۹- قلمرو دين در عرصه ي سياست
نظريه پردازان، در مورد سياست، تعاريف گوناگوني از سنخ توصيفي يا تجويزي و يا مختلط ارايه نموده اند و براي آن، شاخه ها و زيربخش هايي را بيان كرده اند. از جمله مي توان به علم سياست، فلسفه ي سياسي، كلام سياسي، فقه و حقوق سياسي، نظام سياسي، نظريه ي سياسي، انديشه ي سياسي و جامعه شناسي سياسي اشاره كرد. علم سياست، دانشي است كه پديده ها و روندهاي سياسي موجود و سازمان ها و گروه هاي جوياي قدرت و روابط شهروندان و گروه هاي گوناگون با دولت و روابط دولت با ديگر دولت ها و سازمان هاي بين المللي را مطالعه مي كند.
فلسفه ي سياسي، تفكر منتظم درباره ي غرض و غايت حكومت و يا تنقيح مناط و تحليل مفاهيم سياسي است كه به صورت انتزاعي ارايه مي گردد.
حال اگر پرسش هاي مربوط به فلسفه ي سياسي كه با روش انتزاعي و عقلي پاسخ داده شود، از طريق وحي الهي و متون ديني پاسخ داده شود، كلام سياسي تحقق مي يابد.
و فقه و حقوق سياسي، مجموعه مباحث حقوقي و فقهي كه به رفتار سياسي دولت ها و مردم ارتباط پيدا مي كنند مانند حقوق اساسي و حقوق بين المللي. نظام سياسي، عبارت است از مجموعه ي نظريه ها و آراء هم آهنگ به شكل يك سيستم كه خطوط اصلي ارزش هاي مورد نظر مكتب در زمينه ي مباحث سياسي مثل فرد، دولت و عدالت را بيان مي كند.
جامعه شناسي سياسي، دانشي است كه به بررسي محيط اجتماعي سياسي مي پردازد و تأثيرات جامعه، به طور كلي اعم از حوزه ي روابط توليدي و اقتصادي، لايه بندي هاي اجتماعي و فرهنگ، بر ساخت و فرايند و رفتار سياسي را مورد مطالعه قرار مي دهد
.
نظريه و انديشه ي سياسي نيز در گذشته به معناي مجموعه ي تفكرات فيلسوفان سياسي هم چون افلاطون، ارسطو و... به كار رفته است.
حال كه از چيستي سياست و زير مجموعه هاي آن به اختصار سخن گفتيم، بايد توجه داشت كه اولاً وقتي سخن از سياست علوي به ميان مي رود، به معناي نفي بهره برداري از عقل و تجربه نيست. بي شك سياست مدار علوي در تصميم هاي سياسي بايد از روش هاي عقلاني جهت تحقق اهداف سياسي علوي بهره بگيرند؛ ثانياً در سنت علوي كم تر به علم سياست به عنوان تفسير روابط ميان روي دادهاي سياسي پرداخته شده است.
قلمرو سياست ديني در كلام علوي حداكثري است؛ ولي نه در علم سياست يا جامعه شناسي سياسي، بلكه در حوزه ي كلام سياسي و فقه و حقوق سياسي و انديشه ي سياسي.
تعليمات علوي در عرصه ي سياست، مشتمل بر چيستي سياست و حكومت، ويژگي هاي حاكم اسلامي، روش هاي سياسي، آزادي و حقوق سياسي مردم، اهداف سياست اسلامي و مانند اين ها است.
گفتني است سياست علوي با نگرشي كه به آدم و عالم دارد و هستي شناسي، خداشناسي، انسان شناسي و معرفت شناسي معيني را ارايه مي كند، روي كرد جديدي به مسائل سياسي به ما عطا مي كند و مطالب مهمّي به عرصه ي سياست مي افزايد.
و اينك به پاره اي از آموزه هاي امير كلام در باب مسائل سياسي اشاره مي كنيم:
۱.نگرش امام به سياست مداري و حكومتداري
: «سوگند به خدايي كه دانه را شكافت و جان را آفريد، اگر حضور فراوان بيعت كنندگان نبود و ياران، حجت را بر من تمام نمي كردند، و اگر خداوند از علما عهد و پيمان نگرفته بود كه برابر شكم بارگي ستم گران و گرسنگي مظلومان، سكوت نكنند، مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته، رها مي نمودم، و آخر خلافت را به كاسه ي اوّل آن سيراب مي كردم. آن گاه مي ديديد كه دنياي شما نزد من از آب بيني گوسفندي بي ارزش تر است».
امامعليهالسلام
علي رغم اين نگرش، از ضرورت حكومت هم سخن مي گويد و وجود زمام داري نيك يا بد را براي مردم لازم مي شمارد
.
۲.ويژگي سياست اسلامي
: يكي از ويژگي هاي سياست علوي، پيوند ناگسستني ميان ارزش هاي اخلاقي و سياست اسلامي است. امام در نامه ي ۵۳ خطاب به مالك اشتر مي فرمايد: «مهرباني با مردم را پوشش دل خويش قرار ده و با همه دوست و مهربان باش. مبادا هرگز، چونان حيوان شكاري باشي كه خوردن آنان را غنيمت داني.»
«به مردم نگو به من فرمان دادند و من نيز فرمان مي دهم، بايد اطاعت شود، كه اين گونه خودبزرگ بيني، دل را فاسد و دين را پژمرده و موجب زوال نعمت ها است.»
ويژگي ديگر در سياست اسلامي اين است كه حقوق دولت و مردم به صورت طرفيني است؛ يعني هم مردم بر حاكم حق دارند و هم حاكم نسبت به مردم، صاحب حق است و اصولاً اگر حق به سود كسي اجرا شود، ناگزير روزي به زيان او نيز به كار مي رود و چون به زيان كسي اجرا شود، روزي به سود او نيز جريان خواهد داشت.
بنابراين حق و تكليف نسبت به يك ديگر تضايف و هم نشيني دارند و هر صاحب حقي را مكلف و هر مكلفي را صاحب حق مي كند و تنها خداوند سبحان است كه صاحب حق و بدون تكليف است و با قدرت و حكمت و عدالتش براي مردم حقوقي فرض كرد و در ميان حقوق الهي، بزرگ ترين حق، حق رهبر بر مردم و حق مردم بر رهبر است.
حضرت عليعليهالسلام
به همين دليل، اصلاح مردم و زمام داران را به يك ديگر وابسته مي داند
. ويژگي ديگر سياست علوي، پرهيز از حيله و نيرنگ است.
در اين باب فرمود: «سوگند به خدا، معاويه از من سياست مدارتر نيست، اما معاويه حيله گر و جنايتكار است، اگر نيرنگ ناپسند نبود، من زيرك ترين افراد بودم؛ ولي هر نيرنگي گناه و هر گناهي نوعي كفر و انكار است. روز رستاخير در دست هر حيله گري پرچمي است كه با آن شناخته مي شود. به خدا سوگند من با فريب كاري غافل گير نمي شوم و با سخت گيري ناتوان نخواهم شد».
۳.ويژگي
هاي حاكم اسلامي
: حضرت عليعليهالسلام
در سراسر نهج البلاغه و ساير مجامع روايي از مختصات حاكم اسلامي سخن گفته است كه به برخي از آن ها اشاره مي شود:
الف. ضرورت خودسازي : حضرت در نامه ي ۵۳، مالك اشتر را به رام كردن نفس و كنترل آرزوها و خودسازي توصيه مي كند. امام به همه ي كارگزاران كشور، سفارش به خودسازي و كنترل هواي نفس مي كند تا با خودسازي بتوانند به سياست توحيدي و اسلامي دست يازند.
امام در حكمت هاي خويش مي فرمايد: «كسي كه خود را رهبر مردم ساخته، بايد پيش از آن كه به تعليم ديگران پردازد، خود را بسازد و پيش از آن كه به گفتار تربيت كند، با كردار تعليم دهد، زيرا آن كس كه خود را تعليم دهد؛ و ادب كند، سزاوارتر به تعظيم است از آن كه ديگري را تعليم دهد و ادب آموزد.»
ب. ضرورت علم و آگاهي حاكم اسلامي
ج. اجراي احكام الهي و زنده نگه داشتن سنت پيامبر و جاري ساختن حدود الهي بر مجرمان و رساندن سهم هاي بيت المال به طبقات مردم.
د. عدالت ورزي و هدايت سازي و مقابله با بدعت هاي اجتماعي.
ه. پرهيز از خودبزرگ بيني و تعصب و تفاخر جاهلي و انكار نعمت هاي الهي و استناد كارهاي نادرست به خداوند.
و. بخيل و نادان و ستم كار نبودن حاكم: «همانا شما دانستيد كه سزاوار نيست بخيل بر ناموس و جان و غنيمت ها و احكام مسلمين، ولايت و رهبري يابد و امامت مسلمين را عهده دار شود، تا در اموال آن ها حريص گردد. و نادان نيز لياقت رهبري ندارد تا با ناداني خود، مسلمانان را به گم راهي كشاند، و ستم كار نيز نمي تواند رهبر مردم باشد كه با ستم، حق مردم را غصب و عطاهاي آنان را قطع كند».
حضرت در خطبه ي ۱۳۶ و ۱۳۱، حفظ نواميس مردم، پاسداري از خون و بيت المال، اجراي احكام الهي، پرهيز از بخل و جهل و تعدي به حقوق و حيف و ميل و تبعيض و رشوه خواري، عمل به سنت، خداگرايي، اصلاح مردم، دفاع و حمايت از مظلوم، مبارزه با ستم گران، اجراي عدالت بر ستم گران، حق گرايي و قاطعيت را از ويژگي هاي سلبي و ايجابي حاكم اسلامي مي داند. و نيز در نامه ي ۱۰ علل طرد معاويه از حكومت اسلامي را فرو رفتن در زينت ها، فريب خوردن از لذت ها، اسير و مطيع دنيا شدن، رفاه و شيطان زدگي، عدم لياقت رهبري، منافق و كوردل بودن، پذيرش مكروهانه ي دين و دروغ گو بودن معرفي مي كند.
در خطبه ي ۳ به عدم لياقت ابوبكر براي تصدي خلافت و نفي ويژگي هاي حاكم اسلامي در عمر و عدم كاراي او و نيز بي لياقتي عثمان اشاره مي كند و آفات رهبري را بيان مي فرمايد.
۴.آزادي سياسي مردم
: يكي از عناصر مهم در فلسفه و انديشه ي سياسي، مقوله ي آزادي سياسي و اجتماعي مردم است كه از سنت علوي مشهود است. براي نمونه حضرت در ماجراي بيعت، مردم را آزاد گذاشت و حتي از كساني چون عبداللَّه بن عمر، محمد بن عمر بن مسلمه، اسامه بن زيد، حسان بن ثابت و سعد بن مالك نيز به زور بيعت نگرفت و يا مردم رقه را جهت پل سازي در جنگ صفين مجبور نكرد؛
ولي از افشاي ماهيت عالم نماها نيز كوتاه نمي آمد. ماهيت عمروعاص
و معاويه
و مغيره
و اشعث بن قيس
را براي مردم افشا كرد.
هم چنين امام، به رغم پذيرش آزادي سياسي مردم، از هدايت منحرفان دست نمي شست و با سخن راني و موعظه به انحرافات آن ها آگاهي مي بخشيد. براي نمونه خوارج را به فريب و خدعه ي معاويه آگاه كرد و كجي ها و شبهات و تأويلات آن ها را پاسخ داد.
هم چنين در هدايت خليفه ي اول و زبير تلاش فراوان نمود.
امام به اهانت كنندگان و شكست خوردگان جنگ از خود عفو و گذشت نشان مي داد و اهانت هاي خوارج را تحمّل مي كرد و با مخالفان خود، برخورد مسالمت آميز نشان مي داد
.