جرعه ای از کرامات امام حسین علیه السلام

جرعه ای از کرامات امام حسین علیه السلام0%

جرعه ای از کرامات امام حسین علیه السلام نویسنده:
گروه: امام حسین علیه السلام

جرعه ای از کرامات امام حسین علیه السلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علي اکبر مهدي پور
گروه: مشاهدات: 47398
دانلود: 2523

توضیحات:

جرعه ای از کرامات امام حسین علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 170 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 47398 / دانلود: 2523
اندازه اندازه اندازه
جرعه ای از کرامات امام حسین علیه السلام

جرعه ای از کرامات امام حسین علیه السلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

آیه اللّه قزوینی می فرماید:

پس چرا در صدد برنیامدید که از راه امام حسینعليه‌السلام پیروی کنید؟ راهی که امام حسینعليه‌السلام آن را برگزیده و جانش را در آن راه فدا کرده است؟!

شاعر هندی می گوید: حق با شماست، من باید در این زمینه فکر کرده و تأمّل نمایم.

دل سوخته ی امام حسینعليه‌السلام

عبدالرّحمن جدید الإسلام، فرزند مشهدی تقی، ساکن روستای گوهران شهرستان خوی نقل می کند:

جدّ ما کشیش روستای ارمنی نشین سعیدآباد از توابع شهرستان خوی بود. در جوانی برای تحصیل به تفلیس و قفقاز می رود، کشیش های آنجا مقدم او را گرامی می دارند و به نوبت او را به مهمانی دعوت می کنند. روزی که نوبت به رئیس کشیش ها می رسد، ده تن از کشیشان وارد می شوند و از صاحب خانه تقاضا می کنند که باغچه ای را که مخصوص صاحب خانه است و از ورود دیگران ممانعت می کند، به آنها نشان دهد.

صاحب خانه قبول می کند و مهمان ها را به باغ اجازه ورود می دهد.

جدّ ما در آنجا مشغول مطالعه می شود، با کتابی برخورد می کند که در حقّانیت دین مقدس اسلام تألیف شده بود.

با مطالعه ی فرازهایی از این کتاب منقلب شده به قصد تشرّف به اسلام به سوی ایران برمی گردد.

در مسیر خود به ایران، از شدّت خستگی وارد سردابی می شود و می بیند که میّتی تازه در آنجا گذاشته اند.

در سرداب صدایی می شنود، سپس دیوار شکافته می شود، دو عدد شمعدان طلا بالای سر و پایین پای میّت نهاده می شود.

باز صدایی می شنود، این بار از طرف بالای سر میّت دیوار شکافته می شود، یک صندلی طلا نهاده می شود.

در آن هنگام شخص بزرگواری با قامت متوسّط وارد می شود، روی صندلی قرار می گیرد، دفترچه ای را نگاه می کند، به افرادی که در خدمتش ایستاده بودند می فرماید:

همه ی اعضای میّت را بو کنید.

آنها از فرق سر تا انگشتان پا را بو کرده و عرض می کنند:

در روز عاشورا دلش سوخته است.

آن را در دفترچه یادداشت می کند و تشریف می برد.

جدّم می گفت: آن شخص را «یاعلی» خطاب می کردند.

آن شخص آن قدر باهیبت بود که من از هیبت او بی هوش شدم و افتادم. وقتی به هوش آمدم، دیدم آن حضرت بالای سرم ایستاده و شهادتین را به من تلقین می کند.

انگشت سبّابه اش را بر دوش من نهاد که اثر انگشت آن حضرت هنوز بر دوش من هست.

سرانجام او وارد خاک ایران شده و به شرف اسلام مشرّف می شود، در جلفای آذربایجان ختنه می گردد و به زادگاه خود مراجعت می کند.

پس از اظهار اسلام مورد اعتراض خانواده و مردم روستای سعیدآباد قرار می گیرد و لذا زادگاه خود را ترک کرده در محلّه ی شهانق اقامت می کند.

شگفت انگیز اینکه در همه ی نسل های بعدی، اثر انگشت آن حضرت موجود است.

راوی داستان، مرحوم شیخ حسن بصیری (۱۳۳۸ _ ۱۴۲۸ قمری) می نویسد: من در همان جلسه در حضور پدرش و حضّار جلسه کتف او را باز کردم و محلّ همان انگشت را در دوش او (عبدالرحمن جدیدالاسلام) مشاهده نمودم.(۱)

__________________________________

۱- ۱. بصیری، کرامات و حکایات پندآموز، ص ۳۰.

شهید علقمه

اشاره

«علقمه» سرزمین اسرارآمیزی است که شاهد صحنه های به یادماندنی فراوانی از دلاوری ها، جانبازی ها، فداکاری ها، روشنگری ها، حق جویی ها، حق پرستی ها، عدالت خواهی ها، فرزانگی ها، برازندگی ها و شایستگی ها بوده، دنیایی از خاطرات برجسته ی تاریخ بشری را در خود جای داده است.

«شهید علقمه» آن اقیانوس ناپیداکرانه ای است که خورشید همه ی معیارهای انسانی بر کرانه ی آن طلوع کرده، عمیق ترین درس های انسان ساز را در گوش جهانیان به طنین درآورد.

او انسان کامل و شخصیّت بی مانند دوران بود که بعد از سالار شهیدان، در دانش و بینش از همه پیشتازتر، در اطاعت و بندگی از همه کوشاتر و در شجاعت و دلاوری از همه برتر بود.

رئیس مذهب، امام به حق ناطق، حضرت جعفر صادقعليه‌السلام در ستایش آن حضرت می فرماید:

عموی ما عباس بن علیعليهما‌السلام بصیرتی نافذ و ایمانی بسیار استوار داشت.(۱)

او پیش از همه و بیش از همه امام زمانش را شناخت و پروانه وار بر گرد شمع

_______________________________

۱- ۱. ابن عنبه، عمده الطالب، ص ۳۵۶.

وجودش گشت و در دفاع از حریمش تا پای جان ایستاد و نقد جانش را در طبق اخلاص نهاد و آنچه داشت، در کوی جانان پاک بباخت.

او شهید گرانمایه ای است که همه ی شهیدان راه حق به حال او غبطه می خورند. چنانکه حضرت فخرالسّاجدین، زین العابدین، امام سجّادعليه‌السلام فرمود:

برای عبّاس در نزد خداوند متعال مقام بسیار والایی است که همه ی شهیدان در روز قیامت به حال او غبطه می خورند.(۱)

او وارث فضایل و کمالات پدر بزرگوارش امیرموءمنانعليه‌السلام بود که در مکتب وحی پرورش یافته و شاگرد ممتاز خاندان عصمت و طهارت بود.

او با متانت در رفتار، صداقت در گفتار و اخلاص در کردار به مقامی رسید که امام زمانش او را با مدال:

بِنَفْسی أنتَ یا أخِی؛

جانم به فدایت ای برادر!

مفتخر نمود.(۲)

واژگانی چون: وفا، صفا، ایثار، فتوّت، مروّت و مواسات در طول تاریخ مصداق های فراوانی یافته، ولی در سرشت او استوارتر و بر قامت او راست تر بود.

حضرت امام هادیعليه‌السلام از صفای بی نظیر و مواسات بی همتایش در زیارت ناحیه ی مقدّسه یاد کرده می فرمایند:

سلام بر عبّاس، فرزند امیرموءمنانعليه‌السلام ، که جانش را در راه مواسات با برادرش تقدیم نمود، برای آخرتش از دنیا بهره گرفت و جانش را در راه حمایت از

_________________________________

۱- ۱. شیخ صدوق، الخصال، ج ۱، ص ۶۸.

۲- ۲. طبری، تاریخ الامم والملوک، ج ۴، ص ۳۱۵.

برادرش فدا نمود.(۱)

او همه ی این معیارهای اصیل اسلامی و ارزش های والای انسانی را در پهن دشت کربلا و بر کرانه ی «نهر علقمه» عینیّت بخشید و بر واژه علقمه قداستی بخشید که برای همیشه بر تارک صفحات زرّین تاریخ خواهد درخشید.

حیرت دشمن از شهامت حضرت ابوالفضلعليه‌السلام

در تاریخ آمده است که پرچم حضرت ابوالفضلعليه‌السلام در کربلا به غارت رفت.

هنگامی که کاروان غم از شام مراجعت می کرد، از یزید خواستند که اموال غارت شده را برگرداند.

او نیز دستور داد که هر کس هر چه روز عاشورا غارت کرده بیاورد و جایزه بگیرد.

در میان اشیای غارت شده چشمش به عَلَمی افتاد که پارچه اش کلاً سوراخ سوراخ بود و از چوبِ آن فقط جای چهارانگشت سالم بود.

پرسید: این پرچم از آن چه کسی بود؟

گفته شد: از آنِ پرچمدار کربلا، حضرت ابوالفضلعليه‌السلام

یزید با آن قساوت قلبش از جای برخاست و گفت: آیا برادر با برادر این گونه مواسات می کند؟!

پرسیدند: چرا این قدر مبهوت شده ای؟!

گفت: مگر نمی بینید صاحب این پرچم چه شهامتی داشته که این همه تیر به او

_______________________________

۱- ۱. نگارنده، نبراس الزائر، ص ۱۳۷ (زیارت ناحیه مقدّسه).

رسیده و پرچم را رها نکرده است، تا این گونه سوراخ سوراخ شده است!

یزید نمی دانست که این قهرمان کربلا تشنه بود، سه روز بود که آب نخورده بود، با آن لب تشنه چهار هزار موکّل فرات را یک تنه فراری داده بود و هنگامی که دستش به آب فرات رسیده بود، به احترام تشنگی امام حسینعليه‌السلام آب ننوشیده بود و با لب تشنه بیرون آمده، همانند پدرش حیدر کرّار خود را به سپاه دشمن غدّار زده، صف ها را پراکنده می کرد و پیش می رفت و کسی را یارای مقابله نبود، و لذا در پشت نخل ها کمین کرده، بازوان ستبرش را قلم کردند، ولی با بقایای دستان مبارکش پرچم را برافراشته نگه می داشت.

واژه عجیبی در زیارت حضرت ابوالفضلعليه‌السلام آمده که بسیار شایان دقت است.

أشْهَدُ أنَّکَ قَد بالَغْتَ فی النَّصیحَه وأعْطَیتَ غایَهَ المَجهُودِ؛

من شهادت می دهم که تو خیرخواهی را به کمال رساندی و نهایت توان را انجام دادی.(۱)

یعنی آنچه می شد حضرت ابوالفضلعليه‌السلام انجام داد و بیش از آن در توان هیچ کس نبود.

خداوند منّان نیز در برابر این فداکاری ها علاوه بر مقامات اخروی، کرامات فراوانی به آن حضرت عنایت فرموده که بعد از امام حسینعليه‌السلام به احدی چنین کرامات بی شمار، عنایت نفرموده است.

در این رابطه کتاب های مستقل فراوان تألیف شده، که به برخی از آنها در اینجا اشاره می کنیم:

__________________________________

۱- ۱. شیخ مفید، المزار، ص ۱۸.

۱ - چهره درخشان قمر بنی هاشم، تألیف: مرحوم علی ربّانی خلخالی، متوفای ۲۸/۹/۸۹ برابر ۱۳ محرم ۱۴۳۲ قمری، که در پنج مجلد چاپ شده و در هر مجلّد ۲۴۰ کرامت از کرامات قمر بنی هاشم را به صورت مستند ثبت کرده است.

۲ - حضرت ابوالفضل مظهر کمالات و کرامات، تألیف: سید علی موحّد ابطحی، در چهار مجلّد، که سه جلد آن به چاپ رسیده است.

۳ - الخصائص العبّاسیه، تألیف: مرحوم حاج شیخ محمد ابراهیم کلباسی (۱۲۵۹ _ ۱۳۲۲ شمسی) که با حواشی و تعلیقات مرحوم عمادزاده به چاپ رسیده است.

۴ - کرامات العباسیه، تألیف: سید محمد حسین محمودی که با مقدّمه ی اینجانب منتشر شده است.

نام نامی و یاد گرامی حضرت ابوالفضلعليه‌السلام

مرحوم شیخ حسن بصیری از مرحوم حاج ملاّ علی ملاّ زاده یکانی (۱۳۰۳ _ ۱۳۸۷ شمسی) که از روحانیون پاکدل و باصفای خوی بود، نقل می کند که شبی در عالم روءیا خدمت حضرت فاطمه زهراعليها‌السلام شرفیاب شدم، حضرت به من امر فرمود:

هرگز پیش از بردن نام مبارک حضرت ابوالفضلعليه‌السلام منبر و خطبه ات را به پایان نرسان.(۱)

دفع بلا با گلبانگ یا ابالفضل

_________________________________

۱- ۱. بصیری، کرامات و حکایات پندآموز، ص ۶۲.

مرحوم شیخ حسن بصیری از مرحوم حاج مهدی اخروی نقل می کند که گفت:

پیش از احداث جاده جدید، روزی از ارومیه می آمدیم، بالای گردنه قوشجی با جمعی از همشهری های خود مواجه شدیم که سخت وحشت زده بودند.

یک نفر از آنها که از خانواده ریاضی بود، دست مرا گرفت و گفت: آقای اخروی! بیا کرامت حضرت ابوالفضلعليه‌السلام را ببین. سپس گفت:

اتوبوس ما از سر گردنه به طرف دره ای که اقلاًّ پانصد متر عمق دارد، چپ شد. همه ی مسافران یک صدا فریاد زدند: «یا ابالفضل».

آنگاه درب ماشین خود به خود باز شد و مانند ستون محکمی به کف زمین چسبید و همین امر موجب شد که اتوبوس متوقّف شده و همه ی مسافران صحیح و سالم از اتوبوس بیرون آمدند.(۱)

کرامات بی شمار

اگر صاحب دلی پیدا شود و کرامات حضرت ابوالفضلعليه‌السلام را دنبال کند، توفیق تدوین دایره المعارفی در ده ها جلد پیدا می کند.

مرحوم ربّانی خلخالی که هرگز در عتبات نبود، با تلاش و اخلاص توانست ۱۲۰۰ کرامت از کرامات آن حضرت را در پنج مجلّد بزرگ گردآوری کند.

بدون تردید این رقم کمتر از یک صدم کرامت هایی است که از حضرت ابوالفضلعليه‌السلام صادر شده است.

از این رهگذر ما در این نوشتار فقط به چند نمونه از آن کرامات بی شمار

________________________________

۱- ۱. بصیری، کرامات و حکایات پندآموز، ص ۶۱.

شهید علقمه اشاره می کنیم، تا نام خود را در لیست خریداران یوسف ثبت کنیم.

خداوند منّان نویسنده، خواننده، ناشر و همه ی تلاشگران در نشر این اثر را در دنیا از زیارت و در آخرت از شفاعت آن بزرگوار محروم نکند، ان شاء اللّه.

شفای یک دختر سرطانی با توسل به قمر بنی هاشمعليه‌السلام

مرحوم شیخ حسن بصیری از مرحوم شیخ عبدالکریم حق شناس مقیم تهران نقل می کند که گفت:

در همسایگی ما دختر جوانی به سرطان مبتلا شد. پزشکان او را جواب کردند و گفتند: سرطان به قلبش رسیده، دیگر هیچ چاره ای نیست.

دختر از وضع خود مطّلع می شود، در اتاق خود خلوت می کند و به حضرت ابوالفضلعليه‌السلام متوسّل می شود. در عالم روءیا شخص بزرگواری را می بیند که همه ی بدنش مجروح است. با پای مبارک به او اشاره می کند و می فرماید:

من که دست ندارم، برخیز.

دختر از خواب بیدار می شود و سلامتی اش را باز می یابد؛ به مادرش می گوید:

حضرت ابوالفضل بی دست مرا شفا داد.(۱)

شفای یک بیماری مزمن با عنایت حضرت ابوالفضلعليه‌السلام

صدیق ارجمند، دانشمند ارزشمند، آقای هادی دوست محمدی، روز پنج شنبه ۳/۸/۸۰ برابر هشتم شعبان ۱۴۲۲ قمری، به قم آمده بود. در دفتر مکتب

________________________________

۱- ۱. همان، ص ۶۸.

اسلام مصادف شدیم، ظهر به منزل ما آمدند و مأنوس شدیم، در این مجلس داستان شفای خود را در روزهای اول طلبگی اش این گونه نقل کرد:

در دوران کودکی سیاه می شدم و می افتادم، شبی در عالم روءیا دیدم که با مادرم به عتبات مشرّف شده ام، از کنار حرم حضرت ابوالفضلعليه‌السلام در حال عبور بودم و دست من در دست مادرم بود.

یک مرتبه دیدم پرچمی که بر فراز گنبد مطهّر حضرت ابوالفضلعليه‌السلام است، حرکت کرد، پایین آمد و تبدیل به یک پنجه شد و تا مقابل صورت من آمد.

آنگاه همانند دست یک انسان که بخواهد بچّه ای را نوازش کند، مرا نوازش کرد.

صبح کنار سفره خوابم را به برادرم و خواهرم تعریف می کردم، دیدم عین همین خواب را مادرم نیز دیده و به پدرم تعریف می کرد.

پدرم گفت: ما که نیّت کرده ایم هادی را طلبه کنیم و وقف نوکری امام حسینعليه‌السلام شود، ان شاءاللّه قبول شده است.

آقای دوست محمدی گفت: از آن روز آن کسالت که سال ها مرا آزار می داد، خوب شد و هرگز دیگر به سراغم نیامد.(۱)

شفای نابینا در حرم حضرت ابوالفضلعليه‌السلام

مرحوم شیخ حسن بصیری از یکی از بزرگان نقل می کند که شخصی را در حرم مطهّر حضرت ابوالفضلعليه‌السلام دیدم که لباس هایش را پاره می کرد و کاغذی در دست داشت. یک مرد هندی آن را به سی اشرفی می خواست و او امتناع می کرد و

____________________________________

۱- ۱. همان، ص ۶۷.

می گفت: آن را داخل کفنم خواهم گذاشت.

وضع او را پرسیدم، گفتند که سه روز در حرم آن حضرت دخیل بوده، شفا نمی یابد، چون خودش کور بوده، نمی توانست جایی برود، پولی به کسی می دهد و او را به حرم حضرت سیدالشهداءعليه‌السلام می برد. تا وارد می شود، به آن حضرت شکایت می کند. امام حسینعليه‌السلام کاغذی از داخل ضریح به او عنایت می فرماید و او را به حضرت ابوالفضلعليه‌السلام حوالت می دهد.

مرد نابینا عرض می کند: چشمم نمی بیند و پولی هم ندارم به کسی بدهم که مرا تا حرم آن حضرت هدایت کند.

امامعليه‌السلام می فرماید: اگر قدری راه بروی، بینایی ات حاصل خواهد شد.

هنگامی که وارد حرم حضرت ابوالفضلعليه‌السلا می شود، دستی به سینه اش زده می شود و گفته می شود: حضرت ابوالفضل چشم هایت را شفا داد.

آن گاه هر دو چشمش همانند شخص بینای مادرزاد شفا می یابد.

شفای بچه ای مفلوج با عنایت حضرت قمربنی هاشمعليه‌السلام

حضرت حجه الاسلام سید حسین اشرفی، اهل شاهرود، مقیم علی آباد کتول، روز پنج شنبه ۴/۷/۹۲ شمسی، در منزل آقای سید کاظم شاهرودی از یکی از خدّام حرم مطهر حضرت ابوالفضلعليه‌السلام نقل کرد که گفت:

ما دوازده پشت خادم حرم مطهر حضرت ابوالفضلعليه‌السلام هستیم. معجزات بی شمار از این بزرگوار دیدیم، از جمله:

روزی عربی آمد، بچه ی ۸ _ ۹ ساله ای را بغل کرده بود که یک پارچه گوشت بود. بچّه را به طرف ضریح پرت کرد و گفت: یا أبا فاضل! این چیست که به من داده اید؟!

سر بچّه طوری به ضریح خورد که ما گفتیم حتماً سرش متلاشی شد.

بچّه روی زمین افتاد، تکانی خورد و بلند شد و یک بچّه ی معمولی شد.

زمان صدّام بود، ما مأموریّت داشتیم که هر وقت معجزه ای رخ دهد، به مسئولین خبر دهیم، همان وقت شب گزارش کردیم و مسئولین آمدند و صورت جلسه کردند.

وقتی پدر بچّه برگشت و بچّه اش را صحیح و سالم دید، طلبکارانه به حضرت گفت: چرا الآن؟! چرا ۸ _ ۹ سال پیش سالمش را به من ندادید؟ از بچّه پرسیدیم که چه دیدی؟ گفت: هنگامی که پدرم مرا پرت کرد، دو دست بریده از ضریح بیرون آمد، مرا گرفت و روی زمین گذاشت.

شفای بیماران صعب العلاج در پرتو توسّل به قمر منیر بنی هاشمعليه‌السلام

مرحوم حجه الاسلام والمسلمین محمود وحدت، واعظ توانای آذری مقیم تهران می فرمود: مرحوم آیه اللّه آقا دربندیقدس‌سره از طریق آذربایجان به مشهد مقدس مشرّف می شود. ده روز در تبریز اقامت می کند و در مسجد جامع تبریز منبر می رود.

در آذربایجان آخرین روز مجالس دهگی، به قمر منیر بنی هاشم متوسّل می شوند.

مرحوم دربندی روز نهم اعلام می کند که من فردا روضه ی حضرت ابوالفضلعليه‌السلام می خوانم، در هر خانه ای مریض صعب العلاج هست که دکترها جواب کرده اند، بیاورید اینجا.

بیماران سرپایی ده ها و شاید صدها نفر بوده اند، ولی بیمارانی که بر فراز تخته آوردند و در کنار هم قرار دادند، ۲۷ نفر بودند.

مرحوم شوشتری وارد مسجد می شوند، به کنار بیماران می آید و می فرماید: چند دقیقه تحمّل کنید، الآن شفای همه ی شما را از ارباب می گیرم.

بر فراز منبر قرار می گیرد، روضه ی بسیار جالبی می خواند که ده ها نفر غش می کنند.

خطاب به حضرت قمر بنی هاشم عرضه می دارد: مولاجان! من به اعتماد شما به این ها قول دادم، زیرا می دانستم که شما آبروداری می کنید و راضی نمی شوید که نوکر شما آبرویش به خطر بیفتد.

همه ی آن ۲۷ نفر در مجلس بهبودی می یابند و برخی از آنها تخت شان را خود بر دوش می گیرند و می برند.

عنایت حضرت ابوالفضلعليه‌السلام به یک راننده تریلی

در حدود بیست سال پیش (فروردین ۱۳۷۳ شمسی) برای صله ی ارحام عازم بندرعباس بودم. در مسیر بندرعباس با مسجد بسیار باشکوهی به نام مسجد حضرت ابوالفضلعليه‌السلام مصادف شدم که مسجد بسیار زیبا با مراکز درمانی و ساختمان های عام المنفعه در اطراف مسجد و وقف بر مسجد بود. دو پمپ بنزین نیز در دو طرف جاده با کاشی کاری های مسجد وجود داشت.

از خدمه ی مسجد داستان مسجد با این عظمت در وسط بیابان را جویا شدم، گفتند: این مسجد داستان جالبی دارد و آن این است که:

روزی یکی از رانندگان تریلی از این نقطه عبور کرده، یک لحظه خوابش می برد و ماشین از جادّه خارج می شود، در سراشیبی قرار می گیرد و یک طرف ماشین کاملاً از زمین فاصله پیدا می کند، در این حال راننده بیدار می شود و خود را در کام مرگ می بیند و فریاد می زند:

یا أبالفضل العباس!

در همان لحظه مشاهده می کند که دو دست در فضا ظاهر شد و تریلی را به طرف جادّه هُل داد، چرخ های تریلی به روی زمین بازگشت و ماشین به صورت اعجازآمیزی تحت کنترل راننده درآمد.

راننده پیاده می شود، آن نقطه را علامت گذاری می کند، به شهر خود می رود، اموال منقول و غیرمنقول خود را می فروشد و به تأسیس این مسجد و ساختمان های تابعه اقدام می کند. با انتشار این خبر، دیگر افراد خیّر نیز همیاری می کنند تا چنین مجتمعی در وسط بیابان ساخته می شود.(۱)

شفای جوان آل کبّه با توسّل به قمر منیر بنی هاشمعليه‌السلام

یکی از خانواده های معروف نجف اشرف خاندان آل کبّه می باشد.

جوانی در این خانواده در عنفوان جوانی به یک بیماری ناشناخته مبتلا می شود و وفات می کند. فرزند دوّم و سوّم این خانواده نیز به همان ترتیب فوت می کنند.

سپس خداوند فرزند دیگری به آنها عطا می کند، او نیز به همان سن و سال که می رسد، به همان مرض مبتلا می شود، در ظرف یک هفته بدن تحلیل رفته و به سرمنزل وفات می رسد.

مادر این جوان به حرم مطهر حضرت ابوالفضلعليه‌السلام مشرّف شده، برای شفای فرزندش متوسّل می شود.

_____________________________________

۱- ۱. این داستان را آقای سید محمد حسین محمودی، به نقل از اینجانب در کتاب کرامات العباسیّه، ص ۱۲۰ نقل کرده است.

یکی از همسایه های منزلی که آل کبّه در کربلا داشتند، در عالم روءیا می بیند که در مجلسی در محضر حضرت ابوالفضلعليه‌السلام است، حضرت ابوالفضل کسی را به محضر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می فرستد و از آن حضرت برای شفای آن جوان درخواست دعا می کند.

این شخص خود را در محضر رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می بیند و مشاهده می کند که آن پیک به محضر آن حضرت رسید و پیام حضرت ابوالفضلعليه‌السلام را ابلاغ نمود.

رسول خدا می فرماید: به عبّاسم بگو که عمر این جوان به سر رسیده و امشب این جوان از دنیا خواهد رفت.

صحنه عوض می شود و خود را در محضر حضرت ابوالفضلعليه‌السلام می بیند، یک بار دیگر حضرت ابوالفضلعليه‌السلام آن پیک را به محضر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روانه می کند و می فرماید: به حضرت رسول عرض کن که مادرِ این جوان به من متوسّل شده، من جواب مادر او را چه بدهم؟

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می فرماید: مرگ این جوان از تقدیر الهی گذشته، در این مورد اصرار نکن.

قمر بنی هاشم می فرماید: به حضرت عرض کنید یا از خدا بخواهد که به این جوان شفا دهد و عمر تازه عطا کند، یا به هر وسیله ای که صلاح می دانند لقب «باب الحوائج» بودن را از من بردارند، دیگر مردم به من مراجعه نکنند.

در آن هنگام رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست ها را به سوی آسمان برافراشته برای شفای جوان آل کبّه دعا می کند.

این شخص از خواب بیدار شده، مطمئن می شود که آن جوان شفا خواهد یافت، در صدد برمی آید که به در خانه ی آل کبّه رفته، به آنها بشارت بدهد، ولی چون نیمه های شب بوده، منتظر می شود، تا اذان صبح از گلدسته های حرم پخش می شود، به در خانه ی آل کبّه می رود، در می زند، یک مرتبه می بیند که همان جوان که اول شب او را رو به قبله کرده بودند، در را باز کرد، در حالی که چهره به کلّی عوض شده، صورتش کاملاً گل انداخته، بدن به تحلیل رفته کاملاً به حال یک هفته ی قبل برگشته است.

این داستان را یک بار مرحوم آیه اللّه حاج شیخ عبدالحسین واعظی در منزل ما بر فراز منبر گفت و یک بار دیگر مرحوم آیه اللّه حاج سید محمد کاظم قزوینی در منزل ما بر فراز منبر نقل کرد.

در هر بار جمعی از فضلای نجفی در مجلس حضور داشتند که این خانواده را می شناختند و از این داستان مطّلع بودند.

دیدار مادر و فرزند با توسّل به قمر بنی هاشمعليه‌السلام

صدیق ارجمند حضرت حجه الاسلام والمسلمین آقای حاج شیخ غلامرضا اسدی نقل می کند که من سال ها در دزفول اقامت داشتم، در همسایگی ما زنی بود که تنها یک پسر به نام «عنبر» داشت، که جوانی زیرک بود و پدرش مشهدی محمد نقّاش نام داشت، من با این خانواده آشنا بودم و رفت و آمد داشتم.

در اوایل بلوغ عنبر پدرش فوت کرد، پس از درگذشت پدر او نیز به علّت نامعلومی از خانه رفت و دیگر برنگشت.

مادر در فراق فرزندش همواره گریان و نالان بود.

پس از گذشت بیست سال از مفقود شدن عنبر، مادرش با دو زن دیگر رهسپار عتبات شدند.

روزی این سه خانم به حرم مطهّر حضرت ابوالفضلعليه‌السلام مشرّف می شوند، مادر عنبر ضریح حضرت را می گیرد و عرض می کند که من پسرم را از شما

می خواهم.

آنقدر گریه می کند که از هوش می رود، او را به هوش می آوردند، باز گریه می کند و حالش بحرانی می شود، همراهانش او را سوار تاکسی می کنند که به بیمارستان ببرند.

راننده می پرسد که چرا این خانم این قدر مضطرب است، داستان را نقل می کنند، می پرسد: اهل کجا هستید؟ می گویند: دزفول، می پرسد: از کدام محلّه؟ می گویند: فلان محلّه، می پرسد: نام این خانم چیست؟ وقتی نام او را می گویند، راننده در حالی که اشکش سرازیر بود، ماشین را متوقّف می کند، پیاده می شود و می گوید: من «عنبر» هستم و این مادر من است. مادر نیز او را می شناسد، دست در گردن هم می اندازند، آنها را به خانه می برد و مادرش را چند ماهی نگه می دارد.(۱)

شفای بیماری با نذر قربانی برای حضرت ابوالفضلعليه‌السلام

۱) روز شنبه ۲۰ ذی حجه الحرام ۴/۸/۹۲ = ۱۴۳۴، حضرت حجه الاسلام والمسلمین آقای حاج شیخ عباس شیخ الرّئیس کرمانی نقل کردند که حدوداً پنجاه سال پیش درد پهلوی شدیدی برایم عارض شد، در کرمان، تهران و قم به چند دکتر مراجعه نمودم و نتیجه نگرفتم. در حدود دو سال طول کشید، یکی از پزشکان گفت: باید نمونه برداری کنیم، من آمادگی نداشتم، به قم رفته، در حرم حضرت معصومهعليها‌السلام متوسّل شدم.

شب در عالم روءیا کسی را دیدم که گوسفندی در کنارش بود، به من گفت: یک گوسفندی نظیر این برای حضرت ابوالفضلعليه‌السلام نذر کن، نگو که خواب حجّت نیست.

___________________________________

۱- ۱. اسدی، گلستان معارف، ج ۳، ص ۱۷۶.

از خواب بیدار شدم، نذر کردم، همان لحظه درد پهلویم خوب شد.

پس از مدتی برای منبر به روستای «تیک در» رفته بودم، آنجا گفتند: همه چیز داریم، فقط یک گوسفند کم داریم، گفتم: بیاورید، گوسفندی آوردند، دیدم دقیقاً همان گوسفندی است که در عالم روءیا دیده بودم، آن را به سی تومان خریداری کردم و ذبح نمودم.

۲) در همان جلسه فرمودند: روزی پسرم شیخ محمود غذا می خورد، قطعه گوشتی در گلویش گیر کرد، خفه شد، رنگش سیاه شد، دست بردم که آن را درآورم دهانش قفل شد، مادرش گفت: اجازه می فرمایید برای حضرت ابوالفضلعليه‌السلام یک گوسفند نذر کنم؟ گفتم: بکن، او نذر کرد و همان لحظه گوشت از گلویش پرید و نجات یافت.

پنجه ی علم حضرت ابوالفضلعليه‌السلام در هند

حضرت آیه اللّه حاج آقا تقی قمی طباطبایی می نویسد:

در شهر لکنهو، واقع در شمال هند، زیارتگاه مخصوصی است، به مناسبت وجود یک پنجه ی فلزّی در آن، محل رفت و آمد شیعیان می باشد.

یکی از حجّاج هندی شبی در مکّه حضرت ابوالفضلعليه‌السلام را در خواب دید، حضرت او را به محل دفن خویش در کربلا راهنمایی فرمود.

وقتی این حاجی به کربلا مشرّف شد، این پنجه را در آنجا دید و در بازگشت آن را به نزد نوّاب آصف الدّوله، حاکم وقت لکنهو آورد.

نوّاب زیارتگاه مخصوصی برای پنجه درست کرد و تولیت آن را به همان حاجی که آن را از کربلا آورده بود واگذار کرد.

پس از مدّتی سعادت علی خان مریض شد و شفا یافت و پس از بهبودی درگاه زیبایی برای پنجه ساخت.

از آن تاریخ به بعد همه ساله روز پنجم محرم الحرام، مردم به این محلّ می آیند و عَلَم های خود را با این پنجه متبرّک می کنند.

تعداد عَلَم هایی که برای تبرّک جستن به محلّ «پنجه» می آورند، به ۴۰ _ ۵۰ هزار می رسد.(۱)

آقای حاج آقا محمد شیخ الرئیس، روز شنبه ۴/۸/۸۳ برابر ۲۰ ذی حجه الحرام ۱۴۳۴ ق. نقل کردند که مدّت مدیدی سینوزیت داشتم، بر موتور که سوار می شدم، به شدّت پیشانی ام درد می کرد و از چشم هایم اشک سرازیر می شد.

پزشکان گفتند که باید عمل شود، من آمادگی نداشتم، روزی به دنبال کاری می رفتم که مربوط به حسینیّه بود، گفتم: یا حسین! من این کار را برای شما انجام می دهم به این امید که سینوزیتم خوب شود. سوار موتور شدم به دنبال کار رفتم و دیگر از سینوزیت خبر و اثری نماند.

ایشان گفتند: من مدّتی به درد دل شدیدی مبتلا بودم، سر سفره که می نشستم از شدّت درد دل به خود می پیچیدم.

روزی مجلس روضه ای بودم، سفره پهن شد، آبگوشت نذری آوردند، من نیز به شدّت از آبگوشت ممنوع بودم، سر سفره نشستم و از آن آبگوشت به نیّت استشفاء خوردم، دیگر دل درد به سراغم نیامد.

________________________________

۱- ۱. طباطبائی قمی، شهید کربلا، ج ۲، ص ۱۹۲.