۳- عليعليهالسلام
و اوصاف پارسايان
خطبه ي متقين كه به نام خطبه ي همّام شناخته شده است، در منابع روايي و تاريخي از جمله امالي شيخ صدوق و تحف العقول ابن شعبه ي حراني و نهج البلاغه ي سيد رضي ثبت گرديده است. مخاطب اين خطبه، همّام بن شريح از اصحاب عابد، شيعه و دوست دار اميرالمؤمنين است.
داستان و شأن صدور اين خطبه آن است كه روزي حضرت هنگام خروج از منزل با گروهي برخورد كرد و از آن ها پرس و جو كرد. آن ها در جواب گفتند از شيعيان شما هستيم. امام فرمود: من در چهره ي شما نشاني از شيعه گري نمي بينم. آنان شرم سارانه از امام پرسيدند: نشان شيعيان شما چيست؟ و همّام كه در جمع آنان بود از امام درخواست كرد كه پارسايان را به گونه اي برايم توصيف كن كه گويي آنان را نظاره مي كنم. امام در جواب فرمود:(
اِتَقِ الله واَحْسِن إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ
)
تقواي الهي پيشه كنيد و نيكوكاري نماييد. كه همانا خداوند با اهل تقوا و افراد نيكوكار است. همّام از پاسخ امام قانع نشد و او را سوگند داد كه نشانه هاي پارسايان را بازگويد. و امام پس از حمد و ثناي الهي و درود بر پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
خطبه ي مذكور را قرائت كرد.
خطبه ي امام عليعليهالسلام
درباره ي پارسايان به بخش هاي ذيل قابل تقسيم است:
بخش اول: امامعليهالسلام
در بخش آغازين اين خطبه، از بي نيازي خداوند نسبت به اطاعت مردم و ايمن بودن او از معصيت آن ها سخن مي گويد و در استدلال آن مي فرمايد: «نه معصيت گناه كاران زياني به او مي رساند و نه اطاعت فرمان برداران سودي».
و سرّ اين استدلال اين است كه اصولاً در جهان آفرينش، رقيبي براي خداوند وجود ندارد و همه ي موجودات، حتّي شيطان، كارگزار خداوندند. اسلام، بر خلاف تفكر آيين زرتشت كه اهريمن را رقيب خدا مي پندارد، شيطان را بخشي از ممكنات مي داند كه جملگي در تدبير تكويني الهي مي گنجند.
و اگر شيطان در مقابل پيامبران قرار دارد، در عالم تشريع و هدايت و ضلالت تمايز پيدا مي كند. و در عالم تكوين و تدبير الهي، همه به يك سان در قدرت و سيطره ي الهي قرار دارند.
سپس امام مي فرمايد: «پس معيشت مردم را بين آن ها تقسيم كرد و هر كس را در دنيا در موضع خود قرار داد». اين تقسيم رزق و معيشت مردم توسط حق تعالي به علم الهي مربوط است؛ يعني خداوند مي داند چه كسي را بايد به مقام نبوت نايل كرد و چه شخصي را در جامعه ي عرفي خود رهانيد.
نكته ي مهم اين است كه تقدير و مشيت الهي، مستلزم جبر نيست؛ يعني حق تعالي هيچ گاه اوضاع معيشتي مردم را به گونه اي مقدّر نمي كند كه با هدف آفرينش كه كمال اختياري است، منافات داشته باشد؛ زيرا در تقدير و برنامه ي الهي، اختيار انسان نيز نهفته است.
بخش دوم: امام عليعليهالسلام
در اين بخش به بيان اوصاف پارسايان مي پردازد و پس از بيان كلي اهل فضيلت بودن پارسايان، صفات ذيل را به ترتيب بيان مي كند:
۱. منطق و سخن اهل تقوا، صواب است. حضرت در نهج البلاغه مي فرمايد: «ايمان كسي مستقيم نمي شود، مگر اين كه دل او راست شود و دل كسي استقامت نمي پذيرد مگر اين كه زبان او استقامت بپذيرد».
سخن راست گفتن نه تنها از نظر رواني منشأ سلامت روحي است، بلكه شخص از حيث اجتماعي نيز از آسيب هاي جامعه شناختي در امان است.
۲. لباس پارسايان، اعتدال و روش آن ها فروتني است. لباس در اين فقره از كلام امام هم مي تواند معناي اعتباري داشته باشد؛ يعني شيوه ي آن ها اعتدال است و هم معناي حقيقي منظور باشد؛ يعني در لباس پوشيدن، معتدل هستند و از جامه هاي فاخر پرهيز مي كنند.
تواضع نيز روش عملي آن ها است و در زمين با تكبر راه نمي روند؛ زيرا انسان با اين حالت، نه توان شكافتن زمين را دارد و نه در بلندي به كوه ها خواهد رسيد.
۳. چشم را از حرام هاي الهي مي بندند. پارسايان به اولين مرتبه ي تقوا كه پرهيز از محرمات است، پاي بندند. و سرّ بستن چشم از محرمات اين است كه اصولاً انسآن ها با ديدن طمع كار مي شوند و ذهن را اسير هوس مي سازند. شايان ذكر است كه مراد حضرت از بستن چشم، نه تنها چشم ظاهري بلكه بستن چشم باطني از غفلت ها و انحراف ها و محرمات معنوي نيز هست.
قرآن نيز به پيامبر خطاب مي كند: «به مؤمنان بگو كه چشمانشان را بپوشند و دامنشان را حفظ كنند. اين براي آنان پاكيزه تر است و خداوند به آن چه مي كند، آگاه است».
۴. اهل تقوا، گوششان را فقط به علم نافع مي سپارند. پارسايان در شناخت علم نافع هم بايد مصداق علم را با خود بسنجند و اگر ديدند، آن ها را به صفات زشتي چون غرور و عجب گرفتار مي كند، از آن علم، گرچه عرفان باشد، پرهيز كنند.
و هم آن را نسبت به نيازهاي جامعه در نظر بگيرند و اگر ديدند مورد نياز جامعه نيست يا در حد كفايت تأمين شده است، باز وقت خود را در يادگيري آن صرف نكنند. در ادعيه ي اسلامي، فراوان توصيه شده است كه از خداوند، علم نافع را طلب كنيد و از علم غير نافع به حق تعالي پناه ببريد.
۵. و در روزگار سختي و گشايش، حالشان يك سان است. و اگر نبود مرگي كه خدا بر آنان مقدّر فرموده، روح آنان حتّي به اندازه ي برهم زدن چشم، در بدن ها قرار نمي گرفت؛ از شوق ديدار بهشت و از ترس عذاب جهنم.
انسآن ها به طور عمده چنان اند كه پاره اي از امور نسبت به آن ها دشوار است و پاره اي ديگر، آسان؛ هم چنان كه خداوند سبحان مي فرمايد:
«انسان حريص و آزمند آفريده شده است؛ آن گاه كه شري به او مي رسد، نالان است و آن گاه كه خيري به او روي مي كند، آن را از ديگران دريغ مي كند؛ مگر نماز گزاران».
امّا پارسايان به قدري در اطاعت خداوند و پرهيز از معصيت تلاش مي كنند و به اوج قرب الهي دست مي يابند كه دشواري ها و آسايش ها براي آن ها يك سان است.
۶. اگر اجل و مرگ، مقدّر الهي نبود، ارواح متقيان در بدن هايشان، لحظه اي استقرار پيدا نمي كرد و از شوق ثواب و خوف عقاب، بدن را رها مي ساخت.
يعني همان گونه كه بدن ها در برابر امراض و بيماري ها مقاومت مي كنند و روح را نگه مي دارند، بدن هاي افراد متقي چنين است كه ارواح خود را آن گاه كه به بهشت شوق پيدا مي كنند، حفظ مي كند و تقدير الهي نيز چنين است كه بدن و روح، يك ديگر را حفظ نمايند تا اين كه به طور طبيعي يا غير طبيعي مانند حوادث غير مترقبه از يك ديگر جدا گردند.
۷. خالق، آن چنان در دل آن ها بزرگ است كه غير او در ديدگانشان كوچك مي نمايد.
حقارت و صغارت دنيا و بزرگي و جلالت حق تعالي در نزد اهل تقوا، مقوله اي است كه ريشه ي اصلي پارسايي را تشكيل مي دهد و اصولاً هر كس كه دنيا در ديدگانش بزرگ باشد و در دلش به عظمت نشسته باشد، آن را بر خدا ترجيح خواهد داد و به سوي آن خواهد شتافت و بنده ي آن خواهد گشت.
شايان ذكر است كه تحقير دنيا از ديدگاه اخلاق اسلامي به معنايي نيست كه صوفيان نادان آن را تعقيب مي كنند و عزلت و گوشه نشيني را بر حضور اجتماعي ترجيح مي دهند. دوري از دنيا به معناي طرد فيزيكي و مادي نيست؛ بلكه به معناي جبران غفلت هاست.
ني قُماش و نقره و ميزان و زن چيست دنيا از خدا غافل بُدن نعم مال صالح خواندش رسول
مال را كز بهر دين باشي حمول
به تعبير قرآن: بدانيد كه زندگاني دنيا، بازي و هوس راني و آرايش و فخرفروشي بر يك ديگر و كثرت طلبي در ثروت و فرزند است.
۸. اهل تقوا با بهشت چنان اند كه گويي آن را مشاهده مي كنند و در آن متنتعم اند و با آتش چنان اند كه گويي آن را مي بينند و در آن معذّب اند.
كيف اصحبت اي صحابي باصفا؟ گفت پيغمبر صباحي زيد را كو نشان از باغ ايمان گر شگفت گفت عبداً مؤمناً باز اوش گفت شب نخفتستم ز عشق و سوزها گفت تشنه بوده ام من روزها كه ز اسپر بگذرد نوك سنان
تا ز روز و شب گذركردم چنان
۹. قلب و دل هاي متقيان، محزون است و ديگران از شر آنان در امان اند و بدن هاي آن ها لاغر و نيازهايشان اندك و نفس شان عفيف است. مؤمن چهره اي شاد و فرح ناك دارد امّا دل او اندوه ناك است؛ ولي نه هم چون اندوه دنياپرستان؛ بلكه اندوهي هم راه با شادي و نشاط؛ حزن بهشتي نه حزن جهنمي. اينان، دلبستگي به امور دنيا ندارند به همين دليل، لاغر و كم توقع اند؛ پارسايان نسبت به ماندني ها، دل خوش و نسبت به ناماندني ها، زاهدند زيرا مسافرخانه بودن و زوال پذيري دنيا را مي بينند.
۱۰. متقيان، روزگار كوتاه را صبر نموده و آرامش و راحتي طولاني را دنبال مي كنند. و اين، تجارت سودآوري است كه پروردگارشان نصيب آن ها نمود. دنيا به آنان روي آورد، ولي آنان به دنيا روي نياوردند. دنيا، طالب اسارت آن ها بود، ولي آن ها از او رها گشتند.
۱۱. پارسايان، شب ها را نشسته و قرآن را به نيكويي تلاوت مي كنند. دل خويشتن را با خواندن قرآن محزون مي سازند و درمان درد خود را از آن بيرون مي كشند. وقتي كه به آيه اي مي رسند كه در آن تشويقي است، به آن دل مي بندند و جانشان از شوق به سوي آن پر مي كشد و چنان يقين دارند كه گويي آن پاداش ها در برابر چشم هاي آن ها قرار دارد.
و آن گاه كه به آيه اي مي رسند كه خوف و هشدار سر مي دهد، چنان گوش دل به آن مي سپارند كه گويي فريادهاي جهنم در گوش آن هاست.
تمام شب را در ركوع به سر مي برند. پا و كف و دست و صورت خود را بر روي زمين مي گسترند. و از خداوند رهايي خويش را از آتش مي خواهند.
۱۲. اهل تقوا، در روز بردباراني دانا و نيكوكاراني با پروايند. ترس از حق تعالي آن ها را چون پيكاني تراشيده است. بيننده اي كه به آن ها نظر مي كند، گمان مي كند كه بيمارند در حالي كه بيمار نيستند و مي گويد: ديوآن هاند و امر بزرگي آن ها را از خود بيگانه ساخته و عقل آن ها را ربوده است.
۱۳. از اعمال اندك خويش راضي نيستند و كارهاي فراوان را زياد نمي پندارند. هميشه خويشتن را متهم مي سازند و از كارهاي خود هراس ناك اند. وقتي يكي از آن ها را تمجيد مي كنند، از سخني كه به او مي گويند، مي ترسد.
و مي گويد من به خود، از ديگران آگاه ترم و پروردگارم به من از من آگاه تر. خداوندا مرا به آن چه مي گويند مؤاخذه مكن و از آن چه تصور مي كنند، فراتر بنشان و آن چه را نمي دانند بر من ببخش.
۱۴. علامت ديگر پارسايان اين است كه در دين قوي و قدرت مندند و حزمي هم راه با نرمي و ايماني توأم با يقين دارند. بر علم آموزي حريص اند. علم را با حلم و ميانه روي را با غنا مي آميزند. در عبادت خاشع و به دنبال حلال در جست و جوي هدايت و گريزان از طمع اند.
۱۵. شخص پارسا، اعمال صالح انجام مي دهد؛ در حالي كه لرزان و هراسان است. هنگام شب، تمامي همتش، شكرگزاري است و هنگام صبح، تمامي تلاشش ذكر حق تعالي است.
۱۶. شخص متقي، شب را هراسان به سر مي برد و شاداب صبح مي نمايد. از غفلتي كه ورزيده، هراس ناك و از فضل و رحمتي كه نصيب او شده، شادمان است.
اگر نفس او، ناخوشي نمايد و سركشي كند، خواهش نفس را اجابت ننمايد. روشني چشمش در چيزي است كه زوال نمي پذيرد و زهد و بي ميلي اش در چيزي است كه فناپذير است.
۱۷. حلم را با علم و قول را با عمل، آميخته است. تو اهل تقوا را چنان بيني كه لغزشش اندك، قلبش خاشع و نفسش قانع و خوراكش كم و امرش آسان و دينش محفوظ و شهوتش مرده و غيظش فرونشانده است. به نيكي او، اميد مي رود و از شرش، ايمني حاصل آيد.
۱۸. اگر پارسا، در ميان غافلان باشد، در زمره ي ذاكران نوشته مي شود و اگر در ميان ذاكران باشد، از غافلان محسوب نمي گردد. از كساني كه به او ظلم نموده اند، مي گذرد و به كسي كه او را محروم ساخته است، عطا مي كند و با كسي كه از او بريده است مي پيوندد. سخن زشت و ركيك از دهان او دور است و كلامش با مردم، نرم است. زشتي او غايب و نيكي او حاضر است. خيرش به مردم رو مي كند و شرش، پشت مي نمايد.
۱۹. تقواپيشه، در زلزله ها و طوفآن ها، پا برجاست و در سختي ها، صبور و در رفاه شكور است. بر آن كه دوست نمي دارد، ستم نمي كند و به جهت دوستي كسي، مرتكب گناه نمي شود. قبل از حضور شهود، به حق اعتراف مي كند و سپرده ها را تباه نمي سازد و يادآوري ها را فراموش نمي كند. افراد را با لقب هاي زشت نمي خواند و همسايه را نمي آزارد.
ديگران را به جهت مصايبشان سركوفت نمي زند و به باطل در نمي آيد و از حق گريزان نيست.
۲۰. اگر خموش بماند، خموشي اش او را محزون نمي سازد و اگر بخندد، صدايش بلند نمي شود و اگر بر او ستم رود، شكيبايي را پيشه مي سازد، تا خدا برايش انتقام كشد. خود از دست خويشتن در رنج است ولي مردم از او آسوده اند. خود را براي آخرت به سختي مي اندازد ولي مردم را از دست خود آسوده نهاده است.
اگر از كسي دوري مي كند، از سر زهد است و اگر نزديك مي شود، از روي رفق و رحمت است. دوري اش از سر كبر و خود بزرگ بيني نيست و نزديكي اش از روي مكر و خديعت نيست.
راوي اين خطبه مي گويد: كلام امامعليهالسلام
كه بدين جا رسيد، همّام فريادي كشيد و جان سپرد.
امام فرمود: به خدا سوگند كه بر او از همين مي ترسيدم و سپس گفت: موعظه هاي بليغ با اهلش چنين مي كند.
شخصي به امام گفت: يا اميرالمؤمنين، خودت چگونه هستي؟
امامعليهالسلام
فرمود: واي بر تو، هر اجلي زماني دارد كه از آن فراتر نمي رود و سببي دارد كه از آن در نمي گذرد. پس بر اين مطلب خود، توقف كن و مثل آن چه گفتي، مگوي؛ زيرا اين سخن را شيطان بر زبانت نهاد.