حق الیقین جلد ۱

 حق الیقین 0%

 حق الیقین نویسنده:
گروه: کتابخانه عقائد

 حق الیقین

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علامه محمد باقر مجلسی
گروه: مشاهدات: 18465
دانلود: 5032


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 34 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 18465 / دانلود: 5032
اندازه اندازه اندازه
 حق الیقین

حق الیقین جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

فصل چهارم در بیان اختصاص حضرت امیر عليه‌السلام به حضرت رسول صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اخوت و هم راز بودن و سایر امور

و در آن چند مطلب است

مطلب اول اخوت است

در جامع الاصول از صحیح ترمدی روایت کرده است از انس که چون حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برادری قرار داد در میان صحابه حضرت امیرعليه‌السلام گریان به نزد حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و گفت یا رسول اللَّه برادری قرار دادی میان اصحاب خود و مرا با کسی برادر نکردی حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود تو برادر منی در دنیا و آخرت و ابن عبد البر در استیعاب از ابن عباس روایت کرده است که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با علیعليه‌السلام گفت که تو از من بمنزله هارونی از موسی برادر منی و مصاحب منی و از ابی الطفیل روایت کرده است که چون عمر محتضر شد خلافت را به شوری قرار داد در میان علیعليه‌السلام و عثمان و طلحه و زبیر و عبد الرحمن و سعد پس حضرت امیرعليه‌السلام به ایشان گفت شما را بخدا سوگند میدهم که آیا در میان شما کسی هست بغیر از من که حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برادری در میان او و خود قرار داده باشد در وقتی که مسلمانان را با یکدیگر برادر کرد گفتند نه پس ابن عبد البر گفته است که از وجوه بسیار روایت کرده اند که علیعليه‌السلام میگفت که من بنده خدا و برادر رسول اویم و این سخن را بغیر من کسی نمیگوید مگر بسیار دروغگوئی و قصه مواخات از متواتراتست و ابن حنبل در مسند به شش سند روایت کرده است از جمعی از صحابه و ابن مغازلی به هشت سند روایت کرده است و ابن صباغ مالکی در فصول مهمه از ابن عباس روایت کرده است و حاصل همه آنست که حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برادر گردانید هر یک از مهاجر و انصار را با کسی که در سعادت یا شقاوت نظیر او بود چنانکه أبو بکر را با عمر و عثمان را با عبد الرحمن بن عوف و طلحه را با زبیر و سلمان را با ابو ذر و همچنین سایر صحابه را برادر گردانید و حضرت امیرعليه‌السلام را با کسی برادر نکرد حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود من تو را از برای خود گذاشتم پس دست او را گرفت و بلند کرد و گفت علی از منست و من از اویم و او از من بمنزله هارونست از موسی و مضامین این اخبار صریحند در آنکه آن حضرت ممتاز بود از میان سایر صحابه و بغیر حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نظیری و شبیهی که شایسته برادری او باشد نبود پس باید در امامت و ریاست نیز شبیه آن حضرت بوده باشد و در مسند احمد به چند سند از جابر انصاری روایت کرده است که حضرت رسول گفت دیدم که بر در بهشت نوشته بودند به دو هزار سال پیش از آنکه حقتعالی آسمانها را خلق کند محمد رسول خداست و علی برادر رسول خداست.

مطلب دویم آنکه آن حضرت صاحب اسرار خدا و رسول او بود

ابن شیرویه در فردوس روایت کرده است از ابن عباس که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت صاحب سر من علی بن أبی طالب است و در صحیح ترمدی و مسند أبو یعلی و مناقب ابن مردویه و فضایل سمعانی و سایر کتب از جابر روایت کرده اند که در روز فتح طایف حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با علیعليه‌السلام راز گفت و بسیار طول داد عمر به ابو بکر گفت چه بسیار طول داد راز خود را با پسر عم خود و به روایت ترمدی که صاحب جامع الاصول و صاحب مشکات است روایت کرده اند مردم گفتند که رازش دور و دراز شد چون این سخن بحضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسید گفت من با او راز نمیگفتم خدا با او راز میگفت و ابن اثیر در نهایه نیز این حدیث را روایت کرده است و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه روایت کرده است از مسند احمد و در مسند احمد بن حنبل و مناقب ابن مردویه و سایر کتب خاصه و عامه روایت کرده است حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حال احتضار فرمود بخوانید از برای من حبیب مرا و بروایت دیگر خلیل مرا أبو بکر را طلبیدند چون نظرش بر او افتاد رو از او پوشانید و بازگفت دوست مرا بطلبید عمر را طلبیدند رو را گردانید و بازگفت یار مرا بطلبید عایشه گفت علی را میطلبد چون علیعليه‌السلام آمد او را در میان جامه داخل کرد و او را در برگرفت و با او راز میگفت تا به عالم اعلی ارتحال نمود.

مطلب سیم [به امر رسول خدا همه درها بسوی مسجد مسدود شد مگر در خانه علیعليه‌السلام ]

آنکه عامه و خاصه بطرق متواتره روایت کرده اند که چون مهاجران به مدینه آمدند و در دور مسجد خانه ها بنا کردند درهای آن را بسوی مسجد گشودند و بعضی در مسجد میخوابیدند رسول خدا معاذ بن جبل را فرستاد و ندا کرد که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امر میکند شما را که همه درها را مسدود کنید مگر در خانه علی پس در این باب مردم سخنان گفتند چون آن سخنان بحضرت رسید خطبه ای خواند و فرمود بخدا سوگند من این درها را نیستم و در خانه علی را نگشودم بلکه خدا مرا امر کرد که چنین کنم اطاعت کردم و این مضمون را احمد بن حنبل و أبو یعلی دو مسند و صاحب خصایص علویه و سمعانی در فضایل و ابو نعیم در حلیه و دیگران از سی نفر از اکابر صحابه روایت کرده اند و ابن ابی الحدید گفته است که احمد بن حنبل در مسند این مضمون را بسند بسیار روایت کرده است و ابن حجر نیز از احمد روایت کرده است و ابن اثیر نیز در نهایه در لغت قلاع روایت کرده است که در حدیث روایت شده است که چون ندا کردند که بیرون روند همه کس از مسجد بغیر آل رسول و آل علی بیرون رفتیم از مسجد و رختهای خود را میکشیدیم و بیرون می بردیم و در این زمان نیز علامت در خانه امیر المؤمنین که در مسجد مفتوح بوده است موجود است و صاحب جامع الاصول از صحیح ترمدی و صاحب مشکاه مسند از احمد روایت کرده اند از ابن عباس که حضرت رسول امر کرد که درها را از مسجد بستند مگر در خانه علیعليه‌السلام و صاحب جامع الاصول از صحیح ترمدی روایت کرده است که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بحضرت امیرعليه‌السلام

گفت که حلال نیست احدی را که جنب شود در این مسجد بغیر از من و بغیر از تو و این افضلیت و اختصاص منقبتی است که فوق آن متصور نیست.

مطلب چهارم [شکستن بت های کعبه بر دوش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ]

آنکه عامه و خاصه بطرق متواتره روایت کرده اند که چون حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خواست که بتهای قریش را از بام خانه کعبه سرنگون کند و بشکند حضرت امیرعليه‌السلام را بر دوش خود برداشت تا آن بتها را به زیر آورد چنانچه احمد در مسند و ابو علی موصلی و صاحب تاریخ بغداد و زعفرانی در فضایل و خطیب خوارزمی در اربعین و نظری در خصایص و جماعت بسیار دیگر از جابر روایت کرده اند که گفت با رسول خدا داخل مکه شدیم کفار قریش سیصد و شصت بت بر دور کعبه گذاشته بودند حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امر کرد که همه را برو انداختند و بر بالای خانه بت بزرگی گذاشته بودند که آن را هبل میگفتند چون نظر حضرت رسول بر آن افتاد فرمود که یا علی یا میباید تو بر دوش من بالا روی یا من بر دوش تو بالا روم که هبل را از بام کعبه بیندازم علی گفت یا رسول اللَّه بلکه تو بر دوش من بالا رو و حضرت امیرعليه‌السلام گفت چون حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر دوش من نشست از برای ثقل رسالت و جلالت نتوانستم آن حضرت را حرکت داد پس حضرت تبسم فرمود و بزیر آمد و مرا بر دوش خود سوار کرد چون برخاست بحق آن خدائی که دانه را شکافته و خلایق را آفریده است چنان بلند شدم که اگر میخواستم آسمان را میتوانستم گرفت پس هبل را گرفتم و بزیر افکندم و بعد از آن خود را از بام کعبه بزیر افکندم و المی بمن نرسید و این کرامت از همه عظیم تر است و تا کسی در جلالت هم دوش پیغمبر نباشد پا بر دوش او نمیتواند گذاشت زهی نقش پائی که بر دوش احمد ز مهر نبوت مقدم نشیند و در کتب مخالفان مذکور شده است که هرگاه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اراده برخاستن میکرد دست علی را میگرفت و هرگاه می نشست تکیه بر آن حضرت میکرد و در خصایص نظری روایت کرده است که چون حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عطسه میکرد حضرت امیرعليه‌السلام میگفت رفع اللَّه ذکرک یعنی خدا ذکر تو را بلند گرداند پس حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در جواب میفرمود اعلی اللَّه کعبک یعنی پای تو را بر سر دشمنان بلند گرداند و چون حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم غضبناک میشد بغیر علیعليه‌السلام کسی جرأت نمیکرد که با آن حضرت سخن بگوید و از عایشه روایت کرده اند که گفت دیدم حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علی را در برگرفت و بوسید و گفت دو مرتبه پدرم فدای تو باد ای یگانه شهید چون علیعليه‌السلام حاضر نبود میفرمود کجا است محبوب خدا و محبوب رسول او و ابن حجر جزء اول این حدیث را از عایشه روایت کرده است و بسندهای بسیار در صحاح عامه و سایر کتب ایشان روایت کرده اند که حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود که علی از من است و من از علی ام و ادا نمیکند از جانب من رسالت مرا مگر علیعليه‌السلام و ابن عبد البر در استیعاب گفته است که رسول خدا در سال دویم هجرت دختر خود فاطمه سیده زنان اهل جنت را نظیر مریم دختر عمران تزویج نمود به علیعليه‌السلام و به او گفت تو را تزویج کردم بکسی که سید و بزرگ خلق است در دنیا و آخرت بدرستی که اسلام او پیش از همه صحابه بود و علمش از همه بیشتر است و حلمش از همه عظیم تر است اسماء بنت عمیس گفت دیدم وقتی که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن دو برگزیده خدا را به یکدیگر داد دعای بسیار از برای هر دو کرد و دیگری را از دعا با ایشان شریک نکرد و از برای علیعليه‌السلام دعا میکرد بنحوی که از برای فاطمهعليها‌السلام دعا میکرد و ایضا روایت کرده است از مطلب ابن عبد اللَّه که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خطاب کرد به گروه ثقیف در وقتی که بنزد آن حضرت آمدند و گفت یا مسلمان شوید یا میفرستم بسوی شما مردی را که از منست یا گفت مثل جان من است پس گردن شما را خواهد زد و فرزندان شما را سبی خواهد کرد و مالهای شما را خواهد گرفت عمر گفت بخدا سوگند که آرزوی امارت نکرد مگر در آن روز و سینه خود را پیش میکردم که شاید بگوید اینست پس رو به علی کرد و دستش را گرفت و دو مرتبه گفت او اینست.

مؤلف گوید که چون آن بی ایمان اعتقاد بخدا نداشته از قسم دروغ پروا نداشته است زیرا که این سخن را مؤکد بیمین در جنگ خیبر و مواطن دیگر گفته و البته یکی یا زیاده دروغ خواهد بود و چون شرم نداشته است پروا نداشته است که مردم از فحوای حال او دانند که او دروغ میگوید و او از همه کس حریص تر بود بخلافت و اگر گویند مرادش این بود که اهلیت این امر را در خود نمیدیده این راست است اما بایست در این مواطن نیز آرزو نکند و در جامع الاصول از صحیح نسائی و در مشکات از صحیح ترمدی روایت کرده که أبو بکر و عمر فاطمهعليها‌السلام را از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خواستگاری نمودند و حضرت نداد و عذر فرمود که او کوچکست علیعليه‌السلام خواستگاری کرد به او گفت خدا ه بتو عطا فرموده و احادیث در باب اختصاص حضرت امیرعليه‌السلام بحضرت رسول زیاده از آنست که در این رساله احصا توان کرد و هر عاقلی که اندک بهره ای از انصاف داشته باشد میداند که هرگاه پادشاهی یا امیری یک شخص از اقارب خود را پیوسته مورد عنایت خود گرداند و در امور کلیه و جزئیه به او توسل جوید و پیوسته او را محرم اسرار خود گرداند و در همه احوال در مجامع خلق مبالغه در مدح او کند البته او را برای خلافت خود مهیا کرده و این اولیست بر امارت و خلافت و نیابت او از آنکه صریح بگوید که او جانشین من است خصوصا هرگاه این امور از کسی صادر شود که معلوم است که محبت او تابع محبت خداست و مبتنی بر امور دنیویه و روابط بشریت نیست پس اینها ادل دلائلند بر امامت و خلافت آن حضرت.

فصل پنجم [در بیان الحق مع علی و علی مع الحق]

در بیان آنکه به روایات مستفیضه و اخبار صحیحه که عامه تلقی بقبول نموده اند ثابت شده است که حق همیشه با امیر المؤمنینعليه‌السلام است و او از حق جدا نمیشود و مناقب خوارزمی از ابو لیلی روایت کرده است که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود بعد از من فتنه ای خواهد بود چون آن فتنه ظاهر شود بر شما باد به ملازمت علیعليه‌السلام که او جدا کننده حق و باطلست و از ابن عمر روایت کرده است که حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود که هر که از علی مفارقت کرده است از من مفارقت کرده و هر که از من مفارقت کرده از خدا مفارقت کرده است و از ابو ایوب انصاری روایت کرده است که حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به عمار گفت که اگر ببینی علی بوادی میرود و مردم بوادی دیگر می روند تو با علی برو و مردم را بگذار که او تو را در ضلالت داخل نمیکند و از هدایت بیرون نمیبرد و ابو ذر روایت کرده است از ام سلمه که حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود علی با حق است و حق با اوست و از هم جدا نمیشوند تا در حوض کوثر بنزد من آیند و ایضا از عایشه روایت کرده است همین مضمون را و ابن ابی الحدید گفته است این حدیث بنزد من ثابت است که حضرت رسول فرمود که حق با علی است و علی با حق است و حق با او میگردد هر جا که او گردد و محمد شهرستانی در جواب علامه حلی که در کشف الحق استدلال به این حدیث کرده و گفته است که بودن آن حضرت با حق و جدا نشدن او از حق امریست که کسی را در آن شکی نیست که احتیاج به استدلال داشته باشد و ابن حجر ناصبی در صواعق محرقه روایت کرده است از طبرانی از ام سلمه که گفت شنیدم از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که میگفت علی با قرآنست و قرآن با علی است از هم جدا نمیشوند تا در حوض کوثر بنزد من آیند و ابن مردویه نیز این مضمون را بطرق متعدده روایت کرده است از ام سلمه و عایشه و مؤلف کتاب فضایل الصحابه نیز از عایشه روایت کرده است و در فردوس الاخبار از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روایت کرده است که گفت خدا رحمت کند علی را خداوندا حق را با او بگردان هرجا که او بگردد و کسی از مخالفان قدرت بر انکار این مضمون ندارد و هرگاه مضامین این احادیث ثابت شد امامت آن حضرت ثابت میشود بچندین وجه وجه اول آنکه دلالت بر عصمت آن حضرت میکند و دانستی که عصمت دلیل امامت است دویم آنکه دلالت بر افضلیت آن حضرت میکند و تفضیل مفضول قبیح است عقلا سیم آنکه از احادیث متواتره و خطب مشهوره حضرت امیرعليه‌السلام که عامه و خاصه روایت کرده اند معلوم است که حضرت امیرعليه‌السلام تصدیق خلافت خلفای ثلثه را هرگز نکرد و همیشه ایشان را نسبت بجور و ظلم میداد و از ستم ایشان شکایت میکرد و هرگاه ایشان بر خلاف آن حضرت باشند مخالف حق خواهند بود و ظالم و جابر و کافر خواهند بود و شکایت آن حضرت از ایشان اگر احتیاج باثبات ندارد اما چند حدیث از صحاح ایشان ایراد مینمایم:صاحب جامع الاصول از صحیح بخاری و مسلم و ترمدی و نسائی و سنن ابی داود روایت کرده است از مالک بن اوس که علیعليه‌السلام و عباس آمدند بنزد عمر و طلب میراث رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم کردند پس عمر به ایشان گفت که چون حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از دنیا رفت أبو بکر گفت من ولی رسول خدایم پس آمدی تو و طلب میراث پسر برادرت میکردی و این طلب میراث زنش از پدرش میکرد پس أبو بکر گفت که رسول خدا گفت که ما گروه پیغمبران میراث نمیگذاریم آنچه از ما میماند صدقه است پس شما او را دروغگو و گناه کار و مکار و خائن دانستید و خدا میداند که او راستگو و نیکوکار و تابع حق بود پس چون أبو بکر مرد گفتم من ولی رسول خدا و ولی ابو بکرم پس شما مرا دروغگو و گناه کار و مکار و خائن دانستید و خدا میداند که من راستگو و نیکوکار و تابع حقم پس من خلافت را متصرف شده ام الحال هر دو متفق شده اید میگوئید بما بده میراث را پس از این حدیث که در پنج صحیح از صحاح ایشان وارد شده است به اعتراف امام ایشان معلوم میشود که حضرت امیر المؤمنینعليه‌السلام این دو منافق را کذاب و غدار و مکار و گناهکار می دانسته پس چگونه راضی بامامت و بیعت ایشان شده باشد و ایضا شبهه ای که ایشان در باب خلافت أبو بکر در نظر مردم جلوه داده اند که آن اجماع بر امامت اوست هرگاه امیر المؤمنینعليه‌السلام و عباس در آن داخل نباشند کی اجماع متحقق شده است و صاحب جامع الاصول روایت کرده است از صحیح مسلم و بخاری که عایشه گفت فاطمهعليها‌السلام دختر رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و عباس آمدند بنزد أبو بکر و طلب میراث خود را از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم میکردند و طلب فدک میکردند و حصه خود را از خیبر أبو بکر گفت من از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنیدم که گفت از ما میراث نمیماند آنچه میگذاریم صدقه است و آل محمد از این مال نمیخورند و کاری که پیغمبر کرده است من غیر آن نمیکنم چون حاصل صدقه مدینه آمد عمر آن را به علی و عباس داد و علی آن را متصرف شد و حاصل خیبر و فدک را عمر ضبط کرد و به ایشان نداد و گفته اند در روایت دیگر وارد شده است که فاطمهعليها‌السلام آزرده شد و هجرت کرد از أبو بکر و با او سخن نگفت تا از دنیا رفت و حضرت او را در شب دفن کرد و أبو بکر را برای نماز او خبر نکرد پس عایشه گفت علی روئی در میان مردم داشت تا فاطمهعليه‌السلام در حیات بود و چون فاطمهعليه‌السلام رحلت نمود روی مردم از او گردید و رعایت او نمیکردند و فاطمه بعد از حضرت رسول شش ماه زنده بود پس زهری از راوی پرسید که پس علی شش ماه با أبو بکر بیعت نکرد گفت نه و اللَّه نه او و نه احدی از بنی هاشم تا شش ماه با أبو بکر بیعت نکردند تا علی بیعت کرد چون علی که روی مردم از او گردید بضرورت میل کرد بصلح با أبو بکر پس پیغام کرد أبو بکر را که بیا بسوی ما و کسی را با خود میاور از برای آنکه عمر را با خود نیاورد و از برای آنکه شدت عمر را میدانست پس عمر با أبو بکر گفت که تنها نزد ایشان مرو أبو بکر گفت بخدا سوگند که تنها میروم با من چه میتواند کرد پس آمد بخانه علی و جمیع بنی هاشم در آنجا مجتمع بودند پس حضرت امیرعليه‌السلام برخاست و خطبه خواند و فضایل خود را ذکر کرد و حقوق خود را بیان کرد تا آنکه أبو بکر سنگین دل به گریه افتاد و حضرت ساکت شد و أبو بکر برخاست و خطبه خواند و عذر ناموجه خود را در باب فدک ذکر کرد و بعد از نماز ظهر حضرت بضرورت بیعت کرد پس هر عاقلی که در این حدیث تأمل کند میداند که به اعتراف خود در مدت شش ماه اجتماعی بر خلافت أبو بکر نه طوعا و نه جبرا منعقد نشد و تصرف ایشان در فروج و اموال و ادیان مسلمانان محض جبر و غصب بود و اگر در آخر مصالحه شده باشد بعد خراب البصره از محض خوف و قلت اعوان و کثرت اعادی بوده و اجماع و بیعت چنینی در حق هر پادشاه جابر و ظالم و قاهری باشد متحقق میشود و تتمه این سخن ان شاء اللَّه تعالی در مطاعن مذکور خواهد شد و احمد بن اعثم کوفی که از معتبرترین مورخین و محدثین عامه است در تاریخ خود نقل کرده است که معاویه به علی نامه ای نوشت که مضمونش اینست اما بعد حسد ده جزو است نه جزو آن در تست و یک جزو در سایر مردم زیرا که امور این امت برنگشت به احدی بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مگر آنکه حسد بردی بر او تعدی کردی بر او و ما دانستیم این را از تو از نظر خشم آلود تو و سخنان ناهموار تو و آههای بلند تو و امتناع کردن از بیعت خلفاء ترا میکشیدند بسوی بیعت مانند شتری که مهارش را کشند تا آنکه بیعت کردی از روی کراهت تا آخر نامه میشومه او پس حضرت امیر در جواب نوشت که آمد بنزد من نامه تو در آنجا نوشته بودی حسد مرا بر خلفاء و امتناع مرا از بیعت ایشان و انکار کردن من خلافت ایشان را من عذر نمیخواهم از این امور نه بسوی غیر تو زیرا که چون حضرت رسول از دنیا رفت و امت او اختلاف کردند قریش گفتند می باید امیر از ما باشد و انصار گفتند میباید امیر از ما باشد قریش گفتند محمد از ماست و ما سزاوارتریم بخلافت از شما پس انصار ولایت و سلطنت را بقریش گذاشتند بسبب قرابت با محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس ما که اهل بیت آن حضرت بودیم احق بودیم باین امر از غیر و چون مردم با أبو بکر بیعت کردند پدر تو ابو سفیان بنزد من آمد و گفت تو احقی به این امر از غیر تو و من یاری میکنم تو را بر هر که مخالفت تو کند و اگر خواهی پر می کنم مدینه را از سواران و پیادگان بر سر پسر ابو قحافه و من قبول نکردم از ترس آنکه افتراق در میان اهل اسلام بهم رسد و ابن ابی الحدید از کلینی روایت کرده است که چون علیعليه‌السلام خواست بجانب بصره رود خطبه ای خواند و بعد از حمد و ثنا و صلوات فرمود بدرستی که چون حقتعالی پیغمبر خود را بعالم بقا برد قریش امر خلافت را از ما گرفته متصرف شدند و ما را منع کردند از حقی که ما سزاوارتر بودیم به آن از همه مردم پس دانستیم که صبر کردن بر این ظلم بهتر است از آنکه کلمه مسلمانان را پراکنده کنیم و خونهای مسلمانان را بریزیم و مردم نو مسلمان بودند و دین در حرکت و اضطراب بود هنوز قرار نگرفته بود به اندک ضعفی فاسد میشد و به اندک تأملی متغیر میشد پس گروهی متولی امر خلافت شدند که نهایت اهتمام در استحکام امر خود کردند و بدار جزا رفتند و ایضا بطرق متعدده روایت کرده است که حضرت امیرعليه‌السلام گفت خداوندا تو جزا ده قریش را که حق مرا از من منع کردند و غصب کردند امر مرا و به روایت دیگر فرمود که طلب یاری میکنم از تو بر قریش بدرستی که ایشان قطع کردند رحم مرا و غصب کردند حق مرا و اجماع کردند بر منازعه من امری را که من اولی بودم به آن از ایشان و هرگاه علیعليه‌السلام این شکایتها از ایشان کند معلوم است که ایشان را دوست نمیداشته و ایشان او را دوست نمی داشتند و از ایشان متأذی شده بود و صاحب مشکاه از صحاح ایشان نقل کرده که دوست نمیدارد آن حضرت را مگر مؤمنی و دشمن نمی دارد او را مگر منافقی و در صحیح ترمدی از ابو سلمه روایت کرده است که ما منافقان را نمیشناختیم مگر ببغض علی و در استیعاب نقل کرده است که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت هر که علی را دوست دارد مرا دوست داشته و هر که مرا دوست دارد خدا را دوست داشته است و هر که علی را دشمن دارد مرا دشمن داشته و هر که علی را ایذا کند مرا ایذا کرده است و هر که مرا ایذا کند خدا را ایذا کرده است حقتعالی میفرماید( الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِیناً )

.و کسی که خدا او را در دنیا و آخرت لعنت کرده باشد و در عذاب عظیم خدا باشد مستحق امامت و خلافت نیست.