سیره اخلاقی علما

سیره اخلاقی علما0%

سیره اخلاقی علما نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

سیره اخلاقی علما

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: فاطمه عسکری
گروه: مشاهدات: 7047
دانلود: 2456

توضیحات:

سیره اخلاقی علما
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 197 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7047 / دانلود: 2456
اندازه اندازه اندازه
سیره اخلاقی علما

سیره اخلاقی علما

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

احترام به استاد

علامه حسن زاده آملی نقل کرده است: «بنده حریم اساتید را بسیاربسیار حفظ میکردم. سعی میکردم در حضور استاد به دیوار تکیه ندهم، سعی میکردم چهار زانو بنشینم، مواظب بودم حرفی را زیاد تکرار نکنم، چون و چرا نمی کردم که مبادا سبب رنجش استاد شود. یک روز محضر آقای مهدی الهی قمشه­ای نشسته بودم. خم شدم و کف پای ایشان را بوسیدم. ایشان برگشتند و به من فرمودند: «چرا این کار را کردی؟!» گفتم: من لیاقت ندارم که دست شما را ببوسم. برای بنده خیلی مایه مباهات است، خب چرا این کار را نکنم؟».(۲)

یکی از شاگردان علامه طباطبایی درباره علاقه و احترام فراوان علامه به استادش مرحوم قاضی می نویسد: «من یک روز به علامه عطر تعارف کردم. ایشان عطر را گرفته و تأملی کردند و گفتند: دو سال است که استاد ما مرحوم قاضی رحلت کرده اند و من از آن وقت تا به حال، عطر نزده ام و تا همین زمان اخیر نیز هر وقت بنده به ایشان عطر می دادم، در

___________________________________

۱- مجله حوزه، (مصاحبه با آیت الله علی غروی علیاری)، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، سال یازدهم، مرداد ۱۳۷۳، ش ۶۳، ص ۳۹.

۲- منظومه معرفت، ص ۴۰.

آن را می بستند و در جیبشان می گذاشتند و ندیدم که ایشان عطر استعمال کنند؛ با اینکه از رحلت استادشان ۳۶ سال می گذرد».(۱)

روح تعلم

یکی از ارادتمندان شیخ رجب علی خیاط نقل میکند: «مرحوم شیخ احمد سعیدی که مجتهدی بزرگ و استاد آقای برهان(۲) در درس خارج بود، روزی به من گفت: «خیاطی در تهران سراغ داری که برای من یک قبا بدوزد؟» من جناب شیخ را معرفی کردم و آدرس او را دادم. پس از مدتی شیخ احمد سعیدی را دیدم. تا نگاهش به من افتاد، گفت: «با ما چه کردی؟! ما را کجا فرستادی؟!» گفتم: چطور؟ چه شده است؟! گفت: «این آقایی که به من معرفی کردی، رفتم خدمتش که برایم قبا بدوزد، هنگامی که اندازه میگرفت، از کارم پرسید. گفتم: طلبه هستم. گفت: «درس می خوانی یا درس می دهی؟» گفتم: درس می دهم. گفت: «چه درسی می دهی» گفتم: درس خارج. شیخ سری تکان داد و گفت: «خوب است، اما درس عاشقی بده!» این جمله نمی دانم با من چه کرد، این جمله مرا دگرگون کرد!» و از آن پس آیت الله سعیدی با شیخ در ارتباط بود و خدمت او میرفت و مرا برای آشنا ساختن وی با شیخ دعا میکرد».(۳)

__________________________________

۱- سیدمحمدحسین حسینی تهرانی، مهر تابان، مشهد، انتشارات علامه طباطبایی، ۱۴۱۷ ه_ .ق، چ ۲، ص ۲۵؛ سیمای فرزانگان، صص ۲۶۷ و ۲۶۸.

۲- از عالمان بزرگ تهران و مؤسس مدرسه علمیه برهان، مدفون در جوار حرم حضرت عبدالعظیم حسنی در شهر ری.

۳- نک: کیمیای محبت، صص ۱۶۸ و ۱۶۹.

فصل دوم: اخلاق اجتماعی

امر به معروف و نهی از منکر

نقل است روزی مردی نزد علامه مجلسی آمد و عرض کرد: من همسایه ای دارم که اهل فسق و فجور است و شراب می خورد و با دوستان خود هر شب مجلس لهو و لعب دارد و آوازخوانان را جمع می کند و ما تا صبح از دست آنها آسایش نداریم. علامه مجلسی فرمود: «یک شب آنها را به خانه ات دعوت کن، من نیز می آیم، ولی به آنها درباره آمدن من چیزی نگو!».

مرد به سراغ همسایه فاسدش رفت و از وی و دوستانش دعوت کرد به خانه او بیایند. همسایه بسیار خوشحال شد و با خود اندیشید همسایه اش نیز به جرگه آنها پیوسته است. وقتی مرد فاسد و دوستانش به خانه همسایه رفتند، با دیدن علامه مجلسی بسیار ناراحت شدند، ولی ناراحتی خود را ابراز نکردند و فقط شروع به تمسخر علامه کردند و به ایشان گفتند: ما دارای اخلاقی هستیم و شما نیز اخلاق خاصی دارید. اخلاق ما بهتر است یا شما؟ علامه پرسید: اخلاق شما چیست؟ گفتند: ما اگر نمک کسی را خوردیم، نمکدان را نمی شکنیم و به او خیانت نمی کنیم. علامه فرمود: «من چنین اخلاقی را در شما نمی بینم. شما نان خدا را می خورید، ولی نمکدان می شکنید.» آنها با شنیدن این سخن علامه به فکر فرو رفتند و با حالت خاصی مجلس را ترک کردند. سپس فردای آن روز نزد علامه آمدند و اظهار توبه و پشیمانی کردند.(۱)

نقل است روزی علامه محمدتقی جعفریرحمه‌الله به خانه اش می رفت. در کوچه دزدی را دید که قالی خانه ایشان را برداشته است و می برد. او را تعقیب کرد. دزد، قالی را به بازار تهران برد و قصد فروش آن را داشت. وقتی دزد می­خواست قالیچه را بفروشد و با شخصی در حال معامله بود، استاد جعفری پیش رفت و با پیشنهاد بهتری قالی را خرید و شرط کرد خود فروشنده آن را تا خانه برایش حمل کند.

وقتی دزد به در خانه استاد رسید، به حقیقت ماجرا پی برد و از استاد عذر خواست. استاد بدون آنکه برخورد ناراحت کننده ای با او داشته باشد، وی را از دزدی باز داشت و فرمود: «... من که ندیدم تو از خانه من فرش دزدیده باشی... من فقط قالی را از تو خریده ام.» با این برخورد، دزد را به راه راست هدایت کرد.(۲)

ظلم ستیزی

گویند روزی فتحعلی شاه از میرزای قمی، صاحب قوانین، خواست اجازه دهد دخترش را به همسری پسر میرزا درآورد تا میان آنها رابطه خویشاوندی برقرار شود. میرزا از شنیدن این پیشنهاد بسیار ناراحت شد؛ زیرا ممکن بود وی مجبور شود از روی ناچاری این وصلت را بپذیرد. بنابراین، دست به دعا برداشت و گفت: خداوندا، اگر قرار است شاهزاده

_____________________________

۱- قصه­ها و خاطره ها، ص ۱۱۸؛ قصص و خواطر، ص ۱۲۷.

۲- یعقوب قاسملو، فروغ دانایی، قم، نسیم حیات، ۱۳۷۹، چ ۱، صص ۷ و ۸

به همسری پسر من درآید، مرگ جوانم را برسان! طولی نکشید که فرزند میرزا در حوض خانه غرق شد و از دنیا رفت.(۱)

مرحوم حاج شیخ جعفر شوشتری نقل میکند: روزی حاکم بروجرد به دیدار سیدمرتضی، پدر علامه بحرالعلوم رفت. به هنگام بازگشت، به حیاط خانه که رسید، بحرالعلوم را دید. سیدمرتضی، علامه را که هنوز کودک بود، به حاکم معرفی کرد. حاکم ایستاد و به وی اظهار مهربانی و لطف کرد. پس از اینکه حاکم رفت، بحرالعلوم رو به پدرش کرد و گفت: پدر جان! باید مرا از این شهر خارج کنی؛ زیرا می ترسم هلاک شوم!

سیدمرتضی پرسید: چرا، مگر چه شده است؟ سید بحرالعلوم گفت: زیرا پس از اینکه حاکم به من اظهار مهربانی کرد، در قلبم به او علاقه مند شدم و گویا در دلم محبتی نسبت به او پیدا شده است و آن بغض و کینه ای را که

_______________________________

۱- سیمای فرزانگان، ص ۴۷۸.

۲- یادها و یادگارها، ص ۵۳؛ احمد لقمانی، دیدار با ابرار (علامه طباطبایی، میزان معرفت)، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، ۱۳۸۰، چ ۱، ص ۱۰۳.

باید نسبت به حاکمی ستمگر داشته باشم ندارم. بنابراین، دیگر اینجا جای ماندن نیست. همین امر سبب هجرت علامه از بروجرد شد.(۱)

نقل است: میرزای شیرازی بزرگ در سال ۱۲۸۷، در زمان خلافت شریف عبدالله حسنی به حج مشرّف شد و در خانه موسی بغدادی در مکه سکونت کرد. صاحبخانه ورود میرزا را به اطلاع شریف رساند. شریف تکلیف کرد که میرزا را نزد او ببرد. او قضیه را برای میرزا نقل کرد. میرزا گفت: «اِذا رَأَیْتُمْ الْعُلَماءَ عَلی بابِ الْمُلُوکِ فَقُولُوا بِئْسَ الْعُلَماءُ وَ بِئْسَ الْمُلُوکُ وَ اِذا رَأَیْتُمْ الْمُلُوکَ عَلی بابِ الْعُلَماءِ فَقُولُوا نِعْمَ الْعُلَماءُ وَ نِعْمَ الْمُلُوکُ؛ اگر علما را بر سرای پادشاهان یافتید، بگویید اینان بدترین علما هستند و بدترین پادشاهان و اگر پادشاهان را بر سرای علما دیدید، بگویید اینان بهترین علما هستند و بهترین پادشاهان.» شریف چون این سخن شنید، خود، به دیدار میرزا رفت و او را به خانه خویش برد.(۲)

درباره ظلم ستیزی، ویژگی برجسته اخلاقی سید محمدباقر شفتیرحمه‌الله معروف به حجت الاسلام چنین آمده است: «ایشان هرگز به دیدن حاکم اصفهان نرفت و هر وقت حاکم خدمت ایشان شرف یاب می شد، دم در می ایستاد و سلام می کرد و مکرر اتفاق می افتاد که سید متوجه نمی شد. آن گاه پس از لحظاتی نگاه می کرد و او را می دید، اذن جلوس می داد و هرگز برای وی تواضع نمی کرد».(۳)

شهرت گریزی

حضرت آیت الله حاج شیخ یوسف صانعی میگوید: بر یک دوره کتاب وسیله مرحوم آیت الله آقا

_________________________________

۱- نک: سیمای فرزانگان، ص ۱۰۹.

۲- سیمای فرزانگان، ص ۴۷۸.

۳- سیمای فرزانگان، ص ۴۷۹.

سیدابوالحسن اصفهانیرحمه‌الله و همچنین، بر کتاب عروه الوثقی حاشیه داشتند و با اینکه آن وقتها ما به منزل ایشان زیاد رفت وآمد داشتیم و از شاگردان و دوستان ایشان بودیم، نفهمیده بودیم که امام بر این دو کتاب حاشیه دارند. اینها از نظر خصوصیات کسی که بخواهد مرجع بشود، دخیل است؛ یعنی اگر کسی خواستار مرجعیت باشد، حداقل به دوستان نزدیکش میفهماند که این چنین کتاب های فقهی را نوشته است، ولی امام حتی به ما هم ابراز نکرده بود که ما بفهمیم. لذا ما حتی گاهی مسئله ای از امام میپرسیدیم و فتوای خود امام را هم می خواستیم. ایشان فتوای خودش را نقل میکرد، اما نمی فرمود در حاشیه بر عروه یا حاشیه بر تحریر الوسیله این طور نوشته ام».(۱)

حجت الاسلام انصاری کرمانی می گوید: هنوز آن طور که باید و شاید، روی معنویات، عرفان و معرفی شخصیت امام کار نشده است. علت آن امر نیز بزرگواری و تقوای ایشان بود که اجازه نمی دادند درباره مسائل عرفانی، اخلاقی و معرفی ایشان چیزی نوشته شود و همواره می گفتند: «من نیازی به معرفی شدن در جامعه ندارم».(۲)

یکی از کتابهای آیت الله سیدمحمدباقر صدر، اقتصادنا نام دارد که برای نخستین بار در بیروت چاپ شد. شهرت کم سابقه این کتاب و نویسنده آن موجب شد ناشر، عکس کوچکی را همراه با زندگی نامه مختصری از آیت الله صدر، پشت جلد کتاب چاپ کند تا خوانندگان

_______________________________

۱- سرگذشت های ویژه از زندگی امام خمینی رحمه الله، ۱۳۶۶، چ ۷، ج۳، ص ۳۷؛ برداشت هایی از سیره امام خمینی رحمه الله، ج ۳، ص ۲۱۲.

۲- برداشت هایی از سیره امام خمینی رحمه الله، ج۳، ص۲۳۳.

کتاب با محقق و نویسنده فرزانه آن آشنایی اندکی پیدا کنند. وقتی یک جلد از این کتاب به دست آیت الله صدر رسید و چشمش به عکس و زندگی نامه اش افتاد، با ناراحتی و نارضایتی کتاب را به زمین گذاشت و رنگ چهره اش تغییر کرد.

طلبه هایی که در حضور آیت الله صدر بودند، پنداشتند چاپ کتاب رضایت استاد را جلب کرده است، ولی یکی از آنان با دیدن تغییر چهره ایشان گفت: استاد! مثل اینکه ناراحت شدید. چه چیزی موجب آزردگی حضرت عالی شد؟ آیت الله صدر با ناراحتی فرمود: «به قاسم رجب (کتابفروش) بگویید کتاب را بدون جلد بفروشد! برای چه این عکس و حرف ها را در پشت جلد کتاب چاپ کرده است؟ مگر من برای کسب شهرت کتاب می نویسم که در پشت جلد آن، خودم را به مردم بشناسانم.» آن گاه پس از لحظه ای سکوت افزود: «من هرچه می نویسم، برای رضایت خدا، ضرورت جامعه اسلامی و متعلق به مرجعیت و حوزه علمیه نجف است، نه کار شخصی. اگر مسئولیت مطالب کتاب نبود، از چاپ اسم خودم در روی کتاب نیز صرف نظر می کردم. از اول هم می خواستم آثارم به اسم «جماعه العلماء»(۱) چاپ شود، ولی نشد... با این حال، چاپ عکس و بیوگرافی من در پشت جلد کتاب، کاملاً بی جا و عبث است».(۲)

آقا سیدمحمد حجت، درباره مدرس فروتن حاج سیدعلی رضا مدرسی یزدی نقل می کند: یکی از ویژگیهای آن بزرگوار این بود که از

___________________________________________

۱- جماعه العلماء فی النجف، نام تشکلی از عالمان نجف اشرف بود که در برابر حوادث حکومت وقت عراق در سال ۱۹۵۸م. تشکیل شد. هدف این جماعت، عرضه برنامه های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فکری مکتب اسلام و هماهنگ با نیازهای حیات انسان معاصر بود.

۲- مصطفی قلی زاده، دیدار با ابرار (شهید صدر)، قم، سازمان تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۲، چ ۱، صص ۴۹ _ ۵۱.

تظاهر و خودنمایی می گریخت و از دوستان و یارانش میخواست برایش تبلیغ نکنند و اجازه نمی داد جراید و روزنامه ها عکسی از وی چاپ کنند. ایشان به اهل منبر نیز می فرمود: «راضی نیستم نام مرا بر منابر ببرید».(۱)

همچنین، نقل است مرحوم مدرسی یزدی با وجود مقام علمی والا، مقید نبود فقط درس خارج بدهد؛ بلکه هر درسی که در حوزه لازم بود، تدریس میکرد و دنبال کسب شهرت نبود. ایشان حتی در اواخر عمر، کتاب معالم را برای طلبه ها تدریس میکرد.(۲)

سالی ملاهادی سبزواری به زیارت خانه خدا رفت. ایشان پس از آنکه حج خود را به پایان برد، رهسپار ایران گشت و از راه دریا وارد بندرعباس شد و چون راهها ناامن بود، از رفتن به سبزوار منصرف گردید و مدتی در شهر کرمان اقامت کرد. سپس به مدرسه معصومیه کرمان رفت و بدون اینکه خود را معرفی کند، در آنجا ساکن شد.

ایشان مدتها در کارهای مدرسه با خدمتکار همکاری کرد، به گونه ای که طلبه ها گمان میکردند ایشان از خدمت گزاران مدرسه است. با این حال، این گمنامی چندان طول نکشید و رفته رفته مقام والای آن استاد ارزشمند و بزرگ شناخته شد و طلبه هایی که تا چندی پیش او را خادم می پنداشتند، ایشان را استادی بلندمرتبه و متبحر در دانشهای گوناگون یافتند و گرد او حلقه زدند تا از محضرش بهره برند. ازاین رو، استاد به ناچار مدتی در آنجا ماندگار شد.(۳)

_______________________________

۱- ستارگان حرم، ج ۱۱، ص ۱۹۰.

۲- ستارگان حرم، ج ۱۱، ص ۱۹۳.

۳- سیدحسین قریشی سبزواری، دیدار با ابرار (حاج ملاهادی سبزواری)، قم، سازمان تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۲، چ ۱، صص ۱۷ و ۱۸.

درباره شهرت گریزی آیت الله سیدمحمدرضا گلپایگانی این گونه نقل شده است: در پاکستان، مدرسه ای به همت آیت الله العظمی حکیم ساخته شده بود، ولی به دلیل بدهی هایی که این بزرگوار برای ساخت این مدرسه داشت، بانک، مدرسه را پس از فوت ایشان تصرف و طلبه ها را از آن بیرون کرد. وقتی آیت الله گلپایگانی از این ماجرا آگاه شد، همه قرض های آیت الله العظمی حکیم را پرداخت. سپس مدرسه از سلطه بانک آزاد شد. پس از این ماجرا می خواستند اسم مدرسه را که پیش از این به اسم آیت الله العظمی حکیم بود، به حوزه آیت الله گلپایگانی تغییر دهند که آیت الله گلپایگانی اجازه نداد و فرمود نام مدرسه باید همان اسم قبلی؛ یعنی آیت الله حکیم باقی بماند.(۱)

شخصی درباره ویژگی پسندیده شهرت گریزی که از ویژگیهای اخلاقی شیخ حسن علی طهرانیرحمه‌الله است، میگوید: روزی ایشان مبلغ قابل توجهی پول به من داد و فرمود: این پول را به در فلان خانه ببر و به صاحب خانه که یکی از افراد محترم است، تحویل بده. من پول را گرفتم و وقتی به آن شخص مورد نظر تحویل دادم، گفت: دیشب پول من تمام شد و من ناراحت بودم که چه کنم و هیچ کس از حال من باخبر نبود تا اینکه شما در این ساعت آمدی و این پول را برای من آوردی. خداوندا! شیخ طهرانی را بیامرز که می بایست به من لطف کند و احوالی از من بپرسد، ولی چنین نکرد! من با شنیدن این سخن خواستم به او بگویم این پول را شیخ برای تو فرستاده، ولی به یاد سفارش شیخ افتادم که تأکید کرده بود، نامی از ایشان نبرم.(۲)

_________________________________

۱- نوری از ملکوت، ص ۱۵۷.

۲- نک: قصه ها و خاطره ها، ص ۸۵، (قصص و خواطر، ص ۸۱).

شایسته سالاری

نقل است وقتی میرزای شیرازی از دنیا رفت، برخی از عالمان و مؤمنان، از فقیه عادل، سیدمحمد فشارکی که از شاگردان میرزای شیرازی بود، خواستند مرجعیت را بپذیرد. ایشان در پاسخ فرمود: «من خودم را به خوبی میشناسم که شایسته این منصب نیستم؛ چون منصب مرجعیت و زعامت به جز علم فقه، احتیاج به امور دیگری چون آگاهی عمیق سیاسی و شناخت موضع گیریهای درست دارد، ولی من انسان غیرقاطع و مرددی هستم و اگر بپذیرم، موجب خرابی و فساد آن میگردم. من فقط برای تدریس خوبم، نه چیز دیگر.» ازاین رو، مردم و علما به سراغ میرزامحمدتقی شیرازی رفتند و ایشان را به عنوان مرجع انتخاب کردند.(۱)

نقل است «هنگامی که محدث قمیرحمه‌الله در مشهد اقامت داشت، ماه رمضانی در مسجد گوهرشاد منبر میرفت. آخوند ملاعباس تربتی که از علمای ابرار و روحانیان پارسا بود، از تربت حیدریه، محل اقامت خود، به مشهد آمده بود تا در ماه رمضان از منبر حاج شیخ عباس قمی استفاده کند.

ملاعباس تربتی با محدث قمی سابقه دوستی داشتند و با همدیگر صمیمی بودند. یک روز محدث قمی از بالای منبر، چشمش به ملاعباس می افتد که در گوشه ای از مجلس نشسته و به سخنان وی گوش می دهد. همان وقت می­گوید: «ای مردم! آقای حاج آخوند تشریف دارند، از ایشان استفاده کنید» و با [وجود] کثرت جمعیت که برای او آمده بودند و مهیای استماع از وی بودند، از منبر به زیر می آید و از آخوند می خواهد

_______________________________

۱- قصه ها و خاطره ها، ص ۹۱، (قصص و خواطر، ص ۲۹۸).

تا آخر ماه رمضان به جای ایشان در حضور آن جمعیت منبر برود و در آن ماه، دیگر خود منبر نرفت».(۱)

حفظ آبروی مخالفان

یکی از عالمان میگوید: من پانزده ساله بودم که در ایام تابستان با پدرم و تعدادی از عالمان، به همراه مرجع بزرگ عصر، سیدابوالحسن اصفهانی به ساحل رود فرات رفتیم. یک روز سید دستور داد کیسه ای بزرگ و سنگین را به محضر ایشان بیاورند، سپس درِ کیسه را گشود، کاغذهای بسیاری از آن بیرون آورد، آنها را پاره کرد و در آب رود ریخت. همگی با تعجب پرسیدند: چرا این کار را میکنید؟! سیدابوالحسن فرمود: «اینها نامه هایی است که افرادی برای من فرستاده و در آن به من، فحش و ناسزا نوشته اند. من اینها را پاره میکنم و در آب میریزم تا پس از مرگ من، به دست طرفداران من نیفتد و آنها نتوانند کسی را شناسایی کنند و به آنها آسیبی برسانند یا آبروی آنها را بریزند».(۲)

رعایت انصاف

یکی از نزدیکان میرزا محمدتقی شیرازی، رهبر انقلاب عراق در سال ۱۹۲۰ میلادی، میگوید: ایشان نماز و روزه استیجاری را فقط به کسانی می سپرد که به عدالت آنها اطمینان داشت. روزی فردی از ایشان خواست ادای نماز و روزه استیجاری را به وی بسپارد. از قضا آن زمان نزد میرزامحمدتقی پولی برای این کار وجود نداشت. آن شخص با شنیدن این مطلب به میرزا پرخاش و اهانت کرد و با فحاشی و ناسزاگویی از محضر ایشان بیرون آمد.

_________________________________

۱- حاج شیخ عباس قمی، مرد تقوا و فضیلت، صص ۲۸ و ۲۹؛ سیمای فرزانگان، ص ۱۵۳.

۲- قصه ها و خاطره ها، ص ۱۹، (قصص و خواطر، ص ۵۹۷).

طولی نکشید که پولی برای ادای نماز و روزه استیجاری به دست میرزا محمدتقی رسید. پس به سرعت دستور داد برای آن شخص پولی بفرستند تا نماز و روزه به جای آورد. من از کار ایشان تعجب کردم و گفتم: اگر شما در این کار عدالت فرد را شرط میدانید، پس چرا برای کسی که به شما فحش داده و ناسزا گفته است، پول می فرستید تا نماز و روزه استیجاری به جای آورد؟! مرحوم میرزا محمدتقی شیرازی فرمود: او در آن زمان از شدت فقر به من ناسزا گفت و حرفهای او ارادی نبود. به همین سبب، از عدالت ساقط نشده است.(۱)

فرزند شیخ رجب علی خیاط درباره رفتار منصفانه ایشان چنین نقل می کند: روزی شیخ رجب علی با مشتری قرار گذاشته بود عبایی را به قیمت ۳۵ ریال برای او بدوزد. دوخت عبا به پایان رسید و مشتری آمد و عبای خود را برد. وقتی صاحب عبا دور شد، پدرم را دیدم که به دنبال او دوید و پنج ریال به او پس داد و گفت: «من خیال کردم این عبا فرصت بیشتری از من میگیرد، ولی این طور نبود».

شخص دیگری نیز دراین باره میگوید: پارچه ای را نزد شیخ رجب علی خیاط بردم تا شلواری برایم بدوزد. پرسیدم: چه قدر باید مزد بدهم؟ گفت: ده تومان. همان لحظه اجرت او را دادم. وقتی برای تحویل گرفتن لباس رفتم، شیخ دو تومان روی آن گذاشت و گفت: «اجرتش شد هشت تومان».(۲)

______________________________

۱- نک: قصه ها و خاطره ها، ص ۷۷، (قصص و خواطر، ص ۶۲­)­.

۲- کیمیای محبت، ص ۴۰.

وفای به عهد

طلبه ای در نجف اشرف به محضر مرجع بزرگ، سیدابوالحسن اصفهانی رسید و از ایشان برای ازدواج کمک خواست. سید به آن طلبه قول داد فردا به او کمک کند. همان شب فرزند او؛ یعنی سیدحسن در حال نماز جماعت کشته شد. سید در تشییع جنازه فرزند خود شرکت کرد، ولی مرتب به اطراف خود نگاه میکرد، گویا به دنبال کسی میگشت و سرانجام، آن طلبه را دید و با اشاره، او را نزد خود فراخواند. سپس کیسه ای پول به او داد. حاضران از این کار سید تعجب کردند که چگونه در چنین شرایطی با آنکه دچار چنین مصیبت بزرگی شده، وعده ای را که دیروز داده، فراموش نکرده است.(۱)

تألیف قلوب

سید مرتضی (علم الهدی)، رهبر شیعیان و سرپرست حوزه علمیه بغداد بود. ایشان مانند همه به طلبه ها شهریه میپرداخت. در یکی از سالها قحطی و تنگ دستی شدیدی پیش آمد. حتی در این شرایط نیز سید به همه کمک میکرد. روزی یهودیی نزد سید آمد و اظهار تنگ دستی کرد و گفت: من حاضرم به طلبه های شما درس نجوم بدهم و شما در مقابل، به من حقوق بدهید. سید که آموزش نجوم به طلبه ها را لازم نمی دانست، این پیشنهاد مرد یهودی را رد کرد، ولی شرط کرد که اگر وی در درس های معارف دینی شرکت کند، به او شهریه و حقوق بپردازد. یهودی نیز پذیرفت و در کلاسها شرکت کرد و اندک اندک، افکار اسلامی بر او اثر گذاشت، به اسلام گرایش پیدا کرد و دین مبین اسلام را پذیرفت.(۲)

______________________________

۱- قصه ها و خاطره ها، ص ۲۱، (قصص و خواطر، ص ۱۴۹).

۲- قصه ها و خاطره ها، ص ۹۰، (قصص و خواطر، ص ۴۶۱).

احیای سنت حسنه

آیت الله مرعشی نجفی میگوید: «وقتی در قم ساکن شدم، کسی در حرم مطهر حضرت معصومهعليها‌السلام نماز صبح را اقامه نمی کرد. من تنها کسی بودم که از شصت سال پیش، یک ساعت قبل از طلوع فجر به حرم می رفتم و حتی در زمستان و شبهای برفی این کار را ترک نکردم. در شب هایی که کوچهها پر از برف بود، همراه خودم پارویی میبردم و راه را باز میکردم و پشت در حرم می­نشستم تا خادم، در را باز کند. درآغاز امر، فقط من خودم تنها نماز میخواندم تا اینکه کم کم یک نفر به من اقتدا کرد. سپس اندک اندک تعدادی آمدند و جماعت آغاز شد.» به این ترتیب، این نماز جماعت تا آخرین روزهای حیات ایشان ادامه داشت.(۱)

تربیت دینی

آیت الله حاج سید محسن خرازی درباره آقا شیخ مرتضی زاهد میگوید: یکی از ویژگیهای ایشان، مربی بودنش بود. ایشان بسیار سازنده بود. او به حقیقت مربی بود؛ یعنی افراد را بسیار خوب تربیت میکرد و با خدا پیوند میداد و با آن پیوندی که میان افراد و خدا پیدا میشد، آنها به راه می آمدند و دگرگون می شدند. در جلسه های ایشان نیز قشرهای گوناگونی چون عالمان، مجتهدان، تاجران، کارمندان اداره ها و دیگر افراد شرکت میکردند. یک سری از جلسه­های ایشان در آغاز مغرب، با نماز جماعت شروع میشد (نمازهای ایشان نیز طولانی بود). سپس مقداری تعقیبات به جا می آورد و پس از آن، تا دو ساعت برای مردم صحبت می کرد. افراد حاضر در جلسه نیز تا آخر می نشستند و با دقت به حرف های ایشان گوش می دادند.(۲)

__________________________________

۱- قصه ها و خاطره ها، ص ۱۲۶، (قصص و خواطر، ص ۲۱۸).

۲- قصه ها و خاطره ها، ص ۱۰۹.

صفا و صمیمیت

نقل است روزی دو عالم بزرگ؛ یعنی شیخ بهایی و میرداماد همراه شاه عباس صفوی برای یک سفر تفریحی و شکار از شهر خارج شدند. میرداماد چاق بود و اسب او با کندی حرکت میکرد، ولی شیخ بهایی لاغر بود و اسب او با سرعت و چابک راه میرفت. شاه عباس تصمیم گرفت ارادت قلبی این دو عالم را به یکدیگر بسنجد. ازاین رو، نزد میرداماد رفت و گفت: اسب شیخ را نگاه کن! این درست نیست که شیخ اسب خود را چنین این طرف و آن طرف براند. عالم باید سنگین و باوقار باشد. میرداماد در پاسخ گفت: حرف شما صحیح است، ولی اسب شیخ چون می داند چه کسی بر آن سوار شده است، از شدت خوشحالی در پوستش نمی گنجد و این طرف و آن طرف میرود. پس از چند لحظه، شاه عباس خود را به شیخ بهایی رساند و گفت: این درست نیست که عالم دینی اینقدر چاق باشد که اسب نتواند او را جا به جا کند. شیخ گفت: بله چاقی خوب نیست، ولی به دلیل سنگینی دانش میرداماد است که این اسب نمی تواند او را حمل کند.

شاه با شنیدن این سخن از اسب پایین آمد و از اینکه دو دانشمند عصر او این چنین با یکدیگر صفا و برادری دارند، سجده شکر به جا آورد.(۱)

رعایت حقوق برادری

آقای شیخ عبدالعظیم مهتری بحرانی میگوید: سال ۱۹۸۵ میلادی، وارد شهر پونا، از شهرهای هند شدم. در مسجد بزرگی که هندیها، عربها و ایرانیها

__________________________________

۱- نک: قصه ها و خاطره ها، ص ۴۳.

نماز میخواندند، سیدی هندی پیش نماز بود. از من خواست چند روزی که به مسافرت میرود، جای او در مسجد نماز بخوانم و من پذیرفتم. از قضا بسیاری از نمازگزاران به ویژه یکی از ثروتمندان و بانیان مسجد از نماز و سخنرانیهای من خوششان آمد. روزی فرد ثروتمندی به من پیشنهاد کرد در هند بمانم و امامت این مسجد را به عهده بگیرم و تعهد کرد امکانات بسیار خوبی مثل خانه، حقوق بالا و خدمتکار در اختیارم بگذارد. من دیدم اگر این پیشنهاد را بپذیرم، بی شک، آن سید هندی باید از آن مسجد برود و این کار نوعی کودتای سفید بر ضد او خواهد بود و با خود گفتم: آیا خداوند دوست دارد چنین کاری کنم؟! سپس به مرد ثروتمند گفتم: «این سید برای شما مفیدتر است و من چند روز مهمان او هستم».(۱)

یکی از تاجران بغداد به حضور شیخ محمدحسن، صاحب جواهر آمد و مبلغ زیادی پول را به عنوان خمس به محضر ایشان آورد. شیخ از پذیرش این پول خودداری کرد و فرمود: «مگر در بغداد عالمی مثل شیخ آل یاسین نیست که شما پول را از آنجا به نجف اشرف آورده اید؟!» این سخن و رفتار شیخ محمدحسن موجب شد مؤمنان بغداد به شیخ آل یاسین توجه کنند و پروانه وار بر گرد شمع وجودش جمع شوند و این کار درحالی بود که صاحب جواهر، آن روز به چنین پولِ فراوانی بسیار نیاز داشت.(۲)

پیش دستی در سلام کردن

حجت الاسلام رحیمیان میگوید: یک روز در نجف، از کوچه ای که میان مسجد مرحوم انصاری و خانه امام بود، عبور میکردم. سرم

________________________________

۱- نک: قصه ها و خاطره ها، صص ۱۳۷ و ۱۳۸، (قصص و خواطر، ص ۳۹۰).

۲- نک: قصه ها و خاطره ها، ص ۱۴۰، (قصص و خواطر)، ص ۱۱۵.

پایین بود و راه میرفتم که ناگهان احساس کردم کسی به من سلام کرد. وقتی سرم را بالا گرفتم، چشمم به سیمای مبارک حضرت امام افتاد. در یک لحظه سنگینی و فشار بسیاری در خود احساس کردم، انگار زبانم بند آمده بود؛ زیرا او مرجع تقلید، محبوب و مراد همه بود و من ناچیز، بچه طلبه ای هفده ساله بودم. به هرصورت، کار از کار گذشته بود و چاره ای جز جواب سلام واجب نبود.(۱)

همدلی

علامه طباطبایی هر سال به مشهد مقدس مشرّف می شد. در سالی که آخوند ملاعلی همدانی نیز به مشهد مقدس مشرّف شده بود، این دو بزرگوار دیدار چند روزه ای با هم داشتند. پس از این دیدار، روزی فردی از علامه طباطبایی پرسید: ملاعلی همدانی چه جایگاهی دارد؟ علامه فرمود: «باید مردم از اطراف و اکناف و راههای دور، برای زیارت ملاعلی همدانی بروند و از ایشان استفاده کنند.» سپس همین فرد به سراغ

_________________________________

۱- نک: گل های باغ خاطره، ص ۵۹ ؛ سرگذشت های ویژه از زندگی امام خمینی ج ۵، صص ۷۲ و ۷۳.

ملاعلی همدانی رفت و درباره شخصیت علامه طباطبایی پرسید. ملاعلی فرمود: «من مدتی است دعایی می خوانم که هر کس بخواند، گنج نصیب او می­شود. معلوم میشود خداوند دعای مرا مستجاب نموده و مصاحبت با آقای طباطبایی را که گنج است، نصیب من فرموده است».(۱)

_____________________________________

۱- قصه ها و خاطره ها، ص ۸۲، (قصص و خواطر، ص ۳۳۰).

آقای علی ثقفی، به نقل از خانم خدیجه ثقفی، همسر امام میگوید: یک شب پس از نماز، آقا نشسته بودند و من هم در خدمتشان بودم. خدمتکارمان، فاطمه خانم، برای ما چایی آورد. خدمتکار دیگری هم در گوشه اتاق مشغول جمع آوری بود. من به آقا عرض کردم: آقا! این فاطمه خانم خدمتکار خیلی خوبی است، امام فرمودند: «غیبت نکنید.» من عرض کردم: آقا! من که غیبت نکردم، گفتم ایشان خوب است. امام فرمودند: «همین که شما میگویید این خوب است، چون او (خدمتکار دیگر) میشنود، به نظر می آید که شما میخواهید بگویید او خوب نیست و این غیبت است».(۱)

آیت الله محلاتی نقل میکند: این توصیه امام به ما طلبه ها بود که می فرمودند: «اگر از اول، جوانها زیاد بروند سراغ مستحبات، از واجباتشان باز می­مانند. آنهایی که خیلی مقدس بوده اند، از حوزه علمیه گذاشتند و رفتند. مقدسی زیاد، برای بچه های پانزده و شانزده ساله خستگی آور است. تفریحات مشروع داشته باشند، اما گناه نکنند.» آیت الله سعیدی از امام پرسید: آقا! طلبه ها کشتی هم بگیرند؟! امام فرمودند: «بله، کشتی هم بگیرند، اما غیبت نکنند».(۲)

توجه به نیازها (نیازسنجی)

درباره نیازسنجی شیخ محمدجواد مغنیه چنین آمده است: زمانی که شیخ محمدجواد مغنیه، عالم ربانی وپرتلاش لبنان دست به قلم برد، به تألیف کتاب­های جیبی و کوچک پرداخت. از ایشان پرسیدند: چرا شما

__________________________________

۱- نک: برداشت هایی از سیره امام خمینی رحمه الله، ۱۳۷۸، چ ۲، ج ۳، ص ۳۰۲.

کتاب های قطور و گران قیمت را رها کرده و به کتابهای جیبی و کوچک پرداخته اید؟ شیخ پاسخ داد: روزی از خیابانهای بیروت عبور میکردم، دیدم جوانی درحالی که با یک دست ساندویچ می خورد، با دست دیگرش کتابی جیبی گرفته و مشغول خواندن است. اگر کتاب بزرگ بود، نمی شد به راحتی از آن استفاده کرد. البته ایشان بعدها کتاب های بزرگ و قطور نیز تألیف کرد.(۱)

فریاد رسی

دکتر محمود بروجردی، داماد حضرت امام می گوید: در اوایل سال ۵۹، پیش از آنکه امام خمینی به جماران بروند، در محله دربند زندگی می کردند. شبی حاج سید احمد خمینی ، تنهایی با خودرویی (چروکی چیف) به خانه ما آمدند. وقت برگشتن، من نگران ایشان بودم و تأکید کردم به محض رسیدن، به من زنگ بزند. براساس فاصله و مسیر خانه خودمان و ایشان، زمان را محاسبه کردم و دیدم حاج سید احمد حدود نه دقیقه تأخیر کرده است. خیلی نگران شده بودم و مرتب قدم می زدم. وقتی تلفن به صدا درآمد، به سرعت گوشی را برداشتم و بدون مقدمه پرسیدم: چرا دیر کردی؟ حاج احمد آقا گفت: « به جدم قسم! کار خیری انجام دادم؛ البته اگر خدا قبول کند.» سپس ادامه داد: «خانم و آقایی با پنج بچه، در خیابان منتظر وسیله بودند. دیدم ماشین ها آنها را مشکل سوار می کنند. به همین خاطر، آنها را سوار کردم و به مقصدشان رساندم و علت تأخیر من همین امر بود».(۲)

____________________________________

۱- مهدی احمدی، طلایه داران تقریب (۷)، تهران، مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی، ۱۳۸۳، چ ۱، ص ۵۰.

۲- روزنامه همشهری، گفت وگو با دکتر محمود بروجردی(داماد امام)، ۷/۲/۱۳۷۴، ش۶۶۹، ص۹.