جرعه ای از کرامات امام حسین علیه السلام

جرعه ای از کرامات امام حسین علیه السلام0%

جرعه ای از کرامات امام حسین علیه السلام نویسنده:
گروه: امام حسین علیه السلام

جرعه ای از کرامات امام حسین علیه السلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علي اکبر مهدي پور
گروه: مشاهدات: 47406
دانلود: 2523

توضیحات:

جرعه ای از کرامات امام حسین علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 170 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 47406 / دانلود: 2523
اندازه اندازه اندازه
جرعه ای از کرامات امام حسین علیه السلام

جرعه ای از کرامات امام حسین علیه السلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

رفتم، نهار خوردم و خوابیدم، در عالم روءیا محضر مقدّس حضرت زهراعليها‌السلام رسیدم، فرمودند:

چرا به مجالس نرفتی؟!

عرض کردم: بی بی جان! سینه ام خسته است. فرمودند:

ما سینه ی خسته می خواهیم.

برخیز و برو، که گریه کن های فرزندم آمده اند و نشسته اند و منتظر روضه خوان هستند.

۵) در همان تاریخ و در همان جلسه صدیق ارجمند آقای مقامی گفتند:

در خدمت مرحوم وحدت و مرحوم سید رضا آل محمد به خدمت مرحوم ناظم آقا رسیدیم، ایشان نقل کرد که به پرستات مبتلا شدم، گفتند: باید عمل شود، گفتم: پس امام حسینعليه‌السلام چه کاره است؟

رفتم متوسّل شدم و به عنایت ارباب رفع شد و نیازی به عمل و درمان پیدا نکردم.

۶) خطیب توانا حجه الاسلام والمسلمین آقای شیخ حسن یوسفی روز جمعه ۶/۱۱/۸۵ برابر ششم محرم الحرام ۱۴۲۸ قمری در اصفهان بر فراز منبر گفت:

خطیب توانای جهان عرب آقای شیخ حمید مهاجر سه سال تمام در بغداد زندانی بود، شب تاسوعا از او می خواهند که برای زندانی ها روضه بخواند، قبول نمی کند و می گوید:

سه سال است که امام حسینعليه‌السلام از ما یاد نکرده است. هر چه اصرار می کنند، قبول نمی کند.

شب در عالم روءیا مرحوم شیخ عبدالزّهرا را می بیند که یک دیس غذا آورده و می گوید: امام حسینعليه‌السلام این غذا را برای تو فرستاده است.

ایشان از خوردن غذا امتناع می کند و می گوید: من قهر هستم، مگر اینکه خود حضرت تشریف بیاورند.

آنگاه امام حسینعليه‌السلام شخصاً تشریف فرما می شوند و آن غذا را لقمه لقمه به ایشان محبت می کنند و می فرمایند: سه روز دیگر آزاد می شوید.

سه روز بعد اسامی هفده تن از طلاب نجف اشرف را که در زندان بودند، صدا می کنند و می گویند که همگی آزاد هستید. مینی بوس آماده است شما را به نجف می برد و در مقابل حرم پیاده می کند.

۷) شب یکشنبه ۱۹/۸/۸۷ برابر ۱۰ ذیقعده الحرام ۱۴۲۹ قمری، آیه اللّه سید صادق شیرازی در مورد عموی بزرگوارشان مرحوم سید جعفر شیرازی، متوفای ۱۳۷۰ قمری، مدفون در حرم حضرت عبدالعظیم سخن گفتند، سپس فرمودند:

چند شب قبل آیه اللّه وحید خراسانی اینجا تشریف داشتند، فرمودند:

من درس مرحوم آیه اللّه سید عبدالهادی شیرازی می رفتم، یک روز سر درس خبر آوردند که برادر خانمشان مرحوم سید جعفر شیرازی وفات کرد.

ایشان فرمودند: حالا که ایشان وفات کرده اند بگویم:

شبی که شب اول محرم بود، در عالم روءیا دیدم که در اطاق خود هستم، دو نفر ملک وارد شدند، دو تا صندلی نهادند، آن گاه حضرت امام حسینعليه‌السلام و حضرت قمربنی هاشمعليه‌السلام تشریف فرما شدند و بر فراز صندلی نشستند.

در دست حضرت ابوالفضلعليه‌السلام لیست خطبا بود، امام حسینعليه‌السلام نام یکی از خطبا را بردند و فرمودند: نام او را خط بزن و نام آقای سید جعفر را به جای ایشان بنویس.

آنگاه تشریف بردند و ملک ها آمدند و صندلی ها را بردند.

صبح که آقای سید جعفر آمد، پرسیدم: روضه خوان شده ای گفت: نه.

داستان را نقل کردم، خیلی گریه کرد و گفت: دیشب که از حرم برمی گشتم به یاد این حدیث شریف افتادم که: «من بکی أو أبکی أو تباکی وجبت له الجنّه»؛ یعنی هر کس گریه کند، یا بگریاند، یا خود را وادار به گریه کند، بهشت برای او واجب می شود.

با خود گفتم من اهل گریه هستم، ولی دیگران را نمی گریانم، به نظرم رسید کتاب مقتلی تهیّه کنم و در طول این دهه برای اعضای خانواده ام مقتل بخوانم.

چون در خانه نداشتم، به تعدادی از دوستان سر زدم، آنها نیز نداشتند، تا یکی از آنها گفت: من «جلاء العیون» مجلسی را دارم که در آن مقتل هست. آن را برای مدت دَه شب امانت گرفتم و آوردم، به خانواده گفتم: من از امشب به مدت دَه شب برای شما روضه می خوانم، آنها خوشحال شدند، برای همسرم و دو دخترم که خردسال بودند روضه خواندم.

آن روضه خوانی که حضرت فرمودند نامش را خط بزنند، همان شب تصمیم گرفته بود که دیگر روضه نخواند.

۸) روز سه شنبه ۳۰/۸/۹۱ برابر ۵ محرم ۱۴۳۴ قمری فرزند مرحوم حاج آقا افضل، برادر حاج آقا رضا هرندی، در جمع اهل ولا نقل کردند که پدرشان در اصفهان ظهرها در یک مسجد و شب ها در مسجد دیگر اقامه نماز می کرد، یک وقت از هر دو مسجد خداحافظی می کند که من می خواهم به هرند بروم. می پرسند: کی برمی گردی؟ می گوید: دیگر برنمی گردم.

به هرند می رود، یک هفته در هرند می ماند، پس از یک هفته منبر می رود، خطبه می خواند و می گوید: صلوات بفرستید.

مردم صلوات می فرستند و منتظر می مانند که سخنرانی اش را آغاز کند، ولی او ساکت می ماند. می بینند که روی منبر جان به جان آفرین تسلیم کرده است.

دکتر می آورند، می گوید: خیلی وقت است که تمام کرده است.

بعدها ایشان را خواب می بینند، می پرسند: چه شد؟ می گوید: تا خطبه را خواندم، خمسه ی طیبه تشریف آوردند و فرمودند:

آمدیم که شما را ببریم.

۹) خطیب ارزشمند، ذاکر با اخلاص اهل بیتعليهم‌السلام مرحوم شیخ محمد مهدی خورشیدی، در روز اربعین امام حسینعليه‌السلام ۱۶/۱۱/۸۸ برابر ۲۰ صفر ۱۴۳۱ قمری، بعد از نماز مغرب و عشاء در حسینیه ی کربلایی های مشهد مقدس وسط سخنرانی یک مرتبه به طرف درِ حسینیه نگاه می کند و می گوید: صلوات بفرستید.

مردم صلوات می فرستند و به سوی در نگاه می کنند و چیزی نمی بینند، یک مرتبه می بینند که مرحوم خورشیدی از روی منبر افتاد و تمام کرد. به عبارت صحیح تر تمام کرد و افتاد.

جالب اینکه ظهر همان روز در مدرسه ی امام رضاعليه‌السلام با ایشان دیدار داشتم، مثل همیشه تبسّم بر لب داشت و هیچ عارضه ای نداشت.

۱۰) مرحوم آیه اللّه حاج شیخ محمدرضا مهدوی دامغانی نیز شب شهادت امام صادقعليه‌السلام بر فراز منبر تمام کرد.

۱۱) مرحوم خندق آبادی نیز شب ۲۱ رمضان در تهران بر فراز منبر تمام کرد.

۱۲) مرحوم حاج میرزا علی اصغر قناد نیز در تبریز عصر تاسوعا بر فراز منبر تمام کرد.

این ها عنایت خاصّ حضرت سیدالشهداءعليه‌السلام به عالمان، واعظان و ذاکران

اهل بیتعليهم‌السلام می باشد که چنین مرگ مبارکی به ندرت پیدا می شود و به هر کسی نصیب نمی شود.

اخلاص یک ذاکر امام حسینعليه‌السلام

روز شنبه ۴/۸/۹۲ برابر ۲۰ ذی حجّه الحرام ۱۴۳۴ ق. حضرت حجه الاسلام والمسلمین آقای حاج شیخ عباس شیخ الرئیس در مورد جدّ خود حاج آخوند ملاّ حسینعلی نقل کرد که سالیان دراز در روستای «زنگی آباد» از توابع کرمان منبر می رفت، در اثر کهولت سن و افتادن دندان هایش، اهالی روستا یک واعظ جوان خوش صدا را دعوت می کنند، او نیز شب اول ماه محرّم یک منبر جالب با صدای خوش و لحن دلپذیر ارایه می دهد، فردا مریض می شود و تا آخر دهه در بستر بیماری می افتد و مجلس را آقای ملاحسینعلی اداره می کند.

مرحوم ملا حسینعلی از شب دوم تا شب عاشورا وقتی به منبر می رود، خطبه می خواند، چند تا مسأله می گوید، آیات و احادیث می خواند، مرثیه می خواند، باز خطبه ای خوانده، مسئله ای گفته، آیات و احادیث و مرثیه ی مجدّد خوانده، منبر را به پایان می رساند.

روز عاشورا که مجالس پایان می پذیرد، اهالی روستا پولی جمع کرده، به ایشان تقدیم می کنند، ایشان آنرا دقیقاً نصف می کند، نصفش را برمی دارد و نصف دیگر را به آن روحانی جوان می دهند.

اهالی روستا می گویند: او که منبر نرفته، مرحوم ملا حسینعلی می فرماید: من هر شب دو منبر رفته ام، منبر اول را به نیت خودم و منبر دوم را به نیابت از طرف ایشان رفته ام و لذا نصف این پول به ایشان اختصاص دارد.

وی عملاً اخلاص خود را در نوکری سالار شهیدان به اثبات می رساند و

اشتباه اهالی روستا را در تصمیم خود برای آوردن رقیب برای ایشان آشکار می سازد.

عنایت خاص امام حسینعليه‌السلام به عزاداران

مرحوم آیه اللّه حاج سید محمد کاظم قزوینی، از یک پزشک عراقی مقیم کربلا نقل فرمود که در کربلا مطب داشت، و مطبّ او متّصل به خانه اش بود و راه ورود منزلش از داخل مطب بود.

او همه ساله معجونی درست می کرد و آن را به سرِ عزاداران می زد تا در بهبودی جراحتشان موءثّر باشد.

یک سال در ایّام عاشورا به شدّت مریض می شود و در منزل بستری می شود.

روز عاشورا به یکی از دوستانش تلفن می کند که این معجون را او ببرد و بر سر عزاداران بمالد.

به همسرش می گوید که در مطب یک ظرف پنج لیتری هست، آن را به آن شخص بدهد.

آن شخص می آید و آن معجون را می گیرد و بر سر عزاداران می مالد.

طرف عصر تا حدّی بهبودی حاصل می کند و با تکیه به عصا به سوی حرم حضرت سیّدالشّهداعليه‌السلام عزیمت می کند.

وقتی از مطب عبور می کند، می بیند که آن معجون بر سر جایش هست.

از همسرش می پرسد: مگر این ظرف را به آن شخص ندادی؟ می گوید: چرا؟ می گوید: این ظرف که سرِ جایش هست.

همسرش می گوید: آن ظرف که در این طاقچه بود من به او دادم.

یک مرتبه فریاد می کشد: ای وای! آن تیزاب بود.

از شدّت ناراحتی زانوهایش سست می شود و روی زمین می نشیند، به دوستش تلفن می زند و با ترس و لرز از او می پرسد: آن معجون را چه کردی؟ می گوید: طبق روال بر سر عزاداران مالیدم، می پرسد: نتیجه را چگونه دیدی؟ می گوید: بسیار خوب و سریع بود و بهتر از سال های قبل!!

توسل به هیئآت حسینی

۱) در ایام اقامت مرجع اعلای تشیّع، مرحوم آیه اللّه حاج آقا حسین طباطبایی بروجردیقدس‌سره (۱۲۹۲ _ ۱۳۸۰ قمری) در بروجرد، به بیماری شدید چشم مبتلا می شود، روز عاشورا هیئت عزاداری امام حسینعليه‌السلام در حال حرکت بوده، مرحوم آیه اللّه بروجردی از پیشانی یکی از عزاداران که گل مالیده بود، مقدرای گِل برمی دارد و به دیدگان خود می مالد، در همان لحظه درد چشمش رفع می شود، تا آخر عمر هرگز به درد چشم مبتلا نشدند، حتی به عینک هم نیاز پیدا نکردند.

۲) شخصی به نام حیرتی در محله ی امامزاده شهرستان خوی زندگی می کرد، ازدواج نمود، تا ده سال صاحب فرزند نشد، اختلاف خانوادگی پیش آمد و تا مرز طلاق رسید.

روز عاشورا هیئت حضرت رقیه طبق معمول سنواتی به مسجد جامع آمدند، مشاهده کردند که خانمی روی پله های مسجد دراز کشیده و با حالت گریه می گوید: باید اهل هیئت از روی من عبور کنند.

سرانجام او را راضی می کنند که روسری اش را روی پله پهن کند و اهل هیئت از روی آن عبور کنند.

سال دیگر روز عاشورا بچه ای را به دست مداح می دهند، او خیال می کند که مریض است، شروع می کند به دعا برای شفای بچه، مادر کودک می گوید:

این بچه مریض نیست، این ثمره توسل سال گذشته من است، الآن آورده ام که این هیئت نام او را «رقیّه» بگذارد.(۱)

۳) روز پنج نشبه ۱۱/۷/۹۲ شمسی، آقای محسن شیرازی مداح اهل بیتعليهم‌السلام نقل کرد که روزی در هیئت، اطعام داشتیم. هنگامی که غذا تمام شد، یک نفر آمد و گفت: مادرم مریض است، آمدم از غذای امام حسینعليه‌السلام برایش ببرم، گفتیم: تمام شده، گفت: امکان ندارد، باید من برای مادرم غذا ببرم. در این اثناء کودکی بیرون آمد که غذا گرفته بود و نخورده بود.

به او گفت که این غذا را به من بفروش، گفت: نمی فروشم. گفت: من این غذا را به صد هزار تومان می خرم، گفت: نمی فروشم، قیمت را بالا برد، به دویست هزار تومان، به سیصد هزار تومان، به پانصد هزار تومان، گفت: نمی فروشم.

گفت: من این غذا را به یک میلیون تومان می خرم.

صدای بچه به گریه بلند شد، پرسید: چه شد؟ گفت: مادرم مریض است، باید عمل شود، دکتر گفته: یک میلیون هزینه ی عمل می باشد و ما نداشتیم، من به مادرم گفتم: من امشب به مجلس امام حسینعليه‌السلام می روم و هزینه ی عمل تو را از امام حسینعليه‌السلام می گیرم.

آن شخص یک میلیون داد و غذا را از او گرفت و به این طریق مشکل هر دو حل شد.

_____________________________________

۱- ۱. بصیری، کرامات و حکایات عبرت آموز، ص ۴۹.

۴) ایشان در همان روز نقل کرد که بچه ی ۶ _ ۷ ماهه داشتیم، روزی به او غذا می دادیم که نخود در گلویش گیر کرد و به سختی نفس می کشید، روز عاشورا او را در کربلا به خیمه ی قمی ها بردیم و علی اصغر کردیم، یک مرتبه عطسه کرد و نخود از گلویش بیرون پرید.

دفع بلا با گلبانگ یا حسین

در ایام اقامت اینجانب در استانبول (۱۳۵۴ _ ۱۳۵۹ شمسی) در چهل مسیر، کشتی به جای اتوبوس کار می کرد و مسافران را بین بخش اروپایی و آسیایی استانبول جا به جا می کرد.

این کشتی ها سه طبقه بودند و در هر مسیر سه هزار نفر حمل می کردند.

روزی مرحوم پدرم به استانبول آمده بود، روز یک شنبه که مسجد ما تعطیل بود، خواستیم ایشان را به جزیره های دریای مرمره ببریم.

در میان دریای مرمره، پنج جزیره مسکونی بود که در میان آنها کشتی کار می کرد. پدرم، مادرم و اعضای خانواده را برداشتیم، سوار کشتی شدیم، یک ساعت و نیم از استانبول تا یالووا راه بود، بین دو جزیره هیبه لی و بیوک آدا دریا طوفانی شد، طبقه ی زیرین کشتی پر از آب شد و مسافرین آن قسمت به دو طبقه ی وسط و فوقانی آمدند. شدّت طوفان در حدّی بود که کشتی در میان امواج دریا به چپ و راست کج می شد و نزدیک بود که وارونه شود.

من بدون توجه به این که غالب مسافران از اهل سنّت هستند، یک مرتبه فریاد زدم: «یا حسین»!

دیگر مسافران نیز به خیال این که این دعای نجات از طوفان است، همه

یک صدا فریاد زدند: «یاحسین!»

یک مرتبه دریا آرام شد و طوفان قطع شد، مسافران دور مرا گرفتند و گفتند: این چه ذکری بود؟ به ما نیز یاد بده! گفتم: پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده که: امام حسین مشعل هدایت و کشتی نجات است. شما نیز هر وقت گرفتار شدید، به این کشتی نجات چنگ بزنید.

صاحب فرزند شدن به عنایت امام حسینعليه‌السلام

آقای سجّاد بصیری از جوانان متدیّن اصفهان، روز پنج شنبه ۴/۷/۹۲ تلفنی گفت:

پس از ازدواج به مدّت سه سال صاحب فرزند نشدیم، پس از معاینات و آزمایشات فراوان معلوم شد که عیب از من است و هرگز صاحب اولاد نخواهم شد.

به عتبات عالیات مشرّف شدیم، شب جمعه ای در حرم امام حسینعليه‌السلام به آن حضرت متوسّل شدم و عرضه داشتم: اگر به من دختری عنایت کنید او را به کنیزی حضرت رقیهعليها‌السلام مفتخرش می کنم و اگر پسر عنایت کنید، به غلامی حضرت علی اکبر و حضرت علی اصغر مفتخرش می سازم.

در آن گیر و دار و شلوغی حرم احساس کردم که زیر پایم چیزی افتاده است، به زحمت آن را از زیر پایم برداشتم، دیدم لباس نوزاد است، همانجا متوجه شدم که به حاجت خود رسیده ام.

همان سال خداوند دختری به ما عنایت فرمود که نامش را رقیّه نهادیم.

عمر دوباره به برکت توسّل به امام حسینعليه‌السلام

حجه الاسلام والمسلمین آقای سید کاظم شاهرودی، روز پنج شنبه ۴/۷/۹۲ شمسی نقل فرمود که پیرمردی در نجف اشرف بود به نام شیخ صادق قاموسی.

شبی پدرش را خواب دید، گفت: پسرم کارهایت را جمع و جور کن که اجلت فرا رسیده است.

وی اعتنا نکرد، تا بار دوم به خوابش آمد و همان جمله را گفت، باز هم اعتنا نکرد.

بار سوم گفت: پسرم فلان روز خواهی مرد.

شیخ صادق احساس کرد که مسأله جدّی است، همسایه ای داشت روضه خوان، به نام: شیخ عباس شیبانی.

روز موعود فرا رسید. بعد از نماز صبح همسایه اش را دعوت کرد و گفت: برای من روضه ای بخوان. بعد برایش صبحانه آورد و بعد از صبحانه تقاضای روضه مجدد کرد. پس از روضه، چای و میوه آورد، باز هم تقاضای روضه کرد. تا ظهر شد، گفت: همینجا نماز بخوان، بعد از نماز نهار آورد و تقاضای روضه کرد.

تا نیمه ی شب او را در منزل نگه داشت و مرتّب از او تقاضا کرد که برایش روضه بخواند.

نیمه های شب آقای شیبانی رفت و آقای قاموسی خوابید. پدرش را در عالم روءیا دید، گفت: پسرم به برکت روضه ای که امروز برای حضرت سیدالشهدا برپا کردی، خداوند سی سال دیگر به تو عمر داد.

آقای شاهرودی این داستان را به دو طریق نقل کرد:

۱) حضرت حجه الاسلام والمسلمین آقای سید ریاض حکیم.

۲) آقای سید فاضل زُوَین

شیخ صادق قاموسی سی سال دیگر عمر کرد، به ایران آمد، در قم فوت کرد و در قبرستان شیخان به خاک سپرده شد.

نغمه ی: «ولدی یا حسین»

خطیب توانا و مقتل خوان شهیر، مرحوم شیخ عبدالزهراء کعبی، که نامش «عبدالزهراء» بود، در روز میلاد مسعود حضرت زهراء متولّد شد و در شب شهادت حضرت زهراعليها‌السلام در سال ۱۳۹۴ قمری وفات کرد.

ایشان در عراق، خلیج و دیگر کشورهای عربی منبر می رفت، روز عاشورا در دسته ی عزادرای طُوَیرِج شرکت می کرد و مقتل می خواند.

پس از گذشت چهل سال هنوز نوارهای مقتل خوانی اش روزهای عاشورا و اربعین از رادیو و تلویزیون کشورهای عربی پخش می شود.

صدیق ارجمند حضرت حجه الاسلام والمسلمین آقای سید کاظم شاهرودی، روز پنج شنبه ۴/۷/۹۲ شمسی فرمودند:

من در حدود ۲۵ سال پیش از اهالی کربلا شنیدم که مرحوم کعبی دختری داشت که همواره به پدرش می گفت: شما یک عمر برای امام حسینعليه‌السلام نوکری کردی، حتماً عنایاتی شده است، از آن عنایات برای من بگو، ایشان تحاشی می کرد و چیزی نمی گفت.

روزی این دختر چاره ای اندیشید، عبا و عمامه ی پدر را در جایی مخفی کرد. مرحوم کعبی وقت منبر شد، دنبال لباس گشت و پیدا نکرد، از دخترش پرسید: لباس های من چه شده؟ گفت: لباس بی لباس. گفت: منبر دارم، دیر شده است.

دختر گفت: چیزی از عنایات امام حسینعليه‌السلام را بگو، تا جای لباس ها را بگویم.

گفت: الآن دیر شده، وقتی برگشتم می گویم.

گفت: قول می دهی؟ پاسخ داد: بله قول می دهم.

دختر لباس های بابا را به او داد، به منبرش رفت و برگشت. دختر گفت: بابا قول دادی.

مرحوم کعبی گفت:

من در مجالس عزاداری، هنگامی که مصیبت می خوانم، از پشت منبر ناله ی جانسوزی می شنوم که فریاد می کشد:

«ولدی یا حسین! ولدی یا حسین»!

گوشه ای از عنایات امام حسینعليه‌السلام

۱) در حدود سی سال پیش با دوست دانشمندم آقای حاج شیخ یعقوب جعفری به شیراز رفتیم، مهمان آقای دکتر ثقفی بودیم که در آن ایّام در دانشگاه شیراز تدریس می کرد و در ساختمان بیمارستان نمازی شیراز اقامت داشت.

روز سوم شعبان بود، آیه اللّه محلاتی راننده اش را فرستاد، ما را به زیارت شاهچراغ، علاء الدین حسین و علی ابن حمزه برد.

استاد ثقفی چهار پسر داشت و خداوند دختری عنایت فرموده بود که حدوداً دو ساله بود و مورد علاقه ی خاص پدر و مادر بود.

منزل ایشان در طبقه ی پنجم بود و این دختر در بالکن منزل مشغول بازی بوده، از معجر جلو بالکن بالا می رود و از آن ارتفاع بلند (حدود ۱۵ متر) به روی زمین می افتد.

همسایه ها می بینند و او را برداشته و به بیمارستان می برند، پس از معاینه می گویند: هیچ آسیبی ندیده است، ولی چون احتمال ضربه مغزی هست، باید چند ساعت تحت مراقبت باشد. پس از مراقبت ویژه مرخّص شد و با عنایت امام حسینعليه‌السلام هیچ آسیبی به او نرسید.

۲) روز جمعه ۱۱ محرم ۱۴۲۲ برابر ۱۷/۱/۸۰ شمسی اولین روز مجلس دهگی مداح اهل بیت حاج آقای بساطچی، باند بلندگو از ارتفاع بلند بر سر یکی از بچه ها می افتد، از آنجا روی زمین می افتد و شیشه ی نشکن زیر فرش پودر می شود.

از گلوی بچه در اثر شدت ضربه خون می آید، کمرش به درد می آید، ولی از عنایت امام حسینعليه‌السلام هیچ آسیبی به او نمی رسد.

۳) برادرزاده مرحوم شیخ قاسم واعظ مهاجر (۱۲۹۲ _ ۱۳۶۲ ق) با یکی از دوستانش به روسیه می رود، مدتی در روسیه کار می کند، مقداری طلا و وسایل به دست می آورد و عازم خوی می شود.

چون اسب دوستش قوی بود، طلا و وسایل خود را بر اسب او می بندد، به هنگام عبور از رود ارس، رفیقش عبور می کند، ولی چون اسب او ناتوان بوده، آب آنها را با خودش می برد.

در این حال به رفیقش می گوید: که وسایل مرا به پدرم بده.

رفیقش داستان را به پدرش نقل می کند و آنها برایش مجلس ترحیم برگزار می کنند.

او در وسط ارس به سوی کربلا روی آورده، عرض می کند: مولاجان! آقای میرهادی را برای نجات من بفرست، من از دو رأس گوسفندی که دارم، هر کدام را بخواهد به او تقدیم می کنم.

یک لحظه آقای میرهادی جلو چشمش مجسّم می شود، او را نجات می دهد و ناپدید می شود.

در میان راه یکی از همسایگان او را می بیند و به مجلس ترحیم وارد شده خبر می دهد که او زنده است، جمعی به استقبالش می شتابند و او را به خانه اش می آورند.

در این میان آقای میرهادی می آید و می گوید: نذری مرا بده، می گوید: هر کدام را می خواهی انتخاب کن. او نیز یکی از گوسفندان را انتخاب می کند و به شانزده ریال می فروشد، دو ریال آن را خودش برمی دارد، دو ریالش را برای خرید نان به سگ های محلّه ی امامزاده جدا می کند و دوازده ریالش را در میان فقرای محل تقسیم می کند.(۱)

دفع وبا با توسّل به حضرت سیدالشهداءعليه‌السلام

روز پنج شنبه ۲۷ ذیقعده الحرام ۱۴۳۴ برابر ۱۱/۷/۹۲ شمسی، حضرت حجه الاسلام والمسلمین آقای سید کاظم شاهرودی از پدر بزرگوارشان آیه اللّه حاج سید محمد شاهرودی، از مراجع بزرگوار تقلید، نقل کرد که در گذشته هنگامی که در نجف اشرف وبا شیوع پیدا می کرد، مردم مقابل درب خانه شان را جارو می کردند، حصیر می انداختند و روضه برگزار می کردند و وبا کاملاً رفع می شد و احدی به وبا مبتلا نمی شد.

عنایت خاص امام حسینعليه‌السلام به یک بانو

آیه اللّه سید صادق شیرازی فرمودند: اطراف حرم امام حسینعليه‌السلام مقبره هایی هست که زیر همه ی آنها خالی است.

این سرداب محل دفن علما و صلحا بود، راه ورود به این سرداب همواره با یک سنگ بزرگ مسدود می شد، هنگامی که جنازه ای می آوردند، شخصی به نام

_________________________________

۱- ۱. بصیری، کرامات و حکایات پندآموز، ص ۱۳۳.

حاج عبدالرّضا، مشهور به: «دفّان» جنازه را به پایین می برد، آن را رو به قبله، بر روی پهلوی راستش قرار می داد و صورتش را روی خاک می گذاشت و یک عدد آجر به پشت میّت تکیه می داد که برنگردد.

اگر میّت زن بود، یک نفر از محارم او نیز همراه حاج عبدالرّضا می رفت، که آن محرم صورت میّت را بر روی خاک بگذارد.

این کار معمولاً پنج دقیقه طول می کشید.

روزی یک خانمی از روستاهای اطراف را برای دفن آوردند، تنها محرم او پسر ۲۲ ساله اش بود که آشنایانش گفتند: او هنوز جوان است، اگر پایین برود، احتمالاً دچار وحشت می شود، شما خودتان جنازه را ببرید.

آقای حاج عبدالرّضا جنازه را برد، به جای پنج دقیقه ده بیست دقیقه طول کشید، همه نگران شدند، فانوسی برداشته به سرداب رفتند و آمدند، گفتند که حاج عبدالرضا بیهوش افتاده است.

دو نفر رفتند و حاج عبدالرضا را بیرون آوردند، به صورتش آب پاشیدند تا به هوش آمد.

به مجرد این که به هوش آمد، گفت: آن پسر کجاست؟ پسر متوفّی آمد و گفت: من اینجا هستم.

پرسید: مادر شما چه کاره بود؟ گفت: خانه دار.

پرسید: با امام حسینعليه‌السلام چه رابطه ای داشت؟ گفت: به روضه می رفت و گریه می کرد.

پرسید: غیر از این؟ گفت: هیچ.

پرسید: آیا مجلس عزاداری برگزار می کرد؟ گفت: نه؛ چنین امکاناتی نداشتیم.

گفتند: داستان چیست؟

گفت: همانند هر میّت دیگر او را به محل دفن بردم، خواستم صورتش را باز کنم و روی خاک بگذارم، چون نامحرم بود، کفن را از زیر صورتش کشیدم و مواظب بودم که چهره اش آشکار نشود.

در این اثناء دیدم که نوری از زیر ضریح مطهّر آشکار شد و به سوی این متوفّی آمد.

گویی خورشید از آنجا طلوع کرد. من با دیدن آن نور از هوش رفتم.

پسر متوفی گفت: مادرم با امام حسینعليه‌السلام عهد کرده بود که درآمد روزهای پنج شنبه اش را در راه امام حسینعليه‌السلام خرج کند.

روز پنج شنبه شیر گاو را می دوشید، نگه می داشت، به زائران پیاده می داد.

تخم مرغ، خرما و هر چیزی که روز پنج شنبه به دست ما می رسید، به زائران می دادیم. حتی اگر به آن نیاز داشتیم، از همسایه قرض می کردیم و به آن دست نمی زدیم.

آن گاه آیه اللّه شیرازی نکته جالبی را اشاره کردند و آن نکته این بود که: در این سرداب، صدها نفر مدفون هستند، یکی دیروز، یکی دو روز پیش، یکی یک ماه پیش، یکی یک سال پیش، دیگری ده سال پیش در آنجا نهاده شده است.

با توجه به این که روی جنازه ها خاک ریخته نمی شد، وقتی راه ورودی باز می شد، می بایست بوی تعفّن همه جا را فرا بگیرد، ولی هرگز بوی تعفّنی احساس نمی شد.

عنایت امام حسینعليه‌السلام به یک فرد مسیحی

محدث نوری نقل فرموده که یک نفر تاجر مسیحی در بصره زندگی می کرد.

دوستانش از بغداد به او نوشتند که برای تو بغداد بهتر است، او نیز همه ی مال التّجاره اش را برداشت به طرف بغداد حرکت کرد، در مسیر دزدان بر او تاختند و همه ی اموالش را گرفتند.

او خجالت کشید که با آن وضع به بغداد برود، در برخی از چادرها اقامت نمود و با اهالی آنجا مأنوس شد.

در ایام عاشورا آنها عازم کربلا بودند، او را نیز به همراه خود به نجف اشرف سپس به کربلا بردند.

شب عاشورا او را در نزد وسایل خود گذاشتند و گفتند: ما فردا بعد از ظهر به نزد تو می آییم.

پاسی از شب گذشت و او را خواب برد، در عالم روءیا دید که سه نفر شخص جلیل القدر از حرم مطهر بیرون آمدند، یکی از آنها به یکی دیگر امر فرمود که در شهر بگردد و اسامی زائران را در دفتری ثبت کرده به نزد او بیاورد و شخص دیگر امر فرمود که اسامی زائرانی را که در صحن هستند بنویسد و بیاورد.

پس از مدتی آن دو نفر آمدند و لیست زائران را به آن حضرت ارائه دادند. آن حضرت اسامی زائران را ملاحظه کردند و فرمودند:

بقیّه دارد.

آن دو نفر رفتند و گشتند و آمدند و گفتند:

ما همه را نوشتیم، کسی نمانده است.

آن حضرت فرمود:

نه، بقیّه دارد.

یک بار دیگر رفتند و همه جا را گشتند و آمدند و گفتند:

همه جا را گشتیم، کسی از قلم نیفتاده است.

فرمود:

نخیر، بقیّه دارد.

بار سوم همه جا را گشتند و برگشتند و گفتند:

به جز یک نفر مسیحی، احدی باقی نمانده است.

آن حضرت فرمود:

پس چرا نام او را ننوشتید؟!

ألیس قد حلّ بساحتنا؟!

مگر او قدم در آستانه ی ما ننهاده است؟!

اینجا بود که آن مسیحی از بطلان آیین خود آگاه شده و به نور اسلام منوّر شد و در زمره مسلمانان قرار گرفت.

خداوند بدین سان از ثروت به سرقت رفته اش، سعادت ابدی و نعمت های جاویدان الهی را به او ارزانی نمود.(۱)

نظیر همین روءیا برای حاج میرزا محمد جرّاح پیش آمده، در این داستان امام حسینعليه‌السلام محل فرود آن مسیحی را خبر داده که در خانه ی امین الدوله در داخل اسطبل جای گرفته است.

وی صبح به آن خانه رفته، آن مسیحی را همانجا مشاهده کرده، روءیای خود را به او خبر داده، او نیز به شرف اسلام مشرف شده است.

در این داستان نیز تعبیر: «أما حلّ بساحتنا» آمده است.(۲)

شفای جوان مسیحی به برکت عزاداری برای امام حسینعليه‌السلام

____________________________________

۱- ۱. محدث نوری، دارالسلام، ج ۲، ص ۱۴۴.

۲- ۲. همان، ص ۱۴۶.