه جماعت زيادى از جمله ثعلبى در تفسير خود بنا به نقل بحارالانوار آن را روايت نموده اند. كه رسول خدا چون به غدير خم رسيد، مردم را فرا خواند تا گرد آمدند،آنگاه دست على را گرفته گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه. اين خبر شايع شد و به شهرهارسيد
حارث سوار ناقه خود شد و آهنگ رسول الله كرد تا به ابطح رسيد و از ناقه خود پياده شد و رو به خيمه رسول الله آورد، رسول الله در ميان مهاجر و انصار نشسته بود. و گفت: اى محمد تو آمدى و گفتى، بگوييد: خدا يكى است! و ما نيز گفتيم. گفتى كه بگوييد: من رسول خدا هستم! ما هم گفتيم. گفتى كه پنج نماز به جاى آوريد! ما آورديم. گفتى حج انجام دهيد، انجام داديم. حالا به اينها راضى نشدى تا آنكه بازوان پسرعمويت را گرفتى و بلند كرده، بر ما فضيلت و برترى داده و گفتى: هر كس من مولى و آقاى اويم، على مولى و آقاى اوست. آيا اين مطلب از توست يا از خداست؟!
رسول خدا(ص) فرمود: سوگند به آن كسى كه جز او معبودى نيست، از طرف خداست، و من هم به امر خدا گفتم. حارث اين را شنيد، پشت كرد و رو به سوى ناقه نهاد و مى گفت: بارخدايا اگر اينكه محمد مى گويد، حق است و از پيش توست بر ما سنگ از آسمان ببار! يا بر ما عذاب دردناكى بفرست. هنوز سخنش تمام نشده بود كه سنگى از آسمان آمد و بر سر او خورد و او را همچنان بر جاى خود بكشت. و به طرق زيادى روايت شده كه آيه شريفه «سأل سائل بعذاب واقع» در اين مورد نازل شده است.
شاهد سيزدهم: اشعار حسان بى ثابت است كه از رسول الله اجازه گرفت تا درباره اين واقعه بزرگ ابياتى بسرايد و حضرت اجازه دادند، اشعارى سرود كه در كتب فريقين به طور متواتر نقل شده است:
يناديهم يوم الغدير نبيهم ***** بخم و اسمع بالرسول مناديا
(در روز غدير خم، پيامبر اين مردم و امت، آنان را ندا مى كند، چقدر نداء اين پيامبر كه منادى حق است، براى امت شنواننده و فهماننده است.)
فقال: فمن مولاكم و نبيكم ***** فقالوا و لم يبدوا هناك التعاميا
(پس پيامبر گفت: اى مردم مولاى شما و پيامبر شما كيست؟ امت بدون آنكه تجاهل نمايند، گفتند:)الهك مولانا و انت نبينا ***** و لم تلق منا فى الولاية عاصيا
(خداى تو مولاى ماست، و تو پيامبر ما هستى، و درباره ولايت از ميان ما هيچ مخالفى را نخواهى يافت.)
فقال له: قم يا على فاننى ***** رضيتك من بعدى اماماً و هادياً
(در اين حال پيامبر به على فرمود: برخيز اى على! راضى شدم كه تو بعد از من امام و هادى باشى.)
فمن كنت مولاه فهذا وليه ***** فكونوا له اتباع صدق موالياً
(پس هر كس كه من مولاى او هستم، اين على ولى اوست، پس شما پيروان صديق و از مواليان راستين او باشيد.)
هناك دعا اللهم وال وليه ***** و كن للذى عادى علياً معادياً
(در آنجا پيامبر دعا كرد كه بارپروردگارا تو با هر كس كه با على دوستى كند دوستى كن، و دشمن باش با كسيكه با على دشمنى كند.)
ابن جوزى و گنجى در «كفاية الطالب» گفته اند كه رسول خدا(ص) در اين هنگام رو به حسان كرده و فرمود: خدا تو را با روح القدس مؤيد كند مادامى كه با زبانت از ما دفاع مى كنى. قيس بن سعد بن عباده انصارى نيز در روز صفين در برابر اميرالمومنين (ع) اين اشعار را انشاء كرد:
قلت لما بغى العدو علينا ***** حسبنا ربنا و نعم الوكيل
(چون دشمن بر ما تعدى و ستم كرد، من گفتم خدا ما را كافى است و چه خوب وكيلى است.)
و على امامنا و امام ***** لسوانا اتى به التنزيل
(و على امام ماست و امام غير ما (همه امت) است و به اين امامت قرآن نازل شده است.)
يوم قال النبى من كنت مولاه ***** فهذا مولاه خطب جليل
(در روزى كه پيامبر گفت: من كنت مولاه فهذا (على) مولاه، و شأن اين حادثه، بزرگ است.)
شاهد چهاردهم: مناشده اميرالمومنين(ع) است: بعد از آنكه مردم او را (بعد از عثمان) به خلافت منصوب نمودند و رهبرى مردم بر او مسلم گرديد، عده اى با او به منازعه برخاستند، حضرت به اجتماع (عظيم) مردم در رحبه كوفه تشريف آوردند و در رد مخالفين فرمودند: كسى كه كلام رسول خدا را در روز غدير شنيد كه فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، او را سوگند مى دهم (كه به كلام رسول الله گواهى دهد) در اين هنگام جماعتى بپا خاسته و به واقعه غدير شهادت دادند.
اين مناشده به قدرى كه قريب به حد تواتر است نقل شده، بلكه به حد تواتر رسيده و از آن هم تجاوز كرده است، و بعضى از طرق آن در شمار طرق حديث غدير گذشت، در بعضى از طرق آن مثل روايتى كه حموينى در فرائدالسمطين آورده آمده است: زيدبن ارقم و براءِ بن عازب و سلمان و ابوذر بپاخاسته گفتند ما شهادت مى دهيم كه حفظ كرديم گفتار رسول خدا را كه بر فراز منبر ايستاده بود و مى گفت:
اى مردم، خداوند عز و جل مرا امر كرد كه نصب كنم براى شما امامتان را كه بعد از من در ميان شما قيام به امور بر عهده اوست و وصى من و جانشين من است آن كس كه خداوند عز و جل در كتاب خود اطاعت او واجب كرده و اطاعت او را باطاعت من و اطاعت خودش مقرون ساخته و شما را به ولايت او امر كرده است.
شاهد پانزدهم: در بعضى از احاديث، از واقعه غدير به عنوان نصب رسول الله(ص) على(ع) را به مقام ولايت تعبير شده بديهى است كه در اين صورت بايد مراد امامت كبرى و زعامت عظماى آن بزرگوار باشد زيرا هيچ وقت از محبت و نصرت، به عنوان نصب تعبير نمى شود.
خلاصه اينكه در همه عصرها علماء و شعراء و ادباء و هر كس كه اين حديث شريف را شنيده، از آن امامت و زعامت كبرى فهميده است.
كسانى كه مايلند به اشعار شعراء درباره غدير واقف شوند به كتاب نفيس «الغدير» علامه امينى مراجعه كنند، زيرا در آن اشعار شعراء را در تمام اعصار، از عصر پيامبر تا زمان حاضر جمع آورى نموده است، سعيش مشكور باد خداوند او را با موالى و سروران خود (اهل بيت عصمت و طهارت) محشور گرداند.
آيه ولايت انما وليكم الله و رسوله والذين امنواالذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون.
يعنى: ولى و رهبر شما خداست و پيامبرش و آنها كه ايمان آورده و نماز به پا مى دارند و در حال ركوع زكات مى پردازند
اين آيه در مورد على(ع) نازل شده، زمانيكه در حال ركوع انگشترى خود را به شخص مستمندى كه تقاضاى كمك مى كرد، عطا نمود چنانچه در كتب اهل سنت با سندهاى متعدد از عده اى از صحابه روايت شده است كه از جمله آنان:
١ - ابن عباس: «حاكم» و «ابن مردويه» به نقل «تفسير آلوسى» ج ٦ ص ١٤٩ و خطيب عبدالرزاق و عبدبن حميد و ابن جرير و ابى الشيخ به نقل تفسير شوكانى ج ٢ ص ٥٠ اين حديث را از ابن عباس نقل نموده اند و همچنين مجاهده و ضحاك و ابوصالح و ميمون بن مهران، به نقل «تفسيرابن كثير» ج ٢ ص ٧١ و خوارزمى در «المناقب» ص ٨٧٧ و ابونعيم در «نزول القرآن» و حموينى در «فرائدالسطين» ج ٢ ص ١٨٩ و ابن مغازلى در المناقب ص ٣١١ با سه سند و حسكانى در «شواهدالتنزيل» ج ١ ص ١٦١ و ١٨١ با هشت سند از ابن عباس روايت كرده اند.
٢ - انس بن مالك: از جمله كسانى كه از او اين حديث را روايت كرده اند، گنجى شافعى به٠ سند خود در «كفاية الطالب» ص ١٦٠ و حموينى به سند خود در «فرائدالسمطين» ج ١ ص ١٨٨ مى باشد.
٣ - سلمة بن كهيل: ابن كثير در «البداية و النهاية» ج ٧ ص ٣٥٧ از جمله كسانى است كه به سند خود اين حديث را از او روايت كرده است.
٤ - جابربن عبدالله: حسكانى در شواهدالتنزيل ج ١ ص ١٧٤، از جمله كسانى است كه اين حديث را به سند خود از او روايت نموده است.
٥ - عماربن ياسر: حسكانى در «شواهدالتنزيل» ج ١ ص ١٧٣ از جمله كسانى است كه اين حديث را به سند خود از او روايت كرده است.
٦ - عباية بن ربعى: ثعلبى در تفسير خود و حسكانى در شواهدالتنزيل ج ١ ص ١٦٧ از جمله كسانى هستند كه به سند خود اين حديث را از او روايت كرده اند.
٧ - عبدالله بن سلام: طبق نقل كتاب «الرياض النضرة» ص ٢٢٧، و واحدى و ابوالفرج و فضائلى و طبق نقل «جامع الاصول»، ج ٩ ص ٤٧٨ رزين اين حديث را از «عبدالله بن سلام» نقل نموده است.
٨ - على بن ابى طالب(ع): حاكم نيشابورى در «معرفة علوم الحديث» ص ١٢٠ و حبرى در «تنزيل الآيات» ص ٩ و ابن المغازلى در «المناقب» ص ٣١٢ از جمله كسانى هستند كه اين حديث را از آن حضرت به سند خود روايت كرده است.
همچنين حسكانى در «شواهدالتنزيل» ج ١ ص ١٧٥ با چهار سند از على(ع) روايت كرده است.
٩ - مقداد: حسكانى در «شواهدالتنزيل» ج ١ ص ١٧٧ از جمله كسانى است كه از مقداد حديث مزبور را به سند خود روايت نموده است.
١٠ و ١١ - عطاءبن ساثب: و ابن جريح: «حسكانى» در «شواهدالتنزيل» ج ١ ص ١٦٨، از جمله كسانى است كه به سند خود، از آن دو روايت كرده است.
١٢ و ١٣ - ابوذر و ابورافع: «ابونعيم» در كتاب «نزول القرآن» و «نيشابورى» در «تفسيرش» ج ٦ ص ١٤٦، اين حديث را از ابى زبير از آن دو روايت مى كنند.
مدلول آيه ولايت آيه شريفه ولايت دلالت مى كند به اينكه ولايت على(ع) بر مسلمين، از سنخ ولايت خدا و رسول است نه ولايت بمعنى دوستى مسلمانان با يكديگر كه قرآن مى گويد: "المومنون بعضهم اولياء بعض"، چرا كه دوستى همگانى احتياج به اين قيد و شرط ندارد، همه مسلمانان با همديگر دوست و برادرند هر چند در حال ركوع زكاتى نپردازند پس همين كه آيه ولايت را منحصر به خدا و رسول و بر كسى كه در حال ركوع زكاة داده، دانسته است، معلوم مى شود كه اين ولايت، يك نوع ولايت مخصوصى است كه ربطى به ولايت مؤمنين بر يكديگر ندارد. پس آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه اطاعت على واجب بوده و او بر (مال و جان) امت از خود آنان اولى تر است.
فخر رازى گويد: ولى، در لغت به معناى محب (دوست) و ناصر (كمك) آمده است چنانكه در آيه شريفه "المومنون بعضهم اولياء بعض " بهمين معناست، همچنين به معناى "متصرف" (گرداننده و صاحب اختيار) هم آمده است چنانكه در كلام رسول گرامى اسلام(ص) كه فرموده: "ايما امراة نكحت بغير اذن وليها" يعنى "هر زنى كه بدون اذن ولى اش ازدواج كند..." به معناى متصرف است.
حديث منزلت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمود: على منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لانبى بعدى
يعنى على نسبت به من به منزله هارون از موسى مى باشد، جز اينكه بعد از من پيامبر نيست.
از اين حديث استفاده مى شود مناصبى كه هارون از طرف موسى(ع) در ميان بنى اسرائيل داشت، همه آن مناصب را جز نبوت على(ع) داراست كه از جمله خلافت هارون از طرف موسى بر امت بود، به طورى كه در آيه شريفه آمده است: "قال موسى لاخيه هرون اخلفنى فى قومى" يعنى: موسى به برادرش هارون گفت، جانشينى و خلافت در ميان امت من بر عهده بگير.
اين كلام از رسول گرامى اسلام(ص) در موارد متعدد صادر شده و از احاديث صحيحه اى است كه به طور متواتر نقل شده است و تواتر آن با ملاحظه اسانيدش كه بيان خواهيم كرد معلوم مى شود.
«محمدبن يوسف گنجى شافعى» در «كفاية المطالب» ص ١٤٨ گويد:
گفتار رسول خدا(ص) به على(ع) كه فرمود: تو نسبت به من، مثل هارون به موسى هستى. مورد اتفاق محدثين بوده و پيشوايان حديث، مثل بخارى و مسلم در صحيح حود، و ابى داود در سنن و ترمذى در جامع، و نسائى و ابن ماجه در سنن خويش، روايت كرده و بر صحت آن اتفاق نظر نموده اند به طورى كه صحت حديث از طرف آنان اجماعى تلقى شده است. حاكم نيشابورى گويد: اين حديث در حد تواتر است.
اسانيد حديث منزلت در كتب اهل سنت ما در متن عربى «براهين المعارف الالهية» (يكصد سند و طريق) از اسانيد و طرق حديث منزلت را كه به صحابه رسول اكرم (ص) منتهى مى شود از كتب اهل سنت استخراج و با ذكر نام كتاب ها و تعيين جلد و صفحه وارد كرديم ولى در ترجمه به جهت اختصار حذف شد، به متن عربى مراجعه شود.
حديث مدينة العلم:
پيامبر فرمود: «انا مدينة العلم و على بابها»
يعنى: من شهر علم هستم و على دروازه آن است.
اين حديث ميان شيعه و اهل سنت مشهور و معروف و از پيامبر اسلام با سندهاى متعدد از عده اى از صحابه (كه به بعضى از آنها اشاره مى شود) روايت شده است.
١ - ابن عباس: اين حديث از وى در كتب اهل سنت روايت شده كه سى و پنج كتاب از آن كتب در «احقاق الحق» ذكر شده، كه از جمله آنها، «تاريخ ابن عساكر» مى باشد كه در ج٢ ص٤٦٤ - ٤٨٠، اين حديث را از ابن عباس با ده سند، روايت كرده است.
٢ - جابربن عبدالله: اين حديث از او در كتب اهل سنت ذكر شده كه چهارده كتاب از آنها در احقاق الحق نام برده شده است.
٣ - عبدالله بن عمر: اين حديث در كتب اهل سنت ذكر شده كه پنج كتاب از آنها در احقاق الحق نام برده شده است.
٤ - على(ع): اين حديث در كتب اهل سنت از آن حضرت ذكر شده كه سى و هشت كتاب از آنها در احقاق الحق نام برده شده است.
٥ - عمروبن عاص: اين حديث در كتب اهل سنت از او ذكر شده كه از جمله در مناقب خوارزمى ص١٢٥ آمده است.
حديث: انا مدينة الحكمه و على بابها
پيامبر اسلام فرمود: من شهر حكمت هستم و على دروازه آن است.اين حديث در كتب اهل سنت آمده از جمله ده كتاب از آنها در احقاق الحق مذكور است.
حديث: انا دارالحكمه و على بابها
پيامبر اسلام فرمود: من خانه حكمت هستم و على درب آن است.
حديث: انا دارالعلم و على بابها
پيامبر گرامى فرمود: من خانه علمم و على درب آن است.
اين حديث در كتب اهل سنت آمده است، پنج كتاب از آنها در «احقاق الحق» مذكور است كه از جمله «الرياض النضرة» ج٢ ص١٩٣ مى باشد
حديث: قسمت الحكمه عشرة اجزاء اعطى على تسعة اجزاء والناس واحداً
پيامبر گرامى فرمود: علم و حكمت به ده جزء تقسيم شده، كه نه قسمت آن به على(ع) اختصاص يافته، تنها يك جزء ديگر به سائر مردم اعطاء شده است.
اين حديث با سندهاى متعدد از عده اى از اصحاب، در كتب اهل سنت نقل شده كه بيست و نه كتاب از آنها در «احقاق الحق» مذكور است.
اوصافى كه رسول الله(ص) على(ع) را به آنها در احاديث اهل سنت توصيف نموده.
١ - على سيدالمسلمين
٢ - على امام المتقين
٣ - على قائدالغرالمحجلين
٤ - على يعسوب المومنين
٥ - على ولى المتقين
٦ - على يعسوب الدين
٧ - على اميرالمومنين«امير كل موءمن»
٨ - على سيد ولد آدم «ما خلاالنبيين»
٩ - على خاتم الوصيين
١٠ - على اول من يرى رسول الله يوم القيامه
١١ - على اول من يصافح النبى يوم القيامه
١٢ - على الصديق الاكبر
١٣ - على فاروق هذه الامه
١٤ - على الفاروق بين الحق و الباطل
١٥ - على اول من صدق رسول الله «آمن برسول الله»
١٦ - على اول من آمن بالله
١٧ - على يعسوب المسلمين
١٨ - على خليفة رسول الله فى امته من بعده
١٩ - على يعسوب قريش
٢٠ - على خير من تركه رسول الله
٢١ - على سيدالعرب
٢٢ - على سيد فى الدنيا و الاخره
٢٣ - على سيدالمومنين
٢٤ - على وزير رسول الله
٢٥ - على صاحب رسول الله
٢٦ - على اول من وحدالله مع رسوله
٢٧ - على منجز وعد رسول الله
٢٨ - على موضع سر رسول الله
٢٩ - على خير من تركه (اخلفه) رسول الله من بعده
٣٠ - على قاضى دين رسول الله
٣١ - على اخو رسول الله فى الدنيا و الاخره
٣٢ - على عيبة علم رسول الله
٣٣ - على باب رسول الله الذى يؤتى منه
٣٤ - على وصى رسول الله
٣٥ - على قائم بامر رسول الله
٣٦ - على الامام على امة رسول الله «امام الامة»
٣٧ - على خليفة الله فى ارضه «بعد رسوله»
٣٨ - على امام خلق الله «البرية»
٣٩ - على مولى البريه
٤٠ - على وارث علم رسول الله
٤١ - على ابوذرية النبى «ولدالنبى»
٤٢ - على عضد «عاضد رسول الله»
٤٣ - على امين رسول الله على وحيه
٤٤ - على مولى من كان رسول الله مولاه
٤٥ - على صاحب لواء رسول الله فى المحشر
٤٦ - على قاضى عداة رسول الله
٤٧ - على الذائد عن حوض رسول الله
٤٨ - على ابوهذه الامه
٤٩ - على صاحب حوض رسول الله
٥٠ - على قاتل الناكثين و القاسطين و المارقين
٥١ - على ولى المومنين «كل مؤمن» بعد رسول الله
٥٢ - على صفى رسول الله
٥٣ - على حبيب رسول الله
٥٤ - على سيدالاوصياء «الوصيين»
٥٥ - على أفضل الوصيين
٥٦ - على خاتم الاوصياء
٥٧ - على خيرالاوصياء «الوصيين»
٥٨ - على امام الاتقياء
٥٩ - على وارث النبى
٦٠ - على سيف الله
٦١ - على الفتى
٦٢ - على أبوالائمة الطاهرين
٦٣ - أقدم الناس سلماً
٦٤ - على وزير رسول الله «فى السماء و الارض»
٦٥ - على احب الاوصياء الى الله
٦٦ - على اعظم «اشرف» الناس حسباً
٦٧ - على اكرم الناس منصباً
٦٨ - على ارحم الناس بالرعيه
٦٩ - على اعدل الناس بالسويه «فى الرعيه»
٧٠ - على ابصرالناس بالقضيه
٧١ - على ولى الله
٧٢ - على ولى رسول الله «فى الدنيا والاخره»
٧٣ - على ولى المومنين بعد رسول الله
٧٤ - على المؤدى عن رسول الله
٧٥ - على امام كل موءمن و موءمنه
٧٦ - على ولى كل موءمن و موءمنه
٧٧ - على الاخذ بسنة رسول الله
٧٨ - على الذاب عن ملة رسول الله
٧٩ - على اولى الناس بعد رسول الله
٨٠ - على اول الناس «المومنين» ايمانا
٨١ - على اوفى الناس «المومنين» بعهدالله
٨٢ - على اقوم الناس بعهد الله
٨٣ - على اقسم الناس «المومنين» بالسويه
٨٤ - على ارأف الناس «المومنين» بالرعيه
٨٥ - على أعدل الناس فى الرعيه
٨٦ - على امين الله على سره
٨٧ - على اعظم الناس عند الله مزية
٨٨ - على سيد الاولين و الاخرين ما خلا النبيين
٨٩ - على قبلة العارفين
٩٠ - على اول المسلمين (الاصحاب) اسلاماً
٩١ - على اقدم الامه سلماً و ايماناً
٩٢ - على اكثر الامه علماً
٩٣ - على اعظم الامه «افضل الامه»
٩٤ - على احسن الناس خلقاً
٩٥ - على اعلم الامه بالله
٩٦ - على اول الناس ورودا على الحوض
٩٧ - على آخر الناس لقياً برسول الله
٩٩ - على اشجع الناس قلباً
١٠٠ - على اسخى «اسمح» الناس كفاً
١٠١ - على قسيم الجنه و النار
١٠٢ - على اصح الناس ديناً
١٠٣ - على افضل الناس يقيناً
١٠٤ - على اكمل الناس حلماً
١٠٥ - على راية الهدى
١٠٦ - على منارالايمان
١٠٧ - على امام اولياء الله
١٠٨ - على نور جميع من اطاع الله
١٠٩ - على صاحب رأية رسول الله يوم القيامة
١١٠ - على امين رسول الله «ثقة رسول الله» على مفاتيح خزائن رحمة الله
١١١ - على كبيرالناس
١١٢ - على نوراولياء الله
١١٣ - على امام من اطاع الله
١١٤ - على امين رسول الله فى القيامة
١١٥ - على صاحب حوض رسول الله
١١٦ - على حبيب قلب رسول الله
١١٧ - على مستودع مواريث الانبياء
١١٨ - على امين الله على ارضه
١١٩ - على حجة الله على بريته
١٢٠ - على ركن الايمان
١٢١ - على عمود الاسلام
١٢٢ - على مصباح الدجى
١٢٣ - على منارالهدى
١٢٤ - على العلم المرفوع لاهل الدنيا
١٢٥ - على الطريق الواضح
١٢٦ - على الصراط المستقيم
١٢٧ - على الكلمة الّتى الزمهاالله المتقين
١٢٨ - على اعلم المومنين بايام الله
١٢٩ - على اعظم المومنين رزية
١٣٠ - على غاسل رسول الله
١٣١ - على دافن رسول الله
١٣٢ - على المتقدم الى كل شديدة وكريهه
١٣٣ - على اقوم الناس بامر الله
١٣٤ - على الرؤف بالناس
١٣٥ - على الاواه
١٣٦ - على الحليم
١٣٧ - على افضل الناس منزلة
١٣٨ - على اقرب الناس قرابة
١٣٩ - على اعظم الناس غنى
١٤٠ - على حجة رسول الله
١٤١ - على باب الله
١٤٢ - على خليل الله
١٤٣ - على خليل رسول الله
١٤٤ - على سيف رسول الله
١٤٥ - على الطريق الى الله
١٤٦ - على النباءالعظيم
١٤٧ - على المثل الاعلى
١٤٨ - على امام المسلمين
١٤٩ - على سيدالصديقين
١٥٠ - على قائدالمسلمين الى الجنه
١٥١ - على اتقى الناس
١٥٢ - على افضل الناس «هذه الامه»
١٥٣ - على اعلم الناس
١٥٤ - على صالح المومنين
١٥٥ - على عالم الناس
١٥٦ - على الدال
١٥٧ - على العابد
١٥٨ - على الهادى
١٥٩ - على المهدى
١٦٠ - على المجتبى للامامة
١٦١ - على صاحب سر رسول الله فى المقام المحمود
١٦٢ - على ملك فى الاخره
١٦٣ - على صاحب سر رسول الله
١٦٤ - على الامين فى اهل الارض
١٦٥ - على الامين فى اهل السماء
١٦٦ - على محيى سنة رسول الله
١٦٧ - على ممسوس فى ذات الله
١٦٨ - على اكمل الامه يقيناً
١٦٩ - على مقيم الحجه
١٧٠ - على حجة النبى على امته يوم القيامه
١٧١ - على شيخ المهاجرين و الانصار
١٧٢ - على لحم رسول الله و دمه و شعره
١٧٣ - على ابوالسبطين
١٧٤ - على ابوالريحانتين
١٧٥ - على اسد الله فيى أرضه
١٧٦ - على سيف الله«على أعدائه»
١٧٧ - على حبيب الله
١٧٨ - على حامل راية رسول الله
١٧٩ - على اول من يدخل الجنه
١٨٠ - على اول من يقرع باب الجنه
١٨١ - على ربانى هذه الامه
١٨٢ - على ديان العرب
١٨٣ - على ديان هذه الامه
١٨٤ - على ذوقرنى الجنه
١٨٥ - على عبقرى اصحاب رسول الله
١٨٦ - على امير البرره
١٨٧ - على قاتل الفجره
١٨٨ - على قاتل الكفره
١٨٩ - على الاخيشن «الاخشن»
١٩٠ - على المخشوشن «الاخشن فى ذات الله»
١٩١ - على صهر رسول الله
١٩٢ - على خيرالبشر
١٩٣ - على خيرالناس
١٩٤ - على خيرالرجال
١٩٥ - على خير هذه الامه بعد نبيها
١٩٦ - على خيرالبريه
١٩٧ - على خير من طلعت عليه الشمس و غربت بعد النبى
١٩٨ - على صاحب رسول الله فى الجنه
١٩٩ - على الب الامه
٢٠٠ - على امير آيات القرآن
٢٠١ - على صاحب لواء رسول الله فى الدنيا و الاخره
٢٠٢ - على امام البرره
٢٠٣ - على رفيق رسول الله فى الجنه
٢٠٣ - على احب الخلق الى الله و رسوله
٢٠٤ - على احب الرجال الى النبى
٢٠٥ - على اقرب الناس من رسول الله
٢٠٦ - على اجود الناس منزلة
٢٠٧ - على اعظم الناس عند الله عناء
٢٠٨ - على اعظم الناس على الله
٢٠٩ - على اول من صدق رسول الله
٢١٠ - على اول من وحد الله
٢١١ - على باب علم رسول الله
٢١٢ - على باب مدينة العلم
٢١٣ - على ابوالعترة الطاهره الهاديه
٢١٤ - على وارث علم النبيين
٢١٥ - على احكم الناس حكما
٢١٦ - على حجة الله فى ارضه بعد النبى
٢١٧ - على قائد الامة الى الجنه
٢١٨ - على حجة الله على الناس بعد رسول الله
٢١٩ - على امين رسول الله
٢٢٠ - على الصديق
٢٢١ - على الشاهد
٢٢٢ - على اقرب الناس الى الجنه
٢٢٣ - على قائد المومنين الى الجنه
٢٢٤ - على المهتدى
٢٢٥ - على ابواليتامى و المساكين
٢٢٦ - على زوج الارامل
٢٢٧ - على ملجاء كل ضعيف
٢٢٨ - على مأمن كل خائف
٢٢٩ - على حبل الله المتين
٢٣٠ - على العروة الوثقى
٢٣١ - على كلمة التقوى
٢٣٢ - على عين الله
٢٣٣ - على لسان الله الصادق
٢٣٤ - على جنب الله
٢٣٥ - على يدالله المبسوطه على عباده بالمغفرة و الرحمه
٢٣٦ - على باب الحطّه
٢٣٧ - على امين رسول الله على حوضه
٢٣٨ - على ولى كل مؤمن و مؤمنه
٢٣٩ - على ولى«كل مسلم و مسلمه»
٢٤٠ - على ولّى من كان رسول الله وليه
٢٤١ - على خليفة الله على عباده
٢٤٢ - على المبلغ من الله و رسوله
٢٤٣ - على قاصم عداة رسول الله
٢٤٤ - على خدن رسول الله
احاديثى كه متضمن توصيف رسول الله(ص) على(ع) را با اين اوصاف است و در كتب اهل سنت روايت شده، در جلد ٤ و ١٥ «الحاق الحق» با ذكر اسامى كتابها و تعيين صفحه مندرج است.
۱۰
كثرت فضائل على(عليه السلام) در كتب اهل سنت كثرت فضائل على(عليه السلام) در كتب اهل سنت علماء اهل سنت گواهى داده اند كه فضائل على (ع)بيش از حد است.
سبط ابن جوزى در «تذكره» گويد: فضائل على(ع) مشهورتر از ماه و خورشيد بوده، و زيادتر از سنگ ريزه ها و كلوخ هاى (زمين) است.
احمدبن حنبل امام حنبلى ها بطورى كه در اكثر كتب اهل سنت آمده، گويد: در (كثرت) فضائل هيچكس از صحابه به على(ع) نمى رسد. و در كتاب «فتح البارى فى شرح النجارى» ج٧ ص٥٧ آمده است كه احمدبن حنبل و اسماعيل قاضى ونسائى و ابوعلى نيشابورى گفته اند با اسانيد صحيح در حق هيچيك از صحابه، به انداره على(ع) (فضيلت) نرسيده است. همين مطلب در «الصواعق» ص٧٢ نيز آمده است.
و در كفاية الطالب ص٢٥ گفته است: جماعتى از حفاظ و محدثين در كتابهاى خود روايت كرده اند:
مردى به ابن عباس گفت: سبحان الله مناقب و فضائل على چقدر زياد است! من فضائل او را تا سه هزار شمرده ام. ابن عباس گفت: چرا نمى گويى كه فضائل اونزديك به سى هزار است. اين روايت در فرائدالسمطين ج١ ص٣٦٤ و مناقب خوارزمى ص٣ و لسان الميزان ج٢ ص١٩٩ آمده است.
ابن عساكر در تاريخ دمشق ج٢ ص٤٣١ به سند خود از «ابن عباس» نقل نموده كه گفت: درباره على(ع) سيصد آيه نازل شده است. و در الصواعق ص١٢٥ و تاريخ الخلفاء ص١٧٢ و السيرة النبويه ج٢ ص٢٠٧ نيز آن را از ابن عباس نقل نموده اند.
در شواهد التنزيل ج ١ ص ٤٠ - ٤٢ با دو سند از مجاهد نقل مى كند كه گفت: در حق على(ع) هشتاد آيه نازل شده كه هيچكس را در آن نصيبى نيست.
و با سند ديگر از «عبدالرحمان بن ابى ليلى» روايت مى كند كه گفت: در حق على (ع) هشتاد آيه نازل شده كه هيچكس از اين امت را در آن نصيبى نيست.
نگارنده گويد: با تتبع در تفاسير و كتب حديث اهل سنت، معلوم مى شود كه آيات زيادى در حق على(ع) نازل شده است. و مرحوم «علاّمه» در «نهج الحق» هشتاد و چهار آيه، از آياتى كه در حق على(ع) و ساير اهل بيت عصمت نازل شده، بيان نموده است و مدارك هر تك تك آنها از كتب اهل سنت، در جلد ٣ «احقاق الحق» آورده شده و ٩٤ آيه ديگر با ذكر مدارك آنها از كتب اهل سنت اضافه شده و در مجموع ١٧٨ آيه آورده شده است و در جلد ١٤ «احقاق الحق» آيات ديگرى افزوده شده و در مجموع دويست و پنجاه و پنج آيه، با ذكر مدارك از كتب اهل سنت، با تعيين آدرس دقيق آنها آورده شده است. در شواهدالتنزيل ج١ ص٤٨، با سه سند از حذيفه روايت مى كند كه گفت: هيچ آيه اى در قرآن به عنوان «يا ايهاالذين امنوا»
(اى كسانيكه ايمان آورده ايد) نازل نشده مگر اينكه على(ع) فرد شاخص و مصداق واقعى آن است.
اين روايت در «مفتاح النجا» ص٣٧ و «حبيب السّير) ج٢ ص١٣ و «ارجح المطالب» ص٥١، نيز آمده است.
در مناقب ابن مغازلى ص٣٢٨ به سند متصل از «ابن عباس» در ضمن حديثى طولانى از «پيامبر اسلام(ص)» روايت مى كند كه فرمود: از چه چيز تعجب مى كنيد، قرآن چهار قسمت است كه ربع آن در مورد ما اهل بيت است.
و در «ارجح المطالب» ص٥١ از طريق «ابى بكر بن مردويه، از على(ع) روايت كرده است كه فرمود: قرآن در چهار قسمت نازل شده كه يك قسمت آن در مورد ما اهل بيت است. در «شواهد التنزيل» ج١ ص٤٣ آن را با پنج سند از على(ع) روايت كرده است.
نگارنده گويد: رواياتى كه در فضائل و مناقب على(ع) وارد شده به قدرى زياد است كه از نظر كثرت مثل قطرات باران است اين كتاب هرگز گنجايش ذكر آنها را ندارد ما از باب تيمن و تبرك به يكى دو روايت اكتفاء مى كنيم.
١ - پيش رسول خدا(ص) مرغ (بريانى) بود، فرمود: پروردگارا محبوبترين خلق خود را به خودت، برسان تا در اين طعام با من هم غذا شود، پس على(ع) آمد و با رسول خدا(ص) هم غذا شدند. و در بعضى از طرق حديث است كه حضرت دو بار فرمود: پروردگارا على محبوبترين مردم پيش من هم هست. اين حديث در اكثر كتب اهل سنت روايت شده است. و در كتاب «كفاية المطالب» ص٥٦ گويد: حديث طير (مرغ بريان) را حاكم نيشابورى از هشتاد و شش نفر نقل نموده كه از «انس» روايت كرده اند، سپس نام همه آنان را به ترتيب حروف الفبا ذكر نموده است.
در كتاب «تجهيزالجيش» ص٩١ و ص٣٦٩ گفته: حديث «طير» را سى و پنج نفر از بزرگان صحابه روايت كرده اند. و بعد گفته اين حديث در كثرت نقل به حد تواتر رسيده است.
٢ - پيامبر فرمود: من اراد ان ينظر الى آدم فى علمه و الى نوح فى تقواه و الى ابراهيم فى حلمه و الى موسى فى هيبته و الى عيسى فى عبادته فلينظر الى على بن ابى طالب(ع).
يعنى: هر كس بخواهد به آدم نگاه كند در علم او و به نوح در تقواى او و به ابراهيم در حلم او و به موسى در هيبت او و به عيسى در عبادت او به على بن ابى طالب نگاه كند.
اين حديث را بيهقى به سند خود در كتاب فضائل الصحابه روايت كرده و در شرح مواقف ص٦١٦ هم از بيهقى نقل نموده و صدورش را مسلّم گرفته است و همچنين در مطالب السوؤل ص٢٢ و شرح ديوان الميبدى ص١٧٨ و غير اينها، نقل شده است. و در كتاب «الرياض النضره» ج٢ ص٢١٧ و غير آن آمده است «مثل يحيى بن زكريا فى زهده» يعنى: على مانند زكريّا است در زهد او، و در كتاب «درّ بحر المناقب» آمده است «مثل ايّوب فى صبره»
يعنى: على همانند ايّوب است در صبر او
٣ - در فرائدالسمطين ج١ ص١٦ از «ابن عباس» از رسول خدا(ص) روايت شده است كه فرمود:
اگر (درختان) جنگلها قلم شود و درياها مركب و همه جن ها حساب كننده و همه انسانها نگارنده باشند نمى توانند فضائل على بن ابى طالب را بنويسند.
حديث ثقلين قال رسول الله(ص): انى تارك فيكم الثقلين ما ان تمسكتم بهما لن تضلّوا بعدى، احدهما اعظم من الآخر، كتاب الله حبل ممدود من السماء الى الارض، و عترتى اهل بيتى، ولن يتفرّقا حتّى يردا على الحوض، فانظروا كيف تخلفونى فيهما. صحيح الترمذى ج١٣ ص٢٠٠ (در صحيح ترمذى به سند خود از «زيدبن ارقم» و به سند ديگر از «ابى سعيد» از پيامبر اسلام روايت مى كند كه فرموده: من دو چيز سنگين را در ميان شما مى گذارم كه اگر به اين دو تمسك كنيد، بعد از من گمراه نخواهيد شد، يكى از ديگرى بزرگتر است، يكى كتاب خداست كه همچون ريسمانى است كه از آسمان به سوى زمين كشيده شده، و ديگرى عترت و اهل بيت من است ، اين دو از همديگر جدا نمى شوند تا اينكه در كنار حوض (كوثر) بر من وارد شوند، پس ببينيد پس از من چگونه درباره اين دو رفتار مى كنيد.)
اين حديث با طرق زيادى نقل شده، و جماعتى از علماء اهل سنت به كثرت طرق آن گواهى داده اند، از جمله:
١ - حافظ ابن حجر در «الصواعق» گويد: حديث ثقلين را سى نفر از صحابه روايت كرده و بسيارى از طرق آن صحيح و حسن است
٢ - حضرمى در «القول الفصل» ج١ ص٤٩ چنين گويد: حديث ثقلين را بيست و چند نفر صحابى روايت نموده و از طرق صحيح و مقبول نقل شده و از احاديث متواتر مى باشد، بطورى كه علماء حديث بر صحت آن اجماع نموده اند.
٣ - سلطان العلماء در كتاب «السيف الماسح» ص ١٤٣ گويد: از پيامبر اسلام(ص) بنحو تواتر معنوى روايت شده كه فرمود: من بين شما دو چيز سنگين مى گذارم، مادامى كه به آن دو چنگ زنيد گمراه نشويد، يكى كتاب خداست و ديگرى عترت و اهل بيت من است، اين دو از همديگر جدا نمى شوند تا اينكه در كنار حوض (كوثر) مرا ملاقات كنند.
نگارنده گويد: آنچه از لابلاى احاديث اين باب استفاده مى شود اين است كه حديث ثقلين از «رسول گرامى(ص) در چهار مورد صادر شده است.
الف) در روز عرفه، در حاليكه سوار ناقه قصوى بود.
ب) در مسجد خيف
ج) در خطبه غدير هنگامى كه از حجة الوداع برمى گشت.
د)موقعى كه به جوار حق شتافت، در منبر خطبه اى خواند و همين مطلب را تأكيد فرمود.
اسانيد حديث ثقلين از كتب اهل سنت ما در متن عربى «براهين المعارف الالهيه و اصول اعتقادات الاماميه» (شصت و پنج سند و طريق) از اسانيد و طرق حديث ثقلين را كه به صحابه رسول اكرم(ص) متصل است از كتب اهل سنت استخراج و با ذكر نام كتاب و تعيين جلد و صفحه وارد كرده ايم، ولى در ترجمه به جهت اختصار حذف شد به متن عربى مراجعه شود.
حديث السفينة قال رسول الله(ص): مثل اهل بيتى كسفينة نوح من ركبها نجى و من تخلف عنها هلك.
(يعنى: مثل اهل بيت من همچون كشتى نوح است كه هر كس در آن سوار شد نجات يافت و هر كس از آن كنار رفت هلاك شد.)
اين حديث در ميان فريقين (اهل سنت و شيعه) مشهور و معروف است، و در اكثر كتب اهل سنت روايت شده، از جمله در كتاب «الصواعق» ص٢٣٤ گويد:" حديث سفينه" با طرق زيادى روايت شده كه بعضى از آنها بعض ديگر را تقويت مى كند. و در «اسعاف الراغبين» ص١٢٣ و «الشرف المؤبّد» ص ٢٨ و «نورالابصار» ص ١٠٥ گويد: اين حديث را جماعتى از علماى حديث از عده اى از صحابه نقل كرده اند.
و در كتاب «السيف المسلول» ص١٦٩ گويد: اين حديث مشهور است و بر نقل آن هر دو فريق (شيعه و اهل سنت) اتفاق نموده و آن را صحيح دانسته اند، هيچكس نمى تواند در صحت آن و امثال آن خدشه كند.
ما برخى از اسانيد اين حديث شريف را در متن عربى «براهين المعارف الالهيه» مذكور ساخته ايم.
حديث: اهل بيتى امان لامّتى (يعنى: پيامبر فرمود: اهل بيت من امان است براى امت من )
اين حديث در كتب اهل سنت از جماعتى از اصحاب آن حضرت روايت شده كه از جمله اينهاست:
١ ـ ابن عباس. در مستدرك ج٣ ص١٤٩، العجم الكبير ج٥ ص٥٣٨
٢ ـ ام سلمة. در العجم الكبير ج٥ ص٢٥ و مسند ابن شيبه و مسند مسدد و نوادر الاصول به نقل از احياءالميت ص١١٢
٣ - جابربن عبدالله. در مستدرك ج٢ ص٤٤٨ و غيره
٤ - منكدر. در مستدرك ج٣ ص٤٥٧ و غيره
٥ - انس. در ينابيع الموده ص٢٠ و غيره
٦ - على(ع) در ذخائرالعقبى
٧ - ابوسعيد، در ينابيع الموده ص٢٠
٨ - ابو موسى اشعرى، در ينابيع الموده ص٢٠
اعلام پيامبر اكرم(ص) كه امام ها بعد از او دوازده تن هستند در كتابهاى اهل سنت
اعلام پيامبر اكرم(ص) كه امام ها بعد از او دوازده تن هستند در كتابهاى اهل سنت با سندهاى زياد از جماعتى از اصحاب پيامبر ثبت است كه ما برخى از آنها را ذيلا نقل مى كنيم:
١ ـ عبدالله بن عباس ـ حموينى با سند از او روايت كرده كه پيامبر(ص) فرمود: اوصياء بعد از من و جانشينان من دوازده تن هستند كه اول آنها على و آخر آنها قائم است. فرائدالسمطين ج٢ ص٣١٣
٢ - ابوهريره - ابن النجار در حديثى بطور مسند، و محمدبن وهبان در حديث ديگر بطور مسند، و شيبانى در حديث سومى با اسانيد زياد آن را از ابوهريره روايت كرده اند. الصراط المستقيم به نقل از اثبات الهداة ج١ ص٧٢١
٣ - سلمان - بطور مسند از او روايت شده است. مراصيدالعرفان به نقل از اثبات ج١ ص٧٢١
٤ - عبدالله بن عمر - احمد بن حنبل با سى و چهار طريق آن را از او روايت كرده «شرف النبى » به نقل از اثبات ج ١ ص ٦، ٧ و بغوى به سند صحيح از او روايت كرده تاريخ الخلفاء ص٦١
٥ - ابوجحيفه - بزار و طبرانى بسند صحيح آن را از او روايت كرده اند. مجمع الزوائد ج٥ ص١٩٠
٦ - عبدالله بن عمروعاص - طبرانى آن را او روايت كرده. مجمع الزوائد ج٥ ص١٩٠
٧ - عبدالله بن مسعود - مسروق آن را از او روايت كرده. تفسير ابن كثير ج٣ ص٣٠٩
و همچنين اشعث از او روايت كرده. مودة القربى ص٩٤
و همچنين عمرو بن قيس. ينابيع الموده ص٢٥٨
٨ - جابربن عبدالله ـ حموينى به سند متصل آن را از او روايت كرده. فرائدالسمطين ج٢ ص١٣٩
٩ - عباس عموى پيامبر - احمدبن حنبل به سند متصل آنرا از او روايت كرده. مسند احمد به نقل از اثبات ج١ ص٧١٩
١٠ - على بن ابى طالب(ع) - حموينى به سند متصل آنرا از او روايت كرده. فرائدالسمطين ج١ ص٣٥٤
١١ - حسين بن على(ع) - حموينى به سند متصل آنرا از اوروايت كرده. فرائدالسمطين ج٢ ص١٥٥
١٢ - عمربن خطاب - از طريق اهل سنت از او روايت شده. دفائن النواصب به نقل از اثبات ج١ ص٦٩٩
١٣ - عائشه - از طريق اهل سنت از او روايت شده. اعلام الورى به نقل از اثبات ج١ ص٦٨٠
١٤ - حابربن سمره - اعلام پيامبر اكرم(ص) كه امام ها بعد از او دوازده تن هستند از جابربن سمره با سندهاى زياد در كتب اهل سنت ثبت است و ما به پنجاه سند از آنها ذيلا اشاره مى كنيم:
سند اول: منتهى مى شود به «عمران بن سليمان» از «شعبى» از «جابر». المعجم الكبير ص٩٤ سند دوم: منتهى مى شود به «مغيره» از «شعبى» از «جابر» المعجم الكبير ص٩٤ سند سوم: منتهى مى شود به «ابن عون» از «شعبى» از «جابر» صحيح مسلم - ج ٦ ص٤ سند چهارم: منتهى مى شود به سند ديگر به «ابن عون» از «شعبى» از «جابر» مسند احمد ج٥ ص٩٨ سند پنجم: منتهى مى شود به سند سومى به «ابن عون» از «شعبى» از «جابر» مسند احمد ج٥ ص ١٠١ سند ششم: منتهى مى شود به سند چهارمى به «ابن عون» از «شعبى» از «جابر» مسند ابى عوانه ج٤ ص ٣٩٤ سند هفتم: منتهى مى شود به سند پنجمى به «ابن عون» از «شعبى» از «جابر» مسند احمد ج٥ ص٩٦ سند هشتم: منتهى مى شود به «داودبن ابى هند» از «شعبى» از «جابر» المعجم الكبير ص٩٤ سند نهم: منتهى مى شود به «حصين بن عبدالرحمان» از «شعبى» از «جابر» المعجم الكبير ص٩٤ سند دهم: منتهى مى شود به «صالح بن عبدمسلم» از «شعبى» از «جابر» تاريخ بغداد ج١٤ ص٣٥٣ سند يازدهم: منتهى مى شود به «سعيدبن عمرو» از «شعبى» از «جابر» حلية الاولياء ج٤ ص سند دوازدهم: منتهى مى شود به «قتاده» از «شعبى» از «جابر» مسند ابى عوانه ص٣٩٩ سند سيزدهم: منتهى مى شود به «زيادبن خيثمه» از «اسودبن ابى سعيد» از «جابر» المعجم الكبير ص١٠٧ سند چهاردهم: منتهى مى شود به سند ديگر: به «زياد» از «اسودبن ابى سعيد» از «جابر» تاريخ البخارى ص٤٤٦ سند پانزدهم: منتهى مى شود به «سفيان» از «عبدالملك بن عمير» از «جابر» صحيح مسلم ج٦ ص٣ سند شانزدهم: منتهى مى شود به سند ديگر به «سفيان» از «عبدالملك بن عمير» از «جابر» مسند احمد ج٥ ص٩٧ سند هفدهم: منتهى مى شود به سند سومى به «سفيان» از «عبدلملك بن عمير» از «جابر» مسند ابى عوانه ج٤ ص٣٩٥ سند هجدهم: منتهى مى شود به سند چهارمى به «سفيان» از «عبدالملك بن عمير» از «جابر» المعجم الكبير ص٩٧ سند نوزدهم: منتهى مى شود به «شعبه» از «عبدالملك بن عمير» از «جابر» صحيح البخارى ج٩ ص٨١ سند بيستم: منتهى مى شود به سند ديگر به «شعبه» ا ز«عبدالملك بن عمير» از «جابر» مسند احمد ج٥ ص٩٢ سند بيست و يكم: منتهى مى شود به «ابى عبدالصمد» از «عبدالملك بن عمير» از «جابر» مسند احمد ج٥ ص٩٣ سند بيست و دوم: منتهى مى شود به «زائد» از «حصين» از «جابر» مسند ابى عوانه ج٤ ص٤٠١
سند بيست و سوم: منتهى مى شود به «جرير» از «حصين» از «جابر» صحيح مسلم ج٦ ص٣ سند بيست و چهارم: منتهى مى شود به سند ديگر به «جرير» از «حصين» از «جابر» المعجم الكبير سند بيست و پنجم: منتهى مى شود به «احمدبن ابراهيم» از «حصين» از «جابر» مسند ابى عوانه ج٤ ص٣٩٥ سند بيست و ششم: منتهى مى شود به «جعفربن الحارث» از «حصين» ا ز«جابر» المعجم الكبير ص١٠٨ سند بيست و هفتم: منتهى مى شود به «سفيان» از «حصين» از «جابر» المعجم الكبير ص١٠٨ سند بيست و هشتم: منتهى مى شود به «عمربن ابى عبيد» از «سماك» از «جابر» صحيح ترمذى ج٩ ص٦٦ سند بيست و نهم: منتهى مى شود به «زهير» از «سماك» ا ز«جابر» مسند احمد ج٥ ص٩٢ سند سى ام: منتهى مى شود به سند ديگر از «زهير» از «سماك» از «جابر» مسند ابى عوانه ج٤ ص٣٩٦ سند سى و يكم: منتهى مى شود به «شعبه» از «سماك» از «جابر» مسند ابى عوانه ج٤ ص٩٠ سند سى و دوم: منتهى مى شود به «عمروبن ابى قيس» از «سماك» از «جابر» مسند ابى عوانه ج٤ ص٣٩٨ سند سى و سوم: منتهى مى شود به «اسرائيل» از «سماك» ا ز«جابر» المعجم الكبير ص٩٩ سند سى و چهارم: منتهى مى شود به «زكريا» از «سماك» از «جابر» المعجم الكبير ص١٠٢ سند سى و پنجم: منتهى مى شود به «حمادبن سلمه» ا ز«سماك» از «جابر» مسند الطيالسى ص ١٠٥ سند سى و ششم: منتهى مى شود به «ابى بكر بن ابى موسى» از «سماك» از «جابر» مسند ابى عوانه ج٤ ص٢٩٦ سند سى و هفتم: منتهى مى شود به «ابى خالد الوالبى» از «سماك» از «جابر» مسند احمد ج٥ ص١٠٧ سند سى و هشتم: منتهى مى شود به «معبدبن خالد» از «سماك» از «جابر» مسند ابى عوانه ج٤ ص٣٩٩ سند سى و نهم: منتهى مى شود به «زيادبن علاقه» از «سماك» از «جابر» المعجم الكبير ص١٠٨ سند چهلم: منتهى مى شود به سند ديگر به «زيادبن علاقه» از «سماك» از «جابر» المعجم الكبير ص١٠٨ سند چهل و يكم: منتهى مى شود به «اسماعيل بن ابى خالد» از «پدرش» ا ز«جابر» سنن ابى داود ج٤ ص١٥٠ سند چهل و دوم: منتهى مى شود به «مهاجربن مسمار» از «عامربن سعد» از «جابر» مسند احمد ج٥ ص٨٦ سند چهل و سوم: منتهى مى شود به سند ديگر به «هاجربن مسمار» از «عامربن سعد» از «جابر» مسند ابى عوانه ج٤ ص٣٩٩ سند چهل و چهارم: منتهى مى شود به سند سومى به «مهاجربن مسمار» از «عامربن سعد» از «جابر» مسند احمد ج٥ ص٨٧ سند چهل و پنجم: منتهى مى شود به «داود» از «عامربن سعد» از «جابر» سنن ابى داود ج٤ ص١٥ سند چهل و ششم: منتهى مى شود به «معبدبن خالد» از «پدرش» از «جابر» تاريخ البخارى ص١٧٠ سند چهل و هفتم: منتهى مى شود به «عطاءبن ابى ميمونه» از «جابر» المعجم الكبير ص١٠٨ سند چهل و هشتم: منتهى مى شود به «عبيدالله بن ابى عباد» از «جابر» مسند ابى عوانه ج٤ ص٣٩٧ سند چهل و نهم: منتهى مى شود به «نضربن صالح» از «جابر» المعجم الكبير ص١٠٧ سند پنجاهم: منتهى مى شود به «مسيّب بن رافع» از «جابر» مسند ابى عوانه ج٤ ص٣٩٨
برخى از احاديثى كه در اوصاف ائمه(ع) از پيامبر(ص) در كتب اهل سنت آمده حديث اول:
در كتاب فرائدالسمطين ج٢ ص٦٦ به سند خود از حسين بى على(ع) نقل مى كند كه رسول خدا فرمود: فاطمه(ع) مايه آرامش و خوشى و سرور من است و دو فرزند او ميوه دل من و شوهرش نور چشم من است و امامان از اولاد فاطمه(ع) امين هاى پروردگار من بوده و رشته اى هستند كشيده شده بين خدا و خلق او، كسى كه چنگ بزند به دامان آنها نجات مى يابد و هر كس كه منحرف شد و اطاعت آنها را نكند سقوط كرده و هلاك مى شود.
اين روايت در مقتل خوارزمى ص٥٩ و در مناقب زمخشرى مخطوط و همچنين در ينابيع الموده ص٨٢ ذكر شده است. و در كتاب «در بحرالمناقب» ص١٠٦ آن را از جابربن عبدالله انصارى روايت كرده است.
حديث دوم:
در مقتل خوارزمى ص ١٠٧ به سند خود از مجاهد از ابن عباس نقل مى كند كه پيامبر خدا فرمود: من ترازوى علم هستم، و على دو كفّه ترازو و حسن و حسين طنابهاى آن و فاطمه آويزه ترازو و امامان ستون آن هستند و در آن اعمال دوستان و دشمنان ما سنجيده مى شود.
اين حديث را سيوطى نيز در ذيل اللئالى ص٦٠ روايت كرده است.
حديث سوم:
در «ينابيع الموده» ص ٢٤٧ از على(ع) مرفوعاً نقل مى كند كه پيامبر خدا فرمود: اى على، خداوند متعال بر دنيا نظر نموده مرا بر همه اهل عالم (ترجيح داد) و انتخاب نمود. سپس بار ديگر التفات كرد و تو را بر مردم عالم برگزيد. و بار سوم توجه نموده امامان از اولاد تو را هم بر مردم جهان برگزيد و در بار چهارم فاطمه را بر همه زنان عالم (ترجيح داده) و اختيار فرمود.
حديث چهارم:
محمدبن جرير طبرى در كتاب دلائل الامامة طبق نقل اثبات ج ١ ص ٧٢٩ به سند خود در ضمن حديث مفصلى از پيامبر اسلام روايت مى كند كه جبرئيل به آن حضرت گفت: اى محمد خداوند تو را سيد و سرور پيامبران و على را سيد و آقاى اوصياء، و امامان را تا روز قيامت از اولاد شما قرار داده است.
حديث پنجم:
در كتاب مناقب مرتضوى ص ١٣٠، از زيدبن خارجه غلام رسول الله(ص) روايت مى كند: شبى كه پيامبر نخستين بيعت خود را با انصار انجام داد، فرمود:
من از شما پيمان مى گيرم به آن چيزى كه خدا به آن، از پيامبران قبل از من، پيمان گرفت، اينكه از من محافظت كنيد بگونه اى كه از جان خودتان محافظت مى كنيد و از من دفاع كنيد بگونه اى كه از خودتان دفاع مى كنيد و از على بن ابى طالب هم مثل جان خودتان محافظت نماييد زيرا او صديق اكبر بوده و خداوند با او به دين شما افزوده و آن را گسترش مى دهد. سپس گفت: خداوند به موسى، عصا عطا فرمود و آتش را بر ابراهيم گلستان كرد و به عيسى كلماتى عطا كرد كه به واسطه آن مرده ها را زنده مى كرد. خدا به من هم اين (على بن ابى طالب) را عطا كرد، و براى هر پيامبرى نشانه اى از جانب پروردگار است و امامان معصوم از نسل او. نشانه هاى منند، و زمين از ايمان خالى نمى ماند مادامى كه احدى از ذريه او در روى زمين باقى است، و آنان در روى زمين هستند تا آنكه قيامت برپا شود. حديث ششم:
در فرائدالسمطين ج١ ص ١٣٧ به سند خود از جابربن عبدالله انصارى روايت مى كند كه: روزى با پيامبر خدا(ص) در يكى از باغهاى مدينه بودم و دست على(ع) در دست پيامبر بود، در همين حال از كنار درخت خرمايى مى گذشتند كه درخت به صدا درآمد و گفت: اين محمد سيّد و آقاى پيامبران، و اين على سيد و سرور اوصياء، پدر ائمه طاهرين است.
حديث هفتم:
در فرائدالسمطين ج ٢ ص ٢٤٣ به سند خود از ابن عباس روايت مى كند كه پيامبر خدا(ص) به على بن ابى طالب(ع) فرمود: اى على، من شهر حكمت و تو دروازه آن هستى... تا اينكه فرمود: مثل تو و مثل امامان از نسل تو بعد از من، مثل كشتى نوح است كه هر كس بر آن سوار شد نجات يافت و هر كس امتناع ورزيد غرق شد. و مثل شما مثل ستارگان است كه هر گاه ستاره اى ناپديد شود، ستاره اى ديگر آشكار شده و مى درخشد، تا روز قيامت. اين حديث را در ينابيع الموده ص٢٨ و در انتهاءالافهام ص ٢٠٦ نيز روايت نموده است.
حديث هشتم:
در مناقب خوارزمى ص ٣٤ به سند خود از حسين بن على(ع) روايت مى كند از پيامبر خدا شنيدم كه گفت: هر كس دوست دارد همانند زندگانى من زندگى كند و همانند مردن من بميرد و داخل بهشت شود كه خدايم به من وعده داده، بايد على بن ابى طالب(ع) و اولاد و اهل بيت پاك و معصوم او را كه ائمه هدى و چراغهاى (روشنگر در) تاريكى هستند دوست داشته باشد زيرا آنها شما را از راه هدايت به راه ضلالت نمى كشانند.
حديث نهم:
در ذخايرالعقبى ص ١٧ از عمر نقل مى كند كه پيامبر اسلام(ص) فرمود:
در هر دوره اى كه بر امت من مى گذرد، دادگرانى از اهل بيت من هستند كه تحريف گمراهان، و ادعاى ناحق مبطلان، و تأويل و توجيه نادانان را از دين دور مى كنند. هان! به درستى كه امامان شما پيشرو و راهنمايان شما هستند به سوى خداوند عزّ و جّل،پس بنگريد چه كسى را پيشروى خود قرار مى دهيد.
حديث دهم:
در ينابيع الموده ص ٢٥٤ از جابر نقل مى كند كه رسول خدا(ص) فرمود: خيرى نيست در امتى كه ميان آنان يكى از فرزاندان على كه امر به معروف و دنهى از منكر مى كند، نباشد.
حديث يازدهم:
در فرائدالسمطين ص ٢٥٩ به سند خود از ابوالطفيل از ابى جعفر(ع) نقل مى كند كه پيامبر اسلام(ص) به اميرمومنان على(ع) فرمود: بنويس آنچه را كه مى گويم، على(ع) عرض كرد يا رسول الله آيا مى ترسيد فراموش نمايم. فرمود نه من از خداى خود خواسته ام كه تو را از نسيان و فراموشى حفظ كند ولكن بنويس براى شريكانت. عرض كردم: شريكانم چه كسانى هستند؟ فرمود: شريكان تو امامان از فرزندان تو هستند كه به خاطر آنان امت من از باران سيراب مى شود و به سبب ايشان دعاهاى آنها به اجابت مى رسد، و به احترام آنان خداوند بلاها را از مردم دور مى كند، و نزول رحمت و خيرات آسمانى به بركت وجود آنان است. و بعد اشاره به حسن(ع) نموده و فرمود اين اولين آنان (از اولاد تو) است، سپس به حسين(ع) اشاره كرد و فرمود: (بقيه) امامان از نسل او است. اين روايت در ينابيع الموده ص٢٠ هم آمده است.
حديث دوازدهم:
در كتاب مشارق الانوار ص ٥٣ از كتاب «فردوس» ديلمى، بطور مرفوع از جابربن عبدالله نقل كرده كه پيامبر خدا فرمود: بر در بهشت نوشته شده، خدايى نيست جز خداى (يكتا)، محمد رسول خداست، على برادر او و ولى خداست. عهد و پيمان به ولايت او بر مخلوقات در (عالم ذر) دو هزار سال قبل از آفرينش آسمانها و زمين، گرفته شده، هر كس دوست دارد كه خدا را ملاقات كند در حاليكه از او راضى است بايد على و عترت او را دوست داشته و آنها را ولى خود قرار دهد. (زيرا) آنان نجيبان و اولياء و خلفاء و دوستان من هستند.
حديث سيزدهم:
در ينابيع الموده ص ٤٤٥ از على (ع) روايت مى كند كه پيامبر اسلام(ص) فرمود: امامان از فرزندان من هستند پس هر كس از آنان اطاعت كند همانا از خدا اطاعت كرده، و هر كس آنان را نافرمانى كند به خدا معصيت كرده، آنان ريسمان محكم(الهى) و وسيله به سوى خداوند عز و جل مى باشند.
حديث چهاردهم:
در حلية الاولياء ج ١ ص ٨٦ به سند خود از ابن عباس نقل مى كند كه پيامبر فرمود: هر كس دوست دارد چون زندگى من زندگى كند و مرگ او مانند مرگ من باشد و در بهشت جاويد سكنى گزيند، پس بعد از من على را دوست بدارد، و دوستدارانش را نيز دوست بدارد و از امامان بعد از من پيروى كند. كه آنان عترت من هستند. از طينت من خلق شده اند و به ايشان فهم و علم ارزانى شده است. بدا به حال آن دروغ پردازان از امت من كه فضل و برترى آنان را تكذيب نمايند و صله مرا در مورد آنان قطع نمايند. خداوند شفاعت مرا شامل آنها نگرداند.
اين روايت در شرح ابن ابى الحديد ج٢ ص٤٥٠ و كترالعمال ج٦ ص٢١٧ و فرائدالسمطين ج١ ص٥٣ نيز آمده است.
حديث پانزدهم:
در اثبات الهداة ج ١ ص ٧٣٠ از كتاب «فضائل على» تأليف احمدبن محمد طبرى به سند خود از ابىّ بن كعب از پيامبر گرامى روايت كرده كه فرمود: اهل بيت من، حق را از باطل جدا مى سازند و آنان امامهايى هستند كه بايد به آنان اقتداء شود.
حديث شانزدهم:
در ينابيع الموده ص ١٢٣ از اعمش از جعفر صادق(ع) از پدران بزرگوارش از اميرمومنان (ع) روايت مى كند كه رسول خدا(ص) فرمود: اى على تو برادر من، و وارث و وصى منى، هر كس تو را دوست داشته باشد مرا دوست داشته و هر كس كه دشمن تو باشد او دشمن من است. اى على من و تو هر دو پدر اين امت هستيم. اى على من و تو و امامان از نسل تو سروران دنيا و پادشاهان آخرتيم، هر كس ما را بشناسد خدا را شناخته است و هر كس منكر ما باشد خداى عز و جل را انكار كرده است.
حديث هفدهم:
در مناقب خوارزمى ص ٢٣٤ به سند خود از سلمان فارسى روايت كرده كه پيامبر به على(ع) فرمود: يا على انگشترى را به دست راست كن تا از مقربان باشى، گفت مقربّان چه كسانى هستند؟ فرمود جبرئيل و ميكائيل، عرض كرد: چه انگشترى را به دست كنم؟ فرمود: عقيق سرخ، زيرا عقيق اولين كوهى است كه به يگانگى خداوند و پيامبرى من و به جانشينى و خلافت تو و امامت فرزندانت و به بهشت رفتن دوستانت و به فردوس رفتن شيعيان اولاد تو اقرار كرده است.
حديث هجدهم:
در ينابيع الموده ص ١٠٢ از كتاب مناقب به سند خود از «زاذان» از سلمان فارسى (رضوان الله عليه) نقل مى كند كه از رسول خدا(ص) بيش از ده بار شنيدم كه به على (ع) فرمود: اى على، تو و اوصياء از فرزندانت، اعراف ميان بهشت و دوزخ هستيد، داخل بهشت نمى شود مگر آنكه شما را بشناسد و شما هم او را بشناسيد و داخل دوزخ نمى شود مگر كسيكه شما را انكار كند شما هم او را انكار كنيد.
حديث نوزدهم:
در فرائدالسمطين ج ١ ص ٣٩٧ به سند متصل از كميل بن زياد از على(ع) روايت مى كند كه بخشى از آن چنين است:... آرى پروردگارا! هرگز روى زمين از بپادارنده حجت خدا خالى نمى ماند، تا دلايل و بينّات الهى از بين نرود. عدد آنان بسيار كم بوده ولى پيش خدا از نظر منزلت و مقام بسيار بزرگوارند، به واسطه آنان خدا حجتهاى خود را نگه مى دارد تا به همانندان خود بسپارند و در دلهاى آنها قرار دهند. علم حقايق به آنها روى آورده، تا آنچه را كه براى خوشگذرانان سخت است آسان شمرده اند. و به آنچه نادانان از آن وحشت دارند، انس گرفته اند، با روحى بلند كه به دستگاه خدا ارتباط دارد دنيا را پشت سر مى گذارند (يعنى: در دنيا زندگى مى كنند ولى روح بزرگ آنان همواره با مبدأ اعلى مرتبط است) آنان نمايندگان خدا روى زمين هستند و مردم را به سوى او مى خوانند، آه، آه كه مشتاق ديدار آنها هستم.
(اى كميل) از خداوند براى تو و خودم طلب مغفرت مى كنم، هر وقت خواستى برخيز.
حديث بيستم:
در ينابيع الموده ص ٤٤٥ از على(ع) روايت مى كند كه رسول خدا فرمود: هر كس دوست دارد سوار كشتى نجات بشود و به ريسمان محكم الهى چنگ بزند بايد على را دوست بدارد و دشمن او را دشمن شمارد، و به ائمه هدى از فرزندان او اقتداء كند زيرا آنان بعد از من، خلفاء، و اوصياء من بوده، و حجت هاى الهى بر مردم هستند. آنان سروران امت من، و رهبران پرهيزكاران به سوى بهشتند. حزب آنان حزب من بوده و حزب من حزب خداست و حزب دشمنان ايشان حزب شيطان است.
حديث بيست و يكم:
در ينابيع الموده ص ١٣٣ به سند متصل از على(ع) روايت مى كند كه پيامبر خدا به او فرمود:
خوشا به حال كسى كه تو را دوست داشته و تصديق كند و واى به حال كسى كه دشمن تو بوده و تو را تكذيب نمايد. دوستان تو ميان اهل آسمان معروف و شناخته شده هستند، آنها اهل دين و ورع، و نيكوسيما و متواضع هستند.... و ديده هاى آنان به جهت رأفت و دلسوزى به تو و امامان از فرزندان تو، اشك ريزان است. آنان به آنچه كه خداى سبحان در كتاب خود امر فرموده، و به آنچه كه من امر كرده ام، عمل مى كنند و همچنين به آنچه كه تو و اولوالامر از اولاد تو كه همان امامان هستند، امر كنيد.
در فرائدالسمطين ج ١ ص ٣٥٤ به سند خود از ابوالطفيل نقل مى كند كه گفت: روزى كه ابوبكر مرد من سر جنازه اش حاضر بودم و زمانيكه با عمر بيعت كردند حضور داشتم، و على بن ابى طالب در گوشه اى نشسته بود، در همين حال جوانى يهودى از اولاد هارون كه لباسهاى فاخر و نيكو پوشيده بود، وارد شد و بالاى سر عمر ايستاد و گفت يا اميرالمومنين تويى اعلم و افضل اين امت به كتابشان و امر نبوت پيامبرشان؟ عمر سرش را پايين انداخت.
يهودى: با تو هستم و سخن اش را تكرار كرد.
عمر: چرا اين سؤال را مى كنى؟
يهودى: نزد تو آمده ام تا براى خود راهى بجويم. زيرا در دينم به شك افتاده ام.
عمر: دامن اين جوان را بگير.
يهودى: اين جوان كيست؟
عمر: او على بن ابى طالب، پسر عموى رسول خدا(ص) است. او پدر حسن و حسين و شوهر فاطمه دختر رسول خدا(ص) است. يهودى متوجه على(ع) شد و گفت تو چنين هستى؟ فرمود آرى... (تا اينكه يهودى سؤالاتى را از حضرت پرسيد كه از جمله آن سؤالها اين بود) به من بگو كه محمد چند امام عادل (به عنوان وصى و جانشين) دارد؟ و او در كدام بهشت است و چه كسانى همراه او در آن بهشت سكونت دارند؟
على(ع) فرمود: اى هارونى، محمد دوازده امام عادل دارد كه خلفاى او هستند كه هر كس آنان را واگزارد و رها كند به آنها زيانى نرسد و آنها از مخالفت مخالفين وحشت نمى كنند و در امر دين از كوههاى پابرجاى روى زمين استوارترند و محمد(ص) در بهشت خود با همين دوازده امام سكونت مى كند.
يهودى: راست گفتى، قسم به خدايى كه جز او خدايى نيست، من اينها را در كتب پدرم هارون ديده ام كه عمويم موسى املاء نموده و او هم با دست خود نوشته است.
اين روايت را كلينى نيز در كتاب كافى ج١ ص٥٢٩ آورده است.
احاديث ديگر از كتب اهل سنت كه پيامبر(ص) فرمود نخستين دوازده امام على، امامان ديگر از ذريه اوست حديث اول: در فرائدالسمطين ج ٢ ص ١٣٣ و ٣١٣ به سند خود روايت كرده كه ابن عباس از پيامبر خدا نقل مى كند كه فرمود: من و على و حسن و حسين و نه نفر از فرزندان حسين، همگى پاك و پاكيزه و معصوم هستيم.
حديث دوم: در فرائدالسمطين ج ٢ ص ٣٢٩ به سند متصل از سليمان بن اسحاق از پدرش روايت مى كند كه گفت: پيش هارون الرشيد بودم... كه گفت: روايت كرد به من پدرم از پدرش، او هم از جدش و او از ابن عباس از پدرش عباس بن عبدالمطلب كه پيامبر خدا به او فرمود:
اى عمو، از اولاد من دوازده خليفه خواهد بود، حوادث زيادى رخ داده و ناراحتيها و تنگناهاى بزرگى حادث مى شود، سپس مهدى كه از اولاد من است ظهور مى كند و زمين را از عدل و داد پر مى نمايد چنانكه از ظلم و ستم پر شده است. خدا كار وى را يك شبه اصلاح مى كند و در روى زمين به مقدارى كه خدا اراده فرموده مكث مى كند سپس دجّال ظاهر مى شود.
اين روايت را در «اثبات الهداة ج١ ص٧١٩» از مسند احمد نقل نموده است.
حديث سوم: در مقتل خوارزمى ص ١٤٥ به سند متصل از سليم بن قيس هلالى از سلمان محمدى روايت مى كند كه سلمان گفت: خدمت پيامبر گرامى مشرف شدم، ديدم حسين(ع) را بر زانوى خود نشانده و دو ديده و دهانش را مى بوسيد و مى گفت: تو سرور، و فرزند سرور و پدر سروران هستى، تو امام، فرزند امام و پدر امامانى، توحجت خدا، فرزند حجت خدا و پدر نه حجت خدا هستى كه همگى از نسل تو است كه نهمين آنان قائم آنهاست.
اين حديث در ينابيع الموده ص١٦٨ و مودة القربى ص٩٥ و مناقب مرتضويه ص١٢٩ و ارجح المطالب ص٤٤٨، نيز آمده است.
حديث چهارم: طبق نقل ينابيع الموده ص ٤٣٠ در كتاب «محجّه» چنين آمده است:
در تفسير آيه شريفه «والسماء ذات البروج» اصبغ بن نباته گويد از ابن عباس شنيدم كه پيامبر خدا فرمود: (مراد از) آسمان منم و (مراد از بروج) امامان از اهل بيت من باشد و عترت من اول آنها على(ع)، و آخر آنها مهدى(ع) است و آنها دوازده نفرند.
حديث پنجم: در فرائدالسمطين ج ٢ ص ٣١٣ به سند خود از ابن عباس نقل مى كند كه پيامبر خدا فرمود: من سرور پيامبرانم و على بن ابى طالب سرور اوصياء است و اوصياء من بعد از من دوازده نفرند كه اولين آنها على بن ابى طالب و آخر آنها قائم(ع) است.
حديث ششم: در اثبات الهداة ج ١ ص ٧٢٠ از كتاب «صراط مستقيم» نقل مى كند كه ابن نجّار به طور مسند از ابو هريره روايت كرده كه رسول اكرم(ص) درباره على(ع) فرمود: هان! (اى مردم) على از جانب من مبلّغ و رساننده (دين الهى) است و او امام بعد از من و پدر (سائر) امامان دوازدهگانه مى باشد كه همگى نورافشانى مى كنند. و مهدى اين امت از ماست. زمين از (امامان) خالى نمى ماند زيرا در اين صورت زمين اهلش را فرو مى برد.
حديث هفتم: باز در اثبات الهداة ج ١ ص ٧٢١ از كتاب «صراط مستقيم» نقل مى كند كه در كتاب مراصيدالعرفان با ذكر سند از سلمان سخن پيامبر را روايت كرده كه فرمود: على وصى و وارث من است و پس از او فرزندش حسن، سپس فرزندش حسين، و پس از آن نه امام، كه هدايتگر (امت) تا روز قيامت هستند.
حديث هشتم: باز در همان كتاب ج ١ ص ٧٢٠ از «صراط مستقيم» نقل مى كند كه محمدبنوهبان با سند از ابوهريره روايت كرده پيامبر(ص) فرمود هركس مى خواهد مانند زندگى من زندگى كند و بميرد بسان مرگ من، بايد على بن ابى طالب را ولى خود قرار داده و به امامهاى بعد از وى كه (عدد آنان) به عدد اسباط است اقتداء كند.
حديث نهم: در اثبات الهداة ج ١ ص ٧٣٠ از كتاب مناقب اهل بيت طبرى نقل مى كند كه به سند خود از پيامبر اكرم(ص) روايت كرده كه فرمود: على بن ابى طالب وصى من است، و او قائد بزرگ مسلمانان و پيشواى پرهيزكاران است. و فرزندانش پس از وى، از اولاد پسرم حسين نه نفر امام ديگر همگى هدايت يافته، و مردم را به سوى حق تا روز قيامت هدايت مى كنند.
حديث دهم: در كتاب فرائدالسمطين ج ٢ ص ٣١٢ به سند خود از سعيدبن جبير از ابن عباس روايت مى كند كه پيامبر اسلام(ص) فرمود: همانا خلفاء و اوصياء من و حجت هاى خدا بر مردم، بعد از من دوازده نفرند، اول آنها برادرم و آخر آنان فرزندم مى باشد. سؤال شد يا رسول الله(ص) برادر شما كيست؟ فرمود: على بن ابى طالب، سؤال شد فرزند تو كيست؟ فرمود: مهدى، كسى كه زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد، همانطور كه از ظلم و ستم پر شده است.
قسم به آن خدايى كه مرا به حق، بشير فرستاده، اگر از عمر دنيا نماند مگر يك روز، خدا آن روز را طولانى كند تا پسرم مهدى خروج كند. پس روح الله عيسى بن مريم از آسمان به زمين مى آيد و پشت سر فرزندم نماز مى گزارد، و زمين به نور پرودگار روشن گشته، و قدرت و سلطنت او (مهدى) تمام مغرب و مشرق را فرا مى گيرد.
حديث يازدهم: در كتاب در بحرالمناقب ص ٩٥ از سليم بن قيس روايت مى كند كه گفت: از صفين به همراه اميرمومنان(ع) برمى گشتيم از كنار دير يك نصرانى عبور كرديم به ناگاه از آن دير پيرمردى بيرون آمد و گفت... من از نسل مردى از حواريون عيسى بن مريم هستم... و عيسى(ع) به او وصيت كرده و تمام كتابها و علم وحكمتش را به او سپرده.... و آن كتابها كه به املاء عيسى بن مريم و به خط (بعضى از) انبياء است، پيش من است و در آنها همه چيز هست... پس قسمتى از اخبار آن را ذكر كرد كه از جمله آن اخبار اين بود: محمد رسول خدا، پرچمدار روز بزرگ محشر است. و برادر و وزير و خليفه او در ميان امتش، و محبوبترين مردم به او، على بن ابى طالب پسرعموى او از پدر و مادر مى باشد و او مولى و سرپرست امت است بعد از او، سپس يازده نفر از فرزندان محمد كه از نسل دخترش فاطمه مى باشند، (مولى و سرپرست امت خواهند بود) كه اول آنان مانند دو فرزند هارون، شبر و شبير است و نه نفر (ديگر) از فرزندان آنها بوده، يكى پس از ديگرى و آخر آنها كسى است كه عيسى بن مريم به او اقتدا مى كند سپس آن حضرت زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد.
و در اثبات الهداة ج ١ ص ٧١٤ به طور مسند از مسيّب از على(ع) روايت مى كند كه فرمود: به خدا سوگند رسول خدا مرا در ميان امتش خليفه خود قرار داد و من بعد از پيامبر خدا، حجت الهى بر ايشان هستم، (تا اينكه فرمود) من و حسن و حسين و نه نفر از اولاد حسين خلفاء خدا در زمين، و امناى او بر وحى و امامان مسلمين بعد از پيامبرش، هستيم.
باز به طور مسند نقل مى كند كه پيامبر خدا در ضمن حديثى فرمود: على بن ابى طالب(ع) سيد و سرور اوصياء و اميرمومنان است و هر كس دوست دارد به سّر الهى مطلع شود بايد ولايت على بن ابى طالب، و ولايت امامهايى كه از نسل من هستند، بپذيرد.
(بعد فرمود) عدد آنان عدد نقباء و رؤساء بنى اسرائيل است، (پس) آنان دوازده نفرند كه اول ايشان على و آخر ايشان قائم است.
حديث دوازدهم: حموينى در فرائدالسمطين ج ١ ص ٢١٢ - ٢١٨ به سند متصل از سليم بن قيس هلالى روايت مى كند: در زمان خلافت عثمان جماعتى از اصحاب كه على(ع) هم در ميان آنان بود، در مسجد رسول الله(ص) در مورد مسائل علمى مذاكره و گفتگو مى كردند، تا اينكه سخن از قريش و فضيلت آن و سوابق آنها و اينكه آنان در راه اهداف عالى اسلام مكه را به سوى مدينه ترك نموده و هجرت كرده اند و پيامبر اسلام در فضيلت آنها سخنانى دارد به ميان آمد از جمله اينكه «امامان (امت) از قريش خواهد بود... تا اينكه مردم رو به على(ع) نموده گفتند: اى ابوالحسن! شما چرا حرف نمى زنيد.
حضرت فرمود: هر دو گروه (قريش و انصار) براى خود فضيلتى ذكر نمودند و حق گفتند، ولى اى جماعت قريش و انصار من از شما سؤالى دارم و آن اينكه آيا اين فضيلت هايى كه خدا به شما داده به خاطر خود شما يا قبيله و خانواده شما بوده يا به خاطر كس ديگر است.
گفتند: خدا به خاطر محمد(ص) و عشيره او به ما منت نهاده و همه اينها را به ما ارزانى داشته و به خاطر خود ما نبوده است.
على(ع) گفت: شما را به خدا سوگند! آيا مى دانيد وقتى كه آيه شريفه «يا ايهاالذين امنوا اطيعواالله و اطيعواالرسول و اولى الامر منكم» (سوره نساء آيه ٥٩) و آيه شريفه «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون» (سوره مائده آيه ٥٥) و آيه شريفه «ام حسبتم ان تتركوا و لما يعلم الله الذين جاهدوا منكم و لم يتخذوا من دون الله و لا رسوله و لاالمؤمنين وليجه» (سوره توبه آيه ١٦) نازل شد مردم گفتند: يا رسول الله(ص) اين آيات مخصوص بعضى از مؤمنان است يا شامل همه است؟
خداى عز و جل به پيامبرش امر فرمود تا اولواالامر را به آنها بشناساند و ولايت را به آنها تفسير كند چنانچه نماز و زكات و حج را تفسير نموده است. و مرا به ولايت منصوب سازد.
آنگاه پيامبر فرمود: اى مردم خدا به من پيامى فرستاده كه از آن نگران و دلتنگ بودم زيرا خيال مى كردم مردم مرا تكذيب خواهند كرد ولى خدا تهديد نمود كه آن را ابلاغ كنم يا اينكه عذابم خواهد كرد، پس امر فرمود تا مردم را به نماز جماعت فرا خوانند سپس خطبه خواند و فرمود: اى مردم آيا مى دانيد كه خداى عزّ و جلّ اعلام نموده كه من مولى و سرپرست مومنانم و من نسبت به آنها از جان خودشان اولى هستم ؟
همگى گفتند: چنين است يا رسول الله(ص) پس حضرت فرمود: اى على برخيز و من برخاستم فرمود: من مولى و سرپرست هر كس هستم، على مولاى اوست، پروردگارا تو دوست دار كسى را كه على را دوست بدارد و دشمن دار كسى را كه او را دشمن بدارد.
سلمان برخاست و گفت يا رسول الله(ص) مولى بودن او چگونه است؟ فرمود: ولايت او مثل ولايت من است، به هر كس كه من به او از جان او اولى ترم، على بر جان او از خود او اولى تر است.
پس خداوند متعال (آيه اكمال را) نازل فرمود اليوم اكملت لكم دينكم تا آخر آيه (يعنى: امروز دين را بر شما كامل نموده و نعمتم را بر شما تمام كردم و دين اسلام را براى شما پسنديدم.)
پس پيامبر(ص) گفت: الله اكبر، ولايت على بعد از من موجب كمال نبوت من و تمامى دين خداست. پس ابوبكر و عمر بپاخاستند و گفتند: يا رسول الله اين آيات در خصوص على نازل شده است؟ حضرت فرمود: بلى در خصوص او و اوصياى من تا روز قيامت، نازل شده است.
گفتند: يا رسول الله(ص) آنان را به ما معرّفى كن، فرمود: على برادر من و وزير و وارث و وصى و خليفه من در ميان امت من است و او ولى و سرپرست همه مومنان، بعد از من است، بعد از او فرزندم حسن و پس از او حسين سپس نه تن از اولاد فرزندم حسين يكى پس از ديگرى است. قرآن با آنها بوده و آنان با قرآن خواهند بود آنها از قرآن جدا نمى شوند و قرآن هم از آنها جدا نمى شود تا اينكه در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.
(در اين هنگام آن گروه) همگى گفتند: ما گواهى مى دهيم كه همه آنچه را كه گفتى از رسول خدا شنيده ايم، و بعضى گفتند ما هم آن را شنيده ايم ولى همه اش را حفظ نكرده ايم و آنهايى كه همه اش را حفظ نموده اند آنان بهترين و برترين ما هستند.
پس على(ع) فرمود: راست گفتيد همه مردم در حفظ يكسان نيستند، ولى شما را به خدا سوگند آنهايى كه همه اين مطالب را از رسول خدا شنيده و حفظ نموده اند بپا خيزند و شهادت بدهند.
پس زيدبن ارقم و براءبن عازب و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار بپا خاستند و گفتند: ما گواهى مى دهيم كه گفتار پيامبر را حفظ نموده ايم، او در بالاى منبر ايستاده بود و تو در كنار او بودى درحاليكه مى گفت: اى مردم خداى عزّ و جلّ به من امر فرموده تا امام شما را منصوب نمايم كه بعد از من قائم و وصىّ و خليفه من باشد، كسى كه خداى عزّ و جلّ اطاعت او را در كتابش بر مومنين واجب نموده و طاعت او را مقرون به طاعت من قرار داده و شما را به ولايت او امر نموده است، من در اين مورد از ترس اهل نفاق و تكذيب آنان از خدا رخصت خواستم ولى او مرا تهديد كرد كه بايد ابلاغ كنم يا عذاب شوم.
اى مردم همانا خدا شما را در كتاب خود به نماز امر نموده و من به شما بيان كردم، و به زكاة و روزه و حج امر فرموده و من آنها را به شما بيان نموده و تفسير كردم و شما را به ولايت امر نموده و من در اين امر شما را گواه مى گيرم كه (ولايت) مخصوص اين است، و دستش را روى على(ع) گذاشت، پس از وى مخصوص دو فرزند اوست سپس مخصوص اوصياء و جانشينان(من) از اولاد آنهاست، آنها از قرآن جدا نمى شوند و قرآن هم از آنان جدا نمى شود تا اينكه در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.
اى مردم، من بعد از خود پناهگاه شما و امام و راهنما و هدايت كننده شما را معرفى نمودم و او برادرم على بن ابى طالب است و او در ميان شما به منزله خود من است، پس در دين خود از او تبعيّت نموده و در تمام كارها از او اطاعت نماييد زيرا همه علم و حكمتى كه خدا به من تعليم فرموده در پيش اوست، پس از او بپرسيد و فراگيريد و بعد از او از اوصياء او تعلّم نماييد و چيزى به آنها تعليم نداده و بر آنها پيشى نگيريد و از آنها تخلّف ننماييد، زيرا آنان توأم با حق بوده و حق با آنهاست، آنان از حق جدا نمى شوند و حق هم از آنها جدا نمى شود، پس آن گروه شهادت دادند و نشستند.
سپس على(ع) گفت: اى مردم! آيا مى دانيد كه خداى تعالى در كتابش نازل فرمود: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا (احزاب آيه ٣٣)
پيامبر(ص) مرا و فاطمه و دو فرزندم حسن و حسين را در زير عباء جمع كرد و فرمود: پرودگارا اينها اهل بيت من و پاره گوشت من هستند به درد مى آورد مرا آنچه آنها را به درد آورد و اذيت مى كند مرا آنچه آنها را اذيت كند و ناراحت مى كند مرا آنچه آنها را ناراحت نمايد، خدايا هر گونه رجس و پليدى را از آنان دور گردان و آنان را پاك و پاكيزه قرار بده، ام سلمه عرض كرد: يا رسول الله(ص) من هم هستم؟ فرمود: عاقبت تو به خير است. اين امر تنها راجع به من است و به برادرم على بن ابى طالب و دو فرزندم و به نه نفر از فرزاندان فرزندم حسين، و هيچ كس غير از ما در اين طهارت و دورى از رجس شركت ندارد. آن جماعت گفتند: بلى، ما همه گواهى مى دهيم كه ام سلمه اين قضيه را براى ما بيان كرد و بعد از آن ما از رسول خدا سؤال نموديم، رسول خدا همانطورى كه ام سلمه نقل كرده بود بدون هيچ كم و زياد بيان فرمود.
سپس على(ع) فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا مى دانيد كه وقتى خدا اين آيه را نازل فرمود: يا ايهاالذين امنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين (سوره توبه آيه ١١٩)
(يعنى اى كسانيكه ايمان آورده ايد از خدا بترسيد و با راستگويان باشيد. )
سلمان گفت: يا رسول الله آيا اين براى عموم است يا خصوص بعضى از مومنان؟
حضرت فرمود: اما مراد از مومنان همه مومنان است، زيرا همه مومنان به تقواى الهى مأمورند، و اما مراد از «صادقين» برادرم على، و اوصياء من بعد از او تا روز قيامت است.
آن جماعت همگى گفتند ما اين را شنيده ايم.
بعد على (ع) فرمود: شما را به خدا آيا مى دانيد كه خداوند (متعال) در سوره حج فرموده: «اى كسانيكه ايمان آورده ايد ركوع كنيد و سجود به جا آوريد و پروردگارتان را عبادت كنيد و كار نيك انجام دهيد، شايد رستگار شويد. در راه خدا جهاد كنيد و حق جهادش را ادا كنيد! او شما را برگزيد و در دين كار سنگين و سختى بر شما قرار نداد، از آيين پدرتان ابراهيم پيروى كنيد، خداوند شما را در كتابهاى پيشين و در اين كتاب مسلمان ناميد تا پيامبر گواه بر شما باشد و شما هم گواهان بر مردم باشيد، پس نماز را بپا داريد و زكات را بدهيد و به خدا توكل كنيد كه او مولا وسرپرست شماست، چه مولاى خوب و چه ياور شايسته اى»
پس سلمان برخاست و گفت يا رسول الله(ص)، آنها كه تو بر آنها گواهى و آنها بر مردم گواهند و خدا آنها را برگزيده و در دين به آنها سخت نگرفته و آنها در آيين پدرتان ابراهيم مى باشند، چه كسانى هستند؟
فرمود: مقصود از آنها سيزده نفرند، من و برادرم على و يازده تن از فرزندانم.
همه حاضران سخن على(ع) را تصديق نموده و گفتند قسم به خدا چنين بود.پس على(ع) فرمود: شما را به خدا آيا مى دانيد كه پيامبر اسلام در آخرين خطبه خود فرمودند: اى مردم من در ميان شما دو چيز سنگين مى گذارم، يكى كتاب خدا و ديگرى عترت و اهل بيت من است، پس به اين دو تمسك جوييد تا گمراه نشويد، زيرا خداوند لطيف و خبير به من خبر داده و عهد نموده كه اين دو از همديگر جدا نشوند تا در كنار حوض (كوثر) مرا ملاقات كنند.
پس در آن هنگام عمربن خطاب به صورت خشم آلود برخاست و گفت يا رسول الله(ص) آيا منظورتان از عترت همه اهل بيت شماست؟
فرمود: نه (بلكه منظورم) اوصياء من از اهل بيت است كه اول آنان: برادرم بوده كه وزير و وارث و خليفه من در ميان امت من است و (او) بعد از من مولا و سرپرست همه مومنان است. پس از او فرزندم حسن و بعد از او فرزندم حسين است سپس نه تن از فرزندان حسين است كه يكى پس از ديگرى تا روزى كه در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. اينان گواهان خدايند در روى زمين و حجت او بر مردم هستند و اينها خزانه دار علم و كانون حكمت اند. هر كس از آنها اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده و هر كس از فرمان آنها سرپيچى كند خدا را معصيت كرده است.
پس همه حاضران گفتند، بلى ما شهادت مى دهيم كه رسول خدا(ص) چنين فرمود: سپس على(ع) به سؤالات خود ادامه داده و مناقب و فضايل خود را كه پيامبر خدا بيان نموده بود بازگو كرد و حاضرين را به خدا قسم داد كه آيا شما اين همه فضايل و مناقب را شنيده ايد يا نه؟ حاضرين در تمام موارد حضرت را تصديق نموده و شهادت دادند كه همه حق است.
تصريح رسول گرامى به اسامى امامان دوازده گانه در احاديث اهل سنت حديث اول: در فرائدالسمطين(١) ج ٢ ص ١٥٣ به سند خود از ابن عباس در مورد
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- فرائد السمطين تأليف محدّث بزرگ علامه حموينى كه متوفّاى ٧٢٠ هجرى ثبت شده از علماء اهل سنّت است چنانچه در همين كتاب ج ١ ص ١١٩ و ١٦٦ و ٢٦٥ به مدح ابوبكر پرداخته، و در ج ١ ص ١٦٦ و ٢٦٦ عمربن الخطاب را مدح و در ج ١ ص ١٢٠ عثمان را مدح كرده است.
ميلاد حسين بن على(ع) روايتى از پيامبر اكرم نقل مى كند كه (در هنگام تولد حسين بن على(ع)) پيامبر گرامى وارد (منزل) فاطمه(ع) شد و تولد فرزندش را تبريك و تسليت گفت: فاطمه گريه كرد و گفت: اى كاش من اين طفل را نزاييده بودم. قاتل حسين(ع) درآتش جهنم خواهد بود، پيامبر فرمود من هم گواهى مى دهم ولكن او كشته نمى شود مگر اينكه از او فرزندى كه امام است بوجود آيد و از آنهم امامان بعدى بوجود مى آيند كه همگى هدايتگر امتند. و بعد پيامبر گرامى فرمود: امامان بعد از من عبارتند از:
۱۱
تصريح رسول خدا به تعداد امامان دوازده گانه در كتب شيعه
١ - هادى و هدايت كننده مردم،على(ع)
٢ - مهتدى (راه يافته)، حسن بن على(ع)
٣ - عدل (دادگر)،حسين بن على (ع)
٤ - ناصر، على بن الحسين(ع)
٥ - سفّاح (سخنور) محمدبن على(ع)
٦ - نفّاع (بسيار نفع رساننده) جعفربن محمد(ع)
٧ - امين، موسى بن جعفر(ع)
٨ - مؤتمن، على بن موسى(ع)
٩ - امام، محمدبن على(ع)
١٠ - فعّال،على بن محمد(ع)
١١ - علاّم حسن بن على(ع)
١٢ - كسى كه پشت سرش عيسى بن مريم نماز مى خواند.
اين حديث در كتب اماميه نيز ذكر شده، از جمله اكمال الدين ص ٢٨٤.
حديث دوم: در فرائدالسمطين ج ٢ ص ١٣٤ به سند خود از ابن عباس نقل مى كند كه مردى يهودى به نام نعثل، خدمت پيامبر(ص) رسيد (در ضمن سؤالاتش) گفت: وصىّ تو كيست؟ هيچ پيامبرى نيامده مگر اينكه وصى داشته وصى پيامبر ما موسى بن عمران، يوشع بن نون بود.
حضرت فرمود: بلى، وصىّ من بعد از من على بن ابى طالب، و بعد از او دو فرزندم حسن و حسين، و بعد از حسين نه امام از نسل او خواهد بود كه همگى امامان نيكوكارند.
مرد يهودى گفت: اسامى آنها را بگوييد.
پيامبر فرمود: هنگاميكه حسين از دنيا برود فرزندش على است، و هنگاميكه فرزندش على چشم از جهان فرو بست فرزند او محمد امام خواهد بود و زمانى كه محمد دار فانى را وداع گفت فرزندش جعفر امام است و بعد از او فرزندش موسى، و هنگاميكه موسى از دنيا رفت، فرزندش على است و بعد از على فرزندش محمد و بعد از محمد پسرش على و پس از آن حسن و سپس فرزندش حجت بن الحسن امام خواهد بود.
اينان امامان دوازدهگانه اند كه به عدد نقباء و رؤساء بنى اسرائيل است.
نگارنده گويد: اين حديث را از اصحاب ما على بن محمد الخزاز نيز در كفاية الاثر ص١٣ ذكر نموده است.
حديث سوم: حاجب از طريق رجال خود چنانچه در «اثبات الهداة» ج ١ ص ٧٢٢ آمده است با سند از «ابن عباس» روايت كرده كه او در روز شورى چنين گفت: قسم به پرودگار كعبه چه بسيار حق ما را از ما باز مى داريد همانا على امام و خليفه است و از اولاد او يازده نفر زمامدار خواهند بود كه به حق و عدالت داورى مى كنند، اول آنان «حسن» است كه بوصيّت پدرش به او، امام خواهد بود و بعد از آن «حسين» كه بوصيّت برادرش به وى، و پس از آن على بن الحسين بوصيّت پدرش و سپس فرزندش «محمد» بوصيّت پدرش و بعد فرزندش «جعفر» بوصيّت پدرش و پس از آن فرزندش «موسى» بوصيّت پدرش و بعد فرزندش «على» بوصيّت پدرش و بعد از آن فرزندش «محمّد» بوصيّت پدرش و پس از آن فرزندش «على» به حسب وصيّت پدر درباره وى و سپس فرزندش «حسن» طبق وصيّت پدر و چون حسن از دنيا رفت پس از وى امام منتظر صاحب غيبت خواهد بود.
عليم به ابن عباس گفت اين مطلب را از كجا مى دانى؟ گفت: رسول خدا به على(ع) هزار باب از علم آموخت كه از هر بابى هزار باب گشوده مى شود و اين مطلب از آنجاست.
حديث چهارم: در ينابيع الموده(١) ص ٤٤٢ به طور مسند از جابر بن عبدالله انصارى روايت مى كند. جندل بن جناده بن جبير يهودى، خدمت رسول اكرم(ص) شرفياب شده و گفت: يا محمد(ص) خبر بده از آنچه براى خدا نيست و از آنچه نزد خدا نيست و از آنچه خدا آن را نمى داند؟
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- ينابيع المودة، تأليف حافظ سليمان بن ابراهيم القندوزى كه حنفى مذهب، از مذاهب چهارگانه اهل سنت، مى باشد.
حضرت فرمود: اما آنچه براى خدا نيست، شريك است كه خدا شريكى ندارد و اما آنچه نزد خدا نيست ظلم و ستم بر بندگان است و اما چيزى كه خدا نمى داند گفتار شما جماعت يهود است كه مى گوييد، عزير پسر خداست و خدا براى خود فرزندى نمى داند بلكه خدا عزير را براى خود مخلوق و بنده مى داند.
در اين هنگام يهودى مسلمان شد و شهادتين بر زبان جارى كرد و گفت: من شب گذشته حضرت موسى بن عمران را در عالم رؤيا ديدم و او به من فرمود: اى جندل به دست خاتم پيامبران اسلام بياور و به اوصياء بعد از او تمسّك كن. (الان) خدا را سپاس مى گويم كه اسلام آوردم و به واسطه تو هدايت يافتم. سپس گفت اوصياء خود را برايم معرفى كن تا به آنها متمسّك شوم. حضرت فرمود: اوصياء من دوازده نفرند.
جندل گفت: در تورات هم چنين يافته ام، يا رسول الله اسامى آنان را برايم بيان كن.
حضرت فرمود: اول آنان، سرور اوصياء و پدر امامان، على(ع) است و بعد از او فرزندش حسن و حسين است، پس به اينها تمسّك كن مبادا جهل جاهلان تو را مغرور نموده و گول بزند. و زمانى كه «على بن الحسين» متولد شد، حكم خدا درباره تو جارى مى شود و تو از دنيا مى روى و آخرين غذايى كه از دنيا نصيب تو مى شود مقدارى شير است كه مى نوشى.
جندل گفت: در تورات، و در كتب انبياء(ع) هم چنين است. ايلياء و شبر و شبير، اينها اسم على و حسن و حسين است.
سپس گفت: امام هاى بعد از حسين كيستند و اسامى آنها چيست؟ حضرت فرمود: پس از حسين، فرزند او على كه لقب او زين العابدين است امام خواهد بود و بعد از او فرزندش محمد كه لقبش باقر است و پس از او فرزندش جعفر كه به او صادق مى گويند سپس فرزند او موسى كه به او كاظم گفته مى شود و بعد از او على كه لقبش رضا است و پس از او فرزندش محمد كه تقى و زكّى خوانده مى شود و بعد از او پسرش على كه نقى و هادى لقب دارد و بعد از او فرزندش، حسن كه عسكرى خوانده مى شود و بعد از او هم فرزندش محمد كه لقب او مهدى، قائم و حجّت است. او غائب مى شود تا زماينكه ظهور كند و زمين را پر از عدل و داد نمايد آنطور كه از جور و ستم پر شده است.
بعد فرمود: خوشا به حال آنهايى كه در زمان غيبت او صبر را پيشه خود سازند، خوشا به حال كسانى كه در محبت او پايدار باشند، آنها كسانى هستند كه خدا در كتاب خود آنها را به عنوان «هدى للمتقين الذين يومنون بالغيب» و به عنوان «اولئك حزب الله الا انّ حزب الله هم الغالبون» توصيف نموده است. اين حديث را از اصحاب ما نيز على بن محمد الخزاز در كفاية الاثر ص٥٧ روايت نموده است.
حديث پنجم: در فرائدالسمطين ج ٢ ص ١٤٠ به سند خود از «ابى نضره» روايت كرده كه گويد: چون زمان رحلت ابوجعفر محمدبن على (ع) نزديك شد، فرزندش ابوعبدالله صادق(ع) را خواند تا به وى وصيّت كند، برادرش زيدبن على به او عرض كرد اگر درباره من نمونه كار حسن(ع) را نسبت به حسين(ع) انجام مى دادى (يعنى مرا بعد از خود به امامت نصب مى كردى) اميد داشتم كه كار زشت و خلافى را مرتكب نمى شدى.
حضرت فرمود: اى ابوالحسين، به درستى كه امانات به نمونه و مثال اداء نمى شود و عهدها و سپرده ها رسم و تعارف برنمى دارد و همانا آنها امورى است كه نسبت به حجت هاى خداى تبارك و تعالى سابقاً تحقق يافته است. سپس جابر بن عبدالله را خواسته و فرمود: اى جابر آنچه را كه از صحيفه مشاهده كردى براى ما بيان كن، جابر عرض كرد اى ابا جعفر به حضور سرورم حضرت فاطمه دختر رسول خدا(ص) شرفياب شدم تا به نوزادش حسين(ع) او را تهنيت بگويم. در آن هنگام به دست آن حضرت صحيفه اى از مرواريد سفيد بود. به وى عرض كردم اى سيّده زنان عالم، اين صحيفه چيست؟ فرمود: در اين صحيفه اسامى امامانى است كه همگى از فرزندان من هستند، به وى گفتم آن را به من مرحمت كنيد تا نگاه كنم، فرمود اى جابر! اگر ممنوع نبود چنين مى كردم ولكن ممنوع است كه غير از پيامبر يا وصّى آن يا اهل بيت پيامبر با آن تماس پيدا كند ولى تو مأذونى كه باطنش را از ظاهرش نگاه كنى (يعنى اجازه دارى كه از طرف پشت آن را بخوانى)
جابر گفت پس خواندم و در آن (نوشته شده بود): ابوالقاسم محمدبن عبدالله المصطفى، كه نام مادرش آمنه است.
ابوالحسن على بن ابى طالب المرتضى، مادرش فاطمه دختر اسدبن هاشم بن عبد مناف.
ابو محمد حسن بن على بن ابى طالب و ابو عبدالله حسين بن على التقى، مادرشان فاطمه دختر محمد(ص)
ابو محمد على بن حسين، عدل (دادگر) مادرش شاه بانو دختر يزدگرد.
ابو جعفر محمد بن على باقر، مادرش ام عبدالله دختر حسن بن على بن ابى طالب.
ابو عبدالله جعفربن محمد، صادق، مادرش ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابى بكر.
ابو ابراهيم موسى بن جعفر، ثقه، مادرش جاريه اى به نام حميده است.
ابوالحسن على بن موسى الرضا، مادرش جاريه اى است به نام نجمه.
ابو جعفر محمد بن على، زكّى، مادرش جاريه اى است به نام خيزران.
ابوالحسن على بن محمد، امين، مادرش جاريه اى است به نام سوسن.
ابو محمد حسن بن على، رفيق، مادرش جاريه اى است به نام سمانه.
ابوالقاسم محمدبن الحسن، حجة الله القائم، مادرش جاريه اى است به نام نرجس. درود خدا بر همه آنان باد.
اين حديث را از اصحاب ما نيز صدوق در كمال الدين ص٣٠٥ به سند خود از ابى نضره روايت نموده است.
حديث ششم: در فرائدالسمطين ج ٢ ص ١٣٧ به سند متصل از عبدالرحمان بن سالم از ابى بصير از امام صادق(ع) روايت مى كند كه پدرم به جابربن عبدالله انصارى فرمود: من با تو كارى دارم، چه وقت برايت آسانتر است كه تو را تنها ببينم و از تو سؤال كنم؟ جابر گفت: هر وقت كه شما بخواهيد، پس روزى با او در خلوت نشست و به او فرمود: درباره لوحى كه آن را در دست مادرم فاطمه دختر رسول خدا(ص) ديده اى و آنچه مادرم به تو در اين زمينه فرمود برايم خبر ده.
جابر گفت: خدا را گواه مى گيرم كه من در زمان حيات رسول خدا(ص) خدمت مادرت فاطمه(ع) رفتم و او را به ولايت حسين(ع) تبريك گفتم، و در دستش لوح سبزى ديدم كه گمان كردم (از) زمرّد است و مكتوبى سفيد در آن ديدم كه چون نور خورشيد (درخشان) بود.
پس به او گفتم: پدر و مادرم فدايت باد، اين لوح چيست؟ فرمود: لوحى است كه خدا آن را به رسولش(ص) اهداء فرموده و در آن اسم پدرم و اسم شوهرم و اسم دو فرزندم و اسماء اوصياء از فرزندانم، نوشته شده است و پدرم آن را به عنوان مژدگانى به من عطاء فرموده.
جابر گويد: سپس مادرت فاطمه(ع) آن را به من ارائه داد، من آن را خواندم و رونويسى كردم......
حديث مفصّل است كه بعداً نقل خواهيم كرد، به طور خلاصه در آن لوح اسامى اوصياء پيامبر اكرم(ص) بعد از على و حسن و حسين: على و محمد و جعفر و موسى و على و محمد و على و حسن و فرزندش امام قائم(ع) ذكر شده است.
حديث هفتم: در فرائدالسمطين ج ٢ ص ١٣٩ به سند متصل از جابربن عبدالله (انصارى) روايت مى كند كه گفت: به محضر سرورم فاطمه دختر رسول خدا شرفياب شدم در مقابلش لوحى بود كه نورش چشمها را خيره مى كرد. و در آن لوح دوازده اسم بود، سه اسم در ظاهر آن، و سه اسم در باطن آن بود و سه اسم در آخر لوح و سه اسم در كنار آن بود، پس شمردم دوازده اسم بود، عرض كردم (اى بانوى من) اينها اسامى چه كسانى است؟ فرمود: اينها اسامى اوصياء است كه اول آنان پسرعمويم على(ع) است و بقيه يازده فرزندم مى باشد كه آخر آنان قائم است.
جابر گويد در آن ديدم كه اسم محمد در سه جا و اسم على در چهار جا آمده است.
اين حديث را از اصحاب ما، مرحوم صدوق به سند متصل در كمال الدين ص٣١١ روايت نموده است.
حديث هشتم: در فرائدالسمطين ج ٢ ص ١٣٩ به سند متصل ديگر از جابربن عبدالله انصارى روايت مى كند كه گويد:
خدمت فاطمه(ع) رسيدم، در حاليكه در برابرش لوحى بود كه نامهاى اوصياء از فرزندان او در آن بود. من شمردم دوازده نفر بودند. آخر آنها قائم بود و در ميان آنها سه محمد و چهار على بود، صلوات الله عليهم.
اين حديث را مرحوم كلينى در كافى ج١ ص٥٣٢ به سند خود از جابربن عبدالله انصارى روايت كرده است. و همچنين مرحوم صدوق در كتاب اكمال الدين ص٢٦٩ ج١٣ ص٣١٣ ج٤، همين حديث را با چهار سند از جابر روايت كرده.
حديث نهم: در فرائدالسمطين ج ٢ ص ٣٢١ به سند متصل از «سعيدبن بشر» از «على بن ابى طالب» از رسول الله(ص) روايت مى كند كه فرمود: فرداى قيامت من بر حوض كوثر وارد مى شوم و تو ساقى آن و حسن رهبر و پيشاهنگ (مومنين) و حسين امركننده و على بن الحسين رهنما و محمدبن على پخش كننده، و جعفربن محمد راهبر (مومنين) و موسى بن جعفر احصاءكننده دوستان و دشمنان و ريشه كن كننده منافقان مى باشد. و على بن موسى ياور مومنين است و محمدبن على اهل بهشت را در مقام و منزل خودشان اسكان مى دهد، و على بن محمد خطبه كننده شيعه خود است و حوريان بهشتى را به آنان تزويج مى كند، و حسن بن على چراغ اهل بهشت است و مردم از نور او استضائه نموده و بهره مى گيرند. و مهدى شفيع آنان در روز قيامت مى باشد (روزى كه خداوند در آن روز) اذن شفاعت نمى دهد مگر به آنهايى كه مى خواهد.
حديث دهم: در فرائدالسمطين ج ١ ص ٣١٥ به سند متصل از سليم بن قيس منا شده على(ع) را در ايّام خلافت عثمان نقل مى كند (كه در قسمتى از آن چنين آمده است)
حضرت على(ع) بعد از آنكه بعضى از آيات مربوط به خود را متذكّر مى شود به خطبه رسول گرامى اسلام در غدير خم اشاره نموده و نزول آيه شريفه اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى.
يعنى: امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم) را يادآور شده و فرمود: وقتى كلام رسول خدا تمام شد، ابوبكر و عمر عرض كردند يا رسول الله(ص) آيا همه اين آيات در حق على(ع) نازل شده؟ حضرت فرمود: بلى در حق على و جانشينان (ديگرم) تا روز قيامت. بعد گفتند يا رسول الله(ص) آنها را براى ما بيان كن. فرمود: على كه برادر، و وزير و وصى و وارث من است و خليفه من در ميان امتم و سرپرست هر مومن است بعد از من. و بعد از او فرزندم حسن سپس حسين است، و پس از او نه تن از اولاد حسين است، يكى پس از ديگرى، قرآن همواره با آنها بوده و آنها با قرآن هستند و از همديگر جدا نمى شوند تا در كنار حوض كوثر مرا ملاقات كنند.
حديث يازدهم: (قسمت ديگرى از مناشده على(ع) است كه در فرائدالسمطين ج ١ ص ٣١٢ از سليم بن قيس نقل نموده.)
سليم بن قيس هلالى گويد: در زمان خلافت عثمان جماعتى (از اصحاب) كه على(ع) هم در ميان آنان بود در مسجد رسول الله(ص) مذاكره و گفتگو مى كردند... تا اينكه على(ع) فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا مى دانيد كه خداوند متعال در سوره حج فرموده: اى كسانيكه ايمان آورده ايد! ركوع كنيد و سجود بجا آوريد و پرودگارتان را عبادت كنيد، و كار نيك انجام دهيد، شايد رستگار شويد. در راه خدا جهاد كنيد و حق جهادش را اداء نمائيد! او شما را برگزيد و در دين اسلام كار سنگين و سختى بر شما قرار نداد، از آيين پدرتان ابراهيم پيروى كنيد، خداوند شما را در كتابهاى پيشين و در قرآن مسلم ناميد تا پيامبر گواه بر شما باشد و شما هم گواهان بر مردم باشيد، پس نماز را بپا داريد و زكاة را بدهيد و به خدا تمسّك جوييد كه او مولا و سرپرست شماست، چه مولاى خوب و چه ياور شايسته اى.
پس سلمان برخاست و گفت يا رسول الله(ص)، آنها كه تو بر آنها گواهى و آنها بر مردم گواهند و خدا آنها را برگزيده و آنها در آيين پدرتان ابراهيم هستند، چه كسانى هستند؟
فرمود: مقصود از آنها سيزده نفرند، من و برادرم على و يازده تن از فرزندانم.
همه حاضران گفتار على(ع) را تصديق نموده و گفتند قسم به خدا چنين بود.
پس على(ع) گفت: شما را به خدا آيا مى دانيد كه پيامبر اسلام در آخرين خطبه خود فرمودند: اى مردم من در ميان شما دو چيز سنگين مى گذارم، يكى كتاب خدا و ديگرى عترت و اهل بيتم مى باشد، پس به اين دو تمسّك جوييد تا گمراه نشويد، زيرا خداوند لطيف (مهربان) و خبير (آگاه) به من خبر داده و عهد فرموده كه اين دو از همديگر جدا نمى شوند تا اينكه در كنار حوض كوثر مرا ملاقات كنند.
پس در آن هنگام عمربن خطاب به صورت خشم آلود برخاست و گفت يا رسول الله(ص) آيا منظورتان (از عترت) همه اهل بيت شماست؟
فرمود: نه،(بلكه منظورم) اوصياء من از اهل بيت است كه اول آنان: برادرم على مى باشد كه وزير و وارث و خليفه من در ميان امت من است و او بعد از من مولا و سرپرست همه مومنان است.
پس از او فرزندم حسن بوده و بعد از آن فرزندم حسين است سپس نه تن از فرزندان حسين است كه يكى پس از ديگرى تا روزى كه در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.
اينان گواهان خدايند در روى زمين و حجت او بر مردم هستند و اينها خزانه دار علم او و كانون حكمت اند، هر كس از اينها اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده و هر كس از فرمان اينها سرپيچى كند خدا را معصيت كرده است.
پس همه حاضران گفتند، بلى ما شهادت مى دهيم كه رسول خدا چنين فرمود.
حديث دوازدهم: در مقتضب الاثر به طور مسند، از طريق اهل سنت، از عبدالله بن عمر از رسول گرامى اسلام روايت مى كند كه در قسمتى از آن چنين آمده است: «عبدالله بن عمر» گويد: همانا خداى (عز و جل) در شب معراج به او (پيامبراسلام) وحى فرمود: اى محمد تو سرور انبياء و على سرور اوصياء است. من على و فاطمه و حسن و حسين و ائمه ديگر را از نور واحدى خلق كردم. سپس فرمود: پيش برو پيامبر گفت: پيش رفتم، آنگاه على بن ابى طالب و حسن و حسين و على بن الحسين و محمدبن على و جعفربن محمد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمدبن على و على بن محمد و حسن بن على و حجت قائم را كه چون ستاره اى درخشان بود در ميان آنان قرار داشت، مشاهده نمودم. عرض كردم پرودگارا اينها چه كسانى هستند؟
فرمود: اينها امامان هستند و اين قائم است...
اين روايت را (علامه مجلسى) در بحارالانوار ج٣٦ ص٢٢٣، از مقتضب الاثر نقل كرده و در غيبة نعمانى ص٤٥ نيز آمده است.
حديث سيزدهم: در اثبات الهداة ج ا ص ٧٠٨ از كتاب مقتضب الاثر به سند متصل، از طريق اهل سنت از سلمان روايت مى كند كه پيامبر اسلام فرمود: (اى سلمان) خداى عز و جل هيچ پيامبر و رسولى را مبعوث نفرموده مگر اينكه براى او دوازده نقيب قرار داد.
(اى سلمان) آيا نقباى بعد از من كه دوازده نفرند و خداوند آنها را براى امامت برگزيده مى شناسى؟عرضه داشتم كه، خدا و رسولش داناترند. بعد صاحب متضب الاثر حديث را به طور مفصل ذكر كرده كه مشتمل بر اسامى امامان دوازدهگانه) است، بدين ترتيب:
على و حسن و حسين و على بن الحسين و محمدبن على و جعفربن محمد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمدبن على و على بن محمد و حسن بن على، سپس فرزند حسن، (كه لقب او) مهدى است. (سلمان گويد) حضرت اسم او را گفت. پس افزود: ايمان و اعتقاد به آنان بدون شناختن نام و نسب آنها ميسّر نمى شود.
سلمان گويد: عرض كردم يا رسول الله(ص) آيا اين عهدى از جانب تو است؟ فرمود: آرى قسم به آن كسى كه مرا مبعوث ساخته اين عهدى است از جانب من به على و حسن و حسين و نه امام ديگر.
اين حديث را دراثبات الهداة ج اص ٦٩٩ از كتاب «دفائن النواصب» از عمربن خطاب نيز نقل كرده است.
حديث چهاردهم: در اثبات الهداة ج ١ ص ٧٢٢ به نقل از كتاب الصراط المستقيم، از حاجب به سند خود از امير مومنان(ع) گفتار پيامبر اسلام را نقل مى كند كه فرمود: در شب معراج در آسمان قصرهايى از ياقوت ديدم، بعد اوصاف آنها را ذكر كرده و فرمود از جبرئيل پرسيدم كه اينها از آن كيست؟ گفت: براى شيعيان على برادر و خليفه تو در ميان امتت، و براى شيعيان فرزندش حسن برادرش حسين، و على بن الحسين و محمدبن على و جعفربن محمد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمدبن على و على بن محمد و حسن بن على و فرزندش محمد مهدى. اى محمد! اينان بعد از تو امامان مردم بوده و نشانه هاى هدايت و چراغهاى تاريكى هستند. و شيعيان آنها پيرو حق و دوستان خدا وپيامبرند، كه به دنبال آنها در بهشت خواهند رفت.
اين حديث در كتاب «مناقب فاطمه و ولدها» نيز روايت شده است.
حديث پانزدهم: در فرائدالسمطين ج ١ ص ٥٤ به سند متصل از على بن موسى (ع) از پدرش از پدران خود روايت كرده كه پيامبر خدا(ص) فرمود: هر كس دوست دارد به دين من چنگ زند و بعد از من به كشتى نجات سوار شود، بايد به «على بن ابى طالب(ع)» اقتداء نموده دشمن اش را دشمن و دوستش را دوست بدارد، زيرا او وصى و جانشين من است در ميان امتم، هم در حال حيات من و هم بعد از من و او امام هر مسلمان بوده و امير همه مومنان است بعد از من، گفتار او گفتار من، و امر او امر من، و نهى او نهى من است. پيرو او پيرو من، و ياور او ياور من است و كسى كه او را خوار كند مرا خوار كرده است.
سپس فرمود: هر كس از على(ع) جدا شود، روز قيامت مرا نخواهد ديد و من هم او را نخواهم ديد. و هر كس با على(ع) مخالفت كند خدا بهشت را بر او حرام نموده و جايگاهش را آتش قرار مى دهد. و هر كس دست از على بردارد و او را خوار كند، خدا او را در روز قيامت خوار خواهد كرد و هر كس او را يارى كند، در آن روزى كه خدا را ملاقات مى كند خدا او را يارى نموده و در هنگام بازپرسى حجتش را به وى تلقين مى كند.
سپس گفت: حسن و حسين بعد از پدر خود دو امام امت من، و دو سيد جوانان اهل بهشت اند و مادرشان سرور زنان جهان است و پدرشان سيد و سرور اوصياء است. و از فرزندان حسين نه نفر امامند كه نهمين آنان قائم (ع) است، اطاعت آنان، اطاعت من و نافرمانى آنان، نافرمانى از من است، به خدا شكايت مى برم از آنهايى كه فضايل آنان را انكار نموده و به ساحت آنها هتك حرمت كنند. خداوند متعال براى دوستى و يارى عترت من و امامان امت من و انتقام گرفتن از منكرين حق آنها كافى است. و آنهايى كه ظلم و ستم نموده اند به زودى خواهند دانست كه به چه محلّى بازگشت مى كنند.
حديث شانزدهم: در اثبات الهداة ج ١ ص ٧٢١ به نقل از كتاب الصراط المستقيم گويد: بغوى (از علماء اهل سنت) به طور مسند از ابن عمر روايت كرده كه پيامبر گفت: يا على، من نذير (بيم دهنده) امتم و تو هدايت كننده آنها و حسن پيشوا و حسين سائق (رهبر) آنهاست. و على بن الحسين جمع كننده و محمدبن على عارف و جعفربن محمد كاتب امت است. و موسى بن جعفر احصاءكننده و على بن موسى نجات دهنده امت و طردكننده دشمنان و بدخواهان و جذب كننده مومنان است، و محمدبن على پيشوا و رهبر است و على بن محمد سيردهنده آنها و عالم امت است و حسن بن على ندا كننده امت (به سوى حق) و عطاءكننده به آنهاست و خلف قائم مطالبه كننده حقوق امت و شاهد آنهاست، در آن آياتى براى هوشياران است. اين حديث را در «دفائن النواهب» (بطوريكه در اثبات الهذاة جلد ١ ص ٦٩٩ نقل كرده) از طريق اهل سنت از عمربن الخطاب روايت كرده است.
حديث هفدهم: در مقتل خوارزمى (١) ص ٩٥ به سند خود از،ابى سلمى چوپان رسول خدا روايت نموده از پيامبر خدا شنيدم فرمود: شبى كه به معراج رفتم، خداوند جل جلاله فرمود: اى محمد، من ترا و على و فاطمه و حسن و حسين و امامان از فرزندان او را از سنخ نور خود آفريدم و ولايت شما را بر اهل آسمانها و زمين عرضه داشتم، هر كه آنرا قبول كرد، نزد من از مؤمنين است و هر كه آنرا انكار نمود نزد من از كافرين است... تا آنجاكه گويد خطاب رسيد: اى محمد دوست دارى كه آنان را ببينى؟
گفتم بلى اى پروردگار من، خطاب رسيد: به جانب راست عرش بنگر. چون نگريستم، على و فاطمه و حسن و حسين و على بن حسين و محمدبن على و جعفربن محمد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمدبن على و على بن محمد و حسن بن على و مهدى را كه در هاله اى از نور بودند ديدم در حاليكه ايستاده بودند و نماز مى گذارند و او يعنى مهدى در وسط آنان مانند ستاره اى درخشان بود.
پس خطاب رسيد اى محمد اينان حجت هاى من هستند و او (مهدى) خونخواه و انتقام گيرنده عترت توست. به عزت و جلالم قسم كه او حجت واجب براى اولياء من و انتقام گيرنده از دشمنان من است.
اين حديث را در فوائدالسمطين ج ٢ ص ٣٢٠ به سند خود از ابى سلمى روايت مى كند و قسمتى از سند آن با سند مقتل خوارزمى مشترك بوده و در قسمت ديگر متفاوتند.
و همچنين در ينابيع المودة از خوارزمى نقل كرده است. و از اصحاب ما هم شيخ طوسى در الغيبة روايت نموده است.
حديث هيجدهم: در فوائدالمسطين ج ٢ ص ١٥٥ بسند متصل از حسين بن على(ع) روايت مى كند كه فرمود:
خدمت رسول خدا شرفياب شدم و ابى بن كعب در حضور آن حضرت بود، فرمود اى ابى، قسم به آن خدائى كه مرا به نبوت مبعوث نموده، حسين بن على(ع) در آسمان بزرگتر است تا زمين، و همانا در سمت راست عرش نوشته شده است: حسين چراغ هدايت، و
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- خوارزمى متوفاى سال ٥٦٨ هـ ثبت شده و داراى مذهب حنفى از مذاهب اهل سنت است.
كشتى نجات، و امام استوار و پيشواى عزت و فخر و علم و ذخيره اندوزى است، خداوند در صلب او نطفه اى پاك و پاكيزه و مبارك قرار داده.
ابى عرض كرد: يا رسول...(ص) اين نطفه اى كه در صلب حبيب من حسين است چيست؟ فرمود: همانند ماه روشنگر و راهنماست كسى كه وى را پيروى كند هدايت يافته، و هر كس از او پيروى ننمايد گمراه مى شود.
عرض كرد: نامش چيست؟ فرمود نامش على است، عرض كرد يا رسوالله آيا براى او فرزند و جانشينى هست؟ فرمود: بلى وصى او داراى ميراث آسمانها و زمين است، عرض كرد: اسمش چيست؟ فرمود اسم او محمد است و ملائكه آسمانها با نام او انس مى گيرند، خداوند در صلب او نطفه اى پاك و پاكيزه و مبارك قرار داده (جبرئيل) بمن خبر داد كه خداوند آن نطفه را پاك و مبارك نموده و نامش را جعفر ناميده و او را هادى و مهدى و راضى و مرضى قرار داده است:
اى ابى، خداوند در اين نطفه،نطفه اى پاك و پاكيزه و مبارك ديگرى نهاده، و رحمتش را بر آن نازل فرموده و اسمش را موسى ناميده است. و... در صلب او نيز نطفه اى مبارك پاكيزه و پسنديده قرار داده و اسمش را على ناميده است. او در علم و حكم مورد رضاى پروردگار است و او را حجتى براى شيعيانش نموده كه در روز قيامت به وى احتجاج كنند.
و در صلب وى نطفه اى مبارك، پاكيزه و پسنديده قرار داده و اسمش را محمدبن على ناميده است، او شفيع شيعيان و وارث علم جدش مى باشد، او داراى نشانه اى روشن و حجتى آشكار اشت. و در صلب او نطفه اى قرار داده كه متجاوز و سركش نبوده،(بلكه) نيكوكار، مبارك و پاكيزه مى باشد واو را على بن محمد ناميده و پوشش آرامش و وقار بر او پوشانيده و علوم و هر سرّ نهانى را در وجود او به وديعت گذارده است. و در صلب او نطفه اى قرار داده و اسمش را حسن ناميده، و او را در بلاد نور، و در روى زمين خليفه و مايه عزت براى امت جد خود قرار داده، و راهنماى شيعيان و شفيع آنها، و مايه عقوبت براى مخالفان و حجت براى دوستان و دليل و برهان براى كسى كه امامت او را بپذيرد قرار داده است. و در صلب نيكوى او، نطفه اى مبارك، پاكيزه و طاهر قرار داده، هر مومنى كه خداوند در ولايت از او پيمان گرفته، به آن خشنود مى شود و هر منكرى بآن كافر مى شود.
او امام پرهيزكار، پاكيزه، خشنود و پسنديده و هادى و مهدى است كه به عدل و داد حكم مى كند و به آن فرمان مى دهد، خداوند عزوجل را تصديق نموده و خداوند نيز او را در گفتارش تصديق مى فرمايد.
ابى عرض كرد، يا رسول الله بيان حال آنها از ناحيه پروردگار متعال چگونه است؟ فرمود: خداوند متعال بر من دوازده انگشتر و دوازده صحيفه (نامه) فرستاده كه اسم هر امامى در انگشتر و اوصافش در صحيفه اى نگاشته شده است. و الحمدالله رب العالمين.
حديث نوزدهم: محمدبن محمدبن اسحاق حموينى در «مناهج الفاضلين» ص ٢٣٩ به سند متصل از «سليم بن قيس هلالى» از «ابى ذر» و «سلمان» و «مقداد» و غير آنها روايت كرده كه رسول خدا (ص) به «على (ع) فرمود:
اى على، تو بعد از من، خليفه من، و امير مؤمنان و امام پرهيزگاران و حجت خدا بر مردم هستى. و بعد از تو يازده نفر از فرزندان تو، يكى پس از ديگرى امام و پيشواى مردم تا روز قيامت خواهند بود، و آنان كسانى هستند كه خداوند اطاعت آنها را قرين اطاعت خود، و اطاعت من قرار داده، آنجا كه فرموده: خدا را اطاعت كنيد و پيامبر خدا و اولوالامر را اطاعت كنيد.
على(ع) گفت: يا رسول الله نام آنها را به من بيان كن، پيامبر فرمود: اين پسرم و دست بر سر حسن(ع) نهاد، سپس فرمود، اين پسرم و دست بر سر حسين(ع) نهاد و پس از آن، كسى كه همنام تو است و او سرور زاهدان و پرهيزگاران و زين العابدين (زينت عبادت كنندگان) است و سپس فرزند او محمد كه همنام من است او شكافنده علم من و مخزن وحى خداى تعالى است، او در زمان تو از مادر متولد مى شود پس اى برادر من، سلام مرا به او برسان. پس از وى از فرزندان تو يازده امام تكميل مى شود با مهدى امت من كه نامش محمد است خداوند بواسطه او زمين را پر از عدل و داد مى كند چنانكه از ظلم و ستم پر شده است.
حديث بيستم: ابوالفوارس در كتاب «اربعين» ص ٣٨ به سند متصل از رسول خدا(ص) روايت مى كند كه فرمود: زمانى كه خداى (تعالى) ابراهيم(ع) را آفريد پرده از ديدگانش برداشت، پس در كنار عرش نورى ديد، عرض كرد پروردگارا اين چه نورى است؟
فرمود: اى ابراهيم، اين نور محمد برگزيده من است.
عرض كرد: اى خداى من، در كنار او نور ديگرى مى بينم.
فرمود: اى ابراهيم، اين نور على است كه ناصر و ياور دين من است.
عرض كرد: پروردگارا نور سومى در كنار اين دو نور مى بينم.
فرمود: اى ابراهيم: اين نور فاطمه است كه در كنار نور پدر و شوهرش قرار دارد، به خاطر او محبان و دوستداران او را از اتش (دوزخ) دور نموده ام.
عرض كرد: پروردگارا در كنار آن سه نور دو نور ديگر مى بينم.
فرمود: اى ابراهيم! اين دو نور، نور حسن و حسن است كه در كنار نور پدر و مادر و جدشان قرار گرفته اند.
عرض كرد: پروردگارا! نُه نور ديگر مى بينم كه اين پنج نور را احاطه كرده است.
فرمود: اى ابراهيم! آنان امامان از اولاد آنها هستند.
عرض كرد: پروردگارا! آنان چگونه شناخته مى شوند؟
فرمود: اى ابراهيم! اول آنان على بن الحسين است و (بعد از او) محمدبن على و جعفربن محمد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمدبن على و على بن محمد و حسن عسكرى و مهدى محمدبن الحسن صاحب الزمان، است.
حديث بيست و يكم: قندورزى حنفى در ينابيع المودة از «جابرجعفى» روايت مى كند كه گفت: به امام باقر(ع) عرض كردم اى فرزند رسول خدا(ص)، جماعتى مى گويند كه خداى تعالى امامت را در نسل حسن (ع) قرار داده، حضرت فرمود: اى جابر امامان كسانى هستند كه رسول خدا به (امامت) آنان تصريح نموده، آنان دوازده نفرند. پيامبر خدا فرمود: زمانيكه (به معراج) به آسمانها رفتم، نام آنان را در ساق عرش ديدم كه بنور نوشته شده بود.
اول آنان على و دو فرزندش و على و محمد و جعفر و موسى و على و محمد و على و حسن و محمد كه قائم، حجت و مهدى است.(١)
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- ينابيع المودة ص٤٢٧
حديث بيست و دوم: در ينابيع المودة از كتاب «مناقب» بطور مسند از «عيسى بن السرى» از امام جعفر صادق روايت مى كند، كه به او عرض كردم، خبر بده بمن از آنچه ستون هاى اسلام بر آن استوار گشته كه اگر به آن تمسك جويم اعمالم پاكيزه شود و جهل به چيزهائى كه نمى دانم به من ضررى نمى رساند.
حضرت فرمود: اقرار و شهادت به وحدانيت خدا و رسالت (حضرت ختمى مرتبت) محمد رسول خدا، و اقرار به آنچه كه رسول خدا از طرف خداوند تبارك و تعالى آورده است و اقرار به حقى كه خدا در اموال مردم قرارداده، يعنى اقرار به وجوب زكاة، و اقرار به ولايتى كه خدا بآن امر نموده است و آن ولايت آل محمد است.
رسول خدا فرمود: هر كس بميرد و امام خود را نشناسد، (همانا) به مرگ جاهليت مرده، خداى عزوجل فرموده اطيعواالله و اطيعواالرسول و اولى الامرمنكم (اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول خدا و اولى الامر را) پس (اولوالامر) على بوده و بعد از او حسن و پس از آن حسين سپس على بن الحسين و بعد از او محمدبن على بود و همينطور امر امامت ادامه خواهد داشت زيرا زمين صلاح نمى يابد جز بوجود امام، هر كس بميرد و امام زمانش را نشناسد (همانا) مرده او مرده جاهليت است(١)
حديث بيست و سوم: در اثبات الهداة از كتاب «مقتضب الاثر» از طريق اهل سنت از «داود رقى» از امام صادق (ع) روايت مى كند:... حضرت صحيفه اى براى داود آورد و فرمود: اين را بخوان كه از چيزهائى كه از طريق وراثت از «رسول خدا به ما اهل بيت رسيده است.
پس آن را خواندم در آن نوشته شده بود، همانا عدد ماهها نزد خدا ١٢ ماه است در كتاب خدا روزى كه آسمانها و زمين را خلق نموده است.
على بن ابى طالب و حسن بن على و حسين بن على و على بن حسين و محمدبن على و جعفربن محمد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمدبن على و على بن محمد، و حسن بن على و خلف و جانشين آنها حجت الله است. بعد فرمود: اين مطلب دوهزار سال پيش از خلقت آدم(ع) نوشته شده است.(٢)
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- ينابيع المودة ص١١٧
٢- اثبات الهداة ج ١ ص ٧١١
حديث بيست و چهارم: در فرائدالسمطين ج٢ ص ٣٣٧ به سند متصل از «عبدالسلام بن صالح هروى» نقل مى كند كه: از «دعبل بن على خزاعى» شنيدم مى گفت: هنگامى كه خدمت حضرت رضا(ع) رسيدم قصيده خود را كه اول آن اين است: «مدارس آيات خلت من تلاوة»
براى مولاى خود خواندم تا به اينجا رسيدم: ***** خروج امام لامحاله خارج ***** يقوم على اسم الله و البركات
يعنى: (امامى كه ناگريز ظاهر خواهد شد ***** بنام خدا و بركات قيام مى كند)
يميّز فيناكل حق و باطل ***** و يجزى على النعماء و النقمات
يعنى: (هر حق و باطل را ميان ما تميز خواهد داد ***** و بر نيكى ها و بديها پاداش خواهد داد)
در اين هنگام حضرت رضا(ع) سخت بگريه افتاد سپس سر مبارك خود را بلند كرد و فرمود: اى خزاعى روح القدس اين دو بيت را به زبانت جارى كرد. آيا مى دانى كه اين امام كيست و چه وقت قيام مى كند؟ عرض كردم نمى دانم جز اينكه شنيده ام امامى از شما قيام و ظهور مى كند و زمين را پر از عدل و داد مى كند، چنانچه پر از ظلم و جور شده است.
امام فرمود: اى دعبل بعد از من، امام فرزندم «محمد» است و پس از او فرزندش «على» خواهد بود و پس از وى فرزندش «حسن» سپس فرزند او «حجت قائم و منتظر در غيبت است كه در هنگام ظهورش مورد اطاعت مردم قرار خواهد گرفت. و اگر از عمر دنيا باقى نماند جز يك روز، خداوند آن روز را طولانى مى كند تا او ظهور كند و جهان را پر از عدل و داد نمايد چنانچه از ظلم و جور پر شده است.
اما وقت ظهور و قيام او كى خواهد بود، معلوم نيست، پدرم از پدرانش از حضرت رسول(ص) روايت كرد كه از او سؤال شد از وقت قيام قائم(ع)، فرمود: وقت قيام او مثل وقت روز قيامت است «كه خدا مى فرمايد، علم به وقت قيامت نزد پروردگار من است، كه هيچكس جز او (نمى تواند)وقت آن را آشكار سازد، در آسمانها و زمين، سنگين (و بسيار پر اهميت) است و جز بطور ناگهانى به سراغ شما نمى آيد.
ابوبكر بن شهاب الدين علوى حضرمى در كتاب «رشفة الصادى» ص٥٦ از علامه سيد جعفر برزنجى اشعارى را آورده كه در آن اسامى شريفه ائمه معصومين (عليهم السلام) را ذكر نموده و در خاتمه آن گفته، آخر آنان حضرت مهدى امام منتظر مى باشد.
تصريح رسول خدا به تعداد امامان دوازده گانه در كتب شيعه: تنها در كتاب «كفاية الاثر»(١) در اين موضوع صد و سى و سه حديث است با سندهاى متصل از سى و هفت تن از اصحاب پيامبر روايت كرده است كه فهرست آنها بدين قرار است:
١ـ ابن عباس ٥ حديث ٢ـ ابن مسعود ٤ حديث
٣ـ ابوسعيد ١٠ حديث ٤ـ سلمان ٦ حديث
٥ـ ابوذر ٣ حديث ٦ـ جابربن سمره ٤ حديث
٧ـ جابربن عبدالله ٧ حديث ٨ـ انس بن مالك ٩ حديث
٩ـ ابوهريره ٧ حديث ١٠ـ عمربن خطاب ٢ حديث
١١ـ عثمان ١ حديث ١٢ـ زيدبن ثابت ٤ حديث
١٣ـ زيدبن ارقم ٤ حديث ١٤ـ ابوامامه ٣ حديث
١٥ـ واثلة بن اصقع ٤ حديث ١٦ـ ابوايوب انصارى ٢ حديث
١٧ـ عماربن ياسر ٢ حديث ١٨ـ حذيفة بن اسيد ٣ حديث
١٩ـ عمران بن حصين ٣ حديث ٢٠ـ سعدبن مالك ١ حديث
٢١ـ حذيقة بن يمان ١ حديث ٢٢ـ ابوقتاده ٥ حديث
٢٣ـ اميرالمومنين(ع) ١٢ حديث ٢٤ـ حسن بن على(ع) ٦ حديث
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- كفاية الاثر تأليف على بن محمد خزّاز از علماء قرن چهارم هجرى ثبت شده است.
٢٥ـ حسين بن على (ع) ٧ حديث ٢٦ـ ام سلمه ٥ حديث
٢٧ـ فاطمه(ع) ٧ حديث ٢٨ـ عائشه بنت ابى بكر ٦ حديث(١)
در كتاب اثبات الهداة ج١ ص٤٣٥ - ص ٦٧٥ بخشى از احاديثى را كه در آنها به اسامى ائمه تصريح شده، از ٨٥ كتاب آورده كه مجموعاً بدون حذف مكررات ٩٢٧ حديث مى باشد.
برخى از احاديث وارده از پيامبر اكرم (ص) مشتمل بر اسامى دوازده امام در كتب شيعه
احاديثى كه از رسول خدا(ص) درباره امامان دوازدهگانه در كتب اصحاب ما اماميه وارد شده بسيار است ما برخى از آنها را از قديم ترين كتب حديث كه در قرون اوّليّه تأليف شده نقل مى كنيم.
حديث اول: در اصول كافى(٢) ج ٢ ص ٤٧٠ به سند متصل از ابى بصير از امام صادق(ع) روايت مى كند پدرم به جابربن عبدالله انصارى فرمود، من با تو كارى دارم، چه وقت برايت آسانتر است ترا تنها ببينم و از تو سؤال كنم؟
جابر گفت: هر وقت شما بخواهيد،پس روزى با او در خلوت نشست و به او فرمود: درباره لوحى كه آنرا در دست مادرم فاطمه دختر رسول خدا(ص) ديده اى و آنچه مادرم به تو در اين زمينه فرموده به من خبر ده.
جابر گفت: خدا را گواه مى گيرم من در زمان حيات رسول خدا (ص) خدمت مادرت فاطمه (ع) رفتم و او را به ولادت حسين (ع) تبريك گفتم و در دستش لوح سبزى ديدم كه گمان كردم از زمرد است و خط سفيدى در آن ديدم كه چون نور خورشيد (درخشان) بود.
به او گفتم، پدر و مادرم فدايت باد، اين لوح چيست؟ فرمود: لوحى است كه خدا آنرا به رسولش اهداء فرموده و در آن اسم پدرم و شوهرم و دو پسرم و اسماء اوصياء از فرزندانم نوشته شده است و پدرم آن را به عنوان مژدگانى به من عطاء فرمود.
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- رواياتى كه در كفاية الاثر و كمال الدين و غير آن از رسول خدا(ص) روايت شده، غالباً از طريق اهل سنت است بطورى كه در اثبات الهداة ج١ ص٦٧٥ به اين مطلب تصريح نموده و گفته: هر كسى كه به رجال فريقين و روات آنان آشنائى داشته باشد آنرا ميداند
٢- اصول كافى تأليف محدّث عاليقدر محمدبن يعقوب كلينى كه متوفّاى ٣٢٨ يا ٣٢٩ هجرى ثبت شده است.
جابر گفت: سپس مادرت فاطمه (ع) آن را به من داد، من آنرا خواندم و رونويسى كردم. پدرم به او گفت: اى جابر آيا آنرا بر من عرضه مى دارى؟ عرض كرد: آرى. آنگاه پدرم همراه جابر به منزل او رفت، جابر صحيفه اى از پوست بيرون آورد.
پدرم فرمود:اى جابر تو در نوشته ات نگاه كن. تا من برايت بخوانم، جابر به نسخه خود نگاه كرد و پدرم بر او خواند، حتى حرفى با حرفى اختلاف نداشت. آنگاه جابر گفت: خدا را گواه مى گيرم كه آنچه كه در آن لوح نوشته شده بود چنين بود:
بسم الله الرحمن الرحيم
هذا كتاب من الله العزيز الحكيم لمحمد نبيه و نوره و سفيره و دليله نزل به الروح الامين من عند رب العالمين... تا آنجا كه اسامى ائمه ع را اعلام مى دارد كه ترجمه بخشى از آن چنين است:
من هيچ پيغمبرى را مبعوث نساختم كه دورانش تمام شود و مدتش تمام گردد مگر اينكه براى او وصى و جانشينى مقرر كردم، من ترا بر پيامبران و وصى ترا بر اوصياء ديگر برترى دادم. و ترا به دو نواده ات حسن و حسين گرامى داشتم و حسن را بعد از سپرى شدن روزگار پدرش كانون علم خود قرار دادم و حسين را خزانه دار وحى خود ساختم و او را به شهادت گرامى داشته و پايان كارش را به سعادت رسانيدم. او برترين شهداء است و مقامش از همه آنها بالاتر است.
كلمه تامه خود را با او، و حجت رساى خود را نزد او قرار دادم. به سبب عترت او پاداش و كيفر مى دهم. و نخستين فرد از عترت او على، سرور عابدان و زينت اولياء گذشته من است. و فرزند او كه مانند جدش محمود و پسنديده است، (نامش) محمد است او شكافنده علم من و معدن حكمت است. و (پس از او) جعفر است كه شك كنندگان درباره او هلاك مى شوند، هر كس او را رد و انكار كند مرا انكار كرده است، سخن و وعده پا برجاى من است كه مقام جعفر را گرامى داشته و او را درباره پيروان و ياران و دوستانش مسرور سازم. و بعد از او فرزندش موسى است كه (در زمان او) فتنه و آشوبى ظلمانى بوجود مى آيد، رشته من منقطع نمى گردد و حجت من مخفى نمى ماند همانا اولياء من در بهشت با جامى سرشار سيراب مى شوند، هر كس يكى از آنان را انكار كند، نعمت مرا انكار كرده و هر كس آيه اى از آيات مرا تغيير دهد، بر من دروغ بسته است.
پس از گذشتن دوران بنده من موسى و دوست و برگزيده ام، واى بر دروغ بندان و منكران على (امام هشتم) ولى و ياور من و كسى كه بارهاى سنگين نبوت را به دوش او گذارم و با انجام دادن آنها امتحانش كنم. او را مردى پليد و گردنكش مى كشد و در شهرى كه بنده صالح آن را ساخته، پهلوى بدترين مخلوقم به خاك سپرده مى شود. فرمان و وعده من ثابت است كه او را به وجود پسرش و جانشين و وارث علمش «محمد» مسرور سازم، او كانون علم من و محل راز و حجت من بر خلق مى باشد، هر بنده اى به او ايمان آورد بهشت را جايگاه او سازم و شفاعت او را نسبت به هفتادتن از خاندانش كه سزاوار دوزخ باشند بپذيرم.
عاقبت كار، پسرش على را كه دوست و ياور من و گواه در ميان مخلوقين من و امين وحى من است بسعادت رسانم، و از او به وجود مى آورم دعوت كننده به راه من و خزانه دار علمم حسن (امام عسكرى (ع) را.
اين رشته را به وجود پسر او «م ح م د» كه رحمت بر جهانيان است كامل كنم، او كمال موسى و حسن و زيبايى عيسى و صبر ايوب دارد.
اين حديث را «نعمانى» در كتاب غيبت ص٦٢ روايت كرده و چنين مى گويد: در سال ٣١٣ هجرى «موسى بن محمد قمى ابوالقاسم» اين حديث را از سعد بن عبدالله اشعرى «بكربن صالح» از «عبدالرحمان بن سالم» از «ابى بصير» از «ابى عبداللّه (ع)» از «جابر» روايت كرده است.
حديث دوم: در اصول كافى ج ٢ ص ٤٧٤ به سند متصل از «سليم بن قيس» روايت مى كند كه گفت: شنيدم كه عبدالله بن جعفر طيار گفت: من و حسن و حسين و عبدالله بن عباس و عمربن ام سلمه و اسامة بن زيد، نزد معاويه بوديم كه ميان من و معاويه سخن در گرفت.
به معاويه گفتم: از رسول خدا(ص) شنيدم كه مى فرمود: من به مومنين از جان آنها اولى ترم، سپس برادرم على بن ابى طالب نسبت به مومنين از جان آنها اولى تر است و چون على(ع) شهيد شد حسن بن على به مؤمنين از جان آنها اولى است، پس از او پسرم حسين به مؤمنين از جان آنها اولى تر است و چون او شهيد شود، پسرش على بن الحسين به مؤمنين از جان آنها اولى تر است، اى على تو او را درك مى كنى، سپس محمدبن على به مومنين از جان آنها اولى تر است و تو اى حسين او را درك مى كنى.
سپس دوازده امام بدنبال او تكميل مى شود كه نه تن آنان از فرزندان حسين است.
عبدالله بن جعفر گويد: من از حسن و حسين و عبدالله بن عباس و عمربن ام سلمه و اسامة بن زيد، گواهى خواستم آنان نزد معاويه بر سخن من گواهى دادند.
سليم گويد: من اين حديث را از سلمان و ابوذر و مقداد شنيدم آنها گفتند ما اين حديث را از رسول خدا(ص) شنيده ايم.
اين روايت در كتاب سليم بن قيس(١) ص٤٨٩-٤٩١ بطور مفصل ذكر شده است.
حديث سوم: در كمال الدين ص ٢٥٨ به سند متصل از امام صادق از پدرانش از رسول خدا(ص) روايت مى كند كه فرمود: جبرئيل از پروردگار متعال جل جلاله به من خبر داد كه فرمود: هر كس بداند كه جز من خدائى نيست و محمد بنده و رسول من است و على بن ابيطالب خليفه من و امامان از اولاد او حجت من هستند او را برحمت خود در بهشت داخل كنم... جابربن عبدالله انصارى برخاست و عرض كرد يا رسول الله (ص) امامان از اولاد على(ع) چه كسانى هستند؟ فرمود: حسن و حسين دو جوانان اهل بهشت، سپس سيد و آقاى عبادت كنندگان زمان خودش على بن الحسين، و بعد باقرمحمدبن على، اى جابر تو بزودى او را درك خواهى كرد، هر گاه او را دريافتى سلام مرا باو برسان.
سپس صادق جعفربن محمد، پس از او كاظم موسى بن جعفر و بعد از او رضا على بن موسى سپس تقى محمدبن على و پس از او نقى على بن محمد و بعد از او زكى حسن بن على، سپس فرزند او، آنكه بحق قيام مى كند، مهدى امتم كه زمين را پر از عدل و داد مى كند چنانچه از ظلم و ستم پر شده است.
اى جابر! اينها خلفاء و اوصياء، و اولاد و عترت من هستند، هركس از اينان اطاعت كند مرا اطاعت كرده و هر كس به آنها نافرمانى كند بمن نافرمانى كرده و هر كس يكى از آنها
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- سليم بن قيس از اصحاب اميرالمؤمنين على (ع) است بنظر مى رسد كه در زمان امام چهارم حضرت سجّاد (ع) از دنيا رفته است. را انكار كند مرا انكار كرده است، خداوند بجهت آنان آسمانها را نگه مى دارد، و بجهت آنها زمين را حفاظت مى كند از اينكه اهلش را بلرزه درآورد.
اين روايت را در كفاية الاثر ص ١٤٣ بهمين سند و متن نقل نموده است.
حديث چهارم: صدوق(١) در كمال الدين ص ٣٠٥ به سند متصل از «ابى نضر» روايت كرده كه: چون زمان رحلت ابوجعفر محمدبن على الباقر(ع) فرا رسيد، فرزندش امام صادق(ع) را خواند و به او وصيت نمود، برادرش زيدبن على بن الحسين به او عرض كرد اگر درباره من نمونه كار حسن(ع) را نسبت به حسين (ع) انجام مى دادى (يعنى مرا بعد از خود به امامت منصوب مى كردى) اميد داشتم كه كار خلافى نكرده اى.
حضرت فرمود: اى ابوالحسن، بدرستى كه امانات به نمونه و مثال اداء نمى شود و عهود و سپرده ها رسم و تعارف بر نمى دارد و همانا آنها امورى است كه نسبت به حجت هاى خداى تبارك و تعالى رسيده است. سپس جابربن عبدالله را خواسته و فرمود: اى جابر آنچه را كه از صحيفه مشاهده كرده اى براى ما بيان كن. جابر عرض كرد: اى اباجعفر به حضور سرورم حضرت فاطمه(ع) شرفياب شدم تا به نوزادش حسين(ع) او را تهنيت بگويم در آن هنگام بدست آن مخدره صحيفه اى از مرواريد سفيد بود. به وى عرض كردم اى سيده زنان عالم، اين صحيفه چيست؟ فرمود: در اين صحيفه اسامى امامان است كه همگى از فرزندان من هستند، به وى گفتم آنرا به من مرحمت كنيد تا نگاه كنم، فرمود: اى جابر اگر ممنوع نبود چنين مى كردم ولكن ممنوع است كه غير از پيامبر يا وصى آن يا اهل بيت پيامبر با آن تماس پيدا كند ولى تو مأذونى كه باطنش را از ظاهرش نگاه كنى (يعنى اجازه دارى كه از طرف پشت آنرا بخوانى)
جابر گفت: خواندم و در آن نوشته شده بود. ابوالقاسم محمدبن عبدالله المصطفى، كه نام مادرش آمنه است.
ابوالحسن على بن ابى طالب المرتضى، مادرش فاطمه دختر اسدبن هاشم بن عبدمناف.
ابومحمد حسن بن على البر. ابوعبدالله حسين بن على التقى، مادرشان فاطمه دختر
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- صدوق محمدبن على بن بابويه متوفّاى سال ٣٨١ هجرى ثبت شده است.
محمد(ص) ابومحمد على بن الحسين العدل مادرش شهربانويه دختر يزدگرد. ابوجعفر محمدبن على باقر، مادرش ام عبدالله دختر حسن بن على بن ابى طالب. ابوعبدالله جعفربن محمدصادق، مادرش ام فروه دختر قاسم بن محمدبن ابى بكر. ابوابراهيم موسى بن جعفر ثقه، مادرش جاريه اى است بنام حميده. ابوالحسن على بن موسى الرضا، مادرش جاريه اى است بنام نجمه. ابوجعفر محمدبن على زكى، مادرش جاريه اى است بنام خيزران. ابوالحسن على بن محمدامين، مادرش جاريه اى است بنام سوسن. ابومحمدحسن بن على، مادرش جاريه اى است بنام سمانه. ابوالقاسم محمدبن الحسن، او حجت خداى تبارك و تعالى بوده (و) قائم است، مادرش جاريه اى است بنام نرجس درود خدا برهمه آنان باد.
حديث پنجم: صدوق (قده) در «كمال الدين، به سند متصل از اميرالمومنين(ع) روايت مى كند كه پيامبر خدا(ص) فرمود: زمانى كه براى معراج به آسمانها رفتم، خداوند عزوجل به من وحى كرد يا محمد! من به اهل زمين توجه نمودم و ترا از آنها برگزيده و پيامبر قرار دادم و از اسامى خود براى تو اسمى مشتق نمودم پس من محمودم و تو محمدى، سپس بار دوم توجه كرده و از اهل زمين على را برگزيدم و او را وصى و خليفه و شوهر دختر و پدر فرزندانت قرار دادم و براى وى از اسامى خود اسمى مشتق نمودم، پس من على اعلى، و او على است.
و فاطمه و حسن و حسن را از نور شما دو نفر خلق نمودم پس از آن ولايت آنها را بر فرشتگان عرضه داشتم، هر كس آنرا پذيرفت از مقربان درگاه من است.
يا محمد اگر بنده اى مرا آنقدر بپرستد كه خسته و فرسوده شود بطورى كه مثل انبان كهنه گردد سپس با انكار ولايت آنان بسوى من آيد، من او را در بهشت جاى نداده و از سايه عرشم بهره مند نخواهم ساخت.
اى محمد آيا مى خواهى آنها را به بينى؟ عرض كردم بلى. فرمود: سرت را بلند كن، سرم را بالا گرفتم و انوار على و فاطمه و حسن و حسين و على بن الحسين و محمدبن على و جعفربن محمد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمدبن على و على بن محمد و حسن بن على و محمدبن الحسن، كه در ميان آنان ايستاده مانند ستاره درخشانى بود
مشاهده كردم.
عرض كردم اى پروردگار من اينها چه كسانى هستند؟ فرمود: آنان امامان، و آن قائم و ايستاده كسى است كه حلالم را حلال و حرامم را حرام مى كند و بواسطه او از دشمنانم انتقام مى گيرم، او راحتى بخش اولياى من است و اوست كه دلهاى شيعيانت را از «ظلم» ستمگران و منكران و كافران شفا مى بخشد.
پس لات و عزى را تر و تازه و بيرون آورده و آنها را مى سوزاند، فتنه مردم از اين دو از فتنه گوساله سامرى سخت تر است.(١)
حديث ششم: صدوق در كتاب «اعتقادات»(٢) از سليم بن قيس از على بن ابى طالب در ضمن حديث طولانى روايت مى كند كه رسول خدا(ص) بمن فرمود: اى برادر من، من هرگز از نسيان و فراموشى و جهل و نادانى نسبت به تو ترسى ندارم خداى تعالى خبر داده دعاى مرا درباره تو و شريكان تو كه بعد از تو مى آيند، مستجاب كند. عرض كردم يا رسول الله (ص) شريكان من؟ فرمود: آنها هستند كه خداوند متعال اطاعت آنان را قرين اطاعت خود، و اطاعت من قرار داده.
عرض كردم آنان كيستند؟ فرمود: آنها هستند كه خداى تعالى در حق آنها فرموده: اى كسانيكه ايمان آورده ايد اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر و اولوالامر را. عرض كردم يا رسول الله آنها را معرفى كن.
فرمود: آنان اوصياء و جانشينان من بوده و از هم جدا نمى شوند تا اينكه در كنار حوض كوثر مرا ملاقات كنند، هدايت كنندگان و هدايت يافتگان هستند، مكر مكاران بر آنها ضررى نمى رساند، و يارى نكردن ديگران، آنان را خوار و ذليل نمى كند، آنان با قرآن و قرآن با آنها است، آنها از قرآن جدا نمى شوند و قرآن هم از آنهاجدا نمى شود. ببركت آنان امت من نصرت مى يابند و بجهت آنها باران رحمت نازل مى شود و به خاطر آنها بلاء از مردم دفع مى شود و دعاى مردم بجهت آنان به هدف اجابت مى رسد. عرض كردم يا رسول الله اسم آنان را بيان كن فرمود: (اول آنان) تويى يا على، سپس اين فرزندم، دستش را به سر حسن(ع) گذاشت، پس از او اين فرزندم و دستش را به سر حسين(ع) گذاشت و بعد از او
هم نام تو سرور عابدان، و پس از او فرزندش محمد است كه شكافنده علم من، و مخزن وحى خداست. تو اى برادرم، على بن الحسين بزودى در زمان تو متولد مى شود پس سلام مرا باو برسان. تو اى حسين، محمد در زمان تو متولد مى شود تو نيز سلام مرا باو برسان. بعد از آن خداوند تكميل مى كند دوازده امام را از اولاد تو تا مهدى كه اسمش محمد است كسى كه خداوند به بركت ظهور او زمين را از عدل و داد پر مى كند چنانچه از ظلم و جور پر شده است. (بعد على(ع) فرمود) به خدا قسم اى سليم جايى كه مردم با او بيعت مى كنند آنجا را مى شناسم و آن بين ركن و مقام است و نام ياران او، و آنان از كدام قبيله هستند مى دانم.
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- كمال الدين ص٢٥٢
٢- الاعتقادات ص ١١٨
سليم گويد: بعد از آنكه معاويه به قدرت رسيد، حسن(ع) و حسين(ع) را در مدينه ملاقات نموده و اين حديث را از پدرشان، به آنها نقل نمودم هر دو فرمودند: راست گفتى، اميرالمومنين اين حديث را به تو گفت در حاليكه ما در حضورش بوديم و ما اين حديث را از رسول خدا(ص) شنيده و حفظ نموده ايم و اميرالمومنين(ع) بدون كم و زياد برايت نقل نموده است.
سليم گويد: سپس على بن الحسين را ملاقات نمودم در حاليكه فرزندش ابوجعفر محمدبن على باقر(ع) در كنارش بود و همين حديث را بطورى كه از پدرش و اميرالمومنين شنيده بودم برايش بازگو كردم.
على بن الحسين فرمود: اين حديث را اميرالمومنين(ع) در حاليكه مريض بود و من كودك بودم، از رسول خدا(ص) برايم نقل كرد. سپس امام باقر فرمود: اين حديث را جدم (حسين) از رسول خدا (ص) به من روايت كرد در حاليكه من كودك بودم.
ابان بن ابى عياش گويد: همه اين حديث را از سليم بن قيس به محضر على بن الحسين (ع) عرضه داشتم، فرمود سليم راست گفته، جابربن عبداللّه انصارى نزد فرزندم محمد آمد و او را بوسيده و سلام رسول خدا را به او رساند.
ابان بن ابى عياش گويد: بعد از رحلت على بن الحسين به حج مشرف شدم و پس از آن با امام ابوجعفر محمدبن على بن الحسين ملاقات نمودم و همين حديث را از سليم نقل نمودم در اين هنگام اشك در چشمانش حلقه زد و فرمود: سليم راست گفته، او بعد از شهادت جدم حسين(ع) خدمت پدرم رسيد و همين حديث را به او نقل كرد، پدرم او را تصديق نموده و فرمود: اين حديث را پدرم از پدرش اميرالمومنين(ع) بمن روايت كرد.
اين حديث را مرحوم عاملى در اثبات الهداة ج ١ ص٥٤٣ نقل كرده و گفته است. فضل بن شاذان در كتاب اثبات الرجعة از محمدبن اسماعيل بن بزيع از حمادبن عيسى از ابراهيم بن عمر يمانى از ابان بن ابى عياش از سليم بن قيس اين حديث را روايت كرده.. همچنين از «محمدبن اسماعيل» از «حمادبن عيسى» از «امام صادق» از «پدرانش» مثل همين حديث را روايت كرده است.
اين حديث عيناً در كتاب سليم بن قيس ص٢١٢ - ٢١٦ آمده است.
و در كمال الدين به سند متصل از سليم بن قيس، همين حديث را نقل مى كند با اين تفاوت كه گويد:... پيامبر دست خودش را بر سر حسين(ع) گذاشت، (و فرمود): پس از اين فرزند وى كه على ناميده مى شود، بزودى در زمان تو بدنيا مى آيد، پس سلام مرا باو برسان، سپس (خدا) دوازه امام را تكميل مى كند.
عرض كردم يا رسول الله (ص) پدر و مادرم فدايت باد نام آنان را به من بيان كن، پس نام تك تك آنان را بيان كرد، به خدا قسم در ميان آنها مهدى امت بود، كسى كه زمين را پر از عدل و دادخواهى كرد چنانچه از ظلم و ستم پر شده است. به خدا قسم آنهايى كه در ميان ركن و مقام با او بيعت مى كنند، نام آنان و نام پدرانشان و اينكه از كدام قبيله اند مى دانم.
حديث هفتم: در غيبت طوسى(١) به سند متصل از ابى عبدالله جعفربن محمد(ع) از پدرانش از اميرالمومنين(ع) روايت مى كند كه فرمود: رسول خدا(ص) در شبى كه وفات نمود به على(ع) فرمود يا على كاغذ و دواتى حاضر كن، آنگاه رسول خدا(ص) وصيت خود را ديكته كرد تا به اينجا رسيد كه فرمود: يا على پس از من دوازده امام خواهد بود. يا على اولين نفر از آن دوازه نفر توئى، خدا ترا در آسمان، على، مرتضى، اميرالمومنين، و صديق اكبر، و فاروق اعظم و مامون مهدى، ناميده، اين نامها براى كسى غير از تو شايسته نيست. يا على! تو وصى و جانشين منى بر اهل بيت من، بر زنده و مرده آنها، و بر زنان من، هر يك از همسرانم را باقى گذاشتى فرداى قيامت مرا ديدار خواهد كرد و هر يك را تو
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- كتاب غيبت تأليف شيخ الطائفة محمدبن الحسن طوسى كه متوفاى ٤٦٠ هجرى ثبت شده است.
طلاق داده و رها كردى، من از او بيزارم و در عرصه قيامت مرا نخواهد ديد و تو بعد از من خليفه من برامتم هستى، پس هر وقت، زمان وفات تو فرارسيد اين وصيت را به فرزندم حسن كه برّ و وصول است، تسليم كن، و وقتى وفات او فرارسد به فرزندم حسين كه زكى و شهيد و مقتول است، تسليم كند، و هنگامى كه زمان شهادت وى رسيد به فرزندش سيدالعابدين ذى الثفنات (١) على وصيت كند. و چون زمان وفات على رسيد آنرا به فرزندش محمد كه شكافنده علوم است واگذار نمايد، و هرگاه زمان وفات وى رسيد آنرا به فرزندش جعفرصادق تسليم كند. و چون زمان وى بسرآمد آنرا به فرزندش موسى كاظم تحويل دهد و زمانيكه عمر او سرآمد آنرا به فرزندش على الرضا واگذار نمايد. و چون زمان وفات وى فرارسيد آنرا به فرزندش محمد كه ثقة(٢) و تقى است تحويل دهد، و هنگام وفات او هم به فرزندش على كه ناصح است تسليم كند و او هم هنگام وفاتش به فرزندش حسن كه فاضل است، واگذار كند. و چون موقع وفات وى فرا رسد بايد آنرا به فرزندش محمد كه مستحفظ و نگهبان از آل محمد است تسليم كند، آنها دوازده امام هستند.(٣)
حديث هشتم: باز در غيبت طوسى به سند متصل از اميرالمومنين روايت شده كه رسول خدا(ص) فرمود:
كسى كه دوست دارد خداوند متعال را در حال امن و اطمينان ملاقات كندو از هول قيامت در امان باشد بايد ولايت تو و ولايت دو فرزندت حسن(ع) و حسين(ع) را بپذيرد و همچنين ولايت على بن الحسين و محمدبن على و جعفربن محمد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمد و على و حسن و بعد از آن ولايت مهدى كه آخرين فرد (از امامان) است بپذيرد. يا على در آخرالزمان گروهى خواهند بود كه ترا دوست مى دارند، (ولى) مردم بسختى با آنها دشمنى مى كنند و اگر دوستشان مى داشتند برايشان بهتر بود. (يا على!) آنان ترا بر پدران، مادران، خواهران و برادران و بر همه فاميل و بستگان خود ترجيح مى دهند، درود خدا بر آنان باد، آنان كسانى هستند كه در زير لواى حمد محشور مى شوند،
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- ذى الثفنات: ثفنه به معناى پينه اى است كه در سر زانو يا پيشانى انسان بوجود مى آيد، و آنحضرت را ذى الثفنات مى گفتند چون از كثرت عبادت اعضاى سجده آن بزرگوار پينه بسته بود.
٢- ثقه: يعنى در مورد وثوق و اطمينان
٣- غيبت طوسى ص ٩٦
۱۲
فهرست احاديث ديگر به نقل از (جامع الاثر)
خدا از گناهان آنان صرف نظر نموده و به آنان علو درجات مرحمت مى كند(١)اين حديث را ابن شهر آشوب نيز در مناقب ج ص٢٩٣ روايت نموده است.
حديث نهم: در كفاية الاثر به سند متصل از «انس بن مالك» روايت مى كند كه گويد: من و ابوذر و سلمان و زيدبن ثابت و زيدبن ارقم محضر رسول خدا بوديم كه حسن و حسين (عليهماالسلام) وارد شدند، رسول خدا آن دو را بوسيد، آنگاه ابوذر برخاست و خم شد دست آن دو را بوسيد سپس برگشت و در كنار ما نشست، ما آهسته به او گفتيم آيا تاكنون ديده اى كه مردى از اصحاب رسول الله با چنين كيفيت دست دو بچه را ببوسد؟
(ابوذر) گفت: آنچه كه من درباره اين دو از رسول خدا(ص) شنيده ام اگر شما هم شنيده بوديد، مسلم شما بيشتر از آنچه من كردم، انجام مى داديد ... انس گويد خدمت رسول خدا مشرف شديم و گفتار ابوذر را بر او نقل نموديم حضرت فرمود: زمانى كه به معراج به آسمانها رفتم و به سدرة المنتهى رسيدم جبرئيل مرا وداع كرد، گفتم جبرئيل در چنين حالى مرا تنها مى گذارى؟ گفت يا محمد من نمى توانم از اينجا بالاتر بروم زيرا بالهايم مى سوزد، سپس تا آنگاه كه خدا مى خواست در نور فرو مى رفتم پس خداى متعال به من وحى فرمود اى محمد! من يكبار به زمين توجه نموده و ترا برگزيدم و پيامبر قرار دادم سپس بار ديگر به زمين توجه نموده و على را برگزيده و وصى و وارث علم تو و امام بعد از تو قراردادم و از صلب شما دو نفر ذريه پاكيزه و امامان معصومى كه مخزن علم من هستند بيرون مى آورم، و اگر شما نبوديد دنيا و آخرت و بهشت و دوزخ را نمى آفريدم.
اى محمد آيا مى خواهى آنانرا ببينى؟ عرض كردم:آرى پروردگارا ندا آمد سرت را بلند كن سرم را بلند كردم و انوار «على، و حسن و حسين و على بن الحسين و محمدبن على و جعفربن محمد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمدبن على و على بن محمد و حسن بن على و حجت را مشاهده كردم و حجت در ميان آنان مثل ستاره اى درخشان بود.
عرض كردم: پروردگارا اينان چه كسانى هستند و اين كيست؟ فرمود: اى محمد آنان امامان بعد از تو بوده و همگى طاهر و از صلب تو مى باشند. و آن حجتى است كه زمين را پر از عدل و داد مى كند و دلهاى گروه مومنان را بهبود مى بخشد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- غيبت طوسى ص ٩٠
(انس گويد) عرض كرديم يا رسول الله (ص) آنچه بيان نمودى شگفت آور است.
فرمود: شگفت تر از آن، اين است كه جماعتى اين (گونه مطالب را) از من مى شنوند و بعد از آن كه خدا آنان را به راه راست هدايت فرموده، به دين پيشينيان خود برگشته و مرا درباره اهل بيتم اذيت مى كنند، آنان كسانى هستند كه شفاعت من باآنها نمى رسد.(١)
حديث دهم: در كفاية الاثر به سند منصل از «سهل بن سعد انصارى» روايت مى كند كه گويد: از «فاطمه دختر رسول خدا» در مورد ائمه پرسيدم، او فرمود: رسول خدا(ص) به على(ع) مى فرمود: يا على تو امام و خليفه بعد از من هستى، و تو نسبت به جان مومنين از خود آنان اولى ترى و چون تو درگذشتى فرزندت حسن به مؤمنين از جان آنها اولى تر است و چون حسن از دنيا رفت، حسين به آنان از جان آنها اولى تر است و چون او درگذشت فرزندش «على» به مؤمنين از جان آنها اولى تر است و چون او از دنيا رفت فرزندش محمد به مؤمنان از جان آنها اولى تر است و چون محمد درگذشت فرزندش جعفر به مؤمنين از جان آنها اولى تر است و هنگامى كه جعفر از دنيا رفت فرزندش موسى به مؤمنين از جان آنها اولى تر است و زمانى كه موسى از دنيا رفت فرزندش على به مؤمنين از جان آنها اولى تر ست و چون على درگذشت فرزندش محمد به مؤمنين از جان آنها اولى تر است و هنگامى كه محمد از دنيا رفت فرزندش على به مؤمنان از اولى تر جان آنهااست و چون على درگذشت فرزندش حسن به مؤمنان از جان آنها اولى تر است و زمانى كه حسن از دنيا رفت فرزندش قائم مهدى به مؤمنان از جان آنها اولى تر است. خداوندمتعال بواسطه او همه نقاط شرق و غرب زمين را فتح مى كند.
آنان امامان حق و زبان راستى هستند، هر كس آنها را يارى كند، منصور و مويد خواهد شد و هر كس دست از يارى آنان بردارد منصور نخواهد شد. اين حديث بسند متصل از «جابربن عبدالله انصارى» به ما رسيده است(٢)
حديث يازدهم: در كفاية الاثر به سند متصل از عائشه روايت مى كند كه گفت:
ما در خانه خود غرفه اى داشتيم كه هر وقت پيامبر مى خواست جبرئيل را ملاقات كند، در آن جا او را ملاقات مى كرد، پس روزى رسول خدا(ص)، جبرئيل را در آنجا ملاقات كرد و به من فرمود: كسى به اين غرفه وارد نشود.
ــــــــــــــــــــــــــــ
١-كفاية الائر ص ٦٩.
٢- كفاية الاثر ص ١٩٥.
پس حسين بن على(ع) وارد شد، جبرئيل گفت: اين كيست؟ رسول خدا(ص) فرمود: اين فرزند من است، رسول خدا او را گرفت و در دامن خود نشانيد، جبرئيل گفت: يا رسول الله او محققاً كشته خواهد شد، رسول خدا پرسيد قاتل او كيست، جبرئيل گفت: امت تو او را مى كشند، فرمود امتم او را خواهد كشت؟ گفت بلى يا رسول الله (ص)، آيا ميخواهى زمينى كه در آن كشته خواهد شد برايت معرفى كنم؟ جبرئيل اشاره كرد به سرزمين طف (كربلا) و دستش را دراز كرد و از آنجا مقدارى خاك سرخ برداشت و به رسول خدا نشان داد و گفت: اين خاك از محل قتلگاه اوست رسول خدا گريه كرد، جبرئيل عرض كرد يا رسول الله گريه نكنيد زيرا خداوند از آنان بواسطه قائم شما اهل بيت انتقام مى گيرد، پيامبر فرمود، قائم ما اهل بيت كيست؟ جبرئيل گفت او نهمين فرزند حسين است، خداى متعال بمن خبر داده كه بزودى از صلب حسين فرزندى مى آفريند كه در نزد خودش او را على ناميده و او (در قبال عظمت حق) خاضع و خاشع خواهد بود، سپس از صلب على فرزندى بيرون مى آورد كه اسم او در نزد خدا محمد است و او همواره در اطاعت خدا بوده و ساجد و عابد خواهد بود، سپس از صلب محمد فرزندى بوجود مى آورد كه نام او در نزد خدا جعفر ست و او گوينده دين خدا و صادق است و خدا از صلب او فرزندى خلق مى كند كه نام او پيش خدا «موسى» است و او نهايت وثوق و اعتماد به خدا داشته و دوستدار و محب در راه خداست سپس خدا از صلب او فرزندى بيرون مى آورد كه اسم او در پيش خدا «على» است و او راضى به (قضاى) خدا بوده و مردم را به سوى خداى عزوجل دعوت ميكند، و از صلب او فرزندى بوجود مى آيد كه اسم او پيش خدا محمد است و مردم را به سوى خدا تشويق و ترغيب نموده و از حريم الهى دفاع مى كند، و از صلب او فرزندى بوجود مى آيد كه در پيش خدا اسم او على است و او قانع و خشنود در راه خدا او ولى خداست. و از صلب او فرزندى بوجود مى آيد بنام حسن كه او مؤمن به خدا بوده و مردم را به سوى او رهبرى مى كند و از صلب او فرزندى بوجود مى آيد كه او كلمه حق و لسان صدق (زبان راستى) و مظهر حق و حجت خداست بر مردم، او را غيبتى است طولانى، خداوند به وجود او اسلام و مسلمين را يارى مى دهد و كفر و اهلش را خوار و ذليل مى گرداند.
و در كفاية الاثر از ابوالفضل به سند متصل از «ابوسلمه» روايت مى كند كه گفت: خدمت عائشه رسيدم او را اندوهگين ديدم، گفتم اى ام المومنين چه چيز شما را ناراحت كرده؟ گفت: پيامبر خدا از ميان رفته و كينه و عداوتها عيان گشته، سپس گفت: اى سمره! آن كتاب را بياور، كنيز كتاب را آورد و او كتاب را باز كرد و مدت زيادى بان نگاه كرد، بعد گفت: رسول خدا(ص) راست گفته، گفتم چه چيز را؟ گفت: اينها قصه ها و اخبارى است از رسول(ص)، عرض كردم: آيا از آنچه از رسول خدا شنيده اى بمن حديث نمى گويى؟
گفت: حبيب من رسول خدا فرمود: هر كس باقيمانده عمر خود را با اعمال نيك به آخر برساند خدا گناهان گذشته و آينده او را مى آمرزد و هر كس باقيمانده عمر خود را با گناه و بديها به پايان برد خدا او را به گناهان گذشته و آينده اش مؤاخذه مى كند.
(ابوسلمه) گويد: باو گفتم: آيا پيامبر خدا به شما سفارش كرده كه بعد از او چند خليفه خواهد بود؟ در اين هنگام كتاب را بست و گفت: آرى، سپس كتاب را باز كرد و همين حديث را بيان كرد و من ورقه سفيدى بيرون آورده و اين خبر را نوشتم حديث را بهمين الفاظ ديكته كرد و بعد گفت اى ابوسلمه، مادامى كه من زنده ام اين حديث را از جانب من مكتوم و پوشيده بدار. و من هم آن را كتمان نمودم، هنگامى كه عائشه درگذشت على(ع) مرا صدا كرد و فرمود: خبرى كه عائشه برايت املاء كرده و تو نوشته اى به من نشان ده، گفتم منظورتان كدام خبر است؟ فرمود: خبرى كه در ان نام اوصياء و جانشيان پيامبر نوشته شده، و من آن خبر را بيرون آورده و نشان دادم
در كفاية الاثر همين خبر را از «ابوسلمه» با سه سند ديگر و همچنين با سند متصل از هشام بن جابر روايت نموده است.(١)
حديث دوازدهم: در كفاية الاثر به سند متصل از «ام سلمه» روايت مى كند رسول خدا فرمود: زمانى كه مرا به معراج به آسمان بردند.
نگاه كردم ديدم بر عرش نوشته شده است: لااله الاالله، محمد رسول الله، او را بواسطه على كمك و مدد نمودم، و ديدم، نور على، و فاطمه و حسن و حسين، و انوار
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- كفاية الاثر ص ١٨٧-١٩٢
على بن الحسين و محمدبن على و جعفربن محمد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمدبن على و على بن محمد و حسن بن على را و نور حجت را ديدم كه در ميان آنان مثل ستاره درخشان مى درخشيد، عرض كردم پروردگارا اين كيست و آنان چه كسانى هستند؟ ندا آمد يا محمد! اين نور على و فاطمه است و اين نور دو سبط تو حسن و حسين است و اينها انوار ائمه بعد از تو هستند كه همگى از اولاد حسين، (و) پاكيزه و معصومند و اين (نور) حجت است كه زمين را پر از عدل و داد مى كند.(١)
حديث سيزدهم: در كفاية الاثر به سند متصل از سلمان فارسى روايت مى كند كه گفت: رسول خدا براى ما خطبه اى خواند و فرمود: اى مردم من بزودى از ميان شما رفتنى هستم، شما را درباره عترتم به خير و نيكى سفارش مى كنم، مبادا كه در دين الهى بدعت گذار باشيد زيرا هر بدعتى مايه ضلالت و گمراهى بوده و هر ضلالت و اهل آن در آتش است.
اى جماعت هر كس خورشيد را از دست بدهد بايد به ماه متمسك شود و كسى كه ماه را از دست داد بايد به دو فرقدـ چنگ بزند و هنگامى كه اين دو را هم از دست داديد، به ستاره هاى نورانى متمسك شويد. بعد فرمود: اين مطلب را براى شما مى گويم و از خدا براى خود و شما طلب مغفرت مى كنم.
سلمان گويد: هنگامى كه از منبر پايين آمد، دنبالش رفتم تا اينكه به منزل عائشه وارد شد و من هم با او وارد شدم، عرض كردم: پدر و مادرم فدايت باد! شنيدم كه فرمودى: زمانيكه خورشيد را از دست داديد به ماه متمسك شويد و هنگامى كه ماه را از دست داديد به دو فرقد چنگ زنيد و زمانى كه آندو را هم از دست داديد به ستارگان درخشان تمسك جوئيد، مرادتان از خورشيد و ماه و فرقد و ستارگان چه بوده است؟ فرمود: مراد از خورشيد منم و على ماه است و دو فرقد، حسن و حسين است و اما ستارگان درخشان نه امام از صلب حسين است كه نهمين آنان مهدى آنها است. آنان همان اوصياء و خلفاء بعد از من، امامان صالح اند كه عدد آنان، به عدد اسباط يعقوب و حواريون عيسى است، عرض كردم: اسم آنان را به من بيان كن، فرمود: اول آنان «على بن ابيطالب» و بعد از آن دو سبط من (حسن و حسين) و بعد از آندو على زين العابدين و پس از او محمدبن على
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- كفاية الاثر ص ١٨٥
شكافنده علوم انبياء سپس صادق جعفربن محمد و فرزندش كاظم همنام موسى بن عمران، كسى كه در سرزمين غربت به شهادت مى رسد، و پس از او فرزندش على و بعد از او فرزندش محمد و پس از آن دو راستگو على و حسن، و بعد از (حسن) حجت قائم كه در زمان غيبت او مردم انتظارش را مى كشند، اينان عترت من بوده و از گوشت و خون من هستند، علمشان علم من و حكمشان حكم من است، هر كس مرا درباره آنان اذيت كند خداوند شفاعتم را باو نرساند.(١)
حديث چهاردهم: در كتاب فضائل ابن شاذان(٢) با سندى كه به «عبدالله بن ابى وقاص» منتهى مى شود از رسول خدا(ص) روايت مى كند كه فرمود: زمانى كه خداى (تعالى) ابراهيم(ع) را آفريد پرده از ديدگانش برداشت، پس در كنار عرش نورى ديد، عرض كرد: پروردگارا اين چه نورى است؟
فرمود: اى ابراهيم اين نور محمد برگزيده من است.
عرض كرد: اى خداى من، در كنار او نور ديگرى مى بينم.
فرمود: اى ابراهيم، اين نور على است كه ناصر و ياور دين من است.
عرض كرد: پروردگارا! نور سومى در كنار اين دو نور مى بينم.
فرمود: اى ابراهيم، اين نور فاطمه است كه در كنار نور پدر و شوهرش قرار دارد، محبان و دوستداران او را از آتش (جهنم) دور نموده ام.
عرض كرد: پروردگارا! در كنار آن سه نور دو نور ديگر مى بينم
فرمود: اى ابراهيم! اين دو نور، نور حسن و حسين است كه در كنار نور پدر و مارد و جدشان قرار گرفته اند.
عرض كرد: پروردگارا نه نور ديگر مى بينم كه اين پنج نور آنها را احاطه كرده است.
فرمود: اى ابراهيم! آنان امامان از اولاد آنها هستند.
عرض كرد: پروردگارا! آنان را چگونه مى توان شناخت؟
فرمود: اى ابراهيم! اول آنان على بن الحسين است و (بعد از او) محمد فرزند على و
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- كفاية الاثر ص ٤٠
٢- كتاب الفضائل تأليف شاذان بن جبرائيل كه متوفاى سال ٦٦٠ هجرى ثبت شده است. جعفر فرزند محمد و موسى فرزند جعفر و على فرزند موسى و محمد فرزند على و على فرزند محمد و حسن فرزند على و محمد فرزند حسن كه او قائم مهدى است، مى باشند.(١)
حديث پانزدهم: در كفاية الاثر به سند متصلى كه به ابوايوب انصارى منتهى مى شود، در ضمن حديث مفصلى آمده است: در جنگ جمل ابوايوب (انصارى) (بعنوان مهمان) به خانه بعضى از بنى هاشم وارد شده بود، و در اين هنگام سى نفر از بزرگان اهل بصره پيش او آمده و پس از عرض سلام چنين مى گويند(٢):(اى ابوايوب) تو در جنگ بدر واحد در ركاب رسول خدا با مشركين جنگيده اى، آيا آلان آمده اى تا با مسلمانان به جنگى؟
ابو ايوب گفت: قسم بخدا از رسول خدا شنيدم كه فرمود: تو در ركاب على(ع) با ناكثين و قاسطين و مارقين، مى جنگى، گفته شد: آيا تو درباره على(ع) از رسول الله (ص) چيزى شنيده اى؟
گفت: از رسول خدا شنيدم فرمود: على با حق است و حق با على است و او بعد از من امام و خليفه است و او بر تاويل قرآن قتال مى كند چنانكه من با تنزيل قرآن قتال نمودم. و دو فرزند او كه دو سبط من هستند هر دو امامند خواه قيام كنند يا صلح، و پدرشان از آنها افضل است و امامان بعد از حسين نه نفر از صلب او هستند كه يكى از آنان قائم است كسى كه در آخرالزمان قيام مى كند چنانچه من در اول زمان قيام كردم، و قلعه هاى ضلالت و گمراهى را فتح مى كند.
گفته شد: آن نه نفر (از صلب حسين) چه كسانى هستند؟ فرمود: آنان امامان بعد از حسين هستند كه هر كدام جانشين همديگرند:
گفته شد: آيا رسول خدا در رابطه با عدد ائمه چيزى به تو بيان فرموده؟
گفت: بلى امامان دوازده نفرند، پيامبر فرمود: زمانيكه به معراج به آسمان رفتم، ديدم در ساق عرش با نور نوشته شده: لااله الاالله محمد رسول الله و او را بواسطه على كمك نموده و يارى دادم و يازده اسم بعد از اسم على ديدم كه با نور در ساق عرش نوشته شده بود: حسن و حسين و على و محمد و جعفر و على و محمد و حسن و حجت.
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- فضائل ابن شاذان ص ١٥٨
٢- كفاية الاثر ص ١١٤-١١٨
عرض كردم پرودگارا اينان چه كسانى هستند كه گرامى داشته و نام آنها را قرين نام خود كردى؟ ندا آمد اى محمد، آنان اوصياء و امامان بعد از تو هستند، خوشا به حال كسانى كه آنان را دوست بدارند و واى به حال آنانكه آنها را دشمن بدارند.(١)
حديث شانزدهم: در كفاية الاثر به سند متصل از «عبدالله بن عباس» روايت مى كند كه خدمت پيامبر خدا(ص) شرفياب شدم در حاليكه حسن(ع) بر دوش حضرت، و حسين بر روى ران او بود و او هر دو را مى بوسيد و مى گفت: خدايا دوستان اينها را دوست بدار و دشمنانشان را دشمن بدار.
سپس فرمود: ابن عباس گويا مى بينم حسين راكه محاسن سفيدش از خونش خضاب شده، فرياد مى كشد كسى جواب نمى دهد، كمك مى خواهد ولى كسى به ياريش نمى شتابد.
گفتم يا رسول الله چه كسى او را خواهد كشت؟
فرمود: بدترين مردم از امت من، خدا شفاعت مرا به آنان نرساند. سپس فرمود: ابن عباس هركس مقام او را بشناسد و او را زيارت كند براى او ثواب هزار حج و هزار عمره نوشته مى شود، و هر كس او را زيارت كند گويا مرا زيارت كرده و هر كس مرا زيارت كند گويا خدا را زيارت كرده است و كسى كه خدا را زيارت كند، بر خداست كه او را با آتش (جهنم) عذاب نكند.
آگاه باش! (خدا) استجابت و قبولى دعا در تحت قبه او قرار داده و شفاء دردها در تربت اوست و امامان از اولاد او خواهد بود عرض كردم يا رسول الله(ص)، امامان بعد از تو چند نفرند؟
فرمود: عدد آنان عدد حواريون عيسى، و اسباط موسى و نقباء بنى اسرائيل است.
عرض كردم يا رسول الله (ص) آنان چند نفر بودند؟
فرمود: آنان دوازده نفر بوده و امامان بعد از من نيز دوازده نفرند، اول آنان على بن ابى طالب، و بعد از او دو سبط من حسن و حسين است، آنگاه كه زمان (حسين) سپرى شد فرزندش على، و پس از او فرزندش محمد و بعد از سپرى شدن زمان او فرزندش
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- كفاية الاثر ص ١١٤-١١٨
جعفر سپس فرزندش موسى و بعد از آنكه عمر او سرآمد فرزندش على و پس از او فرزندش محمد و پس از او فرزندش على سپس فرزندش حسن بوده و هنگامى كه زمان او سپرى شد فرزندش حجت امام خواهد بود.(١)
حديث هفدهم: در غيبت طوسى بسند متصل از ابن عباس روايت مى كند: جبرئيل از جانب خداوند متعال صحيفه اى به رسول خدا(ص) آورد، كه در آن صحيفه دوازده مهر از طلا بود، و بوى گفت: خداوند متعال ترا سلام مى رساند و امر مى كند كه اين صحيفه را به برگزيده و شريف از اهل خود بسپار، او اولين مهر از آن را مى گشايد و به آنچه در آن نوشته شده عمل مى كند و وقتى عمر او سرآمد آن را به وصى بعد از خودش وامى گذارد، و بهمين ترتيب وصى قبلى به وصى بعدى يكى پس از ديگرى واگذار مى كند(٢)
پس پيامبر آنچه كه به آن مامور بود انجام داد و على بن ابى طالب اولين مهر را گشود، به آنچه در آن بود عمل كرد و بعد آن را به حسن(ع) واگذار كرد و آن حضرت مهرش را گشوده و به آنچه در آن بود عمل كرد و بعد آن را به حسين(ع) داد و حسين(ع) هم به على بن الحسين واگذار كرد و بعد (اين صحيفه) را يكى به ديگرى تحويل داد تا بدست آخرين فرد از آنان (اوصيا) رسيد، درود و سلام خدا بر همه آنان باد.(٢)
حديث هيجدهم: در كفاية الاثر به سند متصل از «اصبغ بن نباته» از عبدالله بن عباس، روايت مى كند: از «رسول خدا(ص) شنيدم فرمود: من و على و حسن و حسين و نه نفر از اولاد حسين(ع) (همگى) مطهر و معصوم هستيم(٣)
حديث نوزدهم: در كفاية الاثر به سند متصل از «ابو هريره» روايت مى كند: به رسول خدا(ص) عرض كردم: يا رسول الله(ص) براى هر پيامبرى، وصى و دو سبط بوده، پس وصى و دو سبط شما كيستند؟ حضرت جوابى نداد من اندوهگين برگشتم، هنگام ظهر حضرت مرا به حضور خود خواند، من اجابت نموده و بحضورش شتافتم در حاليكه مى گفتم: از غضب خدا و رسول به خدا پناه مى برم.
حضرت فرمود: خداى تعالى چهارهزار پيامبر مبعوث فرموده و براى آنان چهارهزار وصى، و هشت هزار سبط بوده است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- كفاية الاثر ص ١٦
٢- غيبت طوسى ص ٩٠
٣- كفاية الاثر ص ١٩
قسم به آن خدايى كه جانم در يد قدرت اوست، من بهترين پيامبران، و وصى من بهترين اوصياء و دو فرزندم بهترين اسباط است. بعد فرمود: دو سبط من حسن و حسين(ع) دو سبط اين امت هستند، اسباط از اولاد يعقوب دو از ده نفر بودند، امامان بعد از من نيز دوازده نفرند كه همگى از اهل بيت من هستند، اول آنان «على» و ميانه آنان «محمد» و آخر آنان «محمد، مهدى اين امت مى باشد كه عيسى بن مريم پشت سرش نماز مى خواند.
آگاه باش! هركس بعد از من به اينان تمسك كند همانا به ريسمان (محكم) الهى تمسك نموده است و هر كس آنانرا ترك كند خدا را ترك كرده است(١)
حديث بيستم: در كفاية الاثر بسند متصل باز از «ابوهريره» روايت مى كند كه گفت: من و ابوبكر و عمر و فضل بن عباس و زيدبن حارثه و عبدالله بن مسعود در خدمت پيامبر(ص) بوديم كه حسين بن على(ع) وارد شد، پيامبر خدا او را بوسيد. سپس لبش را بر لب او نهاد و گفت: بارالها من او را دوست دارم تو هم او و دوستداران او را دوست دار.
اى حسين، تو امام و فرزند امام و پدر نه امام هستى، كه همگى امامان نيكوكارند.
عبدالله بن مسعود گفت: يا رسول الله نه امامى كه فرموديد از صلب حسين مى باشند كيستند؟ حضرت سرش را كمى پايين انداخت و بعد بلند كرد و فرمود: اى عبدالله، سوال بزرگى نمودى ولكن من به تو خبر مى دهم، از صلب اين فرزند من ـ دستش را به شانه حسين گذاشت ـ فرزندى مبارك بوجود مى آيد كه همنام جدش على بوده، عابد و نور زاهدان ناميده مى شود و از صلب على، فرزندى بوجود مى آيد كه همنام من بوده و شبيه ترين مردم به من است و شكافنده علم و گوينده حق بوده و به راه راست فرامى خواند.
و از صلب او (فرزندى بوجود مى آيد) كه كلمه حق و زبان صدق و راستى است.
ابن مسعود: گفت: يا نبى الله اسمش چيست؟ فرمود: جعفر كه در گفتار و كردارش راستگو و صادق است. هر كس او را تكذيب نموده و رد كند مرا تكذيب كرده و رد نموده
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- كفاية الاثر ص ٧٩
است. (در اين هنگام) حسان بن ثابت وارد شد و شعرى در مدح رسول خدا بخواند كلام حضرت قطع شد، فردا رسول خدا نماز را با ما خواند و به منزل عائشه وارد شد و من هم با على بن ابى طالب و عبدالله بن عباس در محضرش بوديم، عادت حضرت چنين بود كه اگر كسى سوالى مطرح نمى كرد خودش شروع به سخن مى نمود، لذا عرض كردم: يا رسول الله پدر و مادرم فدايت باد! آيا بقيه خلفاء از صلب حسين را بيان نمى فرمائيد؟ فرمود: بلى اى ابوهريره، خدا از صلب جعفر فرزندى پاكيزه، گندمگون، ميانه بالا، بوجود مى آورد كه همنام موسى بن عمران است. ابن عباس گفت، يا رسول الله بعد از او چه كسى خواهد بود؟
فرمود: از صلب موسى فرزندى بوجود مى آيد كه اسمش «رضا» مى باشد، او مركز علم و معدن حلم است: سپس فرمود: پدرم فداى كسى كه در زمين غربت شهيد خواهد شد. و از صلب على فرزندش محمد بوجود مى آيد، او پسنديده و پاكيزه ترين مردم از نظر آفرينش، و نيكوترين آنان در اخلاق است. و از صلب محمد فرزندش على متولد مى شود كه پاكدل و راستگواست، و از صلب على، حسن بوجود مى آيد كه با بركت، پرهيزگار، پاكيزه، بوده و همواره از خدا سخن مى گويد و او پدر حجت خداست. و از صلب حسن، قائم ما اهل بيت بوجود مى آيد و جهان را پر از عدل و داد مى كند چنانچه از ظلم و ستم پر شده است، و او داراى هيبت موسى و حكم داود و جلال عيسى است، سپس حضرت اين آيه را تلاوت فرمود: ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم. (سوره ال عمران آيه ٣٤) يعنى: آنان فرزندان (و دودمانى) هستند كه (از نظر پاكى و تقوى و فضليت) بعضى از بعض ديگر است، خداوند شنوا و داناست. پس على بن ابى طالب(ع) گفت: پدر و مادرم فدايت باد يا رسول الله(ص) اينها كيستند؟ حضرت فرمود: اينها نامهاى اوصياء من بعد از تو هستند كه عترت پاكيزه و ذريه مبارك مى باشند.
سپس فرمود: قسم به آن خدايى كه جانم در دست قدرت اوست اگر كسى هزار سال باز هزار سال بين ركن و مقام عبادت كند ولى ولايت اينان را انكار نمايد خداوند او را به آتش مى اندازد.
ابوعلى بن همام (يكى از راويان كه در سند حديث واقع شده) گويد: نهايت تعجب است كه ابوهريره اين حديث و امثال آن را روايت كرده است در حاليكه خود فضائل اهل بيت را انكار مى كند.(١)
حديت بيست و يكم: در كفاية الاثر به سند متصل از اجلح كندى از «ابى امامه» روايت مى كند كه پيامبر خدا فرمود: هنگامى كه به معراج به آسمان رفتم ديدم در ساق عرش، لااله الاالله، محمد رسول الله، او را با على كمك كرده و يارى نمودم بعد از آن حسن و حسين نوشته شده بود و ديدم على، على، على، سه بار محمد، محمد، دو بار نوشته شده بود، و جعفر و موسى و حسن و حجت، دوازده نام با نور نوشته شده بود، عرض كردم پروردگارا، اينها نام چه كسانى است كه همراه نام من قرار داده اى؟ ندا آمد اينها نام امامان بعد از تو، و برگزيدگان از ذريه تو مى باشند(٢)
حديث بيست و دوم: در كفاية الاثر به سند متصل از «حذيقة اليمان» حديثى نقل كرده كه در ضمن آن چنين آمده است:
عرض كردم: يا رسول الله بعد از شما چند امام خواهد بود؟ فرمود: به عدد نقباء بنى اسرائيل، نه نفر از صلب حسين(ع) كه خداوند علم و فهم مرا با آنان عطا فرموده، آنان مخزن علم خدا و معدن وحى او هستند، عرض كردم: يا رسول الله پس براى اولاد حسن(ع) چه مزيتى است؟ فرمود: خداوند امامت را در اولاد حسين قرار داده، و همين است قول خداى تعالى و جعلها كلمة باقية فى عقبة (يعنى آن را كلمه پاينده در نسل او قرار داد.)
عرض كردم: يا رسول الله آيا اسم آنان را بيان نمى كنيد؟ فرمود: آرى، زمانيكه به معراج به آسمان رفتم به ساق عرش نگاه كردم در آن با نور نوشته شده بود: لااله الاالله، محمد رسول الله، او را بواسطه على كمك نموده و يارى كرديم، و نور حسن و حسين و فاطمه را ديدم، و ديدم در سه مورد نوشته شده بود، على، على، على (ونوشته شده بود) محمد، محمد، موسى، جعفر و حسن و حجت در ميان آنان مثل ستاره و نورانى درخشندگى داشت.
عرض كردم: پروردگارا اينان چه كسانى هستند كه نام آنها را قرين نام خود كرده اى؟ فرمود: اى محمد، آنان اوصياء و امامان بعد از تو مى باشند، آنان را از طينت تو آفريده ام،
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- كفاية الاثر ص ٨١
٢- كفاية الاثر ص ١٠٥
خوشا بحال كسانيكه آنها را دوست بدارند و بدا به حال كسانيكه كه آنها را دشمن بدارند، بواسطه آنان باران (رحمت) مى فرستم و بخاطر آنان (به نيكوكاران) پاداش، و (به بدكاران) كيفر مى دهم.
سپس رسول خدا دستش را به سوى آسمان بلند كرد و دعاهائى نمود كه از جمله آنها (اين دعا) بود كه مى گفت: پروردگارا! علم و فقه را در نسل و اولاد من قرار بده(١)
حديث بيست و سوم: در كفاية الاثر به سند متصل از «جابربن عبدالله انصارى» روايت كرده كه رسول خدا(ص) به حسسين بن على(ع) فرمود: اى حسين! از صلب تو نه امام بوجود مى آيد كه مهدى اين امت از آنها است، آنگاه كه پدرت شهيد شد پس از وى حسن است، و چون حسن مسموم شد، (پس از او) تويى، و زمانى كه تو شهيد شدى، پسرت على است و چون على درگذشت فرزندش محمد است و هنگامى كه محمد از دنيا رفت پسرش جعفر است، و زمانيكه جعفر در گذشت پسرش موسى است و چون موسى درگذشت پسرش على است و هنگامى كه على از دنيا رفت فرزندش محمد بوده و بعد از او پسرش على، و هنگامى كه عمر او سرآمد فرزندش حسن است، وقتى حسن درگذشت بعد از او حجت است كه زمين را پر از عدل و داد مى كند چنانچه از ظلم و ستم پر شده است.(٢)
حديث بيست و چهارم: در كفاية الاثر به سند متصل از «علقمة بن قيس» روايت مى كند كه: اميرالمومنين(ع) در منبر كوفه خطبه اى خواند ... در اين حال شخصى بنام «عامربن كثير» برخاست و عرض كرد: يا اميرالمومنين(ع) همانا از امامان كفر و خلفا، باطل براى ما سخن گفتى، از امامان حق و زبانهاى صدق و راستگو بعد از خودتان نيز به ما خبر بده.
حضرت فرمود: آرى، اين سفارشى است كه رسول خدا(ص) به من فرموده، اين امر را دوازده امام عهده دار مى شوند كه نه تن از آنان از صلب حسين(ع) مى باشد، پيامبر(گرامى) فرمود: زمانى كه به معراج به آسمان رفتم در ساق عرش ديدم كه نوشته شده بود:
لااله الاالله، محمد رسول الله، او را با على كمك نموده و يارى كردم، و دوازده نور ديدم، عرض كردم: پرودرگارا اينها نور چه كسانى هستند؟ ندا آمد، اى محمد اينها نورهاى امامان از ذريه توست.
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- كفاية الاثر ص ١٣٧
٢- كفاية الاثر ص ٦١
عرض كردم يا رسول الله (ص) آيا نام آنان را به من نمى گوئيد؟ فرمود: آرى، تو امام و خليفه بعد از من هستى، ديون مرا اداء كرده و وعده هايم را انجام مى دهى، و بعد از تو، امام دو فرزندت حسن و حسين است و بعد از حسين فرزندش على زين العابدين و محمد باقر و پس از او فرزندش جعفر كه صادق گفته مى شود، و بعد از جعفر فرزندش موسى، كه كاظم خوانده مى شود، و بعد از او فرزندش على كه رضا مى گويند و بعد از او فرزندش محمد كه باو زكى گفته مى شود، و پس از او فرزندش على است كه نقى گفته مى شود و پس از او فرزندش حسن كه امين خوانده مى شود و سپس قائم كه از اولاد حسين است و او همنام من و شبيه ترين مردم به من است، زمين را از عدل و داد پر مى كند چنانچه از ظلم و جور پر شده است(١)
حديث بيست و پنجم: در فضائل ابن شاذان بسند مرفوع از امام على بن موسى الرضا از پدرانش از سيدالشهداء(ع) روايت مى كند از اميرالمومنين (ع) كه رسول خدا(ص) فرمود: كسى كه دوست دارد خداى تعالى را ملاقات كند در حالى كه مورد توجه خداوند متعال بوده و مورد بى عنايتى او قرار نگيرد، بايد على را دوست بدارد، و هركس بخواهد خداى تعالى را ملاقات كند در حالى كه از او راضى باشد بايد فرزندش حسن را دوست بدارد. و هر كس دوست دارد خداى تعالى را ملاقات كند بدون اينكه بر او ترسى باشد بايد فرزندش حسين را دوست بدارد. و كسى كه دوست دارد خداوند را ملاقات كند در حالى كه از گناهانش پاك شده باشد، بايد على بن الحسين را دوست بدارد.
كسى كه دوست دارد خداى (تعالى) را ملاقات كند در حاليكه ديده اش روشن گردد بايد محمدبن على(ع) را دوست بدارد و هركس دوست دارد خداى (تعالى) را ملاقات كند در حاليكه سبكبار باشد بايد جعفربن محمد را دوست بدارد. و هر كس بخواهد خداى (تعالى) را ملاقات كند در حالى كه پاك و مطهر باشد، بايد موسى كاظم را دوست بدارد. و هر كس بخواهد خداى (تعالى) را ملاقات كند در حاليكه خندان و مسرور است بايد
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- كفاية الاثر ص ٢١٣-٢١٨
على بن موسى الرضا(ع) را دوست بدارد، و هركس دوست دارد خداوند (متعال) را ملاقات كند در حالى كه درجاتش رفيع و گناهانش به حسنات تبديل شده بايد فرزندش محمدجواد را دوست بدارد و هر كس دوست دارد خداوند (متعال) را ملاقات كند در حالى كه خدا حساب او را آسان نمايد، بايد على هادى را دوست بدارد و هر كس دوست دارد خداوند (متعال) را ملاقات كند در حالى كه از رستگاران باشد بايد حسن عسكرى(ع) را دوست بدارد. و هركس دوست دارد خداوند (متعال) را ملاقات كند در حاليكه ايمانش كامل و اسلامش نيكو باشد بايد حجت صاحب الزمان، قائم منتظر، مهدى. محمدبن الحسن را دوست بدارد. اينان مشعلهاى نور در ظلمت، امامان هدايت، و پيشوايان تقوى، هستند هر كس آنان را دوست بدارد و ولايت آنان را بپذيرد، من بهشت را نزد خدا براى او تضمين مى كنم.(١)
حديث بيست و ششم: در كفاية الاثر به سند متصل از «عبدالرحمن بن ابى ليلى» روايت مى كند: على(ع) فرمود: در منزل ام سلمه خدمت پيامبر بودم، در اين هنگام جماعتى از اصحاب، از جمله سلمان و ابوذر و مقداد و عبدالرحمن بن عوف وارد شدند. سلمان عرض كرد: يا رسول الله(ص) براى هر پيامبرى دو سبط و يك وصى بوده، پس وصى و دو سبط شما چه كسانى هستند؟
(حضرت بعد از سخنانى چند) فرمود: يا على من هم وصايت و خلافت را بتو واگذار خواهم كرد و تو هم به فرزندت حسن واگذار مى كنى، و حسن هم به برادرش حسين و حسين هم به فرزندش على و او هم به فرزندش محمد، و محمد هم به فرزندش جعفر و جعفر هم به فرزندش موسى واگذار مى كند. و موسى هم به فرزندش على، و على هم به فرزندش محمد و او هم به فرزندش على و او هم به فرزندش حسن تحويل مى دهد، و حسن به فرزندش قائم واگذار مى كند، سپس از ميان مردم امام آنها، به مدتى كه خدا مى خواهد، غائب مى شود، براى او دو غيبت خواهد بود كه يكى از ديگرى طولانى تر است.
آنگاه رو به ما كرد و با صداى بلند فرمود: زنهار از روزى كه پنجمين فرزندم از اولاد هفتمين غائب شود.
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- فضائل ابن شاذان ص ١٦٦
على(ع) گويد: عرض كردم يا رسول الله اين غيبت تا كى ادامه خواهد داشت؟ فرمود: غيبت او تا زمانى ادامه خواهد داشت كه خدا به او اذن خروج دهد.
از يمن، از دهى بنام «اكرعه» خروج مى كند در حاليكه عمامه اى به سر داشته، و زره جنگى مرا به تن كرده و شمشيرم ذوالفقار را حمايل نموده است، و منادى ندا مى كند: اين مهدى خليفه خداست به او به پيونديد، زمين را پر از عدل و داد مى كند چنانچه از ظلم و جور پر شده است، اين زمانى است كه دنيا پر از هرج و مرج بوده و مردم بهمديگر يورش مى برند، قدرتمندان به مستضعفان ترحم نمى كنند، در آن هنگام است كه خدا به او اذن مى دهد تا خروج كند.(١)
حديث بيست و هفتم: در اثبات الهداة ازكتاب مناقب فاطمه و ولدها بطور مسند از على(ع) از پيامبر خدا روايت مى كند كه در ضمن حديثى فرمود: شبى كه من به آسمان برده شدم (معراج رفتم) كاخهايى ديدم... وصف آنها را ذكر كرده، فرمود:
جبرئيل به من گفت: اينها كاخهايى است كه خداوند براى شيعيان برادرت على و خليفه بعد از تو در ميان امتت، آفريده، آنان سواد اعظم اند. و براى شيعيان فرزندش حسن(ع) بعد از او، و براى شيعيان بردارش حسين بعد از حسن و براى شيعيان على بن الحسين، و بعد از او براى شيعيان فرزندش محمدبن على و شيعيان فرزندش جعفربن محمد بعد از وى، و براى شيعيان فرزندش موسى بن جعفر و پس از او براى شيعيان فرزندش على بن موسى، و پس از او براى شيعيان فرزندش محمدبن على، و بعد از او براى شيعيان فرزندش على بن محمد و براى شيعيان فرزند او حسن بن على و براى شيعيان فرزندش محمدالمهدى، بعد از او.
اى محمد! اينان امامان بعد از تو بوده و اينها نشانه هاى هدايت و مشعلهاى تاريكى هستند.(٢)
حديث بيست و هشتم: و در مناقب ابن شهر آشوب(٣) گويد: روايات متظافره از پيامبر
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- كفاية الاثر ص ١٤٧-١٥١
٢- اثبات الهداة ج١ ص٦٥٥
٣- مناقب تأليف ابن شهر آشوب كه متوفاى سال ٥٨٨ هجرى ثبت شده است.
خدا در مورد آيه شريفه «الله نورالسموات و الارض»، وارد شده كه آنحضرت فرمود: يا على! (نور) اسم من است و «مشكاة» تويى. «مصباح» حسن و حسن است. «الزجاجة» على بن الحسين است، «كانها كوكب درى» محمدبن على است. «يوقد من شجرة» جعفربن محمد است، «مباركة» موسى بن جعفر است، «زيتونة» على بن موسى است.
«لا شرقية»، مراد محمدبن على و «لاغربية»، مراد على بن محمد است. «يكادزيتها» مراد حسن بن على است «يضيئى» قائم مهدى است.(١)
صاحب اثبات الهداة گفته: اين معنى يا تفسير باطن آيه است و يا از باب مجاز است و باب مجاز وسيع است.(٢)
حديث بيست و نهم: در كفاية الاثر به سند متصل از جابربن يزيد جعفى روايت مى كند به حضرت ابى جعفر محمدبن على باقر(ع) عرض كردم: اى فرزند رسول خدا(ص)، جماعتى مى گويند خداى تعالى امامت را در نسل حسسن و حسين قرارداده، حضرت فرمود: سوگند به خدا دروغ مى گويند، آيا نشنيده اند كه خداى تعالى (در قرآن كريم) مى فرمايد: و جعلها كلمة باقية فى عقبه(٣)
يعنى آنرا كلمه پاينده اى در نسل او قرار داد. آيا خدا آنرا در غير نسل حسين قرارداده؟!
سپس فرمود: اى جابر، امامان آنها هستند كه رسول خدا (ص) بامامت آنان تصريح نموده و فرمود: هنگامى كه به معراج به آسمانها رفتم، ديدم نام آنان با نور در ساق عرش نوشته شده است، آنها دوازده اسم بود، (بدين ترتيب) على و دو فرزندش (حسن و حسين) و على و محمد و جعفر و موسى و على و محمد و على و حسن و حجت قائم، پس اين امامان از اهل بيت صفوت و طهارت مى باشند سوگند بخدا اين مقام را جز ما هر كسى ادعا كند، خدا او را با شيطان و اصحاب او محشور گرداند.
سپس آهى كشد و فرمود: خدا حق اين امت را رعايت نكند زيرا آنها حق پيامبرشان را رعايت نكردند، قسم بخدا اگر حق را به صاحبش واگذار مى كردند در (دين) خداى تعالى
ــــــــــــــــــــــــــــ
١-مناقب ابن شهر آشوب ج١ ص ٢٨٠ و اثبات الهداة ج١ ص٦٦٨
٢- اثبات الهداة ج١ ص٦٦٨
٣- سوره زخرف آيه ١٢٨
(حتى) دو نفر هم با همديگر اختلاف نمى كردند(١)
حديث سى ام: در كتاب «كمال الدين» ص ٢٥٣ به سند متصل از «جابربن يزيدجعفى» روايت شده كه گفت: از «جابربن عبدالله انصارى» شنيدم: هنگامى كه خداى عزوجل، آيه «يا ايها الذين امنوااطيعوالله و اطيعواالرسول و اولى الامرمنكم» را به پيامبرش محمد(ص) نازل فرمود، عرض كردم: يا رسول الله خدا و رسولش را شناخته ايم، اما اولوالامر كه خداوند اطاعت آنان را قرين اطاعت شما قرارداده، كيستند؟
فرمود: آنان جانشينان من، و ائمه مسلمين، بعد از من هستند، اول آنها: على بن ابى طالب، سپس حسن و حسين و بعد از آنها على بن الحسين و پس از او محمدبن على است كه در تورات، بنام باقر معروف است، تو او را درك مى كنى، زمانى كه با او ملاقات كردى سلام مرا باو برسان. و پس از او «صادق، جعفربن محمد» خواهد بودو بعد از او موسى بن جعفر سپس على بن موسى و بعد محمدبن على و پس از او على بن محمد و بعد حسن بن على خواهد بود، پس از او همنام و هم كنيه من است، (و او) حجت خدا در روى زمين و خدا او را در ميان بندگان خود باقى گذاشته است او فرزند حسن بن على است.
او كسى است كه به اذن خداوند متعال همه روى زمين را از مشرق تا مغرب فتح مى نمايد، او از شيعيان و اولياء خود غيبتى خواهد داشت تا كسى از آنها كه قائل به امامت او هستند، پايدار نماند مگر كسى كه خدا قلب او را به مراتب ايمان و يقين آزموده باشد. جابر گويد عرض كردم: يا رسول الله(ص) آيا شيعيان در زمان غيبت، از او بهره مند خواهند شد؟ فرمود، بلى سوگند به خدايى كه مرا به نبوت برگزيده است، شيعيان از نور او استضائه مى كنند و از ولايت او بهره مند مى شوند اگر چه در غيبت باشد، چنانكه از آفتاب در موقعى كه ابر روى آن را پوشانيده بهره مند مى شوند.
سپس فرمود: اى جابر اين كلام از اسرار خفيّه و پنهان خدا، در خزائن علم اوست، تو نيز آنرا از غيراهلش مخفى دار.
«جابربن يزيد» گويد: جابربن عبدالله انصارى روزى خدمت على بن الحسين(ع)
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- كفاية الاثر ص ٢٤٦
شرفياب شد، در ميان سخن او محمدبن على باقر(ع) از ميان اهل بيت بيرون آمد كه كودك بود و در سرش زلفى بود.
چون ديده جابر به او افتاد، به لرزه در آمد و موى بر بدنش راست شد، مدتى به او نگريست و گفت: اى فرزند پيش بيا، او پيش آمد سپس گفت، برگرد، او برگشت.
جابر گفت: سوگند به پروردگار كعبه، شمائل اين كودك، شمائل رسول خداست.
سپس پيش او رفته، گفت: اسمت چيست؟
فرمود: محمد
گفت: فرزند چه كسى هستى؟
فرمود: فرزند على بن الحسين.
گفت: فرزندم، جانم فداى تو، پس تو باقر هستى؟
فرمود: بلى، بگو برايم آنچه رسول خدا بتو سپرده است.
گفت: مولاى من! رسول خدا به من بشارت داد كه من ترا ملاقات خواهم كرد وفرمود زمانيكه ترا ملاقات كردم سلام او را بتو برسانم، اى مولاى من رسول خدا به تو سلام ميرساند.
فرمود: اى جابر، سلام بر رسول خدا باد، مادامى كه آسمان و زمين پابرجاست. و سلام بر تو باد اى جابر چنانچه سلام (رسول خدا) را رساندى. جابر بعد از اين (واقعه) به حضور آنحضرت رفت و آمد مى كرد و از او علم مى آموخت، و گاهى كه محمدبن على از او سوالى مى پرسيد، جابر مى گفت: سوگند به خدا من نمى توانم رسول خدا(ص) را مخالفت كنم، همانا او فرمود: شما پيشوايان هدايت از اهل بيت او بوده و بردبارترين مردم در كودكى، و اعلم و افضل مردم در بزرگى هستيد، و فرمود: شما به آنان چيزى نياموزيد آنان از شماها داناترند.
حضرت فرمود: جدم رسول خدا(ص) راست گفته، همانا من آنچه از تو سوال مى كنم، به آن از تو داناترم، و بتحقيق به من فرمان امامت در كودكى عطا شده، و همه اينها به لطف و رحمت پروردگار بر ما اهل بيت است.(١)
ــــــــــــــــــــــــــــ
١-كمال الدين ص ٢٥٣
حديث سى و يكم: در كتاب الرجعه فضل بن شاذان بسند متصل از «ابى خالد كابلى» روايت مى كند كه گويد: به محضر مولايم على بن الحسين(ع) رسيدم، در دست (مباركش) ورقى بود كه به آن مى نگريست و به شدت گريه مى كرد.
عرض كردم: اين ورق چيست؟ امام فرمود: اين، نسخه لوحى است كه خداوند متعال آن را به رسولش اهداء فرمود، در آنست نام خدا، و نام رسول خدا، و اميرمؤمنان على، و عمويم حسن بن على، وپدرم و اسم من، و پسرم محمدباقر و فرزندش جعفر صادق و فرزند او موسى كاظم و فرزند او على الرضا و فرزندش محمدتقى و فرزندش على النقى و فرزندش حسن عسكرى و فرزندش حجت، قائم، انتقام گيرنده از دشمنان خدا، كسى كه مدتى بس طولانى غايب مى شود، سپس ظاهر شده زمين را پر از عدل و داد كند، چنانكه پر از جور و ستم شده است.(١)
حديث سى و دوم: در كفاية الاثر بسند متصل از يحيى بن يزيد روايت مى كند كه گويد: از پدرم (زيدبن على) درباره امامان و پيشوايان دين سوال نمودم، فرمود: امامان دوازده نفرند، چهار نفر از گذشتگان و هشت نفر باقى مانده اند.
عرض كردم: پدرجان نام آنانرا بيان كن، فرمود: اما از گذشتگان، على بن ابى طالب، حسن و حسين و على بن الحسين، و از آيندگان: برادرم باقر، و فرزندش جعفر صادق و بعد از او فرزندش موسى و بعد از او فرزندش على و بعد از او فرزندش محمد و پس از او پسرش على و بعد از او فرزندش حسن و سپس فرزند او مهدى.
عرض كردم: پدرجان آيا تو از آنان نيستى؟ فرمود: نه من جزء امامان نيستم، بلى من از عترت هستم.
عرض كردم: نام آنان را از كجا دانسته اى؟
فرمود: (نام آنان) عهدى است كه رسول خدا(ص) براى ما به وديعت گذاشته است(٢)
حديث سى و سوم: مرحوم كلينى در كتاب شريف كافى به سند متصل از «ابى جعفر ثانى» يعنى امام جواد(ع) روايت كرده كه فرمود: اميرمؤمنان با حسن بن على(ع) مى آمد و
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- كتاب الرجعة به نقل از اثبات الهداة ج١ص٦٥١
٢- كفاية الاثر ص ٣٠٠
بدست سلمان تكيه كرده بود تا وارد مسجدالحرام شد، نشست، مردى خوش قيافه و خوش لباس پيش آمد و به اميرمومنان سلام داد، حضرت جواب سلامش را داد، آنگاه عرض كرد: يا اميرالمومنين سه مسئله از شما مى پرسم، اگر جواب دادى، مى دانم آن مردم (كه بعد از پيامبر حكومت را متصرف شدند) درباره تو مرتكب عملى شدند كه محكوم بوده و در كار دنيا و آخرت آسوده و در امان نيستند و اگر جواب نگفتى مى دانم توهم با آنان برابرى.
اميرالمؤمنين(ع) فرمود: هر چه خواهى بپرس او گفت: بمن بگو:١ـ وقتى انسان مى خوابد روحش كجا مى رود؟ ٢ـ چگونه مى شود كه انسان گاهى بياد مى آورد و گاهى فراموش مى كند. ٣ـ چگونه مى شود كه بچه انسان شيبه دائى ها و عموها مى شود؟
اميرالمومنين(ع) رو به حسن(ع) كرد فرمود: اى ابا محمد جوابش را بگو، امام حسن(ع) جواب داد. آن مرد گفت: شهادت مى دهم كه خدايى جز خداى يكتا نيست و همواره به آن شهادت داده ام و شهادت ميدهم كه «محمد رسول خداست و همواره به آن شهادت داده ام.
و شهادت مى دهم كه تو وصى رسول خدا هستى و به حجت او قيام كرده اى ـ و اشاره به اميرالمومنين(ع) كرد ـ و همواره به آن شهادت داده ام.
سپس اشاره به حسن(ع) كرد و گفت: شهادت مى دهم كه تو وصى او(اميرالمومنين) و قائم به حجت او هستى.
و شهادت مى دهم كه حسين بن على، وصى برادرش و قائم به حجت بعد از اوست.
و شهادت ميدهيم: كه على بن الحسين قائم بامر امامت حسين است.
و شهادت مى دهم: كه محمدبن على، قائم به امر امامت على بن الحسين است.
و شهادت مى دهم: كه جعفربن محمد، قائم به امر امامت محمد است،
و شهادت مى دهم كه موسى(بن جعفر) قائم به امر جعفربن محمد است،
و شهادت مى دهم كه على بن موسى قائم به امر موسى بن جعفر است،
و شهادت مى دهم كه محمدبن على قائم به امر على بن موسى است،
و شهادت مى دهم: كه على بن محمد قائم به امر محمدبن على است،
و شهادت مى دهم: كه حسن بن على قائم به امر على بن محمد است.
و شهادت مى دهم: بر مردى از فرزندان حسن كه نبايد به كنيه و اسم خوانده شود تا آنگاه كه ظاهر شود و زمين را از عدالت پر كند چنانكه از ستم پر شده است. سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد، اى اميرالمومنين! سپس برخاست و برفت.
اميرالمومنين(ع) فرمود: اى ابا محمد! دنبالش برو ببين كجا مى رود؟ حسن بن على بيرون آمد و فرمود: همين كه پايش را از مسجد بيرون گذاشت نفهيمدم به كجا از زمين خدا رفت، سپس به خدمت اميرالمومنين(ع) برگشتم و به او خبر دادم، فرمود اى ابا محمد او را مى شناسى؟ گفتم: خدا و رسول و اميرالمومنين داناترند، فرمود او خضر(ع) بود.
كلينى گويد: مانند همين روايت را بدون كم و زياد، محمدبن يحيى از محمدبن حسن صفار از احمدبن ابى عبدالله، از ابى هاشم، نقل كرده است.
محمدبن يحيى گويد: به محمدبن حسن گفتم: اى اباجعفر! دلم مى خواست اين خبر از غير طريق «احمدبن ابى عبدالله» نقل مى شد، او گفت وى ده سال پيش از سرگردانى خود، اين حديث را به من نقل كرده است.
اين حديث را نعمانى در «كتاب الغيبة» ص ٥٨: از عبدالواحدبن عبدالله بن يونس موصلى از محمدبن جعفر از احمدبن محمد به خالد برقى عيناً روايت نموده است.
فهرست احاديث ديگر به نقل از (جامع الاثر)
در كتاب (جامع الاثر) تأليف عالم متتبع متسلط سيد جليل سيد حسن طه (بيست و نه حديث) غير از احاديثى كه در اين كتاب نقل كرديم ثبت كرده كه در هر يك از آنها پيامبر اكرم (ص) دوازده امام را به ترتيب: اول على بن ابى طالب دوم امام حسن سوم امام حسين چهارم على بن الحسين پنجم محمد بن على الباقر ششم جعفر بن محمد الصادق هفتم موسى بن جعفر الكاظم هشتم على بن موسى الرضا نهم محمد بن على التقى دهم على بن محمد النقى يازدهم حسن بن على العسكرى دوازدهم محمد بن الحسن المهدى معرفى فرموده است.
احاديث مذكوره بدين قرار است:
حديث اول: مقتضب الاثر، ص ٣١ ـ كنز الفوائد، ص ٢٥٨ ـ استنصار، ص ٣٤ ـ المختصر، ص ١٥١ ـ البحار، ج ١٥، ص ٢٤٧ ـ اثبات الهداة، ج ٣، ص ٢٠٢ ـ النجم الثاقب، ص ١٨٨ به نقل از مقتضب ـ البحار، ج ٢٦، ص ٣٠١ ـ اثبات الهداة، ج ٣، ص ٩٧ به نقل از كنز الفوائد با سند از محمد بن لاحق از جارود مسيحى از پيامبر (ص).
حديث دوم: بحارالانوار، ج ١٥، ص ٢٤١ ـ ٢٤٧، اثبات الهداة، ج ٣، ص ٢٠٢ ـ النجم الثاقب، ص ١٨٨ با سند از جارود بن منذر.
حديث سوم: ارشاد القلوب، ص ٤١٥ با سند از انس بن مالك از پيامبر (ص).
حديث چهارم: كمال الدين، ج ١، ص ٢٨٢ ـ الصراط المستقيم، ج ٢، ص ١٤٤ ـ بحارالانوار، ج ٤٣، ص ٤٨ با سند از ابن عباس از پيامبر اكرم (ص).
حديث پنجم: دلائل الامامة، ص ٢٣٧ با سند از سلمان ـ الهداية الكبرى، ص ٣٧٥ ـ الانصاف، ص ١٤١ ـ حلية الابرار، ج ٢، ص ٦٤٦ ـ مقتضب الأثر، ص ٦ از طريق اهل سنت الصراط المستقيم، ج ٢، ص ١٤٢ ـ اثبات الهداة، ج ٣، ص ١٩٧ ـ المختصر، ص ١٥٢ ـ النجم الثاقب، ص ١٨٢ ـ البحار، ج ٣٥، ص ٦ ـ المحجة، ص ٧٤٥ از دلائل الامامة ـ الانصاف، ص ٣٣٨ ـ تفسير البرهان، ص ١٥٢ ـ حلية الابرار، ج ٢، ص ٦٤٤ به نقل از مسند فاطمه.
حديث ششم: معانى الاخبار، ص ٦٤ با سند از على ابن ابى طالب (ع) از پيامبر اكرم (ص).
حديث هفتم: مأة منقبة، ص ٢٣ ـ استنصار، ص ٢٣ ـ مقتل الحسين، ج ١، ص ٦٤ ـ الطرائف، ص ١٧٣ ـ الصراط المستقيم، ج ٢، ص ١٥٠ ـ فرائد السمطين، ص ١٧٣ ـ حلية الابرار، ج ٢، ص ٧٢١ ـ احقاق الحق، ج ١٣، ص ٦١ ـ غاية المرام، ص ٣٥ ـ المناقب، ج ١، ص ٢٩٢ ـ المناقب و الطرائف به نقل بحار ج ٣٦، ص ٢٧٠ ـ الانصاف، ص ١٤ ـ النجم الثاقب، ص ١٨٠ ـ فرائد السمطين، ج ٢، ص ٢١ با سند از على بن ابى طالب (ع) از پيامبر اكرم (ص).
حديث هشتم: مقتضب الأثر، ص ١٠ ـ مأة منقبة، ص ٣٧ ـ مقتل الحسين، ج ١، ص ٩٥ ـ البحار، ج ٢٧، ص ٩٩ ـ مدينة المعاجز، ص ١٤٥ ـ غيبة الطوسى، ص ٩٥ ـ فرائد السمطين، ج ٢، ص ٣٢٩ ـ ينابيع المودة، ص ٤٨٦ ـ الصراط المستقيم، ج ٢، ص ١١٧ النجم الثاقب، ص ٣١٢ ـ الانصاف، ص ٤٤ و ٦٢ با سند از ابو سلمى از پيامبر اكرم (ص).
حديث نهم: تفسير برهان، ج ٢، ص ١٢٣ با سند از جابر بن عبدالله از فاطمة زهرا (س) از پيامبر اكرم (ص).
حديث دهم: الهداية الكبرى، ص ٣٧٨ با سند از جابر از پيامبر اكرم (ص).
حديث يازدهم: كفاية الأثر، ص ٢٩٨ با سند از انس بن مالك ـ الجواهر السنية، ص ٢٧٩، اثبات الهداة، ج ٢، ص ٥٢١.
حديث دوازدهم: كفاية الأثر، ص ٢٩٥ ـ المناقب، ج ١، ص ٣٠٠ ـ اثبات الهداة، ج ٣، ص ٦٣٣ ـ المستدرك با سند از جابر بن عبدالله انصارى از پيامبر اكرم (ص).
حديث سيزدهم: كفاية الأثر، ص ٣٠٨ با سند از على بن ابى طالب (ع).
حديث چهاردهم: كفاية الأثر، ص ٢٨٩ ـ الصراط المستقيم، ج ٢، ص ١٤٤ ـ الانصاف، ص ٢٧٣ ـ فرائد السمطين، ج ٢، ص ١٣٣ ـ ينابيع المودة، ص ٤٤١ با سند از ابن عباس از پيامبر اكرم (ص).
حديث پانزدهم: كفاية الأثر، ص ٣١١ ـ الانصاف، ص ٢٢٩ با سند از حسين بن على (ع) از پيامبر اكرم (ص).
حديث شانزدهم: كفاية الأثر، ص ٣١٠ ـ الصراط المستقيم، ج ٢، ص ١٥٥ ـ الانصاف، ص ١٠١ ـ غاية المرام، ص ٥٦ ـ تفسير البرهان، ج ٣، ص ٢٩٣ با سند از حسين بن على (ع) از پيامبر اكرم (ص).
حديث هفدهم: كفاية الأثر، ص ٣١٩ ـ الانصاف، ص ٢٥٩ با سند از امام باقر (ع) از پدران خود از پيامبر اكرم (ص).
حديث هجدهم: كفاية الأثر، ص ٣٠٩ ـ الصراط المستقيم، ج ٢، ص ١٥٤ با سند از حسن بن على (ع) از پيامبر اكرم (ص).
حديث نوزدهم: كفاية الأثر، ص ٣٠٩ ـ البحار، ج ٣٦، ص ٣٤٠ ـ الانصاف، ص ٣٤ الصراط المستقيم، ج ٢، ص ١٥٤ ـ غاية المرام، ص ٥٦ و ٢٠٣.
حديث بيستم: كفاية الأثر، ص ٣١٠ ـ الانصاف، ص ٢٢٢ ـ بحار، ج ٣٦، ص ٣٤١ ـ اثبات الهداة، ج ٢، ص ٥٤٣ با سند از حسين بن على (ع) از پيامبر اكرم (ص).
حديث بيست و يكم: المناقب، ص ٢٩٢ ـ بحار، ج ٣٦، ص ٢٧٠ با سند از على بن ابى طالب (ع) و جابر الانصارى از پيامبر اكرم (ص).
حديث بيست و دوم: الصراط المستقيم، ج ٢، ص ١٥١ ـ اثبات الهداة، ج ٣، ص ٢٢٤ با سند از ابن عباس از پيامبر اكرم (ص).
حديث بيست و سوم: المناقب به نقل از عوالم ص ١٣٤ با سند از عبدالله بن عمر از پيامبر اكرم (ص).
حديث بيست و چهارم: مأة منقبة، ص ٢٤ ـ الاستنصار، ص ٢٢ از عبدالله بن عمر ـ المناقب، ج ١، ص ٢٩٢ از جابر بن عبدالله از پيامبر اكرم (ص).
حديث بيست و پنجم: اثبات الرجعة، ص ٢٠٧ با سند از محمد بن مسلم از ابو جعفر (ع) از پيامبر اكرم (ص).
حديث بيست و ششم: منتخب الأثر، ص ٢٤٦ از اربعين خاتون آبادى با سند از عمار بن ياسر از پيامبر اكرم (ص).
حديث بيست و هفتم: الزام الناصب، ج ١، ص ١١٠ از ابن عباس از پيامبر اكرم (ص).
حديث بيست و هشتم: مدينة المعاجز، ص ١٥١ با سند از جابر از پيامبر اكرم (ص).
حديث بيست و نهم: حديقة الشيعة، ص ٤٥٨ با سند از سعد بن زرارة از پيامبر اكرم (ص).
احاديث ديگرى از پيامبر اكرم(ص) در تعداد ائمه و نسب و اوصاف آنها
حديث اول: صدوق در كتاب اعتقادات، از رسول گرامى اسلام روايت كرده كه فرمود: امامان بعد از من دوازده نفرند، نخستين آنها اميرالمومنين و آخر آن ها قائم است، اطاعت امر آنان اطاعت امر من است و نافرمانى امر آنان نافرمانى امر من است، هر كس يكى از آنان را انكار كند مرا انكار كرده است(١)
حديث دوم: در كفاية الاثر به سند متصل از يحى بن ابى القاسم از امام جعفر بن محمد (عليه السلام) از پدرانش روايت مى كند كه رسول خدا(ص) فرمود: امامان بعد از من دوازده نفرند، نخستين آنها على بن ابيطالب (ع) و آخر آنها قائم است، آنان جانشينان، و
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- اعتقادات، شيخ صدوق، ص ٧٩
اوصياء و اولياء من بوده و حجت هاى خدا بر امتم بعد از من هستند، هر كس به (امامت و ولايت) آنان اقرار كند مؤمن بوده، و هر كس كه (امامت) آنانرا انكار كند كافر است.
و همچنين همين حديث را با دو سند ديگر از على (ع) روايت نموده است(١)
حديث سوم: در غيبت نعمانى بسند متصل از سليم بن قيس روايت مى كند: على(ع) ضمن حديث مفصلى كه در آن آمده است مهاجرين و انصار به مناقب و فضائل خود مى باليدند، به طلحه فرمود:
اى طلحه مگر تو خود شاهد نبودى وقتى رسول خدا از ما استخوان كتفى خواست تا بر آن چيزى بنويسد كه پس از او امت به گمراهى نيفتند و دچار اختلال نشوند، آن همنشين تو گفت: رسول خدا هذيان مى گويد پيامبر خدا(ص) خشمگين شده و از نوشتن صرف نظر نمود؟
طلحه گفت: بلى من شاهد آن واقعه بودم، حضرت فرمود:
پس از اينكه شما بيرون رفتيد رسول خدا بمن خبر داد از آنچه قصد داشت بنويسد و مردم را بر آن گواه گيرد، جبرئيل با و خبر داده بود كه خداى تعالى مى داند امت در آينده نزديك دچاراختلاف و تفرقه خواهد شد.
پس از بيرون رفتن شما آن حضرت ورقه اى خواست و آنچه را كه قصد داشت بنويسد به من املاء فرمود و سه نفر را بر آن گواه گرفت، سلمان فارسى، ابوذر، و مقداد را، و امامان هدايت را كه مؤمنين مامورند تا روز قيامت از آنان فرمان برند نام برد و نام مرا نخستين آنان خواند بعد از من فرزندم حسن و بعد اين فرزندم حسين، سپس نه تن از اولاد حسين، آيا همينطور است اى اباذر و اى مقداد؟
آن دو گفتند ما گواهى مى دهيم كه رسول خدا چنين فرمود، طلحه گفت: بخدا سوگند من از رسول خدا شنيدم كه به ابوذر فرمود زمين هرگز برنداشته و آسمان سايه نيفكنده به صاحب گفتارى كه راستگوتر و نيكوكارتر از ابوذر باشد، من نيز گواهى مى دهم كه آندو جز به حق شهادت نميدهند و تو در نزد من راستگوتر و نيكوكارتر از آن دو هستى.(٢)
اين حديث در كتاب سليم بن قيس (نسخه صاحب وسائل) ص ٢٢٣-١٢٥ نيز مذكور است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- كفاية الاثر ص١٤٥
٢- غيبت نعمائى ص ٨١ و ٨٢
حديث چهارم: در كفاية الاثر بسند متصل از «جنادة بن ابى اميّه روايت كرده كه گفت: خدمت حسن بن على (عليه السلام) شرفياب شدم در حاليكه بيمار بود و با همان بيمارى از دنيا رفت، ديدم در مقابلش طشتى است كه در اثر سم معاويه لعنة الله عليه جگرش پاره پاره شده و خونش به آن مى ريزد.
عرض كردم: مولاى من چرا خودتان را معالجه نمى كنيد؟ فرمود: اى بنده خدا با چه چيز مرگ را معالجه كنم؟
عرض كردم: انالله و انا اليه راجعون
سپس حضرت رو به من كردو فرمود: قسم به خدا اين عهدى است كه رسول خدا(ص) به ما سفارش كرد كه امامت را دوازده نفر از اولاد على و فاطمه(ع) دارا مى شوند، نيست از ما (امامان) مگر اينكه يا مسموم مى شود و يا با شمشير كشته مى شود.(١)
حديث پنجم: در كفاية الاثر(٢) به سند متصل روايت كرده كه مردى از حسين بن على(ع) از عدد امامها پرسيد، حضرت فرمود:
(آنان) به عدد نقباء بنى اسرائيل مى باشند، نه نفر (از آنان) از اولاد من هستند كه آخرشان قائم است، و همانا از رسول خدا شنيدم سه بار گفت: بشارت باد شما را، سپس گفت:
مثل اهل بيت من همانند باغى است كه در هر سال گروهى از آن بهره مى گيرند و از همه عميق تر و از همه پهن تر و طولانى تر و از همه زيباتر آخرين گروه آنهاست.
چگونه هلاك مى شود امتى كه من در اول آن و دوازده نفر بعد از من و مسيح بن مريم در آخر آنان مى باشد.
در آن ميان اغتشاش كنندگان هلاك مى شوند آنها از من نبوده و من از آنان نيستم.
حديث ششم: در غيبت نعمائى(٣) به سند متصل از «سليم بن قيس» روايت مى كند كه
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- كفاية الاثر ص ٢٢٦ و ٢٢٧
٢-كفاية الاثر ص٢٣٠
٣- غيبت نعمانى ص ٨٢-٨٤
گفت: على بن ابى طالب(ع) فرمود: روزى بر مردى (كه نام او را بمن گفت) گذر كردم، آن مرد گفت: «محمد همچون درخت خرمايى است كه در خرابه روييده باشد»
من خدمت رسول خدا(ص) رسيدم و سخن او را گفتم، رسول خدا خشمگين شده از خانه بيرون آمد و بر منبر رفت، انصار كه خشم رسول خدا را ديدند دست به اسلحه بردند.
حضرت فرمود: چرا بعضى ها مرابه خويشانم شماتت مى كنند با آنكه از من شنيده اند آنچه را كه من درباره آنان گفته ام...(تا آنجا كه فرمود): خداوند بار سوم بر زمين نظر افكند و اهل بيت مرا براى زمان بعد از من برگزيد، آنان برگزيدگان اين امت هستند كه عبارتند از:
يازده امام پس از برادرم على(ع) كه يكى پس از ديگرى خواهد بود، هر گاه يكى از آنان بدرود حيات گويد ديگرى به جاى او قيام مى كند، آنان در ميان امت من همچون ستارگان آسمانند كه هر گاه ستاره اى از نظر ناپديد شود ستاره اى ديگر پديدار مى گردد. آنان پيشوايان و راهنمايان، و هدايت يافتگانند كه نيزنگ كسى كه به ايشان حيله كند و بى ياور گذشتن آنكس كه آنان را رها مى كند آسيبى به انان نمى رساند، بلكه ضرر نيرنگ و خوار كردن آنها به خودشان باز مى گردد.
آنان حجت هاى خداوند در روى زمين اند و شاهدان او بربندگان خدا هستند، هر كس از آنان فرمان برد از خدا فرمان برده است و هر كس از آنان سرباز زند از خدا سرباز زده است، آنان باقرآنند و قرآن با آنان است، نه قرآن از آنان جدا مى شود و نه آنان از قرآن جدا ميشوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند، نخستين آنان برادرم على(ع) است كه أفضل آنان است، سپس فرزندم حسن و بعد فرزندم حسين سپس نه تن از اولاد حسين. اين حديث در كتاب سليم بن قيس (نسخه صاحب وسائل) ص ٢٨٨ و ٢٨٩ نيز مذكور است.
حديث هفتم: در كتاب سليم بن قيس(١) سليم از «على بن ابى طالب» و «سلمان» و
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- كتاب سليم بن قيس ص ٣٥٦-٣٥٧
سليم بن قيس كوفى هلالى عامرى از ياران اميرالمومنين بوده و بطوريكه ثبت شده در حدود سال ٩٠ هجرى وفات نموده است. ابن نديم در كتاب فهرست، در فن پنجم از مقاله ششم گفته: اولين كتابى كه از شيعه ديده شده كتاب سليم بن قيس است. و سبكى در «محاسن الوسائل» گويد: اولين كتابى كه از شيعه، نوشته شده، كتاب سليم بن قيس هلالى است. و نعمائى در كتاب «الغيبة» ص١٠١ گفته: در ميان همه علماى شيعه و راويان حديث از ائمه (عليهم السلام) خلافى نيست كه كتاب سليم بن قيس هلالى يكى از بزرگترين و قديمى ترين اصولى است كه اهل علم از حاملان حديث اهل بيت (عليهم السلام)، روايت كرده اند، زيرا همه آنچه در اين اصل وجود دارد، از پيامبر و اميرالمومنين و مقداد و سلمان فارسى و ابى ذر و مانند اينها از افرادى كه رسول خدا و اميرالمومنين را ديده اند و از آن دو بزرگوار شنيده اند، مى باشد و اين كتاب يكى از اصولى است كه مرجع شيعه و مورد اعتماد آنان مى باشد.
مرحوم صاحب وسائل در ج٢٠ ص ٤٢، كتاب مزبور را از كتبى شمرده كه مورد اعتماد است و قرائن و شواهد بر صحّت آنها وجود دارد نسبت آنها به مؤلفين آنها متواتر بوده يا به حدّ يقين رسيده است بطورى كه هيچگونه شكى در آن نيست.
(مؤلف) گويد: طبق گفته شيخ مفيد(قده) در بعضى از نسخه هاى كتاب تخليط و تدليس واقع شده، (لذا در تشخيص صحيح از فاسد) بايد به دانشمندان رجوع كرد تا احاديث صحيح را از فاسد تشخيص داده و بيان كنند.
(و مرحوم صاحب وسائل) در ج٢٠ ص٢١٠ وسائل گفته: نسخه هايى كه از كتاب سليم در اختيار داريم در آنها چيز فاسدى وجود ندارد. و در مطالب آن، هيچگونه (قرينه و شاهدى بر) تدليس در آن نمى باشد، و شايد نسخه اى كه در آن موضوع فاسد وجود داشته غير از اين نسخه هايى است كه دردست ماست.
نگارنده گويد: نسخه اى كه ما احاديث را از آن نقل مى كنيم، از روى نسخه صاحب وسائل چاپ شده، و مرحوم صاحب و سائل كيفيت تملك خود را در آخر آن در تاريخ ١٠٨٧ هجرى نوشته است. «ابوذر» و «مقداد» و همچنين از «ابوحجاف داودبن ابى عوف» از ابى سعيد خدرى» روايت مى كند... رسول خدا به حسن و حسين نگاه مى كرد در حاليكه آندو (بسوى آن حضرت) مى آمدند، پس فرمود: سوگند بخدا اين دو سيد جوانان اهل بهشت اند و پدرشان أفضل از آنهاست.
همانا بهترين مردم پيش من و محبوب ترين و گرامى ترين آنان، پدرتان على و بعد از او مادرتان مى باشد. و پيش خدا كسى از من و برادرم و وزيرم و خليفه ام در امتم و ولى و سرپرست هر مومنى بعد از من على بن ابى طالب برتر نيست.
همانا او خليل و دوست من است و وزير و برگزيده و خليفه من است، او بعد از من ولى و سرپرست هر مرد و زن مومن مى باشد و چون او از دنيا رفت، فرزندم حسن بعد از او، و زمانيكه او از دنيا برود فرزندم حسين سپس امامان از نسل حسين است.
و در روايت ديگر چنين است: سپس نه امام از نسل حسين كه هادى و راهنماى (امت) بوده و راه يافتگانند، آنها با حق بوده و حق با آنها است، آنان تا روز قيامت از حق جدا نمى شوند و حق هم از آنان جدا نمى شود،
زمين بخاطر آنان آرام مى گيرد، آنان ريسمان استوار الهى و دستاويز محكمى هستند كه هرگز گسستن ندارد. آنان حجت هاى خدا در زمين و شاهدان بر خلق، و گنجينه هاى دانش و معادن حكمت اند، آنان مثل كشتى نوحند هر كس در آن فرود آمد نجات يافت و هر كس كنار رفت غرق گرديد.
آنان به منزله باب حطه در بنى اسرائيل هستند كه هر كس در آن وارد شد مؤمن بود و هر كس بيرون ماند كافر بود خدادر كتابش اطاعت آنان را واجب نموده و امر به ولايت آنها فرموده است، هر كس از آنان اطاعت كند خدا را اطاعت كرده و هر كس به آنها نافرمانى كند، خدا را نافرمانى كرده است.
حديث هشتم: سليم (بن قيس) گويد: از سلمان فارسى شنيدم كه گفت: (در واپسين روزهاى عمر پيامبر) كه مريض بودو با آن مرض از دنيا رفت، پيش رسول خدا (ص) نشسته بودم كه فاطمه(ع) آمد و چون حال زار رسول الله(ص) را ديد گريه گلويش را گرفت و اشك بر گونه هايش روان شد، رسول خدا فرمود: دخترم چرا گريه مى كنى؟ گفت يا رسول الله(ص) مى ترسم خود و فرزندانم بعد از تو ضايع شويم.
رسول الله(ص) با چشم گريان فرمود: اى فاطمه، آيا نمى دانى كه ما خاندانى هستيم كه خدا براى ما آخرت را به جاى دنيا برگزيده، او فنا و نيستى را بر همه مردم واجب نموده، بدرستى كه خداى تبارك و تعالى نگاهى به زمين انداخت و مرا از همه روى زمين برگزيد و پيامبرم ساخت و باز دوباره نگاهى ديگر بر زمين افكند و شوهرت را از ميان همه مردم انتخاب نموده و به من دستور داد تا ترا به او تزويج نمايم و او را برادر وزير و وصى خود ساخته و خليفه خود در ميان امت كنم، پس پدرت بهترين پيامبران و رسولان، و شوهرت بهترين اوصياء و وزراء است، و تو اولين كسى هستى كه از خاندان من، به من ملحق مى شود، آنگاه بار سوم نظرى به روى زمين انداخت و تو و يازده نفر از اولاد تو و اولاد برادرم، كه شوهر توست، برگزيد. پس تو سيده و بانوى زنان اهل بهشت، و دو فرزندت سيد جوانان اهل بهشت اند، و من و برادرم و يازده امام و اوصيايم تا روز قيامت همگى هادى و مهتدى هستيم. اولين وصى بعد از برادرم حسن، و بعد از او حسين است، آنگاه نه تن از فرزندان حسين است كه همگى در بهشت در يك جايگاه خواهند بود.(١)
ــــــــــــــــــــــــــــ
١-كتاب سليم بن قيس ص ١٣١
۱۳
تصريح باسماء ائمه دوازده گانه و تعيين آنها در احاديث وارده از آنان
حديث نهم: در كتاب سليم بن قيس روايت كرده است:.... رسول خدا(ص) تشريف آورده و برروى منبر نشست تا مردم جمع شدند، در اين هنگام حضرت برخاست و حمد و ثناى خدا را بجا آورد سپس (در ضمن كلام طويلى) فرمود: خداى (تعالى) بار ديگر نگاهى به زمين افكند و دوازده وصى و اهلبيت مرا برگزيد و آنان را بهترين امتم ساخت، كه يكى پس از ديگرى مثل ستارگان آسمان هستند، چون يكى غروب كرد ديگرى طلوع مى كند.
آنان امامان هادى و مهتدى هستند، مكر مكاران، و ترك يارى آنان، به آنها ضررى نمى رساند. آنها حجت هاى خدا در زمين، و شاهدان او بر مردم و خزانه دار علم او و مفسران و مترجمان وحى، و معادن حكمت او هستند.
هر كس از آنان اطاعت كند خدا را اطاعت كرده و هر كس به آنها نافرمانى كند خدا را نافرمانى كرده است، آنها با قرآن بوده و قرآن با آنها است و از قران جدا نمى شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. سپس فرمود. (اين مطلب را) حاضران به غائبان برسانند، بعد سه بار فرمود: پروردگارا گواه باش (كه من حق را رساندم)(١)
حديث دهم: در كتاب سليم بن قيس آمده است: از على بن ابى طالب(ع) شنيدم در پاسخ كسى كه درباره ايمان سؤال مى كرد، چنين گفت:... كمترين درجه گمراهى اين است حجت الله را در روى زمين و شاهد او را بر خلقش نشناسد، حجتى كه خدا به اطاعت او امر نموده و ولايتش را واجب كرده است.
عرض كردم: يا اميرالمومنين(ع) آنها را معرّفى نما، حضرت فرمود: آنها كسانى هستند كه خداوند (اطاعت) آنها را با (اطاعت) خود و پيامبرش قرين ساخته و فرمود: اطاعت كنيد خدا و پيامبر را و اطاعت كنيد اولى الامر را.
عرض كردم: تبيين كنيد، حضرت فرمود: آنان كسانى هستند كه رسول خدا(ص) درباره آنها در آخرين خطبه اى كه بعد از آن از دنيا رفت، چنين گفت:
همانا من در ميان شما دو چيز سنگين بجاى گذاشتم، مادامى كه به آن دو تمسك نمائيد گمراه نخواهيد شد، (يكى) كتاب خدا و (ديگرى) اهل بيت من مى باشد، همانا خداوند لطيف و خبير به من عهد نموده آندو از همديگر جدا نشوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند.
(بعد حضرت) به دو انگشت سبابه خود اشاره نموده و فرمود: (قرآن و عترت) مثل اين دو خواهند بود و بعد به انگشت سبابه و ميانه خود اشاره نموده و فرمود آن دو مثل اين
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- كتاب سليم بن قيس ص٥٢٢
دو انگشت نخواهند بود زيرا يكى از اينها بر ديگرى تقدم دارد، پس به (قرآن و عترت) تمسك كنيد تا گمراه نشويد و بر آنها سبقت نگيريد تا هلاك نشويد و از آنها تخلّف نكنيد تا به اختلاف نيفتيد و به آنان چيزى نياموزيد زيرا آنان از شما داناترند، عرض كردم: يا اميرالمومنين، نامش را بيان كنيد، فرمود: آنكس كه رسول خدا(ص) او را در غدير خم به امامت منصوب نمود و فرمود: او بر مسلمانان از جان آنان اولى تر است، و فرمود: حاضران به غائبان برسانند.
گفتم: يا اميرالمومنين، آن امام شما هستيد؟
فرمود: من اول و افضل امامان هستم و بعد از من فرزندم حسن بر مؤمنان از جان آنها اولى است و بعد از او فرزندم حسين بر آنان از جان آنها اولى است، سپس اوصياء رسول خدا(ص) يكى پس از ديگرى بر مؤمنان از جان آنها اولى هستند تا اينكه در كنار حوض بر آن حضرت وارد شوند.(١)
حديث يازدهم: در غيبت نعمانى به سه سند متصل از سليم بن قيس روايت مى كند: هنگامى كه معاويه ابودرداء و ابوهريره را نزد خود فرا خواند، و ما آن زمان در صفين همراه اميرالمومنين(ع) بوديم، (معاويه) آن دو را مامور رساندن پيامى به اميرالمومنين(ع) نمود آنان پيام را به آن حضرت رساندند، حضرت فرمود: آنچه را كه معاويه همراه با شما فرستاده بود، به من رسانديد، اكنون از من بشنويد و همانگونه كه به من ابلاغ كرديد از طرف من نيز به او ابلاغ كنيد، آن دو گفتند: بسيار خوب، پس على(ع) پاسخى طولانى در جواب معاويه گفت تا اينكه سخن به يادآورى نصب او بامر خداى تعالى بوسيله رسول خدا در غديرخم رسيد، فرمود: هنگامى كه آيه شريفه «انما وليكم الله و رسوله والّذين آمنوا الّذين يقيمون الصّلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون»(٢) بر پيامبر نازل شد مردم گفتند: اى رسول خدا آيا اين ولايت مخصوص بعضى از مؤمنان است يا همه مؤمنين را فرامى گيرد؟
پس خداى تعالى به پيامبرش امر نمود تا از ولايت آن كس كه خداوند آنان را به ولايت او امر نموده آگاهشان سازد، همانطور كه نماز، روزه، حج را تفسير كرده، ولايت را نيز تفسير كند.
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- كتاب سليم بن قيس ص ١٩٥-٢٠٢ ٢- سوره المائده/٥٤)
على(ع) فرمود: پس رسول خدا در غديرخم فرمود: خداى عزوجل مرا براى رساندن پيامى مامور ساخته كه سينه ام را مى فشرد گمان مى كردم كه مردم مرا تكذيب خواهند كرد، پس خداوند مرا تهديد فرمود كه حتماً آن پيام را برسانم وگرنه مرا عذاب خواهد كرد، سپس دستور داد تا مردم را به نماز جماعت دعوت كنند، نماز ظهر را با آنان خواند، آنگاه صدا زد اى على بپاخيز، سپس با صداى بلند فرمود: اى مردم همانا خداى مولاى من است و من هم مولاى مؤمنانم و من نسبت به مومنان از جان آنها اولى ترم، هر كس كه من مولاى اويم، على نيز مولاى اوست، خدايا هر كس كه با على دوستى كند با او دوستى كن و هر كس كه با او دشمنى كند با او دشمنى كن.
پس سلمان فارسى برخاست و عرض كرد يا رسول الله اولى در چه؟ فرمود: هر كس كه من به او اولى تر از جان او هستم، على نيز به او از جان او اولى تر است، پس خداى عزوجل اين آيه را فرستاد: «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام ديناً»
يعنى: (امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و راضى شدم كه دين شما اسلام باشد)
سلمان عرض كرد يا رسول الله آيا اين آيه ها فقط درباره على(ع) نازل شده است؟ فرمود: بلكه درباره او و جانشينان من تا روز قيامت، عرض كرد: يا رسول الله آنان را به من معرفى نما.
حضرت فرمود: على برادر و وصى و وارث و جانشين من است در ميان امتم، و پس از من ولى هر مؤمنى است، و پس از او يازده امام از فرزندان او كه نخستين آنان فرزندم حسن و بعد حسين است، سپس نه تن از فرزندان حسين(ع) هر يك پس از ديگرى، آنها با قرآن هستند و قرآن هم با آنها است، نه آنان از قرآن جدا مى شوند و نه قرآن از آنان، تا اينكه در كنار حوض به من ملحق شوند.
پس دوازده نفر از مردانى كه در بدر شركت كرده بودند بپاخاستند و گفتند يا اميرالمومنين، ما گواهى مى دهيم كه اين سخن را همانگونه كه تو فرمودى بدون كم و زياد از رسول خدا شنيده ايم.
و بقيه اصحاب بدر، كه همراه على(ع) در صفين حضور يافته بودند گفتند: ما بخش زيادى از آنچه را كه فرمودى: بياد داريم ولى همه آنرا به خاطر نداريم و اين دوازده نفر افراد برگزيده و با فضيلت ما هستند.
حضرت فرمود: راست مى گوييد همه كس به يك درجه حافظه ندارد بلكه بعضى از بعضى ديگر برتر است. و از آن دوازده نفر چهار نفر برخاستند، يعنى: ابوالهيثم بن التيهان، و ابوايوب و عمار و خزيمة بن ثابت ذوالشهادتين، گفتند ما گواهى مى دهيم سخنان آن روز رسول خدا را به خاطر سپرده ايم، قسم به خدا او سر پا ايستاده بود و على(ع) نيز در كنار او ايستاده بود و در اينحال رسول خدا(ص) فرمود: اى مردم به راستى كه خداوند مرا امر فرموده تا امامى بر شما بگمارم كه وصى من در ميان شما و پس از من جانشين من در ميان اهل بيت من و امت من باشد، كسى كه خداوند فرمانبرى او را در قرآن بر همه مومنين واجب كرده و به شما در قرآن به ولايت او امر كرده است.
عرض كردم: پرودگارا از زخم زبان منافقان و تكذيب آنان بيمناكم، پس مرا تهديد فرمود كه حتماً آنرا ابلاغ كنم و گرنه مرا كيفر خواهد داد. اى مردم همانا خداى عزوجل در كتاب خويش شما را به نماز امر فرموده و من آنرا به شما بيان كرده ام و روش آنرا به شما آموخته ام و همچنين زكات و روزه را كه آن دو را نيز براى شما بيان كرده و توضيح داده ام و خداوند در كتاب خود شما را به ولايت امر فرموده، من شما را گواه مى گيرم كه آن ولايت مخصوص اين شخص و اوصياء من از فرزندان من و اوست، نخستين آنها فرزندم حسن و بعد حسين سپس نه تن از فرزندان حسين است، آنان از كتاب (قرآن) جدا نمى شوند تا آنكه در كنار حوض به من ملحق شوند.(١)
اى مردم من آنكس را كه پس از من پناهگاه شما و امام و ولى و راهنماى شماست، اعلام كردم او على بن ابى طالب برادر من است او در ميان شما بمنزله خود من است.
پس كار دين خود به او واگذار كنيد و در همه امورتان از او پيروى كنيد، همانا تمامى آنچه خداى عزوجل به من آموخته نزد اوست، خداى عزوجل مرا امر فرموده كه آنرا باو
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- غيبت نعمانى ص٦٨- ٧٣
بياموزم و بشما گوشزد كنم كه آن علم نزد اوست، پس شما از او بپرسيد و از وى و اوصياء وى فراگيريد، شما به آنان چيزى نياموزيد و به آنها پيشى نگيريد و از آنان بازپس نمانيد كه آنان قرين و همراه حق بوده و حق قرين آنان است نه حق از آنان دور مى شود و نه آنان از حق كناره مى گيرند. سپس على(ع) به ابودرداء و ابوهريره و اطرافيانش فرمود: اى مردم آيا مى دانيد كه خداى تبارك و تعالى در قرآن اين آيه را فرستاد، «خداوند چنين اراده فرموده كه از شما اهل بيت پليدى را بزدايد و شما را پاك گرداند(١)» پس رسول خدا (ص) من و فاطمه و حسن و حسين را در زيرعبايى گرد آورد و فرمود: «پروردگارا اينان حبيبان من و عترت من و خواص من و اهل بيت من اند، پس رجس و پليدى را از ايشان بزداى و آنانرا طيّب و طاهر ساز»،
ام سلمه گفت: من نيز؟ حضرت باو فرمود: تو به سوى خير هستى (عاقبت بخير هستى) اما اين آيه فقط در مورد من و برادرم على و دخترم فاطمه و دو فرزندم حسن و حسين و نه نفر از فرزندان حسين نازل شده است و در آن غير از ما كسى شريك نيست.
در اين هنگام بسيارى از حاضران برخاستند و گفتند: ما گواهى مى دهيم كه ام سلمه اين جريان را براى ما نقل كرد و ما هم بعداً آنرا از رسول خدا پرسيديم، آن حضرت نيز براى ما به همان صورت كه ام سلمه گفته بود بيان كرد.
سپس اميرالمومنين(ع) به سخن ادامه داده گفت: مگر نمى دانيد كه خداى عزوجل در سوره حج فرموده: «يا ايّها الّذين آمنوا اركعوا ليكون الرسول شهيداً عليكم و تكونوا شهداء على الناس» (يعنى: ... پيامبر شاهد بر شما و شما شاهدان بر مردم باشيد)
سلمان بپاخاسته گفت: اى رسول خدا اينان كه تو شاهد بر آنان و آنان نيز شاهدان بر مردم اند و خدا آنانرا برگزيده چه كسانى هستند؟ رسول خدا(ص) فرمود: مراد خداى تعالى از آنان سيزده نفر است كه بترتيب عبارتند از: من و برادرم على و يازده نفر از فرزندانش، پس حاضران گفتند آرى خدايا ما اين را از رسول خدا شنيديم.
سپس على(ع) فرمود: شما را به خدا قسم مى دهم آيا مى دانيد كه در آخر عمر رسول خدا كه براى آخرين بار خطبه خواند فرمود: اى مردم من در ميان شما دو چيز سنگين از
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهّركم تطهيراً خود به جاى گذاشته ام مادامى كه به آن دو تمسك جوئيد گمراه نمى شويد، آندو كتاب خدا و عترت من است، خداى لطيف و خبير به من خبر داده و تاكيد فرموده آن دو از همديگر جدا نمى شوند تا اينكه در كنار حوض بر من وارد شوند، همه گفتند آرى بخدا شهادت مى دهيم همه اين گفتار از رسول خداست پس از آن، دوازده نفر از حاضران برخاستند و گفتند: ما گواهى مى دهيم: آنگاه كه رسول خدا در آخرين روز خود اين خطبه را خواند، عمر همانند كسى كه خشمناك باشد از جاى برخاسته گفت: يا رسول الله (ص) اين سخن مربوط به همه افراد خانواده توست؟
حضرت فرمود: نه بلكه تنها ناظر به جانشينان من در ميان آنان است، يعنى على كه برادر و وزير وارث من است، و جانشين من در ميان امتم كه پس از من ولى هر مؤمنى است، او نخستين و بهترين آنان است، بعد از او وصى او همين فرزندم و به حسن اشاره فرمود، سپس وصى او اين فرزندم و به حسين اشاره نمود، بعد از او آن فرزندم كه با برادرم همنام است، سپس وصى او همنام خودم، و بعد از او هفت نفر از فرزندانش يكى پس از ديگرى، تا اينكه در كنار حوض به من ملحق شوند، آنان شاهدان خدا در روى زمين و حجت هاى او بر بندگانش مى باشند، هر كس از آنان اطاعت كند خدا را فرمانبردارى كرده و هر كه با آنان مخالفت كند خدا را نافرمانى كرده است.
هفتاد نفر از اصحاب بدر و نزديك بهمان تعداد از مهاجرين برخاسته و گفتند چيزى را بياد ما آورديد كه فراموشش كرده بوديم، ما نيز شهادت مى دهيم كه آنرا از رسول خدا شنيده ايم.
پس ابودرداء و ابوهريره از آنان جدا شده (و بسوى معاويه برگشتند) و تمامى آنچه را كه على(ع) فرموده بود و حاضران را بر آن گواه گرفته بود، و آنچه را كه آنها در پاسخ آن حضرت گفته بودند و گواهى داده بودند همه را به معاويه گزارش دادند.
اين حديث در كتاب سليم بن قيس نسخه صاحب وسائل ص٣٩٠ - ٣٩٧ آمده است. و صاحب وسائل هم در اثبات الهداة ج١ص٦٦٢ از كتاب سليم بن قيس نقل نموده با اين تفاوت كه در نسخه چاپى به جاى «هفت نفر از اولاد (امام محمدباقر) چنين آمده است:
سپس جعفربن محمد و بعداً موسى بن جعفر و پس از او على بن موسى و پس از او محمدبن على و پس از او على بن محمد و پس از او حسن بن على و پس از او محمدبن الحسن مهدى امت مى باشد، اسم او اسم من بوده و خوى او خوى منست، بامر من امر مى كند و به نهى من نهى مى كند، زمين را پر از عدل و داد نمايد چنانچه از ظلم و ستم پر شده است، آنان يكى پس از ديگرى خواهند بود.
حديث دوازدهم: در كفاية الاثر به سند متصل از «زيدبن على» روايت مى كند كه گويد: پيش پدرم على بن الحسين(ع) بودم، در اين هنگام جابربن عبدالله انصارى وارد شد و با او به گفتگو پرداخت درين اثنا برادرم محمد از اطاقى بيرون آمد، جابر مدتى به او نگريست سپس برخاست و بسوى او رفت و گفت: اى فرزند پيش بيا، او پيش آمد، سپس گفت برگرد، او برگشت.
(جابر) گفت: شمائل اين همانند شمائل رسول الله (ص) است، فرزند اسمت چيست؟
گفت: محمد، جابر گفت: فرزند چه كسى هستى؟ گفت: فرزند على بن الحسين بن على بن ابى طالب(ع) جابرگفت: پس تو باقر هستى؟ آنگاه جابر خم شد سر و دو دست او را بوسيد و گفت: اى محمد، همانا رسول خدا بتو سلام فرستاده است، گفت: بهترين سلامها بر رسول خدا باد و سلام بر تو باد اى جابر كه سلام او را ابلاغ كردى. سپس جابر به مصلاى خود برگشت و رو به پدرم كرد و گفت: رسولخدا(ص) بمن فرمود اى جابر! زمانيكه فرزندم باقر را درك نمودى، سلام مرا باو برسان، او همنام من و شبيه ترين مردم به من است، علم او علم من، و حكم او حكم من است، هفت تن از اولادش، امين و معصوم و امامان ابرارند و هفتمين آنها مهدى آنانست كه دنيا را پر از عدل و داد مى كند چنانچه از ظلم و ستم پر شده است.
سپس رسول خدا (اين آيه را) تلاوت فرمود: و جعلنا هم ائمة يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلاة و ايتاء الزكوة و كانوا لنا عابدين.(١) (يعنى: آنانرا امامان قرارداديم كه به امر ما هدايت مى كنند و وحى نموديم به آنها انجام افعال نيكو و برپاداشتن نماز و پرداخت زكاة را و عبادتگزار ما هستند)(٢)
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- سوره انبياء آيه ٧٣
٢- كفاية الاثر: ص٢٩٧
حديث سيزدهم: ابوسعيد عباد عصفرى(١) در كتاب خود از عمروبن ثابت از «ابى جعفر(ع)»، از پدرش، از پدران بزرگوارش از رسول خدا(ص) روايت مى كند كه فرمود: ستارگانى در آسمان هست كه براى اهل آسمان مايه امان هستند و چون آن ستارگان از بين بروند به آنها آنچه كه نمى پسندند خواهد رسيد.
و ستارگانى از اهل بيت و اولاد من است آنان يازده ستاره اند كه براى اهل زمين امان هستند، و چون ستارگان اهل بيت من از زمين بروند به اهل زمين هر آنچه نمى پسندند خواهد رسيد.(٢)
حديث چهاردهم: باز در كتاب مزبور به از عمرو از ابى حمزه از «على بن الحسين» روايت كرده كه فرمود: خداوند، محمد و على و يازده نفر از فرزندانش را از نور عظمتش آفريد و آنان را بصورت اشباح در پرتو نورش قرارداد، پيش از آفرينش مخلوقات او را عبادت مى كردند و تسبيح و تقديس مى نمودند، آنها امامان از اولاد رسولخدا(ص) مى باشند.(٣)
حديث پانزدهم: باز در كتاب ابوسعيد عباد عصفرى از «ابى جعفر(ع)» روايت شده كه رسول خدا(ص) فرمود از اولاد من يازده نفر نقيب و نجيب مى باشد آنان محّدث و مفهّمند، آخرين آنها كسى است كه بحق قيام كرده زمين را از عدل و داد پر مى كند چنانچه از ظلم پر شده است.(٤)
حديث شانزدهم: باز در كتاب مزبور از حضرت ابى جعفر(ع) روايت شده كه پيامبر فرمود: من و يازده نفر از ولاد من، و تو يا على پايه هاى زمين مى باشيم (كه زمين به وجود ما پابرجا و استوار است).
و فرمود: خداوند زمين را با آنها پا بر جا داشته كه اهل خود را فرونبرد و چون آن يازده نفر از اولاد من از ميان رفتند زمين اهل خود را فرو مى برد(٥) ــــــــــــــــــــــــــــ
١- ابوسعيد عباد عصفرى معاصر با ائمه عليهم السلام و قريب به عصر امام كاظم و امام رضا عليهاالسلام مى زيسته است.
٢- اصل ابى سعيد عصفرى ص ١٦
٣- اصل ابى سعيد عصفرى ص ١٥
٤- اصل ابى سعيد عصفرى ص ١٥
٥- اصل ابى سعيد عصفرى ص ١٦
تصريح باسماء ائمه دوازده گانه و تعيين آنها در احاديث وارده از آنان در احاديث وارده از ائمه اطهار (ع) به نام امامان دوازدهگانه تصريح شده، گذشته از اينكه هر امامى توسط امام قبل از او تعيين شده است، برخى از احاديثى كه متضمن نام امامان دوازده گانه است بدينقرار است:
حديث اول: در كفاية الاثر به سند متصل از «يحيى بن يعمر» روايت مى كند كه گويد: پيش حسين بن على(ع) بودم ناگهان مرد اعرابى سبزه روى كه رويش را پوشانده بود وارد شد و سلام كرد... تا اينكه گفت:
اى پسر رسولخدا(ص)، تعداد امامان را بعد از رسولخدا به من بيان كن.
حضرت فرمود: (آنان) دوازده نفرند به عدد نقباء بين اسرائيل،
عرض كرد: نام آنها را بيان نما.
آنحضرت سرش را پايين انداخت، سپس سر را بلند كرده فرمود: بلى اى اعرابى، بتو خبر مى دهم، همانا امام و خليفه بعد از رسولخدا(ص) اميرالمومنين(ع) و حسن و من و نه نفر از اولاد من است كه از آنان است فرزندم على و بعد از او فرزندش محمد و پس از او فرزندش جعفر و بعد از او فرزندش موسى و پس از او فرزندش على سپس فرزندش محمد و بعد از او فرزندش على و پس از او فرزندش حسن سپس خلف مهدى او نهمين فرزند من است كه در آخرالزمان دين را بپاخواهد داشت.(١)
حديث دوم: در كفاية الاثر بسند متصل از «عبيدالله بن عتبه» روايت مى كند كه گفت:پيش حسين بن على(ع) بودم فرزند كوچكترش على بن الحسين اصغر وارد شد حضرت او را پيش خود خوانده و بر سينه اش چسبانيد ميان دو چشم او را بوسيد، بعد فرمود: بابى انت، چه بوى خوشى دارى و چه خلقت زيبايى. در اين هنگام چيزى از دلم خطور كرد، عرض كردم: پدر و مادرم فدايت باد اى پسر رسولخدا، اگر آن امرى كه از آن به خدا پناه مى برم براى شما اتفاق افتاد، به چه كسى رجوع كنم؟ حضرت فرمود: (رجوع كن) به اين پسرم على. او امام و پدر امامان است. عرض كردم: اى آقاى من او هنوز خردسال است. فرمود: بلى همانا فرزند او محمد، امام مى شود در حاليكه بچه نه ساله است، سپس
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- كفاية الاثر: ص ٢٣٤
سرش را پايين افكنده و گفت او شكافنده علوم خواهد بود.(١)
حديث سوم: در كفاية الاثر به سند متصل از «وردبن كميت» از پدرش كميت بن ابى مستهل» روايت مى كند كه گفت: خدمت سرورم ابوجعفر محمدبن على باقر(ع) رسيدم و عرض كردم: اى فرزند رسول خدا، من درباره شما (اهل بيت) اشعارى سروده ام، آيا اجازه مى دهى آنها را بخوانم.
پس از آنكه اشعار را خواندم فرمود: اى اباالمستهل قائم ما نهمين اولاد حسين است، زيرا امامان بعد از رسولخدا(ص) دوازده نفرند كه دوازدهمين آنان قائم است. عرض كردم: اى آقاى من، آن دوازده نفر چه كسانى هستند؟ فرمود: اول آنان على بن ابى طالب و بعد از او حسن و حسين و بعد از حسين،على بن الحسين است، و بعد از او، منم، و بعد از من اين و دستش را بر كتف جعفر نهاد، عرض كردم، بعد از جعفر كيست؟ فرمود: فرزندش موسى، و بعد از موسى فرزندش على و پس از او فرزندش محمد و بعد از او فرزندش على و بعد از او فرزندش حسن، و او پدر قائم است كه زمين را پر از عدل و داد مى كند و قلب شيعيان ما را شفا مى بخشد. عرض كردم: او كى ظهور خواهد كرد اى فرزند رسولخدا(ص). فرمود: از رسول خدا(ص) سؤال شد، حضرت فرمود: وقت ظهور قائم مثل وقت قيامت است، فرا نمى رسد مگر بصورت ناگهانى.(٢)
حديث چهارم: در غيبت نعمانى ص ٨٦ به سند متصل از «ابى حمزه ثمالى» روايت مى كند كه گفت: روزى در خدمت امام باقر بودم، چون كسانى كه نزد او بودند متفرق شدند به من فرمود: ابا حمزه يكى از امور حتمى كه نزد خداوند تغييرناپذير است، قيام قائم ما اهل بيت است، و اگر كسى در آنچه من مى گويم ترديد كند، خدا را در حالى ملاقات مى كند كه به او كافر شده و انكار كننده اوست. سپس فرمود: پدر و مادرم فداى آنكه او همنام من است. او هفتمين بعد از من است، پدرم فداى آنكس كه زمين را همچنانكه پر از ظلم و جور شده پر از عدل و داد خواهد كرد، سپس فرمود: اى ابا حمزه هر كس كه او را درك كند و در برابرش تسليم نباشد، به محمد و على(ع) گردن نه نهاده است و خداوند بهشت را بر او حرام فرموده و جايگاهش آتش دوزخ است چه ناپسند است جايگاه
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- كفاية الاثر: ص٢٤٨
٢- كفاية الاثر ص٢٤٨
ستمگران. واضح تر و روش تر و تابنده تر براى كسى كه خدا او را هدايت كرده و بوى احسان نموده سخن خداست كه مى گويد (ان عدة الشهور عندالله اثناعشر شهراً فى كاب الله يوم خلق السماوات و الارض منها اربعة حرم ذلك الدين القيم فلاتظلموا فيهن انفسكم»
(يعنى: همانا عدد ماهها نزد خداوند دوازده ماه است در كتاب خدا، روزى كه آسمانها و زمين را آفريد كه چهارماه از آنها حرام است و آن دينى كه محكم و استوار است همين است در آنها بر خودتان ستم نكنيد)
تنها شناختن ماههاى محرم و صفر و ربيع و ماههاى ديگر و همچنين ماههاى حرام كه رجب و ذى القعده و ذى الحجه و محرم است، نمى تواند دين پابرجاى و استوار باشد زيرا يهود و نصارى و مجوس و ساير كيشها و همه مردم از موافقان و مخالفان اين ماهها را مى شناسند و آنها را با نام مى شمارند، بلكه مراد از ماهها ائمه(ع) است كه بپا دارندگان دين خدا هستند و مراد از ماههاى حرام يكى اميرالمؤمنين على (ع) است كه خدا نام او را از نام خود مشتق نموده است همچنانكه براى پيامبر خود نامى از اسم خويش «محمود» مشتق ساخته است، و سه نفر ديگر از فرزندانش كه نام آنها على است يعنى على بن الحسين و على بن موسى و على بن محمد، به اين جهت كه اين نام، مشتق از نام خداست داراى احترام است، درودهاى خداوند بر محمد و آل او كه بواسطه او مورد تكريم و درخور احترام هستند.(١)
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- در تعليقه بحار الانوار ج ٣٦ ص ٣٩٥ گويد:
آنچه حق و صحيح است، اين است كه كلمه «شهر» در لغت بطور حقيقت، نه مجاز به معنى «عالم» هم آمده است، و آيه صريح است در اينكه تعداد علماء پيش خداوند متعال روزى كه آسمانها و زمين را آفريد دوازده نفر بوده كه شاهد آفرينش آسمانها و زمين بودند توضيح اينكه: كلمه، وقتى مشترك در دو معنى باشد و شاهدى در كلام نباشد كه يكى از دو معنى را تعيين كند، كلام از حد بلاغت ساقط مى شود، آنچه گفته شد در كلام بشر است كه از آن جز يك معنى مراد نيست، امّا در كلام خداوند حكيم كه «لايشغله شأن عن شأن»، لازم است كه بهر دو معنى باشد و حكم به اطلاق شود وگرنه لغو در كلام بارى تعالى لازم مى آيد، پس بايد مراد از كلمه «شهر» در آيه شريفه به مقتضاى اطلاق هر دو معنى باشد، معنى اول يعنى «ماه» به مردم عرب كه روساء آنان از قريش يك ماه بر دوازده ماه و سال، اضافه مى كردند، روشن شد، ولى معنى دوم بر عامه مردم پوشيده مانده آن را خواص به بركت هدايت و ارشاد اهل بيت (عليهم السلام) فهميدند، كه اگر در تفسير و تاويل آن بزرگواران دقت شود، معلوم مى گردد كه برخى از تفسير و تأويل آنان از باب علومى است كه از هر باب آن هزار باب علم گشوده مى شود.
در قاموس اللغه، چنين آمده است «الشهر: العالم، و مثل قلامة الظفر، و الهلال، القمر او هو اذا ظهر و قارب الكمال، و العدد المعروف من الايام لانه يشتهر بالقمر» در اين كتاب، كه از بهترين و معروفترين كتب لغت مى باشد، اولين معنايى كه براى شهر آمده، همان «عالم» است.
حديث پنجم: جابربن يزيد جعفى گويد از ابى جعفر(امام باقر(ع) سؤال كردم از تاويل و تفسير آيه «أن عدة الشهور عندالله اثنا عشر شهراً فى كتاب الله يوم خلق السموات و الارض منها اربعة حرم» (يعنى: تعداد ماهها نزد خداوند در كتاب الهى، روزى كه آسمانها و زمين را آفريده، دوازده ماه است كه چهار ماه از آنها ماه حرام است)، مولايم آه سردى از دل كشيده و فرمود: اما سال جدم رسول خدا(ص) است و ماههاى آن دوازده عدد است از اميرالمومنين تا من و تا فرزندم جعفر و فرزندش موسى و فرزندش على و فرزندش محمد و فرزندش على، و فرزندش حسن و فرزندش محمد، هادى مهدى، دوازده امام حجت هاى خدا بر خلق و امين هاى وى بر وحى و علم او مى باشند، و چهارماه حرام چهارتن از از آنهاست كه به يك نام ناميده مى شوند، على اميرالمومنين و پدرم على بن الحسين و على بن موسى و على بن محمد، پس اقرار به اينها همانا دين قيم است، درباره آنها به خود ستم نكنيد بهمه آنان معتقد شويد تا هدايت يابيد.(١)
حديث ششم: در كفاية الاثرص ٢٥٦-٢٥٩ به سند متصل از «هشام» روايت مى كند كه
ــــــــــــــــــــــــــــ
١-اعتراف زيدبن على، امام زيديه به امامت امامان دوازدهگانه (عليهم السلام)
در كفاية الاثر ص ٣٠٥ به سند متصل از «محمدبن مسلم، روايت مى كند كه گفت: به خدمت زيدبن على رسيدم به او گفتم گروهى بر اين گمانند كه صاحب اين امر (امامت) تويى؟ گفت (من صاجب اين امر نيستم) بلكه من از عترت (رسول خدا) هستم. گفتم: پس بعد از اين چه كسى امر (امامت) را عهده دار خواهد شد؟ گفت: هفت نفر از جانشينان پيامبر كه مهدى از آنان است. محمدبن مسلم گويد: سپس خدمت امام باقر(ع) شرفياب شدم و كلام زيد را به آنحضرت عرضه داشتم، حضرت فرمود: برادرم راست مى گويد، بزودى بعد از من، امر امامت را هفت نفر از اوصياء عهده دار مى شوند كه از جمله آنان مهدى است، سپس حضرت گريست و فرمود: گويا او را مى بينم كه در كناسه(كوفه) مصلوب شده است.
اى پسر مسلم، پدرم از پدرش روايت كرد كه رسول خدا(ص) دستش را بر شانه او نهاده و فرمود: فرزندم از صلب تو مردى بنام زيد بوجود مى آيد كه مظلومانه كشته مى شود وقتى كه روز قيامت فرا رسد او بسوى بهشت، (روانه مى شود)
باز به سند متصل در كفاية الاثر ص ٢٩٤ از «محمدبن بكير» روايت مى كند كه گفت: خدمت زيدبن على رسيدم صالح بن بشر در نزد او بود، مى خواست به سوى عراق حركت كند، عرض كردم: اى فرزند رسولخدا بمن چيزى كه از پدر بزرگوارت شنيده اى بيان كن... سپس گفتم: اى فرزند رسول خدا، آيا پيامبر به شما بازگو كرده كه قائم شما در چه زمانى قيام مى كند؟ حضرت گفت: اى پسر بكير، تو به او نخواهى رسيد امر امامت را شش نفر از اوصياء بعد از اين، عهده دار مى شوند، و بعد از آنها خداوند خروج قائم ما انجام مى گيرد او زمين را پر از عدل و داد مى كند چنانچه از ظلم و ستم پر شده است.
راوى گويد: عرض كردم، اى فرزند رسول خدا آيا تو صاحب اين امر نيستى؟ گفت: من از عترت هستم. دوباره سخنم را تكرار نمودم، او هم، همين جواب را بمن داد، عرض كردم: مطلبى كه فرمودى، از خودت گفتى يا از رسولخدا روايت مى كنى؟ فرمود: اگر از غيب با خبر بودم سود فراوانى براى خود فراهم مى كردم، نه من از خودم چيزى نمى گويم، لكن اين عهدى است كه از جانب رسول خدا به ما سپرده شده است.
اين حديث در كفاية الاثر به سند ديگر هم نقل شده است.
گفت: خدمت امام صادق جعفربن محمد(ع) بودم كه معاويه بن وهب و عبدالملك بن اعين به حضورش شرفياب شدند... تا اينكه حضرت فرمود: كمترين درجه براى شناخت امام اين است كه انسان بداند او در تمام مقامات همپايه وهم درجه پيامبر است مگر در مقام نبوت، و بداند كه او وارث پيامبر است و اطاعت او، اطاعت خدا و رسول الله(ص) است، و بايد در تمام امور تسليم امر او بوده و امور خود را به او ارجاع دهد و گفته او را اخذ نموده و عمل نمايد، و بداند كه امام بعد از رسول الله(ص) على بن ابى طالب است و بعد از او حسن، سپس حسين و بعد على بن الحسين و پس از او محمدبن على، سپس من و بعد از من فرزندم موسى و پس از وى فرزندش على و بعد از او فرزندش محمد، و بعد از او فرزندش على و بعد از على فرزندش حسن، و حجت از فرزندان حسن مى باشد. حديث هفتم: در غيبت نعمانى ص ٨٧ به سند متصل از داوودبن كثير رقى روايت مى كند كه گويد: در مدينه خدمت امام صادق(ع) رسيدم، فرمود: چه چيز باعث تاخير تو در آمدن به نزد ما شده است؟ عرض كردم: كارى برايم در كوفه پيش آمده بود، فرمود: وقتى از كوفه بيرون شدى چه كسى آنجا بود؟ عرض كردم فدايت شوم عمويتان زيد آنجا بود، در حالى از او جدا شدم كه بر اسبى سوار و شمشيرى به گردن خود آويخته و با صداى هر چه بلندتر فرياد مى زد پيش از آنكه مرا نيابيد مسائل خود را از من بپرسيد كه نزد من دانش فراوانى است من ناسخ و منسوخ و مثانى و قرآن عظيم را دريافته و مى دانم و من خود همان شاخص و نشانه بين شما و خداوند هستم، پس آنحضرت به من فرمود: اى داود اين مسلك گراييها ترا از واقع پرت ساخته است، بعد صدا زد اى سماعة بن مهران، سبدى خرما نزد من بياور، او سبدى كه حاوى خرما بود آورد، حضرت دانه اى خرما از آن برداشته و خورد و هسته آنرا در زمين كاشت، پس آن هسته شكافته شده و روييد و جوانه زد و شاخ و برگ و ميوه داد، پس حضرت دست خود به خرماى نارسى زده آنرا از خوشه چيده و شكافت و از ميانش ورقه اى نازك به رنگ سفيد بيرون آورده آن را باز نمود و به دست من داد و فرمود: آنرا بخوان، من خواندم و در آن دو سطر مرقوم بود سطر اول: جمله «لااله الاالله محمد رسول الله» بود و سطر دوم اينگونه بود: همانا شمار ماه ها نزد خداوند دوازده ماه است در كتاب خدا روزى كه آسمانها و زمين را آفريد كه چهارماه از آنها حرام است، دين مستقيم همين است، اميرالمومنين على بن ابى طالب حسن بن على، حسين بن على، على بن الحسين، محمدبن على، جعفربن محمد، موسى بن جعفر، على بن موسى، محمدبن على، على بن محمد، حسن بن على، خلف حجة، (آن بازمانده كه حجت خداوند بر روى زمين است.) سپس فرمود: آيا مى دانى كه اين (دو سطر) چه زمانى در اين (ورقه) نوشته شده عرض كردم خدا و رسولش بهتر مى دانند، فرمود: دو هزار سال پيش از آنكه خداوند آدم را بيافريند. حديث هشتم: در كفاية الاثر ص ٢٥٤ به سند متصل از «يونس بن ظبيان» روايت كند كرده كه گويد: خدمت امام صادق(ع) رسيدم... فرمود: اى يونس:! هر گاه علم صحيح خواستى، در نزد ما اهل بيت است، همانا ما علم رابه ارث برده و به ما شريعت حكمت و فصل خطاب عطاء شده عرض كردم: اى پسر رسول خدا، آيا همه كسانى كه از اهل بيت محسوب مى شوند، علم (رسولخدا) را به ارث برده اند چنانچه شما اولاد على و فاطمه وارثان علم هستيد؟ فرمود: علم (رسولخدا) را جز امامان دوازدهگانه كسى ارث نبرده است. عرض كردم: نام آنان را به من بيان كن، فرمود: اول آنان على بن ابى طالب و بعد از او حسن و حسين است و بعد از حسين، على بن الحسين و محمدبن على و من و بعد از من فرزندم موسى و بعد از او فرزندش على و بعد از على، محمد و بعد از محمد، على و بعد از على، حسن، و بعد از حسن حجت، مى باشد، خدا ما را برگزيده و ما را مطهّر ساخته است و به ما عطاء شده آنچه به هيچكس از اهل جهان عطاء نشده است. گفتم: اى فرزند رسولخدا، ديروز عبدالله بن سعد در حضور شما سؤالاتى مطرح نمود و شما خلاف اينرا، بيان نموديد. حضرت فرمود: اى يونس! براى هر شخص به مقدار گنجايش او بايد سخن گفت و براى هر وقتى كلامى هست، همانا تو به آنچه سوال كردى صلاحيت و اهليت دارى، آنرا مخفى دار و جز به افرادى كه اهليت و صلاحيت آنرا دارند بازگو مكن. حديث نهم: صدوق در كمال الدين ص ٣٣٦ به سند متصل از «عبدالله بن ابى الهذيل» روايت مى كند: از امام صادق(ع) درباره امامت سؤال نمودم... تا اينكه حضرت فرمود: او «على بن ابى طالب اميرالمومنين و پيشواى پرهيزگاران و رهبر روسفيدان و او برترين اوصياء و بهترين مردم بعد از رسول پروردگار عالميان است، و بعد از او حسن، سپس حسين دو سبط رسول خدا و دو پسر بهترين زنان، مى باشند، بعد، على بن حسين، پس از او محمدبن على، بعد، جعفربن محمد، سپس موسى بن جعفر، پس از او على بن موسى، بعد محمدبن على، سپس على بن محمد، بعد: حسن بن على، سپس فرزند حسن بن على، كه صلوات خدا بر آنان باد، يكى پس از ديگرى خواهند بود. آنان عترت رسول (خدا) هستند و به وصايت و امامت در هر عصر و زمانى و در تمام اوقات شناخته شده اند، آنها دستاويز محكم و امامان هدايت و حجت بر اهل دنيا مى باشند تا آنگاه كه خداوند زمين و آنچه را كه در آنست وارث شود. هر كس با آنان مخالفت كند گمراه است و ديگران را هم گمراه كرده و راه حق هدايت را ترك نموده است. آنها مفسران قرآن، و با بيان خود (كلام) رسولخدا را بازگو مى كنند.، هركس بميرد و آنان را نشناسد همانا مرده زمان جاهليت است، ورع و عفت و صدق و راستگويى، و صلاح و كوشش (در راه تحصيل رضاى حق)، و اداء امانت به نيكوكاران و فاسقان، و سجده هاى طولانى و شب زنده دارى و پرهيز از گناهان و محارم الهى، و انتظار فرج با صبر و حسن معاشرت و حسن جوار، در آنهاست. تميم بن بهلول (كه در سند اين روايت آمده گويد: مثل همين حديث را ابومعاويه از اعمش از جعفربن محمد(ع) بمن روايت كرد. حديث دهم: در كفاية الاثر ص ٢٦٢ به سند متصل از «علقمة بن محمد حضرمى» از «امام صادق(ع)» روايت مى كند كه فرمود: امامان دوازده نفرند عرض كردم: اى فرزند رسول خدا، نام آنان را به من بيان كن. فرمود: از گذشتگان على و حسن و حسين و على بن الحسين و محمدبن على، سپس من هستم. عرض كردم: بعد از شما كيست؟ فرمود: من به فرزندم موسى وصيت كرده ام و او بعد از من امام است. عرض كردم: بعد از موسى چه كسى خواهد بود؟ فرمود: فرزندش على كه رضا خوانده ميشود و در زمين غربت از خراسان دفن مى شود، سپس فرزندش محمد و بعد از او فرزندش على و بعد از على فرزندش حسن و مهدى از فرزندان حسن، مى باشد. سپس فرمود: پدرم از پدرانش از على(ع) از رسول خدا(ص) روايت كرد كه فرمود: اى على! همانا قائم ما وقتى خروج مى كند، پيش او سيصد و سيزده نفر به عدد مردان بدر، جمع مى شوند و با او شمشيرى است كه در غلاف، هنگام خروجش او را صدا مى زند: اى ولى خدا قيام كن و دشمنان خدا را به قتل برسان. حديث يازدهم: مرحوم ابن بابويه در كمال الدين ص ٣٣٤ به سند متصل از «ابى الهيثم تميمى» از امام صادق(ع) روايت مى كند كه فرمود: زمانيكه سه نفر از ائمه بدنبال هم بنامهاى محمد و على و حسن آمدند پس چهارمين آنان قائم آل محمد است. حديث دوازدهم: در كمال الدين ص ٣٣٤ به سند متصل از «مفضل بن عمر» روايت مى كند: بحضور امام صادق(ع) رسيده عرض كردم: اى آقاى من، كاش خلف وجانشين پس از خودت را به من معرفى مى نمودى، حضرت فرمود: اى مفضل، امام بعد از من پسرم موسى، خلف مامول و منتظر محم د فرزند حسن بن على بن محمدبن على بن موسى، مى باشد. حديث سيزدهم: در كفاية الاثر ص ٢٦٠ به سند متصل از «مسعد» روايت مى كند كه گويد: نزد امام صادق(ع) بودم ناگهان پيرمرد قد خميده اى كه بر عصايش تكيه كرده بود وارد شد و سلام گفت، حضرت جواب سلامش را داد سپس فرمود: اى شيخ همانا قائم ما از صلب حسن بوجود مى آيد و حسن از صلب على و على از صلب محمد و محمد از صلب على و على از صلب اين پسرم ـ اشاره كرد به موسى(ع) به وجود مى آيد، و اين هم از صلب من به وجود آمده، (بعد فرمود:) ما دوازده نفر همگى معصوم و پاك و پاكيزه ايم. حديث چهاردهم: در «تاويل الايات الباهرة به سند متصل از «ابى بصير يحيى بن ابى القاسم» روايت مى كند: جابربن يزيد جعفى از امام جعفربن محمدصادق(ع) از تفسير آيه شريفه «و ان من شيعته لابراهيم» سؤال كرد، حضرت فرمود: خداى سبحان چون ابراهيم(ع) را آفريد پرده از برابر ديدگانش برداشت، پس در كنار عرش نورى ديد، عرض كرد: پروردگارا اين چه نورى است؟ به وى گفته شد: اين نور محمد، برگزيده من از ميان مخلوقاتم مى باشد، و بعد در كنار آن نورى ديد، عرض كرد پروردگارا اين نور چيست؟ خطاب رسيد: اين نور على بن ابى طالب، ناصر دين من است.و در كنار آن دو نور، سه نور ديگر ديد، گفت پروردگارا اين سه نور از آن كيست؟ خطاب رسيد، اين نور فاطمه است كه محبان و دوستداران او را از آتش (دوزخ) دور نموده ام و نور دو فرزند او حسن و حسين مى باشد، ابراهيم عرض كرد: خدايا نه نور ديگر مى بينم كه اين (پنج نور) آنها را احاطه كرده است. خطاب رسيد: اى ابراهيم، آنان امامان از اولاد على و فاطمه مى باشند. ابراهيم(ع) عرض كرد: پروردگارا به حق اين پنج نور ترا قسم مى دهم كه آن نه نفر را به من معرفى كنى. خطاب رسيد: اى ابراهيم، اول آنان على بن الحسين است، بعد، فرزندش محمد و بعد از او فرزندش جعفر و بعد از او فرزند او موسى و بعد از او فرزندش على و بعد از او فرزندش محمد و بعد از او فرزندش على و بعد از او فرزندش حسن و بعد از او فرزندش حجت قائم، مى باشد.(١) حديث پانزدهم: شيخ طوسى در مصباح المتهجد ص ٣٢٤-٣٢٨ از عاصم بن حميد روايت مى كند: امام صادق(ع) فرمود: هر گاه به يكى از شما حاجتى پيش آمد روز چهارشنبه و پنج شنبه و جمعه را روزه بگيرد و چون روز جمعه شد غسل كند و جامه پاكيزه اى بپوشد و بر بلندترين مكان كه در خانه اش بالا رفته دو ركعت نماز بخواند بعد دستش را به سوى آسمان بلند كرده بگويد: آنگاه دعاى مفصلى ذكر فرمود كه بخشى از آن اينست: بارالها من بتو تقرب مى جويم با پيامبر، و رسول و حبيب تو، خاتم پيامبران و سيد رسولان و پيشواى پرهيزگاران، و تقرب مى جويم بتو با ولى و برگزيده مخلوقاتت، وصى پيامبرت، مولايم و مولاى همه مومنين و مؤمنات، و وارث انبياء و سرور اوصياء و تقرب مى جويم بتو با ولى نيكوكار، پرهيزگار، امام، فرزند امام، حسن بن على، و تقرب مى جويم به تو با شهيدى كه جامه هايش كنده شد و در كربلا به شهادت رسيد، حسين بن على، و تقرب مى جويم به تو با سيدالعابدين على بن الحسين و با باقرالعلوم، وارث همه كسانى كه قبل از او بوده اند (يعنى) محمدبن على، و تقرب مى جويم بتو به با صادق نيكوكار جعفربن محمد، و تقرب مى جويم بسوى تو با كريم، شهيد، مولى موسى بن جعفربن محمد و تقرب مى جويم به تو با شهيد غريب، حبيب مدفون در طوس على بن موسى، و تقرب مى جويم بتو با زكى تقى محمدبن على، و تقرب مى جويم به تو با طاهر نقى على بن محمد و تقرب
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- به نقل از غاية المرام ص١١ و اثبات الهداة ج١ص٦٤٦ و در دومى اين حديث را از كنزالمناقب نيز نقل كرده است.
مى جويم بتو به با ولى تو حسن بن على، و تقرب مى جويم به تو با بقية الله مقيم در ميان اولياء خود و كسى كه براى خود پسنديده اى، طيب، طاهر، نيكوكار، با فضيلت، نور زمين و تكيه گاه آن، و اميد اين امت و پشتوانه آن، كسى كه امر به معروف نموده و نهى از منكر مى كند، ناصح و امين، و رساننده پيام انبياء، خاتم اوصياء طاهرين، صلوات خدا بر همه آنان باد. حديث شانزدهم: شيخ(قده) در مصابح المتهجد ص ٣٣٢ بطور مرسل از امام صادق(ع) نمازى نقل كرده كه بعد از آن دعايى طولانى خوانده مى شود، و در آن آمده است، از تو درخواست مى كنم به آن حقى كه در نزد محمد و آل محمد ودر نزد ائمه على و حسن و حسين و على و محمد و جعفر و موسى و على و محمد و على و حسن و حجت (عليهم السلام) نهاده اى، كه درود فرستى برمحمد و اهل بيتش و حاجت مرا روا كنى. حديث هفدهم: صدوق در من لايحضره الفقيه بسند خود از «عبدالله بن جندب» از موسى بن جعفر(ع) روايت مى كند كه فرمود: در سجده شكر مى گويى: بارالها من تو و فرشتگانت و پيامبران و همه مخلوقاتت را گواه مى گيرم كه تو پروردگار من هستى و اسلام دين من و محمد پيامبر من و على و حسن و حسين و على بن الحسين و محمدبن على و جعفربن محمد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمدبن على و على بن محمد و حسن بن على و حجت بن الحسن بن على، امامان و پيشوايان من اند، آنان را دوست دارم و از دشمنانشان تبرى مى جويم(١) اين حديث را شيخ نيز در تهذيب به سند خود از «احمدبن ابى عبدالله» از عبدالله بن جندب روايت نموده است. حديث هجدهم: در اصول كافى به سند متصل از على بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر روايت مى كند كه فرمود: هرگاه پنجمين فرزند هفتمين (امام) ناپديد شود، در دين خود خدا را بپائيد خدا را، مبادا كسى شما را از دينتان جدا كند، بناچار براى صاحب اين امر غيبتى است(٢) حديث نوزدهم: در كفاية الاثر به سند متصل از يونس بن عبدالرحمان روايت مى كند كه گويد: به محضر امام موسى بن جعفر(ع) وارد شده عرض كردم: آيا قائم بر حق شما
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- من لايحضره الفقيه ج ١ ص ٢١٧
٢- اصول كافى ج ٢ ص ١٣٢ هستيد؟ فرمود: من قائم بر حق هستم ولى قائمى كه روى زمين را از دشمنان خدا پاك ساخته و با عدل پر مى كند چنانچه از ظلم پر شده است. فرزند پنجم من است، او را براى حفظ جان خود غيبتى طولانى است تا اينكه عده اى مرتد شوند و عده اى ديگر ثابت بمانند. سپس فرمود: خوشا به حال شيعيان ما كه به (ريسمان) ولايت و محبت ما در زمان غيبت قائم، تمسك جويند، آنها در محبت به ما و برائت از دشمنان ما ثابت قدم هستند، آنها از ما و ما از آنهائيم، آنها به امامت ما راضى و ما به شيعه بودن آنها خشنوديم، خوشا به حال آنان كه در روز قيامت با ما در درجات بهشت خواهند بود. و در كمال الدين ص ٣٦١ نيز اين حديث آمده است. حديث بيستم: مرحوم صدوق در عيون اخبار الرضا(ع) بسند متصل از فضل بن شاذان روايت مى كند: مامون از امام على بن موسى الرضا(ع) خواست تا براى او اسلام خالص را بطور اختصار بنويسد. حضرت نوشت: همانا اسلام خالص، گواهى دادن به اينست كه جز خدايى كه يگانه و بى شريك است خدايى نيست،...: محمد بنده و رسول و امين و مختار و برگزيده خداست و او سيدپيامبران و خاتم انبياء و بهترين مردم عالميان است.... و دليل و راهنما پس از وى و حجت بر مؤمنان و عهده دار امور مسلمين و ناطق و گوينده بر طبق قرآن و عالم به احكام آن، و برادر و جانشين و وصى و ولى اش كه نسبت او به پيامبر نسبت هارون به موسى است، على بن ابى طالب اميرالمومنين و پيشواى پرهيزگاران و رهبر روسفيدان و بهترين مؤمنان و وارث علم انبياء و رسولان، است، و بعد از او حسن و حسين دو سيد جوانان اهل بهشت، سپس على بن الحسين زين العابدين و بعد محمدبن على باقر و شكافنده علم پيامبران، و پس از او جعفربن محمد صادق وارث علم اوصياء و بعد موسى بن جعفر كاظم سپس على بن موسى الرضا و پس از او محمدبن على و بعد از او على بن محمد سپس حسن بن على و پس از او حجت قائم منتظر فرزند حسن بن على، (صلوات الله عليهم). شهادت بده به جانشينى و امامت اينان و به اينكه زمين از امامى كه حجت خدا بر خلق است، خالى نمى ماند، آنها دستاويز محكم و پيشوايان هدايت و حجت بر اهل دنيا هستند تا خداوند زمين را و آنچه را كه در آن است وارث شود، و به اينكه هر كس با آنان مخالفت كند گمراه و گمراه كننده و باطل بوده و حق و هدايت را ترك نموده است...(١) حديث بيست و يكم: صدوق در كمال الدين به سند متصل از عبدالسلام بن صالح هروى نقل مى كند: از دعبل بن على خزاعى شنيدم كه مى گفت: هنگامى كه خدمت رضا(ع) رسيدم، و قصيده خود را خواندم كه اول آن اينست: مدارس آيات خلت من تلاوة ***** و منزل وحى مقفر العرصات (مدارس آيات از تلاوت خالى شده) ***** (و محل نزول وحى چون بيابان خالى گشته است.) براى امام خواندم چون به اينجا رسيدم: خروج امام لامحالة خازج ***** يقوم على اسم الله و البركات (ظهور امامى كه ناگريز ظاهر خواهد شد) ***** (بنام خدا و بركات قيام مى كند) يميز فينا كل حق و باطل ***** و يجزى على النعماء و النقمات (هر حق و باطلى را ميان ما جدا خواهد كرد) ***** (و بر نيكى ها و بدى ها پاداش و جزا خواهد داد.) در اين هنگام امام رضا(ع) سخت بگريه افتاد سپس سر مبارك را بلند كرد و فرمود: اى خزاعى روح القدس اين دوبيت را بر زبانت جارى كرد. آيا مى دانى اين امام كيست و چه وقت قيام مى كند؟ عرض كردم نمى دانم جز اينكه شنيده ام امامى از شما قيام و ظهور مى كند و زمين را پر از عدل و داد مى كند چنانچه از ظلم پر شده است. فرمود: اى دعبل بعد از من امام، فرزندم «محمد» است و بعد از او فرزندش على است، و بعد از على فرزندش حسن است، و بعد از حسن فرزندش «حجت قائم و منتظر
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- عيون الاخبار ج٢ص١٢١-١٢٢
غائب، كه هنگام ظهورش مورد اطاعت مردم قرار خواهد گرفت. اگر چنانچه از عمر دنيا باقى نماند مگر يك روز، خداوند آن روز را طولانى مى كند تا او ظهور كند و جهان را پر از عدل و داد نمايد چنانچه از ظلم و ستم پر شده است. اما وقت ظهور و قيام او كى خواهد بود، معلوم نيست، پدرم از پدرانش از حضرت رسول(ص) روايت كرد كه از او سوال شد از وقت قيام قائم(ع) فرمود: وقت قيام او مثل وقت روز قيامت است كه در قرآن آمده «علم آن نزد پروردگار من است و هيچكس جز او (نمى تواند) وقت آن را آشكار كند، در آسمانها و زمين، سنگينى كرده، جز بطور ناگهانى بسوى شما نمى آيد.(١) حديث بيست و دوم: در كتاب مواليد الائمه به سند متصل از امام رضا(ع) روايت مى كند كه فرمود: خلف صالح از اولاد ابى محمدحسن بن على است و او صاحب زمان و مهدى است. در فصول مهمه ص ٢٧٦ كه از كتب اهل سنت است، از ابن خشاب (نويسنده) كتاب مواليد الائمه، همين روايت را نقل مى كند لكن اسم كتاب را مواليد اهل بيت ذكر نموده است. حديث بيست و سوم: در كمال الدين صدوق به سند متصل از صقربن ابى دلف روايت شده كه گويد از حضرت ابى جعفرجواد(ع) شنيدم فرمود: امام پس از من پسرم على مى باشد كه امر او امر من و سخن او سخن من، و اطاعت از او اطاعت من است، و امام بعد از او پسرش حسن مى باشد كه امر او امر پدرش و سخن او سخن پدرش و اطاعت از او اطاعت از پدرش مى باشد، سپس سكوت نمود، عرض كردم ياابن رسول الله امام بعد از حسن كيست؟ حضرت بشدّت گريه كرد و سپس گفت: بعد از حسن قائم بحق منتظر است. عرض كردم: يابن رسول الله چرا او را قائم گويند؟ فرمود: (به او قائم مى گويند) زيرااو قيام مى كند وقتى كه اسمش نابود شده و اكثر معتقدين به امامت او از اعتقاد به او برگشته باشند. عرض كردم: چرا منتظر مى گويند؟ فرمود: براى او غيبتى طولانى است كه تنها
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- كمال الدين ص ٣٧٢ مخلصين منتظر خروج او مى شوند، و شك كنندگان او را انكار و منكرين او را استهزاء مى كنند و پيشگويان درباره ظهورش دروغ مى گويند و عجله كنندگان هلاك مى گردند و تنها آنهايى كه تسليم اند نجات مى يابند.(١) حديث بيست و چهارم: در كمال الدين به سند متصل از عبدالعظيم حسنى روايت مى كند كه گويد: به محضر امام جواد(ع) رسيدم تا از قائم(ع) بپرسم كه آيا اوست يا نه؟ پيش از سوال من فرمود: قائم ما مهدى(ع) است كه انتظار او در غيبت و اطاعتش در هنگام ظهور واجب است و او سومين از فرزندان من است، قسم به آن خدايى كه محمد(ص) را به نبوت مبعوث، و ما را به امامت برگزيده است اگر از عمر دنيا نماند مگر يك روز خداوند آن روز را آنقدر طولانى گرداند تا مهدى خروج نموده و زمين را از عدالت پر كند چنانچه از ظلم پر شده است. خداوند امر او را در يك شب اصلاح مى كند سپس حضرت فرمود: برترين اعمال شيعيان ما انتظار فرج است(٢) و در كفاية الاثر ص٢٧٦ همين روايت را با همين متن و سند عيناً (از صدوق عليه الرحمة) روايت كرده است. حديث بيست و پنجم: در «كمال الدين» به سند متصل باز از عبدالعظيم بن عبدالله حسنى روايت مى كند كه گفت: بر آقا و مولاى خود على بن محمد وارد شدم، چون نظر آن حضرت برمن افتاد فرمود: مرحبا اى ابوالقاسم تو حقاً از دوستان ما هستى، عبدالعظيم گفت: عرض كردم يابن رسول الله ميل دارم عقايد دينى خود را بر شما عرضه كنم، اگر مورد پسند باشد بر آن ثابت بمانم. تا به لقاى خداوند برسم. امام(ع) فرمود: عقائد خود را اظهار نما، عرض كردم: من معتقدم خدا يكى است و مانند او چيزى نيست، و از دو حد ابطال و تشبيه بيرون است، خداوند جسم و صورت و عرض و جوهر نيست، بلكه پروردگار اجسام را جسميت داده و صورتها را ايجاد نموده، و اعراض و جواهر را آفريده است، او خداوند همه چيز و مالك و محدث اشياء است. عقيده دارم محمد(ص) بنده و فرستاده او، خاتم پيامبران است، و پس از وى تا روز قيامت پيامبرى نخواهد بود، شريعت وى آخرين شرايع بوده و پس از آن دينى و مذهبى نخواهد آمد. عقيده من درباره امامت اين است كه امام و
ــــــــــــــــــــــــــــ
١-مواليد الائمه بنقل از كشف الاستار ص٣٦ ٢- كمال الدين ج٢ ص٣٣٧
خليفه و ولى امر(مسلمين) بعد از پيامبر خدا اميرالمومنين على بن ابى طالب است، بعد از او حسن، پس از وى حسين و على بن الحسين و محمدبن على و جعفربن محمد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمدبن على، بعد از اينها امام (مفترض الطاعه) تو هستى در اين هنگام حضرت فرمود: پس از من فرزندم حسن امام است، ليكن مردم درباره امام بعد از او چه خواهند كرد، عرض كردم: اى مولاى من مگر جريان زندگى امام بعد از او از چه قرار است؟ فرمود: امام بعد از فرزندم حسن ديده نمى شود و اسمش بر زبانها جارى نمى شود تا آنگاه كه از پس پرده غيبت بيرون شود و زمين را از عدل و داد پر نمايد همانطور كه از ظلم و ستم پر شده است. عبدالعظيم گفت: پس به اين امام غائب هم معتقد شدم و اكنون مى گويم: دوست آنان دوست خدا و دشمنان آنان دشمنان خدا هستند، طاعت آنان طاعت پروردگار و معصيت و نافرمانى از آنها موجب معصيت اوست. من عقيده دارم كه معراج و سوال قبر و همچنين بهشت و دوزخ و صراطو ميزان حق است و روز قيامت خواهد آمد و در آن شكى نيست، و خداوند همه مردگان را زنده خواهد كرد. عقيده دارم كه واجبات بعد از اعتقادات به ولايت و امامت عبارتند از: نماز، زكات، روزه، حج، جهاد، امر بمعروف و نهى از منكر در اين هنگام حضرت على بن محمد(ع) فرمود: اى ابوالقاسم به خدا سوگند اين اعتقادات، دين خداست كه براى بندگانش برگزيده، بر اين عقيده ثابت باش، خداوند تو را به همين طريق در زندگى دنيا و آخرت پايدار بدارد.(١) حديث بيست و ششم: در كمال الدين به سند متصل از «صقربن ابى دلف» روايت مى كند: چون متوكل حضرت امام ابى الحسن(هادى)(ع) را به سامراء طلبيد، روزى بخدمت آن حضرت رفتم تا خبرى از احوال آنجناب دريافت كنم، پس جاجب و دربان متوكل مرا ديد، دستور داد تا وارد شوم،... به خدمت امام(ع) رسيدم عرض كردم: اى سرور من، حديثى از رسول خدا(ص) روايت شده كه معنى آنرا نمى فهمم، فرمود كدام حديث
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- كمال الدين ص ٣٧٩
است؟ عرض كردم: گفتار رسولخدا(ص) كه فرمود: لاتعاد وا الايام فتعاديكم: يعنى با روزها دشمنى نكنيد كه آنها با شما دشمنى خواهند كرد. حضرت فرمود: مراد از آن ايام و روزها ما هستيم بجهت ما زمين و آسمانها پا برجاست، شنبه رسول خدا(ص) است، يكشنبه اميرالمومنين(ع) دوشنبه حسن و حسين(ع) و سه شنبه على بن الحسين و محمدبن على باقر و جعفربن محمد صادق است چهارشنبه موسى بن جعفر و على بن موسى و محمدبن على و منم، پنجشنبه فرزندم حسن جمعه فرزند فرزندم مى باشد، بسوى او جمع مى شوند اهل حق، و اوست كه زمين را با عدل و داد پر مى كند چنانكه از ظلم و ستم پر شده است، پس فرمود: معنى حديث اين است كه با آنها در دنيا دشمنى نكنيد تا با شما در آخرت دشمنى نكنند، سپس فرمود: وداع كن و بيرون رو كه بر جان تو ايمن نيستم و ميترسم آزارى بتو برسد.(١) اين روايت در كفاية الاثر ص ٢٨٥ نيز آمده است. حديث بيست و هفتم: در دلائل الامامة به سند متصل از «بشربن سليمان نخاس(برده فروش) كه از فرزندان ابى ايوب انصارى است روايت كرده: امام على النقى(ع) به نرجس (مادر حضرت مهدى) فرمود: بشارت باد ترا به فرزندى كه پادشاه و مالك مشرق و مغرب عالم شود و زمين را پر از عدل و داد كند چنانكه از ظلم و ستم پر شده است، نرجس گفت: اين فرزند از كى به وجود خواهد آمد فرمود از آن كسى كه رسول خدا در فلان شب از فلان ماه سال رومى ترا براى او خواستگارى كرد. نرجس گفت فرزندت ابى محمد...(٢) حديث بيست و هشتم: در اصول كافى بسند متصل از داودبن قاسم جعفرى روايت مى كند: از ابوالحسن عسكرى حضرت هادى(ع) شنيدم فرمود: جانشين پس از من حسن است. حال شما چگونه خواهد بود نسبت به جانشين او عرض كردم براى چه فدايت شوم؟ فرمود: زيرا شما خود او را نمى بينيد و ذكر نام او بر شما جائز نيست. عرض كردم: پس چگونه او را ياد كنيم كنيم؟ فرمود: بگوييد حجت از آل محمد(صلوات الله و سلامه عليه).(٣)
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- كمال الدين ج٢ ص٣٨٢
٢- دلائل الامامة ص ٢٦٢
٣- اصول كافى ج١ ص٢٦٨
اين حديث را در كفاية الاثر ص٢٨٤، از محمدبن على السندى از محمدبن الحسن از سعدبن عبدالله از محمدبن احمد علوى، بهمين متن و سند روايت نموده و همچينن صدوق در كمال الدين ج٢ص٣٨١ از محمدبن الحسن از سعدبن عبدالله از محمدبن احمدالعلوى، عيناً بهمين سند و متن روايت كرده.(و علامه مجلسى هم) در بحارالانوار ج٥٠ ص٢٤٠ و ج٥١ ص١٥٨ نقل نموده است. حديث بيست و نهم: در كفاية الاثر به سند متصل از صقربن ابى دلف روايت مى كند: از حضرت على بن محمدبن على الرضا(ع) شنيدم كه فرمود: امام بعد از من فرزندم حسن است و بعد از حسن فرزندش قائم است كه زمين را پر از عدل و داد مى كند چنانچه از ظلم و ستم پر شده است.
احاديث ديگر به نقل از (جامع الاثر)
حديث اول: كمال الدين، ج ١، ص ٣١٣ با سند از امام باقر (ع) از خضر پيامبر. حديث دوم: مقتضب الاثر، ص ٣١ ـ النجم الثاقب، ص ١٨٨ ـ بحار، ج ٥١، ص ١١٠ ـ غاية المرام، ص ٣١٧ با سند از اميرالمؤمنين على (ع) كه ائمه دوازده گانه را با اسم آنها ذكر كرده است. حديث سوم: غاية المرام، ص ٣١٧ ـ البرهان، ج ٣، ص ١٣٦ ـ الزام الناصب، ج ١، ص ٧٨ از اميرالمؤمنين على (ع) كه بخشى از آيه نور را به ائمه دوازده گانه تفسير و اسامى آنها را ذكر كرده است. حديث چهارم: مقتصب الأثر، ص ١١١ با سند نقل كرده كه در زمان ابن زبير سنگى پيدا شد كه در آن از بعثت پيامبر اسلام و امامان بعد از او خبر داده شده بود و اسامى ائمه هم در آن مندرج بود. حديث پنجم: مهج الدعوات، ص ١٦٥ از ابو حمزه ثمالى از امام زين العابدين (ع) دعايى روايت كرده كه در آن اسامى ائمه دوازده گانه ذكر شد. حديث ششم: الغدير، ج ٢، ص ٢٩٣ از امام صادق (ع) روايت كرده كه شعر عبرى را به فرزندان خود تعليم كنيد و در آن اسامى ائمه دوازده گانه ذكر شده است. حديث هفتم: مصباح المتهجد، ص ٢٤٣ دعايى از امام صادق (ع) روايت كرده كه در آن اسامى ائمه دوازده گانه در آن مذكور است. حديث هشتم: مصباح المتهجد، ص ٢٨٧ دعايى ديگر از امام صادق (ع) روايت كرده كه اسامى ائمه دوازده گانه در آن آمده است. حديث نهم: مصباح المتهجد، ص ٣٨٠ دعاى ديگرى از امام صادق (ع) روايت كرده كه اسامى امامان دوازده گانه در آن آمده است. حديث دهم: مصباح المتهجد، ص ٢٦٦ دعاى ديگرى به واسطه ابراهيم بن عمر از امام صادق (ع) روايت كرده كه در آن اسامى ائمه دوازده گانه ذكر شده است. حديث يازدهم: مهج الدعوات، ص ١٤٥ ـ ١٤٧ دعايى با سند از امام صادق (ع) روايت كرده كه در آن اسامى ائمه دوازده گانه مذكور است. حديث دوازدهم: الهداية الكبرى، ص ٣٩٢ ـ ٤٣٤ با سند حديثى از امام صادق (ع) روايت كرده كه مشتمل بر اسامى امامان دوازده گانه مىباشد. حديث سيزدهم: مصباح المتهجد، ص ١٧٩ دعايى از سجده از امام صادق (ع) روايت كرده كه مشتمل بر اسامى امامان دوازده گانه است. حديث چهاردهم: البلد الامين، ص ٣٢٣ دعاى فرج را روايت كرده كه مشتمل بر اسامى ائمه دوازده گانه است. حديث پانزدهم: من لا يحضر، ج ١، ص ٣٢٩ با سند دعاى سجده شكر را از موسى بن جعفر (ع) روايت كرده كه مشتمل بر اسامى امامان دوازده گانه است. حديث شانزدهم: بحارالانوار، ج ١٠٢، ص ٢٦٥ زيارت نامه حضرت معصومه (س) را با سند از امام رضا (ع) روايت كرده كه مشتمل بر اسامى ائمه دوازده گانه است. حديث هفدهم: الهداية الكبرى، ص ٣٦٣ با سند از امام هادى (ع) حديثى روايت كرده كه مشتمل بر اسامى امامان دوازده گانه است. حديث هجدهم: امالى شيخ، ص ١٨٣ با سند از امام صادق (ع) دعايى روايت كرده كه مشتمل بر اسامى ائمه دوازده گانه است. حديث نوزدهم: مصباح المتهجد، ص ٣٨٥ با سند از امام حسن عسكرى (ع) كيفيت صلوات را روايت كرده كه مشتمل بر اسامى امامان دوازده گانه است. حديث بيستم: مختار الخرائج، ص ٣١١ با سند از ابو الحسن (ع) حديثى روايت كرده كه مشتمل بر اسامى امامان دوازده گانه مىباشد. حديث بيست و يكم: كامل الزيارات، ص ٤٦ با سند از ابو الحسن (ع) زيارتى نقل كرده كه مشتمل بر اسامى امامان دوازده گانه مىباشد. حديث بيست و دوم: غيبت طوسى، ص ١٦٤ تولد امام زمان (ع) و اسامى يازده امام پدران او را با سند روايت كرده. حديث بيست و سوم: كمال الدين، ج ٢، ص ٤٣٥ با سند روايت كرده امام حسن عسكرى (ع) حضرت مهدى (عج) را در كودكى به ما نشان داد و فرمود: اين امام شما بعد از من مىباشد. حديث بيست و چهارم: اصول كافى، ج ١، ص ٥١٤ با سند از رجل فارس نقل كرده امام حسن عسكرى (ع) فرزند خود را به من نشان داد و فرمود: اين صاحب شماست. حديث بيست و پنجم: صفوة الاخبار، ص ٢٣٧ با سند از ابراهيم بن محمد روايت كرده امام حسن عسكرى (ع) را كه فرزندش حضرت مهدى (عج) را كه كنارش نشسته بود، معرفى نموده كه او امام غايب است. حديث بيست و ششم: كمال الدين، ج ٢، ص ٤٠٩ با سند از امام عسكرى (ع) روايت كرده كه منكر فرزند من ماننى كسى است كه به همه انبياء اقرار نموده و منكر خاتم الانبياء باشد. حديث بيست و هفتم: الانصاف، ص ٤٤٩ با سند از على بن ماهم روايت كرده كه امام حسن عسكرى (ع) جاى پاى فرزندش حضرت مهدى (عج) را به من نشان داد. حديث بيست و هشتم: كمال الدين ج ٢ ص ٤٧٥ از ابو الاديان روايت كرده كه امام حسن عسكرى (ع) قائم بعد از خود را به من معرفى فرمود. حديث بيست و نهم: اصول كافى، ج ١، ص ٣٢٨ با سند از عمرو اهوازى روايت كرده كه امام حسن عسكرى (ع) فرزند خود را به من نشان داد و فرمود اين صاحب شما بعد از من است. حديث سىام: كمال الدين، ج ٢، ص ٤٢٤ با سند از حكيمه عمه امام حسن عسكرى (ع) تفصيل ولادت حضرت مهدى (عج) را روايت كرده. حديث سى و يكم: كمال الدين، ج ٢، ص ٤٢٦ با سند از محمد بن عبدالله طهوى روايت كرده بعد از رحلت امام حسن عسكرى (ع) پيش حكيمه خاتون رفتم و مرا از فرزند او حضرت مهدى (عج) خبر داد. حديث سى و دوم: غيبة طوسى، ص ١٤٠ با سندهاى مختلف از حكيمه (عمه حضرت عسكرى) شرح ولادت حضرت مهدى (عج) و امامت او را روايت كرده است. حديث سى و سوم: كمال الدين، ج ٢، ص ٣٨٦ با سند از احمد بن اسحاق روايت كرده از امام حسن عسكرى (ع) از امام بعد از سؤال كردم به داخل خانه رفت فرزندى را كه گويا صورت او ماه تابان بود، آورده نشان داد. حديث سى و چهارم: كمال الدين، ج ٢، ص ٥٢٤ ـ الخرائج، ص ٢٦٧ با سند از امام حسن عسكرى (ع) روايت كرده كه فرمود: فرزندم قائم بعد از من است كه دل ها به جهت طول مدت او قساوت پيدا مىكند. حديث سى و پنجم: كمال الدين، ج ٢، ص ٥٦٠ توقيعى را كه حضرت قائم (ع) به دو نايب خاص خود فرستاده، ذكر كرده است و در آن ثبت است كه روى زمين هرگز از حجت خدا خالى نمىماند. حديث سى و ششم: كمال الدين، ج ٢، ص ٤٠٧ با سند نوشته است كه يعقوب بن منقوش خدمت امام حسن عسكرى (ع) رسيد و از صاحب الامر سؤال كرد، فرمود: پرده را كنار كن و به ديدار آن حضرت نائل شد. حديث سى و هفتم: كمال الدين ج ٢، ص ٤٤٤ ـ غيبت طوسى، ص ١٥٢ با سند از ازدى نقل كرده اند كه در حال طواف خدمت امام زمان (ع) رسيدم قدرى سنگريزه به من داد كه طلا شد و فرمود: من قائم زمان هستم كه زيمن را پر از عدل مىكنم همانگونه كه از ستم پر شده است. تذكر: اين احاديث نمونه اى از احاديث مربوط به امام زمان حضرت مهدى (عج) مىباشد براى احاطه به آنها به كتب حديث مربوط به آن حضرت مراجعه شود. شناخت امام بواسطه تعيين امام سابق بر او، و معجزات. رواياتى كه بالخصوص در مورد امامت هر امامى بواسطه امام سابق وارد شده متواتر است، براى اثبات آن تنها مراجعه به كتاب «إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات» (تاليف محمدبن الحسن حرعاملى) كافى است، اين كتاب را براى اثبات نبوّت پيامبر اكرم (ص) و امامان دوازده گانه با نصوص و معجزات متواتر تأليف كرده، و براى هر امام دو باب منعقد نموده كه هر بابى مشتمل بر فصول متعدد است، يك باب در نصوصى كه از امام سابق بر او در معرّفى امامت او وارد شده است، و يك باب ديگر در معجزاتى كه از او صادر شده است. فهرست ابواب را در مقدمه كتاب ذكر نموده و گفته است: همه احاديث اين ابواب متواتر است، و در از مقدمه كتاب گفته است: معجزات ائمه (عليهم السلام) و نصوص درباره امامت و ولايت اينها كمتر از معجزات و نصوص بر نبوت پيامبر اكرم(ص) نيست، بلكه معجزات و نصوص بر امامت آنها بر معجزات و نصوص بر نبوت پيامبر اسلام از حيث عدد و زيادى اخبار و قوت سند و روشنى دلالت و نزديكى زمان ما نسبت به زمان صدور روايات، و وارد شدن بسيارى از آنها از طرق عامه و غير اينها، مزيت دارد.و در و ١٨ (از مقدمه كتاب) گفته است خبر متواتر خبرى است كه خبر دهندگان آن بقدرى زياد باشد كه بدون در نظر گرفتن قرائن، علم و يقين به صدق مضمون خبر حاصل شود، زيرا محال است عادتاً آن همه خبردهنده كه هر كدام جداگانه به دور از ديگرى خبر داده است با هم بر ساختن آن خبر تبانى كرده باشند و اينكه خبر متواتر موجب علم و يقين است، امرى است معلوم و وجدانى كه هيچ عاقلى در آن شك نمى كند... تا اينكه گويد: چون بر معناى تواتر آگاه شدى، تواتر نصوص و معجزاتى كه ذكر خواهيم كرد بر تو آشكار مى شود، بلكه ميدانى كه از حد تواتر هم به مراتب زيادتر است، زيرا عدد آنها خيلى زيادتر از همه چيزيهايى است كه بر تواتر لفظى يا معنوى آنها اتفاق نظر شده است،... بعد مى افزايد: بديهى است كه عدد ناقلين شيعه و غير آنها باندازه اى است كه از حد و حصر بيرون است و تحقّق شرايطى كه براى تواتر ذكر شد بطورى واضح است كه هيچ شكى در آنها نيست. بعد اضافه مى كند: اگر اهل سنت انصاف را رعايت كنند مى فهمند كه تواتر نصوص ائمه ما و معجزاتشان، از تواتر نصوص پسغمبر و معجزاتش واضح تر است. نگارنده گويد: از جمله علماء اهل سنت كه اعتراف نموده است به اينكه امامت هر امامى بواسطه امام سابق منصوص است، محمدبن طلحه شافعى است كه در كتاب «مطالب السؤول» ص ٥ ـ گويد: امامت براى هر يك از آنها، از امام پيش از وى حاصل شده، پس امامت براى حسن از جانب پدرش على بن ابى طالب(ع) ثابت شده بعد از او براى برادرش «حسين» از جانب او حاصل شده، و بعد از «حسين» براى فرزندش «زين العابدين» از جانب او، بعد از «زين العابدين» براى فرزندش محمدباقر از جانب وى، و بعد از حضرت باقر براى فرزندش «جعفرصادق» از جانب او، و بعد از حضرت صادق براى فرزندش «موسى كاظم» از جانب وى، و بعد از حضرت كاظم، براى فرزندش «على بن موسى الرضا(ع)» از ناحيه او و بعد از«حضرت رضا» براى فرزندش «محمد قانع» از جانب وى، و بعد از قانع «امام جواد» به فرزندش «على متوكل» از ناحيه او بعد از «على متوكل» براى فرزندش «حسن خالص» از طرف وى و بعد از حضرت «خالص» (عسكرى)براى فرزندش «محمد حجت مهدى» از جانب پدرش، ثابت شده است. و اما امامت اميرالمومنين به كاملترين وجه در كتب اصول عقايد، اثبات شده و مارا در اين كتاب نيازى به تفصيل به سخن در آن نيست.(١)
ــــــــــــــــــــــــــــ
١- مطالب السؤوال، تأليف كمال الدين محمدبن طلحة شامى شافعى مذهب كه متوفاى سال ٦٥٤ هـ ثبت شده است.
۱۴
امام دوازدهم حجة الله غائب منتظر(ع)مهدى،محمدبن الحسن العسكرى عجل الله فرجه امام دوازدهم حجة الله غائب منتظر(ع)مهدى،محمدبن الحسن العسكرى عجل الله فرجه در مورد امامت حضرت بقية الله الاعظم روحى له الفداء وساير خصوصيات آنحضرت بحث بسيار است،به جهت اختصار تنها به ذكر فهرست كتاب «من هو المهدى(عج)» كه بقلم نگارنده اين كتاب است و اشاره به خلاصه بعضى از مطالب آن اكتفا مى كنيم:
فصل اول: در مورد كلام حضرت ختمى مرتبت (ص) كه فرموده:هر كس بميرد و امام زمانش را نشناسد،به مرگ جاهليت مرده است.
فصل دوم: در حديث ثقلين و مدارك آن از كتابهاى اهل سنت.
فصل سوم: در تصريح رسول الله (ص) بر عدد ائمه دوازده گانه از كتب اهل سنت.
فصل چهارم: در تعيين پيامبر(ص) ائمه (دوازده گانه) را و تصريح او به اسامى آن بزرگواران از كتب اهل سنت.
فصل پنجم: در تواتر احاديث وارده درباره مهدى (ع) از پيامبر اكرم (ص) پيش اهل سنت.
در اين فصل آمده است كثرت احاديث وارده در مورد مهدى (ع) به حدى است كه كمتر موضوعى در اسلام هست كه احاديث درباره آن به اندازه موضوع مهدى (ع) از طريق فريقين (اهل سنت و شيعه) از پيامبر اكرم (ص) وائمه اطهار (ع) يكى پس از ديگرى صادر شده باشد.
تنها احاديثى كه از طرق اهل سنت در مورد مهدى (ع) از پيامبر اسلام وارد شده، در حد تواتر است، به اين مطلب عده اى از بزرگان اهل سنت گواهى داده اند كه از جمله آنها افراد ذيل است:
(١) حافظ عسقلانى، در «تهذيب التهذيب» ج٩ ص ١٤٤ طبع حيدر آباد دكن، گويد:
اخبار وروايات از مصطفى (ص) در مورد مهدى و اينكه او از اهل بيت اوست و در روى زمين هفت سال حكومت مى كند و زمين را پر از عدل نموده و عيسى در كشتن دجّال به او كمك مى كند،و او به اين امّت امامت نموده وعيسى پشت سر او نماز مى خواند، متواتر بوده و بيش از حد وارد شده است.
(٢) سيوطى در كتاب «الحاوى للفتاوى» عين همين مطلب را بيان نموده است.
(٣) ابن حجر هيثمى در «الصواعق» ص ١٦٥ طبع مصر گويد:
ابوالحسين آجرى گفته است: روايات از مصطفى (ص) در مورد خروج مهدى و اينكه او از اهل بيت آنحضرت است و زمين را پر از عدل و داد مى كند و با عيسى خروج مى كند و در قتل دجّال در سرزمين فلسطين به عيسى كمك مى كند،و او به اين امّت امامت نموده و عيسى پشت سر او نماز مى خواند،در حد تواتر بوده و بيش از حدّ است.
(بعد ابن حجر هيتمى) مى افزايد:آنچه كه ابوحسين آجرى گفته«عيسى به مهدى اقتدا نموده و پشت او نماز مى خواند،» نيز روايات بر آن دلالت دارد.
(٤)شبلنجى در كتاب «نورالابصار» ص١٧١ طبع مصر گويد:
اخبار و روايات از پيامبر اسلام متواتر است كه مهدى از اهل بيت او بوده و زمين را پر از عدل و داد مى كند و همچنين اخبار متواتر است كه او در كشتن دجّال به عيسى كمك مى كند.
(٥) شيخ محمّد حنفى مصرى در كتاب «اتحاف اهل الاسلام» گويد:
اخبار از پيامبر اسلام (ص) متواتر است كه مهدى خروج مى كند.
(٦) محمدبن رسول برزنجى در كتاب «الاشاعة لاشراط السّاعة» ص٨٧ طبع مصر گويد:
محمدبن حسن اسفرى در كتاب مناقب الشافعى گفته است: اخبار از رسول خدا (ص) متواتر است كه مهدى از اهل بيت اوست.
(٧) شيخ محمد صبّان در «اسعاف الراغبين» ص١٤٠ طبع مصر گويد:
اخبار و روايات از پيامبر اسلام متواتر است كه مهدى خروج مى كند و از اهل بيت بوده و زمين را پر از عدل و داد مى كند و در كشتن دجّال در فلسطين كنار باب لد به عيسى كمك مى كند و اينكه او به اين امّت، امامت نموده و عيسى پشت سر او نماز مى خواند.
(٨) سويدى در «سبائك الذهب» ص٧٨ طبع مصر گويد:آنچه علماء بر آن اتفاق نظر دارند اين است مهدى كسى است كه در آخرالزمان قيام نموده و زمين را پر از عدل و داد مى كند.
احاديث مهدى را حفّاظ اهل سنت در صدها كتاب اعمّ از كتب تفسير،كلام،عرفان،تراجم و لغت و تاريخ،آورده و روايت كرده اند.
فصل ششم: در ويژگى مهدى (ع) كه زمين را پر از عدل و داد مى كند.
در اين فصل در مورد اين ويژگى مهدى (ع) سى حديث توسط بيست كتاب از كتب اهل سنت از رسول خدا (ص) روايت نموده ايم و همچنين در (تعليقات) احقاق الحق،ج١٣ از شصتوچهار كتاب از كتب اهل سنت روايت شده است.
فصل هفتم: در بخشى از احاديث اهل سنت از رسول خدا(ص) درباره مهدى است.
١ ـ رسول خدا فرمود: هر كس انكار كند خروج مهدى را به تحقيق كافر شده به آنچه بر محمد نازل شده است از كتب اهل سنت، از جمله:فرائدالسمطين ج٢ ص٣٣٤.
٢ ـ رسول خدا(ص) فرمود:مهدى از سادات اهل بهشت است، از كتب اهل سنت، از جمله: «سنن ابن ماجه» ج٢ ص٥١٩.
٣ ـ رسول خدا فرمود: مهدى طاووس اهل بهشت است، از كتب اهل سنت،از جمله: «فصول مهمه ص٢٧٥»
٤ ـ رسول خدا فرمود: اگر از عمر دنيا نمانده باشد مگر يك روز، البته خداى متعال آنروز را طولانى مى كند تا اينكه مردى از اهل بيت من مالك (زمين) گردد. خدا حوادث بزرگ و مهم به دست آن حضرت اجرا نموده و(حقايق) اسلام را آشكار مى كند، خدا به وعده هاى خود خلف ننموده و سريع الحساب است، از كتب اهل سنت،از جمله:«الحاوى للفتاوى ص٦٤»
٥ ـ رسول خدا فرمود: بعد از گذشت زمان طولانى و ظهور فتنه ها مردى ظهور مى كند كه اسم او مهدى است و عطا وبخشش او گوارا و لذت بخش خواهد بود، از كتب اهل سنت،از جمله:«اربعين ابى نعيم حديث ٢٤».
٦ ـ رسول خدا فرمود: جماعتى از مردم از سوى مشرق قيام نموده ومقدمات حكومت مهدى را فراهم مى كنند، از كتب اهل سنت،از جمله: «سنن ابن ماجه» ج٩ ص٥١٩.
٧ ـ رسول خدا فرمود:... مهدى در ميان آنها ظهور مى كند او از اولاد دخترم فاطمه است، خدا به واسطه آنان حق را آشكار نموده و باطل را به وسيله شمشيرهاى آنان نابود مى كند. از كتب اهل سنت،از جمله:«مناقب خوارزمى» ص٢٤.
٨ ـ رسول خدا فرمود: اگر از عمر دنيا باقى نماند مگر يك روز، خدا آن روز را طولانى گرداند تا مردى از اهل بيت من بر آنان حكومت و فرمانروايى كند در حالى كه ملائكه و فرشتگان در پيش روى او هستند. او اسلام را آشكار مى كند. از كتب اهل سنت،از جمله «مختصر تذكرة قرطبى». ص ١٢٧
٩ ـ رسول خدا فرمود:...البته مهدى زيورآلات بيت المقدس را گرد آورده، به آن باز مى گرداند، سپس با اصحابش سير خود را ادامه داده، تا به پشت روميّه مى آيند.از كتب اهل سنت،از جمله:«البيان فى اخبار آخر الزّمان». ص٩٧
١٠ ـ رسول خدا فرمود: در آخرالزمان خليفه اى مى آيد كه مال را بدون شمارش و محاسبه در ميان مردم تقسيم مى كند(هر كس به اندازه نيازش از آن بر مى گيرد). از كتب اهل سنت،از جمله:«مسند احمد» ج٣ ص٣٨ و ص٣٣٣.
١١ ـ رسول خدا فرمود: مهدى از دهى كه به آن كريمه مى گويند ظهور مى كند. از كتب اهل سنت،از جمله:«اربعين ابن نعيم».حديث ٧
١٢ ـ رسول خدا فرمود: اصحاب كهف ياران مهدى هستند. از كتب اهل سنت،از جمله: «نشرالمعلمين ص١٣».
١٣ ـ رسول خدا فرمود: مهدى در ميان امّت من است. وقتى كه ظاهر شد...مرد نزد مهدى مى آيد و مى گويد اى مهدى به من عطايى بفرما، حضرت آنقدر كه بتواند حمل كند عطا مى كند. از كتب اهل سنت،از جمله:«صحيح ترمذى ج٩ ص٧٥».
١٤ ـ رسول خدا فرمود: قيامت بر پا نمى شود مگر اينكه مهدى ظاهر شود... از كتب اهل سنت،از جمله:«عقدالدرر» مخطوط.
١٥ ـ رسول خدا فرمود: بهترين عبادت انتطار فرج اشت. از كتب اهل سنت،از جمله:«فرائدالسمطين ج٢ص٣٣٥».
١٦ ـ رسول خدا بعد از آنكه خصوصيات و شرايط زمانى را توصيف كرد، فرمود: آن زمان، زمان خروج وظهور مهدى است. از كتب اهل سنت،از جمله «سنن الهدى» ص٤٧٤.
١٧ ـ رسول خدا بعد از ذكر قسمتى از علائم ظهور مهدى فرمود: زمانيكه او را ديديد با او بيعت كنيد اگر چه با خزيدن روى برفها باشد، زيرا او خليفه خدا، مهدى است. از كتب اهل سنت،از جمله «سنن ابن ماجد» ج٩ ص٥١٩.
١٨ ـ رسول خدا فرمود: مهدى ظهور مى كند در حالى كه بالاى سر او ملكى ندا مى كند: اين مهدى خليفه خدا است از او متابعت نماييد. و در حديث ديگر دارد: مهدى در حالى ظهور مى كندكه ابرى بالاى سر او خواهد بود از ميان آن ابر منادى ندا مى كند: اين مهدى خليفه خدا است، از او متابعت كنيد. از كتب اهل سنت،از جمله «اربعين ابن نعيم، حديث ١٦و١٧.
١٩ ـ رسول خدا فرمود: مردى از اهل بيت من ظهور مى كند كه اسم او مهدى است، پس اگر او را ديدى، از او متابعت كن تا از هدايت يافتگان باشى. از كتب اهل سنت،از جمله «الحاوى الفتاوى» ج٢ ص٦٧.
٢٠ ـ رسول خدا فرمود: مهدى از ماست، (او) داراى پيشانى نورانى و بينى باريك است.
از كتب اهل سنت،از جمله «اربعين ابى نعيم» حديث ١٠.
٢١ ـ رسول خدا فرمود: خدا اين دين را به سبب على(ع) پيروز گردانيده است و زمانى كه او كشته شد دين فاسد مى شود و جز مهدى كسى نمى تواند آن را اصلاح كند. از كتب اهل سنت،از جمله: ينابيع المودة ص٤٤٥ و٢٥٩.
٢٢ ـ رسول خدا فرمود: زمانى كه قائم آل محمد قيام كرد خدا اهل شرق و غرب را براى او جمع مى كند. از كتب اهل سنت،از جمله «منتخب تاريخ دمشق» ج٥ ص٢٨٤.
٢٣ ـ رسول خدا فرمود: مهدى در آخرالزمان ظهور نموده وخدا باران را در اختيار او مى گذارد. از كتب اهل سنت،از جمله«مستدرك الصحيحين»ج٥ ص ٥٥٧.
٢٤ تا ٣٠ -احاديث وارده از رسول خدا در كتب اهل سنت در اينكه «مهدى از اهل بيت پيامبر است.»
در كتاب (من هو المهدى) هفت حديث در آن از كتب اهل سنت آورده ايم و بعضى از احاديثى كه در فصول گذشته ذكر شده نيز بر آن دلالت دارد.
احاديث وارده از رسول خدا در كتب اهل سنت در اينكه «مهدى از اولاد فاطمه است». برخى از آنها بدينقرار است:
٣١ ـ حديث ام سلمه «سنن ابن ماجه» ج٢ ص ٥١٩ و «سنن ابى داود» ج٤ ص ١٥١
٣٢ ـ حديث حسين بن على(ع) «منتخب كنز العمال ج٥ ص ٩٦»
٣٣ ـ حديث ابى ايوب انصارى «البيان فى اخبار آخرالزمان ص٣١٠»
احاديث وارده از رسول خدا در كتب اهل سنت كه «مهدى از اولاد حسين است.» برخى از آنها بدينقرار است:
٣٤ ـ حديث هلال «ادبعين ابى نعيم» حديث پنجم
٣٥ ـ حديث حذيفه «ذخاير العقبى» ص ١٣٦.
٣٦ ـ حديث ابن عباس «مناقب عبدالله شافعى».
احاديث وارده از رسول خدا در كتب اهل سنت در اينكه «مهدى همنام رسول خداست.» برخى از آنها بدينقرار است:
٣٧ ـ حديث ابن مسعود «صحيح ترمذى»ج ٩ ص ٧٤.
٣٨ ـ حديث على (ع) «الاعتقاد بيهقى» ص١٠٥
٣٩ ـ حديث الدارمى «تذكرة الحفاظ»ج١ ص ٧٥٦.
٤٠ ـ حديث ابى هريره «صحيح ترمذى»ج٩ ص ٧٤٠.
احاديث وارده از رسول خدا در كتب اهل سنت در اينكه عيسى در زمان مهدى نازل خواهد شد. برخى از آنها بدينقرار است:
٤١ ـ حديث ابى هريره، در ذيل اين حديث آمده است كه او صليب را خواهد شكست.«المعجم الصغير»ص ١٥٠.
٤٢ ـ حديث ابن عبّاس، در ضمن اين حديث آمده است كه:مهدى از فرزندان من،در وسط امّت من و عيسى در آخر آن است.«مناقب ابن مغازلى»ص٣٩٥.
٤٣ ـ حديث جابربن عبدالله: و در قسمتى از آن آمده است كه: عيسى بن مريم فرود مى آيد پس امير آنان (مهدى) به او مى گويد: بيا تا با تو نماز بگذارم. عيسى گويد: شما خود برخى بر برخى امير هستيد، واين لطف و كرامت خدا در حق اين امّت است.«صحيح مسلم»ج١ ص٩٥.
٤٤ ـ حديث حذيفه، در ضمن آن آمده است كه: عيسى پشت سر مردى از اولاد من نماز مى خواند. «الحاوى للفتاوى»ص٨١.
٤٥ ـ حديث ابى امامة الباهلى، در ضمن آن آمده است كه:عيسى در نماز دست خود را ميان دو شانه مهدى مى گذارد،و به او مى گويد: جلو بايست.«سنن ابن ماجه»ج٩ ص٥١٩.
٤٦ ـ حديث ابى هريره، در آن آمده است: رسول خدا فرمود: چگونه خواهيد بود زمانى كه پسر مريم در بين شما نازل گردد در حاليكه امام شما از خود شماست.«صحيح بخارى»ج٤ ص٢٠٥ و «صحيح مسلم»ج١ص٩٤.
٤٧ ـ حديث ابى سعيد خدرى، در آن آمده: رسول خدا فرمود: از ماست كسى كه عيسى پشت سر او نماز مى خواند.«اربعين ابى نعيم»حديث ٣٨.
(٤٨ ـ٦٩) و بعد از اينها بيست و دو حديث از رسول خدا در مورد علائم ظهور مهدى از كتب اهل سنت با تعيين صفحه نقل نموده ايم.
فصل هشتم: در اينكه زمين از حجّت پروردگار خالى نمى ماند، احاديثى كه در آن وارد شده بقدرى زياد است كه در حد قطع و يقين است، ما تعداد «يكصد و هفت حديث» از آنها را در كتاب «من هو المهدى» وارد كرده ايم.فصل هشتم: در اينكه زمين از حجّت پروردگار خالى نمى ماند، احاديثى كه در آن وارد شده بقدرى زياد است كه در حد قطع و يقين است، ما تعداد «يكصد و هفت حديث» از آنها را در كتاب «من هو المهدى» وارد كرده ايم.
ضرورت وجود حجة الله معصوم در هر عصر و زمان
انسان داراى ويژگى هائى است كه در هيچ يك از موجودات جهان وجود ندارد، او موجودى است داراى قدرت تفكر و نيروى عاقله كه با كاربرد آن مى تواند راه هاى خداشناسى را پيموده، و نفس خود را در ميدان مشتهيات زندگى مهار كرده و صراط مستقيم الهى را طى كند، اين مزيّتى است كه انسان در ميان انواع گوناگون جانداران با آن ممتاز است، به دليل وجود همين مزيّت است كه قرآن هدف از آفرينش انسان را چنين معرفى مى كند:
«وماخلقت الجنّ والانس الّاليعبدون» (من جن وانس راجز براى عبادت خودنيافريدم)(١) انسان تنها موجود در اين جهان است كه تكليف و اوامر و نواهى الهى بسوى او متوجه است، هيچكدام از موجودات اين جهان مورد تكاليف الهيّه نيستند، تنها انسان است كه پروردگار عالم در اين جهان او را مكلّف ساخته است، و به او اختيار اطاعت و معصيت و موافقت و مخالفت اوامر الهى را داده است، كه باختيار خود مى تواند خدا را اطاعت يا معصيت كند. او اگر با وجود قدرت بر معصيت از آن پرهيز و خدا را اطاعت كند بر فراز قلّه آفرينش قرار مى گيرد.
پس هدف اصلى پروردگار متعال از خلقت نوع انسان آفرينش موجودى است كه باختيار خود با وجود قدرت بر معصيت خدا را اطاعت كند، و اگر در عصر و زمانى در بنى نوع انسان فردى نباشد كه معصوم بوده و صرفاً خدا را اطاعت كند و از معصيت دورى و تجنّب نموده و بهيچوجه آلوده به گناه نشود، هدف كامل پروردگار متعال از آفرينش انسان در آن عصر و زمان حاصل نشده، و اين محالست كه هدف اصلى پرودگار متعال حاصل نشود.
آرى، غرض نهايى از ايجاد نوع انسان وخلق آن به شهادت قرآن كريم، اطاعت و عبوديّت (خداى تعالى) است، خداوند متعال مى فرمايد: «جنّ و انس را نيافريدم مگر اينكه مرا عبادت كنند.
پس آنچه هدف خداوند متعال را از خلقت نژاد انسان عينيّت مى بخشد، فردى است كه با اختيار خود با وجود قدرت بر معصيت خدا را اطاعت نموده و آنرا با معصيت و عبوديت را با تمرّد آلوده نكند و به عرفان و معرفت الهى لباس جهل و جهالت نپوشاند. ولى انسانهاى ديگر مى توانند به كمال نسبى برسند، لكن كاملترين فرد نوع انسان كه هدف نهايى خدا بواسطه آن تحقق مى يابد، همان كسى است كه در بلندترين قلّه انسانيت جا گرفته است. اين فرد از انسان همان شخص معصوم است كه در سراسر عمرش آنى معصيت الهى از او سر نزده است، او حجّت الله است كه اقوال و افعال او مظهر حقّ و معيار احكام الهى است. اين است كه در نصوص و روايات آمده است هيچ زمانى از زمانها روى زمين از حجّت خدا خالى نمى ماند.
فصل نهم: در اخبار پيامبر اكرم و ائمه اطهار از غيبت قائم(ع) است.
در اين فصل (٢٩) حديث از پيامبر(ص) و (١٦) حديث از اميرالمؤمنين،و يك حديث از حسن بن على،و(٥) حديث از حسين بن على،و(٨) حديث از زين العابدين على بن الحسين،و(١٩) حديث از ابى جعفر باقر،و (٦٢) حديث ازامام صادق،و (١٠) حديث از موسى بن جعفر،و(١١) حديث از على ابن موسى،و (٥) حديث از امام جواد، و (٦) حديث از امام هادى، و (١٨) حديث از امام حسن عسكرى وارد كرده ايم.(١)
احاديث ديگرى هم از نبى اكرم(ص) و اميرالمؤمنين مشتمل بر اخبار از غيبت قائم بدست آمده است كه انشاالله در چاپهاى بعدى اضافه خواهيم كرد.
از جمله آن احاديث: حديث كميل بن زياد است كه در كمال الدين ص٢٩٤-٢٨٩ با سيزده سند از اميرالمؤمنين على(ع) روايت كرده است كه در قسمتى از آن چنين آمده است كه آنحضرت گفت:
«آرى، خدايا تو هرگز زمين را از بپادارنده حجّت الهى خالى نمى گذارى، خواه ظاهر و آشكار باشد و يا ترسان و پنهان،تا دلايل الهى ونشانه هاى روشن او باطل نگردد، آه آه چقدر مشتاق ديدار آنم. صدوق گويد: براى اين حديث طرق زيادى وجود دارد.
همچنين در اين فصل ذكر شده افراد زيادى به محضر امام زمان(ع) در غيبت صغرى و كبرى در اعصار مختلف و قرن هاى متمادى تا عصر حاضر مشرف شده اند.
فصل دهم: در اين فصل درباره سه چيز سخن رفته است.
(١) غرض از غيبت آنحضرت امتحان انسانها است تا آنهايى كه خدا را اطاعت نموده و به غيبت ايمان دارند از ديگران بازشناخته شوند.
(٢) ولايت ظاهرى و باطنى امام.
(٣) پاسخ از اشكال طول عمر آنحضرت.
فصل يازدهم: در علت تأخير قيام آن حضرت است. و در آن سه حديث ذكر شده است.
فصل دوازدهم: در معرفى رسول اكرم(ص) اسم و نسب و يكايك پدران مهدى(عج) را
فصل سيزدهم: در معرفى اميرالمؤمنين على (ع) اسم و نسب و يكايك پدران مهدى(عج) را
فصل چهاردهم: درمعرفى امام حسن مجتبى(ع) اسم ونسب و يكايك پدران مهدى(عج)را
فصل پانزدهم: در معرفى سيدالشهداء امام حسين(ع) اسم و نسب و يكايك پدران مهدى(عج) را
فصل شانزدهم: در معرفى امام سجاد(ع) اسم و نسب و يكايك پدران مهدى(عج) را
فصل هفدهم: در معرفى امام باقر(ع) اسم و نسب و يكايك پدران مهدى(عج) را
فصل هجدهم: در معرفى امام صادق(ع) اسم و نسب و يكايك پدران مهدى(عج) را
فصل نوزدهم: در معرفى امام كاظم(ع) اسم و نسب و يكايك پدران مهدى(عج) را
فصل بيستم: در معرفى امام رضا(ع) اسم و نسب و يكايك پدران مهدى(عج) را
فصل بيست و يكم: در معرفى امام جواد(ع) اسم و نسب و يكايك پدران مهدى(عج) را
فصل بيست و دوم: در معرفى امام هادى(ع) اسم و نسب و يكايك پدران مهدى(عج) را
فصل بيست و سوم: در معرفى امام حسن عسگرى(ع) اسم و نسب و يكايك پدران مهدى(عج) را
فصل بيست و چهارم در اينكه مهدى(عج) يازدهمين فرزند پيامبر است، در آن (١٣١) حديث آورده ايم.
فصل بيست و پنجم در اينكه مهدى(عج) دهمين فرزند على (ع) است، در آن (١٣٤) حديث آورده ايم.
فصل بيست و ششم در اينكه مهدى(عج) نهمين فرزند حسين(ع) است، در آن (١٣١) حديث آورده ايم.
فصل بيست و هفتم در اينكه مهدى(عج) هشتمين فرزند على بن حسين(ع) است، در آن (١١١) حديث آورده ايم.
فصل بيست و هشتم در اينكه مهدى(عج) هفتمين فرزند محمدبن على باقر(ع) است، در آن (١١١) حديث آورده ايم.
فصل بيست و نهم در اينكه مهدى(عج) ششمين فرزند جعفربن محمدصادق(ع) است، در آن (١١٠) حديث آورده ايم.
فصل سى ام در اينكه مهدى(عج) پنجمين فرزند موسى بن جعفر(ع) است، در آن (١٠٦) حديث آورده ايم.
فصل سى و يكم در اينكه مهدى(عج) چهارمين فرزند على بن موسى الرضا(ع) است، در آن (٩٨) حديث آورده ايم.
فصل سى و دوم در اينكه مهدى(عج) سومين فرزند محمدبن على جواد(ع) است، در آن (٩٧) حديث آورده ايم.
فصل سى و سوم در اينكه مهدى(عج) دومين فرزند على بن محمدهادى(ع) است، در آن (٩٦) حديث آورده ايم.
فصل سى و چهارم در اينكه مهدى(عج) فرزند(بلافصل)حسن بن على عسگرى(ع) است، در آن (٩٦) حديث آورده ايم.
فصل سى و پنجم در تاريخ ولادت خضرت مهدى(عج) از كتب اهل سنت، در اين فصل اسامى (٣٢) نفر از علماء اهل سنت را كه تاريخ ولادت حجة بن الحسن المهدى(عج) را در كتابهاى خود ثبت كرده اند ذكر شده است.
فصل سى و ششم در اشخاصى كه در زمان پدر بزرگوارش به ديدار آنحضرت نائل شده اند.
فصل سى و هفتم در اشخاصى كه زمان غيبت صغرى به فيض ديدار آنحضرت نائل شده اند، اسامى (٢٦٦) نفر از آنان در اين فصل ذكر شده است
فصل سى و هشتم در توقيعات صادره از آنحضرت در غيبت صغرى، در اين فصل(٢٨) توقيع از كتاب كافى، و (٣٧) توقيع از كتاب كمال الدين و (١٨) توقيع از كتاب غيبة شيخ، و (١٦) توقيع از كتاب احتجاج آورده شده است
فصل سى و نهم در اشخاصى كه در غيبت كبرى به ديدار آنحضرت نائل شده اند. تعداد آنها بيشمار است، ودر هر عصرى تا عصر حاضر كسانى به ديدار آنحضرت نائل شده اند، حتى در عصر حاضر برخى از آنها را مى شناسيم.در اين فصل نام عده اى از كتابها كه براى ثبت اسامى كسانى كه به ديدار آنحضرت نائل شده اند تاليف شده، مذكور است.
فصل چهلم در وكلاء آنحضرت در زمان غيبت صغرى، در اين فصل تعدادى از كرامات را كه از وكلاء آنحضرت صادر شده مذكور است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
١-سوره الذاريات/آيه ٥٦