آغاز تاريخ بني‌اسماعيل و بني‌اسراييل

آغاز تاريخ بني‌اسماعيل و بني‌اسراييل0%

آغاز تاريخ بني‌اسماعيل و بني‌اسراييل نویسنده:
گروه: کتابخانه تاریخ

آغاز تاريخ بني‌اسماعيل و بني‌اسراييل

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید مهدی امین
گروه: مشاهدات: 5475
دانلود: 3054

توضیحات:

آغاز تاريخ بني‌اسماعيل و بني‌اسراييل
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 63 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 5475 / دانلود: 3054
اندازه اندازه اندازه
آغاز تاريخ بني‌اسماعيل و بني‌اسراييل

آغاز تاريخ بني‌اسماعيل و بني‌اسراييل

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

داستان ذبح اسمـاعيل

( قالَ يا بُنَيَّ اِنّـي اَري فِـي الْــمَنـامِ اَنّـي اَذْبَـحُــكَ.... ) (۹۹ تا ۱۱۳ / صافات)

همين كه خداي تعالي پسري به ابراهيم داد و آن پسر نشو و نما كرد و به حد كار و كوشش رسيــد، (منظور از رسيــدن به حد سعي و كار، رسيدن به آن حد از عمر است كــه آدمــي عادتــا مي‌تواند به سـوي حوايــج زندگــي خود برخيزد و ايـن همـان سـن بلـوغ است،) در ايـن زمـان ابـراهيـم بـه او گفـــت:

«پسرم! در خواب مي‌بينم كه تو را ذبح مي‌كنم،

نظـرت در ايـن بـاره چيســـت؟

گفت:

پـدرجـان، بدان‌چـه مـأمـور شده‌اي انجام ده!

كــه انشــاءاللّه مــرا از صابران خواهي يافت!»

اين آيه حكايت رؤيائي است كه ابراهيمعليه‌السلام در خواب ديد و عبارت "من در خواب مي‌بينم " دلالت دارد بر اين‌كه اين صحنــه را مكرر در خواب ديده است. آن گاه از پســرش نظرخواهــي مي‌كنــد و مي‌خواهد بگويــد: تو درباره سرنوشت خودت فكر كــن و تصميـم بگيـر و تكليــف مـــرا روشـــن ســاز!

اين جمله خود دليل است بر اين كه ابراهيمعليه‌السلام در رؤياي خود فهميده بود كه خداي‌تعالي او را امر كرده تا فرزندش را قرباني كند وگرنه صرف اين كه خواب ديده فرزندش را قرباني مي‌كند، دليل بر اين نيست كه كشتن فرزند برايش جايز باشد، پس در حقيقت، امري كه در خواب به او شده بود به صورت نتيجه امر در برابرش ممثل شده است و به همين جهت كه چنين مطلبي را فهميده بود فرزندش را امتحان كرد تا ببيند او چه جوابي مي‌دهد؟

اسمــاعيــل پـــاســـخ داد كـــه: «پــدر جــان هرچـه مأمــور شـــده‌اي بكــــن!»

اين جمله اظهار رضايت اسماعيل است نسبت به سر بريدن و ذبح خودش، چيزي كه هست اين اظهار رضايت را به صورت امر آورد و گفت: "بكن"و مخصوصا گفت: "بكن آن‌چه را كه بدان مأمور شده‌اي!» و نگفت "مرا ذبح كن"براي اشاره به اين بـوده كـه بفهمـانـد، پـدرش مــأمـور بـه اين امـر بـوده و بـه جـز اطاعت و انجام آن مـأمـوريـت چـاره‌اي نـداشـت.

سپس اسماعيل با عبارت "انشاءاللّه مرا از صابران خواهي يافت،"در صدد دل‌جوئي و خشنود كردن پدر برآمد و خواست بگويد: من از اين كه مرا قرباني مي‌كني به هيچ وجه اظهار بي‌تابي نمي‌كنم. او در پاسخ پدرش جز اين چيزي نگفت كه باعث ناراحتي پدر شود و از ديدن جسد به خون آغشته فرزندش به هيجان درآيد، بلكه سخني گفت كه اندوهش پس از ديدن آن منظره كاسته شود. اين كلام خود را كه يك دنيا صفـا در آن بـود بـا قيـد "انشـاءاللّه "مقيـد كـرد تـا صفـاي بيشتـري پيـدا كنـد.

چــون با آوردن چنان قيـــدي معناي كلامش چنيـن مي‌شـود:

من اگر گفتم در اين حادثه صبر مي‌كنم، اتّصافم به اين صفت پسنديده از خودم نيست و زمام امرم به دست خودم نيست، بلكه هر چه دارم از مواهبي است كه خدا به من ارزاني داشت و منت‌هائي است كه خدا بر من نهاده است و اگر او بخواهد من داراي چنيـن صبـري خـواهـم شـد و او مي‌تـوانــد نخواهــد و ايــن صبــر را از من بگيــرد!

ابراهيم و اسماعيلعليه‌السلام تسليم امر خـدا شـدنـد و بـه آن رضـايت دادنـد و ابـراهيـم فرزندش را به پهلوي پيشاني خواباند... اين‌جا بود كه خدا مي‌فرمايد:

«مــا نــــدايش داديـــم كـــه

اي ابــــراهيـــم !

مأموريت را به انجام رساندي!

به تحقيق رؤيا را تصديق كردي!» (۱۰۴ و ۱۰۵ / صافات)

با اين عبارت، خداوند با آن رؤيا معامله رؤياي راست و صادق نمود، يعني: امري كـه مـا در آن رؤيـا بـه تـو كرديم و تو امتثال نمودي براي امتحان تو و تعيين ميزان بنـدگي تـو بـود، كه در امتثال چنين امري همين كه آمـاده شـدي آن را انجـام دهـي، كـافـي اســت، چــون هميـن مقـدار از امتثـال ميـزان بنـدگـي تـو را معيـــن مـي‌كنــد !

خـداونــد متعــال بـا اشـاره بــه داستــان قـربــانــي كــردن اسمــاعيــل كــه در آن آزمايشي سخت و محنتي‌دشوار بود، مي‌فرمايد:

ما به‌همين منوال نيكوكاران را جزاء مي‌دهيم!

نخست امتحان‌هاي به ظاهر شاق و دشوار و در واقع آسان برايشان پيش مي‌آوريم تا وقتــي به شايستگي از امتحــان درآمدند، بهتريــن جزاء را هم در دنيا و هم در آخرت به ايشان مي‌دهيــم و اين بدان دليــل مي‌گوئيم كه در داستــان ابراهيم به روشني ديدند كه امتحانــش صرف امتحان بود و واقعيت نداشت، ولـي همـان ظاهـر هــم بسيار شـاق و نــاگـوار بــود.

قـرآن مجيـــد مي‌فرمــايـــــد:

( وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظيمٍ !)

«مـا فـرزنـدان او را فــــداء داديـــم، بــــه ذبحــي عظيــــم!» (۱۰۷ / صافات)

بنابر روايات اسلامي اين فداء عبارت بود از قوچي كه جبرئيل از ناحيه خداي تعالي آورد. مراد به "عظيم"بودن ذبح، بزرگي جثه و يا حرمت خود آن قوچ نيست بلكه مراد هميــن است كه از ناحيـه خـدا آمـد تـا بـه عنـوان عـــوض از اسمـاعيـل قـربـانـي شـود و نيـز عظمــت آن ذبح ايـن بود كه خــداي تعالـي آن را عـوض اسماعيل قرار داد.

سپس خداوند مي‌فرمايد:

«و نام نيكش را در آيندگان حفظ نموديم،

ســلام بر ابراهيـم!

ما اين چنين نيكوكـاران را جزاء مي‌دهيم !

آري، راستي، او از بنـدگـان مؤمن ما بود، و مـــا او را بــه "اسحـاق"بشــارت داديـم در حالي كه پيامبـري از صـالحـان بـاشـد، و بــــر او بـــر اسحـق بـــركـت نهـاديـم، و از ذريـــــــه او بعضـــي نيكـوكـــــار بــــودنـــــد، و بعضي آشكارا به‌خود ستم كردند!» (۱۰۸تا۱۱۳/صافات)

داستان ذبح اسماعيل در روايات

در روايــات اســلامـي، در مجمـع‌البيــان از ابـن اسحـاق روايـت شـده كــه گفـــت:

ابراهيم هر وقت مي‌خواست اسماعيل و مادرش هاجر را ديدار كند برايش براق مي‌آوردند، صبح از شام سوار براق مي‌شد و قبل از ظهر به مكه مي‌رسيد. بعدازظهر از مكه حركت مي‌كرد و شب نزد خانواده‌اش در شام بود و اين آمد و شد هم‌چنان ادامه داشت تا آن كه اسماعيل به حد رشد رسيد و پدرش وقتي در خواب ديد كه اسماعيل را ذبح مي‌كند، جريان را به او نگفت و در روزي كه مي‌خواست اين وحي را عملي كند به او فرمود: همراه خود طنابي و كاردي بردار تا به اتفاق به اين دره كوه برويم و هيزم بياوريم. پس همين كه به آن دره خلوت كه نامش "دره ثبير" بود رسيدند ابراهيمعليه‌السلام او را از دستوري كه خداي‌تعالي درباره‌وي به‌او داده بود آگاه‌كرد. اسماعيل گفت: پدرجان با اين‌طناب دست و پاي مرا ببندتا دست و پا نزنم و دامن‌خودرا جمع‌كن تا خون من آن‌را نيالايد و مادرم آن خون را نبيند.

كارد خود را نيز تيز كن و به سرعت كارد را بر گلـويم بزن تا زودتر راحت شوم، چـــون مــرگ سخــت اســـت.

ابراهيــمعليه‌السلام گفــت: پسـرم راستــي چـه كمــك كـار خـوبــي هستـي بـراي مـن در اطـــاعـــت فـرمـــان خــدا !

آن گاه، ابن اسحاق دنبال داستان را هم‌چنان نقل مي‌كند تا مي‌رسد به اين جا كه ابراهيمعليه‌السلام خم شد و با كاردي كه به دست داشت خواست تا گلوي فرزند را قطع كنـد و جبـرئيـل كـارد او را بـرگـردانيـد. از يـك سـو اسمـاعيـل را از زيـر دسـت پـدر كنـار كشيـد و از سـوي ديگـر از نــاحيـه دره ثبيـر قــوچ را بـه جـاي اسمــاعيــل قـــرار داد و از طــرف دسـت چــپ مسجــد حنيـف صدائي برخاست: ـ اي ابراهيـم !

رؤياي خود را تصديق كردي،

و دستـور خـدا را انجام دادي!

اسماعيل در تورات

به طوري كه در فصل نهم بخش پيشين گفته شد تورات، نام فرزند ابراهيم را كه موضوع قرباني بـود "اسحـاق" مي‌دانـد، در حـالي كـه ذبيح نـام‌بـرده بـه طـوري كـه از آيـات قرآن‌كريم استفاده مي‌شود، فرزندش اسماعيلعليه‌السلام بوده نه اسحاقعليه‌السلام !

از طـرف ديگـر تـورات تصـريـح دارد بـه ايـن كـه اسمـاعيـل چهـارده ســال قبــل از اسحــق به دنيــا آمد، مي‌گويد:

"و چــون به ســاره استهــزاء كرد ابراهيــم او را با مــادرش از خــود طرد كــرد و بــه وادي بـي‌آب و علفـــي بـرد. "

آن‌گـاه داستان عطش هاجـر و اسمـاعيل را و اين كه فرشته‌اي آب را به آن دو نشان داد، ذكـر نمـوده است.

اين تناقض دارد بـا ايـن كـه ضمـن داستـانـش بيـان مـي‌كنــد :

"هاجر بچه خود را زير درختي انداخت تا جان‌دادنش را نبيند."

از ايـن جملـه و جمـلات ديگـري كـه تـورات در بيـان ايـن داستان دارد استفاده مي‌شــود كه اسماعيل در آن وادي كـودكـي شيرخواره بـوده است.

در روايات اسلامي‌نيز وارد شده‌كه آن‌جناب در آن‌ايام‌بچه‌اي شيرخواره‌بوده است.

(قسمت اول داستان و "استهزاء ساره" با قسمت دوم كه "بچه شيرخواره بوده است "كاملاً متناقض است.)

تـورات، داستان اسماعيــل را با كمال بي‌اعتنائي نقل كرده است.

تنها شرحي از اسحاق كه پدر بني‌اسرائيل است بيان داشته و از اسماعيل جز به پاره‌اي از مطالب كه مايه توهين و تحقير آن حضرت است، يادي نكرده است. تازه همين مقـدار هم كه ياد كرده خالي از تناقض نيست.

يك بار گفته: "خـداونـد بـه ابـراهيـم خطاب كـرد كه من نسل تو را از اسحاق منشعــب مي‌كنم."

بار ديگر گفته:

"خداوند بـه وي خطـاب كـرد كــه مــن نسـل تـو را از پشت اسمـاعيل جـدا ساخته و بــه زودي او را امتــي بزرگ قرار مي‌دهم!"

جاي ديگر اسماعيل را انساني وحشي و ناسازگار با مردم و موجودي معرفي كرده كه مردم از او مي‌رميدند، انساني كه از كودكي نشو و نمايش در تيراندازي بوده و اهل خانه و پـدر و مادر او را از خود رانده بودند!!! (الميزان ج ۱۴ ص ۳۴)(۱)

شخصيـت اسماعيل در قرآن

قرآن مجيـد از جملـه ادب پيـامبـران الهـي، دعـا و ادبـي را از حضـرت ابـراهيـم و اسماعيلعليه‌السلام نقل مي‌كند كه آيات زير جزئيات آن‌را چنين بيان مي‌كنند:

«پـس مـــا او را بشــــارت بــه فــرزنــدي بــردبـار داديــم،

پس وقتي كه در خدمت پــدر به حد بلوغ رسيد و كارآمد شد،

پدرش به او گفت:

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- الميــــــــزان ج: ۳۳ ص : ۲۴۲

اي فرزندم! مـن در خــواب مي‌بينم كه تو را ذبـح مـي‌كنـم !

فكـر كـن و بگــو كـه ايـن كـار را چگـونـه مـي‌بينـي؟

گفــــت:

اي پدر! به‌جاي‌آر آن‌چه را كه بدان مأمور مـي‌شـوي،

و انشاءاللّه به‌زودي خواهي ديد كه من از صابرين هستم!» (۱۰۱ و ۱۰۲/صافات)

در اين گفتگو اولين ادبي را از اسماعيلعليه‌السلام ملاحظه مي‌كنيم كه نسبت به پدر ارائه داده ولكن در پايان‌آن ادب را نسبت‌به‌پروردگار خود رعايت كرده است، علاوه بر اين كه رعايت‌ادب نسبت‌به پدري چون حضرت‌ابراهيم خليلعليه‌السلام ادب‌خداي‌تعالي نيز مي‌باشد.

وقتي پدرش خواب خود را براي او نقل كرد، از او خواست تا درباره خود فكري كند و رأي خود را بگويد!

اين خود ادبـــي بود از ابراهيــمعليه‌السلام نسبت به فـرزنــدش.

(چـون اين خـواب يك مـأمـوريت الهـي بـود و ايـن نكته را خود اسماعيل متذكر شـد و گفت: اي پـدر بـه‌جـاي‌آر آن‌چـــه را كه بدان مأمور مي‌شوي!)

در اين پاسخ او ادب را نسبت به پدر نشان داد، زيرا نگفت كه رأي من چنين است! بلكه خواست بگويد "من در مقابل تو رأئي ندارم!" او مي‌دانست كه پدر جز امتثال امر پــروردگــارش چـاره نـدارد و لـذا خـواست پـدر را خشنـود ســازد.

ادب ديگري هم كه اسماعيل به كار برد اين بود كه گفت: "به زودي خواهي يافت كه

من از صابرينم انشاءاللّه " زيرا با اين كلام خود نيز پدر را خشنود كرد.

همــه اين‌هــا ادب او را نسبــــت بـــه پـــدر مـــي‌رســــانـــــد.

ادبي هم نسبت به خداي تعالي به خرج داد، زيرا وعده‌اي كه راجع به تحمل و صبر خود داد به طور قطع و جزم نداد بلكه آن را به مشيت الهي مقيد ساخت، چون مي‌دانست كه در وعده صريح و قطعي دادن و آن را به مشيت الهي مقيد نساختن شـائبــه استقـلال در سببيــت اســت و ســاحـت مقـــدس نبـوت از ايــن‌گــونــه شائبه‌هــا مبراست.(۱)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- الميـزان ج : ۱۲ ص : ۱۳۳

ازدواج اسماعيل

تاريخ مهاجرت ابراهيمعليه‌السلام به مكه و انتقال هاجر و اسماعيل به اين سرزمين مقدس و چگونگي تفصيل دو سفر بعدي ابراهيم و ازدواج اسماعيل، از زبان ابن عباس (در مجمع البيان) چنين نقل شده است:

«بعد از آن كه ابراهيمعليه‌السلام اسماعيل و هاجر را به مكه آورد و در آن جا گذاشت و رفت و بعد از مدتي كه قوم "جُرْهَم" آمدند و با اجازه هاجر در آن سرزمين منزل كــردنــد و اسمـاعيــل هـم بـه ســن ازدواج رسيــد و بـا دختــري از جُـرْهَـــم ازدواج كرد، هاجر از دنيا رفـت.

پس ابراهيم از همسرش "ساره" اجـازه خـواست تـا سـري بـه هـاجـر و اسمـاعيـل بزنـد، سـاره بـا اين شرط مـوافقت كـرد كـه در آن‌جـا از مـركب خـود پيـاده نشود. ابراهيمعليه‌السلام به سوي مكه حركت كرد، وقتي رسيد فهميد هاجر از دنيا رفته است، لاجرم به خانه اسماعيل رفت و از همسر او پرسيد:

ـ شــوهـرت كجاسـت ؟ گفـت:

ـ اين‌جا نيست، رفته شكاركند،

اسماعيلعليه‌السلام رسمش اين بود كه در داخل حـرم شكـار نمي‌كـرد و هميشـه مي‌رفت بيـرون حـرم شكـار مي‌كــرد و برمي‌گشت.

ابــراهيــمعليه‌السلام بـــــه آن زن گفــــــت:

ـ آيا تو مي‌تواني‌از من پذيرائــي كنـي؟ گفت:

ـ نـه، چون چيزي نـدارم و كسـي هـم بـا مــن نيسـت كــه بفــرستــم طعــــامــي تهيه كنـد!

ابـــراهيـــمعليه‌السلام فــرمـــود:

وقتي همسرت به خانه آمد سلام مرا به او برسان و بگو:

عتبـه خـانـه‌ات را عـوض كن !

اين سفارش را كــرد و رفـت.

از آن‌سو، چون اسماعيل به‌خانه‌آمد، بوي پدر را احساس كرد و به همسرش فرمود:

آيا كسي بـه خـانـه آمـد؟ گفت:

آري: پيرمـردي داراي شمـائلـي چنيـن و چنـان آمــد !

منظــور زن از بيان شمائـل آن جنــاب توهين به ابراهيــم و سبك شمــردن او بود.

اسمـــاعيـــل پـــرسيـــــد:

راستـي سفارشي و پيامي نداد؟

زن گفـت:

چرا؟ به من گفت به شوهرت وقتي آمد سلام برسان و بگو:

عتبـه در خانــه‌ات‌را عوض كن!

اسمـاعيلعليه‌السلام منظــور پــدر را فهميــد و همســر خــود را طـلاق گفـت و بــا زنـــي ديگـــــر ازدواج كـــــرد.

بعداز مدتي‌كه خدا مي‌داند، دوباره ابراهيم‌از ساره اجازه‌گرفت ‌تا به‌زيارت اسماعيل بيايد، ساره هم‌چنان اجازه داد به شرطي كه پياده نشود.

ابــراهيــمعليه‌السلام حــركـــت كــرد و بــه مكـــه بـه در خـــانـه اسمــاعيـــل آمـــد و از همســــــرش پــــرسيـــد:

شــوهـرت كجــاسـت؟ گفـت:

رفتــه است تا شكاري كند و انشاءاللّه به زودي برمي‌گردد،

فعلاً پياده شو! خدا رحمتت كند!

ابـــــراهيـــم فـــرمـــــود:

آيا چيـزي بـراي پذيــرائي من در خانـه داري؟

گفــــت: بلــــي!

و بـلادرنگ قـدحي شير و مقـداري گوشت بياورد و ابراهيم او را به بركت دعا كرد.

اگر همسر اسماعيل آن روز براي ابراهيم نان و يا گندم و يا خرمائي آورده بود، نتيجــه دعاي ابراهيــم اين مي‌شد كه شهــر مكه از هر جاي ديگر دنيا داراي گندم و جو و خرمــاي بيشتــري مي‌شــد!

به هرحال همسر اسماعيل به آن‌جناب گفت:

پياده شو تا سرت را بشويــم!

ولي ابراهيم پياده نشد! لاجرم عروسش اين سنگي را كه فعلاً "مقام ابراهيم" است، بياورد و زير پاي او نهاد و ابراهيم قدم بر آن سنگ گذاشت، كه تاكنون جاي قدمش در آن سنگ باقــي است. آن گاه آب آورد و سمــت راست سر ابراهيم را بشست، سپس مقام را به طرف چپ او برد و سمت چپ سرش را شست و اثر پاي چپ ابراهيم نيز در سنگ ماند. آن گاه ابراهيم فرمود:

چون شوهرت به‌خانه آمد، سلامش برسان و به‌او بگو:

حالا درب خانه‌ات درست شد!

اين بگفت برفت، پس چون اسماعيل به خانه آمد و بوي پدر را احساس كرد از همســرش پرسيد: آيـا كسـي بـه نــزدت آمد؟ گفت:

بلي، پيرمردي زيباتر از هر مرد ديگر و خوشبوتر از همه مردم، نزدم آمد و به من چنين و چنان گفــت و من نيــز بــه او چنيــن و چنان گفتــم و سـرش را شستــم و اين جــاي پــاي اوست كه بر روي ايــن سنــگ مانــده اســت!

اسمـــاعيــــــل گفــــــــت:

او پدرم ابـراهيـم بـــــود!»(۱)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ الميـزان ج : ۲ ص : ۱۳۱

فصل دوم:نسل اسماعيلعليه‌السلام

فرزندان ابراهيم كيستند؟

( وَ اِذْ قالَ اِبْراهيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذَا الْبَلَدَ امِنا وَاجْنُبْني وَ بَنِيَّ اَنْ نَعْبُدَ الاَْصْنامَ !)

(۳۵ / ابراهيم)

ابراهيمعليه‌السلام در ضمن دعا براي امنيت شهر مكه از خدا خواست كه خود او و فرزندانش را از پرستش اصنام نگه دارد:

«و چــون ابــراهيــم گفـــــت:

پــــروردگـــارا!

ايــن شهــر را امــــن گـــردان

و من و فرزندانم را از اين‌كه بتان‌را عبادت كنيم، بركناردار!»

دعائي كه ابراهيمعليه‌السلام در حق فرزندان خود فرمود، شامل تمامي فرزنداني مي‌شود كه از نسل او پديد آيند و آن‌ها عبارتند از دودمان اسماعيل و اسحاق، زيرا كلمه "اِبْن" در عرب همان‌طــور كه بر فرزند بلافصل اطلاق مي‌شود، بر فرزندان پشت‌هاي بعدي نيز اطـــلاق مي‌شــود. قرآن كريــم، ابــراهيمعليه‌السلام را پدر مــردم عرب و يهود زمان رسول‌خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خوانـــده و فرموده است:

فرزندان ابراهيم كيستند؟ (۷۱)

( مِلَّةَ اَبيكُمْ اِبْراهيمَ !) (۷۸/حج)

و اطــلاق بني‌اسرائيــل (فرزنــدان يعقــوب) هم بر يهوديــان عصــر نــزول قرآن از اين باب است، كه شايد در چهل و چند جاي قرآن اطلاق شده باشد.

وقتي هم ابراهيمعليه‌السلام دوري از بت‌پرستي را از خدا درخواست مي‌كرد هم براي خــودش و هم براي فرزنــدان خود به آن معنائي كه گفته شد درخواست كرده است.(۱)

فرزندان واقعي ابراهيم كيستند؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- الميــزان ج : ۲۳ ص : ۱۰۷

( فَمَنْ تَبِعَني فَاِنَّهُ مِنّي.... ) (۳۶/ابراهيم)

ابراهيــمعليه‌السلام در دعــاي خـود فـرمـــود: «هر كه مرا پيــروي كنــد از مــن اســـت و هر كه عصيــان مــن كند، تــو آمـرزگـار و رحيمي!»

در اين بيان ابراهيمعليه‌السلام دو عبارت وجود دارد كه در هر دو نشانه‌اي از حركت و راه مشهود است و مي‌فهماند كه مقصود از "پيروي " صرف پيروي در عقيده و اعتقاد به توحيد نيست، بلكه در راه او افتادن و سير كردن است و سلوك طريقه‌اي است كه اساسش اعتقاد به وحدانيت خداي سبحان است و در دامن او آويختن و در معرض او

قـرار گرفتن، تا او فرد را از پرستش بت‌ها به‌دور دارد.

مقصود از پيروي او، پيروي دين او و دستورات شـرع اوست، چـه دستـورات مربوط به اعتقادات و چه مربوط به اعمال و هم‌چنين مقصود از عصيان او، ترك سيره او و شريعت او و دستــورات اعتقادي و عملي اوست.

از ايـن جـا چنــــد نكتــه معلـــوم مــي‌شــــود:

۱ ـ ابراهيمعليه‌السلام فرزندان خود را به عموم پيروانش تفسير نموده و فرزندان واقعي خود را به همان پيروان تخصيص زده و عاصيان ايشان را از فرزندي خود خـارج كـرده اسـت.

۲ ـ درباره پيروانش عرض كرد: "از من است " و اما نسبت به آن‌ها كه عصيانش كننــد سكوت كرد و اين خــود ظهور دارد در اين كه خواسته است همه پيروانش را كه تا آخر دهر بيايند پسرخوانــده خود كند و همه آن‌هائــي را كه نافرماني‌اش كنند بيگانه معرفــي نمايد، هر چند كه از صلب خويش باشند. گو اين‌كــه اين احتمال هم هست كه خواسته اســت متابعين خود را پسرخوانده خود معرفي كند ولي نسبت به عاصيــان خـود سكوت كرده باشد، چــون سكوت دلالــت صريحــي بر نفــي نــدارد.

۳ ـ هر چند به طور صريح براي عاصيان خود طلب مغفرت و رحمت نكرد ولي در عبارت( وَ مَنْ عَصاني فَاِنَّكَ غَفُورٌ رَحيمٌ !) (۳۶ / ابراهيم) ايشان را در معرض مغفرت خدا قرار داد.

در آيه( رَبَّنا اِنّي اَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتي.... ) (۳۷ / ابراهيم) مراد ابراهيمعليه‌السلام از ذريه‌اش

همـان اسمـاعيل و فرزندانــي است كه از وي پديد مي‌آيند، نه اسماعيل به تنهائي، بـراي اين كه در عبارت "پروردگــارا تا نمــاز به پا دارنـد، " فعـل را جمع آورده است.(۱)

آل ابراهيم كيستند؟

( اِنَّ اللّــهَ اصْطَفــي ادَمَ وَ نُوحــا وَ الَ اِبْراهيــمَ وَ الَ عِمْرانَ عَلَي الْعالَمينَ !)

خداوندمتعال در آيه فوق مي‌فرمايد:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- الميزان‌ج:۳۳ ص: ۱۰۶.

«خــــــــدا آدم و نــــــــوح، و آل ابراهيـــم و آل عمـــران را بـــر جهـانيـان بـرگـزيــد!آنان فرزنداني هستند كه برخي با برخي ديگر (در صفــات پسنــديـده) مشـابـه مي‌بـاشنــــد، آري خدا شنوا و داناست!» (۳۳و۳۴/آل‌عمران)

منظور از "آل ابراهيم" چنان‌چه از ظاهر لفظ آن در نظر ابتدائي به‌نظر مي‌رسد: ذريه طيبين او (مانند: اسحاق، يعقوب و ساير انبياء بني‌اسرائيل و هم‌چنين "اسماعيل" و پاكان از ذريه او كه سيدشان پيغمبر اسلام است و همين‌طور كساني كه در مقام ولايت به آنان ملحق شده‌اند،) مي‌باشد.

لكن چون در آيه مورد بحث "آل عمران" را هم در رديف "آل ابراهيم " ذكر فرمود، به ناچار منظور از "آل ابراهيم "را در اين آيه به آن وسعت نمي‌توان گرفت، زيرا "عمران" يا پدر "مريم " است و يا پدر "موسي" و در هر حال روشن است كه خودش و آلش همه از آل‌ابراهيم منــد، نه آن كه هم رديــف آن باشند، پس لابد منظور از "آل ابراهيم"در اين مورد بعض از ذريه طيبه او خواهد بـود، نه تمامي آن‌ها !

اكنـون ببينيم اين بعض كيـاننــــد؟

خــداي متعــال در مقــام مــذمــت بنـي‌اســرائيل مـي‌فـرمايــد:

«آيا يهوديان‌برمردمي‌كه خدا آنان‌را به‌فضل‌خود برخوردار فرموده، حسد مي‌برند؟

البتـه مـا بـر "آل ابراهيـم " كتـــاب و حكمـت فـرستـاديــم

و به‌آن‌ها ملك و سلطنت عظيمي عطا كرديم!» (۵۴ / نساء)

از اين جا روشن مي‌شود كه مراد از "آل ابراهيم " مذكور در آيه، غير اسحق و يعقوب و بني‌اسرائيل يعني اولاديعقوب مي‌باشند، زيرا آنان‌خوداز بني‌اسرائيل بودند و مراد بودنشان‌با سياق‌آيه كه در مذمت آنان مي‌باشد، سازگار نيست! پس براي "آل ابراهيم" مصداقي جز ذريه طاهرينش از نسـل اسمـاعيـل نمـي‌مـانـد، كـه در آن پيغمبر گرامي اسلام و آل‌طاهرينش داخلنـد!هميـن مطلـب را از آيـه ۶۸ ســوره آل عمــران مي‌تـوان نتيجه گرفت، كه مي‌فرمايد: «نزديك‌ترين مردم به‌ابراهيم كساني‌هستندكه از او پيروي كنند.

و "اين پيغمبر " و امتش كـه اهل ايماننـــد. از آنـــــان محســــــوب مــي‌شــونــــد!» هـم‌چنين از آيـات زيـر نيـز اين مطلب را مي‌تـوان استفـاده نمـود كـه مي‌فـرمـايـد:

«بــه يــادآر هنگــامـي را كــه ابــراهيــم و اسمــاعيــل ديـــوارهـــاي خـانـه كعبـــه را بـرافـراشتنـــد، عــرض كـردنــد:

پروردگارا! اين خدمت از ما قبـول فـرمـا!

توئي كه دعاي خلق را اجابت مي‌كني و به اسرار همه دانائي !

پروردگارا! ما را تسليم فرمان‌خود گردان !

و از فـرزندان مـا، گروهي كه تسليم فرمان تو باشند، برانگيز!

و عبادت‌هاي ما را به مـا نشــان بــده...!

پــــروردگــــــارا! در ميــان آنــان رســولي از خــودشــان بـــرانگيــز تــا بر مـــردم تــلاوت آيـات تـو كنــد!

و آنان‌را كتاب و حكمت آموزد!

و روانشان را از زشتي اخلاق پاكيزه و منزه گرداند...!» (۱۲۷ تا ۱۲۹ / بقره)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- الميـــــــــــــزان ج : ۵ ص : ۳۰۰

نزديك‌ترين مردم به ابراهيمعليه‌السلام

( اِنَّ اَوْلَـي النّاسِ بِـاِبْـراهيـمَ لَلَّـذينَ اتَّبَعُوهُ وَ هـذَا النَّبِـيُّ وَ الَّذينَ امَنُوا... )

قـــــرآن مي‌فــرمــايــــد:

«نزديك‌ترين مردم به ابراهيم كساني هستند كه از او پيروي كنند و اين پيغمبر و آنــان كه ايمان آورده‌انـد و خدا صاحب ولايت مؤمنان است!» (۶۸ / آل عمران)

قرآن شريف، پس از نقل مباحثات و مجادلات بدون پايه علمي يهوديان و مسيحيان درباره انتساب خود به ابراهيم و نه بلكه انتساب ابراهيم به دين خودشان، حق مطلب را چنين ادا مي‌كند كه اگر بين اين پيغمبر معظم الهي (ابراهيم) و كساني كه بعد از او آمده‌اند اعم‌از افرادي‌كه داراي ديني بوده‌اند يا كساني كه اصلاً دين اختيـار نكرده‌انـد نسبتـي لحـاظ شـود، نبـايـد ابـراهيـمعليه‌السلام را تـابع و پيـــرو بعــدي‌هـــا شمـــرد...! بلكــه مـي‌بـايسـت نـزديك بـودن و اولـويت بعـدي‌هـا را بـا او در نظـــر گـــرفت كـــه كدام يك به او نــزديكــي دارنـــد.

روشن است كه نزديك‌ترين افراد نسبت به يك پيغمبر عالي مقام و صاحب شريعت و كتـاب، همـانـا كسـانـي خـواهنـد بـود كــه در پيــروي حـق بــا او شــركــت كننــد و به ديني كه آورده است، متلبس شوند.

روي اين حساب، نزديك‌ترين افراد به ابراهيمعليه‌السلام همانا رسول‌اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و كساني كه با او ايمـان آورده‌انـد و هم‌چنين پيـروان واقعي خود حضرت ابراهيمعليه‌السلام خواهند بود!

زيرا همين‌ها هستند كه راه اسلام را (همان اسلامي را كه خدا ابراهيم را بدان برگزيد،) طي كرده و در جاده ابراهيم قدم مي‌زنند، نه كساني كه به آيات الهي كافر شـده‌اند و بـه باطل لباس حق پوشانده‌اند!!

قرآن شريف فرمود:( اَلَّذينَ اتَّبَعُوهُ.... )

بـه طـور كنـايـه بـه اهـل كتـاب از يهـود و نصـاري تعـرض نمـوده و بـه آن‌هـا فهمـانـده اسـت كـه شمـا بـا ابـراهيـم نـزديكـي نـداريـد! زيـرا او را در "اسـلام آوردن بـراي خـدا" متابعت نكرده‌ايد !

اين كه در آيه شريفه "رسول‌اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و پيروانش" را در قبال "تابعين"ابراهيم "جداگانه" ذكر نمود و فرمود:

«اين پيامبر و كساني كه با او ايمان آورده‌اند...،» به خاطر عظمت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براي حفظ نمودن مقام شريف اوست، كه نسبت اتباع و پيروي از كسي را به او نداده باشد، زيرا در آيه مباركه سوره انعام اين مطلب را روشن كرده كه پيغمبر اسلام مأمور اقتداء به "هدايــت" پيامبران سابق است، نه اقتداء كننده به خود آنان !

( اُولآئِكَ الَّذينَ هَدَي اللّهُ فَبِهُديهُمُ اقْتَدِهْ !) (۹۰ / انعام)

قرآن شريف ادامه مي‌دهد:

«خدا وليّ مؤمنين است.» ولايت ابـراهيـم هـم از ولايت خـدا بـوده است، نـه آن كـه خدا ولي كساني است كه به آياتش كافـر شده و بـه حــق لبـاس بـاطل پـوشانيده‌اند!(۱)

دعاي ابراهيم براي ظهور پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

( رَبَّنـا وَ ابْعَثْ فيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ... !) (۱۲۹ / بقره)

قرآن مجيد در اين آيه دعائي از حضرت ابراهيم و اسماعيلعليه‌السلام نقل مي‌كند كه هم زمان با دعاهائي است كه در موقع بالا بردن پايه‌هاي خانه خدا كردند و در آن‌ها اول به قبولي عمل خود دعا كردند، سپس از خدا خواستند بـالاتـرين مقـام تسليــم و عبـوديت

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- الميـــــــــــزان ج : ۶ ص : ۱۰۶

را به آنان نشان دهـد و بـالاخـره ايـن رديف دعـاهـا را بـه اين نكتـه ختـم كـردنـد كه از خداي متعال درخواست ظهور پيامبري از نسل خـود نمودند:

«پروردگارا!

و در ميــان آنــان رسـولـي از خــودشـان بـرانگيـز تــــا آيــات تـــو را بــــر آنــان تـــــلاوت كنــد، و كتـــاب و حكمـــت بـــه آنـــان بيــــامـــــوزد، و تــزكيــــه‌شـــان كنــــد، كه توتنها عزيز و حكيمي!»

منظـور آن جنـاب، بعثـت پيـامبـر خـاتـم الانبياء صلـوات اللّه عليـه و آله بـود،

هم‌چنان‌كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مي‌فرمود:

من دعاي ابـراهيم هستـم!(۱)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- الميــزان ج : ۲ ص : ۱۳۰