• شروع
  • قبلی
  • 86 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7809 / دانلود: 3090
اندازه اندازه اندازه
بداء از نظر شیعه

بداء از نظر شیعه

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

جمله «جری المیزاب» که جریان را حقیقتا باید به آب نسبت داد ولی به علاقه حالّ و محل، جریان به میزاب اسناد داده شده نه به آب.

در صورتی که بپذیریم وقتی «بداء» با لام استعمال شود معنای حقیقی آن حدوث رأیی است که سابقا حاصل نبوده، و این معنا ملازم با جهل در گذشته است، می گوییم در اینجا معنای مجازی آن مراد است.

توضیح اینکه شک نیست که عقل حکم می کند خداوند منزه از جهل است، پس اگر چیزی به او نسبت داده شد که بر حسب ظاهر کلمه یا جمله ملازم با جهل بود باید آن را به گونه ای تأویل کرد که منافاتی با علم ازلی خدا نداشته باشد؛ زیرا قرینه عقلی در قرینه بودن خود از سایر قراین ( لفظی، حالی و مقامی) کمتر نیست. همانند برخی از آیات قرآن که اگر معنای ظاهر هر یک از این آیات اراده شود، مستلزم قول به جسمانی بودن باری تعالی است. مثلا در آیات:( وَ جاءَ رَبُّکَ ) (۱) و( أَلرَّحْمانُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی ) (۲) و( اِلی رَبِّها ناظِرَه ) (۳) و( فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ ) (۴) ، همه علمای اسلام – به استثنای گروه اندکی از ظاهریه تأویل در این آیات را واجب دانسته اند. این در حالی است که ظهور برخی روایات ما در جهل

__________________________________

۱- سوره فجر (۸۹)، آیه ۲۲.

۲- سوره طه (۲۰)، آیه ۵.

۳- سوره قیامت (۷)، آیه ۲۳.

۴- سوره کهف (۱۸)، آیه ۱۱۰.

خداوند صریح تر از ظهور این آیات در جسمانیت او نیست؛ علاوه بر اینکه در روایات دیگر بداء تصریح اکید شده است به اینکه «بداء» نسبت به باری تعالی به معنای پیدا شدن رأیی بعد از جهل به آن نیست.

توجیه سوم

جواب سوم این است که بگوییم در جمله «بدا لله» مجاز در کلمه اراده شده است، یعنی کلمه بداء را که به معنی ظهور است در غیر معنی حقیقی استعمال کنیم و از آن اِبداء (اظهار) اراده نماییم؛ و این جواب با روایاتی که در مورد بداء در امامت امامین همامین یعنی حضرت موسی بن جعفرعليه‌السلام و حضرت امام حسن عسکریعليه‌السلام وارد شده مناسبت دارد. زیرا جمع بین روایات، دال بر این است که مرگ اسماعیل فرزند امام صادقعليه‌السلام ، و ابی جعفر بن محمد فرزند امام علی النقیعليه‌السلام سبب شد توهمی که بعضی ها نسبت به این دو بزرگوار داشتند مرتفع گردد. و جهت این توهم هم این بود که در روایات امامیه فرزند بزرگ تر امام قبلی بعنوان امام معرفی شده است و چون این دو نفر هر کدام ولد اکبر بودند در معرض توهم امامت بعد از پدر بزرگوارشان قرار داشتند، و وقتی در حیات پدرشان رحلت کردند این توهم دفع شد.

حضرت صادقعليه‌السلام می فرماید: «اذ اخترمه لیعلم بذلک انه لیس بإمام بعدی» یعنی خداوند اسماعیل را قبل از من از دنیا برد تا مردم بدانند او امام بعد از من نیست. روایاتی که به این مضمون وارد شده را مرحوم علامه مجلسیقدس‌سره در جلد دوازدهم «بحارالانوار»(۱) (طبع کمپانی) ذکر فرموده چنانچه خوانندگان عزیز به آنجا رجوع کنند خواهند دانست که کلمه «بداء» به معنای ابداء و اعلام است.

مناسب است در اینجا جوابی را که سابقا از این اشکال در بحث اصولی(۲) خود داده ام بیان کنم و آن اینکه: «بداء» که از حیث وزن مانند سماء است به معنای ظهور بعد از خفا است و در روایات امامیه این کلمه به باری تعالی نسبت داده شده است بلکه در بعضی از روایات آن را از علائم ایمان شمرده است و در برخی دیگر آمده که خداوند به چیزی مانند بداء عبادت نشده است.

خلاصه اینکه اعتقاد به بداء جزو مذهب شمرده شده است اگر چه از ضروریات مذهب نبوده و نیست و منکر آن کافر نمی باشد. ولی این اشکال وجود دارد که اسناد بداء به خداوند مستلزم تغییر در علم باری، و موجب تجدید اراده نسبت به حضرتش بوده وباعث می شود ملتزم شویم دو اراده متباین در او وجود دارد؛ وتمام این توالی، فاسد و باطل است. وهمین اشکال باعث شده است که گروهی منکر اصل وجود بداء شوند.

پاسخ این اشکال این است که اگر بخواهیم بداء را بدون مراجعه

_____________________________________

۱- بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۲۴۰.

۲- آراء حول مبحث الألفاظ فی علم الأصول، ج۲، ص۳۷۳.

به روایات اثبات کنیم محذورات و اشکالات مذکور لازم می آید. اما برای اثبات آن از طریق روایات اهل بیتعليهم‌السلام چاره ای نیست از اینکه روایاتی را که در این مقام وارد شده ملاحظه نماییم و اگر بر حسب ظاهر بین آنها تعارضی هست جمع دلالی نموده و نتیجه را بپذیریم مشروط بر اینکه منافاتی با عقل نداشته باشد؛ زیرا به نظر ما تعبد به ظواهر کلام به طور مطلق صحیح نیست، خصوصا در اعتقادات، و بالاخص در جایی که دلیل عقلی با آن در تعارض باشد. پس می گوییم در بعضی از روایات وارد شده است که برای خداوند بدائی حاصل نشده است مگر آنکه قبل از پیدایش آن عالم به آن بوده است. و در بعضی دیگر از روایات علم خداوند را دو قسم نموده است. اول: علمی که مکنون و مختص به ذاتش می باشد و به احدی از بندگانش تعلیم نکرده است. دوم: علمی که آن را به بعض از بندگان - مانند انبیا : - تعلیم نموده است.

و نظیر این تعبیرات در روایات وارد شده که مرحوم علامه مجلسی در «بحار الانوار» جمع فرموده است. مجموع این روایات را که ملاحظه کنیم خواهیم دید که دلالت دارند بر اینکه اسناد «بداء» به خداوند هیچ مستلزم تغییر علم باری تعالی، و یا حدوث جهل (نعوذ بالله) در ذات مقدسش، یا تجدید اراده او، یا اجتماع دو اراده متنافی نیست. بلکه تجدد، در معلوم (یعنی همان متعلق علم ازلی خدا) واقع می شود که عبارت باشد از افعال عباد؛ و تجدد متعلَق باعث نمی شود نفس اراده و نفس علم تجدد داشته باشد.

پس آنچه از مجموع این روایات به دست می آید این است که اوامر و نواهی که به افعال عباد تعلق می گیرد صرفا جنبه تشریعی ندارد بلکه علاوه بر جهات تشریعی جهات تکوینی نیز در آنها وجود دارد که مقتضی آثار خاصی است؛ مثلا زنای محصنه همانطور که شرعا حرام است تکویناً نیز موجب قطع رزق وکوتاهی عمر می گردد. پس تمامی افعال بندگان که امر و نهی به آنها تعلق گرفته دو جهت دارند: اول، جهت تشریعی که به واسطه آن متعلَق امر و نهی مولوی است. دوم، جهت تکوینی که مقتضی آثار خارجی است. شاهد بر این مدعا توصیف گناهان به صفات ذیل است: التی تغیر النعم، و تهتک العصم، و تنزل البلاء، و تمنع قطر السماء، و نظایر آن که در روایات و ادعیه وارد شده است.

باید به این نکته توجه داشت افعالی که از بندگان صادر می شود دو سنخ ربط دارند :

اول: ربط به فاعل، از این جهت که فعل هر فاعلی تحت اختیار وبه اراده او است.

دوم: ربط به خداوند، چه آنکه خداوند برای آنچه به آن امر کرده ثواب، و برای آنچه از آن نهی نموده عقاب مقرر فرموده است، منتهی عقاب به دو نحو ممکن است واقع شود: عقاب دنیوی وعقاب اخروی؛ مراد از عقاب دنیوی آثار وضعی افعال و تروک است مثل کوتاهی عمر که بر بعضی از گناهان مانند قطع رحم وزنای محصنه مترتب است. همانطور که زیادی عمر و توسعه رزق مقتضای بعضی از طاعات همچون صله رحم و سیر کردن گرسنه و پوشاندن برهنه می باشد. پس بنابراین اگر فرض کنیم شخصی به حسب مقتضای خلقت طبیعی باید هفتاد سال عمر کند، اگر صله رحم نماید عمرش به هشتاد می رسد؛ ولی اگر زنا کند عمرش به شصت سال کاهش می یابد. پس صله رحم موجب افزایش عمر و زنا موجب کوتاهی آن می گردد.

از اینجا معلوم می شود آن جهتی که سبب عمر طبیعی هفتاد سال است علت تامه نخواهد بود، بلکه مقتضی است و شأن مقتضی تأثیر در مقتضا است اگر مانعی در بین نباشد؛ و صله رحم در مثال اول و زنای محصنه در مثال دوم مانع از تأثیر مقتضی می شود. و اگر هیچ یک از آنها محقق نشود مقتضی اول تأثیر کرده ومحقق خواهد شد.(۱)

________________________________

۱ - مناسب دیدم در این مقام حکایتی را نقل کنم که بر تأثیر افعال نادر در مقتضیات اموردلالت دارد. این حکایت را شیخ الرئیس در کتاب «مبدا و معاد» ذکر کرده و می گویدشنیدم طبیبی از اطبا در مجلس سلطانی از سلاطین یونان حاضر شد. مقام او نزد پادشاه به قدری بود که سلطان از طبیب درخواست کرد که در مجلس خصوصی که مردان اجازه ورود نداشتند و کنیزکان مسئول پذیرایی بودند با او بر سر یک سفره هم غذا شود. در اینحال کنیزی که محبوبه سلطان بود و در آن مجلس خدمت می کرد مشغول پهن کردن سفره و چیدن غذا ها بود که حالتی بر کنیزک عارض شد که نتوانست آزاد بایستد و به حالت انحنا قرار گرفت. این صحنه بر ملک گران آمده و از طبیب معالجه فوری او راخواست. طبیب تدبیری در خاطر نداشت تا از آن طریق او را معالجه نماید، از این جهت به طبابت نفسانی پرداخت. امر کرد سر کنیزک را برهنه کنند، این کار را کردند و مؤثر واقع نشد؛ طبیب امر کرد لباس هایی را که ساتر شکم اوست کنار زنند، این عمل انجام شد ولی باز مؤثر واقع نشد؛ این بار طبیب امر به عورت کنیزک نمود هنگامی که مشغول اجرای امرطبیب شدند ناگهان (از شدت شرم) حرارت شدیدی بر او عارض شد بطوری که آن حالت را به فوریت برطرف کرد و در آن بی اختیار برخاست و ایستاد. (المبدأ و المعاد، ص۸۷).این مثال را می توان شاهد گرفت برای تأثیر افعال در مقتضیات امور؛ و از همین سنخ استتأثیر انفاس قدسی و طبایع عالی در مزاج مردم، مانند روایاتی که نقل می کند امام علیعليه‌السلام امر فرمود تب از تن تب دار بیرون رود، و همین طور شد.

به این اعتبار می توان برای هر یک از افعال، جهات و مراتبی را معین کرد. و ممکن است هر کدام از این جهات و مراتب حقیقتی داشته باشند که در ظرف خود محفوظ بوده، و بعید نیست الواحی که در روایات گذشته ذکر شد اعم از أم الکتاب، لوح قضا و قدر، لوح محو و اثبات، و لوح محفوظ اشاره به همین ظروف باشد. به این بیان که جهات تشریعی افعال (یعنی مأمور به و منهی عنه بودن آنها) در لوح أم الکتاب محفوظ است؛ و جهات تکوینی آنها (مثل اینکه عمر فاعل فلان فعل سی سال است، یا عمر فاعل فعل دیگر پنجاه سال) در لوح قضا و قدر محفوظ است. و جهات ارتباط هر اثری با مؤثر آن (مثل اینکه اگر شخصی فلان عمل را انجام دهد فلان اثر ثبت خواهد شد، و اگر به همان عمل را انجام دهد آن اثر محو خواهد شد) در لوح محو و اثبات است. و تمام جهاتی که عبارت باشد از تعلق امر و نهی به افعال عباد (و اینکه اگر فعلی را اختیاراً مرتکب شود دارای اثر کذایی هست) تمام در لوح محفوظ ثبت می باشد.

خصوصا اینکه اینگونه روایات در قبال دو طایفه از منحرفین صادر شده است: اول، یهود که قائل به تعطیل در افعال خدا هستند. دوم، اشاعره که اراده خداوند را در امور تشریعی و تکوینی دخیل نمی دانند و نیز منکر جهات تکوینی افعال هستند. و این روایات برای ابطال این دو مرام و مشرب از ائمه هدی : صادر شده است.

خلاصه اگر بر ظواهر این روایات پافشاری نماییم و قائل به مراتب واقعی برای تکوینیات و تشریعیات شویم و الواح مذکور را ظرف آنها بدانیم هیچ محذوری لازم نمی آید، بلکه مقام سلطه وقدرت حضرت باری تعالی مقتضی اینگونه از تشریفات می باشد. همانگونه که احتمال دارد الواح مذکور اشاره رمزی به مراتب علم باری تعالی باشد؛ و مؤید آن روایتی بود که گذشت و مضمون آن روایت این بود که خداوند دو علم دارد علم مکنون که مختص ذات اوست و به احدی تعلیم نفرموده، و دیگر علم غیر مکنون که به انبیا : و ملائکه تعلیم فرموده است. یا روایت دیگر که مضمون آن این است در چیزی بداء حاصل نشده است مگر آنکه خداوند آن را می دانسته. بنابراین الزامی برای تصرف در ظواهر روایات به این معنی که الواح را اشاره به عوالم متعدد بدانیم و هر کدام را مختص به جهت مخصوصی قرار دهیم نداریم؛ و شاهدی هم از روایات بر آن اقامه نشده است. مگر اینکه بگوییم مراد کسانی که تصرف در ظاهر این روایات کرده اند (به نحوی که گذشت) مرادشان همان معنایی است که ما قائل شده ایم. و بعضی از محققین

در حاشیه بر کفایه(۱) همین معنا را با عباراتی دقیق تر بیان کرده اند :

وجود و ثبوت مقتضا در مرحله ثبوت مقتضی است؛ به این معنی که مقتضا در ذات مقتضی نهفته است. مثلا ثبوت عمر شخصی تا هفتاد سال با ثبوت اصل وجود آن شخص همراه بوده و بالقوه در آن وجود دارد. و کوتاهی عمر (منع از طول عمر) هم در زنای به محصنه تعبیه شده، یعنی تأثیر در کوتاهی عمر در این فعل شنیع ثابت است. و به عبارت دیگر این اقتضا و تأثیر در درون این فعل وجود دارد و خداوند به هر دو امر (یعنی اقتضای وجودی شخص برای زندگی هفتاد ساله، و مانعیت زنای محصنه از رسیدن شخص به سن طبیعی) علم دارد.

اگر مراد ایشان همان معنایی که ما ذکر کردیم باشد در نهایت استحکام و متانت است؛ چنانچه بازگشت فرمایشات سایر علما نیز همین مطلب است.

خلاصه سخن اینکه اگر مجموع روایاتی که در باب بداء وارد شده مورد مطالعه دقیق قرار گیرد، هیچ گونه اشکالی در عقیده بداء وجود نخواهد داشت؛ مگر آنکه اشکال در فهم روایات وچگونگی جمع دلالی میان آنها باشد.

_______________________________

۱- نهایه الدرایه فی شرح الکفایه، ج۱، ص:۱۸۴ «و التحقیق: أنه للمقتضی ثبوت فی مرتبهذات مقتضیه عرضا...».

فصل هشتم: روایات پیرامون امامت امام حسن عسکریعليه‌السلام

اشاره

مرحوم مجلسیقدس‌سره در جلد دوازدهم «بحار الانوار» (طبع کمپانی) راجع به امامت امام حسن عسکریعليه‌السلام روایاتی نقل کرده اند که بعضی از آنها دلالت بر بداء، و برخی اشاره به آن دارد. در این فصل این روایات را نقل کرده و به شرح آن می پردازیم.

۱ - محمد بن حسن، در «بصائر الدرجات»(۱) از عبد الله بن مروان انباری روایت کرده که گفت: موقعی که ابو جعفر فرزند امام دهمعليه‌السلام از دنیا رفت من حاضر بودم که امام دهمعليه‌السلام تشریف آوردند، برای ایشان کرسی گذاردند و حضرت روی آن نشستند در حالی که حضرت امام حسن عسکریعليه‌السلام کناری ایستاده بود. پس از فراغت از کار ابو جعفر به طرف امام حسن عسکریعليه‌السلام التفات فرموده و گفتند: فرزندم، شکر خدا را بجا آور که امری را (امامت) برای تو حادث کرد.(۲)

____________________________________

۱ - بصائر الدرجات، ج۱، ص ۴۷۲.

۲ - بحارالانوار، ج ۵۰، ص۲۴۰، روایت۶، باب :۲ «بصائر الدرجات، الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّد، عَنِالْمُعَلَّی بْنِ مُحَمَّد،عَنْ أَحْمَدَبْنِ مُحَمَّدِبْنِ عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَیْنِ، عَنْ عَلِیِّ بْنِعَبْدِاللَّهِ بْنِ مَرْوَانَ الاَْنْبَارِیِّ قَالَ:کُنْتُ حَاضِراًعِنْدَمُضِیِّ أَبِی جَعْفَرِبْنِ أَبِی الْحَسَنِعليه‌السلام فَجَاءَأَبُو الْحَسَنِ فَوُضِعَ لَهُ کُرْسِی فَجَلَسَ عَلَیْهِ وَ أَبُو مُحَمَّد قَائِمٌ فِی نَاحِیَه؛ فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ أَبِیجَعْفَر الْتَفَتَ أَبُو الْحَسَنِ اِلَی أَبِی مُحَمَّد فَقَالَ: یَا بُنَیَّ أَحْدِثْ لِلَّهِ شُکْراً فَقَدْ أَحْدَثَ فِیکَ أَمْراً».

۲ - شیخ طوسیقدس‌سره در کتاب «الغیبه»(۱) از سعد، و او از ابوهاشم جعفری نقل کرده که ابو هاشم گفت: هنگام وفات ابوجعفر خدمت امام دهمعليه‌السلام حاضر بودم در حالی که حضرت (قبلاً) به امامت ابو جعفر دلالت و اشارت فرموده بود؛ من در فکر بودم و با خود می گفتم این قصه همانند قصه امام هفتمعليه‌السلام و قصه اسماعیل است. در این هنگام امام دهمعليه‌السلام رو به من کرده و فرمودند: آری ای ابوهاشم اینچنین است، برای خداوند نسبت به ابوجعفر بداء حاصل گردید، و بجای او ابومحمد را (امام حسن عسکریعليه‌السلام ) برگزید، همان گونه که مورد اسماعیل بداء حاصل شد بعد از آن که ابو عبد الله امام صادقعليه‌السلام مردم را بسوی او دلالت کردند و او را منصوب نمودند. آنچه در ذهن تو گذشت صحیح است هر چند اهل باطل از آن کراهت داشته باشد. پسرم ابو محمد جانشین بعد از من می باشد، آنچه را مردم به آن محتاج اند نزد او است، و ابزار امامت همراه او است. و الحمدلله.(۲)

_________________________________

۱- کتاب الغیبه للحجه، ص۸۲.

۲- بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۲۴۱، روایت ۷، باب:۲ «الغیبه، للشیخ الطوسی، سَعْدٌ، عَنْ أَبِیهَاشِم الْجَعْفَرِیِّ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی الْحَسَنِ الْعَسْکَرِیِّعليه‌السلام وَقْتَ وَفَاهِ ابْنِهِ أَبِی جَعْفَر، وَ قَدْکَانَ أَشَارَ اِلَیْهِ وَ دَلَّ عَلَیْهِ، وَ اِنِّی لاَُفَکِّرُ فِی نَفْسِی وَ أَقُولُ هَذِهِ قِصَّهُ أَبِی اِبْرَاهِیمَ وَ قِصَّهُاِسْمَاعِیلَ؛ فَأَقْبَلَ عَلَیَّ أَبُو الْحَسَنِعليه‌السلام وَ قَالَ: نَعَمْ یَا أَبَا هَاشِم، بَدَا لِلَّهِ فِی أَبِی جَعْفَر وَ صَیَّرَمَکَانَهُ أَبَا مُحَمَّد کَمَا بَدَا لَهُ فِی اِسْمَاعِیلَ بَعْدَ مَا دَلَّ عَلَیْهِ أَبُو عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام وَ نَصَبَهُ، وَ هُوَ کَمَاحَدَّثَتْکَ نَفْسُکَ وَ اِنْ کَرِهَ الْمُبْطِلُونَ؛ أَبُو مُحَمَّد ابْنِی الْخَلَفُ مِنْ بَعْدِی، عِنْدَهُ مَا تَحْتَاجُونَ اِلَیْهِوَ مَعَهُ آلَهُ الاِْمَامَهِ، وَ الْحَمْدُ لِلَّه».

۳ - شیخ طوسیقدس‌سره در کتاب «الغیبه»(۱) از سعد، از جعفربن محمد بن مالک، از سیار بن محمد بصری، از علی بن عمرو نوفلی روایت کرده که گفت: خدمت امام دهمعليه‌السلام در منزلشان بودم که ابوجعفر از برابر ما عبور کرد؛ عرض کردم: ایشان صاحب (و امام) ما است؟ حضرت فرمودند: نه، صاحب (و امام) شما حسنعليه‌السلام است.(۲)

۴ - شیخ طوسیقدس‌سره در کتاب «الغیبه»(۳) از سعد، از هارون بن مسلم، از احمد بن محمد رجاء (صاحب الترک) نقل کرده که گفت : امام دهمعليه‌السلام فرمودند: پسرم حسنعليه‌السلام قائم بعد از من می باشد.(۴)

۵ - شیخ طوسیقدس‌سره در کتاب «الغیبه»(۵) از سعد، از احمد بن

_________________________________

۱- کتاب الغیبه للحجه، ص ۱۹۹.

۲- بحارالانوار، ج۵۰، ص ۲۴۲، روایت۸، باب:۲ «الغیبه، للشیخ الطوسی، سَعْدٌ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِمُحَمَّدِ بْنِ مَالِک، عَنْ سَیَّارِ بْنِ مُحَمَّد الْبَصْرِیِّ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ عَمْرو النَّوْفَلِیِّ قَالَ: کُنْتُ مَعَ أَبِیالْحَسَنِ الْعَسْکَرِیِّعليه‌السلام فِی دَارِهِ فَمَرَّ عَلَیْنَا أَبُو جَعْفَر، فَقُلْتُ لَهُ: هَذَا صَاحِبُنَا؟ فَقَالَ: لاَ،صَاحِبُکُمْ الْحَسَنُ».

۳- کتاب الغیبه للحجه، ص۱۹۹.

۴- بحارالانوار، ج۵۰، ص۲۴۲، روایت۹، باب:۲ «الغیبه، للشیخ الطوسی، سَعْدٌ، عَنْ هَارُونَبْنِ مُسْلِم، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ رَجَاءٍ صَاحِبِ التُّرْکِ قَالَ: قَالَ أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام: الْحَسَنُابْنِی الْقَائِمُ مِنْ بَعْدِی».

۵- کتاب الغیبه للحجه، ص۱۹۹.

عیسی علوی، که از اولاد علی بن جعفر است نقل کرده که گفت: در صریا(۱) بر اباالحسن (امام دهم)عليه‌السلام وارد شدم و سلام کردم؛ در این هنگام ابوجعفر و ابو محمدعليه‌السلام داخل شدند، پس ما به سمت ابوجعفر برخاستیم تا به او سلام کنیم. ابا الحسنعليه‌السلام فرمودند : صاحب (و امام) شما این (ابوجعفر) نیست؛ و به جانب ابومحمدعليه‌السلام اشاره کرده و فرمودند صاحب (و امام) شما او است.(۲)

۶ - شیخ طوسیقدس‌سره در کتاب «الغیبه»(۳) از سعد، از علی بن محمد کلینی، از اسحاق بن محمد نخعی، از شاه ویه بن عبد الله جلابی نقل کرده که گفت: از ابوالحسن عسکریعليه‌السلام درباره فرزندش ابوجعفر روایاتی به من رسیده بود که دلالت بر امامت او داشت؛ هنگامی که ابوجعفر رحلت کرد این قضیه باعث ناراحتی و تحیر من گردید، بطوری که نه راه پس داشتم نه راه پیش، (از طرفی هم) می ترسیدم در این باره برای ایشان نامه بنویسم، نمی دانستم چه می شود. پس تصمیم گرفتم که به حضرت (ابوالحسن)عليه‌السلام نامه ای

________________________________

۱- چنانچه ابن شهر آشوب در «مناقب»، ج ۳، ص ۴۸۹ نقل کرده، صریا اسم قریه ای استکه حضرت موسی بن جعفرعليه‌السلام در سه میلی مدینه بنا کردند.

۲- بحارالانوار، ج۵۰، ص۲۴۲، روایت۱۰، باب:۲ «الغیبه، للشیخ الطوسی، سَعْدٌ، عَنْ أَحْمَدَبْنِ عِیسَی الْعَلَوِیِّ، مِنْ وُلْدِ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَر قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی أَبِی الْحَسَنِعليه‌السلام بِصَرْیَا، فَسَلَّمْنَاعَلَیْهِ، فَاِذَا نَحْنُ بِأَبِی جَعْفَر وَ أَبِی مُحَمَّد قَدْ دَخَلاَ؛ فَقُمْنَا اِلَی أَبِی جَعْفَر لِنُسَلِّمَ عَلَیْهِ. فَقَالَ أَبُوالْحَسَنِعليه‌السلام لَیْسَ هَذَا صَاحِبَکُمْ، عَلَیْکُمْ بِصَاحِبِکُمْ وَ أَشَارَ اِلَی أَبِی مُحَمَّد علیه السلام».

۳- کتاب الغیبه للحجه، ص ۲۰۱.

بنویسم و از ایشان بخواهم که دعا کنند تا خداوند فرجی عنایت فرماید وما را از غم و غصه فرزندانمان که پادشاه وقت آنها را گرفته بود نجات دهد.جواب نامه رسیدومشتمل بردعاوبازگشت فرزندان ما بود،و درآخرنامه حضرت مرقوم فرموده بودند:می خواستی از جانشین من بعد از مرگ ابوجعفر سوال کنی، و به همین سبب پریشانی. نگران نباش، خداوند بعد از اینکه قومی را هدایت فرمود گمراه نمی کند و راه تقوا را به ایشان نشان می دهد. (امام و) صاحب شما بعد از من پسرم ابو محمد (حسن عسکری) است و آنچه که به آن احتیاج داشته باشید نزد او می باشد. خداوند آنچه را بخواهد مقدم کرده و آنچه را بخواهد به تأخیر اندازد،( مَا نَنسَخْ مِنْ آیَهٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا ) ؛ هر (حکم و) آیه ای را نسخ کنیم، و یا (نسخ) آن را به تأخیر اندازیم، بهتر از آن، یا همانند آن را می آوریم. آنچه را موجب بیان و قانع شدن عاقلان بیدار است نوشتم».(۱)

_______________________________

۱ - بحارالانوار، ج۵۰، ص۲۴۲، روایت۱۱، باب:۲ «الغیبه، للشیخ الطوسی، سَعْدٌ، عَنْ عَلِیِّبْنِ مُحَمَّد الْکُلَیْنِیِ، عَنْ اِسْحَاقَ بْنِ مُحَمَّد النَّخَعِیِّ، عَنْ شَاهَوَیْهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْجَلاَّبِ قَالَ :کُنْتُ رُوِّیتُ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْعَسْکَرِیِّعليه‌السلام فِی أَبِی جَعْفَر ابْنِهِ رِوَایَات تَدُلُّ عَلَیْهِ، فَلَمَّامَضَی أَبُو جَعْفَر قَلِقْتُ لِذَلِکَ وَ بَقِیتُ مُتَحَیِّراً لاَ أَتَقَدَّمُ وَ لاَ أَتَأَخَّرُ، وَ خِفْتُ أَنْ أَکْتُبَ اِلَیْهِ فِیذَلِکَ فَلاَ أَدْرِی مَا یَکُونُ، فَکَتَبْتُ اِلَیْهِ أَسْأَلُهُ الدُّعَاءَ أَنْ یُفَرِّجَ اللَّهُ عَنَّا فِی أَسْبَاب مِنْ قِبَلِالسُّلْطَانِ کُنَّا نَغْتَمُّ بِهَا فِی غِلْمَانِنَا. فَرَجَعَ الْجَوَابُ بِالدُّعَاءِ وَ رَدِّ الْغِلْمَانِ عَلَیْنَا، وَ کَتَبَ فِیآخِرِ الْکِتَابِ: أَرَدْتَ أَنْ تَسْأَلَ عَنِ الْخَلَفِ بَعْدَ مُضِیِّ أَبِی جَعْفَر وَ قَلِقْتَ لِذَلِکَ، فَلاَ تَغْتَمَّ فَاِنَّاللَّهَ لاَ یُضِلُ قَوْماً بَعْدَ اِذْ هَداهُمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ مَا یَتَّقُونَ، صَاحِبُکُمْ بَعْدِی أَبُو مُحَمَّد ابْنِی،وَعِنْدَهُ مَا تَحْتَاجُونَ اِلَیْهِ؛ یُقَدِّمُ اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَ یُؤَخِّرُ مَا یَشَاءُ ما نَنْسَخْ مِنْ آیَه أَوْ نُنْسِها نَأْتِبِخَیْر مِنْها أَوْ مِثْلِها. قَدْ کَتَبْتُ بِمَا فِیهِ بَیَانٌ وَ قِنَاعٌ لِذِی عَقْل یَقْظَانَ».

۷ - شیخ طوسیقدس‌سره در کتاب «الغیبه»(۱) از ابن ابی الخطاب، از ابوالصهبان نقل کرده که گفت: وقتی ابوجعفر، محمد بن علی بن محمد بن موسی : رحلت کرد، برای حضرت ابی الحسنعليه‌السلام کرسی قرار دادند و حضرت بر آن نشستند، و ابو محمد، حسن بن علی در کناری ایستاده بود. وقتی حضرت از تجهیز ابوجعفر فارغ شدند به جانب ابومحمد رو کرده و فرمودند: پسرم، شکر خدا را بجای آور که درباره تو امری (امامت) را ایجاد فرمود.(۲)

۸ - علی بن عیسی اربلی، در «کشف الغمه»(۳) از علی بن عمر

نوفلی روایتی نقل کرده که گفت: خدمت ابا الحسنعليه‌السلام که در حیاط خانه ایشان بودم که جعفر از جلوی ما عبور کرد، به حضرت عرض کردم: فدایت شوم ایشان (امام و) صاحب ما است؟ حضرت فرمودند: نه، صاحب شما حسن است.(۴)

_________________________________

۱- کتاب الغیبه للحجه، ص ۲۰۳.

۲- بحارالانوار، ج۵۰، ص۲۴۳، روایت۱۲، باب:۲ «الغیبه، للشیخ الطوسی، ابْنُ أَبِیالْخَطَّابِ، عَنِ ابْنِ أَبِی الصُّهْبَانِ قَالَ: لَمَّا مَاتَ أَبُو جَعْفَر مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِمُوسَی، وُضِعَ لاَِبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّد کُرْسِی فَجَلَسَ عَلَیْهِ وَ کَانَ أَبُو مُحَمَّد الْحَسَنُ بْنُعَلِی قَائِماً فِی نَاحِیَه، فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ غُسْلِ أَبِی جَعْفَر الْتَفَتَ أَبُو الْحَسَنِ اِلَی أَبِی مُحَمَّد فَقَالَ :یَا بُنَیَّ أَحْدِثْ لِلَّهِ شُکْراً فَقَدْ أَحْدَثَ فِیکَ أَمْرا».

۳- کشف الغمه فی معرفه الأئمه، ج؟؟، ص ۴۲۲.

۴- بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۲۴۳، روایت ۱۳، باب :۲ «وَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ عُمَرَ النَّوْفَلِیِّ قَالَ: کُنْتُمَعَ أَبِی الْحَسَنِ فِی صَحْنِ دَارِهِ فَمَرَّ عَلَیْنَا جَعْفَرٌ، فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ هَذَا صَاحِبُنَا؟ قَالَ :لاَ، صَاحِبُکُمْ الْحَسَنُ».

۹ - شیخ مفیدقدس‌سره در «الارشاد»(۱) از عبدالله بن محمد اصفهانی

روایت کرده که گفت: حضرت ابا الحسنعليه‌السلام به من فرمودند: امام شما بعد از من کسی است که بر من نماز می خواند. (راوی می گوید): و ما ابامحمد را قبل از این نمی شناختیم. پس ابومحمد بعد از فوت ابا الحسنعليه‌السلام آمد و بر او نماز خواند.(۲)

۱۰ - شیخ مفیدقدس‌سره در «الارشاد»(۳) از علی بن جعفر نقل می کند که گفت: زمانی که محمد (ابوجعفر) فوت شد خدمت ابا الحسنعليه‌السلام بودم که به (فرزند دیگرش) حسن فرمود: پسرم، خدا را شکر کن که امری (امامت) درباره تو احداث فرمود».(۴)

۱۱ - شیخ مفیدقدس‌سره در «الارشاد»(۵) از علی بن مهزیار نقل کرده که گفت: به ابوالحسن (امام دهم)عليه‌السلام عرض کردم: خدای نکرده اگر حادثه ای اتفاق افتاد، (امامت) به چه کسی منتقل می شود؟ حضرت

___________________________________

۱- الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص ۳۱۵.

۲- بحارالانوار، ج۵۰، ص ۲۴۳، روایت۱۴، باب:۲«ارشاد، بِالاِْسْنَادِ، عَنْ یَسَارِ بْنِ أَحْمَدَ، عَنْعَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّد الاَْصْفَهَانِیِّ قَالَ: قَالَ لِی أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام: صَاحِبُکُمْ بَعْدِی الَّذِی یُصَلِّیعَلَیَ. قَالَ: وَ لَمْ نَعْرِفْ أَبَا مُحَمَّد قَبْلَ ذَلِکَ. قَالَ: فَخَرَجَ أَبُو مُحَمَّد بَعْدَ وَفَاتِهِ فَصَلَّی عَلَیْهِ».

۳- الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص ۳۱۵.

۴- بحارالانوار، ج۵۰، ص ۲۴۳، روایت۱۵، ص:۲۴۴ «ارشاد، بِالاِْسْنَادِ، عَنْ یَسَارِ بْنِ أَحْمَدَ،عَنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرِ بْنِ وَهْب، عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَر قَالَ: کُنْتُ حَاضِراً أَبَا الْحَسَنِعليه‌السلام لَمَّاتُوُفِّیَ ابْنُهُ مُحَمَّدٌ، فَقَالَ لِلْحَسَنِ: یَا بُنَیَّ، أَحْدِثْ لِلَّهِ شُکْراً فَقَدْ أَحْدَثَ فِیکَ أَمْرا».

۵- الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص ۳۱۶.

فرمودند:پیمان جانشینی من بافرزند بزرگم یعنی حسن می باشد.(۱)

۱۲ - شیخ مفیدقدس‌سره در «الارشاد»(۲) از علی بن عمرو عطار روایت کرده که گفت: در زمان حیات ابو جعفر، بر ابو الحسنعليه‌السلام وارد شدم و گمان می کردم که او جانشین حضرت است؛ عرض کردم: فدایت شوم از اولاد شما کدام را (به جانشینی شما) اختصاص دهم؟ فرمود: هیچ کدام را اختصاص ندهید تا امر من صادر شود. (راوی می گوید) بعداً نامه ای خدمت حضرت فرستادم که امر (جانشینی) با چه کسی است؟ در جواب نوشتند: بزرگترین فرزندم. وابومحمدعليه‌السلام از جعفر بزرگ تر بود».(۳)

۱۳ - شیخ مفیدقدس‌سره در «الارشاد»(۴) از سعید بن عبدالله از جماعتی از بنی هاشم که از جمله آنان حسن بن حسین افطس بود روایت

________________________________

۱- بحارالانوار، ج۵۰، ص۲۴۴، روایت۱۶، باب:۲ «ارشاد، ابْنُ قُولَوَیْهِ، عَنِ الْکُلَیْنِیِّ، عَنْعَلِیِّ بْنِ مُحَمَّد، عَنْ أَحْمَدَ الْقَلاَنِسِیِّ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عُمَرَ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَقَالَ: قُلْتُ لاَِبِی الْحَسَنِ علیه السلام: اِنْ کَانَ کَوْنٌ - وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ - فَاِلَی مَنْ؟ قَالَ: عَهْدِی اِلَی الاَْکْبَرِمِنْ وُلْدِی، یَعْنِی الْحَسَنَ علیه السلام».

۲- الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص ۳۱۶.

۳- بحارالانوار، ج۵۰، ص۲۴۴، روایت۱۷، باب:۲ «ارشاد، ابْنُ قُولَوَیْهِ، عَنِ الْکُلَیْنِیِ، عَنْعَلِیِّ بْنِ مُحَمَّد، عَنْ أَبِی مُحَمَّد الأَسْتَرْآبَادِیِّ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ عَمْرو الْعَطَّارِ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَیأَبِی الْحَسَنِعليه‌السلام وَ ابْنُهُ أَبُو جَعْفَر فِی الاَْحْیَاءِ، وَ أَنَا أَظُنُّ أَنَّهُ الْخَلَفُ مِنْ بَعْدِهِ، فَقُلْتُ: جُعِلْتُفِدَاکَ مَنْ أَخُصُ مِنْ وُلْدِکَ؟ فَقَالَ: لاَ تَخُصُّوا أَحَداً مِنْ وُلْدِی حَتَّی یَخْرُجَ اِلَیْکُمْ أَمْرِی. قَالَ :فَکَتَبْتُ اِلَیْهِ بَعْدُ: فِیمَنْ یَکُونُ هَذَا الاَْمْرُ؟ قَالَ: فَکَتَبَ اِلَیَّ: الاَْکْبَرُ مِنْ وُلْدِی. وَ کَانَأَبُومُحَمَّدعليه‌السلام أَکْبَرَ مِنْ جَعْفَر».

۴- الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص ۳۱۸.