جرعه ای از کرامات امام حسین علیه السلام

جرعه ای از کرامات امام حسین علیه السلام0%

جرعه ای از کرامات امام حسین علیه السلام نویسنده:
گروه: امام حسین علیه السلام

جرعه ای از کرامات امام حسین علیه السلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علي اکبر مهدي پور
گروه: مشاهدات: 47399
دانلود: 2523

توضیحات:

جرعه ای از کرامات امام حسین علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 170 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 47399 / دانلود: 2523
اندازه اندازه اندازه
جرعه ای از کرامات امام حسین علیه السلام

جرعه ای از کرامات امام حسین علیه السلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

و روزه هر کاری انجام می دادم.

شب عاشورا پدر و مادرم به حسینیه رفتند، من به دنبال کثافت کاری خود بودم، در مسیر خود دختری را سوار کردم که می خواست به حسینیه برود، او را به زور به محلّی بردم و خواستم به او تعدّی کنم، هر چه گریه و تضرّع کرد و گفت: شب عاشوراست، اعتنا نکردم.

گفت: من علویّه هستم، به پاس حرمت مادرم حضرت زهرا مرا رها کن، اعتنا نکردم.

گفت: بیا امشب با امام حسین معامله کن، امام حسین دست عطوفتش را بر سر تو بکشد.

نام امام حسین در تمام اعماق دلم تأثیر گذاشت، او را سوار کردم و دم در حسینیه پیاده اش کردم.

به منزل آمدم، تلویزیون را روشن کردم، داستان عاشورا را تعریف می کرد و در نصف صفحه ی تلویزیون تعزیه را نشان می داد که بر سر کودکان تازیانه می زدند.

بی اختیار اشکم جاری شد، مدتی نشستم و گریه کردم.

مادرم آمد، تا وارد خانه شد، پرسید: رضا چه شده؟ گفتم: هیچ، گفت: نه، از همه جای اتاق، بوی امام حسین می آید.

فردا بی اختیار به حسینیه رفتم.

همه ی بچه های محل مرا می شناختند و می دانستند که من اهل هیأت نیستم، من یک پارچه شرّ هستم.

رئیس هیأت گفت: آقا رضا! تو هم حسینی شدی؟ گذرنامه ات را بده تو را ببرم کربلا.

گفتم: پول ندارم، گفت: با هزینه ی خودم می برم.

به فاصله ی چند روز رفتیم کربلا، همه رفتند حرم، من خجالت می کشیدم.

بالاخره من هم رفتم.

چند ماه بعد هم مرا به مکه برد.

از مکه برگشتم، مادرم گفت: رضا! دختری برایت در نظر گرفتیم.

رفتند خواستگاری، روز بعد من رفتم، دختر برایم چایی آورد، تا چشمش به من افتاد، فریاد زد: یازهرا! و بیهوش شد.

وقتی به هوش آمد، گفت: دیشب حضرت زهراعليها‌السلام را در عالم روءیا دیدم، عکس این جوان را به من ارایه داد و فرمود:

فردا من برای تو خواستگار می فرستم، مبادا رد کنی.

یک جوان شرّ، با شنیدن نام امام حسینعليه‌السلام دگرگون می شود، حسینی می شود، کربلایی می شود، حاجی می شود، مورد عنایت حضرت زهراعليها‌السلام قرار می گیرد، از راه حلال به خواسته اش می رسد و زندگی اش سر و سامان می گیرد.

عنایت حضرت ولی عصرعليه‌السلام به تأسیس مجالس حسینی

مرحوم آیه اللّه سید حسین حائری کرمانشاهی (متوفای ۱۳۶۶ ق) برادرزاده مرحوم آیه اللّه حاج سید محمد فشارکی (متوفای ۱۳۱۶ ق) نقل می کند که در آستانه ی محرم ۱۳۴۶ ق، سید غریبی از نجف اشرف به کرمانشاه آمد و در منزل حقیر ورود پیدا کرد. معلوم شد که ۱۲ سال در مسجد سهله ریاضت کشیده، با احضار جنّ مخالف است، زیرا آنها دروغ می گویند، ولی ارواح علما را احضار می کند و مطالب مورد حاجت را از آنها می پرسد.

مرحوم حائری از او می پرسد: ای کاش می دانستیم که این مجلس که ما در دهه ی عاشورا برگزار می کنیم، آیا مورد قبول اهل بیتعليهم‌السلام هست یا نه؟

پس از توسل گفت: آری! این مجلس مورد قبول است و روز تاسوعا شخص حضرت بقیه اللّه ارواحنا فداه در محفل شرکت می کنند.

سپس گفت: واعظی که هر روز آخر وقت می آید، آن روز اول صبح می آید و به جای روضه به حضرت توسل پیدا می کند و مجلس حال خاصی پیدا می کند.

این گفت و گو روز پنجم محرم بین آقای حائری و آن سید غریب انجام شد.

مرحوم حائری می گوید: روز تاسوعا اوایل صبح یک مرتبه آن واعظ معروف به اشرف الواعظین (سید اکبرشاه) آمد، پرسیدم: چه عجب حالا آمدید؟ گفت: امروز می خواهم به هیچ مجلسی نروم و صدایم را برای روز عاشورا نگه دارم. ولی چون نمی توانستم مجلس شما را تعطیل کنم، آمدم چند کلمه روضه بخوانم.

چون بر عریشه ی منبر نشست، شروع کرد: «ای گمگشته ی بیابان ها».

مجلس حالی پیدا کرد، من از سید پرسیدم از مولا چه خبر؟ گفت: تشریف آورده اند، مقابل منبر به صورت دایره نشسته اند.

به طرف منبر رفتم، دیدم چند نفر با لباس محلّی به صورت دایره نشسته اند.

سلام کردم، یکی از آنها پاسخ داد، فهمیدم که مولا ایشان هستند که دیگران به احترام ایشان پاسخ ندادند. خوش آمد گفتم، فرمودند: برگرد در جای خود بایست.

مجلس یک پارچه گریه و تضرّع بود، روضه خوان روضه نمی خواند، بلکه از هجر یار سخن می گفت و مردم به سر و صورت می زدند.

من چهار چشمی آن حلقه را زیر نظر داشتم، یک مرتبه دیدم تشریف ندارند.

نه به هنگام ورود متوجه شده بودم و نه به هنگام خروج، ولی از نشانه هایی که قبلاً آن سید گفته بود و دقیقاً واقع گردید، مطمئن شدم که مجلس مورد رضایت مولا بود و با مقدم مبارکشان مزیّن شده بود.

حضرت و هیأت همراه عموماً زیر چهل سال به نظر می رسیدند و همه لباس محلی پوشیده بودند.

این داستان را من برای اولین بار از مرحوم آیه اللّه حاج سید رضا صدر (۱۳۳۹ _ ۱۴۱۵ ق) شنیدم.

آیه اللّه صدر فرمودند: من نُه سال داشتم، مرحوم سید حسین حائری به قم آمده بود، این داستان را برای پدرم «مرحوم آیه اللّه سید صدر الدّین صدر» (۱۲۹۹ _ ۱۳۷۳ ق) از مراجع ثلاث نقل می کرد و من می شنیدم.

روی این حساب آیه اللّه صدر به سال ۱۳۴۷ ق یعنی حدوداً یک سال پس از آن تشرّف، از ایشان استماع نموده است.

نگارنده گوید: علت این که آیه اللّه صدر این داستان را برای من نقل کرد، این بود که من از ایشان سوءال کردم: آیا ممکن است انسان به محضر آقا بقیه اللّه مشرف شود و آن حضرت را در حال تشرف بشناسد؟ فرمود: آری.

سپس داستان مرحوم سید حسین حائری را دلیل آورد.

مرحوم نهاوندی این داستان را با توضیحات بیشتر بدون واسطه از ایشان نقل کرده است.(۱)

در پایان ذکر این نکته خالی از لطف نیست که واعظ شهیر آن مجلس مرحوم سید علی اکبر اشرف الواعظین، مشهور به اکبر شاه (۱۲۶۸ _ ۱۳۵۱ ق) پدر مرحوم سلطان الواعظین (۱۳۱۴ _ ۱۳۹۱ ق) بود.(۲)

___________________________________

۱- ۱. نهاوندی، العبقری الحسان، ج ۲، ص ۴۷۲ ۴۷۸.

۲- ۲. برای شرح حال پدر و فرزند ر.ک: جواهر کلام، تربت پاکان قم، ج ۳، ص ۳۳۷ ۳۴۴.

.

عنایت امام زمانعليه‌السلام به مجالس عزاداری

روز شنبه ۴/۸/۹۲ برابر ۲۰ ذی حجّه ۱۴۳۴ ق. در کرمان شاعر اهل بیتعليهم‌السلام آقای حاج احمد خراسانی، اهل بم و صاحب دیوان: «سوگنامه ی بم» به کرمان آمده بود، در منزل آقای شیخ الرئیس نقل کرد که سال ها قبل به شدّت مقروض شده بودم و به همین خاطر دو سال موفّق به برگزاری مجلس روضه نشدم.

شبی در عالم روءیا به محضر مقدّس حضرت بقیه اللّه ارواحنافداه رسیدم و عرض کردم:

آقا برای مغفرت پدر و مادرم دعا بفرمایید.

آقا من مشتاق زیارت خانه ی خدا هستم.

آقا من بدهی فراوان دارم، ادای بدهی خود را می خواهم.

حضرت فرمودند:

شما چرا روضه ی جدّم را دو سال است که تعطیل کرده ای؟

گفتم: من بسیار مقروض هستم و نمی توانم مجلس روضه برگزار کنم.

فرمودند:

هزینه ی روضه ی جدّم با ماست، به شما ربطی ندارد. بدهی تو نیز ادا می شود، مکّه هم می روی و خداوند پدر و مادرت را می آمرزد.

از خواب بیدار شدم و خود را مهیّا کردم که مجالس روضه را برگزار نمایم.

مجلس روضه را برگزار کردم و کلّ هزینه های آن ششصد تومان شد.

چند روز گذشت، معامله ای کردم و دقیقاً ششصد تومان سود بردم. در مدّت کوتاهی ۱۵۰۰۰ تومان به دستم رسید، ثبت نام کردم و مکّه رفتم و همچنین در مدّت کوتاهی قرض هایم ادا شد.

پس از اندک زمانی پدرم را خواب دیدم، از حالش جویا شدم. گفت: زندانی بودم و از زندان نجات یافتم.

عنایت حضرت فاطمهعليها‌السلام به مجالس عزاداری

۱) مرحوم حاج اسماعیل حاجیلاری از افراد متدیّن خوی همه ساله در ایّام فاطمیّه و دهه ی آخر ماه رجب مجلس عزاداری برپا می کرد.

در یکی از شب های عزاداری مرحوم حاج سید ابراهیم علوی (۱۳۳۳ _ ۱۴۰۵ ق) از علمای فعّال خوی به روضه تشریف فرما می شود و تا پایان مجلس در جلو در مقابل پنجره ای که مشرف به درِ بیرونی خانه بود، می نشیند.

مرحوم حاج اسماعیل می گوید: صبح زود مشغول وضو بودم، همسرم آمد و گفت: امشب چه کسی به روضه آمده بود؟

گفتم: چطور؟

گفت: خوابی دیده ام.

گفتم: چه خوابی؟

گفت: در عالم روءیا خاتون محترمی را دیدم که از درب بیرونی وارد گردید و از پشت پرده به طرف پنجره ای که مشرف به درِ بیرونی است همان پنجره ای که مرحوم علوی نشسته بود به مجلس نگاه کرد.

گفتم: خانم بفرمایید مجلس روضه. فرمود: نه، من عطر حسینم را از اینجا استشمام می کنم.(۱)

۲) شب جمعه ۲۰/۱۱/۸۵ برابر ۲۰ محرم ۱۴۲۸ ق واعظ گرانقدر آقای شریعتی بر فراز منبر داستان فضیل را نقل کرد که برای امام حسینعليه‌السلام مجلس سوگواری برگزار نمود، هنگامی که به محضر امام صادقعليه‌السلام شرفیاب شد،

__________________________________

۱- ۱. بصیری، کرامات و حکایات پندآموز، ص ۳۷.

حضرت فرمود: مجلس شما بر ما مخفی نماند، من آمدم و در مجلس شرکت کردم.

پرسید: مولاجان! در کجای مجلس تشریف داشتید؟ فرمود: دمِ در.

عرض کرد که چرا به صدر مجلس تشریف نیاوردید؟ فرمود: مادرم حضرت فاطمه در صدر مجلس تشریف داشت.

۳) آقای شریعتی در همان مجلس از مرحوم مجاب (واعظ توانمند دزفولی) نقل کرد که یک منبری در دزفول پس از منبر از مجلس رفته و برای شام نمانده است.

شب در عالم روءیا به محضر حضرت فاطمهعليها‌السلام مشرّف شده، حضرت فرموده: چرا از شام فرزندم نخوردی؟

عرض کرده بود چون ترش بود و برای سینه ام خوب نبود.

فرموده بود: مگر نمی دانی هر کجا برای فرزندم طعام تهیّه شود، سر دیگ را من برمی دارم.

نقش تألیف کتاب پیرامون امام حسینعليه‌السلام

۱) از مرحوم آیه اللّه حاج سید محمد شیرازیقدس‌سره چندین بار شنیدم که می فرمود:

شبی در عالم روءیا دیدم که در حرم مطهّر امام حسینعليه‌السلام هستم، امام حسینعليه‌السلام در ایوان حرم، رو به قبله و پشت به ضریح نشسته اند، در محل قبر شریف چاه آبی هست که از آن به وسیله ی لوله به قبرهایی که در اطراف حرم هستند آب منتقل می شود.

در این اثنا یکی از خطبایی که می شناختم و در اطراف حرم مدفون بود،

خدمت حضرت آمد و عرض کرد: من آب ندارم.

حضرت فرمود: این آبها مربوط به کسانی است که کتاب نوشته، از خود به یادگار نهاده اند و شما کتابی ننوشته اید.

آیه اللّه شیرازی فرمود: من چندین بار به آن شخص در حال حیاتش گفته بودم شما که منبر می روید، منبرهای خود را بنویس تا به صورت کتاب درآید و ایشان انجام نداده بود.

۲) مرحوم آیه اللّه سید محمدحسن میرجهانی (۱۳۱۹ _ ۱۴۱۳ ق) صاحب آثار ارزشمند فراوان به هنگام ارتحال وصیت می کند که یک جلد از کتاب: «البکاء للحسین» ایشان را در قبر مقابل صورتش قرار دهند.

وصیّ ایشان، صدیق ارجمند، آقای حاج احمد جلوانی به هنگام دفن ایشان در بقعه ی علامه ی مجلسی یک جلد از آن کتاب را در قبر ایشان می گذارد.

همسر ایشان که از این موضوع اطلاع نداشت، شبی در عالم روءیا به سر خاک ایشان می رود، ایشان را در قبر می بیند و می گوید: آقا! شما در اینجا تنها خوابیده ای، حوصله ات سر نمی آید؟

ایشان در پاسخ می فرماید:

من تنها نیستم، من با بکاء هستم.

آن مخدّره که از موضوع مطّلع نبود، متوجه منظور ایشان نمی شود.

هنگامی که حاج احمد آقا را می بیند، روءیای خودش را به ایشان نقل می کند، ایشان می فرماید: آیا می دانید که یکی از آثار ارزشمند آیه اللّه میرجهانی، کتاب «البکاء للحسین» است؟ می گوید: نه.

می گوید: آری ایشان کتابی به این نام دارد و من طبق وصیّت یک جلد از این کتاب را در قبر ایشان نهاده ام.

آری کتابی که در حق سالار شهیدان تألیف شود، پیش از آخرت در عالم برزخ نیز انیس و مونس موءلّف می باشد.

عنایت امام حسینعليه‌السلام به علامه ی امینی

۱) روز دوشنبه ۲۴ ذیقعده الحرام ۱۴۳۴ ق حجه الاسلام والمسلمین حاج سیّد علی اصغر امینی از اساتید برجسته ی مشهد مقدّس، برای اینجانب بدون واسطه از علامه امینی نقل کردند که فرمود: در نجف اشرف به کتابی نیاز پیدا کردم که یکی از بزرگان نجف داشت. هر چه از او تقاضا کردم که آن را به من امانت بدهد، قبول نکرد. چون به شدّت به آن نیاز داشتم و نسخه ی دیگری از آن در جای دیگری سراغ نداشتم. به کربلا مشرّف شدم تا از امام حسینعليه‌السلام بخواهم راه وصول به این نسخه را برایم فراهم سازد.

وارد کربلا شدم. پسر یکی از دوستانم در نزدیکی حرم مغازه داشت، به مغازه او رفتم، وسایل خودم را در مغازه ایشان گذاشتم که بعد از زیارت از او بگیرم. او گفت: باید امروز به منزل ما تشریف بیاورید، خواستم قبول نکنم، اصرار کرد، قول دادم. به حرم مشرّف شدم و حاجتم را از سالار شهیدان طلب کردم و به منزل ایشان رفتم.

ایشان یک بسته کتاب به من داد که از قبل آنها را با نخ بسته بود. گفت: مدتی است من این کتاب ها را کنار گذاشته ام که به شما تقدیم کنم شاید به درد شما بخورد.

وقتی بسته را باز کردم، دیدم اولین کتاب، نسخه ای از همان کتابی است که برای وصول به آن از نجف به کربلا مشرّف شده ام و لذا با صدای بلند گریه کردم، گفت: چه شد؟ گفتم: من شدیداً به این نسخه نیاز داشتم و برای رسیدن به این نسخه به کربلا آمده، به امام حسینعليه‌السلام متوسّل شده ام.

۲) علامه ی امینی می فرماید: روزی به کتاب «ربیع الأبرار» زمخشری نیاز پیدا کردم، در آن موقع این کتاب به چاپ نرسیده بود، فقط سه نسخه از آن سراغ داشتم: یکی در کتابخانه ی امام یحیی در یمن، دیگری در کتابخانه ی ظاهریّه دمشق و سومی در کتابخانه ی یکی از مراجع نجف اشرف که پس از فوتش به پسرش به ارث رسیده بود.

علامه امینی به درِ خانه ی آن شخص می رود و از او می طلبد که این کتاب را به مدّت سه روز به او امانت بدهد، قبول نمی کند، به مدّت دو روز، قبول نمی کند، به مدّت یک روز، باز هم قبول نمی کند، به مدّت سه ساعت، قبول نمی کند.

در پایان می فرماید: اجازه دهید بیایم در کتابخانه تان مطالعه کنم، باز هم نمی پذیرد.

علامه امینی به خدمت آیه اللّه سید ابوالحسن اصفهانی می رود، ایشان را واسطه قرار می دهد، صاحب نسخه نمی پذیرد، سپس آیه اللّه کاشف الغطاء را واسطه قرار می دهد، باز نمی پذیرد.

پس از نومیدی به حرم مطهّر مولای متّقیان مشرّف می شود و از این رویداد شکایت می کند، با غم و اندوه فراوان به خانه برمی گردد، مدّتی خوابش نمی برد، تا در اواخر شب در میان خواب و بیداری به محضر امیرموءمنانعليه‌السلام می رسد و عرضه می دارد: مولا جان! می بینید که برای دسترسی به یک کتاب چه مشکلاتی پیش روی من قرار می گیرد.

مولای متّقیان می فرماید: پاسخ خواسته ی شما در نزد فرزندم حسینعليه‌السلام است.

از خواب بیدار شده، وضو گرفته، به کربلای معلّی مشرّف شده، نماز صبح را

در حرم سالار شهیدان می خواند، شکایاتش را به آن حضرت عرضه می دارد، از حرم امام حسینعليه‌السلام به سوی حرم حضرت قمر بنی هاشم روی می آورد.

پس از زیارت آن حضرت به خداوند متوسّل می شود و عرضه می دارد: بار خدایا! تو را به مقام و منزلت این دو برادر مشکل مرا آسان بگردان.

در حدود طلوع آفتاب از حرم بیرون آمده در یکی از ایوان ها می نشیند و در مورد مشکل خود به اندیشه فرو می رود.

در آن هنگام خطیب توانا شیخ محسن ابوالحب می رسد و تقاضا می کند که برای صرف صبحانه به منزل ایشان تشریف ببرد.

هوا گرم بوده، در باغچه ی خانه می نشینند و صبحانه را صرف می کنند و بعد از دقایقی می فرماید:

کتابخانه ات را به من نشان بده.

با هم به کتابخانه می روند، کتابخانه اش را بسیار غنی و پربار می بیند.

وقتی قفسه ها را مورد توجّه قرار می دهد، چشمش به نسخه ای از کتاب «ربیع الأبرار» زمخشری می افتد، که برای آن به امیرموءمنان شکایت کرده بود و حضرت فرموده بود: پاسخ این خواسته در نزد فرزندم حسینعليه‌السلام می باشد.

یک مرتبه اشک در دیدگانش حلقه می زند. آرام آرام صدایش به گریه بلند می شود. صاحب خانه از راز گریه اش می پرسد و علاّمه داستان را نقل می کند. او نیز اشک می ریزد و عرضه می دارد:

این نسخه یکی از نسخه های نادر است و بسیار پرارزش و آقای قاسم محمد رجب، صاحب انتشارات «المثنّی» بزرگ ترین مرکز انتشاراتی بغداد آن را به یک هزار دینار از من خواست که چاپ و منتشر کند، ولی من ندادم.

آنگاه قلم خود را از جیبش بیرون آورد و در روی نسخه نوشت: تقدیم به علامه ی امینی.

سپس گفت: این بود معنای حواله ی امیرموءمنانعليه‌السلام شما را به محضر حضرت سیدالشهداعليه‌السلام .(۱)

۳) روز دوشنبه ۱۶/۱۱/۹۱ برابر ۲۳ ربیع الاول ۱۴۳۴ ق آقای حاج آقا جعفر شیرازی برای گروهی از محققان عتبه ی عباسیه نقل کرد که: علامه ی امینیقدس‌سره در هند یک نسخه ی مورد نیازش را پیدا می کند، به او اجازه مطالعه و یادداشت نمی دهند.

پس از مراجعت به نجف اشرف چهل شب در حرم مولا امیرموءمنانعليه‌السلام به آن حضرت متوسل می شود، شب چهلم در عالم روءیا می بیند که مولای متقیان می فرماید: امروز صبح در کربلا این نسخه به دستت می رسد.

از خواب بیدار می شود، شبانه حرکت می کند، نماز صبح را در حرم می خواند، بعد از زیارت به صحن مقدس می آید. می بیند جوانی به او خیره شده است. از او می پرسد: با من کاری داری؟ می گوید: من پسر فلانی هستم، یک هفته پیش پدرم وفات کرده، یک صندوق کتاب خطّی دارد، امروز به حرم آمدم تا یکی از رجال دین را ببینم و آن نسخه ها را به او تقدیم کنم.

به منزل او تشریف می برد، در صندوق را باز می کند، اولین کتاب همان نسخه ی مورد نیاز وی بود.

داستان هند را تعریف می کند و می فرماید: من این نسخه را به هر قیمتی که بخواهی، از تو می خرم.

جوان می پرسد: شما علامه ی امینی هستید؟ می گوید: بلی.

________________________________

۱- ۱. علامه امینی، الغدیر، جلد صفر، ص ۲۶ _ ۲۹.

می گوید: این نسخه و آنچه در این صندوق است، هدیه است به شما.

در اینجا یادآوری این نکته مناسب است که علامه ی امینی برای سطر سطر کتاب «الغدیر» چه تلاش ها کرده، چه رنج ها برده، چه مسافرت ها نموده، چه توسلات انجام داده، تا این اثر ارزشمند را به وجود آورده، در طبق اخلاص نهاده، به مولای خود تقدیم نموده است. از این رهگذر حق بزرگی به گردن همه ی شیعیان در تمام اقطار و اکناف جهان دارد.

۴) در ادامه ی این بحث، خواب جالبی از علامه ی امینی دیده ام که نقلش خالی از لطف نیست.

شبی در عالم روءیا دیدم علامه ی امینی در حضور مرحوم آیه اللّه بروجردی نشسته، آیه اللّه بروجردی می فرماید:

آقای شیخ عبدالحسین! آن پیش نویس های کتاب الغدیر را که به چاپخانه رفته، حروفچینی شده، دیگر نیازی به آنها ندارید و به هنگام نوشتن اشک چشمتان روی آنها ریخته و خط خطی شده، من آنها را به اعلی القیم (به بالاترین قیمت) می خرم.

علامه امینی در پاسخ گفتند: آقا، شما می دانید که نام من «عبدالحسین» است، من عبدِ حسین کربلا هستم، نه عبدِ آقا حسین طباطبایی بروجردی.

عنایت خاص امام حسینعليه‌السلام به مرحوم دربندی

مرحوم ملا آغا دربندی، فقیه، اصولی، رجالی، محقق و مدقق، معاصر شیخ انصاری، از شاگردان شریف العلماء مازندرانی، مدت متمادی در کربلا اقامت نموده، به ایران آمد، مدتی در تهران اقامت کرد و در تهران وفات نمود.

جنازه اش را به رسم امانت در تابوت نهادند که خشک شود، پس از شش ماه

باز کردند، دیدند تر و تازه است، پس به کربلا منتقل نمودند، در مقبره ای که صاحب ریاض و صاحب فصول در آن مدفون بودند، به خاک سپردند.(۱)

مرحوم دربندی عاشق شیفته و دلباخته ی سالار شهیدان بود و در راه احیای مراسم عزاداری تلاش فراوان نمود و چند مجلّد مقتل نوشت.

آیه اللّه حاج میرزا عبدالحمید شربیانی مقیم مشهد مقدّس از جدّ بزرگوارش آیه اللّه فاضل شربیانی نقل می کند که یکی از طلاّب نجف اشرف در عالم روءیا کاخ بسیار باعظمتی می بیند که چشم از دیدنش خیره و عقل از وصفش مبهوت می باشد، می پرسد: این کاخ از آنِ کیست؟ می گویند: شیخ مرتضی انصاری.

سپس کاخ بسیار باشکوه تری را مشاهده می کند و می پرسد: این کاخ از آنِ کیست؟ می گویند: ملاّ آغا دربندی.

می گوید: شیخ انصاری که مقامش از وی بالاتر است، پس چگونه است که کاخ او باشکوه تر می باشد؟

می گویند: این امتیاز از الطاف و عنایات امام حسینعليه‌السلام می باشد که او همه ی عمر عاشق شیدای امام حسین بود و هر روز در جلسه ی درس به ذکر مصیبت آن حضرت می پرداخت و در هر زمان و مکان از آن حضرت یاد می کرد.(۲)

عنایت امام حسینعليه‌السلام به مرحوم مولوی قندهاری

علامه ی گرانقدر مرحوم مولوی قندهاری، متخلّص به: «حسن» متولد ۱۷ ربیع الاول ۱۳۱۹ ق و متوفّای ۲۲ ربیع الثانی ۱۴۱۹ ق برابر ۲۲/۵/۱۳۷۷ ش، از دوران کودکی مورد عنایت خاص حضرت سیدالشهدا بوده که به برخی از آنها

________________________________

۱- ۱. تهرانی، الکرام البرره، ج ۱، ص ۱۵۳.

۲- ۲. بصیری، کرامات و حکایات پندآموز، ص ۱۲۹.

اشاره می کنیم:

۱) در دوران کودکی به مکتب می رود، هر چه استاد سعی می کند که مطلب را برای ایشان بیان کند، توجیه نمی شود تا شب جمعه ای در عالم روءیا به حرم حضرت سیدالشهداءعليه‌السلام مشرف می شود، خود را در مقابل درب ضریح می بیند، آبی در دست داشته، آن آب را بر قفل ضریح می ریزد، با ظرف دیگری آن آب را که از قفل سرازیر بوده جمع می کند و می خورد.

صبح که به مکتب می رود، خود را در وضع دیگری مشاهده می کند، در مکتب، قرآن یاد می گرفته، به استاد می گوید: اجازه می دهید من بخوانم.

آنگاه شروع به تلاوت قرآن می کند و از آن روز قریحه اش باز می شود. در آن موقع حدوداً ده ساله بوده است.

۲) در اولین سفری که به کربلا مشرّف می شود، چند حاجت از امام حسینعليه‌السلام طلب می کند، از جمله این که تا زنده هستم از نماز و روزه نیفتم و لذا تا پایان سن مبارکشان که بالغ بر یکصد سال بود، هم نمازش را ایستاده، بدون تکلف می خواند هم روزه اش را راحت می گرفت.

۳) در سال ۱۳۰۰ ش که ایشان حدوداً ۲۲ ساله بود، مقیم نجف اشرف بود و هر شب جمعه به کربلا مشرف می شد، شب جمعه را در حرم بیتوته می کرد، صبح به زیارت حضرت قمر بنی هاشم شرفیاب شده، به نجف برمی گشت.

در یک شب جمعه ای یک ساعت به اذان صبح از حرم بیرون می آید که تجدید وضو کند، چشمش به گنبد مقدس امام حسینعليه‌السلام می افتد، بسیار جذب می شود، در صحن مطهر در ایوان روبه رو می نشیند و مدتی به گنبد و گلدسته خیره می شود، یک مرتبه مشاهده می کند که ستاره ای از آسمان پایین می آید، هر چه به زمین نزدیک تر می شود درخشندگی اش بیشتر می شود، هنگامی که مقابل چشم او قرار می گیرد، بی اختیار چشمانش را می بندد ونزدیک می شود که از هوش برود.

سه بار دور گنبد مقدس طواف می کند، سپس به سوی آسمان بالا می رود.

در اثنای طواف گاهی سیاه مثل قیر می شود که اشاره به مصائب آن حضرت بوده است.

مرحوم مولوی دو دستش را باز می کرد و می فرمود: به اندازه یک سینی دیده می شد، یعنی بزرگ تر از قرص خورشید.

مرحوم مولوی که یک ساعت پیش از اذان صبح این صحنه را مشاهده کرده بود، وقتی به خود می آید که می بیند نزدیک است که آفتاب طلوع کند و لذا با عجله وضو گرفته نماز صبح را ادا می کند.

مرحوم مولوی قسم می خورد و می گفت: من شهادت می دهم که این صحنه را با چشم سر دیدم، نه با چشم دل.

آنگاه مرحوم مولوی داستان نزول ستاره بر پشت بام مولای متقیان را نقل می کرد که چون برخی از مخالفان از حضرت فاطمهعليها‌السلام خواستگاری کردند، حضرت فرمود: امشب ستاره ای فرود می آید و بر بام یکی از خانه های مدینه می نشیند، بر بام هر کس بنشیند، حضرت فاطمه از آنِ اوست.

آن شب همه بر پشت بام های خود قرار گرفتند و همگان دیدند که آن ستاره بر پشت بام مولای متّقیان آمد، چون نزدیک شد، مولا ۳۴ بار تکبیر گفتند، چون نزدیک تر آمد، ۳۳ مرتبه خدای را حمد گفتند و هنگامی که کاملاً نزدیک آمد، ۳۳ مرتبه خدا را تسبیح نمودند.

احادیث داستان فرود آمدن ستاره را علامه مجلسی به تفصیل در بحار الانوار(۱) آورده در پایان فرموده: علامه ی حلّی آن را از طریق مخالفان (۲)نقل

________________________________

۱- ۱. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج ۳۵، ص ۲۷۲ _ ۲۸۴.

۲- ۲. علامه حلی، کشف الیقین، ص ۲۰۰.

کرده و ابوحامد شافعی (خرکوشی) در شرف المصطفی.(۱)

داستان مشاهده مرحوم مولوی را شب شنبه ۲۰/۷/۹۲ برابر ششم ذی حجه الحرام ۱۴۳۴ ق از فرزند برومندشان حاج شیخ علی مولوی تلفنی ثبت نمودم.

عنایت امام حسینعليه‌السلام به مرحوم میرزا علی شیرازی

مرحوم آقا میرزا علی شیرازی اصفهانی (۱۲۹۴ _ ۱۳۷۵ ق) از شاگردان آخوند خراسانی و سید یزدی از عالمان عامل، که مرحوم شهید مطهری در کتاب «سیری در نهج البلاغه» از ایشان ذکر خیر فراوان می کند، از جمله نقل می کند که فرمود:

شبی در عالم روءیا دیدم که از دنیا رفته ام، امام حسینعليه‌السلام تشریف آوردند و فرمودند: تو نمرده ای، این خواب است، عنایت ما به شما هست.

آن سگ که دیدی غضب تو هست، اگر می خواهی با ما باشی، باید هرگز غضب نکنی.

ایشان این قدر موءدّب به آداب شرع بود که در طول عمر حتی یک بار به همسرش دستور نداده بود.

عنایت امام حسینعليه‌السلام به مرحوم شیخ مهدی مازندرانی

مرحوم شیخ مهدی مازندرانی، صاحب معالی السّبطین که در حدود ۱۳۰۰ متولد شده و در سال ۱۳۸۶ ق وفات کرده، ۶۰ سال تمام در منزل مرحوم آیه اللّه

____________________________________

۱- ۱. مجلسی، همان، ص ۲۸۴.

میرزا مهدی شیرازی منبر رفته، سال ۱۳۸۶ ق آخرین و شصتمین سال منبرش بود.

آیه اللّه آقای سید صادق شیرازی از مراجع عالیقدر تقلید در روز سه شنبه۲۴/۲/۹۲ برابر سوم رجب ۱۴۳۴ ق نقل فرمود:

برای دعوت به خدمت مرحوم شیخ مهدی مازندرانی رفتم، فرمود: من امسال استعداد منبر ندارم و همه ی مجالسم را رد کرده ام، ولی آنجا می آیم، زیرا در آنجا کرامت دیده ام:

روزی در این مجلس منبر رفتم، منبر سه پله بود و من همواره بر عرشه ی منبر می نشستم، آن روز بی توجه در پله ی دوم نشستم.

برای این که مردم متوجه نشوند که من اشتباهی نشسته ام، همانجا شروع به خطابه کردم و به عرشه ی منبر نرفتم.

در وسط منبر سنگ بزرگی از سقف بر عرشه ی منبر افتاد، که اگر طبق معمول در عرشه ی منبر نشسته بودم، بدون تردید هلاک شده بودم.