• شروع
  • قبلی
  • 86 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7811 / دانلود: 3091
اندازه اندازه اندازه
بداء از نظر شیعه

بداء از نظر شیعه

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

کم و زیاد شود. از این رو باید زیادی و نقصان را به ملک الموت یا غیر او از کسانی که مأمور قبض ارواح هستند نسبت دهیم؛مثلا ملک الموت پس از مأمور شدن می داند فلان شخص را در فلان سال باید قبض روح کند، ولی به واسطه اسباب تأخیر که در علم خدا در ازل وجود داشته و ملک الموت مطلع از آنها نبوده مرگش تأخیر می افتد؛ و معنای آیه شریفه:( یَمْحُوا اللهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ ) (۱)

خداوند هر چه را بخواهد محو، وهر چه را بخواهد ثابت نگه می دارد) و نیز معنای( ثُمَّ قَضَی أَجَلا وَأَجَلٌ مُّسَمّیً عِنْدَهُ ) (۲) ؛ سپس مدتی مقرّر داشت (تا انسان تکامل یابد؛

و اجل (و مرگ) حتمی نزد اوست (و فقط او از آن آگاه است)، هر دو باید بر معنای مذکور منطبق شود».(۳)

اختلاف کلمات علما در مسئله آجال

مناسب است در این مقام اشاره ای به اختلاف کلمات علما در مسئله آجال بشود.

علما، این موضوع را محور بحث قرار داده اند که آیا اگر شخص مقتول (کشته شده ای که به مرگ طبیعی نمرده است)، کشته

__________________________________

۱- سوره رعد (۱۳)، آیه ۳۹.

۲- سوره انعام (۶)، آیه ۲.

۳- شرح النووی علی صحیح مسلم، ج ۱۶، ص ۲۱۳.

نمی شد، زنده می ماند؟ یا آنکه اگر کشته هم نمی شد حتما به مرگ طبیعی از دنیا می رفت؟ در این مسئله چندین قول وجود دارد که آنها را ذکر می کنیم :

اول: مجبره گفته اند: اگر کشته هم نمی شد قطعا مرگ در همان ساعت دامن گیرش می شد. و این قول منسوب است به «ابی هذیل علاف».

دوم :بعضی ازبغدادیون گفته اند:قطعا نمی مرد بلکه زنده می ماند.

سوم: اکثر از محققین با این دو رأی مخالفند و گفته اند: هم حیات ممکن بود و هم ممات.

ولی بین این محققین نیز اختلاف است؛ بعضی گفته اند: معلوم است که اگر کشته نمی شد باقی می ماند، بنابراین دو اجل برای مقتول قائل شده اند. (اول اجل مقدّری که اگر کشته نمی شد به آن اجل می مرد، دوم اجلی که بوسیله قتل واقع شده).

جبائیان (مراد ابوهاشم جبائی، و ابو علی جبائی است) و اصحاب آنان، و ابوالحسن بصری گفته اند: یک اجل بیشتر برای شخص مقتول نیست و آن همان زمانی است که کشته شده است؛ وزمانی که فرض حیات برای او می کنیم (در صورت کشته نشدن) اجل حقیقی نیست؛ بلکه تقدیری و فرضی است.

آنهایی که می گویند اگر کشته نمی شد نیز حتما می مرد، استدلال کرده اند به اینکه اگر اینگونه نباشد لازم می آید خلاف علم خدا واقع شود و این محال است. و آنهایی که می گویند اگر کشته نمی شد مسلما زنده می ماند، استدلال کرده اند به اینکه اگر چنین نباشد این محذور لازم می آید که اگر کسی گوسفند شخص دیگری را ذبح کند، کار بدی نکرده، بلکه احسان محض نموده است (چون اگر ذبح نمی کرد تلف می شد). و نیز کسی که شخصی را می کشد نباید وی را قصاص نمود، زیرا زندگی او را تفویت نکرده است. و حال آنکه بطلان این دو (یعنی احسان در مثال قتل گوسفند، وجایز نبودن قصاص در مثال قتل نفس) بدیهی و آشکار است.

فصل ششم: روایاتی که در مسئله بداء وارد شده

اشاره

در این فصل پاره ای از روایاتی که از ائمه معصومینعليهم‌السلام پیرامون مسئله «بداء» نقل شده را از نظر خوانندگان عزیز می گذرانیم :

۱ - ثقه الاسلام کلینیقدس‌سره ، در کتاب «کافی» از زراره، از امام محمد باقر یا امام جعفر صادقعليهما‌السلام روایت کرده که فرمودند: «خداوند به چیزی همانند بداء عبادت نشده است».(۱)

۲ - ابن ابی عمیر، از هشام بن سالم روایت کرده که امام صادقعليه‌السلام فرمودند: «خداوند به چیزی همانند بداء تعظیم نشده است».(۲)

۳ - ابن ابی عمیر، از هشام بن سالم، و حفص بن بختری، و غیر این دو، به سند صحیح، روایت کرده که امام صادقعليه‌السلام درباره آیه( یَمْحُوا اللهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ ) (۳) فرمودند: «محو نمی شود مگر آن چه

__________________________________

۱- الکافی (ط - اسلامیه)، ج۱، ص ۱۴۶؛ (ط - دارالحدیث)، ج۱، ص:۳۵۷ «مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی،عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی، عَنِ الْحَجَّالِ، عَنْ أَبِی اِسْحَاقَ ثَعْلَبَهَ، عَنْ زُرَارَهَ بْنِ أَعْیَنَ،عَنْ أَحَدِهِمَا علیه السلام، قَالَ: مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَیْءٍ مِثْلِ الْبَدَاءِ».

۲- الکافی (ط - اسلامیه)، ج۱، ص ۱۴۶؛ (ط - دارالحدیث)، ج۱، ص:۳۵۷ «وَ فِی رِوَایَهِ ابْنِأَبِی عُمَیْر، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِم، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ۷ : مَا عُظِّمَ اللَّهُ بِمِثْلِ الْبَدَاء».

۳- سوره رعد (۱۳)، آیه ۳۹.

ثابت باشد، و ثابت نمی شود مگر آن چه نبوده باشد».(۱)

۴ - از فضیل بن یسار، منقول است که گفت از امام باقرعليه‌السلام شنیدم آن حضرت فرمود: «علم بر دو قسم است، اول علمی که نزد باری تعالی مخزون است و احدی از خلایق از آن مطلع نیست؛ دوم علمی که به ملائکه و پیامبران تعلیم داده است، پس آنچه را به ملائکه و پیامبران تعلیم داده واقع خواهد شد، و خدا خود و ملائکه و پیامبرانش را تکذیب نخواهد کرد. و اما از علمی که مخزون نزد خدا است آنچه را بخواهد مقدم می کند، و آنچه را بخواهد به تأخیر می اندازد، و آنچه را بخواهد ثابت می کند».(۲)

۵ - منصور بن حازم، به سند صحیح، نقل کرده که از امام صادقعليه‌السلام پرسیدم: آیا چیزی در امروز موجود هست که دیروز خداوند عالم به آن نبوده باشد؟ امام فرمودند: «نه، خداوند خوار

____________________________________

۱- الکافی (ط - اسلامیه)، ج۱، ص۱۴۶؛ (ط - دارالحدیث)، ج۱، ص:۳۵۷ «عَلِیُّ بْنُ اِبْرَاهِیمَ،عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْر، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِم وَ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِیِّ وَ غَیْرِهِمَا:عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ علیه السلام، قَالَ «۱» فِی هذِهِ الْآیَهِ: «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ» قَالَ: فَقَالَ: «وَ هَلْ یُمْحیاِلاَّ مَا کَانَ ثَابِتاً ؟ وَ هَلْ یُثْبَتُ اِلاَّ مَا لَمْ یَکُنْ؟»

۲- الکافی (ط - اسلامیه)، ج۱، ص۱۴۷؛ (ط - دارالحدیث)، ج۱، ص:۳۵۹ «مُحَمَّدُ بْنُاِسْمَاعِیلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی، عَنْ رِبْعِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، عَنِ الْفُضَیْلِبْنِ یَسَار قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرعليه‌السلام یَقُولُ: الْعِلْمُ عِلْمَانِ، فَعِلْمٌ عِنْدَ اللَّهِ مَخْزُونٌ لَمْ یُطْلِعْعَلَیْهِ أَحَداً مِنْ خَلْقِهِ، وَ عِلْمٌ عَلَّمَهُ مَلاَئِکَتَهُ وَ رُسُلَهُ، فَمَا عَلَّمَهُ مَلاَئِکَتَهُ وَ رُسُلَهُ فَاِنَّهُ سَیَکُونُلاَ یُکَذِّبُ نَفْسَهُ وَ لاَ مَلاَئِکَتَهُ وَ لاَ رُسُلَهُ، وَ عِلْمٌ عِنْدَهُ مَخْزُونٌ یُقَدِّمُ مِنْهُ مَا یَشَاءُ وَ یُؤَخِّرُ مِنْهُمَا یَشَاءُ وَ یُثْبِتُ مَا یَشَاءُ».

گرداند کسی را که قائل به این قول باشد. عرض کردم: آیا به نظر شما موجوداتی که در گذشته بوده اند و نیز موجودات فعلی تا روز قیامت، در علم خداوند نیستند؟ حضرت در جواب فرمودند: بله، بلکه قبل از خلقت مخلوقات، خداوند عالم به آنها بوده است».(۱)

۶ - عبد الله بن سنان، به سند صحیح، از امام صادقعليه‌السلام نقل کرده که آن حضرت فرمودند: «درباره هیچ شیء برای خداوند «بداء» حاصل نشد مگر آنکه قبل از «بداء» عالم به آن بوده است».(۲)

۷ - عمرو بن عثمان جهنی، از امام صادقعليه‌السلام روایت کرده که آن حضرت فرمودند: «بدائی که از برای خداوند حاصل می شود از روی جهل و نادانی نیست».(۳)

۸ - از حمران، به سند موثق، از امام باقرعليه‌السلام منقول است که گفت : از ایشان پرسیدم مراد آیه شریفه( قَضَىٰ أَجَلًاوَأَجَلٌ مُّسَمًّى عِندَهُ )

______________________________________

۱- الکافی (ط - اسلامیه)، ج۱، ص۱۴۸؛ (ط - دارالحدیث)؛ ج۱؛ ص:۳۶۲ «عَلِیُّ بْنُ اِبْرَاهِیمَ،عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی، عَنْ یُونُسَ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِم قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام هَلْیَکُونُ الْیَوْمَ شَیْءٌ لَمْ یَکُنْ فِی عِلْمِ اللَّهِ بِالاَْمْسِ؟ قَالَ: لاَ، مَنْ قَالَ هَذَا فَأَخْزَاهُ اللَّه. قُلْتُ :أَرَأَیْتَ مَا کَانَ وَ مَا هُوَ کَائِنٌ اِلَی یَوْمِ الْقِیَامَهِ أَ لَیْسَ فِی عِلْمِ اللَّهِ؟ قَالَ: بَلَی، قَبْلَ أَنْیَخْلُقَ الْخَلْقَ».

۲- الکافی (ط - اسلامیه)، ج۱، ص۱۴۸؛ (ط - دارالحدیث)، ج۱، ص:۳۶۱ «مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی،عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّد، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِید، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوب، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَان،عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام قَالَ: مَا بَدَا لِلَّهِ فِی شَیْءٍ اِلاَّ کَانَ فِی عِلْمِهِ قَبْلَ أَنْ یَبْدُوَ لَهُ».

۳- الکافی (ط - اسلامیه)، ج۱، ص۱۴۸؛ (ط - دارالحدیث)، ج۱، ص:۳۶۱ «عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ،عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّال، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَد، عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ الْجُهَنِیِّ، عَنْ أَبِیعَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام قَالَ: اِنَّ اللَّهَ لَمْ یَبْدُ لَهُ مِنْ جَهْل».

چیست؟ حضرت فرمودند: «مراد از این دو اجل، یکی اجل حتمی است و دیگری اجل معلق».(۱)

که اولی را هیچ چیز تغییر نمی دهد، به خلاف دومی که به واسطه صله رحم واحسان به پدرومادرو دعاوغیرآنهاقابل تأخیر می باشد.

۹ - از مالک جهنی، به سند مصحح، منقول است که گفت از امام صادقعليه‌السلام شنیدم آن حضرت فرمودند: «اگر مردم می دانستند چه منفعتی درقول به «بداء»است،ازاعتقادبه آن شانه خالی نمی کردند».(۲)

در بعضی از روایات روایاتی است که دلالت می کند بر اینکه در مورد اسماعیل، فرزند امام صادقعليه‌السلام ؛ و ابی جعفر محمد، فرزند امام هادیعليه‌السلام «بداء» حاصل شده است. مرحوم شیخ صدوققدس‌سره در کتاب «توحید» از امام صادقعليه‌السلام نقل کرده اند که آن حضرت فرمودند: «هیچ بدائی برای خداوند حاصل نشد به مانند بدائی که درباره فرزندم اسماعیل حاصل گشت».(۳) و نیز مرحوم مجلسی در

________________________________

۱- الکافی (ط - اسلامیه)، ج۱، ص۱۴۷؛ (ط - دارالحدیث)، ج۱، ص:۳۵۹ «مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی،عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّد، عَنِ ابْنِ فَضَّال، عَنِ ابْنِ بُکَیْر، عَنْ زُرَارَهَ، عَنْ حُمْرَانَ، عَنْ أَبِیجَعْفَرعليه‌السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «قَضی أَجَلاً وَ أَجَل مُسَمی عِنْدَهُ»؟ قَالَ: هُمَاأَجَلاَنِ، أَجَل مَحْتُومٌ وَ أَجَل مَوْقُوفٌ».

۲- الکافی (ط - اسلامیه)، ج۱ ص۱۴۸؛ (ط - دارالحدیث)، ج۱، ص:۳۶۲ «عَلِی، عَنْ مُحَمَّد،عَنْ یُونُسَ، عَنْ مَالِک الْجُهَنِیِّ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام یَقُولُ: لَوْ عَلِمَ النَّاسُ مَا فِیالْقَوْلِ بِالْبَدَاءِ مِنَ الاَْجْرِ، مَا فَتَرُوا عَنِ الْکَلامِ فِیهِ».

۳- التوحید (للصدوق)، ص:۳۳۶ «وَ مِنْ ذَلِکَ قَوْلُ الصَّادِقِعليه‌السلام مَا بَدَا لِلَّهِ بَدَاءٌ کَمَا بَدَا لَهُ فِیاِسْمَاعِیلَ ابْنِی».

«بحارالانوار» روایاتی به همین مضمون نقل فرموده و در بعضی از این روایات نقل شده که حضرت هادیعليه‌السلام به فرزندش امام حسن عسگریعليه‌السلام فرمودند: «شکر نما خداوند را به جهت اینکه حادث کرد درباره تو امری را».(۱) مجموع این روایات را بزودی ذکر

خواهیم کرد ان شاءالله تعالی.

روایات اهل سنت در مسئله بداء

و اما روایاتی که از طریق اهل تسنن درباره مسئله «بداء» به معنایی که شیعه معتقد است وارد شده بسیار است که ما به ذکر پاره ای از آنها می پردازیم :

۱ - در «صحیح بخاری» در باب توسعه رزق به واسطه صله رحم، از ابی هریره نقل کرده که گفت شنیدم از پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که فرمود: «کسی که توسعه در روزی اش و به تأخیر افتادن اجلش او راشاد می کند پس باید صله رحم کند».(۲)

____________________________________

۱- بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج۵۰، ص:۲۴۰ «بصائر الدرجات الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّد عَنِالْمُعَلَّی بْنِ مُحَمَّد عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِاللَّهِ بْنِ مَرْوَانَ الاَْنْبَارِیِّ قَالَ: کُنْتُ حَاضِراً عِنْدَ مُضِیِّ أَبِی جَعْفَرِ بْنِ أَبِی الْحَسَنِ فَجَاءَأَبُوالْحَسَنِعليه‌السلام فَوُضِعَ لَهُ کُرْسِی فَجَلَسَ عَلَیْهِ وَ أَبُو مُحَمَّد قَائِمٌ فِی نَاحِیَه فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ أَبِیجَعْفَر الْتَفَتَ أَبُو الْحَسَنِعليه‌السلام اِلَی أَبِی مُحَمَّد ع فَقَالَ یَا بُنَیَّ أَحْدِثْ لِلَّهِ شُکْراً فَقَدْ أَحْدَثَ فِیکَأَمْرا».

۲- صحیح البخاری، ج۵، ص:۲۲۳۲ «حدثنی اِبْرَاهِیمُ بن الْمُنْذِرِ، حدثنا محمد بن مَعْن، قال :حدثنی أبی، عن سَعِیدِ بن أبی سَعِید، عن أبی هُرَیْرَهَ رضی الله عنه، قال: سمعت رَسُولَاللَّهِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم یقول: من سَرَّهُ أَنْ یُبْسَطَ له فی رِزْقِهِ و َأَنْ یُنْسَأَ له فی أَثَرِهِ فَلْیَصِلْ رَحِمَهُ».

۲ - از ابن شهاب، مروی است که گفت: انس بن مالک به من خبر داد که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: «کسی که دوست دارد روزی اش توسعه یافته و اجلش به تأخیر افتد باید صله رحم کند».(۱)

۳ - در «صحیح بخاری» در باب دعا برای کثرت مال و برکت، از أم سلیم نقل کرده که أم سلیم به پیامبر خداعليه‌السلام عرض کرد: انس خدمت گذار شماست درباره او دعایی بفرمایید. حضرت فرمودند : «خداوندا مال و فرزند او را زیاد کن و در آنچه به او عطا کردی برکت عنایت فرما».(۲)

همچنین پاره ای از روایات که در باب دعا ذکر کرده، و در باب (ما یَجُوزُ من اللَّوْ(۳) )(۴) نقل نموده است دلالت بر «بداء» دارد. وامثال روایات فوق در «صحیح مسلم»(۵) نیز وارد شده است.

_____________________________________

۱- صحیح البخاری، ج ۵، ص :۲۲۳۲ «حدثنا یحیی بن بُکَیْر، حدثنا اللَّیْثُ، عن عُقَیْل، عنبن شِهَاب، قال: أخبرنی أَنَسُ بن مَالِک أَنَّ رَسُولَ اللَّهِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قال: من أَحَبَّ أَنْ یُبْسَطَ له فیرِزْقِهِ و َیُنْسَأَ له فی أَثَرِهِ فَلْیَصِلْ رَحِمَهُ».

۲- صحیح البخاری، ج ۵، ص :۲۳۴۴ «حدثنی محمد بن بَشَّار، حدثنا غُنْدَرٌ، حدثنا شُعْبَهُقال: سمعت قَتَادَهَ، عن أَنَس، عن أُمِّ سُلَیْم، أنها قالت: یا رَسُولَ اللَّهِ، أَنَسٌ خَادِمُکَ ادْعُ اللَّهَله. قال: اللهم أَکْثِرْ مَالَهُ وَوَلَدَهُ وَبَارِکْ له فِیمَا أَعْطَیْتَهُ».

۳ - منظور کاربرد کلمه «لو» در کلام است. (اگر چنین می شد چنان می گشت)

۴- صحیح البخاری، ج ۶، ص ۲۶۴۴.

۵- صحیح مسلم، ج ۴، ص ۱۹۸۲.

با ملاحظه روایات امامیه و روایات اهل تسنن به خوبی روشن می شود که ایشان نیز «بداء» را به نحوی که شیعه قائل هستند قائلند، و اشکال ایشان بر شیعه در مقام طعن و توبیخ، از سر انصاف وعدالت نیست.

فصل هفتم: توجیه علما در نسبت بداء به خداوند

اشاره

از کلمات علما و بزرگان ما چنین بر می آید که همگی بر این نظر اتفاق دارند که خداوند تبارک و تعالی قبل از اینکه موجودات را خلق کند به تمامی حوادثی که بر آنها عارض می شود عالم بوده است، و هم اکنون نیز به گذشته و آینده تا ابد عالم است، و در آینده نیز عالم خواهد بود؛ و در علم خدا هیچ تغییری، و در اراده او هیچ تبدیلی وجود ندارد. این مطلب چنانچه گفته شد نزد علمای ما مسلم است، ولی اختلاف آنها، در مورد حل اشکال تعبیر به «بداء» نسبت به خداوند است که در روایات وارد شده است، برای حل این اشکال راه های مختلفی رفته اند :

توجیه اول

اشاره

مراد از «بداء» این است که شیئی را که نبوده ایجاد می کند، و بعد از وجود، متعلق علم فعلی خداوند قرار می گیرد. و سابقاً گفتیم که علم عبارت است از حضور معلوم نزد عالم. بنابراین وقتی موجودات در عالم خارج ایجاد شدند، از حضور آنها نزد خدا وعلم خدا به آنها، به علم فعلی تعبیرمی نماییم؛ و از عدم حضور آنها هنگامی که وجود ندارند، به عدم علم فعلی تعبیر می کنیم (از باب سالبه به انتفاء موضوع). و چنین تعبیری مستلزم تأثیر و تغییر در ذات باری تعالی نخواهد بود، زیرا ارتسام و انتقاش در ذات باری متصور نیست، چرا که ارتسام نه داخل در حقیقت علم است و نه از لوازم مساوی با علم می باشد. و روایتی که مرحوم کلینیقدس‌سره ، در «کافی» از حسین بن محمد، و او از معلی بن محمد، نقل کرده اشاره به همین معنی دارد که گفت: از عالمعليه‌السلام سوال شد علم خدا چگونه است؟ امام فرمودند: «دانست، و خواست، و اراده کرد، وتقدیر نمود، و قضا کرد، و امضا فرمود؛ پس امضا کرد آنچه را قضا نمود، و قضا کرد آنچه را تقدیر نمود، و تقدیر کرد آنچه را اراده فرمود؛ پس مشیت به علم او، و اراده به مشیت او، و تقدیر به اراده او، و قضا به تقدیر او، و امضا به قضای او بوده است. و علم پیش از مشیت است، و مشیت در مرتبه دوم است، و اراده در مرتبه سوم، و به واسطه امضا تقدیر قضا می شود. پس برای خداوند تبارک وتعالی در آنچه می داند «بداء» است تا هر زمان که بخواهد، و نیز «بداء» حاصل است در آنچه اراده می کند برای تقدیر اشیاء؛ لکن زمانی که قضا امضا شد «بداء» در آن راه ندارد. پس علم به معلوم، قبل از تحقق آن موجود بوده، کما اینکه مشیت در آنچه خواسته شده قبل از وجودش وجود دارد؛ و اراده آنچه اراده شده قبل از قیامش وجود دارد؛ و تقدیر این معلومات قبل از تفصیل آن ومشخص شدن عین و وقت آن وجود دارد. و امضای قضا، موجودات جسمانی که با حواس درک می شوند را حتمی می کند؛ موجوداتی که هر کدام از آنها اوصاف مختلفی از حیث رنگ، بو، وزن و کیل دارند، و هر جنبنده ای اعم از انسان و جن و پرنده گان ودرنده گان و آنچه به حواس درک می شود. و خداوند نسبت به این موجودات قبل از تعیینشان، ممکن است آنها را مورد «بداء» قرار دهد، لکن بعد از اینکه عینِ مفهوم و مدرک، واقع شد، در این صورت «بداء» در آنها راه ندارد. و خدا هر کار که بخواهد انجام می دهد. پس خداوند به واسطه علمش عالم به اشیاء است قبل از وجودشان، و به واسطه مشیت عارف به صفات و حدود آنهاست قبل از آنکه ظاهر شوند، و به واسطه اراده بین اشیاء از حیث رنگ وصفات تشخیص و تمیز می دهد، و به واسطه تقدیر مقدار روزی و اول و آخر آنها را معین می نماید، و به واسطه قضا مکان های آنها را برای مردم ظاهر می نماید و آنها را بسوی آن رهنمون می کند؛ وبه واسطه امضا، علل و اسباب اشیاء را تشریح می نماید و کار آن اشیاء را ظاهر می کند. و این است تقدیر خداوند عزیز علیم».(۱)

___________________________________

۱- الکافی (ط - اسلامیه)، ج۱، ص۱۴۸؛ (ط - دارالحدیث)، ج۱، ص:۳۶۴ «الْحُسَیْنُ بْنُمُحَمَّد، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّد، قَالَ: سُئِلَ الْعَالِمُعليه‌السلام کَیْفَ عِلْمُ اللَّهِ؟ قَالَ: عَلِمَ، وَ شَاءَ، وَ أَرَادَ،وَ قَدَّرَ، وَ قَضَی، وَ أَمْضَی؛ فَأَمْضَی مَا قَضَی، وَ قَضَی مَا قَدَّرَ، وَ قَدَّرَ مَا أَرَادَ؛ فَبِعِلْمِهِ کَانَتِالْمَشِیئَهُ، وَ بِمَشِیئَتِهِ کَانَتِ الاِْرَادَهُ، وَ بِاِرَادَتِهِ کَانَ التَّقْدِیرُ، وَ بِتَقْدِیرِهِ کَانَ الْقَضَاءُ، وَ بِقَضَائِهِکَانَ الاِْمْضَاءُ؛ وَ الْعِلْمُ مُتَقَدِّمٌ عَلَی الْمَشِیئَهِ، وَ الْمَشِیئَهُ ثَانِیَه، وَ الاِْرَادَهُ ثَالِثَه، وَ التَّقْدِیرُ وَاقِعٌعَلَی الْقَضَاءِ بِالاِْمْضَاءِ؛ فَلِلَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی الْبَدَاءُ فِیمَا عَلِمَ مَتَی شَاءَ، وَ فِیمَا أَرَادَ لِتَقْدِیرِالاَْشْیَاءِ، فَاِذَا وَقَعَ الْقَضَاءُ بِالاِْمْضَاءِ فَلاَ بَدَاءَ؛ فَالْعِلْمُ فِی الْمَعْلُومِ قَبْلَ کَوْنِهِ، وَالْمَشِیئَهُ فِیالْمُنْشَاِ قَبْلَ عَیْنِهِ، وَ الاِْرَادَهُ فِی الْمُرَادِ قَبْلَ قِیَامِه،ِ وَ التَّقْدِیرُ لِهَذِهِ الْمَعْلُومَاتِ قَبْلَ تَفْصِیلِهَاوَتَوْصِیلِهَا عِیَاناً وَ وَقْتاً، وَ الْقَضَاءُ بِالاِْمْضَاءِ هُوَ الْمُبْرَمُ مِنَ الْمَفْعُولاَتِ ذَوَاتِ الاَْجْسَامِالْمُدْرَکَاتِ بِالْحَوَاسِّ مِنْ ذَوِی لَوْن وَ رِیح وَ وَزْن وَ کَیْل وَ مَا دَبَّ وَ دَرَجَ مِنْ اِنْس وَ جِن وَطَیْر وَ سِبَاع وَ غَیْرِ ذَلِکَ مِمَّا یُدْرَکُ بِالْحَوَاسِّ؛ فَلِلَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی فِیهِ الْبَدَاءُ مِمَّا لاَ عَیْنَ لَهُ،فَاِذَا وَقَعَ الْعَیْنُ الْمَفْهُومُ الْمُدْرَکُ فَلاَ بَدَاءَ؛ وَ اللَّهُ یَفْعَلُ ما یَشاءُ. فَبِالْعِلْمِ عَلِمَ الاَْشْیَاءَ قَبْلَکَوْنِهَا، وَ بِالْمَشِیئَهِ عَرَّفَ صِفَاتِهَا وَ حُدُودَهَا وَ أَنْشَأَهَا قَبْلَ اِظْهَارِهَا، وَ بِالاِْرَادَهِ مَیَّزَ أَنْفُسَهَافِی أَلْوَانِهَا وَ صِفَاتِهَا، وَ بِالتَّقْدِیرِ قَدَّرَ أَقْوَاتَهَا وَ عَرَّفَ أَوَّلَهَا وَ آخِرَهَا، وَ بِالْقَضَاءِ أَبَانَ لِلنَّاسِأَمَاکِنَهَا وَ دَلَّهُمْ عَلَیْهَا، وَ بِالاِْمْضَاءِ شَرَحَ عِلَلَهَا وَ أَبَانَ أَمْرَهَا؛ وَ ذلِکَ تَقْدِیرُالْعَزِیزِ الْعَلِیمِ».

فرمایش محمد رفیع بن مؤمن گیلانی

محمد رفیع بن مؤمن در ذیل این حدیث می گوید :

«ظاهر این حدیث و دو حدیث دیگری که در باب بعدی خواهد آمد، این است که جریان تمامی مراتب هفتگانه (علم، مشیت، اراده، قدر، قضا، امضا، بداء) در کاینات مختص به جسمانیات از زمین وآسمان است، نه روحانیات حتی در مخلوق اول (عقل اول). مگر اینکه بگوییم جسمانیات را از باب مثال ذکر فرموده، و گرنه در روحانیات هم به اعتباری ممکن است جاری شوند. سید جلیل القدر میرزا رفیعا در حاشیه بر اصول کافی می نویسد: «ظاهر سوال سائل از کیفیت علم باری اینست که علم باری در نزد او مردد بوده است که آیا به معنای حضور عینی و شهود موجودات خارجی است، همان گونه که علوم ما چنین است، یا اینکه علم حضرتش مستند به ذات اوست (جل جلاله) و قبل از خلق اشیاء می باشد؟ امامعليه‌السلام در پاسخ فرمودند: علم باری تعالی چندین مرتبه مقدم بر وجود مخلوقات است، و شرح این مراتب را بدین گونه ذکر فرمودند: ۱. علم ۲. مشیت ۳.اراده ۴. قدر ۵. قضا ۶. امضا. علم، عبارتست از چیزی که اشیاء به واسطه آن منکشف می شوند. مشیت، ملاحظه احوالی در شیء است که در ما میل و رغبت نسبت به آن را ایجاد می کند، البته در خداوند ایجاد میل و رغبت نمی کند زیرا ذات مقدسش از اتصاف به صفات زائد منزه است. اراده، در ما عبارتست از تحریک نفسانی اسباب به طرف شیء، بر خلاف اراده خداوند. قدر، معین کردن حدود و اوقات می باشد.قضا،ایجاب وحکم کردن است. و امضاء، ایجاد خارجی شیء است. پس شیء بعد از این سلسله مراتب، پا به عرصه وجود (خارجی) می گذارد.

اما فرمایش امامعليه‌السلام که فرمود: «فأمضی ما قضی ...» یعنی ایجاد کرد آنچه را ایجاب کرده بود، و ایجاب کرد آنچه را تقدیر کرده بود، و تقدیر کرد آنچه را که اراده فرموده بود. پس از اینکه کلام حضرت به اینجا رسید مطلب را به طرز واضح تری از ابتدا شروع کرده وفرمودند: «فبعلمه کانت المشیه... الی آخر».(۱) ،(۲)

حال در توضیح معنای وقوع «بداء» در بعضی از این مراتب هفتگانه می گوییم: در عالم وجود عواملی وجود دارد که به حسب عادت (غالباً) منجر به وجود شیئی می شوند. گاهی گمان می شود که بعضی از مقدمات وجود شیء حاصل شده و به دنبال آن بعض مقدمات دیگر آن نیز محقق می شود و آن چیز موجود خواهد گشت؛ و وقتی آن شیء موجود شد می فهمیم که تمام مقدمات تحقق یافته است. ولی گاه می شود که این عادت به هم می خورد، وبعضی از مقدمات که توقع آن می رفت حاصل نمی شود. در اینجا است که گفته می شود برای خداوند بداء حاصل شد. معنای این حرف در میان عوام این است که گمان می برند، خداوند به مقتضای جریان عادی در صدد ایجاد چیزی بوده و بعضی از مقدمات وجودی آن را نیز فراهم کرده است، ولی به واسطه تغییر در مصلحت، بقیه اسباب وجود آن چیز را فراهم نمی کند، و آن امر لباس هستی به خود نمی پوشد.

ولی خواص می گویند خداوند فرموده است:( وَ اِنْ مِنْ شَیْءٍ اِلّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ اِلّا بِقَدَر مَعْلُوم ) »(۳) ؛ (وهیچ چیز نیست، مگر

____________________________________

۱- الحاشیه علی اصول الکافی لمیرزا رفیعا، ص ۴۸۱- ۴۸۳.

۲- «الذریعه الی حافظ الشریعه (شرح أصول الکافی جیلانی)، ج۱، ص۴۵۲.

۳- سوره حجر (۱۵)، آیه ۲۱.

آنکه خزاین آن نزد ماست؛ ولی ما جز به اندازه معیّنی آن را نازل نمی کنیم). و نیز فرموده است:( أَللهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماوات وَ مِنَ الاَْرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الاَْمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللهَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَأَنَّ اللهَ قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْماً ) (۱) ؛ (خداوند همان کسی است که هفت آسمان را آفرید، و از زمین نیز همانند آنها را؛ فرمان (و تدبیر) او در میان آنها پیوسته فرود می آید تا بدانید خداوند بر هر چیز تواناست و این که علم خدا به همه چیز احاطه دارد). و از آنجا که همان گونه که در «قاموس اللغه»(۲) آمده است تنزّل، به معنی نزول تدریجی است،منکر این معنانیست که برای علم،مراتب واعتباراتی باشد و به حسب هر اعتباری اسمی بر آن بگذارند. مثلا علم از جهت اینکه انکشاف مطلق است، «علم مطلق» نامیده می شود. (که شامل هر دو نوع از معلومات می شود هم آنهایی که استحقاق دریافت فیض وجود از جواد مطلقی که اعطای جود او تنها متوقف بر استحقاق است - را دارند و هم آنهایی که این استحقاق را ندارند). و از جهت اینکه انکشاف نوع اول است به آن «مشیت» می گویند. و از جهت اینکه انکشاف اموری است که لایق نوع اول است، مثل تعیین حدود و هندسه، به آن «اراده» می گویند. و از جهت اینکه انکشاف اموری است که لایق تعیین حدود است مثل زمان و مکان به آن «قدر» می گویند. و بر این قیاس است سایر

______________________________________

۱- سوره طلاق (۶۵)، آیه ۱۲.

۲- تاج العروس من جواهر القاموس، ج ۱۵، ص :۷۲۹ «تَنَزَّلَ: نَزَلَ فی مُهْلَه».

اعتباراتی که هر موجودی در حد ذات خود یا به ملاحظه مقارناتش دارد. و برای اعتبارات هفتگانه که از آنها به خصال سبع تعبیر شده، مظاهر وجودی می باشد چه مظاهر روحانی و چه جسمانی که حکم باری تعالی در این مظاهر جاری و نازل است، تا کار به مرحله امضابرسدکه دراین مرحله هیچ گونه تغییروتبدیلی تصورنمی شود. همانند مراحل دستورهایی که پادشاهان در امور دنیایی می دهند.

البته رسیدن به مرحله امضا مشروط است به اینکه در لوح محفوظ ثابت مانده و به واسطه نزول حکم دیگری محو نشده باشد، چه اگر آن حکم اول به واسطه حکم دیگری نسخ شود این معنی کاشف است از اینکه اسباب حکم اول تغییر پذیر بوده است، که در نتیجه مسبب هم دگرگون می شود. این تحول و تغییر در اسباب مستند به افعال عباد است، و از آن در عرف شرع - به خاطر شباهتی که به بداء لغوی دارد - به «بداء» تعبیر می کنند. و البته بداء لغوی نیست چون بداء در لغت تغییر و تبدیلی است که از روی جهل باشد. و بدیهی است که حق تعالی از جهل مبرا است و «بداء» نسبت به خداوند از علم ازلی سرچشمه می گیرد که ثابت و غیر قابل تغییر وتبدیل است. توضیح مطلب اینکه خداوند تبارک و تعالی از ازل می داند که آنچه مناسب با نظام اعلی بوده و شایستگی وجود را دارد همان حکم دومی است؛ و حکم اول معلق به شرطی است که خداوند از ازل می داند آن شرط حاصل نخواهد شد.

فایده تعلیق حکم اول این است که خداوند امر را بر کسانی که از حکم اول در لوح محفوظ (مثلا حکم به سعادت یا شقاوت شخصی) اطلاع دارند مبهم کند. و این اطلاع یا به صورت مشاهده مستقیم است مانند موجوداتی که در ملأأعلی هستند، یا به واسطه نقل و بیان کسانی است که حافظ اسرار باری تعالی می باشند؛ و این تعلیق چنانچه گفته شد حکم را بر ایشان مبهم می نماید و این از آن جهت است که کسی از مکر خداوند در امان نباشد. مثلاً وقتی در لوح محفوظ سعادت خود مشاهده کردند به اعتماد آن مغرور به اعمال حسنه خود نشود، همچنین اگر در لوح محفوظ شقاوت خود را دیدند از رحمت خدا مأیوس نشوند، بلکه بین خوف ورجا باشند، چنانچه عمده سفارشات انبیا : همین مطلب بوده است. واز وجود مبارک پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است که فرمودند: «نیست مؤمنی مگر در قلب او دو نور می باشد، نور خوف و نور رجا که هیچکدام بر دیگری زیادتی ندارند».(۱) و نیز در سفارشات لقمان به

فرزندش چنین وارد شده که گفت: «فرزندم از خداوند به گونه ای بترس که اگر تمام اعمال صالح جن و انس را انجام داده باشی احتمال دهی که تو را عذاب کند. و به گونه ای به خدا امیدوار باش

_________________________________

۱- الکافی (ط - اسلامیه)، ج۲، ص۷۱؛ (ط - دارالحدیث)، ج۳، ص:۱۸۲ «عَلِیُّ بْنُ اِبْرَاهِیمَ،عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْر، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام قَالَ: کَانَ أَبِی علیه السلامیَقُولُ: اِنَّهُ لَیْسَ مِنْ عَبْد مُؤْمِن اِلاَّ وَ فِی قَلْبِهِ نُورَانِ: نُورُ خِیفَه، وَ نُورُ رَجَاءٍ، لَوْ وُزِنَ هَذَا لَمْیَزِدْ عَلَی هَذَا، وَ لَوْ وُزِنَ هَذَا لَمْ یَزِدْ عَلَی هَذَا». (بحارالانوار، ج ۷۸، ص ۲۶۰، روایت ۱۰۸،باب۲۳).

که اگر جمیع گناهان جن و انس را انجام داده باشی احتمال دهی تو را مورد رحمت قرار دهد».(۱) و حکمت این سخن این است که اگر خوف با رجا در شخص باشد باعث می شود که اگر معصیت کار است به فکر تدارک گذشته بر آید، و اگر نیکوکار است اطمینان به اعمال خود نداشته و مغرور به صفات پسندیده خود نگردد.

خلاصه اینکه باید گفت در «بداء» کمال حکمت و مصلحت نهفته است، و اقرار به آن درباره خداوند عین عبودیت است. و به همین خاطر در حدیث آمده است: «اگر مردم می دانستند مصالحی را که در اعتقاد به بداء هست از قول به آن طفره نمی رفتند».(۲)

توجیه دوم

پاسخ دیگری که از اشکال مذکور داده اند این است که بگوییم در جمله «بدا لله» مَجاز در اسناد است نه مجاز در کلمه، از قبیل

_____________________________________

۱- الکافی (ط - اسلامیه)، ج۲، ص۶۷؛ (ط - دارالحدیث)، ج۳، ص:۱۷۳ «عِدَّه مِنْ أَصْحَابِنَا،عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّد، عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَدِید، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ یُونُسَ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِیرَهِ،أَوْ أَبِیهِ، عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِعليه‌السلام قَالَ: قُلْتُ لَهُ: مَا کَانَ فِی وَصِیَّهِ لُقْمَانَ؟ قَالَ: کَانَ فِیهَاالاَْعَاجِیبُ وَ کَانَ أَعْجَبَ مَا کَانَ فِیهَا أَنْ قَالَ لاِبْنِهِ: خَفِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خِیفَهً لَوْ جِئْتَهُ بِبِرِّالثَّقَلَیْنِ لَعَذَّبَکَ؛ وَارْجُ اللَّهَ رَجَاءً لَوْ جِئْتَهُ بِذُنُوبِ الثَّقَلَیْنِ لَرَحِمَک». (بحارالانوار، ج ۷۰،ص۳۵۲، روایت ۱، باب۵۹)

۲- الکافی (ط - اسلامیه)، ج۱، ص۱۴۸؛ (ط - دارالحدیث)، ج۱، ص:۳۶۲ «عَلِی، عَنْ مُحَمَّد،عَنْ یُونُسَ، عَنْ مَالِک الْجُهَنِیِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام یَقُولُ: لَوْ عَلِمَ النَّاسُ مَا فِیالْقَوْلِ بِالْبَدَاءِ مِنَ الاَْجْرِ مَا فَتَرُوا عَنِ الْکَلاَمِ فِیهِ». (بحارالانوار، ج ۴، ص۱۰۸، روایت ۲۶،باب۳)