۲۵- عليعليهالسلام
؛ قاطعيت يا تساهل؟
پرسش مهمّي كه در دوران معاصر، ذهن مردم ما را مشغول ساخته است، مسئله ي تساهل و قاطعيّت است و اين كه آيا در اجراي احكام الهي بايد گرفتار تولرانس و تساهل شد يا اين كه بايد زما م داران، قاطعيّت و جدّيت را سياست خويش سازند. آنان كه مدّعي پيروي عليعليهالسلام
و سيره و سنّت علوي اند، بر اين مطلب واقفند كه عليعليهالسلام
قاطعيّت را بر مصلحت سنجي و منفعت طلبي مقدّم مي داشت و اينك نمونه هايي از اين سنّت علوي بهرا بر مي شماريم:
۱. قدامة بن مظعون، شراب آشاميده بود و عمر، تصميم بر اجراي حد اسلام گرفت. قدامه با استناد به آيه ي نودوسوم مائده،
عمربن خطاب را قانع كرد كه حد را از وي ساقط كند. عمر، علي رغم اين كه استدلال او را پذيرفت، از حضرت عليعليهالسلام
نيز مطلب را جويا شد.
و حضرت فرمود: «قدامه و هر كس ديگر، اين حرام را مرتكب شود، از اهل آيه ي شريفه نيست؛ زيرا كساني كه ايمان آورده عمل صالح را انجام مي دهند، حرام خدا را حلال نمي شمارند. پس قدامه را برگردان و بگو از آن چه گفته، توبه كند و پس از توبه بر گفته اش، حد الهي را بر عملش اقامه كن و اگر از تو سرپيچي كند او را بكش؛ زيرا به واسطه ي حلال شمردن حرام الهي از دين خارج شده و خونش مباح گرديده است.»
۲. وقتي عمربن خطاب با شش ضربت چاقوي ابولؤلؤ به بستر مرگ گرفتار شد، عبيدالله پسر عمر، هرمزان، سردار ايراني تازه مسلمان و دختر خردسال ابولؤلؤ را كشت؛ در حالي كه هنوز عمر زنده بود. استدلال عبيدالله اين بود كه در خلوت، هرمزان را ديدم كه بر كشتن پدرم، ابولؤلؤ را ترغيب مي كند. عمر وصيّت كرد كه اگر از دنيا رفتم، براي تأييد سخنان پسرم، گواهي بخواهيد، اگر نياورد، عبيدالله را به جرم قتل هرمزان بكشيد.
دوره ي حاكميّت عثمان فرا رسيد، ولي عثمان، علي رغم وصيّت عمر و حكم الهي تصريح كرد كه من از گناه عبيدالله بن عمر گذشتم، ولي عليعليهالسلام
بر كشتن عبيدالله اصرار ورزيد.
عثمان گفت من خون بهاي او را مي پردازم. امامعليهالسلام
با اين عمل كرد عثمان به شدّت مخالفت كرد و به عبيدالله بن عمر خطاب كرد: «اگر دستم به تو رسد، تو را به قصاص خون هرمزان خواهم كشت». و عثمان نيز عبيدالله را مخفيانه به كوفه روانه كرد.
۳. تاريخ، شاهد بي وفايي عثمان نسبت به وعده ها و پيمآن هاي آغاز خلافتش بود؛ نه به كتاب خدا و سنّت پيامبر توجّهي كرد و نه به سيره ي ابوبكر و عمر وفادار ماند. در آغاز خلافتش، مروان بن حكم و پدرش حكم بن ابي العاص را كه تبعيدشدگان پيامبر و ابوبكر و عمر بودند، به مدينه فراخواند و پيراهني از پارچه ي گران بها به آن ها هديه كرد. و مردم به ويژه اصحاب پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را نگران ساخت.
دخترش ام ابّان را به مروان بن حكم داد. دختر ديگرش، عايشه را به همسري حارث بن حكم و يك پنجم غنايم افريقا يعني پانصد هزار دينار طلا را به مروان و سيصد هزار درهم به حارث بن حكم و سيصدهزار درهم ديگر به پدر آن ها، حكم بن ابي العاص و صدهزار درهم نيز به سعيد بن عاص بخشيد. وليدبن عقبه، فرمان دار كوفه، صدهزار سكّه از عبدالله بن مسعود كه خزانه دار و كارگزار بيت المال دولت عثمان بود، قرض گرفت و پرداخت نكرد و عثمان در نامه اي به عبدالله بن مسعود نوشت: «تو خزانه دار مايي و بسم الله الرحمن الرحيم؛ پس براي آن چه وليد از اموال ستانده كاري به وي نداشته باش.»
عبدالله بن مسعود، كليد خزانه را بر زمين انداخت و فرياد زد، من گمان مي كردم خزانه دار مسلمانانم. اين سنّت زشت و ناپسند ادامه يافت به گونه اي كه عثمان به ابوسفيان، دويست هزار درهم و به عبدالله بن خالد بن اسيد اموي سيصدهزار درهم از بيت المال بخشيد. عليعليهالسلام
به شدّت با اين رانت خواري و فساد مالي عثمان مخالفت كرد و به او هشدار داد كه مردم، براي جلوگيري از اين كارها برمي خيزند و ميان تو و خواسته ات جدايي مي اندازند.
ثروت اندوزي بني اميّه در زمان عثمان در حالي بود كه اصحاب خالص پيامبر، گوشه نشين شدند. و دولت جاهليّت قريش بر آن ها حاكم گرديد.
ابوذر به ربذه تبعيد شد و در خلوت و تنهايي كنار يگانه دخترش، سر بر بالين خاك نهاد و به زيارت پيامبرش شتافت. عبدالله بن مسعود را با خشونت از مسجد بيرون انداختند و دنده اش را شكستند. فساد مالي در شش سال آخر خلافت عثمان به اوج خود رسيد و سبب شورش مردم شد. آشوب و آشفتگي، جامعه ي اسلامي را فرا گرفت و عليعليهالسلام
علي رغم مخالفت با فساد مالي و اداري عثمان، در صدد اصلاح و آرامش امور بود.
يك بار محيط را آرام كرد و با گفتار پيامبر او را هشدار داد كه فرمود: «روز قيامت، پيشواي ستم گر را مي آورند در حالتي كه ياوري ندارد و عذرخواهي همراه او نيست؛ پس در آتش دوزخ افكنده شود و در آتش مي گردد مانند گردش آسياب؛ آن گاه در اعماق دوزخ بازداشته مي شود.» امّا وي درس نگرفت و در گرداب آشوب مردم غرق شد.
زما م داران شريف، آگاه باشند كه عثمان در حالي به قتل رسيد كه با زبان روزه به تلاوت قرآن مشغول بود و خونش در حال مرگ بر صفحه هاي قرآن ريخت. و اين روي داد، چيزي جز محصول عمل كرد و انحراف مالي و اداري عثمان نبود.
۴. وقتي مردم، مانند موي گردن كفتار، به دور عليعليهالسلام
ريختند و از هر طرف به سوي او هجوم آوردند، به گونه اي كه حسن و حسين به زير دست و پا رفتند و لباس حضرت پاره شد،
امام عليعليهالسلام
، حكومت را پذيرفت و فرمود: «بدانيد اگر من دعوت شما را بپذيرم، طبق آن چه خود مي دانم رفتار خواهم نمود، نه آن چه ديگران پيش از من كردند. و به سخن گوينده و سرزنش توبيخ كننده گوش فرا نمي دهم».
اين سخن كسي است كه دل بستگي به دنيا و حكومت ندارد و به خدا قسم مي خورد كه اگر حجّت با اين جمعيت انبوه تمام نمي شد و عهد خداوند متعال مبني بر مقابله ي علما با ظلم ستم گران نبود، هر آينه ريسمان و مهار شتر خلافت را بر كوهانش مي انداختم و آخر خلافت را به كاسه ي اوّل آن سيراب مي كردم و دريافتيد كه اين دنياي شما نزد من خوارتر و بي مقدارتر از عطسه ي يك بز است.
و نيز فرمود: «به خدا اين كفش، نزد من از امارت و حكومت بر شما، محبوب تر است؛ مگر اين كه حقّي را ثابت گردانم يا باطلي را براندازم.»
و فرمود: «آيا به من دستور مي دهيد كه براي حكومت بر مردم از بيداد و ستم ياري بخواهم. به خدا، هرگز چنين نكنم؛ مادامي كه شب و روز در پي هم آيند و ستاره اي در آسمان دركمين ستاره ي ديگري ست. اگر اين مال، مال خودم بود، آن را به يك سان ميان مسلمانان تقسيم مي كردم تا چه رسد به اين كه مال، مال خداست.»
امام از ابتداي حكومت، تقسيم بيت المال و عطايا را به صورت عادلانه انجام داد و كسي را بر كسي مقدّم نداشت و پيش كسوتان به اسلام بر تازه مسلمانان، برتري نداشتند. تمايزي ميان عرب و عجم و سياه و سفيد قائل نبود و به همين دليل، امام مورد اعتراض برخي از نور چشمان دولت عثمان به ويژه طلحه و زبير قرار گرفت.
روزي اين دو نفر نزد امام آمده، گله كردند كه چرا در مسائل حكومت با ما مشورت نمي كني و از ما كمك نمي خواهي؟ امام پاسخ داد: «آيا به من نمي گوييد كه شما در چه چيز حق داشته ايد كه شما را از آن حق باز داشته ام و يا كدام نصيب و بهره اي از بيت المال بوده كه خود برداشته و به شما نداده ام و يا كدام حق و دعوايي بود كه يكي از مسلمانان نزد من آورده از بيان حكم آن عاجز و ناتوان بوده ام يا به آن نادان بوده و در حكم آن اشتباه كرده ام.»
ولي طلحه و زبير به دليل قاطعيّت امام، به مقابله ي با او پرداختند و به همراهي عايشه و به بهانه ي قتل عثمان، جنگ جمل را ترتيب دادند.
عايشه فرمان دهي سپاهي را به عهده گرفت. وي در واقع به دنبال به خلافت رساندن طلحه بود؛ به همين دليل، سعيد بن عاص اموي در بين راه مكّه به بصره، لشكركشي عايشه را كه ديد، گفت: خون عثمان بهانه و فريبي بيش نيست و اين جنگ براي رسيدن خلافت به بني تميم است و من خود را فداي اين خواسته نمي كنم و از نيمه ي راه به مكّه رفت.
جريان ناكثين و پيمان شكنان، با قتل طلحه و زبير و شكست عايشه به فرجام رسيد.
۵. امام در مقابله با قاسطين و معاويه و قوم بني اميّه نيز قاطعيّت نشان داد و جنگ با آن ها را بدون هيچ گونه ترديد پذيرا شد و فرمود: «و امّا سخن در اين كه مرا در جنگ با اهل شام ترديدي است، به خدا يك روز جنگ را به تأخير نينداختم، مگر براي آن كه مي خواهم گروهي از ايشان به من ملحق گرديده و هدايت شوند، به چشم كور خود نور روشني را هم ببينند؛ و اين تأمّل و درنگ در كارزار نزد من، محبوب تر است از اين كه گم راهان را بكشم.»
امام، مخوف ترين فتنه ها را فتنه ي بني اميّه دانست و آن را فتنه ي كور و تاريك توصيف كرد.
سرّ اين سخن، اين بود كه معاويه به گونه اي خود را بر شاميان معرّفي كرد كه گويا تنها انديشمند اسلامي اوست. به همين دليل، وقتي نماز جمعه را روز چهارشنبه مي خواند، كسي بر او اعتراض نمي كند.
امامعليهالسلام
با قاطعيّت در مقابل معاويه ايستاد و ضمن بيان شخصيّت ننگ بار معاويه،
تصريح كرد كه اسلام، در گذشته بين ما و شما فاصله انداخت.
ما به رسالت محمّدصلىاللهعليهوآلهوسلم
ايمان آورديم و شما كافر شديد و شمشيري كه با آن جدّ و دايي و برادرت را در يك جا (جنگ بدر) به خاك انداختم، اكنون نزد من است.»
معاويه، خواهان ابقاي خود بر حكومت شام بود، ولي امامعليهالسلام
با قاطعيّت تمام اين انتصاب را مشروع نمي دانست. علاوه بر اين كه از نظر سياسي آن را غير استراتژيك قلمداد مي كرد؛ زيرا عليعليهالسلام
با ابقاي معاويه بر حكومت شام به معاويه مشروعيّت مي بخشيد.
آن گاه با قدرت قوي تري در مقابل حضرت مي ايستاد. به هر حال، امام، فرمان داري معاويه بر شام را نپذيرفت و فرمود: «و امّا اين كه فرمان داري شام را از من خواستي، من كسي نيستم كه آن چه را كه ديروز تو را از آن بازداشتم، امروز به تو ببخشم.»
«چيزي را از من خواستي كه شايسته ي آن نيستي و از سرچشمه ي آن به دوري.»
۶. قضيّه ي خوارج، نمونه ي ديگري از قاطعيّت امامعليهالسلام
را نشان مي دهد. البتّه حضرت با توجّه به جهل و خشكه مقدّسي اهل نهروان، با آن ها با مدارا برخورد كرد.
آگاهي و آموزش را بر جنگ با آن ها مقدّم داشت؛ مسئله ي حكميّت را براي آن ها توضيح داد و خطاي آن ها بر تفسير آيه ي(
لا حُكم الاّ لله
)
را آشكار ساخت و ضرورت وجود حاكم و والي بر هر جامعه، اعم از حاكم نيكوكار و بدكار، را تبيين نمود.
سرانجام، خوارج تصميم گرفتند از كوفه بيرون روند و مشكل ديگري بر جامعه ي اسلامي بيفزايند و دل عليعليهالسلام
را به درد ديگري مبتلا سازند.
انتقادهاي سياسي به حزب و مسلك سياسي و اعتقادي بدل شده و برخي از اصحاب و دوست داران امامعليهالسلام
را به قتل رساندند. امامعليهالسلام
مهلت را روا ندانسته، علي رغم اين كه از مأمور خود، ابن عباس، شنيد كه پيشاني خوارج از كثرت سجده، پينه بسته و دستشان مانند پاي شتر خشن و سفت شده و جامه اي فرسوده بر تن كرده و اراده اي مصمّم دارند،
به سمت آنان رفت و با استدلال، مكر و نيرنگ اهل شام، به ويژه بر نيزه قرار دادن قرآن ها را آشكار ساخت و انحراف آن ها را بيان كرد.
هشت هزار تن از خوارج با سخنان امام از تصميم خود برگشتند. امام با قاطعيّت تمام، با چهار هزار تن ديگر جنگيد و همه ي آن ها را جز اندكي به قتل رساند.
۷. عبدالله بن زمعة كه از اصحاب وفادار امام عليعليهالسلام
بود، روزي نزد حضرتش آمد و چيزي كه حق او نبود از حضرت طلبيد، امام فرمود: «اين مال نه از آنِ من است و نه از آنِ تو؛ بلكه غنيمت مسلمانان و اندوخته ي شمشيرهاي ايشان است.
اگر با آنان در كارزارشان شريك بوده اي، تو را هم مانند آنان نصيب و بهره مي باشد و اگر نه، چيده دست هاي آنان براي دهن هاي ديگران نمي باشد.»
امامعليهالسلام
همين پاسخ را به اُسامة بن زيد بن حارثه، صحابي محبوب پيامبر، داد.
وقتي كه به عليعليهالسلام
پيغام داد كه عطاي مرا به من بفرست. امام پاسخ داد: «اين مال از آن كسي است كه بر آن جهاد كرده باشد؛ ليكن مرا در مدينه مالي موجود است؛ هر چه مي خواهي از مال خودم براي خود بردار و بگير.»
۸. امامعليهالسلام
به زياد بن ابيه، والي بصره نوشت: «به خدا سوگند، سوگندي از روي صداقت، كه اگر به من گزارش رسد تو در بيت المال مسلمانان به كم يا زياد خيانت كرده اي و بر خلاف دستور، صرف نموده اي، بر تو سخت خواهم گرفت؛ چنان سخت گرفتني كه تو را كم مايه و گران پشت و ذليل و خوار گرداند».
۹. عقيل، برادر عليعليهالسلام
كه ده سال از او بزرگ تر بود و ضعف پيري، نابينايش ساخته بود، نزد حضرت آمد و از فقر ناليد و يك من گندم بيش از سهم خود از امام خواست و بر خواسته اش اصرار ورزيد.
امام با اين كه از وضع رقّت بار برادرش آگاه بود، به دليل مسئوليتش در برابر بيت المال مسلمين و احكام الهي، خواسته ي او را اجابت نكرد و با كلامي جان سوز فرمود: «به خدا، عقيل را در فقري جان كاه ديدم كه يك من گندم از بيت المال شما مردم درخواست نمود و پسرهاي او را ديدم كه از شدّت فقر، موهاي غبارآلود و رنگ هاي تيره داشتند؛ گويي كه رخسارشان با نيل سياه شده بود. عقيل در خواسته اش اصرار مي كرد و سخن را تكرار مي نمود و من به سخنش گوش فرا مي دادم. او مي پنداشت كه دينم را به او فروخته، از روش خويش دست برداشته، دنبال او مي روم.
پس تكّه آهني را براي او گداخته كردم، نزديك بدنش بردم تا عبرت گيرد؛ از درد آن مانند بيماري بناليد كه نزديك بود از اثر آن بسوزد. به او گفتم: اي عقيل، مادران در سوگ تو بگريند، آيا از پاره ي آهني كه آدمي آن را به بازي گداخته، ناله مي كني و مرا به سوي آتشي كه خداوند آن را به خشم خود افروخته مي كشاني؟! آيا تو از اين رنج، ناله مي كني و من از آتش دوزخ ننالم؟!
۱۰. امام از حضور عثمان بن حنيف فرمان دار بصره، در مهماني فارغ از تهيدستان، مطّلع شد و با نامه ي ذيل او را مؤاخذه كرد: «اي پسر حُنيف، به من گزارش شده كه يكي از جوانان اهل بصره، تو را به مهماني دعوت كرده و تو شتابان به آن مجلس رفتي.
خورش هاي رنگارنگ برايت خواسته و كاسه هاي بزرگ غذا به سويت آورده مي شد و نمي پنداشتم كه تو به مهماني مردمي رو آوردي كه نيازمندانشان را از درِ خانه برانند و توان گرشان را به خود بخوانند بدان كه پيشواي شما از دنياي خود به دو جامه ي كهنه و از خوراكش به دو قرص نان در روز اكتفا كرده است و البتّه شما بر چنين رفتاري توانا نيستيد؛ ولي مرا به پرهيزكاري و كوشش و پاك دامني و درست كاري ياري دهيد.
به خدا سوگند، از دنياي شما، طلايي نيندوخته و از غنايم آن، مال فراواني ذخيره نكرده و با كهنه جامه اي كه در بردارم، جامه ي كهنه ي ديگري تدارك ننمودم. شايد در حجاز يا يمامه كسي باشد كه به قرص ناني دست رسي نداشته باشد و سير شدن را به ياد ندارد و دور باد كه من با شكم سير بخوابم و در پيرامونم شكم هاي گرسنه و جگرهاي تشنه و تفتيده سر بر بالين مي گذارند.
۱۱. ام هاني، خواهر حضرت كه مي پنداشت امام به وي بيش از ديگران عنايت دارد، نزد حضرت شتافت. اميرمؤمنان بيست درهم از بيت المال به او داد. ام هاني از كنيز غير عربش پرسيد: چه قدر دريافت داشتي؟ كنيز پاسخ داد: بيست درهم.
ام هاني از برخورد عليعليهالسلام
خشم گين شد و بيرون رفت. حضرت به او فرمود: برو، خدايت بيامرزد. ما در كتاب خدا فرزندان اسماعيل را از فرزندان اسحاق برتر نيافتيم.
۱۲. عبدالله بن جعفر بن ابي طالب، همسر حضرت زينب و پدر پنج شهيد كه سه تن آن ها در كربلا و دو فرزند ديگرش در واقعه ي حرّه در مدينه به شهادت رسيدند، به سبب تنگ دستي به اميرمؤمنان رو آورد و گفت: اي امير مؤمنان، اگر صلاح مي دانيد، دستور دهيد مقداري از بيت المال به من كمك شود. به خدا سوگند، جز فروش چهارپايي كه مرا بدين سو ي و آن سو ي مي برد، راهي براي تأمين مخارج زندگي ندارم.
حضرت فرمود: نه، به خدا سوگند، چيزي ندارم كه به تو دهم؛ مگر آن كه دستور دهي عمويت به دزدي دست گشايد و ره آوردش را در اختيارت قرار دهد.
۱۳. ام عثمان، روزي نزد همسرش، امام عليعليهالسلام
شتافت. مقداري گل ميخك در برابر امام بود. ام عثمان گفت: شاخه اي از اين گل به دخترم هديه كن تا گردن بندي سازد. حضرت يك درهم به او داد و فرمود: اين كه مي بيني سهم همه ي مسلمانان است. صبر كن وقتي سهم مان را دريافت داشتيم، به دخترت هبه كنيم.
۱۴. علي بن رافع، خزانه دار بيت المال، مي گويد: يكي از دختران عليعليهالسلام
گردن بند مرواريدي از من به عاريه گرفت تا در ايام عيد قربان استفاده كند و پس از سه روز باز برگرداند. عليعليهالسلام
آن مرواريد را بر گردن دخترش ديد و به من فرمود: به مسلمانان خيانت مي كني؟ ماجرا را به حضرت باز گفتم و توضيح دادم كه در صورت تلف شدن، خود، جبران خسارت را تضمين كرده ام.
حضرت فرمود: همين امروز آن را بازگردان و بكوش ديگر به چنين كرداري دست نيازي كه با بازخواست و كيفر شديد روبه رو خواهي شد. سپس فرمود: اگر دخترم اين گردن بند را از راهي جز عاريه ي تضمين شده گرفته بود، نخستين زن هاشمي بود كه دستش به خاطر سرقت از بيت المال بريده مي شد.