شفای مفلوج با توسّل به امام حسینعليهالسلام
۱) فاضل مهذّب آقای گل محمدی ابهری، شب ۱۳ رجب ۱۴۲۵ ق برابر ۹/۶/۸۳ ش در مشهد مقدس در منزل مرحوم آیه اللّه قمیقدسسره
چندین داستان از عنایات امام حسینعليهالسلام
نقل کرد، از جمله گفت:
در جوانی فلج شدم، به کلی از پا افتادم، پزشکان از معالجه عاجز شدند، در خانه نشسته همه اش به امام حسینعليهالسلام
متوسّل بودم، کتاب «لمعات» مرحوم سعدی زمان و دیگر کتب نوحه را می خواندم و می گریستم، از این طریق شفا یافتم.
پسر صاحب خانه دیده بود که چند سیّد آمدند و گفتند: ما آمدیم این مستأجر شما را شفا دهیم.
۲) شخصی به نام سید عبّاس نجم، عراقی الأصل، متولّد و تبعه ی فرانسه، ۴۸ ساله، مهندس شیمی، در حدود ۱۳۷۵ ش از ناحیه انگشت پای راست دچار بیماری می شود. رفته رفته به زانو و لگن خاصره سرایت می کند و منجر می شود به خشک شدن و از کار افتادن کامل پای راست، به طوری که حس حیات از آن به کلی از بین می رود.
در کشورهای فرانسه، کانادا، آمریکا و انگلستان به مراکز درمانی فراوانی مراجعه می کند و نتیجه ای نمی گیرد.
در سال ۱۳۸۱ ش پزشکان به او توصیه می کنند که دیگر به هیچ مرکز درمانی مراجعه نکند که هیچ فایده ای نخواهد داشت.
سید عباس مسلمان و شیعه است، ولی همسرش مسیحی و دکترای بیولوژیک دارد. بیمار به قصد استشفاء به عمره مشرّف می شود و نتیجه ای
حاصل نمی شود. در بهمن ماه ۱۳۸۳ ش همراه خانواده به یکی از کشورهای خلیج فارس مسافرت می کند. دوستانش پیشنهاد می کنند که ماه محرم را در آنجا بماند و در مجالس امام حسینعليهالسلام
شرکت کند.
روز هفتم محرّم در اثر گریه ی فراوان حالش به هم می خورد، روز هشتم دوباره این اتّفاق رخ می دهد.
روز عاشورا چندین بار در اثر گریه و تضرّع از خود بی خود می شود.
از روحانی مجلس آقای حاج شیخ حبیب اللّه صادقی درخواست می کند که دعا یا ذکری برای او تعلیم کند، او نیز می گوید: ۱۳۳ مرتبه بگو:
«یا کاشف الکرب عن وجه الحسینعليهالسلام
، اکشف کربی بحقّ أخیک الحسینعليهالسلام
»
در شب یازدهم محرّم، ایشان ۱۳۳ بار این ذکر را می خواند، حال عجیبی به او دست می دهد، در بین عزاداری که همه سر پا ایستاده اند و خطیب مجلس مصایب امام حسینعليهالسلام
را می خواند، شخصیت بسیار نورانی وارد مجلس می شود و به ایشان می فرماید: «بلند شو».
ایشان می گوید: یک طرف بدنم از کار افتاده و قدرت بلند شدن ندارم.
آن حضرت می فرماید: «به شانه ام تکیه کن و بلند شو».
ایشان به شانه ی حضرت تکیه می کند و بلند می شود و احساس می کند که بعد از هشت سال، بهبودی کامل یافته است.
این کرامت باهره در شب دوشنبه ۱۱ محرم ۱۴۲۶ قمری برابر ۳/۱۲/۸۳ شمسی، ۲۱ فوریه ۲۰۰۵ میلادی اتّفاق افتاد.
پس از این کرامت امام حسینعليهالسلام
همسر بیمار که مسیحی بود، به خدمت حجه الاسلام حاج شیخ حبیب اللّه صادقی می رسد، در مورد اسلام تحقیق می کند، او نیز داستان زهیر بن قین را تعریف می کند که عثمانی بود، با تشویق
همسرش به امام حسینعليهالسلام
پیوست و روز عاشورا به شهادت رسید و داستان وهب، همسر و مادرش را نقل می کند که مسیحی بود و به شرف اسلام و شهادت نایل شد، سرانجام وی روز دوازدهم محرم رسماً به شرف اسلام مشرّف می شود.
این داستان در همان ایام از سوی دفتر حضرت آیه اللّه فاضل لنکرانی به نقل از آقای صادقی چاپ و منتشر شد.
۳) روز چهارشنبه ۲۱/۱۱/۸۸ برابر ۲۵ صفر ۱۴۳۱ قمری، خطیب توانا آقای سید محمدباقر فالی در مشهد مقدس در مدرسه ی امام رضاعليهالسلام
در جمع اهل وِلا فرمود: امسال در «نبطیّه» (جنوب لبنان)، دختر بچه ای شب می خوابد، صبح بیدار می شود و می بیند که همه ی استخوان هایش نرم شده، مثل یک تکه گوشت شده است.
دکترها می گویند: از چند میلیون نفر، یک نفر به چنین بیماری مبتلا می شود، این بیماری هیچ درمانی ندارد، خود را به زحمت نیندازید، باید بسازید.
شب او را به حسینیه می برند و روی زمین می خوابانند.
شخصی به نام سید حسین، علم امام حسینعليهالسلام
از کربلا آورده بود، آن علم را به پدر دختر می دهد و می گوید:
امشب بچه را در این علم بپیچید.
این کار انجام می شود، شب امام حسینعليهالسلام
به خواب بچه می آید و می فرماید: چرا خود را به علم پیچیده ای، تو که باکت نیست.
دختر بیدار می شود و می بیند سالم سالم شده است و هیچ گونه مشکلی ندارد.
نجات حاج ماشاء اللّه از مرگ حتمی با عنایت امام حسینعليهالسلام
از سال ها پیش داستان شفا یافتن حاج ماشاء اللّه خدا دادپور، به طریق
اعجازآمیز و اعجاب انگیز را از دوستان کرمانی شنیده بودم تا در سال گذشته روز چهارشنبه ۲۳/۱/۹۱ برابر ۱۹ جمادی الاولی ۱۴۳۳ قمری که به مناسبت ایام شهادت حضرت فاطمهعليهاالسلام
در کرمان بودم، در حضور حجه الاسلام والمسلمین آقای پاکزاد و میزبان محترم آقای مهدی ضرّابی، به منزل آقای حاج ماشاءاللّه رفتیم و داستان شفایافتن او را از زبان خودش شنیدیم.
این حادثه در روز پنج شنبه، ۱/۶/۱۳۳۵ شمسی برابر ۱۶ محرم ۱۳۷۶ قمری، اتفاق افتاده و اینک آقای حاج ماشاء اللّه در ۹۳ سالگی بسیار شاداب و سر حال از عنایات سالار شهیدان پس از گذشت نزدیک به شصت سال از آن بیماری حادّ و کمرشکن، زندگی سراسر امید و افتخارش را سپری می کند.
حاج ماشاء اللّه خدادادپور، مشهور به حاج ماشاءاللّه نجّار، که معجزه زنده امام حسینعليهالسلام
است، داستان خود را به شرح زیر بیان کرد:
۳۲ سال از عمرم می گذشت، در کارگاه نجاری خود مشغول کار بودم که احساس تهوّع شدیدی به من رخ داد، به مطبّ آقای دکتر میرحسین وکیلی رفتم، پس از معاینات، نارسایی و مشکل کلیه تشخیص داد و داروهایی تجویز کرد و دستور استراحت داد.
هر روز وضعم بدتر می شد، تمام بدنم ورم کرده بود، ادرار دفع نمی شد، از آب هم منع شده بودم، فقط گاهی لب هایم را تر می کردند.
دو سال تمام در منزل به پشت خوابیدم، هنگامی که مرا بلند کردند که به بیمارستان ببرند، دیدند که موریانه تخت و تشک و قسمتی از پشتم را خورده بود که در اثر بی حس شدن بدنم متوجه نشده بودم.
در آن ایام دیالیز وجود نداشت، داروهای مختلفی را روی من آزمایش می کردند و هر روز دو بار بدنم را زیر برق می گذاشتند و آب بدنم را با سرنگ
می کشیدند.
پس از یک دوره درمان شش ماهه، بدون هیچ بهبودی مرخص شدم.
در منزل نیز هر روز وضعم بدتر شد تا به وساطت پزشک معالجم یک بار دیگر در بیمارستان بستری شدم.
پس از شش ماه مرخص شدم، حالم بدتر شد و یک بار دیگر در بیمارستان بستری شدم.
روزی آقای صمصام استاندار کرمان از بیمارستان دیدار کرد، حال بسیار وخیم مرا مشاهده کرد، به پزشک معالجم آقای دکتر هِرمان ابراشر که اهل آلمان بود، گفت:
این مریض را به خارج بفرستید، کل هزینه اش را من می پردازم. دکتر هرمان گفت: این مریض در هیچ جای دنیا قابل معالجه نیست. آنگاه جلو آمد، پلک های چشمم را بالا زد و گفت: این مریض بیش از ۲۴ ساعت زنده نیست، ولی سه تا فرزند دارد، اگر لطف کنید آنها را به پرورشگاه بدهید.
پس از اظهارنظر دکتر هرمان خانواده ام مرا به منزل بردند که لحظات آخر را در کنار من باشند.
برخی از آشنایان به من شراب کهنه تجویز می کردند، گفتم: به فرموده امام صادقعليهالسلام
خداوند در حرام شفا قرار نداده است. اگر بمیرم لب به شراب نمی زنم. همه ی دوستان برای من دعا می کردند، حتی در مساجد نیز برای شفای من دعا و تضرّع می کردند.
من از همه جا قطع امید کرده بودم، ولی ماه محرم بود و من چشم انتظار عنایت امام حسینعليهالسلام
بودم. روز هشتم محرم بود، کبوتر سفیدی بر لب بام خانه نشست.
گفتم: خدایا اگر این کبوتر قاصد امام حسینعليهالسلام
است، بیاید به کنار تخت من، ناگاه کبوتر آمد و رفت زیر تخت من.
ساعتی بعد مادرم آمد، دستمالی در دست داشت، گفت: پسرم این دستمال به اشک بر امام حسینعليهالسلام
آغشته است، آن را بر سینه ام مالید.
من قدرت تکلّم نداشتم، با اشاره به مادرم فهمانیدم که من مهمان دارم. او رفت و برای کبوتر آب و دانه آورد، ولی کبوتر چیزی نخورد.
شب شانزدهم محرم (۱۳۷۶ ق) خیلی دلم شکست و گفتم: مولاجان، عاشورا گذشت و عنایتی به من نشد.
چشم هایم را روی هم نهادم، یک مرتبه در حال بیداری مکاشفه شد و دیدم:
سقف اطاق شکافته شد، آقای بزرگواری که یکپارچه نور بود، تشریف فرما شد، روی صندلی چوبی که در کنار بسترم بود، نشست.
با یک زحمت طاقت فرسا از جای خود برخاستم، با یک دست بازوی حضرت را گرفتم و بازوی دیگرم را روی شانه ی حضرت قرار دادم و مکرر می گفتم: بَه بَه، به صورت عالم نگاه کردن عبادت است و ایشان لبخند می زدند.
عرض کردم: شما کی هستید؟ فرمودند: شما چه کسی را صدا می زدید؟ گفتم: من آقا امام حسینعليهالسلام
را.
فرمودند: من امام حسینعليهالسلام
هستم، از من چه می خواهی؟ گفتم: شما می دانید که من چه می خواهم.
در همین حال یک بار دیگر سقف اطاق شکافته شد و دو دست قطع شده در داخل بشقابی در برابر حضرت حسینعليهالسلام
قرار گرفت.
حضرت فرمودند: آنچه می خواستی ما به تو دادیم. سپس فرمودند: بلند شو برویم. پس دست مرا گرفتند و در آن حال مکاشفه به مسجد خواجه خضر کرمان رفتیم، مسجد پر از جمعیت بود، آنها نیز همه نور بودند. چون حضرت وارد شدند، همه ی آنها به احترام حضرت از جای برخاستند.
یک مرتبه از آن حال بیرون آمدم و دیدم در اطاق هستم، بوی عطر و گلاب فضا را پُر کرده است. کبوتر نیز از زیر تخت بیرون آمده می خواند. دست به شکمم زدم، دیدم ورم رفع شده، کاملاً سالم هستم.
درب اطاق از بیرون بسته بود، در زدم مادرم آمد، در را باز کرد و مرا در بغل گرفت و گفت: اینجا چه خبر است؟ این همه بوی عطر و گلاب از کجا می آید؟ گفتم: آقا امام حسینعليهالسلام
مرا شفا داد.
به حیاط منزل آمدم، پس از چهار سال برای اولین بار احساس کردم که محصور هستم، به دستشویی رفتم، مقدار زیادی چرک و خون از من دفع شد و بدنم کاملاً راحت شد.
صبح کسانی که به قصد دیدار و احیاناً تشییع جنازه ام آمدند، دیدند که من کاملاً سالم هستم.
ظهر به مسجد جامع کرمان رفتم و در نماز جماعت مرحوم آیه اللّه صالحی شرکت کردم.
یکی از افرادی که در کنار من نشسته بود، گفت: این جوان چقدر شبیه حاج ماشاء اللّه نجار می باشد، دیگری گفت: بیچاره حاج ماشاء اللّه در بستر مرگ است، کارش تمام است. گفتم: من حاج ماشاء اللّه هستم، امام حسینعليهالسلام
مرا شفا داده است. مردم جمع شدند که لباس هایم را تکه تکه کنند، آیه اللّه صالحی مانع شد.
دکتر وکیلی که چهار سال پزشک معالج من بود، مطلع شد، مرا به بیمارستان برد و آزمایش کامل از من گرفت، همه پزشکان تعجب کردند و دکتر هرمان به دکتر وکیلی گفت: برای این مریض چه دارویی تجویز کردی؟ به من بگو من نیز
در موارد مشابه از آن استفاده کنم.
دکتر وکیلی که سیّد بود، گفت: من جدّی دارم به نام امام حسینعليهالسلام
، جدّ من او را شفا داده است.
دکترها و پرستارها که دو دوره شش ماهه در آن بیمارستان وضع مرا دیده بودند، شروع به گریه کردند.
دکتر هرمان پس از دیدن جواب آزمایش ها گفت: این آقا از یک نوزاد تازه تولّد یافته سالم تر است.
یک سال بعد، شب تاسوعا امام حسینعليهالسلام
را در خواب دیده، دستور روضه خوانی دادند، اینک بیش از نیم قرن است که در منزل آقای حاج ماشاء اللّه که به عزاخانه و شفاخانه شهرت یافته، مجلس عزا برپا می باشد، افراد زیادی در این شفاخانه شفا یافته اند، یک جوان زرتشتی شفا گرفته، چندین بانو که سال ها بچه دار نمی شدند، در این عزاخانه متوسل شده، بچه دار شده اند. اطاقی که آقای حاج ماشاء اللّه در آن شفا گرفته، به حال خود باقی است آن صندلی چوبی که امام حسینعليهالسلام
روی آن نشسته، در همان نقطه از اطاق قرار دارد.
داستان شفا گرفتن ایشان را همه ی اهل کرمان می دانند، دوست دانشمندم آقای قاضی زاده مشروح شفا گرفتنش را در کتابی به نام: «کلید سعادت» از زبان خودش نقل کرده، اشعار شاعر متعهّد آقای سازگار را در این رابطه نقل کرده، سپس اشعار غلامرضا کپتان دیلمی متخلّص به «طوفان» را آورده که داستان آقای خدادادپور را در ۱۸۰ بیت به نظم کشیده است.
در پایان، دستخط آیه اللّه شیخ عباس شیخ الرئیس را آورده که در سال ۱۳۳۵ شمسی در منزل آقای دکتر علی اکبر وکیلی یک دهه منبر می رفته، شبی آقای حاج ماشاء اللّه را برای شفا آورده بودند، مشاهده کرده و دکتر وکیلی به ایشان گفته: این
آقا ماشاء اللّه خدادادپور است که کلیه هایش از کار افتاده و در آستانه ی مرگ حتمی است، بعدها که شفا یافته اش را مشاهده کرده، برایش باورناکردنی بود.
حاج ماشاءاللّه تاکنون بیش از یکصد منبر ساخته، به شهرهای مختلف در داخل و خارج فرستاده که در مساجد و تکایا بر فراز آن روضه ی حضرت سیدالشهداءعليهالسلام
خوانده شود.