حق الیقین جلد ۲

حق الیقین 0%

حق الیقین نویسنده:
گروه: کتابخانه عقائد

حق الیقین

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علامه محمد باقر مجلسی
گروه: مشاهدات: 20962
دانلود: 4089


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 24 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 20962 / دانلود: 4089
اندازه اندازه اندازه
حق الیقین

حق الیقین جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

باب [ششم] در اثبات معاد است

اشاره

و بیان مقدمات آن و توابع آن از وقت مرگ تا انقضای امر عالم و در آن چند فصل است

فصل اول در اثبات معاد جسمانی است

و در آن تمهید مقدمه ای ضرور است بدان که آنچه در قرآن مجید و احادیث معتبره وارد شده است در وصف قیامت و مقدمات آن و خصوصیات و اوصاف آن و آنچه بعد از آن احوال خلق به آن منتهی میشود باید همه را اذعان کرد و راه تأویل در آنها نباید گشود زیرا که اعظم اسباب الحاد و تضلیل فتح باب ایراد و تأویلست

و عمده اسباب ایمان و یقین انقیاد و تسلیم است چنانچه در بسیاری احادیث از ائمه اطهار منقول است که هر چه از ما به شما برسد اذعان و تسلیم نمائید و اگر عقل شما بر آن نرسد به ظاهرش اقرار نمائید و در او انکار منمائید شاید ما گفته باشیم و تکذیب و رد قول ما تکذیب و رد بر خداوند عرش اعلی است و ابتداء به اثبات معاد نمودیم زیرا که آن اصل و عمده است و بسیاری از احوالات موت و قبر موقوف به آنست. بدان که معاد در لغت به سه معنی آمده است (اول) عود و رجوع به جائی یا به حالی که از آن منتقل شده باشد (دویم) مکان عود (سیم) زمان عود و مراد در اینجا عود روح است به حیات برای یافتن جزای اعمال که در مدت حیات دنیا کرده است از خیر و شر یا مکان یا زمان عود و هر سه به یک چیز برمی گردد و آن روحانی و جسمانی می باشد و روحانی آن است که روح باقی ماند بعد از مفارقت بدن اگر از سعدا باشد به علوم و کمالاتی که در دنیا اکتساب نموده مبتهج گردد و مسرور باشد و اگر از اشقیاء باشد به جهل مرکب و بسیط و صفات ذمیمه که در این نشأه کسب کرده است معذب و مغموم باشد و فلاسفه به همین معاد قائلند و بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب را تأویل به این دو حالت میکنند و معاد جسمانی آنست که این بدنها در قیامت عود کنند و بار دیگر ارواح به ایشان متعلق می گردد و اگر از اهل ایمان و سعادتند داخل بهشت جسمانی شوند و اگر از اهل کفر و شقاوتند داخل جهنم شوند و به آتش جسمانی معذب گردند و این از ضروریات دین اسلام است بلکه اتفاقی جمیع اهل ملل است و یهود و نصاری نیز به این قائلند و اکثر کتابهای الهی به این معنی ناطق است خصوصا قرآن مجید که اکثر آیات آن در این صریحست و قابل تأویل نیست چنانچه عامه و خاصه نقل کرده اند که ابی بن خلف استخوان پوسیده را آورد به نزد حضرت رسول و دست مالید و ریزه کرد و گفت تو میگوئی که خدا این استخوانهای پوسیده را زنده میکند در قیامت حضرت گفت که بلی تو را زنده میکند و داخل جهنم میکند پس این آیه کریمه نازل شد( وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِیَ خَلْقَهُ ) چنانچه تفسیرش ان شاء اللّه تعالی بعد از این مذکور می شود و شک نیست در آنکه انکار معاد جسمانی کفر است و مستلزم انکار قرآن مجید و انکار حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمه هدیعليهم‌السلام همه هست چنانچه فخر رازی گفته است که انصاف آن است که ممکن نیست جمع کردن میان ایمان بما جاء به النبیصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صومیان انکار حشر جسمانی و فلاسفه حکماء انکار این معاد نموده اند به اعتبار آنکه اعاده معدوم را محال میدانند و متمسک به شبهه چند شده اند که هر که اندک شعوری داشته باشد و در آنها تأمل کند میداند که محض شبهه و تلبیس ابلیس است و لهذا بعضی از ایشان که از اثبات این مدعی عاجز شده اند در چنین مسئله غامض که محل انظار و افکار جمیع عقلاء است دعوای بداهت کرده اند و کسی که به اعتبار چنین شبهه ای دست از دلایل قاطعه کتاب و سنت و گفته خدا و جمیع انبیاء و ائمه هدی بردارد معلوم است که چه قدر بهره از اسلام و ایمان و یقین دارد با آنکه قول به حشر جسمانی توقفی بر تجویز اعاده معدوم ندارد چنانچه بعد از این بیان خواهد شد ان شاء اللّه تعالی و جمع کثیر از متکلمین خاصه و عامه به هر دو قائل شده اند یعنی روح بعد از مفارقت بدن باقی است و لذات و آلام روحانی و جسمانی هر دو را دارند و در قیامت که ارواح با بدان برمی گردند به بهشت یا دوزخ می روند سعدا در بهشت لذات روحانی و جسمانی هر دو را دارند و اشقیاء در جهنم آلام روحانی و جسمانی هر دو را دارند و محقق دوانی در شرح قواعد گفته است که بدان که معاد جسمانی از جمله اموری است که واجب است اعتقاد به آن و منکر آن کافر است اما معاد روحانی اعنی التذاذ نفس بعد از مفارقت بدن و تألم او به لذات و الم های عقلی تکلیف تعلق نگرفته است به اعتقاد به آن و منکر آن کافر است اما منعی نیست شرعا و عقلا از اثبات آن و فخر رازی در بعضی از تصانیفش گفته است اما قائلون به معاد جسمانی و روحانی هر دو خواسته اند جمع کنند میان حکمت و شریعت گفته اند عقل دلالت کرده است بر آنکه سعادت ارواح به معرفت خدا و محبت او است و سعادت اجساد در ادراک محسوسات است و جمع میان این دو سعادت در این زندگانی دنیا ممکن نیست زیرا که آدمی با مستغرق بودن در تجلی انوار عالم قدس ممکن نیست او را که ملتفت شود بسوی چیزی از لذات جسمانی و با استغراق او در استیفای این لذات جسمانیه ممکن نیست او را که ملتفت شود بسوی لذات روحانی زیرا که ارواح بشری در این عالم ضعیف اند و در وقتی که مفارقت کردند از بدنها به مرگ و استمداد قوت از عالم قدس و طهارت کردند قوتی ایشان را بهم میرسد که جمع ما بین این دو امر میتوانند کرد و شبهه ای نیست در اینکه این حالت اعلای درجات کمالات و اقصای منازل سعادات است و دوانی گفته است که قول به هر دو نه محض جمع بین الرأیین است بلکه بر هر دو برهان قائم شده است که چنانچه شیخ ابو علی در شفا و نجات گفته است هر چند در کتاب معاد نفی حشر جسمانی کرده است.

مؤلف گوید که این مذهب اقوای مذاهب است و منافاتی میان لذات جسمانی و روحانی نیست و احادیث نیز دلالت بر این دارد چنانچه عیاشی و غیر آن از حضرت امام زین العابدینعليه‌السلام روایت کرده اند که چون اهل بهشت در بهشت درآیند و داخل شوند دوستان خدا در مساکن و منازل خود و هر مؤمنی از ایشان بر تخت خود تکیه کند و خدمتکاران بر دور او بایستند و میوه ها آویخته باشد بر سر او و چشمه ها بر دور او بجوشد و از زیر قصر او نهرها جاری شود و مسندها برای او بگسترانند و متکاهای متعدد برای او بگذارند و هر چه خواهش کند خدمتکاران برای او حاضر گردانند پیش از آنکه از ایشان بطلبد و حوریان سیاه چشم از باغستانها بسوی ایشان بخرامند و در این نعمتها بمانند آنچه خدا خواهد و بعد از آن خداوند جبار ایشان را ندا کند که ای دوستان من و اهل طاعت من و ساکنان بهشت من در جوار من میخواهید خبر دهم شما را بچیزی که بهتر است از آنچه در آن هستید گویند ای پروردگار ما چه چیز بهتر است از این نعمتها که ما داریم آنچه نفس ما خواهش میکند و دیده ما لذت می برد از نعمتها داریم و در جوار رحمت پروردگار خود هستیم چون بار دیگر ندا به ایشان برسد گویند بلی ای پروردگار ما بده آنچه بهتر است از آنچه ما در آن هستیم حق تعالی فرماید که رضا و خوشنودی من از شما و محبت من نسبت به شما بهتر و عظیم تر است از آنچه در او هستید پس گویند بلی ای پروردگار ما رضای و از ما و دوست داشتن تو ما را بهتر است از برای ما و خاطر ما به آن شادتر است پس حضرت این آیه را خواند که مضمونش اینست که خداوند وعده داده است مردان مؤمن و زنان مؤمنه را باغستان ها و بهشتها که جاری است در زیر آن ها نهرها و همیشه در آن ها خواهند بود و مسکنها و منزلهای خوشبو و نیکو در جنات عدن و رضا و خوشنودی از جانب خدا بزرگتر است از اینها اینست فوز عظیم و سعادت بزرگ و کلینی از امام جعفر صادقعليه‌السلام روایت کرده است که حقتعالی میفرماید که ای بندگان صدیق من تنعم کنید به عبادت من در دنیا بدرستی که به آن تنعم خواهید کرد در آخرت و ظاهرش آنست که به اصل عبادت تنعم خواهند کرد نه بر وجه تکلیف بلکه بسبب آنکه اعظم لذات ایشان در عبادت حقتعالی و مناجات او و تحصیل قرب او است و ابن بابویه در امالی از حضرت امیر المؤمنینعليه‌السلام روایت کرده است که هر که شبی به عبادت حقتعالی احیا کند حقتعالی او را در جنت الفردوس صد هزار شهر عطا میکند که در هر شهری برای او باشد آنچه نفس بر او خواهش کند و دیده از آن لذت ببرد و آنچه در خاطری خطور نکرده باشد سوای آنچه مهیا گردانیده است از برای او از کرامت و مزید قرب و در مجمع البیان احادیث بسیار از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روایت کرده است که بهترین نعمتهای اهل بهشت آن است که حوریان برای ایشان خوانندگی میکنند به حسن صوتی که جن و انس نشنیده باشند اما نه به روش مضمار شیطان بلکه به تسبیح و تحمید و تقدیس حقتعالی و به روایت دیگر فرمود که در بهشت درختی هست که حق تعالی به آن درخت وحی می کند که بشنوان به بندگان من که در دنیا به ذکر من و عبادت من مشغول شدند و ترک کردند شنیدن صدای بربط و نای را پس صدائی بلند شود از آن درخت به تسبیح و تنزیه پروردگار که هرگز خلایق مثل آن صدا را نشنیده باشند و ابن بابویه در رساله عقاید گفته است که اهل بهشت چند نوع اند بعضی از ایشان تنعم میکنند به انواع خوردن و آشامیدن و میوه ها و تحفه ها و حوریان و خدمت فرمودن پسران و نشستن بر مسندها و پوشیدن سندس و حریر و استبرق بهشت و هر کس لذت می برد به آنچه میخواهد و همتش به آن متعلق است و به او داده می شود آنچه خدا را برای آن عبادت کرده است و حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام فرمود بدرستی که مردم که حق تعالی را عبادت میکنند بر سه صنفند صنفی از ایشان عبادت میکنند خدا را به امید ثواب پس این عبادت خدمتکاران است و صنفی از ایشان عبادت میکنند خدا را از ترس آتش پس این عبادت غلامان است و صنفی از ایشان عبادت میکنند خدا را از برای محبت او و این عبادت بزرگواران و کریمانست و شیخ مفید در شرح این کلام گفته است که ثواب اهل بهشت التذاذ بمآکل و مشارب و مناظر و مناکح است و آنچه ادراک می کنند حواس ایشان از چیزهائی که مطبوعند بر میل بسوی آنها و ادراک می کنند مراد خود را به ظفر یافتن به آنها و نیست در بهشت از بشر کسی که بیابد بغیر از اینها و قول کسی که در بهشت از بشری هست که لذت می یابد به تسبیح و تقدیس و خوردن قولیست که شاذ است از دین اسلام و آن مأخوذ است از نصاری که می گویند آنها که در دنیا اطاعت حقتعالی کرده اند در بهشت ملائکه می شوند نمی خورند و نمی آشامند و جماع نمی کنند و حقتعالی تکذیب قول ایشان کرده است به آنکه ترغیب نموده است عاملان را بر عمل به وعده اکل و شرب و جماع پس چگونه تجویز این قول می کنند و حال آنکه کتاب خدا شهادت به ضد آن میدهد و اجماع بر خلاف آن منعقد است مگر آنکه در این باب تقلید کسی کرده باشد که تقلید او جایز نیست یا عمل به حدیث موضوعی کرده باشد.

مؤلف گوید که کلام مفید متین است و در احادیث معتبره این مضمون به نظر نرسیده است که جمعی از اهل بهشت باشند که مطلقا از لذت جسمانی ملتذذ نشوند و مانند ملائکه باشند و حدیثی که شاهد آورده است دلالت بر مدعای او نمیکند زیرا که جمعی را که در وقت عبادت بهشت و دوزخ منظور نباشد لازم نمیآید که از نعیم بهشت متلذذ نشوند هم چنانکه در عبادت نعمتهای دنیا منظور ایشان نمی باشد و مع هذا از نعمتهای آن لذت می یابند بلی ممکن است که لذت جسمانی و روحانی هر دو از برای جمعی حاصل باشد چنانچه تحقیق کردیم و یا آنکه تلذذ به لذات جسمانیه مراتب و درجاتی دارد بحسب اختلاف احوال اهل بهشت بعضی مانند بهائم در باغهای بهشت میچرند و مثل حیوانات نعمتهای آن را صرف میکنند چنانچه در دنیا لذت می یافتند بی آنکه از قرب و وصال و محبت و کمال بهره ای داشته باشند و بعضی هستند که بهشت را از این جهت میخواهند که دار کرامت خدا و محل دوستان خدا است و لذت از نعمت های بهشت از این جهت می یابند که علامات کرامت الهی است و مجبوب ایشان را برای ایشان مهیا گردانیده است پس از هر گل و ریحان بوی لطف خداوند رحمن استشمام می نمایند و از هر فاکهه و طعامی طعم رحمت بی غایت او را می یابند و همچنین سایر نعمتها بلکه در دنیا نیز کام و مشام ایشان همین لذت را می یابد پس بهشت دو بهشت است روحانی و جسمانی قالب بهشت روحانی است هم چنانکه صورت عبادات در دنیا قالب محبت و معرفت و اخلاص و سایر مکملات عبادات است پس کسی که در دنیا به جسد بی روحی از عبادت قناعت کرده در بهشت جسمانی بغیر لذات جسمانی لذات دیگر نمی یابد و کسی که در دنیا روح عبادت را فهمیده است و لذت عبادت را چشیده است و عاشق عبادت گردیده است و اسرار بندگی را دریافته است و با اخلاص و خضوع و خشوع و سایر آداب ظاهره و باطنه بعمل آورده است در بهشت جسمانی بجز لذت روحانی نمی یابد و قدری از بسط و توضیح این سخن در کتاب بحار ایراد نموده ام و ذلک مما افاض اللّه علی به لطفه و هو ولی التوفیق و در اثبات معاد جسمانی اکتفا به تفسیر یک آیه می نماید که به اعتقاد متکلمین صریح ترین آیاتست قال اللّه( وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ ) سبب نزول این آیه سابقا مذکور شد و فخر رازی گفته است در این آیه غرایب بسیار هست به قدر امکان ذکر میکنیم پس میگوئیم که آنان که منکر حشرند بعضی مطلقا متمسک به دلیلی بلکه به شبهه نیز نشده اند و اکتفاء به محض استبعاد و ادعای ضرورت نموده اند و اگر چنین است و بسیاری از آیات بر این دلالت دارد مثل این آیه( قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ ) یعنی گفت کی زنده میکند استخوانها را در حالتی که رمیم و پوسیده است این انکار بمحض استبعاد بود و حقتعالی ابتدا کرد به ابطال استبعاد ایشان فرمود( وَ نَسِیَ خَلْقَهُ ) یعنی آیا فراموش کرده است که ما خلق کردیم او را از خاک و از نطفه متشابهه الاجزاء از سر تا قدم اعضای مختلفه از جهت صورت و قوام از برای ایشان مقرر کردیم و اکتفاء به این نکردیم بلکه در این اعضاء حالتی چند قرار دادیم که از قبیل این اجسام نیست از نطق و عقل یعنی ادراک امور کلیه که بسبب اینها مستحق اکرام شده و از سایر حیوانات ممتاز شده اگر به محض استبعاد اکتفاء میکنند چرا استبعاد از برگشتن نطق و عقل به محل خود نمی کنند که غریب تر است و تخصیص ایشان استخوان را به ذکر از برای آن بود که از حیات دورتر است و وصف کرده اند آن را به پوسیده شدن و ریزه شدن به اعتبار آنکه کهنه شدن و متفرق گردیدن اجزاء موجب زیادتی استبعاد است و حق تعالی رفع استبعاد ایشان کرد به کمال علم و قدرت آن خداوندی که اینها را برمی گرداند پس فرمود که از برای ما مثل میزند به استخوان پوسیده یعنی قدرت ما را مثل قدرت خود گمان کرده و فراموش کرده است خلقت عجیب و آفریدن غریب خود را در اول خلق او پس بگو که زنده می کند آنها را آن خدائی که از کتم عدم بوجود آورد در اول بار و او بهترین خلق کنندگان و علیم دانا است و هیچ امری بر او مخفی نیست و بعضی از منکران معاد شبهه ای ذکر کرده اند اگر چه آخرش باز به استبعاد برمی گردد و آن بر دو وجه است:

اول آنکه بعد از عدم چیزی باقی نمی ماند پس چگونه صحیح است بعد از عدم حکم بوجود بر آن کردن و حق تعالی اشاره به جواب این شبهه کرده است به آنکه در اول خلق نیز هیچ چیز نبود و معدوم مطلق بود و او را آفرید همچنین او را برمی گرداند هر چند معدوم شده باشند.

و شبهه دوم آنست که میگویند کسی که اجزای او در مشرق و مغرب عالم پراکنده شده باشد و بعضی از آنها در بدن درندگان داخل شده باشد و بعضی جزو آجرها و کوزه ها و مثل آنها شده باشد چگونه می شود و از این بعیدتر آنکه اگر آدمی آدم دیگر را بخورد و اجزاء مأکول جزو بدن آکل بشود اگر در حشر برگردند اگر آن اجزاء در بدن آکل داخل بشود بدن مأکول از چه چیز خلق خواهد شد و اگر در بدن مأکول داخل شود بدن آکل از چه چیز خلق خواهد شد پس حقتعالی برای ابطال این شبهه فرموده( وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ ) و وجهش آنست که در آکل اجزای اصلیه هست که از منی بهم رسیده و اجزای فضلیه هست که از غذا بهم میرسد و در مأکول نیز هر دو قسم است پس اگر انسانی را بخورد اجزاء اصلی مأکول اجزای فضلی آکل خواهد شد و اجزاء اصلی آکل آنهاست که پیش از خوردن انسان جزو بدن انسان بوده است و حقتعالی به همه عالم است میداند که اجزاء اصلی و فضلی هر یک کدام است پس جمع می کند اجزای اصلی آکل را و روح را در آن می دمد و جمع میکند اجزای اصلی مأکول را و نفخ روح در آن می کند و همچنین اجزائی که در بقاع و اصقاع متفرق شده است به حکمت شامله و قدرت کامله خود جمع می کند پس حقتعالی رفع استبعاد ایشان به وجه دیگر فرموده و گفته( الَّذِی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ ) یعنی آن خداوندی که از درخت تر که مباین آتش و میراننده آنست آتش سوزاننده بیرون می آورد اشاره است به آنکه دو درخت در بادیه می باشد که یکی را مرخ گویند و دیگری را عقار چون میخواهند که آتش بگیرند شاخ یکی از این دو درخت را به همدیگر می سایند از آنها آتش ظاهر می شود و از درختان دیگر نیز حاصل می شود مگر درخت عناب و اما از این دو درخت بهتر بعمل می آید( فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ ) پس ناگاه شما آتش از آن می افروزید( أَ وَ لَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلی أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلی وَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِیمُ ) یعنی آیا نیست آن کسی که آفریده است آسمانها و زمین را قادر بر اینکه خلق کند مثل ایشان را بلی قادر است و او است بسیار خلق کننده و بسیار دانا و اما رازی گفته است که وجه ذکر درخت سبز آنست که آدمی مرکب است از بدنی که دیده میشود و حیاتی که در اعضای او ساری شده و آن لازم حرارت غریزی است که در جمیع بدن جاری است و اگر استبعاد میکنید بهم رسیدن حرارت و حیات را در او پس استبعاد مکنید زیرا که بودن آتش در درختی سبز که آب از آن میچکد عجیب تر و غریب تر است و اگر استبعاد میکنید خلق جسمش را پس خلق آسمانها و زمین بزرگتر است از خلق بدنهای شما( وَ هُوَ الْخَلَّاقُ ) اشاره است به آنکه قدرت او کامل است( الْعَلِیمُ ) اشاره است به آنکه علم او شامل است.

مؤلف گوید که از جمله آیاتی که مشتمل است بر برهان عقلی بر اثبات معاد اعم از جسمانی و روحانی این آیه شریفه است( أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ ) یعنی آیا گمان می کنید شما بدرستی که ما خلق کردیم شما را عبث و شما بسوی ما بازگشت نمیکنید و نخواهید کرد این آیه قطع نظر از آنکه کلام الهیست و راه شک در آن نیست برهان قاطعی است بر اثبات معاد زیرا که به براهین قاطعه و اجماع جمیع ارباب عقول ثابت شده است که جناب مقدس ایزدی حکیم است و عبث از او صادر نمیشود و کارهای او منوط بحکمت و مصلحت است پس خلق کردن آسمان و زمین و حیوانات و سایر مکلفین باید برای حکمتی باشد تا عبث نباشد و حکمت معلوم است که نفی نیست که به جناب مقدس او عاید گردد زیرا که او غنی بالذات و کامل من جمیع الجهات است و احتیاج بغیر از لوازم امکانست پس باید غرض منفعتی باشد که به ایشان عاید گردد و اگر نشأه دیگر نباشد و منحصر باشد در این نشئه فانیه منافع این نشأه که مخلوط است.به اضعاف آن از کدورات جسمانی و روحانی و مصائب و امراض و محن و فتن و تلف و غصب اموال و بیماری و موت اولاد و احباء و سایر کدورات و قابل این نیست که مردم را از برای این خلق کند و این شبیه است به آنکه کریمی شخصی را ضیافت کند بخانه ای که مملو باشد از انواع درندگان و موذیان از شیر و ببر و پلنگ و مار و عقرب و زنبور و غیر اینها و چون وارد شود طعامی به نزد او حاضر سازند که هر لقمه ای که بردارد چندین زنبور بر دستش و زبانش بزنند و شمشیرداران در برابرش ایستاده باشند و در هر ساعتی بر او حمله کنند و پیش از آنکه آنچه متوقع او است به عمل آید او را گردن بزنند هیچ عاقل ضیافت چنین را نمی پسندد و مدح نمی کند بخلاف آنکه خدمات شاقه به او بفرماید و او را وعده کند که چون این آزارها را بکشی تو را به مناصب عظیمه سرافراز میکنم و انعامات جزیله به تو میدهم چند روزی آزار میکشی و بعد از آن مدتهای بسیار در رفاهیت و حکومت خواهی بود همه عقلا او را ستایش می کنند چه جای آنکه مدت مشقت متناهی و قلیل باشد و مدت راحت و نعمت غیر متناهی.

فصل دویم در دفع شبهه های معاد جسمانی

و آن موقوفست بر دانستن حقیقت روح و بدن انسان: بدان که در حقیقت روح انسان خلاف بسیار است و فقیر در کتاب بحار الانوار زیاده از بیست قول نقل کرده ام و بعضی گفته اند که چهل قول در این باب هست و آنچه اکثر محققین قائل شده اند آنست که انسان مرکب است از روح و بدن و این دو جوهر دو حقیقتند که میان ایشان با غایت آشنائی نهایت بیگانگی است که خلقت یکی از طینت ملائکه و عالم علوی است و خلق دیگری از خاک که محض ظلمت و مرکز عالم سفلی است و هر کدام را اثری و عملی است که آن دیگری را نیست آثار و افعال بدن دیدن و شنیدن و پوشیدن و گفتن و خوابیدن و لمس کردن و امثال اینها است به این اعضاء و قوای ظاهره و لذت و المش در حصول و عدم اینها است و صفات و ملکات و فهم و علم و اعتقادات کار روح است بدن را نتوان گفت که جواد و شجاع و عالم و مؤمن است بلکه افعال جزئی حسی که از بدن و اعضای او صادر می شود مثل دیدن و شنیدن همه کار روح است و بدن و اعضاء برای آنها آلتی چندند چنانکه گوئی من دیدم به چشم و من شنیدم بگوش و گفتم به زبان پس من عبارت است از روح و ذات تو همانست و این افعال فعل او است و این اعضاء و قوی همه آلات اویند مثل کتابت که قلم می نویسد و در حقیقت نویسنده دیگری است و بعضی گفته اند که از جمله آثار و احکام روح گفتن و شنیدن و خوردن و آشامیدن است به همه اعضای ظاهری چنانچه از احوال خوب ظاهر است که بدن و قوای آن همه بی خبرند و بدن در جای خود در خوابست و روح برای خود می آید و می رود و شهر به شهر می گردد و می گوید و می شنود و همه کار میکند اما در این کلام سخنی هست پس معلوم شد که انسان در حقیقت روح است و بدن به منزله آلت او است و بعضی گفتند روح در بدن مانند چراغ است در فانوس و نور و روشنی همه از چراغ است و فانوس پرده ظلمت است اگر چراغ را بی پرده مشاهده نمائی ضیاء جمالش را توانی دانست و اگر روح بی بدن را ملاحظه نمائی قدر کمالش را توانی شناخت و آن وقت میدانی که فانوس نقص و عیب چراغ است نه زینت جمالش چراغ تا گرفتار ضعف و ناتوانی است از هبوب ریاح محتاج به فانوس و مثال است و بیمار تا نحیف و رنجور است لحاف و پوشش او را ضرور است و مشعل آنها بر دور عرش و امثال اینها که دلالت بر جسمیت می کند مگر آنکه تأویل کند آنها را به تأویلات بعیده که بدون ضرورت از طریقه ارباب دیانت بعید است پس نفی و اثبات هر دو مشکل است و بعضی حدیث من عرف نفسه فقد عرف ربه را به این معنی فهمیده اند که هم چنانکه خدا را نمی توان شناخت نفس را نیز نمیتوان شناخت و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود ساکت شوید از آنچه خدا از آن ساکت شده است و حضرت امیر المؤمنینعليه‌السلام فرمود که تکلم مکنید دانستن چیزی را که تکلیف علم آنها به شما نکرده اند که بسا باشد که بر خلاف حق قائل شوید و معذور نباشید نزد خدا اکثر چنانچه گفته اند که قول به بقاء روح بعد از مفارقت بدن و معاد روحانی موقوف بر قول تجرد است بی وجه است و ممکن است بر وجهی باشد که صاحب صحایف الهیه و جماعت دیگر از محققین گفته اند که نفس عبارتست از جسم نورانی از عالم سماوات و از حظایر قدس و مجامع انس و در این بدن مانند چراغ است در غرفه اثر وضوء نورش می رسد به جمیع اجزاء بدن و موتش بیرون آمدن آنست از بدن و مفارقت او از آن و جسم او مانند جسم ملائکه و سایر اجسام سمواتیه با نهایت لطافت و شفافیست به قدرت الهی محفوظ می ماند چنانچه شیخ ابو طالب طبرسی روایت کرده است که زندیقی از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام سؤالاتی کرد و بعد از مجاب شدن مسلمان شد از جمله آنها پرسید که مرا خبر ده از چراغ که خاموش می شود روشنی آن چه می شود حضرت فرمود که می رود و برنمی گردد گفت پس چه می شود که آدمی نیز چنین باشد در وقت مردن که روح مفارقت کند و برنگردد حضرت فرمود که قیاس را درست نکردی زیرا که آتش در اجسام پنهان است و اجسام به اعیانها قائمند مانند سنگ و آهن پس هرگاه یکی از آنها را بر دیگری زنند آتش در میان آنها ساطع می شود و از آن آتش می گیرند و چراغ می افروزند پس آتش در آن اجسام ثابت است و ضوء معدوم می شود و می رود و روح جسم رقیقی است که بر آن قالب کثیفی پوشانیده اند و از بابت چراغ نیست که تو گفتی به درستی که آن خداوندی که خلق کرده است جنین را در رحم از آب صافی و مرکب گردانیده است در آن انواع مختلفه از عروق و اعصاب و دندان و مو و استخوانها و غیر آنها و بعد از موت زنده می کند و بعد از فنای آن برمی گرداند گفت پس روح در کجا است فرمود در زمین در جائی که بدن در آنجا است تا وقتی که مبعوث شود گفت کسی را که بردار کشند روح او در کجا است فرمود که در دست ملکی است که آن را قبض کرده است تا او را به زمین بسپارند گفت آیا روح بعد از آنکه از قالب درآید پراکنده می شود یا باقی می ماند فرمود بلکه روح باقی است تا وقتی که صور بدمد پس در آن وقت همه اشیاء باطل و فانی می شوند پس نه جسمی می ماند و نه و آفتاب را در کار نیست و صحیح محتاج بپرهیز از نسیم بهار نیست و در کتاب بصائر الدرجات از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام روایت کرده است که روح مؤمن در بدنش مثل جوهری است در صندوق جوهر را که برداشتند صندوق را می اندازند و اعتنا به شأن او نمیکنند و در کتاب معارج الیقین روایت کرده است که کسی از آن حضرت پرسید که سبب این چیست که شخصی در شهری میخوابد و خود را در شهر دیگر می یابد در خواب فرمود روح مثل آفتاب است که مرکزش در آسمان است و شعاعش در جهان پهن است و ایضا در بصائر از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام روایت کرده است که روح ممزوج است به بدن و داخل بدن نمی شود بلکه مثل سرپوشی است بر بدن که محیط است به آن و حاصل خلاف در روح به این برمی گردد که آیا روح جسم است یا جسمانی یا نه جسم و نه جسمانی بلکه مجرد است.و عمده آنها که جسم می دانند از متکلمان به دو قول قائل شده اند (یکی) آنکه عبارت است از این هیکل محسوس (دویم) آنکه در بدن اجزای اصلیه ای هست که باقی است از اول عمر تا آخر عمر و اجزای فضلیه می باشد که زیاده و کم و متغیر و متبدل می شود و انسان که مشار الیه است بمن و انا آن اجزای اصلیه است و مدار حشر و ثواب و عقاب بر آنست و بعضی از متکلمین امامیه به این قول قائل شده اند و بر این قول بعضی از اخبار دلالت می کند نه به این معنی که روح آنست بلکه آنچه از بدن انسان در حال حیات و در قبر باقی می ماند و در قیامت محشور می شود آن اجزاء است چنانچه بعد از این ان شاء اللّه مذکور خواهد شد و آنها که جسم نمی دانند و عرض جسمانی می دانند اقوال سخیفه دارند که قابل نقل نیست و آنها که مجرد می دانند اکثر فلاسفه حکمایند و بعضی از قدمای فلاسفه و معتزله و غزالی و راغب اصفهانی و شیخ مفید از علمای امامیه اگر چه بعضی گفته اند که در آخر عمر از این مذهب برگشت و توبه کرد..و شیخ بهاء الدین و بعضی از متأخرین گفته اند که از بسیاری از اخبار این معنی مستفاد می شود و فقیر حدیث صریحی در این باب ندیده ام و اگر بعضی از اخبار نادره اشعاری یا ابهامی به این معنی داشته باشد به محض آنها جزم به این قول نمی توان کرد و دلایلی که بر نفی تجرد گفته اند اگر چه تمام نیست اما اخبار بسیار که در باب تنزیه حقتعالی وارد شده ظاهرا دلالت می کند بر آنکه تجرد از صفات مختصه خداست و اکثر احادیث قبض روح و همراه بودن روح با میت و آمدن به نزد اهل خود و منتقل شدن به وادی السلام و امثال آنها دلالت بر تجسم میکند مگر آنکه تأویل کنند آنها را به جسد مثالی و همچنین احادیث خلق ارواح پیش از اجساد و بودن محسوسی پس برمی گرداند اشیاء را مدبر آنها چنانچه اول خلق کرده بود و آن در مقدار چهار صد سال است که خلق در آن معدومند و آن در ما بین نفخ اول است تا نفخ دویم.

و تجسم اکثر ملائکه بلکه جمیع ایشان ضروری دین اسلام است و آیات متکاثره و احادیث متواتره دلالت بر تجسم ایشان می کند پس ممکن است که روح نیز از این قبیل باشد و اگر در آسمان باشد چنانچه از بعضی از روایات مستفاد می شود ممکن است که تعلق گیرد به روح حیوانی که در بدن ساری است و از قلب منبعث و به خروج روح حیوان تعلق او از بدن برطرف می شود و به عود بدن باز به امر الهی تعلق به هم رساند و چون احادیث بسیار دلالت بر جسد مثالی می کند ممکن است که چون روح محتاج به آلتی هست در اعمال بعد از مفارقت این بدن تعلق به این جسد گیرد و ثواب و عقاب عالم برزخ و آمدن و رفتنش در آن بدن باشد بلکه بعضی را اعتقاد آنست که جسد مثالی در حال حیات نیز هست و آن به اندازه این بدن و در میان آن یا خارج از آنست و چون نفوس ضعیفه قدرت تصرف تام در هر دو ندارند و در حال حیات و در بیداری تعلقش به آن بدن بیشتر است و در حال خواب تعلقش به بدن مثالی بیشتر می شود و به آن بدن عروج به سماوات می کند و بر ارواح سمویه مطلع می گردد و به مشرق و مغرب عالم سیر میکند و نفوس مقدسه با ملائکه علویه محشور می شوند و الهامات ایشان به او میرسد و اگر از نفوس شریره است با شیاطین محشور می شوند و بمقتضای( وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلی أَوْلِیائِهِمْ ) وحی های شیطانی به ایشان می رسد و بعد از مرگ تعلقش به بدن مثالی بیشتر می شود و اکثر ثوابش و عقابش به آنست بلکه محتمل است که نفوس قویه مثل نفوس انبیاء و اوصیاء تصرف در اجساد مثالیه بسیار کنند و اگر چندین هزار کس در یک وقت بمیرند نزد همه حاضر توانند شد و به این نحو جمع میان اخبار میتواند شد و بنا بر قول به تجرد روح قول به جسد مثالی ضرور است و بدون آن فهمیدن آیات و اخبار و جمع میان آن ها در غایت اشکال است و آنکه جمعی توهم کرده اند که قول به این مستلزم قول به تناسخ است بی وجه است زیرا که تناسخیه به این اعتبار کافرند که انکار حشر و ثواب و عقاب میکنند و می گویند که روح در این اجساد عنصریه می گردد و از بدن زید به بدن عمرو منتقل می شود یا به بدن حیوانی تعلق میگیرد در این نشأه و نشئه دیگر نیست و ثواب و عقاب ایشان همین است و روح را قدیم میدانند و به صانع عالم قائل نیستند و ایمان به پیغمبران ندارند و تکالیف را ساقط می دانند و بسبب این عقاید باطله کافرند نه بسبب تناسخ بحت و بسند معتبر از حیه غربی منقولست که شبی در خدمت حضرت امیر المؤمنین به صحرای نجف رفتم که آن را وادی السلام میگویند حضرت در آنجا ایستادند چنانچه گویا با جماعتی صحبت می دارند من نیز ایستادم آن قدر که مانده شدم پس نشستم آن قدر که دلتنگ شدم و برخاستم و مکرر چنین کردم پس ردای خود را جمع کردم و گفتم یا امیر المؤمنینعليه‌السلام میترسم که از بسیاری ایستادن آزار بکشی اندک استراحت بفرما فرمود که با مؤمنان صحبت می دارم و با ایشان انس میگیرم گفتم یا امیر المؤمنین ایشان بعد از مرگ چنین هستند که با ایشان صحبت توان داشت فرمود بلی و اگر برای تو ظاهر شوند خواهی دید ایشان را که حلقه حلقه نشسته اند و با یکدیگر سخن می گویند گفتم بدن های ایشان در اینجا حاضر است یا روح ایشان فرمود که روحهای ایشان و هیچ مؤمنی نیست که بمیرد در بقعه ای از بقعه های روی زمین مگر آنکه می گویند به روحش که ملحق شو بوادی السلام و این وادی بقعه ایست از جنت عدن.

و به سند معتبر از ابو ولاد منقولست که گفت بخدمت حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام عرض کردم که چنین روایت میکنند که ارواح مؤمنان در حوصله مرغان سبزند که در دور عرش باشند فرمود نه مؤمن از آن عزیزتر و گرامی تر است نزد خدا که روحش را در حوصله مرغ کند و لیکن روح ایشان در بدنی است مثل این بدن که داشتند و ایضا ابو بصیر از آن حضرت روایت کرده است که ارواح مثل اجساد بر درختی نشسته اند یکدیگر را می شناسند و از یکدیگر احوال می پرسند و ایضا از آن حضرت روایت کرده است که از ارواح مؤمنان سؤال نمودند گفت که در بهشت میباشند بصورت ابدانشان که اگر بینی می شناسی و میگوئی فلانست که در دنیا دیده ام و در بعضی از اخبار وارد شده است که روح بعد از موت در قالبی مثل قالب دنیا و در بعضی بدنی مثل بدن دنیا می باشد. اینها احوال روح بود که مذکور شد و اما احوال بدن بدان که مردم را در تفرق و اتصال جسم مذاهب مختلفه هست بعضی جسم را مرکب میدانند از هیولی و صورت نوعی و صورت جسمی و این قول اکثر فلاسفه است و چون جسم متفرق شود میگویند صورت جسمی و صورت نوعی هر دو معدوم می شوند و هیولی باقی میماند و دو صورت جسمی و نوعی دیگر بر هیولی فایض میگردد و محقق طوسی و خواجه نصیر و بعضی از حکما بهیولی قائل نیستند و میگویند جسم بغیر صورت جسمی نیست و آن در حال اتصال و انفصال هر دو باقی است و چیزی از جسم بتفرق و اتصال معدوم نمیشود بلکه عرضی از آن که اتصال باشد برطرف می شود و انفصال عارض آن می شود و بر عکس و این قول بسیار متین است اما دفع شبهه استحاله اعاده معدوم به محض این مشکل است و اکثر متکلمین خاصه و عامه از برای دفع این شبهه و غیر آن بجزء لا یتجزی قائل شده اند و جمیع اجسام را متفق الحقیقه میدانند و در تفرق اجزاء چیزی از جسم باعتقاد ایشان معدوم نمی شود و هرگاه بر این اقوال مطلع شدی و دانستی که شبهات منکران حشر جسمانی اکثر محض استبعاد است و جواب آنها معلوم شد و عمده شبهه ایشان که حکماء متشبث به آن شده اند امتناع اعاده معدوم است و بنا بر قول اول در حقیقت جسم اشکال قویتر است زیرا که بنا بر این مذهب ایشان صورت جسمی و صورت نوعی البته باید معدوم شود و اعاده به عینه که به جمیع اجزاء عود کند بدون اعاده معدوم نمی شود و اصحاب قول دویم و سیم گمان کرده اند که به اختیار این دو قول نقضی از این اشکال نموده اند و این محل نظر است زیرا که ظاهر است که هرگاه جسد شخصی را بسوزانند و خاکسترش را بباد دهند تشخص زید باقی نمی ماند و هر چند صورت و اجزاء باقی بماند در عود شخصی بعینه ناچار است از عود تشخص او بعد از انعدام آن تشخص مگر بنا بر قول بعضی از متکلمین که میگویند تشخص هر شخصی قائم است باجزای اصلیه او که مخلوق است از منی و آن اجزاء باقی است در مدت حیات شخص و بعد از مرگ او و تفرق اجزاء او پس تشخص معدوم نمیشود و بنابراین اگر بعضی از عوارض غیر مشخصه معدوم شود و غیر آنها بجای آنها برگردد قدح نمیکند در آنکه آن شخص بعینه زنده باقی باشد چنانچه عامه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روایت کرده اند که همه چیز فرزند آدم می پوسد و کهنه میشود مگر استخوان منتهای صلب او که متصل به مقعد است و کلینی بسند موثق از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام روایت کرده است که پرسیدند از آن حضرت که میت جسدش می پوسد فرمود که بلی و باقی نمی ماند گوشتی و نه استخوانی مگر طینتی که از آن مخلوق شده است آن نمی پوسد و باقی می ماند در قبر مستدیر تا مخلوق شود از آن چنانچه اول مرتبه مخلوق شده است. بعد از تمهید این مقدمات بدان که بر تقدیر عدم قول به امتناع اعاده معدوم بنا بر آنکه دانستی دلیلی بر آن قائم نشده است و دعوی بداهت ممنوع است در اثبات معاد جسمانی اشکالی نیست خصوصا بنا بر قول به انعدام جمیع اشیاء که از قول به عدم امتناع چاره ای نیست چنانچه مذکور خواهد شد ان شاء اللّه و اگر کسی قائل به امتناع باشد نیز ممکن است قول به حشر جسمانی به آنکه گوئیم که در اعاده اشخاص که در شرع وارد شده است همین بس است که از آن ماده بعینها یا از آن اجزاء بعینها مخلوق شود خصوصا در وقتی که شبیه باشد به آن شخص در صفات عوارض به حیثیتی که اگر او را ببینی بگوئی این فلانست زیرا که مدرک لذات و آلام روح است اگر چه به توسط آلات باشد و لهذا می گویند که آدمی را از وقتی که روح در او دمیده می شود تا هنگام پیری همان شخص است هر چند متبدل شود صورت او و هیئت او و اجزای او به تحلیل رود و بدل آنها بیاید بلکه اگر بسیاری از اعضای او را قطع کنند بازمیگویند شرعا و عرفا که همان شخص است و اگر حدی یا قصاصی در جوانی از او صادر شود در پیری از او استیفاء میکنند و اگر غلامی در جوانی گناهی کرده باشد آقا در پیری دست بر او بیابد و او را تأدیب کند نمی گویند بر او ستم کرده است و اینها یا به اعتبار اجزاء اصلیه است یا به اعتبار اینست که کار با روح است و همین که شخص بحسب عرف همان شخص است عقل تجویز تعذیب او میکند و ظلم نمی شمارد و هم چنین تعذیب بعد از موت زیرا که روح بنا بر مشهور بعینه باقی است و نصوص دلالت نمی کند مگر بر آنکه آن شخص بر میگردد بنحوی که حکم کنند بحسب عرف بر آنکه آن شخص است هم چنانکه حکم میکنند بر یک آب هرگاه بر دو ظرف بریزند که این همین آب است که در یک ظرف بود بحسب شرع و عرف هر چند قائل بهیولی باشد و اطلاعات شرعی و عرفی و لغوی مبتنی بر امثال این دقایق حکمی و فلسفی نیست و الا بایست بر قول بهیولی حکم کنند به طهارت آب نجسی که یک قطره از آن بردارند و در بعضی از اخبار و آیات اشعار به این هست چنانچه حقتعالی فرموده است( أَ وَ لَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلی أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلی وَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِیمُ ) یعنی آیا نیست آن کسی که آسمانها و زمین را خلق کرده است قادر بر آنکه خلق کند مثل ایشان را و باز فرموده است در وصف عذاب اهل جهنم( کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها لِیَذُوقُوا الْعَذابَ ) یعنی هر چند بریان می شود پوستهای ایشان بدل میکنیم از برای ایشان پوستهای غیر آن از برای آنکه بچشند عذاب را و در احادیث عامه و خاصه وارد شده است که محشور می شوند متکبران مانند موران و عامه نقل کرده اند که دندان کافر مانند کوه احد خواهد بود و اهل بهشت بی موی بدن ساده و سرمه کشیده خواهند بود و از احادیث خاصه و عامه در احتجاج شیخ ابو طالب طبرسی و در مجالس شیخ طبرسی روایت کرده اند که ابن ابی العوجاء ملحد از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام سؤال کرد از آیه( بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها ) و گفت گناه این پوست چیست که آن را عذاب میکنند حضرت فرمود وای بر تو این همان پوست است و غیر آن است ابن ابی العوجاء گفت مثل آن را از امور دنیا بفرما فرمود که مثل آنست که خشتی را بشکنند و گل کنند و بار دیگر در همان قالب بریزند میتوان گفت همانست و میتوان گفت غیر آنست گفت بلی خدا متمتع گرداند مردم را بوجود تو و با این مراتب احوط و اولی آنست که تصدیق نمایند آنچه را در نصوص متکاثره متواتره وارد شده است و به ضرورت ادیان و ملل ثابت شده است از ثبوت حشر جسمانی و آنچه وارد شده است از خصوصیات آن و خوض نکنند و تفکر ننمایند در امثال این امور مکلف نشده اند بتفکر و نظر کردن در آنها که مبادا اذعان کنند امری را که مطابق واقع نباشد و در آن معذور نباشند چنانچه سابقا مذکور شد.